عبس --ترجمه مجمع البيان

ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره عبس ۱ الی ۲۳

سوره عبس‏

و نامیده میشود سوره سفره در مکّه نازل شده است.

عدد آیات آن چهل و دو آیه حجازى و کوفى و چهل و یک آیه بصرى و چهل آیه شامى و مدنى اوّل است.

اختلاف آیات آن در سه آیه است.

(وَ لِأَنْعامِکُمْ) حجازى و کوفى‏ (إِلى‏ طَعامِهِ) شامى است غیر یزید بریدى (الصّاخه) غیر قرائت شامى.

فضیلت آن:

ابى بن کعب از پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله روایت کرده که فرمود و کسى که سوره عبس را قرائت کند روز قیامت میآید در حالى که صورتش خندان و خوشحال است.

و معاویه بن وهب از حضرت ابى عبد اللَّه صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود و هر کس سوره عبس و تولّى (و اذا الشّمس کوّرت) را بخواند در زیر عرش خدا از بهشتها و در سایه خدا و کرامت او در بهشتش خواهد بود و این بر پروردگارش بزرگ نیست.

توضیح و وجه ارتباط این سوره با سوره قبل:

هنگامى که خداوند سبحان سوره و النّازعات را بذکر انذار و ترسانیدن کسى که از قیامت به ترسد پایان داد شروع کرد این سوره را بذکر انذارش، مردمى که امید دارند اسلامشان را و اعراض او از کسى که میترسد و گفت:

 

 

 

[سوره عبس (۸۰): آیات ۱ تا ۲۳]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

عَبَسَ وَ تَوَلَّى (۱)

أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ (۲)

وَ ما یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى (۳)

أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى‏ (۴)

أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ (۵)

فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى (۶)

وَ ما عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّى (۷)

وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى‏ (۸)

وَ هُوَ یَخْشى‏ (۹)

فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى (۱۰)

کَلاَّ إِنَّها تَذْکِرَهٌ (۱۱)

فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ (۱۲)

فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَهٍ (۱۳)

مَرْفُوعَهٍ مُطَهَّرَهٍ (۱۴)

بِأَیْدِی سَفَرَهٍ (۱۵)

کِرامٍ بَرَرَهٍ (۱۶)

قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ (۱۷)

مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ (۱۸)

مِنْ نُطْفَهٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ (۱۹)

ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ (۲۰)

ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ (۲۱)

ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ (۲۲)

کَلاَّ لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ (۲۳)

ترجمه:

بنام خداى بخشاینده مهربان:

۱- روى خود را ترش کرد و روى بر گردانید.

۲- بآنکه نابینا نزد او آمد.

۳- و توجه دانى ممکنست او پاک شود.

۴- یا از قرآن پند گیرد در نتیجه پند دادن تو باو سودى دهد.

۵- و امّا آن کس که توانگرى دارد (از ایمان بى نیازى میکند).

۶- پس تو باو اقبال میکنى.

۷- و حال آنکه اگر او پاک (دل) نشود بر تو ایرادى نیست.

۸- و امّا آنکه شتابان سوى تو (براى تحصیل دانش) آمده.

۹- و از خدا میترسد.

۱۰- پس تو از او روى گردانیده (بدیگران مشغول میشوى).

۱۱- نه چنین است البتّه این قرآن پندیست.

۱۲- هر که خواهد آن را یاد (ضبط) کند.

۱۳- این قرآن در صفحاتیست که آن بزرگست (نزد خدا و آن لوح‏ محفوظ است).

۱۴- بلند مرتبه و (از هر گونه خطا و نقصى) پاکیزه است.

۱۵- بدست نویسنده ‏گان (از فرشتگان که آن را از لوح محفوظ استنساخ کرده ‏اند).

۱۶- (آن فرشتگان نزد خدا) بزرگان نیکوکارند.

۱۷- مرگ بر آدمى چه ناسپاس است.

۱۸- خدا او را از چه آفرید.

