النساء - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره النساء – آیه ۸۶-۹۱

۱۶- النوبه الاولى‏

(۴/ ۹۱- ۸۶)

قوله تعالى: وَ إِذا حُیِّیتُمْ‏ و هر گه که شما را بنوازند، بِتَحِیَّهٍ بنواختى، فَحَیُّوا باز نوازید آن نوازنده را، بِأَحْسَنَ مِنْها بنواختى نیکوتر از آن، أَوْ رُدُّوها یا آن نواخت او را راست هم چنان باز دهید، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ حَسِیباً (۸۶) اللَّه بر همه چیز گوشوان‏[۱] است، و هر کارى را بسنده.

اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ اللَّه آنست که خدایى نیست مگر او، لَیَجْمَعَنَّکُمْ‏ شما را فراهم میآرد، إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَهِ تا بروز رستاخیز، لا رَیْبَ فِیهِ‏ هیچ‏ شک نیست در آن، وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِیثاً (۸۷) و آن کیست راست سخن‏تر از خداى؟

فَما لَکُمْ‏ چه بود شما را و چه رسد، فِی الْمُنافِقِینَ‏ در کار منافقان، فِئَتَیْنِ‏ که دو گروه‏اید، وَ اللَّهُ أَرْکَسَهُمْ‏ و خداى ایشان را با همان کفر افکنده است [که اول بر آن بودند]، بِما کَسَبُوا بآنچه مى‏برزند[۲] و میکنند از بد، أَ تُرِیدُونَ أَنْ تَهْدُوا میخواهید که راه نمائید؟ مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ‏ آن کس را که اللَّه گمراه کرد او را، وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ‏ و هر که اللَّه او را گمراه کرد، فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلًا (۸۸) وى را نه چاره یابى و نه راه.

وَدُّوا دوست میدارند این منافقان، لَوْ تَکْفُرُونَ‏ اگر شما کافر شوید در نهان، کَما کَفَرُوا چنان که ایشان کافر شدند، فَتَکُونُونَ سَواءً تا شما با ایشان یکسان بید[۳]، فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِیاءَ شما که مؤمنان‏اید از ایشان دوستان مگیرید، حَتَّى یُهاجِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ‏ تا هجرت کنند با رسول خدا، فَإِنْ تَوَلَّوْا اگر برگردند، فَخُذُوهُمْ‏ گیرید ایشان را [و اسیر برید]، وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ‏ و بکشید ایشان را هر جا که یابید ایشان را، وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً (۸۹) و از ایشان نه دوست گیرید و نه یار.

إِلَّا الَّذِینَ یَصِلُونَ‏ مگر ایشان که مى‏پیوندند [و مى‏باز پناهند]، إِلى‏ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ‏ با قومى که میان شما و میان ایشان پیمانى است، أَوْ جاؤُکُمْ‏ یا بشما آیند، حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ‏ بگرفته دلهاى ایشان، أَنْ یُقاتِلُوکُمْ‏ که با شما کشتن کنند، أَوْ یُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ‏ یا با قوم خود کشتن کنند، وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْکُمْ‏ و اگر اللَّه خواهد ایشان را بر شما گمارد،فَلَقاتَلُوکُمْ‏ تا چنان که در دل دارند با شما کشتن کنندید[۴]، فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ‏ اگر چنانست که از شما کران گیرند، فَلَمْ یُقاتِلُوکُمْ‏ و از کشتن با شما باز ایستند، وَ أَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ‏ و سخن آشتى بشما او کنند[۵]، فَما جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلًا (۹۰) اللَّه شما را در ایشان نه راه گذاشت و نه دست.

