کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره بقره آیه ۷۲-۷۶
النوبه الاولى
قوله تعالى:- وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً- و شما آنید که یکى را بکشتید، فَادَّارَأْتُمْ فِیها و در آن کشته پیکار در گرفتید، وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ و اللَّه بیرون آرنده است و آشکارا کننده ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ آنچه شما پنهان میدارید که کشنده وى کیست.
فَقُلْنا اضْرِبُوهُ- گفتیم بزنید این کشته را بِبَعْضِها بچیزى از گوشت آن گاو، کَذلِکَ چنین که دیدید یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتى مردگان را زنده کند، وَ یُرِیکُمْ آیاتِهِ و مىنماید شما را نشانهاى توانایى و نیک خدایى خویش لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ تا در یابید شما.
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ- پس سخت گشت دلهاى شما، مِنْ بَعْدِ ذلِکَ پس آن نشانهاى مهربانى و نیک خدایى که از من دیدید، فَهِیَ کَالْحِجارَهِ تا گویى که آن دلها از سختى چون سنگ است أَوْ أَشَدُّ قَسْوَهً بل که سختتر از سنگ وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَهِ و از سنگها سنگ است لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ که از آن جویها میرود، وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ از آن سنگ است که مىشکافد، فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ و آب از آن بیرون میآید، وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ و از آن هست که از بالا بهامون مىافتد از ترس خداوند، وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ و خدا از کرد شما ناآگاه نیست.
أَ فَتَطْمَعُونَ مىپیوسید و طمع میدارید، أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ که شما را استوار گیرند وَ قَدْ کانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ و گروهى ازیشان بودند یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ که سخن خداى عز و جل مىشنیدند ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ پس آن مىبگردانیدند، مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ پس از آنک دانسته بودند و شناخته وَ هُمْ یَعْلَمُونَ و ایشان میدانستند که بآنچه میگویند دروغ زناناند و گناهکار.
وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا- و چون گرویدگان را بینند قالُوا آمَنَّا گویند ما گرویدیم و استوار داشتیم، وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ و آن گه که با یکدیگر افتند بى شما و خالى افتند از شما، قالُوا یکدیگر را گویند أَ تُحَدِّثُونَهُمْ ایشان را مى سخن مىگویید (از توریه) و مىآگاه کنید بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ از آنچه اللَّه گشاد بر شما لِیُحَاجُّوکُمْ. بِهِ تا فردا بر شما حجت آرند بآن عِنْدَ رَبِّکُمْ نزدیک خداوند شما، أَ فَلا تَعْقِلُونَ مى در نیابید؟
النوبه الثانیه
– قوله تعالى: وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِیها- هر چند که این آیت در نظم قرآن بآخر قصه گفت اما در معنى اول قصه است که تا آن شخص کشته نشد قصه گاو نرفت. و معنى تدارؤ- تدافع- است، چنانک قصه در میان قومى افتد این سخن آن باز میدهد و آن سخن این رد میکند. وَ إِذْ قَتَلْتُمْ- میگوید شما یکى را بکشتید. یعنى عامیل و در آن کشته خصومت در گرفتید و از خلق پنهان میداشتید و خداى عز و جل آن سرّ آشکارا کرد و کشنده پیدا، تا امروز در میان خلق رسوا شد و فردا بعذاب آخرت گرفتار شود.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم- «زوال الدنیا اهون عند اللَّه من قتل رجل مؤمن، و من اعان على قتل مؤمن بشطر کلمه جاء یوم القیمه مکتوب بین عینیه- آیس من رحمه اللَّه- و اول ما یقضى بین النّاس یوم القیمه فى الدماء.»
وسئل النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم عن القاتل و الآمر- «فقال قسمت النار سبعین جزءا فللآمر تسعه و ستّون و للقاتل جزء و حسبه».
وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ- دلیل است که هر که در سرّ عملى کند خیر یا شر طاعت یا معصیت رب العالمین آن عمل آشکارا کند و پنهان فرو نگذارد. از اینجا گفت مصطفى ع:-«لو ان احدکم یعمل فى صخره صمّاء لیس لها باب و لا کوه لخرج عمله للنّاس کائنا ما کان.»
و قال عثمان بن عفان- من عمل عملا کساه اللَّه ردائه ان خیرا فخیر و ان شرا فشر.
فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها- گفتیم این کشته را بزنید بلختى از آن گاو، عکرمه و کلبى گفتند- از ران گاو لختى بروى زدند. ضحاک گفت. زبان گاو بروى زدند. ابن جبیر گفت ضرب بعجب ذنبها، لانه اصل البدن و اساسه علیه، رکب الخلق و منه مده المضغه طولا و عرضا،لقول النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم- «کل ابن آدم یبلى الّا عجب الذنب فانّه منه خلق و فیه یرکّب».
ابن عباس گفت- استخوان اصل گوش بروى زدند که محل حیاه است و محل روح و مقتل آدمى، و قول مختار اینست و تقدیر الآیه فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها- فضرب فحیّى- آن بروى زدند و بفرمان خداى عز و جل زنده شد، و فراهم آمد، و عمهزاده خود را گفت- انت قتلتنى- این بگفت آن گه بیفتاد و بحال مردگى باز شد.
رب العالمین گفت:- کَذلِکَ یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتى وَ یُرِیکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ- این آیت حجت است بر مشرکان عرب که اصل بعث را منکر شدند، و حجت است بر قومى فلاسفه که بعث اجساد و اعیان را منکراند. فان هذا القتیل احیى بعینه یشخب دما.
وروى انّ ابا رزین العقیلى سئل رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم کیف- یحیى اللَّه الموتى؟ قال یا ابا رزین، أما مررت بارض مجدبه؟ قال بلى یا رسول اللَّه قال ثم مررت بها مخصبه؟ قال بلى یا رسول اللَّه- قال کذلک النشور.
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ- این خطاب با جهودان است. رب العالمین میگوید پس از آنک آیات و روایات قدرت ما دیدید و لطائف حکمت و عجائب صنعت در مرده زنده گردانیدن و کوه از بیخ بر آوردن و بر زور[۱] شما بدانستن و آب از سنگ روانیدن و قومى را صورت بگردانیدن- پس از این عجایب که دیدید دیگر باره دلهاى شما سخت شد کلبى گفت پس از آنک مرده زنده شد و بگفت که کیست کشنده من، ایشان قبول نکردند و گفتندما نکشتیم، رب العالمین گفت سخت است دلهاى شما و سیاه و غلیظ که مرده پیش چشم زنده شد و بگفت که کشنده من کیست و شما مىنپذیرید. و قسوه در دل آنست که رحمت و رقت و تواضع در آن نگیرد، و کارهاى پسندیده را و انواع خیر را نرم نشود.
مصطفى ع گفت-«لا تکثروا الکلام بغیر ذکر اللَّه عز و جل، فان کثره الکلام بغیر ذکر اللَّه قسوه للقلب، و ان ابعد الناس من اللَّه القلب القاسى».
و عن حذیفه قال- تعرض الفتن على القلوب عرض الحصیر فاى قلب اشربها نکتت فیه نکته سوداء، و اىّ قلب انکرها نکتت فیه نکته بیضاء، حتى تکون القلوب على قلبین- قلب ابیض مثل الصفا لا تضرّه فتنه، و قلب اسود مربد کالکوز مجخیّا و امال کفّه لا یعرف معروفا و لا ینکر منکرا.» پارسى خبر حذیفه آنست- که فتنه ها بر دلها باز گسترانند چنانک حصیر گسترانند، هر دل که بفتنه ها مایل باشد و آن را گیرا بود نکته سیاه بر آن زنند و هر دل که بآن فتنه ها در نسازد و آن را منکر شود نکته سپید بر آن زنند پس مىداند که دلها بر دو قسم است یکى همچون سنگ سپید سخت که هیچ فتنه در خود نپذیرد، دیگرى سیاه خاک آلود همچون کوزه سرنگون چنانک درین کوزه سرنگون آب نماند، در چنین دل خیر و طاعت نماند. رب العالمین دلهاى جهودان را این صفت کرد و گفت- ایمان بنوبت مصطفى و صدق وى که سر همه خیرات است در دل ایشان نمىشود پس از آنک صدق وى شناختند و دانستند. اینست معنى قسوت در دلهاى جهودان.
