تفسیر بیان السعادة-الأعراف

ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطان علیشاه» سوره الاعراف ۲۸ تا ۳۷

[سوره الأعراف (۷): آیات ۲۸ تا ۳۰]

وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَهً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۲۸)

قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ (۲۹)

فَرِیقاً هَدى‏ وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَهُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ (۳۰)

ترجمه:

آنها که چون کار زشتى کنند گویند: که ما پدران خود را بدین کار یافته‏ ایم و خدا ما را بر آن کار امر کرد، بگو اى پیامبر: هرگز خدا امر به اعمال زشت نکند جز آنکه آنچه را شما از نادانى خود مى‏کنید به خدا مى‏بندید.  ۲۸

بگو اى رسول ما: پروردگار من شما را به عدل و درستى امر کرده و نیز فرموده است: در هر عبادت روى به حضرت او آورید، و خدا را از سر اخلاص بخوانید که چنانکه شما را در اوّل آفرید دیگر بار به ‏سویش بازآیید، ۲۹

گروهى به طاعت خدا رهنورد و گروهى به پیروى شیطان و در گمراهى ثابت ماندند، زیرا خدا را گذارده شیاطین را به دوستى اختیار کردند و گمان مى‏کنند که راه درست را یافته ‏اند. ۳۰

تفسیر

وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَهً قالُوا یعنى هرگاه کار زشتى انجام دهند به زبان قال یا حال مى‏گویند:

وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا یعنى اعتماد و اطمینان کردند بر آنچه که به آن عادت کرده ‏اند و عاداتشان را به خدا نسبت داده ‏اند، چنانکه آن شأن عموم مردم است.

وَ و گفتند اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ‏ خدا ما را به آن امر کرده است، در مقام ردّ آنها که عادت‏ها را به خدا نسبت مى‏دهند به آنها بگو:

إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ مقصود از (فحشاء) آن نیست که عقل و شرع به سبب صورت آن را قبیح مى‏دانند، بلکه مقصود هر چیزى است که از نفس صادر شود و در جهت هدف نفسانى باشد، اعمّ از این که صورت آن طورى باشد که شرع آن را تقریر کرده یا طورى باشد که شرع از آن نهى کرده است.

بنابراین نماز به قصد ریا، یا به قصد جاه یا مال یا حفظ مال یا عرض یا خون، فاحشه است.

أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ‏ در خبر است که کسى نباید تصوّر کند، که خداوند به زنا و شرب خمر و چیزى از این امور حرام، امر کرده است، بلکه این در ائمّه جور است که ادّعا کردند که خدا امر کرده به قومى اقتدا بکنند که خدا آنها را امر به اقتدا نکرده است، و این معنى تفسیرى را که ما براى فحشا کردیم تأیید مى‏کند، و همچنین این قسمت قول خداى تعالى:

قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ بگو که پروردگارم مرا به قسط امر مى‏کند که عبارت قبل آن را تایید مى‏کند.

زیرا که قسط وسط قرار گرفتن نفس است در افعال و اقوال و احوال و اخلاق و عقاید، بین تفریط از غرض‏هاى عقلى و افراط در آن، به نحوى که به چیزهاى نهى‏شده، مانند اغراض دنیوى بکشاند.

وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ و این تأیید مى‏کند آنچه را که در خبر در مورد تفسیر فحشاء آمده بود، و اقامه وجه، برگردانیدن آن از انحراف است به سوى قبله‏اى که شایسته است به آن توجّه کند، و قبله‏اى که بدن به سوى آن توجّه مى‏کند (کعبه) شریف‏ترین نقطه روى زمین است، و قبله وجه نفس، قلب است، و قبله وجه قلب روح است، و قبله روح ولایت مطلقه است و قبله همه، عبارت از خلیفه اللّه است.

و مسجد نیز اعمّ از مسجدهاى گلى و مسجدهاى روحانى است از قبیل قلب، و روح، و ولایت مطلقه، و ایّام متبرّکه و ساعات شریف از هر روز و مسجدهاى بشرى که آنان جانشینان خدا در زمین و بیوت او براى خلق خدا هستند، و اصل همه (خلیفه الله الاعظم) خلیفه اعظم خدا یعنى على علیه السّلام است.

و آوردن لفظ (وجوه) به صورت جمع کثرت (جمع الکثرت) مضاف که مفید استغراق (شامل همه مراتب وجوه) است و آوردن کلمه (کلّ) در جانب مسجد براى اشاره به تعمیم وجه و مسجد است. و مسجد در اینجا در خبر به ائمه علیهم السّلام تفسیر شده است.

وَ ادْعُوهُ‏ یعنى بخوانید پروردگارم را یا بخوانید مسجد را، و آن عطف بر (اقیموا) مى‏باشد چنانکه (اقیموا) عطف بر (امر ربّى) است تا مقول (قل) باشد، یا عطف بر (امر) است به تقدیر (قال) تا مقول قول خداى تعالى باشد، و معنى آن این است: بخوانید پروردگار مرا یا مسجد را بدین ترتیب که خانه‏هاى دلهایتان را از چیزى که مانع دخول او به بیت و تسلّط او به آن است تصفیه کنید، سپس با زبان قال و حال و استعدادتان دخول او را استدعا کنید، زیرا که قلب مؤمن عرش رحمان و بیت خداست که اجازه داده شده تا به مرتبه بلند و رفیع برسد چنانکه مولوى مى‏گوید:

هر که خواهد همنشینى با خدا گو نشیند در حضور اولیاء

و چنانکه گفته شده:

مسجدى کو اندرون اولیاست‏ سجده‏گاه جمله است، آنجا خداست‏

لذا داخل آن نمى‏شود مگر بعد از تصفیه آن از چیزهایى که مناسب و لایق خداى تعالى نیست، و در سوره بقره در آیه (و من اظلم ممّن منع مساجد اللّه … تا آخر) در تحقیق (مسجد) گذشت.

مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ‏ یعنى طریق خواندن خدا را از غرض‏ها و هواها خالص گردانیده و از اراده و اختیارات خودتان چیزى به آن داخل نکنید، همانند میّت که بین دو دست غسّال قرار مى‏گیرد، که در این صورت امتثال امرى را مى‏کنید که مى‏گوید: (بمیرید قبل از اینکه میرانده شوید) زیرا که خداوند کَما بَدَأَکُمْ‏ همان‏طور که شما را آفریده است، بدون اراده و اختیار و غرض و هوا از جانب شما.

تَعُودُونَ‏ به سوى خدا بازگشت مى‏کنید، پس هر کس که بخواهد به سوى خدا بازگشت کند، از جمیع چیزهاى منسوب به خودش بایستى خارج شود.

وگرنه ملائکه غلاظ و شداد (فرشتگان خشن و سختگیر) او را بازگشت مى‏دهند، مانند بازگشت دادن بنده جنایتکار فرارى به سوى صاحب و مولایش جهت بازخواست.

یا این که معنى آیه این است که خدا را بخوانید در حالى که‏ منتظر ورود بر او هستید، و طاعت و عبادت را براى او خالص گردانید.

زیرا همان‏طور که شما را آفریده است به سوى او بر مى‏گردید و خداوند جزاى طاعات شما را خواهد داد.

به هر تقدیر قول خداى تعالى: کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ‏ در مقام آوردن علّت و دلیل است.

فَرِیقاً هَدى‏ جمله حالیه است یا مستأنف جهت بیان حال بندگان در هنگام بازگشت چنانکه در خبر است. یا به صورت مطلق حال بندگان را بیان مى‏کند از باب ترغیب و تحذیر است که مى‏فرماید در حالى که خداوند مردمى را هدایت مى‏کند.

وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَهُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ‏ تعلیل تحقّق ضلالت و گمراهى است، و مراد از شیاطین، شیاطین جنّ است در زینت بخشیدن آرزوها و خواسته‏ها، و شیاطین انس است در تزیین باطل آنها به صورت حقّ از قبیل پیشوایان ستم پیشه و پیروان آنها.

وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ‏ آنها گمان مى‏کنند که در پیروى از عادات و آرزوها و استنباط احکام خدا از طریق آراى خویش و استبداد به آنهایى که از قیاس‏ها و استحسانات استنباط شده است، به راه راست و هدایت هستند.

و آنها که در گرفتن احکام خدا از کسانى که به اخذ و پیروى از آنها مأمور نیستند و داورى بردن به کسانى که خداوند امر به کفر به آنها کرده است، و در عمل کردن به چیزى از کسى که امر شده از او بگیرند.

یعنى از کسى که خدا و رسولش به اطاعت از او تصریح کرده‏ اند نگرفته ‏اند و مى‏پندارند بر هدایتند (در حالى که چنین نیست) خلاصه هر کس آیین خود را از کسى که از جانب خدا و رسول و اوصیایش که بطور خصوص یا عموم در مورد او تصریح نشده باشد گرفته باشد و از شخصى که در حقّ او تصریح شده باشد نگرفته باشد قول و فعل و حال او همه ضلالت و گمراهى است اعمّ از این که مستبدّ به رأى خود باشد، یا از کسى دیگر گرفته باشد که در حقّ او تصریح نشده است، خواه آن غیر از کسانى باشد که مستبدّ به رأى و از ائمّه جور است یا از کسانى است که تقلید علما و پدران را به خود بسته است.

و اعمّ از این که آنچه که گرفته است موافق صورت احکام خدا باشد یا نباشد سپس بعد از تنبیه بر وجوب توجّه صورتها در هر مسجد به سوى قبله و خالص گردانیدن دین براى خدا خطاب را از رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلم به سوى خلق برگردانید.

 

 

[سوره الأعراف (۷): آیات ۳۱ تا ۳۲]

یا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ (۳۱)

قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَهَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا خالِصَهً یَوْمَ الْقِیامَهِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (۳۲)

ترجمه:

اى بنى ‏آدم زینتهاى خود را در مقام عبادت با خود برگیرید، و بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید که خدا مسرفان را دوست نمى‏دارد. ۳۱

بگو: اى بنى اسرائیل چه کسى زینتهاى خدا را براى بندگان خود آفریده حرام کرده است و از صرف روزى حلال و پاکیزه منع کرده است بگو: این نعمت‏ها در دنیا براى اهل ایمان است، و خالص این‏ها (قدرت کامل و بدون الم) و نیکوتر از این‏ها در آخرت براى آنان خواهد بود. ما آیات خود را براى اهل دانش چنین روشن بیان مى‏کنیم. ۳۲

تفسیر

یا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ‏ اى بنى ‏آدم از آن چیزى که زیبایى و جمال شما به آن است، از قبیل پاکیزگى بدن از پلیدیها و آلودگى‏ها، و لباس‏هاى زیبا و پاکیزه، زیبا کردن مویهاى سر و ریش با شانه کردن، و غیر این‏ها از چیزهایى که زینت مى‏دهد از روغن‏ها و خضاب، و از قبیل کارهاى پسندیده، و اقوال فصیح که روشن‏کننده امور آخرت، از قبیل محبّت خویشاوندان و عقاید صحیح، و نیز احوال و اخلاق زیبا و مکاشفات صحیح و مشاهدات قلبى و معاینات روحى (هر چه از این قبیل) باشد با خود برگیرید.

عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ و بیان مسجد و وجه دخول لفظ عموم بر آن و این که اصل همه این‏ها عبارت از خلیفه خدا در زمین است گذشت. و زینت و مسجد در این آیه و غیر آن به آنچه که ما ذکر کردیم تفسیر شده است، و هر کس بخواهد بر آنچه که از معصومین وارد شده است بیشتر اطّلاع پیدا کند، به کافى و صافى و غیر آن دو رجوع کند.

وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا بخورید و بیاشامید زیرا که زینت و خوردن و آشامیدن براى شما مباح است و با اقامه وجوه‏[۱] در مساجد منافاتى ندارد. بلکه شما را براى این کار تقویت مى‏بخشد، تعمیم خوردن و آشامیدن (مانند تعمیم زینت) واضح است.

