کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره بقره آیه ۳۰-۳۳
النوبه الاولى-
قوله تعالى وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ نیوش تا گوئیم اى محمد آن گه که گفت خداوند تو فریشتگان را، إِنِّی جاعِلٌ من کردگار و آفریدگارم فِی الْأَرْضِ اندر زمین خَلِیفَهً از پس شما در رسیده قالُوا گفتند أَ تَجْعَلُ فِیها مىخواهى آفرید در زمین مَنْ یُفْسِدُ فِیها کسى را که در آن تباهکارى کند، وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ و خونها ریزد، وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ و ما بستایش تو ترا مىستائیم وَ نُقَدِّسُ لَکَ و بآفرینهاى نیکو ترا یاد میکنیم.
قالَ خداوند گفت فریشتگان را إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ من آن دانم که شما ندانید.
وَ عَلَّمَ آدَمَ- آن گه در آدم آموخت الْأَسْماءَ کُلَّها نامهاى همه چیز، ثُمَّ عَرَضَهُمْ آن گه نمود آن چیزها همه عَلَى الْمَلائِکَهِ فرا فریشتگان. فَقالَ گفت ایشان را أَنْبِئُونِی خبر کنید مرا بِأَسْماءِ هؤُلاءِ بنامهاى آن چیزها که چیست إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ اگر مىراست گوئید که بخلافت شما سزاوارتراید از وى،قالُوا فرشتگان گفتند سُبْحانَکَ پاکى و بیعیبى ترا لا عِلْمَ لَنا ما را دانش نیست إِلَّا ما عَلَّمْتَنا مگر آنچه تو آموختى ما را إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ تویى دانا راست دانش راست کار.
قالَ یا آدَمُ اللَّه گفت أَنْبِئْهُمْ خبر گوى فرشتگان را بِأَسْمائِهِمْ از نامهاى ایشان فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ چون آدم فریشتگان را خبر کرد بِأَسْمائِهِمْ آن نامهاى ایشان قالَ گفت اللَّه فریشتگان را، أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ نگفتم شما را إِنِّی أَعْلَمُ که من دانم غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ نهانها و پوشیدهها در آسمان و زمین، وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ و میدانم آنچه مىنمائید و پیدا میکنید وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ و آنچه نهان میداشتید.
النوبه الثانیه
– قوله تعالى- وَ إِذْ قالَ هر جا که در قرآن- وَ إِذْ گفت بجاى آنست که گویند نیوش تا گویم که چه بود، و این اشارت ببدو خلق آدم است یعنى ابتداء آفرینش شما آن بود که رب العالمین فریشتگان را خبر داد و گفت من آفریدگار خلیفتىام در زمین- یعنى آدم- و این اظهار شرف آدم را گفت و فضیلت وى که اللَّه تعالى چون بنده را تشریف دهد پیش از آفرینش وى خبر دهد، چنانک فرشتگان را و انبیا را خبر داد از مصطفى صلع پیش از آفریدن وى و ذلک فى قوله تعالى- وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَهٍ … الى آخر الآیه- و عیسى را فرمود تا از وى خبر دهد پیش از آفرینش وى و ذلک فى قوله- «إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراهِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ»- و اصحاب وى را در توریه و انجیل صفت کرد پیش از آفرینش ایشان و ذلک فى قوله تعالى ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراهِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ اى صفتهم و ذکرهم. و قیل انما اخبرهم بکونه قبل ایجاده تطبیبا لقلوب الملائکه-، و ان لا ینازعهم بالعزل عن الولایه. کقول ابراهیم- انّى ارى فى المنام انّى اذبحک- تطبیبا لقلبه لیکون مستعدّا للمأمور به متأهبا.
وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ- نام فرشته در عربیت از پیغام گرفته اند عرب پیغام را- مألَکه- گویند و مألِکه- گویند و- الوک- گویند یقال الک لى و الکنى اى ارسلنى. و بر قیاس این اشتقاق مآلکه است نه ملائکه بر وزن مفاعله، لکن الهمزه منقوله من موضعها فقیل ملائکه. مفسّران گفتند این فرشتگان ایشان بودند که زمین داشتند پس از جان، و سبب آن بود که اللَّه تعالى آن گه که زمین را بیافرید جانّ را و فرزندان وى را از آتش دود آمیغ بیافرید چنانک گفت وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ و ایشان را ساکنان زمین کرد و قومى شهوانى بودند و در راه شرع مکلّف، ایشان تباهکارى کردند در زمین و خونها ریختند، ربّ العالمین ابلیس را که خازن بهشت بود آن هنگام با لشکرى از فریشتگان بزمین فرستاد و اولاد جانّ را بجزیره هاى دریا راندند و خود بجاى ایشان نشستند و اللَّه را عبادت میکردند و تسبیح و تهلیل مى آوردند- ابلیس عجبى در خود آورد که من اللَّه را آن همه عبادت کردم هم در آسمان هم در زمین، از من بهتر و مهمتر همانا که کس نیست. راست که تکبر و عجب بر خود نهاد او را معزول کردند. ابتداء عزل وى این بود که قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً- آدم را خلیفه نام کرد از بهر آن که بر جاى ایشان نشست که پیش از وى بودند در زمین و فرزندانش هر قرن که آیند خلف و بدل ایشان باشند که از پیش بودند و به یقول اللَّه لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ- و فرق میان خلیفه و ملک آنست که سلمان گفت آن گه که از وى پرسیدند:- ما الخلیفه من الملک فقال- الخلیفه الّذى یعدل فى الرعیّه و یقسم بینهم بالسّویّه و یشفق علیهم شفقه الرّجل على اهله و یقضى بکتاب اللَّه عزّ و جلّ. و عمر خطاب روزى سلمان را گفت- املک انا ام خلیفه؟
فقال سلمان- ان انت اخذت من ارض المسلمین درهما او اقلّ او اکثر و وضعته فى غیر حقّه فانت ملک- قال فاستعبر عمر.- و کان معاویه یقول على المنبر یا ایّها النّاس انّ الخلافه لیست بجمع المال و لا تفریقه و لکنّ الخلافه العمل بالحقّ و الحکم بالعدل و اخذ النّاس بامر اللَّه عزّ و جلّ. وقال النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم- «الخلافه بعدى ثلاثون سنه ثمّ یکون ملکا».
قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها- فریشتگان گفتند: خداوندا میخواهى آفرید در زمین کسى را که تباهکارى کند چنانک بنو الجانّ کردند- قاسوا الشاهد على الغائب بعضى مفسران گفتند- اینجا ضمیرى محذوفست یعنى: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها ام تجعل فیها من لا یفعل هذا، کقوله تعالى- أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ یعنى- کمن هو غیرقانت. سدى گفت چون رب العالمین ایشان را گفت- إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً ایشان گفتند- و ما یکون من الخلیفه و اصحابه؟ از آن خلیفه و اصحاب وى چه آید؟ اللَّه گفت عزّ جلاله- یکون منهم سفک الدّماء و الحسد و الفساد ازیشان خون ریختن و حسد و تباهکارى آید، آن گه ایشان گفتند أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها از بهر آنکه ایشان علم غیب ندانستند تا اللَّه ایشان را از آن خبر ندادى نگفتندى. و به قال عزّ و جلّ- لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ و قال تعالى یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ و اشارت فساد و خون ریختن هر چند که از روى لفظ با آدم میشود اما از روى معنى با فرزندان شود، که آدم نه خون ریخت و نه تباهکارى کرد بلکه فرزندان کردند. و این در لغت عرب رواست چنانک گفت هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ لفظ عام است و آدم بآن مخصوص، فانّه خلق من الطّین و الخلق بعده من النّطف.
وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ- حسن بصرى گفت سبحان اللَّه و بحمده میگفتند» بو ذر از مصطفى پرسید-اىّ الکلام افضل قال- ما اصطفاه للملائکه- سبحان اللَّه و بحمده-و گفته اند- تسبیح اینجا نماز است و- حمد- بمعنى- امر- اى: (نصلّى لک بامرک) کقوله یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ اى بامره، و گفته اند نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ این بابموضع حال است اى: (نسبّح حامدین لک- کما یقال- خرج زید بسلاحه اى متسلّحا.
وَ نُقَدِّسُ اى ننزّهک عمّا لا یلیق بک؟ و قیل نطهّر لک قلوبنا من الشرک و ابداننا من المعصیه و ذلک بحمدک لا بانفسنا. تسبیح در لغت عرب تنزیه است چیزى را نزه و بى عیب خواندن و تقدیس تطهیر است پاک داشتن در دانش و پاک گفتن در یاد.
و از بس که فریشتگان و پیغامبران بزمین مقدسه فرو آمدند و خلق را از ضلالت و معصیت پاک میکردند و بر خداى عزّ و جلّ می خواندند آن را بیت المقدس نام کردند.
و تسبیح و تقدیس دو نامست خداى را عزّ و جل- سبّوح و قدّوس- سبّوح در خبر است و قدّوس در قرآن، سبّوح اى تنزیه للَّه و قدّوس اى طهاره للَّه جلّ ثناؤه-و قدّوس بنصب قاف و رفع آن هر دو گویند قال رؤبه.
دعوت ربّ العزّه القدوسا | دعاء من لا یعبد النّاقوسا | |
وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ.- این سخن از فریشتگان نه اظهار منّت است که این غایت تواضع است. چنانک عرب گوید بخدمت در خواستن. أ تستعین بغیرى و انا مجد فى خدمتک؟ و على ذلک قوله وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ.
چون فریشتگان چنین گفتند، اللَّه تعالى ایشان را جواب داد: إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ من آن دانم که شما ندانید، از آدم توبه دانست و از ابلیس معصیت. و ایشان را باین دو هیچ علم نبود و گفته اند- انّى اعلم- یعنى میدانم که از آدم پیغامبران و رسولان و صالحان فرزندان در وجود آیند که مرا تسبیح و تقدیس کنند. و قیل- انّى اعلم ما لا تعلمون- لانّکم تعلمون فساد جوارحهم و انا اعلم محبّه قلوبهم و محبّه قلوبهم شفیع فساد جوارحهم و فى ذلک یقول القائل:
و اذا الحبیب اتى بذنب واحد | جاءت محاسنه بالف شفیع | |
و یقال- انّى اعلم ما لا تعلمون- من انکسار قلوبهم و ان ارتکبوا قبیح افعالهم و صوله قلوبکم عند اظهار تسبیحکم و تقدیسکم فانتم فى تیه وفاقکم و فى عصمه افعالکم و فى تحمّل تسبیحکم، و هم منکسرون عن شواهدهم متذلّلون بقلوبهم. و انّ لانکسار قلوبهم عندنا ذماما قویّا. قال تعالى لبعض انبیائه- أنا عند المنکسره قلوبهم من اجلى.
وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها.- فریشتگان چون این خطاب بشنیدند که انّی جاعل فی الأرض خلیفه- با یکدیگر گفتند لن یخلق خلقا اعلم منّا- هر کس را که آفرید از ما عالمتر نباشد. پس ربّ العالمین آدم را بیافرید و او را بریشان افزونى داد بعلم و نام هر چیز او را در آموخت فذلک قوله- وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها و سمّى آدم لانّه خلق من ادیم الارض یدلّ علیه ما
قال النبى- انّ اللَّه تعالى خلق الآدم من قبضه قبضها من جمیع ادیم الارض، فجاءت بنو آدم على قدر الارض، منهم الاحمر و الأبیض و الاسود و بین ذلک، و السّهل و الحزن و الخبیث و الطیب-
خبر مصطفى در آفرینش
آدم و برداشتن خاک آدم از زمین اینست. اما اثر صحابه آنست که- عبد اللَّه مسعود و جماعتى از صحابه گفتند- لمّا فرغ اللَّه من خلق ما احبّ استوى على العرش، و قال للملائکه إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً الى قوله إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ من شأن ابلیس فبعث جبریل الى الارض لیأتیه بطین منها- فقالت الارض انّى اعوذ باللّه منک أن تنقص منّى او تشینى، فرجع و لم یأخذ. فقال- یا ربّ انّها قد عاذت بک فاعذتها. فبعث میکائیل فقالت مثل ذلک، فرجع. فبعث ملک الموت فعاذت منه. فقال و انا اعوذ باللّه ان ارجع و لم انفذ امره، فاخذ من وجه الارض و خلط، فلم یأخذ من مکان واحد و اخذ من تربه حمراء و بیضاء و سوداء، فلذلک خرج بنو آدم مختلفین، فصعد به فبلّ ترابه حتّى عاد طینا لازبا- و اللّازب هو الّذى یلتزق بعضه ببعض، ثم لم یزل حتى انتن و تغیّر.