پس دلهاى ایشان با سنگ برابر کرد در سختى و درشتى و گفت فَهِیَ کَالْحِجارَهِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَهً- آن دلها همچون سنگ است بلکه سختتر که از سنگ آب آید و گر چه آب در آن نشود، و از دل سخت نه اجابت آید و نه پند در آن شود. آن گه سنگ را معذور کرد و دلهاى ایشان نامعذور، و سنگ خاره را فضل داد بر دل سخت و بتفضیل گفت وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَهِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ و از سنگها هست که از آن جویها میرود و از کوهها هست که از آن دجله و فرات و سیحون و جیحون میرود، و إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ- و از آن هست که مى شکافد و آب از آن بیرون مىآید،یعنى آن سنگها که در جهان پراکنده است و از آن چشمه ها میرود- وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ- و از آن هست که از بالا نشیب می گیرد و بهامون مىافتد، همچون آن کوه که برابر طور بود و رب العزه آن وقت که با موسى سخن گفت آن کوه منجلى شد، یعنى پیدا شد بقدر یک بند سر انگشت کهین تا بعضى از آن کوه به شام افتاد و یمن و بعضى خرد گشت، چون ریگ و در عالم بپراکند. مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ میگوید:- آن رفتن جویها از آن سنگ و چکیدن آب از آن، و آمدن آن از بالا بهامون، همه از ترس خداوند است جلّ جلاله، یعنى که سنگها که با ترس است و دل این جهودان بى ترس.
قومى از اهل تأویل آیت از ظاهر بگردانیدند و بر مجاز حمل کردند و گفتند نسبت خشیت با سنگ بر سبیل تسبّ است نه بر سبیل تحقق، یعنى که ناظر در آن نگرد قدرت اللَّه بیند، خشیت بوى در آید، و تسبیح موات و جمادات که قرآن از آن خبر میدهد هم برین تأویل براندند و از ظاهر بگردانیدند. و این تأویل بمذهب اهل سنت باطل است که در ضمن آن ابطال صیغت کلام حق است و ابطال معجزه رسول ع و تسبیح سنگ ریزه در حضرت مصطفى ع و تسبیح جفنه که از آن طعام میخوردند و حنین ستون که در مسجد رسول خدا شنودند هم ازین باب است و همه در اخبار صحیح است و از معجزات مصطفى است و نشان صحت نبوت وى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم.
اگر از ظاهر بگردانیم بر آن تأویل که ایشان گفتند. هم در آن ابطال صیغت باشد و هم ابطال معجزه رسول، و این در دین روا نیست و مقتضى ایمان نیست. و هم ازین باب است آنچه در قرآن آید که آسمان اللَّه را پاسخ داد که فرمانبرداریم و ذلک فى قوله- أَتَیْنا طائِعِینَ- و فردا اندامهاى کافر گواهى میدهد بر کافر بسخنى گشاده روشن. چنانک اللَّه گفت- وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا و دوزخ را خشم اثبات کرد آنجا که گفت- تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ و آتش را سخن گفتن اثبات کرد و گفت- وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ- این همه در خرد محال است و همه از دین خداوند ذو الجلال است، دل از آن میشورد و خرد آن را رد میکند، و قرآن بدرستى آن گواهى میدهد.
و بیشترین معجزههاى پیغامبران و برهانهاى ایشان آنست که در خرد محال است، و اللَّه بر آن چیزها قادر بر کمال است، و پذیرفتن آن دین راست است و اعتقاد درست. و طریق اهل سنت آنست که این همه که بر شمردیم اگر چه نادر یافته است پذیرفته دارى و از ظاهر بنگردانى و از تأویل و تصرف در آن بپرهیزى، و از جمله ایشان نباشى که چون در نیافتند نپذیرفتند، تا اللَّه ایشان را ذم کرد و گفت- وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هذا إِفْکٌ قَدِیمٌ- و این مسئله بسطى دارد و شرحى خواهد اما درین موضع بیش ازین احتمال نکند.
وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ- اگر بتا خوانى خطاب با جهودان است یعنى که خداى عز و جل از کردار شما ناآگاه نیست، آنچه پنهان دارید و آنچه آشکارا کنید همه میداند و شما را بآن جزا دهد و فرو نگذارد، و اگر بیا خوانى- بر قراءه مکى- خطاب با مؤمنان است و قدح در جهودان. با مؤمنان میگوید خداى عز و جل از آنچه این جهودان میکنند ناآگاه نیست، آن گه خطاب با مؤمنان گردانید.