وَ و لکن‏ لا تُسْرِفُوا اسراف نکنید، به طورى که آن چنان در زینت کردن افراط کنید، که از توجّه به حقّ وامانید، زیرا که نفوس شما مشغول به تحصیل زینت و قیمت آن و حفظ آن از کثیف و آلوده شدن مى‏شود، و همچنین در خوردن و نوشیدن و در پاکیزه کردن خوراکیها و نوشیدنیها افراط نکنید زیرا خوردن و آشامیدن بیش از اندازه اشتها، موجب زیان در کالبد و روان و کسالت و اشتغال شماست.

إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ‏ خداوند اسراف‏کاران را در هر چیزى که باشد دوست ندارد. زیرا که اسراف در همه افعال و اقوال و احوال جریان دارد، چنانکه در خبر وارد شده است: در جواب کسى که پرسیده است آیا در وضو اسراف هست یا نه؟

امام فرمود: بلى، در وضو اسراف هست اگر چه بر سر نهر بوده‏ باشى، چون استعمال قوا و اعضا در هر کارى زیادتر از مقدار تحصیل حقیقت آن فعل و زیادتر از تحصیل کمالات آن اعم از این که فعل واجب باشد یا مستحب یا مباح، اسراف محسوب مى‏شود و این معنى بر حسب تنزیل است. امّا بر حسب تأویل و باطن، اسراف در خوردن و آشامیدن و پوشیدن به این است که در مورد هر یک از آنها نفس بر عقل غلبه کرده و از امر و نهى غفلت کند، که آن اسراف در تحصیل کردن مشتهیّات و خواستهاى نفس است تا جایى که بر عقل و امر الهى غالب شود.

قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَهَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ‏ گویا که ترک زینت و ترک مأکول و مشروب پاکیزه را از لوازم عبادت و طلب آخرت مى‏شمردند، پس آنها را اوّلا امر به تزیین و اکل و شرب نمود، و ثانیا از باب تأکید تحریم آن را انکار نمود. و توصیف زینت به اخراج براى بندگانش جهت اشاره به این است که زینت اوّلا و بالذّات براى کسى است که عبد خدا باشد و براى غیر او به تبعیّت حاصل مى‏شود، نه این که براى بندگان به خاطر عبادتشان حرام باشد.

وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ‏ رزق اعمّ است از رزق بدنى، نباتى، حیوانى، انسانى و روحانى از روزى‏هاى روانها و دلها و جانها.

قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا بدان که دنیا و آخرت ذاتا براى خلیفه خدا خلق شده است، و این یکى از معانى و وجوه قول خداى تعالى است.

(لولاک لما خلقت الافلاک) (اگر تو نبودى افلاک را خلق نمى‏کردم).

پس هر کسى به آن خلیفه متّصل شود (به سبب اتّصال تقلیدى که آن قبول دعوت ظاهرى و قبول چیزى است که به سبب بیعت عام، بر آن پیمان بسته، و با معاهده اسلامى دستش را به دست خلیفه داده و با او بیعت کرده است، یا این که با معاهده ایمانى متّصل به خلیفه شده است).

ایمان که صورت نازله خلیفه است، در پایین‏ترین مراتب قلب که همان سینه است داخل مى‏گردد و سپس صورت دیگرى که داراى ملکوتیّت است در مرتبه دیگرى از قلبش که از مرتبه قبلى بالاتر است داخل مى‏شود، و همین‏طور ادامه دارد تا آنجا که با حقیقت خلیفه متحقّق مى‏شود، در اینجاست که دنیا و آخرت به مقدار اتّصالش به او تعلّق مى‏یابد و از خلیفه بر حسب درجه اتّصالش ارث مى‏برد، و هر کس که هیچ یک از این اتّصالها را نداشته باشد دنیا و آخرت بر او حرام مى‏شود، و هرگاه غلبه بر دنیا بکند و چیزى از آن را مالک شود آن چیز در دست او غصبى خواهد بود.

و لذا خداوند فرمود:

هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا (آن براى آنانى است که در زندگى دنیوى ایمان آورده‏اند) و آن را مقیّد به رها شدن از دست غیر نکرد، یعنى خواه غیر مؤمنین بر دنیا غلبه بکنند یا نه، و چون در آخرت غلبه غیر امکان ندارد خداى تعالى فرمود:

خالِصَهً یَوْمَ الْقِیامَهِ و در روز قیامت نیز خاص آنها باشد. خالِصَهً با رفع و با نصب خوانده شده، و اعراب آیه چنین است که‏ هِیَ‏ مبتداست و لِلَّذِینَ آمَنُوا خبر آن است، یا این که‏ لِلَّذِینَ آمَنُوا حال است، و فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا خبر است، یا فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا خبر بعد از خبر است، یا حال است از فاعل آمنوا یا از مستتر در ظرف، یا ظرف لغو[۲] است متعلق به آمنوا یا به للّذین آمنوا یا به عاملى از افعال خاصّ تام که حال است، یا خبر بعد از خبر، یا خبر مبتداى محذوف است مانند: (مغضوب علیها فى الحیاه الدنیا) و لفظ خالِصَهً بنا بر قرائت رفع، خبر هِیَ‏ است‏ خالِصَهً، مبتدا یا خبر بعد از خبر خالصه خبرى بعد از خبر فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا است، یا خبر مبتداى محذوف، و بنا بر قرائت نصب‏ خالِصَهً حال است از یکى از عوامل سابق.

نقل است که امام صادق علیه السّلام‏[۳] بعد از آنکه نهرهاى زمین را ذکر کرد فرمود: هر چه را که سیراب کند و هر چه که سیراب شود آن مال ماست و هر چه که براى ماست براى شیعیان ما مى‏باشد، و براى دشمنان ما چیزى از آن نیست مگر این که غصب شده باشد.

و این که ولىّ و دوستدار ما وسیع‏تر از بین این و آن است.

