کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره الاسراء آیه ۲۳-۳۵
۴- النوبه الاولى
(۱۷/ ۳۵- ۲۳)
قوله تعالى:
«وَ قَضى رَبُّکَ» خداى تو فرمود و وصیّت کرد،
«أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ» که مپرستید بخدایى مگر او را،
«وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» و [وصیّت کرد و فرمود] نیز بپدر و مادر که نیکویى کنید با ایشان،
«إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ» اگر چنانست که بپیرى رسند در زندگانى تو،
«أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما» یکى از ایشان یا هر دو،
«فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ» نگر که ایشان را نگویى اف،
«وَ لا تَنْهَرْهُما» و بآواز بلند با ایشان سخن نگویى،
«وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا کَرِیماً (۲۳)» و با ایشان سخنى آزاده نیکو گوى
«وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَهِ» و ایشان را بفروتنى و فروترى بر تواضع و خدمتکارى در پاى آر،
«وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما» و [اگر ایشان را مرده یابى] بگوى خداوند من ببخشاى بر ایشان،
«کَما رَبَّیانِی صَغِیراً (۲۴)» چنانک مرا بپروردند و من خرد بودم.
«رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما فِی نُفُوسِکُمْ» خداوند شما داناست بآنچ در تنهاى شماست،
«إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ» اگر چنانست که از نیکانید،
«فَإِنَّهُ کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً (۲۵)» او تائبان را و باز گروندگان را با او آمرزگارست.
«وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» حق خویشاوند از مال خود او را ده،
«وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ» و درویش را و راهگذرى را،
«وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً (۲۶)» و مال خویش بیهوده ضایع مکن ضایع کردنى.
«إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ» ضایع کنندگان مال بیهوده،
«کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ»برادران و همکاران دیواند،
«وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً (۲۷)» و دیو خداوند خویش را ناسپاس است.
«وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ» و اگر روى گردانى هنگامى از خویشاوندان و درویشان و آنچ خواهند ندارى و نتوانى،
«ابْتِغاءَ رَحْمَهٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوها» در امید رحمتى از خداوندى خویش که مىبیوسى،
«فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَیْسُوراً (۲۸)» فرا ایشان سخنى گوى از وعد که دل ایشان را خوش کند [و بر تو رنج نماید].
«وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَهً إِلى عُنُقِکَ» و دست خویش با گردن خویش مبند،
«وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ» و بگزاف فرو مگشاى از همه روى،
«فَتَقْعُدَ» که بنشینى و بمانى،
«مَلُوماً مَحْسُوراً (۲۹)» نکوهیده در قسمت، درمانده از نفقه.
«إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ» خداوند تو مى گستراند و مىگشاید روزى او را که خواهد،
«وَ یَقْدِرُ» و فرو مىگیرد باندازه،
«إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً (۳۰)» که اللَّه تعالى از بندگان خویش آگاهست، بایشان دانا و بینا همیشه.
«وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ» فرزندان خویش را مکشید،
«خَشْیَهَ إِمْلاقٍ» از بیم درویشى،
«نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ» ما روزى دهیم هم ایشان را و هم شما را،
«إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبِیراً (۳۱)» فرزند کشتن گناهى بزرگست.
«وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى» و گرد زنا مگردید،
«إِنَّهُ کانَ فاحِشَهً» که زنا زشتست،
«وَ ساءَ سَبِیلًا (۳۲)» و بد راهى که آنست.
«وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ» و مکشید آن تن که حرام کرد اللَّه تعالى کشتن آن،
«إِلَّا بِالْحَقِّ» مگر بفرمان خداى،
«وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً» و هر کسرا بکشتند به بیداد،
«فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً» وارث او را کردیم بفرمان خویش در دین خویش دست رسى،
«فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ» تا مردم گزاف نکنند در کشتن،
«إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً (۳۳)» که یارى اللَّه تعالى با آن خونست.
«وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ» و گرد مال یتیم مگردید،
«إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» مگر بآن روى که آن نیکوتر،
«حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ» تا آن گه که یتیم بنگاهداشت مال خود رسد،
«وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ» و پیمان خویش را باز آئید،
«إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلًا (۳۴)» که شما را از پیمان بخواهند پرسید.
«وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ» و راست پیمایید و تمام که پیمایید،
«وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ» و بترازوى راست سنجید،
«ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا (۳۵)» شما را آن به است و نیکو سرانجامتر.
النوبه الثانیه
قوله تعالى: «وَ قَضى رَبُّکَ» ابن عباس گفت این آیت در شأن سعد بن ابى- وقّاص فرو آمد، و- قضى- بمعنى- اوصى است هم چنان که در سوره القصص گفت: «إِذْ قَضَیْنا إِلى مُوسَى الْأَمْرَ» اى اوصیناه بالرّساله الى فرعون، و دلیل برین قراءت ابن مسعود است در شواذ: «و وصى ربک». و گفته اند- قضى- اینجا بمعنى امر است، مردى پیش حسن بصرى آمد و گفت وى زن خویش را سه طلاق داد.
