الصافات - ترجمه مجمع البیان

ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره الصافّات

سوره الصافّات‏

مکى است‏

عدد آیات آن:

یکصد و هشتاد و یک آیه بصرى و هشتاد و دو در نظر دیگران.

اختلاف آن:

دو آیه، وَ ما کانُوا یَعْبُدُونَ‏ غیر بصرى و تمام قاریان میشمرند وَ إِنْ کانُوا لَیَقُولُونَ‏ را غیر ابى جعفر.

فضیلت آن:

ابى بن کعب گوید: رسول خدا (ص) فرمود کسى که سوره و الصافات را بخواند خدا باو ده حسنه عطا فرماید بعدد هر جن و شیطانهاى دور، و از شرک برى شود و دو فرشته حافظ او برایش در روز قیامت شهادت دهند که او مؤمن به پیامبران بوده و حسین بن ابى العلاء از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود هر کس سوره و الصافات را در هر جمعه بخواند همیشه از هر آفت و بلائى محفوظ خواهد بود و هر بلیّه از او در زندگانى دنیا رفع خواهد شد و در دنیا بوسیع‏ترین روزیها روزى داده خواهد شد و خداوند نمیرساند در مال و فرزند و بدنش هیچ بدى از شیطان پلید رانده شده و نه از ستمکار لجوجى باو صدمه خواهد رسید و اگر در روز و یا شب آن بمیرد خداوند او را شهید مبعوث فرماید و شهید بمیراند و با شهیدان داخل بهشت کند در درجه از بهشت.

ترتیب آن:

خداوند سبحان این سوره را مانند سوره” یس” که بذکر قیامت و روز بعث پایان داد بذکر بعث شروع و باز نمود و گفت:

[سوره الصافات (۳۷): آیات ۱ تا ۱۰]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا (۱) فَالزَّاجِراتِ زَجْراً (۲) فَالتَّالِیاتِ ذِکْراً (۳) إِنَّ إِلهَکُمْ لَواحِدٌ (۴)

رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ (۵) إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزِینَهٍ الْکَواکِبِ (۶) وَ حِفْظاً مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ مارِدٍ (۷) لا یَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى‏ وَ یُقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جانِبٍ (۸) دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ (۹)

إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَهَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ (۱۰)

 

ترجمه‏

بنام خداوند بخشنده مهربان ۱- سوگند بفرشتگان که صف کشیده‏اند صف کشیدنى.

۲- قسم بفرشتگانى که میرانند راندنى.

۳- سوگند به فرشتگانى که خوانندگان قرآنند.

۴- بطور قطع خداى شما یگانه و یکى است.

۵- پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان آنهاست و پروردگار خاورهاست ۶- ما بیگمان آسمان نزدیکتر بکره زمین را بزینتى که آن ستارگانند بیاراستیم.

۷- و آسمان را از نزدیک شدن هر دیو سرکشى نگاه داشتیم.

۸- شیاطین نمیتوانند که بسخنان فرشتگان عالم بالا گوش فرا دارند و از هر سوى پرتابشان میکنند.

۹- (با خوارى رانده میشوند) راندنى و ایشان راست شکنجه همیشگى.

۱۰- مگر آن شیطانى که (بدزدى سخنى از فرشتگان) ربوده باشند ربودنى، پس او را ستاره‏اى درخشنده یا آتشى سوزنده از پى درآید.

قرائت:

ابو عمرو و حمزه تاء را در صاد و در زاء و ذال از صافات صفا فالزاجرات زجرا فالتالیات ذکرا وَ الذَّارِیاتِ ذَرْواً ادغام نموده‏اند، و ابو عمرو بتنهایى و العادیات ضبحا را مدغم قرائت کرده و همین طور فَالْمُغِیراتِ صُبْحاً و فَالْمُلْقِیاتِ ذِکْراً وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً را با ادغام قرائت نمود، و عباس هیچ یک از اینها را ادغام نکرده و باقى از قاریان بظاهر کردن تاء در تمام‏ این آیات خوانده‏اند، و عاصم و حمزه بزینه را با تنوین و الکواکب را با جر خوانده، و نیز ابو بکر بزینه با تنوین خوانده الکواکب را با نصب و باقى قاریان بزینه الکواکب مضاف خوانده‏اند، و اهل کوفه جز ابى بکر لا یسمعون را با تشدید سین و میم خوانده و دیگران با تخفیف قرائت کرده ‏اند.

دلیل:

ابو على گوید: ادغام تاء در صاد خوب است براى نزدیک بودن دو لفظ، آیا نمى‏بینى که آنها از طرف زبان و پایه‏هاى دندانهاى پیشین اداء میشوند و در همس و زیر لب با هم جمع میشوند و ادغام در آن دو صفت را بر ادغام شده زیاد میکند یکى اطباق و دیگر صدا و ادغام انقص در ازید خوب میشود و جایز نیست که ازید صوتا را در انقص صوتا ادغام شود و براى همین ادغام تاء در زاء از قول خداى تعالى، فالزاجرات زجرا براى آنکه تاء مهموسه و خفى و زاء مجهوره و بلند و در آن زیادى صوت و صداست چنانچه در صاد بود و همچنین ادغام تاء در ذال نیکوست در قول او فالتالیات ذکرا وَ الذَّارِیاتِ ذَرْواً براى اتفاق آنها در اینکه هر دو از کنار زبان و اصول دندانهاى جلو اداء میشود و امّا ادغام تاء در ضاد از قول خداى تعالى:

وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً پس البتّه تاء بذال و به زاء و صاد نزدیکتر است از ضاد براى آنکه ذال و زاى و صاد از حروف اطراف و کنارهاى زبان و اصول دندانهاى جلو و کنار زبان براى آنکه از وسط زبان است همین طور ادغام تاء در آن خوب است براى آنکه صدا بسبب ضاد همه دهان را فرا میگیرد و توسعه پیدا میکند و کشیده میشود تا صدایش باصول دندانهاى جلو و کنار زبان مى رسد، پس تاء در آن و سایر حروف کنار زبان و اصول دندانهاى پیشین ادغام‏ میشود مگر حروفى که صدا دارد پس آنها در ضاد ادغام نمیشوند و ضاد هم در هیچ یک از این حروف ادغام نمیشود براى آنکه در آن زیادتى صوت میشود، و امّا ادغام در سابحات سبحا و السابقات سبقا خوب است براى نزدیک بودن حروف آن بهم و امّا کسى که باظهار تاء در این حروف قرائت کرده پس براى اختلاف مخارج است،.

و امّا کسى که بزینه الکواکب خوانده پس کواکب را بدل از زینت قرار داده چنانچه مى‏گویى (مررت بابى عبد اللَّه زید) عبور کردم بابى عبد اللَّه زید و کسى که الکواکب را با نصب خوانده زینت را اعمال در الکواکب نموده و معنایش به اینکه ما کواکب را در آن زینت دادیم و مانند این است قول او إِطْعامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَهٍ یَتِیماً یعنى یتیمى را در روز سختى اطعام کردن و کسى که بزینه- الکواکب خوانده مصدر را اضافه بمفعول نموده مثل قول خداى تعالى: مِنْ دُعاءِ الْخَیْرِ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ‏ و کسى که (لا یسمعون) بتشدید خوانده پس جز این نیست که آن لا تسمعون است پس تاء را در سین ادغام کرده و قد یستمع و لا یسمع و گاهى گوش میدهد ولى نمیشنود پس هر گاه نفى گوش دادن از ایشان کرد، پس قطعا نفى شنیدن ایشان کرده از جهت گوش دادن و از جهت غیر آن، پس بلیغ‏تر است و گفته میشود سمعت الشی‏ء و استمعته چنانچه گفته میشود حقرته و احتقرته کوچک کردم او را و تحقیر نمودم او را و شویته و اشتویته کباب کردم او را و قطعى است که خدا فرموده، وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ‏ و هر گاه قرآن خوانده شود براى شنیدن قرآن گوش فرا دهید، و فرمود، وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ‏ پس فعل را یک مرتبه با الى متعدّى نمود و یک مرتبه با لام و دلیل آنکه یسمعون قرائت کرده آیه‏ إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ‏ است بدرستى که ایشان از شنیدن هر آینه کناره گرفته‏ گانند.

لغت:

ابو عبیده گوید: هر چیزى که بین آسمان و زمین است دو طرفش به هم منضم و چسبیده نیست پس اوصاف است و از آنست پرنده صافات هر گاه دو بال خود را باز کند و صافات جمع جمع است براى آنکه آن جمع صافه است.

و الزجر: گردانیدن از چیزیست براى ترس از مذمّت و عقاب.

المارد: یعنى خارج بسوى فساد بزرگ و آن از اوصاف شیاطین است و ایشانند مرده و خروج کننده و اصل آن برهنه شدن، و از آنست امرد که مجرّد و عارى از موى است پس مارد عارى و برهنه از خیر است.

الدحور: دفع کردن بخشونت و تندى است گفته میشود، دحر یدحر دحرا و دحورا.

و الواصب: بمعناى دائم و ثابت است، ابو الاسود گوید:

لا اشترى الحمد القلیل بقاؤه‏ یوما بذمّ الدّهر اجمع واصبا

نمیخرم سپاسى را که دوام آن کم و یک روز است بمذمّت تمام عمر دنیا که آن ثابت و همیشگى است، خلاصه گناهى که لذّت و خوشى آن فقط یک روز است بناراحتى و شرمندگى یک عمر معامله نمیکنم.

الخطفه: فرارى دادن و گریزاندن بزور و شتاب گفته میشود خطفه و اختطفه گریزاند و فرارى نمود.

الشهاب: شعله آتشى که میدرخشد گفته میشود” فلان شهاب حرب” فلان کس شعله آتش است در جنگ هر گاه بگذارد.

الثاقب: نورانى و روشن مثل آنکه بنور و روشنائیش سوراخ میکند و از آنست حسب ثاقب یعنى شریف.

اعراب:

حفظا مصدر فعل محذوف است یعنى زیّناها و حفظناها حفظا زینت دادیم و ما حفظ کردیم آن را حفظ کردنى، لا یسمعون جمله‏اى است که محلش مجرور است به اینکه صفت شیطانست.

دحورا مصدر فعل است که بر او دلالت میکند” یقذفون” یعنى یدحرون دحورا، یعنى دفع میکنند دفع کردنى” الا من خطف الخطفه” محتمل است که‏” مَنْ خَطِفَ” در محل نصب باشد بر استثناء و عامل در آن چیزى باشد که لام در لهم عذاب بآن متعلّق است و مستثنى منه هم از لهم باشد و محتمل است که استثناء منقطع باشد پس” من خطف” مبتداء و خبرش فاتبعه شهاب- ثاقب باشد.

تفسیر:

وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا مفسّرین در معناى الصافات بر چند وجه اختلاف کرده ‏اند:

اختلاف معناى صافات‏

۱- ابن عباس و مسروق و حسن و قتاده و سدى گویند: آنها فرشتگانند که صف در صف قرار دارند در آسمانها مثل صفوف مؤمنین در نماز.

۲- جبائى گوید: آنها فرشتگانند که بالهاى خود را در هواء گسترده‏اند هر گاه بخواهند بسوى زمین فرود آیند و در اینجا با آن حالت ایستاده و منتظر فرمان خداى تعالى هستند.

۳- ابى مسلم گوید: ایشان گروهى از مؤمنین هستند که در صف نماز و جهاد مى‏ایستند.

فَالزَّاجِراتِ زَجْراً در معنا و مصداق این آیه نیز اختلاف کرده‏اند در چند وجه:

زاجرات کیانند؟

۱- سدى و مجاهد گویند: آنها فرشتگانى هستند که مردم را از ارتکاب گناه منع میکنند منع کردنى شدید و بنا بر این خداوند مفهوم منع آنها را بدلهاى بندگان میرساند چنانچه مفهوم اغواء شیطان بقلوبشان میرسد تا آنکه تکلیف صحیح باشد.

۲- جبائى گوید: آنها فرشتگان موکّل ابرند که آنها را رانده و به سختى میرانند.

۳- قتاده گوید: آن قرآن و آیات نهى کننده آنست از زشتى‏ها و کارهاى بد.

۴- ابى مسلم گوید: ایشان مؤمنین هستند که در موقع قرآن خواندن صدایشان را بلند میکنند براى آنکه زجره داد زدنست.

فَالتَّالِیاتِ ذِکْراً در این آیه نیز بچند قول اختلاف کرده‏اند:

مقصود از تالیات ذکراً چیست؟

۱- مجاهد و سدى گویند: آنها فرشتگانند که کتب سماوى خداى تعالى‏ را (از صحف و تورات و زبور و انجیل و قرآن) میخوانند و ذکر آنست که نازل میشود بر کسى که بسوى او وحى میشود.

۲- آنها فرشتگانند که تلاوت میکنند کتاب خدا را که بر آنها فرشتگان نوشته شده و در آن ذکر حوادث است پس افزایش یقین شود بوجود خبر دهند بر وفق خبر.

۳- ابى مسلم گوید: ایشان قاریان قرآنند از مؤمنین هستند که در نماز خودشان تلاوت قرآن میکنند، و البتّه فالتالیات تلوا نگفت چنانچه گفت:

فَالزَّاجِراتِ زَجْراً براى آنکه تالى گاهى بمعناى تابع و پیرو است، و از آنست قول خداى تعالى‏ وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها پس چون لفظ مشترک بود به تابع و قارى خداوند آن را بیان نمود که ابهام را ذایل و برطرف کند.

إِنَّ إِلهَکُمْ لَواحِدٌ بدرستى که خداى شما یکیست، خداوند باین چند طایفه از فرشتگان و یا مؤمنین قسم یاد کرده که خدا یکیست، خداوند باین چند طایفه از فرشتگان و یا مؤمنین قسم یاد کرده که خدا یکیست شریکى براى او نیست، پس مفسّرین اختلاف کرده‏اند در مثل این قسمها:

پس جبائى و قاضى گویند: که آنها سوگندهایى بخداى تعالى است و تقدیرش، و ربّ الصافات و ربّ الزاجرات و ربّ التین و الزیتون براى آنکه در قسم تعظیم و احترامى است براى چیزى که بآن سوگند و براى آنکه واجب است بر بندگان که سوگند یاد نکنند مگر بخداى تعالى جز اینکه حذف شده براى آنکه برهانهاى عقلى دلالت میکند بر حذف شده که ربّ باشد.

و بعضى گفته‏اند: بلکه خداوند سبحان سوگند باین چیزها یاد کرد و البتّه سوگند باینها جایز است زیرا که آگاهى میدهد از بزرگداشت و تعظیم آنها به‏ آنچه در آنهاست از دلالت بر یکتایى خدا و صفات عالیه او پس بر خداى سبحان است که سوگند یاد کند بآنچه که خواهد از آفریده‏هایش و براى بندگانش- نیست که قسم بخورند مگر بخداى بزرگ، سپس فرمود:

رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ یعنى آفریدگار آسمانها و زمین و تنظیم کننده آنها وَ ما بَیْنَهُما از سایر اشیاء از حیوانات و گیاهها و درختان و اشیاء بى روح‏ وَ رَبُّ الْمَشارِقِ‏ ابن عباس و سدى گویند: آن محلّ طلوع خورشید است بعدد روزهاى سال ۳۶۰ مشرق، و مغارب هم مثل مشارق است، هر روز خورشید از یک محل طلوع میکند و در یک مغرب غروب مینماید، و البتّه مشارق را اختصاص بذکر کردن نمود براى آنکه شروق و طلوع کردن قبل از غروب نمودن است.

إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا یعنى آن آسمانى که نزدیکترین آسمانها است بما و آن را امتیاز داد بذکر نمودن براى اختصاص آن بمشاهده و احساس ما بِزِینَهٍ الْکَواکِبِ‏ یعنى به تزیین آن و روشنایى آن، و تزیین نیکو کردن و زیبا کردن چیز و قرار دادن آنست بر صورتى که نفس انسان تمایل بآن نماید و خداى سبحان آسمان را طورى آرایش و تزیین نمود که هر بیننده از نظر کردن بآن بهره‏مند و کامیاب شود، و در این بزرگترین نعمت است بر بندگان با آنچه در آنست از سود و منفعت بسبب اندیشه کردن در آن و استدلال به آنها بر وجود صانع و سازنده آنها.

وَ حِفْظاً مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ‏ یعنى و نگه داشتیم آن را از هر شیطان” مارد” یعنى پلید و خالى از خوبى‏ها سرکشى، مقصود اینکه ما حفظ کردیم آسمان را از نزدیک شدن هر شیطان براى استماع پس ایشان میآمدند که دزدانه سخنان‏ فرشتگان را بشنوند و آن را به ضعفاء جنّ القاء نمایند و آنها بودند که بدین وسیله در دلهاى جادوگران وسوسه میکردند و آنها را باشتباه میانداختند که جنّیان غیب میدانند، پس خداوند تعالى منع کرد ایشان را از این استراق سمع‏ لا یَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى‏ کلبى گوید: یعنى تا آنکه گوش بسوى فرشتگان نویسنده در آسمان ندهند.

و بعضى گویند: گوش بکلام ساکنین عالم بالا ندهند، یعنى تا آنکه نشنوند سخنان آنان را و مراد از ملاء اعلى فرشتگانند زیرا آنها در آسمان هستند.

وَ یُقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جانِبٍ‏ یعنى از هر طرف بسبب شهابها پرت مى شوند از اطراف آسمان هر گاه بخواهند براى شنیدن بآسمان بالا روند.

(دُحُوراً) یعنى رفع و راندنى که بخشونت باشد” وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ” یعنى با این وضع براى ایشان عذاب همیشگى روز قیامت است.

إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَهَ و تقدیرش اینست گوش بسوى فرشتگان نمى توانند بدهند مگر آن شیطانى که بجهد و به پرد تا نزدیک آسمان پس دزدانه سخنى از ملائکه بشنود و بشتاب سخنى بدزدد.

فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ‏ یعنى پس باو رسد آتشى روشن و سوزنده و ثاقب، آتش درخشنده و روشن است، و این مانند قول اوست‏ إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِینٌ‏[۷] مگر آنکه دزدانه گوش دهد پس او را شهاب آشکارى تعقیب نماید.

 

[سوره الصافات (۳۷): آیات ۱۱ تا ۲۰]

فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِینٍ لازِبٍ (۱۱) بَلْ عَجِبْتَ وَ یَسْخَرُونَ (۱۲) وَ إِذا ذُکِّرُوا لا یَذْکُرُونَ (۱۳) وَ إِذا رَأَوْا آیَهً یَسْتَسْخِرُونَ (۱۴) وَ قالُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِینٌ (۱۵)

أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (۱۶) أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ (۱۷) قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ (۱۸) فَإِنَّما هِیَ زَجْرَهٌ واحِدَهٌ فَإِذا هُمْ یَنْظُرُونَ (۱۹) وَ قالُوا یا وَیْلَنا هذا یَوْمُ الدِّینِ (۲۰)

ترجمه:

۱۱- از ایشان (مشرکان مکه) بپرس آیا ایشان در آفرینش تواناترند یا کسانى که (پیش از ایشان) آفریده‏ایم ما بیگمان همه ایشان را از گلى چسبنده بیافریدم.

۱۲- (اى پیامبر از انکار مردم مکّه) تعجّب کردى و حال آنکه ایشان (تو را) بمسخره میگیرند.

۱۳- و چون پندشان دهند پندپذیر نشوند.

۱۴- و هر گاه معجزه‏اى به بینند بمسخره میگیرند.

۱۵- و گویند این جز جادویى هویدا نیست.

۱۶- آیا چون بمیریم و خاک و استخوانهایى باشیم چگونه زنده میشویم.

ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج‏۲۰، ص: ۴۵۹

۱۷- آیا پدران گذشته ما نیز زنده میشوند.

۱۸- (اى رسول) بگو آرى و حال آنکه شما خوار باشید.

۱۹- پس بدون شک آن یک صیحه و فریاد است پس آن گاه ایشان مینگرند ۲۰- و گویند واى بر ما این روز جزا و پاداش است.

قرائت:

اهل کوفه جز عاصم (بل عجبت) بضمّه تاء خوانده و باقى از قاریان به فتحه آن خوانده‏اند، و ابن عامر و اهل مدینه غیر ورش (او آباؤنا) با واو ساکنه خوانده و باقى بفتح آن قرائت کرده و همین طور در سوره واقعه.

دلیل:

ابو على گوید: کسى که (بل عجبت) بفتح خوانده معنایش (بل عجبت من انکارهم البعث و هم یسخرون) بلکه تعجّب کردى از انکار کردنشان روز قیامت را و حال آنکه آنها مسخره میکنند، یا تعجّب کردى از نزول وحى را بر خودت و حال آنکه مسخره میکنند، و ضمّه تاء” عجبت” در آنچه که گمان کرده‏اند قرائت على علیه السلام و ابن عباس را و از شریح روایت شده انکار این، زیرا گوید که خداوند تعالى تعجّب نمیکند، و بعضى احتجاج کردند بقول خدا وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ‏ و این دلالت نمیکند که خدا تعجّب را اضافه بخود کرده است، و لکن معنایش اینست” و ان تعجب فعجب” است، و قول ایشان نزد شما و مقصود در ضمّه دادن اینکه انکار بعث و زنده شدن در روز قیامت با اثبات قدرت بر ایجاد و آفریدن عجیب است، و روشن میشود این مطلب نزد کسى که پیش شما استدلال میکند از آنچه مى‏گویید در آن این قسم از کلام را هر گاه وارد شود بر شما مثل آن، چنانچه البتّه قول خدا أَسْمِعْ بِهِمْ‏ وَ أَبْصِرْ معنایش اینست که این گروه از کسانى هستند نزد شما که اینگونه در باره آنها مى‏گویید و همین طور قول خدا فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ نزد کسى که لفظ را بنا بر استفهام قرار نداده و بنا بر این نحو است قول خدا” وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ”” و وَیْلٌ‏ … لِلْمُکَذِّبِینَ” و قول او” لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى‏” و جایز نیست که” عجب” در توصیف خداى قدیم سبحان باشد چنانچه در وصف انسان است براى آنکه تعجّب در ما البتّه وقتى میشود که ما مشاهده کنیم چیزى را که مثلش را ندیده‏ایم و سببش را هم نشناخته‏ایم و این از خداى قدیم منتفى است.

لغت:

لازب: لازب و لازم به یک معناست تبدیل شده باء به میم.

نابغه شاعر گوید:

و لا یحسبون الخیر لا شرّ عنده‏ و لا یحسبون الشرّ ضربه لازب‏

گمان نمیکنند خیرى را که شرّى نزد آن نباشد و خیال نمیکنند شرّى را که آن ضربت چسبنده و لازم باشد، و بعضى از بنو عقیل، لاتب، با تاء میگویند و داخر بمعنى صاغر خیلى کوچک است.

تفسیر:

سپس خداوند سبحان پیامبر (ص) را خطاب نموده و گفت: فَاسْتَفْتِهِمْ‏ یعنى اى محمد” ص” از ایشان به پرس پرسش اقرار کردن‏ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً یعنى آیا ایشان از جهت صنعت محکمترند أَمْ مَنْ خَلَقْنا یا آنهایى که جلوتر از ایشان آفریدیم از امتهاى گذشته و قرنهاى پیشین اراده نموده از این کلام که ایشان از جهت خلقت محکمتر از غیرشان از امتها نیستند و حال آنکه ما ایشان را بسبب شکنجه و بلا هلاک کردیم.

و بعضى گفته‏اند: آیا ایشان سخت‏ترند از جهت خلقت یا آنچه را که ما آفریدیم از فرشتگان و آسمانها و زمین و غلبه داد عاقل و مدرک را بر غیر عاقل مدرک.

إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِینٍ لازِبٍ‏ یعنى ایشان گفتند که ما از آسمانها و زمین و ملائکه سخت‏تریم، پس خداوند اعلام کرد آنها را که ما آفریدیم انسان را از گل چسبنده، پس چگونه نیرومندتر از ایشان شدند، و مقصود این است که آدم را ایجاد کرد خدا از گل و ایشان نسل و اولاد اویند، پس مثل اینکه از او آفریده شده‏اند.

ابن عباس گوید: لازب چسبیده شده از گل گرم خوب عالى است.

(بَلْ عَجِبْتَ) بلکه اى محمد” ص” از تکذیب ایشان تو را تعجّب کردى.

وَ یَسْخَرُونَ‏ مترجم گوید: و حال آنکه آنها از تعجّب تو مسخره میکنند، و کسى که تاء را ضمّه داده پس مقصود اینست که خداى سبحان پیامبرش را امر کرده که ایشان را خبر دهد به اینکه عجب از این قرآنست هنگامى که آن را عطا فرمود و گمراهان آن را مسخره میکردند و تقدیرش اینست بگو بلکه تعجب کردم و بعضى گفته‏اند: یسخرون یعنى وقتى آنها را میخوانى بسوى خدا و تأمل و دقت در دلائل و آیات او مسخره و استهزاء میکنند، و اعمش از ابى وائل روایت کرده که عبد اللَّه بن مسعود (بل عجبت) بضمه تاء میخواند، و شریح گوید: البتّه خدا تعجّب نمیکند فقط کسى تعجّب میکند که نمیداند پس من آن را بابراهیم تذکر دادم، پس گفت که شریح معجب و خودبین برأى خود میباشد، عبد اللَّه بن مسعود (بل عجبت) بضمه خوانده و عبد اللَّه از شریح داناتر بقرآن و بدین بود، و نسبت دادن عجب را بخداى تعالى در خبر وارد شده مثل قول خدا

” عجب ربکم من شاب لیس له صبوه”

پروردگار شما تعجّب کند از جوانى که براى او شوق و آرزومندى نیست و پروردگار شما تجب کند از شما و یأس و ناامیدى شما، و این بر دو صورت میشود تعجّب کند از آنچه پسندیده باشد و معنایش استحسان است و تعجّب کند از آنچه کراهت دارد و معناى آن انکار و مذمت آنست. وَ إِذا ذُکِّرُوا لا یَذْکُرُونَ‏ یعنى و هر گاه ایشان را از خدا بترسانند و بقرآن موعظه و پند دهند منتفع بآن نمیشوند و بآن پند نگیرند وَ إِذا رَأَوْا آیَهً و هر گاه آیه‏اى و معجزه‏اى به بینند مانند شق القمر و غیر آن‏ (یَسْتَسْخِرُونَ) یعنى استهزاء و مسخره میکنند و میگویند این عمل جادوگریست، و سخروا استسخر بیک معناست.

و بعضى گویند: یعنى بعضى استدعا میکنند از بعضى دیگر که اظهار استهزاء و مسخرگى نمایند. و برخى دیگر گفته‏اند: یعنى باور کردند که مسخره است چنانچه مى‏گویى، استقبحه یعنى باور کرد که آن قبیح و زشت است، و استحسنه یعنى معتقد شد که آن خوبست.

وَ قالُوا إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ‏ یعنى و گفتند نیست این معجزه مگر سحرى آشکار و ظاهر أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ‏ یعنى آیا ما هر گاه مردیم و خاک شدیم و استخوان گشتیم بعد از آن محشور و زنده خواهیم شد، یعنى چگونه ما زنده میشویم بعد از آنکه خاک شدیم.

أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ‏ آیا کسانى که مقدم بر ما بودند و بهمین صفت یعنى آیا پدران ما هم مردند و خاک شدند و زنده میشوند از این استفهام قصد کردند

انکار بعث را و گفتند این نشدنى است، و کسى که واو را فتحه داده و آن را واو عطف قرار داده بر آن همزه استفهام را داخل مثل قول خدا:

أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى‏ آیا اهل روستا ایمن شده‏اند، سپس خداوند سبحان فرمود بر پیغمبرش‏ (قُلْ) بگو بایشان‏ (نَعَمْ) آرى مبعوث و زنده میشوید وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ‏ در حالى که شما ذلیل و خوار و خیلى کوچک هستید سپس تذکر داد که بعث ایشان یک دفعه و ناگهان واقع میشود و فرمود (فَإِنَّما هِیَ) پس البتّه قصد بعث‏ زَجْرَهٌ واحِدَهٌ یک صیحه از اسرافیل است یعنى نفخه بعث یک دفعه واقع میشود، و زجره برگردانیدن از چیزى است به ترسانیدن پس مثل آنکه ایشان منع شدند از حالى که در آنند تا صحنه محشر.

فَإِذا هُمْ یَنْظُرُونَ‏ پس ایشان در آن هنگام نگاه میکنند بسوى بعثى که آن را تکذیب کردند.

و بعضى گفتند، یعنى پس ایشان زنده‏هایى هستند که انتظار میبرند چه بایشان از عذاب خدا میرسد. (وَ قالُوا) یعنى و میگویند در حالى که اعتراف و اقرار کننده‏گانند بر نفوس خودشان به گناه کارى (یا وَیْلَنا) اى واى بر ما از عذاب و آن کلمه‏اى است که گوینده آن را در موقع به هلاکت افتادن میگوید و مانند آنست جمله” یا حسرتنا” و از این قبیل کلمات را بنا بر وجه آگاه کردن بر بزرگى حال میگویند.

هذا یَوْمُ الدِّینِ‏ ابن عباس گوید: یعنى روز حساب و قتاده گوید: روز پاداش و مقصود اینست که ایشان اعتراف بحق میکنند در حالى که معترف و پشیمانند.

 

[سوره الصافات (۳۷): آیات ۲۱ تا ۳۰]

هذا یَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ (۲۱) احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما کانُوا یَعْبُدُونَ (۲۲) مِنْ دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلى‏ صِراطِ الْجَحِیمِ (۲۳) وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ (۲۴) ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ (۲۵)

بَلْ هُمُ الْیَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ (۲۶) وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ (۲۷) قالُوا إِنَّکُمْ کُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ (۲۸) قالُوا بَلْ لَمْ تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ (۲۹) وَ ما کانَ لَنا عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ بَلْ کُنْتُمْ قَوْماً طاغِینَ (۳۰)

ترجمه:

۲۱-” فرشتگان گویند” این روز جدا شدن” نیکان از بدان” است که شما آن را دروغ مى‏شمرید.

۲۲- آنهایى را که بخود ستم کردند و امثالشان را و آنچه را که میپرستیدند جمع کنید.

۲۳- جز از خداى یکتا پس ایشان را براه دوزخ راهنمایى کنید.

۲۴- و بازداشتشان کنید زیرا که ایشان پرسش شدگان خواهند بود.

۲۵- شما را چه شود که یکدیگر را یارى نمیکنید.

۲۶- بلکه ایشان امروز از عجز گردن نهادگانند.

۲۷- برخى از ایشان به برخى دیگر روى آوردند در حالى که از یک دیگر سؤال میکنند.

