البقرة - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره بقره آیه ۳۴-۳۹

النوبه الاولى‏

قوله تعالى- وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ- و گفتیم فریشتگان را اسْجُدُوا لِآدَمَ‏ سجود کنید آدم را، فَسَجَدُوا سجود کردند فریشتگان‏ إِلَّا إِبْلِیسَ‏ مگر ابلیس «ابى» سر وازد وَ اسْتَکْبَرَ و برترى جست‏ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ‏- و در علم خدا خود از کافران بود.

وَ قُلْنا یا آدَمُ‏- و گفتیم اى آدم‏ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ- با جفت خویش در بهشت بنشین، وَ کُلا مِنْها- و میخورید از آن‏ رَغَداً- فراخ و بناز و خوش و آسان، حَیْثُ شِئْتُما- هر جا که خواهید، وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ- و نزدیک این یک درخت مگردید، فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ‏- که اگر از آن بخورید از ستمکاران باشید بر خویش.

فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها- پس بیوکند دیو ایشان را هر دو از بهشت و بگردانید از طاعت، فَأَخْرَجَهُما پس ایشان را بیرون آورد مِمَّا کانا فِیهِ‏ از آنچه در آن بودند از شادى و ناز، وَ قُلْنَا اهْبِطُوا- و گفتیم فرو روید بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ- یکدیگر را دشمن و بر یکدیگر گماشته‏ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ‏- و شما راست در زمین. مُسْتَقَرٌّ- آرام گاهى، وَ مَتاعٌ‏- بر خوردارى جاى، إِلى‏ حِینٍ‏- هر کس را تا مرک و خلق را تا رستاخیز.

فَتَلَقَّى آدَمُ‏- فرا گرفت آدم «من ربه»- از خداوند خویش‏ کَلِماتٍ‏ سخنانى، فَتابَ عَلَیْهِ‏- توبه داد او را و باز پذیرفت و با خود آورد، إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ‏- که اوست خداوند توبت پذیر عذر نیوش مهربان.

قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها- گفتیم فرو روید همگنان از بهشت، جَمِیعاً- همگنان بهم، فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی‏- اگر بشما آید از من، هُدىً‏، پیغامى و نشانى، فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ‏ هر که پى برد بپیغام و نشان من، فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ‏ بیمى نیست و ریشان که این کردند، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ‏- و فردا هیچ اندوهگین نباشند.

وَ الَّذِینَ کَفَرُوا- ایشان که کافر شدند، وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا- و سخنان و نشان ما دروغ شمردند، أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ- ایشان آتشیانند و دوزخیان، هُمْ فِیها خالِدُونَ‏- ایشان در آنند جاودان.

النوبه الثانیه

– قوله تعالى‏ وَ إِذْ قُلْنا معطوفست بر آیه پیش، و در موضع نصب است فکانه قال اذکر یا محمد: إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ اللَّه تعالى نعمتهاى خویش و منتها بر بندگان مى ‏شمارد و در یاد ایشان می دهد، ایشان که در عهد رسول خدا بودند و پس از ایشان تا بقیامت. میگوید- من آن خداوندم که هر چه در زمین از بهر شما آفریدم و منافع و معایش شما در زمین پدید کردم چنانک گفت‏ هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً- پس با آدم که پدر شما بود کرامتها کردم و نواختها افزودم.

از آن کرامتها یکى آنست که از بهر وى با فریشتگان این خطاب کردم که- إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً دیگر آنکه فریشتگان را فرمودم که وى را سجود کنید، فذلک قوله- وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ‏. اینجا گفت سجود کنید آدم را، جاى دیگر گفت‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ‏ او را بسجود افتید شما که فریشتگانید. فسجد الملائکه کلّهم اجمعون- فریشتگان همه سجود کردند أَکْلِهِمْ‏ گفت تا خلق دانند که همگنان سجود کردند نه جوکى ازیشان. و أَجْمَعُونَ‏ گفت و همه بهم، تا دانند که بیکبار بیک آهنگ بودند نه پراکنده و در هنگامهاى گسسته.

از عمر عبد العزیز آورده ‏اند که اول کسى که سجود کرد از فریشتگان اسرافیل بود فاثابه اللَّه عزّ و جلّ ان کتب القرآن فى جبهته. و حکمت در سجود فرمودن آن بود تا فضل آدم بر فریشتگان پیدا شود و نافرمانى ابلیس آشکارا گردد. مفسران گفتند سجود تعظیم و تحیت بود نه سجود طاعت و عبادت. چنانک برادران یوسف را گفت در پیش تخت یوسف‏ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً و ذلک انحناء یدل على التواضع- پشت خم دادن بود بر سبیل تواضع نه روى بر زمین نهادن. و این تحیّت بدین صفت رسم و آئین عجم بود در جاهلیّت.

و امروز در اسلام نیست بلکه رسم و آئین مسلمانان سلام است مصطفى علیه السّلام گفت-السلام تحیّه لملّتنا و امان لذمّتنا-

وروى‏ انّ النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم لما سجدت له الشجره و الجمل الشارد و غیر هما قال له اصحابه- یا رسول اللَّه نحن اولى بالسجود لک من الشجره و الجمل- فقال- انه لا ینبغى السجود الّا للَّه رب العالمین، و قال لا ینبغى لمخلوق ان یسجد لاحد الا اللَّه، و لو جاز أن یسجد احد لاحد الّا اللَّه لامرت المرأه ان تسجد لبعلها لعظیم حقه علیها.

وروى‏ انّ معاذ بن جبل رجع من الیمن، فسجد الرسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم، فتغیر وجه رسول اللَّه و قال ما هذا؟ فقال رأیت الیهود یسجدون لاحبارهم و النصارى یسجدون لقسیسهم، فقال رسول اللَّه- مه یا معاذ کذبت الیهود و النصارى، انما السجود للَّه عز و جل.

قومى مفسران گفتند- مقتضى لفظ مطلق آنست که بر سجود حقیقى نهند. روى بر زمین نهادن دو معنى دارد. یکى آنک آدم قبله بود همچون کعبه و سجود خداى را بود عزّ و جلّ. دیگر آنک آدم خداى را سجود می کرد و فریشتگان از پس آدم بودند خداى را بمتابعت آدم سجود کردند. و این یک قول گفت ابن مسعود رض. قتاده گفت- کانت الطاعه للَّه و السجود لآدم، و هو الاصح و الى الصواب اقرب.

پس ابلیس را از فریشتگان مستثنى کرد گفت- إِلَّا إِبْلِیسَ‏ و این استثنا نه از جنس گویند که درست آنست که ابلیس نه از جنس فریشتگان بود بلکه از جنّ بود، چنانک گفت جاى دیگر کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ‏. شعبى گفت- ابلیس ابو الجنّ کما انّ آدم ابو الانس- و قیل ابو الجنّ هو الجان، و ابلیس ابو الشیاطین فالشیاطین اولاد ابلیس و کلهم فى النّار الّا شیطان رسول اللَّه فان اللَّه اعانه علیه فاسلم.

