کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره یوسف آیه ۴۳-۵۲
۶- النوبه الاولى
(۱۲/ ۵۲- ۴۳)
قوله تعالى:
«وَ قالَ الْمَلِکُ» گفت ملک [مصر]،
«إِنِّی أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ» من بخواب دیدم هفت گاو فربه [که از جویى تهى بیرون آمدند]،
«یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ» و هفت گاو لاغر ایشان را بخورد [که هیچ افزونى از آن خوردن در ایشان فرا دید نیامد]،
«وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ» و هفت خوشه سبز [بخواب دیدم]،
«وَ أُخَرَ یابِساتٍ» و هفت خوشه خشک،
«یا أَیُّهَا الْمَلَأُ» اى گروه خاصّه من
«أَفْتُونِی فِی رُءْیایَ» فتوى کنید و پاسخ مرا در خواب من،
«إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّءْیا تَعْبُرُونَ (۴۳)» اگر چنانست که خواب را سرانجام شناساناید و تعبیر کنندگان.
«قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ» گفتند این خواب نادرست است،
«وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِینَ (۴۴)» و ما بتفسیر چنین خوابها دانا نیستیم.
«وَ قالَ الَّذِی نَجا مِنْهُما» و آن غلام گفت که از آن دو غلام زندانى وى برست،
«وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّهٍ» و یاد آمد پس فراموشى روزگارى،
«أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ» من خبر آرم شما را بتعبیر این کار [که بخواب دیدید]
«فَأَرْسِلُونِ (۴۵)» مرا فرستید.
«یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ» [آمد غلام و گفت اى] یوسف اى راست گوى راست آهنگ،
«أَفْتِنا فِی سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ» فتوى کن ما را در هفت گاو فربه،
«یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ» که هفت گاو لاغر آن را مىخورند،
«وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ» و هفت خوشه سبز،
«وَ أُخَرَ یابِساتٍ» و هفت خوشه دیگر خشک،
«لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ» تا مگر من با آن مردمان گردم [و آن پاسخ باز برم]،
«لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ (۴۶)» تا مگر بدانند.
«قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً» گفت بکارید هفت سال پیاپى،
«فَما حَصَدْتُمْ» هر چه از آن بدروید،
«فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ» دانه او را در خوشه او بگذارید [که چنان به بماند]،
«إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تَأْکُلُونَ (۴۷)» مگر آن اندکى که میخورید.
«ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ سَبْعٌ شِدادٌ» پس آن هفت سال برومند هفت سال خشک سخت آید [تنگ بى باران]،
«یَأْکُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ» [در آن هفت سال سخت] آنچه نهاده باشید بیش نفقات را در آن خورده آید،
«إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ (۴۸)» مگر چیزى که باز گذارید و بسر آرید تخم را و کشت را.
«ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عامٌ» پس از آن [هفت سال خشک] سالى آید،
«فِیهِ یُغاثُ النَّاسُ» که در آن مردمان را باران دهند،
«وَ فِیهِ یَعْصِرُونَ (۴۹)» و در آن از تنگى برهند.
«وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ» ملک [مصر] گفت بمن آرید یوسف را
«فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ» چون غلام برسولى آمد باو،
«قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّکَ» [یوسف او را] گفت باز گرد با خداوند خویش شو،
«فَسْئَلْهُ» پرس ازو که،
«ما بالُ النِّسْوَهِ اللَّاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ» تا حال آن زنان که دستهاى خویش بریدند چیست،
«إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ (۵۰)» که خداوند من اللَّه تعالى بآن سازها که ایشان ساختند داناست.
«قالَ ما خَطْبُکُنَّ» [آن رسول را بآن زنان فرستاد] گفت کار و بار شما و قصّه شما چه بود،
«إِذْ راوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ» آن گه که یوسف را از خود با خویشتن خواندید و جستید،
«قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ» گفتند پرغست باد خداى را عزّ و جلّ،
«ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ» ما بر یوسف هیچ بدى ندانیم،
«قالَتِ امْرَأَهُ الْعَزِیزِ» زن عزیز گفت،
«الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ» اکنون پیدا شد راستى،
«أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ» من او را [جستم و تن او را از خود] با خویشتن خواستم،
«وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ (۵۱)» و یوسف از راست گویانست.
«ذلِکَ لِیَعْلَمَ» این [ستیهیدن من در زندان] آن راست تا عزیز بداند،
«أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ» که من [در خانه او] باز پس او با او کژى نکردم،
«وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ (۵۲)» و [تا بداند که] اللَّه تعالى نبرد ساز کژان.
