تفسیر بیان السعادة-الحجرات

ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطان علیشاه» سوره الحجرات

سوره‏ى الحجرات‏

این سوره مدنى و داراى هیجده آیه است؛ بعضى گفته‏اند: آیه‏ى‏ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ … تا آخر آیه» مدنى نیست.

آیات ۱- ۸

[سوره الحجرات (۴۹): آیات ۱ تا ۸]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۱) یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (۲) إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ (۳) إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ (۴)

وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۵) یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَهٍ فَتُصْبِحُوا عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ (۶) وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ (۷) فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَهً وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (۸)

ترجمه:

(۴۹/ ۸- ۱)

اى مؤمنان بر حکم خداوند و پیامبر او پیشدستى نکنید؛ و از خداوند پروا داشته باشید، بى‏ گمان خداوند شنواى داناست.

اى کسانى که ایمان آورده‏اید صداهایتان را از صداى پیامبر بلندتر مسازید؛ و در سخن با او، مانند بلند حرف‏زدنتان با همدیگر، بلند حرف مزنید، مبادا که اعمالتان تباه شود و آگاه نباشید.

بى‏ گمان کسانى که صداهایشان را نزد پیامبر خدا [آهسته او] پوشیده مى‏دارند، اینانند که خداوند دلهایشان را به تقوا پالوده است؛ ایشان از آمرزش و پاداشى عظیم برخوردارند.

بى ‏گمان کسانى که تو را از پشت در حجره‏ها صدا مى‏ زنند، بیشترشان نابخردند.

و اگر آنان صبر مى ‏کردند تا آنگاه که تو بر ایشان بیرون آیى، بى‏ شک بر ایشان بهتر بود؛ و خداوند آمرزگار مهربان است.

اى مؤمنان اگر فرد فاسقى خبرى برایتان آورد، [در آن‏] بررسى کنید، مبادا نادانسته به قومى زیان رسانید، آنگاه به خاطر کارى که کرده‏اید پشیمان شوید.

و بدانید که پیامبر خدا در میان شماست که اگر در بسیارى از امور از شما پیروى کند، به مشقّت افتید؛ ولى خداوند ایمان را خوشایند شما قرار داد و آن را در دلهایتان آراست، کفر و فسق و عصیان را براى شما ناخوشایند ساخت؛ اینانند که ره‏یافتگانند.

بخشش و نعمتى از جانب خداوند است، خداوند داناى فرزانه است.

تفسیر

[یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا] اى کسانى که با بیعت عامّ ایمان آورده‏اید، چه این حکم قالبى براى همه‏ى مسلمانهاست.

[لا تُقَدِّمُوا] هیچ‏گاه پیشى نگیرید.

لفظ «قدم» مانند «نصر» و «قدّم» از باب تفعیل، «استقدم» و «تقدّم» یک معنا دارند و معناى آن این است که پیشاپیش رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله راه نروید.

[بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ‏] بر خدا و رسول او مقصود این است که بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله پیشى نگیرید، ولى آن را اضافه به «اللّه» کرد تا اشعار به این باشد که جلو افتادن از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله جلو افتادن از خداست، چون که آن حضرت مظهر خداست.

و لفظ «لا تقدّموا» از باب تفعّل خوانده شده، یعنى «لا تتقدّموا» و ممکن است «لا تقدّموا» با ضمّ تاء و کسره‏ى دال از «قدّمه» یعنى او را در فلان امر جلو انداخت، باشد.

معناى آیه این است که کسى را بر خدا و رسولش جلو نیاندازید، یا امرى را بر امر خدا و رسولش مقدّم ندارید.

یا امرى را جلوتر از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بدون اجازه‏ى او اختیار نکنید، یا امر خودتان را مقدّم بر امر خدا قرار ندهید بدین معنا که در اعمال آخرت و معاد، امر نفس و غایت‏هاى نفسانى را نصب العین خود قرار ندهید در حالى که از امر خدا غافل باشید.

در کارهاى زندگى و معاش طورى نباشید که هواهاى (نفسانى) نفس‏هاى شما کارها را خوب جلوه داد و موجب مى‏شود که به امر و نهى خدا توجّه ننمایید.

و مقصود از همه‏ى این معانى همان مقصود از همه‏ى قرآن است.

و مقصود این است که احدى را در خلافت مقدّم مدارید و خودتان نیز جلو نیافتید تا امر خدا و رسولش بیاید.

[وَ اتَّقُوا اللَّهَ‏] و در اقدام به امور شرعى از خشم خدا بترسید.

(نافرمانى نکنید) [إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ‏] خداوند شنواى آن چیزى است که شما در امر خلافت مى‏گویید، یا آنچه را که نفس‏هاى شما در اعمال معاد و معاش دستور مى‏دهد.

[عَلِیمٌ‏] خداوند به نیّت‏ها، نکته‏ها، دقایق اعمال و احوال و ضمایر شما آگاه است، که خود شما بر آن آگاهى ندارید.

[یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا] اى کسانى که ایمان آوردید چون این سوره‏ى مبارک براى تأدیب امّت است در اوّل هر حکمى مؤمنین را مورد ندا قرار داد تا بر آنان لطف نموده و نشاط ببخشد باشد که گوش فراداده و سختى تأدیب را با لذّت خطاب جبران کند.

[لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ‏] در محضر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بلند سخن نگویید، چه صداى شما بلندتر از صداى رسول باشد یا نباشد.

[کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ‏] آن‏سان که بعضى نسبت به برخى از شما فریاد مى‏کشند مبادا که اعمال شما از بین برود و خودتان آن را احساس نکنید.

[وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ‏] و شما فهم نکنید که بلند کردن صدا نزد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ترک تعظیم یا اظهار تحقیر اوست و هر دو موجب حبط عمل است.

در روایت آمده است که هرگاه کسى صدایش را نزد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بلند مى‏ کرد، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله صدایش را بالاتر از صداى‏ او مى ‏نمود.

[إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏] کسانى که صدایشان را در نزد رسول خدا آهسته و ملایم مى‏ کنند، کسانى هستند که دلهایشان به تقوا آزمایش شده است، چه کلمه «امتحنه» یعنى او را آزمایش کرد، خدا قلب او را امتحان کرد یعنى قلب او را گسترده کرد و (شرح و سعه بخشید).

و لفظ «للتّقوى» علّت «امتحن» است، علّت حصولى یا تحصیلى. یعنى چون آنان پرهیزکارند خداوند قلوبشان را شرح و توسعه داد.

یا به جهت تحصیل تقوى خداوند دلهاى آنان را سعه و شرح داد یا خداوند دلهاى آنان را امتحان کرد.

مؤمن امتحان شده کسى است که خداوند سینه‏ اش را گسترده کرده بدین گونه که آرامش در آن نازل گشته و ملکوت امام بر او ظاهر مى‏ شود.

و لذا علىّ علیه السّلام در حدیث معرفت به سبب نورانیّت فرمود: کسى که امر به نورانیّت بشناسد او مؤمنى است که قلب او براى ایمان امتحان شده، هر کس قلب او براى تقوى امتحان شده باشد دائما عظمت خدا و عظمت رسولش را احساس مى‏ کند، پس بلند کردن صدا نزد رسول صلّى اللّه علیه و آله براى او ممکن نمى‏ شود.

[لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ‏] برایشان آمرزش و اجر عظیم نصیب فرموده است و ممکن است وقف بر قول خدا: «قلوبهم» باشد و لفظ «للتّقوى» براى تعلیل ما بعدش باشد.

[إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ‏ لا یَعْقِلُونَ‏] به حقیقت مردمى که تو را از پشت حجره‏ات با صداى بلند مى‏ خوانند اکثرشان مردم بى‏ عقل و شعورند چون بیشتر آن مردم تعقّل ندارند، لذا تو را تعظیم نمى‏کنند، تو را مانند یکى از خودشان قرار مى ‏دهند.

[وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ‏] و اگر آنها صبر مى‏کردند تا وقتى که تو بر ایشان خارج شوى بسیار براى آنها بهتر و ثوابش بیشتر بود و (باز هم توبه کنند) خدا غفور و مهربان است.

این جمله جهت تقویت جانب رجا و امید است، در تفسیر مجمع آمده است: قول خدا یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تا قول خدا: غَفُورٌ رَحِیمٌ‏ درباره‏ى وفد تمیم نازل شده، اینان بزرگان و اشراف بنى تمیم بودند که در یک دسته و وفد بزرگ آمده بودند، وقتى داخل مسجد شدند از پشت حجره رسول خدا را صدا زدند که یا محمّد صلّى اللّه علیه و آله بیرون بیا و به سوى ما بیا.

این معنا رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را اذیّت کرد و از حجره ‏اش بیرون آمد.

آنها گفتند: آمدیم تا بر تو فخر کنیم، پس به شاعر و خطیب ما اجازه بده.

رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله اجازه داد و ابتدا سخنگوى آنان سخن گفت، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به ثابت بن قیس فرمود: بلند شو و جواب او را بده، ثابت بلند شد و بهتر از خطیب آنان سخن گفت، سپس شاعر آنان بلند شد و شعر خواند و حسّان بن ثابت به او پاسخ داد، وقتى شعر و سخن به پایان‏ رسید اقرع بن حابس که از بزرگان آنان بود گفت: خطیب و سخنگوى این مرد بهتر از خطیب ما و شاعر او بهتر و شاعرتر از شاعر ما و صدایشان بلندتر از صداى ماست.

وقتى تمام کردند رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به آنان جایزه داد و جایزه‏ هاى‏ شان را نیکو نمود و آنان اسلام آوردند.

[یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا] اى مؤمنان (عالم) هرگاه فاسقى خبر براى شما آورد (تصدیق مکنید تاتحقیق کنید) این آیه درباره‏ى ولید بن عقبه نازل شده که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله او را براى صدقات بنى المصطلق فرستاد، پس طایفه‏ى بنى المصطلق بیرون آمدند در حالى که از دیدن او خوشحال بودند، و چون در جاهلیّت بین آنان دشمنى بود ولید خیال کرد که آنان قصد کشتن او را دارند، خدمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله برگشت و گفت: بنى المصطلق از صدقه دادن خوددارى کردند، نبىّ صلّى اللّه علیه و آله با شنیدن این خبر ناراحت و خشمناک شد و در پى آن این آیه نازل شد.

بعضى گفته ‏اند: این آیه درباره‏ى عایشه نازل شده و آن هنگامى بود که به ماریه‏ى قبطى نسبت زنا با جریح قبطى داد، پس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله علىّ علیه السّلام را فراخوانده و فرمود: اى برادر من این شمشیر را بگیر و اگر جریح را نزد ماریه‏ى قبطى یافتى او را بکش.

پس على علیه السّلام عرض کرد: یا رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله در کارى که مرا مى‏ فرستى همانند آهن داغ شده ‏اى باشم همان طور که امر کردى عمل کنم؟

یا مشاهده ‏کننده و شاهد چیزى مى‏ بیند که غایب آن را نمى‏ بیند؟

رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: بلکه شاهد چیزى را مى‏ بیند که غایب آن را مى ‏بیند.

علىّ علیه السّلام فرمود: من با شمشیر حمایل رفتم و جریح را نزد ماریه یافتم، شمشیر را کشیدم، وقتى فهمید من مى‏خواهم او را بکشم بالاى درختى رفت و خود را به پشت انداخت و پاهایش را بلند کرد که ناگهان دیدم آلت رجولیّت او بریده است و آنچه که براى مردان است ندارد، پس بازگشتم و نبىّ صلّى اللّه علیه و آله را از جریان آگاه کردم، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود:

شکر خداى را که بدى را از ما اهل بیت بر مى‏گرداند[۱].

معناى آیه این است که اگر شخصى فاسق آمد که از طاعت خدا و رسولش خارج است، یا اگر یک فاسق آمد و خبرى آورد تبیّن و تفحّص کنید و صدق و کذب خبر را دریابید.

و مکرّر این مطلب را در گذشته نیز گفته ‏ایم که مفهوم مخالفت در مخاطبات و گفتگوها اعتبارى ندارد، به خصوص در احکام.

بنابراین مقصود این نیست که اگر یک عادل خبر آورد به آن عمل کنید و تبیّن و دقّت نکنید، نیز مقصود این نیست که اگر دو فاسق آمد تبیّن نکنید و عمل کنید.

پس گفته‏ى کسى که قایل به مفهوم است و آن مفهوم را معتبر مى‏ داند اگر بگوید خبر عدل واحد حجّت است و بخواهد حجّیت آن را از مفهوم مخالفت این‏ آیه ثابت کند شنیده نخواهد شد.

[أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَهٍ] مبادا با جهالت و عدم اطلاع به جهالت قومى رنجى و آزارى به آنها برسانید.

که بعضى به آن اشاره کرده‏ اند، آن عبارت از جنگ انداختن با بنى المصطلق بود.

[فَتُصْبِحُوا عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ‏] مبادا سخن چینى فاسقى از نادانى بقومى رنجى رسانید و سخت پشیمان گردید و بدانید رسول خدا در میان شما هست (شما او را برأى جاهلانه خود وامدارید که).

اخبار را با عرضه‏ى بر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بفهمید و در عمل آنها از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله اجازه بگیرید تا بر کار خویش پشیمان نشوید.

و ممکن است این جمله تمهید و مقدّمه‏ى ما بعدش باشد، گویا که فرمود: آن کسى که در میان شماست او رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله است، مقصود این است که وصف عنوانى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بودن اعتبار شود.

[لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ] اگر در بسیارى از امور رأى شما را پیروى کند.

[لَعَنِتُّمْ‏] خسته مى‏ شوید خود برنج و زحمت مى ‏افتید یا هلاک مى‏ گردید و این ردّ بر مطلبى است.

[وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ‏[۲] وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ‏]

و لکن خدا (به لطف خود) مقام ایمان را محبوب شما گردانید و در دلهاتان نیکو بسیار است و کفر و فسق معصیت را زشت و منفور در نظرتان ساخت (تا در دو عالم سعادتمند شوید).

این جمله استدراک این توهّم است که آنها مى‏ خواستند رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را وادار به اطاعت خویش کنند، گویى که خداى تعالى فرموده باشد: خداوند ایمان را براى شما محبوب و دوست‏ داشتنى قرار داد پس شما لازم نیست رسول صلّى اللّه علیه و آله را وادار بر پیروى خودتان بکنید.

