الکهف - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره الکهف آیه ۸۳-۱۱۰

۷- النوبه الاولى‏

(۱۸/ ۱۱۰- ۸۳)

قوله تعالى:

«وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ» مى‏پرسند از ذو القرنین

«قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً (۸۳)» بگوى آرى بر شما خوانم قصّه وى‏

«إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ» ما او را دست رس دادیم در زمین،

«وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً (۸۴)» و از هر چیز وى را چاره‏اى دادیم و دانشى.

«فَأَتْبَعَ سَبَباً (۸۵)» تا بر آن چاره و دانش برفت راه جویان.

«حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ» تا آن گه که رسید بآنجا که آفتاب فرو شود،

«وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَهٍ» آفتاب را یافت که در چشمه گرم‏ فرو شد،

«وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً» و بنزدیک آن چشمه مردمانى یافت،

«قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» ما گفتیم اى ذو القرنین،

«إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً (۸۶)»یا آنکه عذاب کنى یا آنکه در ایشان کارى بر دست گیرى آن یا آن.

«قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ» ذو القرنین گفت امّا آن کس که کافرست،

«فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ» آرى عذاب کنیم ما او را،

«ثُمَّ یُرَدُّ إِلى‏ رَبِّهِ» آن گه او را با خداوند وى برند،

«فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً (۸۷)» تا عذاب کند وى را عذابى سخت‏تر و منکرتر.

«وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً» و امّا آن کس که بگرود و خداى را جلّ جلاله کار نیک کند،

«فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى‏» او راست پاداش نیکویى‏،

«وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً (۸۸)» و از کار خویش [و توان خویش و زبان خویش‏] نیکویى کنیم با او.

«ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً (۸۹)» آن گه بر پى چاره ایستاد و توان جست.

«حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ» تا آن گه که بآنجاى رسید که آفتاب مى‏برآمد،

«وَجَدَها تَطْلُعُ» آفتاب را چنان یافت که بر مى‏آمد و بر مى‏تافت،

«عَلى‏ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً (۹۰)» بر گروهى که میان ایشان و میان آفتاب هیچ پوشش نبود.

«کَذلِکَ» چنان هن [که اهل مغرب بودند در کفر]،

«وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ خُبْراً (۹۱)» و ما دانا بهر چه با اوست و آن اوست و باوست بآگاهى و دانش خویش.

«ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً (۹۲)» پس آن گه بر پى‏ چاره جستن ایستاد.

«حَتَّى إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ» تا آن گه که رسید میان دو او راز آن دو کوه،

«وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً» جز از آن دو گروه [که بغرب و شرق یافته بود] گروهى یافت،

«لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا (۹۳)» که هیچ نکاستندى که‏ سخن هیچ دریافتندى.

«قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» آن قوم گفتند اى ذو القرنین،

«إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ» این یاجوج و ماجوج تباهى میکنند در زمین،

«فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً» ترا ضریبه‏اى سازیم و خراجى نهیم،

«عَلى‏ أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا (۹۴)» بر آن تا میان ما و میان ایشان دیوارى سازى.

«قالَ» جواب داد ذو القرنین و گفت،

«ما مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ» آن دسترس و توان که اللَّه تعالى مرا داد این کار را آن بهتر از خراج شما،

«فَأَعِینُونِی بِقُوَّهٍ» شما مرا بنیروى تن یارى دهید،

«أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً (۹۵)» تا میان شما و میان ایشان دیوارى بر هم نهم.

«آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ» مرا خایها آهن و پولاد دهید،

«حَتَّى إِذا ساوى‏ بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ» تا آن گه که از زمین تا سر کوه‏ هموار کرد راست بخایه آهن پولاد برهم،

«قالَ انْفُخُوا» گفت دموزنها سازید برین دیوار و آن را آتش کنید،

«حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً» تا آن را آتشى کرد آهن گداخته سرخ،

«قالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً (۹۶)» گفت مس گداخته دهید مرا تا برین ریزم.

«فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ» نمى‏توانند که بر سر دیوار آیند،

«وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً (۹۷)» و نمى‏توانند که آن را بسنبند

«قالَ» گفت ذو القرنین،

«هذا رَحْمَهٌ مِنْ رَبِّی» این دیوار بخشایشى است بر شما از خداوند من،

«فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی» چون آن هنگام آید که خداوند من خواسته است،

«جَعَلَهُ دَکَّاءَ» این دیوار را پست کند و نیست و تباه و خرد،

«وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا (۹۸)» و آن بودنى است در کار خداوند من براستى که خواهد بود.

«وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ» و چنان کنیم آن روز که‏ بیرون آیند از آن سدّ بر یکدیگر مى‏آویزند،

«وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ» و در صور آخر دردمند

«فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً (۹۹)» و ایشان را با هم آریم بعرصه با هم آوردنى.

«وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکافِرِینَ عَرْضاً (۱۰۰)» و فرا دیدار دهیم دوزخ آن روز کافران را دیدار دادنى.

«الَّذِینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ» آن کافران که چشمهاى دلهاى ایشان،

«فِی غِطاءٍ عَنْ ذِکْرِی» در پرده‏اى بود از شناخت ما و بدانستن حقّ ما،

«وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً (۱۰۱)» و گوش دل نداشتند حق نمى‏توانستند شنید.

«أَ فَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا» چنین پنداشتند ایشان که کافر شدند،

«أَنْ یَتَّخِذُوا عِبادِی مِنْ دُونِی أَوْلِیاءَ» که بندگان من [عیسى و مریم و عزیر] بخدایى گیرند فرود از من،

«إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ نُزُلًا (۱۰۲)» ما ساختیم دوزخ کافران را تا نزل ایشان بود.

«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ» بگوى [پیغامبر من‏] که شما را خبر دهم،

«بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا (۱۰۳)» که زیانکارتر کارگران و بیهوده‏تر رنجوران و بى‏برتر کردار- ورزان کیست.

«الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا» ایشان که رنج مى‏بردند درین جهان و رنج ایشان باطل گشت و نیست،

«وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً (۱۰۴)» و مى‏پندارند که بس نیکوکارى مى‏کنند.

«أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ» ایشانند که بآیات و سخنان اللَّه تعالى کافر شدند،

«وَ لِقائِهِ» و بدیدار او، «فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ» تا کردارهاى ایشان همه تباه گشت و نیست،

«فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَزْناً (۱۰۵)» فردا ایشان را در سخن هیچ سنگ ننهیم.

«ذلِکَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما کَفَرُوا» آنست سزاى ایشان بآنچ کافر شدند،

«وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ رُسُلِی هُزُواً (۱۰۶)» و پیغام و سخنان من و فرستادگان من‏ بافسوس فرا داشتند.

«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» ایشان که بگرویدند و نیکیها کردند،

«کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا (۱۰۷)» بهشتهاى فردوس نزل ایشانست که آنجا فرود آیند.

«خالِدِینَ فِیها» جاوید در آنند،

«لا یَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا (۱۰۸)» از آن بگشتن نبیوسند و بدل نجویند.

«قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً» بگوى که اگر دریا [ى مهین که زمین بروست‏] مداد بودى،

«لِکَلِماتِ رَبِّی» نبشتن سخنان خداوند مرا،

«لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی» مداد برسیدى و نیست گشتى پیش از آن که سخنان خداوند من،

«وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً (۱۰۹)» و گر چند دریاى دیگر مدد آریم‏

«قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» بگوى من مردمى‏ام چون شما،

«یُوحى‏ إِلَیَّ» بمن پیغام مى‏رسانند،

«أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» که خداوند شما خدایى یکتاست،

«فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ» هر که [مى‏ترسد از روز رستاخیز و] دیدن خداوند خویش امید میدارد،

«فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً» تا کار کند کار نیک،

«وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَهِ رَبِّهِ أَحَداً (۱۱۰)» و در کردار که خداى را کند دیدار کس نجوید و پسند مردمان نخواهد.