و امّا اولاد الجانّ مسلمهم فى الجنّه و کافر هم فى النار، و مع کل جنّى شیطان کما انّ مع کل آدمى شیطان، و الجانّ خلق من خضره النار و الشیطان من یحمومها و الملائکه من نورها. و معنى ابلیس نومید است یعنى ابلس من رحمه اللَّه و پیش از آنک لعنت بر وى آشکارا شد نام وى عزازیل بود گفته ‏اند حارث بود و کنیت وى ابو کردوس بود أَبى‏ وَ اسْتَکْبَرَ- سؤال کنند که ابلیس از فرمان سر وازد مستحق لائمه و عقوبت گشت و آسمان و زمین از فرمان سر وا زدند، گفت‏ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها و بقول بعضى مفسران اهل آسمان و زمین سر وا زدند و آن گه درین ابا مستوجب عقوبت نگشتند چه فرقست؟ جواب آنست که اباء ابلیس اباء استکبار و عجب بود و لهذا قال تعالى- أَبى‏ وَ اسْتَکْبَرَ- و مستکبر مذموم بود، و اباء آسمان و زمین و اهل آن اباء اشفاق و ترس بود چنانک گفت‏ وَ أَشْفَقْنَ مِنْها و ترسنده معذور بود.

گفتند آدم را فرمودند که گرد شجره مگرد فرمانرا خلاف کرد و ابلیس را فرمودند که سجود کن نکرد و فرمانروا خلاف کرد، هر دو نافرمانى کردند پس ابلیس مستوجب لعنت گشت و آدم نه، چه حکمت است؟ جواب آنست که نافرمانى آدم از جهت شهوت بود و نافرمانى ابلیس از عجب و تکبر، و تجبر و تکبر مزاحمت ربوبیت و وجب نقمت است. گفتند از آدم یک زلّت آمد در حال وى را از بهشت بیرون کردند، و از فرزندانش هر روز چندین معاصى و زلّات آید و آن گه عقوبت نمیرسد؟ جواب آنست که آدم بر بساط قربت معصیت آورد و فرزندان بر بساط محنت، و یک زلت بر بساط قرب صعب تر است از هزاران گناه بر بساط محنت، و لهذا قال ابراهیم «یا ربّ لم اخرجت آدم من الجنّه؟» فقال أما علمت ان جفاء الحبیب شدید» و قیل اخرج آدم من الجنّه لأنّ الجنه لیست بدار التوبه فاراد ان یأتى الدنیا فیتوب ثم یردّه الى الجنّه.

روى‏ انّ اللَّه عزّ و جلّ قال- یا آدم لو غفرت لک فى الجنّه لغفرت لرجل واحد فکیف یتبیّن کرمى و رحمتى، اخرج الى الدنیا و ائت بالعصاه من ذریتک حتى اغفر لک معهم لیتبیّن کرمى و جودى و رحمتى.

أَبى‏ وَ اسْتَکْبَرَ- میگوید نافرمانى کرد ابلیس و بر آدم برترى جست که او را سجود نکرد و گفت- انا خیر منه- ابو العالیه گفت- لمّا رکب نوح السفینه اذا هو بابلیس على کوثلها- و هى مؤخّر السفینه. فقال له- ویحک قد غرق الناس من اجلک قال- فما تأمرنى- قال- تب- قال- سل ربّک هل لى من توبه- قال فقیل له انّ توبته ان یسجد لقبر آدم، فقال ترکته حیّا و اسجد له میّتا؟-

وقال النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم- اذا قرأ ابن آدم السّجده فسجد اعتزل الشیطان یبکى یقول- یا ویله أمر ابن آدم بالسجود فسجد فله الجنّه، و امرت بالسجود فعصیت فلى النّاروَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ‏- میگوید در علم خدا پیش از آفرینش وى از جمله کافران بود، و قیل، صار من الکافرین حین ابی السجود- و معنى کان در قرآن بر وجوه است- بمعنى- مستقبل- چنانک گفت‏ وَ کانَ یَوْماً عَلَى الْکافِرِینَ عَسِیراً فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَهٍ و بمعنى- حال- چنانک گفت‏ کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا و بمعنى- وقوع- چنانک گفت‏ وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَهٍ و بمعنى صیرورت- چنانک گفت‏ فَکانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ‏. وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ‏ و بمعنى ماضى و حال و مستقبل چنانک گفت‏ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً وَ کانَ اللَّهُ سَمِیعاً عَلِیماً.

وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ- این آیت رد است بر معتزله که میگویند بهشت نیافریدند هنوز، و موجود نیست. و وجه دلالت روشن است که اگر موجود نبودى ربّ العالمین آدم را نگفتى‏ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ.

یقال للمرأه زوج و زوجه، و الزّوج افصح و هو لغه القرآن، و الزّوج اثنان و واحد قال اللَّه تعالى‏ وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى‏ فجعل کل واحد منهما زوجا.

و الزوج بمعنى الصّنف فى قوله‏ خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها- یعنى الاصناف، و فى قوله- ثَمانِیَهَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ‏- اى ثمانیه اصناف و فى قوله‏ کَمْ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ‏. اى من کل صنف حسن. و الزوج القرین فى قوله تعالى‏ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها و فى قوله‏ احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ‏ اى قرناءهم، و فى قوله‏ وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ‏- اى قرنت نفوس الکفار بعضها ببعض».

امّا قصه آیت آنست که مفسّران گفتند- آدم در بهشت مونسى هم جنس خویش نداشت مستوحش میشد، خواب بروى افتاد بخفت. رب العالمین از استخوان پهلوى وى از جانب چپ آن یکى زیرترین که- قصیرى- خوانند حوا را بیافرید و آدم از آن هیچ خبر نداشت، و هیچ رنج بوى نرسید که اگر رنج رسیدى بوى مهربان نبودى.

قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم- انّ اللَّه تعالى خلق الرجال من التراب فنهمتهم فى التراب یعنى فى العماره، و خلق النساء من الرجال فنهمتهن فى الرجال.

پس چون آدم بیدار شد زنى را دید بر بالین وى نشسته سخت با جمال و با نیکویى، او را پرسید که تو کیستى؟ گفت- من هم جفت توام مرا بدان آفریدند تا ترا مونس باشم و بمن آرام گیرى. گفته ‏اند که نخست آدم فرا حوا خاست و او را پاسید- ازینجاست که خطبه یعنى زن خواستن از جانب مردانست، و اگر نخست حوا خاستى فرا آدم خطبه از جانب زنان بودى. و گفته‏ اند که حوا از آدم درخواست- که دعا کن تا اللَّه تعالى مرا رفیقى سازد که مرا انیس و دمساز بود تا با وى برون مى‏آیم و در بهشت می گردم. قال فجعل معها العنقاء فکانت تخرج فتطوف هى و العنقاء آن گه ملائکه امتحان علم آدم را پرسیدند از وى یا آدم ما هذه؟ این چیست؟ گفت زنى.

گفتند نام وى چیست؟ گفت- حوا گفتند چرا حوا نام است؟ گفت- لانّها خلقت من حى- گفتند او را دوست دارى؟ گفت آرى. پس حوا را پرسیدند که تو او را دوست دارى؟ گفت نه و دوستى وى آدم را بیشتر بود و تمامتر، لکن راست نگفت فقالوا لو صدقت امرأه فى حبّها لزوجها لصدقت حواء.