مقصود از ایمان علىّ علیه السّلام یا قبول ولایت او، یا محمّد صلّى اللّه علیه و آله یا قبول رسالت او است که عبارت از همان اسلام مى‏باشد.

[أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ‏] اینان به حقیقت اهل صواب و هدایتند.

جواب سؤال مقدّر و برگرداندن خطاب از مؤمنین است و جمله معترضه یا غیر معترضه است.

[فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَهً] این مقام بر آنان به فضل خدا و نعمت الهى حاصل گردید.

لفظ «فضلا» مفعول له براى «حبّب» و «کرّه» است، یا تعلیل «الراشدون» است که لفظ «لام» در تقدیر است.

چون نمى‏ تواند مفعول له «الراشدون» باشد، چون مرفوع متّحد نیست.

و تفسیر «فضل» به محمّد صلّى اللّه علیه و آله و رسالتش، احکام رسالت و قبول رسالت او، تفسیر «نعمه» به علىّ علیه السّلام و ولایت، آثار ولایت و قبول‏ ولایت او مکرّر گذشته است.

[وَ اللَّهُ عَلِیمٌ‏] و خداوند به احوال شما و نکات و دقایق آنچه را که شما را اصلاح مى‏ کند داناست و روى همین جهت ایمان را در دلهاى شما زینت داده و کفر را ناپسند و مکروه نموده است.

[حَکِیمٌ‏] آنچه را که انجام مى‏دهد جز به خاطر غایت متقن و محکم انجام نمى‏دهد.

آیات ۹- ۱۲

[سوره الحجرات (۴۹): آیات ۹ تا ۱۲]

وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‏ فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِی‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ (۹) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (۱۰) یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى‏ أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى‏ أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (۱۱) یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ (۱۲)

ترجمه:

(۴۹/ ۱۲- ۹)

و اگر دو طایفه از مؤمنان با هم در افتند، میان آنان سازش دهید و اگر یکى از آنها بر دیگرى تعدّى کرد، پس با آنکه تعدّى پیشه کرده است کارزار کنید، تا آنکه به سوى امر الهى بازآید، اگر باز آمد، آنگاه میان آنان دادگرانه سازش دهید؛ و به داد بکوشید که خداوند دادگران را دوست دارد.

همانا مؤمنان [مسلمانان‏] برادرند، پس بین برادرانتان آشتى برقرار سازید، از خداوند پروا کنید، باشد که مشمول رحمت شوید.

اى مؤمنان نباید که قومى، قوم دیگر را به ریشخند بگیرد، چه بسا اینان از آنان بهتر باشند؛ و نیز نباید زنانى زنان دیگر دیگر را [ریشخند کنند] چه بسا اینان از آنان بهتر باشند؛ و در میان خویش عیب‏جویى مکنید؛ و یکدیگر را به لقبهاى بد مخوانید. پس از ایمان، پرداختن به فسق، بد رسمى است؛ و کسانى که [از این کار] باز نگردند، اینانند که ستمگرند.

اى مؤمنان از بسیارى از گمانها پرهیز کنید، چرا که بعضى از گمانها گناه است و [در کار دیگران‏] تجسّس مکنید؛ و کسى از شما از دیگرى غیبت نکند؛ آیا هیچ کدام از شما خوش دارد که گوشت برادر مرده ‏اش را بخورد، که از آن تنفر دارید؛ و از خداوند پروا کنید که بى‏گمان خداوند توبه ‏پذیر مهربان است.

هان اى مردم همانا ما شما را از یک مرد و یک زن آفریده‏ایم و شما را به هیئت اقوام و قبایلى در آورده ‏ایم تا با یکدیگر انس و آشنایى یابید، بى‏ گمان گرامى ‏ترین شما در نزد خداوند پرهیزگارترین شماست؛ که خداوند داناى آگاه است.

تفسیر

[وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا] و اگر دو طایفه از اهل ایمان به کارزار پرداختند.

[فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‏ فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِی‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّهِ‏] البته شما مؤمنان بین‏ آنها صلح برقرار دارید و اگر یک قوم بر دیگرى ظلم کرد با آن طایفه ظالم قتال کنید تا به فرمان خدا بازآید (و ترک ظلم کند) به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و حکم او گردن نهند.

[فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ‏] پس هرگاه به حکم برگشت با حفظ عدالت میان آنها را صلح دهید چون اصلاح بعد از دستور جنگ با متجاوز و باغى در مظنّه حیف و میل بود آن را به عدل مقیّد ساخت، یا مقصود این است که اصلاح همان طور که با استیفاى جمیع حقوق از طرفین محقّق مى‏شود همچنین با اسقاط بعضى از حقوق و چشم‏ پوشى از بعضى دیگر نیز ممکن مى ‏گردد، بنابراین قید عدل جهت اشعار به این است که اصلاح سزاوار است تا به گونه استیفاء جمیع حقوق باشد.

[وَ أَقْسِطُوا] در جمیع امور حتّى در عبادات معتدل باشید، پس بر خودتان سخت نگیرید.

[إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ‏] که خدا بسیار اهل عدل و داد را دوست مى‏دارد.

بعضى گفته ‏اند: این آیه درباره‏ى جنگى نازل شد که بین اوس و خزرج در زمان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله با شاخه‏ى درخت خرما و کفش واقع شد.

از امام صادق علیه السّلام آمده است: وقتى این آیه نازل شد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: کسانى بعد از من با تأویل جنگ خواهند کرد همان طور که من بر تنزیل جنگ کردم، پس سؤال شد: او چه کسى است؟ فرمود:

وصله‏ کننده‏ى کفش یعنى امیر المؤمنین علیه السّلام عمّار بن یاسر گفت: من سه مرتبه به همراهى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله با توسّل به همین آیه جنگ کردم، این جنگ‏ چهارم است (جنگ صفّین در رکاب على علیه السّلام به خدا قسم اگر ما را آن قدر بزنند تا به باغهاى خرماى «هجر» برسانند ما مى‏دانیم که بر حقّ هستیم و آنها بر باطل، سیره و روش امیر المؤمنین علیه السّلام همان روش رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در میان اهل مکّه روز فتح مکّه است، که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بچّه‏ هاى آنها را اسیر نکرد، فرمود: در خانه‏ى هر کس که بسته باشد، در امن مى ‏باشد، هر کس اسلحه را زمین بگذارد در امان است، هر کس به خانه‏ى ابو سفیان وارد شود در امان است.

و امیر المؤمنین علیه السّلام در روز بصره نیز این چنین گفت، در میان آنها ندا سر داد: بچّه‏هاى آنان را اسیر نکنید، زخمى ‏ها را نکشید، فرارکننده را تعقیب ننمایید، در هر خانه ‏اى که بسته شود و سلاحش را زمین گذارد در امان است‏[۳].

[إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ] به حقیقت مؤمنان همه برادر یکدیگرند.

در سوره‏هاى بقره و نساء وجه برادر بودن مؤمنین با همدیگر در ضمن قول خداى تعالى: وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً گذشت.