النوبه الثانیه
قوله تعالى: «وَ قالَ الْمَلِکُ» قیل لما انقضت مدّه یوسف التی وقتها اللَّه لحبسه اتاه جبرئیل علیه السلام فبشره بملک مصر و الجمع بینه و بین ابویه و ان تکون سبب خروجه رؤیا الملک- پس از آنک روزگار دراز یوسف در زندان بماند، سبب خلاص وى آن بود که ملک مصر خوابى دید، گفتهاند که این ملک ایدر اظفیر است عزیز مصر.
و قومى گفتند که ملک مصر است الریّان بن الولید که عزیز گماشته و کارگزار و خازن وى بود، «إِنِّی أَرى» اى رأیت فى المنام کانّى ارى، «سَبْعَ بَقَراتٍ» البقره مؤنّثه و قیل بل البقره کالحمامه تقع على المذکر و المؤنّث، «سِمانٍ» جمع سمینه کصبیحه و صباح و ظریفه و ظراف، «یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ» ضعاف مهازیل و العجف اشدّ الهزال و الفاعل اعجف و عجفاء و الجمع عجاف شذ عن الأقیسه.
ملک گفت بخواب دیدم که از جوى خشک تهى بى آب بیرون آمدى هفت گاو سیاه فربه نیکو چنانک گویى بروغن چرب کرده بودند و بوى مشک از ایشان مىدمید پیش تخت من آمدند و بایستادند و من در ایشان متعجب بماندم و در آن مىنگرم که هفت گاو دیگر سرخ رنگ لاغر ضعیف هم از آن جوى تهى بر آمدندى و این هفت گاو فربه را فرو بردندى و در ایشان از خوردن و فرو بردن آن هیچ زیادتى و افزونى پدید نیامدى و من در دیدن آن خیره فرو مانده، که ناگاه از گوشه تخت من هفت قضیب سبز بر آمدى و بر سر هر یکى خوشه اى سبز دانه آن رسیده و از جانب دیگر هفت قضیب زرد برآمدى بر سر هر یکى خوشه اى زرد خشک دانه اى آن نا، این خوشه اى زرد خشک ملتوى شدى بر آن خوشه اى سبز تا آن خوشه اى سبز همه زرد گشتى و خشک گشتى، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ» اى و سبع سنبلات اخر یابسات. اخر- جمع اخرى و اخرى تأنیث آخر.
ملک از این خواب بترسید، متفکر و غمگین گشت، اشراف قوم خود را گفت:«یا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی رُءْیایَ إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّءْیا تَعْبُرُونَ» اى ان کان لکم بها علم فسروها، عبر الطّریق قطعه و عبر الرّؤیا قطع الحکم بها و بتأویلها اخذ ذلک من عبر النّهر و هو مقطعه و شطّه.
«قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ» اى تخالیط احلام کاذبه لا حقیقه لها. یقال لکلّ مختلط من بقل او حشیش او غیرهما ضغث، «وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِینَ» اى لیس تعبیر الرّؤیا من شأننا و علمنا. الاحلام جمع حلم و هو ما یرى فى النّوم و الفعل منه حلمت احلم بفتح اللام فى الماضى و ضمّها فى الغابر حلما و حلما فانا حالم.
«وَ قالَ الَّذِی نَجا مِنْهُما» و هو السّاقى، «وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّهٍ» اى تذکر بعد زمان، یقال ادّکر و ازدجر و ازدان هى دالات الامعان و المبالغه. چون ملک آن خواب بگفت و اشراف قوم وى از تعبیر آن عاجز آمدند، آن غلام ساقى را حدیث یوسف یاد آمد، بر پاى خاست و آن ملک را آفرین کرد آن گه گفت غلامى کنعانى از آن زلیخا زن عزیز بزندان دیر سالست تا محبوس است و تعبیر خواب نیک داند و در ابتدا که من با وى بزندان بودم خوابى دیدم پیش وى شدم و با او گفتم و او تعبیر کرد چنانک بود و غلامى زیبا و دانا و خردمند است و بر ملّت ابراهیم است و چون من او را دیدم پیوسته بشب نماز کردى و بروز روزه داشتى و بیماران را عیادت کردى و از بهر ایشان دارو خریدى و غمگینان را دلخوشى و مظلومان را تسلّى دادى و نومیدان را بفرج اومیدوار کردى و طعامى که داشتى در زندان بحاجتمندان دادى و با این همه هنر جوانى است بلند بالا، سیاه چشم، پیوسته ابرو، نیکو اندام، تنگ دهان، روشن دیدار، در خاموشى با مهابت، در گفتار با ملاحت، از دور با صولت، از نزدیک با حلاوت، بردبار، نیکوکار، شیرین دیدار، با این همه مىگوید که از فرزندان ابراهیم خلیلام، پسر آن پیغامبر که بوادى کنعان است: یعقوب بن اسحاق.
