التوبة - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره التوبه آیه ۴۹- ۴۰

۵- النوبه الاولى‏

(۹/ ۴۹- ۴۰)

و هو اللَّه تعالى ع: إِلَّا تَنْصُرُوهُ‏ اگر یارى ندهید رسول را، فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ‏ خداى سبحانه و تعالى یارى داد او را، إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا آن گه که بیرون کردند او را کافران، ثانِیَ اثْنَیْنِ‏ دوم دو تن‏ إِذْ هُما فِی الْغارِ آن گه که هر دو در غار بودند، إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ‏ آن گه که یار خویش را گفت [ابو بکر]، لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا اندوه مدار که خداى با ماست، فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ‏ فرو فرستاد خداى، آرام ایمان بر ابو بکر، وَ أَیَّدَهُ‏ و نیروى و یارى داد رسول خویش را، بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها بسپاه‏هایى که شما نمیدیدید، وَ جَعَلَ کَلِمَهَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلى‏ و سخن کافران دیرینه کرد مغلوب و مقهور، وَ کَلِمَهُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا و سخن خداى و تقدیر او و مکر او آنست که زبر است غالب و قاهر، وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ. (۴۰). خداى تواناییست دانا.

انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا بیرون شوید [بغزاء تبوک‏] سبک‏بالان و گران‏باران، وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ‏ و جهاد کنید بمال خویش و تن خویش از بهر خداى، ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ‏ آن شما را به است، إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ. (۴۱) گردانید.

لَوْ کانَ عَرَضاً قَرِیباً اگر عرضى بودى ازین جهان و چیزى که فرا دست رسیدى نزدیک، وَ سَفَراً قاصِداً و سفرى بچم و [راهى نه دراز]، لَاتَّبَعُوکَ‏ بیامدندى بر پى تو، وَ لکِنْ بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّهُ و لکن راه دور شد و رفتن بر ایشان گران آمد، وَ سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ‏ و سوگندان میخورند بخداى، لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَکُمْ‏ که اگر توانستیم ما بیرون آمدیمى غزا را با شما، یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ‏ در هلاک خویش مى ‏باشند و در تباهى خویش، وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ. (۴۲) و خداى میداند که ایشان دروغ زنان‏ اند.

عَفَا اللَّهُ عَنْکَ‏ در گذاشت خداى از تو [یا محمّد]، لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ‏ چرا دستورى دادى ایشان را [چون دستورى خواستند از تو نشستن را]، حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ‏ تا پیدا شدى، الَّذِینَ صَدَقُوا [راستى‏] ایشان که عذرها راست میگفتند، وَ تَعْلَمَ الْکاذِبِینَ. (۴۳) و بدانستید [دروغ‏] ایشان که [عذرهاى‏] دروغ میگفتند.

لا یَسْتَأْذِنُکَ‏ دستورى نخواهد از تو الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ایشان که گرویده‏ اند بخدا و روز رستاخیز، أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ‏ که باز نشینند و بجهاد نیایند بمال خویش و تن‏ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ. (۴۴) و خداى داناست و آگاه بر پرهیزکاران از خشم و عذاب او.

إِنَّما یَسْتَأْذِنُکَ‏ دستورى از تو ایشان خواهند الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ که نه بخداى گرویده‏ اند و نه بروز رستاخیز، وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ‏ و در گمان افتاد دلهاى ایشان، فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ. (۴۵) تا در گمان خویش میگردند.

وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ‏ و اگر میخواستندى که [بغزا] بیرون آیند با تو، لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّهً پیش از آن عذر که میگویند غزا را ساخته بودندید، وَ لکِنْ کَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ‏ لکن نبایست خدا ترا و ناپسند آمد وى را خاست ایشان و بیرون شدن ایشان، فَثَبَّطَهُمْ‏ ایشان را با پس گرد و با پس نشاند، وَ قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِینَ. (۴۶) و ایشان را گفتند مى‏نشینید با نشستگان.

لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ‏ اگر بیرون آمدندى ایشان در میان شما بغزا، ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا نیفزودند شما را مگر تباهى، وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَکُمْ‏ و درمیان شما مى‏ تاختندید بسخن چینى و افساد ذات البین، یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَهَ شما را شور در دل مى ‏جستندى، وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ‏ و در میان شما جاسوسانست ایشان را که سخن مى ‏نیوشند تا بایشان رسانند، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ. (۴۷) خداى داناست به ستمکاران بر خویشتن.

لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَهَ مِنْ قَبْلُ‏ و پیش ازین خود فتنه دلهاى مؤمنان جستند و شور دل ایشان، وَ قَلَّبُوا لَکَ الْأُمُورَ و ترا کارها روى بر وى گردانیدند در سکالش بد، حَتَّى جاءَ الْحَقُ‏ تا نصرت خداى که ترا داشت آمد، وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ‏ و کار خدا و دین وى آشکارا شد و بلند، وَ هُمْ کارِهُونَ. (۴۸) و ایشان را ناخواها و بریشان دشخوار.

وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ‏ و از منافقان کسى است که میگوید، ائْذَنْ لِی‏ مرا دستورى ده تا بنشینم، وَ لا تَفْتِنِّی‏ و دل و چشم مرا بزنان روم فتنه مکن، أَلا فِی الْفِتْنَهِ سَقَطُوا میدان که وى در فتنه افتاده است از این پیش، وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَهٌ بِالْکافِرِینَ. (۴۹) و دوزخ گرد کافران در آمدنى است و ایشان را فرو گرفتنى.

النوبه الثانیه

قوله تعالى، إِلَّا تَنْصُرُوهُ‏. این در آیت پیش پیوسته است. میگوید: ان ترکوا نصره فلن یضرّه ذلک شیئا کما لم یضروه اذ کان بمکه لا ناصر له. اگر ایشان وى را یارى ندهند و با وى بجهاد بیرون نشوند او را هیچ زیان نرسد و بر وى هیچ گزند نیاید تا خداى وى را یارى داد و نصرت پیدا کرد. اینست که گفت: إِلَّا تَنْصُرُوهُ‏.

فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ‏. این- ها- در تنصروه و در نصره و در اخرجه و در لصاحبه و در ایّده هر پنج با مصطفى شود و این آن گاه بود که کافران در دار الندوه کید ساختند و همه بقصد وى باتفاق برخاستند. رب العالمین جبرئیل را فرستاد و رسول خداى را از آن کید و قصد ایشان خبر کرد و او را هجرت فرمود. رسول خدا بیرون آمد از مکه.

و گفته ‏اند که تا بغار تنها بود. و گفته ‏اند: چون مصطفى بیرون شد از، مکه، ابو بکر در خانه مصطفى شد از اهل وى خبر پرسید. او را گفتند رسول بیرون شد. ابو بکر بر پى وى برفت. مصطفى باز نگرست شب تاریک بود، ابو بکر را نشناخت پنداشت که دشمن‏ است پاره گرم‏تر رفت: ابو بکر بآواز سخن گفت تا مصطفى او را بشناخت، توقف کرد تا وى در رسید پس هر دو بهم مى‏ رفتند ساعتى ابو بکر در پیش میرفت و ساعتى باز پس ایستاد:

فقال ص‏ یا أبا بکر مالک تمشى ساعه بین یدى و ساعه خلفى فقال یا رسول اللَّه اذکر الطلب فامشى خلفک و اذکر فامشى خلفک و اذکر الرصد فامشى بین یدیک.

فقال یا أبا بکر و اذا کان شی‏ء احببت ان یکون بک دونى. قال: نعم و الذى بعثک بالحق ما یکون من ملمه الا احببت ان یکون بآل ابى بکر دونک.

