الکهف --ترجمه مجمع البيان

ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره الکهف آیه ۸۳– ۱۱۰

 [سوره الکهف (۱۸): آیات ۸۳ تا ۸۷]

وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً (۸۳)

إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً (۸۴)

فَأَتْبَعَ سَبَباً (۸۵)

حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَهٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً (۸۶)

قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلى‏ رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً (۸۷)

ترجمه:

از تو در باره ذو القرنین مى‏پرسند. بگو: در باره او براى شما سخن خواهم گفت. ما او را در روى زمین قدرت بخشیدیم و سبب هر چیزى را بدو عطا کردیم و او بدنبال سبب، بحرکت در آمد. تا اینکه به محل غروب خورشید رسید، ملاحظه کرد که در چشمه‏اى گل‏آلود غروب مى‏کند و در آنجا مردمى یافت که گفتیم: اى ذو القرنین، یا عذاب مى‏کنى یا در میان آنها نیکى مى‏کنى. گفت: هر کس ستم کند، عذابش مى- کنیم. سپس بسوى پروردگارش رد مى‏شود و او را عذابى سخت مى‏کند.

 

 

تعداد آیات:

از نظر کوفیان پنج و از نظر بصریان شش و از نظر اهل مدینه چهار آیه است.

کوفیان و بصریان‏ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً و فَأَتْبَعَ سَبَباً را دو آیه شمرده و اهل مدینه‏ یک آیه شمرده‏اند. بصریان‏ عِنْدَها قَوْماً را نیز پایان آیه‏اى دانسته ‏اند.

 

 

 

قرائت:

فاتبع ثم اتبع: کوفیان و ابن عامر بهمزه قطع و سکون تاء و دیگران بهمزه وصل و تشدید تاء مفتوح خوانده‏اند. هر گاه از باب افعال باشد، دو مفعول مى‏گیرد و یکى از دو مفعول حذف شده است.

حمئه: ابو جعفر و ابن عامر و کوفیان- بجز حفص- «حامیه» و دیگران «حمئه» خوانده‏اند. «حامیه» به معناى سوزان یا از ماده «حماه» است که همزه آن قلب به یاء شده است.

 

 

 

لغت:

قرن: شاخ گوسفند و حیوانات دیگر.

ذکر: بخاطر داشتن یا بزبان آوردن.

حماه: گل سیاه.

 

 

 

اعراب:

إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ: «ان» و فعل، منصوب بفعل محذوف است.

ممکن است مبتدا باشد بتقدیر خبر. یعنى «اما العذاب واقع منک و اما اتخاذ امر ذى حسن».

مقصود:

اکنون به نقل داستان ذو القرنین پرداخته، مى‏فرماید:

وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ‏: در باره ذو القرنین اختلاف است. مجاهد و عبد اللَّه بن عمر گویند: پیامبرى بود که کشورهاى روى زمین بدست او فتح شد.

برخى گفته‏اند: پادشاهى عادل بود. از على بن ابى طالب (ع) روایت شده است که او بنده صالحى بود که محبوب و دوستدار خداوند بود و مردم را به تقوى امر مى‏کرد. مردم شمشیرى بر یک قسمت سرش زدند و براى مدتى از میان ایشان غایب شد. سپس بازگشت و مردم را بطرف خداوند دعوت کرد و بر قسمت دیگر سرش نیز شمشیر زدند.

از اینرو ذو القرنین نامیده شده. در میان شما نیز مانند او- یعنى خود حضرت- هست.

در علت اینکه او را ذو القرنین گفته‏اند، اقوال دیگرى هم هست: حسن گوید: داراى دو گیسو بود. یعلى بن عبید گوید: در سرش چیزى شبیه به دو شاخ وجود داشت و در زیر کلاه پنهان مى‏شد. زهرى و زجاج گویند: حکومت او شرق و غرب عالم را فرا فرا گرفت. وهب گوید: در خواب دید که چنان به خورشید نزدیک شد که دو شاخ شرقى و غربى آن را فرا گرفت. قصه خواب را براى قوم خود نقل کرد و او را ذو القرنین نامیدند. برخى گفته‏اند: دو قرن زندگى کرد. برخى گفته‏اند: نسبش از طرف پدر و مادر، اصیل و بزرگ بود. معاذ گوید: وى اسکندر رومى است که اسکندریه را بنا کرد.

قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً: بگو: بزودى داستان او را براى شما نقل میکنم.

إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ‏: ما در روى زمین به او قدرت دادیم و به او حکومت بخشیدیم و او به اصلاح زمین پرداخت. از على (ع) روایت شده است که: خداوند ابر را براى او رام کرد و بر آن سوار شد و همه اسباب را در اختیارش قرار داد و همه جا را برایش روشن کرد و شب و روز برایش یکسان شد. معناى قدرت پیدا کردن او در روى زمین همین است.

وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً: به او دانشى دادیم که بتواند هر چیزى را از راه سبب آن انجام دهد و بمقصود خود برسد.

برخى گویند: یعنى هر چه که سلاطین براى فتح و پیروزى لازم دارند، در اختیارش گذاشتیم. برخى گویند: یعنى راه هر چیزى را به او نشان دادیم. چنان که مى‏فرماید: لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ أَسْبابَ السَّماواتِ‏ (غافر ۳۷: شاید براه‏هاى آسمانها برسم.)

