مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ _ ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ (۲۴۳)
أَ لَمْ تَرَ آیا ندیدى؟! استفهام انکارى است و حقّ عبارت این بود که بگوید: «أ لم تذکر» یعنى آیا به یاد نمىآرى، ولى فعل رؤیت را آورد که دلالت بر جواز دیدن براى آنها مىکند و این مطلب اشاره به این دارد که اگر چه آنان گذشتند و رفتند، و کسانى که مقیّد به زمان هستند دیگر آنها را نمى بینند، البتّه نسبت به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آنها حاضرند، زیرا زمانها نسبت به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در هم پیچیده است و در پیش وى بین ماضى و مستقبل و حال فرقى نیست، چون او محیط بر زمان و زمانیّات است.
إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ کسانى که از سرزمینهاى خویش بیرون رفتند درحالىکه هزاران تن بودند، پس خدا گفت، گفتن مناسب با شأنش، نه با ندائى که شنیده مىشود، و نه با صوتى که نواخته شود بلکه با اراده اى که همان ظهور فعلش است.
لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ به آنها که بمیرید، سپس زنده شان کرد روایت شده است، که اینان اهل شهرى از شهرهاى شام بودند که داراى هفتاد هزار خانه بود، و در هر وقتى طاعون بین آنها واقع مىشد، و هرگاه که احساس مى کردند که طاعون مىآید اغنیا، چون قوى بودند از شهر خارج مى شدند. و فقراء از جهت ضعیف بودنشان در شهر مى ماندند، و مرگ بیشتر بین کسانى بود، که در شهر مى ماندند، و در بین کسانى که خارج شدند مرگ کمتر بود، و آنان که خارج از شهر بودند مى گفتند: اگر ما در شهر بودیم مرگ در بین ما زیاد مىشد، و آنان که در شهر مانده بودند مىگفتند: اگر ما بیرون شهر مىرفتیم مرگ در بین ما کمتر مىبود.
پس رأیشان بر این قرار گرفت که هر وقت آمدن طاعون را احساس کنند، همگى از شهر خارج شوند. پس وقتى طاعون را احساس کردند همه شان خارج شدند و از طاعون دورى جستند تا مبادا بمیرند، پس در شهرها به مسافرت پرداختند، تا جائى که از حرکت باز ایستادند و همانجا منزل کردند، وقتى بارهایشان را بر زمین گذاشتند و مطمئن شدند که آنجا ماندنى هستند خداوند به آنها گفت: همه تان بمیرید، از همان ساعت همگى مردند و پوسیده شدند ولى آن آثار برق مىزد و معلوم بود، و چون آنان بر سر راه بودند تا اینکه کسانى که از آنجا عبور مى کردند آنها را جادو کرده و در یکجا جمع کردند، یکى از پیامبران بنى اسرائیل که به او حزقیل مى گفتند از آنجا عبور مى کرد آن استخوانها را دید و گریه کرد و عبرت گرفت و گفت: خدایا اگر آنها را با مشیّت خود زنده مىکردى همانطور که آنها را میراندى شهرهایت را آباد کرده و بندگانت را بوجود مى آوردند، و با کسانى از مخلوقاتت که عبادت تو مىکنند ترا عبادت مىکردند. پس خداوند به او وحى نمود آیا این کار را دوست دارى؟ گفت: بلى پروردگارا، پس خداوند وحى کرد که چنین و چنان بگو. حزقیل همان کلماتى را که خداوند به او گفته بود گفت که همان اسم اعظم بود.
پس وقتى حزقیل آن را گفت به استخوانها نگاه کرد و دید که بعضى از استخوانها مى پرد و به بعضى دیگر مى چسبد، پس زنده شدند، و یکدیگر را نگاه مىکردند و تسبیح و تکبیر و تهلیل خدا را مىگفتند، حزقیل در آن وقت گفت: شهادت مىدهم که خداوند بر هر چیز تواناست.
در کتاب نوروز فرس آمده است که: خداوند به آن پیامبر امر کرد که بر آنها آب بریزد، و او روى آنها آب ریخت پس ریختن آب در روز نوروز سنّت شد که سببش را جز راسخین در علم کسى نمىداند.
روایت شده است، که خداوند آنها را به دنیا ردّ کرد تا اینکه در خانه ها ساکن شدند و غذا خوردند و نکاح کردند و تا مدّتى که خدا مىخواست در دنیا ماندند سپس به اجلهاى خودشان مردند.
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۳، بقره آیه ۲۴۳