ص - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره ص آیه ۱-۱۷

۳۸- سوره ص- (مکیه)

۱- النوبه الاولى‏

(۳۸/ ۱۷- ۱)

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان‏

«ص» راست گفت اللَّه راست گفت محمد (ص)، «وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ (۱)» باین قرآن باشرف با بیان.

بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند، فِی عِزَّهٍ وَ شِقاقٍ (۲) در زور کین و حمیّت و ستیزاند و برگشتن از راه صواب.

کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ‏ چند هلاک کردیم پیش از قریش از گروه گروه جهانداران، فَنادَوْا بانگ در گرفتند [چون عذاب آمد بایشان‏]، وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ (۳) [پاسخ این بود که‏] نیست هنگام بازگشتن و گریختن.

وَ عَجِبُوا بزرگ آمد ایشان را و شگفت داشتند أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ‏ که بایشان آمد آگاه کننده‏اى هم ازیشان مردى همچون ایشان، وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذَّابٌ (۴) ناگرویدگان گفتند نیست این مگر جادوى دروغ زن.

أَ جَعَلَ الْآلِهَهَ إِلهاً واحِداً گفتند این مرد خدایان را همه با یکى آورد، إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ عُجابٌ (۵) این چیزیست سخت شگفت.

وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ‏ رفتند سروران و مهتران ایشان، أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى‏ آلِهَتِکُمْ‏ با یکدیگر گفتند روید و بر خدایان خود شکیبا باشید،

إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ یُرادُ (۶) این چیزیست که بما میخواهند و مکرى که بر ما میسازند.

ما سَمِعْنا بِهذا نشنیده‏ایم این سخن، فِی الْمِلَّهِ الْآخِرَهِ در کیش پسینه [که ترسایان دارند]، إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ (۷) نیست این مگر دروغى فرا ساختن‏

أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِنْ بَیْنِنا باش این پیغام و این ذکر راست بوى فرو فرستادند از میان ما؟ بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْ ذِکْرِی‏ دروغ نیست که ایشان در گمانى‏اند از سخن من، بَلْ لَمَّا یَذُوقُوا عَذابِ (۸) دروغ نیست که ایشان انیز نچشیده‏اند عذاب من.

أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَهِ رَبِّکَ‏ یا نزدیک ایشان است خزینه‏هاى بخشایش خداوند تو، الْعَزِیزِ الْوَهَّابِ (۹) خداوندى بزرگ توان فراخ بخش.

أَمْ لَهُمْ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما یا پادشاهى آسمانها و زمینها و آنچه آن میان ایشانراست، فَلْیَرْتَقُوا فِی الْأَسْبابِ (۱۰) گوى تا برانند در درهاى آسمان.

جُنْدٌ ما هُنالِکَ‏ این سپاه که ایدراند از دشمنان تو، مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ (۱۱) هم سپاهى‏اند چون سپاههاى دشمنان پیغامبران پیش از تو باز شکستنى و برتاختنى.

کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ‏ دروغ زن گرفت پیش از قریش، قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتادِ (۱۲) قوم نوح، نوح را و عاد، هود را و فرعون آن کشنده بمیخ بند؛ دروغ زن گرفت موسى را،

وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ الْأَیْکَهِ و ثمود، صالح را و قوم لوط لوط را و اصحاب ایکه، شعیب را، أُولئِکَ الْأَحْزابُ (۱۳) این‏اند آن سپاههاى پیشینان [که اللَّه ایشان را کم آورد و بازگشت‏].

إِنْ کُلٌّ إِلَّا کَذَّبَ الرُّسُلَ‏ نبود از ایشان کس مگر که پیغامبران مرا دروغ زن‏ گرفت، فَحَقَّ عِقابِ (۱۴) تا سزا گشت و کردنى و رسانیدنى سرانجام بد نمودن من ایشان را.

وَ ما یَنْظُرُ هؤُلاءِ چشم نمى‏دارند اینان، إِلَّا صَیْحَهً واحِدَهً مگر یک بانگ، ما لَها مِنْ فَواقٍ (۱۵) که از آن هیچ بر آسودن نه.

وَ قالُوا رَبَّنا و گفتند خداوند ما، عَجِّلْ لَنا قِطَّنا فراشتاب ما را بهره ما [که محمد میگوید که ما را ساخته‏اى‏]، قَبْلَ یَوْمِ الْحِسابِ (۱۶) پیش از روز شمار.

اصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ‏ شکیبایى کن بر آنچه ایشان میگویند. وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ و یاد کن رهى ما را داود، ذَا الْأَیْدِ مرد با نیروى در پرستگارى ما إِنَّهُ أَوَّابٌ (۱۷) که او پرستگارى بود خداى ستاى با خداى گردنده.

النوبه الثانیه

بدان که این سوره هشتاد و هشت آیت است و هفتصد و سى و دو کلمه و سه هزار و شصت و هفت حرف، جمله به مکه فرو آمد از آسمان و مکّى شمرند، و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست مگر دو آیت: یکى‏ إِنْ یُوحى‏ إِلَیَّ إِلَّا أَنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ‏ معنى نذرات درین آیت منسوخ است بآیت سیف، دیگر آیت‏ وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ‏ منسوخ است بآیت سیف. سعید مسیب گفت: بلغنى انه ما من عبد یقرأ ص کلّ لیله الّا اهتزّ له العرش.

قوله تعالى: «ص»- مفسران را درین حرف قولهاست مختلف ابن عباس گفت و ضحاک: «ص‏» اى- صدق اللَّه و صدق محمد. باین قول «وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ» قسم است و جواب قسم فرا پیش داشته میگوید: باین قرآن بزرگوار با شرف با بیان که اللَّه راست گفت و محمد راست گفت. و گفته‏اند: در آسمان بحرى است که عرش اللَّه بران بحر است و «ص» نام آن بحر است. و قیل: هو اسم من أسماء اللَّه. و قیل: هو اسم للقرآن. و قیل: هو اسم للسّوره. و در شواذّ خوانده‏اند: «صاد» بفتح دال، یعنى‏ اقرأ صاد و بکسر دال خوانده‏اند فیکون مشتقّا من المصاداه و هى الملاینه و المساهله، باین قول معنى آنست که: اى محمد رفق بکار دار و سهل فراگیر، همانست که جاى دیگر فرمود: «خُذِ الْعَفْوَ». و قیل: هى المعارضه، اى- عارض القرآن بعملک و کلّ شأنک.

«وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ» اى- ذى الشرف و الصّیت، کقوله: «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ». و شرفه انه لیس بمخلوق و قال ابن عباس و مقاتل: «ذِی الذِّکْرِ»- اى ذى البیان. و قیل: «ذِی الذِّکْرِ» اى- فیه ذکر الاولین و نبأ الآخرین. و در جواب قسم علماى تفسیر مختلف‏اند، قومى گفتند: جواب قسم «کَمْ أَهْلَکْنا» است، و تقدیره:لکم اهلکنا، فخذف اللام لتطاول الکلام، کقوله فى سوره الشمس: «قَدْ أَفْلَحَ» تقدیره لقد افلح، لکن لمّا حیل بین القسم و المقسم علیه حذف اللام فکذلک هاهنا.

و گفته ‏اند:جواب قسم در آخر سوره است: إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ و قیل: ان هذا لرزقنا.

و قیل: جوابه: «إِنْ کُلٌّ إِلَّا کَذَّبَ الرُّسُلَ‏» کقوله: تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا و کقوله فى: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ‏ و إِنْ کُلُّ نَفْسٍ‏. و قال النحاس: جواب القسم محذوف.

و قیل:«بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا» حلّ محلّ الجواب، تقدیره: و القرآن ذى الذکر ما آمن بک قومک و ما الامر کما یقول هؤلاء الکفّار.

«بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی عِزَّهٍ وَ شِقاقٍ‏»- رب العزه سوگند یاد میکند بصاد و بقرآن که این قوم تو نگرویدند بتو و نه چنانست که ایشان گفتند که تو دروغ زنى و سخن دروغ آوردى، بلکه ایشان در ستیزاند و در عداوت ظاهر و از راه صواب برگشته و از حقّ روى گردانیده. «فِی عِزَّهٍ» اى- فى انفه من الانقیاد للحقّ و فى تکبّر عن قبول الحقّ، «وَ شِقاقٍ‏» اى- خلاف و عداوه، و منه قیل للعصیان: شقّ العصا.

قوله: کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ‏ اى- من قبل قریش، «مِنْ قَرْنٍ‏» یعنى من الامم الخالیه، و القرن- اسم لاهل کلّ عصر. و قیل: هو اسم للزّمان، و تقدیره: من اهل قرن و هو ثلاثون سنه، و قیل: ستّون. و قیل: ثمانون. و قیل: مائه.

