حکایات كشف الأسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

توبه حضرت داوود علیه السلام کشف الأسرار و عده الأبرار سوره ص

قوله: وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ‏- این آیت ابتداى قصّه داود است، و علماى تفسیر مختلف‏اند که سبب آن امتحان چه بود. قول سدى و کلبى و مقاتل آنست که داود علیه السلام روزگار خود قسمت کرده بود، هر روزى را کارى ساخته و وردى نهاده، روزى حکم را بود و فصل خصومات میان مردم، روزى عبادت را بود و خلوت داشتن با حقّ باخلاص و صدق، روزى زنان را بود کار ایشان راست داشتن و معاش خویش را ترتیب دادن، و داود در کتاب خدا خوانده بود شرف و منزلت آبا و اجداد خویش ابراهیم و اسحاق و یعقوب و آن درجات و کرامات و فضل و افضال که حق جل جلاله با ایشان کرده و ایشان را بمحلّ رفیع رسانیده، داود منزلت و درجت ایشان آرزو کرد، وحى آمد از حقّ جلّ جلاله که:

اى داود ایشان بلاها چشیدند و رنجها کشیدند تا بآن نواخت و کرامت رسیدند، اگر ابراهیم بود در آتش نمرود و ذبح فرزند دید آنچه دید، ور اسحاق بود در ذبح خویش و تن فراکشتن دادن چشید آنچه چشید، ور یعقوب بود در فراق یوسف رسید بوى آنچه رسید،

داود گفت:بار خدایا اگر بلائى بر من نهى و مرا در ان ممتحن کنى من صبر کنم چنانک ایشان صبر کردند تا مگر آنجا رسم که ایشان رسیدند. فرمان آمد که اى داود ما حکم کردیم و قضا راندیم که فلان روز در فلان ماه روز بلاى تو خواهد بود و هنگام امتحان تو.

داود آن روز که اللَّه او را وعده نهاد در محراب شد و خویشتن را با عبادت پرداخت، ساعتى نماز کرد و ساعتى زبور خواند، شیطان آمد بصورت مرغى حمامه؛ مرغى که هر دو بال وى مروارید و زبرجد بود و نهاد وى از زر بود و از هر رنگ نیکو او را رنگى بود، از بالا در پرید و میان دو پاى داود بنشست، داود را سخت عجب آمد آن مرغ و آن‏ رنگ وى، دست فراز کرد تا آن را بگیرد و فرا بنى اسرائیل نماید تا در عجائب قدرت اللَّه نظر کنند، آن مرغ پاره‏اى فراتر شد چنانک دست داود بدان نرسید، امّا از وى نومید نگشت که نزدیک بود، داود بر روزن شد، مرغ بر پرید، داود از بالا نظر کرد که کجا پرید تا صیّاد را فرستد و او را بگیرد،

آن ساعت چشم داود بر زنى آمد برهنه در بوستانى بر شطّ برکه ‏اى غسل میکرد، زنى را دید بغایت جمال و حسن، آن زن باز نگرست، سایه مرد دید بدانست که کسى مینگرد، موى خویش بیفشاند در میان موى خویش پنهان شد، داود را از حسن وى این عجب‏تر آمد، پرسید که این زن کیست؟

گفتند: بتشایع بنت شایع زن اوریا ابن حنانا، اینجا مفسّران را اقوال مختلف است:

قومى گفتند ذنب داود بیش از ان نبود که در دل خود دوست می داشت و آرزو کرد که اوریا در غزاه کشته شود و زن وى را بزنى کنم.

قومى گفتند: داود نامه نوشت به ایوب بن صوریا که روز جنگ اوریا را فرا پیش کن که جنگ کند، و مقصود وى آن بود که کشته شود و زن وى را بزنى کند، و این قول ضعیف است و محقّقان نپسندیده ‏اند.

