کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره بقره آیه ۲۵۵-۲۵۶(آیه الکرسى)
النوبه الاولى
– قوله تعالى: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ- خداى اوست که نیست هیچ خدا مگر وى الْحَیُّ الْقَیُّومُ زنده پاینده لا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَوْمٌ نگیرد وى را نه نیم خواب و نه خواب لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ هر چه در آسمان و زمین چیزست ویراست مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ کیست آنک شفاعه کند بنزدیک وى مگر بدستورى وى یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ میداند آنچه پیش خلق فاست از بودنى و آنچه پس خلق واست از بوده وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ و نرسند خلق بچیزى از دانش خداى إِلَّا بِما شاءَ مگر بآنچه خواست که دانند وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ و رسیده است کرسى وى بهفت آسمان و هفت زمین، وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما و گران نمىآید بر خداى نگاه داشت آسمان و زمین، وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ و اوست برتر و مهتر.
لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ- بنا کام در دین آوردن نیست قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِ پیدا شد راست راهى از کژ راهى به پیغام و رسول، فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ هر که کافر شود بهر معبود جز خداى وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ و بگرود باللّه، فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقى او دست در زد در گوشه محکم استوار، لَا انْفِصامَ لَها آن را شکستن نیست وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ۲۵۶ و خداى شنواست دانا، سخن همگان مىشنود و ضمیر دل همگان داند.
النوبه الثانیه
– قوله تعالى: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الآیه …- ابى کعب گفت رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم از من پرسید که اى آیه فى کتاب اللَّه عز و جل اعظم؟ گفت در کتاب خداى کدام آیه بزرگوارتر و شریفتر یا ابا المنذر- گفتم خدا داناتر بآن و پس رسول وى، گفت سه بار این بپرسید، پس من گفتم، اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ فضرب فى صدرى، ثم قال «هنیئا لک العلم ابا المنذر! و الذى نفسى بیده، ان لها لسانا، یقدس الملک عند ساق العرش»-
و خبر درست است که ابو هریره گفت- کلید بیت الصدقه در دست من بود، و آنجا خرما نهاده، یک روز چون در بگشادم، دیدم که از آن خرما چیزى بر گرفته بودند، یک دو بار باز رفتم، هم چنان دیدم، با رسول خدا بگفتم، رسول گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلم این بار چون در روى، بگوى سبحان من سخرک لمحمد- یعنى که آن شیطانست، و باین کلمه آشکارا شود. بو هریره چون در بگشاد این تسبیح بگفت، نگه کرد شیطان پیش وى ایستاده بود، بو هریره گفت- یا عدو اللَّه انت صاحب هذا؟ این تو کردى؟ گفت- آرى من کردم، و من بر گرفتم براى قومى درویشان جن، و از تو پذیرفتم که نیز نیایم. بو هریره دست از وى باز گرفت و رفت، پس دیگر بار باز آمد، رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بو هریره را گفت- چون در شوى همان تسبیح گوى تا وى را در بند خود آرى، بو هریره همان تسبیح گفت و وى را بگرفت وى بزینهار آمد و در پذیرفت که باز نیایم، پس خلاف کرد و باز آمد، بو هریره گفت- این بار آنست که ترا بر رسول خدا برم، شیطان گفت مکن تا ترا چند کلمت بیاموزم:
دعنى اعلمک کلمات ینفعک اللَّه بها اذا اویت الى فراشک، فاقرأ آیه الکرسى اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ حتى تختم الآیه- فانک لن یزال علیک من اللَّه حافظ و لا یقرّبک شیطان حتى تصبح، قال فخلیت سبیله، فاصبحت، فقال لى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ما فعل اسیرک؟ قلت زعم انه یعلمنى کلمات ینفعنى اللَّه بها، قال اما انّه صدقک و هو کذوب، تعلم من تخاطب منذ ثلاث لیال ذاک شیطان.
و بخبرى دیگر مى آید از مصطفى گفت- هر آن کس که آیه الکرسى برخواند از پس نماز فریضه بثواب شهیدان رسد، و اللَّه تعالى بخودى خود قبض روح وى کند، گفتا و هر آن کس که از خانه بیرون شود، و این آیت می خواند، رب العزه هفتاد هزار فریشته بر وى گمارد تا از بهر او استغفار میکنند، و مرو را دعا میگویند، چون بخانه باز آید و این آیت بر خواند، وى را درویشى و بى کامى پیش نیاید.
وقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «سید القرآن البقره، و سید البقره آیه الکرسى، یا على ان فیها لخمسین کلمه فى کل کلمه خمسون برکه».
وقال على بن ابى طالب ع «ما ارى رجلا ولد فى الاسلام او ادرک عقله الاسلام یبیت ابدا حتى یقرأ هذه الآیه: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ … و لو تعلمون ماهى انما اعطیها نبیّکم من کنز تحت العرش لم یعطها احد قبل نبیّکم و ما بث لیله قط حتى اقرء بها ثلاث مرّات، اقرأها فى الرکعتین بعد العشاء الآخره و فى وترى و حین آخذ مضجعى من فراشى».
