الواقعة - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره الواقعه آیه ۱-۵۷

سوره الواقعه‏

۱- النوبه الاولى‏

(۵۶/ ۵۷- ۱)

قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏- بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.

إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَهُ (۱) آن گه که بودنى ببود و افتادنى بیفتد.

لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَهٌ (۲) در بودن آن نه شک بود و نه در افتادن آن دروغ.

خافِضَهٌ، فرو برنده ناگرویدگان را، رافِعَهٌ (۳) بردارنده گرویدگان را.

إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا (۴) آن گه که بجنبانند جنبانیدنى.

وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا (۵) و بر کنند کوه‏ها بر کندنى.

فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا (۶) تا گردى شود از زمین خیزان ریزان.

وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَهً (۷) و شما سه گروه بید از سه گونه.

فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَهِ ما أَصْحابُ الْمَیْمَنَهِ (۸) خداوندان راست دست آن چه مردمان‏اند که مردمان راست دست‏اند و راست سوى.

وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَهِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَهِ (۹) و خداوندان چپ سوى و چه مردمان‏اند خداوندان چپ سوى.

وَ السَّابِقُونَ‏، و پیشوایان، السَّابِقُونَ (۱۰).

أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ (۱۱) فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ (۱۲) پیشوایان [بفرمان بردارى‏] ایشانند آن مقربان و نزدیکان که‏ در بهشتها با نازاند.

ثُلَّهٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ (۱۳) گروهى از پیشینان.

وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ (۱۴) و اندکى از پسینان.

عَلى‏ سُرُرٍ مَوْضُونَهٍ (۱۵) بر تختها زربافت.

مُتَّکِئِینَ عَلَیْها مُتَقابِلِینَ (۱۶) نشستگان بر آن تختها بى‏بیم، پشت باز نهادگان روى در روى.

یَطُوفُ عَلَیْهِمْ‏، بر سر ایشان میگردد [بخدمت‏] وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ (۱۷) غلامان جوانان آراسته، جوانى و جاودانى را آفریده.

بِأَکْوابٍ‏، مى‏گردانند بر سر ایشان صراحى و کوزآوریها بى‏گوشه‏ وَ أَبارِیقَ‏، و آب دستانها با گوشه و دسته، وَ کَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ (۱۸) و جام از مى از چشمه روان.

لا یُصَدَّعُونَ عَنْها، ایشان را از آن شراب [و آن مجلس‏] باز نه پراکنند وَ لا یُنْزِفُونَ (۱۹) و هیچ از مى‏درنمانند.

وَ فاکِهَهٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ (۲۰) و از هر مجلس که گزینند.

وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ (۲۱) و از هر گوشت مرغ که خواهند.

وَ حُورٌ عِینٌ (۲۲) و سیاه چشمان و فراخ چشمان،

کَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ (۲۳) مانندگان مروارید در صدف [پرده پوشیده، گرد بآن نرسیده‏].

جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۲۴) پاداش آن کردار که میکردند.

لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً آنجا در آن بهشت نابکار نشنوند وَ لا تَأْثِیماً (۲۵) و نه هیچ بزه.

إِلَّا قِیلًا سَلاماً سَلاماً (۲۶) مگر سخنى بى‏رنج سخنى از جفا آزاد.

وَ أَصْحابُ الْیَمِینِ ما أَصْحابُ الْیَمِینِ (۲۷) و خداوندان راست دست چه مردمان که ایشانند.

فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ (۲۸) در درختستانى پربار خار از میوه آن چیده.

وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ (۲۹) و درخت موز میوه آن در هم نشسته.

وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ (۳۰) و سایه درختان کشیده.

وَ ماءٍ مَسْکُوبٍ (۳۱) و آبى بر روى زمین و فرش ریخته روان بى‏کنده.

وَ فاکِهَهٍ کَثِیرَهٍ (۳۲) و میوه‏ها فراوان.

لا مَقْطُوعَهٍ نه بسر آمده و باز بریده [از زمستان‏]. وَ لا مَمْنُوعَهٍ (۳۳) نه از خوردن بازداشته [از خامى و نارسیدنى‏].

وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَهٍ (۳۴) و کنیزکان برداشته قدرها ایشان از آلایش و کاهش.

إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً (۳۵) بیافریدیم ایشان را هم چنان آفریدنى [پرورده و رسیده و آراسته‏].

فَجَعَلْناهُنَّ أَبْکاراً (۳۶) ما ایشان را دوشیزگان آفریدیم.

عُرُباً شوى دوستان، أَتْراباً (۳۷) هام‏بالا هام‏آسا یکدیگر.

لِأَصْحابِ الْیَمِینِ (۳۸) [این همه‏] خداوندان راست دست راست.

ثُلَّهٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ (۳۹) جوکى از پیشینیان.

وَ ثُلَّهٌ مِنَ الْآخِرِینَ (۴۰) و جوکى از پسینان.

وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ (۴۱) و خداوندان چپ دست و چپ سوى چه مردمان که ایشانند.

فِی سَمُومٍ‏ در آتش و تفت باداند، بادى سخت گرم و بادى سخت سرد، وَ حَمِیمٍ (۴۲) و آبى جوشیده.

وَ ظِلٍّ مِنْ یَحْمُومٍ (۴۳) و سایه دود صعب سیاه.

لا بارِدٍ وَ لا کَرِیمٍ (۴۴) نه خنک و نه آسان.

إِنَّهُمْ کانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُتْرَفِینَ (۴۵) ایشان پیش از آن روز منعمان و گردن‏کشان بودند.

وَ کانُوا یُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِیمِ (۴۶) و مى‏سهیدند پیش از آن روز بر آن بزه‏ى بزرگ.

وَ کانُوا یَقُولُونَ‏، و میگفتند، أَ إِذا مِتْنا، باش آن گه که ما بمیریم‏ وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً و خاک گردیم و استخوان، أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (۴۷) ما برانگیختنى‏ایم ..؟.

أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ (۴۸) و پدران پیشین ما هم برانگیختنى‏اند ..؟.

قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ (۴۹) گوى پیشینان و پسینان جهانیان،

لَمَجْمُوعُونَ‏ همه با هم آوردنى‏اند، إِلى‏ مِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ (۵۰) هنگام روزى دانسته نامزد را.

ثُمَّ إِنَّکُمْ أَیُّهَا الضَّالُّونَ الْمُکَذِّبُونَ (۵۱) پس شما اى گمراهان دروغ‏زن‏گیران.

لَآکِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ (۵۲) میخورید آن درخت زقوم را.

فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ (۵۳) تا پر میکنید از آن شکمها.

فَشارِبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْحَمِیمِ (۵۴) آن گه بر زبر آن آب جوشان مى‏آشمید

فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِیمِ (۵۵) مى‏آشمید آشمیدن‏ ریگ خشک با شتران تشنه.

هذا نُزُلُهُمْ یَوْمَ الدِّینِ (۵۶) برین فرود آیند ایشان روز پاداش و روز داورى.

نَحْنُ خَلَقْناکُمْ‏، ما بیافریدیم شما را نخست، فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ (۵۷) پس [آفرینش پسین‏] چرا استوار نمى‏دارید.

 

النوبه الثانیه

 

این سوره هزار و هفتصد و سه حرف است و سیصد و هفتاد و هشت کلمه و نود و شش آیه جمله بمکه فرو آمد و آن را مکى شمرند مگر یک آیت بقول ابن عباس: أَ فَبِهذَا الْحَدِیثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ‏- وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ أَنَّکُمْ تُکَذِّبُونَ‏.

گفت- این یک آیت بمدینه فرود آمد و باقى بمکه.و قیل- الّا قوله: ثُلَّهٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ ثُلَّهٌ مِنَ الْآخِرِینَ‏.

و در این سوره ناسخ و منسوخ نیست مگر یک آیت‏ بقول مقاتل بن سلیمان:ثُلَّهٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ‏. مقاتل گفت: این یک آیت منسوخ است بآیت دیگر که‏ ثُلَّهٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ ثُلَّهٌ مِنَ الْآخِرِینَ‏.

در خبر است که- عثمان بن عفان عیادت کرد عبد اللَّه مسعود را در بیمارى مرگ، گفت- یا عبد اللَّه این ساعت از چه مى‏نالى. گفت- اشتکى ذنوبى، بر گناهان خود مى‏نالم گفت- چه آرزوست ترا در این وقت گفت: رحمه ربى، آرزوى من آن است که اللَّه بر من رحمت کند و بر ضعف و عجز من ببخشاید.

عثمان گفت: ا فلا ندعو الطبیب، طبیب را خوانیم تا درد ترا مداوات کند؟

گفت- الطبیب امرضنى. طبیب خود مرا بروز بیمارى افکند.

گفت خواهى تا ترا عطائى فرمایم که ببعضى حاجتهاى خود صرف کنى.

گفت لا حاجه لى به وقتى مرا باین حاجت نیست و هیچ دربایست نیست.

گفت- دستورى هست تا بدخترانت دهم که ناچار ایشان را حاجت بود، گفت- نه، که ایشان را حاجت نیست و اگر حاجت بود به از این من ایشان را عطائى داده‏ام، گفته‏ام که- بوقت حاجت و ضرورت،

سوره الواقعه بر خوانید که من از رسول خدا (ص) شنیدم:من قرأ سوره الواقعه کل لیله لم تصبه فاقه ابدا.هر که سوره الواقعه هر شب برخواند فقر و فاقت هرگز بدو نرسد.

و عن هلال بن یساف عن مسروق قال- من اراد ان یعلم نبأ الاولین و الآخرین و نبأ اهل الجنه و نبأ اهل النار و نبأ الدنیا و نبأ الآخره فلیقرأ سوره الواقعه.

قوله تعالى: إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَهُ تقدیره: اذکر اذا وقعت الواقعه اى- قامت القیامه و نزلت صیحتها و هى النفخه الاخیره، هذا کقوله: فَیَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَهُ و کقوله: إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ- وَ إِنَّ الدِّینَ لَواقِعٌ‏.

لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَهٌ اى- لیس لکونها اکذوبه و لا مثنویه. و کاذبه هاهنا فى موضع المصدر کقوله عز و جل: لا تَسْمَعُ فِیها لاغِیَهً الکاذبه- الکذب و اللاغیه- اللغو. تقول- کذب یکذب کذبا و کاذبه کالعافیه و العاقبه. و المعنى- من اخبر عنها صدق و لم یکذب. و قیل- لیس الخبر عن وقوعها کذبا.

یاد کن اى محمد آن روز که دردمند در صور در آن نفخه آخر که قیامت بپاى شود و صیحه رستاخیز و زلزله ساعت پدید آید، روزى که در آن شک نیست، وعده که در وى خلاف نیست. هر که ازو خبر دهد راست گوید، که در آن گفت وى دروغ نیست، بودنى که آن را مردّ نیست. افتادنى که درو گمان نیست و وقت وقوع آن جز بعلم اللَّه نیست.

خافِضَهٌ رافِعَهٌ هذه صفه القیامه. اذا وقعت تبلغ و تسمع من بعد کمن قرب.

و قیل- تخفض اعداء اللَّه فى النار و ان کانوا اعزّه فى الدنیا و ترفع اولیاء اللَّه الى الجنه و ان کانوا اذلّاء فى الدنیا.

قال ابن عطاء- خفضت قوما بالعدل و رفعت قوما بالعدل.

إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا اى- حرّکت الارض تحریکا شدیدا، کقوله:

إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها قال الکلبى- و ذلک ان اللَّه عز و جل یوحى الیها فتضطرب فرقا. و قیل- ترجّ کما یرجّ الصبىّ فى المهد حتى یهدم کل بناء علیها و ینکسر کل من علیها من الجبال و غیرها، تقول- رججته فارتجّ اى- حرّکته فتحرک.

وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا قال الحسن: اى- نسفت و قلعت من اصلها کقوله: یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً و قال مقاتل و مجاهد- فتّت فتّا و کسرت کسرا حتى صارت کالدقیق و قال الکلبى- سیّرت على وجه الارض تسییرا، کقوله: وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ‏.

