البقرة - ترجمه مجمع البیان

ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره البقره آیه۶۲ –۷۱

 [سوره البقره (۲): آیه ۶۲]

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا وَ النَّصارى‏ وَ الصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۶۲)

[ترجمه‏]

براستى کسانى که ایمان آورده‏اند و کسانى که یهودى و نصرانى و صابئین‏اند هر کدام بخدا و دنیاى دیگر معتقد باشند و کارهاى شایسته انجام دهند پاداش آنها نزد پروردگارشان است نه بیمى دارند و نه غمگین شوند (۶۲)

شرح لغات‏

هادوا …- یهودى شدند از هاد (توبه کرد و بازگشت)

در اینکه اسم یهود از چه مشتق شده چند قول است باین قرار:

۱- از هود بمعناى توبه چون آنان از پرستش گوساله بازگشتند توبه کردند.

۲- از یهوذا که نام بزرگترین فرزند یعقوب است گرفته شده که بعد از تعریب، ذال بدال تبدیل شده است.

۳- از فعل «یتهودن» بمعناى حرکت میکنند و چون یهود وقت خواندن تورات حرکت میکردند و معتقد بودند که آسمانها و زمین هنگامى که تورات بر موسى نازل شد در حال حرکت بودند بدین نام خوانده شدند.

یهود …– اسم جمع است که مفردش یهودى است مانند زنج که مفردش زنجى و روم که مفردش رومى است.

نصارى …– پیروان عیسى علیه السلام‏اند از ماده «نصر» (یارى) و مفردش نصران است مانند سکارى جمع سکران یا مفردش «نصرى» است چون مهارى و مهرى.

در وجه تسمیه پیروان عیسى باین نام نیز چند نظر است:

۱- ابن عباس میگوید: منسوب‏اند به قریه و ده «ناصره» که عیسى در آنجا میزیست.

۲- بمناسبت اینکه آنان با هم کمک و همکارى داشتند.

۳- چون آنان در جواب حضرت مسیح که پرسید: «مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ» (یاران من بسوى خدا چه کسانند)، گفتند: «نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ» (مائیم یاران خدا) لذا باین اسم نامیده شدند.

صابئین …- جمع صابى در لغت، کسى است که دین اوّلیش را ترک کرده و بآئین دیگر گرویده و چون ستاره‏پرستان از عبادت خدا به پرستش ستاره‏ها گرائیدند به این اسم نامیده شدند. اینان ستاره مى‏پرستند و خدا و قیامت و برخى از انبیاء را قبول دارند.

تفسیر

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا …– در اینکه مراد از این ایمان آورندگان کیانند؟ اقوالى بیان شده است از اینقرار:

۱- کسانى که بعیسى ایمان آوردند و پس از آن یهودى و ستاره‏پرست و نیز از آن دسته از نصارى که بظهور محمّد معتقد نبودند، نشدند، آنان بظهور آن حضرت اعتقاد داشتند.

۲- جویندگان و پژوهندگان آئین واقعى خدا مانند حبیب نجّار و قسّ بن ساعده و زید بن عمر و بن نفیل و ورقه بن نوفل و براء مثنى و ابو ذر غفارى و سلمان فارسى و بحیر راهب و کسانى که بر نجاشى وارد شدند که قبل از بعثت رسول اکرم به آن حضرت ایمان آورده بودند که بعضى، افتخار درک زمانش را یافته و پیرو آن حضرت شدند و بعضى قبل از ظهور حضرتش از دنیا رفتند.

۳- مؤمنین از امّتهاى گذشته‏اند.

۴- سدى میگوید مقصود، سلمان فارسى و مسیحیانى‏اند که سلمان بدست آنان نصرانى شد و باو مژده و بشارت بعثت رسول اکرم را دادند و خود، قبل از ظهور آن حضرت باو گرویده بودند.

مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ …– بعضى میگویند این قسمت از آیه (کسانى که ایمان آورده‏اند) مربوط به یهود (هادوا) و نصارى و ستاره‏پرستان (صابئین) و جز از آنها است نه مؤمنین که از آغاز فرض ایمان آنها شده است و ایمان مجدّد آنان معنى ندارد.

برخى معتقدند که این جمله بهمه برمیگردد و نسبت به مؤمنین منظور، ثبات و پایدارى در ایمان و تغییر نکردن است اما نسبت به یهود و نصارى و ستاره‏پرستان ایمان ابتدایى بخدا و رسول و آنچه آورده است میباشد.

بعضى از مفسران میگویند: مراد کسانیند که به محمّد ایمان آوردند پس از آنکه بخدا در کتاب‏هاى مقدّس ایمان آورده بودند چه آن دو از هم جدا نیستند نظیر آیه کریمه: «وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى‏ مُحَمَّدٍ»[۴] (کسانى که ایمان دارند و کارهاى شایسته کرده‏اند و آنچه را که بر محمّد نازل شده که حق است و از جانب پروردگار باور دارند).

