البقرة - ترجمه مجمع البیان

ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره البقره آیه ۱۹ – ۲۶

[سوره البقره (۲): آیات ۱۹ تا ۲۰]

أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِیهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکافِرِینَ (۱۹) یَکادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قامُوا وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ (۲۰)

[ترجمه‏]

یا چون کسانى است که بارانى تند بر آنها ببارد و در تاریکى و رعد و برق آنان سرانگشت خود را از بیم مرگ در گوشها گذارند و خدا از هر سو بکافران احاطه دارد (۱۹).

نزدیک باشد که برق دیدگانشان را ببرد هر گاه روشن شود راه روند و چون تاریک شود بایستند، اگر خدا میخواست گوش و چشم آنان را از میان مى‏برد که خدا بر هر چیز تواناست (۲۰)

شرح لغات‏

صیّب- باران بر وزن سیّد، فیعل از صواب.

سماء- آسمان و هر چه بالاست و سایه میاندازد:

یخطف- از خطف بمعناى ربودن.

تفسیر

مثل این منافقان در نادانى و سرگردانى مثل کسانى است که بارانى تند از آسمان بر آنان بزند و در آن باران (و یا در آن آسمان و ابر) تاریکى بسیار (چون در موقع باران جلو خورشید و ماه و ستاره گرفته میشود طبعاً هوا تاریک میگردد) و رعد (که در أو[۱] برخورد ابرهاى مختلف است) و برق (آتشى که از اصطکاک و برخورد ابرها پدید میآید) باشد.

در باره مناسبت این مثل، وجوهى گفته شده است:

۱- مثال براى قرآن‏

ابن عباس میگوید منظور از این آیات تشبیه قرآن است به باران یعنى همانطور که در باران تاریکى و رعد و برق است در قرآن نیز از نظر آزمایش و امتحانى که براى مردم از راه تکالیف پیش میآورد «ظلمات» است.

نهى‏هاى شدید قرآن و زجرهایش چون «رعد» (که دل‏ها را میلرزاند) و روشن شدن راه‏ها بوسیله راهنمایى‏هاى این کتاب چون «برق» است.

۲- مثال براى دنیا

بعضى گفته‏اند در این آیات دنیا از نظر راحتى‏ها و ناراحتى‏ها و گرفتاریهایى که در آنست به باران که هم فائده و هم ضرر دارد شیبه شده منافقان از ضررهاى دنیوى که ممکن است بآنها برسند پرهیز میکنند ولى فوائدى را که در آینده (در اثر ایمان واقعى) بآنها میرسد نمیخواهند.

۳- مثال براى اسلام‏

بعقیده برخى دیگر این آیات مثال براى اسلام است و همانطور که باران حیات بخش است اسلام نیز فرد و اجتماع را زنده میکند و اسلام منافقان که در باطن کفر بود چون تاریکیهاى باران است.

حکم جهاد اسلام چون «رعد» و اظهار اسلام آنان که سبب حفظ خون و اموال و جواز نکاح با مسلمین وارث از آنان و امثال آن میشد چون «برق» و عذاب در آینده نزدیک یا دور که اسلام در برابر گناه قرار داده است چون «صاعقه» است و مؤید این وجه است روایتى که از امام حسن علیه السلام وارد شده است که فرمود اسلام‏ منافقین مانند بارانى است که داراى چنین وصفى باشد.

۴- دو نفرى که گرفتار شدند

ابن مسعود و جماعتى از صحابه میگویند: دو نفر از منافقین مدینه از نزد رسول اکرم گریختند در بیابان و بآنان بارانى شدید که در آن رعد و برق و صاعقه بود رسید هر وقت صاعقه میزد و بیابان روشن میشد آنان از شدت ترس سر انگشت‏ها را در گوشهاى خود قرار میدادند و وقتى برق میزد از نورش استفاده میکردند و کمى راه میرفتند و وقتى نمیزد جایى را نمیدیدند.

اینان در این حال سخت میگفتند اى کاش ما از این گرفتاریها نجات مییافتیم و خدمت رسول اکرم میرفتیم و دست خود را در دستش قرار داده مسلمان میشدیم.

آنان پس از نجات یافتن از آن وضع بعهد خود وفا کردند و خدمت رسول اکرم آمده مسلمان شدند. سر گذشت این دو نفر مثالى براى منافقان شد چه این منافقان نیز وقتى محضر رسول اکرم میآمدند انگشتان خود را در گوششان میگذاشتند تا آیه و سخنى در باره خود نشنوند و وقتى اموال و ثروتى بدست میآوردند میگفتند: دین محمّد خوب است‏ «کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ».

اما هنگامى که مالى از دست آنها میرفت و گرفتارى بر ایشان پیش می آید می گفتند این بدبختى در اثر دین محمّد بود و مرتد می شدند «وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قامُوا» «وَ اللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکافِرِینَ» در تفسیر این آیه اقوالى است.

۱- اصمّ- میگوید خداوند بمنافقان عالم است و از نیّات و درون آنها با خبر و رسول خود را نیز آگاه میکند.

۲- خدا بر آنان قادر و تواناست و آنان را از سیطره و قدرت او مفرّى نیست

3- مجاهد میگوید: خداوند روز قیامت جامع همه آنان است در آن عالم و معناى احاطه همین است.

۴- خداوند همه را (پس از تمام شدن اجل) میمیراند و احاطه باین معنا استعمال شده است میگویند «احاطه بفلان» یعنى باو هلاکت مرگ رسید، و در آیات‏ کریمه‏ «وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلى‏ ما أَنْفَقَ»[۲] (میوه او نابود گشت و بنا کرد دو دست خویش را بحسرت مالى که در آن خرج کرده بود زیر و رو همى کرد) و «إِلَّا أَنْ یُحاطَ بِکُمْ»[۳] (مگر اینکه همه شما هلاک شوید) بهمین معنى است.

«یَکادُ الْبَرْقُ ..» نزدیک است دلیل‏هاى روشن قرآن دلشان را برباید از شدت ناراحتى آنان در امور دینشان هم چنان که برق نزدیک بود نور چشمشان را بگیرد.

و همانطور که باران زده‏هاى بیابان وقتى صاعقه میزد از نورش استفاده کرده و کمى راه میرفتند این منافقان نیز هر گاه روشنى دعوت متوجه آنان میشد کمى جلو آمده و اظهار علاقه میکردند اما همین که مشکلى براى مسلمین پیش میآمد بسبب کفر درونى خود سر گردان شده میایستادند هم چنان که آنان در تاریکیهاى بیابان سر گردان میماندند.

بعضى گفته‏اند همین که ایمان آوردند ایمان براى آنان نورى بود در دنیا اما همین که مردند بسبب کفر درونى خود به تاریکى عذاب برگشتند.