 

 

النوبه الثانیه

 

قوله تعالى: «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ» انّما سأله اهل مکّه من تلقین الیهود، مشرکان مکّه از تلقین جهودان پرسیدند از مصطفى (ص) که در گذشتگان و پیشینیان مردى طوّاف بود که بشرق و غرب رسید آن مرد کیست و قصّه وى چیست؟- ربّ العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: «قُلْ سَأَتْلُواعَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً» سأخبرکم من اللَّه، و قیل من ذى القرنین- اى محمد ایشان را جواب ده که آرى بر شما خوانم قصّه او و آگاهى دهم شما را از احوال و سر گذشت او این ذو القرنین نام وى بعربى عمرو بود و گفته‏اند عیّاش بود و بعبرانى اسکندر و اسکندریه بوى باز خوانند که وى بنا نهاد بر بحر روم و همچنین مدینه جىّ بزمین اصفهان و سمرقند و مرو و هرات بزمین خراسان وى بنا نهاده و نام پدر وى فیلقوس بود ملک یونانیان و از روم بود و رومیان همه از فرزندان عیص بن اسحاق بن ابرهیم‏اند. وهب منبه گفت: کان ذو القرنین رجلا من الرّوم ابن عجوز من عجائزها لیس لها ولد غیره. و در نبوّت وى علما مختلف‏اند، قومى گفتند پیغامبر بود که اللَّه تعالى گفت: «قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» و این خطاب جز با پیغامبران نبود، قومى گفتند پیغامبر نبود اما مردى بسامان بود نیک مرد، ناصح، ملکى عادل و فاضل. و خطاب «قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» بمعنى الهامست چنانک گفت: «أَوْحى‏ رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ‏- یا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ».

قومى گفتند پیغامبر بود اما نه مرسل بود و این قول بصحّت و صواب نزدیک تر است. و در خبرى آمده که رسول خدا (ص) گفت:لا ادرى ا کان ذو القرنین نبیّا ام لا،اگر این خبر درستست پس خوض کردن در آن تکلّف و تعسّف است.

و گفته‏ اند چهار کس‏اند که ملک ایشان بهمه جهان برسید- دو مؤمن:

سلیمان بن داود و ذو القرنین، و دو کافر: نمرود و بخت‏نصر. و سبب آن که او را ذو القرنین گفتند علما را در آن اقوالست- یک قول آنست که: بلغ قرنى الارض المشرق و المغرب- بدو گوشه زمین رسید هم مشرق و هم مغرب چنان که قرآن بیان کرده، و گفته‏اند او را دو گیسو بود سخت تمام و نیکو بمروارید بافته، اى کانت له ذوابتان و الذّؤابه تسمّى قرنا. و قیل کان على رأسه شبه قرنین صغیرین تواریهما العمامه.وهب منبه گفت دو گوشه پیشانى وى از مس بود و این قولى بعید است.

امیر المؤمنین على (ع) گفت:عاش مائه سنه فقتل ثمّ احیاه اللَّه و عاش مائه اخرى فصحب فى الدّنیا قرنین.

و قیل لانّه ملک فارس و الرّوم، و قیل کان کریم الطّرفین، و قیل لانّه اعطى علم الظّاهر و الباطن، و قیل لانّه دخل النّور و الظّلمه، و قیل رأى فى المنام کانّه اخذ بقرنى الشّمس فاخبر برؤیاه فسمّى ذو القرنین.

«إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ» اى مکّنّاه من التّصرف فیها على حسب ارادته، و قیل سهلنا علیه السّیر فیها و دلّلنا له طرقها، «وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً» اى آتیناه من کلّ شى‏ء یحتاج الیه الخلق حیله و علما یتسبّب به الیه.

«فَأَتْبَعَ» ثمّ اتّبع، بوصل الف و تشدید تا قراءت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و یعقوب است باقى «فَأَتْبَعَ» ثمّ اتبع، بقطع خوانند بى تشدید و معنى قطع ادراک است و معنى وصل اتّباع اثر اگر چه ادراک نبود، تقول العرب اتّبعته حتّى اتبعته اى اتّبعت اثره حتّى اذا ادرکته، و المعنى «فَأَتْبَعَ سَبَباً» اى طریقا بین المشرق و المغرب و مسلکا لفتح المدائن و قتل الاعداء، گفته‏اند معنى تمکین وى در زمین آنست که آب در زیر قدم وى بسته داشتند و زمین از بهر وى در نوشتند و میغ در هوا او را مسخّر کردند و او را عمر دراز دادند و در برّ و بحر راهها برو گشاده کردند و اقطار زمین در حقّ وى چنان بود که باد در حقّ سلیمان مسخّر و نرم.

و گفته‏اند که چهار علم بچهار کس دادند: علم أسماء به آدم، لقوله: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ». و علم تعبیر به یوسف: «وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ». و علم غیب به خضر «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». و علم طلسم به ذو القرنین: «وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً».

… «فَأَتْبَعَ سَبَباً» سبب در قرآن بر وجوه است: یکى بمعنى باب چنان که گفت:«لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ، أَسْبابَ السَّماواتِ» اى ابوابها. دیگر بمعنى دوستى: «وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ» اى المودّات. سوم بمعنى رسن: «فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ»اى بحبل. چهارم بمعنى طریق چنانک گفت: «فَأَتْبَعَ سَبَباً» اى طریقا الى البلدان.

روایت کنند از وهب منبه که ربّ العالمین ذو القرنین را گفت: یا ذا القرنین این زمین را چهار کرانه است: یکى مشرق آنجا امتى‏اند که ایشان را ناسک گویند. دیگر کرانه مغرب است امتى دارند که ایشان را منسک گویند میان این دو امت طول زمین است. کرانه سوم جابلقا است قومى دارند که ایشان را هاویل گویند. کرانه چهارم جابرسا است در مقابل جابلقا قومى دارند که ایشان را تاویل گویند و میان این دو قوم عرض زمینست، و بیرون ازین چهار امّت امّتهاى دیگرست در میان زمین که ایشان را جن و انس گویند و یاجوج و ماجوج، ترا باین زمین میفرستم تا پادشاه باشى و خلق را بر دین حق خوانى و بر سنن صواب رانى، ذو القرنین گفت: الهى انّک قد ندبتنى الى امر عظیم لا یقدر قدره احد و انت الرّءوف الرّحیم الّذى لا تکلّف نفسا الّا وسعها و لا تحملها الّا طاقتها بل انت ترحمها باىّ قوه اکاثرهم و باىّ حیله اکابرهم و باىّ لسان اناطقهم و باىّ حجّه اخاصمهم- بار خدایا دانى که من ضعیفم و آنچ مرا مى‏ فرمایى کاریست عظیم بزرگ و تو خداوندى کریم مهربان که هر کسى را بار آن بر نهى که برتابد و آن فرمایى که تواند، خداوندا چون سخن گویم با ایشان؟ و ایشان را لغتها مختلف که من در نیابم، بچه حجّت با ایشان خصومت گیرم؟ بکدام قوّت و عدّت با ایشان بکاوم؟ بچه حیلت کار از پیش ببرم و در راههاى مختلف چون راه برم؟ اللَّه تعالى گفت جلّ جلاله یا ذا القرنین تو اندوه مدار و مترس که من ترا قوّت دل دهم و فصاحت زبان و کمال عقل و حجت روشن و برهان صادق و ساز و عدّت تمام، و آن گه نور و ظلمت ترا مسخّر گردانم تا نور از پیش همى‏رود و راه مى‏برد و ظلمت از پى همى‏آید و حیاطت همى‏کند، آرى ولایت عظیم بود و راه صعب و دشمن قوى و تن ضعیف، لکن چون مولى یار بود، همه کارها چون نگار بود.

ذو القرنین بفرمان اللَّه تعالى فرا راه بود نور در پیش و ظلمت در قفا و با وى هزار هزار و چهار صد هزار مرد بود جنگى، رفت سوى مغرب چنانک ربّ العزّه گفت: «حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ» تا آن گه که رسید آنجا که آفتاب فرو مى‏شود، چشمه‏اى دید عظیم، آبى تاریک و گلى سیاه که آفتاب در میان آن چشمه فرو مى‏شد و آن چشمه همچون دیگ میجوشید اینست که ربّ العالمین گفت: «وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَهٍ» ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و حفص و یعقوب- حمئه- خوانند بهمزه بى الف، اى ذات حمأه و هو الطّین الاسود، و فى ذلک یقول الشّاعر:

قد کان ذو القرنین عمّى مسلما ملکا تدین له الملوک و تحشد
بلغ المشارق و المغارب ینبغى‏ اسباب امر من حکیم مرشد
فرأى مغیب الشّمس عند مآبها فى عین ذى خلب و ثأط حرمد

الخلب الطّین و الثأط الحمأه و الحرمد الاسود، و قرأ الباقون «فى عین حامیه» بالالف من غیر همز اى حارّه.

روى ابو ذر قال‏ کنت ردف النّبی (ص) فقال یا با ذر این تغرب هذه؟

قلت اللَّه و رسوله اعلم، قال فانّها تغرب فى عین حامیه.

و گفته‏اند معنى آیت آنست که ذو القرنین را چنان نمود که آفتاب بآن چشمه فرو مى‏شود همچون کسى که در دریا بود چنان نماید که آفتاب از دریا بر مى‏آید و هم بدریا فرو مى‏شود، یا در بیابان بود چنان نماید که آفتاب از بیابان بر مى‏آید و هم ببیابان فرو میشود، بچشم نگرند چنین نماید و حقیقت خلاف این باشد.