قوله: فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا، صارت الجبال هباء و هو حشو الجو. و المنبث المنتسف المتفرّق. و قیل- الهباء المنبث ما سطع من سنابک‏ الخیل و قیل- ما تطایر من شرر النار و قال فى موضع آخر- وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ‏ و فى التفسیر ان اللَّه سبحانه یبعث ریحا من تحت الارض فتحمل الارض و الجبال و تضرب بعضها ببعض و لا تزال کذلک حتى تصیر غبارا و یسقط ذلک الغبار على وجوه الکفار و ذلک قوله: وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُکَّتا دَکَّهً واحِدَهً و قال فى صفه الکفار- وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَهٌ.

وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً اى- صرتم اصنافا ثُلُثَهُ‏ و عند العرب کل ماله نظیر فهو زوج، فردا کان او شفعا ثم فسّرهم فقال:فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَهِ ما أَصْحابُ الْمَیْمَنَهِ. اى- ما هم و اىّ شى‏ء هم. و هذا اللفظ فى العربیه تجرى مجرى التعجب و هو من اللَّه تعظیم الشأن عند من یخاطبه به فکانه عجّب نبیه (ص) و عظّم شأن المذکورین عنده. و فى تفسیر هذه الکلمه اربعه اقوال.

احدها: انهم هم الذین یؤخذ بهم عن الموقف ذات الیمین الى الجنه و اصحاب الشمال هم الذین یؤخذ بهم ذات الشمال الى النار.

و القول الثانى و هو قول ابن عباس: هم الذین اخرجوا من الکتف الیمنى من آدم (ع) حین اخرج اللَّه ذریته من صلبه. و قال اللَّه لهم- هؤلاء للجنه و لا ابالى و اصحاب المشأمه اصحاب الشمال الذین اخرجوا من الکتف الیسرى من آدم (ع) و قال اللَّه لهم- هؤلاء للنار و لا ابالى.

و القول الثالث و هو قول الضحاک: فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَهِ، هم الذین یعطون کتبهم بایمانهم. وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَهِ، هم الذین یعطون کتبهم بشمائلهم.

و القول الرابع و هو قول الحسن و الربیع: فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَهِ، هم الذین کانوا میامین مبارکین على انفسهم و کانت اعمارهم فى طاعه اللَّه، و هم التابعون باحسان و أَصْحابُ الْمَشْئَمَهِ هم المشائیم على انفسهم و کانت اعمارهم فى المعاصى.

تقول- یمین و شمال و یمنى و شؤمى و الایمن و الاشأم.و صحّ فى الحدیث ان الکافر یسئل یوم القیمه فیقال له- ما ذا قدّمت فینظر ایمن منه فلا یرى الا النار و ینظر اشأم منه فلا یرى الى النار.

و جمع المیمنه- المیامن و جمع المشأمه- المشائم و کان رسول اللَّه (ص) اذا توضّأ یبدأ بمیامنه و کان یحب التیامن فى کل شى‏ء. تقول- تیامن الرجل اذا بدأ بیمینه و اصل الیمن السعاده و اصل التیمن الزجر و الفال الحسن و اما الشمال فجمعه- شمائل و شمل و اشمله و شمالات و سمى الیمن لان الیمن عن یمین الکعبه و الشام عن شمال الکعبه و ذلک اذا دخل الحجر تحت المیزاب.

وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ- أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ‏ یحتمل ان یکون السابقون مبتداء و خبره السابقون الثانى و معناه- و السابقون الى طاعه اللَّه فى الدنیا هم السابقون غدا الى- الجنه و الرضوان. و یجوز ان یکون السابقون الثانى تأکیدا للأول و خبر الابتداء قوله:أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ‏.

و یحتمل ان یکون تقدیر الآیه- و السابقون ما السابقون فحذف ما لان الاولیین تدلّان علیه فیکون الکلام فى الثلاثه على نسق واحد.

و فى التفسیر- انهم السابقون الى الاسلام ثم السابقون الى الهجره ثم السابقون الى التکبیره الاولى فى الصلاه الخمس ثم السابقون الى الخیرات. قال اللَّه عز و جل- وَ هُمْ لَها سابِقُونَ‏ و قال تعالى- فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ‏ و هذا هو التقسیم الذى فى قوله عز و جل: فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ‏.

و یقال- السابقون- الذین سبقت لهم من اللَّه الحسنى فسبقوا الى ما سبق لهم.

أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ‏ لم یقل- المتقرّبون بل قال- المقرّبون و هذا عین الجمع و علم الکافه انهم بتقریب ربهم سبقوا لا بتقرّبهم.أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ‏ من اللَّه.

فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ‏. و قیل- الناس ثلاثه رجل: ابتکر الخیر فى حداثه سنّه ثم داوم علیه حتى خرج من الدنیا فهو السابق المقرب. و رجل ابتکر عمره بالذنوب و طول الغفله ثم یراجع بتوبه فهذا صاحب یمین. و رجل ابتکر الشر فى حداثته ثم لم یزل علیه حتى خرج من الدنیا فهذا صاحب شمال.

ثُلَّهٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ‏، اى- هى ثله من الاوّلین و الثلّه فى اللغه- الجماعه من الناس، و الثلّه بفتح الثاء الجماعه من النساء.

و تکلّموا فى الثلّه الاولین فقالوا- هم اتباع الانبیاء قبلنا، وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ‏ عنینا بها فنحن فى کثرتهم قلیل، قال الزجاج- الذین عاینوا جمیع النبیّین من لدن آدم و صدّقوهم اکثر ممن عاین النبى (ص) لکثره الانبیاء.

و قیل- ثُلَّهٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ- وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ‏ کلاهما من امه محمد (ص)فقد روى انه قال (ص) کلتا الثلّتین امّتى.

روى عن ابى هریره قال- لما نزل- ثُلَّهٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ- وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ‏ شقّ ذلک على اصحاب النبى (ص) و استوحشوا حتى بکى عمرو قال- یا نبى اللَّه آمنّا بک و صدّقناک و ما ینجو مناالا قلیل فانزل اللَّه تعالى- ثُلَّهٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ- وَ ثُلَّهٌ مِنَ الْآخِرِینَ‏ فصارت هذه الایه ناسخه لقوله: وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ‏. ثم قال (ص)- انى لارجو ان تکونوا ربع اهل الجنه بل ثلث اهل الجنه بل انتم نصف اهل الجنه و تقاسمونهم فى النصف الثانى.