جمعى دیگر معتقدند که مراد از این آیات یهودند آنان وقتى مسلمین در جنگ بدر پیروز شدند گفتند این همان پیامبرى است که موسى بدان نوید داد اما همین که در جنگ احد مسلمانان شکست خوردند اینان ایستاده و شکایت کردند.

«لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ ….» علت اینکه در میان همه قوه‏ها این دو قوه شنوایى و بینایى نام برده شده اینست که در دو آیه قبلى آنها ذکر شده بودند و مقصود بیان عذاب منافقان است‏ «وَ اللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکافِرِینَ» خدا از هر سو بکافران احاطه دارد و اگر بخواهد کفر آنان را آشکار کرده و یا نابودشان مینماید چه او بر هر چیز توانا است‏

 

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیات ۲۱ تا ۲۲]

یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (۲۱) الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَکُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۲۲)

[ترجمه‏]

اى مردم پروردگار خویش را پرستش کنید که شما و پیشینیان شما را آفریده است تا پرهیزکار و منزه شوید (۲۱).

آن خدایى که براى شما زمین را گسترد و آسمان را بر افراشت و از آسمان آبى فرو فرستاد پس بوسیله آن میوه‏هاى گوناگون براى روزى شما پدید آورد پس براى او مثل و مانندى قرار ندهید چه شما میدانید که خداوند بیمانند است (۲۲)

شرح لغات‏

خلق- انجام کاریست که مطابق با حکمت و مصلحت و روى اندازه گیرى دقیق و معین باشد و از همین ماده، کلمات خلق بمعناى طبع و طبیعت و خلاق بمعناى نصیب و سهم مشتق شده است.

ارض- کره زمین و بمعناى دست و پاى حیوانات (قوائم) نیز گفته شده است‏[۴] و بمعناى لرزش و ارتعاش هم آمده است.

جعل- از جعل بمعناى ایجاد و حلق و احداث است.

فراشاً- فراش جمع فرش و بساط و مهاد نیز بهمین معناست و در اینجا کنایه از زمین میباشد.

السماء- آسمان باعتبار اینکه بالاتر از زمین است و در لغت عرب هر چیزى که بالاتر و بلندتر از چیز دیگر باشد نسبت بآن چیز «سماء» نامیده میشود[۵].

ماء- یعنى آب و أصل آن موه و جمعش امواه تصغیر آن مویه میباشد.

من السماء- یعنى از جانب و سمت آسمان.

انداداً- جمع ندّ: مثل و شبیه و مانند و بمعناى عدل و ضدّ نیز آمده است‏[۶].

تفسیر:

در این آیه خداوند همه مردم را مخاطب قرار داده چه مسلمان یا کافر و بیدین مگر کودکان و افراد دیوانه که مکلّف نیستند. ابن عباس و حسن بصرى میگویند هر آیه ایکه با: «أَیُّهَا النَّاسُ» شروع شد (و مورد خطاب، عموم مردم شدند) آن آیه در مکه نازل شده و اگر با «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» و مانندش آغاز شده باشد (که مورد خطاب مؤمنین هستند) آن آیه در مدینه نازل گردیده است.

«اعْبُدُوا رَبَّکُمُ» تقرب و نزدیکى بجوئید به پروردگارتان از راه عبادت و بندگى.

ابن عباس میگوید: مراد از «اعْبُدُوا رَبَّکُمُ» اینست که او (خدا) را یگانه و بى همتا بشناسید.

«الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ …» خداوند براى بیان نعمتهاى خود بمردم آفرینش آنها و گذشتگانش را یاد آورى میکند تا خدا را فراموش نکرده، از گناه دورى جویند و خویشتن دار باشند (لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ).

برخى گفته‏اند مراد از «تتقون» عبادت و بندگى است همانطورى که خداوند میفرماید: «ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ»[۷] (جن و انسان را نیافریدم مگر براى اینکه عبادت کنند).

بعضى از مفسّرین گفته‏اند معناى آیه اینست که: خداوند را عبادت کنید، تا در نتیجه آن پرهیزگار باشید و از گناهان و کارهاى حرام دورى نمائید.

بنا بر این کلمه «لَعَلَّ» (شاید) به این جهت آورده شد، تا نرمى و متانت و ادب‏ در موعظه و نصیحت، مراعات شود. نه براى بیان شک و تردید زیرا شک بمعناى، ندانستن است و در باره خداوند مفهوم ندارد. و در ادبیّات عرب این کلمه در غیر مورد شکّ و تردید و در مورد بیان نتیجه و اثر بر مقدّمات آن بکار رفته است همانطورى که کارفرما بکارگر میگوید:

اعْمَلْ لَعَلَّکَ تَأْخُذ اْلُاجْرَهَ- کارکن تا اجرت بگیرى.

سیبویه میگوید: علّت آمدن «لعلّ» در کلام خدا آنست که حسّ امیدوارى و رجاء را در بندگان زنده کند.

همانطور که قرآن در باره موسى و فرعون میگوید: «فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى‏»[۸] (با نرمش و متانت با فرعون صحبت کنید شاید پند گیرد یا از خدا بترسد). تا موسى و هارون را به نتیجه ارشاد و هدایت فرعون امیدوار کند.

برخى از مفسّرین گفته‏اند که آمدن «لعل» که معمولا در مورد شک و تردید بکار میرود براى آنست که انسان با مختصر عبادتى، بحصول نتیجه یقین کامل پیدا نکند و دچار عجب و خود بینى نگردد. و براى بدست آوردن نتیجه کامل و هدف کوشش بیشترى نموده از آنچه او را از این نتیجه باز میدارد دورى جوید.

در این آیات پس از آنکه خداوند مردم را بعبادت و بندگى خود میخواند، علّت وجوب عبادت را بر آنان در درجه اول، بخشیدن نعمت‏هاى فراوان بآنها معرفى میکند، و از اینجهت در این آیه اقسام نعمتهاى مخصوص خود را براى بشر میشمارد تا بوسیله آنها بر وجوب و لزوم بندگى نسبت بولىّ نعمت و آفریدگار، با مردم احتجاج و استدلال نماید.

«الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً ….» خدایى که زمین را براى شما همانند فرش گسترده است تا بتوانید از آن بهره بردارى کامل کرده و در آن سکونت گزینید و آسمان را مانند سقف بلندى بالاى سر شما بر افراشت و باران رحمت را از آسمان فرو فرستاد، تا گیاهان و نباتات و میوه‏ها را براى روزى شما برویاند.

بنا بر این خالق و روزى دهنده شما خداست و نباید براى او شریک و مانندى قرار دهید. «وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» این جمله بوجوهى تفسیر شده است.

۱- با اینکه شما میدانید که بت‏هایى که مى‏پرستید قادر نیستند این نعمتها را بشما ببخشند و توانایى رساندن نفع یا ضرر را بشما ندارند.