… «وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً» ذو القرنین که آنجا رسید بنزدیک آن چشمه قومى یافت یعنى شارستانى عظیم دید در آن خلقى عظیم فراوان بودند یعنى ناسک، ایشان را قوت و قامت تمام و سلاح و ساز جنگ ساخته، زبانهاشان مختلف و هواهاشان پراکنده، جامه‏هاشان پوست صیدى و طعامها صید دریایى، همه کافر که در میان ایشان یک مؤمن نه، ذو القرنین ایشان را بر توحید دعوت کرد و دین حق بر ایشان عرضه کرد، قومى بگرویدند و قومى نه، پس ربّ العالمین گفت: «یا ذَا الْقَرْنَیْنِ‏ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ» آن کس که گوید ذو القرنین پیغامبر بود این قول بمعنى وحى باشد، یعنى اوحى اللَّه الیه بهذا، و آن کس که گوید پیغامبر نبود، پس آن را دو قول گفته‏اند: یکى- اوحى اللَّه الى نبىّ فامره النّبیّ به، و الثانى- کان الهاما و القاء فى القلب: «قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ» اى امّا ان تعذّبهم بالسّیف ان اصرّوا على کفرهم و لم یدخلوا فى الاسلام، «وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً» باکرامهم و تعلیمهم شرایع الدّین ان آمنوا. و قیل العذاب القتل و اتّخاذ الحسن الاسر، یعنى تأسرهم فتعلمهم الهدى و تبصرهم الرّشاد.

«قالَ» ذو القرنین، «أَمَّا مَنْ ظَلَمَ» اى کفر، «فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ» انا و من معى بالقتل، «ثُمَّ یُرَدُّ إِلى‏ رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً» فى القیامه لم یعهد مثله.

«وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى‏» عمل صالح اینجا شهادتست و قربان و ختان که اعلام دین‏اند، «فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى‏» حمزه و کسایى و حفص و یعقوب جزاء بنصب و تنوین خوانند یعنى فله الحسنى جزاء یکون مصدرا فى موضع الحال، اى فله الحسنى مجزیا بها و الحسنى صفه و موصوفها الخلال او المکافاه و التّقدیر فله الخلال او المکافاه الحسنى، و قرأ الباقون «جَزاءً الْحُسْنى‏» برفع جزاء و اضافته و الوجه انّ جزاء مبتداء و له خبره و الحسنى مضاف الیها و هى صفه الخلال ایضا و تقدیره فله جزاء الخلال الحسنى و الخلال ها هنا الاعمال الصّالحه، و فى القراءه الاولى انواع الثّواب.

و قیل الحسنى فى القراءه الاولى الجنّه، و صحّ فى الخبر انّ الحسنى الجنّه، «وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً» اى تلین له القول و تهوّن علیه الامر، و قیل نستعمله ما یتیسّر له، و قیل تأمره بطاعه اللَّه مع احساننا الیه.«ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً» قال ابن عباس ثمّ سلک طریقا آخر یوصله الى المشرق.

«حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ» سار من المغرب نحو المشرق حیث ظنّ الشّمس تطلع منه، و قیل حتّى لم یبق بینه و بین مطلع الشّمس احد، «وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى‏ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً» قال قتاده لم یکن بینهم و بین الشّمس ستر و ذلک انّهم کانوا فى مکان لا یستقرّ علیهم بناء و انّهم کانوا فى اسراب لهم حتّى اذا زالت الشّمس عنهم خرجوا الى معایشهم و حروثهم. قال الحسن کانت ارضهم ارضا لا یحتمل البناء و کانوا اذا طلعت علیهم الشّمس تهوّروا فى الماء فاذا ارتفعت عنهم خرجوا فتراعوا کما تراعى البهائم. و قیل یصطادون السّمک فیطرحونه فى الشّمس فینضبح‏ فذلک طعامهم.

میگویند این زمین که مطلع شمس است و راء چین است و در آن زمین کوه و درخت و نباتیست که آفتاب ازیشان باز دارد، و حرارت آفتاب چنانست که بر هر کس که تابد در وقت بسوزد، ربّ العزّه آنجا خلقى آفریده که ایشان را منسک گویند، و گفته‏ اند: تاریس عراه حفاه عتاه عن الحقّ، سیاهانند بر مثال زنج، برهنگانند میان پوست تن ایشان و شعاع آفتاب هیچ حجاب نیست از لباس و غیر آن مگر گوشهاى ایشان که گوشهاى بزرگ دارند و بالاى ایشان کوتاه است، یک گوش خویش بر زمین فرش سازند و یکى بر زبر خویش لباس سازند، و گفته ‏اند که از خلق خدا جامه پوشان در جنب ایشان کم از عشر ایشانند.

«کَذلِکَ» اى کما بلغ مغرب الشّمس فکذلک بلغ مطلعها، و قیل کما وجد القبیل عند مغرب الشّمس فى الکفر و حکم فیهم کذلک وجد عند مطلع الشّمس فحکم فیهم بحکم اولئک، و قیل انّ اللَّه عزّ و جل لمّا قصّ علیه خبرهم قال کذلک اى کذلک امرهم و الخبر عنهم کما قصصنا علیک، ثمّ استأنف فقال: «وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ» اى بما عند ذى القرنین من الجنود و العدّه، «خُبْراً» اى علما لم یخف علینا شى‏ء منها لانّا اعطیناه ذلک، و- خبرا- نصب على المصدر لانّ فى- احطنا- معنى خبرناه.

«ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً» اى سار عرضا.«حَتَّى إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ» اى المکان الّذى بنى فیه السّدّ و هو بین جبلى‏ ارمینیّه و آذربیجان، و قیل السدّان جبلان منیفان من ورائهما یاجوج و ماجوج.

قرأ ابن کثیر و ابو عمرو السّدّین بفتح السّین، و کذلک: «بَیْنَهُمْ سَدًّا» و قرأ فى یس: «سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا» بفتح السین، و قرأ نافع و ابن عامر و ابو بکر و یعقوب بضمّ السّین فى الاحرف الاربعه، و قرأ حمزه و الکسائى «بَیْنَ السَّدَّیْنِ» بضم السّین و فتح السّین فى الثلاثه الباقیه، و قرأ حفص عن عاصم بفتح السّین فى الاحرف الاربعه و السدّ و السدّ لغتان بمعنى واحد کالضّعف و الضّعف و الفقر و الفقر. و قال ابو عبید ما کان من اللَّه کالجبال و الشّعاب فهو سدّ بالضمّ و ما کان من الآدمى فهو سدّ بالفتح. و قال الاخفش السدّ بالفتح اکثر استعمالا من السدّ بالضّمّ. و قال ابو على السّدّ بالفتح مصدر سددته و السّدّ بالضم المسدود کالاکل و الاکل، «وَجَدَ مِنْ دُونِهِما» اى من دون اهل الغرب و اهل الشرق، «قَوْماً لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا» اى لا یعلمونه و لا یفهمون معناه، قرأ حمزه و الکسائى «یَفْقَهُونَ» بالضمّ الیاء و کسر القاف اى لا یفهمون غیرهم.

«قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» اگر کسى گوید چونست که ربّ العزّه ازیشان خبر داد که: لا یفقهون قولا- هیچ سخن نمى‏دانستند، آن گه گفت: «قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» یعنى ایشان با ذو القرنین گفتند و ذو القرنین با ایشان گفت، جواب آنست که: «لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا» معنى آنست که لا یعلمون خیرا من شرّ و لا ضلالا من هدى.

و قیل لا یفقهون غیر لغتهم- جز لغت خود ندانستند و در نیافتند و گوینده‏اى از ایشان مترجم ایشان بود چنانک در مصحف ابن مسعود است: قال الذى من دونهم یا ذا القرنین، «إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ» قرأ هما عاصم مهموزین و کذلک فى الانبیاء: «فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ» بالهمز و الوجه انهما على هذه القراءه عربیّتان فیأجوج على هذا یفعول کیربوع و مأجوج مفعول و هما جمیعا من اجّ الظلیم اذا اسرع او من اجیح النّار و هو توقدها فهما من اصل واحد و علّه منع الصرف فیهما التّعریف و التّأنیث فانّ کلّ واحد منهما علم لقبیله و انّما شبّهوا باجیج الظلم و اجیج النّار لسرعتهم و کثرتهم و شدّتهم و قرأ الباقون یاجوج و ماجوج بغیر همز فى السّورتین و الوجه انّه یجوز ان‏ یکون اصلهما الهمز و هما على ما سبق لکنّ الهمزه خففت بان قلبت الفا کراس و اصله رأس بالهمز و یجوز ان یکون یاجوج فاعولا من ى ج ج و ماجوج فاعولا من م ج ج فهما حینئذ من اصلین مختلفین و ترک صرفهما للتّعریف و التّأنیث.

