الکهف - كشف الاسرار و عدة الأبرارحکایات كشف الأسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره الکهف آیه ۶۰-۸۲ حکایت حضرت خضر علیه السلام وموسی علیه السلام

۶- النوبه الاولى‏

(۱۸/ ۸۲- ۶۰)

قوله تعالى: «وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ» یاد کن اى محمد که موسى شاگرد خویش را گفت:

«لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ» میخواهم رفت بر دوام تا آن گه که بدو دریا رسم بهم،

«أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً (۶۰)» یا مى‏روم هشتاد سال.

«فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَیْنِهِما» چون بهم آمدنگاه آن دو دریا رسیدند،

«نَسِیا حُوتَهُما» ماهى خویش را فراموش کردند آنجا،

«فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً (۶۱)» و ماهى راه دریا گرفت و در آب شد.

«فَلَمَّا جاوَزا» چون بر گذشتند [از آن جایگاه و آن رفتن افزونى بود]،

«قالَ لِفَتاهُ» موسى گفت شاگرد خویش را [یوشع‏]،

«آتِنا غَداءَنا» این چاشت ما بیار،

«لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً (۶۲)» که ازین مقدار افزونى که رفتیم سخت ماندگى دیدیم.

«قالَ أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا إِلَى الصَّخْرَهِ» [یوشع‏] گفت دیدى آن گه که من با پناه سنگ شدم،

«فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ» من ماهى را آنجا فراموش کردم،

«وَ ما أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ» و بر من فراموش نکرد که ترا خبر کردمى مگر دیو،

«وَ اتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً (۶۳)» و ماهى در آب راه خویش گرفت راه گرفتنى شگفت.

«قالَ ذلِکَ ما کُنَّا نَبْغِ» موسى (ع) گفت آنجا که آن ماهى گذاشتى ما آنجا مى‏جستیم،

«فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصاً (۶۴)» باز گشتند بر پى پى بپس باز پى جویان‏.

«فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا» یافتند رهى را از رهیگان ما،

«آتَیْناهُ رَحْمَهً مِنْ عِنْدِنا» که او را دانشى دادیم از نزدیک خویش،

«وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً (۶۵)» و در او آموختیم از نزدیک خویش دانشى.

«قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُکَ» موسى گفت وى را ترا پس رو باشم و بتو پى بر،

«عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ» بر آنچ در من آموزى،

«مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً (۶۶)» از آنچ در تو آموختند بر راستى.

«قالَ» گفت [خصر]،

«إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً (۶۷)» تو با من شکیبایى نتوانى.

«وَ کَیْفَ تَصْبِرُ» و شکیبایى چون کنى،

«عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً (۶۸)» بر چیزى و کارى که بدانش خویش بآن نرسى [و آشکاراى آن کار ناپسندیده بینى‏]

«قالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً» موسى (ع) گفت مگر که مرا شکیبا یابى اگر خداى تعالى خواهد،

«وَ لا أَعْصِی لَکَ أَمْراً (۶۹)» و در هیچ فرمان از تو عاصى نشوم و سر نکشم.

«قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی» خضر گفت اگر میخواهى مرا و بر پى من مى‏روى،

«فَلا تَسْئَلْنِی عَنْ شَیْ‏ءٍ» نگر از من هیچیز نپرسى البته،

«حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً (۷۰)» تا من ترا نو بنو میگویم که چه بود که من کردم.

«فَانْطَلَقا» رفت موسى و خضر بهم،

«حَتَّى إِذا رَکِبا فِی السَّفِینَهِ» تا آن گه که در کشتى نشستند،

«خَرَقَها» [و خضر بوم‏] کشتى را سوراخ کرد،

«قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها» موسى گفت کشتى بشکستى تا مردمان آن را بآب بکشى،

«لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً (۷۱)» کارى آوردى سخت شگفت و بر دل گران.

«قالَ أَ لَمْ أَقُلْ» خضر گفت نه گفته بودم

«إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً (۷۲)» که تو با من شکیبایى نتوانى.

«قالَ لا تُؤاخِذْنِی بِما نَسِیتُ» موسى گفت مگیر مرا بآنچه فراموش کردم،

«وَ لا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً (۷۳)» و در کار من دشوارى فرا سر من منشان.

«فَانْطَلَقا» رفتند هر دو،

«حَتَّى إِذا لَقِیا غُلاماً» تا آن گه که نوجوانى را دیدند،

«فَقَتَلَهُ» خضر بکشت او را،

«قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّهً» موسى گفت بکشتى تنى را بى عیب،

«بِغَیْرِ نَفْسٍ» بى قصاصى بروى،

«لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً (۷۴)» باز آوردى چیزى ناپسندیده‏تر از پیشین.

 

الجزء السادس عشر

 

«قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ» خضر گفت نه گفته‏ام ترا،

«إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً (۷۵)» که تو با من شکیبایى نتوانى.

«قالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْ‏ءٍ بَعْدَها» موسى گفت دیگر نپرسم از هیچیز که تو کنى،

«فَلا تُصاحِبْنِی» پس ازین با من [نیز صحبت مکن و] یارمباش،

«قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً (۷۶)» در برینش‏ خویش از من بعذر خویش رسیدى بنزدیک من‏.

«فَانْطَلَقا» رفتند هر دو،

«حَتَّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَهٍ» تا آن گه که بشهرى رسیدند،

«اسْتَطْعَما أَهْلَها» از مردمان آن خوردنى خواستند،

«فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما» باز نشستند که ایشان را مهمان داشتندى،

«فَوَجَدا فِیها جِداراً» در آن شهر دیوارى یافتند،

«یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ» مى‏ خواست که بیفتد از بیخ،

«فَأَقامَهُ» خضر دست بآن باز نهاد و با جاى برد،

«قالَ لَوْ شِئْتَ» موسى گفت اگر تو خواستى،

«لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً (۷۷)» برین راست کردن دیوار از ایشان مزدى خواستى.

«قالَ هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ» خضر گفت اینست وقت فراق میان من و تو،

«سَأُنَبِّئُکَ» پس اکنون خبر کنم ترا،

«بِتَأْوِیلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً (۷۸)» بمعنى آنچ تو بر آن شکیبایى نتوانستى کرد.