و جمله‏ى‏ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ را از آن جهت ذکر نمود که تمهید و تعلیل زحمت تکلیف به اصلاح باشد و مشقّت و سختى این دستور را تا حدودى از بین ببرد، چه بعد از آن جمله خداى تعالى فرمود:

[فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ‏] پس همیشه بین برادرهایتان اصلاح کنید.

این اصلاح اعمّ از اصلاح قبلى است که فرمود: فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما چون در اینجا مقصود این است اگر بین مؤمنین اختلاف واقع شد آن اختلاف را از بین ببرید و صلح برقرار سازید، خواه اختلاف بین آنها به حدّ جنگ برسد یا نرسد.

[وَ اتَّقُوا اللَّهَ‏] از خداى تعالى و خشم او در تمایل به یکى از دو طرف اختلاف بپرهیزید.

[لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ‏] باشد که به جهت اصلاح و عدم میل شما به یکى از طرفین مورد لطف و رحم قرار گیرید، یا اى اختلاف ‏کنندگان و اصلاح ‏کنندگان شاید همه‏ى شما مورد رحم خدا قرار گیرید.

[یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ‏] اى اهل ایمان و مؤمنان هرگز نباید قومى قوم دیگر را مسخر و استهزا کند.

این خطاب ادب دیگرى است و چون مسخره کردن براى بیشتر مردم خوى و عادت شده و ترک آن دشوار است لذا در مقام نهى از استهزاى آن را به خطاب و ندا آغاز کرد تا سختى ترک استهزا را جبران نماید و فرمود: اى ایمان آورندگان گروهى، گروه دیگر را مسخره نکند.

[عَسى‏ أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ‏] چه با گروهى که مورد مسخره و استهزا واقع شده ‏اند، از مسخره ‏کنندگان بهتر باشند.

[وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى‏ أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَ‏] و نه زنى زنى دیگر را ریشخند کند که چه بسا بهتر از او باشد.

قمىّ گفته است: این آیه درباره‏ى صفیّه دختر حىّ بن اخطب نازل شده است که زوجه‏ى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بود، عایشه و حفصه او را اذیّت مى‏ کردند و ناسزا مى ‏گفتند و به او مى‏ گفتند: اى دختر یهودى. صفیّه به حضرت صلّى اللّه علیه و آله شکایت کرد آن حضرت صلّى اللّه علیه و آله فرمود: چرا جواب آن دو را نمى ‏دهى؟ صفیّه عرض کرد: چه بگویم و چگونه جواب دهم؟

رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: به آن دو بگو پدر من هارون نبىّ خدا، عمویم موسى کلیم اللّه و شوهرم محمّد صلّى اللّه علیه و آله رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله است، پس چگونه مرا نمى‏ شناسید و انکار مى‏ کنید؟ صفیّه به آن دو چنین گفت.

عایشه و حفصه گفتند: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله این سخنان را به تو یاد داده است‏[۴].

[وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ‏] و هرگز عیب‏جویى (از هم دینان) خود مکنید.

کلمه‏ى «انفسکم» را آورد تا اشعار به علّت حکم باشد، چه هر یک از مؤمنین به منزله‏ى نفس دیگرى نیز مى‏ باشد.

[وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ‏] و به نام و لقبهاى زشت یکدیگر را مخوانید و صدا نکنید.

[بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ‏] که پس از ایمان به خدا نام فسق (بر مؤمن نهند) بسیار زشت است.

با این کار از پیمان و عهد محمّد و شروط آن پیمان خارج مى شوید.

و در مقام ضمیر یا اسم اشاره لفظ «الفسوق» آورد تا اشعار به این باشد که این کار فسوق و خارج شدن از پیمان و عهد خدا است.

[وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ‏] اگر کسى از استهزا و نام و لقب‏هاى بد گفتن توبه نکند ظالم و ستمگر است.

[فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ‏] و هیچ ظالمى از او ظالم‏تر نیست.

[یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِ‏] اى اهل ایمان از بسیار پندارها از حقّ یکدیگر اجتناب کنید چون حکم اجتناب از ظنّ و گمان از چیزهایى است که امتثال آن دشوار است، زیرا ظنّ و گمان در سرشت بیشتر مردم مى‏باشد لذا اینجا نیز مؤمنین را مورد خطاب و ندا قرار داد.

لفظ «کثیرا» را به طور مبهم و بدون مشخّص کردن نوع گمان آورد تا در مورد هر گمانى احتیاط شود و مورد تفحّص و جستجو قرار گیرد تا معلوم شود از کدام نوع ظنّ و گمان است.

[إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ‏] که برخى ظن و پندارها معصیت است اجتناب و دورى از اصل ظنّ و گمان براى مکلّفین مقدور نیست مگر آنکه امر به اجتناب از ظنّ امر به اجتناب مبادى ظنّ باشد.

امّا اجتناب پیروى از ظنّ و گمان براى مکلّفین مقدور نیست مگر آنکه امر به اجتناب از ظنّ امر به اجتناب مبادى ظنّ باشد.

امّا اجتناب پیروى از ظنّ بر هر کس مقدور است و ظنّ اقسام مختلفى دارد، بعضى از ظنّ‏ها اگر حاصل شود پیروى آن واجب است، اگر هم حاصل نشود تحصیل آن واجب است و آن ظنّ هنگام شکّ در نماز و ظنّ هنگام احتیاط در عمل است، مانند ظنّ و گمان در مورد حس ظنّ به خدا و به مؤمنین.

و تحصیل بعضى از ظن و گمانها مستحبّ است، پیروى از آن نیز مستحبّ مى‏ باشد، مانند ظنّ به احتیاج مؤمن، تحصیل ظنّ به حال او از قبیل احتیاج و غیر آن.

و بعضى از ظنّ و گمانها پیروى و تحصیل آن مکروه است، مانند ظن به نجاست چیزى که از تطهیر و پاک کردن آن ضرر قابل توجّهى حاصل نمى‏شود.

و بعضى از ظنّ و گمانها پیروى و تحصیل آن حرام است، مانند گمان به زشتى‏ها و عورات و فحشاى مؤمنین؛ ظنّ مباح و جائز نیز بعضى از ظنّ و گمانهاست.

پس بعضى از گمانها گناه است و اجتناب از آن و ترک پیروى آن واجب است.

و از على علیه السّلام آمده است که فرمود: کار برادرت را بر بهترین وجه آن حمل کن تا یقین به چیزى پیدا کنى که تو را از آن وجه بهتر برگرداند، در کلمه ‏اى که از برادرت بیرون مى ‏آید گمان بد مبر مادام که بتوانى آن را به یک محمل خوب حمل کنى‏[۵].

و نیز از على علیه السّلام وارد شده: وقتى صالح بر زمان و اهلش مستولى گردد، سپس شخصى گمان بد به شخصى دیگر ببرد در حالى که از آن شخص بدى و زشتى به ظهور نپیوسته ظلم و ستم روا داشته است‏[۶].

و هرگاه فساد بر زمان و اهلش مستولى گردد، سپس شخصى گمان خوب به شخصى دیگر پیدا کند فریب خورده است.

[وَ لا تَجَسَّسُوا] هرگز از حال درونى هم تجسّس و تفحّص نکنید تا براى شما گمان بد حاصل شود و لفظ «لا تجسّسوا» با حاء مهمله خوانده شده که هر دو به یک معناست.

رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: در طلب لغزش‏هاى مؤمنین نباشید که هر کس در پى لغزشهاى برادرش باشد خداوند نیز لغزشهاى او را پى مى ‏گیرد، هر کس را که خداوند به دنبال لغزشهاى او باشد رسوایش مى‏ سازد اگرچه در داخل خانه ‏اش باشد.

معناى غیبت‏

[وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً] بعضى از شما بدى بعضى دیگر را در غیبت او ذکر نکند.

و غیبت آن است که عیب مؤمن را ظاهر سازى عیبى را که خداوند در غیاب او آن را پوشانیده است، اعمّ از آنکه اظهار عیب با زبان باشد یا با سایر جوارح، با تصریح باشد، یا کنایه و اشاره.

البتّه غیبت در صورتى است که عیب موجود در شخص را اظهار کنى و بروز دهى، امّا عیبهایى که اصلا در مؤمن وجود ندارد نسبت دادن آنها به مؤمن بهتان است نه غیبت و آن شدیدتر از غیبت است.

از آنچه که در سوره‏ى بقره در بیان قول خداى تعالى:

وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وجه حرمت مسخره کردن مؤمن، لقب و اسم بد روى او گذاشتن، گمان بد به او بردن، تجسّس از عورت، غیبت و بهتان او بدتر و شدیدتر از زناست روشن مى‏شود.

و نیز ظاهر مى‏شود که چگونه غیبت بدتر و شدیدتر از زناست؟

و در فقه مواردى که غیبت در آن موارد جائز است ذکر شده است.

از امام صادق علیه السّلام آمده است: از غیبت سؤال شد، فرمود: غیبت عبارت است از آنکه درباره‏ى دین برادرت چیزى بگویى که آن را انجام داده است و مطلبى را درباره او فاش سازى که خداى تعالى آن را پوشیده ساخته و حدّ درباره‏ى او قائم نشده است.

در روایت دیگرى آمده است: امّا چیزى که در مؤمن ظاهر و آشکار است مانند تیزى و زرنگى و عجله پس آن عیبى ندارد.

از امام کاظم علیه السّلام آمده است: کسى که پشت سر شخصى دیگر چیزى را بگوید که همه آن را مى‏دانند و در شخصى وجود دارد غیبت محسوب نمى‏شود. و اگر پشت سر او چیزى بگوید که در شخص وجود دارد ولى مردم از آن آگاه نیستند آن غیبت است، اگر چیزى را ذکر کند که در شخص نیست بهتان است‏[۷].

در حدیث دیگرى آمده است: آنچه که در فاسق وجود دارد بگویید تا مردم از آن بر حذر باشند[۸].

در اخبار متعدّد از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به این مضمون روایت شده است: مبادا غیبت کنید که غیبت از زنا شدیدتر است.

سپس فرمود: شخص زنا مى‏کند و سپس توبه مى‏کند و خداوند توبه او را قبول مى‏کند، ولى غیبت‏ کننده بخشیده نمى ‏شود مگر آنکه صاحب غیبت او را ببخشد[۹].

غیبت حرام در مورد مؤمن یا مطلق مسلمان است، یا در مورد کسى است که صورت اسلام را پذیرفته باشد خواه خود را به اسلام منتسب سازد، یا مسلمان باشد یا مؤمن.

بعضى از اهل معرفت گفته‏اند: حکم غیر مؤمن حکم چهارپایان است، پس همان طور که چهار پایان غیبت ندارند غیر مؤمن نیز غیبت ندارد.

و همچنین کسى که در حقیقت متّصف به اسلام نباشد غیبت ندارد،چه کسى که خود را به اسلام بسته و خویش را منتسب به اسلام مى‏داند مانند کسى که خویش را به یهودیّت و نصرانیت منتسب مى‏نمایند داراى حرمت و احترام نیستند.

حرمت و احترام براى کسى است که به مظاهر خدا با بیعت عام یا خاصّ متّصل شده باشد.

تحقیق مطلب این است که دیدن عیب از بندگان بلکه از مطلق خلق خدا جز از نظر بد و پست ناشى نمى‏شود و آن نظر کردن به اشیاست به صورت مباین با حقّ که مقدّم و صانع است و از حقّ تعالى و صنع و آفرینش او غفلت ورزیدن است.

و نظر کردن به نفس و خودپسندى آن است، یا از نفس و عیوب آن غافل شدن است.

و آنگاه که خداوند بدى بنده‏اى را بخواهد نسبت به عیوب دیگران او را بینا مى‏سازد و نسبت به عیوب خودش کور مى‏سازد.

و ذکر اشیا و عیب گرفتن از آنها در حقیقت به عیب کردن از آفرینش بر مى‏گردد، غفلت کردن از صانع و آفریده‏ى او در هنگام نظر به مصنوع کفر بر صانع است.

و غفلت کردن از نفس و عیوب آن مذموم و ناپسند است و خودبینى و خودپسندى اصل جمیع بدیهاست، پس دیدن بدیها از غیر انسان قبیح است، دیدن بدى از انسان قبیح‏تر و زشت‏تر، از کسى که خود را به اسلام نسبت مى‏دهد باز هم قبیح‏تر و قبیح آن در مورد مسلمان شدیدتر و در مورد مؤمن باز هم شدیدتر است.

و ذکر مؤمن در غیاب و حضور او به بدى آن چنان قبیح است که‏ هیچ قبیحى از آن قبیح‏تر نیست تا آنجا که به خبرى نسبت داده شده است که غیبت از هفتاد زنا با مادر در کعبه بدتر و شدیدترست.

و لذا به عیسى علیه السّلام نسبت داده شده که او با حواریّین بر مردار گندیده‏ى سگى برخورد کردند، حواریّین گفتند: چقدر متعفّن و گند است؟

عیسى علیه السّلام فرمود: چقدر دندانهاى او سفید است؟

روایت شده که نوح بر سگ بدقیافه‏اى برخورد و گفت: چقدر این سگ زشت و قبیح است؟

سگ به زانو نشست و با زبان فصیح گفت: اى نوح اگر به خلقت خدا راضى نیستى خلقت مرا عوض کن اى پیامبر خدا.

نوح متحیّر گشت، خود را ملامت و سرزنش مى‏نمود و چهل سال بر حال خودش گریه و زارى مى‏کرد تا خداى تعالى خطاب نمود: اى نوح تا کى گریه و زارى مى‏کنى؟ توبه‏ى تو را قبول کردم.

از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آمده است: هر کس بدون عذر دروغ بگوید هفتاد ملایکه او را لعنت مى‏کنند و از دل او عفونت و گند و بوى بد بیرون مى‏آید و تا به عرش مى‏رسد و حاملین عرش او را لعنت مى‏کنند، خداوند به خاطر همان دروغ هفتاد زنا براى او مى ‏نویسد که کوچک‏ترین آن مانند کسى است که با مادرش زنا کند.

دروغ از هر کس که باشد قبیح و زشت است و به خصوص از مؤمن، و لکن غیبت مؤمن به مراتب از آن بدتر و زشت‏تر است.

و از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آمده است: هر کس مؤمنى را آزار دهد مرا اذیّت کرده، هر کس مرا اذیّت کند خدا را اذیّت کرده است، هر کس خدا را اذیّت کند در تورات، انجیل، زبور و فرقان ملعون است.

