البقرة - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره بقره آیه ۲۱۳-۲۱۴

النوبه الاولى‏

– قوله تعالى‏ کانَ النَّاسُ أُمَّهً واحِدَهً۲۱۳- مردمان همه یک گروه بودند بر یک ملت‏ فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ‏ فرستاد خداى پیغامبران را مُبَشِّرِینَ‏ مؤمنانرا بشارت دهندگان‏ وَ مُنْذِرِینَ‏ و کافران را بیم کنندگان، وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ‏ و با ایشان نامه فرستاد بِالْحَقِ‏ براستى و درستى و پاکى‏ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ‏ تا حکم کند خداى بکتاب و رسول میان خلق‏ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ‏ در آنچه ایشان بخلاف افتادند در آن‏ وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ‏ و در خلاف نیفتادند و دو گروه نگشتند در آن کتاب‏ إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ‏ مگر هم ایشان که کتاب دادند ایشان را مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ‏ پس از آنک پیغامهاى درست نیکوى پاک بایشان آمد بَغْیاً بَیْنَهُمْ‏ بحسد که در میان ایشان پدید آمد فَهَدَى اللَّهُ‏ تا خداى راه نمود الَّذِینَ آمَنُوا ایشان را که در علم وى اهل ایمان بودند لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ‏ تا بگرویدند بآنچ دیگران مختلف و دو گروه بودند در آن‏ مِنَ الْحَقِ‏ از پیغام راست و دین پاک‏ بِإِذْنِهِ‏ بتوفیق و خواست وى‏ وَ اللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ و خداى راه نماید آن را که خواهد إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ‏ براه راست درست.

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّهَ- مى‏پندارید که در بهشت روید وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ‏ و آن نیز نیامد و نرسید بشما مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ‏ صفت‏ آنچه گذشتند پیش از شما مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ بایشان رسید بیمناکیها و زورها وَ الضَّرَّاءُ و تنگیها و نیازها وَ زُلْزِلُوا و ایشان را از جاى بجنبانیدند ببلاها حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ‏ تا آن گه که رسول ایشان گفت‏ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ‏ و ایشان که گرویدگان بودند با وى‏ مَتى‏ نَصْرُ اللَّهِ‏ این یارى که از اللَّه وعده است هنگام آن کى؟ أَلا آگاه بید إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ‏ که هنگام یارى دادن خداى نزدیک است.

 

 

النوبه الثانیه

– قوله تعالى:- کانَ النَّاسُ أُمَّهً واحِدَهً الآیه …- اى على مله واحده.- خلافست میان علما که این ملت کفر است با مله اسلام، قومى گفتند ملت کفر است، میگوید مردمان همه بر ملت کفر بودند، یعنى در سه روزگار- در آن زمان که نوح علیه السلام پیغام آورد بخلق، و در آن زمان که ابراهیم ع پیغام آورد، و در آن زمان که محمد مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم پیغام آورد، مردمان همه درین سه وقت یک گروه بودند، بر یک کیش، در هر کنجى صنمى، در هر سینه از کفر و شرک رقمى، در هر میان زنارى، در هر خانه بیت النارى، هر چند در انواع کفر مختلف بودند اما در جنس یکى بودند- فالکفر کلّه مله واحده.

اما بقول ایشان که گفتند- ملت اسلام است، معنى آنست که مردمان همه بر ملت اسلام بودند، یعنى از عهد آدم تا مبعث نوح، و میان ایشان ده قرن بودند، همه بر ملت اسلام و دین حق و کیش پاک پس در روزگار نوح مختلف شدند، و روزگار عمر نوح بقول عکرمه هزار و هفصد سال بود، از آن جمله هزار کم پنجاه سال مدت بلاغ و دعوت بود.

روى فى الخبر انه کانوا یضربونه کل یوم عشر مرات حتى یغشى علیه‏

کلبى گفت:- کانَ النَّاسُ أُمَّهً واحِدَهً اهل سفینه نوح بودند یک گروه راست بر ملت اسلام و دین حنیفى، پس مختلف شدند بعد از وفات نوح، و اللَّه تعالى بایشان پیغامبران فرستاد. ابى کعب گفت «کان النّاس امّه واحده»- یعنى روز میثاق که رب العالمین فرزندان آدم را همه از پشت آدم بیرون‏ کرد، و همه را فا آدم نمود، و نام هر یکى آدم را بگفت که چیست، و عمر هر یکى چند است، آن گه با ایشان عهد بست و پیمان بستد ازیشان بر خداى خویش، و بندگى ایشان، و همه را بر یکدیگر گواه کرد، آن روز مردم همه بر یک ملت بودند و بر یک فطرت، پس بعد از آدم در اختلاف افتادند- فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ‏ و اللَّه بایشان پیغامبران و کتاب فرستاد، و پیغامبران خداى- چه از آدمیان و چه از فریشتگان- صد هزار و بیست و چهار هزارند. سیصد و سیزده ازیشان مرسل.