«أَمَّا السَّفِینَهُ فَکانَتْ لِمَساکِینَ» امّا آن کشتى از آن قومى درویشان بود،

«یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ» که کار میکردند در آن و بغلّه‏ آن مى ‏زیستند،

«فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها» خواستم که آن را معیب کنم،

«وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ» [و در پیش مردمان آن کشتى‏] و در راه ایشان پادشاهى بود،

«یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَهٍ غَصْباً (۷۹)» که هر کشتى که بى عیب بودى مى‏بگرفت بناحق.

«وَ أَمَّا الْغُلامُ» و امّا آن نوجوان،

«فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ» پدر و مادر وى گرویدگان بودند،

«فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما» دانستیم که اگر آن پسر بماند فرا سر ایشان نشاند،

«طُغْیاناً وَ کُفْراً (۸۰)» ناپاکى و ناگرویدگى.

«فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما» خواستیم که بدل دهد اللَّه تعالى ایشان را ازآن پسر،

«خَیْراً مِنْهُ زَکاهً» فرزندى به از او در هنر،

«وَ أَقْرَبَ رُحْماً (۸۱)» و نزدیکتر ببخشایش.

«وَ أَمَّا الْجِدارُ» و امّا آن دیوار،

«فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَهِ» آن دو نارسیده پدر مرده بود در آن شارستان،

«وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما» و زیر آن دیوار آن دو یتیم را گنجى بود،

«وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً» و پدر ایشان مردى نیکمرد بود،

«فَأَرادَ رَبُّکَ» خواست خداوند تو،

«أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما» که آن دو یتیم بمردى رسند،

«وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما» و آن گنج خویش بیرون آرند،

«رَحْمَهً مِنْ رَبِّکَ» [و آن راست کردن دیوار] بخشایشى بود از خداوند تو [بر آن یتیمان‏]،

«وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی» و هر چه من کردم از این که دیدى از کار خود نکردم،

«ذلِکَ تَأْوِیلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً (۸۲)» اینست معنى آنک تو بر آن شکیبایى نتوانستى.

 

 

النوبه الثانیه

 

قوله تعالى: «وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ» اى اذکر اذ قال فان فى ذلک عبره لمن اعتبر، «قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ» یعنى لغلامه و غلام الرّجل تابعه الذى یتخرّج به و هو التّلمیذ و هو یوشع بن نون بن افرائیم بن میشا و میشا هو موسى بن یوسف بن یعقوب و کان یوشع نبىّ بنى اسرائیل من بعد موسى و هو الذى وقفت علیه الشّمس حتى صلّى العصر فى مغزاه کان غزاها حتّى ادرک الصّلاه. و قال بعضهم فتاه کان مملوکا و هذا قول غریب.

امّا ابتداء این قصّه از قول ابن عباس آنست که موسى (ع) و بنى اسرائیل چون در مصر آرام گرفتند و آنجا مقرّ خویش ساختند، از جبّار کائنات فرمان آمد: یا موسى «ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ» ایشان را پند ده و آن نعمتها که بر ایشان ریختیم و نواختها که بر ایشان.

تورات و زمین مصر جاى ایشان ساختن و نعمتها بر ایشان روان داشتن، موسى ایشان را خطبه‏ اى بلیغ خواند و لختى از آن نعمتها و کرامتها که اللَّه تعالى با وى کرده و با بنى اسرائیل بر شمرد، از مکالمت و اصطفائیّت و القاء محبّت و اصطناع و غیر آن، مردى بر پاى خاست گفت یا کلیم اللَّه این همه دانسته ‏ایم و شناخته، هل من احد اعلم منک؟ در زمین هیچکس از تو داناتر و عالم‏تر هست؟

موسى (ع) گفت لا، یعنى که هیچکس از من عالم‏تر نیست در زمین، از ربّ العزّه او را عتاب آمد باین سخن و جبرئیل از حق پیغام آورد که ائت عبدا لى بمجمع البحرین فتعلّم منه فانّه اعلم منک اى موسى ما را بنده ایست در مجمع البحرین از تو داناتر، رو و از وى علم آموز.

موسى گفت چه نشانست او را و چگونه بوى رسم؟ گفت: ماهیى مملوح بردار با غلام خویش فرا راه باش تا بشطّ بحر آنجا که ماهى باز نیابى، او را آنجا یابى.

بروایتى دیگر از ابن عباس نقل کرده‏ اند که موسى گفت بار خدایا:اىّ عبادک احبّ الیک- از بندگان خود کرا دوست‏تر دارى؟ فقال الذى یذکرنى و لا ینسانى گفت بنده‏ اى که پیوسته مرا یاد کند و یاد من فرو نگذارد، موسى گفت بار خدایا: از بندگان تو که حاکم‏تر و حکم کردن را میان خلق پسندیده ‏تر؟  گفت آن کس که حکم براستى کند بعدل و انصاف و بر پى هواى خود نرود.

موسى گفت بار خدایا: از بندگان تو که داناتر و علم وى تمامتر؟ گفت آن کس که پیوسته علم آموزد و علم دیگران فرا علم خویش آرد تا مگر بکلمه‏ اى در رسد که وى را در دین سود دارد و او را هدى افزاید.

گفت بار خدایا: اگر از بندگان تو کسى از من داناترست مرا بر وى رهنمون باش تا از او علم گیرم، گفت اى موسى مرا بنده ایست از تو داناتر در مجمع البحرین او را خضر گویند، برو از وى علم بیاموز، و نشان آنست که ماهى مملّح در ساحل بحر آنجا که صخره است زنده شود، آنجا که ماهى زنده شود او را طلب کن که او را بیابى، پس موسى و یوشع هر دو فرا راه بودند و ماهیى مملّح زاد را برداشتند.

فذلک قوله عزّ و جل: «وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ» سمى فتیه لانّه کان یلازمه و یخدمه، «لا أَبْرَحُ» اى لا ازال، و الخبر محذوف یعنى لا ابرح ما شیئا اى لا ازال اسیر اى ادوم علیه و لا افتر. و قیل لا ابرح اى لا ازول یعنى لا ازول عن حالى فى السّیر حتّى اصل، «حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ» حیث یلتقى بحر فارس و بحر الرّوم.