۱۹- از آب منى بیافریدش پس (آنچه از ترکیبات و هیأت صلاح او بود) اندازه نهاد.

۲۰- پس راه (بیرون آمدن از شکم مادرش) را آسان کرد.

۲۱- سپس او را بمیراند و در گورش جاى دهد.

۲۲- پس از آن هر وقت خواهد او را زنده گرداند.

۲۳- نه چنانست آدمى هنوز آنچه را خداى دستورش انجام نداده است-

 

 

 

قرائت:

عاصم و برجمى (فتنفعه) بنصب قرائت کرده و دیگران برفع خوانده و اهل حجاز تصدّى بتشدید خوانده و ما بقى تصدّى بتخفیف و در شواذ قرائت حسن (آن جاءه) و ابى جعفر باقر علیه السّلام تصدى بضمّ تاء و فتح صاد و تلهّى نیز بضمّ تاء قرائت کرده و ابى حیات و شعیب بن ابى حمزه (نشر) بدون الف قرائت کرده ‏اند.

 

 

 

دلیل:

ابو على (طبرسى) گوید: کسى که (فتنفعه) برفع خوانده آن را عطف بما تقدّم از مرفوع نموده و کسى که بنصب قرائت کرده پس بنا بر اینست که آن جواب است بسبب فاء براى اینکه متقدّم موجب نیست پس مثل اینکه قول خداى تعالى بذکر معطوف بر یزکّى در معنا که شاید از او تذکّرى باشد، پس انتفاع برد و همین طور است قول خداى تعالى‏ (لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ) شاید من برسم اسباب و وسائل را. اسباب آسمان رفتن را پس اطّلاع پیدا کنم و قول خدا (تصدّى) یعنى تعرض. پس کسى که بتشدید صاد قرائت کرده تاء را در صاد ادغام نموده و کسى که بتخفیف خواند تتصدّى اراده کرده و تاء را حذف نموده و در آن ادغام نکرده. و ابن فلیح و بزى از ابن کثیر (تلهىّ) بتشدید تاء[۱] بنا بر تشبیه منفصل تلهّى را بمتّصل‏ (عَنْهُ تَلَهَّى) و جایز است وقوع ساکن بعد حرف لین چنان که جایز است مدّ دادن و او ثوب در متّصل مثل (لبس الثّوب).

(تمود الثوب فى المتّصل) و حکایت کرده سیبویه (فلا تناجوا) و کسى که (آن جاءه) بلفظ استفهام قرائت کرده. پس تقدیرش الان جاءه الاعمى است. مثل اینکه از اوست. پس تعلّق بمحذوف گرفته که عبس، و تولّى دلالت بر آن دارد. و امّا بنا بر قرائت مشهور (فان جاءه) در موضع و محلّ نصب به (تولّى) است بجهت اینکه آن فعل نزدیک‏تر باوست پس‏ مثل اینکه گفته است اعراض کرد براى آمدن اعمى و آن مفعول له است، و کسى که تصدّى قرائت کرده. پس معنایش اینست میخواند تو را خواننده از زینت دنیا و بشارت آن که تو بسوى او اقبال میکنى و بنا بر این قول اوست.

(تلهّى) یعنى از او روى گردانیده و کسى که (نشره) خوانده پس بنا بر این است که آن لغتى در (انشره).

 

 

 

لغت:

التّصدی: تعرّض به چیز است مثل تعرّض ماهیگیران بآن.

الصّحف: جمع صحیفه و عرب هر نوشته‏اى روى کاغذ را صحیفه گوید چنان که کتاب هم گوید ورقه نازک باشد یا جلد گوسفند و غیره باشد.

السّفره: نویسنده ‏گان کتابهاى حکمت و فلسفه را گویند و مفرد آن سافر و واحد اسفار سفر و اصل آن کشف از قول ایشان (سفره المرأه) زمانى که صورتش را باز کند و سفره القوم. وقتى که بین ایشان اصلاح شود گوید:

و ما ادع السّفاره بین قومى‏ و ما امشى بغشّ ان مشیت‏

من رها نکنم اصلاح میان قوم خود را و اگر بین ایشان راه روم بخیانت و تزویر قدم نگذارم.