یعنى بین آسمان و زمین، سپس این آیه را تلاوت فرمود:

قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا یعنى آنچه که در دنیا در دست دیگران غصب است در روز قیامت خالص و بدون غصب متعلّق به صاحب اصلى آنان است.

و در قول خداى تعالى: أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ‏ بعد از قول خدا: الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ‏ و بعد از قول خداى تعالى: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ‏ اشاره به این معنى است.

کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ‏ این گونه آیات تکوینى را از قبیل استحقاق هر چیزى به آنچه که حقّ و لایق آن است و دادن حقّ هر صاحب حقّى را به سبب آیات تدوینى تفصیل و گسترش مى‏دهیم.

لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ‏ براى کسانى که در سلوک به آخرت به شدّت گام بر مى‏دارند، و در علمشان فزونى مى‏بخشند، زیرا که علم عبارت از چیزى است که ازدیاد داشته باشد و متعلّق به آخرت باشد، و هر ادراکى که متعلّق به آخرت نباشد، یا متعلّق به آخرت باشد و لکن اشتداد نداشته باشد به واسطه اغراض دنیوى متوقّف بوده، یا رو به پایین باشد نزد اهل اللّه علم نامیده نمى‏شود، بلکه آن جهل است، و اگر اسم علم بر آن اطلاق شود از باب همانندى و همراهى با مخاطبان آنان است.

پس کم اتّفاق مى‏افتد که از چیزى که مشعر به ذمّ آن باشد منفکّ گردد یا اسم علم از آن نفى نشود وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ‏ ما لَهُ فِی الْآخِرَهِ مِنْ خَلاقٍ وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ‏[۴] یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَهِ هُمْ غافِلُونَ‏[۵] ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ‏[۶] و تنها مردم نمایان آنها را عالم نامیده ‏اند در حالى که آنها جز از ظنّ و گمان پیروى نمى‏کنند و فقط حدس و تخمین مى‏زنند.

و از همین جاست که ائمّه علیه السّلام شیعیانشان را که با بیعت خاصّ ولوى با آنها بیعت کرده و ایمان در قلوبشان داخل شده است علما و عرفا نامیده‏اند، که به طریق حصر فرموده ‏اند:

شیعیان ما علما هستند، و شیعیان ما عرفا هستند.

پس هر کسى که سالک به آخرت و سیرکننده به سوى خدا به وسیله اقتدا کردن به امام حقّ منصوص از جانب خدا نباشد عالم نامیده نمى‏شود. اگر چه علوم حکمت و ظنون فردى او به حدّ اعلى رسیده باشد، ولى او از تفصیل آیات بهره‏اى نمى‏برد.

زیرا که نظر او به آیات از جهت خود آنها، یا از حیث جهات دنیوى آنهاست، نه از آن جهت که آن آیات دالّ بر خدا و امور آخرت باشد.

چنانکه از امام صادق علیه السّلام نقل شده که به ابو حنیفه در ضمن صحبتشان فرمودند:

من تو را چنان نمى‏بینم که از کتاب خدا حرفى بدانى.

و هر کس متوسّل به ائمه علیه السّلام شود به سبب اقتداى به آنها با بیعت ولوى اگر چه هیچ یک از حروف تهجّى را نخوانده باشد، او عالم و عارف است، و او از آیات و تفصیل آن بهره مى‏برد، زیرا که نظر او به اشیاى آفاقى و انفسى از جهت صدور آنها از خدا و دلالت آنها بر او مى‏باشد.

و چون خداى تعالى اکل و شرب را براى آنها مباح گردانید و آن را با اختصاص زینت و رزق‏هاى پاکیزه به آنها تاکید کرد خواست به پیامبرش امر کند تا محرّمات ذاتى و آنچه که موجب حرمت مباحات مى‏شود یعنى محرّمات عرضى را بیان کند تا پاکیزه از غیر پاکیزه روشن گردد.

 

 

[سوره الأعراف (۷): آیات ۳۳ تا ۳۷]

قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِکُوا بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۳۳)

وَ لِکُلِّ أُمَّهٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَهً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ (۳۴)

یا بَنِی آدَمَ إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی فَمَنِ اتَّقى‏ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۳۵)

وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (۳۶)

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ أُولئِکَ یَنالُهُمْ نَصِیبُهُمْ مِنَ الْکِتابِ حَتَّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا یَتَوَفَّوْنَهُمْ قالُوا أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا وَ شَهِدُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کانُوا کافِرِینَ (۳۷)

ترجمه:

بگو اى پیامبر: که خداى من هرگونه اعمال زشت را، چه در آشکار و چه در پنهان و گناهکارى و ستم، حقّ و شرک به خدا را که براى آن شرک هیچ دلیلى ندارید و این که چیزى را که نمى‏دانید از جهالت به خدا نسبت مى‏دهید حرام کرده است. ۳۳

هر قومى را دوره اجل معیّنى است که چون فرارسد لحظه‏اى مقدّم و مؤخّر نتوانند کرد. ۳۴

اى فرزندان آدم چون پیامبرانى از جنس شما بیایند و آیات مرا براى شما بیان کنند پس هر که تقوى پیشه کرد و به کار شایسته شتافت هیچ ترسى از گذشته و آینده بر آنها نخواهد بود (نه در دنیا و نه در عقبى)، ۳۵

و آنان که آیات خدا را تکذیب کرده و نسبت بدان سرکشى و تکبّر ورزند آنها اهل دوزخند و در آن جاوید معذّب خواهند بود. ۳۶

پس کیست ستمکارتر از آن که بر خداى دروغ ببندد؟ یا آیات خدا را تکذیب کند؟ آنان بر طبق کتاب (قضا و قدر الهى یا نامه اعمال) به کیفر اعمال خویش خواهند رسید و هنگامى که فرستادگان (ملک‏ الموت و فرشتگان قبض روح) قبض روح او کنند گویند چه شدند آنهایى را که به جاى خدا به ربوبیّت خواندید؟ پاسخ دهند آنها همه از نظر ما نابود و ناپدید شدند و آنها بر زیان خویش گواهى دهند که کافر بوده‏ اند و راه هدایت نپیموده ‏اند. ۳۷

تفسیر

پس خداى تعالى به طریق حصر پنج چیز را ذکر کرد که به سه چیز که اصول محرّمات است بر مى‏گردد.