۲- شما صاحب عقل و قوّه تمییز و تشخیص هستید، حجّت و دلیل را بر شما تمام مى‏کنیم چه میتوانید حق را از باطل بشناسید.

۳- همانطور که مجاهد و برخى از مفسّرین گفته‏اند: آیه به اهل تورات و انجیل و یهود و نصارى نظر دارد. و بآنان میگوید: شما که در کتابهاى خود، باین مطالب بر خوردید و خوب میدانید، سید مرتضى میگوید: ابو على جبائى از این آیه بر خلاف گفته دانشمندان هیئت، استدلال کرده است چه آنان مى‏گفتند زمین کروى است و مسطّح نمیباشد در حالى که آیه تعبیر بفراش کرده است و ناچار باید مسطح باشد.

ولى سیّد میگوید: گرچه تمام زمین کروى است ولى منافات ندارد که قسمتهایى از آن که بشر سکونت دارد مسطّح باشد تا استقرار بشر و تصرّف او در آن قسمت‏ها ممکن گردد.

 

 

 

 

 

 [سوره البقره (۲): آیات ۲۳ تا ۲۴]

وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۲۳) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَهُ أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ (۲۴)

[ترجمه‏]

اگر در باره قرآنى که بر بنده خود (محمد) نازل کردیم شک و تردید دارید، یک سوره مانند آن بیاورید و غیر از خدا از یاران خویش نیز در اینکار کمک بجوئید. اگر راستگو هستید (که این کلام مخلوق است) (۲۳) و اگر اینکار را نکردید و هرگز.

هم نخواهید کرد پس بپرهیزید از آتشى که آتش گیره‏اش مردم بدکار و سنگ است و براى کافران مهیا شده است (۲۴).

شرح لغات‏

کلمه «إنْ» در همه جا براى شک و تردید نیست و در مقام علم و یقین هم در لغت عرب بکار میرود مثلًا میگویند: «انْ کُنْتَ انْساناً فَاْفَعلْ» (اگر انسانى اینکار را بکن) در این آیه با آنکه خداوند بشک و بد گمانى کفّار علم دارد. کلام را با «ان» (اگر) شروع کرده است و این مطابق با عادت عرب در خطابها و گفتگوهاى آنان است.

ریب- شک و تردید توأم با احتمال خلاف گویى و دروغ و بدگمانى.

عبد- انسانى که برده و غلام دیگرى باشد و نقطه مقابل آن حرّ و آزاد است.

و کلمه «تعبید» که بمعنى ذلیل کردن است از همین مادّه گرفته شده است و چون بنده براى مولاى خود ذلیل و خاضع میباشد از آن جهت باو عبد میگویند.

بسوره- سوره بدون همزه از سور یعنى حصار گرفته شده و نیز بمعنى مقام شامخ و منزلت عالى آمده است‏[۹] بنا بر این هر سوره چون درجه و پله ایست که خواننده‏اش را بدان مقام میرساند و بتدریج و ترتیب خواندن سوره‏ها تا پایان قرآن، درجات کمال انسانى را مى‏پیماید.

و بگفته برخى کلمه «سوره» از سؤر با همزه که بمعنى قطعه و باقیمانده از چیزى است گرفته شده بنا بر این بهر قسمتى از قرآن سوره گفته‏اند بمناسبت جدا شدن آن، از قسمتهاى دیگر.

تفسیر

پس از آنکه خداوند توحید و یگانگى خود را با دلیل و برهان روشن کرد، بدنبال آن بر نبوت پیامبر اسلام استدلال کرده بکافران میگوید: اگر در آسمانى بودن قرآنى که بر بنده شایسته خود فرو فرستادیم، شک و تردید دارید و احتمال میدهید که از طرف خود محمّد باشد اگر راست مى‏گویید، یک سوره مانند آن بیاورید و میتوانید از همه دانشمندان و سخنوران (و فصحاء و اهل بلاغت) در اینکار کمک بگیرید.

برخى نیز گفته‏اند: بازگشت ضمیر در «مثله» به «عبد» (بنده) است در نتیجه معناى آیه اینطور میشود: اگر میتوانید کلمات و جملاتى نظیر سوره‏هاى قرآن از فردى بى سواد و درس نخوانده (امّى) چون محمّد بیاورید.

ولى صحیح‏تر همان قول اوّل است. زیرا در آیه دیگرى خدا میفرماید: «فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کانُوا صادِقِینَ»[۱۰] (اگر راست میگویند سخنى مانند آن بیاورند) و نیز در آیه‏ «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ …»[۱۱] (بگو اى پیامبر که اگر جنّ و انس متّفق شوند و بخواهند با پشتیبانى یکدیگر کتابى مانند قرآن بیاورند هرگز نخواهند توانست که مانند آن را بیاورند) بنا بر این معناى آیه اینست: اگر راست مى‏گویید و معتقدید که قرآن سخن خدا نیست و از خود محمّد است یک سوره نظیر آنچه بر محمّد نازل شده از نظر نظم زیبا و فصاحت الفاظ و خبر دادن از گذشته و آینده بدون آنکه (وى) کتابى دیده باشد، بیاورید و نیز یاران و نزدیکان خود را بخوانید.

برخى مانند ابن عباس گفته‏اند که مراد از «شهداء» در «و ادعوا شهداءکم» اعوان و یارى کنندگان میباشد و مراد از «مِنْ دُونِ اللَّهِ» همان کمک طلبیدن از غیر خداوند است. و منظور از «إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» اینست که اگر راست مى‏گویید که قرآن از جانب خدا نیست ….

میگوید: معنى جمله‏ «وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ» اینست که براى تحدّى و مقابله با قرآن از خدایان خود (بت‏ها) کمک بطلبید.

و مجاهد و ابن جریح میگویند: مراد آیه این است که از افرادى که صلاحیت تشخیص و مقایسه را دارند بخواهید تا بر گفته‏هاى شما در مقابل قرآن گواهى دهند.

ولى گفته ابن عباس بهتر است زیرا «وَ ادْعُوا» که از دعا (خواندن) گرفته شده بمعنى استغاثه و کمک طلبى است.

بنا بر این معنى آیه همان است که از اعوان و یاران خود براى مقابله و تحدّى با قرآن کمک بطلبید اگر راست مى‏گویید.

و قول مجاهد درست نیست زیرا شاهدها یا از مؤمنین هستند و یا کافران، در صورت اول مؤمنین هیچوقت حاضر نمیشوند بنفع (کفار در این باره) شهادت دهند.

کفّار هم یا براى از بین بردن حق و یا بکرسى نشاندن باطل خود، تلاش و فعالیت مینمایند. در هر صورت جزء اعوان و یاران «شهداء» کافران بوده و بنفع آنان نظر میدهند پس بهتر است که آیه را از نظر معنا و مقصود همانند آیه‏ «لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ» … بگیریم همانطورى که گذشت.