وروى انه قال (ص)- اهل الجنه مائه و عشرون صفّا ثمانون صفا منها امّتى و هم الفائزون الاخیار.

وروى انه قال- تبعث هذه الامّه یوم القیامه تسدّ الافق و انى مکاثر بکم الامم.

وقال (ص) مثل امّتى مثل المطر لا یدرى اوله خیر ام آخره.

قوله: عَلى‏ سُرُرٍ مَوْضُونَهٍ الموضون المنسوج مضاعفا یقال للدرع- موضونه اذا کانت بحلقتین حلقتین.

قال اهل التفسیر- عَلى‏ سُرُرٍ مَوْضُونَهٍ منسوجه بقضبان الذهب و الجواهر و قیل- جعل کل سریر بجنب سریر طول کل سریر ثلاثمائه ذراع فاذا اراد العبد ان یجلس علیها تواضعت فاذا جلس علیها ارتفعت.

مُتَّکِئِینَ عَلَیْها مُتَقابِلِینَ‏ بنظر بعضهم الى بعض لا یرى بعضهم قفا صاحبه، وصفوا مع نعیمهم بحسن العشره و صفاء المودّه و تهذیب الاخلاق.

یَطُوفُ عَلَیْهِمْ‏، اى- یخدمهم و ینقلب الیهم‏ وِلْدانٌ‏ غلمان جمع‏ ولید. و خدمه الغلمان امتع من خدمه الکبار و هم ولدان انشأهم اللَّه لخدمه اهل الجنه.

و قال الحسن: هم اولاد اهل الدنیا اطفال لم تکن لهم حسنات فیثابوا علیها و لا سیئات فیعاقبوا علیها لان الجنه لا ولاده فیها.

و جاء فى بعض الاخبار: ان اطفال الکفار خدم اهل الجنه، مُخَلَّدُونَ‏، اى- باقون لا یموتون، خلقوا للخلد. و قیل یبقون على غلومتهم لا یتغیر نضارتهم و لا یحولون من حاله الى حاله. و قیل- مُخَلَّدُونَ‏ مستورون مقرّطون یقال خلد جاریته اذا زیّنها و حلّاها بالخلد و هو القرط. و الخلاده- القلاده لغه قحطانیه. قال الشاعر:

و مخلّدات باللجین کانما اعجازهن اقاوز الکثبان‏

اى- مزینات محلیات.

بِأَکْوابٍ وَ أَبارِیقَ‏ و الاکواب جمع کوب و هى الاقداح المستدیره الافواه لا آذان لها و لا عرى و الأباریق جمع ابریق، و هى- ذوات الخراطیم و لها عروه سمیت اباریق لبروق لونها من الصفاء و قیل- انها عجمیه معرّبه آب ریز، وَ کَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ‏ اى- قدح مملوء من خمر. الکأس- القدح فیه الشراب و المعین الخمر تجرى من العیون یقال- الکوب للماء و غیره، و الإبریق لغسل الایدى و الکأس لشرب الخمر.

لا یُصَدَّعُونَ عَنْها. اى- تطربهم و لا تؤذیهم بصداع. تقول- صدع الرجل و صدع اذا اصابه الصداع. و قیل- لا یُصَدَّعُونَ‏، اى- لا یفرّقون، عَنْها تقول- صدّعهم فانصدعوا اى- فرّقهم فتفرقوا، وَ لا یُنْزِفُونَ‏ اى- لا یسکرون فتذهب عقولهم، یقال- نزف الشارب فهو نزیف و منزوف اى- سکر. و قیل- لا یتقیّئون و لا یبولون.

قال ابن عباس: فى الخمر اربع خصال: السکر و الصداع و القى‏ء و البول و اللَّه عز و جل نزّه خمر الجنه عنها کلّها.

و قرئ- یُنْزِفُونَ‏ بکسر الزاى، یعنى- لا تفنى خمرهم تقول- انزف القوم اذا فنى شرابهم و قیل- انزف سکر.

وَ فاکِهَهٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ‏ اى- یختارون فکلّها خیار.

وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ‏. قال ابن عباس- یخطر على قلبه لحم الطیر فیصیر بین یدیه على ما اشتهى و یقال- انه یقع على صحفه الرجل فیاکل منه ما یشتهى ثم یطیر فیذهب.

وَ حُورٌ عِینٌ‏ قرأ ابو جعفر و حمزه و الکسائى بکسر الراء و النون اى- و بحور عین. و قرأ الباقون بالرفع یعنى- و لهم حور عین اى- بیض عین، اى- ضخام العیون هذا تفسیر النبى (ص) فى جواب ام سلمه.

کَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ‏ المخزون فى الصدف لم تمسّه الایدى.

روى انه سطع نور فى الجنه فقالوا- ما هذا قالوا- حوراء ضحکت فى وجه زوجها. و روى ان الحوراء اذا مشت سمع تقدیس الخلاخیل من ساقیها و تمجید الاسوره من ساعدیها و ان عقد الیاقوت یضحک من نحرها و فى رجلیها نعلان من ذهب شراکهما من لؤلؤ تصرّان بالتسبیح.

و کان یحیى بن معاذ یقول- اخطب زوجه لا تسلبها منک المنایا و اعرس بها فى دار لا یخربها دوران البلایا و شبّک لها حجله لا تحرقها نیران الرزایا.

و روى انهن خلقن من الزعفران.

قوله: جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ‏ اى- یفعل ذلک بهم لجزاء اعمالهم.

قوله: جَزاءً منصوب على انه مفعول له و قیل- منصوب على المصدر اى- یجازون جزاء باعمالهم.

لا یَسْمَعُونَ فِیها اى- فى الجنه، لَغْواً، اى- باطلا من القول و لا صیاحا و صخبا و عبثا، وَ لا تَأْثِیماً اى- اثما و قیل- وَ لا تَأْثِیماً اى- لا یقال لهم- اثمتم و اسأتم. و لیس التأثیم مما یختصّ بالسماع و انما جاز بمجاوره اللغو کقول القائل:

اکلت خبزا و لبنا، اللبن مشروب لا مأکول و انما جاز بمجاوره الخبز.