بدان که خداى تعالى انسان را از نطفه ضعیفى آفریده است، که نمى‏تواند صورت خودش را حافظ و نگهبان باشد، و در آن نطفه، لطیفه سیّاره‏اى به ودیعت نهاد که با قدم صدق بر طریق مستوى و خط مستقیم سالک الى اللّه است، که از جمادیّت که پایین‏ترین مرتبه موالید است به سوى نباتیّت، سپس از آن به سوى حیوانیّت، سپس به بشریّت که ملکوت بین دو ملکوت سفلى که منزلگاه شیاطین و اجنّه و زندان متکبّرین و عذاب‏شده‏ها از بنى‏آدم است و ملکوت علوى که منزلگاه ملائکه صاحبان بال و دار خوشبخت‏ها و اصحاب یمین است، حرکت مى‏کند.

پس آنگاه که علم او با خدا و آگاهى او با آگاهى خدا استحکام پیدا کرد، و اراده و اختیار و تمیزش بین خیر و شرّ حقیقى تقویت پیدا کرد مستعدّ و آماده قبول تکلیف و دعوت نبوى مى‏شود، پس اگر توفیق یار او شد و دعوت نبوى را درک کرد و آن دعوت را قبول نمود و تحت حکم دعوت‏ کننده مطیع شد مسلمان شده و آماده بر توحید حقیقى و ایمان و قبول دعوت باطنى ولوى مى‏گردد که در این هنگام به اعتبار اشراف او بر ایمان و توحید مؤمن نامیده مى‏شود.

و اگر دعوت عامّ را درک نکرد، یا آن را قبول نکرد، یا طبق‏ مقتضاى آن عمل نکرد، یا این که آمادگى نزدیک (استعداد قریب) او نسبت به دعوت خاص باطل شد کافر مى‏گردد، و نیز هرگاه از طریق قلب و علاماتش و طریق توحید و نشانه‏ هایش پنهان گشت.

یا این که استعداد قریب او براى قبول دعوت خاصّ باطل نشد و استعداد و آمادگى نزدیک او باقى ماند ولى از قوّه و استعداد به فعلیّت نرسید باز هم کافر است و هرگاه بنا به اقتضاى استعداد توجّهش به سوى چیزى معطوف گردد که طالب آن شود، و او را بر طریق قلب دلالت کند امّا آن را از قوّه به فعل در نیاورد و از آن حالت خارج شود، باز هم کافر است، و گاهى بر عکس به چیزى که نفس و هواهایش اقتضا مى‏کند از قبیل مشتهیات حیوانى توجّه مى‏کند، در این صورت نیز او مؤمن و موحّد نمى‏باشد نه حقیقتا نه مجازا، و در صورتى که آن استعداد قریب براى او باقى نماند، کافر است أعمّ از این که به دین و کتاب و پیامبرى اقرار بکند و مسلمان و مؤمن نامیده شود یا این که اقرار نکند و کافر نامیده شود.

یا این که در صورت باقى ماندن استعداد، مشرک باشد.

اعم از این که شرک به خدا در ظاهر از قبیل بت و ستاره و غیر آن دو باشد و یا این که به دین و پیامبرى اقرار بکند یا نکند، و اعم از این که با پیامبر یا ولىّ وى، براى بیعت عامّ یا خاصّ بیعت کرده باشد یا بیعت نکرده باشد، و خواه متّصل و معتقد به ائمه جور و مظاهر شیاطین باشد یا نباشد، باز کلمه شرک در مورد او صادق‏ است.

و به همین معنى کفر و شرک در آیات تفسیر به کفر به ولایت و شرک به ولایت شده است، و این کفر و شرک غیر از کفر و شرک ظاهرى است چون ممکن است مسلمان و مؤمنى نیز به آن دو متّصف گردند، و کافر به این معنى مطیع نفس و شیطان است و افعال و اخلاق او جز ناشى از اطاعت نفس و شیطان نیست.

و آن افعال یا در قبح و زشتى به نهایت رسیده است به نحوى که شرع و عقل و عرف آن را قبیح مى‏شمارند مانند زنا و لواط و درندگى مفرط و حرص و آز مفرط از چیزهایى که هر کس آن را قبیح مى‏شمارد و فاعل آن در حین انجام عمل و حتّى از امثال خودش مخفى مى‏دارد که آن فواحش نامیده مى‏شود.

و افعال جوارح که این چنین باشند فواحش ظاهرى است، و رذائل نفس فواحش باطنى است.

گاهى بعضى از افعال جوارح را فواحش باطنى مى‏نامند در صورتى که عادت شده باشد به نحوى که فاعل آن از مردم پنهان ندارد مانند نکاح زوجه پدر که در جاهلیّت بوده، و مانند نکاح محارم که در بین هندى‏ها بوده، و مانند جاسوسى و غیبت و تهمت و لقب‏هاى بد به همدیگر نسبت دادن که حرمت این‏ها شدیدتر از نکاح محارم است که در بین مسلمانان شایع شده است.

زیرا که فاحشه بودن آنها از نظرهاى امثال فاعلش پنهان است.

گاهى فاحشه باطنى تفسیر مى‏شود به کارى که فاعلش آن را مخفى بدارد، مانند زنا و لواط.

و فاحشه ظاهرى تفسیر مى‏شود به کارى که فاعلش آن را مخفى نمى‏کند مانند نکاح زوجه پدر، بر عکس آنچه که ذکر شد، و این تفسیر وجه صحیح دارد.

یا این که آن فعل در قبح به نهایت نرسیده به نحوى که عقول جزئى امثال آن را قبح نمى‏شمارد، و فاعلش از امثال خودش مخفى نمى‏دارد و آن عبارت از گناه است مانند شرب خمر و فقّاع.

