البقرة - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره بقره آیه ۲۳۳-۲۳۷

النوبه الاولى‏

– قوله تعالى: وَ الْوالِداتُ۲۳۳‏- زایندگان مادران‏ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَ‏ شیر دهند فرزندان خود را حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ‏ دو سال تمام، لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَهَ آن کس را که خواهد که شیر دادن فرزند تمام کند وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ‏ و برین پدرست که فرزند او را زادند رِزْقُهُنَ‏ روزى این زنان که فرزند زادند، وَ کِسْوَتُهُنَ‏ و جامه ایشان‏ بِالْمَعْرُوفِ‏ بانصاف و بر اقتصاد، لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها بر نه نهند بفرمان بر هیچ تن مگر توان آن، لا تُضَارَّ والِدَهٌ بِوَلَدِها مبادا که ستیز کناد و بر فرزند خویش گزند آراد هیچ مادر، وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ‏ و مبادا که ستیز کناد و گزند نمایاد هیچ پدر بطفل خویش، وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ‏ و بر قیم است از فرمان و حکم در کار طفل همین که بر پدر و مادر است، فَإِنْ أَرادا فِصالًا پس اگر خواهند از شیر باز کردن‏ عَنْ تَراضٍ مِنْهُما از هامداستانى دل هر دو، وَ تَشاوُرٍ و باز گفتن‏ هر دو با یکدیگر، فَلا جُناحَ عَلَیْهِما بریشان تنگى نیست در دایه گرفتن‏ وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ‏ و اگر خواهید که دایه گیرید شیر دادن فرزند را فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ‏ بر شما تنگى نیست‏ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ‏ که مزد دایه که پذیرفته بودید شیر دادن را بسپردید بانصاف و بچم‏ وَ اتَّقُوا اللَّهَ‏ و به پرهیزید از خشم و عذاب خداى‏ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ۲۳۳ و بدانید که خداى بآنچه میکنید بیناست و دانا.

وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ‏- و ایشان که بمیرند از شما وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً و زنان گذارند یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَ‏ درنگ کنند به تن خویش‏ أَرْبَعَهَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً چهار ماه و ده روز فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَ‏ پس چون بپایان عدّت خویش رسند. فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ‏ نیست بر شما تنگى‏ فِیما فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَ‏ در آنچه کنند در تن خویش از شوى کردن‏ بِالْمَعْرُوفِ‏ بدو گواه و ولىّ‏ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ ۲۳۴ و خداى بآنچه شما میکنید داناست و از نهان آگاه.

وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ‏- و نیست بر شما تنگى‏ فِیما عَرَّضْتُمْ بِهِ‏ در آنچه بتعریض سخن سر بسته گوئید، مِنْ خِطْبَهِ النِّساءِ از خواستایى‏[۱] زنان‏ أَوْ أَکْنَنْتُمْ فِی أَنْفُسِکُمْ‏ یا نهان در دل میدارید سگالش خواستائیى، عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَ‏ میداند اللَّه که شما بایست و سگالش خواستایى زنان معتدّه در دل میدارید، وَ لکِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا لکن سخن گشاده بزبان در عدت ایشان را وعده خواستایى مدهید، إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً مگرکه بگوئید گفتى نیکو و سخنى بچم، وَلا تَعْزِمُواعُقْدَهَ النِّکاحِ‏ و با آن زن سخن روشن ووعده درست بستن نکاح را، و بند تزویج رامگویید، ووعده منهید، حَتَّى یَبْلُغَ الْکِتابُ أَجَلَهُ‏ تا آن گه که بمدّت آن زن بکران آید، وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مافِی أَنْفُسِکُمْ‏ وبدانید که اللَّه میداند آنچه در دلهاى شما است، فَاحْذَرُوهُ‏ حذرکنید از او و از آگاهى او وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ ۲۳۵ و بدانید که اللَّه آمرزگارست و بردبار.

لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ- نیست بر شما تنگى اگر زن را طلاق دهید ما لَمْ تَمَسُّوهُنَ‏ تا آن گه که ایشان را نپاسیده بید، أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَهً یا آن زن را کاوین مسمّى و مقدّر بر خویشتن فریضه نکرده بید، وَ مَتِّعُوهُنَ‏ و ایشان را چیزى دهید و تهى گسیل مکنید، عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ‏ بر مرد توانگر باندازه توان وى‏ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ‏ و بر مرد درویش باندازه توان وى، مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ‏ چیزى فرا دست آن زن، چیزى بچم که از آن بر دهنده زور نیاید، و آن زن را از آن ننگ ناید، حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِینَ ۲۳۶ این را سزاى نهادیم بر نیکوکاران.

وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَ‏- و اگر آن زن را طلاق دهید مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَ‏ پیش از آن که بآن زن رسیده باشید، وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَهً و آن زن را کاوین نامزد کرده باشید فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ‏ واجب بر شما نیمى است از آن کاوین که نامزد کرده باشید، إِلَّا أَنْ یَعْفُونَ‏ مگر که آن زن و ولى وى آن نیمه فرا گذارند و ببخشند، أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَهُ النِّکاحِ‏ یا این شوى باز گرفتن نیمه کاوین فرا گذارد و کاوین بتمامى فرا دهد وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏ و اگرفرا گذارید نزدیکتر است به پرهیزگارى، وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ‏ و فراموش مکنید در میان خویش بفضل و نیکوکارى رفتن‏ إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ۲۳۷ که خداى بآنچه شما میکنید بینا است.

 

النوبه الثانیه

– قوله تعالى: وَ الْوالِداتُ‏ الآیه … زنان مطلقات را میگوید که فرقت افتد میان ایشان و شوهران و طفل در میان، اگر بعد از طلاق زایند و گر پیش از آن، بر مادران است که شیر دهند آن فرزند را، چنانک اللَّه گفت: یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَ‏ هر چند بلفظ خبر گفت، معنى امرست- امر استحباب نه امر ایجاب.

میگوید- تا شیر دهند مادران فرزندان خود را، که ایشان بآن سزاوارتر و حق‏تر. آن گه حق رضاع و مدّت آن پدید کرد و گفت: حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ‏ دو سال تمام شیر که درین دو سال دهند، حکم رضاع از تحریم و محرمیت واجب کند، و اگر بعد ازین دو سال شیر دهنده شیر دهد حکم رضاع بآن ثابت نشود، ابن عباس گفت- «لا رضاع الا ما کان فى الحولین»

و روى یحیى بن سعید: انّ رجلا قال لابى موسى الاشعرى: انّى مصصت من ثدى امرأتى لبنا فذهب فى بطنى فقال ابو موسى:- لا اراها الّا قد حرّمت علیک فقال عبد اللَّه بن مسعود: انظر ما یفتى به الرجل. فقال ابو موسى فما تقول انت؟ قال عبد اللَّه- «لا رضاع الّا ما کان فى الحولین» قال ابو موسى- لا تسئلوا عن شی‏ء ما دام هذا الحبر بین اظهرکم» هر چند که مدت دو سال مقید کرد، اما فریضه نیست، اگر بیفزایند در آن یا بکاهند رواست.

لکن سرّ این تقیید آنست تا معلوم شود که شیر دادن در جمله این مدت حکم تحریم و محرمیّت را واجب کند، و بعد از دو سال نکند و بمذهب مالک تا دو سال و یک ماه بگذرد مدت رضاع و ثبوت تحریم برجاست، و بمذهب بو حنیفه تا دو سال و شش ماه.

وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ‏ الآیه ….- نگفت «على الأب» از بهر آنک سر آیت‏ وَ الْوالِداتُ‏ بود نه امهات، چون‏ الْوالِداتُ‏ بود الْمَوْلُودِ لَهُ‏ نیکوتر ولطیف تر بود. میگوید- دایگى بر ما درست نفقه بر پدر، یعنى نفقه این زن که فرزند زاد، همانست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت در بعضى اخبار: و لهن علیکم‏ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ‏- معروف آنست که بانصاف باشد و بچم، در خور مرد و بر توان وى، عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ‏ هر کس را چندان بر نهند که برتابد.