و قیل:مائه و عشرون‏ «فَنادَوْا» اى- استغاثوا و رفعوا اصواتهم بالویل عند نزول العذاب و حلول النقمه «وَ لاتَ‏» بمعنى لیس بلغه اهل الیمن. قال الشاعر:

طلبوا صلحنا ولات اوان‏ فاجبنا ان لیس حین بقاء

و نصب «حِینَ‏» لانّ معنى لات لیس فنصب بلات کما ینصب بلیس، اى- لیس الحین حین مناص. و یجوز «وَ لاتَ حِینَ‏» برفع النّون على انه اسم لیس و خبره محذوف اى- لیس حین مناص لهم. و الکسر شاذ شبیه بالخطاء عند البصریّین و لم یروه سیبویه و الخلیل و الّذى علیه العمل النصب و الرّفع. و قال الاخفش: انّ «لاتَ حِینَ مَناصٍ‏» نصبها بلا، کما تقول: لا رجل فى الدّار، و دخلت التّاء للتّأنیث. و قیل: هى «لا» زیدت فیها التّاء کقولهم: ربّ و ربّت، و ثمّ و ثمّت. و قیل: التّاء یلحق بحین کقول الشاعر:

العاطفون تحین ما من عاطف‏ و المطعمون زمان ما من مطعم

و «المناص» مصدر ناص، ینوص، نوصا و مناصا، و هو الفرار و الهرب، ابن عباس گفت: کافران در حرب بوقت عزیمت با یکدیگر میگفتند: مناصا، اى- اهربوا و خذوا حذرکم. روز بدر بوقت نزول عذاب همچنین گفتند: مناصا- بگریزید و حذر کنید.

ربّ العالمین بجواب ایشان فرمود: لاتَ حِینَ مَناصٍ‏- نه جاى این سخن است و نه وقت گریز.

«وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ‏» اى- من ان جاءهم، «مُنْذِرٌ مِنْهُمْ‏» اى- رسول من انفسهم و نسبهم، یعنى محمدا علیه الصلاه و السلام، استبعدوا ان یکون النبى من البشر.

«وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذَّابٌ‏» یسحر اعیننا فى اظهار المعجزات، «کَذَّابٌ‏» یکذب على اللَّه انه رسوله.

«أَ جَعَلَ الْآلِهَهَ إِلهاً واحِداً»- معنى «جعل» هاهنا سمّى و حکم. «إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ عُجابٌ‏» اى- عجیب فى النهایه و کیف یسع الخلق کلّهم اله واحد! العجیب و العجاب واحد، یقال: رجل کریم و کرام، و طویل و طوال، و عریض و عراض، و جمیل و جمال،و قریب و قراب، و کبیر و کبار، و قد یشدّد للمبالغه فیقال: جمّال و حسّان و کبّار، و منه قوله: وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبَّاراً.

سبب نزول این آیت آن بود که چون عمر خطاب باسلام درآمد مسلمانان شاد شدند و کافران بغایت اندوهگن و غمگین گشتند و کار بریشان سخت شد و دشوار، تا ولید مغیره که مهتر و پیر ایشان بود فرا صنادید و اشراف قریش گفت، و کانوا خمسه عشر رجلا: بر بو طالب روید و او را گوئید: انت شیخنا و کبیرنا و قد علمت ما فعل هؤلاء السفهاء بنا فرّقوا جمعنا و سفّهوا احلامنا و انا جئناک لتقضى بیننا و بین ابن اخیک، پانزده مرد از ان صنادید و اشراف قریش برخاستند و بر بو طالب شدند و بو طالب بیمار بود، او را عیادت کردند آن گه گفتند: مى‏ بینى که این نادانان و ناکسان بما چه کردند و ما بچه روز رسیدیم؟

جمع ما پراکنده کردند و پیران ما را حرمت برداشتند و خدایان ما را خوار کردند، اکنون ما بر تو آمدیم که سرور و مهتر ما تویى و تیمار بر ما تویى تا این برادرزاده خود را بخوانى و میان ما و وى براستى حکم کنى، او ما را با خدایان ما فروگذارد تا ما وى را بخداى وى فروگذاریم، نه او ما را رنجاند و نه ما او را رنجانیم، بو طالب کس فرستاد و رسول را (ص) بخواند، رسول خدا آمد و بر بالین وى بنشست، و بو طالب سخنان ایشان با وى بگفت.