قال محمّد بن کعب اسمه طنجه، و قال ابى بن کعب افریقیّه. و قیل هما بحر المشرق و المغرب اللّذان یحیطان بجمیع الارض. و قیل العذب و الملح. و قیل البحران من العلم و هما موسى و الخضر، «أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً» تقدیره حتّى یکون امّا لقاء الخضر بمجمع البحرین و امّا السّیر حتّى اصل الیه و ان کان حقبا و- الحقب- سبعون سنه، و قیل ثمانون سنه، و قیل سنه بلغه قیس، و قیل برهه من الدّهر غیر محدوده جمعه احقاب و کذلک الحقبه جمعها حقب.

«فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَیْنِهِما» اى مجمع وصل البحرین، «نَسِیا حُوتَهُما» انّما نسى الحوت احدهما و هو یوشع و انّما دخل موسى فى الکلام للصّحبه کما قال اجیبت دعوتکما و موسى کان یدعو و انّما دخل هارون فى الکلام للصحبه، و کقوله: «قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ» و کان القائل موسى و هذا وجه واسع فى العربیّه.

و قیل نسب النّسیان الیهما لانّ موسى نسى تعرف خبر الحوت و قد بلغ الموضع الموصوف له و نسى الفتى ان یخبره بما کان من الحوت، «فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ» اى اتّخذ الحوت طریقا له من البرّ الى البحر، «سَرَباً» اى سرب فیها سربا و السّرب اسم و مصدر یقال سرب یسرب سروبا و سربا اذا دخل سربا غیر عمیق. و قیل تقدیره فاتّخذه سبیله سربا فهما مفعولان، کقوله: «وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا».و قیل بقى طریقه کالسّرب و الآیه على التّقدیم و التّأخیر لانّ ذهاب الحوت کان قد تقدّم على النّسیان.

موسى و یوشع بفرمان اللَّه تعالى قصد مجمع البحرین کردند، زاد بر گرفته قرصى چند و ماهیى مملوح خشک شده، و گفته‏ اند ماهى تازه بریان کرده، و از آن پاره‏اى خورده تا مجمع البحرین رسیدند بنزدیک صخره، موسى گفت‏ یوشع را که: امکث حتّى آتیک- ساعتى درنگ کن تا من بتو باز آیم، موسى (ع) حاجتى که در پیش داشت رفت و ماهى که در زنبیل بود چون نم دریا باو رسید روح باز یافت و زنده شد و در آب شد، یوشع گفت: اذ حاء نبىّ اللَّه حدّثته- چون موسى (ع) باز آید حدیث ماهى با وى بگویم، فانساه الشّیطان، چون موسى (ع) باز آمد حدیث ماهى فراموش کرد، شیطان از یاد وى ببرد.

و گفته‏ اند چشمه‏اى بود آن را ماء الحیاه میگفتند، هیچ قطره‏اى از آن بمرده‏ اى نرسیدى که نه در حال زنده گشتى، یوشع دست بدان برد و وضو مى ‏کرد، آن گه دست بیفشاند و قطره‏هاى آب بماهى رسید زنده گشت و در آب شد.و عن ابى بن کعب مرفوعا قال لمّا انتهیا الى الصّخره وضعا رؤسهما فناما و اضطرب الحوت فى المکتل فخرج منه فسقط فى البحر «فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً».

«فَلَمَّا» استیقظ موسى نسى صاحبه ان یخبره بالحوت فانطلقا بقیّه یومهما و لیلتهما حتّى اذا کان من الغد، «قالَ» موسى، «لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا» ماهى چون در آب شد ربّ العالمین بکمال قدرت خویش آن راه ماهى چون طاقى نگه داشت تا در نیامیخت.

روى ابىّ بن کعب عن رسول اللَّه (ص) قال‏ انجاب الماء عن مسلک الحوت فصار کوه لم تلتئم فدخل موسى الکوه على اثر الحوت فاذا هو بالخضر،و قیل جمد الماء تحته، و قیل صار صخرا. و قال وهب ظهر فى الماء من اثر الحوت شقّ و اخدود شبه نهر من حیث دخلت الى حیث انتهت.

پس ایشان از آن جایگاه که ماهى در آب شده بود بر گذشتند و رفتند چندانک اللَّه تعالى خواست و آن رفتن افزونى بود، موسى (ع) در آن رفتن افزونى گرسنه شد و بوى رنج رسید و لم یعى موسى فى سفر قطّ الّا فى ذلک السّفر، یوشع را گفت: «آتِنا غَداءَنا» ما نأکله بالغداه، «لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً» عنآء و تعبا، و ذلک انّه القى على موسى الجوع بعد ما جاوز الصّخره لیتذکّر الحوت و یرجع الى موضع طلبه.

فقال له فتاه و تذکر: «أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا إِلَى الصَّخْرَهِ» و انّما کان اوى الیها یوشع لحاجته، یوشع گفت دیدى آن گه که من پناه بسنگ بردم‏ حاجتى را که در پیش بود ماهى آنجا فراموش کردم آن گه از تیزى موسى (ع) بترسید گفت: «وَ ما أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ».

و قیل اعتذر بانساء الشّیطان لانّه لو ذکر ذلک لموسى (ع) ما جاوز ذلک الموضع و ما ناله النّصب، و المعنى شغل الشّیطان قلبى بوسوسته فنسیت ان اذکره، «وَ اتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً» این سخن از یوشع است و فعل از حوت، اى اتّخذ الحوت سبیله فى البحر اتّخاذا عجبا، و روا باشد که سخن از یوشع بود و فعل از حوت و تعجّب از موسى یعنى که موسى چون قصّه حوت و در شدن وى بآب بر آن صفت از یوشع شنید شگفت بماند و تعجّب کرد، و روا باشد که فعل موسى نهند: اى اتّخذ موسى سبیل الحوت فى البحر عجبا، اى تعجّب من ذلک. قال عبد الرّحمن بن زید اىّ شى‏ء اعجب من حوت کان دهرا من الدهور یؤکل منه ثمّ صار حیّا وثب فى البحر و کان شقّ حوت.

چون یوشع حدیث ماهى کرد موسى (ع) گفت: «ذلِکَ ما کُنَّا نَبْغِ» اى نطلب و نرید من العلامه، آن بود علامت و نشان آن که ما مى‏ جستیم، «فَارْتَدَّا» اى رجعا، «عَلى‏ آثارِهِما» الّذى جاء منه، «قَصَصاً» یقصّان الاثر اى یتبعان اثر المجی‏ء، یقال قصّ اثره و اقتصّ على اثره قصّا و قصصا.

«فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا» ذکر یوشع اینجا منقطع گشت و علماء دین و اهل تفسیر را پس ازین در شأن و قصّه وى هیچ سخن نیست، و موسى (ع) بآن سرب در اثر ماهى میشد تا به خضر رسید، فاذا هو بالخضر نائما مسجّى بثوب علیه الماء کالطّاق او کالقبّه.

و قیل کان نائما فوق الماء علیه قطیفه خضراء قد دخلها تحت رأسها و تحت رجلیه. و قیل رآه على طنفسه خضراء على وجه الماء فسلّم‏ علیه، فقال له من انت؟- فقال انا موسى بنى اسرائیل، فقال له لقد کان لک فى التّوراه علم و فى بنى اسرائیل شغل؟ قال بلى و لکن اللَّه عزّ و جل امرنى ان آتیک و اصحبک و اتعلم منک.

و قیل اسم الخضر: بلیاء بن ملکان بن یقطن و الخضر لقب له، انّما سمّى خضرا لانّه جلس على فروه بیضاء فاهتزّت تحته خضراء و القروه کلّ نبات مجتمع اذا یبس، و یقال هى الارض المرتفعه الصّلبه. و قیل انّما سمّى خضرا لانّه اذا صلّى اخضرّ ما حوله. قال سعید الخضر امّه رومیّه و ابوه فارسىّ.

و عن عبد اللَّه بن شوذب قال الخضر من ولد فارس و الیاس من بنى اسرائیل یلتقیان فى کلّ عام بالموسم. و روى فى بعض الاخبار انّ رسول اللَّه (ص) ذکر قصّه الخضر فقال کان ابن ملک من الملوک فاراد ان یستخلفه من بعده فلم یقبل منه و لحق بجزایر البحور فطلبه ابوه فلم یقدر علیه و عن ابن ابى لهیعه انّ الخضر ابن فرعون موسى حکاه النقّاش فى تفسیره و العهده علیه، و اختلفوا فى نبوّته فمنهم من قال هو نبىّ و منهم من قال هو ولىّ و اختلفوا فى حیاته و الجمهور على انّه حىّ بعد فى زماننا فقالوا الخضر نبىّ و الیاس نبى و هما فى الاحیاء یلتقیان فى کلّ موسم فى عرفات.

و عن عمرو بن دینار قال انّ الخضر و الیاس یحییان فى الارض ما دام القرآن فى الارض فاذا رفع القرآن ماتا. وفى الخبر عن النّبی (ص) قال‏ انّ اخى الخضر لیقضى ثلث ساعات من النّهار بین امم البحر و یشهد الصّلوات کلّها فى المسجد الحرام و یتهجّد بالسّحر عند سدّ یاجوج و ماجوج.

و روى عن محمّد بن اسحاق انّ موسى صاحب الخضر هو موسى بن افرائیم بن- یوسف و هذا بعید، فانّ الصّحیح عن البخارى انّ سعید بن جبیر قال قلت لابن عباس انّ نوفا البکالیّ یزعم انّ موسى صاحب الخضر لیس هو موسى بنى اسرائیل، انّما هو موسى آخر، قال کذب عدوّ اللَّه.

و فى بعض القصص انّ الخضر لمّا رأى یوشع بن نون شرب من ماء الحیاه اخذه و جعله فى تابوت و شدّه بالرّصاص‏ و رمى به فى موج البحر و هذا بعید بل صرفه موسى و ردّه الى بنى اسرائیل و انّما ذهب الى هذا من ذهب لان ذکره انقطع ها هنا.

«فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَهً مِنْ عِنْدِنا» یعنى النّبوّه و العلم و الطّاعه و طول الحیاه، «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» اى علم من علم الغیب ما لم یعلم غیره.

«قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ» اى هل اصحبک على شرط ان تعلّمنى هدى و صوابا، «مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» قرأ بصرى «رُشْداً» بفتح الرّاء و الشّین و قرأ الباقون «رُشْداً» بضم الرّاء و اسکان الشّین و الرّشد و الرّشد لغتان کالبخل و البخل و انتصاب «رشدا» على انّه مفعول تعلّمنى، و قیل نصب لانّه مفعول له اى هل اتّبعک للرّشد.

«قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً» لن تصبر على صنیعى لانّى علّمت غیب علم ربّى، ثمّ اعلمه العلّه فى ترک الصّبر و تدارک قلبه به، فقال:«وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً» اى على ما لم تعلمه من امر ظاهره منکر و باطنه بخلاف ظاهره، و انتصاب «خُبْراً» على المصدر لانّ معنى لم تحط به خبرا لم تخبره خبرا، یقال خبرت الشی‏ء اخبره و اخبرته اذا استقصیت علمه و خبره.

«قالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً» عن الانکار. و قیل عن السّؤال، «وَ لا أَعْصِی لَکَ أَمْراً» اى اتابعک على کلّ ما ترید و لا اخالفک فى شى‏ء. و قیل تمّ الکلام على قوله «صابِراً» فصبر لمّا استثنى بقوله «إِنْ شاءَ اللَّهُ» و عصى حیث لم یستثن، فقال له الخضر: «فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی» اى صحبتنى، «فَلا تَسْئَلْنِی عَنْ شَیْ‏ءٍ» ممّا افعله، «حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً» اى حتّى اکون انا الّذى افسّره لک، قرأ نافع و ابن عامر «فَلا تَسْئَلْنِی» بفتح اللّام و تشدید النّون و الوجه انّ الفعل قد الحق النّون الثّقیله و بنى معها على الفتح، و قرأ الباقون «فَلا تَسْئَلْنِی» باسکان اللّام و تخفیف النّون و الوجه انّ الفعل مجزوم بلا الّتى للنّهى فسکنت اللّام للجزم‏ «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَکِبا فِی السَّفِینَهِ خَرَقَها» موسى و خضر هر دو در ساحل دریا مى‏ رفتند کشتیى بایشان بر گذشت، اصحاب کشتى که ایشان را دیدند بسیماى نیکان و نیک مردان ایشان را بى مزد در کشتى نشاندند، و گفته‏ اند که اصحاب کشتى خضر را بشناختند از آن در کشتى نشاندند بى مزد، چون کشتى بمیان دریا رسید خضر تبر برداشت و کشتى را سوراخ کرد چنانک آب بکشتى برآمد، موسى (ع) بجامه خویش آن سوراخ بگرفت‏، و گفته ‏اند بوم کشتى بشکست اما آب برنیامد، موسى (ع) گفت: «أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها؟»، قرأ حمزه و الکسائى «لیغرق اهلها» بالیاى مفتوحه و بفتح الرّاء و رفع الاهل و الوجه انّه على اسناد الفعل الى الاهل و ارتفاعه به، و قرأ الباقون «لِتُغْرِقَ» بالتّاء مضمومه و بکسر الرّاء و نصب الاهل و الوجه انّه على اسناد الفعل الى المخاطب و انتصاب الاهل بالفعل و المعنى: لتغرق ایّها المخاطب اهلها و هذا موافق لما قبله لانّه الخطاب و هو قوله: «أَ خَرَقْتَها» و لما بعده و هو قوله: «لَقَدْ جِئْتَ».

