البقرة - ترجمه مجمع البیان

ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره البقره آیه۲۲۳–۲۳۲

 [سوره البقره (۲): آیه ۲۲۳]

نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاقُوهُ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ (۲۲۳)

[ترجمه‏]

زنان شما کشت شمایند بکشت خویش چنان که خواستید در آئید و براى خویش پیش فرستید و از خدا بترسید و بدانید که نزد خدا خواهید رفت و (اى رسول) مؤمنان را بشارت ده‏

شأن نزول‏

این آیه درباره عقیده ‏هاى ناصحیح که یهود درباره کیفیت آمیزش و اثر آن داشتند نازل شد و حلیت آمیزش را در صورت‏هاى مختلف بیان نمود.

 

 

تفسیر:

پس از آنکه خداوند احوال زنان در حال عادى و عادت بیان نموده بدنبال آن میفرماید:

نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ …– در معناى این جمله سه قول است:

۱- زنان کشت‏زار شمایند (ابن عباس و سدى)

2- زنان صاحب کشتند براى شما که فرزند و لذت از آنان بدست میآورید (زجاج).

۳- زنان مانند کشت‏اند براى شما فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنَّى شِئْتُمْ …– درآئید به کشت خود از هر جا و یا بهر کیفیت که خواستید.

مالک باین آیه استدلال کرده است بر جواز آمیزش از غیر راه طبیعى با زنان در حال حیض و نافع از ابن عمر و زید بن اسلم از محمّد بن منکدر و به همین مطلب نقل کرده است ولى بسیارى از فقها با این مطلب مخالفت کرده و گفته‏اند قرآن تعبیر به «حرث» (کشت) کرده پس باید آمیزش بطور عادى باشد که سبب نسل گردد و بآن «حرث» گفته شده‏ وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ …– براى خویش اعمال صالحه‏اى که مأمور بآنها ترغیب شده‏اید پیش فرستید تا اینکه ذخیره‏اى براى شما باشد و بسبب ترک تجاوز از حدودى که براى شما بیان شده است از خدا بترس.

مناسب اتصال این جمله بجملات پیش اینست که چون در سابق بانجام کارهایى امر نموده اکنون میفرماید از این طاعاتى که بانجام آنها مأمور شده‏اید براى خود پیش فرستید.

درباره جمله‏ «قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ» براى خود پیش فرستید وجوهى بیان شده است از اینقرار:

۱- درخواست فرزند که داشتن فرزند صالح پیش فرستادن بزرگى است چنان که میفرماید: «وقتى انسان میمیرد پرونده‏اش بسته میشود و عملش قطع میگردد مگر از سه دسته که عملشان ادامه دارد: «فرزند صالحى که دعا کند، صدقه جاریه، و علمى که بعد از او مورد استفاده مردم قرار گیرد.

۲- مردن فرزند که در حدیث آمده است: کسى که فرزند نابالغ پیش از خود فرستاده باشد آتش دوزخ باو نمیرسد.

بعضى عرض کردند یا رسول …- اگر دو فرزند از او بمیرد چطور؟

فرموده: همین پاداش را خواهد داشت.

۳- بسم ا … گفتن هنگام آمیزش (عطا)

۴- دعا خواندن در این هنگام (مجاهد) و مؤید این وجه است روایتى که ابن عباس از پیامبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم نقل فرمود وقتى شخصى خواست بهمسر خود درآید

«بسم اللَّه اللهم جنبى الشیطان و جنب الشیطان ما رزقنا فان قدر بینهما ولد لم تضره شیطان‏

«یعنى بنام خدا، خدایا شیطان را از من دور کن و شیطان را از آنچه بما روزى میکنى دور نما (سپس حضرت فرمود) اگر فرزندى در میان آنها روزى شد حتماً شیطان باو آسیبى نمیرساند.

۵- ازدواج با زنان عفیف تا فرزندانى پاک و صالح بوجود آید «وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاقُوهُ» و بدانید که جزاء و پاداش خدا را اگر اطاعت کرده باشید و یا کیفر و عذاب گناهان را در صورت ارتکاب، خواهید دید «وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ» و مؤمنان را به پاداش و بهشت بشارت ده.

مطابق تفسیر ما، مراد از ملاقات خدا دیدن پاداش الهى است نه دیدن خود او چون کلمه «لقاء» بمعناى یافتن بکار میرود مانند «لقى جهده (نتیجه کوشش و زحمتش را یافت) و باضافه حتى فرقه «مشبهه» نمیگویند که همه مردم خدا را مى‏بیند.

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۲۲۴]

وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَهً لِأَیْمانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَیْنَ النَّاسِ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۲۲۴)

[ترجمه‏]

خدا را در معرض سوگندهاى خود قرار ندهید که نیکوکار و پرهیزکار باشید و میان مردم اصلاح دهید و خداوند شنوا و دانا است‏

 

شرح لغات:

عرضه- چیزیست که صلاحیت و لیاقت ‏کارى را داشته باشد و ابو العباس میگوید «آنچه در معرض خیر و شر قرار میگیرد «عرضه» است.

ایمان- جمع «یمین» و یمین و حلف بمعناى سوگند است و بعضى گفته ‏اند کلمه «یمین» بمعناى قسم با معناى اصلى که «دست» است مناسبت دارد زیرا وقتى که قسم میخوردند دست‏هاى خود را بهم میزدند و از این نظر به آن «یمین» گفته‏اند:

و برخى گفته‏اند از «یمن» بمعناى برکت است و یمین عقد چیزى است که بسبب گفتن قسم برکت آن بیشتر میشود.

 

 

شأن نزول:

عبد اللَّه بن رواحه قسم خورده بود که ازدواج نکند و کسى با او نحن نگوید و کسى میان او و همسرش اصلاح ندهد و میگفت من درباره این امور قسم خورده ‏ام و انجام آنها بر من حلال نیست این آیه نازل شد.

 

 

تفسیر:

پس از آنکه در آیات گذشته احوال زنان و آنچه در مورد آنان حلال و جائز بود بیان شد اینک حکم «ایلا» (سوگندى که به سبب آن همسر حرام میگردد) ذکر میشود و قبل بیان این حکم مسئله خود سوگند مورد توجه قرار میگیرد.

وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَهً لِأَیْمانِکُمْ …– (خدا را در معرض سوگندهاى خود قرار ندهید).

در معناى این جمله و اینکه مراد از آن چیست سه قول است:

۱- سوگند بخدا را مانع از نیکوکارى و پرهیزکارى قرار ندهید به اینکه بقسم‏ خدا استناد کرده و آن را علت قرار دهید و بگوئید: ما بخدا سوگند خورده‏ایم (حسن- طاووس قتاده).

بنا بر این، «عرضه» در اینجا بمعناى اعتراض است که مانع شدن میان دو چیز میباشد و معترض چیزیست که مانع بین دو امر است و نمیگذارد یکى از آنها بدیگرى برسد و در اینجا منظور نیست که قسم خوردن و علت آوردن آن را فاصله بین خود و نیکى قرار ندهید.

۲- «عرضه» بمعناى حجت و معناى آیه اینست که سوگند بخدا را حجت و دلیل خود براى خوددارى از نیکى و پرهیزکارى قرار ندهید و اگر قبلا سوگندى خورده‏اید و اکنون دانستید که خیر و مصلحت در خلاف آن میباشد باید آنچه مصلحت در خلاف آن میباشد باید آنچه مصلحت و خیر است انجام دهید و استناد بسوگند گذشته ننمائید (ابن عباس، مجاهد، ربیع).

و معناى آیه در این دو وجه یکى است زیرا در هر دو معنا اینست که سوگند بخدا را مانع کار نیک نکنید به اینکه سوگند را علت و یا حجت قرار دهید.