و قیل هما اسمان اعجمیان مثل طالوت و جالوت و هاروت و ماروت و علّه منع الصرف فیهما العجمه و التّعریف و الاظهر ان یکونا اعجمیین فلا یشتقّان و لا یوزنان.قال ابن عمر انّ اللَّه عزّ و جل جزّأ الانس عشره اجزاء فتسعه اجزاء یاجوج و ماجوج و سایر النّاس جزء واحد.

و گفته‏اند یاجوج و ماجوج لقب دو پسر یافث بن نوح‏اند، نام یاجوج کمین است و نام ماجوج معمع. ضحّاک گفت گروهى‏اند از ترکان قبیله‏ اى از قبیله ‏هاى ایشان از ولد یافث. کعب گفت ایشان فرزند آدم‏اند نه از حوّا زاده که آدم را علیه السّلام وقتى احتلام رسید و نطفه ‏اى که از وى جدا شد با خاک آمیخته گشت، آدم چون از خواب بیدار گشت بر آن نطفه که از وى بیامد غمگین گشت، ربّ العزّه از آن نطفه یاجوج و ماجوج بیافرید، فهم یتّصلون بنا من جهه الأب دون الامّ.

… «مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ» اى ارضنا و بلادنا و کانوا یأکلون لحوم النّاس، وعن الاعمش عن شقیق عن عبد اللَّه قال‏ سألت النّبی (ص) عن یاجوج و ماجوج فقال یاجوج امّه و ماجوج امّه کلّ امّه اربع مائه الف امّه لا یموت الرّجل منهم حتّى ینظر الى الف ذکر من صلبه کلّهم قد حمل السّلاح، فقیل یا رسول اللَّه صفهم لنا قال هم ثلاثه اصناف: صنف منهم امثال الارز، قیل یا رسول اللَّه و ما الارز؟- قال شجره بالشّام طول الشّجره مائه و عشرون ذراعا فى السّماء، و صنف منهم عرضه و طوله سواء و مائه و عشرون ذراعا و هؤلاء لا یقوم لهم جبل و لا حدید، و صنف منهم یفترش احدهم احدى اذنیه و یلتحف بالآخرى لا یمرّون بفیل و لا وحش و لا خنزیر الّا اکلوه و من مات اکلوه، مقدّمتهم بالشّام و ساقتهم بخراسان یشربون‏ انهار المشرق و بحیره الطّبریّه.

امیر المؤمنین علىّ بن ابى طالب (ع) در وصف یاجوج و ماجوج گفته که ازیشان کس هست که بالاى ایشان یک شبر است و هست که از حد در گذشته بدرازى و بافراط بالا کشیده، بر صورت آدمى‏اند لکن موى دارند، بجاى جامه خویشتن را بآن موى بپوشند همچون بهائم و بجاى ناخن چنگال دارند چون سباع، نیش دارند چون پلنگ و شیر، آواز دهند چون گرگ، بسرایند چون کبوتر، و هر چه بینند از مردم و چهارپاى و حشرات زمین همه جانور ناپخته بخورند، و با جفت خویش گشنى‏ کنند چون بهائم هر جا که بر هم رسند، و گوشها دارند دراز یکى فرش کنند و یکى بر خود افکنند و هیچ کس از ایشان نمیرد تا هزار بچه نیارد، چون هزار بچه آورد داند که وى را مرگ نزدیک آمد.

«حَتَّى إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ» ذو القرنین چون در اطراف عالم بگشت و امم اطراف در تحت قهر و ملک خود آورد از آنجا برگشت تا رسید میان دو او راز آن دو کوه، قومى را دید مسلمانان بسامان نیک مردان مؤمنان که از یاجوج و ماجوج بنالیدند و از رنج و اذى ایشان بزاریدند گفتند: «یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ» بالنّهب و البغى، «فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً» قرأ حمزه و الکسائى- خراجا- بالالف، و کذلک فى المؤمنین «ام تسئلهم خراجا» و قرأ الباقون- خرجا- بغیر الف فى السّورتین و کلّهم قرأ فى المؤمنین‏ «فَخَراجُ رَبِّکَ» بالالف الّا ابن عامر فانه قرأ «فخرج ربک خیر» بغیر الف و هما فى المعنى واحد کالنّبت و النبات و هو ما یخرج من فى‏ء او جزیه او غلّه او ضریبه. و قیل الخراج على الارض و الذّمه و الخرج المصدر. و قیل الخرج الجعل و الاجر و العطیّه، و المعنى هل نجعل لک عطیّه نخرجها الیک من اموالنا، «تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا».

«قالَ ما مَکَّنِّی» قرأ ابن کثیر وحده «مَکَّنِّی» بنونین على الاصل و ترک‏ الادغام و لم یعتد باجتماع النّونین لانّ الثّانیه غیر لازمه الا ترى انّک تقول مکّنه و مکّنک فلا یثبت هذه النّون الثّانیه، و قرأ الباقون «مَکَّنِّی» بنون واحده مشدّده، و الوجه انّه لمّا اجتمعت النّونان و هما المثلان ادغمت احدیهما فى الأخرى و المعنى ما اعطانیه اللَّه سبحانه من التّمکّن خیر من عطیتکم، و قیل تمکین اللَّه و معونته لى خیر ممّا تعرضون علىّ من الاجر و الجعل و الضّمیر فى فیه یعود الى السّدّ المسئول، «فَأَعِینُونِی بِقُوَّهٍ» اى بقوّه ابدانکم. و قیل بما اتقوّى به على ما ارید من الآله و العمله و الصّنّاع الذین یحسنون البناء، «أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً» اى سدّا متراکبا بعضه على بعض المردم الثوب الذى وقع فى رقعه الرّقاع على الرّقاع. چون ایشان مال بر ذو القرنین عرضه کردند سر وا زد گفت مال گرفتن رشوت باشد و دست یارى خواست که در آن مثوبت باشد، و گفته‏اند هفتاد هزار مرد در کار ایستادند و صد فرسنگ بود میان آن دو کوه، صد فرسنگ بطول و پنجاه فرسنگ بعرض همى‏کندند تا بآب رسیدند.

پس گفت: «آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ» ردما «ائتونى» بکسر التّنوین موصوله الالف رواها ابو بکر عن عاصم و اختلف فیها و الوجه ان معنى- ائتونى- جیئونى و الباء محذوف من المفعول به و هو زبر الحدید و التّقدیر ائتونى بزبر الحدید کما تقول امرتک الخیر اى امرتک بالخیر، و قرأ الباقون و حفص عن عاصم «آتونى» بمدّ الالف على القطع و الوجه انّ المعنى اعطونى و زبر الحدید منصوب على انّه مفعول ثان، و زبر الحدید قطع الحدید- مى‏گوید مرا خایها پولاد و آهن دهید، اینجا اختصارست یعنى فأتوه فردم جدارا، پاره‏هاى آهن بر هم مى‏نهادند و رگى مس و رگى روى و میانه سنگ، و گویند خشتى ازین و خشتى از آن و در میان همه هیزم تعبیه کردند، «حَتَّى إِذا ساوى‏ بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ» تا آن گه بر هم مى ‏نهادند که آن زمین با کنارهاى کوه راست کردند و با سر هر دو کوه برابر ساختند، نافع و حمزه و کسایى و حفص «الصَّدَفَیْنِ» بفتحتین خوانند باقى بضمتین خوانند مگر ابو بکر که بضم صاد و سکون دال خواند و معنى همه یکسان است،الصدفان و الصدفان و الصدفان واحد و هما وجها الجبلین اللّذان یتصادفان اى یتقابلان، «قالَ انْفُخُوا» اى قال ذو القرنین للعمله انفخوا فى الحدید، «حَتَّى إِذا جَعَلَهُ» اى المنفوخ فیه و هو الحدید، «ناراً» اى کالنّار بالاحماء، قال: «آتُونِی» قرأ حمزه «ائتونى» موصوله الالف و الوجه انّ المعنى جیئونى بقطر افرغه علیه فهو على تقدیر حذف الجار کما سبق و العمل انّما هو للفعل الثّانی و هو «أُفْرِغْ» و قوله: «قِطْراً» منصوب به، و قرأ الباقون «آتُونِی» بقطع الالف الّا أبا بکر عن عاصم فانّه روى بقصر الالف موصوله کحمزه و قد اختلف عنه و الوجه فى «آتونى» بالقطع و المدّ على ما قدّمناه من انّه من الایتاء و هو منصرف الى معنى المناوله لا العطیّه اى ناولونى، «قطرا» افرغه علیه الى اصببه علیه کصبّ الماء و العمل ایضا للفعل الثّانی و هو افرغ کما سبق و هو اختیار سیبویه، و القطر النّحاس المذاب حتّى اذا فرغ منه جدارا صلدا من حدید و نحاس ترصّص بعضه فى بعض فصار سدّا.