گرچه برخى گفته‏اند شهداء را بمعنى گواهان گرفتن اشکالى ندارد زیرا عقلاء و متفکرین هرگز حاضر نمیشوند اقدام به چیزى کنند که سبب آبرو ریزى و افتضاحشان گردد. از این جهت هیچگاه حاضر بمقابله و تحدّى با قرآن نخواهند شد چه میدانند که معارضه و مقابله با قرآن، براى آنان امکان پذیر نیست.

بنا بر این آیه مورد بحث خود، گواه و دلیل بر نبوّت پیامبر اسلام است. زیرا خداوند بشر را براى مقابله و تحدّى با قرآن دعوت کرد (و از آنان خواست در ابتدا مانند تمام قرآن سپس ده سوره از آن و بالآخره تا یک سوره مانند قرآن بیاورند) و آنان نتوانستند. با توجه به اینکه در این میان عده‏اى از دانشمندان، سخنوران که سردسته فصحاء و عرب و اهل بلاغت بودند و بآن همه پیشرفت و ترقّى فصاحت و بلاغت در سرزمین حجاز و با آنکه قرآن بزبان آنان نازل شده بود و از طرفى با آن همه تعصّب و عناد شدیدى که کفّار نسبت بقرآن و پیامبر داشتند و براى کوبیدن و نابودى اسلام و محمّد صلى اللَّه علیه و آله و سلم از هر گونه وسیله و دسیسه‏اى استفاده میکردند، نیاوردن حتى یک سوره مانند قرآن بعلاوه اقدام نکردن باین عمل، خود بهترین دلیل بر اعجاز قرآن و صحّت نبوت و صدق گفتار پیامبر اسلام مى‏باشد.

«فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا …» یعنى با آنکه همه تلاشها را کردید و از یاران و خدایان دروغى (بت‏ها) کمک طلبیدید و بالآخره نتوانستید مانند یک سوره‏ از قرآن را بیاورید و در آینده هم نخواهید توانست، و با آنکه میدانید که قرآن از جانب خدا است با این حال، عناد و لجاجت میورزید، پس شما در انتظار آتشى باشید که آتش زنه و مادّه سوختنى آن را انسانها و سنگها تشکیل میدهند. و براى کفّار آماده و مهیّا شده است. کلمه‏ «لَنْ تَفْعَلُوا ..» که براى نفى ابدى است دلالت میکند که حتى در آینده نخواهند توانست مانند قرآن حتى مانند یک سوره از قرآن را بیاورند، و خود دلیل محکمى بر صحت و درستى نبوت پیامبر اسلام است. زیرا همانطورى که معلوم شد تا بامروز هم نتوانستند مانند آن را بیاورند و همین خبر دادن از آینده و مطابق شدن این خبر با واقع، خود معجزه‏اى است.

«فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی ….» بترسید از آتشى که در نتیجه تکذیب از پیامبر بشما خواهد رسید. با آنکه میدانید او راستگو است. «وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَهُ»: (هیزمهاى آن از سنگ و مردم است).

ابن عباس و ابن مسعود میگویند مقصود از حجاره (سنگ) همان سنگ مخصوص کبریت و گوگرد است که حرارتى شدید دارد.

و بعضى گفته‏اند که مراد از آن، بت‏هایى است که از سنگ میتراشیدند این دسته براى اثبات گفتار خود به آیه: «إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ»[۱۲]:

(شما و آنچه را که سواى خدا (بت‏ها) مى‏پرستید سنگ ریزه و آتش گیره جهنمید) استدلال کرده‏اند.

برخى گفته ‏اند علت اینکه سنگ (حجاره) را آتش گیره‏هاى این آتش معرفى میکند اینست که بعظمت و شدّت حرارت و هول انگیزى آن پى ببریم، زیرا آتش در صورتى میتواند سنگ را آب کند که حرارت فوق العاده داشته باشد.

برخى دیگر علت ذکرش را، این میدانند که: چون بدن جهنمیان براى همیشه میسوزد و باقى میماند و از بین نمیرود، همانند سنگى است که آتش او سرخ شده و میماند و آتش دیگرى از او بدست مى‏آید و آیه‏ «کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها»[۱۳] (هر چه پوست تن آنها بسوزد به پوست دیگرى تبدیل کنیم تا بسختى عذاب را بچشند) مؤید این قول است. بعضى معتقدند که معناى آیه این است که: اهل جهنم با سنگهاى گداخته شده بآتش، عذاب میشوند.

«أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ»: (آتشى که) براى کافران آماده شده است. با این که همه گناهکاران و فاسقان در آتش خواهند بود علت اینکه در این آیه آتش را فقط براى کفّار بیان میکند، این است که تنها دسته‏اى که براى همیشه در آتش خواهند ماند کفّارند.

و یا از این جهت است که بیشتر جهنمیان را کافران تشکیل میدهند. و نیز گفته شده است بعلت آن است که این (نار) آتش مخصوصى مى‏باشد که فقط براى کفّار است نه گناهکاران مسلمان. همانطورى که در آیه دیگر میفرماید «إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ»[۱۴] (منافقان در طبقه زیرین جهنّم‏اند).

این آیات که براى اثبات نبوت پیامبر اسلام و معجزه بودند قرآن استدلال میکند و میگوید: اگر در باره نبوت محمّد صلى اللَّه علیه و آله و سلم و قرآن تردید دارید. سوره‏اى نظیر آن بیاورید. خود جواب کسانى است که میگویند ما نمى‏توانیم باستدلالات عقلى استناد کنیم و بر پایه عقل و استدلال افکار و نظریات (و اعتقادات) خود را استوار سازیم معتقدند عقل یک سره باید کنار رود یا تنها در مسائل اعتقادى باید آن را کنار گذارد[۱۵].

و نکته دیگرى که از این آیه بعضى استفاده کرده‏اند این است که از جمله «أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ» بر مخلوق و موجود بودن فعلى جهنم استدلال نموده میگویند اگر جهنم فعلًا موجود نبود چگونه خداوند میفرماید آتش که براى کفّار مهیّا است؟

پس چیزى که مهیّا شده است مسلما باید وجود داشته باشد.

و نظیر این استدلال نیز از جمله‏ «أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ»[۱۶] (بهشتى که براى پرهیزکاران آماده است)[۱۷] براى وجود فعلى بهشت

 

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۲۵]

وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ کُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَهٍ رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذِی رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً وَ لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَهٌ وَ هُمْ فِیها خالِدُونَ (۲۵)

[ترجمه‏]

بآنان که ایمان آورده‏اند و کارهاى نیک و شایسته را پیشه ساختند، مژده بده بهشتى را که نهرهاى آب از زیر درختهاى آن جارى است و چون از میوه‏هاى آن بهره‏مند شوند گویند این مانند همان است که قبلا (در دنیا) نصیب ما بود.

