القلم - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره القلم

۶۸- سوره القلم- مکیه

النوبه الاولى‏

(۶۸/ ۵۲- ۱)

قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ بنام خداوند جهاندار دشمن پرور ببخشایندگى، دوست بخشاى بمهربانى.

ن وَ الْقَلَمِ‏ بدوات و قلم‏ وَ ما یَسْطُرُونَ (۱) و بآنچه آسمانیان و زمینیان نویسند [از کتاب و کلام‏].

ما أَنْتَ بِنِعْمَهِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ (۲) تو با آن نیکویى که از خداوند تو است با تو، دیوانه نیستى.

وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ (۳) و تراست مزدى ناکاست هرگز.

وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ (۴) و تو بر خویى بزرگوارى [بر ادب پیغام ما].

فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ (۵) آرى تو بینى و ایشان بینند.

بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ (۶) که دیوانه و فتنه رسیده از شما کیست.

إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ‏ خداوند تو است که او داناست. بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ‏ بهر که گمشده از راه او. وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (۷) و او داناست بایشان که راه یافتگان‏اند بحقّ.

فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ (۸) نگر دروغ زن گران را فرمان نبرى.

وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ (۹) دوست میدارند که تو فرا ایشان گرایى بچیزى، تا فرا تو گرایند.

وَ لا تُطِعْ‏ فرمان مبر کُلَّ حَلَّافٍ‏ ازین هر سوگند دروغ خواره‏ مَهِینٍ (۱۰) خوار فرا داشته‏اى.

هَمَّازٍ مردم نکوهى‏ مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ (۱۱) سخن چینى.

مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ از نیکى باز دارى. مُعْتَدٍ گزاف‏کارى، گزاف گویى، ناسازگارى‏ أَثِیمٍ (۱۲) پلیدگارى.

عُتُلٍ‏ درشت خویى. بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ (۱۳) با آن همه نادرست اصلى بدنامى.

أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنِینَ (۱۴) از بهر آنکه کسى با مال بود و پسران.

إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا چون سخن ما برو خوانند قالَ أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ (۱۵) گوید: که این افسانه‏[۱] پیشینیان است.

سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ (۱۶) آرى فردا او را نشانى کنیم بر روى.

إِنَّا بَلَوْناهُمْ‏ بیازمودیم ما ایشان را [بآنچه ایشان را دادیم از مال‏] کَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّهِ چنان که بیازمودیم خداوندان آن بستان را إِذْ أَقْسَمُوا آن گه که سوگند خوردند همگان‏ لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحِینَ (۱۷) که آن میوه خرما و انگور ببرند و با زرع بهم کنند سحرگاهان نزدیک بام.

وَ لا یَسْتَثْنُونَ (۱۸) و نگفتند که: اگر خداى خواهد!

فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ‏ گرد آن بستان ایشان گشت بشب گردنده‏اى و بآن رسید رسنده‏اى از عذاب خداوند تو، وَ هُمْ نائِمُونَ (۱۹) و ایشان در خواب.

فَأَصْبَحَتْ کَالصَّرِیمِ (۲۰) آن بستان زمینى گشت چون شب سیاه درو نه نبات نه آب.

فَتَنادَوْا مُصْبِحِینَ (۲۱) یکدیگر را آواز دادند نزدیک بام.

أَنِ اغْدُوا عَلى‏ حَرْثِکُمْ‏ خیزید از خواب، بامداد کنید بر حرث خویش، إِنْ کُنْتُمْ صارِمِینَ (۲۲) اگر مى‏چیدن خواهید.

فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ یَتَخافَتُونَ (۲۳) با هم راز میکردند در راه و میگفتند:أَنْ لا یَدْخُلَنَّهَا الْیَوْمَ عَلَیْکُمْ مِسْکِینٌ (۲۴) میکوشید که هیچ درویش امروز بر شما در آن بستان در نیاید.

وَ غَدَوْا عَلى‏ حَرْدٍ قادِرِینَ (۲۵) بامداد کردند بر آهنگ بد، چون نزدیک بستان آمدند و درویش ندیدند گفتند: که: دست یافتیم!

فَلَمَّا رَأَوْها چون آن بستان را [هامون‏] دیدند. قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ (۲۶) گفتند: ما راه گم کردیم.

بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (۲۷) [چون نیک نگاه کردند، گفتند: نه راه گم کردیم‏]، بلکه از نعمت بى بهره ماندیم.

قالَ أَوْسَطُهُمْ‏. بهینه برادران ایشان گفت: أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ‏ نمى‏گفتم شما را لَوْ لا تُسَبِّحُونَ (۲۸) چرا خداى را پاک نشناسید، [از پذیرفتن بیداد]؟

قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا گفتند: خداوند ما پاکست از ستمکارى‏ إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ (۲۹) ما ستمکارانیم.

فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ یَتَلاوَمُونَ (۳۰) روى فرا یکدیگر کردند بسرزنش کردن.

قالُوا یا وَیْلَنا گفتند: اى ویل و درد زدى بر ما إِنَّا کُنَّا طاغِینَ (۳۱) ما فرمانبردارى بگذاشتیم و از اندازه خود در گذشتیم.

عَسى‏ رَبُّنا أَنْ یُبْدِلَنا خَیْراً مِنْها امید داریم که مگر اللَّه ما را بدل دهد به از آن‏ إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا راغِبُونَ (۳۲) ما بنیاز و حاجت خواست با خداوند خود میگردیم.

کَذلِکَ الْعَذابُ‏ چنین بود عذاب [این جهانى‏]. وَ لَعَذابُ الْآخِرَهِ أَکْبَرُ و عذاب آخرت مه‏[۲] است او را که در رستاخیز عذاب کنند لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ (۳۳) اگر مردمان دانندى.

إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ‏ پرهیزگاران را از شرک‏ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ (۳۴) بنزدیک خداوند ایشان بهشتهاى با ناز و زیدست.

أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ (۳۵) ما مسلمانان را چون کافران کنیم؟.

ما لَکُمْ‏ چه رسید شما را؟ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (۳۶) این چیست که مى‏گویید و چه حکم است که میکنید؟

أَمْ لَکُمْ کِتابٌ فِیهِ تَدْرُسُونَ (۳۷) یا شما را نامه‏اى است از آسمان که اندرو همى خوانید.

إِنَّ لَکُمْ فِیهِ لَما تَخَیَّرُونَ (۳۸) که هست شما را در آن نامه آنچه حکم کنید.

أَمْ لَکُمْ أَیْمانٌ عَلَیْنا بالِغَهٌ یا شما را سوگند انست و پیمان بر ما بوجوب رسیده‏ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَهِ تا روز قیامت‏ إِنَّ لَکُمْ لَما تَحْکُمُونَ (۳۹) که شما راست آنچه شما حکم کنید.

سَلْهُمْ أَیُّهُمْ بِذلِکَ زَعِیمٌ‏ پرس ایشان را تا کیست ازیشان که بدرست کردن آن سوگند میانجى است؟

أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ یا ایشان انبازان دارند با من، یا انبازان میدانند مرا؛ فَلْیَأْتُوا بِشُرَکائِهِمْ‏ گوى ایشان را تا انبازان خود بیارند و باز نمایند. إِنْ کانُوا صادِقِینَ (۴۱) اگر مى‏راست گویند.

یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ‏ آن روز که پرده برکشند از ساق. وَ یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ و خلق را با سجود خوانند فَلا یَسْتَطِیعُونَ (۴۲) ناگرویدگان نتوانند که سجود کنند.