و در قرآن ازیشان بیست و هشت نام برده‏اند، و زین پیغامبران کس بود که صوتى شنید بآن پیغامبر گشت، و کس بود که خوابى دید بآن خواب پیغامبر گشت، و خواب پیغامبران وحى باشد، و کس بود ازیشان که در دل وى افکندند که پیغامبر است. على الجمله چنانک امروز بر بسیط زمین اولیا اند در آن عهد پیشین انبیا بودند، اما پیغامبران مرسل فریشته را بمیان دیدند بصورت مرد، و بایشان سخن گفت، و فى ذلک ما

روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال- «من الانبیاء من یسمع الصوت فیکون بذاک نبیا، و کان منهم من ینفث فى اذنه و قلبه فیکون بذلک نبیا، و ان جبریل ع یأتینى فیکلّمنى کما یکلم احدکم صاحبه»

و بر هر مسلمان واجب است که جمله پیغامبران را دوست دارد، و بهمه ایمان آرد، و جدا نکند میان یکى از ایشان با دیگران در تصدیق، و همه را درود فرستد.

قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم- «صلّوا على انبیاء اللَّه و رسله، فان اللَّه بعثهم کما بعثنى»

وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِ‏ اى بالعدل و الصدق‏ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ‏ حاکم اینجا خداست: جل جلاله، که احکم الحاکمین بحقیقت اوست و رسول که فرستاده اوست، و کتاب که نامه اوست. و چون بکتاب حکم کنند روا باشد، که بر سبیل توسع کتاب را حاکم گویند، نظیره قوله‏ هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِ‏ ثم قال:- فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ‏ این‏ها با کتاب شود، إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ‏- جهودان و ترسایانند، که کتاب بایشان دادند و در آن مختلف و دو گروه شدند.

و این اختلاف ایشان بر دو وجه بود: یکى آنک ببعضى کتاب مؤمن و ببعضى‏ کافر مى‏شدند، چنانک اللَّه گفت: وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ‏. وجه دیگر آنست که- در کتاب تحریف و تبدیل آوردند، و صفت و نعت محمد بگردانیدند، چنانک گفت:- یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ‏ یا خود بر گرفتند و پنهان داشتند چنانک اللَّه گفت:- إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتابِ‏ کعب احبار گفت:- از راهبى پرسیدم که آن آیتها که جهودان در توریه بپوشیدند کدامند؟

گفت:- شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الایه وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً الآیه و الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ‏ الى قوله‏ الْإِسْلامِ دِیناً الآیه وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ‏ و مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ الآیه هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ الآیه ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ‏ بَغْیاً بَیْنَهُمْ …- و آن اختلاف ایشان و کتمان ایشان جز حسد را نبود، که در توریت دانسته بودند که نبوت محمد حق است و راست، چون او را از عرب یافتند حسد آمد ایشان را، و بحسد در کار وى مختلف شدند، پس هر کس که اللَّه تعالى بفضل خود او را هدایت داد، و در علم وى از مؤمنان بود حقیقت این اختلاف بشناخت، و بتوفیق و ارادت حق بدین حق راه یافت، و بر سنن صواب راه برد.

اینست که رب العالمین گفت- فَهَدَى اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا الى آخر الآیه- ابن زید در تفسیر این آیت گفت:- اختلفوا فى الصلاه، فمنهم من یصلّى الى المشرق و منهم من یصلى الى المغرب، و منهم من یصلى الى بیت المقدس، فهدانا اللَّه للکعبه و اختلفوا فى الصیام: فمنهم من یصوم بعض یوم و منهم من یصوم باللیل، فهدانا اللَّه فیه الى الحق و هو شهر رمضان. و اختلفوا فى الجمعه: فاخذت الیهود السبت و النصارى الاحد، فهدانا اللَّه للجمعه، و اختلفوا فى ابراهیم: فقالت الیهود کان یهودیا، و قالت النصارى کان نصرانیا فهدانا اللَّه فیه الى الحقّ. بِإِذْنِهِ‏ الاذن الامر، و العلم، و الاراده جمیعا.