۲۸- گویند شما بودید که از روى نصیحت بسوى ما مى‏آمدید.

۲۹- گویند بلکه شما مؤمن نبودید.

۳۰- و ما را بر شما هیچ تسلّطى نبود بلکه شما گروهى گردنکش بودید.

تفسیر:

سپس خداوند سبحان خبر داد از حال ایشان و فرمود:

هذا یَوْمُ الْفَصْلِ‏ این روز جدایى بین خلایق و روز حکومت و داورى و جدا کردن از حق از باطل است بطورى که در آن روز براى تمامشان حال افراد ظاهر و معلوم شد و این چنین است که مطیع داخل بهشت شود بر روش بزرگوارى و احترام، و گناهکار داخل آتش شود بطریق اهانت و خوارى.

الَّذِی کُنْتُمْ‏ آن روزى که شما اى گروه کفّار بِهِ تُکَذِّبُونَ‏ آن را دروغ مى پنداشتید، و این سخن بعضى بر برخى دیگر است، و بعضى گفته‏اند: بلکه این کلام ملائکه است، سپس خداوند سبحان حکایت نمود که بملائکه و فرشتگان چه میگویند بآنکه گفت:

احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا یعنى جمع کنید کسانى را که بخود ستم کردند در ارتکاب گناهان از هر طرف. و بعضى گفته‏اند: آنهایى که ستم کردند بر خودشان بمخالفت در امر خداى سبحان و تکذیبشان پیامبران را، و بعضى گفتند: بمردم ستم کردند.

وَ أَزْواجَهُمْ‏ ابن عباس و مجاهد گویند: یعنى و امثال خودشان را و مانند آنست آیه کریمه‏ وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَهً یعنى امثال و شکلهاى سه گانه پس معنا چنین است، که زناکار با زناکار محشور میشود و شراب خوار با میگساران جمع میشوند و همچنین ..

قتاده گوید: و پیروان ایشان از کفّار، و حسن گوید: و همسران مشرکان ایشان مثل آنکه فرموده مردان مشرک با زنان مشرک محشور و در یک جا جمع شوند.

و بعضى گفته‏اند: و پیروان ایشان بر کفر و امثال و اقسام ایشان‏ وَ ما کانُوا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلى‏ صِراطِ الْجَحِیمِ‏ و آنچه را که میپرستیدند از غیر خدا را پس آنها را بسوى راه جهنّم هدایت کنید البتّه تعبیر از این بهدایت کرد از جهتى که آن بدل از هدایت بسوى بهشت است، مثل قول او:

فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ‏ از جهتى که این بشارت براى ایشان بدل و عوض بشارت به بهشت و نعمتهاى آن است. (وَ قِفُوهُمْ‏) یعنى این کفّار را- بازداشت کنید و نگه دارید از داخل شدن به آتش‏ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ‏ که ایشان پرسش شدگانند، انس بن مالک، روایت کرده که ایشان پرسش میشوند از بدعتهایى که گذارده‏اند.

و ضحاک گوید: مسئول از اعمال و کردار و گناهانشانند. ابن عباس گوید: مسئول از قول لا اله الّا اللَّه هستند، ابى سعید خدرى گوید: مسئول از ولایت على بن ابى طالب علیه الصلاه و السلام هستند.

و از سعید بن جبیر از ابن عباس در حدیث مرفوع از حاکم حسکانى به اسنادش روایت نموده است که از ولایت على علیه السلام پرسیده میشود چنانچه در ذیل چند روایتى از او و دیگران نقل نمودم. گفته میشود وقفت انا و وقفت غیرى من ایستادم و دیگرى را هم نگاه داشتم و بعضى از بنى تمیم میگویند اوقفت الدابه و الدار، خانه و مرکب را نگاه داشتم.

فراء گوید:

ترى الناس ما سرنا یسیرون خلفنا و ان نحن او مانا الى الناس اوقفوا

مردم را مى‏بینى مادامى که ما حرکت کنیم پشت سر ما حرکت میکنند و اگر ما اشاره کنیم بمردم مرکبهاى خود را نگه میدارند.

ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ‏ شما را چه شده که یکدیگر را یارى نمیکنید و این بر طریق ملامت و سرزنش است، یعنى چیست شما را که بعضى برخى دیگر را در دفع عذاب یارى نمیکنید، و تقدیرش اینست چیست براى شما که یارى‏ کننده نیستید، سپس خداوند سبحان بیان فرمود که ایشان قدرت بر یارى کردن هم را ندارند، پس فرمود:

بَلْ هُمُ الْیَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ‏ بلکه ایشان در این روز مطیع و فرمان بردارانند، و معناى استسلام اینست که بدون نزاع و کشمکش آنچه در دست دارد بیاندازد. وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ‏ و این اخبار- از خداى سبحان است که هر یک از ایشان بر رفیقش که او را فریفته و گول زده رو نموده و بر روش خشونت و تندى میگوید چرا مرا فریب دادى، و او در پاسخ میگوید، تو چرا پذیرفتى از من.

و بعضى گفته‏اند پیروها رو به متبوع و پیروى شده‏ها و آنها رو باینها نموده یکدیگر را ملامت و سرزنش نموده و با هم خصومت و نزاع میکنند.

قالُوا إِنَّکُمْ کُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ‏ جبائى گوید: کفّار باغوا کنندگان خود میگویند شما بودید که از در نصیحت و خیرخواهى و سمت راست و برکت میآمدید نزد ما و براى این ما اقرار کردیم براى شما، و عرب به کسى که از سمت راست آید تفأّل خیره زده و بآن تبرّک میجویند.

و زجاج گوید: یعنى شما بودید که پیش تر از در دین میآمدید و بما نشان میدادید که حق و دین چیزى است که ما را بدان گمراه نمودید و یمین عبارت از حق است.

و فراء گوید: یعنى شما بودید که نزد ما از راه قوّت و توانایى آمده و ما را از قوى‏ترین صورتها فریب میدادید، و از آنست آیه شریفه‏ فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً بِالْیَمِینِ‏[۱۰] پس حمله کرد برایشان با زدن و شکستن آنها را با دستش.

(قالُوا) در پاسخ گفتند چنین نیست که شما مى‏گویید بَلْ لَمْ تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ‏ بلکه شما ایمان بخدا نداشتید وَ ما کانَ لَنا عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ‏ و براى ما هیچگونه تسلّطى یعنى قدرت و توانایى نبود که شما را مجبور بر کفر نمائیم، پس ملامت را از خودتان شروع کنید، که آن لازم خود شماست، و لاحق بخود شماست.

بَلْ کُنْتُمْ قَوْماً طاغِینَ‏ بلکه شما مردم سرکش بودید یعنى بیرون رفتگان از حق و ستمکارانید که تجاوز از حد و مرز خود به بدترین ستمها و بزرگترین گناه‏ها را نمودید.

[سوره الصافات (۳۷): آیات ۳۱ تا ۴۰]

فَحَقَّ عَلَیْنا قَوْلُ رَبِّنا إِنَّا لَذائِقُونَ (۳۱) فَأَغْوَیْناکُمْ إِنَّا کُنَّا غاوِینَ (۳۲) فَإِنَّهُمْ یَوْمَئِذٍ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ (۳۳) إِنَّا کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ (۳۴) إِنَّهُمْ کانُوا إِذا قِیلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ یَسْتَکْبِرُونَ (۳۵)

وَ یَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ (۳۶) بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِینَ (۳۷) إِنَّکُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِیمِ (۳۸) وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۳۹) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (۴۰)

 

ترجمه:

۳۱- پس گفتار پروردگارمان بر ما راست آمد زیرا که ما چشنده‏ایم.

۳۲- پس شما را گمراه ساختیم زیرا که خود گمراه بودیم.

۳۳- در نتیجه آن روز ایشان همه در عذاب شریکند.

۳۴- البتّه ما با گنهکاران همچنین میکنیم.

۳۵- زیرا که ایشان چنین بودند زمانى که بایشان میگفتند که کلمه توحید را بر زبان رانید تکبّر میورزیدید.

۳۶- و میگفتند آیا براى سخن شاعرى دیوانه خدایان خویش را رها کنیم.

۳۷- بلکه محمد” ص” حق را آورد و پیغمبران را تصدیق کرد.

۳۸- البتّه شما مشرکان شکنجه دردناک را خواهید چشید.

۳۹- و شما را جز در مقابل آنچه میکردید جزا نمیدهد.

۴۰- مگر بندگان خدا که پاکانند.

تفسیر:

تمام این آیات حکایت از کفّاریست که گفتند و نیست ما را بر شما سلطه و غلبه سپس گفتند: فَحَقَّ عَلَیْنا قَوْلُ رَبِّنا یعنى لازم شد بر ما قول پروردگارمان به اینکه ما ایمان نمى‏آوریم و بر کفر خواهیم مرد یا واجب شد بر ما عذابى که آن را مستحق شدیم بر کفر و فریبمان‏ إِنَّا لَذائِقُونَ‏ بدرستى که ما چشنده عذاب هستیم یعنى ما آن را احساس میکنیم چنانچه احساس طعام را بسبب ذائقه و چشیدن مینمائیم سپس اعتراف میکنند به اینکه ایشان اغوا کردند آنان را به آنکه گفتند فَأَغْوَیْناکُمْ‏ یعنى ما ایشان را از حق گمراه کردیم و به باطل‏ دعوت نمودیم‏ إِنَّا کُنَّا غاوِینَ‏ یعنى ما داخل در گمراهى و فریب دادن بودیم.

و بعضى گفته‏اند: یعنى ما شما را ناامید کردیم ما البتّه از ناامیدها بودیم‏ فَإِنَّهُمْ یَوْمَئِذٍ یعنى بدرستى که ایشان در این روز فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ‏ در عذاب و شکنجه مشترک هستیم، و اشتراک ایشان اجتماع آنهاست در عذاب، و مقصود اینکه این تخاصم و دشمنى سودى بحالشان ندارد هر گاه پیروان و مریدان با مردان و متبوعین خود در آتش تمامى جمع شوند پیروان بسبب پذیرفتن کفر و مردان بوسیله دعوت بکفر کردن و فریب کاریشان. إِنَّا کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ‏ ابن عباس گوید: یعنى آنهایى که براى خدا انبازها و شریکها قرار دادند.

و بعضى گفته‏اند: یعنى ما مانند آنچه با این گروه کردیم با گنه‏کاران- خواهیم نمود، سپس خداوند سبحان بیان نمود که او ایشان را براى خاطر این کار عذاب نمود.

إِنَّهُمْ کانُوا إِذا قِیلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ یَسْتَکْبِرُونَ‏ که هر گاه به ایشان گفته میشود خدایى جز خداى جهان نیست آنها سرکشى میکردند از قبول توحید. وَ یَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ‏ و میگفتند آیا ما براى سخن شاعرى دیوانه خدایان خود را واگذاریم.

ابى مسلم گوید: یعنى از این سخن ناراحت میشوند و اهانت میکنند به پیامبرى که ایشان را بتوحید میخواند، و میگویند ما پرستش بتها را براى گفته شاعرى دیوانه یعنى پیغمبر (ص) که ما را بخلاف عبادت بتها دعوت میکند رها نمیکنیم، پس خداوند این گفته ایشان را بر آنها رد کرد، و آنان را تکذیب‏ نمود به اینکه گفت: بَلْ جاءَ بِالْحَقِ‏ یعنى او شاعر و دیوانه نیست بلکه او چیزى آورده از دین حق و قرآن که عقلها آن را مى‏پذیرد. وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِینَ‏ یعنى آنچه که پیامبران از بشارتهایشان بدین اسلام و قرآن درست آوردند حق و راست است.

و بعضى گفته‏اند: یعنى تصدیق رسالت و پیامبرى ایشان را به اینکه آورد به مانند آنچه که آنها آوردند از دعوت بتوحید و بعضى هم گفته‏اند: یعنى تصدیق رسالت و پیامبرى ایشان را نمود، سپس کفّار را خطاب نموده و گفت:

(إِنَّکُمْ) البتّه شما اى گروه مشرکان‏ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِیمِ‏ هر آینده چشنده عذاب دردناک هستید بر کفرتان و بر اینکه نسبت شاعرى و دیوانگى بپیامبر دادید. وَ ما تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏ و پاداش داده نمیشوید مگر آنچه را که کرده‏اید یعنى بر حسب و اندازه اعمالتان، سپس جدا نمود از گروه مخاطبین عذاب شده و گفت:

إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ‏ مگر بندگان پاک خدا که عبادت را براى جدا خالص نموده و او را در تمام اوامر اطاعت کردند، پس ایشان عذاب را احساس نمى‏کنند، بلکه نائل بثواب میشوند.

 

[سوره الصافات (۳۷): آیات ۴۱ تا ۵۰]

أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ (۴۱) فَواکِهُ وَ هُمْ مُکْرَمُونَ (۴۲) فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ (۴۳) عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ (۴۴) یُطافُ عَلَیْهِمْ بِکَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ (۴۵)

بَیْضاءَ لَذَّهٍ لِلشَّارِبِینَ (۴۶) لا فِیها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها یُنْزَفُونَ (۴۷) وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عِینٌ (۴۸) کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَکْنُونٌ (۴۹) فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ (۵۰)

ترجمه:

۴۱- و براى آن بندگان خالص است روزى دانسته شده و معیّن.

۴۲- (آن روزى معلوم) میوه‏هاست و ایشان گرامى و بزرگوارند.

۴۳- در بهشت‏هاى پر نعمت.

۴۴- بر تختها روبروى یکدیگر نشسته ‏اند.

۴۵- جامى از شراب جارى دور ایشان میگردانند.

۴۶- شرابى سفید لذّتى براى آشامندگانست.

۴۷- در آن شراب آفتى نیست و نه بهشتیان از آن مست شوند.

۴۸- و نزد ایشان حوریان فرو داشته چشم فراخ چشمانند.

۴۹- گویا ایشان تخمهاى شتر مرغ پوشیده‏اند.

۵۰- پس برخى از ایشان به برخى دیگر روى آورند در حالى که میپرسند

قرائت:

اهل کوفه غیر عاصم” ینزفون” بکسره زاء خوانده و باقى قاریان بفتحه زاء قرائت کرده‏اند و همچنین در سوره واقعه مگر عاصم که در اینجا بفتحه و در سوره واقعه بکسره زاء خوانده است.

دلیل:

ابو على گوید:” انزف” بدو معنى آمده ۱- بمعناى سکر و مستى گوید:

لعمرى لئن انزفتم او صحوتم‏ لبئس الندامى کنتم آل ابجر

سوگند بجان خودم که شما خاندان ابجر بد مردمى و رفقایى هستید خواه مست و مخمور باشید و خواه هشیار و بیدار، پس مقابله داشتن، صحوتم دلالت میکند بر اینکه از انزفتم اراده کرده سکرتم را یعنى مست بودن را.

۲- بمعناى تمام شدن شراب، پس معناى انزف یعنى شرابش تمام گردید چنانچه معناى اوّل نابود شدن عقل است، پس هر که ینزفون بکسره- قرائت کرده جایز میداند که اراده شود بآن عدم مستى از نوشیدن آن را، و جایز میداند که اراده شود بآن تمام نشدن شراب را نزد ایشان چنانچه شراب اهل دنیا تمام میشود و هر که” ینزفون” بفتحه زاء خوانده پس او از باب نزف الرجل گرفته، پس او منزوف است یعنى مردى که عقلش بسبب مستى رفت پس او بى عقل شده.