۳- سوگند بخدا را وسیله مبتذل و عادى در هر حق و باطل قرار ندهید نیکو و خوب شوید و از گناهان مصون باشید از «عایشه» و او گفت «قسم بخدا نخورید اگر چه راست بگوئید و همین معنا از ائمه ما علیهم السلام و از جبائى و ابو مسلّم نقل شده است عثمان بن عیسى از ابى ایوب خراز نقل میکند که میگوید: شنیدم از حضرت ابى عبد اللَّه که فرمود «بخدا قسم نخورید اعم از اینکه راست بگوئید یا دروغ زیرا خداوند میفرماید «لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَهً لِأَیْمانِکُمْ».

ابو مسلّم میگوید: هر کس چیزى را زیاد در یک معنى تکرار کند آن را «عرضه» براى آن معنا قرار داده است.

أَنْ تَبَرُّوا: در معناى این جمله اقوالى گفته شده است.

۱- تا نیک و خوب شوید یعنى قسم نخورید تا خوب باشید زیرا کسى که کم سوگند میخورد به نیکى نزدیک‏تر است از کسى که مرتب سوگند یاد میکند و بعضى گفته‏اند تانیکى و خوبى کنند در سوگند.

۲- براى دفع و ترک خوبى بنا بر این قول، در آیه حذفى شده است یعنى «لترک ان تبرّوا» (برد) یعنى قسم نخورید تا کار نیکى را ترک کنید.

۳- معنایش اینست که «لا تبرّوا» یعنى سوگند نخورید که نیکى ننمائید بنا بر این، کلمه «لا» حذف شده است براى اینکه در معناى قسم بوده و در این صورت حذف «لا» جائز است (ابو عبیده).

اگر چه «مرد» این مطلب را نپذیرفته زیرا چون با کلمه «ان» آمده نمیتواند جواب قسم باشد او میگوید اگر جواب قسم بدون کلمه «ان» باشد میتوان در آن حذفى تقدیر گرفت مثلا: «و اللَّه اقوم» و تقدیر این باشد «و اللَّه لا اقوم».

وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَیْنَ النَّاسِ‏: و دورى کنید از گناه و معصیت در قسم‏ها و اصلاح کنید در مردم که این جمله (تصلحوا) عطف به فعل قبل «ان تبروا» است و معنایش اینست که قسم بخدا را علت یا حجت قرار ندهید در اینکه نیکى نکنید و پرهیزکار نباشید و در میان مردم به اصلاح نپردازید و باید این کار را داشته باشید این معنا بنا بر وجه اول و دوم.

اما بنا بر وجه سوم معنایش اینست که خدا را وسیله مبتذل قرار ندهید تا نیکو باشد و نیکى کنید و پرهیزکار و اصلاح‏گر در بین مردم شوید زیرا اگر کسى زیاد قسم بخورد به تقوى و اصلاح بین مردم نزدیکتر استوَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ: خدا شنواست سخنان شما را و دانا است بآنچه در فکر و درون شما است و بر او هیچ چیز پوشیده و پنهان نیست.

این آیه دلالت بر این دارد که اگر به چیزى سوگند خورد ولى دید کار دیگرى بهتر از آن کار است که او قسم خورده که انجام دهد بر این شخص است که قسم خود را بشکند و آنچه خیر و صلاح است انجام دهد:

در اینکه آیا بر چنین شخصى کفّاره واجب است یا نه اختلاف است:

بیشتر فقها: میگویند کفّاره بر او لازم است ولى عقیده ما بر اینست که کفّاره ندارد.

اگر کسى دیگرى را قسم دهد که کارى را انجام دهد یا از بجا آوردن کارى خوددارى نماید ولى آن شخص اعتناى بآن سوگند نکند بعضى گفته‏اند که گناه نکرده است در این بى ‏اعتنایى به قسم، ولى نظر صحیح اینست که او گناهکار است زیرا پیامبر اکرم فرمود:

«هر کس چیزى از شما بخواهد و شما را بخدا قسم دهد در آن درخواست حتماً باو عطا کنید و هر کس بشما پناهنده شد او را پناه دهید.

 

 

 

 

 [سوره البقره (۲): آیه ۲۲۵]

لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ (۲۲۵)

[ترجمه‏]

خدا شما را به قسم‏هاى بیهوده بازخواست نمیکند ولى بآنچه دل‏هایتان کسب کرده بازخواست میکند و خدا آمرزنده و بردبار است.

شرح لغات:

لغو- سخن بى‏فایده است «لاغیه» سخن زشت و کلمه «لغت» از این جهت که در نظر بعضى بى‏فایده است با معناى اصلى لغو مناسبت دارد.

حلیم بردبار و در مورد پروردگار هر وقت گفته میشود منظور از آن، مهلت دادن در تاخیر عذاب و کیفر است.

 

 

تفسیر:

«لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ:» (خدا شما را به قسم‏هاى بیهوده باز خواست نمیکند).

در این آیات اقسام سوگند بیان شده است و در اینکه منظور از «سوگند لغو» چیست چهار قول گفته شده است.

۱- مراد سوگندهایى است که مردم روى عادت و بدون توجه به اینکه سوگند میخورند بزبان میرانند مانند کلمات: و اللَّه، نه و اللَّه».و همین معنا از امام باقر و امام صادق علیهما السلام نقل شده است و قول شافعى نیز همین است.

۲- مقصود اینست که کسى بگمان و پندار اینکه سخن او راست است سوگند بخورد و بعد، بفهمد که آنچه گفته و به صحت آن سوگند خورده، دروغ بوده است چنین شخصى بر این سوگند دروغین خود عقاب نمیشود کفاره‏اى بر او نیست و سوگند لغو همین است (مجاهد قتاده و جمعى دیگر) و ابو حنیفه و یارانش همین قول را پذیرفته ‏اند.

۳- مقصود، سوگند کسى است که از روى ناراحتى و غضب قسم یاد کرد که در این صورت خداوند بر شکستن و مخالفت این قسم را مواخذه نمیکند (ابن عباس- طاووس و سعید بن جبیر)» ولى سعید بن جبیر در این صورت کفاره را لازم میداند.

۴- مسروق معتقد است که هر سوگندى که لازم الوفا: نباشد «سوگند لغو» و کفاره بر آن واجب نیست.

وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ …– (ولى بآنچه دل‏هایتان کسب کرده بازخواست میکند).

مقصود از اینکه قلب و دل شما کسب کرده، همان نیت و تصمیم است و در این جا حذفى شده که «من ایمانکم» از سوگندهایتان است.

وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ …- خدا آمرزنده است و گناهان را مى‏پوشد و مى‏بخشد و حلیم است که در عقوبت شتاب و تعجیل نمیکند.

 

 

 

 

 [سوره البقره (۲): آیات ۲۲۶ تا ۲۲۷]

لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَهِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فاؤُ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۲۲۶) وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۲۲۷)

[ترجمه‏]

آنان که سوگند میخورند که از زنان خویش دورى جویند انتظار چهار ماه است که اگر بازگردند خدا آمرزنده و رحیم است و اگر قصد طلاق کردند خدا شنوا و دانا است.

شرح لغات:

یؤلون- قسم میخورند و مصدر این فعل «ایلاء» است بمعناى سوگند خوردن.

تربّص- انتظار کشیدن فاؤوا- بازگشتند از «فی‏ء» بمعناى بازگشت- و نیز بمعناى غنیمت‏هاى بدست آمده از مشرکان میباشد.

عزموا- تصمیم گرفتند- از عزم بمعناى قصد و «عزائم قرآن» آیاتى است که بر دردمندان خوانده میشود تا بهبودى و شفا یابند.

طلاق- گشودن و بهم زدن عقد از ناحیه مرد.

 

 

تفسیر:

در این آیه حکم «ایلاء» که یک قسم سوگند است بیان شده است.

لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَهِ أَشْهُرٍ …– براى کسانى که سوگند میخورند در اینجا حذفى واقع شده است.