خاشِعَهً أَبْصارُهُمْ‏ فروشده چشمهاى ایشان از بیم‏ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّهٌ بر رویهاى ایشان نشسته خوارى بیم و نومیدى‏ وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ‏ و چون ایشان را با سجود خواند و ایشان با سلامت بودند و پشتها نرم اجابت نکردند.

فَذَرْنِی وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدِیثِ‏ با من گذار او را که دروغ مى‏شمرد این سخن‏ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ (۴۴) آرى فرا گیریم ایشان را پاره پاره از آنجا که ندانند.

وَ أُمْلِی لَهُمْ‏ و درنگ دهم ایشان را إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ (۴۵) که ساز من در واخ است و کار بردبارى بر من فراخ و از فردا بیم نه.

أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً یا بر رسانیدن این پیغام ازیشان مزد میخواهى‏[۳] فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (۴۶) تا ایشان را اوام افتاد از بهر تو که گران بار گشتند

أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ (۴۷) یا بنزدیک ایشان است علم غیب تا ایشان مى‏نویسند.

فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ‏ شکیبا باش حکم خداوند خویش را وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ‏ و چون مرد ماهى مباش. إِذْ نادى‏ وَ هُوَ مَکْظُومٌ‏ آن گه که ما را خواند و او پر غم و اندهگن.

لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَهٌ مِنْ رَبِّهِ‏ اگر نه آن بودى که دریافت او را نعمت نیک خدایى از خداوند او لَنُبِذَ بِالْعَراءِ خداوند او او را از شکم ماهى بهامون رستاخیز افکندى‏[۴] روز رستاخیز وَ هُوَ مَذْمُومٌ (۴۹) و ملامت برو بود.

فَاجْتَباهُ رَبُّهُ‏ برکشید او را خداوند او و گزین او تازه کرد فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِینَ (۵۰) و او را از شایستگان شایسته‏اى کرد.

وَ إِنْ یَکادُ الَّذِینَ کَفَرُوا نزدیک باشید[۵] و کام یابید[۶] که ناگرویدگان‏ لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ ترا بچشم بزمین آرندى‏[۷] که قرآن شنوند از تو وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ (۵۱) و مى‏گویند رسول را که او دیوانه است.

وَ ما هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ (۵۲) و نیست او مگر آواى جهانیان و شرف دو گیتى.

النوبه الثانیه

این سوره هزار و دویست و پنجاه و شش حرف و سیصد کلمت، پنجاه و دو آیت؛ جمله به مکه فرو آمد، بقول بیشترین مفسّران. ابن عباس و قتاده گفتند: از اول سوره تا سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ‏ به مکّه فرو آمد و ازینجا تا وَ لَعَذابُ الْآخِرَهِ أَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ‏ به مدینه فرو آمد. و ازینجا تا فَهُمْ یَکْتُبُونَ‏ به مکّه فرو آمد، و از اینجا تا فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِینَ‏ به مدینه فرو آمد و ازینجا تا بآخر سوره به مکّه فرو آمد. در این سوره دو آیت منسوخ است: فَذَرْنِی وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدِیثِ‏ این قدر از آیت منسوخ است بآیت سیف. و باقى آیت محکم.و آیت دیگر فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ‏ معنى صبر اندرین آیت منسوخ است بآیت سیف.

و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سوره ن و القلم اعطاه اللَّه عزّ و جلّ ثواب الّذین حسن اللَّه اخلاقهم».

قوله تعالى: ن وَ الْقَلَمِ‏ قال اهل التّفسیر «ن» هو الحوت الّذى علیه الارض و هو قول مجاهد و مقاتل و السّدّى و الکلبى. و قال ابن عبّاس: اوّل ما خلق اللَّه القلم فجرى بما هو کائن الى یوم القیامه، ثمّ رفع بخار الماء الى یوم القیامه فخلق منه السّماوات، ثمّ خلق النّون فبسط الارض على ظهره فتحرّک النّون فمادت الارض فاثبتت بالجبال فانّ الجبال لتفخر على الارض؛ ثمّ قرأ ابن عبّاس‏ ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ‏. و قیل: الحوت على البحر و البحر على متن الرّیح و الرّیح على القدره.

قال کعب الاحبار: اسم الحوت لویثا، قال: و انّ ابلیس تغلغل الى الحوت الّذى على ظهره الارض فوسوس الیه فقال له: أ تدرى ما على ظهرک یالویثا من الامم و الدّواب و الشّجر و الجبال لو نفضتهم القیتهم عن ظهرک؟ فهمّ لویثا ان یفعل ذلک. فبعث اللَّه دابّه فدخلت.

منخره فوصلت الى دماغه فعجّ الحوت الى اللَّه منها، فاذن لها فخرجت. قال کعب فو اللَّه الّذى نفسى بیده انّه لینظر الیها و تنظر[۸] الیه ان هم بشی‏ء من ذلک عاده کما کانت. و قال الحسن و قتاده و الضّحاک: النّون الدّواه و هی الیق بالقلم. یقال: انّ اصحاب البحر یستخرجون من بعض الحیتان شیئا اسود کالنّقس او اشدّ سوادا منه یکتبون به فیکون النّون و هو الحوت عباره عن الدّواه یقویه ما

روى عن النّبی (ص) انّه قال:« اوّل شی‏ء خلقه اللَّه القلم ثمّ خلق النّون و هی الدّواه ثمّ قال له: اکتب ما هو کائن الى یوم القیامه ثمّ ختم علم القلم فلم ینطق و لا ینطلق الى یوم القیامه.»

و فی روایه عکرمه عن ابن عبّاس قال: «الر» و «حم» و «ن» حروف الرّحمن تبارک و تعالى مقطّعه. و قال معاویه بن قرّه هو لوح من نور و رفعه الى النّبی (ص) و قیل: هو قسم اقسم اللَّه تعالى بنصرته للمؤمنین اعتبارا بقوله و کان حقّا علینا نصر المؤمنین،

و قیل: هو اسم للسّوره کاخواتها و قیل: اسم نهر فی الجنّه. و امّا «القلم» فهو القلم الّذى کتب اللَّه به الذّکر و هو قلم من نور طوله ما بین السّماء و الارض. و یقال: لمّا خلق‏ اللَّه القلم و هو اوّل ما خلقه، نظر الیه فانشقّ، فقال: یا ربّ بما اجرى؟- قال: بما هو کائن الى یوم القیامه. فجرى على اللّوح المحفوظ کما اجراه اللَّه سبحانه.

و قال عطا سألت الولید بن عباده بن الصّامت کیف کان وصیّه ابیک حین حضره الموت؟- قال: دعانى فقال:اى بنىّ اتّق اللَّه، و اعلم انّک لن تتّقى اللَّه، و لن تبلغ حتّى تؤمن باللّه وحده و القدر خیره و شرّه. انّی‏ سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: انّ اوّل ما خلق اللَّه القلم. فقال له: اکتب.

فقال: یا ربّ و ما اکتب؟- قال: اکتب القدر. قال: فجرى القلم فی تلک السّاعه بما هو کائن الى الابد.

و قیل: اراد بالقلم الخطّ و الکتابه من اللَّه تعالى على عباده بتعلیمه ایّاهم الخطّ و الکتابه کما قال تعالى: عَلَّمَ بِالْقَلَمِ‏. و قیل: القلم الطّلسم الاکبر. و قیل: الاقلام مطایا الفطن و رسل الکرام. و قیل: البیان اثنان: بیان لسان و بیان بنان، و من فضل بیان البنان ان ما تثبته الاقلام باق على الایّام و بیان اللّسان تدرسه الاعوام. و قال بعض الحکماء: قوام امور الدّین و الدّنیا بشیئین: القلم و السّیف. السّیف تحت القلم. لو لا القلم ما قام دین و لا صلح عیش.