آورده اند که راه زنى وقتى در راهى حزمهاى ببرد، که در آن حزمه مال فراوان بود و در ضمن آن رقعه دید بر آن آیه الکرسى نبشته، آن حزمه برمّت بخداوند خویش باز رسانید. یاران وى گفتند چرا رد کردى؟ و میدانى که مال فراوان در آن بود، گفت صاحب آن حزمه از علما شنیده که هر چه آیت الکرسى بصحبت آن بود دزد نبرد، باین اعتقاد آن نبشته در میان حزمه نهاد، اکنون اگر من ببرم اعتقاد وى بعلما بد شود، و دین وى بخلل آید و من که آمده ام بآن آمده ام که راه دنیا زنم نه راه دین.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ- وحّد نفسه و شهدها- انّه لا اله الّا هو، خود را خود ستود و بر خود ثنا کرد، دانست که افهام و اوهام خلایق در مبادى اشراق جلال وى برسد و بمدح و ثناى وى نرسد، گواهى داد خود را بیکتایى در ذات، و پاکى در صفات، بزرگوارى در قدر و توان و برترى در نام و نشان، اللَّه اوست که نامور بیش از نام برانست و راست نام ترا از همه نامورانست، و سازنده آئین جهانیانست. بار خداى همه بار خدایان و کامگار بر جهانیان، و دارنده همگان. لا إِلهَ إِلَّا هُوَ کلمه اخلاص است، که بندگان را بدان خلاص است، سى و هفت جایگه در قرآن این کلمه بگفته، و عالمیان را بآن بخوانده و عملها بدان پذیرفته، و پیغامبران بآن فرستاده. یقول تعالى و تقدس وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «ان افضل ما اقول انا و ما قال النبیّون من قبلى- لا اله الا اللَّه»
وعن ابى بکر انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال«علیکم بلا اله الا اللَّه و الاستغفار و اکثروا منهما، فان ابلیس قال اهلکت الناس بالذنوب و اهلکونى بلا اله الا اللَّه و الاستغفار».
بکر بن عبد اللَّه المزنى روایت کند که پادشاهى بود در روزگار گذشته ازین متمردى بد مرد، طاغیى شوخگن، جبارى بت پرست، که تا بود آئین کفر و بت پرستى راست میداشت و آن را مىبرزید و خلق را بر آن میخواند و مسلمانان را مىرنجانید.
مسلمانان بغزاء وى شدند و نصرت مسلمانان را بود، و او را بگرفتند بقهر و خواستند که او را تعذیب کنند تا در عذاب هلاک شود، قمقمه عظیم بساختند و او را در آن نشاندند در میان آب، و آتش در زیر آن کردند، آن مرد طاغى در آن عذاب بتان را یکان یکان مىخواند، و ازیشان فریاد رسى همى جست، میگفت یا فلان و یا فلان أ لم اکن اعبدک، الم امسح وجهک و افعل و افعل؟- چون ازیشان درماند و فریاد رسى نبود، روى سوى آسمان کرد و باخلاص گفت- لا اله الا اللَّه- همان ساعت بفرمان اللَّه بر مثال ناودانى در هوا پیدا شد، آبى سرد از آن روان شد، بسر وى فرود آمد، بادى عاصف فرو گشاد، آن آتش را بکشت و قمقمه برداشت و هم چنان در هوا مىبرد تا در میان قوم خویش بزمین آمد، و هم چنان میگفت- لا اله الّا اللَّه- قوم وى او را از قمقمه بیرون آوردند و گفتند- ما امرک و ما شأنک؟ وى قصه خویش بگفت، و آن قوم همه مسلمان شدند.
مؤمنانرا آن حال عجب آمد، یکى ازیشان بخواب دید که رب العزه جل جلاله ندا کرد و گفت «انه دعا آلهته فلم تجبه، و دعانى فاجبته و لم اکن کالصّم البکم الذین لا یعقلون» عبد العزیز بن ابى داود گفت- مردى در بادیه خداى را عز و جل عبادت میکرد، و در نماز گاه خویش هفت سنگک نهاده بود، هر گه ورد خود بگزاردى، گفتى، یا احجار! اشهد کنّ- ان لا اله الا اللَّه- پس در بیمارى مرگ گفت بخواب دیدم، که مرا سوى دوزخ راندند، بهر در که رسیدم از درهاى دوزخ، از آن سنگها یکى دیدم که در دوزخ بآن استوار کرده و بر بسته، دانستم و واشناختم، که آن سنگهااند که بر کلمه توحید گواه کرده بودم.