چنانک گفت: لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها- بر مرد توانگر دو مد از طعام و یک دست لباس نفیس در خور وى، و بر درویش یک مد و یک دست لباس کم قیمت، چنانک لایق حال وى باشد. و بر میانه یک مد و نیم و دستى لباس میانه. این همچنانست که آنجا گفت: لِیُنْفِقْ ذُو سَعَهٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ‏.

لا تُضَارَّ والِدَهٌ بِوَلَدِها- لا تضارّ- بفتح راء قراءت نافع است و شامى و کوفى، از ضرار است و ضرار ستیز بود. میگوید- مبادا که ستیز کناد و بر فرزند خویش گزند آرد هیچ مادر بآن که وى را با پدر دهاد در خصومت فراق، تا بر فرزند رنج نهاد، لا تُضَارَّ بضم راء قراءت مکى است، و قراءت بصره و قتیبه از کسایى در لفظ مستقبل است.

بمعنى نهى، میگوید- ستیز نکند و گزند نکند هیچ مادر بفرزند خویش، که وى را شیر خواره با پدر دهد، وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ‏ و مبادا که ستیز کناد و رنج نهاد هیچ پدر بر طفل خویش، بآنک در وقت خصومت او را از مادر باز گیرد و فرا دایه دهد، بستیز با مادر بر فرزند گزند افکند.

وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ‏ میگوید بر قیم همانست در کار طفل که بر پدر و مادر، وارث نام برد بجاى قیم، از بهر آنک ورثه و اهل بیت قیّمى کنند، یا قیمى فرا کنند، یا از سلطان قیم خواهند. میگوید- اگر چنانست که پدر طفل بمرده است، این قیم با مادر طفل ستیزه و بدرایى نکند، و دایه گیرد، بر طفل ستم نکند، و شفقت مادر از وى دریغ ندارد.

قال ابن سیرین- اتى عبد اللَّه بن عتبه فى رضاع صبىّ یتیم، و معه ولیّه فجعل‏ رضاعه فى ماله و قال لوارثه: لو لم یکن له مال لجعلنا رضاعه فى مالک، أ لا ترى اللَّه عز و جل یقول. وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ‏ قال الضحاک:- ان مات ابو الصبى، و للصبى مال اخذ رضاعه من ماله و ان لم یکن له مال اخذ من العصبه فان لم تکن للعصبه مال، اجبرت امّه علیه.

فَإِنْ أَرادا فِصالًا عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما- فصال و فصل- از شیر باز کردن است: فصل یفصل فصلا و فصالا- میگوید: اگر پدر و مادر خواهند که آن طفل را پیش از تمامى دو سال از شیر باز کنند، و هر دو بدان رضا دهند، و به صوابدید و مشاورت یکدیگر کنند، ایشان را رسد که چنین کنند، و بر ایشان تنگى نیست.

ابن عباس گفت- اگر فرزند شش ماهه در وجود آید دو سال تمام که بیست و چهار ماه باشد وى را شیر دهند، و اگر هفت ماه بود بیست و سه ماه شیر دهند، و اگر نه ماهه بود بیست و یک ماه تا حمل و فصال سى ماه باشد: چنانک رب العالمین گفت‏ وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً.

وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ‏ الآیه ….- إِنْ أَرَدْتُمْ‏ گفت و ان احتجتم نگفت تا جائز باشد دایه گرفتن بى حاجت و ضرورت. میگوید- اگر مادر شیر ندهد که عذرى دارد یا عذرى ندارد، و فراغت وى را دایه گیرند، بهر حال بر شما تنگیى نیست که دایه گیرید. إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ‏ که مزد دایه بدهید و نیکو داشت وى بجاى آرید چندانک در خور توان فرزند بود و بر حد منزلت او وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَهَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً الآیه …- میگوید ایشان که بمیرند از شما و زنان گذارند، بر زنان است که در خانه شوهر چهار ماه و ده روز درنگ کنند عدّت را، چنانک در خبر است‏

قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم‏ لامرأه مات زوجها: «اعتدّى فى البیت الذى اتاک فیه وفاه زوجک حتى یبلغ الکتاب اجله، اربعه اشهر و عشرا»

و در آن عدت بیرون نیایند مگر ضرورت راو زینتها بگذارند، جامه رنگین و پیرایه نپوشند، و بوى خوش بکار ندارند، و خضاب نکنند و سرمه در چشم نکشند.

قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «المتوفى عنها زوجها لا تلبس المعصفر من الثیاب، و لا الممشق، و لا الحلى، و لا تختضب، و لا تکتحل»

الثوب الممشق الذى یصبغ بالمشق، و هو طین احمر.

وروت ام حبیبه انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال: «لا یحلّ لامرأه تؤمن باللّه و الیوم الآخر ان تحد على میت فوق ثلاث الّا على زوج اربعه اشهر و عشرا».

قال سعید بن المسیب- «الحکمه فى هذه المده ان فیها ینفخ الروح فى الولد.» گفته‏ اند: چون فرزند پسر باشد بعد از سه ماه روح در وى شود و در حرکت آید، و چون دختر بود بچهار ماه در حرکت آید، پس ده روز دیگر در عدّت بر سر گرفتند استظهار را.

وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَهِ النِّساءِ- تعریض در سخن آن باشد که سر بسته گویى، و نیوشنده را بى تصریح بر سر کار دارى، و تفهیم کنى. و- خطبه- بکسر خاء زن خواستن است، و بضم خاء سخنى باشد که آن را اول و آخر بود که در پیش مراد نهى، هر مراد که باشد و هر حاجت که افتد، و اکنان آنست که در دل چیزى پنهان میدارى، ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ‏ از آنست، یقال: اکننت فى قلبى و کنت فى العیبه و الوعاء و الکم، و ما شبهها فهو مکنون، میگوید تنگیى نیست بر شما که مردانید زنان را در حال عدت بسخن سر بسته خوازائى کنید، چنانک گوئید تو از شوى در نمانى، دیگرى یابى، خداى عز و جل کار تو بسازد، تو شایسته و پسندیده چون عدّت بسر آید مرا خبر کن، مرا بتو حاجت است، مرا در زن خواستن رغبت است، و آنچه بدین ماند.

عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَ‏ اى بالتزویج بالمشافهه وَ لکِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا قال الکلبى معناه- لا تصفوا انفسکم لهن بکثره الجماع، و السرّ على هذا القول نفس الجماع، و به یقول الاعشى.

الا زعمت بسباسه الیوم اننى‏ کبرت و ان لا یشهد السرّ امثالى‏

و قال زید بن اسلم‏ «لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا»- اى، لا تنکحوهنّ ثم تمسکها حتى‏ اذا حلّت اظهرت ذلک و ادخلتها، باین قول- سرّ نکاح است، میگوید- نکاح ایشان مکنید بپوشیدگى در حال عدت، تا بعد از عدت اظهار آن کنید، پس استثنا کرد گفت:«إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً»- اى تعریضا بالخطبه دون التصریح‏ وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَهَ- اى- لا تعزموا على عقد النکاح- یقول- لا تنکحوهن حتى تنقضى عدتهنّ- میگوید تا در عدت باشند، ایشان را بزنى مخواهید، چون عدت بسر آمد ایشان را بزنى بخواهید و بیوه فرو مگذارید. در خیر است که زن بیوه راچون کفوپدیدآمد بشوى دهید ودرآن تقصیرمکنید وکاروى درتأخیرمیفکنید. همانست که رب العالمین گفت‏ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ یَنْکِحْنَ أَزْواجَهُنَ‏. جاى دیگر گفت‏ وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى‏ مِنْکُمْ‏.

