النساء - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره النساء – آیه ۶-۹

۲- النوبه الاولى‏

(۴/ ۹- ۶)

قوله تعالى: وَ ابْتَلُوا الْیَتامى‏ و مى‏آزمائید یتیمان را، حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ‏ تا آن گه که بنکاح رسند، فَإِنْ آنَسْتُمْ‏ اگر بینید، مِنْهُمْ‏ از ایشان [پس بلوغ‏]، رُشْداً راست راهى، [و نگه داشت مال،] فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ‏ بایشان دهید مالهاى ایشان، وَ لا تَأْکُلُوها و آن را مخورید، إِسْرافاً بگزاف، وَ بِداراً أَنْ یَکْبَرُوا شتافتن و پیشى کردن بر بلوغ و بر بزرگ شدن ایشان، وَ مَنْ کانَ غَنِیًّا و هر که بى‏نیاز باد از قیّمان، فَلْیَسْتَعْفِفْ‏ ایدون باد که دست پاک دارد از مال یتیمان، وَ مَنْ کانَ فَقِیراً، و هر که درویش باد، فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ‏ ایدون باد که از مال یتیم باندازه خوراد و بداد، فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ‏ چون بایشان دهید مال ایشان، فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ‏ گواهان گیرید بر اقرار ایشان بقبض مال ایشان، وَ کَفى‏ بِاللَّهِ حَسِیباً (۶) و پسندیده است اللَّه بگواهى و پسنده کارى و آگاهى و شمار خواهى.

لِلرِّجالِ نَصِیبٌ‏ مردان را بهره‏ایست، مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ‏ از آنچه پدران و مادران و خویشان گذارند، وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ‏ و زنان را هم چنان بهره‏ایست، مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ‏ از آنچه پدران و مادران و خویشان گذارند، مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ از آنچه گذارند اگر کم بود یا بیش، نَصِیباً مَفْرُوضاً (۷) بهره بتقدیر بریده و انداخته.

وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَهَ و آن گه که حاضر آید بقسمت، أُولُوا الْقُرْبى‏ خویشاوندان، وَ الْیَتامى‏ و یتیمان، وَ الْمَساکِینُ‏ و درویشان، فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ‏ ایشان را چیزى دهید از میراث، وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً (۸) و ایشان را سخن نیکو گوئید و دعاء نیکو کنید.

وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ‏ و ایدون باد که بترساد ایشان، لَوْ تَرَکُوا که اگر بگذارند، مِنْ خَلْفِهِمْ‏ از پس مرگ ایشان، ذُرِّیَّهً ضِعافاً فرزندان ضعیفان، خافُوا عَلَیْهِمْ‏ ترسند برایشان [از ضیاع و بى‏نوایى‏]، فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ‏ پس از خداى ترسند، وَ لْیَقُولُوا قَوْلًا سَدِیداً (۹) و سخن بچم‏ گویند.

النوبه الثانیه

قوله تعالى: وَ ابْتَلُوا الْیَتامى‏ الآیه …- این آیت در شأن ثابت بن رفاعه و عم وى فرو آمد. رفاعه از دنیا بیرون شد. ثابت یتیم ماند، و عم وى بر وى قیّم بود.

بر مصطفى (ص) شد، گفت: یا رسول اللَّه پسر دارم، یعنى ثابت، کودکى است نارسیده، یتیم در حجر من، چه بوى دهم از مال او؟ و کى دهم؟ ربّ العالمین بجواب وى این آیت فرستاد: وَ ابْتَلُوا الْیَتامى‏ بیازمائید یتیمان را هم در عقل، و هم در دین، و هم در حفظ مال، حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ‏ نکاح ایدر جماع است، میگوید آن گه که به استطاعت نکاح رسند، پسر بحدّ مردان رسد، و دختر بحدّ زنان، و هر دو نشان بلوغ در خود بینند، و نشان بلوغ آنست که از پنج سبب کى در خود بینند: احتلام، و سنّ، و انبات، و حیض، و حبل‏.

اما احتلام و سنّ و انبات هم مردان راست و هم زنان را، و حیض و حبل خاصه زنانراست. اما دلیل آنکه احتلام سبب بلوغست از کتاب خداى عزّ و جلّ: وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْکُمُ الْحُلُمَ فَلْیَسْتَأْذِنُوا کَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ‏، و از قول رسول خدا، معاذ جبل را آن گه که وى را به یمن میفرستادند گفت: خذ من کلّ حالم دینارا.