سَتَجِدُونَ آخَرِینَ‏ آرى قومى یابید دیگران، یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ‏ ازینان که میخواهند از شما آمن باشند، وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ‏ و از قوم خود آمن باشند، کُلَّما رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَهِ هر گه که ایشان را با آزمایش گذارند، و فرا کفر یازند پس اقرار، أُرْکِسُوا فِیها ایشان را با آن مى‏اوکنند، و با آن مى‏آلایند و مى‏آمیزند، فَإِنْ لَمْ یَعْتَزِلُوکُمْ‏ پس اگر از جنگ با شما کرانه نگیرند، وَ یُلْقُوا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ‏ و آن سخن آشتى بشما نیوکنند[۶]، وَ یَکُفُّوا أَیْدِیَهُمْ‏ و دست از کشتن فرو نگیرند، فَخُذُوهُمْ‏ گیرید ایشان را [و اسیر برید]، وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ‏ و بکشید ایشان را هر جا که یابید، وَ أُولئِکُمْ جَعَلْنا لَکُمْ عَلَیْهِمْ سُلْطاناً مُبِیناً (۹۱) و ایشان آنند که شما را در ایشان حجّت دادیم، [و دست گشادیم، و در کشتن و گرفتن ایشان شما را عذر ساختیم‏].

النوبه الثانیه

قوله تعالى: وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّهٍ الآیه- تحیّت نامى است نواخت را، سلام از بهر آن تحیّت خوانده‏اند که مسلمانان با یکدیگر بنواخت دیدار کنند، و تَحِیَّهً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ‏ ازین است. میگوید آن سلام که شما را دادم آن نواختى است که من دادم از نزدیک خویش، و التحیات للَّه معنى آنست که: نواختها اللَّه راست، کس وى را ننوازد، نواختها همه ملک وى است. و معنى حیّاک اللَّه آنست که خداى ترا نوازد.

و در جایى دیگر تحیّت نام ملک است، و از آن است قول زهیر بن جناب الکلى:

ابنىّ ان اهلک فا نّى قد بنیت لکم بنیّه
و ترکتکم اولاد سادا ت زنادکم وریّه
و لکلّ ما نال الفتى‏ قد نلته الّا التّحیّه

اى الّا الملک. و تحیّت مسجد را از بهر آن تحیّت نام کردند که آن نواختست مسجد را. و عمر خطاب در مسجد برگذشت، یک رکعت کرد، و طلحه بن عبید اللَّه در مسجد. با سلاح سجده کرد و بر گذشت.

فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها- میگوید: کسى که شما را بنوازد، آن نوازنده را باز نوازید بنواختى نیکوتر از آنکه او نواخت، و این در اسلام است، و در هدیّه و در زیارت، و در همه افضالها و برّها، اوردوها یا مکافات کنید بى تطفیف. ردّ از بهر آن گفت که چون مکافات کردى، منّت از خود رد کردى، و از مکافات باید که هیچ کم نکنى، اگر هدیه باشد، یا سخن، یا مخاطبه‏اى در نامه‏اى. و ردّ مخاطبه آنست که از غایت مرتبت سزاى آن مرد کم نکنى، و هو المشار الیه‏

بقوله (ص): «انزلوا الناس على منازلهم»،و چون سلام کنند در جواب بیفزاى، و چون گوید:

السّلام علیکم، تو گوى: و علیکم السّلام و رحمه اللَّه. اگر وى گوید: و رحمه اللَّه، تو گوى: و رحمه اللَّه و برکاته. قومى مفسّران گفتند: بِأَحْسَنَ مِنْها با اهل دین اسلام است، که در نواخت و در اسلام بیفزاى، چنان که گفتیم، و اوردوها با اهل کتاب و اهل شرک است، که با ایشان بر علیکم اقتصار کنى و بر آن نیفزایى.

فصل‏

از احکام شرع آنچه تعلق باین آیت دارد آنست که اگر هدیه بکسى دهى از سه بیرون نیست حال آن کس که بوى دهى: یا فرود از تو است، یا مثل تو است، یا مه از تو است. اگر فرود از تو است بر وى مکافات و عوض واجب نیست، که سبیل آن سبیل صدقه است، و اگر مثل تو است هم واجب نیست مکافات آن، که مقصود در آن هدیه اکتساب محمدتست و تأکید صداقت است، و این معنى حاصل است، و اگر بالاى تو است در وجوب مکافات دو قول است: شافعى را بیک قول مکافات آن واجب نشود، و بدیگر قول واجبست مکافات آن کردن، و عوض آن باز دادن. و در قدر و اندازه آن عوض شافعى را سه قولست: یکى آنکه بقدر قیمت هدیّه عوض آن لازم آید. قول دوم آنست که هر آنچه در عرف و عادت بپسندند و در مثل آن هدیّه لایق بود، لازم آید. قول سیوم آنست که رضاء وى حاصل باید کرد، چندان که رضاء وى در آنست قدر واجب آنست، بدلیل خبر ابن عباس که گفت: اعرابیى پیش رسول خدا (ص) آمد، و هدیّه‏اى آورد. رسول خدا (ص) از وى قبول کرد، و آن گه وى را عوض داد، و گفت: رضیت؟ اعرابى گفت: لا. رسول خدا در عوض بیفزود، و گفت:رضیت؟ اعرابى گفت: «نعم».