رسول اللَّه جواب داد که:انما ادعوهم الى کلمه واحده یملکون بها العرب و تدین لهم بها العجم‏- من ایشان را که میخوانم بر یک کلمه میخوانم تا بدان بر عرب و عجم دست یابند و خلق ایشان را زیر دست شوند. بو جهل گفت: ما هى لک فهى لک و عشر امثالها- آن چه کلمت است و چه درخواست بگو تا مرادت بدهیم این و ده چندین. رسول خداى فرمود:«تشهدون ان لا اله الّا اللَّه».

آن بدبختان بیگانگان چون کلمت شهادت شنیدند نفور گشتند و بخشم و غیظ برخاستند و رفتند و میگفتند: «أَ جَعَلَ الْآلِهَهَ إِلهاً واحِداً»- مى‏بینى که چه میگوید، خدایان را با یکى آورد، یک خداى کار همه عالم و همه خلق چون راست دارد، فانزل اللَّه هذه الآیات.

آن گه ولید مغیره با قوم میگوید: «امْشُوا» و اترکوا محمدا «وَ اصْبِرُوا عَلى‏ آلِهَتِکُمْ‏»اى- على عبادتها «إِنَّ هذا» یعنى التوحید «لَشَیْ‏ءٌ یُرادُ» اى- هذا امر یریده محمد گفتند این توحید چیزى است و کارى که محمد خود میخواهد و مى‏باید که او را پیش شود تا ما را زیر دست خود کند. و قیل: «إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ یُرادُ» اى- هذا الاستعلاء و الترفع و الریاسه شى‏ء یریده کل احد و کل ذى همّه. و قیل: «إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ یُرادُ» بنا و مکر یمکر علینا.

«ما سَمِعْنا بِهذا» اى- بهذا الّذى یقوله محمد من التوحید «فِی الْمِلَّهِ الْآخِرَهِ» یعنى النصرانیه التی هى آخر الملک فانّهم لا یوحّدون بل یقولون ثالث ثلاثه.

و قیل:«فِی الْمِلَّهِ الْآخِرَهِ» اى- فى زمان قریش و دینهم الّذى هم علیه. «إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ‏» کذب و افتعال اختلقه محمد من تلقاء نفسه. «أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ» یعنى: و انزل علیه القرآن و اعطى النبوه من بیننا و لیس هو باکبرنا و لا اشرفنا، یقوله اهل مکه حسدا فاجابهم اللَّه تعالى: بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْ ذِکْرِی‏ وحیى و وحدانیّتى، اى- انهم لا یکذّبونک و لکن جحدوا آیاتى: بَلْ لَمَّا یَذُوقُوا عَذابِ‏ اى- لم یذوقوه بعد و سیذوقون.

قال قتاده: هو یوم بدر اخبرهم اللَّه به قبل ان یکون. و قیل: لم یذوقوا عذابى و لو ذاقوه لمّا قالوا هذا القول.

«أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَهِ رَبِّکَ‏»- الرحمه- فى هذه الآیه که فى قوله: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ‏ معنا هما الرساله، یقول تعالى: أ عندهم مفاتیح النبوّه فیعطونها من یشاء. و قیل: «خَزائِنُ رَحْمَهِ رَبِّکَ‏» اى- علم ربک فهم یعلمون على من ینزل وحى ربک «الْعَزِیزِ» فى ملکه «الْوَهَّابِ‏» لمن یشاء ما یشاء.

«أَمْ لَهُمْ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما» فیفعلون ما یشاءون من الا عطاء و المنع، اى- لیس لهم ذلک و کیف یتجاسرون على عداوتى ولى ملک السماوات و الارض و ما بینهما، ثم قال: «فَلْیَرْتَقُوا فِی الْأَسْبابِ‏» یعنى ان یملکوا السماء فلیصعدوا الیها و لیأتوا منها بالوحى الى من یختارون. و هذا امر توبیخ و تعجیز. و اسباب السمّوات ابوابها.