و روى عطیه القرظى، قال: عرضنا على رسول اللَّه (ص) زمن قریظه، فمن کان محتلما او نبتت عانته قتل. این دلیلهاى روشن است که احتلام سبب بلوغ است، و الاحتلام انزال الماء فمن انزل فقد بلغ، سواء کان بالجماع او بالاحتلام او غیرهما؛ و سنّ آنست که کودک پانزده ساله شود، چون باین سنّ رسید او را حکم به بلوغ کنند بمذهب شافعى.

و مذهب ابو حنیفه آنست که دختر به هفده سال بالغ شود، و پسر بنوزده سال، چون نشان بلوغ نیابند. و بمذهب مالک سنّ خود نشان بلوغ نیست، و داود گفت: اگر چهل ساله شود و احتلام نبیند بالغ نبود. و دلیل بر قول شافعى حدیث عبد اللَّه عمر است: قال عرضت علیه عام الخندق، و أنا ابن خمس عشره سنه،فرآنى بلغت و أجازنى. امّا انبات بر آمدن موى خشن است زیر جامه، و اصحاب راى آن را حکمى ننهاده‏اند، امّا بمذهب امام مطلبى انبات سبب بلوغ است بیک قول.

و دلیل بر آن خبر عطیه قرظى است،قال: کنت فیمن حکم فیهم سعد بن معاذ (رض)، فشکّوا فىّ امن الذّریه انا ام من المقاتله؟ فقال رسول اللَّه (ص): انظروا فان کان قد أنبت، و الّا فلا تقتلوه، فانظروا، فاذا عانتى لم تنبت، فجعلونى فى الذّریّه، و لم اقتل.

و حیض سبب بلوغ است بدلیل آنکه رسول خدا (ص) حیض نشان تکلیف کرد، و تکلیف نشان بلوغ است. و ذلک فى‏ قوله (ص):« لا یقبل اللَّه تعالى صلاه حائض الّا بخمار».

وقال (ص): لاسماء بنت ابى بکر: انّ المرأه اذا بلغت المحیض لا یصلح أن یرى منها الّا هذا، و أشار الى الوجه و الکفّ.

و حبل دلیل بلوغست از بهر آنکه حبل بى انزال نبود و انزال نشان بلوغ است. على ما تقدّم شرحه.

فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً- ایناس دیدن بود پس نگرستن، و بآن دیدن انس بود و آسایش، چنان که در حق موسى (ع) گفت: آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً؛ و رشد و رشاد و رشد راست راهى است. یقال رجل رشید، و امر رشید، و طریق رشید.

و کسى که از نژاد راست بود او را طیّب الرّشده گویند، و چون نه از نژاد راست بود گویند: لیس فلان عن رشده. و ایناس رشد درین آیت اصلاح دین است، و اصلاح مال. اصلاح دین آنست که مفسد و فاسق نبود، و اصلاح مال آنست که تبذیر نکند تا از اخوان الشیاطین نبود، و تا این دو شرط در وى موجود نبود او را رشید نگویند، و حجر از وى برندارند.

اینست مذهب شافعى که هم صلاح دین و هم حفظ مال، معتبر دارد؛ و رشد بر هر دو معنى حمل کنند، امّا اصحاب رأى اعتبار بحفظ مال کنند نه بصلاح دین، و گویند: رشد بلوغ و حفظ مال و عقل است، اگر چه در راه دین مفسد و فاسق بود، چون مال نگه دارد مال بوى تسلیم کنند.

و سخن مجمل در آیت آنست که یتیم تا بالغ نشود، و مصلح و دیندار نبود، و مال خویش بجاى خویش نگه ندارد، مال وى با وى ندهند، که رب العالمین گفت:فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ‏. سعید جبیر و مجاهد و شعبى گفتند: مرد اگر چه پیر شود تا رشد در وى نبینند مال بوى باز ندهند.

وَ لا تَأْکُلُوها إِسْرافاً- این خطاب با اولیا و اوصیا است، میگوید: مال یتیمان بناحق و گزاف مخورید، وَ بِداراً أَنْ یَکْبَرُوا یقول: لا تبادروا بأکل مالهم کبرهم و رشدهم، حذرا ان یبلغوا فیلزمکم تسلیم المال الیهم. میگوید بخوردن مال ایشان مشتابید، چنان که بیش از رشد ایشان و زودتر از بزرگ شدن ایشان در اوفتید، و می خورید.

وَ مَنْ کانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ‏- و هر که بى‏ نیاز است ازین اولیا و اوصیا تا عفت کار فرماید، و از مال یتیم هیچیز نخورد. و هر که درویش است و مضطر بقدر مزد کار و تیمار داشت آن خورد، افزونى طلب نکند، و اسراف نکند.