و از نعمتهاى گوناگون بهره‏مند شده و در آنجا همسران پاکیزه دارند و جاویدان در بهشت خواهند زیست (۲۵).

شرح لغات‏

بشّر- از بشارت: خبر دادن به چیزى که سبب خوشحالى گردد. و گاهى در خبرهایى که موجب غم و اندوه است نیز بکار میرود. مانند آیه کریمه‏ «فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ»[۱] (آنان را بعذابى دردناک بشارت بده) و بشارت از بشره (ظاهر پوست بدن) گرفته شده است بمناسبت اینکه چهره و قیافه با شنیدن خبر خوشحال کننده‏اى باز و منبسط میگردد.

جنّات- جمع جنّت (باغ) است. و منظور از آن تنها درختها و میوه‏هاى‏ آن است نه زمین باغ همانطور که قرآن میگوید از زیر آن درختها آب جریان دارد.

«تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» منظور بیان جریان آب است در زیر درختها نه از زیر زمین، ریشه لغت جنت از جنّ (پنهان شد) است و جنّ را هم جن میگویند چون پنهان و مخفى از نظرها است. و کلمات جنون (دیوانگى) و چنین (کودک) که از نظر پوشیده بودن آن در رحم از دیده‏هاست، نیز از همین ماده گرفته شده است. و چون درختان باغ، زمین آن را مى‏پوشانند بآن جنّت گفته شد، مفضّل میگوید: باغى که داراى درخت انگور باشد، فردوس مى‏نامند و جنت فقط بباغى گفته میشود که درخت خرما داشته باشد.

ازواج- جمع زوج که در مورد زن و مرد هر دو بکار میرود. گرچه بزن زُوجه گفته میشود. و بهم شکل هر چیزى نیز زوج میگویند.

خالدون- از خلود بمعناى دوام و بقا مى‏باشد.

تفسیر

خداوند هم زمان با تهدید و انذارى که در آیه قبل نمود در اینجا وعده‏هاى خود را بیان مى‏نماید، تا در مردم دو حالت خوف و رجاء (بیم و امید) پدید آید.

از این جهت کسانى را که ایمان آورده عمل نیک انجام میدهند بچنین بهشتى امیدوار میکند و میفرماید: خبر ده به کسانى که ایمان آورده بین خود و خداى خویش عمل نیک انجام میدهند باین که براى آنان است بهشتى که نهرهاى آب در زیر درختان و قصرهاى آن جریان دارد.

«وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ ….» و هر زمانى که از میوه‏هاى آن بهشت (باغ) که براى روزى مؤمنین مهیّا است بهره‏مند مى‏شوند گویند این همانند آن میوه‏هایى است که قبلًا نصیب ما شده بود. «کُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَهٍ رِزْقاً …» رزق چیزى را گویند که بشود از آن بهره‏مند شد و کسى نتواند از آن جلوگیرى نماید.

«قالُوا هذَا الَّذِی رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ»: این جمله بوجوهى تفسیر شده است.

۱- ابى عبیده و یحیى بن کثیر میگویند: چون میوه‏هاى بهشت هر چند از درخت چیده شوند خداوند آن را دوباره سر جایش بر میگرداند. روى این اصل اهل بهشت وقتى که میوه‏اى را مى‏خوردند و همان را در جایش میدیدند باشتباه میافتادند و با تعجب میگفتند این همان است که قبلًا نصیب و روزى ما شده بود.

۲- ابن عباس و ابن مسعود میگویند: مراد آیه اینست که اینها قبلًا (در دنیا) روزى آنان بوده است.

۳- حسن بصرى و واصل بن عطا میگویند: معناى آن اینست که: این میوه‏ها شبیه میوه‏هایى است که قبلًا در بهشت از آن بهره‏مند بودیم در حالى که میدانستند که غیر آنست ولى چون رنگ، بو، طعم و نیکویى آن شبیه میوه‏هاى قبلى بود باشتباه مى‏افتادند.

شیخ ابو جعفر میگوید: بهتر از همه قول ابن عباس است زیرا تعبیر آیه عام است به اینکه هر چه بآنان روزى میدادند میگفتند این همان است که قبلًا بما داده شده بود. یعنى مانند آن را در دنیا نیز بما داده بودند.

«وَ أُتُوا بِهِ» یعنى آورده میشدند.

کلمه‏ «مُتَشابِهاً» نیز بچند وجه تفسیر شده است.

۱- ابن عباس و مجاهد میگویند: میوه‏هاى بهشت از نظر رنگ شبیه و مثل هم بوده ولى طعم و مزه آنها فرق دارد.

۲- قتاده و حسن بصرى …. میگویند: همه میوه‏هاى بهشت از حیث خوبى مثل و شبیه همند و پست و نامرغوب در آن وجود ندارد.[۲]

۳- عکرمه میگوید: چون برخى از میوه‏هاى بهشت مانند میوه‏هاى دنیا هستند

اما میوه‏هاى بهشتى بهتر و خوشبوتر است.

۴- ابى مسلم میگوید بعلت شباهت قسمتى از میوه‏هاى بهشت از نظر خصوصیات و لذّت به قسمت دیگر لذا کلمه‏ «مُتَشابِهاً» گفته شد.

۵- بخاطر سنخیّت و موافقت و شباهت همه میوه‏هاى بهشتى با هم، تعبیر به «متشابه» شده است. «لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَهٌ»: براى آنان است جفت‏هایى نیک (حور العین) یا همانطورى که حسن بصرى میگوید: مراد از ازواجٌ مطهره زنان دنیا هستند که با صورتهاى زیبا و مناسب آن جهان مى‏آیند. و دور از آلودگى‏ها هستند و از نظر صورت و سیرت و اخلاق و کردار پاک و منزّه مى‏باشند. این عدّه همیشه در بهشت خواهند بود و فنا و زوالى در آن راه نخواهد داشت.

«وَ هُمْ فِیها خالِدُونَ» خلود در اصطلاح عبارت است از دوام و همیشگى ولى در مواردى که آغاز زمانى دارد گفته میشود و لذا این کلمه در مورد خدا که آغاز ندارد بکار نمیرود.

 

 

 

 

 [سوره البقره (۲): آیه ۲۶]

إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَهً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقِینَ (۲۶)

[ترجمه‏]

خدا را شرم و باکى نیست که به پشه و کوچکتر از آن مثل زند.

پس آنان که ایمان آورده‏اند میدانند که آن مثل، درست است و از جانب پروردگارشان مى‏باشد. و کافران گویند که هدف خدا از این مثل، چه بوده گمراه میکند بسیارى را و هدایت میکند بوسیله آن گروهى را و گمراه نمى‏کند مگر فاسقان را (۲۶)

شرح لغات‏

لا یستحیى- از استحیاء شرم و باک داشتن (در برابر بى شرمى و بى باکى) یضرب- (بزند) از ریشه ضرب (زدن) و در لغت عرب بر انجام هر کارى گفته میشود. مثلًا معامله را ضرب و تجارت و سفر را ضرب در زمین گویند.