و این مطلب همان است که در سوره‏ى بقره ذکر کردیم که غیبت مؤمن و ذکر او به بدى در غیاب و حضور او و ایذاى او همه‏ى این‏ها به صاحبش بر مى‏گردد.

پس هر کس غیبت مؤمنى را بکند و او را به زشتى و بدى ذکر نماید مانند کسى است که از صاحب او غیبت کند و او را به بدى یاد نماید.

و غیبت کردن از صاحب مؤمن که از بزرگترین آیات الهى است و ذکر او به بدى فوق همه‏ى گناهان و غایت و نهایت آنهاست.

چنانچه خداى تعالى فرمود: ثُمَّ کانَ عاقِبَهَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى‏ أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ‏ یعنى عاقبت کسانى که عمل زشت و بدى انجام دادند و آیات الهى را تکذیب کردند و آن را به استهزا و مسخره گرفتند.

رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: کسى مؤمنى را غیبت کند به چیزى که در مؤمن وجود دارد و خداوند هرگز آن دو را در بهشت جمع نمى‏کند، هر کس مؤمنى را غیبت نماید به چیزى که در او وجود ندارد عصمت و ربط بین آن دو قطع مى‏شود، شخص غیبت ‏کننده همیشه در آتش خواهد بوده و چه بازگشت بدى است.

پس غیبت کردن در موضوعى که در مؤمن وجود ندارد خاصیت غیبت و دروغ هر دو را دارد.

و نیز رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: شخصى را روز قیامت مى‏آورند و در آن موقف نامه‏ى عمل او را به دستش مى‏دهند، نگاه مى‏کند و هیچ کار خوب در آن نمى‏بیند، مى‏گوید: خدایا این نامه‏ى عمل من نیست،چون در این نامه اطاعت‏هاى خود را اصلا نمى‏بینم، پس خداى تعالى به او مى‏گوید: پروردگار تو گمراه نمى‏شود و فراموش نمى‏کند، عمل تو با غیبت کردن مردم از بین رفت.

سپس شخص دیگرى را مى‏آورند و نامه‏ى عملش را مى‏دهند، در آن اطاعت‏هاى زیادى مى‏بیند، پس او مى‏گوید: این نامه‏ى عمل من نیست، چه من این همه اطاعت نداشته‏ ام.

پس خداى تعالى به او مى‏گوید: این نامه‏ى عمل تو است فلاتى غیبت تو را کرد و کارهاى خوب او را به تو داده‏اند. و نیز رسول خدا فرمود: دروغ مى‏گوید کسى که گمان مى‏کند حلال‏زاده است در حالى که با غیبت گوشت مردم را مى‏خورد، از غیبت اجتناب کنید که آن خورشت سگان آتش است.

و چه خوب گفته است مولوى قدّس سرّه:

عیب بر خود نه نه بر آیات دین‏ کى رسد بر چرخ دین مرغ گلین‏
پس تو حیران باش بى‏لا و بلى‏ تا ز رحمت پیشت آید محملى‏
عیب باشد کو نبیند جز که عیب‏ عیب کى بیند روان پاک غیب‏
اى خنک جانى که عیب خویش دید هر چه عیبى دید آن بر خود خرید

[أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ‏] آیا شما دوست مى‏دارید گوشت برادر مرده خود را خورید البته کراهت ونفرت از آن دارید (پس بدانید که مثل غیبت مؤمن به حقیقت همین است).

استفهام انکارى و لفظ «أحد» را آورد تا مفید عموم باشد، خوردن گوشت مرده‏ى برادر و تأکید مفهوم نفى حبّ به‏وسیله عطف «کرهتموه» براى مبالغه است که نهى از غیبت را با مبالغه برساند.

تمثیل غیبت به خوردن گوشت مرده بدان جهت است که اسما قالب‏هاى مسمّیات هستند، خود به طور مستقلّ حکمى ندارند، کسى که مؤمنى را به بدى یاد مى‏کند نمى‏شود مگر آنکه مؤمن را از لطیفه‏ى ایمانش تخلیه نماید.

پس ذکر مؤمن بر زبان و شنیدن آن با گوش به منزله‏ى گوشت مؤمن است که از روح خالى باشد که غیبت‏کننده آن را با دهانش مى‏جود و در شکمش داخل مى‏کند، چه داخل کردن در شکم از طریق گوش مانند داخل کردن در شکم از طریق حلق و گلو است، روى همین جهت در خبر که وارد شده است که، شنونده‏ى غیبت شریک غیبت ‏کننده است‏[۱۰].

[وَ اتَّقُوا اللَّهَ‏] از خدا بترسید و غیبت نکنید، اگر غیبت کردید توبه کنید، چون دیدن عیب از غیر و ذکر آن بر زبان در سرشت انسان و ذات انسان نهفته است و از سوى دیگر خداى تعالى غیبت را ذمّ نمود و از آن نهى فرمود و این موجب ناامیدى اغلب مردم از رحمت الهى مى‏شد.

لذا فرمود: [إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ‏] که البتّه خداوند همواره توبه ‏پذیر (و توبه رسان) مهربانى است.

در این قسمت آیه بعد از نهى از غیبت جانب رجا را ترجیح داد تا گنهکاران را امیدوارى بخشد.

آیات ۱۳- ۱۸

[سوره الحجرات (۴۹): آیات ۱۳ تا ۱۸]

یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ (۱۳) قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ إِنْ تُطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۴) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ (۱۵) قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ (۱۶) یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۱۷)

إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (۱۸)

ترجمه:

(۴۹/ ۱۸- ۱۴)

اعرابیان گفتند ایمان آورده‏ایم. بگو هنوز ایمان (حقیقى) نیاورده‏اید ولى (بهتر است) بگویید اسلام آورده‏ایم چرا که هنوز ایمان به (ژرفناى) دلتان راه نیافته است، اگر از خداوند و پیامبر او اطاعت کنید، چیزى از (پاداش) اعمال شما نمى‏ کاهد؛ بى‏ گمان خداوند آمرزگار مهربان است.

همانا مؤمنان کسانى هستند که به خداوند و پیامبر او ایمان آورده‏اند، سپس شک و شبهه نیاورده‏اند و در راه خدا به مالشان و جانشان جهاد کرده‏اند؛ اینانند که راستگویانند.

بگو آیا دینتان را به خداوند مى‏شناسانید؟ حال آنکه خداوند آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمین است، مى‏داند و خداوند به همه چیز داناست.

بر تو منّت مى‏ نهند که اسلام آورده ‏اند، بگو اسلام آوردنتان را بر من منّت منهید، بلکه خداوند است که اگر راست مى‏گویید، بر شما منّت مى ‏نهد که شما را به (راه) ایمان هدایت کرده است.

بى‏ گمان خداوند نهانیهاى آسمانها و زمین را مى‏ داند و خداوند به آنچه مى ‏کنید بیناست.

تفسیر

[یا أَیُّهَا النَّاسُ‏] اى مردم این مطلب که مى‏آید تأکید نهى‏ هاى سابق و تعلیل آنها است.

[إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏] ما همه شما را نخست از جنس مذکّر و مؤنّث، یا از آدم و حوّا آفریدیم.

[وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ‏] لفظ «شعوب» (شعبه‏ ها، ملّت‏ها) براى عجم، مانند قبایل براى عرب است.