ابن عباس میگوید: این آیه، نسخ شد و آیه کریمه: «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ»[۵] (هر کس غیر از اسلام دینى اختیار کند هرگز از وى پذیرفته‏ نیست) زیرا در این آیه اجر و مقام، فقط براى مسلمانان است.

ولى این قول، بسیار بعید است زیرا نسخ، در احکام که روى مصالح و فوائد است و احیاناً تغییر میکند، تصور دارد اما در خبرى که مشتمل بر وعده است معنا ندارد و بهتر آن است که در ثبوت این مطلب از ابن عباس خدشه و تردید شود.

بعضى میگویند: حکم این آیه همیشه ثابت است زیرا مقصود آیه این است که کسانى که در ظاهر و بزبان، ایمان آورده‏اند «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا» ولى در دلشان رسوخ نکرده مانند منافقین و یهود و نصارى و ستاره‏پرست‏ها اگر پس از نفاقشان واقعاً ایمان آوردند و بعد از همه عنادها و سرسختى‏ها تسلیم شدند اجر و پاداش آنان نزد پروردگار همانند کسانى است که ابتداء و بدون سابقه نفاق، اسلام آوردند بنا بر این، قرآن در برابر پندار کسانى که تصوّر میکردند. شخصى که بعد از نفاق و عناد اسلام آورد ثواب و اجرش کمتر است میگوید: بطور کلى، هر کسى که بتوحید و صفات خدا و عدل خدا و روز رستاخیز و بهشت و جهنّم معتقد باشد و اعمال صالحه و عباداتى را که خدا دستور داده انجام دهد اجر و پاداش خواهد داشت و چون ترک گناه داخل در کلّى عمل صالح است دیگر احتیاج بتکرار و ذکر ندارد.

لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ …– معنایش گذشت یعنى از آنچه تا کنون کرده‏اند ترس نداشته و نسبت به آینده و جهان دیگر غمگین نیستند و یا ترسى از آخرت و حزنى در دنیا ندارند.

ایمان فقط امر قلبى است‏

از این آیه میتوان استفاده کرد که ایمان فقط اعتقاد قلبى است و عمل و طاعت اثر آن است نه داخل در حقیقت آن چون در این آیه پس از ایمان بخدا و روز قیامت این قسمت را که «عمل نیک انجام دهد» اضافه میکند و نمیتوان جمله‏ «وَ عَمِلَ صالِحاً» را تأکید ایمان بخدا و روز قیامت دانست و آن را نظیر آیات دیگر چون: «فِیهِما فاکِهَهٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ»[۶] (در آنجا میوه و درخت خرما و انار هست)

و «وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ»[۷] (چون از پیامبران پیمان ایشان بگرفتیم و از تو و نوح و ابراهیم ….) دانست که در این آیات آنچه عطف شده داخل کلمات قبلى بوده است مانند «نخل» در «فاکهه» و «نوح» و «ابراهیم» در «نبیّین» زیرا در این موارد مجاز و بر خلاف ظاهر است و اگر قرینه در این آیات نبود میگفتیم آنچه بعد از «واو» آمده داخل در کلمات قبل خود نبوده است‏.

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیات ۶۳ تا ۶۴]

وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّهٍ وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (۶۳) ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَکُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرِینَ (۶۴)

[ترجمه‏]

هنگامى که از شما پیمان گرفتیم و کوه را بر فراز سر شما بالا بردیم که: آنچه بشما دادیم (کتاب خدا) محکم بگیرید و مندرجات آن را بخاطر بیاورید باشد که پرهیزکارى کنید (۶۳) پس از آن روى گرداندید پس اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما نمیبود از زیانکاران شده بودید (۶۴)

شرح لغات‏

میثاق …– وزن مفعال از ماده وثوق (اطمینان) عهد محکم.

طور …– در لغت بمعناى کوه و در اصطلاح کوه مخصوصى است که موسى در آن، خدا را میخواند.

تولّیتم …– روى گرداندید و پشت کردید.

تفسیر

این خطاب نیز متوجه به نبى اسرائیل است میفرماید بیاد آورید وقتى از شما پیمان و عهد گرفتیم این پیمان، همان درک فطرى توحید و عدل خداست باضافه برهان‏هاى واضح و روشن دیگرى که بر توحید و بر صدق انبیاء و رسل اقامه نمودیم.

بعضى میگویند منظور از این پیمان، همان عهدیست که از انبیاء گرفته شده است در آیه کریمه:

«إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَهٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ …»[۸].

چون خدا از پیامبران پیمان گرفت که بحقّ این کتاب و حکمت که به شما داده‏ام چون پیغمبرى بسوى شما آید و آنچه را که همراه شما است تصدیق کند باو ایمان بیاورید و او را یارى کنید …

بعضى گفته‏اند که عهد خدا همان گرفتن تورات است از موسى.

وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ …– ابو زید میگوید این آیه راجع به بازگشت موسى از طور و آوردن الواح است که به بنى اسرائیل گفت این الواح را براى شما آوردم که در آن «تورات» و حلال و حرام است و بدان، عمل کنید آنان گفتند کیست که به اینها عمل کند.

خداوند ملائکه را فرستاد تا کوه را از جایش کنده و بر سر آنان قرار داد موسى بآنان گفت اگر قبول نکنید کوه را بر سر شما خواهد افکند آنان تورات را گرفته و در حالى که به کوه مى‏نگریستند خدا را سجده کردند و از این جهت سجده یهود به یک سمت از صورت است و این پیمان در حال بالا رفتن کوه بود.

خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّهٍ …– ابن عباس و قتاده و سدى میگویند یعنى تورات را به جدّ و یقین بگیرید، و روایتى را عیاشى از امام صادق نقل میکند که از آن حضرت سؤال شد در باره این آیه کریمه که آیا منظور از این قوه، قدرت بدنى است یا قوه روحى؟ حضرت فرمود: هر دو.

بعضى معتقدند: تورات را با نیرو بگیرید یعنى به احکام آن عمل کنید.

ابو على و أصم میگویند: «خذوا بقوه» یعنى در حالى که توانایى دارید آن را بگیرید.

وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ …– آنچه در تورات است حفظ و بخاطر داشته باشید و فراموش نکنید و یا بدان عمل کنید و ترک نکنید و یا از آنچه در وعد و وعید تورات است عبرت گیرید. بعضى میگویند: معناى آیه این است که بیاد آورید عقوبت و عذابى که درترک احکام تورات است و در تأیید این قول روایتى از امام صادق علیه السلام وارد شده است‏

لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ …– شاید با این یادآورى، پرهیزکار شده از گناه دورى کنید و بطاعت گرائید.

ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ … و پس از آن، شما آن عهد محکم را نادیده گرفته و روى گرداندید و اگر نبود فضل و رحمت خدا که توبه شما را پس از آن شکستن عهد قبول کرد شما از زیانکاران بودید.

ابو العالیه میگوید: فضل خدا ایمان است و رحمت او قرآن بنا بر این معناى آیه این است که اگر نبود قدرت ایمانى که من به شما دادم و موانع آن را از جلو راه شما برداشتم شما زیانکار و خسارت زده بودید.

علّت اینکه ایمان بنى اسرائیل و توبه آنان فضل خدا شمرده شده این است که فضل و خواست و تقدیر خدا سبب آن شد.

و یا ممکن است منظور از فضل خدا این باشد که پس از روى گرداندن و بازگشت- بنى اسرائیل خداوند آنان را هلاک نکرد و مهلت داد تا شما توبه کردید و الّا قطعاً هلاک میشدید.

 

 

 

 [سوره البقره (۲): آیه ۶۵]

وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَهً خاسِئِینَ (۶۵)

[ترجمه‏]

شما به خوبى دانستید وضع کسانى را از شما که در روز شنبه از حد تجاوز کردند پس بآنها گفتیم بوزینگانى مطرود باشید (۶۵)

شرح لغات‏

علمتم …– دانستید.

اعتدوا …– تجاوز کردند.

السّبت …– شنبه- و در لغت بمعناى قطع و رها کردن و دست کشیدن است و چون یهود در روز شنبه دست از کار میکشیدند و آن را رها میکردند این روز به این نام خوانده شد.

بعضى گفته‏اند «سبت» بمعناى راحتى و آسایش است مانند آیه کریمه: «وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً»[۹] (قرار دادیم خوابتان را آرامشى) و: «وَ النَّوْمَ سُباتاً»[۱۰].

و چون یهود، در این روز آرامش و آسایش داشتند بدین کلمه نام گذارى شده‏اند.

قرده …– جمع قرد بوزینه.

خاسئین …– جمع خاسئ، رانده و دور شده.

تفسیر:

باز توجه سخن به یهود است که شما دانستید و فهمیدید داستان کسانى را از شما که از شکار در روز شنبه نهى شده بودند ولى آنان به این قانون، تجاوز کردند و ماهى‏ها که روز شنبه را براى خود روز امنى دانسته بودند در آن روز، زیاد جمع میشدند یهود آنها را روز شنبه در آب، حبس میکردند و یکشنبه میگرفتند (باصطلاح، حیله شرعى بکار میبردند) در حالى که این عمل، تجاوز بود زیرا حبس، همان شکار است.

حسن بصرى میگوید: اینان رسماً روز شنبه شکار میکردند و آن را حلال مى‏شمردند، ما به آنان گفتیم: بوزینگانى مطرود باشید و منظور از این امر (باشید) بجا آوردن خودکار است نه فرمان اصطلاحى نظیر آیه کریمه: «فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً»[۱۱] (به آن (آسمان) و زمین گفت با رغبت و میل یا بى میلى و کراهت بیائید).