چنان بهم میرفتند تا بغار و این غار کوه ثبیر است بر در مکه و میگویند غار ثور است بزیر مکه بر راه مدینه پس ابو بکر از پیش در غار رفت و در همه غار میگشت و پهلو بر زمین مینهاد پس باز میگشت و باز بر مى‏ خاست رسول خدا گفت چه مى‏ کنى یا أبا بکر گفت: یا رسول اللَّه غیر انست و غیر ان از حشرات و هوام زمین و سباع خالى نبود، خواستم که اگر از این چیزى باشد بارى بمن رسد نه بتو که رنج تو نخواهم. ابو بکر دست بهر جایى و بهر گوشه فرا میکرد تا چه بند آخر سوراخى دید پاى خود بر در آن سوراخ نهاد و بنشست چون ایشان در غار قرار گرفتند رب العالمین عنکبوت را فرستاد تا بر در غار همان ساعت خانه خویش بساخت و دو مرغ حمامه آمدند و بر در غار نشستند و همان ساعت خانه بنهادند و گفته ‏اند که بر در غار درختى بر آمد آن ساعت چنان که ایشان را بپوشید. بامداد کافران خبر یافتند و بر پى ایشان بیرون آمدند تا بگیرند چون نزدیک غار رسیدند ابو بکر گفت یا رسول اللَّه اتینا آنک آمدند دشمن و بما رسیدند مصطفى گفت: لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا اندوه مدار یا أبا بکر که خداى با ماست پس گفت اللهم اعم ابصارهم عنا بار خدایا دیدها و چشمهاشان از ما در پوشش آر تا ما را نبینند. ایشان بدر غار رسیدند خانه عنکبوت دیدند بر در غار تنیده و مرغ خایه نهاده و درخت بر آمده گفتند اگر درین جایگه کسى بودى از این هیچ نبودى و گفته ‏اند امیه بن خلف بر در غار بول کرد چنان که رشاش آن به ابى بکر میرسید و ایشان را نمى‏ دید و در خبر است که ابو بکر گفت یا رسول اللَّه لو نظر احدهم الى قدمه لابصرنا، اگر یک تن از این که ما میجویند فرا پشت پاى خود نگرد ما را به‏بیند مصطفى جواب داد بو بکر را یا ابا بکر ما ظنّک باثنین اللَّه ثالثهما چه ظن برى به دو تن‏ که سه دیگر ایشان خداى است اندوه مدار که خداى با ما است.

فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ‏ اى القى فى قلب ابى بکر ما سکن به و السکینه ما یوجب السکون و الامن علیه. این‏ها با مصطفى شود و گفته‏اند با ابو بکر شود و این درست‏تر است فان النبى لم یخف بل کان ص ساکن القلب رابط الجاش.

وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها یعنى- الملائکه. رب العالمین آن شب فریشتگان را فرستاد تا بر در غار بایستادند و غار بر کافران پوشیده داشتند و قیل- ایده بالملائکه یوم بدر و یوم الاحزاب و یوم حنین. مجاهد گفت رسول خدا و بو بکر در آن غار سه روز بودند و بو بکر را مولایى بود شبان نام وى عامر بن فهیر. ابو بکر او را فرمود تا هر شب گله گوسپند بدر غار آرد. او همى آورد و ایشان از آن شیر همى خوردند پس از سه روز بیرون آمدند و عبد اللَّه بن اریقط اللّیثى دلیل ایشان و به راه مدینه فرو رفتند و کافران نومید و خاسر بازگشتند و گفته ‏اند قریش در مکه جمع شدند تا در کار ایشان و در گرفتن ایشان تدبیر سازند ابو جهل گفت: هر که ایشان را باز آورد بقهر من او را صد شتر دهم و ده اوقیه زر سراقه بن مالک بن جعشم گوید من بطمع آن ضمان بو جهل برخاستم و ستور را زین بر نهادم و سلاح بر گرفتم. سه بار بر ستور نشستم هر سه بار مرا بیفکند. آخر بر نشستم و رفتم تا بنزدیک ایشان رسیدم ابو بکر باز نگرست سراقه را دید گفت یا رسول اللَّه آنک سراقه مبارز عرب آمد و نزدیک بما رسید و سراقه آن بود که در جنگ هزار سوار با وى پاى بنه داشتى بو بکر چون وى را دید بترسید. رسول خدا گفت‏ : لا تخف یا با بکر فان اللَّه معنا.