حسن گفت: انّک عصیت ربّک و بانت منک امرأتک- بد کردى که بخداوند خود عاصى گشتى و زن تو از تو جدا گشت، آن مرد گفت: قضى اللَّه علىّ، فقال الحسن و کان فصیحا ما قضى اللَّه، اى ما امر اللَّه و قرأ هذه الآیه: «وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ» حسن که این آیت بر خواند از آن بود که قضى بمعنى امر نهاد، قومى بغلط افتادند گفتند: تکلّم الحسن فى القدر.
… «أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» برا بهما و عطفا علیهما، احسان باپدر و مادر قرینه نهاد توحید را، جاى دیگر گفت: «أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ» «اما یبلغان» بالف و کسر نون قراءت حمزه و کسایى است باقى «یَبْلُغَنَّ» بفتح نون خوانند بى الف، فالالف مع النّون مکسوره راجعتان الى الوالدین کلیهما و النّون مفرده مفتوحه راجعه الى احدهما، و اصل امّا- ان ما- ان للشّرط و ما للتّأکید و اکثر ما یقع الفعل بعده یقع مع النّون التّأکید و معنى «عِنْدَکَ» اى فى حیاتک، «فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ» بفتح فا قراءت مکّى است و شامى و یعقوب، «اف» بکسر فا و تنوین قراءت نافع و حفص است باقى بکسر فا بى تنوین خوانند.فالتّنوین للتّنکیر و حذفه للتّعریف و المعنى: لا تقل لهما کلاما فیه ادنى تبرّم.
قال ابو عبید الافّ و التّفّ وسخ الاصابع اذا فتلته. و قیل الافّ وسخ الظّفر و التّفّ الشّىء الحقیر نحو الشّظیه یؤخذ من الارض، «وَ لا تَنْهَرْهُما» اى لا تکلّمهما ضجرا صائحا فى وجوههما: یقال نهرته انهره نهرا و انتهرته انتهارا بمعنى واحد و هو زجر مع صیاح. و قیل هو اقصاء و طرد، من قوله: «وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ».
و قیل «لا تَنْهَرْهُما» لم تردّ هذه الکلمه لبشر الّا للرّسول فى سوره الحجرات و للوالدین ها هنا، «وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا کَرِیماً» حسنا جمیلا سهلا سلسا لا شراسه فیه. قال عطاء اى لا تسمّهما و لا تکنّهما و قل لهما یا ابتاه و یا امّاه. و عن عمر بن الخطّاب: لا تمتنع من شىء یرید انّه.
معنى آیت آنست که اگر پدر و مادر تو به پیرى رسند در حیاه تو خدمت ایشان کن چنانک ایشان کردند در حال کودکى تو، و اگر از پیرى و حرف بجایى رسند که حاجت بقیّم دارند در وقت قضاء حاجت تو مرا ایشان را خدمت کن و پاک کن چنانک در کودکى تو با تو کردند و در آن حال که اذى بینى اف مگو و روى بمگردان و ضجر مشو و رنج منماى و سخن خوش گوى و در مهر و لطف مبالغت نماى. مصطفى (ص) گفت:«لیعمل البر ما شاء فلن یرى النار ابدا و لیعمل العاق ما شاء فلن یرى الجنه ابدا»
و در مناجات موسى است آن گه که اللَّه تعالى با وى سخن گفت: یا ربّ اوصنى- بار خدایا مرا وصیّت کن، گفت یا موسى: اوصیک بامّک ترا وصیّت میکنم که با مادر خویش نیکویى کنى، هفت بار بگفت، آن گه موسى (ع) گفت: بار خدایا وصیّت بیفزاى، فقال تعالى اوصیک بابیک ترا وصیّت میکنم اى موسى که با پدر نیکویى کنى، سه بار بگفت، آن گه گفت جلّ جلاله: الا انّ رضاهما رضایى و سخطهما سخطى.
و روى انّ موسى یناجى ربّه اذ رأى رجلا تحت ظلّ العرش فقال یا ربّ من هذا الّذى قد اظلّه عرشک؟- قال هذا کان بارّا بوالدیه و لم یمش بالنّمیمه.
و قال النّبی (ص) دخلت الجنّه فرأیت فیها رجلا سبقنى، فقلت من هذا؟- فقالوا حارثه بن النّعمان، ثمّ قال کذلکم البرّ، کذلکم البرّ. قال ابن عیینه و کان من ابرّ النّاس بامّه.
و جاء رجل من الاعراب الى رسول اللَّه (ص) فقال انّى ارید ان اغزو و جئت استشیرک، فقال أ لک والده؟ قال نعم ترکتها و هى باکیه، قال الزمها فانّ الجنّه عند رجلیها.
و قال (ص) «انّما یکفى مع البرّ العمل الیسیر.»
و قال ابن مسعود سألت رسول اللَّه (ص) اىّ الاعمال احبّ الى اللَّه؟- قال الصّلاه لوقتها، قلت ثمّ اىّ؟- قال ثمّ برّ الوالدین.