قال زهیر بن ابى سلمى:

و من هاب اسباب المنایا ینلنه‏ و لو رام اسباب السماء بسلّم‏

«جُنْدٌ ما هُنالِکَ‏» اى- هؤلاء الذین یقولون هذا القول: «جُنْدٌ ما هُنالِکَ‏» و «ما» صله مهزوم، اى- مقهور مغلوب «مِنَ الْأَحْزابِ‏» اى- من جمله الاحزاب الذین یتحزّبون علیک یوم بدر و یهزمون الحزب الجند المتحزبون على من عداهم. تقول حزّبت علیک الاحزاب، اى- هیجت علیک الاعداء. و قیل: «مِنَ الْأَحْزابِ‏» اى- هم من القرون الماضیه الّذین تحزّبوا و تجمعوا على الانبیاء بالتکذیب فقهروا و اهلکوا. و قیل: «الاحزاب» هاهنا ابلیس و اتباعه.

نزول این آیه به مکه بود و وقوع این حالت روز بدر بود و «هُنالِکَ‏» اشارت است بروز بدر و بمصارع قوم، خلاصه معنى آنست که کفّار مکه حزبى‏اند از احزاب ابلیس و اتباع وى سپاهى از سپاههاى پیشین دشمنان پیغامبران که بر پیغامبران جمع آمدند و ایشان را دروغ زن گرفتند تا همه مقهور و مغلوب گشتند و هلاک شدند، اینان هم چنان بر دشمنى تو جمع آیند روز بدر و باز شکسته شوند مغلوب و مقهور، همانست که جاى دیگر فرمود «سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ».

ثم قال تعالى معزّیا لنبیّه (ص): کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ‏ اى- قبل اهل مکه «قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ‏» یعنى فرعون موسى «ذُو الْأَوْتادِ» اى- ذو الملک الشدید الثابت و القوّه و البطش، من قول العرب: هم فى عزّ ثابت الاوتاد، اى- دائم شدید.

و قیل ذو الجنود و الجموع الکثیره، یعنى انهم کانوا یقوّون امره و یشدّدون ملکه کما یقوّى الوتد الشی‏ء.

و قیل:ارادوا اوتاد الخیام و کانت فیها کثیره. قال ابن عباس و محمد بن کعب: «ذُو الْأَوْتادِ» اى- ذو الأبنیه المحکمه و ذلک انه بنى ابنیه طویله محکمه صارت کالاوتاد تطول بقائها و ثباتها.

و قال الکلبى و مقاتل: «الاوتاد» جمع الوتد، و کانت له اوتاد یعذب الناس علیها فکان اذا غضب على احد مدّه مستلقیا بین اربعه اوتاد یعذّب الناس علیها شدّ کلّ ید و کلّ رجل منه الى ساریه و کان کذلک فى الهواء بین السماء و الارض حتى یموت.

و قال مجاهد و مقاتل بن حیان: کان یمدّ الرجل مستلقیا على الارض ثمّ یتد یدیه و رجلیه و رأسه على الارض بالأوتاد و یرسل علیه العقارب و الحیّات. و قال قتاده و عطاء:کانت له اوتاد و ارسان و ملاعب یلعب علیه بین یدیه.

«وَ ثَمُودُ» و هم قوم صالح. قال ابن عباس: انّ قوم صالح آمنوا به فلما مات صالح رجعوا بعده عن الایمان فاحیا اللَّه صالحا و بعثه الیهم فاعلمهم انه صالح فکذّبوه فاتاهم بالنّاقه فکذّبوه فعقروها فاهلکهم اللَّه. «وَ قَوْمُ لُوطٍ»- و قال مجاهد. کانوا اربع مائه الف بیت فى کلّ بیت عشره.

و قال عطاء: ما من احد من الانبیاء الّا یقوم معه یوم القیمه قوم من امّته الّا لوط فانه یقوم وحده. «وَ أَصْحابُ الْأَیْکَهِ» کذّبوا شعیبا. و قیل: هم اصحاب الرس ایضا یأتون فى الصیف الرس و یعودون فى الشتاء الى الایکه «أُولئِکَ الْأَحْزابُ‏» اى- احزاب الشیاطین بالموالاه.

و قیل: «أُولئِکَ الْأَحْزابُ‏» الذین تحزّبوا على الانبیاء بالعداوه، فاعلم یا محمد ان مشرکى قریش حزب من هؤلاء الاحزاب.

«إِنْ کُلٌّ إِلَّا کَذَّبَ الرُّسُلَ‏» اى- ما کل الّا کذب الرسل، «فَحَقَّ عِقابِ‏» اى- وجب عقابى و نزل بهم عذابى.