شرح لغات:

اخفش گوید: هر کلمه” کاس” که در قرآنست مقصود از آن شراب گواراست معین: احتمال دارد که فعیل بوده باشد از باب امعن، دقت کردن در کار هر گاه سخت شود دخول او در آن، و آن آبیست که جریانش تند و سریع باشد، و احتمال میرود که مفعول باشد از عین الماء یعنى چشمه آب براى‏ آنکه ظاهرى از چشمه جارى میشود.

و اللذه: لذیذ، خوش مزه و گوارا گفته میشود شراب لذ و لذیذ شرابى که گوارا و با لذّت است.

الغول: یعنى فسادى که آهسته و یواشکى ملحق بچیزى میشود، گفته میشود اغتاله اغتیالا او را فریفت فریفتنى، و غاله غولا گول زد او را گول زدنى و از آنست غیله و آن کشتن ناگهانى و ترور ناجوانمردانه است‏ شاعر گوید:

و ما زالت الکاس تغتالتا و تذهب بالاوّل الاوّل‏

و همواره شراب ما را ناگهانى فریب میداد و بسبب جام اوّل عقل و خرد را از ما مى‏ربود.

و القاصرات: جمع قاصره و آنها همسران و حوران بهشتى هستند که چشمان خود را بشوهرانشان دوخته و بدیگران نگاه نمیکنند، و قصر بمعناى حبس است.

و العین: چشمان زیبا را گویند.

و المکنون: یعنى محفوظ از هر آفت، و بلیتى، شاعر گوید:

و هى زهراء مثل لؤلؤ الغوا ص نثرت من جوهر مکنون‏

و آن درخشان و روشن است مانند لؤلؤ و مرواریدى که غوّاص از صدف محفوظ و مصون جدا شده است.

تفسیر:

سپس خداوند سبحان بیان فرمود آنچه را که به بندگان پاکش وعده داده از اقسام نعمتها پس گفت:

أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ‏ براى آن جماعت پاکانست روزى معیّن که قرار داده براى آنها تصرّف در آن را و فرمان داد براى ایشان بسبب آن در اوقات آینده در هر وقتى روزى معلوم مقدّرى سپس آن روزى را تفسیر کرد بآنکه گفت:

(فَواکِهُ) و آن جمع فاکهه که بتمام میوه‏هاى تر و خشک گفته میشود که بسبب تصرّف آن متنعّم و مسرور میشوند. وَ هُمْ مُکْرَمُونَ‏ و ایشان با این نعمتها محترم و بزرگوار هستند، و ضد اکرام اهانت است.

فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ‏ یعنى و ایشان با این مقام در باغهاى بهشت که در آن انواع نعمتهاست بهره‏مند بآن میشوند. (عَلى‏ سُرُرٍ) و آن جمع سریر یعنى تخت است (مُتَقابِلِینَ‏) روبروى هم نشسته و بنگاه کردن برخى از ایشان بصورت برخى دیگر کامیاب میشوند و نمى‏بینند بعضى از ایشان‏ پشت بعضى دیگر را، یُطافُ عَلَیْهِمْ بِکَأْسٍ‏ دور زده میشود بر ایشان به کاسه‏اى و آن ظرف و جامیست که در آن شراب پاک است.

(مِنْ مَعِینٍ) حسن و قتاده و ضحاک و سدى گویند: یعنى از شرابى که در نهرهایى که سرچشمه آن ظاهر و جاریست.

و بعضى گفته‏اند: یعنى جریان آن تند است، سپس تعریف آن شراب را نموده و گفت:

(بَیْضاءَ) شرابى که سفید است رنگش براى آنکه در نهایت رقت و روانى است با صفا و لطافت نورانیت که براى آنست، حسن گوید: شراب بهشت- سفیدتر از شیر است، و یاد نمود که در قرائت ابن مسعود” صفراء” آمده پس محتمل است که جامش سفید و رنگش زرد باشد.

(لَذَّهٍ) یعنى لذیذ و خوشمزه‏ (لِلشَّارِبِینَ) براى نوشندگان است، که در آن نیست تلخى و بدمزگى که در مشروبات دنیویست‏ (لا فِیها غَوْلٌ) یعنى در آن نیست مستى و بیهوشى، که عقلشان برده و بآنها دردى از آن در دل و سرشان نمیرسد، و بدرد سر و درد دل، غول گفته میشود براى آنکه منجر بهلاکت و نابودى میشود.

لا هُمْ عَنْها یُنْزَفُونَ‏ یعنى مست میشوند ولى شرابشان تمام نمیشود و حمل میشود این قرائت بر این بزیادتى فایده و بنا بر قرائت اوّل پس غول حمل میشود بر درد سر و در شکم و اذیّت و خمار و میگسار.

ابن عباس گوید: یعنى ایشان بول نمیکنند گوید و در شراب چهار خصلت است (۱) مستى (۲) درد سر (۳) قى کردن (۴) بول نمودن پس خداوند سبحان شراب بهشت را از این خصلتها پاک و منزّه نمود.

وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ‏ و نزد ایشان است همسرانى که فقط چشم خود را به شوهرانشان دوخته و براى محبّتشان بایشان دیگرى را نمى‏بینند و بعضى گفته‏اند: یعنى چشمانشان را از روى ناز و عشوه‏گرى باز نمى کنند.

(عِینٌ) یعنى چشمان گشاده و مفرد آن عیناء. حسن گوید: یعنى سفیدى چشمشان سخت سفید است و سیاهى آن نیز بسیار سیاه است.

کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَکْنُونٌ‏ حسن گوید: تشبیه نمود آنها را بتخم شتر مرغ که در زیر پوشش پر از غبار و گرد باد صحرا محفوظ است، و در معناى آن شعر امر القیس است که میگوید:

کبکر المغاناه البیاض بصفرته‏ غذاها نمیر الماء غیر محلّل‏

مثل تخم بکرى که رنگ سفیدش بزردى مخلوط شده غذاى آن آب گوارایى است که مردم بر آن آب داخل نشده است.

و بعضى گفته‏اند: که تشبیه نمود آنها را بشکم تخم پیش از آنکه شکسته شود و قبل از آنکه دستهایى آن را لمس کند،” و المکنون” یعنى محفوظ سپس فرمود:

فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ‏ یعنى اهل بهشت برخى از برخى دیگر سؤال میکنند از احوالشان از موقعى که زنده و برانگیخته شدند تا هنگامى که داخل بهشت گشتند، پس هر یک رفیقش را خبر میدهد بانعام و تفضّل خدا بر او.

[سوره الصافات (۳۷): آیات ۵۱ تا ۶۰]

قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّی کانَ لِی قَرِینٌ (۵۱) یَقُولُ أَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِینَ (۵۲) أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدِینُونَ (۵۳) قالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ (۵۴) فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِی سَواءِ الْجَحِیمِ (۵۵)

قالَ تَاللَّهِ إِنْ کِدْتَ لَتُرْدِینِ (۵۶) وَ لَوْ لا نِعْمَهُ رَبِّی لَکُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِینَ (۵۷) أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتِینَ (۵۸) إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولى‏ وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ (۵۹) إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۶۰)

ترجمه:

۵۱- گوینده‏اى از ایشان گوید مرا همنشینى بود.

۵۲- که میگفت آیا تو از تصدیق کنندگان به محشرى.

۵۳- آیا هنگامى که مردیم و خاک و استخوانهایى گردیدیم چگونه ما جزا داده شدگانیم.

۵۴- گوید آیا شما اطلاع دادید.

۵۵- پس مطلع شود و او را در میان دوزخ به بیند.

۵۶- گوید بخدا سوگند نزدیک بود که مرا هلاک گردانى.

۵۷- و اگر لطف پروردگار من نبودى البتّه من نیز از حاضر گشتگان بودمى.

۵۸- آیا ما مردگان نیستیم.

۵۹- مگر همان مردن نخستین و ما عذاب شدگان نیستیم.

۶۰- جدا این آن رستگارى بزرگست.

قرائت:

در شواذ قرائت ابن عباس و ابن محیص، هل انتم مطلعون، بتخفیف فاطلع آمده است.

دلیل:

الاطلاع: بمعناى اقبال است پس بنا بر این معنایش اینست، پس آیا شما اقبال نمودید پس اقبل و اطلع اسناد داده شده بمصدرش یعنى پس اطلع، الاطلاع چنانچه گفته میشود قد قیم یعنى مسلّما قیام بر پا شده.

اعراب:

إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولى‏ منصوب شده بقول خدا” میتین” منصوب شدن مصدر بفعلى که پیش از آن واقع است چنانچه میگوید ما ضربت الا ضربه واحده نزدم من مگر یک ضربت و تقدیرش آیا ما پس مى‏میریم مگر مردن نخستین.

تفسیر:

این تمام حکایت است از احوال اهل بهشت و اقبال برخى از ایشان بر برخى دیگر در پرس و جو شدن از اخبار و احوال گذشته و حال:

قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ‏ یعنى از اهل بهشت‏ إِنِّی کانَ لِی قَرِینٌ‏ البته براى من همنشین در دنیا بود، یعنى رفیقى بود از آدمیان که اختصاص به من داشت بنا بر گفته ابن عباس یا از جنّیان و شیاطین بنا بر قول مجاهد (یَقُولُ) که میگفت بمن بر طریق انکار بر من و استهزاء بفعل من‏ أَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِینَ‏ آیا تو از تصدیق کنندگان به روز پاداش و بعث و نشور و حساب و پاداش‏ بودى، و استفهام اینجا بر طریق انکار است.

أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدِینُونَ‏ آیا هر گاه ما مردیم و خاک شدیم و استخوان گشتیم آیا ما محاسبه شده و پاداش داده میشویم از قول ایشان (کما تدین تدان) هر طورى که معتقد باشید و عمل کنید پاداش داده میشوید، و مقصود اینست که این همنشین من در دنیا میگوید بر روش استبعاد و استنکار آیا ما بعد از آنکه خاک و استخوان پوسیده شدیم زنده میشویم و مجازات باعمالمان خواهیم شد، یعنى این هرگز نخواهد شد، و این در نفى و انکار بلیغ‏تر است از اینکه بگوید ما مبعوث نمیشویم و مجازات نخواهیم شد.

قالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ‏ یعنى سپس این مؤمن به برادران بهشتى خود گوید آیا شما مشرف بر بهشت هستید از جایى که این دوست من دیده شود گفته میشود اطلع على کذا هر گاه اشراف بر آن و مقصود اینکه آیا محبّت و ایثار میکنید که جاى این دوست مرا در آتش ببینید، و در کلام حذف است، یعنى پس باو میگویند بلى تو خودت برو و به بین کجاست چون تو برفیقت آشناتر و عارف‏ترى.

کلبى گوید: و این چنانست که خداى تعالى براى اهل بهشت پنجره و دریچه‏اى قرار میدهد که از آن اهل آتش را ببینند.

فَاطَّلَعَ فَرَآهُ‏ یعنى پس این مؤمن اشراف نماید و سر بکشد پس ببیند قرین و دوست خود را فِی سَواءِ الْجَحِیمِ‏ در میان آتش و دوزخ (قالَ‏) یعنى پس مؤمن باو گوید تَاللَّهِ إِنْ کِدْتَ لَتُرْدِینِ‏ این ان مخففه از انّ مثقّله است بدلالت مصاحبت لام ابتداء بآن در قول خدا (لتردین) سوگند بخداى سبحان میخورد از روى تعجّب که تو نزدیک بود مرا هلاک کنى بآنچه که میگفتى و مرا بآن میخواندى تا آنکه هلاک من مانند هلاکت کسى باشد که از کوه بلند افتاده است و از آنست قول خدا وَ ما یُغْنِی عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدَّى‏ یعنى: مال و ثروت او وى را بینیاز نکند هر گاه در آتش سقوط کند.

وَ لَوْ لا نِعْمَهُ رَبِّی‏ و اگر نعمت پروردگار من نبود بر عصمت و لطف- و هدایت که ایمان آوردم‏ لَکُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِینَ‏ هر آینه با تو در آتش میبودم و احضر مطلقا استعمال نمیشود مگر در بدى، قتاده گوید قسم بخدا اگر خداوند او را بوى معرّفى نکند ابدا او را نخواهد شناخت براى دگرگونى شکل و زیبایى او در آتش.

أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتِینَ إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولى‏ وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ‏ یعنى این مؤمن بدوستش بر طریق سرزنش و ملامت میگوید، آیا تو نبودى که در دنیا میگفتى ما نمى‏میریم مگر مردن نخستین در دنیا و ما عذاب نمیشویم، پس مطلب بخلاف آنچه گفتى ظاهر شد.

و بعضى گفته‏اند که این قول و سخن بعضى از بهشتیان به بعضى دیگر است بر طریق اظهار سرور بدوام نعمتهاى بهشتى و براى همین در تعقیب آن فرمود:

إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ‏ یعنى ما در این بهشت از مردگان نیستیم و مرگى نیست مگر همان مرگ نخستین در دنیا، و ما معذّب نخواهیم بود چنانچه خداوند تعالى بما وعده داد و قصدشان از این تحقیق، نه شک و تردید و البتّه این سخن را گویند براى آنکه در این سرور و خوشحالى- مجدّد و تازه‏اى خواهد بود، و خرسندى آنها چندین برابر میگردد، و اگر چه آنها میدانند که ایشان مخلّد و جاودان در بهشت خواهند بود و این چنانست که مردى مالى فراوان و بسیار مى‏بخشد به کسى پس میگوید از روى تعجّب همه این مال مال من است و حال آنکه میداند که او بوى بخشیده است و این مثل قول شاعر است:

ابطحاء مکّه هذا الذى‏ اراه عیانا و هذا انا

آیا زمین مکه همین است که من آن را بالمعاینه مى‏بینم، و آیا این منم که در بطحاء مکّه هستم، شاهد این بیت ابطحاء مکّه است که از روى تعجّب گفته شده.

 

[سوره الصافات (۳۷): آیات ۶۱ تا ۷۰]

لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ (۶۱) أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَهُ الزَّقُّومِ (۶۲) إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَهً لِلظَّالِمِینَ (۶۳) إِنَّها شَجَرَهٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ (۶۴) طَلْعُها کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطِینِ (۶۵)

فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ (۶۶) ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها لَشَوْباً مِنْ حَمِیمٍ (۶۷) ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِیمِ (۶۸) إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّینَ (۶۹) فَهُمْ عَلى‏ آثارِهِمْ یُهْرَعُونَ (۷۰)

ترجمه:

۶۱- پس عمل کنندگان باید براى این رستگارى عمل کنند.

۶۲- آیا از نظر پیش کش این بهتر است یا درخت زقوم.

۶۳- ما جدّا آن را براى ستمکاران مایه آزمایش قرار دادیم.

۶۴- البتّه آن درختى که در قعر دوزخ مى‏روید.

۶۵- شکوفه آن گویا سرهاى دیوانست.

۶۶- و دوزخیان جدّا از آن میخورند و شکمها را از آن پر میکنند.

۶۷- سپس دوزخیان را بالاى خوردن آن میوه آمیختنى از آبى جوشانست.

۶۸- آن گاه بازگشت ایشان بسوى دوزخ است.

۶۹- البتّه ایشان پدران خویش را گمراه یافتند.

۷۰- پس اینان از پى آنان بسرعت میروند.