ابو معشر گفت- مردى از دنیا بیرون شد، او را در خاک نهادند، دو فریشته بر وى آمدند، یکى ازیشان گفت- انظر ما ترى، بنگر تا چه بینى، یعنى که کلمه شهادت از ظاهر و باطن وى بجوى، تا و ازو هست یا نه، آن فریشته در درون و بیرون وى بگشت، هیچیز ندید، هر دو نومید شدند. آخر یکى گفت- آنک انگشترى در انگشت دارد، بنگر تا نقش نگین وى چیست؟ بنگرست نقش آن- لا اله الا اللَّه بود، بحرمت و برکت آن، خداى وى را بیامرزید.
ابو عبد اللَّه نباجى مردى بود از بزرگان دین و متعبدان روزگار، زبیده را بخواب دید، گونه و رویش بگشته و زرد شده، گفت یا زبیده رنگ روى تو زرد نبود، این زردى از چیست؟ گفت از آنست که بشر مریسى سر معتزلیان امروز از بغداد او را بیاوردند و دوزخ زفیرى کرد برو، ما همه از سیاست آن زفیر چنین زرد روى گشتیم. گفتم حال تو چیست؟ گفت حال من نیکوست، که رب العزه مرا بیامرزید و بزنى بعثمان عفان داد و با من کرامتها کرد، گفتم هیچ دانى که آن کرامتها را سبب چه بود؟ گفت آن بود که پیوسته این کلمات میگفتم- «لا اله الا اللَّه یقینا و حقا، لا اله الا اللَّه ایمانا و صدقا، لا اله الا اللَّه عبودیّه و رقّا، لا اله الا اللَّه ارضى به ربى، لا اله الا اللَّه افنى به عمرى، لا اله الا اللَّه مونسى فى قبرى، لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له، لا اله الا اللَّه، له الملک و له الحمد، لا اله الّا اللَّه و لا حول و لا قوه الا باللّه».
و خبر درست است از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که گویندگان «لا اله الّا اللَّه» را در گور وحشت و اندوه نیست، و نه در قیامت ایشان را ترسى و بیمى، و گویى در ایشان مىنگرم که از خاک بیرون آیند و گرد و خاک از سرهاى خویش مىافشانند و میگویند الحمد للَّه الذى اذهب عنّا الحزن»
وروى- ان اللَّه تعالى اطّلع على جهنم، فقال یا جهنم، فصرخت و اکل بعضها بعضا خوفا، حیث قال لها یا جهنم، ان یعذبها باشد منها، ثم قال لها- اسکنى، فانت محرمه على من قال لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ.
هر چند که ابتداء این کلمه نفى است از روى لفظ، اما از روى معنى غایت اثبات و نهایت تحقیق است، چنانک تو گویى بضرب مثل «لا اخ لى سواک و لا معین لى غیرک» این در اثبات تمامتر است از آنک گویى- انت اخى و انت معینى. طریق عامه مسلمانان در توحید ایشان اینست. اما طریق اهل خصوص چنانست که حکایت کنند از آن پیر طریقت، در عموم احوال گفتى:- اللَّه و لا اله الا اللَّه کمتر گفتى، سرّ آن از وى پرسیدند، جواب داد که نفى العیب حیث یستحیل العیب عیب.
اما هُوَ کلمتى است که باین کلمت اشارت فرا هستى اللَّه کنند، نه نامست و نه صفت، بلکه فرا نام اشارتست و از صفت کتابت است، و باین حرف اشارت فرانیست محالست، چون بنده گوید- هو- او، شنونده داند که هست، گوش بدان دارد، و جوینده بدان راه یابد و نگرنده فرا آن بیند. و گفته اند که- هو دو حرف است: ها و واو- و مخرجها آخر مخارج حروفست یعنى اقصى حلق، و مخرج واو اول مخارج حروف است یعنى لب. گوینده چنانستى که میگوید، اللَّه اوست- که در آمد حادثات و ابتداء مکنونات ازوست، و باز گشت حادثات و مکنونات و اوست، و او را خود نه ابتدا و نه انتها، اولست بى ابتداء و آخرست بى انتهاء.
الْحَیُ- خداوندى زنده، همیشه بیش از همه زندگان زنده، و بر زندگانى و زندگان خداونده، همه فانى گردند و او ماند زنده کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ،* کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ باقى است ببقاء ازلى، حى است بحیاه ازلى، حیاه وى نه چون حیاه آفریدگان، ایشان بنفس و غذا زنده اند باندازه و هنگام، و اللَّه بحیاه خویش و بقاء خویش و اوّلیت و آخریّت خویش، بى کى و بى چند و بى کیف. و گفتهاند- حقیقت حىّ فعال است و درّاک هر کرا فعل نیست و ادراک نیست جز مرده نیست، و ادنى درجات ادراک آنست که خود را داند که هر که خود را نداند جز جماد نیست! فالحى الکامل المطلق هو الذى یندرج جمیع المدرکات تحت ادراکه، و جمیع الموجودات تحت فعله، حتى لا یشدّ عن علمه مدرک و لا عن فعله مفعول، و کل ذلک للَّه عز و جل، فهو الحى المطلق، و هو الحى الباقى جل جلاله و عزّ کبریاؤه. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «انت الحى الذى لا تموت و الجن و الانس یموتون».
