کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره سبا آیه ۱۲- ۲۳
۲- النوبه الاولى
(۳۴/ ۲۳- ۱۲)
قوله تعالى:
وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ و [مسخر کردیم و نرم] سلیمان را باد،
غُدُوُّها شَهْرٌ بامداد بردن باد او را بیک ماهه راه،
وَ رَواحُها شَهْرٌ و شبانگاه بردن او را بیک ماهه راه،
وَ أَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ و او را چشمه مس روانییم؟،
وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ و از پریان کسانى پیش او ایستاده،
بِإِذْنِ رَبِّهِ بفرمان خداوند او،
وَ مَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ و هر که بگشتید ازیشان،
عَنْ أَمْرِنا از فرمان ما،
نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ (۱۲) چشانیم او را از عذاب آتش.
یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ میکردند او را هر چه او میخواست،
مِنْ مَحارِیبَ وَ تَماثِیلَ از محرابها و دیسها،
وَ جِفانٍ کَالْجَوابِ و کأسها چون حوضها وَ قُدُورٍ راسِیاتٍ و دیگها بر جاى نه جنبانیدنى از جاى،
اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً کار کنید اى کسان داود بآزادى،
وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ (۱۳) و اندکى از رهیکان ما که سپاس دارست.
فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ چون برو قضا کردیم و براندیم برو مرگ،
ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ آگاه نکرد ایشان را و نشان ننمود بر مرگ او،
إِلَّا دَابَّهُ الْأَرْضِ مگر ترده،
تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ که بخورد عصاى او،
فَلَمَّا خَرَّ چون بیفتاد [سلیمان]،
تَبَیَّنَتِ الْجِنُ بجاى آوردند پریان و فرادید آمد ایشان را،
أَنْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ که اگر ایشان غیب دانستندى،
ما لَبِثُوا فِی الْعَذابِ الْمُهِینِ (۱۴) درنگ نکردندى در عذاب خوارکننده.
لَقَدْ کانَ لِسَبَإٍ قبیله سبا را بود،
فِی مَسْکَنِهِمْ در زمین ایشان و در نشستنگاههاى ایشان،
آیَهٌ شگفتى بس نیکو، جَنَّتانِ دو بهشت [در رودبار]،
عَنْ یَمِینٍ وَ شِمالٍ از راست رود و از چپ آن،
کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ [ایشان را گفتند:] میخورید از روزى خداوند خویش،
وَ اشْکُرُوا لَهُ و او را پرستید آزادى او را کنید،
بَلْدَهٌ طَیِّبَهٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ (۱۵) [درین جهان] شهرى و زمینى خوش [و در ان جهان] خداوندى آمرزگار.
فَأَعْرَضُوا روى گردانیدند از فرمان بردارى،
فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ فرو گشادیم بر ایشان سیل عرم،
وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَیْهِمْ و بدل دادیم ایشان را از ان بوستانهاى ایشان،
جَنَّتَیْنِ ذَواتَیْ أُکُلٍ خَمْطٍ دو بوستان با میوه کوهى پر خار، وَ أَثْلٍ و گز،
وَ شَیْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ (۱۶) و چیزى از کنار اندک.
ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِما کَفَرُوا آن پاداش ایشان کردیم بآن نسپاسى که کردند و بما کافر شدند،
وَ هَلْ نُجازِی إِلَّا الْکَفُورَ (۱۷) و ما پاداش در خور کنیم مگر ناگرویده ناسپاس را؟
وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ و کردیم میان ایشان،
وَ بَیْنَ الْقُرَى الَّتِی بارَکْنا و میان [زمین شام و] شهرهاى مبارک برکت کرده در ان،
قُرىً ظاهِرَهً دههاى آبادان بپاى،
وَ قَدَّرْنا فِیهَا السَّیْرَ و تقدیر کردیم در آن دهها رونده را [رفتن دیه بر دیه] سِیرُوا فِیها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً مىروید در آن شبها و روزها: آمِنِینَ (۱۸) ایمن [در سایه درختان و مىفرود آئید بر آب و بر مردمان].
فَقالُوا رَبَّنا [از آن نسپاسى که کردند] گفتند: خداوند ما،
باعِدْ بَیْنَ أَسْفارِنا دورادورتر دورتر کن سفرهاى ما [و گسسته تر منزلهاى ما]،
وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ و بر خویشتن ستم کردند،
فَجَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ ایشان را سمرى کردیم [تا ازیشان بعبرت باز گوئید]،
وَ مَزَّقْناهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ و ایشان را پاره پاره باز گسستیم از از هر گونه گسستنى،
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ در ان نشانههاى [روشن] است،
لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ (۱۹) هر شکیبایى را سپاس دار.
وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ راست کرد ابلیس بر ایشان ظنّ خویش،
فَاتَّبَعُوهُ بر پى وى برفتند خلق،
إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۲۰) مگر گروهى از گرویدگان.
وَ ما کانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ و نبود ابلیس را بر ایشان دست رسى،
إِلَّا لِنَعْلَمَ مگر تا به بینیم،
مَنْ یُؤْمِنُ بِالْآخِرَهِ که آن کیست که برستاخیز بگرود،
مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِی شَکٍ از انکس که از کار رستاخیز در گمانست،
وَ رَبُّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ (۲۱) و خداوند تو بر همه چیز نگهبانست و گواه.
قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ گوى [هنگام حاجت] خوانید ایشان را که بدروغ مىگویید که خدایانند فرود از اللَّه،
لا یَمْلِکُونَ مِثْقالَ ذَرَّهٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ نه پادشاهاند نه خداوند بر همسنگ ذرّه [مورخرد]
در هفت آسمان و در هفت زمین، وَ ما لَهُمْ فِیهِما مِنْ شِرْکٍ و ایشان را با خداى در آسمان و زمین هیچ انبازى نیست،
وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِیرٍ (۲۲) و اللَّه را در آفرینش آسمان و زمین و کار آن هیچ ازیشان یار نیست و یار بکار نیست.
وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَهُ عِنْدَهُ و سود ندارد شفاعت کردن بنزدیک اللَّه،
إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ مگر کسى را که اللَّه دستورى دهد او را [شفیع را و مشفوع را]،
حَتَّى إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ تا آن گه که بیم از دلهاى ایشان باز برند،
قالُوا ما ذا قالَ رَبُّکُمْ یکدیگر را میگویند: چه گفت خداوند شما؟
قالُوا الْحَقَ گویند: فرمان روان داد و سخن راست گفت،
وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ (۲۳) و اوست آن خداوند برتر بزرگوار.
النوبه الثانیه
قوله: وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ اى- و سخّرنا لسلیمان الریح، و بقراءت ابو بکر از عاصم «الریح» برفع خواند و الوجه انّ «الریح» مبتداء و «لسلیمان» خبره و قد حذف المضاف من المبتدا؛ و التقدیر: و لسلیمان تسخیر الریح، فلمّا حذف «التسخیر» الذى هو المضاف اقیمت «الریح» الّتى هى المضاف الیها مقامه فصارت مرفوعه بالابتداء و المعنى: و تسخیر الریح لسلیمان. باقى قرّاء و حفص از عاصم «الریح» خوانند بنصب على تقدیر فعل محذوف، و المعنى: و سخرنا لسلیمان الریح.
غُدُوُّها شَهْرٌ غدوّها الى انتصاف النهار مسیره شهر اى- سیرها من لدن طلوع الشمس الى زوالها مسیر دوابّ الناس فى شهر؛ وَ رَواحُها من انتصاف النهار الى اللیل مسیره شهر فى یوم واحد، مسیره شهرین. قال وهب: ذکر لى انّ منزلا بناحیه دجله مکتوب فیه کتبه بعض اصحاب سلیمان: نحن نزلناه و ما بنیناه و مبنیّا وجدناه غدونا من اصطخر فقلناه و نحن رائحون منه ان شاء اللَّه فبائتون بالشام. و قال الحسن: کان یغدوا من دمشق فیقیل باصطخر و بینهما مسیره شهر ثمّ یروح من اصطخر فیبیت بکابل و بینهما مسیره شهر للرّاکب المسرع.
و نحن و لا حول سوى حول ربنا | نروح الى الاوطان من ارض تدمر |
اذا نحن رحنا کان ریث رواحنا | مسیره شهر و الغدوّ لآخر |
اناس شروا للَّه طوعا نفوسهم | بنصر ابن داود النبى المطهّر |
متى یرکب الریح المطیعه ارسلت | مبادره عن شهرها لم تقصر |
تظلّهم طیر صفوف علیهم | متى رفرفت من فوقهم لم تبتر |
وَ أَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ و هو النحاس، و قیل: الصفر اسیله له ثلاثه ایام بالیمن کما یسیل الماء یعمل به ما یشاء کالعمل بالطین و لم یعمل بالنحاس قبل ذلک فکلّ ما فى الدنیا من النحاس من تلک العین. و قیل: کان ینبع من معدنه فیسیل کالماء من غیر معالجه کما الین لابیه الحدید. وَ مِنَ الْجِنِ یعنى- و سخر ناله الجنّ، مَنْ یَعْمَلُ بالسخره بَیْنَ یَدَیْهِ من البنیان بِإِذْنِ رَبِّهِ، وَ مَنْ یَزِغْ اى- یمل و یعدل مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا الذى امرنا به من طاعه سلیمان، نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ فى الآخره، و قیل:
فى الدنیا، و ذلک انّ اللَّه تعالى و کلّ بهم ملکا بیده سوط من نار، فمن زاغ عن امر سلیمان ضربه ضربه احرقته.
قال شهر بن حوشب: اشعرت انّ سلیمان لم یکن یحسن منطق الطیر و ابوه حىّ، کان لداود ثلاثه من النعیم و لسلیمان ثلاثه، لداود: یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ، و لسلیمان: الشیاطین و الریح و عَیْنَ الْقِطْرِ و هو النحاس المذاب او الصّفر المذاب جرت من صنعاء الیمن، فلمّا مات داود؛ ورث سلیمان ملکه و نعیمه، قال اللَّه تعالى: وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ، وَ قالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ.
قوله: یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحارِیبَ اى- مساجد و مساکن، و قیل: «المحاریب» ابنیه دون القصور. وَ تَماثِیلَ هى صور الانبیاء و الملائکه کانت الجنّ تعملها فى مساجدهم تنشطهم على الرغبه فى العباده. و قیل: کانوا یعملون تماثیل الملائکه و النّبیین و الصالحین على صوره القائمین و الراکعین و الساجدین من نحاس و صفر و شبه و زجاج و رخام فى المساجد لکى اذا رآهم الناس مصوّرین عبدوا عبادتهم و لم یکن یومئذ محرّما محظورا، کان اتّخاذ الصور مباحا فى شریعتهم کما انّ عیسى کان یتخذ صورا من الطین فینفخ فیها فتکون طیرا.
پریان از بهر سلیمان مسجدها میکردند و بناهاى عالى میساختند چنان که سلیمان مىفرمود، و از آن یکى شارستان بیت المقدس است و مسجد اقصى. و قصه بنا نهادن آن بر قول اصحاب سیر آنست که: رب العالمین در نژاد ابراهیم علیه السلام برکت کرد تا از نسل وى چندان بهم آمدند که کس طاقت شمردن ایشان نداشت خصوصا در روزگار داود علیه السلام، داود خواست که عدد بنى اسرائیل بداند ایشان که در زمین فلسطین مسکن داشتند؛ روزگارى دراز مىشمردند و بسر نرسیدند و از دریافت و دانست عدد ایشان نومید گشتند، پس وحى آمد به داود از درگاه عزت جل جلاله که این کثرت ایشان از آنست که ابراهیم (ع) چون بوفاى عهد ما باز آمد و آن خواب که او را نمودیم بذبح فرزند تصدیق کرد، و ذلک قوله.
قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا؛ من او را وعده دادم که در نسل و نژاد وى برکت کنم، اکنون که ترا کثرت ایشان عجب آمد و ایشان فراوانى از خویشتن دیدند و خود بین گشتند، من که خداوندم بجلال و عزت خود سوگند یاد کردم که عدد ایشان با کم کنم در بلائى و نکبتى که بر ایشان گمارم، اکنون ایشان مخیّرند اى داود میان سه بلیّت، ازین سه آن یکى که اختیار کنند بر ایشان گمارم: یا قحط و نیاز و گرسنگى بر ایشان گمارم سه سال، یا دشمن بر ایشان مسلط کنم سه ماه، یا طاعون و وبا بر ایشان فروگشایم سه روز داود بنى اسرائیل را جمع کرد و ایشان را درین سه خصلت مخیّر کرد، از هر سه بلیّت طاعون اختیار کردند گفتند این یکى آسانتر است و از فضیحت دورتر، پس همه جهاز مرگ بساختند، غسل کردند و حنوط بر خود ریختند و کفن در پوشیدند و بصحرا بیرون شدند با اهل و عیال خرد و بزرگ در ان صعید بیت المقدس پیش از بنا نهادن آن و داود بر صخره بسجود در افتاده و دعا و تضرع میکند؛
رب العالمین طاعون بر ایشان فرو گشاد؛ یک شبانروز چندان هلاک شدند که بعد از آن بدو ماه ایشان را دفن نتوانستند کرد، چون یک شبانروز از طاعون بگذشت رب العالمین تضرع ایشان بپسندید و دعاى داود اجابت کرد و آن طاعون ازیشان برداشت، پس بشکر آن رب العزه در آن مقام بر ایشان رحمت کرد، داود بفرمود تا آنجا مسجدى سازند که پیوسته آنجا ذکر اللَّه رود و دعا و تضرع، پس ایشان در کار ایستادند و نخست مدینه بیت المقدس بنا نهادند، داود بر دوش خود سنگ مى کشید و خیار بنى اسرائیل هم چنان سنگ مى کشیدند، تا یک قامت بنا بر آوردند، پس وحى آمد به داود که این شارستان را بیت المقدس نام نهادیم جایى پاک است و خانهاى پاک؛ قدمگاه پیغمبران و هجرت گاه و نزول گاه پاکان و نیکان؛ و تو مردى خونریز بدست تو این بنا تمام برنیاید؛ لکن ترا پسرى آید نام او سلیمان املّکه بعدک و اسلمه من سفک الدماء و اقضى اتمامه، على یده یکون صیته و ذکره لک باقیا فصلّوا فیه زمانا.
گفتهاند داود را آن روز صد سال و بیست و هفت سال بود؛ چون سال وى بصد و چهل رسید از دنیا بیرون شد و سلیمان بجاى وى بنشست و جن و شیاطین را فرمود تا آن بناى شارستان تمام کردند و آن را دوازده ربض ساختند هر ربضى سبطى را از اسباط بنى اسرائیل و کانوا اثنى عشر سبطا. چون از نهاد شارستان فارغ گشتند؛ آن گه مسجد اقصى را بنا نهادند و بالواح زر و سیم و جواهر پرداختند؛ و شرح این قصه بتمامى در سوره بنى اسرائیل یاد کردیم.
قال سعید بن المسیب: لمّا فرغ سلیمان من بناء بیت المقدس تغلّقت ابوابه فعالجها سلیمان فلم تتفتّح حتى قال فى دعائهم بصلوات اى داود الا فتحت الأبواب فتفتّحت ففرغ له سلیمان علیه السلام عشره آلاف من قرّاء بنى اسرائیل خمسه آلاف باللیل و خمسه آلاف بالنهار فلا تأتى ساعه من لیل و لا نهار الا و اللَّه یعبد فیها. و یقال: من التماثیل التی عملوها انهم عملوا لسلیمان اسدین اسفل کرسیه و نسرین فوق کرسیه و کان کرسیه عظیما؛ فاذا اراد ان یصعد الکرسى بسط الاسد ذراعه و کان یصعد علیه، و اذا قعد علیه اظلّه النسران باجنحتها؛ فلمّا مات سلیمان جاء افریدون، و قیل بختنصر لیصعد الکرسى و لم یدر کیف یصعد فلما دنا منه ضرب الاسد على ساقه فکسر ساقه فلم یجسر احد بعده ان یدنوا من ذلک الکرسى.
و قوله: وَ جِفانٍ کَالْجَوابِ- الجفان- القصاع، واحدتها جفنه، و- الجوابى- جمع الجابیه و هى الحوض یجبى فیه الماء اى- یجمع. و یقال: کان فى الجفنه الواحده یأکل الف رجل منها و کان لمطبخه کل یوم اثنا عشر الف شاه و الف بقره و کان له اثنا عشر الف خبّاز و اثنا عشر الف طبّاخ کانوا یصلحون الطعام فى تلک الجفان لکثره القوم.
وَ قُدُورٍ راسِیاتٍ یعنى- ثابتات لا تنقل و لا تحرّک من اماکنهنّ لعظمهنّ و کانت بالیمن، و قیل: هى باقیه هناک. رسى الشیء، یرسو، رسوا، اذا ثبت، لذلک سمیت الجبال الرواسى.
اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً- مجازه: اعملوا بطاعه اللَّه یا آل داود شکرا له على نعمه- یقال: کان داود (ع) قد جزّأ ساعات اللیل و النهار على اهله فلم تکن تأتى ساعه من ساعات اللیل و النهار الا و انسان من آل داود قائم یصلى؛ فعمّهم اللَّه فى هذه الایه فقال:اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً. قال القرظى: الشکر- تقوى اللَّه و العمل بطاعته. و قوله شُکْراً نصب لأنه مفعول له، و قیل: اعملوا شکرا؛ نصب لانّه مفعول کقوله: وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاهِ فاعِلُونَ.
وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ- الاصل فى الشکر الزیاده و الشکور- کثیر الشکر،و دابّه شکور اذا اظهرت من السمن فوق ما تعطى من العلف، و الشکیر- اسم للنبات و الشعر و الرّیش. و قیل: الشاکر الذى یشکر على الرخاء؛ و الشکور الذى یشکر على البلاء، و الشاکر یشکر على البذل؛ و الشکور یشکر على المنع فکیف بالبذل. و قیل: الشکور الذى یشکر بقلبه و لسانه و جوارحه و ماله، و الشاکر الذى یشکر ببعض هذه.
قوله: فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ، ذکر وفاه سلیمان (ع): چون روزگار عمر وى بآخر رسید اول نشانى که بروى پیدا شد آن بود که در مسجد بیت المقدس آنجا عبادت گاه وى بود، هر روز بر عادت درختى سبز از زمین بر آمدى و هیچ حیوان از ان نخوردى نه از جن و انس؛ نه از مرغان و هوام، سلیمان آن درخت را گفتى: ترا چه خوانند و بچه کار آیى و چونست که ترا هیچ حیوان نخورد؟
آن درخت گفتى: لم اخلق لشىء من الدواب- مرا نه از بهر آن آفریدند تا چرندگان از من خورند؛ و لکن خلقت دواء لکذا و کذا و اسمى کذا- مرا که آفریدند دارو را آفریدند فلان درد را بکار آیم و نام من فلان چیز است. سلیمان بفرمودى تا آن را ببرند و بداروخانه برند و نام آن در کتب طب بنویسند. روزى درخت سبز بر آمد همى بالید و مىافزود؛ سلیمان در نماز بود؛ چون از نماز فارغ گشت گفت: یا شجره ما اسمک- اى درخت نام تو چیست؟
گفت: خروبه، سلیمان گفت: لاىّ شىء نبتت- از براى چه رستى و از زمین بر آمدى؟
گفت: لخراب هذا المسجد؛ سلیمان گفت: ما کان اللَّه لیخربه و انا حىّ و ما خرابه الا موتى- مرا باللّه عهدى است که تا من زنده باشم این مسجد خراب نگردد؛ اکنون خرابى وى نشان مرگ منست. آن گه ساز مرگ بساخت و گفت. اللهم عمّ على الجنّ موتى حتى یعلم الانس انّ الجنّ لا یعلمون الغیب، و کانت الجنّ تخبر الانس انّهم یعلمون أشیاء من الغیب.
ابن زید گفت: پس از ان سلیمان بر ملک الموت رسید گفت:اذا امرت بى فاعلمنى- چون ترا بقبض روح من فرمایند مرا خبر ده. ملک الموت بوقتى که او را فرمودند آمد و او را خبر داد گفت: نماند از عمر تو مگر یک ساعت؛ اگر وصیتى میکنى یا کارى از بهر مرگ میسازى بساز.
سلیمان آن ساعت شیاطین را حاضر کرد تا از بهر وى طارمى بسازند از آبگینه و آن طارم را هیچ در نبود که در ان توانستى شد و سلیمان اندران طارم در نماز شده و ساز مرگ ساخته از غسل و کفن و حنوط و غیر آن، پس بآخر کار عصاى خود پیش گرفت و تکیه بران کرد و هر دو کف خویش زیر سر بر نهاد و آن عصا او را همچون پناهى گشت و ملک الموت در آن حال قبض روح وى کرد و یک سال برین صفت بران عصا تکیه زده بماند و شیاطین و جنّ هم چنان در کار و رنج عمل خویش مىبودند و نمىدانستند که سلیمان را وفات رسید و لا ینکرون احتباسه عن الخروج الى الناس لطول صلاته قبل ذلک.
بعد از یک سال چون ترده عصاى وى بخورد و سلیمان بیفتاد؛ شیاطین بدانستند که سلیمان را وفات رسید و ایشان از رنج و عذاب وى باز رستند، و عذاب ایشان از جهت سلیمان آن بود که چون بر یکى ازیشان خشم گرفتى کان قد حبسه فى دنّ و شدّ رأسه بالرصاص او جعله بین طبقین من الصخر فالقاه فى البحر او شدّ رجلیه بشعره الى عنقه فالقاه فى الحبس؛ ثمّ ان الشیاطین قالوا للارضه: لو کنت تأکلین الطعام اتیناک باطیب الطعام؛ و لو کنت تشربین الشراب سقیناک اطیب الشراب و لکنّا سننقل الیک الماء و الطین، قال: فهم ینقلون الیها ذلک حیث کانت، الم تر الى الطین الذى یکون فى جوف الخشب فهو ما یأتیها بها الشیاطین تشکرا لها؛ فذلک قوله عز و جل: فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّهُ الْأَرْضِ یعنى- الارضه. تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ اى- عصاه، و اصلها من نسات الغنم اى- زجرتها و سقتها قرأ ابو عمرو و نافع: منساته بغیر همز؛ و هما لغتان.
فَلَمَّا خَرَّ اى- سقط على الارض. تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ- ان فى موضع نصب؛ اى- علمت و ایقنت أَنْ لَوْ کانُوا و قیل: معناه- تبیّنت للانس انّ الجنّ لا یعلمون الغیب.