یعنى براى کسانى که بصورت اعتراض سوگند میخورند که از آنان کناره‏گیرى کنند، توقف و صبر چهار ماه است.

سوگندى که «ایلاء» با آنان تحقق میشود سوگند به ذات و صفات الهى است که در آن صفات، دیگرى شریک و نظیر نیست و بصورت خشم و اعتراض باشد و همین معنا از على علیه السلام و ابن عباس و حسن نقل شده است.

ولى بعضى معتقدند که این سوگند در حال غضب و یا رضا موجب حکم «ایلاء» است این وجه را ابراهیم و شعبى و جمعى از فقهاء گفته‏اند.

سعید بن مسیب معتقد است که این حکم مخصوص آمیزش تنها نیست بلکه اگر سوگند بخورد که با زن حرف نزند نیز جارى است.

فَإِنْ فاؤُ …– اگر بازگردند به دستور خدا و آمیزش با زنان در صورت دانایى یا قول به آن صورت عجز (ابن عباس، صدوق، سعید بن مسیب) و مذهب، نیز همین است و ابو حنیفه و یارانش نیز همین عقیده را دارند.

بعضى گفته‏اند در حال عجز از آمیزش کافى است که نیّت و قصد آن را داشته باشد که در صورت امکان و قدرت آن را انجام دهد و باید بر این تصمیم و قصد رجوع از سوگند، جمعى را گواه بگیرد که بعقیده ما این گواه گرفتن در مورد عجز و ناتوانى از آمیزش است.

بعقیده ما بر کسى که از این سوگند برگشت کفاره لازم است ولى کیفر و عقوبت ندارد و ابن عباس و سعید بن مسیب و قتاده نیز بر این عقیده ‏اند.

ولى حسن و ابراهیم میگویند بر این شخص نه کفاره لازم است و نه عقوبت و کیفرى است.

فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ …– معناى غفور از نظر ما اینست که کیفر و عقوبتى بدنبال این سوگند و بازگشت نیست.

کسى که قسم میخورد که مدتى کمتر از چهار ماه با همسرش نزدیک نشود یا چون همسرش شیر میدهد و بیم دارد که آسیب بفرزند وارد آید به اینکه زن باردار شود و روى این جهت سوگند میخورد که آمیزش نکند، این دو صورت مشمول حکم «ایلاء» نیستند.

اگر چهار ماه گذشت از خوددارى مرد، حاکم شرع او را مجبور میکند که یا رجوع کرده و کفّاره دهد و یا اینکه همسرش را رها کند و اگر از انجام هر دو امتناع کرده حاکم شرع او را زندان میکند تا برگردد و یا طلاق دهد.

وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ …– (اگر تصمیم بر طلاق گرفت از نظر ما اینست که پس از قصد بزبان نیز بیاورد و تا وقتى صیغه طلاق صحیح و مشروع جارى نگردد همسرش از او جدا نمیشود مگر اینکه زن نزد حاکم رفته و تظلّم کند که در این صورت حاکم دستور میده تا چهار ماه صبر کند و اگر در این مدت مرد آمیزش نکرد پس از این مدّت حاکم مرد را مجبور میکند که یا از این تصمیم برگرد و یا طلاق بده و اگر هیچکدام را نکرد حاکم او را زندان میکند تا طلاق دهد.

شافعى نیز مانند ما گفته جز اینکه او معتقد است در صورت گذشتن چهار ماه و اجبار حاکم بر طلاق یا بازگشت اگر امتناع کرد خود حاکم میتواند از طرف آن مرد زن را طلاق دهد ولى این طلاق رجعى است.

ابو حنیفه و یارانش میگویند در صورت امتناع از طلاق و رجوع همسرش از او جدا میشود لکن بصورت یک طلاق و بدون رجوع و زن باید عده نگاهدارد و اگر همان همسر اولى بخواهد میتواند در عدّه با او مجدداً ازدواج کند ولى دیگرى چنین حقى ندارد و باید تا تمام شدن عدّه صبر کند.

فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ …– خدا شنوا و دانا است و مى‏شنود سخن این مرد را و میداند نیت او را.

جلد سوم‏

[ادامه سوره بقره‏]

[سوره البقره (۲): آیه ۲۲۸]

وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَهَ قُرُوءٍ وَ لا یَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ یَکْتُمْنَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِی أَرْحامِهِنَّ إِنْ کُنَّ یُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذلِکَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَهٌ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (۲۲۸)[۱]

ترجمه:

زن‏هایى که طلاق داده شده‏اند از شوهر کردن خوددارى کنند تا سه پاکى بر آنها بگذرد و اگر بخدا و روز دیگر ایمان دارند روا نیست چیزى را که خداوند در رحم‏هایشان آفریده کتمان کنند.

شوهرانشان چنانچه اراده سازش داشته باشند در زمان عده سزاوارترند در بازگردانیدن آنها. زنان را حقوقى است بر شوهران همانطور که شوهران را نیز بر آنها حقوقى است و مردان را بر زنان مرتبتى هست و خدا عزیز و حکیم است.

لغت:

قروء جمع قرء است و «قرء» دو معنا دارد: ۱- پاکى ۲- آلودگى به حیض.

بعوله جمع «بعل»: شوهران.

رجال- مردان- اصل این کلمه «رجل» بمعناى قوه است و کلام ارتجالى بآن کلام گویند که متکلم بدون فکر و تأمل آن را ادا کند.

 

 

تفسیر:

خداوند در این آیات حکم طلاق و وظائف زنان طلاق داده شده را بیان میکند.

«الْمُطَلَّقاتُ» یعنى زنان طلاق داده شده در اینجا مقصود زنانى هستند که با آنها آمیزش نشده و عادت مى‏بینند (در سن توالد و تناسل هستند) «یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَهَ قُرُوءٍ» تا سه بار پاکى از ازدواج با مرد دیگر خوددارى میکنند.

اگر چه آیه بصورت خبر، مطلب را بیان مى‏کند ولى معلوم است که مقصود آیه امر است که باید این مدت را انتظار بکشند و صبر کنند.

منظور از سه «قرء» در اینجا از نظر ما (شیعه) گذشتن سه پاکى است و زید بن ثابت، عایشه، عبد اللَّه بن عمر، مالک، شافعى و اهل مدینه نیز همگى میگویند:

مراد از «قرء» پاکى است مگر سعید بن مسیب. از ابن عباس و عبد اللَّه بن مسعود و حسن و مجاهد نقل شده که کلمه «قرء» در این آیه بمعناى حیض و آلودگى است.

از حضرت على علیه السلام نیز نقل شده است که کلمه قرء در اینجا بمعناى حیض است و مراد از سه قرء در آیه کریمه سه حیض مى‏باشد. و مذهب ابو حنیفه و پیروانش نیز همین است.

کسانى که میگویند کلمه «قرء» در اینجا بمعناى پاکى است قول على علیه السلام‏ را بر آن گواه آورده‏اند که آن حضرت بزن مستحاضه‏اى فرمود:«دعى الصلاه ایام اقرائک»

نمازت را در ایام عادت کنار بگذار و رها کن که در اینجا کلمه «اقراء» بمعناى حیض‏ها است زیرا نماز تنها در آن حالت واجب نیست.

کسانى که مى‏گویند «قرء» بمعناى پاکى و طهارت است استدلال مى‏کنند باین آیه‏ «فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ» یعنى زنان را براى نگاهدارى عده رها کنید و طلاق دهید و با توجه به اینکه طلاق باید در طهر باشد (البته طهر و پاکى که در آن آمیزش صورت نگرفته باشد) و ظاهر آیه هم اینست که طلاق مبدء و آغاز عده است بنا بر این مقصود از «قرءها» که میزان و اندازه عده است همان پاکى‏ها مى‏باشد. و نیز بقول رسول اکرم که به عبد اللَّه بن عمر وقتى زنش را در حال حیض و عادت طلاق داده بود فرمود: باید رجوع کند و وقتى زن پاک شد آن وقت طلاق دهد یا نگاهدارد آن گاه حضرت این آیه را تلاوت فرمود «إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ» طلاق دهید براى عده آنها یعنى قبل از عده (که عده با آن آغاز شود) و این میفهماند که عده همان پاکى‏ها است نه حیض زیرا در این صورت است که پس از طلاق، زن وارد عده میشود و اگر زن را در حال حیض طلاق دهد وارد در عده نمى‏شود مگر بعد از تمام شدن ایام حیض.