بعوضه: بعوضه، پشه ریز و کوچک را گویند.

فاسقین- فسق و فسوق، ترک اوامر خداوند است.

فرّاء میگوید: خارج شدن و بیرون رفتن از زیر فرمان اطاعت و بندگى را فسق گویند.

شأن نزول‏

ابن عباس و ابن مسعود شأن نزول آیه را چنین بیان میکنند خدا در باره منافقان قبل از آیه دو مثال زد که یکى آیه: «کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً …»[۳] و دیگرى آیه‏ «أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّماءِ …»[۴] و منافقان پس از شنیدن این دو آیه گفتند که: خداوند بزرگتر است از اینکه اینگونه مثالها و تشبیهات را بکار برد. از اینجهت خداوند این آیه را نازل کرد.

قتاده و حسن بصرى میگویند: خداوند چون مثال به عنکبوت و مگس زد، مشرکان در باره‏اش حرفها زده و سرزنش نمودند تا خدا این آیه را نازل نمود.

[تفسیر]

بنا بر این معناى این آیه این است که:

خداوند هنگامى که صلاح دانست که مطالب را در ضمن مثالها بیان کند، در مثال زدن بچیزهاى کوچک و حیوانات خرد از کسى شرم و آزرم ندارد. «إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا ما بَعُوضَهً فَما فَوْقَها».

کلمه استحیاء که بمعنى حیا کردن است در مورد کارهاى زشت و قبیح بکار میرود که انسان از انجام آن شرم دارد و آن را سبب نقص و عیب و سرزنش انجام دهنده‏اش میداند. قرآن در برابر مردمى که مثال زدن بحیوانات خرد و کوچک را سرزنش نموده و آن را زشت مى‏شمرند. میفرماید: مثل زدن باین موجودات ریز و پست براى بیان مطلب، شرم ندارد چه آن زشت و ناهنجار نیست.

و نیز گفته شد که معنى‏ «لا یَسْتَحْیِی» اینست که خدا نمیترسد «لا یخشى» که‏ مثال بزند و دو کلمه استحیاء و خشیت بمعنى هم استعمال شده است همانطورى که در آیه کریمه:

«وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ». (از مردم حیا میکنى در صورتى که خدا سزاوارتر است که نسبت به او شرم و حیا کنى). کلمه تخشى بمعناى حیا میکنى گرفته شده است. و باید توجه داشت که ریشه استحیاء بمعنى ترک و امتناع از کارى است بخاطر ترس از آنکه مبادا آن کار پست و قبیح باشد.

«ما بَعُوضَهً فَما فَوْقَها»: از پشّه و بزرگتر از آن یا بنا بقول برخى از مفسران:مثال زدن به پشه و بالاتر از آن از جهت خردى و کوچکى است.

ربیع بن انس میگوید: علت تشبیه به پشّه آن است که چون این حیوان تا گرسنه است زنده است و همین که سیر و فربه شد میمیرد. همچنین مردمى که این مثل در باره آنان زده شده است وقتى همه چیز برایشان فراهم شد و موقع کامیابى فرا رسید که ناگاه دست حق گریبان آنان را میگیرد.

همانطورى که آیه کریمه بیان میکند: «حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَهً»: هنگامى که بچیزهایى که بآنان داده شد خوشحال و مغرور شدند، ناگهان گرفتار پنجه عدالت ما گشته و بکیفر اعمالشان رسیدند[۵].

امام صادق میفرماید: علت آنکه خداوند پشّه را ضرب المثل قرار داد. آنست که پشّه با همه کوچکى بدنش آنچه خداوند در فیل با جثه بزرگى که دارد آفریده در پشه قرار داده است باضافه دو عضو دیگر.

و منظور پروردگار از مثال زدن باین موجودات ریز، آن است که افکار مردم مؤمن را به موجودات عجیب و لطیف (و ریز) جهان متوجه سازد. و مثال زدن بحیوانات کوچک در ادبیات عرب فراوان است‏[۶].

در مقابل اینگونه مثلها آنان که به پیامبر و قرآن ایمان داشتند پس میدانند که آنچه خدا گوید حق و درست بوده چه در آن تدبیر و دقت کرده‏اند «فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ …» و گروهى که از اسلام و قرآن سرباز زدند و کفر را پیشه ساختند میگویند این چه مثلى است که خداوند انتخاب کرده و هدفش از آن چیست؟ که بسبب آن گروه زیادى گمراه شوند و عده زیادى نیز هدایت یابند «وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً» آرى گمراه نمى‏شوند بسبب آن، مگر فاسقان و گناهکاران‏ «وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِینَ».

 

 

 

 

یک بررسى اجمالى در باره گمراهى و هدایت‏

در باره جمله‏ «یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً ….» اقوالى است:

۱- فرّاء میگوید: این جمله نقل قول از کسانى است که پس از شنیدن آیه گفتند این چه مثلى است که موجب گمراهى عده ‏اى و یا هدایت گروهى دیگر میگردد خداوند در جواب آنان فرمود گمراه نمى ‏شوند مگر فاسقان‏ «وَ ما یُضِلُّ بِهِ ….»

2- جمله‏ «یُضِلُّ بِهِ …» تا آخر آیه کلام خداوند است نه سخن منکران.بنا بر این معنى آیه چنین میشود: و گروه مؤمنین چون آن را از طرف خدا میدانند هدایت مى‏یابند. پس نسبت گمراهى و ضلالت باین آیه (یا بقرآن) بدان جهت است که آیه با بیان مثال مطالب معنوى خود را روشن و واضح نمود و براى آزمایش ایمان آوردن آنان کافى بود ولى باتمام این بیانات روشن و مثال‏ها آن را دروغ پنداشته گمراه شدند و آنهایى که آن را پذیرفتند هدایت یافتند. و در نتیجه معناى آیه اینطور میشود خداوند بندگانش را باین نوع آیات و ضرب المثلها آزمایش میکند. پس گروهى گمراه شدند و گروهى هدایت یافتند همانطورى که معناى آیه‏ «رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ»[۷]: (پروردگارا بتان بسیارى از مردم را گمراه کردند) همین است.

و مثلًا اگر کسى طلا یا نقره‏اى را براى آزمایش بکوره بیندازد و معلوم شود طلا فاسد بوده باو میگویند: «أفسدت فضّتک»: نقره‏ات را فاسد کردى منظور آن‏ است که در آزمایش طلا و نقره‏ات فاسد و بى عیار از کار در آمد نه تو سبب فساد آن شده‏اى و همانطور که «اضلّ- یضلّ»- بمعناى گمراه کرد و میکند میآید همچنین بمعناى «گمراه شد و میشود» استعمال میشود هم چنان که میگویند: «فُلانٌ أَضَلَ ناقَتُهُ» فلانى شترش را گم کرد نه آنکه عمداً شترش را گم کرده باشد بلکه چنین است که شتر او گم شده است و از همین قبیل است مواردى که نسبت گمراهى و فساد بکسى داده میشود که او آن فساد را انجام نداده ولى واقع شده است مثلًا میگویند: فلان زن آن مرد را فاسد و گمراه و دیوانه کرد.