و فى قراءت ابن مسعود و ابن عباس: تبیّنت الانس ان لو کان الجنّ یعلمون الغیب. و قرئ:تبیّنت الجنّ، باین قراءت معنى آنست که فرا دیدند مردمان فراجنیان که اگر ایشان غیب دانستندى؛ ما لَبِثُوا فِی الْعَذابِ الْمُهِینِ، قال القفال: قد دلّت هذه الایه على انّ الجنّ لم یسخروا الا لسیلمان و انّهم تخلّصوا بعد موته من تلک الاعمال الشّاقه، و انما تهیّأت لهم ذلک لانّ اللَّه تعالى زاد فى اجسامهم و قواهم و غیّر خلقهم عن خلق الجنّ الذین لا یرون و کانوا بمنزله الاسرى فى یدیه ثمّ مات هؤلاء بعد سلیمان فجعل اللَّه خلق الجنّ على ما کانوا علیه قبل ذلک من الرقه و الضعف و الخفاء فصاروا لا یرون و لا یقدرون على شىء من هذه الاعمال و لا على نقل الاجسام الثقال لانّ ذلک کان معجزه لسلیمان علیه السلام. قال اهل التاریخ:کان عمر سلیمان ثلثا و خمسین سنه و مدّه ملکه منها اربعون سنه و ملک یوم ملک و هو ابن ثلاث عشره سنه و ابتدأ فى بناء بیت المقدس لا ربع سنین مضین من ملکه و اللَّه اعلم.
لَقَدْ کانَ لِسَبَإٍ- تفسیر سبا- و اختلاف قرءات و وجوه آن در سوره النمل از پیش رفت فِی مَسْکَنِهِمْ بفتح کاف و بر لفظ واحد قراءت حمزه است و حفص، و مَسْکَنِهِمْ بکسر کاف هم بر لفظ واحد قراءت کسایى، باقى مساکنهم خوانند بجمع.
آیَهٌ اى- دلاله على وحدانیّتنا و قدرتنا، و قیل: فى مساکنهم آیه اى اعجوبه و احدوثه ثمّ فسّرها فقال: جَنَّتانِ اى- هى جنّتان بستانان. عَنْ یَمِینٍ من اتیهما و شماله، و قیل: عن یمین بلدهم و شماله. و ثنى الجنتین لتثنیه الیمین و الشمال و المعنى الاشجار و المیاه و البساتین محیطه بها عن ایمانهم و عن شمائلهم. و قیل: کان لکلّ واحد منهم فى منزله جنتان عن یمین و شمال.
کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ اى- قیل لهم: کلوا من رزق ربکم. وَ اشْکُرُوا لَهُ على ما انعم علیکم، و قد تمّ الکلام ثمّ ابتدأ فقال: بَلْدَهٌ طَیِّبَهٌ اى- بلدتهم بلده طیبه لیست بسبخه. قال ابن زید: لم یکن یرى فى بلدتهم بعوضه قطّ و لا ذباب و لا برغوث و لا عقرب و لا حیّه و ان کان الرکب لیأتون و فى ثیابهم القمل و الدواب فما هو الا ان ینظروا الى بیوتهم فیموت الدواب. و قیل: کانت العجوز تخرج من منزلها الى منزل جارتها و على رأسها مکتل و یداها فى درعها فاذا بمکتلها قد امتلا تمرا ممّا یسقط من جناها یانعا فذلک قوله: بَلْدَهٌ طَیِّبَهٌ اى- بلده طیّبه الهواء. وَ رَبٌّ غَفُورٌ الخطاء کثر العطاء.
فَأَعْرَضُوا- وهب منبه گفت: رب العالمین سیزده پیغامبر بقبیله سبا فرستاد تاایشان را بر طاعت اللَّه و دین حق دعوت کردند و نعمتهاى اللَّه در یاد ایشان دادند و از عذاب و عقوبت اللَّه بترسانیدند و بهم دادند و ایشان بر طغیان و کفر و تمرّد خویش مصرّ بایستادند و گفتند: ما خود هیچ نعمت بر خود نمیدانیم از جهه این خداى که شما دعوى میکنید و ما را بر طاعت وى میخوانید؛ او را بگوئید تا این نعمت از ما باز برد اگر تواند، اینست که رب العالمین فرمود: فَأَعْرَضُوا- روى گردانیدند از ایمان و توحد و شکر نعمت اللَّه فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ- فرو گشادیم بر ایشان سیل نهمار بزور، سیلى که کس طاقت بستن آن نداشت، و اصلها من العرامه و هى الشدّه و القوّه و هو المنهمر الذى لا یستطاع ردّه؛ یقال: عرم الانسان، یعرم، عرامه و عراما، فهو عارم خبیث شریر.
و قیل:الْعَرِمِ- هو اسم الوادى. و قیل. هو المسنّاه واحدته عرمه، اى- سکر یحبس الماء لیعلو الى ارض مرتفعه. ابن عباس گفت و جماعتى مفسران که: این مسنّاه سدى بود در ان رودبار میان دو کوه بسنگ و قیر بر آورده؛ بلقیس فرمود آن را بروزگار ملک خویش از بهر قوم خویش آب در ان رودبار جمع کرد و از ان جویها برید تا هر کسى بر قدر حاجت آب بکشت زار و درختان خویش مىبرد، فلمّا طغوا و کثروا و تمرّدوا سلّط اللَّه علیهم الخلد فقطعت المسنّاه و ثقبتها من اسفلها ففرّق الماء جنانهم و خرّب ارضهم و الخلد فار عمى طرش؛ واحدتها خلده و کان لها انیاب من حدید و لا تقرب منها هرّه الا قتلتها و قیل الْعَرِمِ اسم تلک الخلد و قیل: الْعَرِمِ المطر الشدید.
وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَیْهِمْ جَنَّتَیْنِ ذَواتَیْ أُکُلٍ خَمْطٍ- قرأ ابو عمرو و یعقوب:
اکل خمط بالاضافه، و الباقون بالتنوین و هما متقاربان کقول العرب: فى بستان فلان اعناب کرم و اعناب کرم؛ فتضاف الاعناب الى الکرم لانّها منه و قد تنوّن الاعناب ثمّ یترجم عنها اذا کانت الاعناب ثمر الکرم. و- الاکل- الثمر، و- الخمط- کلّ شجر ذى شوک. و قیل: هو الاراک و- الاثل- الطرفاء، و السدر- النبق. قال قتاده: بینهما شجر القوم من خیر الشجر اذ صیّره اللَّه من شرّ الشجر باعمالهم.