۳- اصحاب از زراره نقل کرده‏اند که گفت من شنیدم از ربیعه که میگفت نظر من اینست که «اقراء» در قرآن همان طهرها است که فاصله دو حیض مى‏باشد و بمعناى حیض نیست.

زراره میگوید داخل بر حضرت باقر (ع) شده رأى ربیعه را بر آن حضرت عرض کردم حضرت فرمود او اگر این رأى را بخودش نسبت میدهد دروغ میگوید این رأى، از على است. زراره عرض مى‏کند: آیا على اینطور میفرمود و چنین معتقد بود.

حضرت فرمود آرى. او چنین میفرمود که «قرء» همان طهر و پاکى است چون در حال پاکى خون یک جا جمع میشود بآن قرء گفته‏اند و وقتى حیض شد متفرق میگردد.

زراره میگوید عرض کردم مردى زنش را در حال پاکى طلاق داد بدون نزدیکى و آمیزش و دو عادل را هم شاهد گرفت حضرت فرمود: وقتى داخل در حیض سوم شد عده ‏اش تمام شده است و براى ازدواج آماده و بى‏اشکال مى‏باشد.

زراره عرض میکند: مردم عراق از على علیه السلام روایت میکنند که حضرت فرمود: در این فرض شوهر سزاوارتر است به رجوع باین زن تا وقتى که از حیض سوم پاک نشده است حضرت فرمود دروغ میگویند.

«وَ لا یَحِلُّ لَهُنَّ» بر زنانى که طلاق داده شده و باید عده نگاه دارند حلال نیست که‏ «أَنْ یَکْتُمْنَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِی أَرْحامِهِنَّ» مخفى کنند آنچه را که خدا در رحم‏هایشان آفریده است.

در اینکه مقصود از آنچه در رحم‏هایشان خدا آفریده و باید کتمان نکنند چیست؟

اقوالى گفته شده است از این قرار:

۱- مراد پنهان کردن عادت حیض است (ابراهیم- عکرمه).

۲- مقصود پنهان کردن آبستنى است (ابن عباس- قتاده).

۳- پنهان کردن حیض و آبستنى است (ابن عمر و حسن).

از امام صادق علیه السلام نیز همین قول سوم نقل شده است که حضرت فرمود خداوند بر زنان سه چیز را واجب و لازم کرده: حیض و پاکى و آبستنى یعنى اظهار این امور را و این قول اعم از دو قول قبلى و اولى از آنها مى‏باشد.

علت اینکه حرام است بر زنان که حیض یا حمل خود را کتمان کنند همین است که حق شوهر در آمیزش با آنها از بین نرود (از ابن عباس) و نیز فرزند به مرد دیگرى نسبت پیدا نکند (از قتاده).

إِنْ کُنَّ یُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یعنى هر کس که بخدا و جهان دیگر معتقد باشد صفت و روش او چنین است و کلمه «ان» (اگر) در اینجا بمعناى شرط نیست که لازمه‏اش این باشد اگر بخدا معتقد نیست جائز است که پنهان کند، نه، بلکه منظور اینست که خود ایمان مانع میشود از ارتکاب باین گناه همانطور که شخص برفیقش میگوید: «اگر مؤمنى ستم مکن» که در واقع سرزنش به عمل گناه است با ایمان.

«وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذلِکَ» یعنى شوهرانشان سزاوارترند در مراجعه‏ به آنان و بازگردانیدن آنها به حالت نخستین (همسرى) در این مدت که براى آنها تعیین شده است زیرا در این مدت براى شوهر حق مراجعه بزن هست و همین که مدت عده پایان یافت این حق تمام میشود. از این مطلب استفاده میشود که شوهر به تنهایى میتواند رجوع کند و زن را مجدداً بهمسرى درآورد و به رضاى زن و یا عقد مجدد و شاهد گرفتن نیاز ندارد، و این حق رجوع، مختص است به طلاق‏هاى رجعى اگر چه اول آیه عام است و شامل همه مطلقات چه رجعى و چه بائن (آن مطلقه‏اى که دیگر شوهر حق رجوع ندارد) میگردد.

«إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً» وقتى خواستار اصلاح و نیکى باشند نه اضرار و دشمنى براى اینکه معلوم است وقتى مردى بخواهد زنش را آزار رساند او را یک بار طلاق میدهد و رهایش میکند تا نزدیک پایان عده‏اش و در این موقع بار دیگر رجوع میکند و مدتى او را رها میکند و بار دیگر طلاقش میدهد و باز تا نزدیک انقضاء عده او را رها میکند و بهمین ترتیب ..

بنا بر این آیه میفرماید اگر قصد اصلاح داشته باشد نه آزار، رجوع کند. باید توجه داشت که این شرط (اصلاح خواهى) تنها شرط مباح بودن رجوع است از نظر تکلیفى اما از نظر وضعى و اثر رجوع پس اجماع همه امت بر اینست که اگر بقصد آزار رساندن هم رجوع کند باز احکام وضعى رجوع، مترتب میشود و در این نوع آثار فرق نمى‏کند.

«وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ» براى زنان است بر شوهران از حقوق مانند آنچه شوهران بر آنان دارند.

این بیان از جمله‏هاى بسیار جالب قرآن است که جامع فوائد زیادى مى‏باشد و منظور، حقوقى است که زنان بر شوهران دارند از قبیل نیکى معاشرت با آنان، ضرر نزدن بآنها، مساوات در قسمت بیتوته، نفقه و لباس همانطور که متقابلا مردها بر همسرانشان حقوقى دارند مانند لزوم اطاعت زن از مرد در چیزهایى که خدا واجب کرده است (مانند حق آمیزش، عدم خروج از منزل بدون اجازه شوهر) و اینکه کسى‏ را بخود راه ندهد و نطفه و فرزند شوهر را بطور صحیح رعایت کند.

نقل شده است که زن معاذ نزد پیامبر اکرم آمده عرض کرد یا رسول اللَّه حق زن بر شوهر چیست؟ رسول اکرم (ص) فرمود اینکه بصورت زن نزند و از او بدگویى نکند، از غذایى که خود میخورد بزن نیز بخوراند از لباسى که مى‏پوشد بزن بپوشاند و از او دورى ننماید.

و از آن حضرت نقل شده که فرمود از خدا در مورد زنهایتان بترسید زیرا شما آنها را بصورت امانت الهى گرفته‏اید و آنان بکلام خدا بر شما حلال شده‏اند و از جمله حقوق شما بر ایشان اینست که دیگرى را بخود راه ندهند و اگر چنین کردند حق دارید آنها را بزنید و خوراک و پوشاک ایشان بر شما لازم است.

«وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَهٌ» (براى مردان است بر زنان برترى و درجه‏اى) در اینکه مراد از این برترى چیست چند قول بیان شده است از اینقرار:

۱- لزوم اطاعت زنان از مردان و بودن اختیار زنان بدست مردان و بیشتر بودن ارث مرد و اینکه جهاد براى مردان است نه زنان (مجاهد و قتاده).

۲- غرض اینست که مرد و زن هر دو از هم لذت مى‏برند و از نظر تمتعات جنسى برابرند ولى براى مرد چیزى اضافه است که موجب برترى اوست و آن وجوب نفقه زن و سرپرستى آنست.