ملک گفت به آن غلام ساقى که رو این خواب از وى بپرس تا تعبیر کند، ساقى رفت و در زندان شد گفت: «یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنا فِی سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى- النَّاسِ» اى الى الملک، فانّ الملک رآها فى منامه. و قیل الى النّاس جمیعا، «لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ» تأویل رؤیا الملک، و قیل لعلّهم یعلمون حالک و منزلتک و مقالک فیکون ذلک سبب خروجک من الحبس.
«قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً» و قرأ حفص دابا بفتح الهمزه و هما لغتان کشعر و شعر و نهر و نهر، دابا اى متتابعه. و قیل دابا یعنى على عادتکم المستمرّه الدّائبه و الدّأب العاده و الدّوب المبالغه فى السّیر. و الزّرع من الخلق حرث و من اللَّه انبات.
معبران گفتند گاو فربه دلیل کند بر سال فراخ و نعمت فراوان و گاو نزار ضعیف دلیل کند بر خشک سال و قحط و نیاز. و همچنین خوشهاى سبز دلیل کند بر زرع نیکو رسیده تمام ریع در سال فراخى و خوشهاى خشک دلیل کند بر فساد کشت زار و نابودن قوت و تنگى معیشت.
یوسف صدیق تعبیر آن خواب ملک همین کرد و ایشان را فرمود تا در سالهاى فراخى ذخیره نهند خشک سال را که در پیش بود و در آن ذخیره نهادن راه صواب بایشان نمود از روى نصیحت و شفقت. و ذلک لکونه نبیّا، اینست که رب العزه گفت: «قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً» اگر چه بلفظ خبر گفت، بمعنى امر است اى ازرعوا، گفت بکارید هفت سال بکوشش و جهد تمام، «فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ» هر چه از آن بدروید هم چنان در خوشه بگذارید، فانّه ابقى له- که دانه در خوشه به بماند «إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تَأْکُلُونَ» مگر آن اندک که میخورید، یعنى کم خورید.
«ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ سَبْعٌ شِدادٌ» اى مجدبات صعاب، و هذا تأویل البقرات العجاف و السنابل الیابسات، «یَأْکُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ» یرید تأکلون فیها، فاسند الفعل الى الظّرف کقولهم لیله قائم و نهاره صائم. و منه قول الشاعر:
نهارک یا مغرور سهو و غفله | و لیک نوم و الرّدى لک لازم |
فالنّهار لا یسهو و اللّیل لا ینام و انّما یسهى فى النّهار و ینام فى اللّیل.
ما قدّمتم لهنّ- اى ادّخرتم لهنّ من الحبّ فى السّنین المخصبه، «إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ» تدّخرون استظهارا و عدّه لبذور الزّراعه.
«ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عامٌ» هذا من خبر یوسف (ع) عمّا لم یکن فى رؤیا الملک و لکنّه من الغیب الذى اتاه اللَّه عزّ و جلّ، کما قال قتاده زاده اللَّه علم سنه لم یسئلوه عنها. فقال ثمّ یأتى من بعد ذلک عام اى السّنه الثّامنه، «فِیهِ یُغاثُ النَّاسُ»- یغاث- از غیث گرفته اید یعنى که مردمان را باران دهند و نبات و نعمت فراوان بود و روا باشد که از غوث بود، یقال استغاث فاغاثه اى یغیثهم اللَّه من القحط و الجوع، «وَ فِیهِ یَعْصِرُونَ» اى یکثر الثمار و الاعناب و السّمسم و الزّیتون فیعصرونها و یتّخذون الادهان و الاشربه. قال ابن عباس یعصرون اى یحلبون المواشى من کثره المراعى.