 

فصل فى الترغیب فى النکاح‏

ابو هریره رض قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم- «اذا تزوج احدکم عجّ شیطانه یا ویله، عصم ابن آدم منى بثلثى دینه»

رسول گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلم:- چون یکى از شما زن خواهد، شیطان وى بفریاد آید، گوید- اى واى بر من که پسرآدم رااز وسوسه من نگاه داشتند و باین زن که خواست دو سیک دین او را مسلم شد. همانست که در خبرى دیگر گفت‏«من تزوج، فقد حصّن ثلثى دینه، فلیتّق اللَّه فى الثلث الباقى»

و چنانک سلامت و عصمت دین در نکاح بست، روزى و بى نیازى از خلق در دنیا هم در نکاح بست، بآن خبر که مصطفى ع گفت:«التمسوا الرزق بالنکاح».

و یکى پیش رسول خدا شد و از درویشى و بى کامى بنالید، رسول اورا برنکاح داشت، یعنى که اللَّه تعالى میگوید ایشان را که زن خواهند إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ‏ و قال ابو هریره رض- لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد، للقیت اللَّه بزوجه،سمعت النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بقول: «شرارکم عزابکم»

ابو هریره گفت- اگر از دنیا نماند مگر یک روز، من زنى بخواهم، تا عزب بخداى نرسم، که شنیدم از رسول خدا که گفت- بدترین شما عزبان شمااند- معاذ رض دو زن داشت و هر دو در طاعون فرو شدند، پس گفت مرا زن دهید پیش‏ از آنک بمیرم، که من نخواهم که عزب میرم و عزب بخدا رسم.

و یکى را مى ‏آرند از بزرگان دین که وى فرمان یافت و هر چند که زنان را بر وى عرضه کردند بهیچ رغبت نکرد، گفت در تنهایى دل را حاضرتر وهمت را جمع ترمى‏بینم. تا شبى در خواب دید که درهاى آسمان گشاده بود و گروهى مردمان پیاپى فرومى‏ آمدند ودرهوامی رفتند، چون بروى رسیدند اول مردى ازیشان گفت- این آن مرد شومست، دیگرى گفت آرى، و ترسید از هیبت ایشان که پرسیدى، آخر چون همه بر گذشتند، باز پسین ایشان را گفت که ایشان کرا میگویند؟ گفت ترا، که پیش ازین عبادت تو در جمله اعمال مجاهدان بآسمان مى‏ آوردند، اکنون یک هفته است که ترا از جمله مجاهدان بیرون کرده‏ اند، ندانم که چه کرده پس از خواب درآمد با خود اندیشه کرد که از آنست که تن از نکاح باز داده‏ ام تا از منزلت مجاهدان بیفتاده‏ ام، پس زن بخواست و خداى عز و جل را بدان شکر کرد.

عن عطیه بن بشر المازنى قال- اتى عکافه بن وداعه الهلالى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فقال:- یا عکافه أ لک زوجه؟ قال لا یا رسول اللَّه، قال و لا جاریه؟ قال لا؟ قال و انت صحیح موسر؟ قال نعم الحمد للَّه، قال فانک اذا من اخوان الشیاطین، اما ان تکون من رهبان النصارى و اما ان تکون مؤمنا، فاصنع کما نصنع فان من سنّتنا النکاح.

وقال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم‏ «النکاح سنتى فمن رغب عن سنتى فلیس منى من احبّ فطرتى فلیستنّ بسنّتى، الا وهى النکاح».

قوله تعالى: لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ الآیه …- اصل جناح از جنوح است، معنى جنوح میل است. جنح- اى- مال- و جنح نام پاره‏ایست از شب، و هر جا که‏ لا جُناحَ‏ گفت معنى آنست که بر آن کس از نام کژى چیزى نیست و بر وى بزه‏مندى نیست. مفسران گفتند این آیت بدان آمد که چون مصطفى تهدید داد و بترسانید ایشان را که طلاق بسیار گویند و زن بسیار خواهند، بآنچه گفت:«ان اللَّه یبغض کل مطلاق ذواق»

و گفت:«ابغض الحلال الى اللَّه الطلاق»

و گفت‏«ما بال قوم یلعبون بحدود اللَّه‏ یقولون- طلقتک راجعتک»

مسلمانان چون این تهدید شنیدند، گمان بردند که هر آن کس که زن خود را طلاق دهد بزه کار شود و تنگیى عظیم بر دل ایشان آمد.