با اینکه آنجا امر نبود و منظور آفرینش آسمان و زمین است بسهولت و بدون مشقّت و سختى، ابن عباس میگوید: خدا آنان را مسخ کرد و سه روز بیشتر باقى نماندند و در آن سه روز نه مى‏خوردند و نه مى‏آشامیدند تا طوفانى تند وزید و آنان را در آب‏ انداخت و آنان نیز مانند هر جمعیّتى که مسخ میشوند هلاک شدند.

مجاهد میگوید: اینان راستى مسخ نشده بصورت بوزینه در نیامدند بلکه قرآن مثال میزند همانطورى که در آیه کریمه میفرماید: «کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً»[۱۲] (مانند خر است که کتابها را بردارد).

و باز از او نقل شده که دلهاى آنان مسخ شد و چون بوزینگان موعظه و بیان عقاب در آنان اثرى نمى‏ گذاشت.

در این آیات احتجاجى است از خدا بر یهود به نعمتهاى پیاپى که بر پدرانشان داده بود و نیز اخبارى است به رسول اکرم از لجاجت و سرپیچى و گناه و ناسپاسى پى در پى پدرانشان با معجزات و براهین و دلیل‏هایى که میدیدند. تا براى رسول اکرم تسلیت و دل‏گرمى باشد در برابر اذیّتها و خیانتهاى یهود که به آن حضرت میرسید و نقشه‏هاى شیطانى که بر ضدّش میکشیدند و هم براى یهود تهدیدى باشد که اگر از همان راهى که پدرانشان رفتند بروند گرفتار همان نوع عذابها خواهند شد و سرنوشتى چون پدرانشان خواهند داشت‏.

 

 

 

 

 [سوره البقره (۲): آیه ۶۶]

فَجَعَلْناها نَکالاً لِما بَیْنَ یَدَیْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَهً لِلْمُتَّقِینَ (۶۶)

[ترجمه‏]

این عقوبت را کیفر آنها و عبرت آیندگان و پند براى پرهیزکاران گردانیدیم (۶۶)

شرح لغات‏

نکال …– عقوبت و ترسانیدن.

موعظه …– پند و اندرز.

تفسیر

فَجَعَلْناها …– گردانیدیم آن را.

در مرجع ضمیر چند احتمال است:

۱- از حضرت باقر علیه السلام نقل شده است: که منظور از آن، جمعیتى است که‏ مسخ گردیدند و آنها در قریه‏اى که در کنار دریا واقع بود و «ایله» نامیده میشد اقامت داشتند.

۲- زجاج میگوید: منظور مسخ شدن آنها است.

۳- ابن عباس میگوید: مراد از آن عقوبت است.

۴- منظور از آن، قریه‏اى است که اهل آن، تعدّى و گناه کردند و در احتمال اوّل نام آن مذکور گردید.

نکالًا …– عقوبت.

و بمعناى رسوایى و شهرت و یا یادآورى و عبرت نیز گفته شده.

لِما بَیْنَ یَدَیْها وَ ما خَلْفَها …– براى کسانى که در آن عصر بودند و کسانى که بعد از آن بوجود خواهند آمد.

در تفسیر این جمله چند قول است:

اوّل: ضحّاک از ابن عباس روایت کرده است: منظور از «لِما بَیْنَ یَدَیْها» امّتهایى است که با آن جماعت هم عصر و هم زمان بودند و مراد از «ما خَلْفَها» جمعیتى است که بعد از آن عصر بوجود میآیند و این قول با آنچه از امام باقر و امام صادق علیهما السلام روایت شده کاملًا نزدیک است زیرا که آنان فرموده‏اند: غرض از «لِما بَیْنَ یَدَیْها» امّتهایى است که آن جماعت را در حال نزول عقوبت میدیدند، و منظور از «ما خَلْفَها» ما یعنى امّت پیغمبر آخر زمان میباشد و در این صورت کلمه «ما» بمعناى «من» که در صاحبان عقل و شعور بکار میرود میباشد و تفسیر آیه بنا بر این وجه چنین است:

ما این عقوبت را براى همه امّتها تا روز قیامت موجب عبرت قرار دادیم تا آنها از ارتکاب چنین گناه بپرهیزند.

دوّم: ابن عباس در روایت دیگر میگوید: منظور از «لِما بَیْنَ یَدَیْها» گناهان و خطایایى است که پیش از انجام صید ماهى واقع شد و بنا بر این لام بمعناى سببیّت است، و مراد از «ما خَلْفَها» گناهان بعد از انجام صید است.

سوم: عکرمه از ابن عباس روایت کرده: مقصود از «لِما بَیْنَ یَدَیْها» قریه ‏هایى‏ است که در جلو آن قریه بودند و از «ما خَلْفَها» قریه ‏هایى که در پشت آن واقع شده

چهارم: مقصود از اوّل‏ «لِما بَیْنَ یَدَیْها» گناهان گذشته و از دوّم‏ «ما خَلْفَها» خطاهایى است که بموجب آن هلاک گشتند.

وَ مَوْعِظَهً لِلْمُتَّقِینَ …– و پند براى پرهیزکاران.