ابو عبیده گفت:- یعصرون- از عصره گرفته اند و عصره نجاتست یعنى که در آن سال از تنگى و قحط و نیاز برهند. حمزه و کسایى تعصرون بتا مخاطبه خوانند اسنادا للفعل الى المستفتین الذّین: «قالوا افتنا» ساقى چون تعبیر خواب از یوسف بشنید باز گشت و ملک را خبر کرد از تعبیر وى و نصیحت که کرد، ملک گفت «ائتونى به» اى بالّذی عبّر رؤیاى- آن کس که این خواب را تعبیر کرد بنزد من آرید، همین ساقى باز گشت برسولى و گفت اجب الملک، اى یوسف ترا بشارت باد که خلاصى آمد، ملک ترا میخواند اجابت کن، یوسف باین بشارت که بوى رسید شادى ننمود و از حلیمى که بود اهتزازى و حرکتى چنان که از زندانیان پدید آمد بوقت خلاص از وى پدید نیامد و آن رسول را گفت:«ارْجِعْ إِلى رَبِّکَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَهِ اللَّاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ» باز گرد و با خداوند خویش شو و از وى بپرس که پیش از آنک من بیرون آیم، بپرس تا حال آن زنان که دستهاى خویش بریدند چیست؟
تا بداند که ایشان را چه افتاد و از کجا افتاد و آن کید ایشان را که ساخت و بان چه خواست! و مراد یوسف آن بود تا کید زلیخا و برائت یوسف بر ملک ظاهر شود و او را هیچ تهمت نماند. قال ابن عباس لو خرج یوسف یومئذ قبل ان یعلم الملک بشأنه ما زالت فى نفس العزیز منه حاجه یقول هذا الّذی راود امرأتى.
و قوله: «فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَهِ» اى فاسئله ان یسئل النّسوه ما بالهنّ و شأنهنّ و عمّهنّ بالذّکر دون امرأه العزیز صیانه لها و انّها معهنّ تعریضا لا تصریحا، و یحتمل انّ المعنى ما بالهنّ لم یشهدن ببراءتى و قد عرفن ذلک باقرار امرأه العزیز عندهنّ و هو قولها «وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ»، «إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ» حین قلن لى اطع مولاتک. و قیل اراد بقوله انّ ربّى العزیز اى انّ سیدى اظفیر- العزیز عالم ببراءتى ممّا قرّفتنى به المرأه. دو حدیث درین قصّه درستست از رسول خداى (ص) احدهما دعاه حین قنت على قریش فقال فى قنوته
«اللهم اشدد وطأتک على مضر و اجعلها علیهم سبعا کسبع یوسف قحطتهم سبع حتى اکلوا القد و العظام فلمااستکانوا».
قال (ص) «اللهم اذقت اول قریش نکالا فاذق آخرهم نوالا فرفه عنهم».
وقال (ص): «رحم اللَّه اخى یوسف ان کان لحلیما ذا اناه لما اتاه الرسول».
قال «ارْجِعْ إِلى رَبِّکَ» الآیه … و لو کنت انا لا سرعت الاجابه.
وفى بعض الرّوایات عنه (ص): «لو کنت مکانه ما اخبرتهم حتى اشترط ان یخرجونى»،
کانّه (ص) استحسن حزم یوسف علیه السلام و صبره حین دعاه الملک فلم یبادر حتّى یعلم انّه قد استقرّ عند الملک صحّه برائته.
قوله: «قالَ ما خَطْبُکُنَّ» چون آن رسول از نزدیک یوسف بازگشت و پیغام یوسف به ملک گزارد، ملک کس فرستاد و زلیخا را و آن زنان را جمله حاضر کرد و با ایشان گفت: «ما خَطْبُکُنَّ» اى ما شأنکنّ، کار شما و قصه شما چه بود آن روز که بدعوت زلیخا بودید، میان زلیخا و یوسف چه مخاطبه رفت و سخن زلیخا اشارت بچه داشت و یوسف جواب چگونه داد و با زنان بگفت آنچ یوسف گفته بود، یعنى که میخواهم تا بدانم که یوسف در آن حال متّهم بود یا نه؟
ایشان گفتند «حاشَ لِلَّهِ»، بعد یوسف عمّا یتّهم به، «ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ» اى لا نعلم انّه اتى مکروها- معاذ اللَّه که ما از یوسف بدى دیدیم یا بر وى تهمتى بردیم، دورست یوسف از آنچ بر وى تهمت مىبرند، ندانیم ما بر وى هیچ بدیى و مکروهى. و قیل معناه ما دعوناه الى انفسنا و انّما دعوناه الى امرأه العزیز و ما علمنا سوء ان ندعو- الملوک الى طاعه صاحبته. چون آن زنان یوسف را مبرّا کردند، زن عزیز گفت:
«الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ»، الحصحصه و الحصحاص و التّحصّص و التّحصحص حرکه الشیء للظهور و اخذه فیه. زلیخا گفت اکنون راستى پیدا شد و حق از باطل جدا شد، یا ملک دل من اگر سنگ بودى آب گشته بودى و اگر آهن بودى نرم شده بودى تا کى ازین صبورى و تا کى ازین درد نهانى، «أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ» من او را خواستم، من او را جستم و یوسف در آنچ گفت: «هِیَ راوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی» راست گوى است: «إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ».