ابو بکر کتانى پیر حرم بود، گفت- مصطفى را صلّى اللَّه علیه و آله و سلم در خواب دیدم، گفتم یا رسول اللَّه دعائى در آموز مرا تا اللَّه تعالى دل من زنده دارد و نمیراند، گفت- هر روز چهل بار بگو یا حىّ یا قیوم یا لا اله الّا انت- و در دعاء رسول است «اى حىّ اى قیّوم».
الْقَیُّومُ- پاینده است، یعنى در ذات و صفات پاینده، نه حال گرد است نه حال گیر نه روز گردست نه هنگام پذیر، نه نو صفت نه نو تدبیر- قیّوم و قیّام- بمعنى یکسانست.
عمر خطاب رض همه- قیّومها- در قرآن- قیّام- خواندست. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم در میانه شب چون برخاستى تهجد را، گفتى«اللهم لک الحمد، انت نور السّماوات و الارض، و لک الحمد انت قیّام السماوات و الارض».
و گفتهاند- قیّوم- بمعنى قائم است اى- هو قائم على عباده بارزاقهم و آجالهم، یربّى صغیرهم و یهرم کبیرهم، و ینشئ سحابهم و یرسل ریاعهم و ینزل غیثهم- کقوله عز و جل «أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ». ابو امامه روایت کرد از
مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «ان اسم اللَّه الاعظم لفى سور من القرآن ثلاثا:- البقره و آل عمران و طه»
گفت نام اعظم درین سه سوره است. بزرگان دین گفتند این دو نام است. یعنى: حىّ و قیّوم که در هر سه سوره موجود است.
لا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَوْمٌ- خفته که چشم و دل وى فرا خواب شود نائم است، و چون چشم بى دل فرا خواب شود و سنان است، رب العالمین از هر دو پاک است و منزّه مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که بخفتى، خواب وى تا حد سنه بودى بیش نه که گفته است،«تنام عیناى و لا ینام قلبى»
و مصطفى را پرسیدند که بهشتیان خواب کنند یا نه؟ گفت نه! که خواب شه مرگ است و بهشتیان هرگز نمیرند. و ابو هریره گفت شنیدم از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم حکایت مىکرد از موسى ع گفت- در دلش افتاد روزى که «هل ینام اللَّه» قال «فارسل سبحانه الیه ملکا فارقه ملشا و اعطاه قارورتین ثلاثا فى کل ید قاروره و امره ان یتحفظ بهما» قال «فنام نومه و اصطکّت یداه فانکسرت القارورتان» قال «ضرب اللَّه مثلا ان اللَّه سبحانه لو نام لم یستمسک السماء و الارض»
گفت- مثلى است این که اللَّه زد یعنى که دارنده و نگهبان آسمان و زمین منم، قوام آن بداشت من، کار آن بحکم من، تدبیر آن بعلم من، اگر بخسبم بهم بر افتد و زیر و زبر گردد.
وعن ابى موسى قال، قال رسول اللَّه فینا باربع، فقال «ان اللَّه لا ینام و لا ینبغى له ان ینام، یخفض القسط و یرفعه، یرفع الیه عمل اللیل قبل النهار و عمل النهار قبل اللیل، حجابه النور، لو کشفه لا حرقت سبحات وجهه کل شیء ادرکه بصره».
لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ- هر چه در آسمانها و هر چه در زمین همه ملک و ملک اوست، همه رهى و بنده اوست، همه مقهور و مأسور اوست. مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ چون کافران قریش گفتند بتان را که- هؤلاء شفعاؤنا عند اللَّه- اینان شفیعان مااند بنزدیک اللَّه، رب العالمین گفت: مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ کیست آن کس که شفاعت کند بنزدیک اللَّه، مگر بدستورى اللَّه؟ همانست که جاى دیگر گفت وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَهُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ و قال یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَهُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ و قال وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى. این آیتها دلیل اند که در قیامت شفاعت خواهد بود و درست است خبر که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت«شفاعتى لاهل الکبائر من امتى».