شاهد این بیت کلمه سفاره است که بمعناى اصلاح بین مردم باشد.

البرره: جمع بار و آن فاعل بر است و (بر) کار مفید و سودمندى است که جلب دوستى میکند و ریشه آن توسعه دادن نفع است و از آنست (برّ) به فتح تاء که بمعناى بیابان و خشکى باشد و آن را (بر) نامیده‏اند بجهت توسعه داشتن نفع بآن و از آنست (بر) بضمّ گندم و طعام است که نفع و سود همه در آن توسعه دارد.

اقبره: براى او قبرى قرار داد و الاقبار جمع قبر است براى دفن مرده در آن و گفته میشود (اقبرنى فلانا) یعنى قرار داد فلانى مرا که او را دفن کنم. و قابر کسى را گویند که مرده را با دست خود دفن نماید.

اعشى گوید:

لو اسندت میتا الى نحرها عاش و لم ینقل الى قابر[۲]

اگر مرده اى را تکیه دهد بسینه و گلویش زنده شود و نقل بسوى گور نشود (در این بیت معشوقه خود را تعریف و توصیف و مبالغه در وصف او نموده) شاهد این بیت قابر است که بمعنى گور کن و دفن کننده است.

حتّى یقول النّاس ممّا رأوا یا عجبا للمیّت النّاشر

تا مردم از آنچه دیدند تعجّب نموده و بگویند اى عجب و شگفت، بر مرده‏اى که زنده شده و راه میرود.

الانشار: زنده شدن براى تصرّف است بعد از مرگ مثل باز شدن لباس بعد از جمع شدن.

 

 

 

اعراب:

(ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ) سبیل منصوب است بفعل مخفى است، که تفسیر آن را این ظاهر میکند. تقدیرش (ثمّ یسر السّبیل یسر له) یعنى براى انسان سپس جار و مجرور (له) حذف شده و قول او سبحانه‏ (کَلَّا لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ) یعنى آنچه امر کرده او را بآن (ما امره به) پس باء حذف شده و تقدیرش ما امره پس هاء اوّل حذف شده و هاء مانده براى ما موصوله و هاء محذوف براى انسان‏ (قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ).

 

 

 

شأن نزول‏

بعضى از مفسّرین گفته‏ اند: آیات در باره عبد اللَّه بن ام مکتوم نازل شده و او عبد اللَّه بن شریح بن مالک بن ربیعه فهرى از بنى عامر بن لوى است. و این در وقتى بود که او آمد خدمت رسول خدا (ص) در حالى که آن حضرت با عتبه بن ربیعه و ابو جهل بن هشام و عبّاس بن عبد المطّلب، و ابى و امیّه پسران خلف مشغول صحبت بود و آنها را بسوى خدا میخواند و امید مسلمان شدن آنها را داشت.

پس ابن مکتوم گفت اى پیامبر خدا بخوان براى من و از آنچه خدا به تو آموخته بمن بیاموز پس شروع کرد بصدا زدن پیغمبر (ص) و مکرّر آن حضرت را فرا خواند و نمیدانست که آن حضرت اشتغال دارد و با دیگرى مشغول صحبت است تا آثار کراهت در صورت پیامبر خدا صلّى اللَّه علیه و آله براى قطع کلامش ظاهر و آشکار شد و در خاطر خود گفت که این بزرگان قریش خواهند گفت که نابینایان و برده‏گان پیروى او را نموده ‏اند. پس از آن نابینا اعراض نموده و بآن مردمى که با آنها مکالمه میکرد توجّه نمود. پس آیات مزبور نازل شد و بعد از این جریان هر وقت پیامبر او را میدید باو میفرمود مرحبا بکسى که خداوند مرا بسبب او توبیخ فرمود و باو میگفت آیا حاجتى دارى و دو بار او را در دو غزوه در مدینه جانشین و خلیفه خود فرمود.