وقال النبی ص‏ ان المرأه خلقت من ضلع، لن تستقیم لک على طریقه، فان ذهبت تقیمها کسرتها و ان استمتعت بها استمتعت بها و فیها عوج.

وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما- و عیشى فراخ و خوش بى رنج میکنید درین بهشت، و هى الفردوس وسط الجنّه و اعلاها، و میخورید بى حساب هر چه خواهید، چنانک خواهید، هر جا که خواهید لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ‏ درختى نمود بایشان گفت گرد این درخت مگردید و ازین مخورید که آن گه از جمله ظالمان باشید، یعنى:- ان عملتما باعمال الظالمین صرتما منهم و کنتما من الناقصین لانفسکما الضّارّین لها- اما آن درخت منهى، میگویند- که آن درخت علم بود که از آن بخوردى چیزها بدانستى و میوه‏هاى گوناگون در آن بود.

سعید بن جبیر گفت درخت انگور بود. ابن عباس و جماعتى گویند گندم بود و دانه آن گندم از روغن نرمتر بود و از عسل شیرینتر، معتزله گفتند درخت منهى دلیلست که آن نه بهشت بود بلکه بوستانى بود از بستانهاى دنیا، و اگر بهشت بودى در آن هیچ چیز حرام نبودى. جواب ایشان آنست که در بهشت ولدان و غلمان هستند و استمتاع بایشان حرامست و این بمثابت آنست. معتزلى گفت اگر بهشت بودى با آدم در آن تکلیف نرفتى که بهشت جاى تکلیف نیست. جواب آنست که دنیا جاى تکلیف است على العموم، و پس قومى را بتکلیف از آن بیرون کرد و هم الاطفان و المجانین. همچنین جایز باشد که بهشت در حق همگنان نه جاى تکلیف باشد و در حق آدم على الخصوص فى وقت دون وقت جاى تکلیف بود، و اللَّه را رسد که در ملک و ملک خود آن کند که خود خواهد هر چند که تکلیف در بهشت مستبعد نیست، که اجتماع مسلمانان آنست که اهل بهشت بمعرفت اللَّه همه مأمورند و مکلّف، معتزلى گفت- بهشت سراى اندوه و بلا نیست، و آدم اندوه و بلا دید! گوئیم- عجب نیست از قدرت خداوند عزّ و جلّ که جمع کند میان دو ضد، چنانک آتش سوزنده است و خلیل را نسوخت، و در حق وى چون بستان و ریحان شد. محنت در بهشت در حق آدم چنانست که نعمت در آتش در حق خلیل. و سرّ این آنست که تابنده در محنت نومید نشود و در نعمت ایمن نگردد. معتزلى گفت اگر بهشت بودى آدم بیرون نیامدى که اللَّه میگوید- و ما هم منها بمخرجین- جواب آنست که هر که ثواب را در بهشت شود هرگز بیرون نیاید، و آدم که در بهشت بود نه ثواب اعمال را در بهشت بود همچون رضوان و خازنان بهشت، که ایشان از بهشت بیرون میآیند از بهر آنک نه جزاء اعمال و ثواب را در بهشت‏اند.

فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ‏ این همچنانست که جاى دیگر گفته‏ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ‏ و ذلک من الزلل الذى هو الخطاء- اى طلب زللهم و کسبه لهم. حمزه خواند تنها فازالهما الشیطان اى نحّاهما عنها یعنى عن الجنه، و قیل عن الطاعه، و اضاف الفعل الى الشیطان لانه سبب ذلک، کقوله تعالى- رب انهن اضللن کثیرا من النّاس- اضاف الاضلال الى الاصنام لانهنّ سبب الضّلاله. میگوید- شیطان ایشان را از بهشت بیوکند و از فرمانبردارى ایشان را بنافرمانى درآورد، یا آنک ایشان را وسوسه کرد، و ذلک فى قوله تعالى– فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ‏ دیو در دل ایشان داد، و بر ایستاد کرد بر اندیشه ایشان تا ایشان را بآنروز آورد که پیدا کرد آنچه پوشیده بود از عورتهاى ایشان. گفته‏ اند این وسوسه شیطان از بیرون بهشت بآدم رسید که شیطان را پس از آنکه از بهشت بیرون کردند به بهشت باز نرسید. و گفته ‏اند که از دهان مار با وى سخن گفت.

وهب منبه گفت ما را چهار دست و پاى بود بر مثال شتر بختى، و نیکوتر چهار پاى در دنیا آن گه مار بود، و شیطان در شکم وى شد تا چون بر خزنه بهشت گذر کند ایشان ندانند که یک بار پیش از آن رفته بود و خزنه او را منع کرده بودند، پس در شکم مار شد آن گه در بهشت از شکم وى بیرون آمد، و آن لذت و رایحه که بهشتیان یابند وى را نبود و نیافت آن گه از آن درخت منهى چیزى گرفت و نخست به حوا داد، گفت مى‏ بینى که چه نیکوست رنگ و بوى و طعم این میوه و هر که ازین میوه بخورد جاوید در بهشت بماند و شما را نهى از آن کردند تا جاوید در بهشت نمایند. ابن اسحاق گفت- ابتداء کید وى آن بود که نوحه در گرفت و بر آدم و حوا میگریست ایشان گفتند چرا مى‏ گریى؟

گفت بر شما میگریم که بمیرید و از چنین ناز و نعیم و از چندین نعمت و کرامت بیفتید! و آن سخن دریشان اثر کرد، و در دل ایشان افتاد آن گه ابلیس گفت‏ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلى‏ شَجَرَهِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى‏؟.» گفته‏ اند- که آنچه گرفته بود از درخت منهى اول بحوا داد و حوا از آن بخورد آن گه حوّا به آدم داد و گفت من خوردم و زیان نکرد پس چون آدم بخورد- بدت لهما سوآتهما- عورت ایشان پیدا شد هر دو را عقوبت رسید. اگر کسى گوید- چه حکمت بود چون حوا تنها خورد او را عقوبت نرسید؟ پس چون آدم بخورد هر دو را عقوبت کردند؟ جواب آنست که آدم اصل بود و پیش رو و حوا رعیت وى، و ما دام که پیشرو بر صفت صلاح رود فساد رعیت را اثرى نبود، ببرکت صلاح پیش رو.

والیه اشار النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم- «انّ اللَّه لا یهلک الرعیّه و ان کانت ظالمه اذا کانت الأئمّه هادیه».

پس چون عورت ایشان پیدا شد، آدم شرمسار شد، در میان درختان گریخت.

رب العالمین ندا کرد- یا آدم این انت؟ کجایى اى آدم؟ و خود داناتر بود. آدم گفت انا هذا رب- اینک منم خداوندا! در میان درخت. قال ألا تخرج- یا آدم بیرون نیایى؟- قال- استحیى منک، گفت از تو شرم دارم خداوندا- قال الم انهکما عن تلکما الشّجره؟ نه شما را گفتم که ازین درخت مخورید؟ فقال- آدم- انّه حلف لى بک و لم اکن اظن ان احدا من خلقک یحلف بک کاذبا، فذلک قوله- وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ‏ پس رب العالمین حوا را گفت «انت غررت عبدى، فانک لا تحملین حملا الّا حملته کرها، فاذا اردت ان تضعى ما فى بطنک اشرفت على الموت مرارا. ثم قال للحیّه- انت التی دخل الملعون فى جوفک حتى غرّ عبدى، ملعونه انت لا رزق لک الّا التّراب، انت عدو بنى آدم و هم اعداؤک. وهب بن منبه گفت اللَّه تعالى پس از آن که آدم را در بهشت بنشاند انگشترى بوى داد و گفت یا آدم هذا خاتم العز خلقته لک لا تنس فیه عهدى، فاخلعه. یا آدم این انگشترى بتو دادم و عزّ تو درین بستم نگر تا عهد من فراموش نکنى، که اگر عهد من فراموش کنى من این خاتم عز تو از تو واستانم و بدیگرى دهم.