بدین معنى رب العالمین گفت: لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ- نه چنانست که شما گمان مى‏برید که بهر حال که طلاق دهید، بزه کار شوید، نیست بر شما تنگیى و بزه کاره‏اى، چون ایشان را طلاق دهید بوقت حاجت و بر وجه مندوب. و باشد که خود فراق به بود از امساک، چون سازگارى و مهربانى نبود، و ذلک فى قوله‏ فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ‏- پس گفت: ما لَمْ تَمَسُّوهُنَ‏- معنى آنست که تا آن گه که زن را نپاسیده باشید، «ما لم تماسوهن» تا آن وقت که با آن زن هام پوست نبوده باشید. «تماسوهن» بالف بر بناء مفاعله قراءه حمزه و کسایى است، باقى قراء سبعه‏ تَمَسُّوهُنَ‏ بى الف خوانند. و مسیس اینجا مجامعت است میگوید بهر وقت که خواهید که ایشان را بر شما تنگیى نیست، چون بایشان نرسیده باشید، از بهر آنک پیش از مسیس در طلاق سنت و بدعت نیست، چنانک بعد مسیس است.

نه بینى که بعد مسیس و دخول سنت آنست که چون طلاق دهند پس از آن دهند که از حیض پاک شود، و مرد بوى نرسیده، تا عدت بر وى دراز نگردد. و شرح این آنجاست که گفت‏ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّهَ آن گه گفت: وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ‏- بفتح دال قراءت شامى و حمزه و کسایى و حفص است، و اختیار بو عبید. و دیگران بسکون دال خوانند، و هر دو لغت قرآن است.

قال اللَّه تعالى‏ فَسالَتْ أَوْدِیَهٌ بِقَدَرِها و قال‏ وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ‏ و پارسى هر دو- اندازه- است، این آیت در شأن مردى انصارى آمد، که زنى خواست، از بنى حنیفه، و او را در عقد نکاح مهرى مسمى نکرد، پس وى را طلاق داد، پیش از آنک بوى رسید، رب العالمین این آیت فرستاد، و مصطفى ع آن مرد را گفت‏ «متعها و لو بقلنسوه».

مذهب شافعى آنست که هر که زنى خواهد، و در عقد نکاح مهر وى مسمى نکند، اگر او را طلاق دهد، پیش از دخول مهر واجب نشود، اما متعت واجب شود، و قدر واجب براى امام مفوض است، تا بر هر کس آن نهد که لایق حال وى بود عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ‏ ابن عباس گفت- اکثر المتعه خادم و اقلّها مقنعه. ابن عمر گفت- یمتّعها ثلثین درهما- اینست که اللَّه گفت.مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِینَ‏.

وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَ‏- پیش از نزول این آیت کسى که زن را طلاق دادى پیش از مسیس، از آن مهر که وى را مسمى بودى، هیچ چیز بر مرد لازم نیامدى، بلکه متعت واجب بودى، بحکم این آیت که در سوره الاحزاب است:- یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ … تا آنجا که گفت‏ فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِیلًا پس چون این آیت آمد، آن حکم متعت منسوخ شد، و نیمه مهر مسمى واجب گشت.

فذلک قوله: وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَهً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ‏- این آن گه باشد که طلاق دهد پیش از دخول، بر مرد است نیمه مهر مسمى، و بر زن عدت نه، اما اگر مرد بمیرد پیش از دخول، مهر مسمى تمام بر مرد واجب آید، و بر زن عدت وفات لازم آید.

آن گه گفت‏ إِلَّا أَنْ یَعْفُونَ‏- مگر که آن زنان اهلیت عفو دارند بثیابت و بلوغ و عقل و رشد، عفو کنند، و آن یک نیمه مهر که ایشانراست بشوهران بگذارند، و نخواهند. أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَهُ النِّکاحِ‏- یا زن بکر و نا باشد و جایز الامر نبود، ولى دارد، پدر یا جد، این ولى اگر عفو کند و بگذارد، آن نیمه مهر روا باشد، و این مذهب جماعتى مفسران است، اما درست تر آنست که‏ أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَهُ النِّکاحِ‏ عفو شوهرست، و إِلَّا أَنْ یَعْفُونَ‏ عفو زن و ولى، میگوید- مگر آن زن و ولى وى آن نیمه که ایشانراست فرا گذارند، و بشوهر بخشند، و هیچ‏ چیز از وى نخواهند أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَهُ النِّکاحِ‏ یا این شوهر باز گرفتن نیمه مهر فرا گذارد، و مهر تمام بدهد.