۳- مقصود مقام و منزلتى است که در نتیجه بیشتر رعایت کردن حقوق زن براى مردان پدید میآید بطورى که همیشه در استیفاى حقوق جانب زن را رعایت کنند و همه حقوق خود را از او استیفا ننمایند و بدینوسیله فضل و برترى نسبت بزن دارا شوند (ابن عباس).

۴- در تفسیر على بن ابراهیم بن هاشم آمده است که حق مردها بر زنان بیشتر است از حقى که زنان بر مردان دارند و درجه و برترى مردان را بهمین جهت گفته است.

در کتاب «من لا یحضره الفقیه» از امام محمد باقر (ع) نقل شده که فرمود زنى نزد رسول اکرم (ص) آمده عرض کرد حق شوهر بر زن چیست؟

حضرت فرمود اینست که باید از شوهر اطاعت کند نافرمانى او نکند بدون اجازه شوهر از خانه چیزى صدقه ندهد حتى بدون اذن روزه مستحبى نگیرد، اگر میل آمیزشى باو پیدا کرده مانع او نشود، بدون اجازه شوهر از خانه خارج نشود زیرا اگر بدون اذن او بیرون رود تا هنگامى که بازگردد ملائکه آسمان و فرشتگان زمین و ملائکه رحمت و ملائکه غضب او را لعنت مى‏کنند.

پس آن زن عرض کرد یا رسول اللَّه چه کسى به زن بیش از هر کس حق دارد فرمود شوهر او.

عرض کرد آیا من همانند آن حقوقى که شوهر بر من دارد بر او حق ندارم؟

حضرت فرمود نه و باندازه یک صدم حقوقى که شوهر بر تو دارد تو بر او حق ندارى.

آن زن گفت بحق آن خدایى که تو را بحق فرستاده است من هرگز خود را در اختیار کسى قرار نداده و شوهر نخواهم نمود.

پیغمبر اکرم فرمود اگر بنا بود کسى را دستور دهم که بفرد دیگرى سجده کند حتماً امر میکردم که زن بشوهر خود سجده کند.

«وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ» (خدا عزیز و حکیم است) یعنى قدرت دارد که هر چه را خواست منع کند و کسى نمیتواند او را از کارش منع نماید او، بر هر چیزى غالب است و چیزى نمیتواند بر او غالب گردد آنچه حکمت و مصلحت اقتضا کند آن را انجام میدهد.

بعضى گفته‏اند زنى که پیش از عمل جنسى طلاق داده شده باشد و زن باردارى که طلاق داده شده از این آیه نسخ شده است بآیه: «فَما لَکُمْ عَلَیْهِنَ[۲] مِنْ عِدَّهٍ تَعْتَدُّونَها» (زنانى که قبل از عمل جنسى طلاق مى‏دهید عده‏اى بر آنها نیست) و بآیه: «وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ[۳] أَجَلُهُنَّ أَنْ یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ» (زنانى که باردارند عده آنها اینست که بارشان را بگذارند).

بعضى گفته‏اند که این دو صورت از آیه بالا تخصیص خورده‏اند همانطور که در آغاز تفسیر آیه بیان کردیم.

 

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۲۲۹]

الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ وَ لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً إِلاَّ أَنْ یَخافا أَلاَّ یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما فِیمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَعْتَدُوها وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (۲۲۹)[۴]

ترجمه:

طلاق (که شوهر در آن رجوع تواند کرد) دو مرتبه است (پس چون طلاق داد) یا رجوع و نگاهدارى کند بخوشى و سازگارى یا رها کند به نیکى. و حلال نیست که چیزى از آنچه بایشان داده‏اید (مهر) بگیرید مگر آنکه بترسید که حدود خدا را بپا ندارند که در این صورت زن هر چه از مهر خود بشوهر ببخشد روا باشد این حدود و احکام خداست از آن تجاوز نکنید و کسانى که از حدود خدا تجاوز کنند اینان ستمکارانند.

 

لغت:

مره و مرتان- یک دفعه و دو دفعه.

امساک: نگاهدارى کردن- خوددارى کردن- خلاف «اطلاق» که رها کردن است. ممسک: بخیل.

تسریح- از سرح است بمعناى رها کردن. و بدرخت بلند که در رشد آزاد و رها است «سرحه» میگویند.

یخافا- بترسند. از خوف بمعناى ترس است و بعضى گفته‏اند در اینجا بمعناى «گمان» و بعضى گفته‏اند بمعناى «یقین و علم» میباشد.

 

شأن نزول:

هشام بن عروه از پدرش و او از عایشه نقل کرده است که زنى نزد او آمد و از شوهرش شکایت کرد که براى ضرر زدن باو پیوسته طلاقش میدهد و باز رجوع مینماید و این مطابق رسمى بود که در زمان جاهلیت داشتند که زنهاى خود را طلاق میدادند و قبل از تمام شدن مدت و زمان عده رجوع میکردند و این طلاقها و رجوع‏ها حدى نداشت و ممکن بود این کار بهزار مرتبه هم برسد.

عایشه شکایت این زن را به رسول اکرم (ص) عرضه داشت در این وقت آیه فوق نازل شد و طلاق در سه عدد محدود گشت که دو طلاق از جمله‏ «الطَّلاقُ مَرَّتانِ» استفاده میشود و طلاق سوم از این جمله که میفرماید: «فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ» (اگر براى بار سوم طلاق داد دیگر براى او حلال نیست تا وقتى که شوهر دیگر با او ازدواج کند.) در این صورت اگر شوهر دوم باز او را طلاق داد و عده او سپرى شد شوهر اول‏ میتواند مجدداً او را عقد نماید.

نقل شده که از پیامبر اکرم سؤال کردند که دو طلاق از «الطَّلاقُ مَرَّتانِ» استفاده میشود اما سوم طلاق از کجا بدست میآید؟

حضرت فرمود از جمله‏ «فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ.» إِلَّا أَنْ یَخافا …– این قسمت درباره ثابت قیس بن شماس و همسرش جمیله نازل گشت که ثابت او را دوست میداشت ولى جمیله ثابت را نمى‏خواست و با او دشمنى میکرد رسول اکرم به آن زن فرمود: آیا باغستان ثابت را (که مهریه جمیله بود) باو رد میکنى جمیله گفت بلى زیادتر هم باو میدهم فرمود نه، همان باغستان او را بوى رد کن سپس فرمود اى ثابت آنچه باو داده‏اى بگیر و طلاقش بده ثابت هم باغ را گرفته و جمیله را بطلاق خلع طلاق داد و این اولین طلاق خلع بود که در اسلام واقع شد.

(طلاق خلع همین است که مرد زن را بخواهد ولى زن شوهر را نخواهد و مالى باو ببخشد که او را طلاق دهد و این نوع طلاق را «خلع» گویند).

 

 

تفسیر:

در اینجا خداوند عدد طلاق را بیان میکند که طلاقى که در آن رجوع امکان دارد دو طلاق است.

در معناى این آیه دو قول گفته شده است:

۱- این بیان طلاق «سنت» است و طلاق سنت عبارتست از اینکه اگر مرد بخواهد همسر خویش را طلاق دهد در وقت پاکى که با او عمل جنسى انجام نداده است او را یک مرتبه طلاق دهد و صبر کند تا از عده خارج شده یا پس از عادت دوباره پاک گردد و پس از رجوع براى بار دوم او را طلاق دهد (ابن عباس- مجاهد) ۲- در اینجا عدد طلاقهایى که موجب جدایى و آنهایى که سبب جدایى نمیگردد بیان میشود و آیه شریفه میرساند که پس از دو طلاق که طلاق سوم باشد جدایى حاصل میگردد و اگر چه آیه بصورت خبر است ولى معناى آن امر است یعنى باید دو مرتبه طلاق دهید.

«فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ» یعنى بعد از دو طلاق اگر باز هم رجوع کرد او را به نیکى نگاهدارد و بطور صحیح و پسندیده با او رفتار نماید نه اینکه منظورش از رجوع ضرر زدن به او باشد.

«أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ» یا او را به نیکى رها کردن. در معناى این جمله دو وجه گفته شده است:

۱- مراد طلاق سوم است.

۲- مقصود اینست که زنى را که طلاق داده شده و در عده است بحال خود واگذارند تا در اثر پایان یافتن عده جدایى حاصل شود (سدى- ضحاک) و این معنا از امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السلام نقل شده است.

«وَ لا یَحِلُّ لَکُمْ …» خطاب به شوهران است که براى شما حلال و مشروع نیست که در موقع طلاق بزور از آنچه بزنان داده‏اید بازگیرید و خداوند این حکم را درباره طلاق خلع استثناء زده میفرماید:

إِلَّا أَنْ یَخافا أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ‏، مگر اینکه در اثر عداوت و بغض به یکدیگر گمان قوى داشته باشند که بحدود و احکام خدا عمل نمیکنند.

ابن عباس میگوید مراد اینست که اگر از زن روى بى‏علاقگى به شوهر نشوز و نافرمانى ظاهر شود و ابو عبیده میگوید اگر زن بشوهر خود بگوید من از جنابت تو غسل نمى‏کنم (کنایه از اینکه با تو حاضر بآمیزش نمیشوم) و اطاعت تو را نمینمایم و کسى را بخوابگاه تو راه داده و بدون اجازه تو دیگرى را بخود راه خواهم داد با چنین وضعى بر مرد حلال است که زن را طلاق خلع داده و آنچه را از او بگیرد جایز مى‏باشد.

خلاصه اگر شوهر بترسد که زن با ادامه همسرى مرتکب گناه شود یا واجبى را ترک کند و در مواردى که باید زن شوهر را اطاعت کند اطاعت ننماید در این صورت بر شوهر حلال است که زن را طلاق «خلع» دهد. از حسن نیز همین معنى نقل شده است.

شعبى میگوید: مراد نشوز و سرپیچى زن و مرد هر دو نسبت بحقوق یکدیگر است.

«فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ …» اگر گمان دارید که اصلاحى میان آنها پدید نمى‏آید باک و گناهى بر آنها نیست و این آیه فقط جواز گرفتن مال را میرساند و در اینکه چرا ضمیر «علیهما» (بر آن دو) آمده با اینکه این حکم درباره شوهر است دو احتمال داده شده است:

۱- اگر ضمیر، فقط بمرد برگردد ممکن است گمان و توهم شود که زن اگر چه حق و اجازه پرداخت مال و طلاق گرفتن را دارد ولى گناهکار است براى جلوگیرى از این توهم ضمیر را بهر دو برگردانیده است. این گفته «على بن عیسى» است.

۲- مقصود از ضمیر فقط مرد است و زن را نیز براى مقارنت با مرد ذکر کرده است مانند آیه‏ «نَسِیا حُوتَهُما» (ماهى خود را فراموش کردند) (که فراموشى ماهى براى موسى نبوده ولى از نظر مقارنت با رفیقش بهر دو نسبت داده شده است) و مثلا آیه‏ «یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ» (از میان آن دو لؤلؤ و مرجان بیرون میآید) با اینکه آنها از میان نمک تنها بیرون میآید ولى براى مقارنت بهر دو نسبت داده شده است.

شیخ طوسى میفرماید: معناى دوم بمذهب ما (شیعه) مناسب‏تر است زیرا چیزى که سبب جواز طلاق خلع است اینست که گمان شود زن بگناه میافتد. مؤلف میگوید: بعقیده من امکان وقوع گناه از زن سبب براى اباحه طلاق خلع میباشد و این آیه (لا جناح) مربوط به خود طلاق خلع است نه سبب آن بنا بر این، وجه دوم از نظر من صحیح نیست زیرا اینکه دو نفر بجاى یک نفر ذکر شود از روش صحیح بدور است و همان احتمال اول صحیح مى‏باشد.

فِیمَا افْتَدَتْ بِهِ‏ (باکى نیست در مالى که زن میدهد).

در اینکه مقدار این مال چه اندازه باشد اقوالى گفته شده است:

۱- نزد ما (شیعه) اگر ناراحتى و بغضى از ناحیه زن باشد بر شوهر جایز است که مهریه‏اى که داده و زیادتر از آن را از زن بگیرد ولى اگر ناراحتى از طرف هر دو باشد آنچه مرد مى‏گیرد باید از مقدار مهرى که داده است کمتر باشد.

۲- جایز است در هر دو صورت مهریه و زیادتر از آن را بگیرد. این وجه از ابن عباس، عبد اللَّه عمر، رجاء بن حیات، ابراهیم و مجاهد است.

۳- مرد فقط مى‏تواند مهر را بگیرد. (در هر دو صورت از ربیع- عطا- زهرى، شعبى و این معنا را از على (علیه السلام) نیز نقل کرده‏اند.

 

و طلاق خلعى که مال از طرف زن داده مى‏شود بر سه قسم است:

۱- چون زن پیر یا زشت است از این رو شوهر او را اذیت مى‏کند تا مالى به شوهر داده طلاق بگیرد. در این صورت بر مرد جایز نیست که چیزى از زن بگیرد چنان که خداوند مى‏فرماید: «وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً»: اگر قصد دارید زنى بجاى زنتان اختیار کنید و قنطارى هم باو داده‏اید نباید چیزى از آن را بگیرید. (قنطار بمعناى مال است و نیز واحد وزن مى ‏باشد).

۲- مرد زن خود را گناهکار و زشتکار مى‏بیند لذا او را اذیت مى‏کند تا زن طلاق گیرد و مالى بدهد در این صورت مال گرفتن از زن جایز است چنان که میفرماید:

«وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَهٍ مُبَیِّنَهٍ»:(بر شما حلال نیست که بزنان سخت گیرید که قسمتى از مهرى که به آنها داده‏اید بازگیرید مگر این که عمل زشتى از آنها آشکار شود.) ۳- هر دو بترسند که در اثر بد اخلاقى یا عدم قدرت مالى شوهر براى نفقه و مانند آن که باحکام و دستورهاى خداوند عمل نکنند در این صورت براى هر کدام جایز است که چیزى بدهند و طلاق واقع شود.

«تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ» اینها اوامر و نواهى و براهینى که (بیان شد) درباره خلع، طلاق، رجوع، عده، احکام خداست. «فَلا تَعْتَدُوها» نباید با مخالفت از آنها تجاوز کنید «وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ» کسانى که با مخالفت از آنچه بیان شده تجاوز نمودند «فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (آنان ستمکارند). از آنجا که در آیه فوق فرمود: «طلاق دو مرتبه است و مرتبه سوم را هم با جمله‏ «تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ» یا «فَإِنْ طَلَّقَها» بیان کرده دانشمندان‏ ما (شیعه) به این آیه استدلال کرده مى‏گویند سه طلاق به یک لفظ واقع نمى‏شود و اگر چنین کند و با یک لفظ سه طلاق دهد هیچ طلاقى واقع نمى‏شود (نه اول و نه دوم و نه سوم).

چنان که در (لعان) چهار مرتبه شهادت واجب است و اگر کسى هر چهار را بیک لفظ بگوید لعان شرعى واقع نشده و حکم آن بار نمى‏گردد و مثل رمى جمره که باید هفت سنگ را در هفت بار بزند که اگر همه را یک جا بزند کافى نیست و این مطلب اتفاقى است و همچنین در طلاق هم اگر سه طلاق را بیک لفظ بدهد بى‏فایده است.

