آل عمران - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره آل عمران آیه ۱۵۰- ۱۴۴

۲۵- النوبه الاولى‏
(۳/ ۱۵۰- ۱۴۴)

قوله تعالى: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ‏ الآیه … و نیست محمد (ص) مگر فرستاده‏ اى از مردمان، قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ‏ پیش ازو فرستادگان فراوان گذشتند، أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ‏ اگر او بمرد یا بکشتند، انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ‏ شما باز میگردید به پس باز، وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَیْهِ‏ و هر که باز گردد بر دو عقب خویش، فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً نگزاید خداى را هیچ چیز، وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ (۱۴۴) و آرى پاداش دهد خداى سپاسداران را.
وَ ما کانَ لِنَفْسٍ‏ و نبود و نیست هیچ تن را و هیچ کس را، أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ‏ که بمیرد مگر بخواست خدا و دانش او، کِتاباً مُؤَجَّلًا نبشته‏ ایست و انداخته‏ اى نامزد کرده که کى، وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الدُّنْیا و هر که ثواب این جهانى خواهد، نُؤْتِهِ مِنْها بدهیم او را از آن، وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَهِ و هر که ثواب آن جهانى خواهد، نُؤْتِهِ مِنْها بدهیم او را از آن. وَ سَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ‏ (۱۴۵) و آرى ثواب دهیم سپاسداران را.
وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍ‏ اى بسا پیغامبرا، قاتَلَ مَعَهُ‏ که با وى جنگ کردند، رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ سپاههاى فراوان، فَما وَهَنُوا سست نگشتند و تن بندادند، لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ‏ آن را که بایشان رسید در راه خدا، وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکانُوا سست و بد دل نشدند و از دست فرو نیفتادند، وَ اللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ (۱۴۶) و اللَّه دوست دارد شکیبایان را.
وَ ما کانَ قَوْلَهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا و نبود سخن ایشان مگر آنکه گفتند:
رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا خداوند ما! بیامرز ما را گناهان ما، وَ إِسْرافَنا فِی أَمْرِنا و گزاف‏کارى ما در کار ما، وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا و بر جاى دار و محکم بر ایستادن‏گاه ما در سبیل خویش، وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ (۱۴۷) و یارى ده ما را بر گروه ناگرویدگان.
فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْیا بداد خداى ایشان را ثواب این جهانى، وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَهِ و نیکویى ثواب آن جهانى. وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (۱۴۸) و اللَّه دوست دارد نیکوکاران را.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا اگر فرمان برید ایشان را که بمن کافر شدند، یَرُدُّوکُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ‏ برگردانند شما را بپس باز، فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِینَ‏ (۱۴۹) تا برگردید و زیانکار باشید.
بَلِ اللَّهُ مَوْلاکُمْ‏ بلکه اللَّه خداى شما و یار شما، وَ هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ (۱۵۰) و او بهتر یارى دهندگان است.

النوبه الثانیه

قوله تعالى: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ‏. الآیه … مفسّران گفتند: سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى (ص) آن روز که بغزاء احد بیرون شد چون بمقام رسید؛ بشعبى از شعبهاى احد فرو آمد، و پنجاه مرد تیرانداز از لشکر خود برگزید، و عبد اللَّه بن جبیر انصارى برادر خوات جبیر بر سر ایشان امیر کرد، و ایشان را بپایان کوه بر گذرگاه دشمن بداشت، و گفت: اگر بینید که ما را نصرت است یا هزیمت، هر چون که باشد، شما از اینجا مروید و برمگردید؛ مبادا که برگردید و آن گه دشمن از پس در آید و ما را دریابد. پس لشکر قریش در رسید. خالد بن ولید بر میمنه ایشان، و عکرمه بن ابى جهل بر میسره ایشان و زنان قریش نیز با ایشان بیرون آمده، دف میزدند و شعر میگفتند، چنان که عادت ایشان بود. مصطفى (ص) و یاران حمله بردند، و کافران را هزیمت کردند، و قومى را بکشتند. از ایشان یکى ابى بن خلف جمحى بود، وقتى رسول خدا (ص) را گفته بود مرا مادیانى است وى را علف میدهم و نیکو میدارم تا بر پشت آن ترا کشم. رسول خدا جواب داد که من ترا کشم انشاء اللَّه. پس روز احد، ابى بن خلف نزدیک رسول (ص) درآمد و قصد وى میکرد، رسول خدا (ص) بگذاشت تا نزدیک درآمد، حربه‏ اى ستد از حارث بن الصمه و بر گردن‏ وى زد از اسب بیفتاد. چنان که گاو بانگ میکرد و میگفت: «قتلنى محمد.» قوم وى وى را بر گرفتند، گفتند: مترس، باکى نیست، و ضربت کشنده نیست.
جواب داد که: چه جاى اینست، اگر محمد خیو بر من افگندى مرا بکشتى، که از وى شنیدم که من ترا بکشم. دیگر روز آن بدبخت از آن زخم بمرد. و حسان بن ثابت در وى میگوید:

لقد ورث الضّلاله عن أبیه‏ ابى حین بارزه الرّسول‏

پس چون کافران بهزیمت شدند و مسلمانان در غنیمت در افتادند. آن قوم که رسول (ص) ایشان را بر مرکز بداشته بود چون هزیمت کفّار دیدند، و مسلمانان بغنیمت در افتاده، ایشان بخلاف افتادند. قومى گفتند: فرمان رسول (ص) را خلاف نکنیم، و وصیت وى دست بنداریم، و از جاى نرویم. قومى گفتند: چه جاى درنگ است! کافران همه بهزیمت رفتند، و مسلمانان آنکه غارت میکنند و غنیمت میگیرند. پس بیشترین ایشان فرمان رسول خدا (ص) را خلاف کردند، و مرکز بگذاشتند، و بغنیمت گرفتن مشغول شدند. خالد بن ولید و عکرمه بن ابى جهل که سالار لشکر قریش بودند، دیدند که مسلمانان بغنیمت مشغول شدند. از آن جایگه که قوم برخاسته بودند تاختن کردند بر مسلمانان، و ایشان را بشکستند، و بهزیمت کردند. در میانه عبد اللَّه بن قیمیه حارثى زخمى بر چهره عزیز رسول خدا (ص) کرد.
چنان که مجروح شد، و یاران را از وى پراکنده کرد. پس دیگر باره قصد رسول (ص) کرد. مصعب بن عمیر فراز آمد تا دفع کند، بدست حارثى کشته شد. حارثى بازگشت و میگفت: «انّى قتلت محمدا». و آوازدهنده‏ اى از میان لشکر آواز داد:
«الا انّ محمدا قد قتل». گویند: آن آواز دهنده ابلیس بود لعنه اللَّه. پس مصطفى (ص) با گوشه‏ اى شد و میگفت:
«الىّ عباد اللَّه! الىّ عباد اللَّه!».
تا سى مرد با وى افتادند، واو را پاس میداشتند، و دشمنان را دفع میکردند. قومى از مسلمانان را ظن افتاد که رسول (ص) را کشتند، میگفتند:
«لیت لنا رسول الى عبد اللَّه بن ابى فیأخذ لنا أمانان من ابى سفیان»
بعضى منافقان گفتند: اگر محمد (ص) کشته شد بدین اوّل که داشتید باز شوید. انس بن نصر عمّ انس بن مالک گفت: یا قوم اگر محمد (ص) کشته شد خداى محمد (ص) زنده پاینده است. شما را چه زندگى بود و چه راحت بعد از رسول خدا؟ اکنون بیائید تا شمشیر زنیم و جنگ کنیم هم بر آن دین که رسول (ص) جنگ کرد، و بمیریم هم بر آنکه وى بمرد. آن گه گفت:
«اللّهمّ انّى أعتذر الیک ممّا یقول هؤلاء المسلمون و ابرأ الیک ممّا جاء به هؤلاء المنافقون». پس روى بدشمن نهاد و جنگ کرد تا کشته شد. پس رسول خدا (ص) سوى صخره شد، و مردم را بر خود خواند. اوّل کسى که رسول (ص) را واشناخت کعب بن مالک بود. گفتا: دو چشم نرگسین وى را بشناختم که زیر مغفر مى ‏افروختند.
بآواز بلند گفت: «یا معشر المسلمین ابشروا هذا رسول اللَّه (ص)» رسول (ص) با وى گفت: خاموش باش. پس طائفه‏اى یاران با وى پیوستند. و رسول (ص) ایشان را ملامت کرد که چرا بگریختید و پشت بدادید؟ ایشان گفتند: یا رسول اللَّه پدر و مادر ما را فداى تو بادا، آن بیگانگان آوازه قتل تو در میان لشکر افکندند، دلهاى ما شوریده و کشته گشت، بترسیدیم؛ و از آن بیم و ترس برمیدیم و بگریختیم. پس ربّ العالمین بشأن ایشان و بیان این قصه که گفتیم، این آیت فرستاد:
وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ‏- محمد و احمد دو نام‏ اند مصطفى را صلوات اللَّه علیه، معنى آن ستوده و ستودنى. و محمد در ستایش بلیغ‏تر است که از تحمید است. بناء مبالغت از حمد تمامتر و جامع‏تر. یعنى هو المستغرق لجمیع المحامد. و هر چه اسباب ستایش است و خصال آرایش در وى موجود، و او بآن موصوف. ربّ العالمین گرامى کرد