فقال رسول اللَّه (ص): «لقد هممت ان لا اتّهب الّا من قریشىّ او أنصارىّ او ثقفىّ».

إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ حَسِیباً- اللَّه نگاهبان هر چیز است تنها، و داننده هر چیز یکتا، و بسنده و فرا بخشنده عطا، و قیل‏ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ حَسِیباً اى یعطى کلّ شى‏ء من العلم و الحفظ و الجزاء ما یحسبه، اى یکفیه، و یقال احسب فهو حسیب، مثل انذر فهو نذیر، و سمّى الحساب فى المعاملات حسابا لأنّه یعلم به‏ به ما فیه کفایه، لیس فیه زیاده على المقدار و لا نقصان.

اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَهِ لا رَیْبَ فِیهِ‏- این در شأن قومى فرود آمد که در بعث و قیامت بگمان بودند، ربّ العالمین سوگند یاد کرد، و گفت:لَیَجْمَعَنَّکُمْ‏، این لام لام تحقیق است در موضع قسم، یعنى که شما را فراهم آرد بروز رستاخیز، و در آن هیچ گمان نیست، و کس راستگوى‏تر و راست سخن‏تر از حق نیست.

و معنى قیامت در لغت بر دو ضرب است: یکى آنکه مردم از خاک برخیزند، و برستاخیز شوند، چنان که ربّ العزّه گفت: یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ کَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ. معنى دیگر آنست که مردم در آن روز حساب را بر پاى باشند و منتظر، تا خداى چه فرماید؟ چنان که گفت تعالى و تقدّس: یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ‏.

قالوا: و معنى‏ لَیَجْمَعَنَّکُمْ‏ یعنى بالموت فى القبور الى یوم القیامه.فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ‏- سبب نزول این آیت آن بود که عبد اللَّه ابى سلول با جوقى منافقان از مصطفى (ص) برگشتند در راه احد، و باز پس‏[۷] آمدند، و رسول خداى را (ص) فرو گذاشتند. معذوران که در شهر بودند گفتند: ایشان را بکشیم که چرا رسول خداى را خذلان کردند، و قومى فرا خون ایشان نیارستند، و آن را بزرگ دیدند. این آیت آمد که چرا از کشتن ایشان پرهیزیدید، و ایشان را بنکشتید. مقاتل گفت: این در شأن نفرى آمد که نه کس بودند، از ایشان مخرمه بن نوفل القرشى. جمله هجرت کردند از مکه به مدینه.

پس پشیمان گشتند، خواستند که باز گردند، گفتند که: ما را مدینه سازگار نیامدست، و از عاهت مدینه برنجیدیم. مسلمانان گفتند: شما را چه مراد است که چه کنید؟ گفتند:خواهیم که یک چند بیرون شویم از مدینه، و تنزّه کنیم. مسلمانان ایشان را بآنچه گفتند تصدیق کردند. و گفته‏اند که: از رسول خدا نیز دستورى خواستند، پس چون بیرون آمدند، اندک اندک فرا پیش‏تر میشدند، تا بقومى مشرکان در رسیدند، و با ایشان به مکه رفتند. پس نامه با رسول خدا نوشتند از مکه که ما هم بر آن دینیم که بنزدیک تو داشتیم، و هم بر آن تصدیق، امّا از عاهات مدینه میترسیدیم، و ما را آن زمین سازگار نبود، خواستیم که یک چندى بزمین خود باز آئیم. پس همان قوم خواستند که از مکه بتجارت شام روند، اهل مکه بضاعت فراوان بایشان دادند، و گفتند: شما بر دین محمد و اصحاب وى‏اید، شما را از ایشان باک نیست. پس بمسلمانان رسید که ایشان بیرون آمدند بتجارت، مختلف شدند در قتل ایشان.