معنى این کلمه این است که آن مرد بخاطر علاقه به او بیچاره و دیوانه شد نه آنکه آن زن واقعاً او را بیچاره یا دیوانه کرده باشد واى بسا آن زن چنین مردى را ندیده و نشناخته است و این نسبت گمراهى و دیوانگى و … از آن جهت است که بسبب علاقه بآنها گمراه و فاسد یا دیوانه شده‏اند بدون آنکه سبب اصلى و حقیقى آنان باشند.

۳- اضلال و گمراهى از آن جهت گاهى نسبت بخدا داده میشود که خدا آن لطف و مهربانى را که نسبت بمؤمنین (در اثر ایمان آنها) دارد و در مواقع حسّاس و لب پرتگاهها، با کمک غیبى جلوى سقوط آنان را مى‏گیرد. چنین رحمت و لطف را نسبت بکفّار و فاسقان (به علت عناد و لجاجت خودشان) نشان نمیدهد و پس از ارشاد و راهنمایى، راه را براى آنان باز گذاشته و هنگام سقوط، با قهر و قدرت غیبى خویش جلوى سقوط حتمى را نگرفته و آنان را بحال خود وا میگذارد. تا در منجلاب فساد. گناه سقوط کنند و در نتیجه گمراه شوند و از این جهت ممکن است اضلال نسبت بخداوند داده شود و توجه دارید که هیچگونه جبرى در کار نمى‏باشد.

(و بقول سعدى.

راهست و چاه و دیده بینا و آفتاب‏ تا آدمى نگاه کند پیش پاى خویش‏
چندین چراغ دارد و بیراهه میرود بگذار تا بیفتد و بیند سزاى خویش)

به تعبیر آیه شریفه: «فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا حَتَّى یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی‏ یُوعَدُونَ»[۸] واگذار کفّار را تا در حیوانیت فرو روند و به بازیچه‏هاى دنیا سرگرم شوند تا روز موعود خویش را ببینند.

۴- نسبت اضلال به خدا از این نظر است که پس از گمراهى و کافر شدن.خداوند به کفر آنان حکم میکند همانطورى که اگر گفتند فلانى را تکفیر کردند منظور آن نیست که او را کافر گردانیده‏اند. بلکه آن است که پس از آشکار شدن کفرش او را تکفیر (حکم به کفر او) کردند.

۵- اضلال بمعنى هلاک کردن و عذاب آمده است: «إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ، یَوْمَ یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ … و آیه‏ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ»[۹] که بمعنى عذاب و هلاکت است و بمعنى بطلان نیز آمده است. مثل: آیه‏ «الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَلَنْ یُضِلَّ أَعْمالَهُمْ»[۱۰].

بنا بر این معناى آیه اینطور خواهد شد: هلاک و معذّب میشوند بوسیله این آیه گروه زیادى از کافران وعده زیادى نیز بوسیله ثواب و ایمان خود هدایت میشوند و به بهشت مى‏روند.

در هر صورت تمام مواردى که در قرآن اضلال (گمراه کردن) نسبت بخدا داده شد، بازگشت بیکى از اقسام مذکور میکند و این اضلال (در موارد فوق) غیر از اضلالى است که در قرآن نسبت به شیطان یا فرعون و سامرى داده است. مانند «وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلًّا کَثِیراً»[۱۱].

و یا «وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ». (فرعون خویشان (و قبیله‏اش) را گمراه کرد[۱۲].

«وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ». (سامرى آنان را گمراه نمود)[۱۳].

زیرا اضلال (گمراه کردن) در موارد فوق، بشک و تردید و در فساد انداختن و راهنمایى غلط مى‏باشد، و خداوند منزّه است از اینکه چنین کارى کند. بنا بر این اضلال باین معنى بخداوند نسبت داده نمیشود.

 

 

 

 

اقسام هدایت‏

هدایت و راهنمایى در قرآن بچند نوع تعبیر شده است:

۱- ارشاد و راهنمایى مطلق‏

بمعنى دلالت و ارشاد (راهنمایى) مثلًا میگویند: «هداه الطریق یا الى الطریق» یعنى راه را باو نشان داد. این نحو هدایت در قرآن براى همه است خواه مسلمان یا کافر زیرا خدا همه مردم را بسوى حق و حقیقت خوانده و راه را بآنها نشان داده است و آیات زیادى در قرآن مى‏باشد که کلمه هدایت را در این معنى بکار برده است. مانند: «لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى‏»[۱۴] هدایت و راهنمایى براى آنان از جانب خدا (بفرستادن پیامبر) آمد و آیه‏ «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً …»[۱۵] «وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‏ عَلَى الْهُدى‏»[۱۶] «وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»[۱۷] «وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ»[۱۸] و … در همه این آیات هدایت بمعنى إرشاد و راهنمایى است.

۲- لطف بیشتر

هدایت بمعنى لطف و مهربانى بیشتر خداوند نسبت به بندگان خاص، که سبب زیادى هدایت آنان میگردد همانطورى که خدا میفرماید: «الَّذِینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً» بآنها که هدایت یافته‏اند سینه باز (شرح صدر) و قدمى استوار داد.

۳- بواقع رسیدن‏

هدایت بمعنى رسیدن بواقع و هدف بگیریم همانطورى که آیات قرآن در این باره است‏ «یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ»[۱۹] و آیه‏ «وَ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَلَنْ یُضِلَّ أَعْمالَهُمْ سَیَهْدِیهِمْ وَ یُصْلِحُ بالَهُمْ».

آنان که در راه خدا کشته شدند اعمالشان باطل نمى‏شود و بزودى بهدف و واقع میرسند … در این آیه ناچار باید هدایت رسیدن بواقع و هدف، معنا شود زیرا پس از مرگ تکلیفى نیست تا آیه (هدایت) ناظر بآن باشد.

۴- حکم بهدایت و تصدیق آن‏

حکم بهدایت مثل آیه شریفه: «مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» کسى را که خداوند حکم (و تصدیق) بهدایت او کند او هدایت شده است. این سه قسم هدایت مخصوص مؤمنین است چه، آنان هستند که میتوانند بحقیقت و واقع برسند و مورد لطف و رحمت بى پایان قرار گیرند.