یا این که آن فعل به نحوى است که عقول جزئى امثال آنان، آن را خیر و مدح فاعلش مى‏شمارد و فاعل فعل به اعلان و آشکار کردن آن مباهات و فخر مى‏کند مانند حکومت‏ها و قضاوت‏هاى غیر شرعى که شبیه قضاوت‏هاى شرعى است، و سایر نسبت‏هاى شیطانى که امثال آنان از مردم نادان، آرزوى آن را دارند.

به عبارت دیگر یا این است که افعال و اخلاقش را به صورت افعال زنان یا به صورت افعال افراد خنثى و یا به صورت افعال مردان ظاهر مى‏سازد.

به عبارت دیگر فاعل فعل در نظرهاى عقول خطاپذیر یا داراى خاصیّت زنانه است یا داراى خاصیّت خنثى یا داراى‏ خاصیّت مردانه است. و به این سه معنى به سه کلمه: فواحش، اثم و بغى، اشاره شده است.

و حاصل حصر این است: که انسان یا کافر به کفر حقیقى است یا مشرک است به شرک حقیقى و یا مؤمن است. و هر چه که از کافر صادر مى‏شود بر او حرام است چه قول باشد یا فعل یا اخلاق، زیرا همه آنها تابع کفر و حرام است و آن بر سه قسم منقسم مى‏شود که به وسیله آنچه که ذکر شد از ذکر کفر بى‏نیاز است، زیرا آنچه که ذکر شد مستلزم کفر بوده و شامل محرّمات مشرک و مؤمن است که از جهت کفر صادر مى‏شود.

و مشرک داراى جهت کفر و جهت ایمان مى‏باشد، و آثار مشرک از جهت کفر ملحق به آثار کفر است و از جهت ایمان ملحق به آثار ایمان. و آثار مؤمن از جهت ایمان براى او حلال است مگر این که قولى را بدون علم- طبق تفصیلى که مى‏آید- به خداوند نسبت بدهد.

و چون مقصود از بغى مطلق تسلّط و بسط ید و حکومت و ریاست است خداى تعالى آن را مقیّد به غیر حقّ بودن نمود، و بغى از (بغى، بغیا) به معنى قدرتمند شدن است، و احتیاجى نیست که قید را بیان قرار دهیم که خلاف ظاهر است.

و قید شرک آوردن به جایى که برهان بر آن نیست اشاره به این است که مقصود از شرک به خدا، شرک به ولایت است، و شرک به ولایت تکوینى یا به سبب مرمّت معاش است، یا لذّت بردن نفس، و آن دو اگر از جهت امر الهى باشد مادام که برهانى‏ بر آن نازل نشود شرک به خدا نمى‏شود. و شرک حال و شهودى به خدا جز شرک آوردن به هر دو ولایت تکوینى و تشریعى نیست، پس در آنجا نیز مقیّد کردن به ظاهر و باطن، بجا و صحیح است، و احتیاجى به تفسیر متکلّفانه‏ اى که بعضى آورده‏اند، نیست.

و موحّد حقیقى: یا مشرف بر توحید است یا این که قول و فعل و اعتقاد و اخلاقش در جهت توحیدش قرار دارد یا این که در جهت توحید و ایمانش نیست.

پس آنچه که در جهت ایمان نباشد حلال نیست. چنانکه مولوى مى‏فرماید:

کفر گیرد ملّتى ملّت شود

و آنچه که از جهت ایمان صادر نشود، ملحق به افعال کافر و منتسب به اخلاق او است. و لکن مؤمن به جهت قوى بودن محبّتش یا از جهت وجدان و شهودش یا از جهت عادت سابقى که به سهل انگارى در سخن گفتن دارد گاهى بر زبانش چیزى جارى مى‏شود که از عالم وقتش نگرفته است و به آن از ناحیه شهود و وجدان یقین پیدا نکرده است، یا یقین پیدا کرده ولى موافق حال خودش یا حال شنونده به حسب وقت و مکان نمى‏باشد، پس خداى تعالى از آن نهى کرده است، اگر چه آن از جهت ایمانش صادر شده باشد.

بنابراین تقدیر قول خداى تعالى‏ ما لا تَعْلَمُونَ‏ چنین مى‏شود: (ما لا تعلمون عینه او وقته، او مستمعه، او موافقته‏ لحاکم) یعنى آنچه که عین و مطلب آن یا وقت مناسب اداى آن، یا شنونده آن یا موافقت آن را با حاکم نمى‏دانید.

و چون ائمّه جور با آن محرّمات متحقّق مى‏شوند و آن محرّمات براى آنها ذاتى است تفسیر آیه، به ائمّه جور صحیح مى‏شود، و در بعضى از اخبار، تفسیر به سلاطین از بنى امیّه و سایر والیان جور شده است.

و از امام صادق علیه السّلام‏[۷] نقل شده است که قرآن داراى ظاهر و باطن است، پس جمیع آنچه که در قرآن خدا حرام شده محرّمات ظاهر است و باطن آن محرّمات ائمّه جور است و جمیع آنچه که خداوند در قرآن حلال کرده ظاهر است و باطن آن حلال‏ها، ائمّه حقّ است.

و سرّ مطلب همان چیزى که ما گفتیم که تحقّق و جوهره ائمّه جور، به وسیله جمیع محرّمات است، و ائمّه حقّ کسانى هستند که تحقّق و جوهره آنان با جمیع محلّلات است.

و از امام صادق علیه السّلام‏[۸] در بیان‏ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ‏ است: از دو خصلت بر حذر باش که در آن دو هلاک شد کسى که به آن مهلکه رسید یکى این که مبادا با رأى خودت فتوى بدهى و دیگر این که به آنچه که نمى‏دانى به بیان آن خود را ملزم گردانى.

و در روایت دیگرى است: که نبایستى نسبت باطل به خدا بدهى، و به مردم به چیزى فتوى بدهى که نمى‏دانى و غرض این است که اعتقاد و فتوى هرگاه به‏وسیله وحى یا تحدیث یا به تقلید صاحب وحى و تحدیث نباشد، از قبیل نسبت دادن سخنى به خداست که خود نمى‏داند.