فَأَتْبَعَ سَبَباً: و او سببهایى را که به او تعلیم کرده بودیم، براى رسیدن بمقصود دنبال کرد. از جمله اینکه راه دیار مغرب را پیش گرفت.

حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَهٍ: در این سفر، به جایى رسید که دیگر پایان آبادانیها بود و بعد از آن دیگر جاى آبادى وجود نداشت.

منظور این نیست که بمحل غروب خورشید رسیده است، زیرا هیچکس به آنجا نمى‏رسد. در آنجا احساس کرد که گویا خورشید در چشمه‏اى گل‏آلود و تیره رنگ فرو مى‏رود. اگر چه در حقیقت در پشت آن پنهان مى‏شد، زیرا خورشید در آب نمى‏نشیند، بلکه در آسمان است. هر گاه انسان در کنار یا در داخل دریا باشد، احساس مى‏کند که خورشید در آب دریا غروب مى‏کند و هر گاه در خشکى باشد، احساس مى‏کند که خورشید در خاک غروب مى‏کند، اما هیچیک واقعیت ندارد. مقصود از «عین حمئه» چشمه گل‏آلود و سیاه رنگ و مقصود از «عین حامیه» چشمه آب گرم است. کعب گوید:

در تورات دیده‏ام که خورشید در آب و گل مى ‏نشست.

وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً:از اینجا بر مى‏آید که قومى که ذو القرنین بر سر آن چشمه دید، کافر بودند، از اینرو خداوند به او دستور مى‏دهد که آنها را بکشد، یا اسیر کند و آنها را تحت تربیت قرار دهد.

برخى گفته ‏اند: خدا او را مخیر کرد که آنها را بکشد یا ببخشاید. کسانى که ذو القرنین را پیامبر دانسته‏اند، بهمین آیه استدلال کرده‏اند. گویند: فهمیدن امر خدا از روى وحى و آنهم تنها براى انبیا ممکن است. کعبى گوید: خداوند باو الهام کرد. ابن انبارى گوید: اگر پیامبر بوده، خدا باو وحى کرده و اگر نبوده، باو الهام کرده است. چنان که مى‏فرماید: وَ أَوْحَیْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏ (قصص ۷: یعنى به مادر موسى الهام کردیم). قتاده گوید: سیاست ذو القرنین مطابق قضاى الهى بود.

قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ‏: ابن عباس گوید: یعنى ذو القرنین گفت:

هر کس مشرک شود، او را مى‏کشیم مگر اینکه توبه کند.

ثُمَّ یُرَدُّ إِلى‏ رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً: پس از اینکه او را کشتم، بسوى خدا میرود و گرفتار عذاب جهنم مى‏شود که سخت‏تر است.

 

 

 

[سوره الکهف (۱۸): آیات ۸۸ تا ۹۲]

وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى‏ وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً (۸۸)

ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً (۸۹)

حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى‏ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً (۹۰)

کَذلِکَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ خُبْراً (۹۱)

ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً (۹۲)

ترجمه:

اما کسى که ایمان آورد و عمل صالح کند، او را پاداش نیکوست و بآسانى او را فرمان میدهیم. آن گاه از راه دیگرى حرکت کرد. تا اینکه به محل طلوع خورشید رسید. در آنجا مشاهده کرد که خورشید بر مردمى طلوع مى ‏کند که بر آنها پوششى قرار نداده بودیم. درست مثل مردم مغرب زمین. ما بآنچه نزد او بود احاطه و آگاهى داشتیم. آن گاه از راه دیگرى حرکت کرد.

 

 

 

قرائت:

جزاء: کوفیان- بجز ابو بکر و یعقوب- به نصب و تنوین و دیگران برفع و اضافه خوانده‏اند. ابو على فارسى (فسایى) گوید: رفع بنا بر این است که مبتدا باشد، به تقدیر «له جزاء الخلال الحسنى» و نصب بنا بر این است که مصدر جانشین صفت و حال باشد.

 

 

 

مقصود:

وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى‏ وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً:کسى که ایمان آورد و کار نیکو کند، براى اوست پاداش نیکو و با او به نیکى سخن‏ مى‏ گوئیم و باو دستورهاى آسان میدهیم و او را بخاطر گذشته ها مؤاخذه نمى‏ کنیم.

ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً: سپس از راه دیگرى بحرکت در آمد تا از مغرب بمشرق برسد.

حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى‏ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً: تا اینکه در خاور زمین، بآخرین نقطه آبادانى رسید آنجا سر- زمینى بود که کوه و درخت و ساختمانى نداشت. هنگامى که خورشید طلوع مى‏کرد به آبها و پناهگاه‏ها پناه مى‏بردند و هنگامى که خورشید غروب مى‏کرد. بیرون میآمدند و مشغول کار مى‏شدند. ابو بصیر از امام باقر (ع) روایت کرده است که آنها به خانه‏سازى آشنا نبودند.

کَذلِکَ‏: اینها نیز مانند مردمى که در مغرب زمین زندگى مى‏ کردند، بودند.