یعنى تنها پرهیزکاران از این جریان درس عبرت مى‏گیرند مانند آیه شریفه‏ «هُدىً لِلْمُتَّقِینَ» که در شأن قرآن مجید وارد شده و منظور از آن این است: که این کتاب شریف تنها براى پرهیزکاران راهنما و هادى خواهد بود.

و از آیه شریفه چنین استفاده میشود: هر طائفه ‏اى مانند این طائفه رفتار نماید همان کیفر مسخ و تغییر خلقت را سزاوار است زیرا که این عقوبت براى همه و درس عبرت براى پرهیزکارانست که دست بچنین گناه و نافرمانى آلوده نکنند و روى چنین کیفرى را نه بینند.

 

 

 

 

 [سوره البقره (۲): آیات ۶۷ تا ۷۱]

وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَهً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ (۶۷) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَهٌ لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ عَوانٌ بَیْنَ ذلِکَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ (۶۸) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَهٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِینَ (۶۹) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَیْنا وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ (۷۰) قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَهٌ لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَهٌ لا شِیَهَ فِیها قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ (۷۱)

[ترجمه‏]

و بیاد آورید زمانى را که موسى بقوم خود فرمود: بامر خدا گاوى را ذبح کنید قوم گفتند: ما را به تمسخر گرفته ‏اى، موسى گفت: پناه میبرم بخدا از آنکه در زمره نادانان باشم (۶۷) قوم گفتند: از خداوند بخواه چگونگى گاو را معین فرماید موسى گفت: خدا میفرماید: گاوى باشد نه پیر از کار افتاده و نه جوان کار نکرده بلکه میانه ایندو حال باشد پس مأموریت خود را انجام دهید قوم گفتند: از خداوند بخواه رنگ آن گاو را معین فرماید موسى گفت:خدا میفرماید: گاو زرد زرّینى باشد که رنگ آن بینندگان را فرح بخش است (۶۹)

قوم گفتند: از خداوند بخواه آن گاو را از هر جهت براى ما روشن کند زیرا که هنوز بر ما مشتبه است و بخواست خدا راه هدایت پیش گیریم (۷۰) موسى گفت: خدا میفرماید: آن گاو آن قدر بکار رام نباشد که زمین شیار کند و آب بکشتزار دهد و هم بى عیب و یک رنگ باشد، قوم گفتند:

اکنون حقیقت را روشن ساختى و گاوى بدان اوصاف کشتند لیکن نزدیک بود در این امر باز نافرمانى کنند

شرح لغات‏

بقره …– گاو ماده.

هزواً …– سخریّه و بازى گرفتن.

اعوذ …– پناه میبرم.

یبیّن …– توضیح دهد.

فارض …– گاو بزرگ و پیر و بعضى گفته ‏اند که آن گاوى است که چند بچه زائیده و در اثر آن داخل شکم وسعت پیدا کرده است.

بکر …– گاو کوچکى است که باردار نشده باشد.

عوان …– گاوى که جوان باشد و یکى دو بچه زائیده باشد.

فاقع لونها …– زردى تند و زرّین.

ذلول …– گاوى که در اثر کار و سوارى از کار افتاده.

تثیر …– شیار میکند.

حرث …– زمین مزروعى.

مسلّمه …– خالى از عیب و نقص.

لاشیه … یک رنگ.

شرح داستان‏

و در آن چند قول است:

اوّل: عیاشى میگوید حضرت رضا فرمودند: جریان فرمان خداوند نسبت بکشتن گاو چنین بوده است: مردى از بنى اسرائیل یکى از بستگانش را کشت و او را در سر راه بهترین نواده بنى اسرائیل انداخت و سپس در مقام خونخواهى او برآمد، جریان کشته شدن مقتول را بموسى اطلاع دادند و از قاتل پرسش کردند، موسى دستور داد گاو را بیاورید گفتند: ما را مسخره کرده‏اى موسى گفت: پناه میبرم بخدا که در زمره نادانان باشم. و چنانچه بر طبق دستور موسى گاوى را میآوردند و از پرسش‏هاى مکرّر خود دارى مى‏نمودند گرفتار شدت دستور و خصوصیاتى که بعداً مقرر گردید نمیشدند. بالآخره پس از پرسش‏هاى متعدد از اوصاف گاو و تعیین خداوند گاو مزبور را نزد جوانى از بنى اسرائیل یافتند باو مراجعه و تقاضاى فروش نمودند او امتناع نمود و گفت: فقط در یک صورت گاو را میفروشم که پوست آن را از طلا پر کنند جریان باطلاع موسى رسید موسى دستور داد خریدارى کنید.