و عن وهب بن منبه قال: انّ فى الالواح الّتى کتب لموسى وقر والدیک فانّ من وقر والدیه مددت له فى عمره و وهبت له ولدا یبرّه و من عقّ والدیه بترت عمره و وهبت له ولدا یعقّه.
قوله: «وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَهِ» خفض الجناح کنایه عن وضع النّفس موضع الطاعه مع الموده، و الاکرام مأخوذ من خفض الفراخ عند زقّه الامّات اجنحتها، آن روز که این آیت فرو آمد صحابه رسول که مخاطب بودند بیشترین مادران و پدران ایشان بر شرک بودند و این آیت در حق ایشان بر عموم فرو آمد، بر مسلمان و بر مشرکان که ربّ العزّه برّ و احسان در دنیا از فرزندان بر مادر و پدر مشرک دریغ نداشت تا آنجا که گفت: «وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما» امّا این رحمت و مغفرت خواستن جز مؤمنانرا نیست. و قال ابن عباس: هو منسوخ بقوله: «ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبى».
و قیل هو خطاب للنّبى (ص) و المراد به امّته من غیر ان یکون للنّبى (ص) فیه اشتراک لانّه (ص) فقد ابویه قبل هذا الخطاب بالاجماع، و المعنى یا ربّ تعطّف علیهما بمغفرتک و رحمتک کما تعطّفا علىّ فى صغرى و رحمانى و ربّیانى صغیرا، قوله: «کَما رَبَّیانِی» معناه اذ ربّیانى، «صَغِیراً» اذ لیس رحمه اللَّه عزّ و جل کتربیه خلقه و لکنّها کلمه وضعت مکان التوقیت، کقوله عزّ و جلّ: «وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ».
روى انّ ابا هریره کان اذا غدا من منزله لبس ثیابه، ثمّ وقف على امّه فقال السّلام علیک یا امّاه و رحمه اللَّه و برکاته، جزاک اللَّه عنّى خیرا کما ربیتنى صغیرا، فترد علیه و انت یا بنىّ فجزاک اللَّه خیرا کما بررتنى کسره، ثمّ یخرج فاذا رجع قال مثل ذلک.
و عن ابن عباس عن النّبی (ص) قال: «ما من ولد ینظر الى والدیه نظر رحمه الّا کانت له بکلّ نظره حجّه مقبوله، قالوا یا رسول اللَّه و ان نظر الیهما فى الیوم خمس مائه مرّه قال و ان نظر الیهما فى الیوم خمس مائه مرّه، انّ رحمه اللَّه اکثر و اطیب.»
و حکى انّ امرأه کانت على عهد النّبی (ص) نزل بها الموت و هى تقول من لقى من النّار ما لقیت و النّار من بین یدىّ و من خلفى و عن یمینى و عن شمالى، فاخبر بذلک النّبی (ص) فاتاها فقال یا امه اللَّه ما هذا الّذى تقولین؟- قالت بابى و امّى یا رسول اللَّه ذنبى عظیم، قال و ما هو؟- قالت امّ عجوز لى لم تکلّمنى منذ عشرین سنه، فقال النبى (ص) یا بلال اطلبها فطلبها فجاءت عجوز بیدها عکّازه فسلّمت، فقال النّبی (ص) من هذه منک؟
قالت ابنتى لا غفر اللَّه لها کنت امرها و انهاها فلطمت عینى ففقأتها، فقال ارحمى ابنتک لئلا تنطلق الى النّار، فقالت اشهد اللَّه و اشهدک یا رسول اللَّه انّى رضیت عنها، فضحکت الجاریه، فقال النّبی (ص) ما اضحکک؟- قالت سرعه رحمه ربّى لما قالت عفوت فتح اللَّه لى بابا من الجنّه فاستقبلتنى ریح فاطفأت النّار، فقال النّبی (ص): الحمد للّه الّذی اعتق بى نسمه من النّار.
«رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما» این- اعلم- بمعنى علیم است همچون: «وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ» که بمعنى کریم است، و در تکبیر نماز گویى «اللَّه اکبر» اى الکبیر، و در قرآن است: «وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ» اى هین. قال المبرّد انّما یقال اکبر من فلان اذا عارضه الفلان و لا معارض ها هنا، «رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما فِی نُفُوسِکُمْ» من الصّلاح و الفساد و البرّ و العقوق، «إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ» اى طایعین للَّه فى برّ الوالدین و ترک العقوق لهما، گفتهاند صالحان اینجا تائبانند چنانک در سوره یوسف گفت:«وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِینَ» اى تائبین، «فَإِنَّهُ کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً» فى الفاء دلاله انّ الصالحین ها هنا هم التّائبون و الاوّاب بمعنى التّائب و هو الرّاجع الى اللَّه عزّ و جل فى کلّ ما امر به المقلع عن جمیع ما نهى عنه.
اوّابان فرزندانند که از ایشان نادرهاى در وجود آید در حق مادر و پدر آن گه پشیمان شوند و توبه کنند، یا سخنى درشت گویند ایشان را و مقصود ایشان در آن جز خیر نباشد، اللَّه تعالى ایشان را بدان نگیرد.