مصطفى (ص) را باین دو نام که هر دو از نام خویش شکافته، و فى معناه أنشد الشّاعر حسان بن ثابت (رض):

و شقّ له من اسمه کى یجلّه‏ فذو العرش محمود و هذا محمّد

فهو صلّى اللَّه علیه و سلّم محمّد و امّته الحمّادون، و لواءه الحمد، و مقامه المحمود.
قال ابن عباس: اسمه (ص) فى التّوراه احمد الضّحوک القتّال. یرکب البعیر، و یلبس الشمله، و یجتزى بالکسره، سیفه على عاتقه. و
قال (ص): «انّ لى اسماء، انا محمد و احمد، و انا الماحى الّذى یمحى بى الکفر، و أنا الحاشر الّذى یحشر النّاس على قدمىّ، و أنا العاقب الّذى لا نبىّ بعدى».
وقوله: «و یحشر النّاس على قدمىّ»
معناه: انّه یقدّمهم و هم خلفه فانّه اوّل من ینشقّ عنه القبر، ثمّ الناس یتبعونه.
روى ابو هریره قال قال رسول اللَّه (ص): ا لم تروا کیف صرف اللَّه عنى لعن قریش و شتمهم، یشتمون مذمما و انا محمد
وعن على (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا سمّیتم الولد محمّدا فأکرموه، و اوسعوا له فى المجلس، و لا تقبّحوا له وجهه، و ما من قوم کانت لهم مشوره فحضر معهم من اسمه احمد او محمّد، فادخلوه فى مشورتهم، الّا خیر لهم، و ما من مائده وضعت فحضرها من اسمه احمد او محمّد الّا قدّس فى کلّ یوم ذلک المنزل مرّتین.
وقال (ص): تسمّون اولادکم محمّدا ثمّ تلعنونهم؟!
و مصطفى (ص) را در قرآن ده نام است. از آن نامها دو نبوّت و تقریب راست، و دو مدحت و تعظیم را، و دو هیبت و ترهیب را، و دو کنایت‏ اند و دو تصریح.
امّا آن دو که نبوت و تقریب راست: نبىّ است و رسول. و مدحت و تعظیم را: رءوف است و رحیم، و هیبت و ترهیب را: مبشّر است و نذیر، و کنایت طه و یس، و صریح محمد و احمد.

قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ‏- اى: یموت هو کما ماتت الرّسل.
أَ فَإِنْ ماتَ‏- اى: على فراشه. أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ‏- اى ارتددتم‏ کفّارا بعد ایمانکم. و در نظم این آیت تقدیم و تأخیر است که معنى استفهام بر انقلاب مى‏ افتد نه بر موت و قتل، که انقلاب ازیشان منکر است نه موت. یعنى أ تنقلبون على اعقابکم ان مات محمد أو قتل؟ نظیره قوله: أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ‏- یعنى: «أ فهم الخالدون ان متّ». و گفته‏ اند: او قتل از بهر آن گفت که مصطفى (ص) را هم موت بر فراش بود هم قتل بود، بحکم آن خبر که گفت:
«ما زالت اکله خیبر تعادّنى فهذا اوان قطعت أبهرى‏ «ورید العنق».
وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَیْهِ‏- عقب پى پاشنه است؛ کنایت است از رفتن به پس، و ازو اینجا ردّت خواهد از مسلمانى. میگوید: هر که از اسلام با شرک گردد و مرتدّ شود. فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً- آن بر اللَّه هیچ زیان نکند، بلکه زیان هم بنفس مرتد باز گردد که از ایمان و سعادت آخرت درماند. و صحّ‏ فى الخبر أنّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال‏ بینما انا على الحوض اذ مرّ بکم زمرا فتفرّقت بکم الطّرق فنادیتکم أ لا هلمّوا الى الطّریق، فنادى مناد من وراءى: انّهم بدّلوا بعدک فأقول:سحقا لمن بدّل بعدى.
وروى انّه قال: انّى على الحوض حتّى انّى انظر الى من یرد علىّ منکم و سیؤخذ ناس دونى. فأقول یا ربّ منّى و من امّتى. فیقال هل شعرت ما عملوا بعدک؟ و اللَّه ما برحوا یرجعون على اعقابهم.

ثم قال اللَّه تعالى: وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ‏. یعنى المؤمنین الموحّدین للَّه، العارفین بنعم اللَّه عزّ و جلّ و مننه علیهم. و روایت است از نقله اخبار و حمله آثار که چون مصطفى (ص) از دنیا بیرون شد، عمر بن الخطاب برخاست و گفت که: منافقان میگویند که: رسول خدا (ص) بمرد، و رسول (ص) نمرد، که وى بحضرت عزّت رفت.
چنان که موسى (ع) چهل شب از میان قوم برفت بمناجات، پس باز آمد، مصطفى (ص) همچنین باز آید. و پس ما این منافقان که این سخن میگویند دست و پاى بریم، و گردنهاشان زنیم، و بردار کنیم. این قصّه به بو بکر صدیق رسید، بو بکر بیامد به عمر برگذشت، و عمر همان سخن میگفت. بو بکر در خانه عایشه شد.
مصطفى (ص) را دید جامه بسر کشیده، جامه از روى وى باز کرد، وى را دید کالبد مبارک خالى کرده، بروى وى درافتاد و میگریست و میگفت: «فداک أبى و أمّى، ما اطیبک حیّا و میّتا، مات محمد و ربّ الکعبه»، پس بیرون آمد و آواز داد: «على رسلک یا عمر! انصت»، باش یا عمر، خاموش یا عمر! و عمر سر وا زد و همان سخن میگفت؛ پس ابو بکر روى بمردم نهاد و سخن درگرفت. مردم همه روى بوى در نهادند و عمر را بگذاشتند. بو بکر این آیت برخواند که: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ‏ الآیه … پس گفت: فمن کان منکم یعبد محمّدا، فقد مات الهه الّذى کان یعبده، و من کان یعبد اللَّه وحده لا شریک له، فانّ اللَّه حىّ لم یمت.
بعضى صحابه که حاضر بودند سوگند یاد کردند که گویى هرگز این آیت نشنیده بودیم، و از آسمان به مصطفى (ص) فرو نیامده بود تا آن روز که از بو بکر شنیدیم، و دانستیم که حق است و راست آنچه بو بکر گفت! قوله: وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ‏- تقدیره و ما کانت نفس لتموت. إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ‏ اى بقضاء اللَّه و قدره. «کتابا» اى کتب اللَّه فى ذلک کتابا. «مؤجّلا»- الى اجله الّذى قدّر له، فرا هزیمتیان روز احد میگوید که: این مرگ بقضاء و قدر و نبشته ما است. آنچه نبشتیم و تقدیر کردیم، بنگردد؛ و نه هر که بهزیمت شود و از جنگ بگریزد در زندگى وى بخواهد افزود. پس چرا هزیمت بر خود افکندید، و پشت بدادید؟ همانست که گفت: لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ‏.