«فَمَا اسْطاعُوا» بتشدید الطّاء على الادغام قرأها حمزه وحده و الوجه انّ اصله استطاعوا فادغم التّاء فى الطّاء لاجتماعهما و هما متقاربان و لم ینقل حرکه التّاء الى السّین بعد الادغام لئلا یحرّک ما لا یتحرّک فى موضع و هو سین استفعل بتشدید الطّاء مع انّ الساکن الّذى قبل المدغم لیس بحرف مدّ و قد جاء فى قوله تعالى: «فَنِعِمَّا هِیَ» عند من قرأها بسکون العین و قرأ الباقون «فَمَا اسْطاعُوا» بتخفیف الطّاء و الوجه انّ اصله ایضا استطاعوا على وزن استفعلوا کما سبق الّا انّهم کرهوا اجتماع المتقاربین و هما التّاء و الطّاء فحذفوا التّاء و لم یدغموه فى الطّاء لانّه کان یؤدى ادغامه الى تحریک السّین الّذى لم یتحرّک فى موضع او الى تبقیته ساکنا و هو غیر حرف مد و کلاهما مکروهان عندهم.

«فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ» اى لم یقدروا ان یعلوا السّدّ، «وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً» لم یقدروا ان ینقبوه من تحته. قال قتاده ذکر لنا انّ رجلا قال یا نبىّ اللَّه قد رأیت سدّ یاجوج و ماجوج، قال انعته لى کالبرد الحبر طریقه سوداء و طریقه حمراء، قال قد رأیته‏ «قالَ هذا رَحْمَهٌ مِنْ رَبِّی» فلمّا فرغ من بناء السّدّ و جاء کما احبّ ذوا- القرنین قال هذا رحمه من ربّى اى هذا العمل نعمه من اللَّه علىّ و على من خاف معرّه یاجوج و ماجوج، «فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ» هو قوله تعالى: «حَتَّى إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ».

قرأ عاصم و حمزه و الکسائى «دکاء» ممدوده مهموزه و الوجه انّه على تقدیر محذوف لانّ دکّاء على و زن فعلاء، یقال ناقه دکّاء لا سنام لها شبّهوه بهذه النّاقه و هو على حذف المضاف کانّه قال مثل دکّاء او على حذف الموصوف کانّه قال جعله بقعه دکّاء او ارضا دکّاء و هى الملساء، و قرأ الباقون «دکا» منونا، و الوجه انّ المعنى جعله ذا دکّ اى مدکوکا یعنى مکسورا، من قوله تعالى: «وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُکَّتا دَکَّهً واحِدَهً» و قوله: «کَلَّا إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا» فهو على حذف المضاف او على تقدیر دکّه دکّا فهو على صیغه المصدر لانّ جعل ها هنا یتعدّى الى مفعول واحد مثل خلق.

روى ابو هریره عن النّبی (ص) انّ یاجوج و ماجوج یحفرون الرّدم کلّ یوم حتّى یروا شعاع الشّمس من الجانب الآخر فیقول الّذى علیهم ارجعوا فستخرجون غدا فیعیده اللَّه کاشد ما کان الى حین یرید اللَّه خروجهم فلا یعیده فیخرجون على النّاس فیشربون المیاه کلّها حتّى لا یبقى منها بقیّه و یتحصّن النّاس منهم فى حصونهم و یقتلون من یدرکون فاذا لم یروا احدا رموا بسهامهم نحو السّماء فیعود علیهم کهیئه الدّم فیقولون قهرنا اهل الارض و علونا اهل السّماء فیبعث اللَّه نغفا علیهم فى اقفیتهم اى دودا فیقتلهم، فقال رسول اللَّه (ص) و الّذى نفسى بیده انّ دوابّ الارض لتسمن و تشکر شکرا من لحومهم.

و قال وهب انّهم یأتون البحار فیشربون ماءها و یأکلون دوابّها ثمّ یأکلون الخشب و الشّجر و من ظفروا به من النّاس و لا یقدرون ان یأتوا مکّه و لا المدینه و لا بیت المقدس.

… «وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا» اى کائنا.«وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ» فیه ثلاثه اقوال: احدها عن‏ ابن عباس انّه ترک یاجوج و ماجوج یموج بعضهم فى بعض و فى الآیه تقدیم و تأخیر اى ساوى بین الصّدفین «وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ». قال الزجاج اى ترکهم یموجون متعجّبین من السّدّ فیجوز ان یکون لیاجوج و ماجوج و یجوز ان یکون للّذین اجتمعوا للسدّ، و القول الثّانی انّه ترک یوم بنى ذو القرنین السّدّ بعض یاجوج و ماجوج خارج السّدّ لا حاجز بینهم و بین سائر بنى آدم یموجون ان یختلطون بسائر النّاس، قال و هم الّذین یعرفون بالتّرک و سمّوا ترکا لترک ذى القرنین ایّاهم مع النّاس لانّه لم یخف منهم ما خیف من معظمهم، و القول الثّالث انّ هذا بعد خروج یاجوج و ماجوج لا یمنعهم اللَّه عن النّاس بل یترکهم یموجون فى النّاس اى یختلطون بهم و یفسدون فیهم، یقال ماج النّاس اذا دخل بعضهم فى بعض حیارى کموج الماء. قال ابن جریح ینسف اللَّه الجبال فیزول السّدّ. و قیل یموج الانس فى الجنّ و الجنّ فى الانس. و قیل «وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ» متّصل بکلام ذى القرنین، «وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ» لقیام السّاعه، «فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً» فى صعید واحد للثّواب و العقاب.

«وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکافِرِینَ عَرْضاً» اى اظهرناها لهم یوم القیامه قبل ان یدخلوها زجرا و تهویلا، ثمّ وصفهم فقال:«الَّذِینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطاءٍ عَنْ ذِکْرِی» اى فى غشاوه لا یعتبرون بآیاتى فیذکرونى بالتّوحید. و قیل یرید عیون القلوب کقوله: «وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»، «وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً» اى لا یستطیعون استماع القرآن استثقالا للقرآن و مقتا للنّبى. و قیل حجبوا من السّمع اذا آذوا رسول اللَّه (ص) من قوله: «وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ» الآیه …، و قیل لا یطیقون ان یسمعوا کتاب اللَّه و یتدبّروه و یؤمنوا به لغلبه الشّقاء علیهم.

«أَ فَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا» استفهام بمعنى الانکار یقول أ یظن الکفّار اتّخاذهم، «عِبادِی» یعنى الملائکه و عیسى و عزیرا اولیاء نافعهم بئس ما ظنّوا و المفعول الثّانی محذوف و هو نافعهم- مى‏گوید کافران ظن بردند که ایشان بندگان من فریشتگان و عیسى و عزیز بخدایى گیرند فرود از من، آن عبادت ایشان را سود خواهد داشت یا ایشان را بکار آید به پنداشت که ایشانراست و بد ظنّى که مى‏برند، و گفته ‏اند تقدیر چنین است: أ فظنّوا ان یتّخذوهم اولیاء دونى ثمّ لا اعذّبهم کلا- مى‏پندارند که ایشان را بخدایى گیرند فرود از من پس من ایشان را عذاب نکنم کلّا نه چنانست که ایشان ظنّ مى‏برند بل که من ایشان را عذاب ساخته‏ام، «إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ نُزُلًا» و قیل معنى الآیه: أ فظنّوا انّهم مع کفرهم یوالیهم بالنّصره و المعونه احد من عبادى المخلصین کلّا فانّ عبادى یعادون الکفّار- مى‏پندارند این کافران که با کفر و شرک ایشان یکى از بندگان مخلص من ایشان را دوست خواهد داشت یا نصرت خواهد داد کلّا نه چنانست که ظنّ ایشانست که مؤمنان کافران را دشمن‏اند و میان ایشان معاداتست نه موالاه، جاى دیگر گفت: «لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ». و قوله: «نُزُلًا» اى منزلا.

و قیل مأکولا معدّلا لهم للضّیف، و قیل جمع نازل و نصبه على الحال و یرید بجهنّم ما فیها من الزّقوم و الغسلین و غیر ذلک.