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۲۳۰]

فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یَتَراجَعا إِنْ ظَنَّا أَنْ یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ یُبَیِّنُها لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (۲۳۰)[۵]

ترجمه:

و اگر براى بار سوم همسرش را طلاق داد دیگر براى او حلال نیست تا این که زن با شوهر دیگر ازدواج کند و اگر شوهر دوم او را طلاق داد باکى نیست که بهم باز گردند در صورتى که بدانند که حدود الهى را عمل خواهند کرد. اینها حدود الهى است که براى دانایان بیان مى‏کند.

شأن نزول:

زهرى از عروه و او از عایشه نقل میکند که گفت زن «رفاعه بن وهب قرظى» نزد رسول اکرم ص آمده عرض کرد من همسر رفاعه بودم مرا طلاق داد و عده طلاق من گذشت پس از آن با عبد الرحمن بن زبیر ازدواج کردم و او پیش از آنکه با من آمیزش کند مرا طلاق داد آیا میشود که به پسر عم خود برگردم؟ پیغمبر اکرم ت بسم نموده فرمود در نظر دارى که برفاعه بازگردى، نه، جائز نیست مگر اینکه ازدواج با شوهر دیگرى کنى که با او آمیزش نمایى و در این صورت اگر او طلاق داد میتوانى برفاعه برگردى.

 

 

تفسیر:

در اینجا خداوند حکم طلاق سوم را بیان کرده میفرماید «فَإِنْ طَلَّقَها» یعنى اگر او را بطلاق سوم طلاق داد چنانچه از امام محمد باقر (ع) این معنى نقل شده و سدى و ضحاک نیز همین مطلب را گفته‏اند.

مجاهد میگوید: این آیه تفسیر جمله‏ «أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ» و این بیان بنا بر این عقیده است که لفظ «تسریح» به طلاق معنا شود.

«فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ» یعنى زنى که باین ترتیب سه طلاق داده شده بر شوهر او حلال نیست که او را بعقد خود درآورد مگر اینکه با مرد دیگرى ازدواج کند و عمل آمیزشى انجام دهد.

در اینکه لازم بودن عقد و آمیزش از قرآن و یا احادیث استفاده شده دو قول است:

۱- لزوم اصل عقد مرد دیگر از قرآن (آیه مورد بحث) ثابت میشود ولى لزوم آمیزش از سنت و روایات (جبائى).

۲- هر دو مطلب از قرآن استفاده میشود زیرا لفظ «نکاح» بر هر دو معنا اطلاق‏ میشود و این جمله مثل اینست که گفته باشد حلال نیست تا مرد دیگرى با او ازدواج کند و عمل جنسى انجام دهد.

از آن گذشته عقد ازدواج از کلمه (زوجاً غیره) و عمل آمیزشى از جمله (حتى تنکح) استفاده میشود.

و حکمت اینکه خداوند چنین مطلبى را براى جواز ازدواج مجدد با شوهر اول واجب کرده اینست که از ازدیاد طلاق و بازیچه شدن آن جلوگیرى شود چون میداند که بر مرد، مشکل است که زنش با مرد دیگرى هم بستر شود.

ابو مسلم میگوید: این جمله از آیه، از کنایات فصیح و شگفت انگیز قرآن است یعنى اگر شوهر دوم طلاقش داد «فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یَتَراجَعا» باکى نیست که بهم بازگردند در اینجا جواز رجوع با جمله (لا جناح) بیان شده است.

عقد جدیدى میان زن و شوهر نخستین واقع شده و بحالت اولیه خویش برگردند (البته پس از تمام شدن عده شوهر دوم).

«إِنْ ظَنَّا»– اگر امید دارند. بعضى گفته ‏اند اگر یقین دارند. برخى گفته‏اند اگر باور دارند «أَنْ یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ» که در اثر معاشرت، باحکام خدا عمل کرده و میان آنها اصلاح خواهد شد و کلمه‏ «تِلْکَ» اشاره به احکامى است که در ازدواج و طلاق و رجوع بیان کرده است، «حُدُودَ اللَّهِ» اینها اوامر و نواهى خداست، «یُبَیِّنُها لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ»– که براى مردم دانا بیان میکند.

علت اینکه دانایان را نام برده، اینست که تنها علما و دانایان هستند که احکام خدا را فهمیده و بدان عمل میکنند و در حقیقت دیگران مورد توجه نیستند.

و ممکن است جهتش احترام و توجهى باشد بدانشمندان مثل اینکه جبرئیل و میکائیل را از میان فرشتگان برگزید و نام میبرد.

از این آیه استفاده میشود که اگر شوهر، زن خود را تا سه مرتبه طلاق داد با شرائطى بشوهر اول حلال میشود از اینقرار:

۱- مرد دیگرى با او ازدواج کند.

۲- شوهر با وى بصورت معمولى نزدیک گردد.

۳- با عقد صحیح و دائمى با او ازدواج کرده باشد.

۴- شوهر دوم بالغ باشد.

۵- پس از طلاق شوهر دوم و تمام شدن عده باشد.

 

و در کیفیت محلل (بشوهر دوم اصطلاحاً «محلل» میگویند) نیز سه قول است:

 

۱- اگر منظور از ازدواج بشوهر دوم تنها حلال شدن ازدواج بشوهر اول باشد این عقد باطل است و ازدواج با شوهر اول هم چنان به حرمت خود باقى است. این عقیده از مالک، اوزاعى، ثورى و ابن یوسف است.

دلیل این دسته، روایت: «لعن المحلل و المحلل له» یعنى خدا محلل و آنکه براى او حلال میشود لعنت کند.

۲- اگر در عقد شرط نکند حلیت براى شوهر اول را عقد صحیح است ولى اگر شرط کند شافعى میگوید چون شرط، فاسد است عقد هم فاسد میشود ولى ابو حنیفه معتقد است که شرط، فاسد است ولى عقد صحیح مى‏باشد و مذهب اهل عراق نیز همین است.

محمد معتقد است در این فرض عقد نکاح صحیح است ولى بشوهر اول حلال نمیگردد. ضمناً اینکه میفرماید «فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ» دلیل است که این ازدواج دوم بدون اجازه ولى هم جائز است زیرا نسبت ازدواج بخود زن داده شده است نه بولى.

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۲۳۱]

وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَ لا تَتَّخِذُوا آیاتِ اللَّهِ هُزُواً وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ ما أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنَ الْکِتابِ وَ الْحِکْمَهِ یَعِظُکُمْ بِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ (۲۳۱)[۶]

ترجمه:

و چون زنان را طلاق دادید و بمدت خویش رسیدند بشایستگى نگاهشان دارید یا بشایستگى رها کنید و براى ضرر زدن نگاهشان مدارید که ستم کنید که هر که چنین کند بخود ستم کرده است. آیات خدا را بمسخره نگیرید و بیاد آورید نعمت خدا را بر خود با این کتاب و حکمت که بر شما نازل کرده و بوسیله آن پندتان میدهد. از خدا بترسید و بدانید که خدا بهمه چیز دانا است.

شرح لغات:

اجل- پایان مدت و آخر کار.

معروف- نیکى و حق که عقل و شرع مردم را بدان دعوت میکنند در مقابل «منکر».

 

 

تفسیر:

در این قسمت احکام بعد از طلاق بیان شده است که وقتى زنان را طلاق دادید (این خطاب بشوهران است) و رسیدند بمدتشان و رسیدن و بلوغ در اینجا بمعناى نزدیک شدن است یعنى وقتى نزدیک پایان عده شد.

«فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ» یا زنان طلاق داده شده را نگاه دارید (یعنى رجوع کنید) البته بآن صورت که خداوند قرار داده است از دادن نفقه و خوش اخلاقى و مانند آن.

«أَوْ سَرِّحُوهُنَّ» یا آنها را رها و ترک کنید تا عده آنها کاملا پایان یابد و در آن وقت خود اختیاردار خویش خواهند بود.

«وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً» آنها را بخاطر ضرر زدن نگاه مدارید که عده آنها را طولانى کنید و یا سختگیرى در دادن نفقه نمائید.