حضرت رضا علیه السلام فرمود: بعضى از یاران پیامبر اسلام از ایشان پرسش کردند جریان گاو چه بود و چه خصوصیتى در آن گاو بود نبىّ اکرم فرمود: جوانى از بنى اسرائیل نسبت بپدر خود کاملًا نیکى میکرد جوان متاعى را خریدارى کرده نزد پدر آمد پدر را در حال خواب دید در حالى که کلید در زیر سر او بود بیدار کردن او را خوش نداشت در نتیجه معامله بهم خورد پدر بیدار شد جریان را باطلاع او رساند پدر کاملًا خشنود شد و گفت: پسرم این گاو را بجاى معامله بپذیر، پیامبر اکرم فرمود: ملاحظه کنید نیکى بپدر چقدر با ارزش است.

دوم: ابن عباس میگوید: مقتول پیر مرد ثروتمندى بود که برادرزادگانش او را بقتل رسانیدند و او را نزدیک درب برخى از نواده‏هاى بنى اسرائیل انداختند و سپس در مقام خونخواهى بر آمده محاکمه را نزد موسى بردند، موسى پرسید: چه کسى از این جریان آگاه است، گفتند: تو پیامبر خدایى و تو داناترى در این هنگام خداوند وحى فرستاد و امر کرد آنان را که گاوى کشته و عضوى از آن را بمقتول زنند تا خداوند مقتول را زنده و جریان را شرح دهد.

سوم: گفته شده: قاتل پسر عموى مقتول و انگیزه کشتن تأخیر مرگ طبیعى او بود و از این جهت در مقام کشتن او بر آمد تا از ارث او منتفع گردد.

چهارم: امام صادق بر طبق روایت فرمود: سبب کشتن مقتول این بود: قاتل در مقام خواستگارى دختر مقتول بر آمده پیش مقتول فرستاد و جواب مساعدى نشنید، دیگرى که از نیکان بنى اسرائیل بود خواستگارى کرده جواب مثبت شنید، پسر عموى شکست ‏خورده را حسادت برانگیختن و در صدد کشتن بر آمد تا آنکه در کمین او نشست و او را بقتل رسانید و سپس او را بجانب موسى آورد و گفت: اى پیامبر خدا این پسر عموى من است که کشته شده و موسى پرسید: که او را بقتل رسانیده؟ گفت: نمیدانم، و موضوع کشتن در بنى اسرائیل امر بزرگى بود و از این رو بر موسى گران آمد و با عظمت کامل بآن توجّه نمود.

تفسیر

این آیات معطوف است بر آیات گذشته که در مورد بیان نعمتهایى که خداوند بر بنى اسرائیل ارزانى داشت و آنان در برابر آنها کفران و نافرمانى نمودند. وارد شده است.

وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَهً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً …– و بیاد آورید هنگامى را که موسى بقوم خود گفت: خداوند شما را امر میکند که گاوى را بکشید.

بیاد آورید همچنین از پیمان شکنى‏ هایى که نمودید هنگامى را که موسى بقوم خود گفت: خداوند شما را مأمور کشتن گاوى قرار داده گفتند: موسى ما را استهزاء مى‏نمایى؟ ما در باره مقتول از تو پرسش نموده تو در پاسخ ما را امر بکشتن گاو مى‏ نمایى و علّت این گفتار نبودن ارتباط میان دو امر- جریان مقتول و کشتن گاو- است بحسب ظاهر و آشنا نبودن آنان بحکمت این دستور زیرا که موسى تنها دستور کشتن‏ گاو را بیان نمود و هدف از این دستور را روشن نکرد و از این رو آنان گفتند چه ارتباطى میان کشتن گاو و جریانى است که بعنوان مرافعه بتو مراجعه کرده‏ایم پس غرضى جز استهزاء و تمسخر در کار نیست.

قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ …– موسى گفت بخدا پناه میبرم از اینکه در زمره نادانان باشم.

و این تعبیر دلالت دارد بر اینکه استهزاء جز از نادان صادر نمى‏شود زیرا کسى که استهزاء میکند از دو صورت بیرون نیست یا این است که خلقت و چگونگى آن را مورد استهزاء قرار میدهد و یا کردارى از کردارهاى او را بباد سخریه میگیرد و هیچکدام صلاحیت استهزا ندارد زیرا که خلقت امرى است غیر اختیارى و از دائره قدرت مخلوق بیرون است و از این رو استهزاء بآن وجهى ندارد، و کردار و عمل اگر زشت و ناپسندیده باشد در این صورت لازم است که صاحب آن آگاهى پیدا کرده و زشتى آن عمل باو معرّفى گردد تا در نتیجه انزجار و دورى براى او حاصل شود و استهزاء در برابر آن نادرست است و در حقیقت خود عمل زشت و گناه بزرگى است که جز از نادان و یا نیازمند بآن تحقّق پیدا نکند.

 

 

 

پرسش چرا خداوند آنان را مأمور کشتن گاو از میان حیوانات نمود و چه امتیازى براى گاو در این جهت موجود بود؟

پاسخ:

زیرا که آنان در زمان گذشته گاو پرست بودند و منظور این بود که با کشتن گاو عظمت و بزرگى آن که در گذشته معتقد بودند از بین برود و آنچه در نفس آنان در باره صلاحیت گاو براى پرستش راه پیدا کرده بود زائل گردد.

