ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره الإسراء آیه ۲۳- ۴۴
[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۲۳ تا ۲۵]
وَ قَضى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَرِیماً (۲۳)
وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَهِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما کَما رَبَّیانِی صَغِیراً (۲۴)
رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما فِی نُفُوسِکُمْ إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ فَإِنَّهُ کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً (۲۵)
ترجمه:
پروردگارت دستور داده است که جز او را نپرستید و بپدر و مادر، نیکى کنید.
اگر یکى از آنها یا هر دو نزد تو به پیرى رسند، به آنها مگو: خسته و ملول شدم و آنها را مرنجان و با آنها سخنى ملایم و احترام آمیز، بگوى و از روى مهربانى نزد آنها پر و بال فروتنى بگشاى و بگو: پروردگارا آنها را رحم کن، هم چنان که مرا در کودکى پرورش دادند. پروردگار شما به آنچه در دلهاى شماست، داناتر است. شما اگر شایسته باشید، خداوند نسبت به توبه کنندگان، آمرزگار است.
قرائت:
کوفیان- بجز عاصم- «یبلغان» و دیگران «یبلغنّ» قرائت کردهاند. قرائت اخیر، بهتر است، زیرا فاعل آن «احدهما» است و «کلاهما» عطف بر آن است. بنا بر قرائت اول، «احدهما او کلاهما» تأکید یا بدل است از فاعل «یبلغان» که به «والدین» برمىگردد.
اف: این کلمه در اینجا و در سوره انبیاء و احقاف، بقرائت مکیان و شامیان ویعقوب و سهل، بفتح فاء است. اهل مدینه، به کسر و تنوین فاء و دیگران بکسر فاء و بدون تنوین خواندهاند.
قرائت نخست، بنا بر این است که کلمه، مبنى بر فتح و اسم فعل است به معناى «اتضجّر»[۱] قرائت دوم، بنا بر این است که تنوین تنکیر بر آن اضافه شده باشد. مثل «صَهٍ و مَهٍ» و قرائت سوم بنا بر این است که معرفه باشد نه نکره.
اصل این کلمه، مصدر است. زجاج هفت وجه در آن جایز دانسته: فتح فاء، ضم فاء و کسر فاء و هر یک از آنها با تنوین و بدون تنوین. وجه هفتم «افّى». ابن انبارى به تخفیف فاء مفتوح نیز اضافه کرده. ابو الحسن گوید: «اف» بهتر است.
اعراب:
بالوالدین: متعلق به قضى. یعنى: «قضى بالوالدین احسانا» ممکن است به تقدیر «اوصى بالوالدین …» باشد. و حذف آن بخاطر دلالت کلام است. نظیر آن شعر زیر است:
عجبت من دهماء اذ تشکونا | و من ابى دهماء اذ یوصینا |
خیراً بها کأننا خافونا |
یعنى: تعجب دارم که دهماء از ما شکایت مىکند و از ابى دهماء که ما را سفارش مىکند که در باره او نیکى کنیم، مثل اینکه ما ترسیدهایم. در اینجا «یوصینا» در «خیراً» عمل کرده است.
کَما رَبَّیانِی: کرحمه تربیتهما. یعنى: رحمت و محبتى که هنگام تربیت ایشان پدیدار مىگشت. برخى گویند: کاف به معناى «على» است.
مقصود:
قبلا در باره نهى از شرک و گناهان سخن گفت. اینک در باره امر به یکتا پرستى و فرمانبردارى حق، مىفرماید:
وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ: ابن عباس، حسن و قتاده، گویند: یعنى پروردگارت امر حتمى کرده است. ربیع بن انس گوید: یعنى پروردگارت لازم و واجب کرده است.
مجاهد گوید: یعنى پروردگارت سفارش کرده است که او را پرستش کنید و جز او را پرستش نکنید.
پرسش:
ممکن است گفته شود: امر مىکنند که چیزى باشد نه چیزى نباشد، زیرا معناى امر، اراده چیزى کردن است و اراده، هنگامى است که چیزى را بخواهند نه اینکه نخواهند. (در حالى که آیه مىگوید: امر کرده است که نپرستید …)
پاسخ:
مقصود این است که خداوند اراده کرده است که شما او را از روى اخلاص.
پرستش کنید و کراهت دارد از اینکه جز او را پرستش کنید، این مقصود را بوسیله امر أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ (امر کرده است که جز او را نپرستید) بیان کرده است.
وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً: و نیز دستور داده است که در باره پدر و مادر نیکى کنید.
إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما: اى انسان، اگر پدر و مادرت یا یکى از آنها، نزد تو زنده ماندند، تا بسن پیرى رسیدند … بدیهى است که انسان در سن پیرى حال کودک پیدا مىکند و احتیاج دارد که از او حمایت و سرپرستى کنند.
در اینجا فقط بدوران پیرى پدر و مادر اشاره کرده است، حال آنکه: در هر حال اطاعت پدر و مادر لازم است، علت این است که: در این دوران، آنها بخدمت و کمک، بیشتر احتیاج دارند. در باره عیسى ع مىفرماید: وَ یُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلًا (آل عمران ۴۶: در گهواره و در دوران پیرى با مردم سخن مىگوید) با اینکه این مطلب اختصاص بعیسى ندارد، زیرا همه مردم در دوران پیرى سخن مىگویند. مقصود این است که: عیسى همانطورى که در دوران کودکى با مردم سخن مىگوید، زنده مىماند و بعداً هم با مردم تکلم مىکند. در جاى دیگر مىفرماید: وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ (انفطار ۸۲: در آن روز، فرمان خداى راست) بدیهى است که فرمان همیشه براى خداست، لکن در روز قیامت، فقط این فرمان به خدا اختصاص دارد و بس.
برخى گویند: منظور این است که اگر تو به سن کبر رسیدى و مکلف شدى و نزد تو پدر و مادر باشند …
فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍ: به آنها اف مگو[۲]. از امام هشتم ع روایت شده است که امام صادق ع فرمود:
– اگر خداوند در منع نافرمانى والدین، لفظى کوتاهتر از این کلمه، سراغ داشت، همان را بکار مىبرد.
در روایت دیگر است که:
– کمترین حد نافرمانى پدر و مادر، گفتن اف است و اگر خداوند، چیزى آسانتر و کوچکتر از آن، در نافرمانى پدر و مادر سراغ داشت، از آن منع مىکرد.