قوله: إِلَّا قِیلًا سَلاماً سَلاماً یعنى- الا قولا ذا سلامه یعنى- قولا یسلم من اللغو و الاثم و فى نصب سلاما ثلاثه اقوال:

احدها- ان یکون صفه للقیل کما ذکرت.

و الثانى- ان ینتصب بالقول اى- الا ان یقولوا سلاما.

و الثالث- على المصدر و تقدیره الا ان یقولوا- سلّمک اللَّه سلاما.

ثم ذکر اصحاب الیمین على التعجب مما لهم، فقال:وَ أَصْحابُ الْیَمِینِ ما أَصْحابُ الْیَمِینِ‏ تقدیره- ما لاصحاب الیمین. قال ابو العالیه و الضحاک: نظر المسلمون الى وجّ و هو واد مخصب بالطائف فاعجبهم سدرها فقالوا- یا لیت لنا مثل هذا فانزل اللَّه تعالى هذه الآیات.

فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ السدر شجر النبق و المخضود الذى لا شوک له و الخضد القطع کانه قطع شوکه و یجوز فى العربیه ان یقال- هذا شجره مخضوده الشوک و لم یکن لها شوک اصلا یجب خضده کقوله عز و جل: مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى‏ و هو عسل لم یکن فیه شمع قط یحب تصفیته منه. و قال ابن کیسان: هو الذى لا اذى فیه.

قال:و لیس شى‏ء من ثمر الجنه فى غلف کما یکون فى الدنیا من الباقلى و غیره بل کلها مأکول و مشروب و مشموم و منظور الیه.

وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ جاء فى التفسیر انه شجر الموز لان ثمره یکون منضودا بعضه فوق بعض قیل- شجر الجنه موقر بالحمل من اسفله الى اعلاه لیست له سوق بارزه و قال الحسن- لیس هو بالموز و لکنه شجر عظیم ناضر رفیف له ظل بارد طیب و قیل- هوام غیلان و العرب تحبه لنوره اى- لطیب نوره. و خوطبوا بما عقلوا و انما فضله على ما فى الدنیا کفضل سائر ما فى الجنه على ما فى الدنیا.

وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ دائم تامّ لا تنسخه الشمس کما بین الفجر الى طلوع الشمس.

و قال مقاتل- هو ظل العرش و صحّ‏

عن رسول اللَّه (ص) انه قال- ان فى الجنه شجره یسیر الراکب فى ظلها مائه عام لا یقطعها

و عن ابن عباس فى قوله: وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ قال- شجره فى الجنه على ساق یخرج الیها اهل الجنه فیتحدّثون فى اصلها و یتذکر بعضهم و یشتهى لهو الدنیا فیرسل اللَّه عز و جل ریحا من الجنه فتحرّک تلک الشجره بکل لهو کان فى الدنیا.

و یحتمل ان الظل عباره عن الحفظ. تقول- فلان فى ظلّ فلان اى- فى کنفه لانه لا شمس هناک.

وَ ماءٍ مَسْکُوبٍ‏ مصبوب یجرى دائما فى غیر اخدود و یصعد الى القصور و العلالى و ینسکب منحدرا لا یلطخ شیئا و قیل- یسکب على الخمر فیشرب ممزوجا.

وَ فاکِهَهٍ کَثِیرَهٍ اى- کثیره الاجناس و الانواع لا مقطوعه بالزمن و لا ممنوعه بالثمن و قیل- ثمره الدنیا فى الشتاء مقطوعه و فى الربیع ممنوعه لم ینع.

قال ابن عباس: لا تنقطع اذا جنیت و لا تمتنع من احد اراد اخذها.

و قیل- وَ لا مَمْنُوعَهٍ اى- لا محصوره بالجدار کما یحصر على بساتین الدنیا و جاء فى الحدیث- ما قطعت ثمره من ثمار الجنه الا ابدل اللَّه مکانها ضعفین.

و فُرُشٍ مَرْفُوعَهٍ اى عالیه بعضها فوق بعض.

قال رسول اللَّه (ص) فى قوله: وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَهٍ اى- عالیه قال- ارتفاعها لکما بین السماء و الارض و ان ما بین السماء و الارض لمسیره خمس مائه عام‏

و قیل- اراد بالفرش- النساء و العرب تسمى المرأه فراشا و لباسا على الاستعاره.

قال النبى (ص)- الولد للفراش.

فسمّى المرأه فراشا. مَرْفُوعَهٍ رفعن بالجمال و الفضل على نساء الدنیا و قیل: رفعن عن ان یبلن او یحضن او یتغوّطن او یمتحطن او یشین. دلیل هذا التاویل قوله فى عقبه: إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً اى- خلقناهن خلقا جدیدا.

قال ابن عباس- یعنى- الآدمیات العجائز الشمط یقول- خلقنا هن بعد الهرم خلقا آخر فجعلناهن ابکارا عذارى.

قال مجاهد- روى عن رسول اللَّه (ص) انه قال‏ فى امرأه عند عایشه من بنى عامر و کانت عجوزا- ان الجنه لا تدخلها العجز، فولّت تبکى فقال (ص)- اخبروها انها یومئذ لیست بعجوز.

ان اللَّه تعالى یقول: إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً الایه.

وعن انس بن مالک عن النبى (ص) فى قوله: إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً قال:عجائزکن فى الدنیا عمشا رمصا فجعلهن ابکارا.

قال بعض المفسرین- و قد فعل اللَّه سبحانه فى الدنیا بزکریّا فقال تعالى- وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ‏ سئل الحسن عن ذلک الصلاح، فقال- جعلها شابه بعد أن کانت عجوزا، و ولودا بعد ان کانت عقیما.

و قال مقاتل و غیره- هن الحور العین انشأهن اللَّه عز و جل على جهه الابتداء لم تقع علیهن ولاده.

فَجَعَلْناهُنَّ أَبْکاراً عذارى لا یأتیها الرجل الا وجدها بکرا.