آن گه گفت: وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏- و اگر فرا گذارید شما که شوهرانید نزدیک تر است بپرهیز از بیداد، که از آن زن و ولى آن نیمه دیگر فرا گذارند و چیزى نخواهند، تا این شوى باز گرفتن نیمه فرا گذارد و کاوین تمام بدهد.

وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ‏- اى، و لا تناسوا- در میان خویش فضل و افزونى یکدیگر بشناختن فرو مگذارید، و تا توانید بعفو کوشید:إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ- که اللَّه تعالى آنچه شما میکنید از عفو مى‏بیند و بدان پاداش دهد.

 

النوبه الثالثه

– قوله تعالى: وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَ‏ الآیه ….

بزرگ است آن خداوند که در مهربانى یکتاست، و در بنده نوازى بى همتاست، در آزمایش با عطاست، و در ضمانها با وفاست. اگر خوانیمش شنواست، و رنه خوانیم داناست.کریم و ودود و مهر نماى و مهر افزاست، لطیف و عیب پوش و عذر نیوش و نیک خداست، فضلش زبر همه فضلها، کرمش زبر همه کرمها، رحمتش مه از همه رحمتها، مهرش نه چون مهرها.

غایت رحمت که بدان مثل زنند، رحمت مادرانست و رحمت خدا بر بنده بیش از آنست، و مهر وى نه چون مهر ایشانست. نه بینى، که مادران را بشیر دادن فرزندان تمامى دو سال مى‏ فرماید و بر پرورش مى ‏دارد، و بداشت ایشان وصیت مى‏ کند، و بر مهر مادران اقتصار نکند و بآن فرو نگذارد؟ تا بدانى که اللَّه بر بنده مهربانتر است از مادر بر فرزند!

مصطفى ع وقتى بزنى بگذشت و آن زن کودکى طفل در برداشت و نان مى‏پخت، و او را گفته بودند که رسول خداست که میگذرد. فراز آمد و گفت یا رسول اللَّه بما چنین رسید از تو که خداى عالمیان بر بنده مهربان‏تر است از مادر بر فرزند.مصطفى ع گفت- آرى چنین است. آن زن شادمان شد، و گفت یا رسول اللَّه- ان الام لا تلقى ولدها فى هذا التنور- مادر نخواهد که فرزند خود را در این تنور گرم افکند، تا بسوزد.

مصطفى ع.بگریست و گفت‏ ان اللَّه لا یعذب بالنار الا من أنف ان یقول لا اله الا اللَّه.

کعب عجره گفت رسول خدا روزى یاران را گفت:«ما تقولون فى رجل قتل فى سبیل اللَّه؟»

چه گوئید بمردى که در راه خدا کشته شود؟ یاران گفتند اللَّه و رسوله اعلم- خدا و رسول او داناتر، رسول گفت‏«ذلک فى الجنه»

آن مرد در بهشت است، دیگر باره گفت:- چه گوئید بمردى که بمیرد و دو مرد عدل گویند- لا نعلم منه الا خیرا- نشناسیم و ندانیم ازین مرد جز پارسایى و نیک مردى؟ یاران گفتند- اللَّه داناتر بحال وى و رسول او، گفت‏«ذاک فى الجنه»

در بهشت است، سدیگر بار گفت، چه گوئید در مردى که بمیرد و دو گواه عدل گویند که در وى هیچ خیر نبود؟ یاران همه گفتند- ذاک فى النار- در دوزخ باشد

رسول گفت‏«بئسما قلتم عبد مذنب و ربّ غفور»