در روایت دیگر است که:
– عاق والدین، هر چه مىخواهد بکند. او هرگز داخل بهشت نمىشود.
بنا بر این مقصود این است که: پدر و مادر را نباید آزار کرد. چه کم چه زیاد.
مجاهد گوید:
– مقصود این است که: اگر پدر و مادر بمرحله اى از پیرى و سستى برسند که در خود بول کنند، نباید از آنها اظهار تنفر کنى، بلکه باید نسبت به آنها همان رفتارى را داشته باشى که آنها در دوران کودکى تو داشتند. بدیهى است که شخص خشمگین، زیاد «اف» مىگوید. این کلمه بر خشم و تنفر گوینده، دلالت مىکند.
ابو عبیده گوید:- «اف» و «تف» چرکى است که میان انگشتان فتیله مىشود.
ابن عباس گوید:- کلمه کراهت است.
برخى گویند:- معناى آن چیز بد بوست.
در مثل است که: «أبرّ من النسر» یعنى: از باز شکارى نیکوتر و فرمانبردارتر است. مىگویند: مقصود این است که جوجه باز وقتى که بزرگ مىشود و هنوز به پرواز در نیامده، به جوجه هاى کوچکتر از خود غذا مىدهد، هم چنان که پدر و مادر به او غذا مىدادند.
وَ لا تَنْهَرْهُما: و آنها را با درشتى و فریاد، مرنجان. برخى گویند: یعنى: هر چه از تو خواستند، به آنها بده و خوددارى نکن. مثل: وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ (الضحى ۱۰:سائل را محروم نکن).
وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا کَرِیماً: و با آنها با نرمى و لطف و مهربانى سخن بگو و سخن لغو و زشت، در برابر آنها بر زبان نیاور و از این راه، آنها را گرامى بدار. در حقیقت، گفتار پسندیده و گرامى، دلیل گرامى بودن کسى است که انسان با او سخن مىگوید.
سعید بن مسیب گوید:- یعنى: در حضور ایشان مثل بنده گنهکار، در برابر سرورى درشتخو، سخن بگو.
وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَهِ: در برابر آنها هر چه مىتوانى از لحاظ گفتار و کردار، فروتنى و کوچکى کن. منظور از «ذل» خوارى نیست، بلکه نرمى و تواضع است. تعبیر گشودن پر و بال تواضع و نرمخویى، در برابر پدر و مادر، تشبیهى است که: مرغى را بخاطر مىآورد که پر و بال خود را مىگشاید و جوجه هاى خود را در زیر آن پناه مىدهد. خداوند بزرگ مىفرماید: پدر و مادر را در زیر پر و بال احسان و محبت خویش، پناه ده، همانطورى که آنها در دوران کودکى تو، پر و بال محبت خود را بر سر تو گشودند و ترا بزرگ کردند. عرب، هر گاه بخواهد کسى را توصیف کند که در برابر پدر و مادر، نرمخو و مهربان است، مىگوید: «او خافض الجناح است».
امام صادق (ع) فرمود:
– یعنى: جز با مهربانى و دلسوزى به آنها نگاه نکن و صداى خود را بلندتر از صداى آنها نگردان و دستت را بالاى دست آنها قرار نده و از جلو آنها راه نرو.
وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما کَما رَبَّیانِی صَغِیراً: در باره آنها دعا کن و از خداوند بخواه که در زندگى و بعد از مرگ، آمرزش و رحمت خود را نصیب آنها گرداند، زیرا آنها در کودکى ترا تربیت کردهاند. این، در صورتى است که آنها مؤمن باشند.
از این آیه، برمى آید که: دعاى فرزند براى پدر و مادرى که از دنیا رفته اند، مورد قبول خداوند است و گرنه، چه فایده اى دارد که بگوید: در باره آنها دعا کن.
برخى گویند: خداوند، فرزند را امر مىکند که به پدر و مادر پیر، نیکى کند، زیرا محبت فرزندان جوان، نسبت به مادر پیر کم است. لکن دستور نمىدهد که: پدر و مادر در باره فرزندان نیکى کنند، زیرا محبت پدر و مادر نسبت به فرزندان بسیار است. علت اینکه فقط دوران پیرى را ذکر کرده، این است که: پدر و مادر در این دوران، احتیاج بکمک دارند، زیرا در سن پیرى ضعیفند و احتیاج دارند که فرزندان مخارج زندگى آنها را تأمین کنند.
در حدیث است که پیامبر فرمود:
– بینیش بخاک مالیده شود! بینیش بخاک مالیده شود! بینیش بخاک مالیده شود! عرض کردند:
– یا رسول اللَّه، کى؟! فرمود:
– کسى که پدر و مادرش یا یکى از آنها به سن پیرى رسند- و کارى نکند که داخل بهشت شود.
این روایت را مسلم در صحیح خود آورده است.
ابو اسید انصارى روایت کرده است که:
– ما در حضور پیامبر گرامى بودیم. مردى از بنى سلمه آمد و گفت:
– یا رسول اللَّه، آیا پس از مرگ پدر و مادرم، کار نیکى مانده است که در باره آنها انجام دهم؟
فرمود:- آرى. نماز بر آنها، طلب آمرزش، وفا کردن به عهدشان، احترام دوستشان و صله رحم آنها.
قتاده گوید:
– اینطور دانستید و به این دستور امر شدید، بنا بر این آنچه خداوند بر شما تعلیم کرده، بگیرید و به ادب خداوند، گرایش پیدا کنید.
رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما فِی نُفُوسِکُمْ: خداوند به قصدهاى باطنى شما داناتر است و مىداند که قصد شما نیکى است یا نافرمانى، بنا بر این هر کس که: خطایى از او سر زد و قصدش نافرمانى پدر و مادر نیست، خداوند از خطایش چشم پوشى مىکند. برخى گویند: یعنى خداوند به همه اسرار باطنى شما آگاه است. برخى گویند: یعنى علم خداوند، ثابتتر است.
إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ فَإِنَّهُ کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً: اگر شما صالح باشید و راه طاعت خدا را بپیمایید، خداوند آمرزنده توبه کنندگان است. مجاهد گوید: اواب، کسى است که اهل توبه و عبادت باشد و از گناهان خود باز گردد. از امام صادق (ع) نیز چنین نقل شده است.