بر قراءت حمزه و کسایى گفت کشتى را بشکستى تا مردمان آن بآب غرق شوند، و بر قراءت دیگران گفت کشتى را بشکستى تا مردمان آن را بآب غرق کنى. و قیل معناه هذا الفعل یشبه فعل من یرید الاغراق، «لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً» عظیما منکرا مأخوذ من امر القوم اذا کثروا و اشتدّ امرهم.

چون موسى (ع) بر فعل وى انکار نمود، خضر گفت: «أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً»، ایشان در آن سخن بودند که گنجشکى از هوا فرود آمد و منقار خویش بر آب دریا زد و باز بپرید، خضر گفت: یا موسى انّ علمى و علمک و علم الخلائق کلّهم فى علم اللَّه کهذه النّقره الّتى اخذها من عرض البحر، موسى چون دید که کشتى شکسته را آب بر نیامد و اهل کشتى را از آن هیچ زیان نداشت گفت:

«لا تُؤاخِذْنِی بِما نَسِیتُ» اى بما غفلت فانّ النّسیان مرفوع عن الانسان، و قیل هو من النّسیان الّذى هو التّرک یعنى بما ترکت من وصیّتک. و عن ابن عباس‏ انّ موسى لم ینس و لکنّه من معاریض الکلام و اراد شیئا آخر نسیه، «وَ لا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً» اى لا تضایقنی بهذا القدر فتعسر بصاحبک. و قیل «لا تُرْهِقْنِی» اى لا تغشنى من امرى عسرا، یقال غلام مراهق قارب ان یغشاه البلوغ.

«فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ» پس از کشتى بیرون آمدند و در شهر شدند، و جماعتى کودکان را دیدند که بازى میکردند، خضر یکى را از ایشان که بر وى نیکوتر بود و بجامه پاکتر و بطبع خوبتر. بگرفت و سر وى از تن جدا کرد، قیل اقتلع رأسه، و قیل ذبحه بالسّکین، و قیل دمغ رأسه بالحجر، و قیل رفسه برجله فقتله، و قیل ضرب رأسه الجدار فقتله.

ابن عباس گفت کودکى بود بحد بلوغ نارسیده بدلیل آنکه موسى گفت: «نَفْساً زَکِیَّهً»، و بر قراءت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و رویس از یعقوب «زاکیه» و هما واحده اى طاهره لم تبلغ حدّ التّکلیف فالزّکیّه فعلیه و الزّاکیه فاعله و کلتاهما واحده فى المعنى، و قیل الزّاکیه التی لم تذنب قطّ و الزّکیّه الّتى اذنبت ثمّ تابت، قومى گفتند بالغ بود و لهذا قال موسى: «بِغَیْرِ نَفْسٍ» اى بغیر قود و لو کان صغیرا لم یکن علیه قصاص و لا تبعه:قال الکلبى کان فتى یقطع الطّریق و یأخذ المتاع و یلخاء الى ابویه فیحلفان دونه و لا یعلمان ذلک. قال الحسن کان رجلا کافرا و العرب قد تقول للرجل البالغ غلام، و قیل کان اسمه حیسون و قیل خشنود و اسم ابیه ملاس و اسم امّه رحمى، و قیل شهوى.

وعن ابىّ بن کعب قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول‏ الغلام الّذى قتله الخضر طبع کافرا،«لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً» اى منکرا ینکره العقلاء و النّکر اشدّ و اعظم من الامر، قرأ ابن عامر و نافع بروایه ورش و قالون و ابو بکر و یعقوب «نُکْراً» بالتّثقیل و الباقون «نُکْراً» بالتّخفیف و هما لغتان کالعنق و العنق و الطّنب و الطنب و الشّغل و الشّغل و الاصل التّثقیل و قد مضى مثله.

آورده ‏اند که خضر چون انکار موسى دید بر قتل غلام دست بشانه غلام زد، شانه چپ وى بیرون آورد و گوشت از وى باز کرد، بر استخوان شانه وى نبشته بود: کافر لا یؤمن باللّه ابدا.

«قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً» زاد فى هذه الآیه- لک- لانّ النّکیر فیه اکثر.

«قالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْ‏ءٍ» یعنى سؤال توبیخ و انکار، «بَعْدَها» اى بعد هذه المسئله، و قیل بعد هذه المرّه، و قیل بعد هذه النّفس المقتوله، «فَلا تُصاحِبْنِی» بالالف مضمومه التّاء قراءه الجمهور الّا ما رواه ابن حسّان عن یعقوب «فلا تصاحبنی» بفتح التّاء و الحاء و اسکان الصّاد بغیر الف، فتصاحبنى من المصاحبه و هو ان تکون من کلّ واحد صحبه للآخر لانّه من باب المفاعله فیکون الفعل فیه من الاثنین و تصاحبنی من الصحبه و هو ممّا یکون الفعل لواحد و المقصود ها هنا هو صحبه المخاطب فاضاف الصّحبه الیه فقط، «قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً» اعذرت فیما بینى و بینک فى الفراق، قرأ نافع «مِنْ لَدُنِّی» بضم الدّال و تخفیف النّون و قرأ ابو بکر «لَدُنِّی» باسکان الدّال و اشمامها الضمّه و تخفیف النّون، و قرأ الباقون «لَدُنِّی» مضمومه الدّال مشدّده النّون و هو الاصل الّذى ینبغى ان تکون الکلمه علیه.

وعن ابى بن کعب قال‏ کان رسول اللَّه (ص) اذا ذکر احدا فدعا له بدا بنفسه، فقال ذات یوم رحمه اللَّه على و على اخى موسى لو لم یحمله الحیاء على اخذ ذمامه الّا یصاحبه بعدها لراى من عجایب غیب اللَّه و علمه شیئا کثیرا.

«فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَهٍ» از آنجا رفتند بشهر انطاکیه، و گفته‏ اند شهر ایله‏ و هى ابعد ارض اللَّه من السّماء، و گفته‏اند شهر باجروان بزمین ارمنیه، «اسْتَطْعَما أَهْلَها» استطعمهم موسى و دخل الخضر فى الکلام للصّحبه، «فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما» یقول ضفته اذا جئته ضیفا و اضفته اذا دعوته الى‏ ضیافتک و کذلک ضیّفته و الضّیف و الضّیفوفه المیل و سمّى الضّیف لانّه عدل من منزله الى منزل غیره، «فَوَجَدا فِیها» اى فى القریه، «جِداراً یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ» لفظ الاراده ها هنا مجاز و المراد به یقرب و یکاد و هذا واسع فى العربیّه یقول ترید الشّمس ان تمیل، و قال الشّاعر:

یرید الرّمح صدر بنى براء و یمسک عن دماء بنى عقیل‏

… «أَنْ یَنْقَضَّ» اى ینکسر، قضضت الشّى‏ء کسرته فانقضّ اى انکسر، و قیل ینقضّ یسقط و منه انقضاض الکواکب، «فَأَقامَهُ» اى مسّه الخضر بیده فاستوى الجدار، و قیل هدمه و جدّد بناه و اعاده صحیحا. و عن النّبی (ص) هدمه ثمّ قعد یبنیه.

موسى و خضر چون بآن شهر رسیدند مهمانى خواستند و ایشان را مهمانى نکردند و طعام ندادند، مصطفى (ص) گفت لئیمان بودند قوم آن شهر که ایشان را طعام ندادند، پس خضر دیوارى دید در آن شهر طول آن صد گز و نزدیک بود که آن دیوار بیفتادى، خضر دست بوى باز نهاد و راست کرد و یا آن را بکند و باز نیکو و درست کرد، موسى گفت: «لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً» اى لو شئت لاتّخذت على اصلاحه اجره و جعلا.

و قیل قرى و ضیافه، قرأ مکّى و بصرى «لتخذت» مخفّفه التّاء مکسوره الخاء، و قرأ الباقون «لَاتَّخَذْتَ» مشدّده التّاء مفتوحه الخاء و الوجه ان اتّخذ على افتعل و تخذ على فعل کلاهما واحد فى المعنى کتبع و اتّبع، یقال اتّخذت مالا اتّخذه اتّخاذا و تخذته اتّخذه تخذا على فعل بکسر العین، و اظهر ابن کثیر و حفص الذّال و کذلک یعقوب، هذا الحرف وحده و ادغم الباقون الذّال فى التّاء.

«قالَ هذا فِراقُ» اى هذا وقت فراق، «بَیْنِی وَ بَیْنِکَ». و قیل هذا السؤال منک بعد عهدک و شرطک سبب فراقنا و لا اصحبک بعد هذا و انّما کرّرتین تأکیدا معناه فراق بیننا کما یقال لعن اللَّه الغادر منّى و منک اى الغادر منّا، «سَأُنَبِّئُکَ» اى ساخبرک قبل ان تتفرّق، «بِتَأْوِیلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً» اى بمآل ما سألته عنه و لم تصبر علیه، خضر گفت اکنون تفسیر کنم ترا آنچ بر آن‏ صبر نتوانستى‏ کرد و بر من انکار کردى:

اما کشتى از آن چند درویش بود یعنى ده برادر، پنج از ایشان زمن و پنج ازیشان کارگران در دریا یعنى که در دریا غوّاصى میکنند یا کشتى بکرا میدهند و بغلّه آن زندگانى میکنند، و گفته‏ اند که کشتى وقف بود بر ایشان، «فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها» اى اجعلها ذات عیب، یقال عبته اذا جعلته ذا عیب فانت عائب و ذلک معیب، «وَ کانَ وَراءَهُمْ» اى امامهم، «مَلِکٌ» کافر اسمه جلندى، «یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَهٍ» صالحه، «غَصْباً».

و قرأ عثمان «کل سفینه صالحه» قیل و امر عثمان فکتب الى بلاد المسلمین بان یکتب فى المصاحف: «صالحه» و قال قد قامت عندى البیّنه بها و کان ذلک فى آخر عمره فلم ینتشر. و فى الآیه دلیل على انّ المسکین و ان کان یملک شیئا فلا یزول عنه اسم المسکنه اذا کانت به حاجه الى ما هو زیاده على ملکه و یجوز له اخذ الزّکاه- و سئل ابن عباس کیف کانوا مساکین و السّفینه قد تساوى الف دینار، فقال المسافر مسکین و ان کان معه الف دینار.

«وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینا» اى علمنا ان عاش ان یصیر سببا لکفر والدیه و عصیانهما اللَّه لانّهما کانا شدیدى الحبّ له، و معنى «یُرْهِقَهُما» یغشیهما. و قال الزجاج یحملهما على الرّهق و هو الجهل.

«فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما» قرأ نافع و ابو عمرو «یُبْدِلَهُما» بالتّشدید و کذلک فى النّور: «وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ» و فى التّحریم: «أَنْ یُبْدِلَهُ» و فى القلم:«أَنْ یُبْدِلَنا» و قرأ الباقون «یُبْدِلَهُما» بالتّخفیف و کذلک فى الجمیع الّا ابن عامر و حمزه و الکسائى و حفص عن عاصم فانّهم قرءوا فى النّور وحده بالتّشدید و فى الباقى بالتّخفیف، و الوجه انّ بدّل مثل ابدل و کلاهما قد جاء فى القرآن و التّبدیل فیه اکثر من الإبدال و المعنى اردنا ان یرزقهما اللَّه ولدا یکون، «خَیْراً مِنْهُ زَکاهً» اى اتمّ صلاحا و اطهر دینا، «وَ أَقْرَبَ رُحْماً» قرأ ابن عامر و یعقوب «رُحْماً» بضمّ الحاء و قرأ الباقون «رُحْماً» بسکون‏ الحاء و الوجه انّ رحما و رحما واحد و المضموم عینه اصل و المسکّن مخفّف منه و کالشّغل و الشّغل اى رحمه و عطفا الرّحم و الرّحمه و المرحمه بمعنى واحد.