فذلک حین یقول- من حماء مسنون- قال منتن. قال للملائکه- انّى خالق بشرا من طین فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحى فقعوا له ساجدین فخلقه اللَّه بیدیه لکیلا یتکبّر ابلیس علیه لیقول اللَّه تکبّر عمّا عملت بیدىّ و لم أ تتکبّر عنه فخلقته بشرا، فکان جسدا من طین اربعین سنه من مقدار یوم الجمعه، فمرّت به الملائکه ففزعوا منه لمّا رأوه، و کان اشدّهم فزعا منه ابلیس. فکان یمرّ به و یضر به فیصوّت الجسد کما یصوّت الفخّار.
فتکون له صلصله فذلک حین یقول- من صلصال کالفخّار- و یقول لامر ما خلقت، و دخل فى فیه و خرج من دبره. فقال للملائکه- لا ترهبوا من هذا فهو اجوف و لئن سلّطت علیه لاهلکنّه. فلمّا بلغ الحین الّذى یرید اللَّه ان ینفخ فیه الروح قال للملائکه- اذا نفخت فیه من روحى فاسجدوا له- فلمّا نفخ فیه الروح فدخل الروح فى رأسه عطس فقالت له الملائکه- قل الحمد للَّه فقال- الحمد للَّه. فقال اللَّه عزّ و جلّ- رحمک ربک- فلمّا دخل الرّوح فى عینیه نظر الى ثمار الجنّه، فلمّا دخل فى جوفه اشتهى من الطّعام، فوثب قبل ان یبلغ الرّوح فى رجلیه عجلان الى ثمار الجنّه، فذلک حین یقول خلق الانسان من عجل.
وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها.- ابن عباس گفت- حتى القصعه و القصیعه و الفسوه و الفسیوه- اللَّه در آدم آموخت نامهاى همه چیزها تا کاسه بزرگ و کاسه کوچک و باد که از جانور رود نرم و نیم نرم. ربیع گفت- نامهاى فریشتگان در وى آموخت.
ابن زید گفت- نامهاى ذریّت آدم و لغتها که در آن سخن میگویند- عربى و پارسى و عبرانى و سریانى و غیر آن، هر لغت که فرزند آدم در آن سخن میگویند. ضحاک از ابن عباس گفت- اسماى اجناس بود چون مردم و پرى و چهار پاى مرغان و ددان بیابان و درختان و زمین و آسمان و مانند آن. مقاتل گفت- جانوران و جمادات را همه فرا آدم نمود که همه آفریده بود در آن شش روز از پیش، و آدم را از پس همه آفرید در آخر روز جمعه، چنانک در خبرست آن گه نام یک یک وى را در آموخت و گفت- یا آدم هذا فرس و هذا بغل و هذا حمار الى آخرها- عطیه بن بشر گفت- علّمه الف حرفه ثم قال- قل لاولادک ان أردتم الدّنیا فاطلبوها بهذه الحرف و لا تطلبوها بالدّین. اهل اشارت گفتند- مقتضى لفظ عموم آنست که هر چه اسما بود آدم را در آموخت هم اسماء خالق هم اسماء مخلوقات، پس آدم بدانستن اسماء مخلوقات از فرشتگان متمیّز شد و متخصّص، و افزونى وى بریشان پیدا شد و علم وى بنامهاى آفریدگار خود سرّى بود و متخصص و افزونى وى بریشان پیدا، و علم وى بنامهاى آفریدگار خود سرّى بود میان وى و میان حق که فریشتگان را بر آن اطلاع نبود، پس ثمره علم نام مخلوق در حق آدم آن بود که مسجود فریشتگان گشت، و ثمره علم خالق آنک بمشاهده حق رسید و کلام حق شنید.
ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَهِ- پس آن مسمّیات و اشخاص را فرا فریشتگان نمود و در میان ایشان عقلا بودند از ملائکه و انس و جن و شیاطین از بهر آن گفت:
ثُمَّ عَرَضَهُمْ. ابن زید گفت- رب العالمین فرزندان آدم را از پشت آدم بیرون آورد و بفریشتگان گفت:- أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ مرا خبر کنید که نامهاى ایشان چیست؟
اگر مىراست گوئید إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ- که از شما عالمتر کس نیافریدم. این امر تعجیز گویند، اللَّه تعالى خواست تا عجز ایشان بریشان پیدا شود در شناخت نامهاى آنچه مىبینند بچشم سر، چون عاجز آید از علم آنچه ندیدند و در آنچه غیب است اولیتر که عاجز باشند.
پس فرشتگان بزبان اعتذار و عجز گفتند-: سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا- پاکى و بیعیبى ترا و کس را بر علم غیب جز از تو اطلاع نیست، و ما را دانش نیست مگر آنچه تو آموختى ما را، دانا بحقیقت تویى، که بى تعلّم دانایى و در دانش بیهمتایى و خداوندى را سزایى، که راست دانش و راست کارى، تو دانى که خلافت را که سزاست و آن پنداشت ما جمله خطاست.
آن گه آدم را گفت: أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ- فریشتگان را خبر کن از نامهاى ایشان- این آیت دلیل است که آدم پیغامبرى بود مرسل بفریشتگان- و قیل کان رسولا الى ولده. بو امامه باهلى گوید مردى پیش رسول آمد گفت- یا رسول اللَّه ا نبیّا کان آدم؟ قال نعم، مکلم.
پس چون آدم نامهاى ایشان فریشتگان را باز گفت، اللَّه گفت فرشتگان را بر سبیل توبیخ و ملامت فرمود: أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ- نه گفتم شما را که من غیب آسمان و زمین دانم، چنانک این نامها ندانستید و اشخاص را نشناختید و از شما پنهان کردم و آدم را در آموختم. احوال آدم و ذریت و سر خلافت ایشان و معصیت و طاعت ایشان من دانم و شما ندانید، چرا گفتید؟ أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها پس گفت: وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ- و چنانک غیب آسمانها و زمینها دانم نهان و آشکاراى شما نیز دانم، آنچه آشکارا گفتید که- أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها- دانستم، و آنچه پنهان گفتید با یکدیگر که لن یخلق خلقا اعلم منا دانستم، و آنچه ابلیس با خود اندیشید- لئن فضّلت[۱] علیه لاهلکنّه و لئن فضّل على لاعمینّه هم دانستم، که آن گفت و این اندیشه کرد همه آفریده منست، و آفریده من از من پنهان نباشد. درین قصه باز نمود که فضل علم برتر از فضل عمل است که فریشتگان بر آدم فضل داشتند بدرازى ایام طاعت و فراوانى طاعت و عبادت بى فترت، و آدم بریشان فضل داشت بیک علم، و آن یک علم از عبادت ایشان بحکم اللَّه مه آمد و فریشتگان با آن همه عبادت فضل آدم بر خود بسبب آن یک علم اسماء بدانستند. و مصطفى گفت «فضل العلم خیر من فضل العباده»
وقال النّبی «فقیه واحد اشدّ على الشیطان من الف عابد»
، وقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم- «مسئله واحده یتعلّمها المؤمن خیر له من عباده سنه و خیر له من عتق رقبه من ولد اسماعیل، و انّ طالب العلم و المرأه المطیعه لزوجها و الولد البارّ بوالدیه یدخلون الجنّه مع الانبیاء بغیر حساب»