قتاده گوید: «اوابین» کسانى هستند که اهل طاعت و احسان باشند.
سعید بن مسیب گوید: کسانى هستند که: گناه کنند، سپس توبه کنند، پس از توبه، باز هم گناه و توبه کنند.
ابن عباس گوید: کسانى هستند که در سختىها به خداوند رجوع کنند.
نیز از ابن عباس روایت شده است که: آنها تسبیح کنندگانند. مؤید آن، آیه یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ است (سبا ۱۰: اى کوهها، با او تسبیح کنید).
برخى گویند: مقصود کسانى است که میان مغرب و عشا نماز مىگزارند، روایتى هم بهمین مضمون وارد شده است.
هشام بن سالم از امام صادق (ع) روایت کرده است که:
– چهار رکعت نماز، که در هر رکعتى پنجاه مرتبه، سوره قل هو اللَّه، خوانده شود، نماز اوابین است.
[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۲۶ تا ۳۰]
وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً (۲۶)
إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً (۲۷)
وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَهٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَیْسُوراً (۲۸)
وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَهً إِلى عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً (۲۹)
إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً (۳۰)
ترجمه:
حق خویشاوندان و مستمندان و ماندگان راه را بده و اسراف مکن که اسراف کنندگان، برادران شیطانها هستند و شیطان نسبت به پروردگار خود، کفر ورزید. اگر به انتظار رحمت پروردگارت، از آنها اعراض کنى، با آنها سخنى نرم بگوى و دستت را بسته گردنت مگردان و آن را بتمامى مگشاى که در پس زانوى ملامت و حسرت مىنشینى.
پروردگارت، روزى را براى هر که خواهد، گشایش دهد و تنگ گیرد. او به حال بندگان خود آگاه و بیناست.
لغت:
تبذیر: پراکنده کردن مال است بوسیله اسراف. مثل پاشیدن و پراکندن بذر.
بدیهى است که اگر مال را در راه صحیح پراکنده کنند، تبذیر گفته نمىشود.
نابغه گوید:
ترائب یستضیء الحلى فیها | کجمر النار بذر بالظلام |
یعنى: سینه هاى بلورینى که زیورها در آن مى درخشند. به دانه هاى آتش مى مانند که ظلمتها را پراکنده مى سازند.
اعراض: روى گردانى، از روى تنفر یا مشغول شدن به چیزى بهتر. گاهى هم منظور از روى گردانى از کسى خوار شمردن اوست. مثل وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ (اعراف ۱۹۹: از مردم نادان اعراض کن).
محسور: محزون و اندوهگین. «دابه حسیر» یعنى: حیوانى که بر اثر تند رفتن، فرومانده باشد. در قرآن کریم مىفرماید: یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِیرٌ (ملک ۴: نظر، در حالى که از هدف دور مانده، و وامانده شده است، بتو باز مىگردد) شاعر گوید:
ان العسیر بها داء مخامرها | فشطرها نظر العینین محسور |
یعنى: شترى که بار نمىبرد، مرضى دارد که در جسمش نفوذ کرده و چشم امید از او برداشته شده است.
اعراب:
إِمَّا تُعْرِضَنَ: ان تعرضن. «ما» زایده است.
ابتغاء: مفعول له و بقولى حال است به تقدیر «مبتغیا» رَحْمَهٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوها: راجیاً ایاها. جمله «ترجوها» در محل جرّ و صفت «رحمه» است. ممکن است در محل نصب و حال از ضمیر «تعرضن» باشد.
مقصود:
اکنون خداوند، پیامبر خود را تشویق مىکند که حق اشخاص را بدهد و به آنها انفاق کند.
وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ: حق خویشاوندان را که خداوند براى ایشان واجب کرده است، عطا کن. این معنى از ابن عباس و حسن است. سدى گوید: مقصود دادن حق خویشاوندان پیامبر است. وى گوید: هنگامى که عبید اللَّه زیاد، امام سجاد را نزد یزید مىفرستاد، بمردى شامى فرمود:
– قرآن را خواندهاى؟
– آرى- آیا آیه، وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ را خواندهاى؟
– شما همان خویشاوندانى هستید که خداوند دستور داده است که حقش اداء شود؟
– آرى! همین مطلب از امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) نیز روایت شده است.
از ابو سعید خدرى روایت شده است که: چون این آیه نازل شد، پیامبر، فدک را بفاطمه (ع) داد.
عبد الرحمن بن صالح گوید: مأمون نامه اى به عبد اللَّه بن موسى نوشت و در باره فدک از وى سؤال کرد، وى حدیث بالا را در پاسخ مأمون نوشت. مأمون، فدک را بفرزندان فاطمه (ع)، تسلیم کرد.
وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ: و زکات را که حق مستمندان و مسافرانى است که از بلاد خود دور مانده و مخارجشان تمام شده است، به ایشان بده.
وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً: ابن عباس و ابن مسعود گویند: مبذر کسى است که مال را بناحق خرج مىکند. مجاهد گوید: اگر کسى به اندازه «یک چارک» در راه باطل صرف کند، مبذر است و اگر همه مال خود را در راه حق خرج کند، مبذر نیست.
از امام صادق (ع) روایت شده است که: على ع به عنایت فرمود:
-کن زامله للمؤمنین و ان خیر المطایا امثلها و لا تکن من المبذرین
: یعنى: براى مردم مؤمن، باربردار باش که بهترین مرکبها آنهایى هستند که رامتر باشند و از اسراف کاران مباش.
إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ: مردم مسرف، پیروان شیطانها هستند و راه آنها را مىپیمایند. به کسى که ملازم سفر است، مىگویند: «اخو السفر» یعنى:
برادر سفر و به کسى که تابع شیطان است، گویند: «اخ الشیطان» یعنى: برادر شیطان.
برخى گویند: یعنى آنها در آتش جهنم، رفیق شیطانها هستند.
وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً: شیطان همواره بخداى خویش، کفر ورزیده است.
وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَهٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَیْسُوراً:
هر گاه نتوانى بخاطر تنگدستى به آنها نیکى کنى و در صدد برآیى که از خداوند طلب گشایش کنى و امیدوار باشى که با کمک خداوند بتوانى از آنها دستگیرى کنى، آنها را وعده نیکو ده و با آنها- تا آنجا که ممکن است- بنرمى سخن گوى.
