ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطان علیشاه» سوره الانعام ۱۵۱ تا ۱۶۳
[سوره الأنعام (۶): آیات ۱۵۱ تا ۱۶۵]
قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلاَّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیَّاهُمْ وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (۱۵۱)
وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلاَّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (۱۵۲)
وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (۱۵۳)
ثُمَّ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ تَماماً عَلَى الَّذِی أَحْسَنَ وَ تَفْصِیلاً لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَهً لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ (۱۵۴)
وَ هذا کِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَکٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (۱۵۵)
أَنْ تَقُولُوا إِنَّما أُنْزِلَ الْکِتابُ عَلى طائِفَتَیْنِ مِنْ قَبْلِنا وَ إِنْ کُنَّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلِینَ (۱۵۶)
أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْکِتابُ لَکُنَّا أَهْدى مِنْهُمْ فَقَدْ جاءَکُمْ بَیِّنَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَهٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَّبَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها سَنَجْزِی الَّذِینَ یَصْدِفُونَ عَنْ آیاتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما کانُوا یَصْدِفُونَ (۱۵۷)
هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَهُ أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ (۱۵۸)
إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَفْعَلُونَ (۱۵۹) مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَلا یُجْزى إِلاَّ مِثْلَها وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۱۶۰)
قُلْ إِنَّنِی هَدانِی رَبِّی إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ دِیناً قِیَماً مِلَّهَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۶۱)
قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۶۲)
لا شَرِیکَ لَهُ وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ (۱۶۳)
قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ وَ لا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلاَّ عَلَیْها وَ لا تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرى ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (۱۶۴) وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِی ما آتاکُمْ إِنَّ رَبَّکَ سَرِیعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۶۵)
ترجمه:
بیایید تا آنچه خدا بر شما حرام کرده همه را به راستى بیان کنم در مرتبه اوّل اینکه به هیچ وجه به خدا شرک نیاورید (نه در عقیده و نه در عمل) و دیگر اینکه درباره پدر و مادر احسان کنید، دیگر اینکه اولاد خودتان را از ترس فقر نکشید زیرا ما شما و آنها را روزى مىدهیم و دیگر به کارهاى زشت چه آشکارا و چه نهان نزدیک نشوید و کسى را که خدا کشتنش حرام کرده است نکشید- مگر به حقّ (به حکم حقّ و قصاص)- که خدا شما را سفارش کرده است، باشد که تعقّل کنید و سعادت یابید. ۱۵۱
و هرگز به مال یتیم نزدیک نشوید مگر به طریقى که آن نیکوتر باشد تا به حدّ رشد و کمال برسد و پیمانه و وزن را (در خریدوفروش) به راستى تمام بدهید. ما هیچ کس را جز بهاندازه توانایى او تکلیف نمىکنیم و هرگاه سخنى گویید به عدالت گرایید، هر چند که درباره خویشاوندان خودتان باشد و به عهد خدا وفا کنید (اوامر و نواهى خدا را مطیع باشید) این است سفارش خدا به شما، باشد که متذکّر شوید (و پند گیرید). ۱۵۲
و این است راه راست من. از آن پیروى کنید و از راههاى دیگر که موجب تفرقه و پریشانى و منحرف شدن از راه خداست متابعت نکنید این است سفارش خدا به شما، باشد که پرهیزکار شوید. ۱۵۳
پس آنگاه به موسى براى تکمیل نفس هر نیکوکار کتاب کاملى (شامل تمام این وصایا) دادیم و به تفصیل حکم هر چیز را براى هدایت و رحمت بر خلق روشن ساختیم، تا مردم به لقاى پروردگارشان ایمان آورند. ۱۵۴
و این (قرآن) کتابى است که ما آن را با برکت و خیر بسیار فرستادیم، از آن پیروى کنید و پرهیزکار شوید، باشد که مشمول رحمت خدا گردید. ۱۵۵
قرآن را براى این فرستادیم که نگویید کتاب تورات و انجیل تنها بر دو طایفه (یهود و نصارى) پیش از ما فرستاده شده است، و ما از تعلیم و درس آن کتاب الهى غافل و بىبهره ماندیم. ۱۵۶
یا گوئید اگر کتاب بر ما فرستاده مىشد، ما بهتر از آنان به راه هدایت مىرفتیم پس به شما هم از جانب پروردگارتان حجّت آشکار و هدایت و رحمت رسید. اکنون کیست ستمکارتر از آنکه آیات خدا را تکذیب کند و از اطاعت حق روى گرداند؟ به زودى آنان را که از آیات ما روى گردانیده مخالفت کردهاند، به کیفر آنکه از آیات ما اعراض مىکنند، به عذاب سخت مجازات کنیم. ۱۵۷
آیا منکران جز آنکه فرشتگان قهر بر آنها درآیند و یا رضاى الهى بر آنها رسد و همه هلاک شوند انتظارى دارند؟ یا برخى دلایل و آیات خدا (یعنى علائم مرگ یا قیامت یا ظهور سلطنت حقّه اسلام) آشکار شود روزى که بعضى آیات قهر و غضب خداى بر آنها رسد آن روز هیچ کس را که از آن پیش ایمان نیاورده یا در ایمان کسب خیر و سعادت نکرده باشد، ایمان سودى نبخشد. ۱۵۸
اى رسول ما کافران را بگو در انتظار نتیجه اعمال خود باشید و ما هم منتظر نتیجه اعمال خود مىباشیم. ۱۵۹
آنان که دین را پراکندند و در آن فرقه فرقه شدند، چشم از آنها بپوش که به کار تو نیایند. ۱۶۰
از دست آنها نیز غمین مباش که مجازات کارشان با خداست که بعد از این به عقاب آنچه مىکنند سخت آگاهشان مىسازد، ۱۶۱
هر کس که کار نیکو کند او را، ده برابر آن پاداش خواهد بود و هر کس که کار زشت کند جز به قدر آن کار زشت مجازات نشود و بر آنها اصلا ستم نخواهد شد، ۱۶۲
بگو اى پیامبر، محققا مرا خدا به راه راست، به سوى دینى استوار، آئین پاک ابراهیم، که وجودش از لوث شرک و عقاید باطل مشرکان منزّه بود، هدایت کرده است.۱۶۳
تفسیر
قُلْ پس از عجز آنها از علم و اقامه برهان و ملزم ساختن آنها به فساد تقلید از رؤسایشان، به آنان بگو:
تَعالَوْا به سوى من بیایید که من از طرف خدا منصوب شده ام تا، أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ من بر شما آنچه را خداوندتان بر شما حرام نموده است برخوانم، تا اینکه از من با تقلید صحیح، تقلید کنید.
أَلَّا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً چیزى را با او شریک قرار ندهید.