 

 

پرسش:چرا خداوند مقتول را با کشتن موجود زنده‏اى حیات ثانوى بخشید؟

پاسخ: 

براى اینکه بهتر و بیشتر قدرت کامله خداوندى روشن گردد و اختراع چیزى را از راه ضدّش بآنان بنمایاند.

پس از آنکه دانستند که کشتن گاو دستور واجبى است از جانب خداوند از خصوصیات آن پرسش نموده و ابتداء بسنّ آن کردند.

قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ …– گفتند: از خداى خود براى ما بخواه که آن گاو را براى ما روشن کند.

و در این پرسش تصریحى به سنّ آن ننمودند لیکن بطورى که از پاسخ استفاده میشود منظور همان سؤال از سنّ و مقدار عمر بوده است.

قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَهٌ لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ …– موسى گفت: خداوند میفرماید:

آن گاوى است که نه پیر از کار افتاده و نه خرد و کوچک است.

عَوانٌ بَیْنَ ذلِکَ …– میان آن دو- فارض و بکر- است.

ابن عباس میگوید: منظور از «عوان» حدّ متوسط میان بزرگ و کوچک میباشد که از نظر نیرو و زیبایى بهترین فصل گاو و سایر جنبندگان است.

مجاهد میگوید: منظور از «عوان» گاوى است که یکى دو بچه زائیده باشد.

فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ …– آنچه را که مأمور شده‏اید- از کشتن گاو- انجام دهید.

پس از آنکه سنّ گاو را خداوند بیان نمود از رنگ آن پرسش نمودند:

قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما لَوْنُها …– گفتند: از خداى خود براى ما بخواه که رنگ آن گاو را براى ما بیان نماید.

قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَهٌ صَفْراءُ …– موسى گفت: خداوند میفرماید آن گاو زردى است.

حسن و سعید بن جبیر میگوید: آن گاو تمامى اعضائش زرد بود حتّى شاخ و سُم آن.

فاقِعٌ لَوْنُها …- زردى رنگ آن شدید بود.

برخى گفته‏اند: زردى آن خالص بود- و رنگ دیگرى به آن مخلوط نبود- و بعضى گفته‏اند: زردى نیک منظرى دارد.

تَسُرُّ النَّاظِرِینَ …– بینندگان را بنشاط و فرح آورد همانطورى که از قتاده و دیگران نقل شده است.

کفش زرد

از امام صادق علیه السلام روایت شده هر که کفش زرد بپوشد پیوسته مسرور و خوشحال خواهد بود تا زمانى که آن را کهنه و غیر قابل استفاده نماید همانطور که خداوند فرموده است: «صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِینَ». پس از آنکه سنّ گاو و رنگ آن را خداوند بیان کرد از اوصاف آن پرسش کردند:

قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ …– گفتند از خداوند خود براى ما بخواه که آن گاو را روشن کند که از گاوهاى کار است یا گاو چرنده.

إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَیْنا وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ …– زیرا که آن گاو از نظر اوصاف براى ما مشتبه است و ما در اثر لطف و عنایت و تعریف کامل خداوند انشاء اللَّه هدایت خواهیم یافت.

ابن جریج و قتاده از ابن عباس از نبى اکرم روایت کرده‏اند: فرمود: دستور اوّل این جماعت کشتن گاوى بیش نبود و لیکن در اثر پرسشهاى پیاپى خداوند بر آنان سخت گرفت، و سوگند بخداوند اگر بنى اسرائیل انشاء اللَّه نمى ‏گفتند هرگز آن گاو را نمى ‏یافتند.

قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَهٌ لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِی الْحَرْثَ …– موسى گفت:

پروردگار میفرماید: آن گاوى است که در اثر شیار شکسته و رام نشده و زمین مزروعى را آبیارى نتواند کرد.

مُسَلَّمَهٌ …– سالم است.

قتاده و عطا میگویند: از هر عیبى دور است.

مجاهد میگوید: خالى از رنگهاى گوناگون است.

دیگرى گفته: آثار عمل و کار در آن وجود ندارد.

حسن میگوید: آن گاو وحشى است.

لا شِیَهَ فِیها …– اهل لغت گویند: منظور گاوى است که چیزى جز رنگ پوست در آن پیدا و آشکار نیست.

قتاده و مجاهد میگویند: رنگ دیگرى جز رنگ پوست در آن پیدا و آشکار نیست.

قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ …– قوم گفتند: در این هنگام حق را روشن کردى.

فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ …– پس کشتند آن گاو را و لیکن نزدیک بود نافرمانى کنند.

زیرا که از رسوایى و شهرت قاتل بیم داشتند و یا از گرانى قیمت گاو.

از ابن عباس روایت شده: گاو را در برابر پر کردن پوستش از مال مقتول خریدارى کردند.

سدى میگوید: ده برابر وزن گاو از طلا بعنوان قیمت گاو پرداختند.