«وَ ما یَنْظُرُ» اى- ما ینتظر «هؤُلاءِ» یعنى کفار مکه، و المعنى یلحقهم لحوق المنتظر و ان کانوا لا یتوقعون، «إِلَّا صَیْحَهً واحِدَهً» و هى النفخه الاولى نفخه الفزع، «ما لَها مِنْ فَواقٍ‏»- قرأ حمزه و الکسائى: «فواق» بضمّ الفاء، و قرأ الآخرون بفتحها، و هما لغتان، بالفتح لغه قریش و بالضم لغه تمیم، و المعنى: مالها من رجوع و مردّ، اى- ما یردّ ذلک الصوت فیکون لها رجوع. و قیل: مالها نظره و لا مثنویه، اى- تلک الصیحه الّتى هى میعاد عذابهم اذا جاءت لم تردّ و لم تصرف.

و قیل:الفواق بالفتح الافاقه و الفواق بالضم ما بین الحلبتین، اى- العذاب لا یمهلهم بذلک القدر الیسیر.

«وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا»- هذا قول النضر بن الحارث بن علقمه بن کلده الخزاعى کان من شیاطینهم و نزل فى شأنه فى القرآن بضع عشره آیه، و هو الذى قال: «فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَهً مِنَ السَّماءِ» و- القطّ- الصّک و هو الحظّ اخذ من القطّ و هو القطع، فالقطّ فى الاصل النصیب المقطوع. فقیل للکتاب الذى یکتب للرّجل بنصیبه‏ القطّ، و المعنى: عجّل لنا نصیبنا المقطوع من العذاب.

و قال الکلبى: لمّا نزلت: «فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ» «وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِشِمالِهِ» قاله استهزاء: عجّل لنا کتابنا فى الدّنیا «قَبْلَ یَوْمِ الْحِسابِ‏».

«اصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ» اى- اصبر على اذى قومک فانک مبتلى بذلک کما صبر سائر الانبیاء على ما ابتلیتهم به، ثم عدّهم و بدأ بداود علیه السلام فقال:«وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَیْدِ» اى- ذا القوّه فى العباده کان یصوم یوما و یفطر یوما و ذلک اشد الصوم و کان یقوم اللیل کله.

قال رسول اللَّه (ص): «انّ احبّ الصیام الى اللَّه صوم داود و احبّ الصلاه الى اللَّه صلاه داود و کان یصوم یوما و یفطر یوما و کان ینام نصف اللیل و یقوم ثلثه و ینام سدسه».

و قیل: ذا القوّه فى الملک. و قیل: فى الحرب. «إِنَّهُ أَوَّابٌ‏» رجّاع الى اللَّه عزّ و جل بالتوبه عن کلّ ما یکره. و قیل: مطیع.

و قیل:مسبّح بلغه الحبشه.

النوبه الثالثه

«بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم» اسم عزیز اعترفت المعارف بالقصور عن ادراکه، اسم جلیل تقنّعت العلوم خجلا من الطمع فى احاطته، اسم کریم صغرت الحوائج عن ساحه جوده، اسم رحیم تلاشت قطرات زلات عباده فى تلاطم امواج رحمته- بنام او که وجود ما بعنایت او و سجود ما بهدایت او، بنام او که صلاح ما بولایت او و فلاح ما برعایت او، بنام او که حیاه ما بنعمت او و نجاه ما برحمت او، خداوندى که از او بسر نه، و از درگاه او گذر نه، با احسان او عصیان را خطر نه، با عنایت او جنایت را اثر نه، بر عاصیان و مفلسان از او رحیم‏تر و کریم‏تر نه. اى خداوندى که در الهیت یکتایى و در احدیت بى‏همتایى، در ذات و صفات از خلق جدایى، متصف بعلایى، متحد بکبریایى، مایه هر بینوایى، پناه هر گدایى، همه را خدایى تا دوست کرائى.

در چشم منى روى بمن ننمایى‏ و اندر دلمى هیچ بمن نگرایى‏

قوله تعالى «ص‏» مفتاح اسمه الصّمد و الصّمد الّذی تقدّس عن احاطه علم المخلوق به و تنزّه عن وقوف المعارف علیه- میفرماید: من صمدم که همه را بمن نیازست و مرا بکس نیاز نیست، احدم که مرا شریک و انباز نیست، جبارم که کس را در وصال من رنگ نیست مالک الملک‏ام هر چه کنم کس را زهره اعتراض و روى جنگ نیست.