وَ اللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ‏ أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّهَ الآیه …- قال عطاء- لمّا دخل رسول اللَّه و اصحابه المدینه اشتد الضرّ علیهم، لانهم خرجوا بالامال و ترکوا اموالهم و دیارهم فى ایدى المشرکین، فانزل اللَّه تطبیبا لقلوبهم- أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّهَ المیم صله، معناه أ ظننتم یا معشر المؤمنین ان تدخلوا الجنه من غیر بلاء و لا مکروه؟ میگوید شما که مؤمنانید مى‏پندارید که بى رنجى و بلائى که بشما رسد در بهشت شدید؟ جاى دیگر گفت- أَ یَطْمَعُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُدْخَلَ جَنَّهَ نَعِیمٍ؟ کَلَّا! هر کس پندارد و طمع دارد که در بهشت شود رنج نابرده و بار بلانا کشیده کلا! نه چنانست که مى‏پندارند و طمع دارند، همانست که در خبر مى‏آید

«الاحمق من اتبع نفسه هواها و تمنى على اللَّه‏ وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ‏ الآیه …- مضوا من قبلکم.

اى و لم یصبکم مثل الذى اصابهم، فتصبروا کما صبروا، میگوید- پندارید که در بهشت شوید و هنوز بشما نرسید آنچه بگروه پیشینیان رسید، و در صبر بر بلاها رنجها نه کشیدید چنانک ایشان کشیدند. و انگه تفسیر کرد- که ایشان را چه رسد.

مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ- بایشان رسید درویشى و ناکامى و سختى‏ وَ الضَّرَّاءُ و بیمارى و شکستگى اندام و گرسنگى- گفته‏ اند- که بأساء- رنج تن بود، و ضراء زیان مال، وهب منبه گفت:- وجدوا فیما بین مکه و الطائف سبعین نبیا میتین، کان سبب موتهم الجوع و القمّل. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت- حکایت از کردگار قدیم جل جلاله:-

أ یفرح عبدى اذا بسطت له رزقى؟ و صببت علیه الدنیا صبا؟ أما یعلم عبدى انّ ذلک له منّى قطعا و بعدا؟ أ یحزن عبدى اذا منعت عنه الدنیا و رزقته قوت الوقت؟ اما یعلم عبدى ان ذلک له قربا و وصلا؟ و ذلک من غیرتى على عبدى.»

خواص گفته که- این بلاوبى کامى و درویشى و بى‏نوایى در دنیا لبسه مؤمنان است، و حیلت پیغامبران، و زینت عارفان، و رأس المال صدّیقان، فرعونى که مطرود مملکت بود او را چهار صد سال عمر بود، که هرگز او را تبى نگرفت، و رنجى نرسید و بى‏کامى ندید، و در آن تمرد و طغیان خود میگفت- «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏»، «ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرِی»- حال آن دشمن چنین‏ بود، و حال مصطفى بر خلاف این بود! عایشه صدیقه میگوید- هرگز روزى فراشب نشدى که مصطفى را از کافران جفایى نرسیدى! یا او را تبى نگرفتى یا به نوعى رنجى در او نگرفتى، گفتند یا رسول اللَّه این همه رنج و بلا از کجا روى بتو نهاده است؟

گفت نمیدانید که این رنج و بلا باندازه ایمان بود، هر کرا ایمان تمامتر، بلاء وى بیشتر، چون ایمان ما بر ایمان عالمیان بیفزود، لا جرم بلاء ما نیز بر بلاء عالمیان بیفزود.

وروى فى بعض الاخبار- «ان اللَّه عز و جل لیبتلى المؤمن بالفقر شوقا الى دعائه».

وَ زُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ‏- برفع لام قراءه مدنى است، و برین وجه مستقبل بمعنى ماضى بود- اى حتى قال الرسول- میگوید، ایشان را از جاى بجنبانیدند از پس مصیبتها که بایشان رسید، و بلاها که بر ایشان ریختند، تا آن گه که رسول ایشان گفت و مؤمنان که با وى بودند مَتى‏ نَصْرُ اللَّهِ‏ این فتح ما را کى برآید؟ و اللَّه ما را بر دشمن کى نصرت دهد؟ و گزند از ما کى باز برد؟ رب العالمین گفت‏ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ‏ جواب دادیم آن گروه را در عهد خویش همان جواب که مى‏دهم شما را اى مهاجر و انصار و یاران رسول من، آگاه بید که هنگام یارى دادن اللَّه نزدیک است.