وقال النّبیّ: «فرغ اللَّه الى کلّ عبد من خمس: من اجله و عمله و اثره و مضجعه و رزقه، لا یتعدّاهن عبد».
قوله: وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الدُّنْیا- اى: و من یرد بطاعته و عمله زینه الدّنیا و زخرفها، نُؤْتِهِ مِنْها. ثواب نامى است پاداش کردار را در نیک و در بد، از بهر آنکه آن از سزاى کردار کار کننده با وى گشت. یقال ثاب الى المریض جسمه اى رجع.
و معنى آیت آنست که: هر که بطاعت و عمل خویش ثواب دنیوى طلبد، وى را بدهیم؛ و دریغ نداریم. لکن چنان باشد که در آن آیت دیگر گفت: وَ مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا، نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَهِ مِنْ نَصِیبٍ‏.
وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَهِ نُؤْتِهِ مِنْها- و هر که بطاعت و عمل ثواب اخروى خواهد، ویراست آنچه خواست. این ثواب عمل بر اندازه نیّت و بر وفق همّت بود.
هر که را در عمل نیّت دنیا بود، وى را دنیاست؛ و هر که را نیّت عقبى بود، وى را عقبى است؛ و الیه‏ اشار النّبی (ص) «انّما الأعمال بالنّیّات. و انّما لامرى ما نوى. من کانت هجرته الى اللَّه و رسوله فهجرته الى اللَّه و رسوله، و من کانت هجرته الى دنیا یصیبها، او امرأه یتزوّجها فهجرته الى ما هاجر الیه.
قوله: وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍ‏ الآیه- قراءت مکّى بمدّ و همز است، بر مثال «کاعن»، باقى بتشدید یا و بى مدّ خوانند بر مثال «کعیّن»؛ و معنى هر دو لغت یکسان است:
اى و کم من نبىّ؛ و تقول العرب: «بکایّن هذا الثّوب»، اى بکم هذا الثّواب.
«قتل» بر وزن فعل بر مجهول قراءت حرمى و بصرى است. دیگران قاتل خوانند، و این کلمات را چهار وجه است: یکى‏ وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ‏ اینجا وقف کنى.
معنى آنست: که بسا پیغامبران که کشتند، و در قرآن ازین کشتن انبیاء فراوان است، و بر جهودان بآن گواهیها فراوان از خدا. و از آن کشتگان زکریا (ع) و یحیى (ع) شناسند. وجه دیگر وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ‏ وقف است. میگوید: بسا پیغامبرا که کشتن کرد و جنگ با دشمنان خدا. و از مقاتلان پیغامبران داود (ع) و سلیمان (ع) ویوشع (ع) شناسند. آن دو وجه دیگر «قتل معه» و «قاتل معه» قتل و مقاتلت با سپاه پیغامبران افتد. میگوید: بسا پیغامبرا که با وى فراوان از سپاههاى ایشان کشتن کردند، و بسا که کشته شدند از بهر خدا و در پیدا کردن دین وى.
الربى نامى است سپاه را که از هزار کم نباشد. ابن مسعود گفت:
رِبِّیُّونَ‏ هزارها باشند. از ربا گرفته‏ اند: یقال: «ربا الشّى‏ء اذا زاد و کثر».
مفسّران گفتند: این علماءاند، سمّوا بذلک لزیاده علمهم و الرّبّانى منسوب الى العلم بدین الرّبّ.
قوله: فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ‏- اى: ما ضعفوا عن الجهاد لما نالهم من أ لم الجراح.
وَ مَا اسْتَکانُوا: اى ما خضعوا و ما خشعوا لعدوّهم. این باز عتابى دیگر است منهزمان احد را، میگوید: بسا پیغامبران و اصحاب ایشان که جنگ کردند با دشمنان، و بسا پیغمبران که کشته شدند، و آن قوم و یاران ایشان بعد از قتل پیغامبران از دین خویش برنگشتند، و دین از دست بندادند، و از جهاد سست و بد دل نگشتند، و آن گه در آن رنج و قتل، انبیاء جز این سخن نگفتند که: رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِی أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا اى عند الالتقاء فلا تزول.
وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ‏- یعنى: یا اصحاب محمد! چرا نه آن گفتید شما که ایشان گفتند؟ و نه که آن کردید که ایشان کردند؟ تا بثواب رسیدید، چنان که ایشان رسیدند؟ ثواب ایشان آنست که گفت:
فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْیا یعنى: النّصر على عدوّهم.
وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَهِ- جنّه اللَّه و رضوانه، فمن فعل ذلک فقد احسن.
وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ‏- مفسّران گفتند: ثواب دنیا در حق این امّت هم نصرت است بر دشمن و هم غنیمت، و در حق امّتهاء پیشینه؛ نصرت مجرّد بود بى‏ غنیمت، که ایشان‏ را غنیمت گرفتن و خوردن حلال نبودى؛ بهم آوردندى تا آتشى از آسمان فرود آمدى و آن را بسوختى. و تخصیص و تشریف مصطفى (ص) بر وى و بر امّت وى حلال کردند. و به‏ قال النّبیّ (ص): «احلّت لى المغانم و لم تحلّ لاحد قبلى».

قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا الآیه. این آیت بآن فرود آمد که در وقعه احد چون هزیمت بر مسلمانان افتاد، منافقان فرا ایشان گفتند که: بدین اوّل باز گردید.
و از ابو سفیان امان طلب کنید. ربّ العالمین گفت:
إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا … اگر شما فرمان ایشان برید و بمشاورت ایشان کار کنید شما را از دین اسلام بر گردانند، و با ملت کفر برند. مکنید چنین، و اگر گویند فرمان مبرید.
بَلِ اللَّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ‏- نه، نه، با کافران موالات مگیرید و از ایشان یارى مجوئید که یارى دهنده شما و مولاى شما اللَّه است! بهتر یارى دهندگان، و به آرنده دوستان، و کم آرنده دشمنان.

 

النوبه الثالثه

قوله تعالى: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ …- محمد (ص) هر چند ستوده و گزیده از میان همه مردمان است، و نواخته خداى جهانیانست، قطب جهان و چراغ زمین و آسمان است. صدر و بدر عالم، مقتداى خلق، مهتر کائنات، و خاتم پیغامبرانست، با این همه بشر است، مرگ بر وى روا، و فنا در وى روان، چندى که بودند در جهان، ازین پیغامبران همه رفتند. نه حق ناپیدا شد نه اللَّه را زیان.
حق از همه باز مانده و اللَّه بکمال عزّ خویش نگه دارنده.
از روى اشارت خطاب با اهل تحقیق میرود که کمال عزّت ما مستغنى است از لم یکن ثم کان. خداوندى ما را از نبود بسى بود پیوندى در نیاید. وحدانیت‏ ما را موجدى در مى‏ نباید . هستى ما را مقوّى درنباید. کبریاء ما را عزّت ما شناسد، عزّت ما را احدیّت ما داند.

و لوجهها من وجهها قمر و لعینها من عینها کحل‏

و صحّ‏ فى الخبر أنّه عزّ جلاله یقول: «یا عبادى لو أن اولکم و آخرکم و انسکم و جنکم کانوا على اتقى قلب رجل منکم لم یزد ذلک فى ملکى شیئا! یا عبادى لو أن اولکم و آخرکم و انسکم و جنکم کانوا على افجر قلب رجل منکم لم ینقص ذلک من ملکى شیئا».