بد سخنى که گفتید در حق وى، و بد اندیشه که کردید و بد گمانى که بردید، بنده گنه کار و خدایى آمرزگار، بنده جفا کار و خدایى وفادار، «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ» و از کمال رحمت و کرم او با بندگان یکى آنست که فردا برستاخیز قومى را برانند، و به ترازو گاه و صراط و جسر دوزخ آسان باز گذرانند، تا بدر بهشت رسند، ایشان را وقفت فرمایند، تا نامه در رسد از حضرت عزت- نامه که مهر قدیم بر وى عنوان، و سرتاسر آن همه عتاب و جنک دوستان، لایق حال بنده است که وى را عتاب کند و گوید- بنده من نه ترا رایگان بیافریدم و صورت زیبات بنگاشتم،وقد وبالات برکشیدم؟ کودک بودى راه به پستان مادرنه بردى منت راه نمودم،و ازمیان خون شیر صافى از بهر غذاء تو من بیرون آوردم، مادر و پدر بر تو من مهربان کردم، و ایشان را بر تربیت تو من داشتم، و از آب و باد و آتش من نگه داشتم، از کودکى بجوانى رسانیدم و از جوانى به پیرى بردم، بفهم و فرهنگ بیاراستم، و بعلم و معرفت بپیراستم، بسمع و بصر بنگاشتم، بطاعت و خدمت خودت بداشتم، بدر مرگ نام من بر زبان و معرفت در جان- منت نگاه داشتم، و آن گه سر ببالین امنت باز نهادم، من که لم یزل و یزالم با تو این همه نیکوئیها کردم تو براى ما چه کردى؟

هرگز در راه ما درمى بگدایى دادى؟ هرگز سگى تشنه را از بهر ما آب دادى؟ هرگز مورچه را بنعت رحمت از راه برگرفتى؟ بنده‏ من- فعلت ما فعلت و لقد استحییت أن اعذّبک، کردى آنچه کردى، و مرا شرم کرم آید که با تو آن کنم، تو سزاى آنى. من آن کنم که خود سزاى آنم. اذهب فقد غفرت لک لتعلم انا انا و انت انت! رو که ترا آمرزیدم، تا بدانى که من منم و تو تویى، آرى! گدایى بر پادشاهى شود با وى نگویند که چه آوردى؟ با وى گویند که چه خواهى؟ الهى از گدا چه آید که ترا شاید؟! مگر که ترا شاید آنچه از گدا آید.

یکى از پیران طریقت گفته:- چون که ننوازد و اکرم الاکرمین اوست، چون که نیامرزد و ارحم الراحمین اوست، چون که عفو نکند و چندین جایگه در قرآن عفو کردن از فرمان اوست:- فَاعْفُ عَنْهُمْ‏، وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا، خُذِ الْعَفْوَ و هم ازین بابست آنچه در آخر آورد گفت: وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏ تقوى در عفو بست و بهشت در تقوى بست، آنجا که گفت‏ وَ الْآخِرَهُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ‏

اهل تحقیق گفتند: تقوى را بدایتى و نهایتى است: بدایت آنست که گفت‏ وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏، و نهایت آنست که گفت‏ وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ‏. بدایت آنست که حق خود بر برادر شناسى، آن گه عفو کنى، و در گذارى. این منزل اسلام است، و روش عابدان. و نهایت آنست که حق وى بر خود شناسى، و او را بر خود فضل نهى، و هر چند که جفاء جرم از وى بینى، تو از وى عذر خواهى. این مقام توحیدست، و وصف الحال صدیقان، و فى معناه انشد:

اذا مرضنا، أتیناکم نعودکم‏ و تذنبون، فنأتیکم، فنعتذر.

و الیه الاشاره بقول النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم- «أ لا ادلّکم بخیر اخلاق اهل الدنیا و الآخره؟ من وصل من قطعه و عفا عمّن ظلمه و اعطى من حرمه».

________________________________________________

[۱] ( ۱) کذا فى نسخه ج، و خوازائى فى نسخه الف و خواستیارى، فى نسخه د

کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد اول

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=