انس بن مالک گوید او را در روز جنگ قادسیّه دیدم که زرهى در بر و پرچم سیاه بر دست داشت.

سید مرتضى علم الهدى قدّس اللَّه روحه گوید: در ظاهر آیه دلالتى نیست بر اینکه مقصود پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله باشد. بلکه آن صرفا خبر است و تصریح نکرده که مقصود کیست و در آن آیه چیزیست که دلالت میکند بر اینکه مقصود و مراد غیر پیامبر است. زیرا عبوس بودن از صفات پیامبر (ص) با دشمنانى که جداى از اسلام هستند نیست تا چه رسد بمؤمنین ارشاد شده آن گاه توصیف نمود به اینکه او توجّه و التفات بتوانگرها و اعراض و تنفّر از مستمندان دارند که هیچ شباهت باخلاق کریمه آن حضرت ندارد. و مؤیّد این قول گفته خداى سبحانست در وصف آن حضرت که فرمود (وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ) بدرستى که هر آینه داراى خلق و خوى بزرگى هستى و قول او (لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ) و اگر تو بد اخلاق و سخت دل باشى مردم از اطراف تو پراکنده میشوند. پس ظاهر اینکه مراد از قول خداى سبحان‏ (عَبَسَ وَ تَوَلَّى) غیر از پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله است. و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که آن در مردى از بنى امیّه‏[۳] که در خدمت پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله نشسته بود و ابن ام مکتوب آمد و در کنار او نشست و چون او را دید فاصله گرفت از او و خود را جمع کرد و روى ترش نمود و از او روى گردانید پس خداوند سبحان این را حکایت نمود و بر او ناروا داشت.

پس اگر گفته شود اگر خبر اوّل صحیح باشد آیا عبوس بودن گناه است یا نه. پس جواب داده میشود. که عبوس و انبساط براى نابینا بى تفاوت و یکسانست زیرا او نمى‏بیند که برایش دشوار باشد. پس گناهى نیست.

پس جایز است که خداوند سبحان پیامبرش را براى این مورد، عتاب و سرزنش قرار دهد تا اینکه او را به بیشتر محاسن اخلاقى دریابد و او را بر بزرگى و عظمت حال مؤمنى که بطلب ارشاد آمده آگاه نماید و او را متوجّه سازد که الفت گرفتن با مؤمن که بر ایمانش استوار بماند سزاوارتر از الفت گرفتن با مشرک است بطمع ایمان آوردن او.

جبائى گوید: در این عتاب دلالت است بر اینکه فعل (عبوس شدن) در ما بعد معصیت است بجهت نهى و امّا در گذشته. پس دلالتى ندارد که آن معصیت بوده قبل از اینکه خداوند نهى از آن کند و خداوند سبحان نهى نفرمود مگر در این وقت. و بعضى گفته‏اند: که این کارى که نابینا کرد یک نوع از بى ادبى بود. پس او را بسبب اعراض از او نیکو ادب نمود مگر اینکه ممکن است که توهّم و خیال شود که اعراض از او براى فقر و نادارى او بوده و اقبال و توجّه به بزرگان مشرکین قریش جهت ریاست ایشان و بزرگ داشت ایشان. پس خداوند سبحان او را براى این خاطر سرزنش فرمود. و از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که هر وقت عبد اللَّه بن ام مکتوم را میدید میگفت آفرین، آفرین بر تو. نه بخدا قسم که دیگر هرگز خدا مرا در باره تو سرزنش نکند و آن قدر باو محبّت و مهربانى نمود که او از حیا و خجالت از حضور در مجلس پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله خود دارى مینمود.[۴]

تفسیر:

(عَبَسَ) یعنى ناراحت شد و رو ترش کرد (وَ تَوَلَّى) یعنى از وى روى گردانید (أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏) اینکه نابینایى نزد او آمد (وَ ما یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ) یعنى شاید این نابینا (یَزَّکَّى) بوسیله عمل صالح و آنچه از تو فرا میگیرد پاک و منزّه شود (أَوْ یَذَّکَّرُ) یعنى متذکّر شده و بآنچه از مواعظ قرآن یاد میگیرد متّعظ شده و اندرز گیرد. (فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى‏) پس او را در دینش نفعى بخشد. گفته‏ اند: و در این لطف بزرگى است از خدا بر پیامبرش زیرا در باره عبوس خطاب نکرد، و نفرمود (عبست) و چون از عبوس گذشت برگشت بخطاب پس فرمود (وَ ما یُدْرِیکَ) سپس فرمود (أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏) یعنى کسى که در میان قومش بزرگ و مستغنى از مال است‏ (فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى) یعنى تو توجّه باو نموده و اقبال باو میکنى‏ (وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى) یعنى چه چیز تو را ملزم داشته که باو التفات کنى اگر اسلام نیاورد و از نجاست کفر پاک نگردد زیرا بر تو نیست مگر ابلاغ و رسانیدن‏ (وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى‏) و امّا آن کسى که نزد تو میآید و کوشش دارد یعنى ابن امّ مکتوم که عمل در خیر میکند (وَ هُوَ یَخْشى‏) و حال آنکه او میترسد از خداى عزّ و جلّ‏ (فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى) یعنى تو از او تغافل نموده و از او مشغول بدیگرى میشوى‏ (کَلَّا) یعنى دیگر تکرار نکن و تنفّر کن از آن‏ (إِنَّها تَذْکِرَهٌ) یعنى آیات قرآنى تذکّر و موعظه است براى مردم.

(فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ) هر کس خواهد آن را یاد کند. یعنى تنزیل یا قرآن یا وعظ و اندرز را و معنا اینست. پس کسى که خواهد آن را یاد کند یاد کند و در این مطلب دلالت بر اینست که بنده قدرت بر فعل دارد و در آن مخیّر است و قول خدا (کلّا) در آن دلالت بر اینست که در آینده براى او نیست که بتواند کارى کند. و امّا گذشته پس نهى و منعى از این در آن تقدّم نیافته پس معصیت نیست. سپس خداوند سبحان خبر به جلالت و عظمت مقام قرآن نزد خود داده و فرموده‏ (فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَهٍ) ابن عبّاس گوید: یعنى این قرآن یا این تذکره و خاطر نشان در کتابهاى بزرگى نزد خداست و آن لوح محفوظست و بعضى گفته ‏اند: یعنى کتب پیامبران که بر آنها نازل شده مثل قول خداى سبحان‏ (لَفِی الصُّحُفِ الْأُولى‏).

(مَرْفُوعَهٍ) در آسمان هفتم. و بعضى گفته‏ اند: مرفوعه یعنى خداوند آن را از دناست و پلیدى نجاستها بلند و دور داشته‏ (مُطَهَّرَهٍ) یعنى آن را دست نباید بزند مگر پاکان. جبائى گوید: آن قرآن محفوظ از اینست که دست کفّار بآن برسد. براى آنکه آن در دست فرشتگان است در بهترین مکانها

حسن گوید: پاک است از هر پلیدى و ناپاکى. و بعضى گفته ‏اند: پاک است از هر شک و شبهه و تناقضى. (بِأَیْدِی سَفَرَهٍ) ابن عبّاس و مجاهد گویند یعنى نویسندگانى از فرشتگان.

و بعضى گفته ‏اند: سفیران وحى بین خداى تعالى و بین رسولان او از سفاره و قتاده گوید: ایشان قاریان قرآنند که آن را نوشته و میخوانند فضیل بن یسار از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند حافظ قرآنى که عامل بآن باشد با فرشتگان نویسنده‏ گان قرآن بزرگواران نیکوکارانند.