وعن ابى موسى الاشعرى قال- قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم:- «خیّرت بین الشفاعه و بین ان یدخل نصف امتى الجنه، فاخترت الشفاعه لانها اعم و اکفى. أ ترونها للمتقین المؤمنین، لا و لکنها للمذنبین الخطائین المتلویین»
وقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «انا خیر الناس لشرار امتى، قالوا و کیف انت لاخوانک؟»
وروى «و کیف انت لخیارهم؟» قال «اخوانى یدخلون الجنه باعمالهم و انا شفیع شرار امتى»
وروى عن حفصه «ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم دخل علیها ذات یوم فقام یصلى، فدخل على اثره الحسن و الحسین، فلما فرغ النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم من صلوته اجلس احدهما على فخذه الیمنى، و الآخر على فخذه الیسرى، و جعل یقبّل هذا مرّه و یقبّل هذا اخرى، فاذا قد سد ما بین السماء و الارض جبرئیل فنزل، فقال الجبار یقرئک یا محمد السلام، و یقول قد قضینا قضاء، و جعلناک فیه بالخیار، قضینا على هذین و اشار الى الحسن و الحسین، ان احدهما یقتل بالسیف عطشا، و الآخر یقتل بالسّم، فان شئت صرفته عنهما و لا شفاعه لک یوم القیمه و أن شئت امضیت ذلک علیهما و لک الشفاعه، قال بل اختار الشفاعه»
وقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «یشفع یوم القیمه ثلاثه:- الانبیاء و العلماء و الشهداء»
وقال «یشفع الشهید فى سبعین من اقاربه، و من قرأ القرآن و استظهره و حفظه ادخله اللَّه عز و جل الجنه و شفّعه فى عشره من اهل بیته»
وقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم- «من امتى من یشفع للقیام و منهم من یشفع للقبیله و منهم من یشفع للعصبه و منهم من یشفع للرجل حتى یدخلوا الجنه»
وروى ابو سعید الخدرى عن رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «یقول اللَّه عز و جل قد شفع النبیون و الملائکه و المؤمنون، و بقى ارحم الراحمین»
قال «فیقبض قبضه او قبضتین من النار فیخرج خلقا کثیرا لم یعملوا خیرا»
شفاعت بخواستن است و تشفیع ببخشیدن است و تشفع شفیع بودن است، و شفاعت از شفع گرفتهاند یعنى- جفت کردن- که شفیع یگانه بشود و دو باز آید، آن بخواسته با خود مىآرد.
معنى دیگر گفتهاند:- مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ- اى لا یدعوا الداعى حتى بإذن اللَّه عز و جل له فى الدعاء، میگوید کیست آن کس که دعا کند مگر بدستورى اللَّه. و دعا را بلفظ شفاعت از آن گفت که دعا کننده فرداست، و اجابت اللَّه شفیع آن، پس دعا و اجابت جفت یکدیگر اند. و آن کس که برین وجه حمل کند، من یشفع شفاعه حسنه، هم برین حمل کند، یعنى من یدع لاخیه بظهر الغیب یکن له نصیب من دعائه کما جاء فى الخبر، اذا دعا الرجل لاخیه یظهر الغیب یقول الملک و لک مثله او مثلاه، و من یشفع شفاعه سیئه اى من یدع على من لا یستحق ان یدعا علیه، یکن له کفیل من الوزر.
یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ- مجاهد و سدى گفتند ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ من امر الدنیا وَ ما خَلْفَهُمْ من امر الآخره. میگوید خداى میداند آنچه هست از کار دنیا و آنچه خواهد بود از کار آخرت. و گفتهاند ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ کردار خلق است آنچه کردهاند از خیر و شر میداند. وَ ما خَلْفَهُمْ و آنچه اکنون کنند که هنوز نکردهاند همه میداند.
وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ- هذا کقوله وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً جاى دیگر گفت عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ هیچ پیغامبر و هیچ فریشته بهیچ چیز از علم و دانش اللَّه نرسند مگر بآن که اللَّه خواهد که دانند، ایشان را بر آن دارد و بآن بیاگاهاند تا بدانند و دلیل باشد بر ثبوت نبوت و صحت رسالت ایشان.
وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ- یقال- وسع فلان الشّىء یسعه سعه اذا احتمله و اطاقه و امکنه القیام به. و یقال- لا یسعک هذا اى لا تطیقه و لا تحتمله.
وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ- معنى آنست که هفت آسمان و هفت زمین در کرسى مىگنجد و بآن میرسند. روى کرسى اللَّه زبر هفتم آسمان است زیر عرش، و کرسى از زراست، و گویند از مروارید. حسن بصرى گفت: کرسى- عرش- است و- عرش- کرسى، و درستر آنست که عرش- سقف بهشت است و- کرسى- بیرون از آنست، و حمله عرش دیگراند و حمله کرسى دیگر، و حمله کرسى چهار فریشته اند:
یکى بصورت آدمى، دیگر بصورت گاو، سوم بصورت شیر، چهارم بصورت کرکس، و میان حمله عرش و حمله کرسى حجابها فراوانست از نور و ظلمت و آب و برف، از حجاب تا بحجاب پانصد ساله راه، و اگر نه این حجب بودى، حمله کرسى در نور حمله عرش بسوختندى. و در خبر است که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بو ذر را گفت
«یا با ذر ما السماوات و الارض و ما فیهن الکرسى الا کحلقه القاها ملق فى فلاه. و ما الکرسى فى العرش الا کحلقه القاها ملق فى فلاه، و جمیع ذلک فى قبضه اللَّه عز و جل کالحبّه، و اصغر من الحبّه فى کف احدکم»
آن روز که این آیت آمد. جماعتى از یاران گفتند یا رسول اللَّه هذا الکرسى وسع السماوات و الارض فکیف بالعرش؟ فانزل اللَّه عز و جل ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ و درست از ابن عباس که گفت- الکرسى موضع قدمیه، و العرش لا یقدرقدره احد و روى عماره بن عمیر عن ابى موسى قال- الکرسى موضع القدمین و له اطیط کاطیط الرجل.