و قال ابن عباس:الاوّابون المسبحون، لقوله: «یا جبال او بى معه» اى سبّحى معه. و قیل هم الّذین یصلّون بین المغرب و العشاء و قیل یصلّون صلاه الضّحى و سمّى النّبی (ص) صلاه الضّحى صلاه الاوّابین.
«وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» حق پدر و مادر بر فرزندان بیان کرد و ایشان را بر برّ و احسان با ایشان تحریض کرد آن گه برّ اقارب وصلت رحم در آن پیوست گفت: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ»- قربى- قرابت است همچون- هدى- بمعنى هدایت، و هى هدیى فطرحت الیاء الاولى للتّخفیف، اللَّه تعالى درین آیت بمواسات و مبرّت می فرماید خویشاوندان و نزدیکان ترا در نسب، و ایشان را در مال تو حق مى نهد چون درویش باشند و نیازمند و در سوره الممتحنه گشاده تر گفت که خویشاوند مسلمان و مشرک را در مبرّت و احسان یکسان کرد، و ذلک فى قوله:«لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ» الآیه … اما خویشاوند مشرک حق صلتست در مال و در خلق، نه حق واجب بحکم دین چون زکوات و صدقات و کفّارات واجبات که مصرف آن مسلماناناند و باهل شرک روا نباشد که دهند اگر چه خویشاوند باشند.
«وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ»- قال السدى یعنى ذا القربى من رسول اللَّه (ص) فى النّسب و الیه ذهب علىّ بن الحسین بن على.
روى انّ علىّ بن الحسین (ع) قال لرجل من اهل الشّام أ قرأت القرآن؟- قال نعم، قال أ فما قرأت فى سوره بنى اسرائیل: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» قال و انّکم للقرابه الذى امر اللَّه ان یؤتى حقّه، قال نعم،«وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ» اینجا سخن تمام شد. آن گه ابتدا کرد بنهى تبذیر گفت: «وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً» اى لا تنفقها فى معصیه اللَّه و لا فى الرّیاء و السّمعه. و کانت الجاهلیّه تنحر الإبل و تبذّر الاموال تطلب بذلک الفخر و السّمعه و تذکر ذلک فى اشعارها فامر اللَّه جلّ و عزّ بالنّفقه فى وجهها فیما یقرب منه و یزلف لدیه. و سئل ابن مسعود ما التّبذیر قال: انفاق المال فى غیر حقّه.(۱)
و قال مجاهد لو انفق انسان ماله کلّه فى الحق ما کان تبذیرا و لو انفق مدا فى باطل کان تبذیرا.
«إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ» اولیائهم و اعوانهم و کلّ ملازم سنه قوم و تابع امرهم هو اخوهم. و قیل قرناؤهم فى النّار و القرینان یقال لهما اخوان، «وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً» مبالغا فى الکفر، الکفران ها هنا هو کفران الرّبوبیّه.
«وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ» الاعراض ها هنا الامهال و الکفّ عن البرّ، «ابْتِغاءَ» منصوب لانّه مفعول له و الرّحمه ها هنا رزق الدّنیا، و قیل الفىء و الغنیمه. درویشان صحابه چون مهجع و بلال و صهیب و سالم و خباب گاه گاه بوقت حاجت و ضرورت از رسول خداى (ص) چیزى خواستندى و رسول (ص) نداشتى و نه خواستى که ایشان را ردّ صریح کند از شرم اعراض کردى و خاموش نشستى بر انتظار رزقى که اللَّه تعالى فرستد و بایشان دهد، ربّ العالمین آیت فرستاد که: «وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ» یعنى و ان تعرض عن هؤلاء الّذین امرتک ان تؤتیهم حقوقهم عند مسئلتهم ایاک مالا تجد الیه سبیلا حیاء منهم، «ابْتِغاءَ رَحْمَهٍ مِنْ رَبِّکَ» اى لانتظار رزق من اللَّه سبحانه ترجوه ان یأتیک، «فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَیْسُوراً» اى عدهم وعدا جمیلا- یعنى در آن حال خاموش منشین و ایشان را وعده جمیل ده، سخنى نرم و لطیف گوى.
فکان النّبی (ص) بعد نزول هذه الآیه اذا سئل و لیس عنده ما یعطى قال: یرزقنا و اللَّه و ایّاکم من فضله،فتأویل «مَیْسُوراً» انّه ییسر علیهم فقرهم بدعائه لهم. و گفته اند این در شأن وفد مزینه آمد که از رسول خداى مرکوب خواستند و رسول (ص) گفت: «لا أَجِدُ ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ» قوله: «وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَهً إِلى عُنُقِکَ» سبب نزول این آیت آن بود که رسول خداى (ص) نشسته بود در جمع یاران که کودکى در آمد و گفت:
انّ امّى تستکسیک درعا- مادر من از تو پیراهنى میخواهد، و بنزدیک رسول هیچ پیراهن نبود مگر آنچ پوشیده بود، کودک را گفت آرى پدید آید، وقتى دیگر باز آى، کودک باز گشت و با مادر گفت، مادر دیگر بار او را بفرستاد گفت: قل له انّ امّى تستکسیک القمیص الّذى علیک- بگو آن پیراهن میخواهدکه پوشیده اى، رسول (ص) در خانه شد پیراهن بر کشید و بوى داد و عریان بنشست، وقت نماز در آمد بلال بانگ نماز گفت و یاران همه منتظر، چون رسول (ص) نیامد همه دل مشغول شدند تا یکى از ایشان رفت و رسول را عریان دید!