عکرمه گفت- مربع بود چهار سوى بر یک جانب نبشته- انا اللَّه لم ازل- و بر دیگر جانب نبشته- انا الحى القیّوم- بر سه دیگر جانب نبشته- انا اللَّه العزیز لا عزیز غیرى الّا من البسته خاتمى یعزّ بعزّى، بر جانب چهارم نبشته آیه الکرسى و بآخر گفته محمد رسول اللَّه خاتم الانبیاء پس گرد این حرفها نبشته- لن یستقرّ هذا الخاتم على من عصى الرحمن- گفته‏اند- چون آدم آن انگشترى در انگشت کرد از انگشت آدم چنان مى‏تافت که آفتاب در دنیا مى‏تابد درختان و دیوار بهشت از آن روشن شده و زمین بهشت از آن بویا گشته، پس چون آدم عاصى شد- طار الخاتم من اصبعه- از انگشت وى انگشترى بپرید، گفته‏اند که در شاخ سدره المنتهى آویخت و گفته‏اند بر کن عرش در آویخت، گفت الهى هذا آدم قد نقض عهدک، و انک جعلتنى لاهل الطّهاره. فقیل له- استقر، فلک الامان و انک تبعث الى ولىّ من اولیائى یقال له سلیمان بن داود، لتدخل الدنیا کلها راغمه فى طاعته و لا یملکه بعده احد.

وَ قُلْنَا اهْبِطُوا- گفتیم همه فرود روید. آدم بکوه سرندیب در زمین هند فرو آمد و طعام وى از این جوز هندى بود و حوا بجده فرود آمد و مار باصفهان و ابلیس بابله سوى مشرق. و گفته‏اند که آدم چون بزمین فرو آمد بالاى وى از زمین تا آسمان بود از بس که سر بآسمان باز مى‏نهاد پاره موى سر وى باز شد. این صلع در فرزند آدم از آنست، آدم آواز فریشتگان مى‏شنید، و طواف فریشتگان گرد عرش مجید مى‏دید، و بوى بهشت مى‏یافت و استیناس بآن مى‏گرفت.

روى جابر بن عبد اللَّه‏ انّ آدم (ع) لما اهبط الى الارض هبط با لهند و انّ رأسه کان ینال السّماء، و ان الارض شکت الى ربها ثقل آدم، فوضع الجبار یده على رأسه فانحط منه سبعون ذراعا. فلما اهبط قال ربّ هذا العبد الذى جعلت بینى و بینه الشّیطان عداوه و ان لم تعن علیه لا اقوى علیه. فقال لا یولد لک ولد الا وکّلت به ملکا. قال رب زدنى. قال اجازى بالسّیئه السّیئه و بالحسنه عشرا الا ما ازید. قال ربّ زدنى- قال باب التوبه مفتوح ما دام الرّوح فى الجسد. فقال ابلیس یا ربّ هذا العبد الذى اکرمته على ان لم تعنّى علیه لا اقوى علیه، قال لا یولد له ولد الا ولد لک ولد، قال ربّ زدنى، قال تجرى فیه مجرى الدّم و تتّخذ فى صدورهم بیوتا، قال رب زدنى، قال- اجلب علیهم بخیلک و رجلک و شارکهم فى الاموال و الاولاد.

قوله تعالى- بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ- شما دشمن یکدیگر و بر یکدیگر گماشته، دشمنى ابلیس و آدم و فرزندان آنست که بوى حسد برد او را سجود نکرد و گفت انا خیر منه- و دشمنى آدم و فرزندان و ابلیس از آنست که ابلیس باللّه کافر شد و نافرمانى کرد و دشمن داشتن کافران و مخالفان حق واجبست لقوله تعالى‏ لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ، و قال تعالى‏ لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏ و دشمنى آدمیان و امار آنست که ابلیس را در بهشت برد تا آدم را وسوسه‏ کرد.

وسئل رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم عن قتل الحیّات، فقال «خلقت هى و الانسان کلّ واحد منهما عدو لصاحبه، ان رآها افزعته، و ان لدغته اوجعته، فاقتلها حیث وجدتها»

وقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم‏ «اذا ظهرت الحیه فى المسکن، فقولوا لها انا نسألک بعهد نوح و بعهد سلیمان بن داود ألّا تؤذینا، فان عادت فاقتلوها»

وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ‏- مستقر و متاع گیتى است، قرارگاه و معیشت. و حِینٍ‏ مرگ است و قیامت، گیتى بخلق سپرد و خلق را بمرگ سپرد، میگوید شما را در زمین است قرارگاهى و معیشتى، هر کس را تا مرگ و خلق را تا قیامت و اصل متاع منفعت است، چنانک گفت- جَعَلْناها تَذْکِرَهً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِینَ‏ مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ‏ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَکُمْ، غیر مسکونه فیها متاع لکم و منه متعه المطلقه، و المتاع الآلات ینتفع بها- کقوله تعالى‏ ابْتِغاءَ حِلْیَهٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ‏ و اصل حین- هنگام- است، چنانک گفت- حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ‏ پس آن هنگام باشد که قیامت بود چنانک درین آیت گفت‏ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حِینٍ‏. و باشد که مرگ خواهد، چنانک گفت- أَثاثاً وَ مَتاعاً إِلى‏ حِینٍ‏. بعضى علما گفتند که اللَّه تعالى آدم را از بهشت آن روز بیرون کرد که با فریشتگان میگفت‏ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً آدم که در زمین خلیفه مى‏بایست که باشد در بهشت چون بماندى؟ و خبر درست است از مصطفى (ع) که گفت-

