ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره الملک ۶ الی ۱۱
[سوره الملک (۶۷): الآیات ۶ الى ۱۱]
وَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ (۶)
إِذا أُلْقُوا فِیها سَمِعُوا لَها شَهِیقاً وَ هِیَ تَفُورُ (۷)
تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ کُلَّما أُلْقِیَ فِیها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ (۸)
قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ فِی ضَلالٍ کَبِیرٍ (۹)
وَ قالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنَّا فِی أَصْحابِ السَّعِیرِ (۱۰)
فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِیرِ (۱۱)
القراءه
قرأ أبو جعفر و الکسائی فسحقا بضمتین و الباقون بالتخفیف.
الحجه
سحق و سحق مثل عنق و عنق و طنب و طنب و نحو ذلک و کلاهما حسن.
اللغه
الشهیق صوت تقطیع النفس کالنزع و إذا اشتد لهیب النار سمع منها ذلک الصوت کأنها تطلب الوقود قال رؤبه:
مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۱۰، ص: ۴۸۶
حشرج فی الجوف سحیلا أو شهق | حتى یقال ناهق و ما نهق | |
و قیل إن الشهیق فی الصدر و الزفیر فی الحلق و الفور ارتفاع الشیء بالغلیان یقال فارت القدر تفور و منه الفواره لارتفاعها بالماء ارتفاع الغلیان و منه فار الدم من الجرح و فار الماء من الأرض و السحق البعد یقال أسحقهم الله إسحاقا و سحقا أی ألزمهم الله سحقا عن الخیر فجاء المصدر على غیر لفظه کما قال وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً و تقدیره فأسحقهم إسحاقا و أما سحقته سحقا فمعناه باعدته بالتفریق عن حال اجتماعه حتى صار کالغبار.
المعنى
لما تقدم وعید الشیاطین الذین دعوا إلى الکفر و الضلال أتبعه سبحانه بذکر الکفار الضلال فقال «وَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ» أی بئس المال و المرجع و إنما وصف ببئس و هو من صفات الذم و العقاب حسن لما فی ذلک من الضرر الذی یجب على کل عاقل أن یتقیه بغایه الجهد و لا یجوز قیاسا على ذلک أن یوصف به فاعل العقاب لأنه لا یقال بئس الرجل إلا على وجه الذم و وجه الحکمه فی فعل العقاب ما فیه من الزجر المتقدم للمکلف و لا یمکن أن یکون مزجورا إلا به و لولاه لکان مغرى بالقبیح «إِذا أُلْقُوا فِیها سَمِعُوا لَها شَهِیقاً» أی إذا طرح الکفار فی النار سمعوا للنار صوتا فظیعا مثل صوت القدر عند فورانها و غلیانها فیعظم بسماع ذلک عذابهم لما یرد على قلوبهم من قوله «وَ هِیَ تَفُورُ» أی تغلی بهم کغلی المرجل «تَکادُ تَمَیَّزُ» أی تتقطع و تتفرق «مِنَ الْغَیْظِ» أی شده الغضب سمى سبحانه شده التهاب النار غیظا على الکفار لأن المغتاظ هو المتقطع مما یجد من الألم الباعث على الإیقاع بغیره فحال جهنم کحال المتغیظ «کُلَّما أُلْقِیَ فِیها» أی کلما طرح فی النار «فَوْجٌ» من الکفار «سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ» أی تقول لهم الملائکه الموکلون بالنار على وجه التبکیت لهم فی صیغه الاستفهام أ لم یجئکم مخوف من جهه الله سبحانه یخوفکم عذاب هذه النار «قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ» أی فیقولون فی جوابهم بلى قد جاءنا مخوف فلم نصدقه و کذبناه و لم نقبل منه بل قلنا له ما نزل الله شیئا مما تدعونا إلیه و تحذرنا منه فتقول لهم الملائکه «إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِی ضَلالٍ کَبِیرٍ» أی لستم الیوم إلا فی عذاب عظیم و قیل معناه قلنا للرسل ما أنتم إلا فی ضلال أی ذهاب عن الصواب کبیر فی قولکم أنزل الله علینا کتابا «وَ قالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ» من النذر ما جاءونا به و دعونا إلیه و عملنا بذلک «ما کُنَّا فِی أَصْحابِ السَّعِیرِ» و قال الزجاج لو کنا نسمع سمع من یعی و یفکر و نعقل عقل من یمیز و ینظر ما کنا من أهل النار
و فی الحدیث عن ابن عمر أن النبی ص قال إن الرجل لیکون من أهل الجهاد و من أهل الصلاه و الصیام و ممن یأمر بالمعروف و ینهى عن المنکر و ما یجزی یوم القیامه إلا على قدر عقله
وعن أنس بن مالک قال أثنى قوم على رجل عند رسول الله ص فقال رسول الله ص کیف عقل الرجل قالوا یا رسول الله نخبرک عن اجتهاده فی العباده و أصناف الخیر و تسألنا عن عقله فقال إن الأحمق یصیب بحمقه أعظم من فجور الفاجر و إنما یرتفع العباد غدا فی الدرجات و ینالون الزلفى من ربهم على قدر عقولهم
ثم قال سبحانه «فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ» فی ذلک الوقت الذی لا ینفعهم فیه الإقرار و الاعتراف و الإقرار مشتق من قر الشیء یقر قرارا إذا ثبت و الاعتراف مأخوذ من المعرفه و الذنب مصدر لا یثنى و لا یجمع و متى جمع فلاختلاف جنسه «فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِیرِ» هذا دعاء علیهم أی أسحقهم الله و أبعدهم من النجاه سحقا و إذا قیل ما وجه اعترافهم بالذنب مع ما علیهم من الفضیحه به فالجواب أنهم قد علموا حصولهم على الفضیحه اعترفوا أم لم یعترفوا فلیس یدعوهم إلى أحد الأمرین إلا مثل ما یدعوهم إلى الآخر فی أنه لا فرج فیه فاستوى الأمران علیهم الاعتراف و ترک الاعتراف و الجزع و ترک الجزع.
مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۱۰
ترجمه:
۶- و براى کسانى که به پروردگارشان کافر شدند عذاب دوزخ است و بد است پایان کار آنها.
۷- هر گاه در آن آتش افکنده شوند بشنوند که براى آن فریاد عجیب است و آن میجوشد و بلند میشود.
۸- که نزدیک میشود از غضب پاره پاره شود هر وقت که در آن آتش گروهى افکنده شود موکّلین و مأمورین از آنها سؤال میکند آیا براى شما پیامبرى که شما را از این آتش بیم دهد نیامد.
۹- گویند آرى جدّا براى ما پیامبر نذیر و بیم دهنده آمد ولى ما آنها را تکذیب کردیم و گفتیم خداوند چیزى نازل نکرده نیستید شما مگر در گمراهى بزرگ.
۱۰- و گویند اگر ما میشنیدیم و یا اندیشه و تعقّل میکردیم در میان یاران آتش نبودیم.
۱۱- پس اقرار و اعتراف بگناه خود کردند. پس دورى از رحمت خدا براى اصحاب آتش است.
قرائت:
ابو جعفر و کسایى (فسحقا) بدو ضمّه قرائت کرده و دیگران بتخفیف یک ضمّه خواندهاند.
دلیل:
سحق و سحق مانند عنق و عنق و طنب و طنب و مثل آن و هر دو نیکو است.
شرح لغات:
الشّهیق: صداى بریدن نفس است مانند جان کندن هر گاه شعله آتش شدید میشود چنین صدایى از آن شنیده میشود که گویا هیزم میخواهد رؤبه گوید:
حشرج فى الجوف سحیلا او شهق | حتّى یقال ناهق و ما نهق | |
گورخر از سینه اش فریادى درآورد یا ناله کرد تا اینکه گفته شد عرعر کند و چه عرعرى و چه صدایى شاهد در این بیت شهق است که بمعناى آخرین درجه فریاد است که ناگاه از سینه بیرون میآید.
و بعضى گفته اند: که شهیق در سینه و زفیر در گلوست.
و الفور: بلند شدن چیزیست بسبب جوش آمدن میگویند: دیک جوش آمد و میجوشد و از آن است فوّاره براى بلند شدن آب و از آن است فوران خون از دمل و جراحت و فوران آب از زمین.
السّحق: بمعناى دوریست میگویند خدا ایشان را دور دارد دور داشتنى، و سحقا یعنى خداوند ایشان را ملزم فرموده که از هر خیرى دور باشند. پس مصدر بر غیر لفظ آن آمده چنان که فرمود: وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً خداوند براى شما رویانید از زمین گیاهى. و تقدیرش اینست فأسحقهم اسحاقا. پس خداوند دور داشت ایشان را دور داشتنى و امّا سحقته سحقا. معنایش اینست دور کردم او را بجدا کردن از حال اجتماع او را تا اینکه مانند غبارى گردید.
تفسیر و مقصود:
چون خداوند تهدید شیطانى که بسوى گمراهى و کفر دعوت میکردند قبلا بیان نمود بدنبال آن تعقیب کافران و گمراهان را یاد نموده فرمود:
وَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ و براى کسانى که به پروردگارشان کافر شدند عذاب دوزخ و بد جایگاهى است، یعنى بد است مکان برگشت و پایان کار آنها. و مصیر و مرجع را توصیف به کلمه بئس نمود که از صفات مذمّت است و حال آنکه عقاب نیکو است براى اینکه در آن ضرر و زیانى است که هر عاقل باید بنهایت سعى و کوشش خود از آن پرهیز نماید. و جایز نیست بر این قیاس فاعل عقاب را به بئس توصیف شود. بعلّت اینکه نمیگویند بئس الرّجل مگر بر صورت مذمّت. و جهت حکمت و مصلحت در فعل عقاب همان زجر و تهدیدى است که جلوتر مکلّف را نموده بود. که قبلا باو گفته میشود اگر نماز نخواندى و روزه نگرفتى و حج نرفتى جایت دوزخ است. و ممکن نیست زجر و تهدید شود مگر بآن عقاب و اگر آن نبود هر آینه وادار بکار زشتى شده بود.