وعن محمد بن جبیر بن مطعم عن ابیه قال- قام اعرابى الى النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فقال- یا رسول اللَّه اجدبت بلادنا و هلکت مواشینا فادع اللَّه لنا یغثنا و اشفع لنا الى ربک و لیشفع ربنا الیک. قال ویلک هذا شفعت لک الى ربى فمن ذا یشفع ربنا الیه؟ سبحان اللَّه لا اله الا اللَّه العظیم وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فهو یئط لعظمته و جلاله کما تئط الرحل الجدید.
وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما- اى لا یثقله و لا یشقّ علیه وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ اى الرفیع فوق خلقه، العظیم سلطانه، الجلیل شأنه، سبحانه سبحانه.
این آیه الکرسى سیّد آیات قرآن است:- از بهر آنک مقصد و غایت علوم قرآن سه چیز است: اول معرفت ذات حق، دیگر معرفت صفات، سدیگر معرفت افعال، و این آیت برین سه چیز مشتمل است، باین معنى سید آیات قرآن است.
لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ- بنا کام در دین آوردن نیست. برین وجه این کلمت منسوخ است بآیت فرمان بقتال، و سبب نزول این آیت بر قول ایشان که گفتند منسوخ است، آن بود که مردى انصارى نام وى ابو الحصین دو پسر داشت در مدینه، ترسایان شام که بمدینه آمده بودند ببازرگانى، آن دو پسر را بفریفتند و با دین ترسایى دعوت کردند، پس ایشان را با خود بشام بردند، ابو الحصین گفت یا رسول اللَّه ایشان را باز خوان و با کفر بمگذار، در آن حال رب العزه آیت فرستاد لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ …
الآیه رسول خدا ایشان را فرو گذاشت و گفت- ابعدهما اللَّه، هما اول من کفر، بو الحصین خشم گرفت، از آنک کس بطلب ایشان نفرستاد، رب العزه آیت دیگر فرستاد فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ الآیه. پس از آن لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ … الآیه منسوخ شد و فرمان آمد بقتال اهل کتاب در سوره براءه.
قتاده و ضحاک و جماعتى مفسران گفتند:- معنى آیت آنست که لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ بعد اسلام العرب اذا قبلوا الجزیه. میگوید پس از آن که عرب باسلام در آمدند، امّاطوعا و اما کرها بر هیچکس اکراه نیست از اهل کتاب و مجوس و صائبان اگر جزیت در پذیرند. و آن عرب که بر ایشان اکراه رفت از آن بود که امتى امّى بودند و ایشان را کتابى نبود که میخواندند، و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم میگفت «اهل هذه الجزیره! لا یقبل منهم الّا الاسلام»
اکنون مسلمانان با اهل کتاب قتال کنید، تا مسلمان شوند، یا جزیت در پذیرند، چون جزیت پذیرفتند، ایشان را بر دین خویش بگذارند و بر دین اسلام اکراه نکنند. و گفتهاند معنى اکراه آنست که هر چه مسلمانان را بناکام بر آن دارند از بیع و طلاق و نکاح و سوگند و عتق، آن لازم نیست و الیه الاشاره
بقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «رفع عن امتى الخطاء و النسیان و ما استکرهوا علیه»
و تفسیر اول در حکم آیت ظاهرترست، از بهر آن که بقیت آیت با آن موافق ترست.
قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِ- اى قد ظهر الایمان من الکفر و الهدى من الضلال و الحق من الباطل، حق از باطل پدید آمد و راست راهى از کژ راهى پدید شد بکتاب خدا و بیان مصطفى، راست راهى در متابعت است، و کژ راهى در مخالفت.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من یطع اللَّه و رسوله فقد رشد»
فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ- الآیه …- هر پرستیده که پرستند جز از اللَّه، همه طاغوتاند، اگر از شیطان است یا صنم یا سنگ یا درخت یا حیوان یا جماد. و گفتهاند- طاغوت هر کسى نفس اماره اوست که ببدى فرماید و از راه ببرد- و الطاغوت ما یطغى الانسان، فاعول من الطغیان- میگوید هر که بطاغوت کافر شود و باللّه مؤمن دست در عروه وثقى زد، عروه وثقى- دین اسلام است با شرائط و ارکان آن.