بعضى گفتند: این خوردن بمعروف قرض است، میگوید: از مال یتیم چنان که ضرورت است تا بقرض برگیرد، پس چون یسار پدید آید باز دهد، و اگر نه که یسار پدید نیامد و بران فقر بمیرد، هیچیز بر وى نیست، و بى‏تبعت بمیرد. و گفته‏اند: اکل بمعروف آنست که چندان بر گیرد که گرسنگى بنشاند و عورت بپوشد، و بر وى نیست که آن باز دهد، امّا اگر برین بیفزاید که از آن حلّه نیکو پوشد، و زر و سیم گیرد، لا بدّ قضاء آن بر وى لازم بود.

ابن عباس گفت: مردى رسول خدا (ص) را گفت: که در حجر من یتیمى است، روا باشد که وى را بزنم؟ رسول (ص) جواب داد که: چندان زن او را، و چنان زن که فرزند خود را زنى. گفت: یا رسول اللَّه از مال وى چیزى بخورم؟

گفت:نه چنان که مالى از آن جمع کنى یا وقایه مال خویش سازى. یعنى که بقایاء میوه درختان و نبات زمین و شیر چهارپایان و امثال آن روا باشد، و بیش از آن نه. عمر خطاب در ولایت خویش روزى میگفت: «انزلت نفسى فى هذا المال منزله ولىّ الیتیم، وَ مَنْ کانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ کانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ».

فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ‏- فریضه نیست بر اولیاء، این اشهاد کردن، لیکن ادبیست از آداب دین که دفع تهمت را فرمود و قطع خصومت را، تا اگر روزى اختلافى و خصومتى بود در ردّ امانت، بر ولّى اقامت بیّنت آسان بود.

وَ کَفى‏ بِاللَّهِ حَسِیباً- حسیب نگهبان هر چیز است تنها، و داننده هر چیز یکتا، و بسنده و فراخ بخشنده عطا. و گفته‏ اند: حسیب را دو معنى است: یکى کافى، دیگر محاسب. کافى بسنده کار است، و محاسب شمار کننده و جزا دهنده، فمن قال انّه بمعنى الکافى قال: اعطانى احسبنى، اى اعطانى حتى قلت حسبى، فیکون الحسیب بمعنى المحسب، کالألیم بمعنى المؤلم. و من قال انّه بمعنى المحاسب کان فعیلا بمعنى المفاعل، کالأکیل بمعنى المؤاکل، و النّدیم بمعنى المنادم.

لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ‏- والدان پدر و مادراند. پدر را والد خوانند که وى در زادن سبب است، و درین کلمت مادر را والده خواند از بهر آنکه با پدر بهم بود. وَ الْأَقْرَبُونَ‏ قریبون است در اصل، و عرب فاعل را بأفعل گویند و در سخنان ایشان بسیار است. وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ‏، و هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ‏ ازین است.

مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ- نهى کرد، که چیزى اندک از میراث حقیر شمارند، و فرا قیّم نیارند. نَصِیباً نصیب است بر قطع، و قیل على المصدر کقول القائل علىّ حقّ حقّا واجبا. و معنى مفروض مقدر است، چیزى را که بر کسى بتقدیر ببرند«مفروض» گویند؛ و فرضناها مخفّف و مشدّد ازین است.

و سبب نزول این آیت آن بود که اوس بن ثابت بن انصارى از دنیا برفت، زنى بازماند از وى، نام آن زن ام کحه، و سه دختر، و دو پسر عمّ که هر دو وصى اوس بودند نام ایشان قتاده و عرفطه. این دو پسر عم مال اوس همه برگرفتند، و زن را و دختران را محروم بگذاشتند، و عادت عرب در جاهلیت چنین بود که مادینان را هیچ چیز از میراث بندادندى و گفتندى‏ شمشیر مردان میزنند، و مؤنث مردان میکشند، مال هم مردان باید که برگیرند.

پس آن زن برفت پیش مصطفى (ص)، و قصّه خویش و دختران و آنچه پسران عمّ کردند از بر گرفتن مال و محروم گذاشتن زنان، با مصطفى (ص) بگفت، و در وى زارید. ربّ العالمین ابطال آن حیف را این آیت فرستاد، امّا مجمل بود و قدر نصیب پیدا نبود.