«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا» الخسران ضدّ الرّبح و اعمالا نصب على التّمییز و القیاس ان یکون مفردا لکنّه جمع لاختلاف اجناس الاعمال اى خسروا فیها کلّها و الاخسر من اتعب نفسه طلبا للنّجاه فیؤدّیه الى النّار. این آیت در شأن اصحاب صوامع است از زاهدان ترسایان، قسّیسین و رهبان که خویشتن را در صومعه‏ها باز داشتند و ریاضیات و مجاهدات عظیم بر خود نهادند و ایشان را از آن هیچ نفع نه و سرانجام ایشان جز هلاک و عذاب نه که به محمّد (ص) نگرویدند و قرآن نپذیرفتند، همانست که جاى دیگر گفت: «عامِلَهٌ ناصِبَهٌ تَصْلى‏ ناراً حامِیَهً» «الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ» حبط عملهم، «فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً» یحسبون انّهم على الحقّ و انّهم بفعلهم مطیعون- مى‏پندارند که بر حقّ‏اند و بآنچ میکنند فرمان بردارند، نه چنانست که ایشان مى‏پندارند، پس زیان کار بحقیقت ایشانند.

قومى گفتند اینان اهل اهوااند، و قومى گفتند خوارج‏اند و گفته‏اند: کلّ من دان بدین غیر الاسلام فهو من الاخسرین اعمالا فى الآخره، پس بیان کرد که ایشان که‏اند:«أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ» یعنى بدلائل توحیده من القرآن و غیره، «و لقائه» اى بالبعث و النّشور. و قیل بجزاء اعمالهم و اللّقاء قرب الشّى‏ء من غیر فضل، «فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ» اى بطلت اعمالهم الصّالحه لا یثابون علیها، «فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَزْناً» اى لا تثقل موازینهم باعمالهم. و قیل معناه لا یکون لهم منزله و لا جاه من قولهم لا وزن لفلان عند النّاس.

قال ابو سعید یأتى ناس یوم القیامه باعمال هى عندهم فى العظم کجبال تهامه فاذا وزنوها لم تزن شیئا، فذلک قوله: «فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَزْناً». وفى الخبر انّ رسول اللَّه (ص) قال‏ یجاء یوم القیامه بالرّجل السّمین العظیم فیوضع فى المیزان فلا یزن جناح بعوضه.

«ذلِکَ جَزاؤُهُمْ» اى ذلک الاستحقاق لهم و هو ان لا یجعل لهم وزن. و قیل ذلک بمعنى اولئک اى اولئک جزاؤهم، «جَهَنَّمُ بِما کَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ رُسُلِی هُزُواً» یعنى جزاؤهم العذاب بکفرهم و استهزائهم برسل اللَّه و آیاته.

«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا»- کانت- ها هنا بمعنى سبق لهم وعد اللَّه بها و- الفردوس- البستان یجمع الکرم و النّخل.

قال رسول اللَّه (ص) الجنّه مائه درجه بین کلّ درجتین کما بین السّماء و الارض اعلاها الفردوس، و منها تفجّر انهار الجنّه و فوقها عرش الرّحمن فاذا سألتم اللَّه فسئلوه الفردوس.

وعن عبد اللَّه بن قیس عن النّبی (ص) قال: جنّات الفردوس اربع: جنّتان من فضّه آنیتهما و ما فیهما و جنّتان من ذهب آنیتهما و ما فیهما و ما بین القوم و بین ان ینظروا الى ربّهم الّا رداء الکبریاء على وجهه فى جنّه عدن.

و قال شمر خلق اللَّه جنّه الفردوس بیده فهو یفتحها فى کلّ یوم خمیس فیقول ازدادى طیبا و حسنا لاولیائى. و قال قتاده الفردوس ربوه الجنّه و اوسطها و افضلها وارفعها. و قال کعب لیس فى الجنان جنّه اعلى من جنّه الفردوس و فیها الآمرون بالمعروف و النّاهون عن المنکر. قال الضحّاک الفردوس الجنّه الملتفّه الاشجار، و قیل هى الرّوضه المستحسنه.

«خالِدِینَ فِیها لا یَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا» اى لا یطلبون حیله لینقلوا الى غیرها لانّ فیها ما تشتهى الانفس و تلذّ الاعین و ما یخطر بقلب البشر، و الحول الحیله. و قیل معناه لا یطلبون عنها تحوّلا الى غیرها، مصدر مثل الصّغر و العوج.

«قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً» سبب نزول این آیت آن بود که جهودان گفتند یا محمد تو مى‏گویى و در کتاب خویش میخوانى: «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا»- شما را از علم ندادند مگر اندکى و ما را تورات داده‏اند و هر کرا تورات دادند او را خیر فراوان و علم تمام دادند، این آیت بجواب ایشان آمد:

«قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ» اى البحر المحیط الّذى علیه الارض، «مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی» المداد ما یکتب به و الکلمات هى وعد اللَّه اهل الجنّه من الثّواب و الکرامه و اهل- النّار من العقاب و العلامه. و قیل کلمات اللَّه ذکر ما خلق و ما یخلق و اللَّه تعالى جلّ جلاله متکلّم بکلام متى شاء تکلّم به، و تقدیر الآیه: لو کان البحر مدادا لکلمات ربّى و کتبت به، «لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی» و حکمه و عجائبه، قرأ حمزه و الکسائى «ان ینفد» بالیاء لتقدّم الفعل و لانّ التأنیث غیر حقیقى، و قرأ الباقون «تَنْفَدَ» بالتّاء و الوجه انّ الفاعل مؤنّث لانّه جمع کلمه فالاحسن تأنیث الفعل، «وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ» اى بمثل البحر مدادا زیاده على البحر نظیره: «وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَهٍ أَقْلامٌ» الآیه … و هذا ردّ على الیهود حین ادّعوا انّهم اوتوا العلم الکثیر فکانّه قیل لهم اىّ شى‏ء الّذى اوتیتم من علم اللَّه و کلماته الّتى لو تنفد لو کنت بماء البحر.

«قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» ابن عباس گفت علّم اللَّه رسوله التّواضع لئلّا یزهى على خلقه فامره ان یقرّ على نفسه بانّه آدمىّ کغیره الّا انّه اکرم بالوحى،و هو قوله: یُوحى‏ إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ‏ این آیت در شأن جندب بن زهیر فرو آمد که گفت: یا رسول اللَّه انّى اعمل العمل للَّه فاذا اطّلع علیه یسرّنى- دوست دارم که از بهر خداى تعالى عمل کنم و خداى را طاعت دار باشم امّا اگر کسى آن طاعت از من بداند و آن عمل از من بیند شاد شوم، رسول خدا جواب داد که:

انّ اللَّه عزّ و جلّ طیّب لا یقبل الّا الطّیّب و لا یقبل ما شورک فیه. و قال طاوس قال رجل یا نبىّ اللَّه انّى احبّ الجهاد فى سبیل اللَّه و احبّ ان یرى مکانى فانزل اللَّه تعالى: فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ‏

الآیه …و قال مجاهد جاء رجل الى النّبی (ص) فقال: انّى اتصدّق و اصل الرّحم و لا اصنع ذاک الّا للَّه فیذکر ذلک منّى و احمد علیه فیسرّنى ذلک و اعجب به فسکت و لم یقل شیئا فانزل عزّ و جلّ هذه الآیه: قل یا محمّد إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى‏ إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ اى المستحق للعباده هو وحده لا یتّصف غیره بوصفه، فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ‏ اى یطمع ثواب ربّه و صالح المنقلب عنده.

و قیل یخاف المصیر الیه،- رجا- بمعنى طمع استعمال کنند و بمعنى بیم و ترس و درین یک بیت هر دو معنى موجود است:

فلا کلّ ما ترجو من الخیر کائن‏ و لا کلّ ما ترجو من الشرّ واقع‏

و گفته‏اند- رجا- بمعنى خوف الّا در نفى نباشد، فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً خالصا اى فلیکثر من العمل الصّالح و هو الطّاعه للَّه، وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَهِ رَبِّهِ أَحَداً اى لا یراء: معنى آیت نهى است از ریا و ریا شرک خفى است، آن روز که این آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت:ان اخوف ما اخاف علیکم الشّرک الخفىّ و ایّاکم و شرک السّرائر فانّ الشّرک اخفى فى امّتى من دبیب النّمل على الصّفا فى اللّیله الظّلماء، و من صلّى یرائی فقد اشرک و من صام یرائی فقد اشرک و من تصدّق یرائی فقد اشرک، قال فیشقّ ذلک على القوم، فقال رسول اللَّه (ص):

أ فلا ادلّکم على ما یذهب عنکم صغیر الشّرک و کبیره قالوا بلى یا رسول اللَّه قال‏ قولوا اللّهم انّى اعوذ بک ان اشرک بک و انا اعلم و استغفرک لما لا اعلم.