عُرُباً جمع عروب و هى المتحبّبه الى زوجها بغنجها و قیل- عُرُباً مشتهیات للازواج، یقال- ناقه عروبه اذا اشتهت الفحل و قیل- هى الحسنه التبعّل و قیل- هى الخفره المتبذله لزوجها و قیل- هى اللعوب بزوجها انسابه.

و فى بعض التفاسیر- عُرُباً اى- کلامهن عربى‏ أَتْراباً جمع ترب.

اى- مستویات على سن واحد، بنات ثلث و ثلثین، و قیل- هن لدات‏ فى شکل ثلث عشره سنه فى قد صاحبها.

لِأَصْحابِ الْیَمِینِ‏ اى- خلقناهن لاصحاب الیمین،

وعن ابى هریره عن النبى (ص) قال- یدخل اهل الجنه الجنه جردا و مردا بیضا جعادا مکحّلین ابناء ثلث و ثلثین على خلق آدم طوله ستون ذراعا فى سبع اذرع.

وعن ابى سعید الخدرى قال- قال رسول اللَّه (ص)- ادنى اهل الجنه الذى له ثمانون الف خادم و اثنتان و سبعون زوجه و تنصب له قبه من لؤلؤ و زبرجد و یاقوت کما بین الجابیه الى صنعاء.

وفى بعض الروایات- ینظر الى وجهه فى خدها اصفى من المرآه و ان ادنى لؤلؤه علیها تضی‏ء ما بین المشرق و المغرب و انه لیکون علیها سبعون ثوبا ینفذها بصره حتى یرى مخّ ساقها من وراء ذلک.

وروى- ان فى الجنه غرفه یقال لها- العالیه فیها حوراء یقال لها- الغنجه اذا اراد ولى اللَّه ان یأتیها اتاها جبرئیل فآذنها فقامت على اطرافها معها اربعه آلاف و صیفه یجمعن اذیالها و ذوائبها یبخرنها بمجامر بلا نار.

وعن عبد الرحمن البیلمانى قال- لیعطى الرجل منکم غرفه من لؤلؤ فیها سبعون غرفه فى کل غرفه زوجه من الحور العین ینظر فى وجه کل واحده منهن فیرى وجهه فى وجهها و ترى هى وجهها فى وجهه من الحسن، مکتوب فى نحر کل واحده منهن- انت حبّى و انا حبّک بیاضهن کبیاض المرجان و صفاؤهن کصفاء الیاقوت.

وعن انس بن مالک قال- قال رسول اللَّه (ص)- تقول الحوراء یوم القیامه لولىّ اللَّه- کم من مجلس من مجالس ذکر اللَّه قد اکرمک به العزیز اشرفت علیک بدلالى و غنجى و اترابى و انت قاعد بین اصحابک تخاطبنی الى اللَّه عز و جل، فترى شوقک کان یعدل شوقى او حبک کان یعدل حبى و الذى اکرمنى بک و اکرمک بى ما خطبتنى الى اللَّه عز و جل مرّه الا خطبتک الى اللَّه سبعین مره فالحمد للَّه الذى اکرمنى بک و اکرمک بى‏ وَ ثُلَّهٌ مِنَ الْآخِرِینَ‏ من مؤمنى هذه الامّه.

هذا قول بعض المفسرین.

ویروى عن النبى (ص) قال- من آدم (ع) الینا ثله و منّى الى یوم القیمه ثلّه و لا یستتمّها الا سودان من رعاه الإبل ممن قال لا اله الا اللَّه.

وعن سعید بن جبیر عن ابن عباس قال- خرج رسول اللَّه (ص) یوما فقال- عرضت علىّ الامم فجعل یمرّ النبى معه الرجل و النبى معه الرجلان و النّبی معه الرهط و النبى لیس معه رهط و النبى لیس معه احد و رایت سوادا کثیرا سدّ الافق فقیل لى- انظر هکذا و هکذا فرأیت سوادا کثیرا سدّ الافق فقیل- هؤلاء امّتک و مع هؤلاء سبعون الفا یدخلون الجنه بغیر حساب.

وفى روایه عبد اللَّه بن مسعود عن رسول اللَّه (ص) قال- عرضت علىّ الانبیاء اللیله باتباعها حتى اتى على موسى فى کبکبه بنى اسرائیل فلما رایتهم اعجبونى فقلت- اى رب من هؤلاء قیل- هذا اخوک موسى و من معه من بنى اسرائیل، قلت- فاین امّتى قیل- انظر عن یمینک فاذا ظراب‏ مکه قد سدّت بوجوه الرجال فقیل- هؤلاء امّتک أ رضیت قلت- رب رضیت قیل- انظر عن یسارک فاذا الافق قد سدّ بوجوه الرجال، قیل- هؤلاء امّتک ا رضیت قلت- رب رضیت رب رضیت فقیل- ان مع هؤلاء سبعین الفا یدخلون الجنه بلا حساب علیهم. فقال نبى اللَّه (ص)- ان استطعتم ان تکونوا من السبعین فکونوا و ان عجزتم و قصرتم فکونوا من اهل الظراب و ان عجزتم فکونوا من اهل الافق فانى قد رأیت ثم اناسا یتهاوشون کثیرا.

وروى انه قال (ص)- انى لارجو ان تکونوا شطر اهل الجنه ثم تلا رسول اللَّه (ص):ثُلَّهٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ- وَ ثُلَّهٌ مِنَ الْآخِرِینَ‏.

و قال ابو العالیه و مجاهد و عطاء بن ابى رباح و الضحاک- ثُلَّهٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ‏، یعنى- من سابقى هذه الامّه وَ ثُلَّهٌ مِنَ الْآخِرِینَ‏ من هذه الامّه فى آخر الزمان یدل علیه‏ قول النبى (ص): هما جمیعا من امّتى.

قوله: وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ‏ المشأمه و الشمال واحد و هم الذین یعطون کتبهم بشمائلهم و یؤخذ بهم طریق الشمال الى النار و یلزمهم الشوم و النکده.

فِی سَمُومٍ‏، و هو الریح الحاره تدخل فى المسامّ و جمعه سمائم و قیل- السموم حرّ جهنم و فیحها و هو بالنهار و الحرور باللیل و قیل- سموم جهنم ریح بارده شدیده البرد تخرج من تحت صخره فى جهنم تقطع الوجوه و سائر اللحوم و منه قول الشاعر:

الیوم یوم بارد سمومه من جزع الیوم فلا نلومه‏

وَ حَمِیمٍ‏ و هو الماء الحار فى النهایه.