عکرمه میگوید: قیمت واقعى آن سه دینار بیشتر نبود.

بحث اصولى‏

دانشمندان بزرگ در این آیات اختلاف کرده ‏اند.

برخى معتقدند: دستور الهى و فرمان خداوند در مورد کشتن گاو متعدّد بود دستور اوّل کشتن گاوى از گاوهاى معمولى بود و هیچ امتیاز و خصوصیت علاوه‏اى در آن در نظر گرفته نشده بود، و چنانچه گاوى را میکشتند فرمان خداوند را عملى کرده بودند لیکن چون انجام ندادند مصلحت اقتضا نمود که دستور تشدید شود و چون براى مرتبه دوّم مراجعه نمودند تکلیف بر طبق مصلحت تغییر کرد.

و در اینجا اختلافى میان صاحبان این عقیده رخ داده:

پاره معتقدند: در آخرین دستور تمام اوصاف قبلى لزوم دارد و در حقیقت در هرنوبت اضافه‏اى بر آنچه قبلًا بود واقع شد.

و برخى گفته ‏اند: در آخرین تکلیف تنها امتیاز اخیر لزوم دارد و در حقیقت هر تکلیفى ناسخ فرمان قبلى است و نسخ کردن فرمان قبل از فرمانبردارى مانعى ندارد زیرا ممکن است مصلحت فعل در اثر گذشتن وقت آن دگرگون شود و در این صورت تنها نسخ کردن پیش از وقت جایز نیست زیرا که آن مستلزم بدا و تبدّل نظر و عقیده است و در باره خداوندى که محیط بهمه امور و مصالح و مفاسد آنها میباشد تبدّل نظر و رأى محال است.

دیگران گفته ‏اند: دستور پروردگار در مورد کشتن گاو تنها یک دستور بود و هیچگونه اختلاف و تعدّدى در آن واقع نشد و از ابتداء امر همه اوصافى که بتدریج بیان شد در آن لازم و در نظر گرفته شده بود نهایت امر تأخیر بیان پیش آمد و تأخیر بیان از هنگام خطاب تا قبل از انجام و عمل مانعى ندارد.

سیّد مرتضى همین آیه شریفه را دلیل بر جواز تأخیر بیان قرار داده و فرموده:

پرسش قوم، از موسى بعد از دستور خداوند که آن گاو را براى ما توضیح ده از دو حال بیرون نیست یا اینکه منظور همان گاوى بود که دستور اول در مورد آن صادر شد، و یا گاوى که دستور دوم در مورد آن آمد.

ظاهر عبارت سؤال پرسش از اوصاف گاوى است که مأمور بکشتن آن بودند و از همین جا استفاده میشود که آن گروه خود را موظّف بدو تکلیف ندیدند بلکه تنها خویش را مأمور کشتن یک گاو میدانستند.

و در این صورت پاسخ موسى نیز در آن دو احتمال است یکى اینکه ضمیر در «إِنَّها بَقَرَهٌ لا فارِضٌ» بهمان گاو اوّل رجوع کند دوّم اینکه منظور از ضمیر گاو دیگرى باشد و این احتمال نادرست است زیرا که پاسخ باید مطابق با پرسش باشد و در سؤال هیچگونه اشاره‏اى بگاو دیگرى نشده.

علاوه آخرین پرسش آنان که گفتند: آن گاو هنوز بر ما مشتبه است دلیل روشنى است بر اینکه دستور تنها کشتن یک گاو بوده زیرا اگر دستورات مختلف و متعدّدى بود جایى براى پرسش آخر باقى نمى‏ماند زیرا هیچگونه اشتباهى در کار نبود چه دستور اوّل در مورد کشتن گاوى بود که هیچ امتیازى در آن راه نداشت و دستور دوّم در مورد گاوى بود که از نظر سنّ امتیاز و دستور سوّم در باره گاوى که از لحاظ رنگ خصوصیت داشت پس در این صورت جاى هیچگونه اشتباهى نبود.

و توبیخى که خداوند در آخر آیات از آنان میفرماید دلیل بر این نیست که چند دستور وجود داشته و آنان نافرمانى دستور اوّل را کرده‏اند، زیرا که توبیخ در برابر کوتاهى و یا تأخیر انجام پس از بیان تامّ بوده است‏

__________________________________________________________

[۱] آیه ۲۹ از سوره توبه

[۲] الغنى غنى النفس

[۳] آیه ۱۱۷ از سوره مؤمنین

[۴] آیه ۲ از سوره محمد

[۵] آیه ۸۵ از آل عمران

[۶] آیه ۶۸ از سوره الرحمن

[۷] آیه ۷ از سوره احزاب

[۸] آیه ۸۱ از سوره آل عمران

[۹] آیه ۹ از سوره نبا

[۱۰] آیه ۴۷ از سوره فرقان

[۱۱] آیه ۱۱ از سوره فصلت

[۱۲] آیه ۵ از سوره جمعه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=