برخى گویند: یعنى ذو القرنین هم چنان که راهى دیار مغرب شده بود، راهى دیار مشرق شد.

وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ خُبْراً: ما به قوا و سلاح و سپاهیان ذو القرنین اطلاع کامل داشتیم. برخى گویند: یعنى: ما از کارهاى او با خبر بودیم و پیش از آنکه بجایى دست یابد، از سرنوشت او عالم بودیم، چنان که در انجام کارها او را تعلیم میدادیم و راهنمایى مى‏کردیم. بدین ترتیب خداوند کارهاى او را مى‏ستاید و نشان میدهد که از کارهاى او خشنود است.

ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً: سپس از راه دیگرى بحرکت در آمد، براى اینکه بر منطقه‏اى دیگر دست پیدا کند. از این جمله استفاده مى‏شود که شکل زمین کروى است، زیرا از راهى که آمده بود، باز نگشت، بلکه از همانجا راهى سمت دیگرى شد.

 

 

 

 

[سوره الکهف (۱۸): آیات ۹۳ تا ۹۸]

حَتَّى إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً (۹۳)

قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلى‏ أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا (۹۴)

قالَ ما مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّهٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً (۹۵)

آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ حَتَّى إِذا ساوى‏ بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً (۹۶)

فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً (۹۷)

قالَ هذا رَحْمَهٌ مِنْ رَبِّی فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا (۹۸)

ترجمه:

تا اینکه بمیان دو کوه رسید و در آنجا قومى دید که به سختى حرف را مى- فهمیدند: گفتند: اى ذو القرنین، یأجوج و مأجوج در روى زمین مفسد هستند.

آیا براى تو هزینه ‏اى تأمین کنیم تا میان ما و ایشان سدى برآورى؟ گفت: آنچه خداوند در اختیار من قرار داده، بهتر است مرا به نیروى خود کمک کنید تا میان شما و ایشان، دیوارى برآورم. قطعات آهن را بیاورید. هنگامى که میان دو کوه هموار گردید، گفت: بدمید. هنگامى که بصورت آتش در آمد، گفت: مس ذوب شده بیاورید تا بر آن بریزم. یأجوج و مأجوج نتوانستند از آن دیوار بگذرند و نتوانستند آن را سوراخ کنند. ذو القرنین گفت: این است رحمتى از جانب خداى من. هنگامى که وعده خداوند فرا رسید، آن را در هم مى‏کوبد و وعده خدایم حق است.

 

 

 

قرائت:

سداً و سدین: بعضى از قراء این کلمه را چه در این سوره و چه در جاهاى دیگر بفتح سین و بعضى بضم خوانده‏اند. ابو عبیده گوید: دیوارهایى که در طبیعت از صنع خداوند است، سد بضم سین و آنچه از صنعت انسان است، سد به فتح مى‏باشد. برخى گفته‏اند: این دو لغت- مثل ضعف که بفتح و ضم ضاد یکى است- تفاوتى ندارند.

یفقهون: کوفیان- بجز عاصم- بضم یاء و کسر قاف و دیگران بفتح هر دو خوانده‏اند. قرائت اول از باب افعال است و دو مفعول مى‏خواهد و یکى از آنها حذف شده است.

یأجوج و مأجوج: عاصم به همزه و دیگران به الف خوانده‏اند.

خرجا: کوفیان- بجز عاصم- «خراجا» و دیگران «خرجا» خوانده‏اند.

خراج به معناى مالیات و خرج به معناى هزینه است.

مکنى: ابن کثیر به دو نون و دیگران به یک نون مشدد خوانده‏اند. حذف یکى از نونها بخاطر عدم لزوم آن است.

آتونى: حمزه و یحیى «ایتونى» و دیگران «آتونى» خوانده‏اند. قرائت اول به معناى «اعینونى» و قرائت دوم به معناى «اعطونى» است.

الصدفین: اهل مدینه و کوفه- بجز ابو بکر- بفتح صاد و دال و دیگران بضم صاد و دال خوانده‏اند. اینها از لحاظ معنى فرقى ندارند.

فما اسطاعوا: حمزه به تشدید طاء و دیگران بدون تشدید خوانده‏اند.

تشدید آن بخاطر ادغام تاء در طاء است.

دکاء: کوفیان به مد و دیگران «دکا» خوانده‏اند. قرائت دوم بنا بر این است که مفعول مطلق فعل محذوف باشد. یعنى «دکه دکا» و قرائت اول بنا بر این است که مضاف در تقدیر باشد. یعنى «جعله مثل دکاء» (وقتى که خدا بخواهد. آن را صاف و محو مى‏کند) حذف مضاف بخاطر تذکیر جبل است.

 

 

 

لغت:

سد: بستن.

ردم: سد.

زبر: جمع زبره. قطعه آهن یا مس.

قطر: آهن یا مس مذاب. شاعر گوید:

حسام کلون الملح صاف حدیده‏ جراز من اقطار الحدید المنعت‏

یعنى: شمشیرى برنده برنگ نمک که آهن آن خالص و از آهن ذوب شده خوب ساخته شده است.

استطاع: در این کلمه سه لغت است: «استطاع یستطیع» و «اسطاع یسطیع» و «استاع یستیع».