۵- فراهم کردن مقدمات هدایت‏

خداوند مقدّمات هدایت و سعادت را در شخص، بوجود مى‏آورد و او چیزهایى را مى‏فهمد که خود به خود او را به ایمان رهبرى میکند. مثلًا اگر کسى نیروى حرکت را در جسمى قرار داده و در نتیجه، آن جسم بحرکت در آمد میتوان گفت این شخص آن جسم را حرکت داده است نسبت هدایت در این گونه موارد بخدا نیز چنین است.

باید دانست این هدایت که مقدمه و وسیله شناسایى خدا است با آن هدایت که‏ مورد امر پروردگار است (مثل ایمان بخدا و پیامبر و اعمال نیک) فرق دارد. چه آن هدایت مانند سایر واجبات است که انسان با انجام دادنش سزاوار مدح و پاداش میگردد اگر چه خداوند او را براى رسیدن بهدایت و ایمان کمک و راهنمایى میکند

_______________________________________________________________

[۱] آیات ۲۱ از آل عمران و ۳۴ از توبه

[۲]

« من تلق منهم نقل لاقیت سیدهم‏ مثل النجوم التی یسرى بها السارى»

هر یک از آنان را ملاقات کنى گویى که بزرگشان را ملاقات کردم( چون در بزرگى همه مثل همند) چه آنان چون ستارگانى هستند که در سیر و گردش میباشد.

[۳] آیه ۱۷ از سوره بقره

[۴] آیه ۱۹ از سوره بقره

[۵] آیه ۴۴ از سوره انعام.

[۶]

« ضربت علیک العنکبوت بنسجها و قضى علیک به الکتاب المنزل»

بافته‏هاى عنکبوت براى تو مثلى( آموزنده) است و این همان حکمى است که خداوند در کتابش براى تو کرده است.

[۷] سوره ابراهیم آیه ۳۶

[۸] آیه ۸۳ از سوره« زخرف» و ۲۴ از سوره« معارج».

[۹] بدکاران و گناهکاران در عذاب و آتش دوزخند. روزى که آنها را فرشتگان عذاب برو بآتش جهنم مى‏کشند سوره قمر آیه ۴۸ و آیا ما در زمین هلاک و نابود شدیم؟

سوره سجده آیه ۱۰.

[۱۰] … آنان که در راه خدا کشته شدند رنجها و اعمال آنان باطل و ضایع نمیشود سوره محمد آیه ۴.

[۱۱] آیه ۶۲ از سوره« یاسین».

[۱۲] آیه ۷۹ از سوره« طه».

[۱۳] آیه ۸۵ از سوره« طه».

[۱۴] آیه ۲۳ از سوره نجم.

[۱۵] ما بانسان راه( حق و باطل) را نشان دادیم او سپاسگزار یا ناسپاس است.

[۱۶] قوم ثمود را ما هدایت و راهنمایى کردیم ولى آنان گمراهى را بر هدایت ترجیح دادند آیه ۱۸ از سوره سجده.

[۱۷] تو اى پیامبر مردم را براه راست هدایت کردى. آیه ۵۲ از سوره شورى.

[۱۸] آیا ما بانسان راه خبر و شر( حق و باطل و بهشت و دوزخ) را نشان ندادیم.

آیه ۱۰ از سوره بلد.

[۱۹] آیه ۹ از سوره یونس، آنهایى که خداوند بایمانشان هدایتشان میکند در بهشتها( باغها) ى پر نعمت که جویهاى آب زیر درختان آنها روان است خواهند بود.

[۱] اقوال دیگرى در باره سبب پیدایش رعد و برق نقل شده است که بعلت ضعف آن اقوال نقل نشد.

[۲] آیه ۴۲ از سوره کهف.

[۳] آیه ۶۶ از سوره یوسف. صدر آیه:« قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلَّا أَنْ یُحاطَ بِکُمْ» …. یعقوب گفت تا شما براى من بخدا عهد و قسم یاد نکنید که او را برگردانید یا بقهر خدا هلاک شوید من هرگز بنیامن را با شما نمیفرستم.

[۴]

« و احمر کالدیباج اما سماؤه‏ فریا و اما ارضه فمحول»

اسبم مانند دیبا سرخ است و قسمت بالاى این حیوان چاق و کوه پیکر است ولى قدمهاى او نازک و لاغر مى‏باشد در اینجا« ارض» بمعناى دست و پا آمده است.

[۵] فرزدق میگوید:

« سمونا لنجران الیمان و اهله‏ و نجران ارض لم تدیث مقاوله»

تفوق و برترى یافتیم بر اهل نجران و حال آنکه نجران سرزمین بلند و عالى بود که ذلیل و مغلوب نمیشد.

[۶]

« أ تهجوه و لست له بند فشرکما لخیرکما الفداء»

حسان بن ثابت انصارى میگوید: اى ابو سفیان چگونه بپیامبر هجو و ناسزا مى‏گویى در حالى که براى او مانندى نیست و پست‏ترین شما فداى بهترین شما مى‏باشد.

[۷] سوره الذاریات آیه ۵۶

[۸] سوره طه آیه ۴۳

[۹]

« الم تر ان اللَّه اعطاک سوره ترى کل ملک دونها یتذبذب»

: مگر نمى‏بینى که خداوند مقام و منزلتى بلند بتو داده که مورد غبطه و آرزوى هر پادشاهى است. چه همه آنان در مقامى پائین‏تر از تو قرار دارند.

[۱۰] آیه ۳۴ از سوره طور

[۱۱] آیه ۸۸ از سوره اسراء

[۱۲] آیه ۹۸ از سوره انبیاء

[۱۳] آیه ۵۶ از سوره نساء

[۱۴] آیه ۱۴۵ از سوره نساء

[۱۵] براى توجه ببطلان این فکر: که عقل از حریم معارف و اعتقادات دینى باید کنار رود. کافى است باین مطلب توجه کنیم: آیا میتوان در اصل توحید یا نبوت و مسائل دیگرى که باین دو ارتباط دارند جز بر پایه استدلال عقلى نظریه‏اى فهمید؟ اگر بنا شود عقل کنار رود چه پایه‏اى براى استدلال به سندیت قرآن و احادیث پیدا خواهیم کرد اگر در این موارد حکم عقل پایه و اساس بود پس پذیرفته‏ایم که عقل و استدلالات عقلى اگر بطور صحیح انجام شود اولین راهنماى انسانى است.

[۱۶] در علم کلام بحثى است که آیا بهشت و جهنم خلق شده و فعلا وجود دارند یا خداوند بعداً آن دو را مى‏آفریند؟ عده‏اى معتقد بوجود فعلى آن هستند و از قرآن و احادیث براى اثبات مدعى خود شواهدى میآورند که از جمله استدلال به آیه فوق است. ولى آنهایى که معتقدند که هنوز خلق نشده است نیز به پاره از احادیث و آیات قرآن استشهاد میکنند.

[۱۷] آیه ۱۳۱ از سوره آل عمران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=