«لِتَعْتَدُوا» تا بآنان ستم و ظلم کنید «وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ» که هر کس چنین کند بخود ظلم کرده و خود را در معرض عذاب الهى قرار داده است.

«وَ لا تَتَّخِذُوا آیاتِ اللَّهِ هُزُواً» یعنى اوامر و نواهى و احکام الهى را سبک و بى‏ارج مدارید «وَ اذْکُرُوا نِعْمَهَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ» و بیاد آورید نعمت خدا را بر خودتان در آنچه بر شما از همسران و اموال حلال کرده است و در آنچه از حلال و حرام براى شما بیان نموده است.

«وَ ما أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنَ الْکِتابِ» یعنى علومى را که کتاب بر آنها دلالت دارد و احکام و قوانینى را که بیان نموده است.

«یَعِظُکُمْ بِهِ» شما را پند میدهد تا پند گرفته و با عمل کردن به اوامر و ترک محرمات الهى پاداش ببرید.

«وَ اتَّقُوا اللَّهَ» و از معصیت خدا که سبب کیفر میگردد بپرهیزید و بعضى گفته‏اند یعنى بپرهیزید از عذاب خدا به اینکه پرهیز کنید از نافرمانى خدا.

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ» و بدانید که خداوند بهر چیز از اعمال شما و غیر آنها دانا است.

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۲۳۲]

وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ یَنْکِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَیْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذلِکَ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کانَ مِنْکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکُمْ أَزْکى‏ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (۲۳۲)[۷]

ترجمه:

وقتى زنان را طلاق دادید و بمدت خویش رسیدند نباید که آنها را از شوهر کردن منع کنید اگر بشایستگى بهمدیگر رضایت داده‏اند. هر که از شما بخدا و روز دیگر ایمان دارد از این، پند مى‏گیرد. این براى شما خوب‏تر است و پاکیزه‏تر، خدا میداند و شما نمى‏دانید.

شرح لغات:

فلا تعضلوا- مانع نشوید یا حبس نکنید. از «عضل» بمعناى حبس و گفته‏اند بمعناى منع و بعضى گفته‏اند که از تنگى و شدت گرفته شده است. و بهمین مناسبت به کار مشکل و پیچیده «معضل و معضله» میگویند.

 

شأن نزول:

این آیه درباره معقل بن یسار نازل شد که خواهرش «جملاء» را مانع میشد از اینکه به شوهر اولش «عاصم بن عدى» برگردد زیرا عاصم او را طلاق داده و عده‏اش پایان یافته بود ولى میخواست مجدداً او را بعقد خویش درآورد ولى معقل مانع میشد از این جهت آیه کریمه در رد معقل نازل شد. این عقیده از حسن- قتاده و جمعى است.

بعضى گفته‏اند که جابر بن عبد اللَّه انصارى دختر عموى خودش را منع میکرد که با کسى ازدواج نماید لذا آیه فوق درباره او نازل شد.

ولى این دو نقل بنا بر مذهب ما (شیعه) درست نیست زیرا بعقیده ما براى برادر و پسر عمو ولایتى نیست تا اینکه منع آنها اثرى داشته باشد.

بهتر اینست که گفته شود آیه درباره مردانى است که زنان خود را طلاق داده‏اند که ظاهر آیه هم همین است و معنایش اینست هنگامى که نزدیک است عده زنان پایان یابد بآنها رجوع نکنید تا مانع ازدواج آنها شوید و از این راه بآنها آزار رسانید زیرا آزار و اذیت روا و جائز نیست و ممکن است کلمه «عضل» را بمعناى حائل شدن گرفته و گفته شود که بین زنان و ازدواج حائل و مانع نشوید و آنها را به جبر و زور از ازدواج جلوگیرى ننمائید بنا بر این، منظور اجازه ندادن نیست که فقط درباره ولى باشد.

 

تفسیر:

«وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ» وقتى زنان را طلاق دادید و عده آنها سرآمد «فَلا تَعْضُلُوهُنَّ» (آنها را منع نکنید). در معناى این جمله اقوالى گفته شده است از این قرار:

۱- از روى ستم آنان را از ازدواج جلوگیرى ننمائید.

۲- مراد رها نمودن و آزاد گذاردن آنها است (یعنى آنها را آزاد بگذارید.)

3- خطاب به اولیاء زنان است که از ازدواج آنها جلوگیرى نکنند.

۴- خطاب به شوهرانى است که زنان خود را طلاق داده‏اند ولى براى این که آنها شوهر نکنند طلاقشان را اظهار نمى‏کنند و خلاصه نه مانند شوهران با آنها رفتار میکنند و نه مانند زنان طلاق داده شده آنها را رها مى‏نمایند و یا این که منظورشان از این کار آن است که عده بر زنان طول بکشد.

«أَنْ یَنْکِحْنَ أَزْواجَهُنَّ» یعنى با کسانى که مى‏خواهند شوهرشان باشند ازدواج نمایند. بعضى گفته‏اند مراد ازدواج با کسانى است که در پیش شوهرانشان بوده‏اند.

«إِذا تَراضَوْا بَیْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ» (اگر به شایستگى بهمدیگر رضایت داده‏اند) و چیزهایى که معمولا زشت و از نظر اخلاق و عقل، نقص و ناپسند است در میان آنها نباشد.

سدى میگوید: یعنى در صورتى که زن و شوهر با ازدواج صحیح با هم رضایت پیدا کنند. و عده‏اى نیز گفته‏اند: یعنى وقتى که آنها را «مهریه» کم باشد یا زیاد با هم توافق و رضایت حاصل نمایند «ذلِکَ» این اوامر و نواهى که گفته شد.

«یُوعَظُ بِهِ مَنْ کانَ مِنْکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ» (کسانى که ایمان به روز دیگر دارند پند مى‏گیرند.) جهت این که مؤمنان را ذکر کرده این است که آنان هستند که از این احکام، بهره مى‏برند و براى آن است که افراد کافر وقتى پند مى‏گیرند که خدا را قبول کرده‏ و اعتراف به او نموده باشند.

«ذلِکُمْ أَزْکى‏ لَکُمْ» یعنى آنچه ذکر شد براى این که شما را پاکیزه کند بهتر و برتر و با بابرکت‏تر و سزاوارتر مى‏باشد «وَ أَطْهَرُ» و براى پاکى دلهاى شما از قصد سوء مؤثرتر است. در صورت ممانعت از ازدواج ممکن است در اثر علاقه‏اى که زن به آن مرد دارد، رفته رفته آنها را به انجام محرمات و کارهاى زشت وادار نماید. و بعضى گفته‏اند یعنى براى پاکى شما از گناه بهتر است‏ «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ» و خدا میداند مصالح شما را «وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» ولى شما نمیدانید (مگر این که خداوند شما را آگاه نماید.) و کسى نمى‏تواند به این آیه استدلال کند بر این که ازدواج بدون اجازه «ولى» جایز و صحیح نیست زیرا ما بیان کردیم که منظور از عضل، منع نمودن است و وقتى گفتیم که این آیه خطاب به شوهران است دیگر جایى براى چنین استدلالى باقى نخواهد ماند و این معنا (از سائر معانى) بهتر است. در آیات پیش سخن درباره مردهایى بود که زنانشان را طلاق میدهند و از «ولى» صحبتى در کار نبود (که این آیه نیز مربوط بحکم او باشد).

_____________________________________

[۱] – سوره بقره آیه ۲۲۸ جزء ۲ سوره ۲

[۲] – احزاب آیه ۴۹

[۳] – طلاق آیه ۴

[۴] – آیه ۲۲۹ سوره بقره جزء ۲ سوره ۲

[۵] – سوره بقره آیه ۲۳۰ جزء ۲ سوره ۲

[۶] – سوره بقره آیه ۲۳۱ جزء ۲ سوره ۲

[۷] – سوره بقره آیه ۲۳۲ جزء ۲ سوره ۲

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=