سپس خداوند ایشان را ستود و گفت‏ (کِرامٍ) بزرگوارند بر پروردگارشان‏ (بَرَرَهٍ) مطیعانند.

و بعضى گفته‏ اند: بزرگوار از گناهند که خود را از گناه بلند و دور میدارند بر ره یعنى صالحین پرهیزکارانند. و مقاتل گوید: قرآن از لوح محفوظ نازل بآسمان دنیا شد شب قدر بنویسنده ‏گانى از فرشتگان. آن گاه جبرئیل آن را نازل به پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله نمود. سپس خداوند سبحان یاد کرد تکذیب کننده‏ گان قرآن را و فرمود (قُتِلَ الْإِنْسانُ) مجاهد گوید: یعنى معذّب و ملعون باد انسان و آن اشاره بهر کافر و ناسپاسى است.

ضحّاک گوید: و آن امیّه بن خلف (از سران قریش) است. و بعضى گفته ‏اند: آن عتبه بن ابى لهب است که گفت من کافر به پروردگار نجم و ستاره‏ام وقتى که فرود آمد (ما أَکْفَرَهُ) یعنى چه اندازه کفر او سخت و چه اندازه گمراهى او آشکار است. و این تعجّب و شگفتى از اوست مثل اینکه گفته تعجّب کنید از او و از کفرش با بسیارى شواهد و ادلّه بر توحید و ایمان (باز ایمان نمیآورد) مقاتل و کلبى گویند: ما استفهامیّه است. یعنى چه چیز او را کافر نمود و موجب کفر او شد. پس مثل اینکه گفته اینجا چیزى نیست که موجب کفر او شده و او را بکفر بخواند. پس چى او را بسوى کفر فراخواند با بسیارى نعمتهاى خدایى بر او. سپس خداوند سبحان بیان نمود حال او را که سزاوار بود بر او که بداند خدا آفریدگار اوست. پس فرمود:

(مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ) لفظ آن استفهام و معنایش تقریر و بیان است و بعضى گفته‏اند: معنایش اینست چرا نگاه باصل و ریشه خلقتش نمیکند که از چه چیز او را خدا آفریده تا او را دلالت و رهبرى به یکتایى خداى تعالى کند. سپس تفسیر نمود و گفت:

(مِنْ نُطْفَهٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ) از نطفه آب کمى او را آفرید. پس او را طور طور گردانید ۱- نطفه ۲- علقه تا آخر خلقتش و بر اندازه معلومى از درازى، و کوتاهى و شنوایى و بینایى و حواس او و اعضاء او و مدّت عمر او و مقدار روزى او و تمام احوال او.

(ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ) ابن عبّاس و قتاده گویند: یعنى آن گاه آسان نمود راه بیرون آمدن‏[۵] از شکم مادرش را تا از آن بیرون آمد. چون بچّه در رحم مادر سرش را به طرف سر مادر و پایش بسمت پاى مادر است. پس خداوند در موقع ولادت آن را بر گرداند یعنى سر را بطرف پائین و پا را بسوى بالا و سر مادر گرداند تا بیرون آمدن او از رحم مادر آسان شود.

مجاهد و حسن و ابن زید گفته ‏اند: (ثُمَّ السَّبِیلَ) یعنى راه دین را آسان و راه خیر و شرّ را براى او بیان نمود و او را مخیّر و متمکّن نمود از فعل خیر و اجتناب شرّ و مانند آن‏ (وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ) است‏ (ثُمَّ أَماتَهُ) یعنى در او ایجاد مرگ نمود.

و بعضى گفته ‏اند: زندگانى را از او زایل نمود (فَأَقْبَرَهُ) ابى مسلم گوید او را طورى گردانید که مقبور شود و در گور رود و او را صاحب گور و قبر گردانید فرّاء گوید: او را مقبور گردانید و او را طورى نگردانید که طعمه و خوراک درّنده‏گان و پرندگان شود.