در آن حال جبرئیل آمد و آیت آورد: «وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَهً إِلى عُنُقِکَ» اوّل او را نهى کرد از بخل و امساک از نفقه، میگوید چنان نه که یکبارگى دست از انفاق بر بند آرى مانند کسى که دست خویش با گردن خویش بسته بود و چنان نیز نه که از همه روى دست گشاده دارى و گسترده، یعنى که راه میانه گزین نه اسراف و نه تقتیر، چنانک جاى دیگر گفت: «لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً» و این دلیلست که در انفاق راه اقتصاد رفتن نیکوترست، توانگر بر قدر توانگرى و درویش بر قدر درویشى، چنانک اللَّه تعالى گفت: «لِیُنْفِقْ ذُو سَعَهٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ»، «فَتَقْعُدَ» نصب على جواب النفى، «مَلُوماً» اى مذموما فى القسمه، «مَحْسُوراً» منقطعا عن النّفقه، المحسور ها هنا بمعنى الحسیر و الحسیر المنقطع عن النّفقه او عن المشى و الحسره تقطّع القلب من الندم.
پس ربّ العزّه تأدیب کرد منفق را و انفاق در وى آموخت گفت:«إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ» اى یبسط النّفقه فى موضع البسط و یقدّر فى موضع التّقدیر فتأدّب بتأدیبه و تعلّم منه. گفته اند که درویشان را این آیت ترغیب است در انفاق با قلت و فقر ایشان، یقول البسطان امامک فلا تمسک عن النّفقه و احسن الظن بربّک میگوید گستراننده و بخشنده و رساننده روزى اللَّه تعالى است آن را که خواهد چنانک خواهد رساند تو بر قدر وسع خویش انفاق باز مگیر و به اللَّه تعالى ظنّ نیکو بر
همانست که مصطفى (ص) بلال را گفت:انفق یا بلال و لا تخش من ذى العرش اقلالا،«إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً» یعلم مصالح العباد کما قال فى الآیه الأخرى: «وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ». قوله: «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَهَ إِمْلاقٍ» الاملاق قلّه النّفقه و نقص الحال و اصل الملق الخضوع- املق- یعنى حمله الفقر على الملق- میگوید فرزندان خویش را مکشید از بیم درویشى، قتل اینجا کنایتست از نفقه باز گرفتن، اذا امسکت النّفقه عن الولد فقد قتلته و اذا زوّجت کریمتک من فاسق فقد قطعت رحمها.
نهى در این آیت کسى راست که مال دارد و انفاق تواند امّا از بیم درویشى نفقه نکند، و در آن آیت دیگر گفت: «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِنْ إِمْلاقٍ» کسى راست که درویش بود و نفقه نتواند کرد. مفسران گفتند این در شأن قومى عرب آمد که بر عادت اهل جاهلیّت دختران را زنده در خاک مىکردند از بیم درویشى، ربّ العالمین ایشان را از آن باز زد و خبر داد که روزى ایشان و روزى فرزندان ایشان بر خداى تعالى است، اینست که گفت: «نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ» تقدیره فى هذه السّوره: خشیه املاق بهم نحن نرزقهم و ایاکم، و فى الآیه الأخرى:
«نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیَّاهُمْ» اى خشیه املاق بکم، «إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبِیراً» قرأ ابن عامر خطاء بفتح الخاء و الطّاء مقصوره و قرأ ابن کثیر خطاء بکسر الخاء و فتح الطاء ممدوده و قرأ الباقون خطأ بکسر الخاء و سکون الطّاء غیر ممدوده و المعنى واحد اى انّ قتلهم کان ذنبا عظیما.- یقال خطأ یخطأ خطأ مثل اثم یأثم اثما و خطأ یخطأ خطأ مثل لحج یلحج لحجا. و قیل الخطأ الاسم لا المصدر و کذا الخطاء.
قوله: «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى» الزّنا وطى المرأه من غیر نکاح و لا ملک یمین و فیه اشاره الى انّه اذا شمّ او قبل أو صام او رقق الکلام فقد قارب الزّنا و الشّهوه داعیه الى اسباب متداعیه الى افعال عادیه، «إِنَّهُ» اى انّ الزّنا، «کانَ فاحِشَهً» منکرا من المعاصى و افاد- کان- انه لم یزل محرما، «وَ ساءَ سَبِیلًا» اى و ساء الزّنا سبیلا، منصوب على التّمییز.