قوله: أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ‏ الآیه. این آیت دلالت کند بر شرف صدیق اکبر که چون مصطفى (ص) را ازین سراى حکم بیرون بردند، و طلعت نبوت او را مرکب مرگ فرستادند. و حضرت الهیّت بنعت عزّت آن طلعت را از مرکب مرگ در ربود، و در کنف احدیّت گرفت، اهل تفرقت در اضطراب افتادند، و دیدهاشان در حجاب شد. مگر بصیرت صدیق اکبر که مصطفى (ص) نقطه جمع را در صدق وى مسجّل کرده بود، باین خبر که‏
«خلقت و أخى ابو بکر من طینه واحده فسبقته بالنبوّه فلم یضرّه، و لو سبقنى بها ما کان یضرّنى».
لا جرم چون عمر تیغ بر کشید و گفت: هر که گوید که: مصطفى (ص) بمرد سرش برگیرم، ابو بکر که قدم صدق او در دائره جمع مستحکم بود، بمنبر بر آمد و بانگ بر عمر زد و بر دیگران، که: «من کان یعبد محمدا فانّ محمدا قد مات، و من کان یعبد اله محمد فانّه حىّ لا یموت». عظیما! خدایا! جبارا! کردگارا، که همه اوست! بود خلقان بداشت او! نابود ایشان بحکم او! بقاء عالمیان بارادت او! فناء آدمیان بمشیّت او! باقى همیشه و زنده پاینده او! کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ».

قولهُ: وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ‏ الآیه. نفسها آنست که اللَّه شمرد، زندگیها آنست که وى ساخت. اجلها آنست که وى نهاد. روزیها آنست که وى داد. نه افزود و نه کاست! این است سخن راست! یکى را با دنیا داد، یکى با عقبى؛ یکى با مولى. و هر یک‏ را مراد خود بداد. دنیادار را گفت: وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها. عقبى جوى را گفت: وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَهِ نُؤْتِهِ مِنْها، باز مولى جویان را از هر دو جدا کرد. و ایشان را شاکران خواند و گفت:
وَ سَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ‏- جزاء ایشان در ارادت ایشان نیست که ایشان را خود ارادت نیست. ارادت ایشان فداء ارادت حق بود.
به موسى (ع) وحى فرستاد «آمد» که: یا موسى! خواهى که بجایى رسى، مراد خود فداء مراد ازلى ما کن، و ارادت خود در باقى کن. پیر طریقت جنید وقتى در اثناء مناجات از حق درخواستى کرد، بسرّش ندا آمد که: «یا جنید خلّ بینى و بینک» میان من و تو مى‏ درآیى؟ من خود دانم که ترا چه سازد. و چه بکار آید؟
آنچه فرستم بپذیر، و آنچه فرمایم بکن. پس چون بنده را خواستى نبود، ربّ العالمین وى را به از آن دهد که بنده خواهد، چنان که در خبر است: «من شغله ذکرى عن مسألتى اعطیته افضل ما اعطى السّائلین».
فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْیا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَهِ در ثواب آخرت «حسن» گفت:
یعنى نیکو است آن ثواب، و در ثواب دنیا آن نگفت. از بهر آنکه ثواب آخرت پاینده است و ثواب دنیا گذرنده، آن بودنى است بر دوام بى‏ آفت، و بى‏ فتنت. و این بریدنى است عن قریب، هم با آفت و هم با محنت.
وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ‏- این محسنان آن شاکرانند که درین آیت گفت.
و جزا که آنجا اشارت کرد محبت است که این جا بیان کرد. و احسان آنست که مصطفى (ص) گفت بجواب جبرئیل:
«ان تعبد اللَّه کأنّک تراه».
احسان صفت‏ مراقبانست، و حال واجدانست، و مقام راضیان است، و نشان دوستان است. محبّت خداى ایشان را شعار، و یاد اللَّه ایشان را دثار، و مهر اللَّه ایشان را نثار، نثارى که بر روى جان گویى نگار است، و درخت شادى از وى ببارست، و جان را خوش بهار است!

الا اى خوش نسیم نو بهارى‏ تو بوى زلف آن بت روى دارى‏ 

 

ابو الفضل رشید الدین میبدى، کشف الأسرار و عده الأبرار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=