مصطفى (ص) قتاده و عرفطه را برخواند و گفت: مال اوس را تفرقه مکنید، و از آن هیچ چیز برمگیرید، که این زنان را در آن نصیب است؛ و این آیت بر ایشان خواند که: وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ … آن گه گفت فرا گزارید تا اللَّه بیان کند، و نصیب ایشان هر یکى را پیدا کند. پس ربّ العالمین‏ یُوصِیکُمُ اللَّهُ‏، تا آخر هر دو آیت فرو فرستاد. رسول خدا (ص) قتاده و عرفطه را برخواند، گفت:از مال اوس دو سیک دختران برگیرند، و ثمنى زن، و باقى شما راست.

وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَهَ أُولُوا الْقُرْبى‏- أُولُوا مردان را گویند و «اولات» زنان را، و «ذووا» مردان را گویند، و «ذوات» زنان را، و وحدان ذووا و اولوا، ذو است و وحدان ذوات، ذات. و قربى اسم است است قرابت را.

و علماء را در معنى و در نسخ این آیت اختلاف است. قومى گفتند: آیت منسوخ نیست، و أُولُوا الْقُرْبى‏ آن خویشاوندان‏اند که اهل حرمان‏اند از میراث؛ و فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ‏- امر ندب است و استحباب، نه امر حتم و ایجاب. میگوید چون‏ وارثان بهم آیند و قسمت مواریث کنند، قومى از خویشان و یتیمان و درویشان که حاضر آیند در آن قسمت، و ایشان را از میراث نصیب نه، ایشان را چیزى دهید از آن، یعنى «رضخ»، اگر آن مال زر و سیم باشد و امثال آن، که از آن چیزى بر توان گرفت. پس اگر نه، که مال ضعیف باشد و برده، که رضخ از آن دشخوار بود ایشان را قول معروف باید گفت. یعنى بسخن خوش و مردمى ایشان را باز گردانید، و وعده نیکو دهید. و این قول موافق این آیت است که جایى دیگر گفت: وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ‏.

قومى گفتند از مفسّران که: آیت منسوخ است، و گفتند: این در وصیّت بود پیش از نزول آیت مواریث، و فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ‏ امر حتم و ایجابست و أُولُوا الْقُرْبى‏ جمله خویشاوندان‏اند و معنى قسمت وصیّت است. و رضخ بیک قول هم خویشاوندان راست و هم درویشان و هم یتیمان را؛ و بدیگر قول رضخ خویشان را است على الخصوص؛ و قول معروف یتیمان و درویشان را. حکم این آیت برین موجب پیش از نزول آیت مواریث بود، پس چون آیت مواریث فرو آمد، این آیت منسوخ شد؛ و کار وصیّت از آن پس بگشت.

وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا الآیه …- گفته‏اند: این در شأن کسى است که ببالین بیمار رسد و آن بیمار وصیت میکند؛ یا وى آن بیمار را بوصیت میفرماید، میگوید: کسى که فرزند دارد ضعیف، از کوچکى یا از معتوهى یا از زمانت یا عاهتى در تن، و مى‏ترسد که پس مرگ وى ضایع ماند، و دوست میدارد که آن فرزند را از وى نوایى ماند پس مرگ وى، و میترسد از آن فرزند که ضایع ماند و بى‏نوا، وى را گوى که: چون ببالین کسى رسى که از وى موارثان ضعیف ماند و مال اندک، در وصیت که میکند، وى را از افراط با اقتصاد آر، و اگر وى را بوصیت فرمایى، باقتصاد فرماى؛

و از افراط فرود آر. و درست است خبر که سعد بن ابى وقاص، مصطفى (ص) را گفت:که از من یک دختر مى‏ماند و مال فراوان، وصیت کنم بمال خویش همه؟ گفت: نه.

گفت: دو بهر؟ گفت: نیمه اى؟ گفت: نه، گفت: سیکى؟ گفت: سیکى، و سیکى هم بسیار است، و اختیار احمد حنبل در وصیت چهار یک است از بهر این حدیث که گفت: «و الثلث کثیر».

النوبه الثالثه

قوله تعالى: وَ ابْتَلُوا الْیَتامى‏ حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ‏- ایناس رشد از روى شریعت، پرهیزکارى و پارسایى و خویشتن دارى است، اقتصاد در معیشت نگاه داشتن، و از راه اسراف و تبذیر برخاستنم، و از روى حقیقت راه بحق بردن است؛ و در هر چه پیش آید از احوال و قوّت خویش تبرّا کردن، و از تدبیر و اختیار خویش بیرون آمدن، و کارها یکسر بحق سپردن.

و الیه الاشاره بقوله عزّ و جلّ: وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ‏.این رشد که در بنده پدید آید، از هدایت و ارشاد حق بود که دلگشاى و رهنماى بندگان است، چنان که گفت عزّ جلاله: وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ‏.