و گفتهاند قرآن است. قال مجاهد- بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقى الایمان. لَا انْفِصامَ لَها قال لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ یعنى انها لا تنقطع ما دام مستمسکا بها الّا ان یدعها هو- و قال مقاتل بن حیان:- لَا انْفِصامَ لَها دون دخول الجنه. و قیل «العروه الوثقى- اتباع السنه» یدل علیه ما
روى على بن ابى طالب ع قال- قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لا یصلح قول و لا عمل و نیّه الّا بالسنه، فاذا عرف اللَّه بقلبه و اقر بلسانه و عمل بجوارحه و ارکانه بما افترض علیه و خالف السنه. سنن رسول اللَّه، کان بذلک خارجا من الاسلام، و اذا عرف اللَّه بقلبه و اقرّ بلسانه و عمل بجوارحه و ارکانه بما افترض علیه و لم یخالف السنه، سنن رسول اللَّه، کان مؤمنا و ذلک بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقى لَا انْفِصامَ لَها ثم قال: وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ- اى سمیع لدعائک ایاه یا محمد باسلام اهل الکتاب. و کان رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یحب اسلام الیهود الذین حول المدینه، و یسأل اللَّه تعالى ذلک.
عَلِیمٌ بحرصک و اجتهادک.
النوبه الثالثه
– قوله تعالى: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الآیه …- اللَّه من له الالهیه و الربوبیه، اللَّه من له الاحدیه و الصمدیه، ثبوته احدى، و کونه صمدى، بقاؤه ازلى و سناؤه سرمدى. اللَّه نام خداوندى که ذات او صمدى و صفات او سرمدى، بقاء او ازلى و بهاء او ابدى، جمال او قیومى، و جلال او دیمومى، نامدارى بزرگوار، در قدر بزرگ و در کردار، در نام بزرگ و در گفتار، برتر از خرد و پیش از کى، و مه از مقدار، جلیلا خدایا که کرد کارست و خوب نگار، عالم را آفریدگار و خلق را نگهدار، دشمن را دارنده و دوست را یار، امیدها را نقد و ضمانها را بسنده، و کار هر خصم را پذیرنده و هر جرم را آموزگار، مرید را قبله و دل عارف را یادگار.
بر یاد تو بى تو روزگارى دارم | در دیده ز صورتت نگارى دارم |
اللَّه یادگار دل دوستانست، اللَّه شاهد جان عارفانست، اللَّه سور سرّ والهانست، اللَّه شفاء دل بیمارانست، اللَّه چراغ سینه موحدانست، اللَّه نور دل آشنایانست و مرهم درد سوختگانست.
اندر دل من عشق تو چون نور یقین است | بر دیده من نام تو چون نقش نگین است | |
در طبع من و همت من تا بقیامت | مهر تو چو جانست و وفاى تو چو دین است |
پیر طریقت جنید قدس اللَّه روحه گفت- من قال بلسانه، اللَّه و فى قلبه غیر اللَّه، فخصمه فى الدارین اللَّه. کسى که بر زبان یاد اللَّه دارد و بنام وى نازد، آن گه دل خویش با مهر غیرى بردازد بجلال و عز بار خدا که فردا در مقام سیاست تازیانه عتاب بدو رسد و خصم او اللَّه بود. شب معراج با سید گفت
«یا محمد عجبا لمن آمن بى کیف یتّکل على غیرى؟با محمد لو انهم نظروا الى لطائف برّى و عجائب صنعى ما عبدوا غیرى»
یا عجبا کسى که مرا یافت دیگرى را چه جوید، و او را که مرا بشناخت بغیر ما چون پردازد!
چشمى که ترا دید شد از درد معافى | جانى که ترا یافت شد از مرک مسلم |
پیر طریقت گفت:- «اى سزاى کرم و نوازنده عالم، نه با وصل تو اندوهست نه با یاد تو غم، خصمى و شفیعى و گواهى و حکم، هرگز بینما نفسى با مهر تو بهم، آزاد شده از بند وجود و عدم، در مجلس انس قدح شادى بر دست نهاده دمادم».
لا إِلهَ إِلَّا هُوَ- خدایى که نیست معبود بسزا جز او، در هر دو جهان سزاى خداوندى کیست مگر او؟ دست گیر خستگان نیست جز توقیع جمال و لطف او، نوازنده یتیمان نیست جز منشور کرم او. بار خدایى که دلهاى دوستان بسته بند وفاء او، جانهاى مشتاقان در آرزوى لقاء او، ارواح عاشقان مست مهر از جام بلاء او، آرام خستگان از نام و نشان او، سرور عارفان از ذکر و پیغام او. نکو گفت آن شوریده روزگار که گفت:-
مىخندد اندر روى من بخت من از میدان تو | کى خیمه از صحراء جانم بر کند هجران تو | |
آرام من پیغام تو وین پاى من در دام تو | بستان شده از نام تو بر جان من زندان تو |
الْحَیُّ الْقَیُّومُ- خداوندى زنده پاینده دارنده نوازنده بخشنده پوشنده، بهر سست و بودنى داننده، بتوان و بدریافت هر چیز رسنده، هر کس را خداوند و هر بودنى را پیش برنده و آشنایان مهر پیوند نور نام و نور پیغام، دلها را روح و ریحان و سرها را آرام، آفرین باد بر آن جوانمردان که از این حدیث بویى دارند و بسر این خوانچه لطف رسیدهاند، تا چنان دیگران بطعام و شراب زندهاند، ایشان بنام و نشان آن دوست زندهاند و بیاد وى آسوده.