و عن عمرو بن قیس الکندى قال: سمعت معویه بن ابى سفیان على المنبر تلا هذه الآیه: فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ‏ فقال انّها آخر آیه نزلت من القرآن.

وقال رسول اللَّه (ص) من قرأ سوره الکهف فهو معصوم ثمانیه ایّام من کلّ فتنه تکون فان خرج الدجّال فى تلک الثّمانیه عصمه اللَّه من فتنه الدجّال، و من قرأ الآیه الّتی فى آخرها: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ‏ الى آخرها حین یأخذ مضجعه کانت له نورا یتلألأ من مضجعه الى مکّه حشو ذلک النّور ملائکه یصلّون علیه حتّى یقوم من مضجعه، فان کان مضجعه بمکّه فتلاها کانت له نورا یتلألأ من مضجعه الى بیت المعمور حشو ذلک النّور ملائکه یصلّون علیه و یستغفرون له حتّى یستیقظ.

وروى‏ من قرأ اوّل سوره الکهف و آخرها کانا له نورا من قرنه الى قدمه و من قرأها کلّها کانت له نورا من الارض الى السّماء.

 

 

النوبه الثالثه

 

قوله تعالى: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً بیان قصّه ذو القرنین دلیلى است واضح و برهانى صادق بر صحّت نبوّت و رسالت محمّد عربى (ص). با آنک مردى بود امّى، نادبیر، هرگز بهیچ کتّاب نرفته و معلّمى را نادیده و کتابى ناخوانده و از کس نشنیده، خبر مى‏داد از قصّه پیشینیان و آئین رفتگان و سیرت و سرگذشت ایشان هم بر آن قاعده و بر آن نسق که اهل کتاب در کتاب خوانده بودند و در صحف نبشته دیدند، بى هیچ زیادت و نقصان و بى تفاوت و اختلاف در آن، پس هر که توفیق یافت حقیقت صدق وى بتعریف حق بشناخت و بر مرکب سعادت ببساط قربت رسید، و هر که در وهده خذلان افتاد دیده وى را میل حرمان کشیدند تا بجمال نبوّت مصطفى (ص) بینا نگشت و دل وى را قفل نومیدى بر زدند تا حق در نیافت، آرى کاریست رفته و بوده و قسمتى نه فزوده و نه کاسته، مبادا که لباس عاریتى دارى و نمى‏دانى، مبادا که عمر میگذارى زیر مکر نهانى، آه از پاى بندى نهانى، فغان از حسرت جاودانى.

إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ‏ ذو القرنین را تمکین دادیم در زمین تا مشارق و مغارب زیر قدم خود آورد و اطراف زمین بآسانى در نوشت در برّ و بحر روان چنانک خود خواست گرد عالم گردان، اشارتست که ما اهل معرفت را و جوانمردان حضرت را در اطراف مملکت ممکّن گردانیم و در کرامت بر ایشان گشائیم و همه جهان ایشان را مسخّر گردانیم تا بتیسیر الهى و تأیید ربّانى اگر خواهند بیک شب بادیه درنوردند و دریا باز بُرند و از بعضى کارهاى غیبى نشان باز دهند.

چنانک حکایت کنند از عبد اللَّه مبارک: گفتا روز ترویه شبانگاه بدلم در آمد که فردا روز بازار دوستان است و موسم حاجیان که بعرفات بایستند و با خداوند هفت آسمان و هفت زمین مناجات کنند، من که ازین حال محروم مانده‏ ام بارى در خانه چرا نشینم؟ خیزم بصحرا روم و از محرومى خویش باللّه تعالى زارم، گفتا بصحرا بیرون رفتم و گوشه‏اى اختیار کردم و با خود مى‏ گفتم اى عاجز کى بود که چنان گردى که هر جا که مرادت بود قدم آنجا نهى؟- درین اندیشه بودم که زنى مى‏ آمد میان بسته، بسان سیّاحان عصائى بدست گرفته، چون مرا دید گفت: یا عبد اللَّه دوستان چون از خانه بیرون آیند هم بر در خانه منزل نکنند تو چرا منزل کرده‏اى؟

درین ره گرم رو مى باش تا از روى نادانى‏ مگر نندیشیا هرگز که این ره را کران بینى‏

گفتم اى زن تو از کجا مى‏آیى و منزل‏گاهت کجا خواهد بود؟- گفتا از وطن خود مى‏آیم و منزلگاهم خانه کعبه است، گفتم از خانه کى بیرون آمده ‏اى؟- گفت امشب نماز خفتن به سپیجاب‏ کرده ‏ام و سنّت بلب جیحون گزارده ‏ام و وتر به مکّه خواهم گزارد، گفتم اى خواهر چون بدان مقام معظّم مقدّس رسى مرا بدعا یاد دار، گفت یا عبد اللَّه موافقت کن، گفتم همّت من موافقت مى‏کند لکن تن مرا این محل نیست، گفت یا عبد اللَّه دوستان را همّت بسنده بود، خیز تا رویم، برخاستند و روى براه نهادند، عبد اللَّه گفت همى رفتم و چنان مى‏پنداشتم که زمین در زیر قدم من مى‏ نوردند، گفتا در ساعت چشمه ‏اى آب دیدم، گفت غسلى برآر، غسلى برآوردم، ساعتى دیگر بود صحرایى فراخ دیدم، گفت یا عبد اللَّه صحراء قیامت یاد کن و حاجتى که دارى از اللَّه تعالى بخواه چنان کردم، ساعتى دیگر بود خانه کعبه دیدم و من چنان متحیّر بودم که ندانستم که آن کعبه است، از آنجا بموضعى دیگر شدم، گفت اینجا بیاساى و لختى نماز کن که مقامى بزرگوارست، چند رکعت نماز کردم، از آنجا فراتر شدم، کوهى عظیم دیدم، بر سر آن کوه شدم خلقى عظیم دیدم، گفتم این چه جاى است و این قوم چه قومند؟- گفت نمیدانى اینان حاجیانند که بر مروه ایستاده ‏اند و دعا مى‏گویند و تو بر کوه صفایى، گفتم ما نیز آنجا رویم، گفت نه اینجا بنشین که ما آنچه بایست کرد کردیم، آن گه گفت اى عبد اللَّه آن چشمه که بدان غسل آوردى سر بادیه بود و آن صحرا که آنجا بایستادى زمین عرفات بود و آن خانه که دست برو نهادى خانه کعبه بود، چون این سخن بشنیدم از هیبت بلرزیدم و بى‏ هوش شدم، چون بهوش بازآمدم در خود تعجب همى‏ کردم، گفت اى عبد اللَّه چه تعجّب میکنى بآنک بساعتى چند از مرو به مکّه آمدى؟! آن کس که از مرو بمکّه بساعتى بیاید او را بحقیقت باعرفات و خانه چه کار، چنان به که آن دوستان که بعرفات ایستند پیش عرش ایستند، و ایشان که گرد خانه طواف مى‏کنند گرد عرش طواف کنند:

ارى الحجّاج یزجون المطایا و ها انا ذا مطایا الشّوق ازجى‏
اذا ما کعبه الرّحمن حجّت‏ فوجهک قبلتى و الیک حجّى‏

آن گه مرا با خود بغارى درآورد، جوانى را دیدم خوب روى لکن ضعیف و نحیف گشته و آن پسر وى بود، برخاست و مادر را در کنار گرفت و مر او را بنواخت، پس روى بر روى مادر نهاد و چشم پر آب کرد، مادر گفت چرا مى ‏گریى؟- گفت شبى دلم تنگ شد گفتم الهى تا کى در بند واسطه باشم، مرا ازین واسطه‏ ها برهان، هاتفى آواز داد که واسطه تو تویى، از خود بیرون آى اگر ما را میخواهى، اکنون اى مادر من کارک خویش ساخته ‏ام و بر شرف رفتنم، نگر کار من بسازى و مرا بخاک تسلیم کنى و مرا دعا گویى مگر ببرکت دعاى تو اللَّه تعالى بر من رحمت کند، پس از آن جوان دیگر باره روى بر روى مادر نهاد و جان تسلیم کرد.

گفتا کار آن جوان بساختم و او را دفن کردم و آن پیر زن بر سر خاک وى مجاور نشست، گفت اى عبد اللَّه اگر وقتى باز آیى ما را هم اینجا طلب کن، ور مرا نه بینى خاک من همین جا بود، مرا زیارت کن.