قوله: «وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ» یعنى حرّم اللَّه قتلها، و هى النّفس المسلمه و کذا الذمى و المعاهد، «إِلَّا بِالْحَقِّ» یعنى الّا ان یصیر قتلها حقّا بکفر بعد ایمان أو زنا بعد احصان او قتل نفس بعمد و ذلک فیماروى ابو هریره قال قال رسول اللَّه (ص): امرت ان اقاتل النّاس حتّى یقولوا لا اله الّا اللَّه، فاذا قالوها عصموا منّى دمائهم و اموالهم الّا بحقّها و حسابهم على اللَّه.
و فى روایه قیل و ما حقّها؟- قال زنا بعد احصان و کفر بعد ایمان و قتل نفس فیقتل بها،«وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً» من غیر ان یأتى احدى هذه الثلث، «فَقَدْ جَعَلْنا» اى حکمنا، «لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً» اى حجّه فى قتل القاتل ان شاء او اخذ الدّیه او العفو و الولىّ فى الآیه الوارث و القریب الّذى بینه و بینه قرابه توجب المطالبه بدمه، فان لم یکن له ولىّ فالسّلطان ولیّه، «فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ» روا باشد که این ضمیر با قاتل شود یعنى آن کس که بابتدا قتل کند نه با ولىّ دم و باین قول اسراف بمعنى عمد است، یک قطره خون مسلمانان ریختن بنا حق اسراف است- میگوید مبادا که مردم بنا حق خون ریزد و بگزاف قصد قتل مسلمان کند که یارى اللَّه با آن خونست تا از وى قصاص کنند یا دیت ستانند، و لا یوجد قاتل النّفس الّا مرعوبا و قلّ ما یخرج من الدّنیا الّا مقتولا.
و روا باشد که «لا یسرف» این ضمیر با ولىّ دم شود، و اسراف آنست که در قصاص نه آن کس را کشد که مستوجب قتل باشد بلکه دیگرى را کشد یا افزونى جوید تا جماعتى را بیکى باز کشد و این عادت عرب بودست که اگر خسیسى سید قبیله اى را بکشتى اولیاء دم بآن راضى نشدندى که آن قاتل را باز کشتندى یا بر وى اقتصار کردندى.
مصطفى (ص) گفت:«ان من اعتى الناس على اللَّه ثلاثه: رجل قتل غیر قاتله او قتل بذحل الجاهلیه او قتل فى حرم اللَّه».
قرأ حمزه و الکسائى: «فلا تسرف» بتاء المخاطبه فیکون خطایا للقاتل ابتداء. و قیل لولىّ الدّم. و قیل خطاب للنّبى (ص) و المراد به الامّه الى یوم- القیامه، و قرأ الباقون: «فلا یسرف» بالیاى و الوجه انّ الضّمیر یجوز ان یعود الى القاتل ابتداء و ان لم یجز له ذکر لانّ الحال یدلّ علیه و اسرافه انّه قاتل ظلما و یجوز ان یکون الضّمیر عایدا الى الولىّ المذکور فى قوله: «فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً» و اسرافه انّه یقتل غیر من قتل او یقتل اکثر من القاتل کما ذکرنا، «إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً» اى ولىّ المقتول هو المنصور بدفع الامام الیه القاتل فان شاء قتل او عفا او اخذ الدّیه. و قیل- الهاء- کنایه عن المقتول اى انّ المقتول بغیر الحقّ منصور فى الدّنیا بالقصاص و فى الآخره بجزیل الثّواب.
«وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» الاحسن هو القیام بحفظ ماله و حسن النفقه علیه فى غیر تبذیر مترف او تضییق مجحف، و قیل «بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» اى بما یحفظ اصوله و یثمر فروعه. و قیل هى التّجاره، «حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ» ثمانى عشره سنه. و قیل الاحتلام مع ایناس الرّشد، «وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ» یعنى اوامر اللَّه و نواهیه. و قیل هو العهد فى الوصیّه بمال الیتیم. و قیل کلّ عقد من متعاقدین، «إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلًا» اى مطلوبا. و قیل انّ ناقض العهد کان مسئولا عنه فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه.
«وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ» اى لا تبخسوا النّاس فى الکیل و لا تطفّفوا و کذلک الوزن و هو قوله: «وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ» قرأ حمزه و الکسائى و حفص:«بِالْقِسْطاسِ» بکسر القاف و قرأ الباقون «بِالْقِسْطاسِ» بضمّ القاف و هما لغتان کالقرطاس و القرطاس، و القسطاس هو المیزان بلغه الرّوم صغر او کبر. و قیل هو القبّان. قال الزّجاج هو میزان العدل اى میزان کان من موازین الدّراهم و الدّنانیر و غیرهما، «ذلِکَ خَیْرٌ» اى الایفاء اکثر برکه فى الدّنیا، «وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا» اى مآلا و مرجعا فى العقبى.