روى انّ علیا رضى اللَّه عنه قال: «من حدّث بحدیث داود على ما یرویه القصّاص معتقدا صحّته جلّدته مائه و ستّین»

اى- حدّین لعظیم ما ارتکب من الاثم و کبیر ما احتقب من الوزر. قومى گفتند: اوریا آن زن را خطبه کرده بود او را بخواسته و از قوم وى اجابت یافته و دل بر وى نهاده، امّا عقد نکاح هنوز نرفته بود، چون اوریا بغزاه رفت؛ داود بسر وى در آمد و او را بخواست، تزوّجت منه لجلالته، فاغتمّ لذلک اوریا و صار ذلک من داود معصیه فعاتبه اللَّه على ذلک حیث لم یترک هذه الواحده لخاطبها و عنده تسع و تسعون امرأه.

قومى گفتند: کشتن اوریا در غزاه و شهید گشتن وى بى‏قصد داود بود و بى‏آگاهى وى، امّا ذنب وى آن بود که چون خبر قتل وى رسید او را دشخوار نیامد و برنا یافت وى جزع نکرد چنانک بر دیگران کرد و پیش از ان تمنّى کرده و گفته.

کاشک این زن مرا حلال بودى، على الجمله از داود این ذنب صغیره بود، و صغیره الانبیاء عند اللَّه عظیمه فعاتبه اللَّه على ذلک.

پس چون خبر قتل اوریا برسید و عدّت آن زن بسرآمد، داود او را بخواست و از وى سلیمان زاد، بعد از ان که وى را خواسته بود و دخول کرده؛ ربّ العالمین دو ملک فرستاد بوى بر صورت دو خصم، گویند جبرئیل بود و میکائیل، فذلک قوله تعالى: وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ‏،

 چون آن فریشتگان بر صورت خصمان با داود سخن گفتند و آن گه بر آسمان شدند، داود بدانست که ایشان فرستاده حق بودند تا گناه داود فرا پیش وى برند، داود در کار خود بدید و بتضرع و زارى در آمد،

چهل روز سر بر زمین نهاد بسان ساجدان بر نعت تضرّع، و کان لا یرفع رأسه الّا لحاجه و لوقت صلاه مکتوبه و لا یأکل و لا یشرب و هو یبکى حتّى نبت العشب حول رأسه و هو ینادى ربه عزّ و جلّ و یسئله التّوبه و کان من دعائه فى سجوده:

سبحان الملک الاعظم الّذى یبتلى الخلق بما یشاء، سبحان خالق النّور، الهى انت خلقتنى و کان فى سابق علمک ما انا الیه صائر، سبحان خالق النّور، الهى الویل لداود اذا کشف عنه الغطاء فیقال هذا داود الخاطى‏ء، سبحان خالق النّور، الهى باىّ عین انظر الیک یوم القیمه و باىّ قدم اقوم امامک یوم تزلّ اقدام الخاطئین، سبحان خالق النّور،

الهى من این یطلب العبد المغفره الّا من عند سیّده، سبحان خالق النّور، الهى انا الّذى لا اطیق حرّ شمسک فکیف اطیق حرّ نارک، سبحان خالق النّور، الهى انا الّذى لا اطیق صوت رعدک فکیف اطیق صوت جهنّم، سبحان خالق النور، الهى الویل لداود من الذّنب العظیم الّذى اصاب، سبحان خالق النّور، الهى قد تعلم سرّى و علانیتى فاقبل معذرتى، سبحان خالق النّور،

الهى برحمتک اغفر لى‏ ذنبا و لا تباعدنى من رحمتک لهوائى، سبحان خالق النّور، الهى فررت الیک بذنوبى و اعترفت بخطیئتى لا تجعلنى من القانطین و لا تخزنى یوم الدّین، سبحان خالق النور.

بعد از چهل روز وحى آمد از حق جل جلاله که یا داود ترا آمرزیدم امّا بسر خاک اوریا شو واو را بر خوان تا من آواز تو او را بشنوانم و از وى حلالى بخواه.