روایت شده است که: چون این آیه، نازل شد، هر گاه کسى از پیامبر سؤال مىکرد و چیزى نداشت که بخشش کند، مىفرمود:
– خداوند ما و شما را از فضل خود روزى دهاد!
وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَهً إِلى عُنُقِکَ: دستت را بگردنت نبند و از کسانى نباش که بکلى اهل بذل و بخشش نیستند. این جمله بطور مبالغه آمیزى از بخل و تنگ- چشمى نهى مىکند.
وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ: و همه دارایى خود را بذل و بخشش نکن، تا مثل کسى که طورى دست خود را باز مىکند که هیچ چیز در آن نمىماند، نباشى. این جمله، کنایه از اسراف است.
فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً: زیرا اگر چنین کنى، در پس زانوى غم مىنشینى و خود را ملامت مىکنى و چیزى نخواهى داشت. این معنى از سدى و ابن عباس است.
قتاده گوید: یعنى عاجز و پشیمان مىشوى. امام صادق (ع) مىفرماید: یعنى از لباس، برهنه مىمانى. محسور یعنى عریان. جبائى گوید: مقصود این است که: اگر امساک کنى، مورد ملامت و مذمت، واقع مىشوى و اگر اسراف کنى، حسرت زده و غمگین خواهى شد.
کلبى گوید: یعنى هر چه دارى بذل و بخشش نکن که چون افراد بعدى بیایند و چیزى نداشته باشى که بآنها دهى، زبان به سرزنش تو مىگشایند.
روایت شده است که: زنى پسرش را نزد پیامبر گرامى فرستاد و گفت به پیامبر عرض کن: مادرم به زرهى احتیاج دارد. اگر گفت: صبر کنید تا برسد، بگو: مادرم به پیراهنت، احتیاج دارد.
پسر نزد پیامبر گرامى آمد و پیام مادر را ابلاغ کرد. حضرتش جامه را از تن بیرون آورد و به او داد.
از اینرو این آیه، نازل شد.
گفتهاند: بر اثر این بخشش، در خانه نشست و براى نماز بیرون نیامد، زیرا جامه اى نداشت که بپوشد، از اینرو کفار او را ملامت کرده، گفتند: محمد، خوابش برده و مشغول لهو و لعب است و نماز را ترک کرده است.
إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ: خزانه هاى خداوند، پر و گسترده است لکن بر طبق مصلحت، روزى افراد را گاهى توسعه مىدهد و گاهى تنگ مىگیرد.
إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً: او به احوال بندگان دانا و بمصالح آنها بصیر است، بنا بر این براى یکى روزى را توسعه مىدهد و براى دیگرى تنگ مىگیرد و تدبیر او بر طبق مصلحت افراد است.
نظم آیات:
آیه اخیر، متصل است به آیه سابق، زیرا ترغیب مىکند که انسان با اعتماد به خداوند، بذل و بخشش کند و از بخل خوددارى نماید و در زندگى مقتصد و میانهرو باشد، زیرا خداوند، با کمال قدرتى که دارد، گاهى روزى افراد را توسعه مىدهد و گاهى تنگ مىسازد، تا مراعات مصلحت ایشان را کرده باشد، بنا بر این بندگان خدا برعایت مصلحت و پیمودن راه اقتصاد و میانهروى سزاوارترند.
[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۳۱ تا ۳۵]
وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَهَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبِیراً (۳۱)
وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ کانَ فاحِشَهً وَ ساءَ سَبِیلاً (۳۲)
وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً (۳۳)
وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلاَّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلاً (۳۴)
وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً (۳۵)
ترجمه:
فرزندانتان را از بیم فقر نکشید، ما روزى آنها و شما را مىدهیم. کشتن آنها گناهى بزرگ است. نزدیک زنا نشوید که کارى زشت و بد راهى است. نفسى را که خداوند محترم داشته، جز بحق نکشید و هر که به ستم کشته شود، براى ولیّش تسلطى قرار دادهایم. ولىّ نباید در قتل اسراف کند، زیرا او نصرت یافته است. و بمال یتیم نزدیک نشوید مگر به آنچه که نیکوتر است، تا وقتى که بقوت خویش رسد و بعهد وفا کنید که از پیمان، پرسیده خواهد شد و هنگامى که پیمانه مىدهید، پیمانه را تمام دهید و با میزان درست وزن کنید که این کار بهتر و سرانجام آن نیکوتر است.
قرائت:
خطا: ابو جعفر و ابن عامر- بروایت ابن ذکوان- «خطاً» بفتح خاء و طاء بدون الف خواندهاند. ابن کثیر «خطاءً» خوانده، دیگران «خطاً» خواندهاند. حسن «خطاء» و بروایتى «خَطاً» خوانده.
خطا: کارى است از روى عمد صورت نگیرد و بنا بر این کیفر ندارد. «أخطأ و خَطِىء» داراى یک معنى هستند. شاعر گوید:
عبادک یخطئون و انت رب | کریم لا یلیق بک الذموم |
یعنى: بندگان تو خطا مىکنند و تو پروردگارى بزرگ هستى که سرزنش آنها لایق مقامت نیست.
در قرآن کریم مىفرماید: لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِینا أَوْ أَخْطَأْنا (بقره ۲۸۶: اگر فراموش یا خطا کنیم ما را مؤاخذه مکن) شاعر گوید:
یعنى: مردم، امیر را سرزنش مىکنند، با اینکه خودشان بخطا رفتهاند و نباید راهنما را ملامت کرد، بنا بر این قرائت ابن عامر: «خَطَا» بمعناى «اخطاء» است.
ممکن است «خَطَا» به معناى «خِطْأ» باشد. نظیر: «مِثل و مَثل و شبه و شَبَه …» قرائت ابن کثیر «خِطاء» ممکن است مصدر باب مفاعله باشد، اگر چه چنین استعمالى در زبان عرب سراغ نداریم، لکن باب تفاعل آن استعمال شده است. مثل: «تخاطأت النبل أحشاءه» و باب تفاعل بباب مفاعله دلالت دارد، زیرا مطاوعه آن است. اما وجه قرائت «خِطْأ» روشن است، زیرا این کلمه مصدر و به معناى گناهى است که بطور عمد صورت گیرد. فاعل آن «خاطئ» است. چنان که مىفرماید: لا یَأْکُلُهُ إِلَّا الْخاطِؤُنَ (الحاقه ۳۷: جز گنهکاران از آن نمىخورند) کلمه «خطاء» مثل «عطاء» اسم مصدر است.