وَ ما یَسْطُرُونَ‏ اى- یکتبون اقسم بما یکتبه اهل السّماء و اهل الارض من کتابه و کلامه و دینه کقوله: «وَ کِتابٍ مَسْطُورٍ» و قیل: ما تکتبه الملائکه الحفظه من اعمال بنى آدم.

ما أَنْتَ بِنِعْمَهِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ‏ هذا جواب القسم، و هو فی موضع قول القائل:ما انت بحمد ربّک بمجنون. و قیل: معناه انّک لا تکون مجنونا و قد انعم اللَّه سبحانه علیک بالنّبوّه و الحکمه.- این جواب مشرکان مکه است که رسول خدا را دیوانه گفتند. و ذلک فی قوله: «یا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ» ربّ العالمین گفت: تو با آن نعمت و کرامت و تخاصیص نبوّت و حکمت که اللَّه با تو کرده دیوانه نیستى. و قیل: معناه انتفى عنک الجنون بنعمه ربّک. و قیل: الباء للقسم.

وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ‏ اى- غیر منقوص و لا مقطوع بصبرک على افترائهم علیک. و قیل: و انّ لک لاجرا على تبلیغ الرّساله و تحمّل المشاقّ غیر محسوب.

یقال: اجر النّبیّ مثل اجر الامّه قاطبه غیر منقوص.

وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ‏. قال ابن عباس و مجاهد: اى- على دین عظیم لا دین احبّ الىّ و لا ارضى عندى منه و هو دین الاسلام. و قال الحسن: على ادب القرآن، اى- انّک لعلى الخلق الّذى نزل به القرآن، سئلت عائشه رضی اللَّه عنها عن خلق رسول اللَّه (ص). فقالت: کان خلقه القرآن. قال قتاده: و هو ما کان یأتمر به من امر اللَّه و ینتهى عنه من نهى اللَّه و المعنى: انّک على الخلق الّذى امرک اللَّه به فی القرآن. و قیل: معناه کان خلقه یوافق القرآن.

رسول خدا (ص) امر و نهى قرآن را چنان پیش رفتى و نگه داشتى‏[۹] بخوش طبعى که گویى خلق وى و طبع وى خود آن بود. و قیل: سمّى اللَّه خلقه عظیما لانّه امتثل تأدیب اللَّه ایّاه بقوله: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» الآیه، و جمله ذلک انّ اللَّه تعالى جمع فیه کلّ خلق محمود لانّه تعالى ذکره ذکر الانبیاء فی سوره الانعام.

ثمّ اثنى علیهم فقال عزّ و جلّ: أُولئِکَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّهَ ثمّ امر محمدا (ص) باتّباع هداهم، فقال: فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ‏ و کان لکلّ واحد منقبه مدح بها و کان مخصوصا بها فخصّ نوح بالشّکر، و ابراهیم بالخلّه، و موسى بالاخلاص، و اسماعیل بصدق الوعد، و یعقوب و ایّوب بالصّبر، و داود بالاعتذار، و سلیمان و عیسى، بالتّواضع. فلمّا امره اللَّه تعالى بالاقتداء بهم، اقتدى بهم؛ فاجتمع له ما تفرّق فی غیره و حاز مکارم الاخلاق باسرها و لهذا قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «انّ اللَّه بعثنى لتمام مکارم الاخلاق و تمام محاسن الافعال».

و عن البراء بن عازب قال: کان رسول اللَّه (ص) احسن النّاس وجها، و احسنهم خلقا؛ لیس بالطّویل الباین و لا بالقصیر.

و عن انس بن مالک قال: خدمت رسول اللَّه (ص) عشر سنین فما قال لى افّ قطّ و ما قال لى لشی‏ء صنعته لم صنعته، و لا لشی‏ء ترکته لم ترکته، و کان رسول اللَّه من احسن النّاس خلقا و لا مسست خزّا قطّ، و لا حریرا، و لا شیئا کان الین من کفّ رسول اللَّه (ص) و لا شممت مسکا و لا عطرا کان اطیب من عرق رسول اللَّه (ص)

و عن عبد اللَّه بن عمر قال:« انّ رسول اللَّه (ص) لم یکن فاحشا و لا متفحّشا و کان یقول خیارکم احاسنکم اخلاقا.»

و عن انس‏ انّ امرأه عرضت لرسول اللَّه (ص) فی طریق من طرق المدینه

فقالت: یا رسول اللَّه انّ لى الیک حاجه. فقال: «یا امّ فلان اجلسى فی اىّ سکک المدینه شئت اجلس الیک. قال: ففعلت، فقعد الیها رسول اللَّه (ص) حتّى قضى حاجتها

و قال انس: کانت الامه من اماء اهل المدینه لتأخذ بید رسول اللَّه (ص) فتنطلق به حیث شاءت.

و عن ابى الدّرداء عن النّبی (ص) قال: «انّ اثقل شی‏ء یوضع فی میزان المؤمن یوم القیامه خلق حسن و انّ اللَّه یبغض الفاحش البذئ.»

و عن ابى هریره قال:قال النّبی (ص) لاصحابه: «أ تدرون ما اکثر ما یدخل النّاس النّار؟». قالوا اللَّه و رسوله اعلم. قال: «فانّ اکثر ما یدخل النّاس النّار الأجوفان: الفرج و الفم. أ تدرون ما اکثر ما یدخل النّاس الجنّه؟» قالوا اللَّه و رسوله اعلم. قال: «فانّ اکثر ما یدخل النّاس الجنّه: تقوى اللَّه و حسن الخلق».

عن عائشه (رض) قالت:« سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «انّ المؤمن لیدرک بحسن خلقه درجه قائم اللّیل و صائم النّهار.»

و عن ابى هریره قال: قال رسول اللَّه (ص): «احبّکم الى اللَّه احسنکم اخلاقا، الموطؤن اکنافا. الّذین یألفون و یؤلفون. و ابغضکم الى اللَّه المشّاؤن بالنّمیمه المفرّقون بین الاخوان الملتمسون للبراء العثرات».

روى عن علىّ بن موسى الرّضا عن ابیه موسى بن جعفر عن ابیه جعفر بن محمد عن ابیه محمد بن علىّ عن ابیه علىّ بن الحسین عن ابیه حسین بن علىّ عن ابیه علىّ بن ابى طالب سلام اللَّه علیهم. قال: قال رسول اللَّه (ص): «علیکم بحسن الخلق فانّ حسن الخلق فی الجنّه لا محاله، و ایّاکم و سوء الخلق فانّ سوء الخلق فی النّار لا محاله».

قوله: فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ‏: فسترى یا محمد و یرون یعنى: اهل مکّه اذا نزل بهم العذاب ببدر. و قیل: فی القیامه و کان النّبی (ص) عالما بذلک و لکنّه ذکر على معنى یجتمع مع علمهم بانّک لست بمجنون و لا مفتون.

و قوله: بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ‏ معناه بایّکم المجنون. فالمفتون مفعول بمعنى المصدر کما یقال: ما بفلان معقول و مجلود، اى- عقل و جلاده. و هذا معنى قول الضحاک و روایه العوفى عن ابن عباس، و قیل: الباء بمعنى فی و مجازه. فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ‏ فی اىّ الفریقین المجنون فی فریقک ام فی فریقهم؟.