ابى عبیده گوید: امر شده که مدفون گردد (ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ) حسن گوید: یعنى هر وقت خداى تعالى خواهد او را از قبرش زنده کرده و بر انگیزد براى پاداش و حساب و ثواب و عقاب‏ (کَلَّا) یعنى حقّا (لَمَّا یَقْضِ) یعنى بجا نیاورد (ما أَمَرَهُ) اللَّه به آنچه خدا او را امر نمود از اخلاص عبادتش و حقّ خداى تعالى که بر اوست با بسیارى نعمت او ادا نکرد.

مجاهد گوید: این مطلب تعمیم دارد در کافر و مسلمان که او را حقّ عبادتش عبادت نموده است.

______________________________

[۱] در تفسیر تبیان بتشدید لام است ولى بتشدید تاء اصحّ است زیرا مخفّف بى ادغام آن تتلهّى مثل تتصدّى است و امّا تلهىّ بتشدید لام از بحث- خارج است. مرحوم محقّق و استاد شعرایى در پاورقى گوید: بزى عند تلهّى باشباع ضمّه هاء و تشدید تا( عَنْهُ تَلَهَّى) و مد واو خوانده است.

[۲] این بیت از قصیده‏ى او میباشد که امیر المؤمنین علیه السلام- استشهاد ببیت او نموده. شتان ما یومى على کورها و یوم حیان اخى جابر. و او از شعراء جاهلیت بوده است و حضرت در خطبه شقشقیه خود متمثل به بیت مزبور او شده.

[۳] در بعضى از روایات و تفاسیر شیعه تصریح شده که او عثمان بن عفان اموى بوده و در بعضى از روایات عبد الرّحمن بن عوف را که نیز از وابستگان بنى امیّه و پسر عموى و یا پسر خاله عثمان بوده و در شوراء هم براى عثمان فعّالیت و با او بیعت کرده بود یاد نموده و بنظر حقیر هم پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله اعلى و اجل و ارفع از این است که بر مؤمن صالحى چون ابن امّ مکتوم روى ترش نموده و از او اعراض نماید و با مشرکین پلید گرم گیرد.

[۴] فخر الدّین رازى علیه ما علیه در تفسیر کبیرش گوید: مفسّرین اجماع( کرده‏ اند که آنکه عبوس شد و اعراض کرد پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم است و سیوطى در تفسیر درّ المنثور از عایشه نقل کرده که گوید: رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله در مجلسى از وجوه و سران قریش که از ایشان ابو جهل بن هشام و عتبه بن ربیعه بود نشسته بود و میگفت آیا خوب و نیکو نیست اگر من به چنین و چنان آمدم و آنها میگفتند چرا بخدا قسم. پس ابن ام مکتوم آمد و آن حضرت با قریش مشغول بود پس چیزى سؤال کرد و آن حضرت اعراض نمود پس خدا نازل نمود( أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى) وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى‏ وَ هُوَ یَخْشى‏ فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى) مترجم گوید: امّا اینکه فخر الدّین گفته اجماع مفسّرین … درست نیست زیرا غالبا بلکه اغلب مفسّرین امامیّه گفته‏اند:

مقصود از\i عَبَسَ وَ تَوَلَّى‏\E. عثمان و یا شخص دیگرى از بنى امیّه بوده. چنان که محدّث بحرینى در تفسیر برهان و على بن ابراهیم قمّى و محدّث کاشانى و شیخ طوسى در تبیان و ده‏ها نفر دیگر گویند آیه مذکور در باره عثمان و ابن ام مکتوم نازل شده است.