پس واى و سپس واى بر کسى که در دین خود مستبدّ به رأى باشد بدون اینکه از اهلش گرفته باشد، و واى بر کسى که بدون علم و بدون اخذ از صاحب وحى و تحدیث به مردم فتوى بدهد، که در این صورت خداوند او را با کافر و مشرک قرین گردانیده است.

وَ لِکُلِّ أُمَّهٍ أَجَلٌ‏ گویا که گفته است: پس هر یک از مؤمنین و مرتکبین فواحش و اثم و بغى، و مشرک، و آن کس که به خدا چیزى را که نمى‏داند نسبت مى‏دهد همه این‏ها امّت هستند که جهتى از جهات آخرت را قصد کرده‏اند، و هیچ یک از آنها ماندنى نیستند پس بر اندک ایّام زندگیشان تکیه نکنند که براى هر امّتى اجل و دوره معیّنى است.

فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَهً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ‏ آنگاه که آخرین وقت مرگ آنان یا مدّت عمرشان مقدّر و معیّن شود، به کوتاه‏ترین وقت تأخیر نمى‏پذیرد و مهلت داده نمى‏شوند، و مقدّم هم نمى‏شوند، چون این مطلب از اختیار آنها خارج است یا این که چون آن وقت معیّن را نمى‏دانند طلب تأخّر و تقدّم نمى‏کنند، یا چون مى‏دانند که از اختیار آنها خارج است، یا این که وقتى اجلشان نزدیک شد تقاضاى تقدّم و تأخّر نمى‏کند چون وحشت و هراس آنها را برمى‏دارد، و آن وعید و مقدّمه قول خداى تعالى است:

یا بَنِی آدَمَ إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی‏ یعنى آیات تکوینى را به سبب آیات تدوینى بر شما حکایت مى‏کنند.

فَمَنِ اتَّقى‏ تقوى عبارت است از پرهیز از مخالفت با آیات تدوینى به ترک عمل به آن آیات، و پرهیز از مخالفت با آیات تکوینى آفاقى و انفسى به ترک پندگیرى و یا اعراض از آن.

و نیز پرهیز از مخالفت با آیات بزرگ که عبارت از انبیا و اولیا هستند و پرهیز از ترک پیروى آنان و یا تکذیب و استهزاى آنان.

وَ أَصْلَحَ‏ و آنان که با اتّصال به آیات بزرگ با بیعت عامّ و خاصّ، و با پند گرفتن از آیات کوچک، خویش را اصلاح نمایند.

فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ‏ ترسى و اندوهى ندارند. شرح این مطلب در اوّل بقره و در سوره انعام به طور مفصّل بیان شد.

وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها و کسانى که آیات ما را تکذیب و نسبت به آن استکبار ورزند، بدین نحو که امتثال و پندگیرى و اتّصال به آن آیات را به سبب یکى از دو نوع بیعت ترک کنند.

أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ‏ آنان یاران آتش هستند که در آن همیشه باقى خواهند ماند. این دو جمله نظیر هم‏ جمله اوّل‏ (فَمَنِ اتَّقى‏ … وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ)- جمله دوّم‏ (وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا …

فِیها خالِدُونَ) در لفظ موصول (من در جمله اوّل، و الذین در جمله دوّم) در دخول لفظ (فاء) فلا خوف و عدم آن در اولئک در نفى و عدم نفى، و تکرار مبتدا به سبب اسم اشاره اسم اشاره (اولئک) و (هم) و عدم آن با هم اختلاف دارند. و سرّ مطلب اشاره به این است که نفوس پرهیزکاران متّحد است‏ (فَمَنِ اتَّقى‏ …

وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ) و اختلاف و جدایى در تکذیب‏کنندگان است، (وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا … خالِدُونَ) و اشاره به لزوم خبر براى صله در جمله اوّل است، (من، موصول؛ اتّقى، صله و فلا خوف خبر است) نه در جمله دوّم چون وعده خدا تخلّف‏پذیر نیست (مربوط به جمله فمن اتّقى …) به خلاف وعید او (جمله دوّم، وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا …) و اگر لفظ (من) را شرطیه قرار بدهیم معنى مورد نظر، رساتر مى‏شود، لذا در جمله اوّل (من) آورد که مشترک بین شرط و موصول باشد[۹].

مبتدا را با وصفى که ذکر شد مطرح نمود تا زشتى حال مکذّبین را برساند.

و از مانند آنها بودن برحذر دارد، با این که اصحاب آتش را در آنها منحصر نمود به خلاف جمله اوّل که در آن قصد حصر انجام نگرفته است.

زیرا چنانکه گذشت تخلّف وعید جائز، و داخل شدن تکذیب‏کنندگان به بهشت و رفع ترس و اندوه از آنها امکان‏پذیر است.

در جمله اوّل ضدّ آنچه را که استحقاق دارند نفى کرد، و در جمله دوّم آنچه را که مستحقّ آن هستند اثبات نمود، و علّت اختلاف این دو جمله در مورد این است که مقام، مقام وعید و انذار است.

زیرا ذکر محرّمات وعید براى مرتکبین محرّمات است نه وعده براى تارکین آن، چون فضیلت براى کسى است که امر را امتثال کند نه براى کسى که امر مورد نهى را ترک نماید، لذا خداى تعالى تنها به گفتن: (فمن اتّقى) اکتفا نکرد، و کلمه (اصلح) را در جانب وعده اضافه فرمود.

و چون مقام، مقام انذار بود کلام در جانب وعید را بسط داد، به خلاف جانب وعده، و مناسب مقام وعید نفى ترس و اندوه از کسى است که مستحقّ آن نباشد، و اثبات عقوبت براى کسى است که مستحقّ آن بوده باشد.

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً (فاء) تفریع (جداکننده فرع از اصل) و استفهام انکارى آورد تا اشاره به استنباط مطلب از گذشته باشد و تأکید بر ظالم‏تر بودن شخص مفترى باشد.