إِذا أُلْقُوا فِیها سَمِعُوا لَها شَهِیقاً یعنى وقتى کافرها را در آتش میفکنند از آتش صداى ناراحت کننده اى مثل صداى دیک موقع جوش آمدن، و غلغل کردن بشنوند. پس بشنیدن این عذابشان بزرگ میشود، براى ترس و هراسى که از آن در دلشان وارد میشود.
وَ هِیَ تَفُورُ یعنى آن آتش دوزخ میجوشاند ایشان را.
تَکادُ تَمَیَّزُ یعنى قطعه قطعه و پاره پاره میکند.
مِنَ الْغَیْظِ از شدّت غضب و خشم. و خداوند سبحان شدّت التهاب آتش را غیظ بر کفّار نامیده براى اینکه کسى براى او غضب شده او قطعه قطعه میشود از آنچه احساس میکند از دردى که بر غیرش واقع میشود پس حال دوزخ مانند حال کسى است که مورد خشم و غضب واقع شده است.
کُلَّما أُلْقِیَ فِیها یعنى هر گاه در آتش افکنده شود.
(فَوْجٌ) گروهى از کفّار سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ یعنى فرشتگانى که مأمور و موکّل بر آتشند بایشان بطریق توبیخ و سرزنش بصورت استفهام میگویند آیا بیم دهنده اى از طرف خداى سبحان براى شما نیامد که شما را از عذاب و شکنجه این آتش بترساند.
قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ یعنى در پاسخ فرشتگان میگویند چرا براى ما بیم دهنده اى آمد. و ما او را تصدیق نکرده تکذیب کردیم و از او نه پذیرفتیم. بلکه باو گفتیم: خدا چیزى از آن چه ما را بآن دعوت میکنید و از مخالفت آن میترسانید. نازل نکرده است پس فرشتگان بایشان میگویند:
إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِی ضَلالٍ کَبِیرٍ یعنى شما امروز نیستید مگر در عذاب بزرگ.
و بعضى گفته اند: یعنى ما به پیامبران گفتیم نیستید شما مگر در گمراهى یعنى کاملا از مرز درستى خارج شدید که مى گویید خدا بر ما کتابى نازل کرده است.
وَ قالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ و میگویند: اگر ما میشنیدیم یا- مى اندیشیدیم آنچه را که پیامبران و بیم دهندگان براى ما آوردند و ما را بسوى آن فرا خواندند و ما هم بآن عمل کرده بودیم.
ما کُنَّا فِی أَصْحابِ السَّعِیرِ ما از اصحاب آتش نبودیم.
زجاج گوید: یعنى اگر ما مى شنیدیم شنیدن کسى که حفظ میکند و میاندیشد و تعقّل میکردیم عقل کسى که تمیز میدهد نظر میکند ما از اهل آتش نبودیم.
و در حدیث از عبد اللَّه بن عمر روایت شده که پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: آدمى هست که جهاد میکند و نماز خوانده و روزه میگیرد و امر بمعروف و نهى از منکر میکند. ولى در روز قیامت پاداش داده نمیشود مگر باندازه عقلش و از انس بن مالک روایت شده که گفت گروهى مردى را حضور پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله تعریف کردند پیغمبر (ص) فرمود عقلش، چطور است. گفتند اى رسول خدا ما شما را از اجتهادش در عبادت، و کارهاى خوبش خبر میدهیم شما از ما از عقل وى میپرسید. فرمود: البتّه احمق (کم عقل یا بى عقل) بسبب حماقت و کم عقلیش میرسد بچیزى که از گناه گناهکار بزرگتر است. و بندگان خدا فرداى قیامت از درجات بالا میروند و بمقام قرب پروردگارشان میرسند باندازه عقلشان. سپس خداوند سبحان فرمود.
فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ پس اقرار و اعتراف بگناهشان نمودند در این وقتى که اقرار و اعتراف سودى بحالشان ندارد. و اقرار مشتق از قرّ الشیء تقرّ قرار است وقتى که ثابت شود. و اعتراف از معرفت گرفته شده. و ذنب مصدر است. نه تثنیه میشود و نه جمع و وقتى جمع و ذنوب گفته شد براى اختلاف جنس گناه است.
فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِیرِ پس دورى باد بر اهل آتش. و این نفرین بر ایشانست یعنى خدا ایشان را محروم و دور از نجات بدارد. دور داشتنى.
و هر گاه گفته شود. اعتراف ایشان بگناه با آن رسوایى که برایشان هست چه صورتى دارد. جواب داده میشود. ایشان میدانند کارشان برسوایى کشیده چه اقرار بکنند و چه نکنند. پس نیست که بخواند ایشان را بیکى از دو کار مگر مثل آنچه بدیگرى خوانده شده اند. در اینکه فرجى و گشایشى در آن نیست. پس کار بر ایشان یکسانست و عدم اعتراف، و اظهار ناراحتى کردن و یا ابراز نکردن.
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۲۵، ص: ۱۷۷