بو الحسن خرقانى گفت: دلهاى صدیقان بتیغ قهر پاره کرد و جگرهاشان در انتظار آب گردانید و خود را بکس نداد، آب و خاک را آن محرمیت از کجا آمد که حدیث وصال لم یزل و لا یزال کند، نعت حدثان را بقدم چه راهست، نبود پس بود پس نبود را بحضرت جلال ذى الجلال چه ادراک است، نکو گفت آن جوانمرد که:

از باغ وصال تو درى بگشادند تا خلق بتو در طمعى افتادند
بس جان عزیزان که بغارت دادند و اندر سر کوى تو قدم ننهادند

گفته‏ اند: حق جل جلاله صمد است و معنى آن که بندگان حاجتها بدو بردارند و شغلها یکسر بدو تفویض کنند و خویشتن را بدو سپارند و او جل جلاله با بى‏نیازى خود بنیاز همه نظر کند و شغل همه کفایت کند، بنده مؤمن موحد چون این اعتقاد کرد جز درگاه او پناه نسازد و آب روى خود بر در هر حقیرى فقیرى نریزد و داند که: استغاثه المخلوق من المخلوق کاستغاثه المسجون من المسجون- فریاد خواستن مخلوق بر درگاه مخلوق همچون فریاد خواستن زندانى است بزندانى.

در آثار بیارند که فرداى قیامت مرد باشد ازین امت که زنارهاى فراوان از میانش باز کنند، زنار دل میگویم نه زنار ظاهر، هر کرا دل در خلق بسته شود، زنارى بر میان دلش بسته شود. اى جوانمرد! مرکب تیزتر از مرکب محمد عربى نبود و میدانى فراخ‏تر از میدان او نباشد، آسمان و زمین را خاک قدم او کردند، روح اللَّه را فرّاش وار بر حاشیه بساط دولت او بداشتند، روح القدس را غاشیه سلطنت او بر دوش نهادند با این حشمت و مرتبت او را گفتند:

اى محمد کوس عجز خود فرو کوب و بگو «لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَ لا نَفْعاً» بدست ما هیچیز نیست و نفع و ضرّ بندگان جز بحکم و تقدیر الهى نیست، تا دوستان را معلوم گردد که شربت توحیدمزاج بشریت نپذیرد «من کان یعبد محمدا فانّ محمدا قد مات و من کان یعبد اللَّه فانه حىّ لا یموت» و گفته ‏اند: «ص» قسم است بصفاى مودت دوستان او، چه عزیز کسى و چه بزرگوار بنده‏اى بود که رب العزه بصفاى مودت وى سوگند یاد کند، این سوخته دلى شکسته تنى مفلس رنگى که همه توانگریهاى عالم غلام یک ذره افلاس وى بود، همه طاعات مطیعان و حسنات مقربان فداى یک لحظه سوز مفلسى وى بود، در بر جگر آب ندارد و در خانه ساز ندارد، دلى دارد سوخته و کار دنیا ناساخته او را چه زیان، که در باغ قربت تخت بخت وى مى‏نهند و جلال احدیت بصفاى محبت وى سوگند یاد میکند که: «ص».

عبد اللَّه بستى از کبار مشایخ بود، در بدو ارادت چون این حدیث او را در پذیرفت قباله‏ ها داشت بر مردمان بمال فراوان همه بایشان باز داد و ذمت همه برى کرد؛ آن گه او را اندیشه مکه افتاد، با پیر مشورت کرد و از او تدبیر خواست [و مرید را پیر ناچارست که راه رفتن بى پیر محالست و پیر چنان باید که اگر مریدى بروزى ده بار بخرابات شود او را باک نیاید بلکه به پى بشود و بیرون آورد و شفقت برد] عبد اللَّه بستى چون اندیشه مکه با پیر گفت، پیر گفت: نیک آمد نگر که ازین نفس آمن نباشى.