عسى الکرب الّذى امسیت فیه‏ یکون وراءه فرج قریب‏

این آیت در شأن فقراء مهاجرین آمد، آن درویشان و شکستگان و اندوهگنان که روى ایشان از هیبت خداى بر سوخته، وز تعظیم دین اسلام خویشتن را در بوته ریاضت فرو گداخته، بترک خان و مان و دیار وطن بگفته، بر ناکامیها و دشواریها صبر کرده، و طلب رضاء خدا و صحبت رسول وى بر همه اختیار کرده، چون رنج ایشان بغایت رسید، و جان بچنبر گردن رسید، و منافقان از پس وقعه احد زبان طعن دراز کرده که «الى متى تقتلون انفسکم؟» رب العالمین تسکین دل ایشان را این آیت فرستاد.

وروى مصعب بن سعد عن ابیه: قال‏- قلت یا رسول اللَّه اى النّاس اشد بلاء؟ قال الانبیاء ثم الامثل فالامثل، حتى یبتلى الرجل على قدر دینه، فان کان صلب الدین اشتد بلاؤه، و ان کان فى دینه رقه ابتلى على قدر ذلک، فما یبرح البلایا بالعبد حتى یمشى على الارض و ما علیه خطیئه.»

وعن خباب بن الارث قال- شکونا الى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم و هو یتوسدبرده له فى ظلّ الکعبه، فقلنا- ألا تدعوا اللَّه؟ ألا تستنصر اللَّه لنا؟ فجلس یحمارّ لونه او وجهه، فقال لنا لقد کان من قبلکم یؤخذ الرجل فیحفر له فى الارض، ثم یجاء بالمنشار فیجعل فوق رأسه ثم یجعل بفریقین، ما یصرفه عن دینه، او یمشط با مشاط الحدید ما دون عظمه من لحم و عصب، ما یصرفه عن دینه، و لینصر اللَّه هذا الامر حتى یصیر الراکب منکم من صنعاء الى حضرموت، لا یخشى الا اللَّه عز و جل، و الذئب على غنمه لکنکم تستعجلون.»

و عن عبد الرحمن بن زید- قال: کان وزیرى لعیسى ع رکب یوما فاخذه السبع، فاکله قال عیسى- یا رب وزیرى فى دینک و عونى على بنى اسرائیل، و خلیفتى فیهم، سلّطت علیه کلبک فاکله قال- نعم کانت له عندى منزله رفیعه لم اجد عمله بلغها فابتلیته بذلک لا بلّغه تلک المنزله.

 

 

النوبه الثالثه

– قوله تعالى: کانَ النَّاسُ أُمَّهً واحِدَهً الآیه …- از روى اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت این آیت رمزى دیگر دارد، و معنى دیگر، میگوید پادشاه عالم دارنده جهان، و داناى نهان، اول که خلق را بیافرید در غشاوه ستر خلقیت آفرید، ابتدا که نهاد چنین نهاد، ظلمات صفات خلقیت محفوف گشت، برین خلقت همه در پرده عما یک گروه بودند، همه در ظلمت غیبت مجتمع، همه در اسر نهاد خود مانده، این چنان است که آن جوانمرد گفت:

در خرابات نهاد خود بر آسودست خلق، غمزه برهم زن یکى تا خلق را بر هم زنى!

پس بریدى از آن عالم بى‏نهایت بمختصرى ایشان آمد، مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم از آن برید این خبر داد که-«خلق اللَّه الخلق فى ظلمه فألقى علیهم من نوره، فمن اصابه من ذلک النور اهتدى، و من اخطاه ضلّ»

چون این رسول از بى‏نهایتى بمختصرى ایشان رو نهاد، همه در آگاهى آمدند، اسیر ارادت، مقهور مشیت، جریح حکمت، گوش بر جدّ و بخت خویش نهاده: که تا چون آید؟ و بریشان چه حکم راند؟ آن گه دست تقدیر ایشان را بدو صنف کرد: نیک‏بختان و بدبختان، نیک‏بختان را گفت- «هؤلاء للجنه و لا ابالى!» و بد بدبختان را گفت: «هؤلاء للنار و لا ابالى» یعنى از ملامت کنندگان‏ باک نیست، و رسد ما را هر چه کنیم! و در آن پشیمانى نیست! لختى اهل سعادت بى هیچ موافقت، لختى اهل شقاوت بى هیچ مخالفت.

هؤلاء للجنه و لا ابالى بجفائهم! و هؤلاء للنار و لا ابالى بوفائهم! نه باین وفا ما را سودست! نه بآن جفا ما را زیان، هر که ایمان آورد خود را سود کرد من همانم که بودم، بى نظیر و بى‏نیاز! هر که کفر آورد خود را زیان کرد، من همانم که بودم بى شریک و بى انباز!