شرح لغات:

النزل: محصول و باقى مانده است، گفته میشود براى این طعام نزل و نزل است، و گفته شده الانزال آنست که بسبب آن تقویت میشود پس بدنها را پایدار و روح‏ها بر آن باقى میماند، و گفته میشود اقمت لقوم نزلهم یعنى آنچه شایسته بود از غذا که بر آن فرود آینده آماده کردم، و قطرب خیال کرده که زقوم درخت تلخى است، در تهامد ابو مسلم گوید: و ظاهر تلاوت- دلالت میکند که عرب زقّوم را نمى‏شناخت، پس تفسیر شد بعد از این.

و الطلع: حمل و بار درخت خرماست نامیده به طلع شد براى طلوع و سر زدن آن.

و الشوب: مخلوط شدن چیزى است بچیزى که از آن نیست بلکه بدتر و پست‏تر از آنست.

و الحمیم: گرماى چنانیست که از سوزانیدن نزدیک بهلاکت و نابودى میکند. شاعر گوید:

احم اللَّه ذلک من لقاء احاد فى الشهر الحلال‏

خداوند نزدیک نمود این را از برخورد و ملاقات که باو خیره شدم و چشم دوختم در ماه حلال.

و حمم ریش الفرخ، هنگامى که جوجه نزدیک به پریدن مى شود. و حمیم: یعنى دوست نزدیک یعنى نزدیک از قلب، و هرع الرجل و اهرع هر گاه ترغیب شود و شتاب کند، ازهرى گوید، اهراع بمعناى اسراع‏ و شتاب کردنست، و مهرع بمعناى حریص است.

تفسیر:

آن گاه خداوند سبحان تمام حکایت را از قول اهل بهشت فرمود:

لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ‏ یعنى براى مثل این ثواب و رستگارى و نجات از مهالک قیامت هر آینه باید عمل کنند در دار دنیا عمل کنندگان و بعضى گفته‏اند: که این از قول خداى تعالى است، یعنى براى مثل این نعمتى که ما آن را ذکر کردیم و آن از قول خدا:

لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ‏) است تا بَیْضٌ مَکْنُونٌ‏ پس هر آینه باید عمل کنند عمل کنندگان، این ترغیب در طلب ثواب است بسبب طاعت، یعنى کسى که میخواهد اینکه عمل کند براى نفعى که امید آن را دارد، پس هر آینه عمل کند براى این سود و نفع بزرگ.

أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلًا أَمْ شَجَرَهُ الزَّقُّومِ‏ زجاج گوید: آیا اینست که آنچه را که ما یاد نمودیم آن را از پذیرایى اهل بهشت و آنچه براى ایشان آماده شده بهتر است، در باب خوراکى‏هایى که تقویت بدن میشود با آن و با آن امکان اقامت و ماندن است، یا خوراکى‏هاى اهل آتش در آتش.

و بعضى گفته‏اند: آیا سبب اینکه مؤدى بخیر و سعادت میشود بهتر است یا بسبب اینکه منجر بآتش میگردد، براى آنکه در زقوم خیرى نیست و بعضى گفته‏اند: البتّه این کلام درست است براى آنکه وقتى کارى کردند که منجر و کشیده بآن شد، پس مثل آنست که گویند در آن خیر است.

و بعضى گفته‏اند: فقط” خیر” را بر طریق مقابله فرموده، پس آن مثل قول اوست:” أَصْحابُ الْجَنَّهِ یَوْمَئِذٍ خَیْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِیلًا” اصحاب‏ بهشت در این روز بهترند از جهت جایگاه و منزل و نیکوترند از جهت گفتگو و این چنانست که مردى به برده خود میگوید اگر چنین کارى کردى تو را اکرام میکنم و اگر چنان کردى تو را میزنم آیا این بهتر است یا آن اگر چه در زدن خیرى نیست، و زقوم میوه درختیست که جداّ بدو تلخ و ناپسند است، از قول آنها که میگویند این طعام تلخ و کشنده است هر گاه آن را با بى میلى و رنج فراوان بخورد.

و بعضى گفته‏اند: زقوم درختى است در آتش که اهل آتش از آن مى خورند براى آن میوه تلخ و زبریست بدبوى.

و بعضى گفته‏اند: آن درخت شناخته شده و معروفى است در دنیا و عرب آن را میشناسند.

و بعضى گفته‏اند: آن در دنیا معروف نیست و به تحقیق روایت شده که وقتى قریش این آیه را شنید گفت ما این درخت را نمیشناسیم، پس ابن زبعرى‏[۳] گفت زقوم بزبان بربر خرما و سر شیر است، و در روایتى به لغت اهل یمن، پس ابو جهل بکنیزش گفت اى کنیز (زقمینا) پس کنیز براى او خرما و سرشیر آورد و به یارانش گفت بفرمائید تزقم کنید، یعنى ناشتایى‏ کنید باین چیزى که محمد شما را بآن میترساند، پس خیال میکرد که آتش درخت میرویاند، و آتش میسوزاند درخت را پس خداوند سبحان نازل فرمود:

إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَهً لِلظَّالِمِینَ‏ قتاده و زجاج گویند: یعنى ما آن را آزمایش قرار دادیم براى ایشان که بآن امتحان شوند و تکذیب کردند وجود آن را.

جبائى و ابى مسلم گویند: مقصود از فتنه عذاب است یعنى قرار دادیم آن را براى سختى عذاب ایشان از قول خدا: یَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ یُفْتَنُونَ‏ یعنى عذاب میشوند إِنَّها شَجَرَهٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ‏ حسن گوید:

یعنى زقوم درختى است که در قعر جهنّم مى‏روید و شاخه‏هاى آن به تمام درکات دوزخ میرود، و بعید نیست که خداوند سبحان به کمال قدرت خود درختى در آتش از جنس آتش یا از جوهرى که آتش آن را نخورد و نسوزاند بیافریند، چنانچه آتش دوزخ زنجیرها و غلها را در دوزخ نمیسوزاند و چنانچه مارها و عقربهاى آن را هم نمیسوزاند و همچنین ضریع و مانند آن را نمى‏ سوزاند.

طَلْعُها کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطِینِ‏ شکوفه آن مانند سرهاى دیوها، و جنّیان هولناک و زشت است.

سؤال و جواب:

س- چگونه شکوفه آن درخت شبیه به سرهاى دیوان است و حال آنکه آن شناخته نشده است، و البتّه تشبیه میکنند چیزى را به چیزى که شناخته شده باشد؟

ج- شناخت بر سه گونه است:

۱- سرهاى شیاطین و دیوها شبیه شکوفه درختى است که بآن استن گفته میشود، و نابغه شاعر بقولش آن را قصد نموده و گفته است.

تعبید عن استن سود اسافله‏ مثل الاماء اللواتى تحمل الخرما

برگشت آن کنیزى که قسمت زیرین و پائین‏تر او سیاه بود مانند کنیزانى است که روى سر خود هیزم حمل میکنند، و این درخت شبیه بنى آدم است، اصمعى گوید و بآن گفته میشود صوم، و گوید:

توکل بشدوف الصوم یرقبه‏ من المغارم مهضوم الحشازرم‏

موکّل بود بر درخت صوم که شکل انسانست و آن را مواظبت میکرد از گلّه بز و گوسفند که از آن نخورند و مسموم شوند.

۲- بدرستى که شیاطین جنسى از مارها هستند پس تشبیه کرد میوه آن را بسر این مارها، و فراء گوید در این باره:

عنجرد تحلف حین احلف‏ کمثل شیطان الحماط اغرف‏

زن سلیطه‏اى سوگند میخورد هنگامى که من قسم میخورم مثل مارهایى که در درخت حماط منزل میکنند میشناسد آن را کسى که شناسایى داشته باشد.

و مبرّد گوید:

و فى البقل ان لم یدفع اللَّه‏ شرّه شیاطین یعد و بعضهن على بعض‏

و در قبیله بقل (که قومى از عرب هستند) شیطان صفتانى هستند که اگر خدا دفع شرّ آنها را نکند برخى بر برخى دیگر تاخته و دشمنى با هم میکنند ۳- اینکه قباحت و زشتى صورت شیاطین در قلوب و دلهاى مردم متصوّر است و براى همین میگویند بکسى که در کمال قباحت و زشتى است مثل‏ شیطانست، پس خداوند تشبیه فرمود میوه این درخت را بچیزى که زشتى آن در دلهاى مردم مستقر است. راجز گوید:

ابصرتها تلتهم الثعبانا شیطانه تزوّجت شیطانا

دیدم او را که اژدهایى او را مى‏بلعید و از بد منظرى و زشتى صورت دیوى بود که با دیو دیگرى آمیخته بود. و ابو النجم گوید:

الرأس قمل کلّه و صئبان‏ و لیس فى الرجلین الّا خیطان‏

و هى التی یفرغ منها الشیطان در تمام سرش شپش و رشک پر بود و در دو پایش جز دو ریسمان باریک چیز دیگرى نبود و او همان زنیست که شیطان از زشتى او ناراحت و بیطاقت میشود.

و امراء القیس گوید:

أ تقتلنى و المشرفى مضاجعى‏ و مسنونه زرق کانیاب اغوال‏

آیا مرا میکشى و حال آنکه شمشیر من پهلوى من در خوابگاه من و نیزه تیز و کبود من مانند دندانهاى دیوهاست و غولها، پس تشبیه نمود نیزه‏هاى خود را از تیزى بدندانهاى غولان و کسى نگفت که او غول را دیده است، و این گفته ابن عباس و محمد بن کعب قرظى است.

و جبائى گوید: بدرستى که خداى تعالى خلقت شیاطین را در آتش بد شکل و زشت و حتى اگر بیننده‏اى از بندگان ایشان را به بیند هر آینه- وحشت کند از ایشان و براى همین تشبیه فرموده است بسرهاى شیاطین.

فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْها الْبُطُونَ‏ یعنى اهل آتش از میوه این درخت مى خورند. فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ‏ یعنى شکمهاى خود را پر میکنند از آن‏ براى شدت آنچه را که به ایشان میرسد از درد گرسنگى، و روایت شده که خداى تعالى آنها را گرسنه میکند تا عذاب آتش را از شدّت گرسنگى فراموش میکنند، پس داد میزنند سر مالک دوزخ پس آنها را میبرد بسوى آن درخت و در میان ایشان ابو جهل است، پس میخورند از آن، پس شکمشان بجوش مى‏آید مثل جوش آمدن آب جوش، پس اظهار عطش میکنند، پس آنها را میدهند شربتى از آب داغى که بنهایت حرارت و گرمى رسیده، پس هر گاه نزدیک صورتشان رسیده روى‏هاشان کباب میشود و این است قول او که مى فرماید:

یَشْوِی الْوُجُوهَ‏ پس وقتى بشکمهایشان رسید هر چه در جوف ایشانست گداخته میشود، چنانچه فرمود: یُصْهَرُ بِهِ ما فِی بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ گداخته میشود هر چه در شکم ایشانست، پس این است طعام و شراب ایشان پس این قول اوست‏ ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها پس البتّه براى ایشانست زیادتر از درخت زقوم‏ لَشَوْباً مِنْ حَمِیمٍ‏ یعنى آمیخته و مخلوطى از آب جوش آن طعام را با این آب جوش ممزوج میکنند و بآنها میدهند.

و بعضى گفته‏اند: که ایشان را اجبار میکنند بر خوردن آن که عقوبتى بر آنها باشد.

ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ‏ بعد از خوردن زقوم و آب جوش بازگشتشان.

لَإِلَى الْجَحِیمِ‏ بسوى دوزخ است، و جهت آن اینست که ایشان براى آشامیدن آب جوشان وارد چشمه حمیم که خارج از دوزخ است میشوند چنانچه شتر وارد آب میشود، سپس برمیگردند بسوى جهنّم و دلالت میکند

بر این قول خدا:

یَطُوفُونَ بَیْنَها وَ بَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ‏ دور میزند میان آتش و چشمه حمیم آب جوشان، و جحیم آتش بر افروخته است، و معنى اینست که زقوم و حمیم خوراک و نوشابه ایشان و دوزخ برافروخته جایگاه ایشان است.

إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّینَ‏ یعنى این کفّار تصادف با پدرانشان نمودند در بیرون رفتن از حق و دین.

فَهُمْ عَلى‏ آثارِهِمْ یُهْرَعُونَ‏ پس ایشان در گمراهى و تقلید و پیروى از آنها میکنند پیروى سریع و با شتاب.

ابن عباس و حسن گویند: یعنى سرعت میکنند.

کلبى گوید: عمل میکنند مانند اعمال ایشان ابى عبید گوید: تحریک میکنند افرادى را که پشت آنها هستند …

تمام شد بعون اللَّه الملک المنّان در شب یکشنبه هشتم جمادى الاولى ۱۴۰۱ هجرى قمرى ترجمه جزوه بیستم تفسیر مجمع البیان، به دست کمترین خدّام دین و آستان ولایت خاندان رسالت علیهم السلام محمد بن على بن الحسین شهیر بشریف الرازى.

پایان‏

جلد بیست و یکم‏

[ادامه سوره صافات‏]

[سوره الصافات (۳۷): آیات ۷۱ تا ۸۲]

وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَکْثَرُ الْأَوَّلِینَ (۷۱) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فِیهِمْ مُنْذِرِینَ (۷۲) فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُنْذَرِینَ (۷۳) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (۷۴) وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِیبُونَ (۷۵)

وَ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ (۷۶) وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ (۷۷) وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ (۷۸) سَلامٌ عَلى‏ نُوحٍ فِی الْعالَمِینَ (۷۹) إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۸۰)

إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ (۸۱) ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ (۸۲)

ترجمه:

و به حقیقت گمراه شدند پیش از ایشان اکثر پیشینیان. و به حقیقت فرستادیم در ایشان ترساننده‏گان را. پس بنگر چگونه بود سرانجام بیم کرده- شدگان. مگر بندگان خداوند که خالص شدگانند. و به تحقیق خواند ما را نوح پس چه خوب است جواب دهندگان. و رهانیدیم او را و کسانش را از اندوه بزرگ. و قرار دادیم دودمان او را بازماندگان. و گذاردیم بر او در پسینیان.

درود بر نوح در جهانها. همانا ما چنین پاداش میدهیم نیکوکاران را. همانا اوست از بندگان ما ایمان آورندگان. سپس غرق گردانیدیم دگران را.

 

تفسیر

خداوند سوگند یاد کرده و مى‏گوید:

وَ لَقَدْ (و به تحقیق) لفظ «لام» داخل در جواب قسم شده و لفظ «قد» براى تأکید است.

ضَلَّ قَبْلَهُمْ‏ (گمراه شد پیش از ایشان) یعنى پیش از این کافران که در زمان پیغمبر (ص) بودند از راه هدایت و پیروى حق‏ أَکْثَرُ الْأَوَّلِینَ‏ (اکثر پیشینیان) از امتهاى گذشته.

لفظ (اکثر) عبارت از عدد بزرگ است و لفظ (اوّل) عبارت است از آنچه پیش از دیگرى بوده است، و اوّل پیش از هر چیز، خداوند سبحان است زیرا هر چیزى غیر از خداوند پس از او موجود شده است. این آیه دلالت مى‏کند که اهل حق در کلیه زمانها کمتر از اهل باطل بوده‏اند.

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فِیهِمْ مُنْذِرِینَ‏ (و به حقیقت فرستادیم در میان ایشان بیم دهندگانى) از پیامبران و رسولان که از عذاب خداوند ایشان را ترسانده و از معاصى او بر حذر دارند.

فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُنْذَرِینَ‏ (پس بنگر چگونه بوده است فرجام بیم داده شدگان) از تکذیب و عناد کنندگان حق.

پس مقصود چنین میشود که: اى «محمد» (ص)! بنگر چگونه هلاک کردیم ایشان را و چگونه بر آنان عذاب فرود آمد، پس سرانجام تکذیب کنندگان نیز چنین خواهد بود.

سپس خداوند از بیم شدگان، عده‏اى را جدا و مستثنى گردانده و فرمود:

إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ‏ (به جز بندگان خدا که خالص شدگانند) آنان که دعوت پیامبران را پذیرفته و عبادت خود را خالص براى خداوند قرار دادند، پس خداوند آنان را نیز از عذاب خلاص کرده و ثواب زیادى به ایشان وعده داد.

وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ‏ (و هر آینه ندا کرد ما را نوح) یعنى ما را نوح خواند تا او را در مقابل قومش که از ایمان آوردن آنان ناامید شده بود یارى کنیم و بدین جهت گفت: (أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ)، «همانا من مغلوب شده‏ام یاریم کن.

قمر- ۱۰» فَلَنِعْمَ الْمُجِیبُونَ‏ (پس چه نیکوست جواب گویندگان) که ما باشیم که اجابت کردیم «نوح» را در دعایش و او را با هلاک کردن قومش از آزار آنان خلاص کردیم.

برخى گفته‏اند: منظور از اجابت براى همه مى‏باشد نه تنها براى «نوح» پس معنى این میشود که: ما چه نیکو جواب دهندگانیم به هر که ما را بخواند.

وَ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ‏ (و نجات دادیم او و کسانش را از اندوه بزرگ) یعنى از مکروهى که همواره از طرف قومش فرا مى‏رسید.

لفظ (کرب) هر اندوهى را گویند که سوزش آن به سینه برسد. لفظ (نجات) از لغت (نجوه) به معنى مکان بلند است که در نتیجه به معنى رفع از هلاکت خواهد بود.

اهل «نوح» (ع) عبارت از کسانى بودند که با او در کشتى قرار گرفته و نجات پیدا کردند.

وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ‏ (و قرار دادیم دودمانش را بازماندگان) پس از آنکه مردم غرق شدند، بنا بر این همه مردم پس از نوح از فرزندان نوح میباشند و این گفتار «ابن عباس» و «قتاده» است. در نتیجه عرب و عجم از اولاد «سام ابن نوح» بوده و «ترک»، «صقالبه»، «خزر» و «یأجوج و مأجوج» از اولاد «یافث بن نوح» و سیاهان از اولاد «حام بن نوح» مى‏باشند.

«کلبى» گوید: چون نوح از کشتى بیرون آمد آن که از زن و مرد همراه او بودند مردند و فقط زنان و فرزندان خودش زنده و باقى ماندند.

وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ‏ (و گذاردیم بر او در پسینیان) یعنى گذاردیم براى او یاد نیکویى و ستودیم او را به امت «محمد» (ص)، پس این جمله در آیه حذف شده است و اینها گفتار «ابن عباس» و «مجاهد» است. «زجاج» گوید منظور این است که: گذاردیم براى نوح ذکر نیکویى تا روز قیامت و آن این کلام است:

سَلامٌ عَلى‏ نُوحٍ فِی الْعالَمِینَ‏ (درود باد بر نوح در جهانیان) یعنى باقى گذاردیم دعا خواندن براى او را تا روز قیامت، گویا که چنین گفته است خداوند (و ترکنا علیه التسلیم فى الآخرین- و باقى گذاردیم براى نوح سلام گفتن را در آخران) و سپس به این قول‏ (سَلامٌ عَلى‏ نُوحٍ فِی الْعالَمِینَ) تفسیر شده است.

«فراء» گوید: باقى گذاردیم براى او سخنى را و آن چنین است که در میان امت آخرین گفته میشود: (سَلامٌ عَلى‏ نُوحٍ فِی الْعالَمِینَ).

«کلبى» گوید: مقصود این است: سلامتى باشد از ما بر نوح، و این همان سلام است که در این آیه مراد است:

(اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَکاتٍ عَلَیْکَ)، «اى نوح فرود آى بسلامتى از ما و برکت‏هایى بر تو- هود- ۴۸» إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ‏ (همانا ما این چنین پاداش مى‏دهیم نیکو کاران را) یعنى در مقابل نیکوکارى نوح، ما این چنین پاداش نیکو مى‏دهیم که ستایش نیکوى او در میان جهانیان باقى بماند، و این سخن «مقاتل» است.

برخى گفته‏اند مقصود این است که: ما مانند آن چه را که به نوح دادیم خواهیم داد به آن که با انجام اطاعتها و اجتناب از گناهان نیکوکارى کند.

إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ‏ (همانا او از بندگان ایمان آورنده ماست) یعنى نوح. باید گفت این آیه شامل ستایش همه مؤمنان است که نوح از میان آنها بیرون آمده است.

ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ‏ (سپس غرق کردیم دیگران را) یعنى آنان را که به نوح ایمان نیاوردند، مقصود این است که من خبر مى‏دهم که غرق کردم دیگران را.

 

نظم آیات:

علت در پیوست داستان نوح به داستان پیامبران پیشین این است که خداوند با این بیان خواسته که پیغمبر خود را در مقابل کفر قومش تسلیت داده و متوجه گرداند که حال قومش با او مانند حال پیامبران گذشته با قوم خود مى‏باشد و قوم او را از راهى که پیشینیان رفته‏اند هشدار دهد تا به مانند آنان عقوبت نگردند.

 

[سوره الصافات (۳۷): آیات ۸۳ تا ۱۰۰]

وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ (۸۳) إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ (۸۴) إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ (۸۵) أَ إِفْکاً آلِهَهً دُونَ اللَّهِ تُرِیدُونَ (۸۶) فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ (۸۷)

فَنَظَرَ نَظْرَهً فِی النُّجُومِ (۸۸) فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ (۸۹) فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ (۹۰) فَراغَ إِلى‏ آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْکُلُونَ (۹۱) ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ (۹۲)

فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً بِالْیَمِینِ (۹۳) فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ یَزِفُّونَ (۹۴) قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ (۹۵) وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ (۹۶) قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیاناً فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحِیمِ (۹۷)

فَأَرادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِینَ (۹۸) وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی سَیَهْدِینِ (۹۹) رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ (۱۰۰)

 

ترجمه:

و همانا از شیعیان اوست ابراهیم. هنگامى که آمد پروردگارش را با قلبى سالم. زمانى که گفت پدرش را و قومش را: چه چیز را پرستش مى‏کنید. آیا به دروغ خدایانى را به غیر از خداوند اراده کرده‏اید. پس چیست گمان شما به پروردگار جهانیان. پس نگاه کرد نگرشى در ستاره‏ها. پس گفت همانا من بیمارم. پس روى برتافتند از او پشت کنندگان. پس میل کرد بخدایان ایشان پس گفت آیا نمى‏خورید؟ چه شده است شما را که سخن نمى‏گوئید. پس روى کرد بر آنها با زدن با دست راست. پس روى نهادند به او مى‏شتافتند. گفت آیا پرستش مى‏کنید آنچه را که مى‏تراشید. خداوند آفریده است شما را و آنچه مى‏سازید. گفتند بناء کنید براى او بنیانى را و بیفکنیدش در دوزخ. پس اراده کردند به او نیرنگى را پس قرار دادیم ایشان را پشت شدگان. و گفت من رونده هستم بسوى پروردگارم بزودى رهبریم کند. پروردگار من ببخش براى من از شایستگان.

قرائت:

«حمزه» فقط، این کلمه (یزفون) را به ضم (یاء) و دیگران به فتح آن خوانده‏اند.

گفته مى‏شود: (زفت الإبل تزف) یعنى سرعت کرد شتر، ولى اگر به قرائت «حمزه» معنى کنیم چنین مى‏شود که: (به سرعت حمل مى‏کنند) و در این صورت مفعول این فعل محذوف خواهد بود.

«اصمعى» گوید: (ازففت الإبل) یعنى حمل کردم آن را به این که سرعت کند، پس این کلمه به معنى سرعت سیر و مقاربت قدم است.

برخى گفته‏اند: کلمه (یزفون) بدون تشدید است، و «قطرب» قائل شده که این کلمه مخفف (یزفون) است، چنان که لفظ (قرن) به معنى (اقررن) است در کلام خداوند که میگوید: (و قرن فى بیوتکن)

 

شرح لغات:

شیعه- این کلمه را به گروهى مى‏گویند که از رهبرى پیروى کنند، ولى در عرف مردم، شیعه عبارت است از کسانى که از (على علیه السلام) پیروى کرده و به طرفدارى از آن حضرت با دشمنان او مبارزه کرده و پس از او از فرزندان او که جانشین آن حضرت بوده‏اند پیروى کرده‏اند.

«ابو بصیر» از «حضرت صادق» (ع) نقل کرده که فرمود: تهنیت میگویم شما را به این نام! گفتم به کدام نام؟ فرمود: به نام شیعه! عرض کردم که مردم ما را به این نام عیب و سرزنش مى‏کنند! فرمود آیا نشنیده‏اى سخن خداوند را درباره «ابراهیم» (ع) که مى‏فرماید: (ان من شیعته لابراهیم)

و مى‏فرماید: (و استغاثه الذى من شیعته على الذى من عدوّه)

، «و یارى خواست از موسى آن که از شیعیان او بود بر آن که از دشمنانش بود- قصص- ۱۵».

راغ- کلمه (روغ) به معنى میل کردن است از جهتى به جهت دیگر، و گفته مى‏شود (راغ- یروغ- روغا- روغانا) که به معنى برگشت و انحراف است و (رواغ) حیله‏گر و منحرف را گویند.

«عدى بن زید» گوید: (حین لا ینفع الرواغ و لا ینفع الا المصادق التحریر)

«هنگامى که نفع ندهد حیله‏گران و منحرفان- و نفع ندهد مگر درستکار زبردست»

اعراب:

آلهه- این کلمه بدل از (افکا) بوده و (افکا) مفعول فعل (تریدون) است.

فَما ظَنُّکُمْ‏– حرف (ما) مبتداء و کلمه (ظنکم) خبر آن است.

ضربا- این کلمه مصدر فعل محذوف است و تقدیر چنین است (یضربهم ضربا) و حرف (باء) در کلمه (بالیمین) متعلق به همین فعل محذوف است.

یزفون- این کلمه حال است از کلمه (اقبلوا).

وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ‏– این جمله نیز حال و محلا منصوب است از جمله (ا تعبدون) و تقدیر چنین است (أ تعبدون ما تنحتون مخلوقین) هَبْ لِی‏– مفعول له این کلمه عبارت از کلمه محذوف (ولدا) مى‏باشد.

«فرازى از سرگذشت ابراهیم»

تفسیر:

سپس خداوند داستان «ابراهیم» (ع) را به سرگذشت «نوح» (ع) متصل ساخته و فرمود:

وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ‏ (و همانا از شیعیان اوست ابراهیم) یعنى یکى از شیعیان «نوح» حضرت «ابراهیم» است به این معنى که ابراهیم در توحید و عدل و تبعیت از حق بر روش و سنت نوح مى‏باشد و این سخن «مجاهد» است.

و برخى گفته‏اند: و از شیعیان «محمد» (ص) ابراهیم بود، که خداوند مى‏گوید: (وَ آیَهٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ)، «و آیتى است بر ایشان که سوار کردیم ذریت ایشان را در کشتى انباشته- یس- ۴۱».

یعنى فرزندان آن را که پدر ایشان بود، پس در اینجا اهل کشتى را که از نظر زمان جلوتر بوده‏اند در ردیف ذریه و فرزندان ایشان قرار داده است، پس در آیه مورد بحث نیز اگر چه ابراهیم جلوتر از «محمد» بوده ولى در ردیف شیعیان او قرار گرفته است و این سخن «فراء» است.

إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ‏ (زمانى که آمد پروردگارش را با قلبى سالم) یعنى آمد بسوى پروردگارش زمانى که خدا را تصدیق کرده و ایمان آورده بود به خدا با دلى که از شرک خدا خالص بوده و از معاصى و نیرنگ و تزویر دورى مى‏کرد و بدین روش زندگى کرده و جان سپرد.

«امام صادق» (ع) فرمود: منظور از قلب سلیم دلى است که به غیر از خداوند به هیچ چیزى نپیوندد.

إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ‏ (هنگامى که گفت بر پدر و قوم خود) زمانى که دید ایشان بتها را مى‏پرستند، به صورت انکار و سرزنش از کردار آنان گفت: ما ذا تَعْبُدُونَ‏ (چه چیزى را پرستش مى‏کنید؟) أَ إِفْکاً آلِهَهً (آیا به دروغ خدایانى را) بدترین و زشتترین صورت دروغ را (افک) مى‏گویند، و اصل لغت (افک) به معنى برگرداندن چیزى از جهت و صورت خود مى‏باشد و چون دروغ وارونه کردن یک حقیقت است به آن (افک) گفته مى‏شود. در اینجا باید تذکر داد این که ابراهیم از بتها به عنوان خدایان تعبیر مى‏کند به جهت اعتقاد و گمان فاسد مشرکان مى‏باشد که بتها خدا بوده و سزاوار پرستش هستند، سپس ابراهیم با نکوهش شدید مى‏گوید:

دُونَ اللَّهِ تُرِیدُونَ‏ (غیر از خداوند را اراده کرده‏اید) یعنى آیا عبادت خدایان خود را بدون عبادت خداوند رحمن اراده کرده‏اید، پس در اینجا مضاف که (عبادت) باشد حذف شده و مضاف الیه جاى آن را گرفته است زیرا اراده بر چیزى که حدوث و پدیداریش درست نباشد تعلق نمى‏گیرد و اجسام هم از آنهایى است که درست نیست مراد واقع شوند.

فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ‏ (پس چیست گمان شما به آفریدگار جهانیان) چه چیز نسبت به شما انجام دهد با این که غیر از او را عبادت مى‏کنید.

برخى گفته‏اند: چگونه گمان مى‏کنید درباره خدایى که روزیش را میخورید و غیر از او را عبادت مى‏کنید؟.

و گفته‏اند منظور این است: چه گمان دارید درباره پروردگارتان. به چه صفتى و از چه جنسى از اجناس است که او را به این بتها تشبیه مى‏کنید و در این آیه اشاره است بر این که به هیچ چیزى شبیه نیست.

فَنَظَرَ نَظْرَهً فِی النُّجُومِ فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ‏ (پس نگاه کرد نگرشى در ستارگان پس گفت همانا من بیمارم) درباره این آیه سخنان مختلفى گفته شده که اینک توجه کنید:

۱- حضرت ابراهیم به ستارگان نگاه کرد و دلیل آورد که وقت بیمارى تب او فرا رسیده که در زمان معینى عادت داشت و گفت من بیمارم، یعنى وقت مرض و نوبت بیمارى فرا رسیده است. گویا که فرمود: من بزودى بناچار بیمار خواهم شد و وقت آن فرا رسیده است که تب عارضم شود. پس گاهى کسى را که مشرف و روى آورنده بر چیزى باشد مى‏گویند داخل در آن شده است، چنان که خداوند مى‏گوید: (إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ)، «همانا تو مرده‏اى و ایشان مردگانند- زمر- ۳۰».