زیرا که مفهوم آن اگر چه نفى ظالم‏تر بودن غیر مفترى، از مفترى است ولى مقصود اثبات ظالم‏تر بودن مفضّل علیه (ممن افترى …) است، و مقصود از مفترى ائمّه جور و رؤساى ضلالت است که شایستگى ریاست را نداشتند ولى ادّعاى خلافت‏ مى‏کردند، و آنان از ناحیه ظلم شدیدتر از کسانى هستند که فقط آیات خدا را تکذیب کردند، و آن کس که بر خدا چیزى را مى‏گوید که نمى‏داند از ناحیه ظلم سبک‏تر از آن دو است، زیرا که آن، چنانکه گذشت، منافات با تصدیق آیات ندارد.

أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ‏ زیرا گذشت که چنین شخصى مستحقّ همراهى آتش است و مقصود از تکذیب‏کننده آیات خدا، کسى است که از پیشوایان ستم پیروى نماید، و مقصود از آیات، بزرگترین آیات و غایت آنهاست که عبارت از ولایت است. و مقصود از افترا زنندگان و تکذیب‏کنندگان منافقین امّت است که دعوت ظاهرى را قبول کرده و با محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلم به بیعت اسلامى بیعت کرده‏اند (ولى بیعت و لوى ننمودند) این معنى از بقیّه قول خدا به قرینه معلوم مى‏گردد که مى‏فرماید:

أُولئِکَ یَنالُهُمْ نَصِیبُهُمْ مِنَ الْکِتابِ‏ به آنها بهره‏اى از کتاب مى‏رسد. مقصود از کتاب، همان کتاب معهود است که به کتاب نبوّت تفسیر شده است.

زیرا براى قبول دعوت ظاهرى و احکام قالبى اسلامى شرافت و اثرى است پس هر کسى که قبول کند و عمل نماید و نصیبى از آخرت نداشته باشد اثر آن عمل و بهره موعود در دنیا به او مى‏رسد تا آنکه از دنیا خارج شود و حقّى بر خدا نداشته باشد، هر کس با اسلامش و قبول احکام آن ثواب دنیا را بخواهد به او داده مى‏شود و در آخرت براى او هیچ بهره ‏اى نیست.

حَتَّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا یَتَوَفَّوْنَهُمْ‏ تا آنکه فرستادگان ما سررسند و جانشان را بگیرند به این که روح آنان قبض مى‏شود، این عبارت حال از فاعل یا از مفعول یا از هر دو است، یا این که مستأنف است جواب سؤال مقدّر، یا این که آن جواب (اذا) است. و قول خدا: (قالوا) حال است یا مستأنف، یا عطف است بر (جاءتهم) یا بر (یتوفّونهم) یعنى فرستادگان از باب سرزنش و ملامت آنان گفتند:

قالُوا … کُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ‏ آنچه جز خداوند فرا مى‏خواندید کجایند؟

بدین گونه که از جانشینان و مظاهر و لوى خدا اعراض کردید، و غیر آنها از مظاهر قهر خدا و یاران دشمنان خدا را فرا خواندید. منظور کسانى است که در مقابل اوصیاى پیامبران ادّعاى خلافت کردند (قالُوا ضَلُّوا عَنَّا) در پاسخ گفتند: از نزد ما گم شدند و این گفته از آن جهت بود که چون آنها از اصحاب خیال و کثرات بودند، و از جهت حدود و تعیّنات آن پیشوایان خود را مى‏خواندند، اینک که در حین محاسبه و ظهور وحدت قرار دارند چون حدّ و تعیّن باقى نمى‏ماند متوجّه مى‏شوند که در آن دعوت جهت وحدت و ولایت را پوشیده مى‏داشتند.

قالُوا ضَلُّوا عَنَّا وَ شَهِدُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کانُوا کافِرِینَ‏ و بر علیه خودشان شهادت مى‏دهند که آنها به وجهه قلب و ولایت کافر بوده‏اند.

____________________________

[۱] اشاره به آیه ۲۹ همین سوره( اعراف) که مى‏فرماید: به سوى هر مسجدى روى آورید در حالى که با اخلاص دعا مى‏کنید و او را مى‏خوانید و دین را براى او مى‏دانید.

[۲] ظرف لغو، جار و مجرورى است که متعلّق به فعل خاصّ باشد که قبل از آن آمده است.

مانند\i( فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا)\E که متعلّق به( آمنوا) مى‏باشد.

امّا اگر قبل از جار و مجرور نباشد آن جار و مجرور را ظرف مستقرّ گویند که عامل آن از افعال عموم( افعال ناقصه مانند( کان) مى‏باشد که حذف شده است، مانند علىّ فى البیت که( فى البیت) ظرف مستقرّ و متعلّق به عامل محذوف( کان) مى‏باشد.

[۳] تفسیر صافى ج ۲ ص ۱۸۳. تفسیر البرهان ج ۲ ص ۴. برهان الشرائع ج ۱ و ۳ ص ۱۸۶. الکافى ج ۲۰ ص ۵۸

[۴] بقره( ۲)، آیه ۱۰۲: آنان به یقین مى‏دانستند که خریداران آن جادو را در آخرت بهره‏ اى نیست و خود را به بد چیزى فروختند اگر مى‏دانستند.

[۵] روم( ۳۰)، آیه ۷: آنان به ظاهر زندگى آگاهند و از آخر بى‏خبرند.

[۶] نجم( ۵۳)، آیه ۳۰: منتهاى دانششان همین است.

[۷] تفسیر صافى ج ۲ ص ۱۹۴. تفسیر البرهان ج ۲ ص ۱۳

[۸] الکافى ج ۱۰ ص ۳۷۴- تفسیر الصّافى ج ۲ ص ۱۹۴. الخصال ج ۶۶ ص ۵۲

[۹] اگر( من) شرطیّه باشد معنى عبارت این است: اگر تقوا ورزند و صلح پیشه کنند ترس و اندوهى بر آنان نیست. و اگر( من) موصول باشد معنى عبارت این است: کسانى که تقوا ورزند و صلح پیشه کنند، ترس و اندوهى بر آنان نیست.

ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج‏۵،

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=