آراینده حق بر دلهاى دوستان، و نگارنده ایمان بر سرهاى ایشانست. چنان که گفت:حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ‏. راست دارنده دلهاى دانایان، و الهام دهنده در شناخت نیک و بد ایشان است. چنان که گفت: فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها.

و نشان این رشد در حق بنده آنست که بر درگاه، تن بر خدمت دارد، و دل بر معرفت، و سر بر محبت، و آن گه درین مقامات بر طریق ملازمت و استقامت رود. عقدى که با حق بست فسخ نکند، و عزمى که کرد نقض نکند؛ و اندرین معنى حکایت‏ ابراهیم ادهم است قدّس اللَّه روحه، که با یکى هم صحبت بود در راه مکه، بشرط آنکه جز خداى را بکسى ننگرند، و جز حق بر دل خود راه ندهند.

گفتا: در طواف کودکى را دیدند که خلق از جمال وى بفتنه افتاده بودند، و ابراهیم در آن کودک نیکو نظر کرد. این درویش گفت: اى ابراهیم عهد شکستى، و عقدى که بستى در آن خلاف و نقص آوردى که درین غلام زیبا روى چندین نظر کردى.

گفت: اى درویش خبر ندارى که این کودک پسر منست. درویش گفت: پس چرا آواز نگویى، و دل بدان شاد نکنى؟ گفت: شى‏ء ترکته للَّه لا أعود الیه ثمّ قال: مرّ أنت و سلّم علیه، و لا تخبره بشأنى، و لا تدلّه على مکانى. قال: فمررت و سلّمت علیه، فقلت له: من أنت؟

فقال: ابن ابراهیم بن ادهم، قیل لى انّ اباک یحجّ کلّ سنه فجئت لعلّى اراه. قال:

ثمّ رجعت الى ابراهیم فسمعته ینشد:

هجرت الخلق طرّا فى هواکا و أیتمت الولید لکى اراکا
فلو قطّعتنى فى الحبّ اربا لما حنّ الفؤاد الى سواکا

لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ‏ الآیه …- حکم میراث بعیب و هنر و بطاعت و معصیت نگردد. اگر دو پسر باشند یکى صالح و یکى فاجر، یا یکى نیک عهد و یکى بد عهد، در میراث مادر و پدر هر دو یکسانند، از آنکه میراث عطائى است ابتداء آن از قبل حق، نعمتى از خزانه حق بى‏کسب بنده؛ و در شریعت کرم روا نیست که ببد عهدى بنده نیک عهدى خود بازگیرد، همین است حکم ایمان که موهبت الهى است؛ و عطاء رایگانى بکرم خود مؤمنان را داد، بى سبب و بى علت، لا جرم ظالم و سابق را در آن از هم باز نکرد، لا بل که ابتدا خود بظالم کرد فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ‏ الآیه.

وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَهَ أُولُوا الْقُرْبى‏ الآیه …- میگوید: چون مستحقان میراث‏ بوقت قسمت حاضر شوند، و هر کس بهره خویش بردارد، اگر درویشان و یتیمان که ایشان را در آن میراث نصیب نبود حاضر آیند، نگر تا ایشان را محروم نگذارید، و از آن میراث چیزى رزق ایشان سازید.

پس گفت: وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً اگر همه سخن خوش بود نگر تا از ایشان دریغ ندارید؛ و اگر مستحق میراث، کودک باشد نا، کس را نیست که تصرف کند در مال وى، اما ولىّ کودک تا آن درویش را وعده نیکو دهد، گوید که: چون کودک بالغ شود و تصرف در مال خویش تواند او را گوئیم تا ترا چیزى دهد، و با تو مواسات کند.

لطیفه ‏ایست درین آیت سخت نیکو، گنه‏کاران این امت را، یعنى فردا در آن عرصه عظمى و انجمن کبرى (!) که مطیعان بثواب اعمال خویش رسند، امید است که عاصیان مؤمنانرا نیز از رحمت و مغفرت خویش محروم نکنند.

دست مایه بندگانت کنج خانه فضل تست‏ کیسه امید از آن دوزد همى اومیدوار

قوله: وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا الآیه- اشارت آیت آنست که مرد مسلمان سعادت و بهروزى فرزند و عیال خود بتقوى و سداد خویش حاصل کند نه بجمع مال، از بهر آنکه نگفت: فلیجمعوا المال و لیکثروا لهم العقار و الأسباب، بلکه گفت:

فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْیَقُولُوا قَوْلًا سَدِیداً؛ و یقرب منه‏

قوله (ص): «هاجروا تورثوا ابناءکم مجدا.»

 

کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد دوم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=