پس نگاه ابراهیم به ستارگان مانند نگاه منجمان که براى بدست آوردن حکمى که روى یقین است نمى‏باشد، چنان که شاعر مى‏گوید:

(اسهرى ما سهرت ام حکیم‏ و اقعدى مره لذلک و قومى)
(و افتحى الباب و انظرى فى النجوم‏ کم علینا من قطع لیل بهیم‏

«سهر کن اى مادر حکیم که سهر نکردى- و بنشین بدین خاطر و برخیز» «و بگشا در بر او بنگر در ستارگان- چه قدر از پاره‏هاى شب تاریک باقى مانده است» ۲- حضرت ابراهیم مانند نظر بت پرستان به ستارگان نگاه کرد تا آنها گمان کنند که گفتار او مانند گفتار ایشان خواهد بود، پس در این هنگام گفت من بیمارم، پس بت پرستان به گمان اینکه طالع او دلالت به بیماریش مى‏کند او را رها ساختند.

و شاید هم خداوند با وحى خود ابراهیم را آگاه گردانید که او را در آینده نزدیک بیمار خواهد شد و نشانه این کار را به طلوع کردن ستاره‏اى و یا پیوستن ستاره‏اى به ستاره دیگر قرار داد، و چون ابراهیم این علامت را مشاهده کرد براى تصدیق آنچه که خدا خبر داده بود گفت من بیمارم.

۳- ابراهیم با نظر تفکر در ستاره‏ها نگاه کرده و از این راه استدلال کرد که این ستارگان نه خدا بوده و نه قدیم هستند بلکه حادث مى‏باشند چنان که خداوند از قول ابراهیم در سوره آل عمران بیان کرده است و ابراهیم با این‏ گفتارش (من بیمارم) اشاره کرد که در مهلت نظر بوده و داراى یقین در امر و سلامت از علم نمى‏باشد چه اینکه گاهى به گمان و شک، مرض و به علم و دانش، شفاء و سلامت گفته مى‏شود.

و این مرض از ابراهیم هنگامى برطرف شد که شک و تردیدش از میان رفت و به کمال معرفت رسید.

این طرز تفسیر از «ابو مسلم» است ولى باید گفت که گفتار ضعیف است زیرا سیاق و روش آیه از این تفسیر منع مى‏کند زیرا از جمله (اذ جاء ربه بقلب سلیم) تا به اینجا نشان مى‏دهد که ابراهیم در زمان مهلت نظر نبوده بلکه داراى معرفت خالص و یقین و بصیرت بوده است.

۴- حضرت ابراهیم گفت قلب من و فکر من پریشان و غمگین است از این قوم من که این همه در عبادت بتها پافشارى مى‏کنند در حالى که نه مى‏شنوند و نه مى‏بینند، بنا بر این تفکر ابراهیم درباره ستارگان به این جهت بوده که آنها حادث و مخلوق و تدبیر شده دست دیگرى هستند و در شگفت بود که چگونه خردمندان از این حقیقت غافل شده و آنها را عبادت مى‏کنند.

«عیاشى» از امام «باقر» و «صادق» (علیهما السلام) نقل کرده که فرمودند: سوگند به خداوند که ابراهیم دروغ نگفت و بیمار هم نبود.

ممکن است این روایت را که نفى کذب و بیمارى را از ابراهیم مى‏کند به یکى از وجوه گذشته حمل کرد، و ممکن است بگوئیم که این گفتار بر وجه تعریض مى‏باشد به این معنى: هر که بر او مرگ حتمى باشد مسلما او مریض و سقیم است و اگر چه در حال حاضر داراى مرض و بیمارى نباشد.

و نیز روایت شده که ابراهیم (ع) در سه مورد دروغ گفت اول در این که گفت: من بیمارم، دوم اینکه گفت: شکستن بتهاى دیگر بدست بت بزرگ انجام شده است و سوم اینکه گفت: «ساره» خواهر من است با اینکه همسر او بوده است ولى این روایت را نیز ممکن است حمل به (معاریض) یعنى به گفتن سخنى و اراده کردن مقصود دیگرى حمل کرد به این که: من بیمار خواهم شد، شما که بت بزرگ را عبادت مى‏کنید هیچ کارى از دست او بر نمى‏آید: «ساره» خواهر دینى من است.

و در خبر وارد شده که (معاریض) چاره خلاص شدن از دروغ است.

معاریض عبارت است از این که کسى چیزى را ذکر کند و غیر او را قصد کند و از گفتارش غیر مقصود او فهمیده شود، و این دروغ نیست، بدیهى است که دروغ بذاته زشت و ناپسند است و مخصوصا بر پیامبران به هیچ گونه روا و سزاوار نمیباشد چه اعتماد را از میان مى‏برد و پیامبران و برگزیدگان الهى منزّه و دور از این مرحله هستند.

فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ‏ (پس روى برتافتند از او پشت کنندگان) این جمله خبر از قوم ابراهیم است که چون شنیدند که ابراهیم بیمار است او را ترک گفته و از او اعراض کرده و بسوى اجراى برنامه عید خود رفتند فَراغَ إِلى‏ آلِهَتِهِمْ‏ (پس روى کردند بسوى خدایانشان) یعنى میل کرد بسوى بتها که آنها را خدا مى‏خواندند فَقالَ أَ لا تَأْکُلُونَ‏ (پس گفت آیا نمى‏خورید؟) خطاب ابراهیم نسبت به بتها اگر چه آنها جماد بودند به خاطر نکوهش پرستندگان آنها بوده تا آنها متنبه و آگاه شوند آن که سخن نمى‏گوید و پاسخ نمى‏دهد چگونه سزاوار است که عبادت گردد و آنان براى بتهاى خود غذا تهیه کرده و در نزد آنها مى‏گذاشتند تا بدین وسیله تبرک جسته و تقرب و نزدیکى به آنها پیدا کنند و لذا ابراهیم پس از گفتن اینکه چرا نمى‏خورید و نشنیدن پاسخ، مى‏گوید:

ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ‏ (چیست شما را که سخن نمى‏گوئید) و در این سخن سرزنش بیشترى براى عبادت کنندگان بتها به کار رفته که گویا ایشان حاضر بودند یعنى چه شده است که جواب نمى‏دهید. و در این سخن اشاره است که بتها جماد بوده، نه مى‏خورند و نه سخن مى‏گویند بلکه آنها بى‏ارزشترین اشیاء مى‏باشند.

فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً بِالْیَمِینِ‏ (پس روى کرد به آنها با زدن راست) یعنى به بتها نزدیک شده و با دست راست آنها را زده و مى‏شکافد، زیرا دست راست قوى‏تر است، که این را «ربیع بن انس» گفته است و گفته شده که مراد از (یمین- راست) قدرت و قوت است چنان که شاعر مى‏گوید:

(اذا ما رایه رفعت لمجد تلقاها عرابه بالیمین)

«زمانى که پرچمى نباشد که براى شکوه باهتزاز در آید- در مى‏یابد آن را «عرابه» با قدرت و قوت خود».

این سخن از «فراء» بوده و گفتار «سدى» مى‏باشد.

و برخى گفته‏اند مقصود این است که: من طبق سوگندى (یمین) که خورده‏ام و گفته‏ام سوگند به خداوند بتهاى شما را نیرنگ مى‏کنم، اکنون آنها را مى‏زنم.

فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ یَزِفُّونَ‏ (پس روى کردند به او شتاب مى‏کردند)، یعنى پس از پایان برنامه‏هاى جشن خود بسرعت بسوى ابراهیم آمدند، و این گفتار «حسن» و «ابن زید» است.

و برخى گفته‏اند: (یزفون) مى‏شتافتند مانند حرکت شتر مرغ، و آن حالتى است میان دویدن و راه رفتن معمولى، از «مجاهد» در این آیه اشاره است که مردم از کار ابراهیم نسبت به بتها اطلاع پیدا کرده و به قصد ابراهیم بسراغ او شتافتند و او را بسوى بتخانه بردند و بر او گفتند: آیا تو به خدایان ما چنین کردى، ابراهیم به طرز استدلال جواب داد:

قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ‏ (گفت آیا مى‏پرستید آنچه را که مى‏تراشید) این جمله استفهام است که به معنى انکار و نکوهش مى‏باشد، یعنى چگونه انسان عبادت کند چیزى را که خود، آن را به دست خود تراشیده و ساخته است، چه آنان بتها را با دست خود تراشیده و مى‏ساختند.

وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ‏ (خدا آفریده است شما و آنچه را که مى‏سازید)

یعنى خداوند خلق کرده است آنچه را که در بتها مى‏سازید پس چگونه عبادت خداوند را رها کرده و به ساخته‏هاى خود عبادت مى‏کنید و این طرز سخن از این باب است که گفته مى‏شود: فلانى حصیر مى‏سازد و یا این درب از عمل فلان نجار است.

«حسن» گفته: مقصود این است که: اصل سنگى را که از آن بت درست مى‏کنید خداوند آفریده است و این جمله بمنزله این سخن است‏ (تَلْقَفْ ما صَنَعُوا) «فرو برد آنچه ساختند- طه- ۶۹»، و (أَلْقِ عَصاکَ فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ) «بیافکن عصاى خود را پس ناگهان فرو برد آنچه را که به دروغ ساخته‏اند- اعراف- ۱۱۷»، پس در این موارد منظور آن چیز ساخته شده و تراشیده شده است نه صفت تراشیدن و ساختن که اینها را بگوئیم خداوند آفریده است پس براى اهل جبر در این موارد دلیلى نیست که بگویند افعال بندگان نیز مخلوق خداوند است زیرا معلوم است که بت پرستان صفت تراشیدن را عبادت نمى‏کنند بلکه تراشیدن، فعل آنان بوده و ایشان بتهایى را که اجسام بدون اعراض و اوصاف است عبادت مى‏کنند.

پس این سخن (آنچه مى‏تراشید) در حقیقت عبارت است از آن چه انجام مى‏دهند، پس مبنى آیه بر نکوهش کافران و سرزنش از کردار بد آنان مى‏باشد، پس اگر مقصود این باشد که (خداوند خلق کرده شما و عبادت شما را) در این صورت آیه قبل از این که نکوهش ایشان باشد بهانه خواهد بود و بر آنان است که در این صورت بگویند: اى ابراهیم چرا ما را سرزنش بر عبادت بتها مى‏کنى در حالى که خداوند انجام دهنده این کار است، پس حجت به نفع آنان مى‏شد نه بر ضرر آنان.

علاوه بر همه اینها به جبریه لازم است گفت، اگر عمل تراشیدن از خداوند باشد چرا پس به لفظ (تعملون) به مردم بت پرست نسبت داده میشود و اگر کار خداوند باشد تناقض لازم خواهد داشت.

قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیاناً (گفتند بنا کنید براى او بنیانى را) «ابن عباس» گوید: دیوارى را از سنگ بطول سى ذراع و به عرض بیست ذراع ساخته و آن را از آتش پر کردند و این است که خداوند مى‏گوید:

فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحِیمِ‏ (پس افکندند او را در آتش) زجاج گوید: هر آتشى که به روى هم انباشته شود آن را (جحیم) گویند، و گفته‏اند مراد از (جحیم) آتش بزرگ مى‏باشد.

فَأَرادُوا بِهِ کَیْداً (پس اراده کردند به او نیرنگى را) یعنى حیله و تدبیر به کار بردند تا ابراهیم را در آتش بسوزانند و نابود کنند.

فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِینَ‏ (پس قرار دادیم ایشان را پست‏ترین) به این که ایشان را هلاک کرده و ابراهیم را به سلامت نجات داده و نیرنگ آنان را از او باز گردانیدیم.

و گفته‏اند مقصود این است که ایشان بر ابراهیم اشراف پیدا کرده و چون نگریستند، او را سالم یافتند و بر ایشان محقق شد که حیله آنان در ابراهیم اثر نگذارده و دانستند که مغلوب شده‏اند.

وَ قالَ‏ (و گفت) ابراهیم‏ إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی‏ (همانا من رونده هستم بسوى پروردگارم).

«ابن عباس» گوید: من مهاجر هستم بسوى پروردگارم که از دیار کافران هجرت کرده و به سرزمینى که خدایم امر کرده میروم و آن «سرزمین مقدس» است.

«قتاده» گفته است: من با کردار و نیت خود بسوى خوشنودى پروردگارم مى‏روم.

سَیَهْدِینِ‏ (بزودى هدایتم کند) یعنى خدایم مرا هدایت کند از این- پس به مکانى که رفتن به آنجا را امر کرده است.

قتاده گوید: ابراهیم اول کسى بود که هجرت کرده و «لوط» و «ساره»را به همراه خود به «شام» برد.

این جمله را (خدایم به زودى هدایتم کند) ابراهیم براى ترغیب همراهان و نکوهش قوم خود گفته است.

«ابراهیم» چون به «سرزمین مقدس» رسید از خداوند براى خود فرزندى مسئلت داشته و گفت:

رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ‏ (پروردگارم ببخش براى من از شایستگان) یعنى از شایستگان فرزند صالحى مرا عنایت کن، پس در اینجا به خاطر دلالت کلام، لفظ (ولد- فرزند) حذف شده است‏.

 

[سوره الصافات (۳۷): آیات ۱۰۱ تا ۱۱۳]

فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ (۱۰۱) فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى‏ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى‏ قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ (۱۰۲) فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ (۱۰۳) وَ نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهِیمُ (۱۰۴) قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۱۰۵)

إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ (۱۰۶) وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ (۱۰۷) وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ (۱۰۸) سَلامٌ عَلى‏ إِبْراهِیمَ (۱۰۹) کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۱۱۰)

إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ (۱۱۱) وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ (۱۱۲) وَ بارَکْنا عَلَیْهِ وَ عَلى‏ إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِینٌ (۱۱۳)

 

ترجمه:

پس نویدش دادیم به پسرى بردبار. پس چون رسید با او سعى را، گفت اى پسرک من، همانا دیدم در خواب که تو را ذبح مى‏کنم، پس بنگر تا چه مى‏بینى، گفت اى پدر بکن آن چه را فرمان شده‏اى بزودى بیابى مرا اگر خدا بخواهد از شکیبایان. پس هنگامى که تسلیم شدند و افکندش به پیشانى. و خواندیمش اى ابراهیم. همانا راست آوردى خواب را ما این چنین پاداش دهیم نیکوکاران را: همانا این است همان آزمایش آشکار. و فدیه دادیمش به ذبحى بزرگ. و باز گذاردیم بر او در آیندگان. سلام بر ابراهیم. بدینسان جزا دهیم نیکوکاران را. همانا اوست از بندگان ایمان آورنده ما. و مژده دادیمش به اسحاق پیامبرى از شایستگان. و مبارک گردانیدیم بر او و بر اسحاق و از دودمان آن دو است نیکوکار و ستمگر آشکار بر خود.

قرائت:

ما ذا ترى- کلمه (ترى) به سه گونه قرائت شده:

اول- با ضمّ (تا) و کسر (راء) و این قرائت اهل کوفه غیر از «عاصم» است، بنا بر این قرائت دو کلمه (ما- ذا) بمنزله اسم واحد و محلا منصوب و مفعول (ترى) مى‏باشد، و ممکن است کلمه (ما) مبتداء و (ذا) به معنى (الذى) بوده و محذوف (صله) به آن باز مى‏گردد و در این صورت فعل (ترى) منقول از (رأى زید الامر) مى‏باشد و مانند فعل (اعطیت) جایز است که به یک مفعول اقتصار کرد.