داود پلاسى در پوشید با چشمى پر آب و دلى پردرد و جانى پر حسرت آمد بسر خاک اوریا شد و او را بخواند، بلبّیک جواب داد و گفت: من هذا الّذى قطع علىّ لذّتى و ایقظنى- کیست اینکه لذّت خواب خوش از من وابرید؟ گفت: منم داود، گفت: بچه آمدى یا نبىّ اللَّه؟ گفت: آمده ‏ام تا مرا در حل کنى بهر چه از من بتو رسید، گفت: ترا بحل کردم و در گذاشتم.

داود چون آن سخن شنید ارامى و سکونى در وى آمد و بازگشت دیگر بار وحى آمد که یا داود نمیدانى که من داورى بعدل و انصاف کنم نه بتعنّت، بازگرد و با وى بگوى: من زن تو بخواستم و بوى رسیدم از من راضى شو و مرا بحل کن.

داود بازگشت و این سخن بگفت، اوریا چون این سخن شنید خاموش گشت و نیز جواب داود نداد، داود هم بر سر قبر وى خاک بر سر نهاد و بزارى و خوارى نوحه در گرفت که: الویل لداود ثمّ الویل الطّویل لداود اذا نصبت الموازین بالقسط یوم القیمه فیؤخذ داود و یدفع الى المظلوم، سبحان خالق النور، الویل لداود ثمّ الویل الطویل لداود حین یسحب على وجهه مع الخاطئین الى النّار، سبحان خالق النّور.

چون تضرّع و زارى داود بغایت رسید، از آسمان عزّت نداى وحى آمد از بارگاه قدم آواز کرم آمد که: اى داود دعاى تو نیوشیدیم، گناهت بعفو خود بپوشیدیم، توبه تو پذیرفتیم و بر تو رحمت کردیم.

داود گفت: الهى کیف و صاحبى لم یعف عنّى!- چون آرام گیرم و خصم از من ناخشنود و دلم از بیم خصمى وى پر آتش و پر دود!

ندا آمد که: یا داود انى استوهبک منه فیهبک لى و اعطیه من الثواب ما لم تر عیناه و لم تسمع اذناه. فیقول یا ربّ من این لى هذا و لم یبلغ عملى؟ فاقول هذا عوض من عبدى داود، فقال داود: یا ربّ الآن عرفت انک قد غفرت لى، فذلک

قوله: «فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ» وهب منبه گفت: داود پس از آنکه توبه او قبول کردند؛ سى سال میگریست‏ که از گریستن نیاسود نه بشب نه بروز، گهى در میان بیابان نوحه کردى بزارى و بنالیدى از خوارى، مرغان هوا و وحوش صحرا در گریستن او را مساعدت کردندى،

گهى در میان کوهان سنگ و کلوخ و درختان او را مساعدت کردندى، گهى در ساحل دریاها ماهیان و جانوران دریا در گریه او را مساعدت کردندى، چون بخانه باز آمدى سوگوار پلاس در پوشیدى و بر خاک نشستى و راهبان بسیار قریب چهار هزار گرد وى در آمدندى و در مساعدت وى همه بزارى بگریستندى تا از اشک چشم ایشان سیل روان گشتى.

مصطفى علیه الصلاه و السلام فرمود:«انّ مثل عینى داود کالقربتین تنطفان ماء و لقد خدّت الدموع فى وجهه کخدید الماء فى الارض»

و قال الحسن: کان داود بعد الخطیئه لا یجالس الّا الخاطئین یقول: تعالوا الى داود الخاطى‏ء و لا یشرب شرابا الّا مزجه بدموع عینیه و کان یجعل خبز الشعیر الیابس فى قصعته فلا یزال یبکى علیه حتّى یبتّل بدموع عینیه و کان یذر علیه الملح و الرّماد فیأکل و یقول: هذا کل الخاطئین، قال و کان داود قبل الخطیئه یقوم نصف اللیل و یصوم نصف الدّهر فلمّا کان من خطیئته ما کان صام الدهر و قام اللیل کلّه.

کشف الأسرار و عده الأبرارسوره ص ۱۸-۲۹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=