و گفت أَ فَتَطْمَعُونَ- طمع میدارید که ایمان آرند و شما را استوار گیرند.
و مفسران گفتند این آن گه بود که مصطفى در مدینه شد و جهودان مدینه را بر دین اسلام خواند، و طمع در اسلام ایشان بست و همچنین جماعتى از انصار بودند در مدینه که ایشان را با جهودان نزدیکى بود بحکم رضا ع، و طمع در اسلام جهودان بسته بودند، رب العزه بایشان این آیت فرستاد که طمع مدارید باسلام ایشان، که ایشان از نسل قومىاند که در عهد موسى کلام ما بشنیدند در کوه طور، یعنى آن هفتاد مرد که موسوى ایشان را با خود برده بود تا کلام حق و فرمان وى بشنیدند پس چون با قوم خویش شدند، قومى ازیشان تبدیل و تحریف در کلام حق آوردند، و آنچه حق نگفته بود در آن افزودند، و ذلک قولهم- سمعنا اللَّه … و فى آخر کلامه یقول ان استطعتم ان تفعلوا هذه الاشیاء فافعلوا و الّا فلا تفعلوا و لا بأس- رب العالمین گفت- که با سخن و پیغام من چنین کنند شما را استوار کى دارند- بعضى مفسران گفته اند که معنى آیت آنست که خداى عز و جل مصطفى را و مومنان را گفت چرا در ایمان ایشان طمع بسته اید و حال ایشان آنست که توریه که کلام ماست بشنیدند، و آنچه در آن بود بدانستندو دریافتند، پس حکم توریه بگردانیدند، و آیت رجم و صفت نعت تو که رسول مایى از آن برگرفتند و آن را بدل نهادند، و این ازیشان نه فراموش کارى بود و نه خطا، بلکه عمد محض بود، قصدا میدانستند و میکردند. چنانک گفت- ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ- این آیت دلیل است که نه مخلوق است و نه حکایت از کلام حق بلکه خود عین کلام حق است، و لفظ- ما- در آن نه مخلوق. بخلاف قول جهمیان که گفتند لفظ- ما- در آن مخلوقست. و وجه دلالت آیت آنست که اگر آنچه ایشان قرآن از رسول مىشنیدند حکایت از کلام بودى، یا لفظ و قراءه وى، به قرآن مخلوق گفتن روا بودى، گفتى- یسمعون مثل کلام اللَّه او حکایه کلام اللَّه او قراءه کلام اللَّه.
چون گفت یسمعون کلام اللَّه و جاى دیگر گفت- فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ، پس بدانستیم که آنچه ایشان گفتند باطلست، و مقالت جهمیان، و این خلاف از آن افتاد که جهمیان گویند کلام حق علم اوست قائم بذات او نه عبارتى که بحرف و صوت قائم است، و بنزدیک اهل سنت این اصل باطل است، و خبرهاى درست ایشان را گواهى بدروغ میدهد، منها قول النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم- «یحشر اللَّه الناس عراه عزلا بهما»
– یعنى لیس معهم شیء، ثم ینادیهم بصوت یسمعه من بعد کما یسمعه من قرب- انا الملک انا الدّیّان لا ینبغى لاحد من اهل الجنه ان یدخل الجنه و لاحد من اهل النّار عنده مظلمه- حتى اقتصّه منه، حتى اللطمه. قیل یعنى لرسول اللَّه و اللَّه اعلم کیف. «و انما ناتى اللَّه عراه عزلا بهما قال بالحسنات و السّیّئات، قال البخارى و فى هذا دلیل على انّ صوت اللَّه لا یشبه صوت الخلق بان اللَّه یسمع من بعد کما یسمع من قرب، و انّ الملائکه یصعقون من صوته، و اذا تنادت الملائکه لم یصعقوا،
وعن عبد اللَّه بن مسعود قال- «قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «اذا تکلم اللَّه بالوحى سمع اهل السّماوات صلصله کجرّ السلسله على الصفا، فیصعقون فلا یزالون کذلک، حتى یاتیهم اللَّه جبرئیل فاذا جاء هم جبرئیل ع فزع من قلوبهم، فیقولون- یا جبرئیل ما ذا قال ربکم؟ فیقول الحق و هو العلى الکبیر»
وقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم- «یطّلع اللَّه عز و جل الى اهل الجنّه فیقول یا اهل الجنه، فیقولون صوت ربنا، لبیک و سعدیک، قال کم لبثتم فى الارض عدد سنین؟
قالوا ربنا لبثنا یوما او بعض یوم قال لنعم ما انجزتم فى یوم او بعض یوم، رحمتى و رضوانى و جنّتى، امکثوا فیها خالدین مخلّدین، ثم یقبل الى اهل النار، فیقول یا اهل النار فیقولون صوت ربنا لبیک و سعدیک، قال کم لبثتم فى الارض عدد سنین؟ قالوا لبثنا یوما او بعض یوم. قال بئس ما انجزتم فى یوم او بعض یوم- غضبى و سخطى و نارى، امکثوا فیها خالدین مخلدین.»
وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا- چون مؤمنانرا بینند گویند ایمان آوردیم وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ- و چون با یکدیگر رسند گویند که ایشان را از توریه مى سخن گویند، و این آن بود که کس کس از جهودان که توریه میدانستند و نه چنان سخت معاند بودند با رسول خدا، و نه باز نهاده بشوخى با مسلمانان قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللَّهُ- می گفتند در نهان- که در توریه هست که محمد پیغامبرست و نعت و صفت او در توریه مذکور است.
آن مهینان جهودان که معاندتر بودند این دیگران را گفتند- که چرا ایشان را از توریه مى خبر کنید- که محمد رسول است از آن خبرها که اللَّه شما را گشاد در توریه. عَلَیْکُمْ لِیُحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ- تا فردا نزدیک خداوند شما حجت آرند بدان ور شما.
پس گفت- أَ فَلا تَعْقِلُونَ- خواهى از قول آن مهینان نه که کمینان را گفتند، و خواهى خطاب اللَّه گیر با آن مهینان جهودان، و سدیگر وجه ار خواهى، خطاب مؤمنان نه، میگوید- أَ فَلا تَعْقِلُونَ اذ تطمعون- در نمىیابید که ایشان سخن من تحریف میکنند و از جاى خود مىبگردانند ایشان شما را براست ندارند و استوار نگیرند.
النوبه الثالثه
– قوله تعالى-: وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً- قتل نفس از دو گونه است یکى از روى صورت و یکى از روى معنى، او که از روى صورت خود را کشد بعذابى رسد که عذاب از آن صعبتر نیست و ذلک فى قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم- «من قتل نفسه بسمّ فسمّه فى یده یتحسّاه فى نار جهنم خالدا مخلّدا فیها ابدا، و من قتل نفسه بحدیده فحدیدته فى دیه یجأ بها فى بطنه فى نار جهنم خالدا مخلدا فیها ابدا، و من تردّى من جبل فقتل نفسه فهو یتردّى فى نار جهنم من جبل خالدا مخلدا فیها ابدا»
و آن کس که خود را بشمشیر مجاهدت از روى معنى کشد بناز و نعیم باقى و بهشت جاویدى رسید. چنانک رب العزه گفت- وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَأْوى. قوم موسى را گفتند زنده را بکشید تا کشته زنده شود، اشارت باهل طریق است که نفس زنده را بشمشیر مجاهدت بکشند بر وفق شریعت تا دل مرده بنور مشاهدت زنده شود، و او که بنور مشاهدت و روح انس زنده شد بحیاه طیبه رسید آن حیاتى که هرگز مرگى در آن نشود و فنا بآن راه نبرد، و زبان حال بنده اندرین حال میگوید:
گر من بمرم مرا مگویید که مرد | گو مرده بدو زنده شد و دوست ببرد |
پیر طریقت جنید قدس اللَّه روحه یکى را از دوستان وى که از دنیا رفته بود میشست، آن کس انگشت مسبّحه جنید را بگرفت، جنید گفت- أ حیاه بعد الموت؟ جواب داد که او ما علمت انا لا نموت بل ننقل من دار الى دار «و فى هذا المعنى ما روى عن عبد الملک بن عمیر عن ربعى بن محراش- قال- کنا اخوه ثلاثه، و کان اعبدنا و اصوفنا و افضلنا الاوسط منا فغبت غیبه الى السواد ثم قدمت على اهلى.