و قیل: الباء بمعنى مع و المفتون الشّیطان و المعنى: مع ایّکم الشّیطان؟ أ مع المؤمنین ام مع الکفّار؟ و هذا معنى‏ قول مجاهد. و قیل: الباء فیه زائده و المعنى: ایّکم المفتون، اى- المجنون الّذى فتن بالجنون؛ و هذا قول قتاده. و اتّفقوا على انّ المفتون هاهنا المجنون.

إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ‏ بمن زاغ عن دینه و طریقه‏ وَ هُوَ أَعْلَمُ‏ منکم و منهم‏ بِالْمُهْتَدِینَ‏ الى دینه.

فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ‏ لک یا محمّد و هم المستهزؤن، الّذین ذکروا فی سوره الحجر، اى- فیما یدعونک الى متابعه ادیانهم. و النّبی (ص) لم یکن یطیعهم و لکن ذلک امر باستدامه ترک طاعتهم و الاستزاده فیه.

وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ‏ داهن و ادهن: واحد، و اصل المداهنه المداجاه.

و المعنى ودّوا لو توافق معهم و تترک مناصحتهم و تلین لهم فیلینون لک و یقاربون لک.

قال ابن قتیبه: ارادوا ان یعبد آلهتهم مدّه و یعبد اللَّه مدّه و قیل الفاء هاهنا للعطف لا للجواب.

وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ مَهِینٍ‏. قال ابن عبّاس هو ابو جهل. و قال مقاتل: هو الولید بن المغیره المخزومى. و قیل: الاسود بن عبد یغوث. و قال عطاء الاخنس ابن شریق. و «الحلّاف» کثیر الحلف بالباطل. مَهِینٍ‏ اى- حقیر ضعیف و هو فعیل من المهانه و هی قلّه الرّأى و التّمییز. تقول مهن بالضّم فهو مهین. و لیس هذا من الهوان و هو قریب من الاوّل لانّ من اکثر الحلف الکاذبه و هو عند النّاس مهین و انّما یکذب لمهانه نفسه علیه.

هَمَّازٍ یغتاب النّاس و یعیبهم بما لیس فیهم، و یقع فیهم من ورائهم.

مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ‏ اى- قتّات یسعى بالنّمیمه بین النّاس للافساد، و فی الخبر لا یدخل الجنّه قتات. و النّمیم جمع نمیمه، و قیل: النّمیم و النّمیمه واحد و الاسم النّمام.

مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ بخیل بالمال، و قیل: یمنع النّاس عن الایمان: قیل: کان له مال.

فقال لاولاده و اولاد اولاده من اسلم منکم منعته مالى. مُعْتَدٍ اى- متجاوز للحدّ فی الطّغیان‏ أَثِیمٍ‏ کثیر الاثم، فاجر عاص.

عُتُلٍ‏ هو الغلیظ الجافى، اکول، شروب، فاحش الخلق سىّ‏ء الخلق.

بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ‏ اى- بعد هذه الخصال مع هذه الرّذائل دعىّ ملصق بالقوم‏ لیس منهم. قال عکرمه «الزنیم» ولد الزّنا، قال الشّاعر:

زنیم لیس یعرف من ابوه‏ بغىّ الامّ ذو حسب لئیم‏

و قیل: هو الّذى یعرف بالابنه،

روى عن النّبی (ص) الا اخبرکم باهل الجنّه کلّ ضعیف متضعّف لو یقسم على اللَّه لأبرّه، الا اخبرکم باهل النّار کلّ عتلّ جوّاظ مستکبر،

و عن شداد بن اوس: «قال: قال رسول اللَّه (ص): لا یدخل الجنّه جوّاظ و لا جعظرىّ و لا عتلّ زنیم».- قال: قلت فما الجواظ؟- قال: «کلّ جمّاع منّاع». قلت: فما الجعظرىّ قال: «الفظّ الغلیظ»- قلت: فما العتلّ الزّنیم!- قال: «کلّ رحیب الجوف اکول شروب، غشوم، ظلوم».

و عن زید بن اسلم قال: قال رسول اللَّه (ص) «تبکى السّماء من رجل اصحّ اللَّه جسمه و ارحب جوفه و اعطاه من الدّنیا مقضما و کان للنّاس ظلوما، فذلک العتلّ الزّنیم.

و عن ابى هریره عن النّبی (ص) قال: «لا یدخل الجنّه ولد الزّنا و لا ولده و لا ولد ولده»:

و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «لا یزال امّتى بخیر ما لم یفش فیهم ولد الزّنا فاذا فشا فیهم ولد الزّنا یوشک ان یعمّهم اللَّه بعقاب.

و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «انّ اولاد الزّنا یحشرون یوم القیامه فی صوره القرده و الخنازیر».

و قال عکرمه: اذا کثر اولاد الزّنا قلّ المطر.

قوله: أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنِینَ‏ قرأ ابو جعفر و ابن عامر و یعقوب آ ان کان بالمدّ و الاستفهام. قرأ حمزه و عاصم بروایه ابى بکر بهمزتین بلا مدّ. و قرأ الآخرون على الخبر بلا استفهام. فمن قرأ بالاستفهام فمعناه: الان کان ذا مال و بنین.

إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ‏ و قیل: معناه‏ أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنِینَ‏ تطیعوا و من قرأ على الخبر فمعناه‏ لا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ مَهِینٍ‏ لاجل‏ أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنِینَ‏. و جاء فی التّفسیر انّ الولید بن المغیره کان له عشره بنین.

و قیل:اثنا عشر ابنا و کان له تسعه آلاف مثقال فضّه و کانت له حدیقه فی الطائف ثمّ اوعده فقال: سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ‏ الخرطوم الانف و السّمه التّسوید، و الوسم على الانف افضح و اقبح، و المعنى: سنجعل له علامه فی الآخره یعرف بها انّه من اهل النّار من اسوداد الوجه. و جائز ان یفرد بسمه لمبالغته فی عداوه النّبی (ص) فی الدّنیا فیخص من التّشویه بما یتبیّن به من غیره کما کانت عداوته فی الدّنیا زائده على عداوه غیره‏

و قیل: خصّ الخرطوم بالذّکر و المراد به جمیع الوجه لانّ بعض الشّى‏ء یعبّر به عن کله.

قوله: إِنَّا بَلَوْناهُمْ‏ اى- اختبرناهم و ابتلیناهم، یعنى: هل مکّه حین دعا علیهم النّبی (ص) فابتلاهم بالجوع حتّى اکلوا الجیف و العظام،

فقال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «اللّهم اشدد وطأتک على مصر و اجعلها سنین کسنى یوسف و امر اهل هجران لا یحملوا الى مکّه طعاما و انقطع عنهم الطّریق من قبل العراق.