قومى گفتند: بکشیم ایشان را، که خون و مال ایشان مباح است از بهر آنکه مرتدّ گشتند. قومى گفتند: ایشان بر دین مااند، تا آن گه که تبدیل دین از ایشان درست شود. و رسول خدا (ص) خاموش میبود، و هیچ دو فرقت را از گفت خویش نهى نمى‏کرد تا آیت آمد: فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ‏- اى صرتم فئتین محلّا و محرما.

وَ اللَّهُ أَرْکَسَهُمْ بِما کَسَبُوا- ارکاس را دو معنى است: یکى ارکست فلانا، اى رددته الى خلفه، با پس او کندم‏[۸] او را. و دیگر معنى، ارکست فلانا، اى بهرجته، وى را نفایه کردم، و کنبوده‏[۹]، و خوار. عطا گفت: «أَرْکَسَهُمْ بِما کَسَبُوا» اى اضلّهم بما اجترحوا. حسن گفت: «أَرْکَسَهُمْ بِما کَسَبُوا» اى: بما اظهروا لکم من المفارقه و الالتجاء الى اهل حربکم.

أَ تُرِیدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ‏- مؤمنانرا میگوید: شما مى‏خواهید که‏ راه نمائید کسى را که اللَّه وى را گمراه کرد. وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلًا- اى دینا و طریقا الى الحجّه.

وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَما کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَواءً- اى شرعا واحدا فى الکفر.این صفت منافقان است، هم چنان که جایى دیگر گفت: وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمانِکُمْ کُفَّاراً. ربّ العالمین فرمود که: از ایشان بیزارى گیرید، و با ایشان هام دل مبید[۱۰]، و با ایشان مسازید، تا هجرت کنند با رسول خدا. و گفته‏اند: این قومى‏اند که برسول خدا آمدند بهجرت، از اهل حجاز، پس باز[۱۱] گشتند، و با قومى مشرکان بتجارت به یمامه شدند. اللَّه تعالى مؤمنانرا فرمود که:با ایشان موالات مدارید، تا آن گه که با رسول خدا آیند بهجرت تو، و بیعت تو در سبیل خداى.

پس گفت: فَإِنْ تَوَلَّوْا- اگر برگردند، و با رسول خدا نیایند، ایشان را آزرم نیست، و آن هجرت پیشین بکار نیست. فَخُذُوهُمْ‏- گیرید ایشان را، و اسیر برید، عرب اسیر را اخیذ خوانند. آن گه استثنا کرد، گفت: إِلَّا الَّذِینَ یَصِلُونَ‏ این الّذین قومى انداز آن مردمان که بازگشتند، از دار الهجره از تجّار، بضاعتهاى خویش آوردند، و بدست این قوم نهادند، که میان رسول خدا و میان ایشان پیمان بود، و ایشان قومى بودند از خزاعه و بنى خزیمه و بنى مدلج.

و گفته‏اند: این قوم کنایت از یک مرد است، و آن هلال بن عویمى الاسلمى است، میان وى و میان مصطفى (ص) مهادنه‏اى بود. این قوم که آن بضاعت بدست هلال نهاده بودند، و با او پیوسته، ایشان را گفت بگیرید و بکشید، که اللَّه نمى‏پسندد که مصطفى (ص) عهد شکند. و این پیش از آن بود که آیت سیف آمد، و عهدها که میان رسول خدا (ص) و میان کافران بود باطل کرد. پس چون آیت سیف آمد إِلَّا الَّذِینَ یَصِلُونَ‏ منسوخ گشت، یقال وصل فلان الى فلان، و اتّصل به، اى انتسب الیه.

أَوْ جاؤُکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ‏- یعنى: قد حصرت صدورهم، اى کرهت و ضاقت. این باز قومى‏اند که به مصطفى (ص) آمدند بهجرت، نه بر نیّت تصدیق، خواستند که وى را از خویش باز دارند، و خویشتن را از وى آمن کنند، و با قوم خویش شند[۱۲] با سر کفر خویش، که با شما نمى‏تاوند[۱۳] که کشتن کنند، و نمى‏خواهند که با قوم خویش کشتن کنند. گفته‏اند که بنى مدلج‏اند و بنى خزیمه که از رسول خدا (ص) عهد داشتند.

وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْکُمْ‏- این منّت است که ربّ العالمین بر مؤمنان مینهد، و میگوید: آن ضیق صدر ایشان و بازماندن از قتال شما، آن ترسى است که اللَّه در دل ایشان او کند[۱۴]، تا بأس معاهدان از مسلمانان باز دارد، و اگر اللَّه دل ایشان در قتال شما قوى کردید[۱۵]، ایشان با شما کشتن کردندید[۱۶]. فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقاتِلُوکُمْ‏- این اعتزال درین موضع ترک قتال است. میگوید: اگر از کشتن باز ایستند و طلب آشتى کنند، شما را و ایشان دستى و راهى نه. این آیت هم منسوخ است بآیت سیف.

سبیل در قرآن بر دوازده وجه آید:

یکى بمعنى طاعت چنان که در سوره البقره است: مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ‏ اى فى طاعه اللَّه. همانست که جاى دیگر گفت: وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ‏.جاى دیگر:الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ‏ اى فى طاعه اللَّه.

وجه دوم بمعنى بلاغ است، چنان که در آل عمران گفت: مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا اى بلاغا.

وجه سیوم بمعنى مخرج است، چنان که در بنى اسرائیل گفت: انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا یعنى مخرجا. و مثل این درسوره الفرقان است و در سوره النساء: أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلًا یعنى مخرجا من الحبس.

وجه چهارم سبیل بمعنى مسلک است، چنان که در سوره النساء گفت:إِنَّهُ کانَ فاحِشَهً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبِیلًا اى بئس مسلکا. نظیر این در بنى اسرائیل:وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏ إِنَّهُ کانَ فاحِشَهً وَ ساءَ سَبِیلًا.

وجه پنجم بمعنى علّت است، چنان که در سوره النساء گفت: فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا. اى علّه.

وجه ششم بمعنى دین است، چنان که در سوره النساء گفت: وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ‏ یعنى غیر دین المؤمنین. نظیر این هم درین سوره: وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا یعنى دینا، و در سوره النحل گفت: ادْعُ إِلى‏ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ یعنى الى دین ربّک.

وجه هفتم سبیل است بمعنى الطّریق الى الهدى، چنان که در سوره النساء گفت: وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلًا یعنى الى الهدى: در غسق گفت: وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ سَبِیلٍ‏ یعنى الى الهدى. وجه هشتم بمعنى حجّت است، چنان که در سوره النساء گفت: وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا یعنى حجّه، جایى دیگر گفت: فَما جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلًا اى حجّه.

وجه نهم سبیل بمعنى طریق است، چنان که در سوره النساء گفت: لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَهً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا اى لا یعرفون طریقا الى المدینه، و در سوره القصص گفت:عَسى‏ رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ‏ یعنى قصد الطّریق الى مدین.

وجه دهم بمعنى عدوان است، چنان که در سوره غسق گفت: وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ‏ اى من عدوان.

وجه یازدهم بمعنى ملّت است، چنان که در سوره یوسف گفت: قُلْ هذِهِ سَبِیلِی‏ اى ملّتى.

وجه دوازدهم بمعنى اثم است، چنان که در آل عمران گفت: لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ‏. اى اثم، و در سوره التوبه گفت:ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ‏ یعنى من اثم فى القعود عن الغزو و بالعذر.

سَتَجِدُونَ آخَرِینَ یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ کُلَّما رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَهِ أُرْکِسُوا فِیها- فتنه اینجا بمعنى شرکست، چنان که آنجا گفت: وَ الْفِتْنَهُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ‏ یعنى: کلّما دعوا الى الشّرک رجعوا فیها. کلبى گفت: این در شأن اسد و غطفان آمد که در مدینه جاى داشتند، و در اسلام سخن میگفتند، امّا بدل کافران بودند.