ذلِکَ جَزَیْناهُمْ- محل ذلک نصب بوقوع المجازاه علیه، تقدیره: جزیناهم ذلک. بِما کَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِی- قرأ حمزه و الکسائى: نُجازِی بالنون و کسر الزّاء الْکَفُورَ بنصب الرّاء، و اختاراه لقوله: جَزَیْناهُمْ. و قرأ الآخرون: یجازى بالیاء و فتح الزّاء و رفع الرّاء من الْکَفُورَ و المعنى هل یجازى مثل هذا الجزاء إِلَّا الْکَفُورَ. قال مجاهد: یجازى اى- یعاقب.
وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْقُرَى الَّتِی بارَکْنا فِیها یعنى- ارض المقدس من الشام. قُرىً ظاهِرَهً یعنى- قائمه عامره. و قیل: ظاهِرَهً اى- متواصله تظهر الثانیه من الاولى لقربها منها. قال الحسن: کان احدهم یغدوا فیقیل فى قریه و یروح فیأوى الى قریه اخرى. قال مجاهد: هى السروات. و قال وهب: قرى صنعاء. و قیل: کانت قراهم اربعه آلاف و سبع مائه قریه متصله من سبأ الى الشام.
وَ قَدَّرْنا فِیهَا السَّیْرَ اى- جعلنا السیر بین قراهم و القرى التی بارکنا فیها سیرا مقدّرا من منزل الى منزل و قریه الى قریه لا ینزلون الا فى قریه و ماء و شجر و لا یغدون الا من قریه و ماء و شجر و قلنا لهم: سِیرُوا فِیها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً اىّ وقت شئتم آمِنِینَ لا تخافون عدوّا و لا جوعا لا عطشا. فبطروا و طغوا و لم یصبروا على العافیه.
فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَیْنَ أَسْفارِنا- قرأ ابن کثیر و ابو عمرو: بعد بین اسفارنا اى اجعل بیننا و بین الشام فلوات و مفاوز لنرکب فیها الرواحل و نتزوّد الازواد؛ فعجّل اللَّه لهم الاجابه. روایت هشام از قرّاء شام و یعقوب ربنا برفع خوانند و باعد بر خبر، و معنى آنست که: راهى چنان آبادان داشتند و منزلها چنان نزدیک و نیکو؛ بطر گرفت ایشان را در ان نعمت و ناسپاسى کردند و آن راه چنان نزدیک و آبادان بدور داشتند گفتند: خداوند ما دورادور دور کرد سفرهاى ما. وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ بالکفر و الطغیان و العصیان. فَجَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ عظه و عبره یتمثّل بهم. وَ مَزَّقْناهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ کانوا قبائل ولدهم سبا فتفرّقوا فى البلاد وقع بارض الیمن منهم اشعر و کنده و انمار و هم بجیله و مذحج و حمیر و وقع ازد بعمان و وقع خزاعه بمکه و اوس و خزرج بیثرب و وقع لخم و جذام و غسان و کلب بالشام و کذلک عامله وقعت بالشام.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ- قال المطرف: هو المؤمن الذى اذا اعطى شکر و اذا ابتلى صبر.
وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ- حمزه و کسایى و عاصم صَدَّقَ بتشدید خوانند؛ و معنى آنست که ابلیس راست کرد بر ایشان ظنّ خویش، باقى بتخفیف خوانند؛ اى- صدق علیهم ابلیس فى ظنّه- راست گوى آمد بر ایشان ابلیس در پنداره خویش و در ان ظن که بایشان مىبرد، و ظنّه قوله: لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلَّا قَلِیلًا، و قوله: وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ، و قوله: فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ، و قوله: عَلَیْهِمْ اى- على اهل سبا، و قیل: على الناس کلهم الا من اطاع اللَّه سبحانه.
فَاتَّبَعُوهُ فى الکفر و المعصیه؛ إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ- هو کقوله: إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ.
وَ ما کانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ اى- من حجّه؛ و ملکه هذا کقوله: إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا، و کالحکایه عن ابلیس: وَ ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ و قیل: معناه- ما کان تسلیطنا ایّاه علیهم؛ إِلَّا لِنَعْلَمَ- هذا علم وقوع؛ معناه الرّؤیه و قد علم اللَّه من الخلق الایمان و الکفر قبل خلقهم، إِلَّا لِنَعْلَمَ اى- لنرى و نمیّز و نعلمه موجودا ظاهرا کائنا موجبا للثواب و العقاب کما علمناه مفقودا معدوما بعد ابتلائنا لخلقنا؛ مَنْ یُؤْمِنُ بِالْآخِرَهِ اى- بالبعث بعد الموت؟ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِی شَکٍّ وَ رَبُّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ.
قُلِ یا محمد لهؤلاء المشرکین الذین انت بین ظهرانیهم ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى- زعمتم انهم آلهه من دون اللَّه، نزلت فى کفار بنى ملیخ کانوا یعبدون الجنّ و یظنّون اّنهم الملائکه ثمّ وصفهم فقال: لا یَمْلِکُونَ مِثْقالَ ذَرَّهٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ اى- لا یقدرون ان ینفعوکم ذرّه مما فى السماوات و الارض وَ ما لَهُمْ اى- للملائکه؛ فِیهِما اى- فى خلق السماوات و الارض؛ مِنْ شِرْکٍ اى- من شرکه. وَ ما لَهُ اى- ما للَّه؛ مِنْهُمْ اى- من الملائکه؛ مِنْ ظَهِیرٍ عون فى خلق السماوات و الارض. جماعتى از قبائل عرب فرشتگان را مىپرستیدند و مىگفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ، رب العالمین بجواب ایشان گفت:
وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَهُ عِنْدَهُ اى- عند اللَّه یوم القیامه؛ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ- و بر قراءت ابو عمرو و حمزه و کسایى. أَذِنَ بضمّ الف که اینها هم با شافع شود و هم با مشفوع، میگوید: شفاعت هیچ شافع سود ندارد روز قیامت مگر کسى که اللَّه دستورى دهد او را تا شفاعت کند یا کسى را که از بهر وى شفاعت کنند، ثمّ ذکر ضعف الملائکه حین سمعوا کلام اللَّه فقال: حَتَّى إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ یعنى- عن قلوب الملائکه.