ابتداء این قصّه آنست که رسول خدا (ص) چون از قریش و اهل مکه بغایت برنجید، دعاء بد گفت بر ایشان، گفت: بار خدایا بطش خود بر ایشان گمار و کار روزى بر ایشان سخت کن و ایشان را سالها قحط و نیاز پیش آر، چنان که در روزگار یوسف مصریان را بود. اللَّه تعالى دعاء رسول خدا اجابت کرد تا باران آسمان و نبات زمین از ایشان باز ایستاد و راه کاروان طعام بر ایشان فرو بسته شد، و سالها در آن قحط و نیاز مردار و استخوان خوردند. ربّ العالمین ایشان را مثل زد بخداوندان آن بستان. و ایشان سه برادر بودند در صنعاء یمن بستانى داشتند، بدو فرسنگى صنعاء، از پدر ایشان باز مانده و بمیراث بایشان رسیده و در آن بستان هم زرع بود و هم درخت خرما و انگور. و پدر ایشان مردى صالح بود. هر سال ریع آن بستان سه قسم کردى، قسمى وجه عمارت و نفقه بستان و قسمى درویشان و خواهندگان را، و قسمى نفقه خویش را. چون پدر از دنیا برفت و بستان با[۱۰] پسران افتاد، سهم درویشان بازگرفتند؛ آن برادر که بهینه ایشان بود و پارساتر و بسن کمتر، ایشان را گفت:

حقّ درویشان باز مگیرید و آن سنّت که پدر نهاد دست بمدارید که زیان کار شوید و برکات آن منقطع گردد. ایشان فرمان نبردند. چون وقت چیدن میوه بود و درودن کشته سوگند خوردند که سحرگاهان نزدیک بام بروند و خرما و انگور ببرند، و نگفتند ان شاء اللَّه. مقصود ایشان بوقت سحرگاه آن بود که تا درویشان ندانند و حاضر نشوند؛ که در روزگار پدر ایشان هر سال وقت بریدن میوه و زرع معیّن بود و درویشان حاضر اینست که ربّ العالمین گفت: أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحِینَ‏ وَ لا یَسْتَثْنُونَ‏ اى- لم یقولوا ان شاء اللَّه.

فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ‏ اى- عذاب من ربّک لیلا و لا یکون الطّائف الّا باللّیل و کان ذلک الطّائف نارا نزلت من السّماء فاحرقتها. وَ هُمْ نائِمُونَ‏ فَأَصْبَحَتْ‏ الجنه کَالصَّرِیمِ‏ اى- محرقه سوداء کاللّیل.

و قیل: بیضاء لم یبق فیها سواد زرع و لا شجر کالنّهار و الصّریم اللّیل و الصّریم النّهار لانّ کلّ واحد منهما ینصرم عن صاحبه؛ و قیل: کالصّریم یعنى: کالبستان الّذى صرم زرعه و ثماره و یکون الصّریم بمعنى المصروم کعین کحیل و کفّ خضیب. 

ایشان سوگند خوردند بى استثنا که بامداد پگاه پنهان از درویشان روند و میوه چینند. و آن گه در خواب شدند و ربّ العالمین آن شب آتشى فرو گشاد تا هر چه در آن بستان بود همه بسوخت و خاکستر گردانید و ایشان از آن حال و از آن عذاب بى خبر، بوقت بام برخاستند و یکدیگر را آواز دادند که:

أَنِ اغْدُوا عَلى‏ حَرْثِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صارِمِینَ‏ اى- قاطعین لها فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ یَتَخافَتُونَ‏ یتسارّون بینهم.

أَنْ لا یَدْخُلَنَّهَا الْیَوْمَ عَلَیْکُمْ مِسْکِینٌ‏ و یخفون انفسهم و کلامهم من النّاس.

وَ غَدَوْا عَلى‏ حَرْدٍ قادِرِینَ‏ اى- على قصد و حرص و امر اسّسوه و اجمعوا علیه‏ قادِرِینَ‏ عند انفسهم على الصّرام.

چون فرا راه بودند، با یکدیگر سخن نرم گفتند و براز، که نباید که امروز هیچ درویشى در آن بستان آید و خویشتن را پوشیده و پنهان میداشتند تا کس بنداند ازین درویشان که ایشان ببستان میروند و بر قصدى و آهنگى درست میرفتند و حرصى تمام. چون نزدیک بستان رسیدند و هیچ درویش ندیدند، گفتند که:دست یافتیم و مقصود حاصل کردیم. در نفس خویش چنان پنداشتند که قدرت و توان آنچه مقصود و مرا دست یافتند.

و قیل: معنى‏ قادِرِینَ‏ اى- خرجوا فی الوقت الّذى قدّروه. بیرون آمدند آن ساعت که در اوّل شب تقدیر کرده بودند و بر آن عزم و بر آن تقدیر خفته، پس چون در بستان شدند درختان و زرع آن‏ دیدند سوخته و خاکستر گشته و آب سیاه بر آمده گفتند: إِنَّا لَضَالُّونَ‏ ما راه گم کردیم مگر این نه بستان ماست؟ چون نیک نگاه کردند بدانستند که جرم ایشان راست که حقّ درویشان باز گرفتند و گفتند:بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ‏ نه نه راه گم نکردیم که این بستان ماست ما را از میوه و بر آن محروم کردند و از نعمت بى بهره ماندیم، بآنکه حقّ درویشان باز گرفتیم.

قالَ أَوْسَطُهُمْ‏ اى- خیرهم و افضلهم و اعدلهم قولا و کان اصغرهم سنّا أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ‏ اى- هلّا تستثنون عند قولکم‏ لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحِینَ‏ و الاستثناء تسبیح لانّه تنزیه و تعظیم للَّه و اقرارا بانّه لا یقدر أحد أن یفعل فعلا الّا بمشیّه اللَّه. و قیل: معناه هلّا تذکرون نعم اللَّه علیکم فتؤدّوا حقّ اللَّه من اموالکم.

آن برادر کهینه گفت- و بهینه ایشان بود عاقلتر و فاضلتر-: نمى ‏گفتم شما را که خداى را بپاکى چرا نستائید و از پذیرفتن بیداد چرا پاک نشناسید؟ و چرا ذکر نعمت او بشکر نکنید؟ تا حقّ او از مال خود بیرون کنید و بدرویشان دهید.

و آن گه که مى‏ گفتید بامداد به بوستان رویم چرا ان شاء اللَّه نگفتید و رفتن خویش با مشیّت اللَّه نیفکندید. و اگر شما سبحان اللَّه گفتید بهتر از آن اندیشه بودى که کردید- پس ایشان گفتند:

سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ‏ پاکست و بى عیب خداوند ما و مائیم ستمکاران بر خویشتن. بگناه خود معترف شدند و یکدیگر را ملامت کردند.

چنان که ربّ العزّه گفت: فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ یَتَلاوَمُونَ‏ یلوم بعضهم بعضا بما فعلوا یعنى الهرب من المساکین، هذا یقول کان الذّنب لک و یقول الآخر بل کان الذّنب لک.

قالُوا یا وَیْلَنا إِنَّا کُنَّا طاغِینَ‏ از کرده پشیمان شدند و بتضرّع و زارى بدرگاه اللَّه باز گشتند و بجرم خود اقرار کردند. گفتند: اى ویل بر ما که از اندازه خود در گذشتیم و از راه صواب برگشتیم که حقّ درویشان باز گرفتیم؛ با این همه نومید نشدند که بر درگاه اللَّه نومیدى نیست.

گفتند:عَسى‏ رَبُّنا أَنْ یُبْدِلَنا خَیْراً مِنْها إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا راغِبُونَ‏ اى- راغبون فی المسأله ان یتوب علینا و ان یرزقنا خیرا منها. قال عبد اللَّه بن مسعود: بلغنى انّ القوم تسابوا و اخلصوا و عرف اللَّه منهم الصّدق فابدلهم بها جنّه خیرا منها و اسمها الحیوان فیها عنب یحمل البغل منها عنقودا.