در بعضى آثار نقل کرده‏ اند که ذو القرنین پس از آنک اهل مشارق و مغارب دیده بود و از آن پس که سدّ یاجوج و ماجوج ساخته بود، هم چنان روى نهاد در شهرها همى‏ گشت و قوم قوم را دعوت همى ‏کرد تا بقومى رسید که همه هم رنگ و هم سان بودند، در سیرت و طریقت پسندیده و در اخلاق و اعمال شایسته، بر یکدیگر مهربان و کلمه ایشان یکسان، نه قاضى شان بکار بود نه داور، همه بر یکدیگر مشفق چون پدر و برادر، نه یکى درویش و یکى توانگر یا یکى شریف و یکى وضیع، بلکه همه یکسان بودند و برابر، در طبعشان جنگ نه، در گفتشان فحش نه، در کردشان زشت نه و در میان ایشان بد خوى‏ و جلف و جافى نه، عمرهاشان دراز امّا املشان کوتاه بود که بر در خانه‏ هاى خود گورها کنده بودند تا پیوسته در آن مى ‏نگرند و ساز مرگ مى ‏سازند، و سراى هاى ایشان را در نبود، ذو القرنین چون ایشان را بدید در کار ایشان خیره بماند!!

گفت اى قوم شما چه قومید که در برّ و بحر و شرق و غرب بگشتم مثل شما قوم ندیدم و چنانک سیرت شما هیچ سیرت نه پسندیدم، مرا خبر کنید از کار و حال خویش و هر چه پرسم مرا جواب دهید ببیان خویش، چیست این که بر در سرایهاى خویش گورهاى خود کنده‏اید؟! گفتند تا پیوسته مرگ بیاد داریم و چون ما را بازگشت آنجا خواهد بود دل بر آن نهیم. بگفت چونست که بر در سرایهاى شما در نیست و حجاب و بند و قفل نیست؟- گفتند زیرا که در میان ما جز امین و مؤمن نیست‏، و هیچکس را از کسى ترس و بیم نیست.

گفت چونست که در میان شما امیر و قاضى نیست؟- گفتند از بهر آنک در طبع ما جنگ و ظلم نیست تا حاجت بشحنه و امیر و قاضى بود و کس را با کس خصومت نیست تا حاجت بقاضى و حاکم بود. گفت این موافقت شما بظاهر و نزدیکى دلهاى شما بباطن از کجا خاسته است؟- گفتند غلّ و حسد و بغض و عداوت از دل بیرون کردیم تا موافق یکدیگر گشتیم و دوست یکدیگر شدیم.

گفت چونست که شما را عمرها دادند دراز و دیگران را کوتاه؟- گفتند از آن که بحق کوشیم و حق گوئیم و از حق در نگذریم و بعدل و راستى زندگانى کنیم. گفت چونست که شما را بروزگار آفات نرسد چنانک بمردمان میرسد؟- گفتند از آن که در هر چه پیش آید جز خداى را بپشتى نگیریم و عمل که کنیم بانوا و نجوم نکنیم.

ذو القرنین گفت خبر کنید مرا از پدران و گذشتگان خویش که هم برین سیرت زندگانى کردند؟- یا خود شما چنین‏اید؟- گفتند آرى پدران خود را چنین یافتیم و برین سیرت دیدیم، پیوسته درویشان را نواختندى و خستگان را تیمار داشتندى و عاجزان را دست گرفتندى و جانیان را عفو کردندى وپاداش بدى نیکى کردندى، امانت گزاردندى و رحم پیوستندى، نماز بوقت خویش گزاردندى و بوفاء عهدها باز آمدندى تا ربّ العزّه ایشان را بصلاح و سداد بداشت و بنام نیکو از دنیا بیرون برد و ما را بجاى ایشان نشاند.

أَ فَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا الآیه .. از اینجا تا آخر سوره وصف الحال و ذکر سرانجام دو گروه است: گروهى بیگانگان که آیات عجایب حکمت حق شنیدند و بدایع اسرار فطرت وى در کار موسى و خضر و در بیان قصّه ذو القرنین و آن را منکر شدند، نه سمع صواب شنو داشتند نه دیده عبرت بین نه دل روشن، تا حق تعالى را دریافتندى و پیغام را تصدیق کردندى، نه توفیق رفیق بود و نه هدایت را عنایت بود لا جرم حاصل کار ایشان و سرانجام روزگار ایشان این بود که ربّ العالمین گفت: إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ نُزُلًا … ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً توجّه علیهم التّکلیف و لکن لم یساعدهم التّوفیق و التّعریف و کانوا کما قیل:

احسنت ظنّک بالایّام اذ حسنت‏ و لم تخف سوء ما یأتى به القدر
و سالمتک اللّیالى فاعتبرت‏ بها و عند صفو اللّیالى یحدث الکدر

گروهى دیگر مؤمنانند که عجائب آیات حکمت و رایات قدرت حق از روى عنایت و هدایت بر دلهاى ایشان کشف کردند آن را بجان و دل پذیرفتند و گردن نهادند و حلقه بندگى در گوش فرمان کردند تا ربّ العزّه ایشان را تشریف داد و باین اکرام و اعزاز مخصوص گردانید که: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا لهم جنان معجّله سرّا بسرّ و جنان مؤجّله جهرا بجهر، الیوم جنان الوصل و غدا جنان الفضل، الیوم جنان العرفان و غدا جنان الرّضوان- میگوید مؤمنان و نیک مردان فردا که در بهشت آیند ایشان را بمنزل خاص فرود آرند و هم در وقت ایشان را نزل دهند، نبینى کسى که مهمان عزیز بوى فرو آید تا آن گه که با وى نشیند و خلوت سازد نخست او را نزلى فرماید، همچنین ربّ العالمین در ابتداء آیت حدیث نزل کرد و ذکر لقا ورؤیت بآخر آیات برد که: فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ‏ الآیه … جاى دیگر بیان کرد که آن نزل چیست: وَ لَکُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ‏ هر چه آرزو کنید در آن بهشت یابید و هر چه خواهید و جویید بینید، آن گه گفت: نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ‏ نزلى است این از خدایى آمرزنده بخشاینده، بمغفرت و رحمت خود داد نه بکردار بنده.

باش اى جوانمرد تا این بساط لعب و لهو در نوردد و صفت حدثان در گور از تو پاک کند، و هیکل ترا صُدره ابد پوشاند و در فضاى ربوبیّت بى زحمت فنا، حقایق‏ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ‏ بر تو کشف کند و بى عناء تعبّد در جنّات فردوس توقیعات: عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ‏ روان کند، و از بهر رعایت دل تو و ستر کار تو عتاب تو خود کند و شکایت تو با تو خود گوید: ما منکم من احد الّا و یکلّمه ربّه لیس بینه و بین اللَّه ترجمان، و یقول الجلیل جلّ جلاله عبدى کیف کنت لک ربّا- بنده من راه بندگى از خاشاک اغیار پاکست بى زحمت اغیار امروز با ما بگو که من ترا چگونه پروردگارى بودم، چگونه خداوندى بودم؟- این همه عنایت و کرامت نه حق بنده است بر خداى که بنده را بر خداى تعالى جلّ جلاله هیچ حق نیست، بلکه حق تعالى کرم خویش است که میگزارد و هرگز روا نبود که کرم او بنهایت رسد.

فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً قال سهل بن عبد اللَّه:العمل الصّالح المقیّد بالسّنّه. و قیل العمل الصّالح الّذى لیس للنّفس الیه التفات و لا به طلب ثواب و جزاء. و قیل العمل الصّالح ها هنا اعتقاد جواز الرّؤیه و انتظار وقتئذ، هر که بدیدار اللَّه تعالى طمع دارد تا در دل اعتقاد کند که اللَّه تعالى جلّ جلاله و عزّ کبریاؤه دیدنى است دیدارى عیانى و رازى نهانى و مهرى جاودانى، هر که دیدار اللَّه تعالى طلبد او را میعاد است که روزى بدان رسد، من کان یرجو لقاء اللَّه فانّ اجل اللَّه لآت، بزرگ چیزى بیوسید و عظیم امیدى داشت و همّت وى بلند جایى رسید که دیدار خداى تعالى جلّ جلاله بیوسید، اگر این امید نبودى بهشت بدین خوشى چه ارزیدى، و اگر این وعده دیدارنبودى رهى را خدمت از دل کى خیزیدى، هر کس را مرادى پیش و وى بر پى، عارف منتظر است تا دیدار کى، همه خلق بر زندگانى عاشقند و مرگ بر ایشان دشوار، عارف بمرگ مى‏شتابد باومید دیدار:

چه باشد گر خورى یک سال تیمار چو بینى دوست را یک روز دیدار

پایان مجلد پنجم تفسیر کشف الاسرار «از سوره یوسف تا آخر سوره الکهف»

کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=