اولى از «اخطأت» و دومى از «اعطیت» است.
فلا یسرف: کوفیان- بجز عاصم- این کلمه را به تاء و دیگران به یاء خواندهاند.
بنا بر قرائت دوم، فاعل ممکن است به قاتل و ممکن است به ولىّ باز گردد.
بدیهى است که قاتل در کلام ذکر نشده است لکن از کلام استفاده مىشود. اگر ضمیر به ولى باز گردد، منظور این است که او نباید در قتل اسراف کند و کسانى را بکشد که مرتکب قتل نشدهاند. و اگر ضمیر بقاتل باز گردد، منظور این است که او حق نداشته است مرتکب قتل شود و بنا بر این قتل ناحق او اسراف است. چنان که در باره خوردن اموال یتیمان مىفرماید: وَ لا تَأْکُلُوها إِسْرافاً (نساء ۶: اموال آنها را از روى اسراف نخورید).
بنا بر قرائت اول نیز مخاطب یا قاتل است یا ولىّ. به قاتل مىگوید: نباید کسى را به ستم بکشى، زیرا از تو قصاص مىکنند. یا اینکه به ولى مىگوید: نباید در قتل اسراف کنى و غیر از قاتل، دیگرى را بکشى.
قسطاس: کوفیان- بجز ابو بکر- این کلمه را بکسر قاف و دیگران بضم قاف خواندهاند و هر دو بیک معنى هستند.
مقصود:
اکنون ضمن عطف به سابق، مىفرماید:
وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَهَ إِمْلاقٍ: فرزندان خود را از ترس تنگدستى نکشید. ممکن است «لا تقتلوا» منصوب و عطف بر أَلَّا تَعْبُدُوا باشد و ممکن است نهى و مجزوم باشد. خداوند آنها را از فرزندکشى نهى مىکند، زیرا آنان دختران خود را زنده بگور مىکردند.
نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ: ما کفیل روزى ایشان و شما هستیم.
إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبِیراً: کشتن آنها در جاهلیت، گناهى بزرگ بود! امروز نیز چنین است.
وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى: زنا نزدیکى با زنى است که در عقد انسان نباشد و به شبهه نیز نباشد.
إِنَّهُ کانَ فاحِشَهً: بزنا نزدیک نشوید، زیرا معصیتى بزرگ است. یعنى همان طورى که زنا در جاهلیت، زشت شمرده مىشد، امروز هم زشت است. نظیر این تعبیر، در قرآن مجید، بسیار است.
وَ ساءَ سَبِیلًا: و زنا بد راهى است. اشاره به این است که: عقل، زنا را زشت مى- شمارد، زیرا فرزند احتیاج به پدر و مادر دارد و نمىتوان زناکاران را بر یکدیگر ترجیح داد، در نتیجه نسبت فرزند به والدین، قطع مىشود و قانون ارث از بین مىرود وصله رحم و حقوق پدر و مادر، نسبت به اولاد، منتفى مىشود. همه اینها از نظر عقل، زشت و ناپسند است.
از على (ع) روایت است که پیامبر گرامى اسلامى فرمود:
– زنا را شش خصلت است: سه خصلت در دنیا و سه خصلت در آخرت. اما خصلت هاى دنیوى آن، یکى اینکه نور صورت را مى برد، دیگر اینکه روزى را قطع مىکند.
سوم اینکه فناى انسان را نزدیک مىسازد. اما خصلتهاى اخروى آن، خشم پروردگار، بدى حساب و دخول در آتش یا جاویدان ماندن در آتش است.
وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِ: جز به حق، خون کسى را نریزید. خون ناحق را خداوند تحریم کرده است. لکن کسى که کافر یا مرتد یا مرتکب قتل ناحق شده یا زناى محصنه کرده است، قتلش حق است و حرام نیست.
وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً: کسى که بنا حق کشته شود، به ولى او حق دادهایم که قاتل را بکشد یا از او خونبها بگیرد یا او را عفو کند. این معنى از ابن عباس و ضحاک است. قتاده گوید: ولىّ او فقط حق قصاص دارد.
فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً: قبلا تفسیر این جمله را نوشتهایم.
وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ:
تفسیر این جمله نیز در سوره انعام آمده است.
وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ: و به عهد خود وفا کنید و در مورد مال یتیم و غیر آن به مفاد وصیت رفتار نمائید.
برخى گویند: هر چه خداوند بآن امر یا از آن نهى کرده، عهد است. در عین حال، گاهى انسان چیزهایى را از راه عهد و نذر بر خود واجب مىسازد.
إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلًا: عهد نیز مورد پرسش قرار مىگیرد و انسان در مقابل آن کیفر و پاداش مىبیند. برخى گویند: یعنى: از خود عهد سؤال مىکنند که به چه چیز ترا نقض کردند؟ چنان که از دخترهاى زنده بگور شده، مىپرسند: چرا کشته شدهاند (تکویر ۸) وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ: هر گاه براى مردم چیزى را پیمانه مىکنید، حقوقشان را بطور کامل ادا کنید و چیزى از آن کم نکنید.
وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ: زجاج گوید: قسطاس یعنى میزان، خواه کوچک باشد خواه بزرگ. حسن گوید: قپان است. مجاهد گوید: این کلمه، رومى و به معناى عدل است. یعنى: بوسیله میزانى که در آن ضرر و زیانى نباشد، وزن کنید.
ذلِکَ خَیْرٌ: قتاده گوید: یعنى ثواب این کار، بیشتر است. عطاء گوید: یعنى به خدا نزدیک است. برخى گویند: مقصود این است که: اگر در دنیا پیمانه و وزن را بدقت، انجام دهید، براى دنیاى شما بهتر است. زیرا باعث خوش نامى شما مىشود و مردم شما را امانتدار مىشناسند.
وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا: و همچنین سرانجام این کار، در عالم آخرت هم بهتر است.
بدین ترتیب، خداوند متعال مردم را تشویق مىکند که: مردم رعایت حقوق یکدیگر را بکنند و در داد و ستدها اجناس را بدقت بپیمایند یا وزن کنند.