پس رسول گفت:اللّهم اکف شرّ سراقه بما شئت.

در حال سنب ستورش بزمین فرو شد تا بشکم. گفت یا محمد من بتو عهد کردم که ترا گزند نرسانم و نرنجانم و هر که اندرین راه بطلب تو آید شرّ وى از تو دفع کنم رسول دعا کرد تا پاى اسب از زمین بر آمد سراقه گفت:

یا محمد من دانم که کار تو بالا گیرد و پایگاه تو بلند شود مرا نامه ده تا میان من و تو نشانى باشد. ابو بکر نامه نوشت گویند بر سنگى و گویند بر شانه گوسفندى نوشت وى اندر کنانه نهاد و یک تیر بر کشید گفت مرا درین راه هم شتر است و هم گوسفند این تیر نشان من باشد با شما تا هر چه خواهید بشما دهند. رسول گفت یا أبا بکر ما را بطعام سراقه حاجت نیست. این هم چنان است که مصطفى در کار قوم خویش حزن نمود و خلاف نیست که آن حزن از رسول طاعت بود و رب العزّه او را گفت:

لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ‏ و لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ‏ وَ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ فلم یکن نهى اللَّه تعالى ایّاه عن الحزن دلیلا على انّ حزنه کان معصیه فکذلک حزن ابى بکر.

وَ جَعَلَ کَلِمَهَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلى‏ یعنى الشرک‏ وَ کَلِمَهُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا یعنى لا اله الا للَّه و قیل کلمه اللَّه قوله: لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی‏ و گفته ‏اند وَ جَعَلَ کَلِمَهَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلى‏ اینجا سخن تمام شد یعنى که خداى سکالش بدایشان و هم‏سخنى و همسازى و مکر ایشان زیر کرد و مغلوب و مقهور. پس ابتدا کرد و گفت‏ وَ کَلِمَهُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا سخن خداى و تقدیر و مکر او غالب است و قاهر و اگر خواهى پیوسته خوان بر قرائت یعقوب حضرمى و کلمه اللَّه بنصب تا، یعنى که: خداى کلمه کافران را زیر آورد و کلمه خویش را بر آورد.

وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ‏ فى سلطانه و تدبیره.

انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا مفسران گفتند اول آیه که فرود آمد از سوره براءه این آیه بود و قیل «اراد اول آیه نزل فى غزوه تبوک، قوله: انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا مجاهد گفت چون ایشان را بغزو فرمودند گفتند فینا الثقیل و فینا ذو الحاجه و فینا ذو الشغل و فینا ذو الضیعه فانزل اللَّه تعالى‏ انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا میگوید همه بیرون شوید بغزو تبوک پیران و جوانان و عزبان و معیلان توانگران و درویشان فارغان و مشغولان. در خبر است که ابن ام مکتوم آمد و گفت:

یا رسول اللَّه ا علىّ ان انفر فقال نعم‏

پس ربّ العالمین این آیت منسوخ کرد بآنچه گفت‏ لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى‏ … الایه‏ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ‏ من التثاقل الى الارض‏ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ‏ ما لکم من الثواب و الجزاء. و روى ثابت عن انس ان ابا طلحه قرأ سوره برائه فاتى على هذه الایه‏ انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا فقال اى بنىّ جهّزونى جهّزونى فقال بنوه: یرحمک اللَّه قد غزوت مع النبىّ حتى مات و مع ابى بکر و عمر حتّى ماتا فنحن نغزو عنک فقال لا، جهّزونى. فغزا البحر فمات فى البحر فلم یجدوا له جزیره یدفنونه فیها الا بعد سبعه ایّام فدفنوه فیها و لم‏ یتغیّر. و قال الزهرى خرج سعید بن المسیب الى الغزو و قد ذهبت احدى عینیه فقیل له انک علیل صاحب ضرّ فقال استنفر اللَّه الخفیف و الثقیل اى الصحیح و المریض فان لم یمکننى الحرب کثرت السواد و حفظت المتاع.