النوبه الثالثه
قوله تعالى: «وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ» خداوند حکیم، کردگار قدیم، نیکوکار مهربان کریم، جلّ جلاله و عظم شأنه، و عزّ کبریاؤه- درین آیت بندگان را بعبودیت مىفرماید، و عبودیت سه چیز است: رؤیت منّت، و جهد خدمت، و بیم خاتمت. رؤیت منّت خلیل راست که میگفت: «الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ». جهد خدمت حبیب راست که وى را گفت: «ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى». بیم خاتمت یوسف صدّیق راست که گفت: «تَوَفَّنِی مُسْلِماً».
هر که در میدان عبودیت در صف خدمت بایستاد و قدم بر گل مراد نهاد و حضرت عزّت را کعبه آمال خود ساخت، اللَّه نیز اهل مملکت را بخدمت او بدارد و در دو جهان کار وى بى وى بسازد، اینست که مصطفى (ص) گفت:«من کان للَّه کان اللَّه له»هر کرا در عبودیّت مراقبت نیست بر بساط قربت او را مشاهدت نیست.
و بدانک سالکان راه عبودیت سه مرداند: یکى عابد- نفس وى مقهور خوف عقوبت. یکى عارف- دل وى مقهور سطوت قربت. یکى محبّ- جان وى مقهور کشف حقیقت. هر گه که عابد خواهد تا بند مجاهدت از روزگار خود بردارد ناگاه در عنوان نامه عتاب حق نگرد، در مقام خجل سر افکنده گردد، بزبان ندامت عذر خواهد. و هر گه که عارف خواهد تا علم شادى و بسطت بحکم قربت ظاهر کند، ناگاه سلطان هیبت حق پیدا گردد، در وهده دهشت افتد، گهى نظاره جلال کند از هیبت بگدازد، همه حیرت بر حیرت بیند، گهى نظاره جمال کند از شادى و طرب بنازد، همه نور و سرور بیند، بزبان حال گوید:
جمالک نزهتى و رضاک عیشى | و حبّک لى من الادیان دینى |
با طلعت تو شب نبود نیز بگیتى | با دولت تو غم نبود نیز بعالم |
چشمى که ترا دید شد از درد معافا | جانى که ترا یافت شد از مرگ مسلّم |
اینست حال آدمى، گه در روضه اشتیاق، گه در حفره افتراق، گه در چنگ قبض اسیر خود گشته، گه در قبضه بسط نواخته لطف حق.
یکى از پیران طریقت گفت: با خواص در سفرى بودم بمنزلى فرو آمدیم، شیرى بیامد نزد ما بخفت، من از بیم برخاستم بر درختى شدم، تا بامداد بر شاخ درخت مىبودم، خواص بخفت و از آن شیر نیندیشید، روز دیگر چون بمنزل دیگر فرو آمدیم پشهاى برو نشست تا بامداد از اذى پشه مىنالید، گفتم اى شیخ: دوش از شیر بدان عظیمى باک نداشتى و نیندیشیدى امشب از پشهاى بدین ضعیفى چرا چندین بنالى؟- جواب داد که دوش ما را از خود فرا گرفته بودند، از خود بربوده و رقم نیستى بر صفات ما کشیده، از خود بى خود گشته و بحق قائم شده، و امشب ما را بما باز دادند تا پشهاى بدین ضعیفى ما را اسیر روزگار خود کرد.
… «أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» انّ الحق جلّ جلاله امر العبد بمراعاه حقّ الوالدین و هما من جنس العبد فمن عجز عن حقّ جنسه فانّى یقوم بحقّ ربّه: و سئل ابو عثمان عن برّ الوالدین فقال ان لا ترفع صوتک علیهما و لا تنظر الیهما شزرا و لا یریا منک مخالفه فى ظاهر و لا باطن و ان تحترمهما ما عاشا و تدعو لهما اذا ماتا و تقوم بخدمه اودّائهما بعد هما-
فانّ النّبی (ص) قال: «انّ من ابرّ البرّ ان یصل الرّجل اهل ودّ ابیه، و کان النبى (ص) اذا ذبح شاه تتبع بها صدائق خدیجه رضى اللَّه عنها.»
بر جمله حق پدر و مادر، گفتهاند که نه چیز است، پنج در زندگانى ایشان و چهار بعد از وفات ایشان- امّا آن پنج که در زندگانى ایشانست: بهمه دل ایشان را دوست داشتن- و بزبان نیکویى گفتن- و بتن خدمت بلیغ کردن- و بمال عون کردن- و فرمان ایشان بردن بآنچ رضاى خدا در آن باشد. امّا آن جهار که بعد وفات ایشان است: خصمان ایشان را خشنود کردن- و از خیرات خویش ایشان را نصیب کردن- و ایشان را دعا گفتن- و از هر چه روان ایشان از آن بآزار بود پرهیز کردن. درین آیات حق پدر و مادر بر فرزندان واجب کرد و کیفیّت مراعات ایشان در آن بیان کرد آن گه حق خویشاوندان و نزدیکان بر جمله در آن پیوست، گفت: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» و ممّا یتعلّق بهذه الآیه من الاخبار و الآثار.