کَذلِکَ الْعَذابُ‏ اى- کما فعلت باهل هذه الجنّه کذلک افعل بامّتک اذا لم تعطف اغنیاؤهم على فقرائهم بان امنعهم القطر و ارسل علیهم الحوائج و ارفع البرکه من زروعهم و تجارتهم. ثمّ قال: وَ لَعَذابُ الْآخِرَهِ أَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ‏ اى- و ما اعددت لهؤلاء الکفّار من الوان العذاب فی الآخره اکبر و اعظم و اشدّ لو عقلوا و عملوا ذلک ثمّ اخبر بما عنده للمتّقین فقال:إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ‏ اى- بساتین نعیمها مقیم و لا یبید و لا یفنى خلافا لبساتین الدّنیا فانّها فانیه هالکه صاحبها فی عناء من عمارتها فلا ترغبوا فیها عنها.

فلمّا نزلت هذه الآیه قال عتبه بن ربیعه: لئن کان ما یقول محمّد حقّا لنکوننّ افضل اجرا منهم فی الآخره کما نحن الیوم افضل منهم فی الدّنیا فانزل اللَّه سبحانه:أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ‏ استفهام انکار و توبیخ، اى- لا نفعل فان المسلمین فی الجنّه، و المجرمین، و هم الکافرون، فی النّار.

ما لَکُمْ‏ یا کفّار قریش‏ کَیْفَ تَحْکُمُونَ‏؟ من این حکمتهم بالتّسویه بین المطیع و العاصى و اىّ عقل اقتضى ذلک، اى- انّ هذا الحکم جور ان تعطوا فی- الآخره ما یعطى المسلمون.

أَمْ لَکُمْ کِتابٌ‏ نزل من عند اللَّه. فِیهِ تَدْرُسُونَ‏ اى تقرؤن ما فیه.

إِنَّ لَکُمْ فِیهِ‏ اى- فی ذلک الکتاب. لَما تَخَیَّرُونَ‏ اى- ما تختارون لانفسکم و تشتهون و انّما کسرت انّ لما دخلت فی خبرها اللّام تخیّر و اختار بمعنى واحد.

أَمْ لَکُمْ أَیْمانٌ‏ عهود و مواثیق‏ عَلَیْنا بالِغَهٌ اى- مؤکّده محکمه عاهدناکم علیه فاستوثقتم بها منّا فلا ینقطع عهدکم‏ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَهِ إِنَّ لَکُمْ‏ فی ذلک العهد لَما تَحْکُمُونَ‏ لانفسکم من الخیر و الکرامه عند اللَّه.

خلاصه المعنى:هل وجدتم فی کتاب لى او درستم انّى اقسمت قسما بالغا شدیدا لا مثنویّه فیه انّى افعل ما تحکمون.

ثمّ قال لنبیّه (ص):أَیُّهُمْ‏ بما یقولون من انّ لهم فی الآخره حظّا زَعِیمٌ‏ اى- کفیل ضامن فان من کان على بصیره من شی‏ء تکفّل به و اذ لم یتکفّلوا دلّ على انّهم غیر واثقین بما یقولون. قال الحسن: الزّعیم فی الآیه بمعنى الرّسول، اى-[۱۱] فیهم رسول او جاءهم رسول بصحّه ما یقولون.

أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ یعنى: آلهه تکفل لهم بما یقولون و قیل: شهداء یشهدون لهم بصدق ما یدعونه. فَلْیَأْتُوا بِشُرَکائِهِمْ‏ اى- فلیأتوا بها: إِنْ کانُوا صادِقِینَ‏ فی دعواهم.

یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ‏ یوم ظرف و المعنى: فلیأتوا بشرکائهم فی ذلک الیوم لتنفعهم و تشفع لهم. و قیل: معناه اذکر یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ‏ و قرئ بالنّون نکشف عن ساق.

روى البخارى فی الصّحیح عن یحیى بن بکیر عن اللیث بن سعد عن خالد بن یزید عن سعید بن ابى هلال عن زید بن اسلم عن عطاء بن یسار عن ابى سعید الخدرى عن رسول اللَّه (ص) قال: «یکشف ربّنا عن ساقه فیخرّون له سجّدا»

و قال ابن مسعود: یکشف ربّنا عن ساقه.

وعن ابى موسى الاشعرى عن النّبی (ص) یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ‏ قال نور عظیم یخرّون له سجّدا.

و قال اهل اللّغه: الکشف عن السّاق کنایه عن شدّه الامر قال الشّاعر:

«و قامت الحرب على ساق» و یروى عن ابن عباس انّه قال: یکشف عن الامر الشّدید و ذلک اشدّ السّاعه تمرّ بهم فی القیامه یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فامّا المؤمنون فیخرّون سجّدا و امّا المنافقون فتصیر ظهورهم طبقا کانّها السقافید. فَلا یَسْتَطِیعُونَ‏ السّجود فتسوّد عند ذلک وجوههم و یتمیّز الکافرون من المؤمنین حینئذ و کانوا قبل ذلک مختلطین. و

عن ابى هریره عن النّبی (ص) قال: «یأخذ اللَّه عزّ و جلّ للمظلوم من الظّالم حتّى لا تبقى مظلمه عند احد حتّى انّه لیکلّف شائب اللّبن بالماء ثمّ یبیعه ان یخلص اللّبن من الماء فاذافرغ من ذلک نادى مناد یسمع الخلائق کلّهم الا لیلحق کلّ قوم بآلهتهم و ما کانوا یعبدون من دون اللَّه، فلا یبقى احد عبد شیئا من دون اللَّه الّا مثّلت له آلهته بین یدیه و یجعل اللَّه ملکا من الملائکه على صوره عزیر و یجعل ملکا من الملائکه على صوره عیسى بن مریم فیتّبع هذا الیهود و یتّبع هذا النّصارى، ثمّ تلویهم آلهتهم الى النّار و هم الّذین یقول اللَّه عزّ و جلّ لو کان هؤلاء آلهه ما و ردوها و کلّ فیها خالدون و اذا لم یبق الّا المؤمنون و فیهم المنافقون، قال اللَّه عزّ و جلّ لهم ذهب النّاس فالحقوا بآلهتکم و ما کنتم تعبدون! فیقولون و اللَّه ما لنا آله الّا اللَّه و ما کنّا نعبد غیره.

فینصرف اللَّه عنهم فیمکث ما شاء اللَّه ان یمکث ثمّ یأتیهم فیقول: ایّها النّاس ذهب النّاس فالحقوا بآلهتکم و ما کنتم تعبدون. فیقولون: و اللَّه ما لنا آله الّا اللَّه و ما کنّا نعبد غیره فیکشف لهم عن ساق و یتجلّى لهم من عظمته ما یعرفون انّه ربّهم فیخرّون سجّدا على وجوههم و یخرّ کلّ منافق على قفاه و یجعل اللَّه اصلابهم کصیاصى البقر ثمّ یضرب الصّراط بین ظهرانى جهنّم.

قوله: خاشِعَهً أَبْصارُهُمْ‏ و ذلک انّ المؤمنین یرفعون رؤسهم من السّجود و وجوههم اشدّ بیاضا من الثّلج و تسوّد وجوه الکافرین و المنافقین. تَرْهَقُهُمْ ذِلَّهٌ اى- تغشاهم ذلّ النّدامه و الحسره. وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ. قال ابراهیم التیمى یعنى: الى الصّلاه المکتوبه بالاذان و الاقامه، و قیل: کانوا یسمعون حىّ على الصّلاه فلا یجیبون. وَ هُمْ سالِمُونَ‏ اصحّاء فلا یأتونه. قال کعب الاحبار و اللَّه ما نزلت هذه الآیه الّا فی الّذین یتخلّفون عن الجماعات، و قیل: کانت ظهورهم سلیمه بخلاف ما کانت فی الآخره فلا یجیبون.