التقى آدم و موسى فقال موسى یا آدم «انت ابونا خلقک اللَّه بیده و نفخ فیک من روحه، و اسجد لک ملائکته خیبتنا و اخرجتنا من الجنّه.» فقال آدم- «انت موسى کلمک اللَّه تکلیما، و خط لک التوریه بیده و اصطفاک برسالته فبکم وجدت فى کتاب اللَّه‏ وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏- قال باربعین سنه. قال أ فتلومنی على امر قدره اللَّه على- قبل ان یخلقنى باربعین سنه؟ فقال فحجّ آدم موسى (ع) خلافست میان علما که بر انبیا معاصى رود یا نه و مذهب اهل حق درین مسئله آنست که کبایر بریشان البته روا نیست که ایشان پاکان و گزیدگان حق‏اند. یقول اللَّه تعالى- اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلائِکَهِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ‏ و صاحب الکبایر فاسق است، و نسبت پیغامبران با فسق کفرست و الحاد و انکس که از وى کبیره آید در دنیا محدود است و در عقبى معذّب، و پیغامبران ازین معصوم‏اند، و رب العالمین خلق را بر طاعت رسول خواند. و فرمان وى بردن، و رسالت وى شنیدن و قبول کردن، واجب کرد و گفت‏ وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ‏ جاى دیگر گفت- إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا یعنى لا تقبلوا من الفساق شیئا- این دلیل است که بریشان فسق و کبایر نرود، اما نوعى صغایر بریشان روا داشته‏اند بحکم ظاهر قرآن- که چند جایگه دلالت میکند در حق آدم گفت‏ وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏ و حکایت از وى‏ رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا و در حق یونس گفت‏ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ‏ و در حق موسى‏ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی‏ و در حق مصطفى‏ لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ و در حق داود- فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ‏. و در حق یوسف‏ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ‏ و قال تعالى‏ وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی‏ الى غیر ذلک من الآیات الدّالّه على انّ صغائر الذنوب تجرى علیهم. و من استوحش من ذکرها کان ذلک من قصور رأى و ضعف علم، اذ لیس فى تلک الصّغائر للانبیاء معاب و لا ینسبون الى سباب، اذ لم یکن ذلک عن اعتقاد متقدّم و لا نیه صحیحه، و لا همّه بمعاوده، و لهذا یقال عصى آدم ربّه فغوى- و لا یقال هو عاص و غاو و هذا حسن لمن تامّله.

اما وجه حکمت در زلات انبیا- گفته‏اند که تا بخود معجب نشوند و همواره در حالت انکسار بزبان افتقار عذرى میخواهند و نیازى مى‏نمایند. روى انّ داود (ع) قال یا ربّ لم اوقعتنى فى الذّنب؟ قال لانک قبل الذنب کنت تدخل علىّ کما تدخل الملوک على عبیدهم، و الان تدخل علىّ کدخول العبید على ملوکهم. و نیز کسى که هرگز هیچ زلت از وى نیاید و پیوسته بر طهارت و عصمت رود حال عاصیان نداند و ز شکستگى و سوختگى ایشان خبر ندارد، و از بهر ایشان شفاعت نکند، ألا ترى؟ ان داود (ع) کان قبل الذنب یقول اللهم اهلک العصاه فلمّا وقع فى الذّنب- قال اللهم اغفر للعصاه و اغفر لداود معهم»

اما سهو و غلط- اگر کسى پرسد که در انبیا جایز است یا نه؟ جواب آنست که هر پیغام که از اللَّه گزارند و هر چه از وحى حق گویند در ابتدا غلط و سهو بریشان در آن روا نیست در هیچ چیز، که اگر در یک چیز غلط روا باشد پس در همه محتمل بود اما هر آنچه در دلها و بر زبانها مقرر شد وجوب آن، و ثابت گشت حکم آن، پس از آن اگر ایشان را در آن سهو افتد یا غلطى رود جائز بود، غیر انهم لا یقرّون علیه. و الدلیل على ذلک‏

حدیث ذى الیدین:- فانّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم اقتصر فى احدى صلوتى النهار على رکعتین فلما ذکر تذکّر فبنى علیها حتى اتمها اربعا- لان وجوبها کان متقررا على اربع رکعات، و لم یکن ذلک فى ابتداء ما یبلغ عن اللَّه فجاز له فیه السهو و الغلط.

مسئله- اگر کسى گوید که خوردن آدم از آن شجره بارادت حق بود و ابلیس را همان ارادت بود از کجا مستوجب لعنت گشت؟ و ارادت وى مخالف ارادت حق نبود؟

جواب وى از دو وجه است: یکى آنست که خالق را رسد بحجت آفریدگارى و پادشاهى که خلق خود را عقوبت کند بى سبب معصیت، یا عقوبت کند بسبب معصیت، اما آن عقوبت که بى سابقه معصیت است- تعذیب اطفال است و بهائم و دیوانگان را که عقل ندارند ایشان را گاهگاه تعذیب کند بگرسنگى و تشنگى و وبا و بلا و غرق و حرق و امثال این، و ایشان را سابقه معصیت و مقدمه جرم نیست. و قومى را بسبب معصیت تعذیب کند چنانک در حق قومى گفت- فَکُلًّا أَخَذْنا بِذَنْبِهِ‏ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ‏ فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ‏- و هر دو وجه از خدا راست است و عدل و در آن بیداد نه، بیداد آن بود که کسى کارى کند که وى را آن کار نرسد، یا حقى بر وى لازم است که آن حق مى‏فرو گذارد، و رب العالمین ازین هر دو پاک است و منزّه، پس لعن و طرد ابلیس نه بمقابله جرمى است یا از آنک مراد وى مخالف مراد حق بود یا موافق بود، بلکه بسابقه ازلى است و در ازل حکم کرد بشقاوت وى، و او را برانداز درگاه خود. چنانک خلقى را گفت- «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ» و ابلیس را على الخصوص گفت- وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ‏ و قد قال فى محکم تنزیله- لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ‏- جواب دیگر آنست که ارادت ابلیس موافق ارادت حق نبود در کار آدم، که ارادت آن بود که آدم از آن‏ درخت بخورد تا مستحق آن شود که وى را از بهشت بیرون کند، و با چیزى نقل کند از بهشت شریفتر و عالیتر، و آن اصطفائیّت و اجتبائیّت و توبت و رسالت و کمال محبت است. و ارادت ابلیس آن بود که از آن درخت بخورد تا بسخط و غضب حق رسد و کافر شود و بدبخت گردد، پس ابلیس بآن مراد خود نرسید و ملعون و مطرود گشت و آدم بمراد حق رسید و بعنایت حق بتوبت و رسالت رسید.

فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ‏- تلقّى و تلقّن یکى است، روى انّ النبى کان یتلقى الوحى من جبریل اى یأخذه و یتقبله. فَتَلَقَّى آدَمُ‏- میگوید فرا گرفت آدم از تلقین اللَّه سخنانى. ابن کثیر خواند: آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ‏ آدم بنصب و کلمات برفع. ابن کثیر چنین خوانده است یعنى رسید بآدم و بر وى آمد از خداوند او سخنانى. علما را اختلافست که آن سخنان چه بود؟ عکرمه و سعید جبیر و حسن گفتند: رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا تا آخر آیت بود، و این موافق قرآن است و بحال آدم لایق. عبد اللَّه مسعود گفت- «ان احب الکلام الى اللَّه ما قال ابونا حین اقترف الخطیئه- سبحانک اللّهم و بحمدک تبارک اسمک و تعالى جدّک، لا اله الّا انت ظلمت نفسى، فاغفر لى انّه لا یغفر الذّنوب الّا أنت-» اینست کلمات که از حق گرفت یقول ابن مسعود. اما قول ابن عباس آنست که کلمات آن بود که آدم گفت- «یا ربّ الم تخلقنى بیدک؟ قال بلى، قال الم تنفخ فىّ من روحک؟ قال بلى، قال الم تسبق رحمتک لى غضبک؟ قال بلى، قال الم تسکنى جنّتک قال؟ بلى، قال فلم اخرجتنى منها؟

قال- فبشؤم معصیتک. قال- یا رب أ رأیت ان تبت و اصلحت أراجعى انت الى الجنه؟ قال بلى قال فهذه الکلمات» عبید بن عمیر گفت- «قال آدم- یا رب ما اتیت أ شی‏ء کتبته علىّ قبل ان تخلقنى او شی‏ء ابتدعته من قبل نفسى؟ قال بل شی‏ء کتبته علیک قبل ان اخلقک قال فکما کتبته علىّ فاغفر لى.» و گفتند آدم بر ساق عرش نبشته دید- لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه» چون در زلت افتاد مصطفى را شفیع گرفت و گفت- خداوندا بحق محمد که مرا بیامرزى! رب العالمین گفت از چه شناختى او را و بمن شفیع آوردى؟ گفت برساق عرش نام وى قرین نام تو دیدم، دانستم که بنده ایست بر تو عزیز، اللَّه- گفت رو کت آمرزیدم. ازینجا گفت مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم‏«کنت نبیا و آدم مجبول فى طینته، و لقد کنت وسیلته الى ربّى».