لَوْ کانَ عَرَضاً قَرِیباً این آیت در شأن منافقان آمد که تخلّف کردند بى‏عذرى بغزا نرفتند رب العالمین نفاق ایشان آشکارا کرد گفت لو کان المدعوّ الیه شیئا من منافع الدّنیا قریب المتناول سهل المأخذ.وَ سَفَراً قاصِداً القاصد و القصد المعتدل اى هنیئا غیر شاق.

لَاتَّبَعُوکَ‏ لوافقوک فى الخروج.

وَ لکِنْ بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّهُ المسافه البعیده. آن گه خبر داد که چون بمدینه باز گردند، ایشان آیند و سوگند خوردند و گویند.

لَوِ اسْتَطَعْنا اى- لو سهل علینا الخروج و کان لنا سعه فى المال‏ لَخَرَجْنا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ‏ بایقاعها فى العذاب لانّ من حلف باللّه کاذبا استحقّ العذاب و قیل‏ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ‏ بالقعود عن الجهاد وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ‏ لانّهم کانوا یستطیعون الخروج.

عَفَا اللَّهُ عَنْکَ‏. قومى گفتند از مصطفى دستورى خواستند باز نشستن را از غزو. مصطفى ایشان را دستورى داد پیش از آن که در آن وحى آمد از آسمان.

ربّ العالمین وى را عتاب کرد گفت‏ عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ‏ این چنان است که گویند عفا اللَّه عنک ما صنعت فى حاجتى، و پارسى‏ گویان گویند: عافاک اللَّه اى بخت نیک، این چیست که کردى، و قیل عفا اللَّه عنک محا اللَّه ذنبک. قدّم العفو على العتاب کى لا یسبق الى قلبه حزن‏ لِمَ أَذِنْتَ‏ من غیر اذن اللَّه‏ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا یعنى کان یحب ان لا تاذن حتّى یتبیّن لک الصادق فى ایمانه من الکاذب و الصادق فى عذره من الکاذب المتعلّل. و روا باشد که لم اذنت لهم اینجا سخن بریده گردد پس از آن گفت لا تاذن لهم حتّى یتبیّن. قومى گفتند این آیت منسوخ است و ناسخ آنست که گفت‏ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ‏.

قوله‏ لا یَسْتَأْذِنُکَ‏ اى- فى التّخلف عن الجهاد الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ أَنْ یُجاهِدُوا یعنى ان لا یجاهدوا او کراهه أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ.

إِنَّما یَسْتَأْذِنُکَ‏ فى التّخلف‏ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ‏ شکّوا فى دینهم و اضطربوا فى اعتقادهم‏ فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ‏ التّردّد التّصرف فى الذّهاب و الرّجوع مرّات متقاربه. قال ابن بحر: عوتب لانّه اذن القوم فى الخروج معه و لم یکن لهم ان یستاذنوا فى الخروج و لا فى التّخلف بل کان علیهم ان یقتصروا فى الخروج على دعاء العامّه. قال ثم ذم من استأذن فى الخروج و الذى استاذن فى التّخلف.

وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ‏ اى- لو عزموا على الخروج لا عدوّا للخروج و الجهاد عُدَّهً اهبه من الزّاد و المرکوب لانّهم کانوا میاسیر و لکِنْ کَرِهَ اللَّهُ، انْبِعاثَهُمْ‏ الانبعاث، الانطلاق فى الحاجه یقول کره اللَّه نهوضهم للخروج فثبّطهم اى حبسهم و خذلهم و کسلهم.