«یا عبادى!، لو انّ اولکم و آخرکم، و نسکم و جنّکم، و حیّکم و میتکم، کانوا على اتقى قلب رجل منکم لم یزد ذلک فى ملکى شیئا، یا عبادى! لو انّ اولکم و آخرکم و انسکم و جنّکم و حیکم و میتکم کانوا على افجر قلب رجل منکم لم ینقص ذلک من ملکى شیئا.»

و از لطیفها که باین آیت تعلق دارد: یکى آنست که مثل خلق عالم که در نهاد آدم مجتمع بودند کافر و مؤمن و صدیق و زندیق، همچون مثل بازرگانى است که مشک دارد، و آن مشک که دارد از بیم راه زن در میان انجدان تعبیه کند، مشک بوى انجدان بخود کشد، و انجدان نیز بوى مشک بخود کشد، چون بازرگان بمقصد رسد و ایمن شود بساطى فرو کند، مشک و انجدان بر آن نهد باد بر آن جهد، هر دو به بوى اصلى خویش باز شوند و عاریتى دست بدارند.

همچنین در نهاد آدم، رایحه مؤمن به کافر رسید، و رایحه کافر بمؤمن رسید. و آن حسنات که در دنیا از کافر در وجود آید همه از آن رائحه مؤمن است که بوى رسید، و آن سیئات و معاصى که در دنیا از مؤمن بیاید، آن از رائحه کفر کافر است، فردا در قیامت بساط عدل بگسترانند، و باد عنایت فرو گشایند، حسنات کافر با مؤمن شود و سیئات مؤمن با کافر شود، حکم اولى و قضاء ازلى در رسد، عاریت واستاند، اصل فا اصل دهد، پاک با پاک شود، و خبیث با خبیث، لیمیز اللَّه الخبیث من الطیب! أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّهَ الآیه …- این چنانست که گویند:-

نتوان گفتن حدیث خوبان آسان‏ آسان آسان حدیث ایشان نتوان‏

من احتشم رکوب الاهوال نفى عن درک الآمال! خبر ندارى که پیوستن در گسستن است، و زندگانى در مردن، و مراد ها در بى مرادى! پروانه شمع را وصال در وقت سوختن است و شمع را زندگى در سر بریدن است!

درد دین خود بو العجب دردیست کاندر وى چو شمع‏ چون شوى بیمار بهتر گردى از گردن زدن‏

خوش باغى و راغى است فردوس برین، لکن راه آن دشخوار است و گلبنى پر خارست. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت:«حفت الجنه بالمکاره‏»

– تا هر ناکسى و نااهلى دعوى آشنایى نکند. هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ‏ مثال این قاعده دریاى است که آن دریا مقر جواهر گرانمایه، و درّ شب افروز ساختند و آن گه نهنگان و ماهیان عظیم حجاب آن جواهر و در ساختند. دو تن برخیزند که عشق آن در ایشان را در میدان طلب کشد. بکناره آن دریا شوند صعوبت آن بینند، و از فرات آن نهنگان هراس در ایشان پدید آید.

از آن دو مرد یکى چون آن اهوال و احوال با صعوبت بیند بترسد، و از آن طلب قدم باز نهد و از گفتار خویش تبرا کند. این یکى صاحب آرزوى بود، در صفت رجولیت تمام نبود. پنداشت که این کار بآرزوى مجرد مى‏برآید، و بى رنج بسر گنج مى‏رسد و عزت شرع او را جواب میدهد که- لیس الدین بالتمنى و لا بالتحلى.

با مات همى نهفته رازى باید وز مات همى بخود نیازى باید
الحق تو نگو مرغى اى زاغ سیاه‏ کت جفت همى سپید بازى باید!

و آن دیگر مرد، که خداوند ارادت بود عشق جمال آن گوهر شب افروز دیده عقل وى از اهوال آن دریا بر دوزد، تا از آن معانى هیچ بخود راه ندهد، و آن جمال هر ساعتى و هر لحظتى بر وى جلوه میکند، تا وى شیفته ‏تر و عاشق‏تر میشود! سرنگون بدریا شود! اگر سعادت مساعدت نماید و توفیق رفیق بود در شب افروز در قبض طلب وى آید، و اگر بعکس این بود جانش نهنگان بغارت برند، و نامش در جریده لا ابالى ثبت دارند و زبان حال گوید:

چون من دو هزار عاشق اندر ماهى‏ مى‏کشته شوند و بر نیاید آهى!

کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد اول

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=