فقالوا- ادرک اخاک فانه فى الموت، قال فخرجت الیه اسعى، فانتهیت الیه- و قد قضى و سجى بثوب، فقعدت عند راسه ابکیه، قال فرفع یده فکشف الثوب عن راسه، و قال- السلام علیکم- قلت- اى اخى أ حیاه بعد الموت؟- قال- نعم انى لقیت اخى فلقنى بروح و ریحان و رب غیر غضبان، و انه کسانى ثیابا خضرا من سندس و استبرق، و انى وجدت الامر ایسر مما تحسبون ثلثا، فاعملوا و لا تغیّروا ثلثا و انى لقیت رسول اللَّه فاقسم ان لا یبرح حتى آتیه، فعجّلوا جهازى ثم طفأ فکان اسرع من حصاه لو القیت فى ماء، فبلغ عایشه رض فصدّقته و قالت قد کنا نسمع ان رجلا من هذه الامه سیتکلم بعد موته.
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ- قسوت دل در حق جهال نامهربانى و بى رحمتى و از راه حق دورى، و در حق عارفان و ارباب صدق و صفوت قوت دل است و حالت تمکن و کمال معرفت و حالت صفوت، چنانک صدیق اکبر از خود نشان داد که هر گه کسى را دیدى که مىگریستى و در خود مىپیچیدى از استماع قرآن، وى گفتى- هکذا کنا حتى قست القلوب- اشارت است این قسوت بکمال حال عارفان و جلال رتبت صدّیقان دربدایت کار و عنفوان ارادت، مبتدى را بانگ و خروش و نعره و زارى بود که هنوز عشق وى ولایت خود بتمامى فرو نگرفته بود، پس چون کار بکمال رسد و صفاء معرفت قوى گردد و سلطان عشق ولایت خود بتمامى فرو گیرد، آن خروش و زارى در باقى شود شادى و طرب در پیوندد، بزبان حال گوید.
ز اول که مرا عشق نگارم نو بود | همسایه بشب ز ناله من نغنود | |
کم گشت کنون ناله که عشقم بفزود | آتش چو همه گرفت کم گردد دود |
وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَهِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ- سنگ خاره را بر دل جافى فضل داد و افزونى نهاد، گفت از سنگ آب آید و نرم شود و از ترس خدا بهامون افتد، و دل جافى در نهاد مرد بیگانه نه از ترس خدا بنالد و نه از حسرت بگرید، نه رحمت و رقت در وى آید.
در حکایت بیارند که پیغامبرى از پیغامبران خدا بصحرایى بر گذشت سنگى را دید که در نهاد خود کوچک بود و آبى عظیم از وى میرفت بیش از حد و اندازه آن سنگ پیغامبر بایستاد و در آن تعجب میکرد که تا چه حالست آن سنگ را و چه آبست که از وى روانست، رب العزه آن سنگ را با وى در سخن آورد تا گفت- اى پیغامبر حق- این آب که تو مىبینى گریستن منست، که از آن روز باز که بمن رسید از کلام رب العزه که وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَهُ- که دوزخ را بسنگ گرم کنند من از حسرت و ترس میگریم.
پیغامبر گفت- بار خدایا وى را از آتش ایمن گردان وحى آمد بوى، که او را ایمن کردم از آتش. پیغامبر برفت پس بروزگارى دیگر باز آمد و آن سنگ را دید که هم چنان میگریست، و آب از وى روان، هم در آن تعجب بماند تا رب العزّه دیگر باره آن سنگ را بسخن آورد، گفت- اى پیغامبر خدا چه تعجب کنى باین گریستن من، اللَّه تعالى مرا ایمن کرد از آتش اما گریستن اول از حسرت و اندوه بود و این گریستن از شادى و شکر.
پیر طریقت گفت:- «در سر گریستنى دارم دراز، ندانم که از حسرت گریم یا ازناز، گریستن از حسرت بهره یتیم و گریستن شمع بهره ناز، از ناز گریستن چون بود این قصهایست دراز.»
______________________________________________________
[۱] ( ۱) زور کذا فى نسخه الف، و زبر فى نسخه ج.
[۲] ( ۱) این رباعى فارسى در نسخه ج اضافه شده و نسخه الف فاقد آن است.
کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد اول