آن رسول بازگشت و یوسف را خبر کرد از آنچ زنان گفتند و از آنچ زلیخا گفت، یوسف چون آن سخن بشنید گفت: «ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ» این ستیهیدن من در زندان و بیرون نیامدن، از آنست تا ملک بداند که من در خانه عزیز خیانت نکردم و حرمت وى در غیبت وى نگه داشتم، «وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ- الْخائِنِینَ» اى لا یهدى الخائنین بکیدهم، خیانت اینجا زنا است یعنى لا یصلح عمل الزناه و احوالهم.
النوبه الثالثه
قوله تعالى: «وَ قالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ» الآیه …. ابتداء بلاء یوسف خوابى بود که از خود حکایت کرد: «إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً»، و سبب نجات وى هم خوابى بود که ملک مصر دید گفت: «إِنِّی أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ» تا بدانى که کارها بتقدیر و تدبیر خداست و در کار رانى و کار سازى یکتاست، هر چند سببها پیداست، اما با سبب بماندن خطاست.
پیر طریقت گفت: سبب ندیدن جهلست اما با سبب بماندن شرک است، از سبب بر گذر تا بمسبّب رسى، در سبب مبند تا در خود برسى، عارف را چشم نه بر لوح است نه بر قلم، نه بسته حوّاست نه اسیر آدم، عطشى دارد دایم هر چند قدحها دارد دمادم، اى مهیمن اکرم، اى مفضّل ارحم، یک بار قدح بازگیر تا این بیچاره برزند دم.
و گفتهاند که یوسف را دو چیز بود بر کمال: یکى حسن خلقت، دیگر علم و فطنت- حسن خلقت جمال صورت است و علم و فطنت کمال معنى، پس ربّ العزّه تقدیر چنان کرد که جمال وى سبب بلا گشت و علم وى سبب نجات تا عالمیان بدانند که علم نیکو به از صورت نیکو. و قد قیل فى المثل السّائر: العلم یعطى و ان یبطئ، چون علم رؤیا یوسف را سبب ملک دنیا گشت، چه عجب گر علم صفات مولى عارف را سبب ملک عقبى گردد؟! یقول اللَّه عزّ و جلّ «وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً».
«وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ» الآیه … توقف یوسف در زندان بعد از آنک خلاصى دیده و دستورى یافته و آن تردید که همىکرد از آن بود که تا ملک مصر بچشم خیانت بدو ننگرد که آن گه هیبت یوسف در دل وى نماند و سخن یوسف در دعوت بوى اثر نکند، لا جرم چون کشف آن حال کردند و برائت یوسف ظاهر گشت سخن وى در او اثر کرد و پند وى او را سود داشت تا آن ملک در دین اسلام آمد و ملّت کفر بگذاشت.قومى گفتند این ملک فرعون موسى بود و بعد از یوسف زنادقه او را از راه ببردند تا مرتد گشت و بروزگار موسى غرق شد، و قول درست آنست که نه فرعون موسى بود و در اوّل سوره بیان کردیم.
و گفته اند تردید یوسف از آن بود که تا این حال مکشوف گردد و کس بسبب وى به تهمتى که بوى برد گنه کار نشود و در هیچ دل هیچ تهمت بنماند و عصمت نبوّت پیدا گردد تا مردم در وى سخن نیکو گویند و بآن مثوبت یابند همچنانک خلیل (ع) گفت: وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ- بار خدایا مرا چنان کن که بآخر روزگار مرا ثنا گویند.
و مصطفى (ص) گفت:«اللّهم وفّقنى لما یرضیک عنّى و یحسن فى النّاس ذکرى» بار خدایا مرا توفیق ده تا آن کار کنم که تو از من خشنود شوى و نام من در خلق نیکو کند.
و گفته اند مردى دعوى دوستى یوسف کرد آن گه که در زندان بود، یوسف گفت اى جوانمرد دوستى من ترا چه بکارست؟ ازین دوستى مرا ببلا افکنى و خود بلا بینى! پدر من یعقوب مرا دوست داشت بینایى وى در سر آن شد و مرا در چاه افکند، زلیخا دعوى دوستى من کرد بملامت مصریان مبتلا گشت و من در زندان دیر سال بماندم.
کذلک المصطفى صلى اللَّه علیه و سلّم سکن الى جبرئیل فهجره اربعین یوما و احبّ الکعبه فاخرجه منها کفّار قریش و احبّ عائشه فابتلیت بقصّه الافک و مقاله- المنافقین.
کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد ۳