وَ قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِینَ‏ این سخن، منافقان با یکدیگر گفتند که: بیرون مشوید و بنشینید با این نشستگان که بعذر نشسته ‏اند از زنان و کودکان و ناتوانان. و گفته ‏اند که این رسول خدا گفت با ایشان از آنکه با ایشان خشم داشت که از ایشان تخلف مى‏ شناخت. و گفته‏ اند این قیل بمعنى الهام است که رب العزّه اسباب خذلان در دل ایشان افکند و ایشان را بر آن داشت تا بنشستند و استطاعت رفتن نداشتند و بر جمله بدان که استطاعت دو است یکى قبل الفعل و یکى مع الفعل آنچه قبل الفعل است حصول آلت است و عده چون عقل و صحت و وجود مال و شناخت فرمان و تمکّن آن در وقت و مکان و آن استطاعت ظاهر است و موجود و حجّت بوى قایم است و ثابت و بنده توانا آنست و ذلک فى قوله‏ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَکُمْ‏ اینست که منافقان گفتند اگر ما را استطاعت بودى با شما بیرون آمدیمى و ربّ العزه ایشان را دروغ زن کرد و گفت‏ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ‏ لانهم یستطیعون للخروج. امّا آن استطاعت دیگر، قدرت است بر مباشرت فعل و ملک تحصیل. در باطن رود با فعل و بعد الفعل آن را بتوان شناخت و هیچ حجّت بنده بوى ثابت نشود که آن در حقّ وى مفقود است نه موجود و پیش از فعل بنده از آن استطاعت‏ در هیچ چیز نیست چنان که خداى گفت‏ وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً ما کانُوا- یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ‏- إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ‏ قومى را گفته است که گوشها شنوا داشتند امّا با آن گوش شنوا ایشان را استطاعت سمع نبود و قیل- اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِینَ‏ هم ازین باب است. رب العزه ایشان را مخذول کرد و محروم از فرمان بردارى تا نتوانستند که فرمان برند و بغزاء تبوک بیرون شوند. و اللَّه علیم یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید.

لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا چون مصطفى از مدینه بیرون آمد تا به تبوک رود بثنیّه الوداع فرو آمد آنجا لشکرگاه ساخت و عبد اللَّه ابىّ سلول با منافقان به زى جده فرو آمد از ثنیّه الوداع بزیرتر. پس چون مصطفى و مؤمنان برفتند عبد اللَّه ابىّ با منافقان و اهل شک تخلف کرد و بازگشت. ربّ العالمین تسلیت مصطفى این آیت فرستاد لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا اى- فسادا فى راى ضعفه المؤمنین الخبال الفساد فى الامر و الخبل الفساد فى العقل‏ وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَکُمْ‏ الایضاع سرعه السّیر و المعنى اسرعوا بالنّمیمه فى افساد ذات بینکم. و قیل- اسرعوا رکابهم بالسیر بینکم یوهمون الهزیمه فى القلوب‏ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَهَ فتنه، شور دل است.

میگوید: در میان شما فرقت میافکندندى بد دلى مى ‏افزودندید و شور دل مى‏ جستندید.

وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ‏ اى منافقون یخبرونهم باخبارکم و قیل و فیکم سمّاعون لهم من یسمع کلامکم و یطیعکم و لو کان هؤلاء المنافقون فى صحبتکم افسدوهم علیکم‏ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ‏ المنافقین. بینهم عبد اللَّه بن ابى و عبد اللَّه نضل و عبد اللَّه بن نبتل و جد بن قیس و رفاعه بن تابوت و اوس بن قبطى.

لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَهَ میگوید: اگر این منافقان در این غزا تخلّف نمودند ایشان را عادت است و در غزاء احد همچنین بودند که عبد اللَّه ابى با منافقان روز احد برگشت و گفت‏ لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناکُمْ‏ و گفته ‏اند من قبل آنست که چون آمدن مصطفى به مدینه نزدیک بود و خبر افتاد عبد اللَّه ابى سلول را رئیس منافقان از آن کراهیّت و رنج عظیم آمد که عرب مدینه مى ‏سگالیدند که وى را بر خویشتن ملک کنند تا فرقت از میان اوس و خزرج برخیزد. چون رسول خدا بمدینه آمد آن کار فرو بست و باطل شد عبد اللَّه ابى و منافقان بجهودان میگراییدند تا جهودان در نبوّت‏ مصطفى طعن میکردند و مردمان درود و شک مى‏ افکندند و دلهاى ضعیف میشورانیدند فذلک قوله‏ لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَهَ مِنْ قَبْلُ‏ و قیل معناه ان جماعه منهم أرادوا به القتل فى لیله العقبه‏ وَ قَلَّبُوا لَکَ الْأُمُورَ اى: اجتهدوا فى الحیله علیک و الکید بک و التقلیب ان تجعل اسفله اعلاه و باطنه ظاهره و معناه النفاق فان المنافق ظاهره خلاف باطنه حتى جاء الحق اى غلب الاسلام الشرک و ظهر امر اللَّه و علا دین اللَّه و هو الاسلام و قیل حتى اخزاهم اللَّه باظهار الحق و اعزاز الدین على کره منهم.

وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ ائْذَنْ لِی‏ این آیت در شأن جد بن قیس الخزرجى آمد مردى بود از معروفان منافقان رسول خدا گفت باو هل لک فى جهاد بنى الاصفر تتخذ منها سرارى و وصفاء قال یا رسول اللَّه لقد عرف قومى انى رجل مغرم بالنساء و انى اخشى ان رأیت بنات الاصفر ان لا اصبر عنهن فلا تفتنّى بهذا و ائذن لى فى القعود عنک و اعینک بمالى فاعرض عنه النبى علیه السلام و قال قد اذنت لک فانزل اللَّه هذه الآیه

و کان الاصفر رجلا من حبشه ملک الروم فاتخذ من نسائهم کل وضیئه حسناء فولدت له بنین و بنات اخذن من بیاض الروم و سواد الحبشه فکن لعساء یضرب بهن المثل فى الحسن میگوید این منافق دستورى میخواهد که نیاید و بهانه میکرد که‏ لا تَفْتِنِّی‏ ببنات الاصفر مرا به زنان روم و بنات بنى الاصفر فتنه مکن یعنى که این بهانه است و نفاق او را برین میدارد أَلا فِی الْفِتْنَهِ سَقَطُوا الا فى الکفر و النفاق سقطوا، یعنى ما سقط فیه من الفتنه بتخلفه عن رسول اللَّه، اکثر. و قیل الا فى الفتنه اى فى النار و العذاب سقطوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَهٌ بِالْکافِرِینَ‏ مطبقه بهم جامعه لهم.

النوبه الثالثه

قوله تعالى: إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ سعادت بندگان در عنایت است و آنجا که عنایت است پیروزى را چه نهایت است. کار جذبه الهى دارد مغناطیس عزت و کشش‏[۱] عنایت. هر کجا کششى بود آنجا کوششى بود. هر کجا صدقى بود آنجا تصدیقى بود. و هر کجا تصدیق بود آنجا دلى بود و آنجا که دل بود فتحى بود و آنجا که فتح بود سعادت بود. خنک آن بنده که اهل این قصه بود. آنک ابو بکر بر خوان قصه وى تا عجایب بینى در نگر در بدایت و نهایت کار وى تا عز صحبت بشناسى و حقیقت ولایت بدانى بیست ساله بود که بخواب نمودند او را که ماه از آسمان جدا شدى و بر بام کعبه سه پاره گشتید یک پاره از آن در کنار ابو بکر افتادى. ابو بکر این خواب نهان همیذاشت از جهودان مکه و غیر ایشان تا آن گه که بشام میرفت بتجارت. گفتا بر بحیراء راهب رسیدم و آن خواب او را حکایت کردم گفت بشارت باد ترا یا أبا بکر که رسول آخر الزمان را در حیات او وزیر باشى و بعد از وفات وى خلیفه او باشى. ابو بکر چون این سخن بشنید از شادى بگریست از عین رافت و رحمت در دل وى مایده‏ اى نهادند. صباء دولت درد دین بسینه وى فرو گشادند مصطفى از ان درد این نشان باز داد که‏