عبد اللَّه این نصیحت بر دل نگاشت، قدم فرو نهاد و از خانه خود برفت تا به کوفه رسید، نفس وى آرزوى ماهى حلال کرد تا با نفس خود عهد بست که اگر این مراد برآرم تا به مکه هیچ آرزوى دیگر نکنى، در کوفه خراسى بود، مردى آنجا نشسته با وى گفت: این ستور به چند دارى؟

گفت: بچندین، گفت: مردمى کن و این ستور یک امروز بیرون آر و مرا بجاى وى در بند، بیک درم سیم خویشتن را بمزد داد، در خراس شد و کار ستوران کرد، درمى بستد و نان و ماهى خرید و بخورد، آن گه با نفس خود گفت: هر آرزو که ترا پدید آید یک روزت در خراس باید بود تا آن آرزو بتو رسد. اى جوانمرد! همه آلت استطاعت در کار باید کرد تا عجز پدید آید، چون عجز پدید آمد همه کارها خود روى بتو نهد که:«العجز عن درک الادراک ادراک».

پیر طریقت گفت: آه! از دوستى که همه گرد بلا انگیزد، آب از چشمه چشم‏ ریزد، آتشى است که جان و دل سوزد، معلمى است که همه بلا و جور آموزد، از کشتن عاشقان همواره دست در خون دارد، از براى آنکه حجره از کوى عافیت بیرون دارد، هر جا که نزول کند جان خواهد بنزول، تا عافیت در سر بلا شود و فراغت در سر شغل.

«وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ‏ أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِنْ بَیْنِنا»- کفار مکه را و صنادید قریش را شگفت آمد که کوس دولت نبوّت و رسالت بر درگاه مهتر عالم فرو کوفتند از سر سبکسارى و طیش خود گفتند: چونست این که از همه عالم کلاه نبوّت و افسر رسالت بر سر یتیم بو طالب نهادند! آن شوربختان و بدبختان و بدروزان ندانستند که آن را که عنایت قدم و الطاف کرم در پیشگاه دولت دین بنشاند، اگر عالمیان خلاف آن خواهند جز خیبت نصیب ایشان نبود، و آن را که سیاست و سطوت عزّت از بساط دین بیفکند، اگر جهانیان ضدّ آن خواهند جز جهالت صفت ایشان نبود، اى مشتى جاهلان بیحرمت خود را چه عشوه دهید در کار این مهتر عالم؟

نمیدانید که بارگاه عزّ و رفعت بر درگاه اوست، این عالم فانى نظرگاه اوست و آن عالم باقى جلوه‏گاه اوست، درین عالم سنّت جماعت اوست، در ان عالم توقیع شفاعت اوست، امّا دیده شما مدبران دیده تهمت آلودست کحل اقبال ازل بدو نرسیده، و جمال و کمال این مهتر بدیده‏اى بتوان دید که روشن کرده صبح قبول ازل بود و سرمه کشیده کحل نور حقّ بود.

پس آن خاکساران و مدبران بر انکار و جحود نبوّت قناعت نکردند تا در منازل کفر قدم برتر نهادند و در الهیّت و وحدانیّت بطعن سخن گفتند که: «أَ جَعَلَ الْآلِهَهَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ عُجابٌ‏»- شگفت داشتند که حدیث وحدانیّت شنیدند، گفتند: ما را سیصد و شصت بت است و کار این یک شهر مکه راست داشتن مى‏نتوانند؛ یک خداى که محمد میگوید کار همه عالم چگونه راست دارد؟!ربّ العالمین بجواب ایشان آیت فرستاد: «وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ»- او آن خداوندست که در مخلوقات شب تاریک آفرید و روز روشن، آفتاب تا بنده و ماه درخشنده.

شب یکى است و تاریکى وى بهمه عالم بسنده، روز یکى و روشنایى وى بهمه عالم بسنده، آفتاب یکى وطبّاخى وى همه عالم را بسنده، ماه یکى و صباغى وى همه عالم را بسنده چه، عجب باشد اگر خالق یکى بود و قدرت وى بهمه عالم رسیده و همه عالم را بسنده، یک قادر به از هزار عاجز «أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ»- بتهاى پراکنده به یا خداى یکتاى قهّار قهر کننده؟ و ازین عجب‏تر که در نهاد آدمى دل آفرید و آن را سلطان تن گردانید تا چشم آنجا نگرد که دل خواهد، زبان آن گوید که دل خواهد، پاى آنجا رود که دل خواهد، دست آن گیرد که دل خواهد، دل یکى و تأثیر وى بهمه اندامها رسیده، همچنین پادشاه آفریدگار یکى و قدرت او بهمه اهل مملکت رسیده.

 

کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد۸

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=