[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۳۶ تا ۴۰]
وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً (۳۶)
وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً (۳۷)
کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً (۳۸)
ذلِکَ مِمَّا أَوْحى إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَهِ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً (۳۹)
أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَهِ إِناثاً إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِیماً (۴۰)
ترجمه:
چیزى را که در باره آن علم ندارى، پیروى مکن که گوش و چشم و دل، همگى در برابر آن مسئول هستند. در روى زمین به تکبر راه مرو که هرگز زمین را نمىشکافى و به بلندى کوهها نمىرسى. همه اینها، زشتهایش پیش خداوند ناپسند است. اینهاست حکمتهایى که پروردگارت بتو وحى کرده است. با خداى یکتا خدایى دیگر قرار نده که با ملامت و دورى از رحمت حق، در جهنم سرنگون خواهى شد. آیا پروردگارتان پسران را ویژه شما ساخت و فرشتگان را دختران خویش گرفت. راستى که سخنى هول انگیز مىگویند!
قرائت:
سیئه: ابن عامر و اهل کوفه، بضم همزه خوانده و کلمه را اضافه به هاء کردهاند و دیگران «سیئه» به نصب و تنوین و بدون اضافه.
قرائت نخست، به خاطر این است که قبلا امورى ذکر شده است که پارهاى از آنها نیک و پارهاى از آنها بد است. خداوند خاطر نشان مىکند که آنهایى که بد هستند، پیش او مکروه و ناپسند مىباشند، زیرا خداوند چیز نیکو را مکروه نمىشمارد. بدیهى است که طبق قرائت دوم «مکروها» را نیز باید «مکروهه» بخوانیم.
ممکن است گفته شود: از آنجا که تأنیث غیر حقیقى است، چه مانعى دارد که کلمه دوم را مذکر آوریم، لکن این حرف صحیح نیست، زیرا حتى اگر مؤنث غیر حقیقى هم باشد، بهتر است که هر دو کلمه، با تاء تأنیث باشد. بخاطر اینکه: قبلا مؤنث، ذکر شده است. جمله «و الارض ابقل ابقالها» را به همین جهت، قبیح شمردهاند.
قرائت دوم به خاطر این است که: کلام با «و احسن تأویلا» خاتمه یافت. در آیات بعد هم چیز نیکویى وجود ندارد، از اینرو «سیئه» خواندهاند. در این صورت «مکروها» را باید بدل بگیریم نه صفت. یا اینکه حال از ضمیر مستتر در ظرف باشد. بدل مثل صفت نیست که احتیاج بضمیرى دارد که بموصوف برگردد.
لغت:
قفو: دنبال کردن اثر. قیافه هم از همین اصل است، زیرا تابع و اثر کسى است که سبقت گرفته.
خرق: شکافتن.
مرح: خوشحالى شدید
اعراب:
کُلُّ أُولئِکَ: براى جمع کم است و هر گاه بخواهند جمع بسیار بگویند،«کل هذه» گویند.
ذم المنازل بعد منزله اللوى | و العیش بعد اولئک الایام |
یعنى: بعد از آن منزل و بعد از آن ایام، همه منزلها و زندگى مورد مذمت واقع شدند.
بنا بر این بوسیله «اولئک» هم مىتوان به عاقل اشاره کرد، هم به غیر عاقل.
کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا: ضمیر به «کل» برمىگردد. یعنى از همه این اشیاء پرسش بعمل مىآید. ممکن است به انسان برگردد.
طولا: مصدر و جانشین حال است. ذو الحال یا فاعل فعل است یا جبال. برخى هم آن را تمیز گرفتهاند.
فتلقى: این فعل منصوب است به اضمار «ان» زیرا در جواب نهى واقع شده است.
مَلُوماً مَدْحُوراً: حال.
مرحاً: تمیز. ممکن است مصدر و جانشین حال باشد.
مقصود:
اکنون مىفرماید:
وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ: چیزى را که نشنیده، ندیده و ندانستهاى، نگو: شنیده، دیده و دانستهام. این معنى از ابن عباس و قتاده است.
حسن گوید: یعنى پشت سر مردم حرف مزن و از آنها غیبت نکن. محمد بن حنفیه گوید: یعنى شهادت دروغ نده.
اصل این است که: این آیه نسبت به هر گفتار یا کردار یا تصمیمى که از روى علم نباشد، عمومیت دارد. گویى چنین مىگوید: جز آنچه را که علم بدرستى آن دارى نگو و جز آنچه را که بدرستى آن یقین دارى، انجام نده و جز آنچه را که بصحت آن اطمینان دارى، معتقد نباش. گروهى از اصحاب ما به این آیه، استدلال کردهاند بر اینکه:
عمل بقیاس و خبر واحد، جایز نیست، زیرا از اینها علم بدست نمىآید و طبق این آیه،خداوند از پیروى آنچه معلوم نیست، نهى کرده است.
إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا: گوش از آنچه شنیده و چشم، از آنچه دیده و دل از آنچه خواسته، مسئول است. مقصود این است که صاحبان گوش و چشم و دل، مسئولیت دارند، از اینرو مىفرماید: کُلُّ أُولئِکَ …
برخى گوید: یعنى همه این اعضا مسئولیت دارند و از خود آنها سؤال خواهد شد.
والبى از ابن عباس نقل کرده است که: خداوند از بندگان خود سؤال مىکند که این اعضا را در چه چیز بکار بردهاند.
على بن ابراهیم در تفسیر از امام باقر (ع) روایت کرده است که پیامبر گرامى اسلام فرمود:
– روز قیامت، بنده، در حضور خداوند، قدم از قدم برنمىدارد، تا از چهار چیز از او سؤال شود، مىپرسد: عمرت را در چه راهى صرف کردى؟ بدنت را در چه راهى فرسوده ساختى؟ مالت را از کجا بدست آوردى و در چه راهى صرف کردى؟ و دیگر از محبت ما اهل بیت.
وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً: در روى زمین از روى خود خواهى و تکبر، راه مرو. زجاج گوید: یعنى در روى زمین از روى خود خواهى و فخر فروشى راه نرو.
برخى گویند: مرح، یعنى: شادى کردن به چیز باطل.
إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا: در اینجا خداوند، اشاره به ضرب المثلى کرده، مىفرماید: اى انسان، تو بر اثر تکبر، زمین را در زیر پاى خود نمىشکافى و بر اثر تجاوز از حد خود، به کوههاى بلند نخواهى رسید. یعنى: به آنچه مىخواهى نمىرسى، همانطورى که این کارها را خود نمىتوانى انجام دهى، بنا بر این چرا بکارى تن مىدهى که براى تو خیلى بزرگ است و به صلاح تو نیست.
این مطلب را بدین جهت مىگوید که: برخى از مردم هنگام راه رفتن، کبر مىفروشند و براى قدرت نمایى، پاهاى خود را بر زمین مىکوبند و سر و گردن خود را راست مىگیرند. خداوند مىفرماید: اینان در حقیقت، ضعیف و ناتوانند و نمىتوانند پاى خود را طورى بزمین بکوبند که شکافته شود و گردن خود را طورى راست بدارند که به کوههاى بلند برسد. بدین ترتیب، خداوند به بندگان خود درس تواضع، مروت و وقار مىدهد.
کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً: اشاره به همه مطالبى است که گذشت و از آنها نهى شد. یعنى: همه امورى که از آنها نهى شد، گناهشان نزد خداوند متعال ناپسند است. او اینها را نمىپسندد و نمىخواهد که بندگان مرتکب شوند.
(بنا بر قرائت اول، «ذلک» اشاره بهمه مطالبى است که به آنها امر یا از آنها نهى شد و معناى آیه، این است: همه اینها بدشان پیش خداوند ناپسند است و بنا بر قرائت دوم اشاره به چیزهایى است که از آنها نهى شده. یعنى: همه اینها بد و پیش خدا ناپسند هستند).
از این آیه، استفاده مىشود که عقیده جبریان باطل است، زیرا طبق این آیه، خداوند کارهاى زشت را نمىپسندد و هر گاه نپسندد، چگونه ممکن است مردم را بر آنها اجبار کند. بدیهى است که یک چیز نمىتواند هم پسندیده خداوند و هم ناپسند او باشد.
ذلِکَ: اشاره به امرها و نهىهایى است که گذشت.
مِمَّا أَوْحى إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَهِ: این حکمتها- که انسان را با نیکىها و بدیها و فرق میان آنها آشنا مىسازند- از چیزهایى هستند که خداوند، بتو- اى محمد (ص)- وحى کرده است.
وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ: این خطاب، به پیامبر، اما مقصود دیگران است، براى اینکه بهتر در دلها اثر کند. چنان که فرماید: لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ (زمر ۶۵: اگر شرک بیاورى، عملت دچار آفت زندگى مىشود) یعنى: با خداوند یکتا، خدایى دیگر قرار مده.
فَتُلْقى فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً: زیرا اگر این کار را انجام دهى با سرزنش و دورى از رحمت حق، سرنگون جهنم مىشوى.
أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَهِ إِناثاً: در اینجا خطاب، متوجه کسانى است که فرشتگان را دختر خدا مىپنداشتند، یعنى: آیا خداوند پسران را ویژه شما ساخت و شما را به آن برگزید و براى خود دختر اختیار کرد و در عین حال شما را نیز در داشتن دختر، شریک خود ساخت و آنچه- بخیال شما- بهتر بود به شما داد و آن چه پستتر بود به خودش اختصاص داد؟!
إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلًا عَظِیماً: چه سخنى مىگویید که گناه آن بزرگ و کیفر آن سخت است! زیرا آنچه نمىپسندید به خدا نسبت مىدهید و فرشتگان را- که برترین مخلوقات هستند- در ردیف پستترین مخلوقات مىآورید.
[سوره الإسراء (۱۷): آیات ۴۱ تا ۴۴]
وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِیَذَّکَّرُوا وَ ما یَزِیدُهُمْ إِلاَّ نُفُوراً (۴۱)
قُلْ لَوْ کانَ مَعَهُ آلِهَهٌ کَما یَقُولُونَ إِذاً لابْتَغَوْا إِلى ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً (۴۲)
سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوًّا کَبِیراً (۴۳)
تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً (۴۴)
ترجمه:
در این قرآن مطالب آموزنده گوناگون آوردیم که پند گیرند، اما جز بر دورى و تنفر آنها نمىافزاید. بگو: اگر با خداوند، خدایان دیگر بود- چنان که- مىگویند- بسوى صاحب عرش راهى مىجستند. خداوند، از آنچه مىگویند، منزه و برتر است. آسمانهاى هفت گانه و زمین و هر چه در آنها هست، تسبیح او مىکنند.
موجودى نیست، جز اینکه به ستایش او تسبیح خوان است ولى شما تسبیح آنها را نمىفهمید. خداوند حلیم و آمرزگار است.
قرائت:
لیذکروا: کوفیان بجر عاصم، در اینجا و در سوره فرقان به سکون ذال خواندهاند و دیگران در هر دو سوره بفتح ذال و کاف و تشدید هر دو. شاهد قرائت دوم،این آیه است: لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (قصص ۵۱) بدیهى است که تذکر بهتر از ذکر است، زیرا به تدبر شباهت دارد و مقصود «ذکر یا تذکر» در مقابل فراموشى نیست. مثل کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ (ص ۲۹:کتاب مبارکى که بر تو نازل کردیم تا در آیات آن بیندیشند و خردمندان بوسیله عقل خود آن را دریابند).
شاید قرائت اول، این آیه است خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّهٍ وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ (بقره ۶۳: آنچه به شما دادیم با نیرو بگیرید و آنچه در آن است درک کنید) بنا بر این «ذکر» نیز به معناى ادراک آمده است. منظور، یاد آورى، که در مقابل فراموشى است، نیست.
اهل مدینه و شام و ابو بکر «کما یقولون» و «یسبح له» به یاء خواندهاند. ضمیر «یقولون» به مشرکین بر مىگردد.
بصریان «کما تقولون» به تاء و «عما یقولون» به یاء و «تسبح له» به تاء خواندهاند.
حفص اولى و دومى را به یاء و سومى را به تاء خوانده است.
در مورد «عما یقولون» دو احتمال است:
1- عطف است بر «کما یقولون»
2- خداوند خویشتن را از دعوت آنان منزه ساخته، مىفرماید: از آنچه آنها مىگویند، خداوند برتر و منزه است.
در مورد «یسبح» هم به تاء صحیح است، هم به یاء.