 

 

 

مقصود:

حَتَّى إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ‏: اکنون خداوند بشرح جریان بازگشت ذو- القرنین از مشرق و حرکت او از میان دو کوه و ایجاد سدى در میان آنها و مانع شدن یأجوج و مأجوج از گذشتن از آنجا مى‏پردازد. این معنى از ابن عباس و قتاده و ضحاک است.

وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا: در آنجا مردمى زندگى مى‏کردند، که زبان کسى نمى‏فهمیدند و خودشان داراى زبانى مخصوص بودند.

ابن عباس گوید: طورى بودند که به سختى مطالب دیگران را مى‏ فهمیدند.دیگران هم بدشوارى مى‏توانستند مطالب آنها را درک کنند. بهمین جهت است که به ذو القرنین گفتند:

قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ‏:یأجوج و مأجوج در روى زمین فساد مى‏کنند. ممکن است خداوند زبان آنها را به ذو القرنین فهمانیده باشد، چنان که به سلیمان زبان مرغان را تعلیم کرد. احتمال دیگر این است که مترجمى گفته آنها را براى وى ترجمه کرده باشد.

قوم یأجوج و مأجوج بآنها حمله مى‏کردند و بکشتار و تاراج ایشان مى ‏پرداختند.

کلبى گوید: فصل بهار میآمدند و تمام سبزه‏ها و ذخائر زندگى آنها را مى‏خوردند و مى‏بردند.

برخى گویند: مقصود این است که آنها بعداً در روى زمین فساد مى‏کنند.

حذیفه گوید: از پیامبر گرامى در باره یأجوج و مأجوج پرسش کردم. فرمود:یأجوج و مأجوج هر کدام قومى هستند و هر قومى چهار صد قبیله است. مردان آنها در دوره زندگى هزار مرد جنگى از نسل خود را مى‏بینند …

وهب و مقاتل گویند: آنها از نسل یافت بن نوح- پدر ترکها- مى ‏باشند.

سدى گوید: ترکها گروهى از یأجوج و مأجوج بودند که از جایگاه خود خارج شدند و ذو القرنین با ایجاد سد راه را بر آنها بست و دیگر نتوانستند بموطن خود باز گردند.

قتاده گوید: ذو القرنین بوسیله سد بر سر راه بیست و یک قبیله آنها مانع ایجاد کرد. یک قبیله آنها در این طرف سد گرفتار شدند و همین‏ها ترکها هستند.

فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلى‏ أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا: آیا از اموال خود بتو کمک بکنیم، تا میان ما و ایشان دیوارى بوجود آورى؟

در اینجا «خراج» هم قرائت شده است. برخى گویند: فرق میان خرج و خراج این است که خراج چیزى است که از زمین خارج مى‏شود و خرج چیزى است که از مال. برخى گویند: خراج یعنى غله و خرج یعنى اجرت. برخى گویند: خراج مالیات‏ زمین و خرج مالیات سرى مردم است. تغلب گوید: خراج چیزى است که سالانه گرفته مى‏شود و خرج چیزى است که یک بار گرفته مى‏شود.

قالَ ما مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ: ذو القرنین به آنها گفت: مال و ثروت و قدرتى که خداوند بمن ارزانى داشته است، از آنچه شما بمن مى‏دهید بهتر است:

فَأَعِینُونِی بِقُوَّهٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً: تنها شما به من کمک کنید و ابزار کار را فراهم گردانید، تا میان شما و ایشان سدى ایجاد کنم تا دیگر نتوانند عبور کنند.

آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ: اکنون قطعات آهن را بمن بدهید تا دست بکار شویم.

حَتَّى إِذا ساوى‏ بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ‏: سرانجام میان دو کوه را بوسیله قطعات آهن برآورد و آن را هموار گردانید. ازهرى گوید: علت اینکه بدو طرف کوه، صدف گفته مى‏شود، این است که با هم محاذى هستند و در یک خط مستقیم بیکدیگر تلاقى مى‏کنند.

قالَ انْفُخُوا: آن گاه به آنها دستور داد که بوسیله دم آهنگران در آتشى که بر قطعات آهن افروخته شده بود، بدمند.

حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً: بر اثر دمیدن در آتش، قطعات آهن همچون آتش سرخ و گداخته شدند و بهم پیوستند.

قالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً: آن گاه دستور داد که مس یا آهن مذاب بر سد بریزند تا تمام روزنه‏ هاى آن بسته شود و سد پولادین، همچون دیوارى استوار که آجر آن آهن و گل آن مس ذوب شده است، راه را بر متجاوزان مسدود گرداند.

فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً: از آن پس قوم یأجوج و مأجوج نتوانستند از این سد بالا روند یا اینکه آن را سوراخ کنند، زیرا محکم و مرتفع بود. برخى گفته‏اند: این سد در پشت دریاى روم، در میان دو کوه واقع شده است.

این دو کوه به اقیانوس منتهى مى‏شوند. برخى گفته‏اند: در پشت دربند و خزران از ناحیه ارمنیه و آذربایجان قرار دارد. برخى گفته‏اند: ارتفاع سد دویست و عرض آن‏ پنجاه ذراع بود.