اعراب اجزاى آیه، این است که «ما» در «ما حرّم» مصدریّه یا موصوفه یا موصوله یا استفهامیه است، و «علیکم» ظرف است متعلّق به «حرّم» یا به «اتل» یا به هر دو یا ابتدا کلام است، و «أن» در «الا تشرکوا» (ان لا تشرکوا) مصدریّه، و «لا» نافیه یا ناهیه است و «نهى» با عطف موافقتر از امر است که بعدا گفته خواهد شد.
«ان» یا به تقدیر لام است «لان» یا خبر مبتداى محذوف (مبتداى محذوف ممکن است «المحرّم» یعنى حرام شده باشد یا المقروء یعنى خوانده شده باشد) در صورت اوّل معنى عبارت این است که مشرک بودن حرام است. پس اگر «المحرّم» مبتدا باشد حرف «لا» زائد است «المحرّم ان تشرکوا» یا اینکه مفعول فعل محذوف قرار مىگیرد که «لا» زائد نیست در آن صورت آن فعل محذوف «أعنى» مىباشد، یعنى «أعنى أن لا تشرکوا» و ممکن است «علیکم» خبر مقدّم و «أَلَّا تُشْرِکُوا» مبتدا باشد یعنى بر شماست که شرک نورزید، یا اینکه «علیکم» اسم فعل و «ألّا تشرکوا» منصوب به آن باشد (زنهار که شریک نورزید) یا اینکه «ألّا تشرکوا» مفعول «اتل» باشد.
بنابراین که «ما» در «ما حرّم» مصدریّه باشد (یعنى بخوانم شریک نورزیدن را) یا اینکه «ألّا تشرکوا» بدل از «ما» باشد (یعنى آنچه مىخوانم همان شرک نورزیدن است) و این بدل بودن به اعتبار حرمت اشراک است، و ممکن است که «لا» زائده یا لفظ «أن» تفسیریّه (یعنى آنچه مىخوانم عبارت از شرک نورزیدن یا حرام بودن شرک است) و جمله تفسیر «اتل» یا «حرّم» باشد، و تفسیر واقع شدن آن براى «حرّم» به اعتبار اشراک است یا اینکه «الّا تشرکوا» مفعول «وصّاکم اللّه» باشد (یعنى خدا به شما شرک نورزیدن را سفارش کرده است) و این موافقتر است به قول خدا.
وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً و به پدر و مادر نیکى کنید. بنا بر وجوهى که گذشت تقدیر چنین مىشود «أحسنوا بالوالدین» و براى اهمیّت دادن به والدین فعل را انداخته است تا موهم عطف بر جار مجرور شود و معنى آن چنین پنداشته شود که به جهت احسان به والدین به خدا شرک نیاورید. و مصدر آورد تا مشعر به این باشد که مقدّر «أحسنوا» را به جاى «لا تسیئوا» آورد چون موافق با سابق و لا حقّ آن است.
این مطلب بر اهمیّت دادن به احسان به والدین دلالت مىکند و اینکه ترک بدرفتارى به تنهایى کافى نیست بلکه احسان نیز لازم است، و والدین اعمّ از والدین صورى و روحانى است.
وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِنْ إِمْلاقٍ فرزندانتان را از ترس فقر، با زنده به گور کردن و غیر آن نکشید.
نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیَّاهُمْ شما و آنها را ما روزى مىدهیم، پس از فقر نترسید.
وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ و به کارهاى زشت نزدیک نشوید. فواحش چیزى است که عقل آن را قبیح و شرع آن را ناپسند مىداند.
ما ظَهَرَ مِنْها مانند آنچه که شایع شده و بین شما سیره گشته است مانند نکاح زوجه پدر و عبادت بتان و غیر آنها از سنّتهاى پست و رذل که عقل به آنها رضایت نمىدهد و در شریعت الهى ثابت نشده است، و نهى از نزدیکى به امور ناپسند، این بیان قرآن مبالغه در نهى از عمل است.
وَ ما بَطَنَ و آنچه پنهان مىدارید مانند زنا و هر چیزى که شایع و سیره نباشد از زشتیهاى عقلى و شرعى.
و ممکن است مقصود از قبیح، چیزى باشد که قبح آن ظاهر باشد مانند زنا و لواط نه اینکه ذات آن ظاهر باشد مانند نکاح زوجه پدر، و مقصود از «ما بطن» آن باشد که قبح آن در باطن است و ظاهر نیست، مانند نکاح زوجه پدر، یا اینکه مقصود از «ما ظهر» چیزى باشد که بر اعضاء ظاهر گردد، و مقصود از «ما بطن» چیزى باشد که در نفوس مخفى است مانند رذائل نفسانى و خطورات ذهنى بد، و خیالات فاسد، و عقاید کاذب.
و ممکن است که مقصود از فواحش فقط زنا باشد یا اعمّ از زنا و چیزى که از لحاظ زشتى در انظار، مثل زنا باشد مانند لواط، و این موافقتر به ترتیب معاصى است و بر کسى که در فقرات سهگانه تأمّل کند مخفى نیست، لذا در اخبار فواحش به زنا و مثل آن تفسیر شده است.
بدان که ظلم انسان و نافرمانى او، یا ظلم بر خودش مىباشد یا ظلم به غیرش، و ظلم به غیر یا سرایت به ذات غیر مىکند یا به مال غیر و بزرگترین مرتبه ظلم به نفس زناست.
و بزرگترین مرتبه ظلم به ذات غیر، از بین بردن روح اوست، و بزرگترین مرتبه ظلم به مال غیر، گرفتن مال یتیم، به ستمگرى و تجاوز مىباشد.
وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِ ذکر خاصّ است بعد از عامّ به جهت اهتمام به آن چنانکه هر چه قبل از فواحش ذکر شد ذکر خاصّ قبل از عامّ بود به همین جهت به آن اهتمام نموده است البتّه بنابراین که فواحش تعمیم داشته باشد.
و امّا اگر فواحش مخصوص به زنا و لواط باشد ذکر قتل اولاد مقدّم بر همه مىشود و اکتفا نکردن به ذکر قتل نفس، براى اهتمام به زنده به گور کردن اولاد و کشتن آنهاست و به جهت تشدید در حرمت آن است.
ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ یعنى قبح و سوء عاقبت آن را اندیشه کنید و آن را ترک نمائید.
وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ نزدیک مال یتیم نشوید مگر با نیّتى که آن نیّت نیکوتر باشد، مانند حفظ مال و جان او و زیاد کردن و نمو دادن مالش.
حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ «اشدّه» جمع «شدّ» است با فتح، مثل فلس و افلس، یا شدّت مثل نعمت و انعم یا اینکه مفرد است، و بنابراین که جمع باشد مقصود از آن اشاره به قوّت قواى بدنى و نفسانى اوست، و آن بلوغ شرعى است که در آن قواى بدنى و نفسانى، به سبب کامل شدن، تمیز و درک از خیر و شرّ بدنى و نفسانى است.
وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ مقصود از کیل و میزان همان معنى معروف آن دو است، و در بیان معناى میزان، مطالبى گفته شده است که امکان تعمیم آن را به ذهن مىدهد و همچنین در سایر فقرههاى آیه، و تقیید به قسط یا براى تأکید است یا براى منع از اعطاى زیادتر از مقدار استحباب، زیرا که آن هم مانند تبذیر ممنوع است. یا به موجب جهالت به پیمانه و موزون است که موجب فساد معامله مىشود به همین جهت فرمود:
لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها که این جمله را به عنوان جمله معترضه آورد، زیرا که قسط حقیقى در ایفاى حقّ این است که تمام حقّ آن بدون کم یا زیاد ادا شود، و لو به مقدار یک حبّه، و آن امرى است که در طاقت و وسع بشر نیست.
وَ إِذا قُلْتُمْ یعنى آنگاه که گفتید، وقتى که مردم شما را حاکم قرار دادند، در شهادتى، یا اصلاحى، یا پایبندى، یا ترحّمى، یا سخطى، یا در معاشى یا معادى، یا در واجب یا در مباحى، با زبانتان یا با سایر اعضایتان، یا با قواى علمى یا عملى خود، چیزى گفتید.
فَاعْدِلُوا پس به عدالت رفتار کنید، یعنى بین افراط و تفریط در اقوال و احوال و افعال، حدّ وسط را اختیار کنید، و ادا کردن مطلب به صورت شرط و با لفظ «اذا» و ماضى براى اشاره به این است که قول مأمور به نیست (آن گفتار جنبه دستور و فرمان ندارد) ولى انسان خالى از یک نوع قول نمىشود مخصوصا بنا بر تعمیم مذکور، و او مأمور است که در قول حدّ وسط را انتخاب کند.
وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى یعنى اگر چه طرف شما از خویشان شما باشد، از خویشاوندان جسمانى یا روحانى، در عالم کبیر و یا در عالم صغیر.
وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا تقدیم معمول براى اهمیّت دادن به آن و شرافت آن و ابراز علّت امر قبل از آمدن امر است، نه اینکه مقصود حصر باشد.
بنابراین که وفاى به سایر عهدها از شرائط عهد خدا باشد، حصر نیز مقصود است؛ بدان که عهد و عقد و میثاق و بیعت با خدا در عرف اهل اللّه مقصود از آن بیعت عامّ نبوى یا بیعت خاصّ و لوى است که با اوّلى اسلام حاصل شود و با دوّمى ایمان، و آن بیعت را بیعت و مبایعت مىنامند، زیرا کسى که این بیعت را قبول مىکند، خودش و مالش را به قیمت و ثمنى که آن بهشت است مىفروشد، چنانکه خدا فرموده است:
إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ[۱] و عهد و معاهده نیز نامیده مىشود چون بایع و مشترى بر آنچه که به عهده آنها گذارده شده است قیام مىکنند، و عقد نامیده مىشود به سبب استحکام آن عقد و تقبّل شروط از هر دو طرف و وثوق و اطمینان هر یک به دیگرى به سبب آن عقد.
و چون در این مبایعه مشترى از جانب خدا منصوب بوده و از طرف او وکیل است نسبت این مبایعه به خدا صحیح مىشود که خداوند فرموده:
إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ، یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ[۲] إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ[۳] وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ[۴] أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ[۵] و غیر اینها از آیات و اخبار که دلالت بر نسبت این بیعت به خدا مىکند.
ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ تذکّر عبارت از التفات به معلوم و احساس آن بعد از غفلت از آن یا مطلق التفات به معلوم است، و آن از صفات عقل است.
چنانکه غفلت از صفات نفس است، و لذا آن را از «تعقلون» تأخیر انداخت، و آن را تکرار کرد تا اشاره به این کند که معاصى مراتب متعدّدى دارد و اینکه بعضى از آنها از آنها از عاقل صادر نمىشود و بعضى دیگر از متذکّر صادر نمىشود اگر چه گاهى از عاقل غافل صادر شود، و بعضى از آنها از متّقى صادرنمىشود اگر چه از عاقل متذکّر صادر شود.
و مقصود از تقوى در قول خدا لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ تقواى حقیقى است و آن بازگشت از راههاى کج نفس و پیروى نکردن از ائمّه جور است تا به طریق قلب و پیروى از امام حقّ متوجّه شود.
و عاقل متذکّر، مادام که به امام حقّ نرسد ممکن نیست که به طریق قبل بازگشت کند، لذا در آنجا به پیروى از راه راست اکتفا کرد.
وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ «أنّ» به فتح همزه و تشدید نون، یا تخفیف نون «ان» مخفّف «انّ» است، و بنابراین ما بعد آن عطف بر «أَلَّا تُشْرِکُوا» است، و اعتبار حرمت در صراط مستقیم به اعتبار ترک متابعت از شرک است، یا به تقدیر لام است که متعلّق به «اتّبعوه» باشد و به کسر همزه «انّ» خوانده شده که عطف بر «تعالوا» باشد، و «صراط ربّک» و «صراط ربّکم» خوانده شده است، و این اشاره است به آنچه که از قول خدا «أَلَّا تُشْرِکُوا» تا آخر آیه استفاده مىشود، و آن انتخاب حدّ وسط بین افراط و تفریط در فعل و قول است، و آن صراط ولایت است، یا اینکه از همان اوّل اشاره به طریق ولایت است که نزد خدا معهود است.
وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ اصل آن «تتفرّق» است که «تاء» علامت فعل مضارع از آن حذف شده، و فعل منصوب به «ان» بعد از «فاء» است، و «باء» براى تعدیه است.
و معنى آن این است که راههاى مختلف را پیروى نکنید که شما را متفرّق مىکند، یعنى شما را پراکنده و اجتماعتان را از بین مىبرد و اتّحاد شما در راه را زائل مىکند.
و چون حدّ وسط بین افراط و تفریط حاصل نمىشود مگر با ولایت، بلکه حدّ وسط همان ولایت است و ولایت از شئون ولىّ است بلکه همان ولىّ است، تفسیر صراط مستقیم به ولایت و به محمّد صلّى اللّه علیه و آله و على علیه السّلام چنانکه در اخبار وارد شده است، صحیح مىباشد. و چون انحراف از حدّ وسط و میل به افراط و تفریط حاصل نمىشود مگر با پیروى از هواى نفس بلکه آن خود پیروى هوا است، و هوا در خور دشمنان اهل بیت است پس صحیح مىشود که پیروى این راههاى مختلف را به محبّت دشمنان اهل بیت علیه السّلام تفسیر کرد.
ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ این امر سفارشى است بر شما، باشد که از راههاى مختلف بپرهیزید، زیرا تقواى حقیقى احتراز از راههاى منحرف و ثبات بر راه مستقیم است.
ثُمَّ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ و آنگاه کتاب نبوّت یا تورات را به موسى دادیم، که آن صورت نبوّت است، و عطف به اعتبار معنى است، گویا که گفته است: این چیزى است که به محمّد صلّى اللّه علیه و آله دادیم، سپس به موسى کتاب دادیم، و عطف به «ثمّ» به اعتبار این دو خبر و دو اسم علم (موسى علیه السّلام و محمّد صلّى اللّه علیه و آله) یا به اعتبار تفاوت دو خبر در شرف به اعتبار موضوع آن دو است.