و گفته اند- علم بر عمل شرف دارد از چهار وجه:- یکى آنست که مقام علم مقام نبوت است و علما بجاى پیغمبرانند و به قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «العلماء ورثه الانبیاء»
و مقام عمل مقام ولایت است و صاحب عمل بر مقام اولیاست، چندانک میان انبیاء و اولیاء فرق است نیز همچندان میان عالم و عامل فرق است. وجه دیگر آنست که عمل لازم است، از عامل فراتر نشود و بدیگرى سرایت نکند، و علم متعدى است نفع آن و اثر آن بدیگران تعدى کند، راست همچون چراغست که خود روشن است و دیگران را روشن دارد، روشنایى خود بدیگران دهد و از وى چیزى نکاهد، عالم همچنانست. وجه سوم آنست که عمل بى علم بکار نیاید و عبادت نبود و علم بى عمل بکار آید و عبادت بود. وجه چهارم آنست که عمل از ماست و علم از خداست.
وروى عن النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انه قال «العلماء مفاتیح الجنّه و خلفاء الانبیاء»
وقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم- «أ تدرون ما قال لى جبرئیل؟ قال- یا محمد لا تحقرنّ عبدا اتاه اللَّه علما و ان اللَّه لم یحقره حین علّمه، انّ اللَّه جامع العلماء فى بقیع واحد فیقول لهم انى لم استودعکم علمى الّا لخیر اردته بکم، قد غفرت لکم على ما کان منکم»
وفى روایه اخرى- «لم استودعکم حکمتى و انا ارید ان اعذّبکم ادخلوا الجنّه برحمتى».
النوبه الثالثه
– قوله تعالى وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً- عالمى بود آرمیده در هیچ دل آتش عشقى نه، در هیچ سینه تهمت سودایى نه، دریاى رحمت بجوش آمده خزائن طاعات پر بر آمده، غبار هیچ فترت بر ناصیه طاعت مطیعان نانشسته، و علم لاف دعوى وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ بعیوق رسانیده،هر چه در عالم جوهرى بود کى آن لطافتى داشت بخود در طمعى افتاده، عرش مجید بعظمت خود مینگرست و میگفت مگر رقم این حدیث بما فرو کشند، کرسى در سعت خود مینگریست که مگر این خطبه بنام ما کنند، هشت بهشت بجمال خود نظر میکرد که مگر این ولایت بما دهند، طمع همگنان از خاک بریده، و هر یک در تهمتى افتاده، و هر کس در سودایى مانده. ناگاه از حضرت عزت و جلال این خبر در عالم فریشتگان دادند که إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً این نه مشاورت بود با فریشتگان که این تمهید قواعد عزت و عظمت آدم بود، و نه استعانت بود که نشر بساط توقیر آدم بود. گفت حکم قهر ما کارى راند و قلم کرم را فرمودیم تا از سر دیوان عالم تا بآخر خطى در کشد، و از منقطع عرش تا منتهى فرش سکان هر دو کون را عزم نامه نویسد، تا صدر ممالک آدم خاکى را مسلم شود، و سینه عزیز وى بنور معرفت روشن، و لطائف کرم و صنایع فضل ما در حق وى آشکارا، زلزله هیبت از عزت این خطاب در دلهاى مقربان افتاد، گفتند این چه نهادى تواند بود که پیش از آفرینش بر سدّه جمال وى عزت قرآن گوش خلافت وى میکوبد و وى هنوز در بند خلقت نه، و جلال تقدیر از مکنونات غیب خبر میدهد که گرد میدان دولت آدم مگردید که شما سرّ فطرت وى نشناسید، عقاب هیچ خاطر بر شاخ دولت آدم نه نشست، دیده هیچ بصیرت جمال خورشید صفوف آدم در نیافت، این شرف از چه بود؟ و آن دولت از چه خاست؟ زانک آدم صدف اسرار ربوبیّت بود و خزینه جواهر مملکت.