مقصود:
اکنون خداوند با آنان که قبلا از آنها یاد شد. به بحث و گفتگو پرداخته، مىفرماید:
وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِیَذَّکَّرُوا: ما در این قرآن، دلیلهاى خود را- کراراً- ذکر مىکنیم و معانى و مثلها و هر چه که عبرت آموز و حکمت آمیز است به تفصیل یاد مىکنیم، تا آنها در باره آن بیندیشند و به حق بودن آن یقین پیدا کنند.
قسمتهایى که از این جمله حذف شده، بخاطر دلالت کلام و علم شنونده است.
وَ ما یَزِیدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً: اما این کافران، از این مطالب ارزنده، بهره اى نمى برند و همواره بر تنفر آنها نسبت به حق، افزوده مىشود. در اینجا مىگوید:
قرآن، نفرت آنها را افزایش مىدهد، زیرا بر اثر نازل شدن قرآن، بود که آنها نسبت به حقیقت، تنفر بیشترى پیدا کردند. چنان که مىفرماید: فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلَّا فِراراً (نوح ۶: دعوت من آنها را بیشتر فرارى کرد).
پرسش:
اگر با نازل شدن، قرآن بر تنفر و گمراهى آنها افزوده مىشود، فایده حکمت نزول آن چیست؟
پاسخ:
فایده و حکمت آن، اتمام حجت و بسته شدن راه بهانه تراشى بر روى آنهاست.
وانگهى فایده دیگر قرآن این است که گروهى هم اصلاح و هدایت مىشوند. در صورتى که اگر قرآن نازل نمىشد، آنها هدایت نمىشدند. همان کسانى هم که با نازل شدن قرآن، بر تنفرشان افزوده مىشود، اگر قرآن نازل نمىشد، مرتکب فسادى بزرگتر مىشدند. پس بخاطر همین جهات است که نازل شدن قرآن، بر طبق حکمت و مصلحت است. زیاد شدن تنفر آنها این بود که: با مشاهده آیات و دلائل آن، مىگفتند:اینها حیله ها و نیرنگهاست و در باره آن نمىاندیشیدند.
قُلْ لَوْ کانَ مَعَهُ آلِهَهٌ کَما یَقُولُونَ إِذاً لَابْتَغَوْا إِلى ذِی الْعَرْشِ سَبِیلًا:بگو اى محمد (ص): اگر خدا را چنان که مىگویند- یا چنان که مىگویید- شریکهایى بود، آنها نیز به جستجوى راهى مىپرداختند، که آنها را به مالک عرش نزدیک سازد و تقاضا مىکردند که پیش خداوند منزلتى پیدا کنند، زیرا آنها نیز علم داشتند که خداوند بر آنها عظمت و برترى دارد. این معنى از مجاهد و قتاده است.
بیشتر مفسران قرآن گویند: یعنى: شرکاى خداوند، راهى مىجستند که با خداوند برابرى کنند و در صدد شکست او برآیند، زیرا آنهایى که در خداوندى با یکدیگر شریکند، در صفات ذات، نیز با یکدیگر برابرند و هر کدام مىکوشد، که رقیب را از میان بردارد و قلمرو آفرینش را از وجود رقیب و همکار، پاک گرداند.
در حقیقت، این آیه اشاره است به دلیل «تمانع» یعنى «جهان دو خدایى» صحنه جنگ و مزاحمت خدایان و کانون آشوب و فساد خواهد بود! اکنون خداوند، خود را از اینکه داراى شریک باشد، منزه شمرده، مىفرماید:
سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوًّا کَبِیراً: خداوند از آنچه آنها مىگویند، آن قدر برتر و بالاتر است که حدى براى آن تصور نمىشود.
در اینجا بجاى «تعالیاً کبیراً» گفته است: عُلُوًّا کَبِیراً مثل تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا (مزمل ۸: بسوى خداوند توجه کن و از دیگران ببر).
مقصود از برترى صفات خداوند این است که: هیچ صفتى با صفات او برابرى نمىکند، زیرا هیچ کس قادرتر و عالمتر از او نیست.
عرش را به خود نسبت مىدهد و مىگوید: صاحب عرش و منظور تعظیم عرش است. ممکن است منظور از عرش، جهان هستى باشد.
تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَ: معناى تسبیح، در اینجا دلالت آسمانها و زمین بر یگانگى و عدالت و بیهمتایى خداوند است و این تسبیح معنوى، بمنزله تسبیح لفظى است. بسا که: تسبیح معنوى- که راهنما و دلیل است- از تسبیح لفظى قوىتر باشد، زیرا موجب علم مىشود.
وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ: هیچ موجودى نیست، جز اینکه او را به تسبیح و حمد خداوند، زبانى است و از جهت آفرینش خود، بر قدرت و یکتایى حق دلالت مىکند، زیرا تمام موجودات- بجز خداوند- حادث هستند و در برابر خداوند تعظیم و نیازمندى خود را به یک آفریدگار ناآفریده، اثبات مىکنند، بنا بر این، موجودات عالم هستى، دلیل هستى ذاتى قدیم و بىنیاز هستند. او با موجودات غیر قدیم، فرق دارد.
حسن گوید: یعنى هر یک از زندگان او را تسبیح مىکنند.
ابراهیم و جماعتى گویند: هر چیزى- اعم از حیوانات وحشى و پرندگان و جمادات- حتى جیقه در و غرش سیلاب!- تسبیح خوان خداست.
وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ: لکن شما انسانها نغمه تسبیح خوانى این موجودات را ادراک نمىکنید، زیرا در آنها نظر نمىکنید و دقیق نمىشوید.[۳] إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً: چنین خداى بزرگى، داراى حلم و آمرزگار است.
شما را مهلت مىدهد و در کیفر کفر شما تعجیل نمىکند و هر گاه توبه کنید، از گناه شما در مىگذرد.
______________________________
(۱)- مولوى گوید:
[۱] – یعنى ملول و خسته شدم
[۲] – یعنى: نگو ملول شدم.
[۳] – مولوى گوید:
گر ترا از غیب، چشمى باز شد | با تو ذرات جهان همراز شد |
جمله ذرات عالم در نهان | با تو مىگویند روزان و شبان |
ما سمیعیم و بصیر و باهشیم | با شما نامحرمان ما خامشیم |
نطق آب و نطق خاک و نطق گل | هست محسوس حواس اهل دل |