ما فضلکم ابو بکر بکثره صیام و لا صلاه و لکن بشى‏ء وقر فی صدره.

پیر طریقت: گفت که از حال وى نشان داده که گفت کریما این سوز ما امروز درد آمیز است نه طاقت بسر بردن و نه جاى گریز است. سر وقت عارف تیغى تیز است نه جاى آرام و نه روى پرهیز است. لطیفا این منزل ما چرا چنین دور است همراهان برگشتند که این کار غرور است گر منزل ما سرور است این انتظار سور است و گر جز منتظر مصیبت زده‏ ایست، نامعذورست بیست سال دیگر ابو بکر این حدیث پنهان میداشت تا از جبار عالم فرمان امد بجبرئیل امین که یا جبرئیل رو با محمد بگوى که وقت آن آمد که بمنبر سعادت بر شوى و با خلق بگویى که لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه قل هو اللَّه احد چون این پیغام بگزارد سید گفت با جبرئیل با که گویم که همه عالم منکر این حدیث‏اند گفت یا محمد اگر منکر نبودندى بسعادت دعوت تو کى رسیدندى یا محمد هیچ کس بسعادت دعوت تو نزدیکتر از بو بکر بو قحافه نیست نزدیک وى رو و این حدیث با وى بگو مصطفى قدم از حجره خود بدر نهاد و ابو بکر همان ساعت از خانه خویش بدر آمد. چون دیده صدیق بر جمال سید افتاد مغناطیس نبوت محمدى گوهر صدق ابو بکر را بخود کشید گفت: یا أبا بکر این چندین ضعف و زردى روى تو از بهر چیست گفت یا محمد چندین سال است که آتشى تیز در باطن خود مى‏ بینم هر روز که بر آید گرم‏تر مى‏ بینم مرهمى همى جویم که این آتش بوى فرو نشانم.

از عشق تو آتشى بر افروخته ‏ام‏ وانگه بخودى خود فرو سوخته‏ ام‏

مصطفى دانست که ابو بکر گرفتار درد دین است و تشنه شربت توحید حق است تا از آن شراب که از خم خانه قدم بوى فرستاده‏اند و در آن قاروره طهارت صافى شده که‏ أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ‏ یک قطره بر جگر سوخته ابو بکر ریزد گفت: یا أبا بکر در نبوت و رسالت ما چه گویى ابو بکر باز نماند و گفت راست است و پاک جاء بالصدق و صدق به گفتا نوشت باد شراب مهر از جام توحید.

اى باز هوا گرفته و باز آمده به دام دوست‏ رنج سفر کشیده و باز دیده خود بکام دوست‏

و زبان حال ابو بکر میگوید الهى کشیدیم آنچه کشیدیم همه نوش گشت چون آواى قبول شنیدیم. الهى دانى که هرگز در مهر شکیبا نبودیم و بهر کوى که رسیدیم حلقه در دوستى گرفتیم و بهر راه که رفتیم بر بوى تو آن راه بریدیم. دل رفت مبارک باد ور جان برود درین راه پسندیدیم.

دل باغ تو شد پاک ببر، زان که درین دل‏ یا زحمت ما گنجد یا نقش خیالت‏
جان نیز بنزد تو فرستیم بدین شکر صد جان نکند آنچه کند بوى وصالت‏

______________________________

[۱] ( ۱)- در نسخه الف: کهرباء است.

کشف الأسرار و عده الأبرار، ج‏۴

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=