اى بسا درّ گرانمایه و لؤلؤ شاهوار که در آن صدف تعبیه بود، و با هر درى شبهى سیاه منظوم در رشته کشید، با جواهر هر یک از انبیا شبهى در برابر ایشان داشت- درى چون آدم صفى با وى شبیه چون شیطان شقى. درى چون ابراهیم خلیل با وى شبهى چون نمرود طاغى. درى چون موسى عمران با وى شبهى چون فرعون بى عون، درى چون عیسى بن مریم با وى شبهى چون طایفه پر از ضلالت و غىّ. درى چون مصطفى عربى با وى شبهى چون بو جهل پر جهل.
فریشتگان چون این خطاب هایل بشنیدند قرار و آرام ازیشان برمید و تماسک عقل و صبرشان برسید. زبان سؤال دراز کردند و جمله آواز برآوردند که: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها خداوندا و پادشاها بزرگوارا و کردگارا! این آدم خاکى طراز وشى تقریب را بدست عصیان ملطخ گرداند، و سر از ربقه طاعت بیرون کشد، و ما را از قدس و تقدیس آفریده، سینه هاى ما بتهلیل و تسبیح آراسته و این اسباب ما را ساخته؟ چنین گویند آتشى از مکنونات غیب پدید آمد و قومى فریشتگان را بسوخت، و بنعت عزت این خطاب برفت که- إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ- شما که نظارگیان اید نظاره همى کنید شما را با خزائن اسرار الهیت ما چه کار؟ و در مکنونات غیب ربوبیت ما چه تصرف؟ تعبیه الهیت ما و مکنونات اسرار ربوبیت ما ما دانیم، خواطر مختصر را علوم و عقول جز وى را فهمهاى معلول و بصائر محدث را باسرار الهیت ما چه راه! وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ- ما در ازل حکم چنان کردیم که چراغ حقایق معرفت در سینه آدم خاکى روشن گردانیم، و منشور ولایت خاکى بدست او دهیم، و روایت ممالک زمین در قلب لشکر او نصب کنیم، شما که مقربان مملکتاید پیش تخت دولت آدم چاکروار سماطین بر کشید، و او را سجود کنید، و شما که گرد عرش ما طواف می کنید جنایت ناکرده ذریت آدم را که هنوز در وجود نیامدند استغفار می کنید و روش ایشان را سلامت می خواهید، و سلّم و سلّم مى گویید، تا چون در وجود آیند قدم ایشان را بر بساط عبودیت فتورى نباشد. و شما که نقیبان حجباید، اهل غفلت را از ذریت آدم می گریید تا بسبب گریستن شما معصیت ایشان بمغفرت خود بپوشیم. و شما که اهل رفرفاید، ازین زلال که زیر عرش ما موج میزند راویه نور بر گیرید، و روز رستاخیر که ایشان منتظر باشید تا چون فزع اکبر در قیامت پدید آید، و دارا دار و گیراگیر هیبت و سیاست برخیزد، مؤمنان ایشان را از آن فزع امن دهید و سلام ما بایشان رسانید. اینهمه بآن فرمودیم تا شما که فریشتگانید شرف خاکیان بدانید و بر حکم ما اعتراض نکنید.
در خبر درست است که ملا اعلى و مقربان درگاه عزت گفتند- خداوندا خاکیان را عالم سفلى دادى عالم علوى بماده، که ما نیز پرندگان حضرتیم و طاوسان درگاه عزت. ایشان را جواب آمد- لا اجعل صالح ذریه من خلقته بیدىّ کمن قلت له کن فکان.
ما مؤنس عشقیم و شما برگذرید | وز قصه و حال عاشقان بیخبرید | |
از زشتى یار من شما غم چه خورید؟ | در چشم من آئید و بدو در نگرید. | |
________________________________
[۱] ( ۱) سلطت نسخه
کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد اول