وَ ظِلٍّ مِنْ یَحْمُومٍ‏ دخان شدید السواد تقول العرب- اسود یحموم اذا کان شدید السواد. قال الضحاک- النار سوداء و اهلها سود و کل شى‏ء فیها اسود.

و قیل- یحموم جبل فى النار یستغیث الى ظله اهل النار. قابل بهذا الظل ظل اصحاب المیمنه.

لا بارِدٍ وَ لا کَرِیمٍ‏ اى- لا بارد المدخل و لا کریم المنظر. و قیل- لا ماؤهم بارد، و لا مقیلهم کریم و العرب اذا بالغت فى ذم الشی‏ء نفت عنه الکرم، و قال فى موضع آخر- لا ظَلِیلٍ وَ لا یُغْنِی مِنَ اللَّهَبِ‏ و هذا الظل هو سرادق جهنم یجمع الخلق یوم القیامه، فیرسل علیهم الدخان ثلث شعب شعبه تأخذهم عن یمینهم و شعبه عن شمالهم، و تنطبق علیهم شعبه فتملأ اجواف الکفار و مسامّهم و یأخذ المؤمن کهیئه الزکمه.

إِنَّهُمْ کانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُتْرَفِینَ‏ متنعّمین فمنعهم ذلک عن الانزجار و شغلهم عن الاعتبار. المترف- الجبار المتنعّم المعجب بنفسه و الترف السرف فى العیش.

وَ کانُوا یُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِیمِ‏ اى- یقیمون على الذنب العظیم لا یتوبون و لا یستغفرون، و الحنث العظیم هاهنا- الشرک، یقال- بلغ الغلام الحنث اى- بلغ مبلغا بحیث یسی‏ء العمل و التحنث من الاضداد- التحنث التأثم و التحنث التبرر و التحرّج عن الاثم. و کان رسول اللَّه (ص) یتحنّث فى غار حراء اى- یتعبّد.

و قیل- الحنث العظیم الیمین الغموس و معنى هذا: انهم کانوا یحلفون انهم لا یبعثون و ذلک فى قوله: أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ‏ یقویه ما بعده:وَ کانُوا یَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ‏ قرأ ابو جعفر و نافع و الکسائى: إِذا مِتْنا بالخبر، أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ‏ بالاستفهام. و قرأ الباقون بالاستفهام فیهما أَ وَ آباؤُنَا قرء نافع و ابن عامر بسکون الواو و الباقون بفتح الواو، من فتح الواو جعله عطفا و استفهاما و من سکنه جعله عطفا. و کانوا یقولون، ذلک تکذیبا للبعث.

قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ‏ اى- قل لهم یا محمد ان الاولین و الآخرین.

لَمَجْمُوعُونَ‏، محشورون، إِلى‏ مِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ‏ و هو یوم القیمه معلوم للَّه سبحانه و تعالى متى یکون.

ثُمَّ إِنَّکُمْ أَیُّهَا الضَّالُّونَ‏، اى- ثُمَ‏ یقال لهم ذلک الیوم- انکم‏ أَیُّهَا الضَّالُّونَ‏ عن الدین الذاهبون عن الحق، الْمُکَذِّبُونَ‏ باللّه و رسله.

لَآکِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ‏ شجره الزقوم هى الشجره الملعونه فى القرآن و هى شجره تنبت فى النار ترعرع و تورق و تثمر کانّ طلعها رؤس الحیّات.

فَمالِؤُنَ مِنْهَا اى- من الشجر، الْبُطُونَ‏ لان اللَّه یسلّط علیهم جوعا شدیدا فیملأون بطونهم رجاء زوال الجوع فاذا امتلئوا منه وجدوا عطشا شدیدا فیعرض علیهم الحمیم. فیشربون شرب الهیم و هى- العطاش من الإبل و قیل- هى ابل تصیبها داء فلا تروى من الماء فلا تزال تشرب حتى تهلک. و قیل- الهیم جمع الاهیم و هو الرمل الذى لا یرویه المطر.

و قوله: فَشارِبُونَ عَلَیْهِ‏، اى- على الزقوم او على الاکل او على الشجرقرأ اهل المدینه و عاصم و حمزه- شرب الهیم بضم الشین و الباقون بفتحها، و هما لغتان فالفتح على المصدر و الضم اسم بمعنى المصدر کالضّعف و الضّعف.

هذا نُزُلُهُمْ یَوْمَ الدِّینِ‏ اى- هذا الطعام و الشراب ما اعدّ لضیافتهم یوم الجزاء و قوتهم و غذاؤهم ابدا.

نَحْنُ خَلَقْناکُمْ‏، خطاب لمشرکى قریش اى- نحن خلقناکم و لم تکونوا شیئا و انتم تعلمون ذلک، فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ‏ فهلا تصدّقون باللّه و رسوله و هلّا تصدّقون بالبعث بعد أن علمتم النشأه الاولى.

 

النوبه الثالثه

 

قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ اى- نامى که بهر جایى قدم زنى و بهر کویى قدم نهى و رنگ کس نگیرى و همه را برنگ خود برآرى.

بر ملکوت گذر کردى ملک و ملائکه زیر و زبر کردى. بدیوان دیوان رسیدى لشکر تلبیس ابلیس را هزیمت کردى. بمیدان سلطان درآمدى، سر سروران و گردن کشان را بچنبر طاعت آوردى. ببازار راغبان دنیا برآمدى، ساکنان دکان رغبت را برانگیختى. هنگامها مخلوقات را تاراج کردى. بجمع عاشقان رسیدى نعره عاشقان بعیوق رسانیدى. از کنشت و کلیسا، مسجد و صومعه ساختى. ببت کده آمدى بت را با بت‏گر بسجود آوردى. در عقبه عاقبت بى‏حرمتان را لا بُشْرى‏ و حرمت داران را لا تَخَفْ‏ شنوانیدى.