قالَ هذا رَحْمَهٌ مِنْ رَبِّی‏: ذو القرنین گفت: این سد، نعمتى است که خداوند براى دفع شر یأجوج و مأجوج به بندگان خود عطا کرده است.

فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ: هر وقت نشانه ‏هاى قیامت ظهور کرد و هنگام خارج شدن ایشان فرا رسید، خداوند این سد را با زمین یکسان مى‏سازد و این بعد از آنى است که عیسى دجال را بکشد.[۱]

وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا: وعده خداوند حق است و خداوند خلف وعده نمى‏کند.

 

 

 

[سوره الکهف (۱۸): آیات ۹۹ تا ۱۰۶]

وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً (۹۹)

وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکافِرِینَ عَرْضاً (۱۰۰)

الَّذِینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطاءٍ عَنْ ذِکْرِی وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً (۱۰۱)

أَ فَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ یَتَّخِذُوا عِبادِی مِنْ دُونِی أَوْلِیاءَ إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ نُزُلاً (۱۰۲)

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً (۱۰۳)

الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً (۱۰۴)

أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَزْناً (۱۰۵)

ذلِکَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما کَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ رُسُلِی هُزُواً (۱۰۶)

ترجمه:

آنها را بگذاریم که چون موج در هم آمیزند و در صور دمیده میشود و آنها را گرد مى‏آوریم و جهنم را در آن روز در معرض تماشاى کافران قرار مى‏دهیم. آنان که چشمانشان از یاد من پوشیده شده بود و قدرت شنیدن نداشتند. آیا کسانى کافر شدند پنداشتند که بندگان من خدایان ایشانند و آنها را حمایت مى‏کنند!؟

ما دوزخ را براى کافران بعنوان جایگاه پذیرایى آماده کرده‏ایم. بگو: آیا شما را بزیانکارترین مردم آگاه کنم؟ آنها کسانى هستند که در زندگى این جهان، سعى ایشان تباه شد و گمان کنند که کار نیکو مى‏کنند. آنان مردمى هستند که به خداى خود و ملاقات او کافر شدند و اعمالشان تباه شد و روز قیامت آنها را ارزشى ندهیم و ارج نگذاریم! این است سرنوشت شوم ایشان! بسبب اینکه کافر شدند و آیات و فرستادگان مرا استهزا کردند، کیفر ایشان جهنم است.

 

 

 

قرائت:

أ فحسب: از ابو بکر و یعقوب برفع باء و سکون سین نقل شده است. در این صورت یعنى: آیا براى کافرین همین اندازه بس است که مخلوقات مرا پرستش کنند؟

 

 

 

لغت:

ترک: رها کردن. این معنى در مورد خداوند بطور مجازى صحیح است، یعنى توجهى نکردیم.

نزل: غذاى مهمان. نزیل یعنى مهمان- شاعر گوید:

نزیل القوم اعظمهم حقوقا و حق اللَّه فى حق النزیل‏

یعنى: این قوم آن چنان صاحب کرم هستند که حقوق مهمان ایشان، بى‏نهایت بزرگ است و با حقوق خداوند برابرى مى‏کند.

 

 

 

اعراب:

أَنْ یَتَّخِذُوا: منصوب به «حسب». اگر این کلمه به سکون سین و رفع خوانده شود، أَنْ یَتَّخِذُوا خبر آن است.

اعمالا: تمیز نسبت.

الذین: ممکن است مجرور و صفت «الاخسرین» و ممکن است مرفوع و مبتدا باشد.

 

 

 

مقصود:

اکنون خداوند از حال امتهاى سلف خبر داده، مى‏فرماید:

وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ‏: پس از آنکه سد ذو القرنین به انجام رسید، یأجوج و مأجوج بر اثر کثرت جمعیت، مثل امواج دریا، در هم آمیختند. برخى گفته‏اند: یعنى در روز خروج یأجوج و مأجوج، افراد جن و انس با یکدیگر مخلوط مى‏شوند، زیرا خروج ایشان از علائم قیامت است.

وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ: در آن زمان در صور اسرافیل دمیده مى‏شود، زیرا با خروج یأجوج و مأجوج قیامت نزدیک مى‏شود، در باره صور اختلاف است. ابن عباس گوید:

شبیه شاخ است که در آن دمیده مى‏شود. برخى گویند: این کلمه جمع صورت است، زیرا خداوند در آن زمان، صورتهاى انسانها را در قبرها ترسیم مى‏کند و مى‏سازد، همانطورى که در ارحام مادران صورت انسان را مى‏آفریند. پس از تشکیل کالبد انسان در قبر، نفخ روح مى‏شود. در عالم رحم نیز برنامه همین است. این قول از حسن و ابو عبیده است. برخى گویند: اسرافیل، سه بار در صور مى‏دمد.

در نفخه اول مى‏ترسند و در نفخه دوم همه زندگان مى‏میرند و در نفخه سوم، سر از بستر مرگ بر مى‏دارند و محشور مى‏شوند.

فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً: در روز قیامت، همه مردم را در یک جا گرد مى‏آوریم.

وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکافِرِینَ عَرْضاً: آن گاه جهنم را آشکار مى‏کنیم و در برابر چشمان مردم کافر قرار مى‏دهیم، تا آن را مشاهده کنند و انواع عذاب آن را بنگرند. بدنبال این جمله، در صف کافران مى‏فرماید:

الَّذِینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطاءٍ عَنْ ذِکْرِی‏: اینان مردمى بودند که چشم عبرت بین نداشتند و از قدرت من عبرت نمى‏گرفتند و از یادم غافل بودند. در آیات و دلایل من تفکر نمى‏کردند. چنان که گویى بر چشم ایشان پرده‏اى افتاده بود و آنها را از ادراک مانع مى‏شد.

وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً: و همچنین شنیدن قرآن و ذکر خداوند بر آنها دشوار شود. هر گاه بگویند: فلان کس نمى‏تواند بتو نگاه کند و سخن ترا بشنود، یعنى بر او دشوار است. منظور کورى چشم دل است.

أَ فَحَسِبَ الَّذِینَ‏ کَفَرُوا أَنْ یَتَّخِذُوا عِبادِی مِنْ دُونِی أَوْلِیاءَ: آیا مردمى که منکر یگانگى خداوند شده‏اند، گمان مى‏کنند که خدایان پندارى، آنها را یارى و از کیفر آنها منع مى‏کنند؟ منظور از این خدایان پندارى که از آنها به «عباد» تعبیر شده، مسیح و فرشتگان است که مشرکین آنها را معبود خود مى‏پنداشتند و آنها از ایشان و از هر مشرکى بیزار بودند. ابن عباس گوید: یعنى آیا مردم کافر گمان مى‏کنند که با پرستش خدایان موهوم گرفتار خشم من نخواهند شد و من آنها را کیفر نخواهم کرد؟!

إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ نُزُلًا: ما جهنم را براى مردم کافر مهیا کرده‏ایم، چنان که براى مهمان، غذا فراهم مى‏کنند.

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا: اى محمد، به ایشان بگو: آیا از کسانى که زیانکارترین مردم هستند، شما را خبر دهم؟ مقصود از این قوم، کافران اهل کتاب، یعنى یهود و نصارى است.

الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً: اینها عملشان در این جهان، بیهوده و باطل است، مع الوصف گمان مى‏کنند که عملشان نیکو و در راه اطاعت و قربت است. عیاشى روایت کرده است که ابن کواء برخاست و از على علیه السلام در باره اهل این آیه سؤال کرد. فرمود: اینان اهل کتاب هستند که بخداى خویش کفر ورزیدند و در دین خود بدعت گذاشتند و اعمالشان تباه شد. اهل نهروان- یعنى خوارج- از آنها دور نیستند.

أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ‏: آنان حجتها و دلائل و پاداش و کیفر خداوند را منکر شدند و کارها و زحمات خود را ضایع کردند، زیرا بر وجهى انجام دادند که خداوند امر نکرده بود.

فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَزْناً: اینها در روز قیامت، پیش ما ارزش و احترامى ندارند. به آنها اعتنا نمى‏کنیم و آنها را خوار و خفیف مى‏سازیم و کیفر مى‏دهیم.

عرب، وقتى مى‏گوید: فلان چیز وزن ندارد. یعنى ارزش ندارد. از پیامبر گرامى اسلام روایت است که در روز قیامت، افرادى فربه بصحراى محشر مى‏آیند که بقدر بال مگسى ارزش ندارند.

ذلِکَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما کَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ رُسُلِی هُزُواً: این است سرنوشت شومى که در انتظار آنهاست! کیفر آنها جهنم است، زیرا قرآن- که بر یگانگى خداوند دلالت مى‏کرد- و پیامبران را مورد مسخره قرار دادند.

 

 

 

[سوره الکهف (۱۸): آیات ۱۰۷ تا ۱۱۰]

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً (۱۰۷)

خالِدِینَ فِیها لا یَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً (۱۰۸)

قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً (۱۰۹)

قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى‏ إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَهِ رَبِّهِ أَحَداً (۱۱۰)

ترجمه:

کسانى که ایمان آورند و کارهاى شایسته کنند، جایگاه آنها باغهاى فردوس برین است. براى همیشه در آنجا هستند و از آنجا در پى انتقال نیستند. بگو: اگر دریا براى کلمات خدایم، مرکب شود، پیش از پایان یافتن کلمات خدایم دریا تمام میشود. اگر چه دریایى دیگر بکمک آن آوریم. بگو: همانا من بشرى هستم مثل شما که بمن وحى مى‏شود که: خداى شما یکى است. هر کس به امید ملاقات پروردگارش هست، کار شایسته کند و کسى را شریک عبادت خدا قرار ندهد.

 

 

 

قرائت:

ینفد: کوفیان- بجز عاصم- بیاء و دیگران بتاء خوانده‏اند. ابو على گوید:

قرائت تاء بهتر است زیرا مسند الیه آن مؤنث مى‏باشد.

 

 

لغت:

فردوس: باغى که انواع میوه‏ها و گل‏ها را داشته باشد. برخى گفته‏اند:

صحراى پر گیاه است. گویند: اصل این کلمه رومى است و در ادبیات عرب- بجز در بیتى از حسان- استعمال نشده است-

فان ثواب اللَّه کل موحد جنان من الفردوس فیها یخلد

یعنى: پاداش خداوند باغهایى از فردوس است که افراد یکتا پرست، در آن جاودان هستند.