بعضى گفته‏اند: شعب با فتح شین گروه بسیار و بزرگى است که نسبت همه به یک اصل برسد، آن همه‏ى قبیله‏ ها را در بر مى‏گیرد، قبیله عماره ‏ها را در بر مى‏ گیرد، عماره جامع «بطن» هاست، بطن جامع‏ «فخذ» ها و فخذ جامع فصیله ‏هاست، بنابراین پایین‏تر و کوچک‏تر از همه لفظ «فصیله» است با این وصف مردم مکّه که یک شعب بوده‏اند در نظر گیریم «خزیمه» شعب است، «کنانه» قبیله، «قریش» عماره، «قصىّ» بطن، «هاشم» فخذ، «عباس» فصیله مى‏باشد.

[لِتَعارَفُوا] تا همدیگر را بشناسید (نه آنکه فخر بفروشید و همدیگر را با لقب و نامهاى بدصدا زنید و مسخره کنید و غیبت نمایید).

[إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ‏] بلکه بزرگوار و (با افتخارترین) شما نزد خدا باتقواترین مردمند.

پس کرامت و شرف با نسب و حسب و مال و جمال و زیادى اولاد و نبودن عیب نیست، بلکه با تقوى است.

[إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ‏] خداوند از حال شما کاملا آگاه است.

[خَبِیرٌ] او خبیر و آگاه است به چیزهایى که علم شما به آنها تعلّق نمى‏ گیرد مانند باطن امور شما و مقدار استعداد و استحقاق شما.

[قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا] (اى رسول، اعراب بنى اسد و غیره که بر تو منّت گذارد، گفتند ما (بى‏جنگ و نزاع) ایمان آوردیم.

بدان که اسلام که همان دخول تحت احکام قالبى است به محض اقرار زبانى و بیعت عامّ نبوى حاصل مى‏شود و روى همین جهت بود که مردم از ترس شمشیر، کشتن، تبعید، اسارت و غارت با بیعت عامّ (عمومى) در اسلام وارد مى ‏شدند.

در حقیقت این اسلام انقیاد و تسلیم سلطنت خلقى و مردمى است، نه انقیاد و تسلیم حکومت الهى.

و اگر با این حال اعتقاد به حکومت الهى و تسلیم قلبى نیز حاصل شود اسلام حقیقى مى‏شود و مسلمانان نیز مسلمانان حقیقى نام مى‏گیرند، اگر چنین نباشد اسلام ظاهرى و مسلمان ظاهر نامیده مى‏شود، نه اسلام و مسلمان حقیقى.

و ایمان که عبارت از دخول تحت احکام قلب است با بیعت خاصّ ولوى حاصل مى‏شود و آن جز تسلیم و انقیاد قلب نسبت به کسى که به دست او ایمان آورده است، چیزى نیست.

و به عبارت دیگر: اسلام حقیقى قبول رسالت است همان طور، چنانچه اسلام ظاهرى قبول احکام رسالت است و ایمان قبول احکام نبوّت و ولایت است.

و به عبارت دیگر: اسلام قبول دعوت ظاهرى و ایمان قبول دعوت باطنى و به عبارت سوّم: اسلام آراسته شدن ظاهر است به زیور شریعت، ایمان تکیّف و پذیرفتن باطن از کیفیّت امام است، که آن صورت نازله امام است و آن یک صورت ملکوتى است که بر قلب مؤمن داخل مى‏شود، با همین صورت فعلیّت اخیر محقّق مى‏شود و ابوّت و نبوّت یعنى پدرى و فرزندى بین امام و مؤمن نیز با همین صورت حاصل مى‏شود.

و برادرى بین مؤمنین نیز به همین وسیله محقّق مى‏گردد، این صورت همان است که هرگاه بر سینه مؤمن ظاهر شود آرامش و فکر و حضور ظهور مى‏کند، آن عبارت از ظهور قائم علیه السّلام در عالم صغیر است، با آن معرفت با نورانیّت حاصل مى‏شود و زمین با نور پروردگارش روشن مى‏شود.

چون اعراب به محض بیعت عامّ و دخول تحت احکام قالبى گفتند: ما ایمان آوردیم ولى با بیعت خاصّ ایمان نیاورده بودند، قلوب آنها کیفیّت امام را پذیرا نشده بود، صورت امام در قلوب آنها فرود نیامده بود، چه صورت امام نازل نمى‏ شود مگر با بیعت خاصّ و اتّصال معنوى به امام علیه السّلام …

لذا خداى تعالى به پیامبرش فرمود: به آنان بگو: ایمان غیر از اسلام است، اسلام ظاهرى که عبارت از دخول تحت سلطنت است به محض بیعت عامّ حاصل مى‏ شود و آن غیر از اسلام حقیقى است که عبارت از انقیاد و تسلیم تحت حکومت الهى مى‏ باشد که با بیعت عام حاصل مى ‏گردد.

پس اى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و برادرى بین مؤمنین نیز به همین وسیله محقّق مى‏گردد.

[قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ‏] بگو شما ایمان نیاورده‏اید، لکن در گفتارتان به آنچه که یقینى است اکتفا کنید و آن دخول تحت سلطنت با بیعت عام مى‏ باشد.

[قُولُوا أَسْلَمْنا] بگویید: ما اسلام آوردیم، خداى تعالى نفرمود:

شما اسلام آوردید، چون این جمله موهم اثبات اسلام حقیقى آنها مى‏شد در حالى که اسلام حقیقى آنها یقینى نبوده است.

[وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ‏] و هنوز ایمان که کیفیّت نازله‏اى است از امام و با بیعت در قلب مؤمن داخل مى‏شود در دلهاى شما داخل نشده است.

[وَ] و لیکن‏ [إِنْ تُطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏] اگر خدا و رسولش رااطاعت کنید.

[لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً] از خود عمل‏هایتان چیزى کم نمى‏شود بنا بر تجسّم اعمال، یا از اجر و پاداش آنها چیزى کم نمى‏شود.

[إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ] خداوند لغزش‏هاى شما را مى‏بخشد و به عدم ایمان شما نظر نمى‏کند و نیز نظر به این نمى‏کند که اسلام ظاهرى جز منافع دنیوى نفعى ندارد.

[رَحِیمٌ‏] خداوند با انواع فضلش بر شما تفضّل مى‏کند و به عدم استحقاق شما نگاه نمى‏کند.

[إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ‏] منحصرا مؤمنان (واقعى) پس از آنکه با محض بیعت عامّ ایمان آنها را نفى کرد خواست این مطلب را بیان کند که ایمان محض بیعت عامّ نیست و فرمود:

[الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ‏] آن کسانى‏اند که به خدا و رسول او ایمان آوردند.

مؤمنین کسانى هستند که با بیعت خاصّ بیعت کردند و بدین‏وسیله ایمان و دخول تحت احکام قلب و قبول احکام ولایت حاصل مى‏گردد، پس بر همان باقى مى‏مانند تا آثار ولایت بر آنها ظاهر مى‏شود، به حدود قلب مى‏رسند.

لذا در جمله‏ى بعد لفظ «ثمّ» آورد و فرمود:

[ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا] و پس از آن شکّ و تردید به خود راه نمى‏دهند.