و گفته ‏اند کلمات کى آدم از حق گرفت حروف تهجى است که مفردات الفاظ و مقدمات از آن مرکب است، و از مفردات و مقدمات ادلّه و اخبار مرکب است، و از ادله صحیحه و اخبار صادقه بحقایق علوم رسند، و از حقایق علوم باعمال صالحه رسند، آن گه بمجموع علم و عمل ایمان حاصل شود و محقق گردد؟ و بتحقیق ایمان بنده بحقیقت توبه رسد، و محبوب رب العزه گردد، چنانک گفت- إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ‏ اینست که رب العالمین گفت-: فَتابَ عَلَیْهِ‏ توبه پذیرفت خداى عز و جل از آدم و با خود آورد او را، توبه نامیست پسند را و نواخت را، و توّاب نامیست از نامهاى اللَّه و هو الّذى یرجع الى تیسیر اسباب التوبه لعباده مرّه بعد اخرى بما یظهر لهم من آیاته، و یسوق الیهم من تنبیهاته، و یطلعهم علیه من تخفیفاته و تحذیراته، حتى اذا اطّلعوا بتعریفه على غوائل الذنوب استشعروا الخوف بتخویفه، فرجعوا الى التوبه فرجع الیهم فضل اللَّه بالقبول.

توّاب اوست که اسباب توبه بندگان را میسر گرداند و بنده را بر توبه دارد، آن گه بفضل و رحمت خود آن توبه وى قبول کند، تواب اوست که باز پذیرد باز آیندگان را و نیکو نیوشد عذر خواهان را و بنوازد صلح‏جویان را، آن گه نام «رحیم» در «تواب» پیوست که آنچه کرد از نواخت بنده و پذیرفتن توبه برحمت و فضل خود کرد، نه باستحقاق بنده، که بنده را بر خداوند حقى نیست.

روى عن قتاده‏ «انّ الیوم الذى تاب اللَّه فیه على آدم کان یوم عاشوراء».

ومنه قول النبی‏ «ان نوحا هبط من السفینه على الجودى فى یوم عاشوراء فصام نوح و امر من معه بالصیام شکر اللَّه عزّ و جلّ، قال و فى یوم عاشوراء تاب اللَّه عز و جل على آدم، و على اهل مدینه یونس، و فیه فلق البحر لبنى اسرائیل، و فیه ولد ابراهیم و عیسى علیهما السلام.

وعن عایشه قال‏ «لما اراد اللَّه تعالى ان یتوب على آدم (ع) طاف سبعا بالبیت و البیت‏ یومئذ لیس بمبنى هى ربوه حمراء، ثم قام و صلّى رکعتین، ثم قال- اللهّم انک تعلم سریرتى و علانیتى فاقبل معذرتى، و تعلم حاجتى فاعطنى سؤلى، و تعلم ما فى نفسى فاغفر لى ذنوبى، اللهم انى اسألک ایمانا ثابتا یباشر قلبى، و یقینا صادقا حتى اعلم انه لا یصیبنى الا ما کتبت لى، و الرضا بما قسمت لى- فاوحى اللَّه تعالى الیه انى قد غفرت لک و لن یأتینى احد من ذریتک فیدعونى بمثل الذى دعوتنى به الا غفرت له و کشفت غمومه و همومه، و نزعت الفقر من بین عینیه، و انجزت له من وراء کلّ ناجز، و جاءته الدنیا و هى راغمه و ان کانت لا یریدها.» و قد روى ذلک مرفوعا ایضا الى النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم.

«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً»- این هبوط از بهشت است تا بآسمان. و در آیت اول گفت‏ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ- آن هبوط از آسمان است تا بزمین تا معلوم شود که هر دو یکسان نیست، و در قرآن تکرار بى فایده نیست. قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً گفتیم فرو روید همگان بهم آدم و حوا و ابلیس و مار فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ‏ ما- صلت است و نون مبالغت. صلت سخن- فان یأتکم- است. میگوید اگر بشما آید یعنى چون بشما آید چنانک فارسى گویان گویند- اگر یک بار باد سرد بر خیزد خود بینى، یعنى چون باد سرد برخیزد خود بینى‏ هُدىً‏ پیغامى و بیانى و نشانى پیغام کتابست و بیان حلال و حرام، نشان معجزه. قتاده گفت «هدى» یعنى محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم.

فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ‏- لفظ عام است و معنى خاص، اى من تبع هداى من بنى آدم دون ابلیس، فانه خارج منه لانه آیس من رحمه اللَّه عزّ و جلّ. قال اللَّه تعلم‏ وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى‏ یَوْمِ الدِّینِ‏، و قال‏ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ‏ فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ‏- میگوید هر کس که پى برد بپیغام و نشان من، و برایستد بر پى راهنمونى من بر زبان فرستاده من.

فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ‏- فلا خوف منصوب بى تنوین قراءه یعقوب است. میگوید بیمى نیست و ریشان و هیچ اندوهگن نباشند فردا در قیامت چنانک‏ جاى دیگر گفت- لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ‏. هر چه اصناف خیر و عافیت است و ضروب نعمت در تحت این دو کلمه است. از بهر آنک تا از هر چه آفات است نرهد بى بیم نشود، و تا بهر چه لذات است نرسد اندوه فوت از وى زائل نشود. اگر کسى گوید چونست که اللَّه تعالى اینجا نفى خوف از دوستان خود کرد و بگردانید خوف ازیشان از کمال نعمت شمرد و جاى دیگر ایشان را در خوف بستود و گفت- یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ. جواب آنست که:- این لا خوف هر چند در لفظ خبر است امّا بمعنى نهى است، اى لا تخافوا و لا تحزنوا. جواب دیگر آن است که آن خوف که ایشان را بستود در دنیا است، اما در عقبى ایشان را همه ام و راحت است چنانک در خبر است- من خاف اللَّه فى الدّنیا آمنه اللَّه فى الآخره- و على ذلک قال اللَّه عز و جل حکایه عنهم‏ وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ‏ و قال تعالى‏ لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ.

وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا- الکفر ضربان:- احدهما کفران النعمه، و الثانى تکذیب باللّه عز و جل، کفر بر دو قسم است- یکى کفران نعمت چنانک در قصه سلیمان پیغامبر گفت‏ لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ دیگر سرباز زدن از توحید، چنانک کفر کافران، پس یکى از اقرار به یگانگى اللَّه سر باز زد چنانک بت‏پرستان‏اند، و یکى از اقرار به نبوت محمد ع سر باز زد چنانک ترسایان و جهودان‏اند، و یکى از فرمان اللَّه سرباز زد چنانک ابلیس است. پس رب العالمین درین آیت همه فراهم گرفت و گفت- وَ الَّذِینَ کَفَرُوا- اى ستروا نعم اللَّه عنهم‏ وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و آیات اللَّه حججه و ادلّته على وحدانیّته و ما جاءت به الرسل من الاعلام و الشّواهد على ذلک. میگوید- ایشان که نعمت خداوند خود را ناسپاس آمدند و منت و افضال او بر خود بپوشیدند و سخنان و نشان او دروغ شمردند و رساننده را استوار نداشتند و فرمان نبردند.

أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ‏- اهل آتش ایشان‏اند که جاوید در آنند، ایشان را هرگز از آن رهایى نه، و زان بیرون آمدن نه. و این در قرآن نه جاى است جز زانک گفت‏ فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ‏ وَ فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ‏- این نهایت قصه آدم‏ است و ازینجا قصه بنى اسرائیل در گرفت و سخن در آن رود ان شاء اللَّه تعالى.

النوبه الثالثه

– قوله تعالى‏ وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ … الآیه جلیل است و جبار خداى جهان و جهانیان، کردگار نامدار نهان دان، قدیم الاحسان و عظیم الشّان، نه بر دانسته خود منکر نه از بخشیده خود پشیمان، نه بر کرده خود بتاوان. خداوندى که ناپسندیده خود بر یکى میآراید و پسندیده خود بچشم دیگرى زشت مى‏نماید. ابلیس نومید را از آن آتش بیافریند و در سدره المنتهى وى را جاى دهد و مقربان حضرت را بطالب علمى پیش وى فرستد، با این همه منقبت و مرتبت رقم شقاوت بر وى کشد و زنّار لعنت بر میان وى بندد، و آدم را از خاک تیره بر کشد، و ملا اعلى را حمالان پایه تخت او کند، و کسوت عزت و رو پوشد، و تاج کرامت بر فرق او نهد. و مقربان حضرت را گوید که‏ اسْجُدُوا لِآدَمَ‏ در آثار بیارند که- آمد را بر تختى نشاندند که آن را هفتصد پایه بود از پایه تا پایه هفتصد ساله راه. فرمان آمد که یا جبرئیل و یا میکائیل شما که رئیسان فریشتگان‏اید این تخت آدم بر گیرید و بآسمانها بگردانید تا شرف و منزلت وى بدانند، ایشان که گفتند أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها- آن گه آن تخت آدم را برابر عرش مجید بنهادند و فرمان آمد ملائکه را که شما همه سوى تخت آدم روید و آدم را سجود کنید.

فرشتگان آمدند و در آدم نگریستند همه مست آن جمال گشتند،

رویى که خداى آسمان آراید گر دست مشاطه را نه بیند شاید

جمالى دیدند بى نهایت، تاج «خلق اللَّه على صورته» بر سر، حلّه‏ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی‏ در بر، طراز عنایت‏ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ‏ بر آستین عصمت،

هر چند غریبیم و دل اندر وائیم‏ ما چاکر آن روى جهان آرائیم‏

وهب منبه گفت در صفت خلقت آدم: قال- لما خلق اللَّه تعالى آدم خلقه فى احسن صوره و البسه حلى الجنّه، و ختمه فى عشره اصابع، و خلخله فى ساقه، و البسه الاساور فى ساعدیه، و توجّه بالتّاج و الاکلیل على رأسه و جبینه، و کنّاه باحب اسمائه الیه و قال له یا أبا محمد در فى الجنّه و انظر هل ترى لک شبها، او خلقت احسن منک خلقا؟ فطاف‏ آدم فى الجنّه و زها و خطر فى الجنّه- فاستحسن اللَّه منه ذلک فناداه من فوق عرشه- ازه یا آدم، فمثلک من زها، احببت شیئا فخلقته فردا لفرد- فنقل اللَّه ذلک الزهو فى ذریته فهو فى الجهّال نخوه، و فى الملوک الکبر، و فى الاولیاء الوجد.

جان و جهان با دولت بازى نیست و سعادت بهایى نیست، رنج روزگار و کدّ کار ابلیس دید و ببهشت آدم رسید. طاعت بى فترت ابلیس را بود و خطاب‏ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ آدم یافت آورده‏اند که ابلیس وقتى بر آدم رسید گفت- بدانک ترا روى سپید دادند و ما را روى سیاه. غره مشو که مثال ما همچنانست- که باغبانى درخت بادام نشاند در باغ، و بادام ببر آید آن بادام بدکان بقال برند و بفروشند، یکى را مشترى خداوند شادى باشد و یکى را مشترى خداوند مصیبت- آن مرد مصیبت زده آن بادامها را روى سیاه کند و بر تابوت آن مرده خویش مى‏پاشد، و خداوند شادى آن را با شکر بر آمیزد و هم چنان سپید روى بر شادى خود نثار کند. یا آدم آن بادام سیاه که بر سر تابوت مى‏ریزند ما أیم، و آنچه بر سر آن شادى نثار میکنند کار دولت تست، اما دانى که باغبان یکى است و آب از یک جوى خورده‏ایم، اگر کسى را کار با گل افتد گل بوید و اگر کسى را بخار باغبان افتد خار در دیده زند.

گفتم که ز عشق همچو مویت باشم‏ همواره نشسته پیش رویت باشم‏
اندیشه غلط کردم و دور افتادم‏ من چاکر پاسبان کویت باشم‏

ذو النون مصرى گفت- در بادیه بودم ابلیس را دیدم که چهل روز سر از سجود بر نداشت. گفتم یا مسکین بعد از بیزارى و لعنت این همه عبادت چیست؟ گفت یا ذا النون اگر من از بندگى معزولم او از خداوندى معزول نیست.

شوریده شد اى نگار دهر من و تو پر شد ز حدیث ما بشهر من و تو
چون قسمت وصل کرده آمد بازل‏ هجر آمد و گفت و گوى بهر من و تو

سهل عبد اللَّه تسترى گفت- روزى بر ابلیس رسیدم گفتم- اعوذ باللّه منک، گفت یا سهل ان کنت تعوذ باللّه منى فانى اعوذ باللّه من اللَّه یا سهل اگر تو مى‏گویى فریاد از دست شیطان، من میگویم فریاد از دست رحمان، گفتم یا ابلیس چرا سجود نکردى‏ آدم را؟ گفت- یا سهل بگذار مرا از این سخنان بیهوده، اگر بحضرت راهى باشد بگوى که این بیچاره را نمیخواهى بهانه بروى چه نهى؟ یا سهل همین ساعت بر سر خاک آدم بودم هزار بار آنجا سجود بردم و خاک تربت وى بر دیده نهادم، بعاقبت این ندا شنیدم- لا تتعب فلسنا نریدک.