تو آنى که در حجره تنگ و تاریک لحد چراغ معرفت و توحید دوستان را افروزى. در قیامت زبانه آتش و زبانیه دوزخ را از گوینده خود باز دارى. بنور خود نائره‏ نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَهُ بنشانى، اینست که دوزخ بنده مؤمن را گوید: جز یا مؤمن فقد اطفأ نورک لهبى:

قوله: إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَهُ معناه- اذکر یا محمد- إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَهُ.

یاد کن اى محمد آن روز که افتادنى بیفتد. قیامت را واقعه فرمود از زودى که بیفتد چون فرا دید آید. نه بینى که هر چه بیفتد زودتر از آن بزمین رسد که بنهند. همانست که جایى دیگر فرمود: وَ ما أَمْرُ السَّاعَهِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ‏.

روز سیاست و هیبت است روز تغابن و حسرت است، یوم الأزفه و الغاشیه یوم القارعه و الواقعه.

آن روز قبه اخضر فرو گشایند و بساط اغبر درنوردند و عقد پروین تباه کنند، چهره ماه و خورشید سیاه کنند. اختران را از فلک فرو ریزند. سما را بر سمک زنند. زمین را بجنبانند.

رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا کوه‏ها را از بیخ برکنند بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا تا همچون دودى و گردى شود بر هوا.

فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا آن روز بلال درویش را میآرند با تاج و حله و مرکب برد ابرد میزنند تا بفردوس اعلى برند و خواجه او را امیه بن خلف با اغلال و انکال و سلاسل بر وى میکشند تا بدرک اسفل برند.

اینست که رب العالمین فرمود خافِضَهٌ رافِعَهٌ، یکى را بردارنده تا با على علیین برند یکى را فرو برنده تا باسفل السافلین. آن طیلسان پوش منافق را بآتش میبرند و آن قبا بسته مخلص را ببهشت میفرستند. آن پیر مناجاتى مبتدع را بآتش قهر میسوزند و آن جوان خراباتى معتقد را بر تخت بخت مى‏نشانند.

بسا پیر مناجاتى که بى‏مرکب فرو ماند بسا رند خراباتى که زین بر شیر نر بندد

آن روز عالمیان سه گروه باشند چنانک حضرت رب العزه فرمود: وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَهً- فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَهِ ما أَصْحابُ الْمَیْمَنَهِ- وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَهِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَهِ وَ السَّابِقُونَ‏.

همان تقسیم است که در آخر سوره فرمود:فَأَمَّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ- فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّهُ نَعِیمٍ‏.سابقان که در اول سوره فرمود مقرّبان‏اند که در آخر سوره فرمود ایشان راچه کرامت است و چه دولت‏ فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّهُ نَعِیمٍ‏، أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ، فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ‏. ایشان را منازل با رفعت است و مساکن با سعت. میان غرف و طرف، در ریاض اریض و غیاض عریض مطاف ساخته، بر اطراف سریر و اعطاف حریر تکیه زده، غلمان مخلّدون و ولدان چون در مکنون سماطین کشیده، کواعب اتراب با اباریق و اکواب بخدمت میان بسته، مطربان ملیح با او تار فصیح صف کشیده.

ساقیان با جام زنجبیل و ماء معین و شیر و مى و انگبین پیش آن مقربان و سابقان در باغ معرفت در ظل درخت محبت بر حافات جوى قربت شراب زلفت و الفت نوش همى کنند و بر بساط انبساط در خلوت‏ وَ هُوَ مَعَکُمْ‏ با دوست مهره مهر همى بازند.

وَ حُورٌ عِینٌ کَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ‏ حوران بهشتى را بمروارید مانند کرد آن مروارید خوشاب که در صدف پوشیده باشد، نه آفتاب بدو رسیده نه مهتاب.

همچنین کنیزکان بهشتى در میوه بهشت تعبیه‏اند تا چشم رضوان و ولدان و غلمان بریشان نیفتد تا آنکه بنده مؤمن ببهشت رسد، میوه باز کند از میان میوه بیرون آید نقاب بر بسته. از چشم اغیار پوشیده نگه داشته و زمین بهشت از نور روى او روشن گشته.

مصطفى (ص) در وصف این کنیزکان فرموده در تفسیر حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِی الْخِیامِ‏ قال- على کل امراه سبعون حله لیست منها حله على لون الأخرى و سبعون لونا من الطیب لیس منها لون على لون الآخر لکل امراه سبعون سریرا من یاقوته حمراء منسوجه بالدر، على کل سریر سبعون فراشا بطائنها من استبرق و فوق السبعین فراشا سبعون ایکه لکل امراه منهن سبعون وصیفه بید کل وصیفه صحفتان من ذهب فیهما لون من طعام یجد لآخر لقمه منها لذه لا یجد لاولها و یعطى زوجها مثل ذلک على سریر من یاقوت احمر علیه سواران من ذهب موشح بیاقوت احمر ثم قال اللَّه تبارک و تعالى: جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ‏.

اینست پاداش کردار مؤمنان و ثواب طاعات و عبادات ایشان. و این صفت مزدوران است که کار کنند و مزد خواهند.

اما خداى را دوستانى‏اند که ایشان سر ببهشت رضوان فرو نیارند و حورو قصور و انهار و اشجار ایشان را صید نکنند. غلامان سراى سلطان توحیداند و ساکنان عالم عشق و سلاطین جهان معرفت و مشتاق شربت نیستى.

بهشت خلد زینت و جمال خود بریشان عرضه میکند و ایشان یقین و معرفت خود برو جلوه میکنند.

بهشت جوى مى و شیر و عسل بر ایشان عرضه میکند و ایشان چشمهاى توحید و دریاهاى تفرید برو جلوه میکنند.

بهشت درختان میوه‏دار با ازهار و انوار بریشان عرضه میکند و ایشان نهالهاى درد و حیرت برو جلوه میکنند.

بهشت حورا و عینا آراسته و پیراسته بریشان عرضه میکند و ایشان مخدّرات معرفت و مخبآت مشاهدت برو جلوه میکنند. تا آخر، بهشت از ایشان خجل بازگردد و ایشان درگذرند و تا به‏ مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ دیده همت بکس باز نکنند.

 

کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد ۹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=