چون کسى که با بیعت خاصّ بیعت مى‏کند که اتّفاق مى‏افتد که از شکّ و اضطراب در ابتداى امر جدا شود، آنگاه که آثار ولایت و صفات خوب و بد بر آنان آشکار و ظاهر گشت اطمینان بر آنها حاصل مى‏شود ولا محاله و حتما با لشگریان شیطان جهاد مى‏کنند تا رذائل و صفات بد را دفع کنند و صفت‏هاى نیک را جذب نمایند.

لذا خداى تعالى فرمود: [وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ‏] و جهاد کردند با مالشان و با اموالشان از اغراض دنیوى، اعراض نفسانى و قواى بدنى و وجاهت انسانى جهاد مى‏کنند.

افعال و اوصاف را به خود آنها نسبت داده است (تا درجات ایمان و اعمال آنها معلوم شود).

[وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ‏] و جانشان در راه خدا با انانیّت‏هایشان در راه خدا مبارزه و مجاهدت مى‏کنند که آن گونه خودخواهیها اصل بدى‏ها و شرور آنهاست.

[أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ‏] آنان از راستگویانند یعنى از اعوجاج و کجى بیرون هستند.

بدان ایمانى که با بیعت خاصّ و قبول دعوت باطنى حاصل مى‏شود اگر صاحب آن ایمان در مقام صدر و سینه است و از آنجا به ناحیه ‏هاى قلب خارج نشده است که این در بعضى احیانا از اضطراب و تشویش خالى نیست.

در همین مرتبه گاهى اعمال را از جهت الهى به جهت نفسانى بر مى‏گرداند که در این صورت از کجى و اعوجاج خالى نیست و اگر از حدود سینه که محلّ اسلام است خارج شود و به حدود قلب که محلّ ایمان است برسد از شکّ آلودگى و کجى که اثر دخالت خواهشهاى نفس در اعمال الهى است خارج مى‏گردد.

گویا که قسم اوّل از حقیقت اسلام خارج نیست و در حقیقت‏ ایمان هم داخل نیست، اگرچه با بیعت خاصّ صورت ایمان حاصل مى‏شود.

و لذا از امام صادق علیه السّلام آمده است: شما به حدّ اقلّ اسلام تمسّک کردید، پس مبادا که اسلام از دست شما بیرون رود.

و خداى تعالى جهت اشاره به حقیقت ایمان که موجب صدق در اعمال و رفع شکّ و ارتیاب مى‏شود فرمود: ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا … تا آخر آیه».

و براى اشاره به حصول صورت ایمان به محض بیعت خاصّ فرمود: الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ‏ چون منظور بیعت خاص است، زیرا مخاطبین آیه با بیعت عام بیعت کرده بودند، بنابراین نباید مقصود بیعت ‏کنندگان با بیعت عام باشد، اکتفاء به ذکر آثار و اوصاف مؤمنین کرد.

زیرا اگر مى‏ فرمود: مؤمنین که هر دو بیعت عام و خاصّ را انجام دادند، یا بیعت خاص و بیعت ولوى را انجام داده‏ اند منافقین این معنا را درخواست مى‏کردند و مزاحم نبىّ صلّى اللّه علیه و آله مى‏شدند، او را به بهانه درخواست بیعت اذیّت مى‏کردند.

[قُلْ‏] اى رسول (با مردم ریایى) بگو به اینان که ایمان را بر زبانهایشان اظهار مى‏دارند بگو:

[أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ‏] که شما مى ‏خواهید خدا را بدین خود آگاه سازید یعنى اگر شما مؤمن هستید احتیاج به اظهار آن نیست، چه ایمان وصف الهى و غایت آن نیز الهى است.

پس اگر اعلام و اظهار شما جهت اعلام به مردم است این کار سزاوار نیست، چون ایمان وصف الهى است نه خلقى، اگر اظهار ایمان جهت اعلام به خداى تعالى است که آن نیز شایسته و سزاوار نیست، زیرا شما با اعمال و اوصاف و احوال خود از آسمانها و زمین بیرون نیستید.

[وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ‏] و حال آنکه خدا آنچه در آسمانها و زمین است همه را مى‏داند.

این جمله تعمیم بعد از تخصیص یا تأکید جمله‏ى قبل است.

درباره شأن نزول این آیه روایت شده است که: وقتى آیه‏ى گذشته نازل شد، عدّه ‏اى آمدند و قسم خوردند که مؤمن و معتقد هستند، این آیه نازل شد.

[یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا] و آنان بر تو به مسلمان شدن منّت مى‏گذارند لفظ «منّ علیه منّا» و «منیّنى» مانند «حلیفى» یعنى نعمت داد بر او، «منّ علیه منّه» یعنى نعمتش را بر او شمرد و به آن اعتنا کرد و بزرگ شمرد آن را.

و مقصود در اینجا همین معناست، چه آنان اسلام آوردنشان را منّتى بر پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله بر شمردند.

[قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ‏] بگو: با اسلام آوردنتان بر من منّت ننهید چه اسلام نعمت بر شما و بر من نیست، بلکه آن مقدّمه‏ى ایمان است که آن نعمت بر من و شماست.

پس به آنها بگو: به اسلام خود اعتنا نکنید و آن را نعمت بر من به حساب نیاورید.

[بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ‏] بلکه خداوند این نعمت را به شما داده، یا آن را منّت بر شما بر شمرده است.

[أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ‏] زیرا که شما را داخل در اسلام نمود، تا همان وسیله هدایت یافتن شما به ایمان باشد، که آن نعمت است.

[إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ‏] اگر شما در ادّعاى اسلام صادق و راستگو هستید.

قمى گفته: این آیه درباره‏ى عثمان در روز خندق نازل شده است‏[۱۱].

[إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏] خدا اسرار غیب زمین و آسمانها را مى‏داند.

خداوند امور پنهان و صدق نیّت‏ها و مکنونات شما را که خودتان آنها را نمى‏دانید مى‏داند، از قبیل قوا و استعدادهاى پنهانى که دارید و خودتان به آن آگاهى ندارید.

[وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ‏] و به آنچه شما بندگان مى‏کنید (از نیک و بد) آگاه است.

ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج‏۱۳، ص:۳۶۶


[۱] تفسیر على بن ابراهیم قمى- تفسیر نور الثقلین ج ۵ ص ۸۱

[۲] یعنى امیر المؤمنین. اصول کافى- تفسیر نور الثقلین ج ۵ ص ۸۳

[۳] تفسیر نور الثقلین ج ۵ ص ۸۴

[۴] تفسیر على بن ابراهیم قمى- تفسیر نور الثقلین ج ۵ ص ۸۹.

[۵] ( ۱، ۲) اصول کافى- تفسیر نور الثقلین ج ۵ ص ۹۰- ۹۱

[۶] ( ۱، ۲) اصول کافى- تفسیر نور الثقلین ج ۵ ص ۹۰- ۹۱

[۷] ( ۱، ۲) نور الثقلین ج ۵

[۸] ( ۱، ۲) نور الثقلین ج ۵

[۹] خصال شیخ صدوق- نور الثقلین ج ۵ ص ۹۳

[۱۰] نور الثقلین ج ۵

[۱۱] تفسیر على بن ابراهیم قمى- تفسیر نور الثقلین ج ۵ ص ۱۰۳

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=