ربّ العزّه گفت: ایشان مى‏  خواهند که از شما آمن باشند، و از قوم خود با شما میسازند، نه از دل. و خویشتن را در شما میشمارند نه از تصدیق، اگر طلب صلح نکنند، و دست از کشتن فرو نگیرند، ایشان را گیرید و کشید، هر جا که یابید، در حلّ و در حرم، یا در ماه حرام. و این هم از منسوخات قرآن است بآیت سیف. حسن گفت: این در شأن منافقان است که ربّ العزّه میگوید در صفت ایشان: وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا الآیه. سدى گفت: در شأن نعیم بن مسعود الاشجعى آمد که پیش مصطفى (ص) میآمد، و اخبار مشرکان و اسرار ایشان میگفت، و پیش مشرکان میشد، و اخبار و اسرار مصطفى (ص) و مسلمانان با ایشان میگفت، و خواست تا از هر دو جانب آمن باشد. پس رسول خدا (ص) بفرمود تا او را از حضرت وى براندند، تا نیز در پیش وى نیاید.

النوبه الثالثه

قوله تعالى: وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّهٍ الآیه- لیل و جبّار، خداى بزرگوار، کردگار مهربان نیکوکار، جلّ جلاله، و تقدّست اسماؤه، و تعالت صفاته، درین آیت رهیگان خود را مى‏تعلیم کند بآداب عشرت و صحبت، که هر که آراسته ادب نباشد شایسته صحبت نباشد. و صحبت سه قسم است: یکى با حق است بادب موافقت، دیگر با خلق است بادب مناصحت، سیوم با نفس است بادب مخالفت. و هر آن کس‏ که پرورده این آداب نیست وى را با راه مصطفى (ص) هیچ کار نیست. و در عالم لا اله الّا اللَّه وى را قدر نیست. و ربّ العزّه جلّ جلاله مصطفى (ص) را اوّل آراسته ادب کرد، چنان که در خبر است:«ادبنى ربى فاحسن تأدیبى»

لا جرم شب معراج در آن مقام اعظم، ادب حضرت بجاى آورد، تا ربّ العزّه از وى باز گفت: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏، و با خلق خدا ادب صحبت نگه داشت، تا از وى باز گفت: وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ‏. و اصول آداب صحبت در معاملت با حق آنست که: علم در هر معاملت بکار دارى، و شریعت را بزرگ‏دارى، و بگزارد فرمانها از تمنّیها پرهیز کنى، و سنّت و اهل آن گرامى دارى، و از بدعت و اهل آن بپرهیزى، و از جاى تهمت و گمان برخیزى، و در پرستش خداى جلّ جلاله، از وساوس و عادات ریا و جهل و کاهلى دور باشى، و از خویشتن آرایى بتعبّد بر خلاف سنّت پرهیز کنى، و نوافل کردارها پوشیده‏دارى، و اللَّه را بر غفلت نام نبرى، و هزل در جدّ نیامیزى، و شریعت و دین ببازى ندارى، و بر گفتار و رفتار و دیدار و خوردن و خفتن و حرکت و سکون ورع کارفرمایى، و بهیچ وقت از خویشتن راضى نباشى، ور چه بر صدق و صفا روزگار گذارى، بلکه پیوسته از خود ناخشنود باشى، و توبت در همه حال بر خود واجب دانى.

رسول (ص) گفته است:«انّه لیغان قلبى، فاستغفر اللَّه فى کلّ یوم مائه مرّه[۱۷]».

و ابو یزید بسطامى در صفا و صدق خویش چنان از خود ناخشنود بود که گه تسبیح وى آن بودى که روى با خود کردى، و بانگشت بخود اشارت کردى که مدبر روزگارى. و صحابه مصطفى (ص) در صفاء دین خویش چنان از خود ناخشنود بودندى که روایت کنند از معاذ که بدر خانها شدى و گفتى: تعالوا نؤمن ساعه.