محتمل است این جمله عطف بر جمله ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ باشد ولى این عطف از فصاحت بعید است چون مناسبتى بین آن دو نیست، و امّا عطف بر «وصّاکم» چنانکه بعضى گفتهاند، خیلى بعیدتر است، چون رابط براى مبتداى معطوف علیه ظاهر نیست.
تَماماً یعنى بدون نقصى در کتاب، یا به جهت تمام و کامل شدن نعمت، و آن حال، یا مفعول مطلق یا تعلیل است.
عَلَى الَّذِی أَحْسَنَ بر کسى که صاحب حسن و خوبى گشت، یا عملش را نیکو قرار داد، و به اعتبار یکى از این دو معنى یا آیه چنین تفسیر شده است: که خدا را چنان عبادت کن که گویا که او را مىبینى، یا احسان به غیر نموده، بدى را از آنها منع کن.
بدان که حسن مطلق، منحصر در ولایت مطلقه است که صاحب آن بعد از محمّد صلّى اللّه علیه و آله، على علیه السّلام است، و حسن و زیبایى غیر ولایت از ذوات و صفات و افعال به اعتبار اتّصال آن حسن، به ولایت است، و تفاوت زیبایى در اشیاء به اعتبار تفاوت آنها در قرب و بعد از ولایت است.
پس طالب ولایت، فى نفسه نیکو و زیباست و افعالى که از ناحیه طلب او صادر مىشود نیز نیکو و زیبا خواهد بود، و قبولکننده ولایت نیکوتر از طلبکننده آن است، و افعالى که از جهت قبول صادر مىشود، نیکوتر از افعال طلبکننده است، و قبول کنندهاى که صورت ولىّ را مشاهده مىکند و به ملکوت او نظر مىاندازد، بهتر و نیکوتر از قبولکننده غایب از مشاهده است.
و آن مشاهده چیزى است که نزد صوفیّه فکر نامیده مىشود و صورت شیخ را مجسّم مىکند، و نظر به صورت (تمثّل یافته) او بهتر و زیباتر از همه افعال اوست. و اوست که به حقیقت ولایت تحقّق پیدا کرده است و افعال او نیکوتر از افعالى است که قابلیّت شهود را دارد ولى هنوز به مرتبه شهود نرسیده است.
وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْءٍ بدان که خداى تعالى کتاب موسى را در اینجا وصف نمود به اینکه کامل و فراگیر کلیّه چیزهاست، و در سوره اعراف فرمود:
وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْعِظَهً وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْءٍ[۶] دلالت مىکند بر اینکه خداى تعالى در کتاب رسالتش هر چیزى را مشتمل بر هر چیز، و هر چیزى را مظهر تامّ و آینه کامل هر چیزى قرار داده است.
بعضى از صوفیّه گفتهاند: هر چیزى در هر چیزى است ولى هر کس نمىتواند هر چیزى را در هر چیزى ببیند، و از همین جهت خداوند فرمود:
(و کتبنا لموسى) یعنى براى غیر موسى این معنى نبوده است.
و چون بعد از نبىّ ما صلّى اللّه علیه و آله و بعد از ابراهیم علیه السّلام از جهت نظر به کثرتها و به مراتب هر یک و مبادى و غایات هر یک، نظر موسى علیه السّلام وسیعتر بود، خداوند کتابى را که بر موسى نازل شده است وصف نمود، به اینکه در آن از هر چیزى تفصیل است، و این بدان معنى است که خداى تعالى لوح سینه موسى را طورى قرار داده است که هرگاه در آن چیزى از اشیا متنفّس شود بر آن نقش مىبندد.
و جمیع مبادى آن چیز، تا مبدأ المبادى و جمیع غایات آن تا غایه الغایات و همچنین جمیع لوازم مبادى و غایات، در آن نقش مىبندد.
و هرگاه جمیع مبادى و غایات و لوازم آنها در چیزى منقّش گردد دیگر چیزى باقى نمىماند جز اینکه در آن نقش بسته باشد، زیرا که موجودات همگى متلازم و همه معلولهاى یک علّت مىباشند.
وَ هُدىً وَ رَحْمَهً و هدایت و رحمتى براى بنى اسرائیل است.
لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ تا به لقاى (دیدار) پروردگارشان ایمان داشته باشند، اگر مقصود از ربّ آنان ربّ مطلق باشد پس مقصود از لقاء، ملاقات کردن جزا و حساب و حسابگرهاى اوست، و اگر مقصود ربّ مضاف و نسبى باشد یعنى ربّ آنها در ولایت، پس مقصود از لقا، لقاى ملکوت آن ربّ است، و آن پائینترین مرتبه لقا و معرفت به نورانیّت است، و فوق آن لقاى جبروت او با مراتبش مىباشد.
یعنى ما به موسى براى دعوت ظاهرى به سبب قبول آن دعوت، کتاب را دادیم تا مستعدّ و آماده قبول دعوت باطنى شوند، و با قبول آن دعوت مستعدّ و آماده باز شدن در قلب باشند، و با فتح باب قلب صورت ولىّ امر را با ملکوتش مشاهده کنند، و آن لقاى پروردگارشان است که همان ولىّ امرشان مىباشد و به سبب این لقا، رستگارى و رسیدن به روح و راحت و امنوامان و سلامت از حوادث زمان و نجات از تنگى مکان حاصل مىشود. و به همین لقا، اشاره کرده کسى که گفته است:
کرد شهنشاه عشق در حرم دل ظهور | قد ز میان برفراشت رایت اللّه نور | |
و در اخبار «سکینه» به چیزى تفسیر شده است که دلالت بر ظهور ملکوت ولىّ امر در قلب مىکند، چون در اخبار وارد شده است: که آن سکینه نسیمى است که از بهشت مىوزد و آن صورتى مانند صورت انسان دارد، زیرا که ملکوت از بهشت است، و داشتن صورتى مانند صورت انسان دلالت مىکند بر اینکه آن سکینه از ذوات جوهرى ملکوتى است براى اینکه آن از بهشت است، نه آنچه که از لفظ «ریح» فهمیده مىشود.
و در عرف صوفیان ظهور ملکوت ولىّ امر بر قلب انسان را سکینه مىنامند چنانکه فکر و حضور نیز نامیده مىشود.
و همین لقا، مقصود است آنجا که مىگویند: سالک باید صورت مرشد را نصب العین خود قرار دهد، یعنى باید نفسش را با عبادات صاف کند تا در قلبش ولىّ امرش ظاهر شود و به راستى با او همراهى حقیقى داشته باشد نه آنچه که از ظاهر لفظ توهّم مىشود که باید کوشش کند و صورت مخلوقى را تصوّر کند که این توهّم به سوى خود او، برمىگردد.