شیخ طوسى قدّس اللَّه سرّه در تفسیر تبیان فرموده اینکه حضرات- اهل سنّت گفته ‏اند فاسد است. بعلّت اینکه پیامبر اسلام صلّى اللَّه علیه و آله مقامش بالاتر از این صفات( رذیله) است. و چگونه او را به عبوس و بد اخلاقى معرّفى میکند و حال آنکه در قرآن او را معرّفى به‏\i( لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ)\E( نموده( سوره قلم آیه ۴) و در باره وى گفته‏\i( وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ)\E( آل عمران آیه ۱۵۹) و چگونه اعراض میکند، و روى میگرداند از کسى که قبل از این او را تعریف نموده و فرموده‏\i( وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداهِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ)\E سوره انعام ۵۲ و دور نساز کسانى که خدا را شبانه روز میخوانند و کسى که پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و اخلاق نیکوى او را شناخته باشد و آنچه خداوند تعالى او را از مکارم اخلاق و خوش صحبتى ممتاز فرمود و حتّى گفته‏اند که با هیچکس هرگز مصافحه نمیکرد: که دستش را زودتر از طرف بکشد. پس کسى که داراى این صفات و ملکاتست چگونه به کورى که براى اسلام آمده رو ترش میکند مضافا بر اینکه پیامبران عموما از این اخلاق که موجب نفرت و آزردگى خاطر مردم است از قبول قولشان منزّه هستند.

و قومى گفته‏ اند: که این آیات در باره مردى از بنى امیّه که خدمت- پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بود و ابن امّ مکتوم فقیر آمد و او ابراز تنفّر کرد نازل شده و خداوند تعالى آن را حکایت و نیز توبیخ و سرزنش نمود.

مترجم گوید: دکتر شریعتى هم که در سیماى محمّد( ص) این قضیّه را با آب و تاب نقل کرده از تفسیر نوین پدرش که او هم پیروى از اهل سنّت کرده گرفته و بنظر حقیر قضیّه از اصل از اختراعات و اکاذیب و مجعولات بنى امیّه است که براى تنزیه عثمان جعل کرده و از عایشه که افعال و حرکاتش با پیغمبر ص و خاندانش مانند خورشید نیم روز است نقل کرده و حال آنکه اگر کسى اهل اطّلاع و تاریخ باشد میفهمد که عایشه در آن زمان یا نبوده و یا بآنچه بوده و سران قریش مانند ابو جهل و دیگران هم در جنگ بدر که در سال اوّل هجرت واقع شد کشته شدند و قبل از آنهم هرگز در مکّه با پیامبر مجالست نداشتند، و امثال ابن امّ مکتوم‏ها که از مستضعفین بودند نمیتوانستند در آنجا علنا تظاهر باسلام کنند بلى این قضیّه واقع شده در مدینه در باره عثمان و ابن ام مکتوم چنانچه مفسّرین ما نقل کرده‏اند. که ابن ام مکتوم مؤّذن پیغمبر در مدینه بوده است.

[۵] حکیم و دانا بودن خالق و آفریدگار انسانى بدیهىّ و آشکار است زیرا از او این مخلوق عجیب و موجود ناشناخته صادر شده بعنایت و تدبیرى که ممکن نیست از هیچکس مثل آن بوجود آید. بعلّت اینکه در ذات نطفه اقتضاى حیاه و زندگى نیست و البتّه مقتضى هر چیز از لوازم لا ینفکّ آن چیز است. پس زنده بودن آن از ذات او نیست و نیز بتدبیر شکم مادر و حرارت( غریزیّه که در مادر است نیست زیرا در آن و مانندهاى آن اقتضاى حیاه و زندگى از ذات آن نیست. پس چطور میتواند بدیگرى حیاه و زندگى بخشد و مادر نیز خود میمیرد و اگر حیاه لازمه او بود نمیمرد. پس براى حیاه مبدء دیگرى است براى اینکه هر چیزى که بعرض است واجب است که منتهى بچیزى شود که بالذّات است. پس اگر ما هزاران جسم خشک را جمع کنیم و آب بر آن نپاشیم.

چیزى از او جدا نشود و امّا مقادیر و اندازه‏ها پس براى تو کافیست که یکى از این رگ‏ها را و شریانها را بدانى در بدن که اگر از آنچه را که هست تنگ‏تر یا وسیع‏تر شود تولید بیماریها کند علاجش غیر ممکن باشد.( شعرایى)

ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج‏۲۶، ص: ۳۰۸

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=