و قیل هو من الرّحم و القرابه اى ابر بوالدیه و اوصل للرّحم.کلبى گفت اللَّه تعالى بجاى این پسر ایشان را دخترى داد که پیغامبرى او را بزنى کرد و هفتاد پیغامبر از فرزندان او پدید آمد، و گفته‏ اند چهار صد پیغامبر از نسل وى بودند، و گفته ‏اند این دختر یونس متّى را دریافت و بسبب وى امّتى عظیم بهدایت حق رسیدند و آن پسر که خضر او را بکشت کافر بود و صلاح پدر و مادر در کشتن وى بود.

قال قتاده قد فرح به ابواه حین ولد و حزنا علیه حین قتل و لو بقى کان فیه هلاکهما فلیرض امرؤ بقضاء اللَّه فانّ قضاء اللَّه للمؤمن فیما یکره خیر له من قضائه فیما یحبّ.

«وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَهِ» خضر گفت اما آن دیوار که اصلاح آن کردم رایگان‏ از آن دو یتیم بود در آن شهر نام ایشان اصرم و صریم، «وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما» و در زیر آن گنجى نهاده ایشان را.

روى انّ النّبی (ص) قال: کان ذهبا و فضّه، قال ابن عباس و الحسن‏ کان لوحا من ذهب مکتوب فیه عجبا لمن یؤمن بالقدر کیف یحزن، و عجبا لمن یوقن بالرّزق کیف یتعب، و عجبا لمن یؤمن بالموت کیف یفرح، و عجبا لمن یؤمن بالحساب کیف یغفل، و عجبا لمن یعرف الدّنیا و تقلّبها باهلها کیف یطمئنّ الیها، لا اله الّا اللَّه محمد رسول اللَّه، و فى الشّق الآخر انا اللَّه لا اله الّا انا وحدى لا شریک لى خلقت الخیر و الشرّ فطوبى لمن خلقته للخیر و اجریته على یدیه و الویل لمن خلقته للشرّ و اجریته على یدیه.

و قال بعضهم الکنز المطلق عند العرب هو المال الّا ان یقیّد باضافه فیقال کنز علم و کنز حکمه و کنز جود، ثمّ قال: «وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً» قال ابن عباس ابوهما السّابع و اسمه کاشح و کان سیّاحا- میگوید پدرهفتمین ایشان نیک مرد بوده بصلاح، ربّ العزّه برکت صلاح آن پدر هفتمین باین دو یتیم در رسانید و آن گنج ایشان را نگاهداشت.

و فى بعض الآثار انّ اللَّه عزّ و جل لیحفظ بصلاح الرّجل الصّالح ولده و ولد ولده و مشربته الّتى هو فیها و الدّویرات حوله فیما یزالون فى حفظ من اللَّه عزّ و جل و ستر. و عن سعید بن المسیّب انّه کان اذا راى ابنه قال اى بنىّ لازیدن صلاحى من اجلک رجاء ان احفظ فیک و یتلوا هذه الآیه.

و یحکى انّ بعض العلویه دخل على هارون الرّشید و قد همّ بقتله فلمّا دخل علیه اکرمه و خلّى سبیله فقیل له بم دعوت حیث نجّاک اللَّه قال قلت یا من حفظ الکنز على الصبیین بصلاح ابیهما احفظنى منه بصلاح آبائى، «فَأَرادَ رَبُّکَ» یا موسى «أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما» اى الحلم و وفور العقل و تدبیر المعاش، «وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما» اى و یخرجا مالهما، «رَحْمَهً مِنْ رَبِّکَ» قیل هو متّصل باستخراج الکنز، و قیل متصل بفعله یعنى فعلت ما فعلت رحمه من ربّک، «وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی» اى عن رأیى و تدبیرى، «ذلِکَ» اى الاجوبه الثلاثه، «تَأْوِیلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً» حذف التّاء تخفیفا و لمّا اراد موسى ان یفارقه قال له اوصنى فقال کن نفّاعا و لا تکن ضرّارا ارجع عن اللّجاجه و لا تمش فى غیر حاجه و لا تضحک من غیر عجب و لا تعیرنّ احدا بخطیئه یا بن عمران. و روى انّه لمّا فارق موسى الخضر رجع الى قومه و هم فى التّیه.

 

 

النوبه الثالثه

 

قوله تعالى: «وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ» الآیه … موسى را (ع) چهار سفر بود: یکى سفر هرب چنان که اللَّه تعالى گفت حکایت از موسى: «فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ». دوم سفر طلب لیله النّار و ذلک قوله: «فَلَمَّا أَتاها نُودِیَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ». سوم سفر طرب: «وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‏ لِمِیقاتِنا» چهارم سفر تعب.«لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً».

امّا سفر هرب او را در بدو کار بود از دشمن بگریخته و روى به مدین نهاده و آن مرد قبطى کشته چنانک ربّ العزّه گفت: «فَوَکَزَهُ مُوسى‏ فَقَضى‏ عَلَیْهِ» آنجا که عنایت بود فلاح و پیروزى را چه نهایت بود، چون اللَّه تعالى را در کار موسى عنایت بود او را در آن قتل عذر بنهاد گفت موسى دست بوى زد قضاء من درو رسید، آن گه گفت موسى را در آن گناه نبود گناه دیو را بود و آن فعل از دیو بود: «قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ». همچنین بنده مؤمن را بفضل خود عذر بنهاد و عفو خود در وى رسانید گفت: «اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ» اللَّه تعالى گناه از ایشان در گذاشت آن وسوسه شیطان بود و عمل دیو.

دیگر سفر طلب بود لیله النّار که موسى بطلب آتش مى‏شد، آن چه آتش بود که همه عالم بر آتش نشاند؟ هر جا که حدیث آتش موسى رود از شور او همه عالم بوى عشق گیرد، موسى بطلب نار شد نور یافت، این جوانمرد بطلب نور شد نار یافت، اگر موسى را بى واسطه حلاوت سماع کلام حق رسد، چه عجب اگر دوستان او را از آن بویى رسد، اگر آتش موسى آشکارا بود، آتش این جوانمردان نهانست، ور آتش موسى در درخت بود، آتش این جوانمردان در جانست، او که دارد داند که چنانست، همه آتشها تن سوزد و آتش دوستى جان، با آتش جانسوز شکیبایى نتوان.