فُزِّعَ اى- کشف، و التفزیع من الاضداد تقول: فزّعته اذا خوّفته و فزّعته اذا اذهبت فزعه، و کذلک الفزع له وجهان؛ یقال: فزع، اذا خاف، و فزع، اذا اغاث من الفزع. و قرأ ابن عامر و یعقوب: فزع بفتح الزّاء و المعنى- کشف اللَّه عن قلوبهم الفزع و جلا عنهم الخوف حین انحدر علیهم جبرئیل.
روى عبد اللَّه بن مسعود قال: قال رسول اللَّه (ص): انّ اللَّه عزّ و جلّ اذا تکلّم بالوحى سمع اهل السماء صلصله کجرّ السلسله على الصّفا فیصعقون فلا یزالون کذلک حتى یأتیهم جبرئیل علیه السلام فاذا جاءهم جبرئیل فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ، فیقولون یا جبرئیل: ما ذا قال ربّک؟ قال: یقول الحق فینادون الحق الحق.
وعن ابى هریره عن النبى (ص): قال: اذا قضى اللَّه عز و جل الامر فى السماء ضربت الملائکه باجنحتها خضعانا لقوله کانّه سلسله على صفوان فاذا فزّع عن قلوبهم، قالُوا ما ذا قالَ رَبُّکُمْ قالُوا الّذى قال: الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ.
و عن عائشه: انّ الحارث بن هشام سأل رسول اللَّه علیه سلام اللَّه: کیف یأتیک الوحى؟
فقال رسول اللَّه (ص): احیانا یأتینى مثل صلصله الجرس و هو اشدّه علىّ فیفصم عنّى و قد وعیته و احیانا یتمثل لى الملک رجلا فیکلّمنى فاعى ما یقول و هو اهون علىّ قالت عائشه و لقد رأیته ینزل علیه الوحى فى الیوم الشدید البرد فیفصم عنه و انّ جبینه لیتفصّد عرقا.
در روزگار فترت میان رفع عیسى و بعثت محمد علیهما الصلاه و السلام ششصد سال وحى از آسمان بیامد؛ پس بوقت بعثت مصطفى علیه افضل الصلوات فریشتگان صوت وحى شنیدند و صلصله آن همچون صلصله زنجیر که بر کوه زنند، پنداشتند که رستاخیز برخاست همه از بیم و فزع بیفتادند و بیهوش شدند تا رب العزه آن بیم و فزع از دل ایشان باز برد، آن گه یکدیگر را مىپرسیدند که: ما ذا قالَ رَبُّکُمْ؟ گفته اند که اهل آسمان دنیا گویند اهل آسمان دوم را: ما ذا قالَ رَبُّکُمْ؟ و اهل آسمان دوم گویند اهل آسمان سوم را: ما ذا قالَ رَبُّکُمْ؟ همچنین تا به هفتم آسمان یکدیگر را مىپرسند و اهل آسمان هفتم از جبرئیل پرسند که ما ذا قالَ رَبُّکُمْ؟
جبرئیل گوید: الْحَقَ، یعنى که اللَّه فرمان روان داد و سخن راست فرمود، آن گه فریشتگان آسمانها با یکدیگر مىگویند: الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ. قال الضحاک: انّ الملائکه المعقّبات الذین یختلفون الى اهل الارض یکتبون اعمالهم اذا ارسلهم الربّ عزّ و جلّ فانحدروا سمع لهم صوت شدید فیحسب الذین هم اسفل منهم من الملائکه انّه من امر الساعه فیخرّون سجّدا و یصعقون حتّى یعلموا انّه لیس من امر الساعه. و قال الحسن و ابن زید: اذا کشف الفزع عن قلوب المشرکین عند نزول الموت بهم اقامه للحجّه علیهم قالت لهم الملائکه: ما ذا قالَ رَبُّکُمْ فى الدنیا؟ قالُوا الْحَقَ؛ فاقرّوا به حین لم ینفعهم الاقرار، و دلیل هذا التأویل آخر السوره: وَ لَوْ تَرى إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ ….
النوبه الثالثه
قوله: وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ غُدُوُّها شَهْرٌ … الایه- سلیمان (ع) اسبان نیکوى بى عیب داشت مرغان بى پر، چون آن قصّه فوت نماز بیفتاد تیغ برکشید و گردن اسبان مىبرید، گفتند: اکنون که بترک اسبان بگفتى؛ ما باد مرکب تو کردیم من کان للَّه کان اللَّه له، هر که بترک نظر خود بگوید؛ نظر اللَّه بدلش پیوندد، هیچ کس نبود که بترک چیزى بگفت از بهر خدا که نه عوضى به از انش بدادند.
مصطفى (ص) جعفر را بغزو فرستاد و امارت جیش بوى داد؛ لواى اسلام در دست وى بود؛ کفار حمله آوردند و یک دستش بینداختند، لوا بدیگر دست گرفت، یک زخم دیگر برو آوردند و دیگر دستش بینداختند و بعد از آن هفتاد و اند زخم داشت؛ شهید از دنیا بیرون شد، او را بخواب دیدند که: ما فعل اللَّه بک؟ گفت: عوّضنى اللَّه من الیدین جناحین اطیر بهما فى الجنه حیث أشاء مع جبرئیل و میکائیل.
أسماء بنت عمیس گفت: رسول خدا ایستاده بود؛ ناگاه گفت: و علیکم السلام، گفتم: على من تردّ السلام یا رسول اللَّه- جواب سلام که میدهى؟ و کس را بر تو نمىبینم که سلام میکند. گفت: آنک جعفر بن ابى طالب مرّ مع جبرئیل و میکائیل.