پیش تو رهى چنان تباه افتاده است‏ کز وى همه طاعتى گناه افتاده است‏
این قصه نه زان روى چون ماه افتاده است‏ کین رنگ گلیم ما سیاه افتاده است‏

سهل گفت- آن گه نبشته بمن داد که این برخوان و من بخواندن آن مشغول شدم و از من غایب گشت در آن نبشته این بیت بود:

ان کانت اخطات فما اخطا القدر ان شئت یا سهل فلمنى او فذر

بو یزید بسطامى گفت- که از اللَّه درخواستم تا ابلیس را بمن نماید، وى را در حرم یافتم او را در سخن آوردم. سخنى زیرکانه میگفت، گفتم یا مسکین با این زیرکى چرا امر حق را دست بداشتى؟ گفت یا با یزید، آن امر ابتلا بود نه امر ارادت، اگر امر ارادت بودى هرگز دست بنداشتیم. گفتم- یا مسکین مخالفت حق است که ترا باین روز آورد؟ گفت مه یا ابا یزید، المخالفه تکون من الضدّ على الضد و لیس اللَّه ضد، و الموافقه من المثل للمثل و لیس للَّه مثل، افترى انّ الموافقه لما وافقته کانت منى و المخالفه حین خالفته کانت منى، کلاهما منه، و لیس لاحد علیه قدره، و انا مع ما کان ارجوا الرحمه فانه قال‏ وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ و انا شى‏ء، فقلت- یتبعه شرط التقوى فقال- مه الشرط یقع ممن لا یعلم بعواقب الامور و هو رب لا یخفى علیه شى‏ء- ثم غاب عنى.

فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها- این عجب نگر که ز اول رهى را بنوازد شغلکهاش بر سازد بآخر غوغا فرستد و ساخته بر اندازد و در خم چوگان عتاب آرد.

پیر طریقت گفت- «الهى تو دوستان را بخصمان مى‏ نمایى، درویشان را بغم و اندوهان میدهى، بیمار کنى و خود بیمارستان کنى، درمانده کنى و خود درمان کنى، از خاک آدم کنى و با وى چندان احسان کنى، سعادتش بر سر دیوان کنى و بفردوس او را مهمان کنى، مجلسش روضه رضوان کنى، ناخوردن گندم با وى پیمان کنى، و خوردن آن‏ در علم غیب پنهان کنى، آن گه او را بزندان کنى، و سالها گریان کنى، جبّارى تو کار جباران کنى، خداوندى کار خداوندان کنى، تو عتاب و جنگ همه با دوستان کنى» پیر طریقت را پرسیدند- که در آدم چگویى در دنیا تمامتر بود یا در بهشت؟

گفت «در دنیا تمامتر بود از بهر آنک در بهشت در تهمت خود بود و در دنیا در تهمت عشق» آن گه گفت «نگر تا ظن تبرى که از خوارى آدم بود که او را از بهشت بیرون کردند، نبود که آن از علو همت آدم بود، متقاضى عشق بدر سینه آدم آمد که یا آدم جمال معنى کشف کردند و تو به نعمت دار السلام بماندى- آدم جمالى دید بى نهایت، که جمال هشت بهشت در جنب آن ناچیز بود همت بزرگ وى دامن وى گرفت که اگر هرگز عشق خواهى باخت بر این درگه باید باخت.

گر لا بد جان بعشق باید پرورد بارى غم عشق چون تویى باید خورد

فرمان آمد که- یا آدم اکنون که قدم در کوى عشق نهادى از بهشت بیرون شو، که این سراى راحتست و عاشقان درد را با سلامت دار السلام چه کار؟ همواره حلق عاشقان در حلقه دام بلا باد!

عشقت بدر من آمد و در در زد در باز نکردم آتش اندر در زد

آدم نه خود شد که او را بردند، آدم نه خود خواست که او را خواستند، فرمان آمد که مخدره معرفت را کفوى باید تا نام زد وى شود. هژده هزار عالم بغربال فرو کردند کفوى بدست نیامد که قرآن مجید خبر داده بود لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ- کرّوبیان و مقرّبان درگاه عزت سر بر آوردند تا مگر این تاج بر فرق ایشان نهند و مخدّره معرفت را نامزد ایشان کنند، ندا در آمد که شما معصومان و پاکان حضرت‏اید، و مسبّحان درگاه عزّت، اگر نامزد شما کنیم گوئید این از بهر آنست که ما را با وى کفایتیست از روى قدس و طهارت. و حاشا که احدیت را کفوى یا شبهى بود- لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ- عرش با عظمت و بهشت با زینت و آسمان با رفعت هر یکى در طمعى افتادند و هیچ بمقصود نرسیدند. ندا در آمد- که چون کفوى پدید نه آمد مخدّره معرفت را، ما بفضل خود خاک افکنده برداریم و نامزد وى کنیم- و الزمهم کلمه التقوى و کانوا احق بها و اهلها.

مثال این پادشاهى است که دخترى دارد و در مملکت خود او را کفوى مى‏نیابد، آن پادشاه غلامى از آن خویش بر کشد و او را مملکت و جاه و عزت سازد، و بر لشکر امیرى و سالارى دهد. آن گه دختر خویش بوى دهد تا هم کرم وى در آن پیدا شود و هم شایسته وصلت گردد، و مثال آدم خاکى همین است- هم زاول او را نشانه تیر خود ساخت، یک تیر شرف بود که از کمان تخصیص بید صفت بانداخت، نهاد آدم هدف آن تیر آمد.

یک تیر بنام من ز ترکش بر کش‏ وانگه بکمان عشق سخت اندر کش!
گر هیچ نشانه خواهى اینک دل و جان‏ از تو زدنى سخت و ز من آهى خوش!

پس چون تیر بنشانه رسید خبر داد مصطفى (ع) در عالم حکم که‏ «خلق اللَّه آدم على صورته و طوله ستون ذراعا»

– و خبر درست است که رب العالمین قبضه خاک برداشت و آدم را از آن بنگاشت، پس از پستاخى و نزدیکى بجایى رسید که چون وى را از بهشت سفر فرمود تا بزمین، گفت- خداوندا مسافران بى زاد نباشند زاد ما درین راه چه خواهى داد؟ رب العالمین سخنان خویش او را بشنوانید و کلماتى چند او را تلقین کرد، گفت یا آدم یاد کرد ما ترا در آن غریبستان زادست وز پس آن روز معادت را دیدار ما میعادست. که رب العالمین گفت- فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ‏- آن گه سر بسته گفت و تفصیل بیرون نداد تا اسرار دوستى بیرون نیفتد و قصه دوستى پوشیده بماند. «قد قلت لها قفى فقالت قاف- لم یقل وقفت سترا على الرقیب و لم یقل لا اقف مراعاه لقلب الحبیب.

اهل اشارت گفته ‏اند. هر چند که زبان تفسیر باین ناطق نیست اما احتمال کند که دوستان بوقت وداع گویند «اذا خرجت من عندى فلا تنس عهدى، و ان تقاضوا عنک یوما خبرى فایاک ان تؤثر علینا غیرى» یا آدم- نگر تا عهد ما فراموش نکنى، و دیگرى بر ما نگزینى. و زبان حال جواب میدهد.

دلم کو با تو همراهست و همبر چگونه مهر بندد جاى دیگر
دلى کو را تو هم جانى و هم هوش‏ از آن دل چون شود یادت فراموش‏

کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد اول

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=