و امّا سفر الطرب فقد سبق ذکره فى قوله: «وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‏ لِمِیقاتِنا» الآیه …

سفر چهارم موسى، سفر تعب بود اشارتست بسفر مریدان در بدایت ارادت، سفر ریاضت و احتمال مشقّت، تهذیب سه چیز را: نفس را، و خوى را، و دل را- تهذیب نفس سه چیز است: از گله وا آزادى آوردن‏، و از غفلت وا بیدارى، و از گزاف وا هشیارى. و تهذیب خوى سه چیز است: از ضجر وا صبرآئى، واز بخل وا بذل، و از مکافات با عفو.

و تهذیب دل سه چیز است: از هلاک امن با ترس آیى، و از شومى نومیدى وا برکت امید آیى. و از محنت پراکندگى دل با آزادى دل آیى. و مادّت این تهذیب سه چیزست: اتّباع علم، و غذاء حلال، و دوام ورد و ثمره آن سه چیزست: سرّى باطلاع مولى آراسته، و جانى بمهر سرمدّیت افروخته، و علم لدنى بى واسطه یافته.

اینست که ربّ العالمین با خضر کرامت کرد و در حقّ وى گفت: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» هر که صفات خود قربان شرع مقدّس تواند کرد ما اسرار علوم حقیقت بر دل او نقش گردانیم که: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» گوینده این علم محقّق است که از یافت سخن گوید، نور بر سخن وى پیدا و آشنایى بر روى وى پیدا و عبودیت در سیرت وى پیدا، برقى از نور اعظم در دل وى تافته و چراغ معرفت وى افروخته و اسرار غیبى او را مکشوف شده چنانک خضر را بود در کار کشتى و غلام و دیوار، نگر تا ظنّ نبرى که موسى کلیم با آنکه او را بدبیرستان خضر فرستادند خضر را بر وى مزید بود کلّا و لمّا که بر درگاه عزّت بعد از مصطفى (ص) هیچ پیغامبر را آن مباسطت و قربت نبود که موسى را بود، امّا خضر را کوره ریاضت موسى گردانید چنانک کسى خواهد تا نقره با خلاص برد در کوره آتش نهد آن گه فضل نقره را بود بر کوره آتش نه کوره و آتش را بر نقره، و آنچ خضر گفت: «إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً» بر معنى فهم اشارت میکند که یا موسى سرّ فطرت تو با شواهد الهیّت چندان انبساط دارد که گویى: «أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ» و من که خضرم قدرت و قوّت آن ندارم که این حدیث را بر دل خود گذر دهم یا اندیشه خود با آن پردازم، سلطنت تو با غصّه حرمان من در نسازد: «إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً».

امّا شکستن کشتى در دریا و کشتن غلام و باز کردن دیوار، این هر یکى از روى فهم بر ذوق اهل مواجید اشارت باصلى عظیم دارد، گفته‏ اند که دریا دریاى معرفتست، که صد هزار و بیست و اند هزار نقطه عصمت هر یکى با امّت خویش و قوم خویش در آن دریا غوّاصى کردند بامید آنک مگر جواهر توحید از آن دریا در دامن طلب گیرند که:«من عرف نفسه فقد عرف ربه»

و آن کشتى کشتى انسانیّت است که خضر مى‏خواست تا بدست شفقت آن را خراب کند و بشکند و خداوندان آن سفینه مساکین بودند، سکینه صفت ایشان، و از بارگاه قدم با ایشان این خطاب رفته که: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَهَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ» و مصطفى (ص) چون اقبال تجلّى جلال حق دید بر دلهاى ایشان گفت:اللّهم احینى مسکینا و امتنى مسکینا و احشرنى فى زمره المساکین،خضر چون بدست شفقت کشتى انسانیّت خراب کرد، موسى (ع) ظاهر آن بپیرایه شریعت و طریقت آراسته و آبادان دید گفت: «أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها»؟ خضر جواب داد که: «وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ» از پس این آبادانى ملکى است شیطانى که در جوار کشتى کمین قهر ساخته تا بقهر و مکر خود سفینه را بستاند و روز و شب در وى راه کند که: انّ الشّیطان یجرى من ابن آدم مجرى الدّم، این آراستگى و آبادانى بدست شفقت برداریم تا چون شیطان بیاید ملک وار ظاهر خراب بیند پیرامن آن نگردد.

و آن غلام که خضر او را کشت و موسى (ع) بر وى انکار کرد اشارتست به منى و پنداشت که در میدان ریاضت و کوره مجاهدت از نهاد مرد سر بر زند، گفت ما را فرموده‏اند تا هر چه نه نسبت ایمانست سرش به تیغ غیرت برداریم، نتیجه پنداشت چون در پنداشت خویش ببلوغ رسید کافر طریقت گردد، ما خود در عالم بدایت راه کفر بر وى زنیم تا بحدّ خویش باز رود.

و امّا دیوار که آن را عمارت کرد اشارتست بنفس مطمئنّه، چون دید که در کوره مجاهدت پاک و پالوده گشته و نیست خواهد شد گفت یا موسى مگذار که نیست گردد که او را بر آن درگاه حقوق خدمت است، عمارت ظاهر او و مراعات باطن او فرض عین است که: «ان لنفسک علیک حقا» و در تحت وى خزائن اسرار قدم نهاده ‏اند، اگر این دیوار نفسانى پست شود، خزینه اسرار ربّانى بر صحرا افتد و هر بى قدرى و ناکسى در وى طمع کند، و سرّ این کلمات آنست که گنج حقیقت را در صفات بشریت نهاده ‏اند، اطوار طینت درویشان پرده آن ساخته،همانست که آن جوانمرد گفته:

دین ز درویشان طلب زیرا که شاهان را مدام‏ رسم باشد گنجها در جاى ویران داشتن‏

و یقال لمّا کانت السّفینه قال الخضر اردت ان عیبها اخبر عن نفسه الانفراد بالاراده فیه حیث قال فاردت ان اعیبها مراعاه للادب حین اضاف الى نفسه اراده العیب فلما انتهى الى حدیث الغلام المقتول، قال فاردنا لمّا کان فیه القتل و الخلق القتل منه کسبا و الخلق من اللَّه فضلا و لمّا انتهى الى حدیث الیتیمین قال:

«فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما» لانّه لم یکن لتکسّبه فیه شى‏ء. و قال ابن عطاء لمّا قال الخضر فاردت اوحى الیه فى السّرّ من انت حتّى تکون لک اراده فقال فى الثانیه فاردنا فاوحى لها فى السرّ من انت و موسى حتّى تکون لکما اراده فرجع و قال: «فَأَرادَ رَبُّکَ».

 

کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=