اى جعفر دست بدادى اینک پر جزاى تو، اى سلیمان اسبان بدادى اینک باد در برّ و بحر حمّال تو. اى محبّ صادق اگر بحکم ریاضت دیده فدا کردى و جسم نثار؛ اینک لطف ما دیده تو و فضل ما سمع تو و کرم ما چراغ و شمع تو
فاذا احببته کنت له سمعا یسمع بى و بصرا یبصر بى و یدا تبطش بى.
اول مرد گوینده شود پس داننده شود پس رونده شود پس پرنده شود. اى مسکین هرگز ترا آرزوى آن نبود که روزى مرغ دلت از قفس ادبار نفس خلاص یابد و بر هواى رضاى حقّ پرواز کند، بجلال قدر بار خدا که جز نواخت اتیته هروله استقبال تو نکند.
چه مانى بهر مردارى چو زاغان اندرین پستى | قفس بشکن چو طاووسان یکى بر پر برین بالا |
قفس قالب است و امانت جان مرغ؛ پر او عشق، پرواز او ارادت؛ افق او غیب؛ منزل او درد، هر گه که مرغ امانت ازین قفس بشریت بر افق غیب پرواز کند؛ کرّوبیان عالم قدس دستها بدیده خویش باز نهند تا از برق این جمال دیدههاى ایشان نسوزد.
فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ- مرگ دو قسم است: مرگ ظاهر و مرگ باطن، مرگ ظاهر هر کسى را معلوم است و دوست و دشمن را راه بدانست و خاص و عام درو یکسانست کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ عبارت از انست. امّا مرگ باطن آنست که مرد در خود از خود بى خود مرده گردد تا از حق در حق با حق زنده شود، همانست که آن جوانمرد گفت:
بمیر اى دوست پیش از مرگ اگر مى زندگى خواهى | که ادریس از چنین مردن بهشتى گشت پیش از ما |
زندگى بحقیقت آن زندگیست که فتوح ایمانى دهد نه آن که روح حیوانى نهد، ابو الحسن خرقانى گفت: بیست سال است تا کفن ما از آسمان بیاوردهاند؛ و عجب آنست که با خلقم بصورت زندگان میدارد و در حضرت خود کفن در ما پوشیده.
مندیش از ان حدیث و در پوش کفن | مردانه دو دست خویش آن گاه بزن |
در سهر بگو که یا تو باشى یا من | شوریده بود کار ولایت بدو تن |
اى جوانمرد! یک قطره منى که از باطن مرد بظاهر آید جنابت ظاهر ثابت میکند لکن بآب طهور آن جنابت ظاهر برخیزد، صعب آنست که اگر یک ذرّه منى خود بینى در باطن تو ساکن شود جنابتیت رسد که بهمه دریاهاى عالم زائل نگردد.
دور باش از صحبت خود پرور عادت پرست | بوسه بر خاک کف پاى ز خود بیزار زن |
برین درگاه خود بینى را روى نیست و خود نگارى را قدر نیست؛ جز عجز و نیاز و فقر و فاقت بردن هیچ روى نیست، فرزندان یعقوب (ع) بنزدیک یوسف (ع) فقر و فاقت بردند و گفتند: وَ جِئْنا بِبِضاعَهٍ مُزْجاهٍ؛ لا جرم یوسف نقاب از جمال برداشت و بزبان کرم پیش آمد که: لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ. تو همین کن اى خراب عمر مفلس روزگار سحرگاهى که بساط نزول بیفکند و دست کرم فرو گشاید مفلس وار و عاجزوار از در وى باز شو؛ با دلى پردرد و جانى پر حسرت؛ چشمى پر آب و جگرى پر آتش بگو:
پر آب دو دیده و پر آتش جگرم | پر باد دو دستم و پر از خاک سرم |
پیر طریقت گفت: الهى! بقدر تو نادانم و سزا ترا ناتوانم؛ در بیچارگى خود سرگردانم و روز بروز بر زیانم؛ چون منى چون بود چنانم و از نگرستن در تاریکى بفغانم که بر هیچ چیز هست ما ندانند ندانم چشم بروزى دارم که تومانى و من نمانم، چون من کیست گر آن روز به بینم ور به بینم بجان فداى آنم. اگر یوسف را آن کرم هست که چون برادران بعجز و فقر پیش وى باز شدند ایشان را گفت: لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ، اکرم الاکرمین و ارحم الرّاحمین سزاوارتر که چون بندگان بعجز و نیاز در و زارند گوید: لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ.
لَقَدْ کانَ لِسَبَإٍ فِی مَسْکَنِهِمْ آیَهٌ جَنَّتانِ عَنْ یَمِینٍ وَ شِمالٍ … الایه- کانوا فى رغد من العیش و سلامه من الحال فامروا بالصبر على العافیه و الشکر على النعمه فاعرضوا عن الوفاق فضیّعوا الشکر و کفروا النعمه فبدّلوا و بدّل لهم الحال و غیّروا فتغیرت علیهم الایام، و انشدوا فى معناه:
ما زلت اختال فى وصال | حتى امنت الزّمان مکره |
صال علىّ الصّدود حتى | لم یبق مما شهدت ذرّه |
آسان کاریست بر بلا و شدّت صبر کردن؛ مرد مردانه آنست که بر نعمت و عافیت صبر کند حق آن بشناسد؛ شکر آن بگزارد، از تنعم و هواى باطل بپرهیزد و توان و داشت آن از حق بیند نه از خود و روزگار عافیت و نعمت در طاعت اللَّه بسر برد و از طاغیان و باغیان و بطر گرفتگان در نعمت حذر کند که ربّ العزه در حقّ ایشان میفرماید: فَأَمَّا مَنْ طَغى، وَ آثَرَ الْحَیاهَ الدُّنْیا، فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى.
روى عن بعض الصحابه انّه قال: بلینا بفتنته الضرّاء فصبرنا و بلینا بفتنته السرّاء فلم نصبر.
و قال بعضهم: یصبر على البلاء کلّ مؤمن و لا یصبر على العافیه الا الصّدیق.
کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد۸