فَذَرْنِی وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدِیثِ‏ اى- فدعنى و المکذّبین بالقرآن و خلّ بینى و بینهم. قال الزجاج: اى- لا تشغل قلبک بهم و کلّهم الىّ فانّى اکفیکهم و دعنى ایّاهم. سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ‏ اى- سنأخذهم بالعذاب حالا بعد حال و سنقرّبهم‏[۱۲] من العذاب من حیث لا یشعرون فعذّبوا یوم بدر. قال سفیان الثورى الاستدراج ان یبسط علیهم النّعم و یمنعهم الشّکر و قال السّدّى کلّما جدّدوا معصیه جدّدنا لهم نعمه و امسیناهم شکرها.

وَ أُمْلِی لَهُمْ‏ اطیل لهم المدّه إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ‏ اى- انّ اخذى بالعذاب شدید.

أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً اى- أ تطالبهم یا محمد على ما آتیتهم به من الرّساله جعلا. فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ‏ اى- فهم من غرم ذلک الجعل‏ مُثْقَلُونَ‏: لا یطیقونه‏ أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ‏ اى- عندهم اللّوح المحفوظ، فهم یکتبون منه و یستنسخون منه و قیل: الْغَیْبُ‏ ما غاب عنه من خفىّ معلوماته و لطف تدبیره و کلّ ذلک تنبیه على فساد ما هم علیه مقیمون اتّباع الهوى.

فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ‏ ارض بقضاء ربّک یا محمد و احبس نفسک و قلبک على ما یحکم به ربّک و لا تضجر بقلبک و لا تجزع بنفسک. وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ‏ یعنى یونس بن متى، لا تعجل کما عجل یونس‏ إِذْ نادى‏ ربّه‏ وَ هُوَ مَکْظُومٌ‏ مملوّ من الغضب مکروب مغموم. قیل: نزلت هذه الآیه یوم احد لمّا انهزم المسلمون و کسر رباعیه النّبی (ص) و قال: کیف یفلح قوم شجّوا نبیّهم و خضبوا وجهه بالدّم و هو یدعوهم الى اللَّه و اراد ان یدعوا على الّذین قاتلوه فامره اللَّه بالصّبر، و الظّاهر انّها عامه فی جمیع احواله الّتى امر فیها بالصّبر، و المعنى: لا تستعجل بعقوبه قومک‏[۱۳] کما استعجل یونس فلقى ما لقى فی بطن الحوت حتّى نادى ربّه و هو ممتلى حزنا على نفسه.

لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَهٌ مِنْ رَبِّهِ‏ اى- لو لا انّ اللَّه تاب علیه و خصّه برحمته و لحقته نعمه من قبله. و قیل: لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَهٌ مِنْ رَبِّهِ‏ هى النّبوّه. و قیل: عبادته السّابقه. لَنُبِذَ بِالْعَراءِ اى- لطرح بالارض الفضاء. وَ هُوَ مَذْمُومٌ‏ اى- لولا ذلک لنبذ مذموما بدل ما نبذ محمودا. العراء، الفضاء العارى من البناء.

و یقال: هذا «العراء» عرصه السّاعه. العراء فی الآیه الأخرى‏ «فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ» هى ارض الموصل.

فَاجْتَباهُ رَبُّهُ‏ اى- جدّدنا اجتباءه و اعدنا اصطفاءه بعد المحنه کقوله فی:آدم: «وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏» «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» و قیل‏ فَاجْتَباهُ رَبُّهُ‏ اى- اختاره لرسالته‏ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِینَ‏ اى- من الانبیاء قوله‏ وَ إِنْ یَکادُ الَّذِینَ کَفَرُوا ان هاهنا مخفّفه من الثّقیله، و المعنى: و انّ الّذین کفروا یکادون یصیبونک باعینهم و ذلک حین اراد الکفّار ان یعینوا رسول اللَّه فیصیبوه بالعین فنظر الیه قوم من قریش و قالوا: ما رأینا مثله و لا مثل حججه و کانت العین فی بنى اسد حتّى انّ الرّجل منهم ینظر الى النّاقه السّمینه او البقر السّمینه ثمّ یعینها ثمّ یقول للجاریه: خذى المکتل و الدّرهم فاتینا بلحم من لحم هذه فما تبرح حتّى تقع فتنحر و کان الواحد اذا اراد ان یعین شیئا یجوع ثلاثه ایّام ثمّ یعرض له فیقول تاللّه ما رایت مالا اکثر و لا احسن من هذا فیتساقط ذلک الشّی‏ء فارادوا مثل ذلک برسول اللَّه (ص) فعصمه اللَّه من ذلک و انزل هذه الآیه. قال الحسن: هذه الآیه دواء اصابه العین.

وفی الخبر: «العین حقّ تشترک من الخالق»

ویروى: «العین حقّ تدخل الرّجل القبر و الجمل القدر و لو کان شی‏ء یسبق القدر لسبقته العین».

و قال بعضهم: انّما یصیب الانسان بالعین ما یستحسنه و تمیل نفسه الیه و کان نظرهم الى النّبی (ص) نظره البغض و ذلک ضدّه. قالوا و معنى الآیه: انّهم لشدّه عداوتهم لک ینظرون الیک نظرا یکاد یصرعک عن مکانک کما یقال نظر الىّ فلان نظرا کاد یأکلنى به.

و الجمهور على القول الاوّل. قرأ اهل المدینه لَیُزْلِقُونَکَ‏ بفتح الیاء و الآخرون بضمّها و هما لغتان یقال: زلقت الرّجل و ازلفته اذا صرعته و کان رسول اللَّه (ص) اذا قرأ القرآن کاد المشرکون یزلقونه استحسانا و الذّکر هاهنا القرآن. وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ‏ ینسبونه الى الجنون اذا سمعوه یقرأ القرآن و یقولون معه جنّى یعلّمه الکتاب.

و قیل: مختلط العقل قالوه حسدا وَ ما هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ‏ اى- و ما القرآن الّا موعظه للمؤمنین‏[۱۴] و شرف لهم و نجاه، و قیل: وَ ما هُوَ اى- و ما محمد و ارسلنا ایّاه الّا ذِکْرٌ و شرف‏ لِلْعالَمِینَ‏ الجنّ و الانس.

النوبه الثالثه

قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ الباء: برّ اللَّه لاهل السّعاده- السّین:سبق الرّحمه لاهل الجهاله. المیم المقام المحمود لاهل الشّفاعه. با اشارتست ببرّ خداوند اهل سعادت را سین اشارتست بسبق رحمت اهل جهالت را. میم اشارتست بمقام محمود اهل شفاعت را. برّ او آنست که دلت را بنور معرفت بیاراست و در و چراغ توحید بیفروخت. قال اللَّه تعالى‏ فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ‏. سبق رحمت آنست که: در عهد ازل پیش از وجود آفرینش از بهر تو رحمت بر خود نبشت. قال اللَّه: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ. مقام محمود آنست که: مصطفى عربى (ص) را گفت که: از بهر شفاعت عاصیان امّت را فردا ترا بقیامت بر پاى کنم در مقامى که پیشینان و پسینان ترا در آن بستایند. قال اللَّه تعالى: عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً.