شبلى را گفتند- طعام و شرابت از کجاست؟ گفت- ذکر ربى طعام نفسى و ثناء بى لباس نفسى و الحیاء من ربى شراب نفسى. نفسى فداء قلبى فداء روحى، روحى
نور چشمم خاک قدمهاى تو باد | جانى دارم فداى غمهاى تو باد |
لا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَوْمٌ- تقدیس و تنزیه ذات است، که وى جل جلاله برى از علات است، و مقدس از آفات است. خواب حال گشتن است و اللَّه تعالى پاک از حال گشتن و حال گردیدن، دور از کاستن و افزودن، خواب عیب است و خداى از عیبها برى، خواب غفلت است و خداى از آفات و غفلات متعالى، خواب گردیدن حال است و خداى نه حال گردنه گردش پذیر، خواب شبه مرگ است و خداى زنده پاینده باقى.
قدیر عالم حى مرید | سمیع مبصر لبس الجلالا | |
تقدّس ان یکون له شریک | تعالى ان یظنّ و ان یقالا |
خداوندى که در ذات بى شریک است و در صفات بى شبیه و در قدر بى نظیر
در ذات لطیف تو حیران شده فکرتها | بر علم قدیم تو پیدا شده پنهانها | |
در بحر کمال تو ناقص شده کاملها | در عین قبول تو کامل شده نقصانها |
لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ- مکوّنات و محدثات در زمین و در سماوات همه صنع وى و همه ملک وى، نه کسى منازع با وى، نه دیگرى غالب بر وى، غالب بر آن امر وى، نافذ در آن دانش وى، توان آن بعون وى، داشت آن بحفظ وى. از ابن عباس روایت است که گفت «الارضون على الثور و الثور فى سلسله و السلسله فى اذن الحوت و الحوت بید الرحمن عز و جل».
مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ- آن کیست که پندارد که بى خواست او خود را کارى بر سازد، یا بى دانش او نفسى بر آرد، یا بى او باو رسد، فقد خاب ظنه و ضلّ سعیه.
پیر طریقت گفت:- الهى پسندیدگان ترا بتو جستند بپیوستند، ناپسندیدگان ترا بخود جستند بگسستند، نه او که پیوست بشکر رسید، نه او که گسست بعذر رسید! اى برساننده در خود و رساننده بخود! برسانم که کس نرسید بخود.
اى راه ترا دلیل دردى | فردى تو و آشنات فردى |
یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ- هر چه در آسمان و زمین کسست و چیز همه آنم که حرکت و سکون ایشان اندیشه و خاطر ایشان خالق میداند، روش و جنبش ایشان مىبیند و بحقیقت آن میرسد، که همه از قدرت وى مىدرآید و با حکم وى میگردد وى میداند که وى میراند، وى مىبیند که وى میکند، وى مىبندد که وى میگشاید.
پس او خدایى را شاید که نه واماند، نه درماند، نه فروماند. پوشیده ها داند و کار بر وى در نشورد، همه چیز پرداخته و همه کار ساخته، جز زانک آدمى انداخته، خردها در کار وى کند، وهمها از وى دربند، علمها و عقلها در قدر وى گم.
لا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ- نص قرآن است، و اشارت بجهت و مکان است، کرسى نه علم است که آن راه بیراهان است، تأویل جاهلانست، کرسى قدم گاه دانیم و این مذهب سنّیان است، و بى تأویل و تصرف بجان باز گرفته و پذیرفته ایشان است. آن گه آیت مهر بر نهاد، بذکر جلال و بزرگوارى و عظمت و برترى خود گفت: وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ-
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «فى تسبیح الملائکه، سبحت السماوات العلى من ذى المهابه و ذى العلى، سبحان- العلى الاعلى، سبحانه و تعالى»
علو و برترى اللَّه دو روى دارد: یکى علو و برترى صفت، یکى علو و برترى فعل، آنچه صفت است از لیست- لم یزل کان عاریا علیّا، همیشه هست و بودنى، از همه چیزها برتر بکبریاء خود، وز همه نشانها برتر بقدر خود، وز همه اندازهها برتر بعز خود، و آنچه فعل است برترى ذات است و علو مکانست، خود کرد و از خود نشان داد، بعد از آفرینش آسمان و زمین، بارادت خود نه بحاجت، که اللَّه کار که کند بخواست کند نه بحاجت، که او را بکس و بچیز حاجت و نیاز نه، و او را شریک و انباز نه. خداوندا دلهاى ما از بدعت و ضلالت معصوم دار! و از شور و حیرت رستهدار! بمنّک و فضلک.
کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد اول