پیر طریقت سخنى گفته، و درین موضع لایق است، گفت: خداوندا! یک دل پر درد دارم، و یک جان پر زجر، عزیز دو گیتى! این بیچاره را چه تدبیر؟ خداوندا! درماندم نه از تو، و لکن درماندم در تو! اگر هیچ غائب باشم گویى کجایى؟ و چون با درگاه آئیم، در را بنگشایى! خداوندا! چون نومیدى در ظاهر اسلام حرمان است، و امید در عین حقیقت بى‏شک نقصان است، میان این و آن رهى را با تو چه درمان است؟ چون شکیبایى در شریعت از پسندیدگى نشان است، و ناشکیبایى در حقیقت عین فرمان است، میان این و آن رهى را با تو چه برهان است؟

خداوندا! هر کس را آتش در دل است، و این بیچاره را در جان از آنست که هر کس را سر و سامان است، و این درویش بى سر و سامان است! امّا اصول آداب صحبت در معاملت با خلق آنست که نصیحت کردن و شفقت نمودن از هیچ مسلمان باز نگیرى، و خود را از همه کس کمتر دانى، و حق همه کس فرا پیش خویش دارى، و انصاف همه از خود بدهى، بطریق ایثار و مواسات و حسن الخلق، و از خلاف و معارضه برادران و دروغ زن کردن ایشان پرهیزى، و بامر صریح و نهى صریح ازیشان در نخواهى، و ایشان را سخن درشت و جواب ناخوش نگویى.

یوسف حسین رازى گفت: از ذو النون مصرى پرسیدم که: با که صحبت دارم؟

فقال: من لا یملک و لا ینکر علیک حالا من احوالک، و لا یتغیّر بتغیّرک، و ان کان عظیما، فانّک احوج ما تکون اشدّ ما کنت تغیّرا، گفت: صحبت با کسى کن که مر او را ملک نبود، یعنى آنچه دارد بخود ندارد، و آن خویش نداند، که هر کجا خصومتى است از آنجا افتادست که تو و من در میانست. چون تو و من از میان برخیزد، هیچ خصومت نماند، گفتا: و هیچ حالى را از احوال تو بر تو منکر نگردد، و داند که نه معصومى، که عیب بتو راه نباید، و در دوستى انکار حال دوست خود محال‏ است. دوستى آنجا است که انکار در میان نیست.

حکایت کنند که مردى را زنى بود، و در کارى برفته بود، و یک چشم آن زن سپید بود، و مرد از آن عیب بیخبر بود بفرط المحبّه. چون آن محبّت کم گشت، زن را گفت: این سپیدى کى پدید آمد؟ گفت: آن گاه که محبت ما اندر دل تو نقصان گرفت.

گفت: و لا یتغیّر بتغیّرک، متغیّر نگردد بتغیّر تو، گر چه آن تغیّر بزرگ باشد، از بهر آنکه هر چند که تو متغیّرتر باشى بدوست محتاج‏تر باشى. و شاید که معنى این سخن آن بود که صحبت با حق کن، نه با خلق، که متغیّر گردند چون تو متغیّر گردى، و او که بتغیّر خلق متغیّر نگردد حق است جلّ جلاله، پس این راه نمودن ببریدن از خلق است و پیوستن با حق.

اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ- لا در کلمه شهادت گر چه صورت نفى دارد غایت اثباتست و نهایت تحقیق، اشارت ارباب معرفت آنست که لا در ابتداء کلمت نفى اغیار است، و الّا اللَّه اثبات جلال الهیّت، یعنى که تا اغیار بتمامى از دل بیرون نکنى، حقیقت ثبوت جلال الهیّت در دل سکینه‏وار منزل نکند.

چون لا از صدر انسانى فکندت در ره حیرت‏ پس از بود الهیّت باللَّه آى از الّا
نبینى خار و خاشاکى درین ره، چون بفرّاشى‏ کمر بست و بفرق استاد بر راه شهادت لا

در حکایت بیارند که مردى فرا شبلى گفت: یا با بکر چرا همه اللَّه گویى و لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ‏ نگویى؟ شبلى گفت: لا یجرى لسانى بکلمه الجحود. کلمت جحود گفتن کار بیخبران است، و فرو بستن دست و بى مروّتى را نشان است. نخواهم که‏ زبان خویش بدان بیالایم. آن مرد گفت: ازین بلندتر خواهم؟ شبلى گفت: اخشى ان اوخذ فى وحشه الجحد، ترسم که به وحشت جحد فرو شوم، و بعزّ اثبات نرسم.

گفت: ازین قوى‏تر خواهم؟ شبلى گفت: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ … آن مرد نعره‏اى برکشید، و کالبد از جان خالى کرد. شبلى گفت: روح حنّت فرنّت فدعیت فاجابت.

لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَهِ- جامع- نامى است از نامهاى خداوند جلّ جلاله. و معنى جامع در وصف وى آنست که بهم آرنده آب و آتش است در یک سنگ، نماینده جهان فراخ است در دیده تنگ، و بهم آرنده ضدّها در یک تن، حرارت و برودت و رطوبت و یبوست. و آن گه اجزا و اعضاء مختلف در ترکیب آدمى بهم آورده، و همه درهم ساخته، و بندها درهم پیوسته، و چنان که خود خواست ترتیب آن بداده، یقول تعالى: نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ‏. باز فردا برستاخیز بهم آرد، و جمع کند آن استخوانها و گوشت و پوست آدمى که بریزیده، و ذرّه ذرّه در عالم پرکنده شده، فذلک قوله عزّ و جلّ: وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ.

کعب احبار گفت: فریشته‏اى بر صخره بیت المقدس بایستد، و بفرمان حق گوید: ایها العظام البالیه، و الأوصال المتقطّعه، انّ اللَّه عزّ و جلّ یأمر کنّ ان تجتمعن لفصل القضاء،

وروى ابو هریره عن النّبیّ (ص) قال: «یقول اللَّه عزّ و جلّ: لیحى حمله عرشى فیحیون، ثمّ یقول: و لیحیى جبرئیل و میکائیل و اسرافیل فیحیون، ثمّ یأمر اللَّه عزّ و جلّ بالأرواح، فیؤتى بها، فتتوهّج ارواح المسلمین نورا، و الأخرى ظلمه، فیقبضها جمیعا، فیلقیها فى الصّور. ثمّ یقول اللَّه عزّ و جلّ لاسرافیل: انفخ نفخه البعث. فتخرج الأرواح من الصّور کأنّها النّحل قد ملات ما بین السّماء و الأرض، فیقول الجبّار: و عزّتى و جلالى لیرجعنّ کلّ روح الى جسده، فتأتى الأرواح، فتدخل‏ فى الأرض على الأجساد ثمّ تدخل فى الخیاشیم، فتمشى فى الأجساد کمشى السّمّ فى اللّدیغ».

قوله: فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ‏- ازینجا تا بآخر ورد قصّه منافقان است، ایشان که ارباب تخلیطاند، و احوال سقیم دارند، آرزوهاى محال میکنند، که مؤمنان را چون خود مى‏خواهند، و عصمت خون و مال را از هر جانب امن میطلبند، و با هر کس روى مى‏کنند. یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ‏- ربّ العزّه مؤمنانرا گفت از روى اشارت اندرین آیت که: افردوا العقد فیهم، انّهم اعدائى لا ینالون منّى فى الدّنیا و العقبى رضایى. ایشان دشمنان مااند، رضاء ما در دنیا و عقبى در دل ایشان منزل نکند، و ایشان را نپسند فباینوهم و خالفوهم، و لا تطابقوهم بحال، و لا تعاشروهم، وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً.

_______________________________

[۱] ( ۱)- نسخه ج: نگهبان.)

[۲] ( ۱)- نسخه ج: مى‏ورزند.

[۳] ( ۲)- نسخه ج: باشید.)

[۴] ( ۱)- نسخه ج: کنندى.

[۵] ( ۲)- اوکنند افکنند.

[۶] ( ۳)- نیوکنند نیفکنند.

[۷] ( ۱)- نسخه ج: با پس.)

[۸] ( ۱)- نسخه ج: افکندم.

[۹] ( ۲)- نسخه ج: کم بوده.)

[۱۰] ( ۱)- نسخه ج: هم دل مباشید.

[۱۱] ( ۲)- نسخه ج: بازپس.)

[۱۲] ( ۱)- نسخه ج: شوند.

[۱۳] ( ۲)- با شما برنمیآیند

[۱۴] ( ۳)- نسخه ج: افکند.

[۱۵] ( ۴، ۵)- نسخه ج: قوى کردى … کشتن کردندى.)

[۱۶] ( ۴، ۵)- نسخه ج: قوى کردى … کشتن کردندى.)

[۱۷] ( ۱)- نسخه الف: فاستغفروا اللَّه فى کل یوم مائه مره.)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=