ماروى انّ النّبی (ص) قال:« الرّاحمون یرحمهم الرّحمن ارحموا من فى الارض یرحمکم من فى السّماء، الرحم شجنه من الرّحمن فمن وصلها وصله اللَّه و من قطعها قطعه اللَّه، قال سفیان الشّجنه الشّىء الملتزق.»
وروى انّه قال اخبرنى جبرئیل عن اللَّه عزّ و جل: انّى انا اللَّه ذو الرّحمه خلقت الرّحم و اشتققت لهما اسما من اسمى فمن وصلها وصلته و من قطعها قطعته.
وقال (ص) اعجل الطاعه ثوابا صله الرّحم حتّى انّ القوم ینمو اموالهم و یکثر عددهم بصله الرّحم و انّهم لفجره و اعجل المعصیه قطیعه الرّحم و البغى.
وقال یبعث اللَّه تعالى یوم القیامه الرّحم و الامانه احدیهما عن یمین العرش و الأخرى عن یساره و لکلّ واحده منهما عینان تبصران و لسان فصیح و ممرّ الخلق علیهم فلا یمرّ احد الّا و تقول الرّحم و اصل یا ربّ، قاطع یا ربّ، و تقول الامانه امین یا ربّ، خائن یا ربّ. و قال لا تنزل الرّحمه على قوم فیهم قاطع رحم.
وجاء رجل الى رسول اللَّه (ص) فقال یا رسول اللَّه انّ رحمى قد رفضونى و قطعونى فارفضهم کما رفضونى و اقطعهم کما قطعونى، قال اذا یرفضکم اللَّه جمیعا و ان انت وصلت و قطعوک کان معک من اللَّه ظهیر علیهم.
وقال (ص) :«لیس الواصل بالمکافى و لکن الواصل من اذا قطعت رحمه وصلها.»
و حکى عن معروف الکرخى قال: کان رجل مسرف على نفسه و لکن کان واصلا لرحمه، فلمّا مات رأیته فى المنام و بیده لواء من نور فى جمع عظیم علیهم ثیاب من نور و بین ایدیهم نور و من خلفهم نور و عن ایمانهم نور و عن شمائلهم نور یکاد نورهم یخطف البصر و هم یقولون بصوت رفیع: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ». فقلت له من هؤلاء؟- قال الواصلون للارحام، فقلت بم نلت ما نلت و قد کنت کما کنت؟- فقال بصلتى الارحام وصلت الى الانعام فى دار السّلام بین یدى ذى الحلال و الاکرام.
___________________________________________
(۱) در تفسیر صافى بنقل از على بن ابراهیم قمى در تفسیر خود: یعنى قرابه رسول اللَّه (ص) و نزلت فى فاطمه فجعل لها فدک و المسکین من ولد فاطمه و ابن السبیل من آل محمد و ولد فاطمه.- و
فى الکافى عن الکاظم فى حدیث له مع المهدى ان اللَّه تعالى لما فتح على نبیه فدک و ما والاها لم یوجف علیه بخیل و لا رکاب فانزل اللَّه على نبیه: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» و لم یدر رسول اللَّه من هم فراجع فى ذلک جبرئیل و راجع جبرئیل ربه فاوحى اللَّه الیه ان ادفع فدک الى فاطمه فدعاها رسول اللَّه فقال یا فاطمه ان اللَّه امرنى ان ادفع الیک فدک فقالت قد قبلت یا رسول اللَّه من اللَّه و منک … الحدیث.
در مجمع البیان فى تفسیر القرآن- شیخ طبرسى: و اخبرنا السید ابو الحمد مهدى بن نزار الحسینى قراءه قال حدثنا ابو القاسم عبید اللَّه بن عبد اللَّه الحسکانى قال حدثنا الحاکم الواحد ابو محمد قال حدثنا عبد اللَّه عمر بن احمد بن عثمان ببغداد شفاها قال اخبرنى عمر بن الحسن بن على بن مالک قال حدثنا جعفر بن محمد الاحمسى قال حدثنا حسن بن حسین قال حدثنا ابو معمر سعید بن خثیم و على بن القاسم الکندى و یحیى بن یعلى و على بن مسهر عن فضیل بن مرزوق عن عطیه العوفى عن ابى سعید الخدرى قال لما نزل قوله: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» أعطى رسول اللَّه (ص) فاطمه فدکا.
– قال عبد الرحمن بن صالح کتب المأمون الى عبد اللَّه بن موسى یسأله عن قصه فدک فکتب الیه عبد اللَّه بهذا الحدیث رواه الفضیل بن مرزوق عن عطیه فرد المأمون فدکا الى ولد فاطمه (ع).
(۲)- السمعه: ما یسمع من صیت او ذکر او غیره و الفرق بین الریاء و السمعه ان الریاء یستعمل کثیرا فى الاعمال و السمعه فى الاقوال و یمکن ان یفرق بینهما بان الریاء هو التظاهر بما یخالف الباطن و السمعه هى اظهار ما یوافق الباطن بقصد الشهره.
کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد ۵