و از ائمّه علیهم السّلام وارد شده است که هنگام تکبیره الاحرام رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را به یاد آور، و یکى از ائمّه علیهم السّلام را نصب العین خود قرار بده.
بنابراین مقصود از ایمان در اینجا ایمان شهودى است نه ایمان به غیب.
وَ هذا کِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَکٌ و این کتابى است که آن را با خیر و برکت نازل کردیم یعنى خیر و نفع آن فراوان است، زیرا که برکت فزونى و نما در جانب خیر است، و آن کلمهاى است که همه آنچه را که در وصف کتاب موسى ذکر شد با یک چیز اضافى در بر مىگیرد و آن تعمیم برکت نسبت به هر چیزى است که برکت در آن تصوّر مىشود، آوردن لفظ أَنْزَلْناهُ نه (آتیناه) دلیل بر شرافت این کتاب است، گویا که کتاب موسى از سنخ این عالم بود پس خدا آن را به او داد و چون قرآن در مقامى بالاتر از این عالم قرار دارد خداوند آن را به عالم پائین نازل فرمود و به محمّد صلّى اللّه علیه و آله داد.
فَاتَّبِعُوهُ تا اینکه از پیروى کردن آن به ولىّ امرتان برسید و از او پیروى کنید، چون حجّت خدا در ولىّ امر شماست، و با پیروى کردن او رستگار مىشوید که در قلب براى شما باز مىشود، با باز شدن در قلب رحمت از جانب خدا نازل مىشود، و پائینترین مراتب حقیقت رحمت ملکوت ولىّ امر است.
وَ اتَّقُوا و از مخالفت آنچه که در آن کتاب است بپرهیزید.
لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ باشد که به سبب لقاى ملکوت ولىّ امرتان مورد رحمت قرار گیرید.
زیرا که دار شیاطین در حقیقت خشم خداست، و دنیا مظهر رحمت و خشم خدا هر دو مىباشد، و ملکوت علیا و همچنین جبروت و مشیّت در حقیقت رحمت ذاتى خداست.
و در اکتفا کردن به لفظ تُرْحَمُونَ در اینجا، و آوردن بِلِقاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ در آنجا، دلالت بر شرافت این کتاب هست، چنانکه مخفى نیست.
أَنْ تَقُولُوا یعنى کتاب را نازل ساختیم تا مبادا بعد از این یا در قیامت بگویید، یا براى اینکه چنین نگویید، یا مبادا این گفتار از شما بر سبیل استمرار واقع شود.
بدان که مثل این عبارت در کتاب و سنّت زیاد است و بر زبان عرف جارى است و مقصود از مثل آن عبارت این است که این گفتار از شما واقع شده و وقوع این گفتار سبب نازل کردن کتاب شده است، چون ما دوست نداشتیم این قول از شما واقع شود و خواستیم که بعدا چنین گفتارى از شما صادر نشود.
زیرا صدور این قول سبب کراهت و ناخوشایندى آن است، و ناخوشایندى این گفتار سبب انزال کتاب است و انزال کتاب باعث منع این گفتار است و لذا، تفسیر آن به این عبارت صحیح است:
«مبادا که بگویید» یا «براى اینکه نگویید» ولى احتیاجى به تقدیر کراهت یا تقدیر «لا» نیست.
بنابراین، معنى آیه چنین مىشود: ما کتاب را فروفرستادیم چون شما زیاد حرف مىزدید و با بهانه تراشى، در عمل و انجام عبادات کوتاهى مىکردید و حسرت مىخوردید بر اینکه سواد ندارید.
إِنَّما أُنْزِلَ الْکِتابُ عَلى طائِفَتَیْنِ مِنْ قَبْلِنا و مىگفتید فقط بر دو طایفه پیش از ما (یهودیان و مسیحیان) کتاب فرستاده شده است آوردن ادات حصر (ما) براى شهرت دو کتاب (تورات و انجیل) و اهل آن دو، نزد آنان است، گویا که آنها اهل ملّت و کتابى غیر از آن دو را نمىشناسند.
وَ إِنْ کُنَّا «ان» مخفّف از مثقّله است (انّ بوده که مخفّف شده است).
عَنْ دِراسَتِهِمْ یعنى از خواندن و بیان دو کتاب لَغافِلِینَ غافل بودهایم.
أَوْ تَقُولُوا لفظ أَوْ براى توزیع است، یعنى بعضى، آن را مىگفتند و بعضى این را لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْکِتابُ لَکُنَّا أَهْدى مِنْهُمْ مىگفتند که اگر کتاب بر ما نازل مىشد ما هدایت یافته تر از آنها بودیم، زیرا ذهن ما تیزتر و فهم ما دقیقتر است. و این رسم زنان نادان است که راضى نمىشوند که نقص را به خودشان نسبت دهند، و با بهانه هاى کاذب عذر مىآورند، و به استعداد کمالات و قواى آن افتخار مىکنند در وقتى که آن کمالات وجود نداشته باشد، بر کمالات از بین رفته به سبب آرزوها و تمنّیات و وابسته بودن بر چیزهاى گذشته حسرت مىخورند.
فَقَدْ جاءَکُمْ بَیِّنَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ جواب شرط مقدّر است، یعنى اگر صداقت دارید، کتابى از جانب پروردگار شما به سوى شما آمد که آن حجّت واضح بر هر چیزى از صدق نبى صلّى اللّه علیه و آله و نبوّت او و احکامى است که نشانه اى هدایت مىباشد.
وَ هُدىً وَ رَحْمَهٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَّبَ بِآیاتِ اللَّهِ آیات خدا اعمّ از تکوینى و تدوینى است، بزرگترین آن آیات على علیه السّلام است، زیرا که آیات تدوینى دلالت بر آیات تکوینى مىکند، و تکذیب آیات تدوینى منجر به تکذیب آیات تکوینى مىشود، و این جمله کنایه بر آنهایى است، که آیات خدا را بعد از واضح شدن آن تکذیب کردند و هیچ کس ستمکارتر از آنها نیست.
وَ صَدَفَ عَنْها یعنى از آن آیات اعراض کردند یا از آن آیات منع کردند، معنى دوّم بهتر است از جهت اینکه جمله تأسیسیّه (آغازین) باشد یعنى گمراه شد و گمراه کرد و در نتیجه مردم را از راه خدا باز داشت.
سَنَجْزِی الَّذِینَ یَصْدِفُونَ عَنْ آیاتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما کانُوا یَصْدِفُونَ هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَهُ آنها انتظارى ندارند جز اینکه ملائکه بیایند و قبض روحشان بکنند یا در حین مرگ عذابشان نمایند.
أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ یا پرورشدهنده ولایت تو بیاید و آن علویّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و وجهه ولایت اوست، چنانکه على علیه السّلام فرمود:
(یا حار همدان من یمت یرنى).[۷] أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ یا بعضى از آیات پروردگار تو بیاید، مانند شیعیان على علیه السّلام که آنها آیات خداى تعالى هستند، و تفسیر آیات در اخبار به عذاب در دار دنیا با این منافات ندارد که این آیات در وقت مردن و قبل از ارتحال از دنیا باشد و منافاتى با تفسیر به شیعیان على علیه السّلام ندارد، زیرا عذاب، آیت نازله على علیه السّلام است و شیعیانش آیات عالیه او مىباشند.
یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ یعنى در حین مرگ و دیدن آن.
لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً این شدیدترین آیه است که بر اهل ایمان نازل شده است خصوصا بر کسى که مراقب جهت ایمانش که ذکر و فکر اوست نباشد.
و آیاتِ در این آیه تفسیر به ائمّه علیهم السّلام شده است، و به طلوع آفتاب از طرف مغرب، و به خروج دجّال، و به ظهور قائم علیه السّلام و به خروج جنبنده زمین دَابَّهُ الْأَرْضِ نیز تفسیر شده است و منافات با آنچه که ما ذکر کردیم ندارد.
قُلِ انْتَظِرُوا بگو منتظر یکى از این سه موضوع باشید
۱- حجّت واضح
۲- ظهور ولایت
3- آیات که شیعیان على علیه السّلام هستند).
إِنَّا مُنْتَظِرُونَ که ما هم منتظر آن هستیم، آنوقت ما رستگار مىشویم، و براى شما ویل و مصیبت است.
إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ به هر سیره و سنّتى دین گفته مىشود: چنانکه گفته مىشود مردم بر دین پادشاهان خود هستند، و بر سیره شرعى الهى نیز اطلاق مىشود مانند:
الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ (امروزه دین شما را کامل کردم) و به جزا نیز دین گفته مىشود مانند:
مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ (صاحب روز جزا) و نیز بر اسلام و عبادت، و عادت، و طاعت، و خوارى، و حساب، و قهر، و استعلا و ملک، و حکم، و تدبیر، و توحید، و جمیع چیزهائى که خداوند به سبب آن عبادت مىشود، و ملّت، و خدمت، و احسان، و بر غیر اینها از معانى نیز دین اطلاق مىشود.
تحقیق مطلب این است که حقیقت دین، راهى است از قلب به سوى خدا و سیر به سوى آن طریق یا بر آن طریق، و آن طریقت نامیده مىشود، و آن دو عبارت از ولایت تکوینى است که از آن به حبل از جانب خدا تعبیر مىشود و ولایت تکلیفى است که از آن به حبل از جانب مردم تعبیر مىشود.
و با ولایت تکلیفى باب این طریق باز مىشود، و صاحب ولایت مطلقه على علیه السّلام است و آن با ولایت مطلقه متّحد است، و ولایتهاى مقیّد سایههایى از این ولایت است، و لذا على علیه السّلام خاتم ولایت گشت و کلّ انبیا و اولیا تحت پرچم او مىباشند، و هر چه که از شرایع الهى دین نامیده مىشود بدان جهت است که به ولایت متّصل و به حقیقت دین مرتبط است، و سیره غیر الهى را که دین مىنامند از باب تشابه و هم شکل بودن با سیره الهى است.
پس بنا بر قرائت فَرَّقُوا (با تشدید راء) معنى آیه این است: کسانى که دین خودشان را که از طریق قلب به سبب ولایت تکوینى به آنها رسیده است از ارائه طریق عقل (ناقص) گرفته و بر هواهاى فاسد متفرّق و پراکنده سازند، یا اینکه آنچه را که از این راه به سبب ولایت تکلیفى از ایمان به آنها رسیده و در دلهاى آنان داخل شده است (بازى به وسیله غفلت) و اغراض فاسد (وسوسه هاى نفس امّاره) و مهمهاى متفرّق پراکنده سازند.
زیرا انسان آنگاه که به نفس و دنیا روى آورد، هر چیزى که از جهت آخرت به او مىرسد بر جهات نفس توزیع مىکند.
و چه خوب گفته شده است:
انصتوا[۸] یعنى که آیت را بلاغ | هین تلف کم کن، که لب خشک است، باغ | |
یا معنى فَرَّقُوا دِینَهُمْ این است که دینشان را تکه تکه کردند، بدین نحو که به بعضى ایمان آوردند و به بعضى کافر شدند، یا در دینشان مختلف شدند و هر کدام دینى غیر از این دیگرى اختیار کردند؛ چنانکه وارد شده است که امّت از هم جدا و بر هفتاد و سه فرقه تقسیم مىشوند.
و فارقوا دینهم نیز خوانده شده است یعنى به جهت غفلت تامّى که از طریق قلب داشتند از ولایت تکوینى خود جدا شدند، یا از ولایت تکلیفى خود به سبب هجرت و غفلت از ذکرشان که در قلب آنها داخل شده بود جدا شدند، یا از على علیه السّلام جدا شدند چنانکه دانستى. و چنانکه در خبر وارد شده است که مقصود از آیه فارقوا دینهم مفارقت از على علیه السّلام است.
وَ کانُوا شِیَعاً یعنى آنها متفرّق بودند و هر یک از آنها پیروى هواها و غرضها و امامهاى متعدّد را مىکردند به نحوى که هر یک از آنها گویا فرقههاى مختلفى بودند، چنانکه خداى تعالى فرمود:
ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلًا فِیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ[۹] و چنانکه در فارسى گفته شده است:
«ترا یکدل دادم که در آن یک دلبر گیرى نه آنکه یک دل را صد پاره کنى و هر پاره اى را دنبال مهمّى آواره سازى».
لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ تو متمکّن از آنها نیستى در هیچ مقدار از تمکّن یعنى تو آنقدر عظمت دارى که در ظرف کوچک آنها نمىگنجى و در دل آنها جایى ندارى.
زیرا که تمکّن تو یا به سبب تمکّن صورت ملکوتى تو در قلوب آنهاست، یا به سبب تمکّن ذکرى است که با ولایت تکلیفى از تو در دلهاى خود گرفته باشند، و یا به سبب تمکّن انقیاد و تسلیمى است که با بیعت عامّ در سینههاى خود گرفته باشند، که همه اینها از شئون و مرتبه نازله تو مىباشد.
یا اینکه مقصود این است که تو در شفاعت آنها کارى نمىتوانى بکنى زیرا آنها به تو ایمان نیاوردهاند که از شفاعت تو بهرهمند گردند.
یا اینکه در سؤال و محاسبه و عذاب آنها کارى نتوانى کرد.
و یا تو با آنها تجانس و سنخیّت ندارى، و مرجع همه این معانى به این است که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در قلوب آنها به یکى از وجوه ذکر شده جاى ندارد.
و لفظ «منهم» خبر «لست» است یا حال است از «شىء» که بر آن مقدّم شده است، و کلمه «من» بیانیّه یا ابتدائیّه و یا تبعیضیّه است.
إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ امر آنها فقط با خداست، چون به سبب انحرافشان از تو، دیگر تو ولىّ امر آنها نیستى، پس امرشان و حکمشان به خدا سپرده شده یا به او بر مىگردد.
ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَفْعَلُونَ سپس خداوند به آنها خبر مىدهد به آنچه که انجام دادهاند در اینکه پراکنده شدند، پس آنها را بر حسب تفرّقشان مجازات مىکند.
مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها لفظ «حسنه» وصف از حسن است و «تاء» در آن براى نقل از وصفیّت به اسمیّت است، که حسنه، اسم اشیاى مخصوصى شده است که در شریعت حسن آنها وارد شده، یا در اصل براى تأنیث است به تقدیر «الخصله الحسنه».
و حقیقت حسن عبارت از ولایت مطلقه است و آن على علیه السّلام است با علویّتش و همه نبوّتها و احکام قالبى آنها و ولایتهاى جزئى و احکام قبلیش سایههاى آن ولایت مطلق هستند، و قبول نبوّتها و ولایتها نیز سایه آن ولایت مطلق است. و هر فعل یا قول یا اخلاق که از جهت ولایت پیدا شده باشد به سبب حسن ولایت مطلق، زیبا و نیکو مىشود زیرا آنها نیز سایه ولایت مطلق هستند. چه، معنى سیّئه با مقایسه با معنى حسنه دانسته مىشود.
پس اصل سیّئه پیروى از نفس است که از آن به ولایت دشمنان آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله و مخالفین آنها تعبیر مىشود.
بدان که فطرت انسان در مسیر سیر به آخرت و دار نعیم و به دست آوردن درجات مراتبى دارد، پس اگر عملى که در این سیر به او کمک مىکند، فراموش شود عمل دیگرى مانند همین عمل، او را بر خلاف فطرتش در مسیر حرکت به دوزخ وادار مىکند، در این صورت حرکت دادن عمل به جهت خلاف فطرت اگر داراى یک درجه از قوّت در تحریک باشد به حرکت آوردن عملى که موافق فطرت است به مراتب زیادتر از به حرکت انداختن عمل مخالف فطرت مىشود به تفاوت استعداد اشخاص حدّ اقل آن ده برابر و حدّ اکثرش بىنهایت است.
و این نظیر تحریک سنگ است بعلّت نیروى هم اندازهاى که از بالا به پایین یا از پائین به بالا پرتاب مىشود.
سنگى که از بالا به پائین مىآید در حرکت سریعتر از سنگى است که از پائین به بالا مىرود.
وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَلا یُجْزى إِلَّا مِثْلَها وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ نیکوکاران و گناهکاران با نقص جزا یا چند برابر مجازات مورد ستم واقع نمىشوند.
قُلْ براى آخرین بار و از باب کنایه از پند و نصیحت آنان با رساترین وجه به آنها بگو:
إِنَّنِی هَدانِی رَبِّی مرا پروردگارم هدایت کرده است، پس احتیاجى به شما ندارم، و متعرّض شما نمىشوم، و شما را به حال و شأن خودتان وامىگذارم.
إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ راه راست عبارت از راه قلب است، و آن ولایت تکوینى است، و به سبب ولایت تکلیفى که با بیعت خاصّ و لوى حاصل مىشود راه قلب باز مىشود، و ولایت تکلیفى و تکوینى ظهور ولایت مطلق و مرتبه نازله آن است، و ولایت مطلقه با على علیه السّلام و علویّت او متّحد است، پس صحیح است که گاهى تفسیر صراط به ولایت و گاهى تفسیر به على علیه السّلام مىشود.
دِیناً قِیَماً اندکى قبل از این تحقیق لفظ «دین» گذشت، و قیّم دینى است که کجى در آن نباشد.
مِلَّهَ إِبْراهِیمَ اظهار نصیحت به آنهاست، که دین او دین ابراهیم است و اختلافى در حقّ بودن آن ندارند.
حَنِیفاً حنیف به راه مستقیم و صحیح و نیز مایل شدن به اسلام که ثبات بر آن باشد، و نیز هر کس که حجّ کند یا بر دین ابراهیم علیه السّلام باشد، اطلاق مىشود.
و «حنیفا» حال است از مفعول «هدانى» یا صفت «دینا» یا حال از آن است و یا حال از ضمیر مستتر در «قیما» یا حال از «ملّه ابراهیم» و مذکّر بودن آن به اعتبار معنى ملّت است که آن «دین» است، و ممکن است حال از ابراهیم باشد بنا بر قول ضعیف که جائز باشد حال از مضاف الیه بدون اینکه مضاف عامل قرار گیرد. یا اینکه مضاف در حکم سقوط باشد (یعنى مضاف از نظر ظاهر ساقط شده باشد.) وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ عطف بر «حنیفا» است یا حال از ضمیر مستتر در آن است، یا حال بعد از حال است بنابراین که «حنیفا» حال، از «ابراهیم» باشد و آن کنایه از آنهاست به اینکه با ابراهیم مخالفند چون مشرک هستند، پس آنها بر باطل مىباشند زیرا که ابراهیم بالاتّفاق بر حقّ بود.
قُلْ بعد از نفى شرک صورى از خودت و به جهت نفى شرک معنوى و تأکید نفى شرک صورى بگو: قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی تعمیم بعد از تخصیص است از جهت اهمیّت دادن به خاصّ زیرا که نماز ستون دین و اصل هر عبادتى است.
وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی و اینکه افعال تکلیفى اختیارى و اوصاف تکوینى الهى من خالص از شائبه مداخله نفس و شیطان است.
لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ لا شَرِیکَ لَهُ تعمیم بعد از تخصیص است و تأکید چیزى است که التزاما فهمیده مىشود، زیرا وقتى که در افعال و اوصافش شریکى براى خدا نباشد در وجودش شریک براى خدا نمىباشد، و وقتى که در وجودش شریک خدا نباشد در عالم شریکى براى خدا نمى بیند.
زیرا دیدن شریک در عالم مقتضى سنخیّت بین بیننده و دیده شده است و آن عالمى است که شریک در آن است و سنخیّت مقتضى این است که براى خدا در وجودش شریک باشد، و شریک در وجود خدا مقتضى شریک در صفات اوست.
وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ کنایهاى به آنهاست که شرک آنها مبتنى بر امرى نیست.
وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ زیرا هر کس که ذات و صفات و افعال و همگى مالش را براى خدا خالص گرداند، بر همه مقدّم مىشود و خاتم سلسله صعود گشته و از نزدیکترین کسانى به خدا مىشود که به سوى او صعود کردهاند، و او اوّل کسى است که در عالم ذر به وحدانیّت اقرار کرده، چنانکه در خبر وارد شده است، و نیز از جهت اینکه او، اوّل کسى است که به دین اسلام متّصف شده است.
قُلْ در مقام انکار از اینکه غیر از خدا به عنوان پروردگار گرفته شود به عنوان بیان دلیل بر چنین انکارى به آنان بگو که غیر خدا مربوب (تربیت شده) است نه ربّ (تربیت کننده، پروردگار) و این کنایهاى است بر کسانى که غیر خدا را پروردگار خود قرار دادهاند.
قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ آیا غیر از اللّه را پروردگار خود بگیرم و حال آنکه او پروردگار هر چیزى است و غیر خدا مربوب است.
پس چگونه است حال شما وقتى که از ربّ منحرف مىشوید و مربوب را ربّ قرار مىدهید؟
وَ لا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَیْها و این از جاهایى است که سلب ایجاب کلّى در سلب کلّى استعمال شده است، و مثل این استعمال در آیات و اخبار و استعمال عرب زیاد است، و مقصود این است که غیر خدا را پروردگار طلب کردن با توجّه به اینکه آن مربوب است حتما وبال و گناه خواهد بود.
چون هیچ نفسى هیچ وبال و گناهى را کسب نمىکند مگر اینکه آن وبال به گردن خود او مىباشد لذا براى من ممکن نیست بتوانم این وبال را به گردن دیگرى بیندازم، یعنى وبال و گناهى که شما با پذیرش پروردگارى غیر از ربّ به دست آورید، وبال و گناهى بر خود شماست.
وَ و ممکن نیست که غیر من وبال مرا بر دوش خودش حمل کند، زیرا که:
وَ لا تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرى هیچ کس بار گناه دیگرى را بر دوش نمىگیرد.
این مجادله کردن به نحو احسن است به طورى که موجب تهییج و تحریک شرّ و لجاجت خصم نشود، چون غیر خدا را به عنوان ربّ طلبیدن به خودش، نسبت داده است و مفاسد آن را ذکر کرده و کنایه از آنها قرار داده است.
ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ یعنى روز قیامت بازگشت شما به سوى پروردگارتان است، نسبت بازگشت را به آنها داده نه به خودش تا آنها را متوجّه به این کنایه بنماید، به نحوى که ردّ آن براى آنان ممکن نباشد.
فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ و آن دینى است که با هواهایتان آن را متشتّت و پراکنده کردهاید یا در باطل و حقّ بودن آن اختلاف کردهاید، و آن کنایه از امّت است گویا که گفته است: اى امّت محمّد متنبّه و بیدار باشید، و بعد از محمّد صلّى اللّه علیه و آله در دینى که با ولایت على علیه السّلام تمام و کامل گشته است، اختلاف نکنید.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ عطف است بر قول خدا «هو ربّ کلّ شىء» یا حال است و معمول یکى از جمله هاى سابق و تعلیل دیگرى است براى انکار غیر خدا به عنوان ربّ اختیار کردن، و بیان کیفیّت ربوبیّت خداست که این ربوبیّت حدّ اعلاى انعام آنهم به طریق حصر است، یعنى اوست و نه غیر او پروردگارى که شما را خلیفه هاى زمین قرار داده است.
و مقصود این است که شما را جانشینان خود در زمین عالم کبیر قرار داده است بدین نحو که قوّه تمیز و تصرّف در آن را به شما داده است که هر طور بخواهید عمل کنید و تصرّف در آن را براى شما مباح ساخته است.
و همچنین شما را جانشین در زمین عالم صغیر کرده است، بدین نحو که به شما قدرت داده و شما را در آنجا متمکّن ساخته است، و آنچه از لشکر و حشم که براى خود قرار داده، براى شما نیز قرار داده و آنها را همانطور که براى خودش مسخّر کرده مسخّر شما ساخته است.
و این نهایت انعام است که شما را بر مثال خودش خلق کرده است.
وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ و بعضى را از لحاظ درجه و مرتبه بالاتر از بعضى دیگر قرار داده است تا شما را بیازماید. اى کسانى که درجه بلند دارید خداوند شما را آزمایش مىکند «فى ما آتاکم» در جاه و مال و قوا و قدرت که به شما عنایت فرموده است، تا در رفع احتیاج کسانى در مرتبه بلند نیستند و به شما احتیاج دارند بکوشید.
تا معلوم شود که چگونه شما با نفسهاى خودتان و با خدا معامله مىکنید؟ چگونه شکر خدا را به جاى مىآورید، و نعمت را در وجه خودش صرف مىکنید؟
و چگونه حقوق محتاجین را به آنها مىرسانید؟
بنابراین خطاب براى کسانى است که مرتبه و درجه بلند دارند، و ممکن است خطاب براى آنان و غیر آنان، براى همه باشد، زیرا که محتاج با احتیاجش آزمایش مىشود، همچنانکه صاحب مرتبه و درجه بلند به سبب احتیاجى که، محتاج به او دارد، مورد آزمایش قرار مىگیرد.
فِی ما آتاکُمْ إِنَّ رَبَّکَ سَرِیعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ استیناف از جانب خداست و خطاب به محمّد صلّى اللّه علیه و آله یا خطاب عامّ است و جواب سؤال مقدّر، گویا که گفته شده است:
خداوند از انجام آزمایش چه مىخواهد؟ پس فرمود:
مىخواهد بدکار و گناهکار را عقوبت نماید، و نیکوکار را مورد رحمت قرار دهد، زیرا که پروردگار تو سریع العقاب است، و تقدیم عقاب بر رحمت براى این است که سوره را از باب رحمت و لطف به آنان، با رحمت ختم نماید. از امام صادق علیه السّلام است که سوره انعام یک مرتبه نازل شده است و هفتاد هزار ملک آن را بدرقه کردهاند، تا اینکه بر محمّد صلّى اللّه علیه و آله نازل شد، پس آن را تعظیم کردند و بزرگ شمردند. زیرا اسم خدا در آن سوره، در هفتاد محل آمده است و اگر مردم مىدانستند که چه فضیلتى در خواندن این سوره هست آن را ترک نمىکردند و همین مطلب در فضیلت آن کافى است.
______________________________
[۱] سوره توبه، آیه ۱۱۱: خدا جان و مال اهل ایمان را به بهاى بهشت خریدارى کرده است.
[۲] سوره فتح، آیه ۱۰: اى رسول مؤمنانى که« در حدیبیّه» با تو بیعت کردند در حقیقت با خدا بیعت کردند« همان دست تو» دست خداست بالاى دست آنها.
[۳] سوره توبه، آیه ۱۱۰
[۴] سوره بقره، آیه ۴۰:
[۵] سوره بقره، آیه ۴۰: به عهد من وفا کنید تا به عهد شما وفا کنم.
[۶] سوره اعراف، آیه ۱۴۵: در الواح براى هر چیزى پندى نوشتیم و آن را در همه موارد گستراندیم.
[۷] اى حارث همدانى کسى که بمیرد مرا مىبیند.
[۸] اشاره به آیه ۲۰۳ از سوره اعراف است: و اذا قرئ القرآن فاستمعوا له و أنصتوا لعلّکم ترحمون.
[۹] سوره زمر آیه ۲۹: خدا براى کفر و ایمان مثلى زده« بیاموزید» آیا شخصى که ارباب متعدّد دارد و همه مخالف یکدیگرند با آن مردى که تسلیم امر یک نفر است حال این دو شخص یکسان است؟
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۵،