حول: تحول و دیگرگونى. این مصدر بر وزن صغر و عظم است.

مداد: وسیله نگارش.

مدد: آمدن چیزى بدنبال چیزى.

کلمه: جزئى از کلام. به قصیده هم- از لحاظ اینکه کلام واحدى است- کلمه گفته مى‏شود.

ممکن است گفته شود «کلمات» جمع قلیل است و در اینجا به معناى کثیر استعمال شده است. پاسخ این است که: در ادبیات عرب، استعمال جمع قلیل بجاى جمع کثیر و بالعکس مانعى ندارد. چنان که مى‏فرماید: وَ هُمْ فِی الْغُرُفاتِ آمِنُونَ‏ (سبا ۳۷) با اینکه غرفه‏ هاى بهشت از حد شمارش بیرون است و مى‏فرماید: هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ‏ (آل عمران ۱۶۳) با اینکه درجات نیز بى‏نهایت است. حسان گوید:

لنا الجفنات الغر یلمعن فى الضحى‏ و اسیافنا یقطون من نجده دما

یعنى: ما راست کاسه ‏هاى سفیدى که در روز مى‏درخشند و از شمشیر ما- بر اثر شجاعت- خون مى‏چکد[۲].

 

 

اعراب:

نزلا: اگر به معناى «منزل» باشد، خبر «کان» و اگر به معناى غذاى مهمان باشد، مضاف در تقدیر است. یعنى: «ثمار جنات الفردوس نزلا» ممکن است جمع نازل باشد و در این صورت حال است از ضمیر «لهم» «کانت» یعنى: «کان فى علم اللَّه قبل ان یخلقوا»

 

 

مقصود:

قبلا در حالات کافران سخن گفت و اینک در باره حالات مؤمنان مى‏فرماید:

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا: کسانى که خدا و رسولش را تصدیق کردند: در حکم و علم خدا گذشته است که باغهاى فردوس برین جایگاه ایشان است. قتاده گوید: فردوس، وسط بهشت و بهترین جاى آن است.

عباده بن صامت از رسول گرامى نقل کرده است که: «بهشت را صد درجه است و میان هر دو درجه، فاصله ‏اى است به اندازه آسمان و زمین. فردوس درجه عالى بهشت است و نهرهاى چهارگانه بهشت از آنجا جارى مى‏شود. هر گاه از خدا سؤال مى‏کنید، فردوس را از خدا بخواهید».

خالِدِینَ فِیها لا یَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا: اینان همواره در فردوس برین هستند و کمبودى ندارند که بخواهند از آنجا بجاى دیگر بروند.

قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً: اى پیامبر، بمردم بگو: اگر دریا براى نوشتن کلمات خدایم، مرکب شود، پیش از بپایان رسیدن کلمات، دریا تمام میشود، اگر چه آب دریاى دیگرى نیز بکمک آن در آوریم.

مقصود از کلمات خدا، احکام و مقدرات است. برخى گویند: مقصود مخلوقات الهى است. چنان که در باره عیسى مى‏فرماید:

وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‏ مَرْیَمَ‏ یعنى عیسى کلمه خداست که بمریم القا کرد، ابو مسلم گوید: منظور از وعد و وعید است. برخى گویند:

مقصود مقدورات و حکمت و عجایب خداوند است. برخى گویند: مقصود، معانى و فواید کلمات خدا یعنى قرآن و دیگر کتب آسمانى است. منظور خود کلمات نیست، زیرا آنها ثبت شده و پایان یافته است.

مداد، آن ماده‏اى است که تدریجاً مى‏آید و بر صفحه نقش مى‏بندد. ابن انبارى گوید: از اینجهت مداد گفته مى‏شود که کاتب را امداد مى‏کند. به روغن چراغ نیز مداد گفته مى‏شده است.

عکرمه از ابن عباس نقل کرده است که: چون آیه‏ وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا (اسراء ۸۵) نازل شد، یهودیان گفتند: ما داراى تورات هستیم و در تورات، علوم بسیارى ضبط شده است. از اینرو این آیه نازل شد.

حسن گوید: منظور از کلمات، علم خداوند است که قابل ادراک و احصا نیست.

نظیر آیه مورد بحث، این آیه است: وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَهٍ أَقْلامٌ وَ …(لقمان ۲۷).

قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى‏ إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ: ابن عباس گوید:

گوید: خداوند به پیامبر خود یاد مى‏دهد که در برابر مردم تواضع کند و خود را برتر از آنها نشمارد، از اینرو به او دستور مى‏دهد که بگوید: او هم مثل دیگران بشر است، جز اینکه خداوند او را بوحى خویش مفتخر ساخته است. به او وحى شده است که خداوند شریک ندارد و یکتاست. پیامبر هم هر چه دارد، از خداست و از خود چیزى ندارد.

فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَهِ رَبِّهِ أَحَداً:کسانى که به امید پاداش خدا هستند و به قیامت معتقدند، از روى اخلاص و براى تقرب به ذات پاکش کوشش کنند و دیگرى را- خواه بشر یا فرشته یا سنگ یا درخت- شریکش نشمارند. برخى گویند: یعنى هر کس از کیفر خدا مى‏ترسد. برخى گویند:

رجاء شامل بیم و امید هر دو مى‏شود. چنان که شاعر گوید:

فلا کل ما ترجو من الخیر کائن‏ و لا کل ما ترجو من الشر واقع‏

یعنى: هر چیزى که امید دارى و هر شرى که از آن بیم دارى، واقع نمى‏شود.

برخى گفته‏اند: منظور از شریک قرار ندادن کسى با خدا، ترک ریا است مجاهد گوید: مردى خدمت پیامبر شرفیاب شد و عرض کرد: من صدقه مى‏دهم و صله رحم مى‏کنم و این کارها را براى خدا انجام مى‏دهم، لکن مردم اینها را نقل مى‏کنند و مرا مى‏ستایند. من هم خوشحال مى‏شوم و دچار عجب و خودخواهى مى‏شوم. پیامبر ساکت شد و چیزى نگفت، از این جهت این آیه نازل شد.

عطا از ابن عباس نقل کرده است که: خداوند مى ‏گوید کسى را در عبادت شریک خدا قرار ندهند و منظور این است که عمل را براى خدا انجام بدهد و انتظار مدح و ثنا نداشته باشد، از اینرو مستحبّ است انسان صدقه را براى تقسیم بدست دیگرى بدهد تا فقرا در برابرش تعظیم نکنند. از پیامبر گرامى اسلام روایت شده است که: خداوند فرمود: من از تمام شرکا بى‏ نیازتر هستم. کسى که عملى انجام دهد و دیگران را در آن عمل با من شریک سازد، من از آن عمل بیزارم و عمل را براى همان شریک مى‏ گذارم. این حدیث در صحیح مسلم آمده است.

عباده بن صامت و شداد بن اوس گویند: از پیامبر خدا شنیدیم که: هر کس نماز ریایى بخواند، مشرک است و هر کس روزه ریایى بگیرد، مشرک است. سپس این آیه را خواند. امام رضا علیه السلام روزى بر مأمون وارد شد. ملاحظه کرد که مأمون وضو مى‏گیرد و غلامى آب بر دستش مى‏ریزد. فرمود: در عبادت خدا مشرک مباش.مأمون غلام را از خود دور کرد و خود وضو گرفت.

برخى گفته‏اند: این آیه، آخرین آیه ‏اى است که بر پیامبر گرامى نازل شده است. ابن بابویه روایت کرده است که على (ع) فرمود: هر کس این آیه را بخواند، در بستر خواب او نورى بطرف خانه کعبه، تابش مى‏کند و اگر از اهل مکه باشد، نور بطرف بیت المقدس مى‏تابد. امام صادق (ع) فرمود: هر کس آیه آخر سوره کهف را در وقت خواب بخواند، در هر ساعتى که بخواهد بیدار مى‏شود.

 

 

نظم آیات:

وجه اتصال آیه دوم بما قبل این است که: چون سابقاً دستوراتى بمردم داده شد و وعد و وعیدهایى براى تنبیه مردم بکار رفت، در این آیه مى‏خواهد بگوید که مقدورات خداوند نامتناهى است و بر کارهاى خود قادر است و در حدود مصلحت، انجام مى‏دهد. پس بر انسان واجب است که اوامر خدا را اطاعت کند.

______________________________

[۱] ظاهراً تفسیر آیه بظهور نشانه‏ هاى قیامت و کشته شدن دجال و … چندان کامل و صحیح نباشد، زیرا با توجه به اینکه امروز تمام مردم جهان با هم در ارتباط هستند و هر کجا سدى و اثرى از قدیم بوده، کشف شده و مورد تحقیق قرار گرفته است، معلوم است که قومى بنام یأجوج و مأجوج نشناخته و در پشت دیوار پولادین ذو القرنین باقى نمانده است. بخصوص که برخى از محققین یأجوج و مأجوج را همان قوم مغول دانسته و جاى سد ذو القرنین را در شمال ایران و آذربایجان تعیین کرده‏اند. بنا بر این مقصود ذو القرنین این است که هر گاه وعده خداوند فرا برسد، این سد از بین مى‏رود و باز هم قوم یأجوج و مأجوج از اینجا مى‏گذرند.

[۲] در این شعر نیز چند جمع قلیل بجاى کثیر بکار رفته است. مى‏گویند: نابغه ذبیانى که در بازار عکاظ در زیر قبه‏اى سرخ مى‏نشست و شعر اشعار خود را براى او مى‏خواندند به حسان گفت: تو شاعرى. لکن کاسه‏ها و شمشیرهاى خود را کم کرده‏اى! یعنى بجاى اسیاف باید سیوف و بجاى جفنات باید« جفان» بگویى، مى‏گویند: خنساء نیز به حسان اعتراض کرد و گفت:( بجاى« بالضحى» بهتر بود« بالدجى» و بجاى« الغر» بهتر بود« البیض» و بجاى« یقطرن» بهتر بود« یسلن» یا« یفضن» مى‏گفت. ابو على فارسى منکر داستان نابغه بود.

 

ترجمه تفسیر مجمع البیان ج ‏۱۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=