قوله تعالى: ن وَ الْقَلَمِ‏ ن از حروف تهجّى است و حروف تهجّى لغات را اصلست و کلمات را وصل است و آیات را فصلست و همه دلیل کرم و فضلست، بعضى مجمل و بعضى مفصّل است. از لطف اشارتست، بمهر بشارتست، جرم را کفّارتست و دلهاى دوستان را غارتست؛ مایه سخنان است، پیرایه سخن گویان است، فهم آن نشان موافقانست. بر گردن دشمنان بارست و در چشم مبتدعان خارست. اعتقاد مؤمنانست که این حروف کلام خداوند جهانست. خداوندى که او را علم و قدرتست علم او بى فکرت، قدرت او بى آلت، ملک او بى نهایت، عنایت او بى رشوت عطاء او بى منّت. خداوندى که عالم را صانع و خلق را نگه دار است دشمن را دارنده و دوست را یارست، بصنع در دیده هر کس و در جان احبابش قرار است. هر امیدى را نقد و هر ضمانى را بسنده‏گارست- هر چند بنده ز جرم گرانبارست او حلیم و بردبارست.

پیر طریقت در مناجات خویش گفته: «الهى هر چند که ما گنهکاریم، تو غفّارى، هر چند که ما زشت کاریم، تو ستّارى. ملکا گنج فضل تو دارى، بى نظیر و بى یارى. سزد که جفاهاى ما درگذارى».

ن وَ الْقَلَمِ‏ «ن» دواتست و «قلم» خامه‏اى از نور، نویسنده خداوند غفور، لوح قلم زبرجد نوشت، بمداد نور بنوشت، بر دفتر یاقوت نوشت. قصّه و کردار مخلوق نوشت، دل عارف قلم کرم نوشت، بمداد فضل نوشت، بر دفتر لطف نوشت، صفت و نعت معروف نوشت. کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ‏ لوح نوشت. و همه آن تو نوشت، دل نوشت همه وصف خود نوشت. آنکه از تو نوشت، به جبرئیل ننمود؛ آنکه از خود نوشت به شیطان کى نماید؟!. بعضى مفسّران گفتند: ماهیى است بر آب زیر هفت طبقه زمین ماهى از گرانى بار زمین خم داد و خم گردید، بر مثال ن شد شکم بآب فرو برده و سر از مشرق برآورده و دنب از مغرب؛ و خواست که از گرانبارى بنالد، جبرئیل بانگ بر وى زد، چنان بترسید که گرانبارى زمین فراموش کرد و تا بقیامت نیارد که بجنبد. ماهى چون بار برداشت و ننالید، ربّ العالمین او را دو تشریف داد:

یکى آنکه بدو قسم یاد کرد، محلّ قسم خداوند جهان گشت دیگر تشریف آنست که: کارد از حلق او برداشت، همه جانوران را بکارد ذبح کنند و او را نکنند، تا عالمیان بدانند که هر که بار کشد رنج وى ضایع نشود. اى جوانمرد، اگر ماهى بار زمین کشید بنده مؤمن بار امانت مولى کشید. وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ‏ ماهى که بار زمین برداشت، از کارد عقوبت ایمن گشت. چه عجب اگر مؤمن که بار امانت برداشت از کارد قطیعت ایمن گردد.

قوله تعالى: ما أَنْتَ بِنِعْمَهِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ‏. وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ‏. وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ‏ عرض علیه مفاتیح الارض فلم یقبلها و رقّاه لیله المعراج و اراه جمیع الملائکه و الجنّه فلم یلتفت الیها. قال اللَّه تعالى: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏ ما التفت یمینا و شمالا فقال تعالى: وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ‏ آن مهتر عالم، سیّد ولد آدم مرد کار بود، معتکف درگاه عزّت مجاور محلّت محبّت. درّى بود از صدف قدرت برآمده، آفتابى از فلک اقبال بتافته، آسمان و زمین بوى آراسته و نگاشته.

شب معراج او را گفتند: اى سیّد بر خرام برین گلشن بلند که عالم قدس در انتظار قدم تست، جمال فردوسیان عاشق چهره جمال تست، آستان حضرت ما مشتاق قدم معرفت تست، الا طال شوق الأبرار الى‏ لقایى و انى لاشد شوقا الیهم. آن مهتر عالم چون در خلوت‏ «أَوْ أَدْنى‏» قدم بر بساط انبساط نهاد، خطاب آمد که: سلام علیک ایّها النّبی و رحمه اللَّه و برکاته.

اى سیّد ما امشب خزینه دار السّلام را در لشگرگاه سینه تو نثار میکنیم. سیّد گفت: ما را از خداوند خزینه پرواى خزینه نیست، آن بر گدایان و عاصیان امّت خویش ایثار کردیم و على عباد اللَّه الصّالحین. گفتند: اى سیّد بآفرینش برون نگر که همه منتظر جمال تواند تا امشب بهره‏اى از تو بردارند.

سیّد گفت: درین حضرت که سعادت ما را فرو آورد نیز ما را سر بحجره آدم و بهشت رضوان فرو نیاید. از حضرت عزّت ندا آمد که: وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ‏ باش تا فرداى قیامت که علم دولت او بعرصه عظمى برافرازند، قدم در رکاب براق آورده لباس فخر پوشیده، عمّامه فضل بر سر نهاده، لواء حمد در دست گرفته، آدم و هر که دون اوست از انبیاء و اولیا همه در زیر علم عزّت او و رایت قدر او درآمده، و از حضرت عزّت این ندا و نواخت همى آید که:

«یا محمد قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفع.»

قدر آن حضرت مهتر عالم موسى دانست که در آن غیرت ازین عالم بیرون شد و دل بر آن نهاده بود که خادمى این مهتر را میان در بندد و درگاه مکه و مدینه بجاروب عاشقى مى‏روبد؛ و ازینجا بود که با عزرائیل منازعت کرد، آن گه که آمده بود تا قبض روح وى کند فلطمه لطمه لطمه اى بزد و یک چشم او بکند و از درد این غیرت که جان ما بر خواهد گرفت، و روى ما گرد سر کوى مصطفى ناگرفته. حسرت نارسیدن بحضرت این مهتر او را بدان آورد که با عزرائیل آن راه برفت. اى جوانمرد قدر آن مهتر که داند و کدام خاطر ببدایت او رسد؟ صد هزار و بیست و چهار هزار نقطه نبوّت که رفتند در برابر درجات او کواکب بودند و با آنکه او غائب بود همه نور نبوّت ازو گرفتند. چنان که آفتاب اگر چه غایب باشد کواکب نور از وى گیرند، لیکن چون آفتاب پیدا شود. کواکب در نور او همه ناپیدا شوند؛ همچنین همه انبیا نور ازو گرفتند، لیکن چون محمد (ص) بعالم صورت درآمد ایشان همه گم شدند. شعر:

کانّک شمس و الملوک کواکب‏ اذا طلعت لم یبد منهنّ کوکب‏

__________________________

[۱] ( ۱)- الف: اوسانه.

[۲] ( ۱)- الف: بزرگتر.

[۳] ( ۱)- الف: مى مزد خواهى.

[۴] ( ۱)- الف: او کندید

[۵] ( ۲)- الف: بید

[۶] ( ۳)- الف: کامید.

[۷] ( ۴)- الف: آرندید.

[۸] ( ۱)- الف: بنظر

[۹] ( ۱)- الف: پیش رفتید و نگهداشتید.

[۱۰] ( ۱)- الف: فا.

[۱۱] ( ۱)- الف: ما

[۱۲] ( ۱)- الف: و سنقرئهم

[۱۳] ( ۱)- ج: قومکم.

[۱۴] ( ۱)- الف: للمتقین.

کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد دهم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=