«ابن جنّى» گوید: آن که (ما ذا ترى) به ضم (تا) و کسر (یاء) قرائت کرده مقصودش چنین است: (بنگر چه چیز بر تو القاء شده و در خاطرت قرار مى‏گیرد) دوم- با فتح (تا). «ابو على» گوید: در این قرائت مفعول کلمه (ترى) یکى از دو چیز است یا (ما ذا) مى‏باشد که در این صورت این دو کلمه (ما)و (ذا) به منزله اسم واحد است، و یا (ذا) به منزله (الذى) و مفعول کلمه (ترى)، (ها) محذوف از (صله) مى‏باشد و در این صورت (ترى) به معنى رأى و نظر بوده نه این که به معنى ادراک محسوس باشد چنان که گفته مى‏شود (فلانى به نظر و رأى «ابو حنیفه» رأى مى‏دهد). و چون (ذا) به معنى (الذى) باشد مقصود چنین مى‏شود (چه چیز را رأى مى‏دهى)، پس (ما) در محل مبتداء و (الذى) در محل خبر و معنى این چنین است (چه نظر مى‏گیرى در باره آن چه که به تو گفتم آیا تسلیم شده و قبول مى‏کنى و یا راه دیگرى را انتخاب مى‏کنى).

اسلما- یعنى تفویض و واگذار نموده و اطاعت کردند. ولى اگر کلمه فوق را به صورت (سلّما) با تشدید و بدون الف بخوانیم این کلمه از (تسلیم) بوده مقصود این است که آنان خویشتن را تسلیم امر پروردگار کردند و مخالفت او را ننمودند به این که «ابراهیم» آماده ذبح و «اسماعیل» آماده صبر شد.

شرح لغات:

تل- این کلمه به معنى (افکندن به زمین است) و (تل) از خاک نیز از این باب بوده و جمع آن (تلول) است و (تلیل) به معنى (گردن) است زیرا به زمین افکنده مى‏شود.

جبین- این کلمه به دو طرف پیشانى اطلاق مى‏شود، پس در هر صورتى دو (جبین) وجود دارد.

ذبح- این کلمه به کسر (ذال) به معنى آماده شده براى ذبح را گویند.

و به فتح (ذال) مصدر مى‏ باشد

اعراب:

لمّا- در جواب (لمّا) اختلاف است برخى گفته‏اند جواب آن عبارت است از (فازا و ظفرا بما ارادا) که تقدیر چنین مى‏شود (فلما اسلما و تله للجبین و نادیناه فازا و ظفرا بما ارادا) و برخى گفته که جواب (لمّا) لفظ (نادیناه) بوده‏ و (واو) زائد است نبیّا- این کلمه از (بشرناه) حال بوده و ذو الحال آن (اسحاق) است «ذبح عظیم»

تفسیر:

و اکنون خداوند خبر مى‏دهد که دعاى ابراهیم را درباره مسئلت فرزند اجابت کرده و مى‏فرماید:

فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ‏ (پس نویدش دادیم به پسرى حلیم) یعنى به پسرى که وقور و وزین است.

«حسن» گوید: نشنیده‏ام خداوند ببخشد به بندگانش چیزى را که بهتر از حلم باشد و حلیم آن است که درباره چیزى پیش از رسیدن وقت آن شتاب نکند اگر چه به آن قدرت داشته باشد.

و گفته شده است: حلیم آن را گویند که در عقوبت و مجازات عجله نکند.

«زجاج» گوید: کلمه بشارت دلالت مى‏کند که فرزند ابراهیم باقى مانده و بزرگ خواهد شد و میان مردم به حلم معروف خواهد گشت.

سپس خداوند خبر مى‏دهد که پسرى را که بر او بشارت داده فرزند او بوده و رشد کرده و مى‏فرماید:

فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ‏ (پس هنگامى که رسید با او به سعى) یعنى چون جوان شد و کوشش او چون کوشش ابراهیم شد. از «مجاهد». مقصود این است: رسید به آن حدى که بر خود تصرف یافته و همراه پدر رفته و او را در کار- هایش یارى مى‏کرد که گفته‏اند به سن سیزده سالگى رسیده بود.

«مقاتل» و «حسن» و «کلبى» گفته‏اند: مراد از (سعى) عمل و عبادت براى خداوند است.

قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى‏ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى‏ (گفت اى‏ پسرک من، همانا مى‏بینم در خواب که تو را ذبح مى‏کنم پس بنگر تا چه میبینى) رأى: کلمه (رأى) به پنج گونه معنى شده است:

اول- دید دوم- دانست، چون (رأیت زیدا عالما- دانستم که زید عالم است) سوم- گمان کرد، چون قول خداوند (إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً) «همانا ایشان گمان کنندش که دور است- معارج- ۶».

چهارم- اعتقاد داشت.

پنجم- رأى و نظر باید گفت منظور از (رأیت فى المنام) به معنى (دیدم در خواب) است، پس معنى آیه این است که ابراهیم گفت: بصیرت کرده و دیدم در خواب رؤیایى را که تأویلش دستور به ذبح تو مى‏باشد پس بنگر چه مى‏بینى و چه نظر دارى؟

پر روشن است که کلمه (ترى) در اینجا به معنى (تبصر) نیست که به معنى بصیرت و دیدن باشد زیرا به جایى اشاره نشده که مورد دیدن باشد و نیز جایز نیست که این کلمه به معنى (دانستن، گمان کردن و اعتقاد داشتن) باشد زیرا این کلمات همواره به دو مفعول متعدى مى‏شوند و در اینجا فقط یک مفعول است علاوه بر این که این معانى با مراد آیه سازش ندارد، پس در اینجا تنها معنایى که باقى مى‏ماند عبارت از (رأى) و نظر مى‏باشد.

«خواب پیامبران حجت است!»

۱- بهتر است که بگوئیم این فرمان به صورت (وحى) در بیدارى به ابراهیم دستور داده شده و سپس در خواب به آن تعبد و تأکید گردیده است چه این که خوابهاى پیامبران حتما درست مى‏باشد و اگر در بیدارى امر نشده بود جایز نبود که عمل کند بر طبق آنچه در خواب دیده است.

۲- «سعید بن جبیر» از قول «ابن عباس» گوید: خواب دیدنهاى‏ پیامبران مانند وحى است.

۳- «قتاده» گوید: خواب دیدن پیامبران در صورتى حق است که ببینند کارى را انجام مى‏دهند.

۴- «ابو مسلم» گوید: خواب دیدن پیامبران با این که همه‏اش درست است بر دو گونه مى‏باشد:

اول- این که آن چه در خواب دیده در ظاهر انجام پذیرد، چون قول خداوند: (لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ) «به تحقیق راست آورد خداوند به رسول خود خواب را به حق، هر آینه داخل شوید به مسجد الحرام- فتح- ۲۷».

دوم- این که خواب دیدن عبارت از خلاف ظاهر باشد از آن چه در خواب دیده شده است و این مانند خواب دیدن حضرت «یوسف» است که یازده ستاره و خورشید و ماه را در خواب دیدم که بر او سجده مى‏کنند، و خواب- دیدن حضرت ابراهیم نیز از این باب است ولى ابراهیم ایمن نبود از این که آن چه در خواب دیده عمل به آن لازم باشد و چاره‏اى جز آن نداشته باشد، پس چون تسلیم خداوند شدند پروردگارش او را متوجه گردانید که خواب خود را راست آورده به آن چه که انجام داده است و فدیه داده شده به جاى ذبح فرزندش به ذبح دیگر.

قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ (گفت اى پدر بکن آن چه امر شده‏اى) سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ‏ (بزودى مى‏یابى مرا اگر خدا بخواهد از شکیبایان) یعنى به زودى به مشیت و حسن توفیق خداوند مرا در مقابل خود خواهى دید که در اطاعت خداوند بر شدائد صبر کرده و تسلیم امر او (خدا) شده‏ام.

فَلَمَّا أَسْلَما (پس تا تسلیم شدند) یعنى چون تسلیم امر خدا و راضى به آن شدند و خدا را اطاعت کردند.

برخى گفته‏اند: چون پدر، فرزند خود را و فرزند، جان خود را تسلیم خداوند کرد.

وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ‏ (و به زمین افکندش به پیشانى) یعنى خوابانیدش به پیشانى، و این سخن «حسن» است.

«ابن عباس» گوید: پیشانى او را بر زمین قرار داد تا صورت او را ندیده و دستخوش رقت و مهر پدرى نگردد.

روایت شده که «اسماعیل» بر پدر خود گفت: در حالى که سجده میکنم مرا ذبح کن و به چهره‏ام ننگر تا رحم کرده و مرا نکشى.

وَ نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهِیمُ‏ (و خواندیم او را که اى ابراهیم) یعنى او را بدین صورت خواندیم.

قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا (به حقیقت راست آوردى خواب را) یعنى انجام دادى آن چه که در خواب به تو فرمان دادیم‏ إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ‏ (همانا ما بدینسان پاداش دهیم نیکوکاران را) یعنى ما پاداش دهیم آنان را که با تسلیم و فرمانبرى از امر خداوند مانند.

ابراهیم و اسماعیل، نیکوکارى کردند به مانند پاداشى که به آن دو دادیم که در مقابل امر به ذبح عفو و بخشش کردیم ایشان را.

إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ‏ (همانا این است آن آزمایش آشکار) یعنى این همان امتحان و آزمایش آشکار و شدید است.

و یا: این همان نعمت آشکار است، و این که به نعمت (بلاء) گفته شده چون انگیزه‏اى که انسان را به نعمت مى‏رساند عبارت از (بلاء) مى‏باشد، چنان که به اسباب موت، لفظ موت به کار مى‏رود زیرا که آنها مؤدى به موت مى‏شوند.

«ذبح و ذبیح»

درباره ذبیح یعنى آن که مى‏بایست ذبح شود دانشمندان دو گونه‏ سخن گفته ‏اند:

۱- ذبیح حضرت «اسحاق» بوده است. و این سخن از: على علیه السلام، ابن مسعود، قتاده، سعید بن جبیر، مسروق، عکرمه، عطاء، زهرى، سدى، و جبائى نقل شده است.

۲- ذبیح حضرت «اسماعیل» بوده است و این سخن از: ابن عباس، ابن عمر، سعید بن مسیب، حسن، شعبى، مجاهد، ربیع بن انس، کلبى و محمد بن کعب قرظى نقل شده است.

هر دو این سخن را اصحاب ما از امامان معصوم ما علیهم السلام نقل کرده‏اند، ولى قول آشکارتر در روایات این است که ذبیح حضرت اسماعیل بوده است و این نظر را قول خداوند تأیید مى‏کند که پس از ذکر ذبح مى‏فرماید: (وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ‏ و بشارت دادیم او را به اسحاق پیامبرى از شایستگان) ممکن است که گفته شود که این بشارت براى نبوت است نه براى تولد که تولد دوم باشد، در جواب مى‏گوئیم این سخن خلاف ظاهر است، زیرا خداوند در جاى دیگرى مى‏گوید: (فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ).

«و بشارت دادیم او را به اسحاق و پس از اسحاق به یعقوب- هود- ۷۱».

پس در اینجا خداوند بشارت به اسحاق داده و این که براى او فرزندى به نام یعقوب زاده خواهد شد. پس چگونه درست است که از یک طرف به ذبح اسحاق امر کرده و از طرف دیگر به فرزند او بشارت دهد؟!.

به روایت صحیح از پیغمبر نقل شده که فرمود: من فرزند دوم ذبیح هستم.

خلافى نیست که آن حضرت از نسل اسماعیل که ذبیح اول است بوده و ذبیح دوم پدر آن حضرت است که «عبد اللَّه» باشد. دلیل آن که مى‏گوید مراد از ذبیح حضرت «اسحاق» مى‏باشد این است که اهل کتاب «تورات» و «انجیل» بر این مطلب اجماع کرده‏اند ولى باید گفت: این اجماع حجت نبوده و سخن آنان مورد قبول نیست.

«محمد بن اسحاق» از «محمد بن کعب قرظى» روایت کرده که گفت، من نزد «عمر بن عبد العزیز» خلیفه اموى بودم، وى از من درباره (ذبیح) پرسش کرد! گفتم آن، حضرت اسماعیل بوده است و استدلالت کردم به این آیه‏ (وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ) پس این سخن را خلیفه به «شام» نزدیک مرد یهود فرستاد و همین باعث شد که او اسلام آورده و اسلامش نیکو گردید، ولى مردم گمان مى‏کردند که او یهودى است تا این که «عمر بن عبد العزیز» از آن مرد راجع به ذبح سؤال کرد و وى آن را حضرت اسماعیل دانست سپس گفت: سوگند به خداوند اى امیر المؤمنین و خلیفه مسلمین! که مردم یهود مى- دانند که ذبیح اسماعیل بوده است ولى به شما مردم عرب رشک مى‏برند که پدر شما آن باشد که مسئله ذبح راجع به او باشد و لذا مى‏گویند این امر درباره پدر ما اسحاق بوده است.

«اصمعى» گوید: از «ابو عمرو بن العلاء» درباره ذبیح سؤال کردم که اسماعیل بوده یا اسحاق؟ وى در پاسخ گفت: اى اصمعى! عقلت کجا رفته، مسلما اسماعیل در مکه بوده و خانه کعبه و قربانگاه را بنا کرد.

«استدلال به نسخ»

کسى که به جواز نسخ قبل از وقت انجام آن، قائل شده استدلال کرده که خداوند امر به ذبح کرده و پیش از فرا رسیدن آن، این امر را نسخ کرده است از این استدلال به چند گونه جواب گفته شده است:

اول- خداوند به ذبحى که بریدن رگهاى گردن باشد امر نکرده بود بلکه به مقدمات ذبح که عبارت از خواباندن و کشیدن چاقو باشد، امر کرده بود و عرب گاهى چیزى را به عنوان مقدمات آن نام مى‏برند، و لذا خداوند میگوید:

(راست آوردى خواب دیدن خود را) پس اگر منظور از امر ذبح بود لازم بود که خداوند بگوید: برخى از رؤیاى خود را راست گرداندى، ولى (فدیه) در مقابل ذبح نیست بلکه در مقابل امر به ذبح است و نیز جایز است که (فدیه) در مقابل مقدمات ذبح باشد زیرا که (فدیه) واجب نیست که از جنس (مفدى) باشد، لذا گاهى تراشیدن موى سر بجاى ریختن خون ذبیحه فدیه مى‏شود و یا به جاى پوشیدن لباس دوخته شده و مقاربت کردن انجام مى‏گردد.

دوم- این که امر بصورت ذبح شده بود و ابراهیم این کار را انجام داد چه این که رگهاى گردن فرزند خود را برید ولى هر چند که مى‏برید دو مرتبه به جاى خود برگشته و مى‏چسبید، اگر اشکال شود که مراد از ذبح قطع مکان مخصوص است که موجب مرگ شود در جواب گوئیم این موضوع غیر مسلم است زیرا که گفته مى‏شود فلانى حیوان را ذبح کرد ولى آن حیوان نمرد، ولى اگر قبول کنیم که ذبح بمعنى ذبح کامل و موجب مرگ باشد لفظ ذبح را به معنى مجازى حمل میکنیم چه این که در این امر دلیل داریم.

سوم- این که خداوند به ذبح امر کرده بود ولى در گردن اسماعیل مسى قرار داده بود که هر چند ابراهیم کارد را مى‏کشید مؤثر واقع نمى‏گشت یا هر مقدار از کارد را مى‏کشید آن بر نمى‏گشت ولى این تأویلات در صورتى جایز است که ابراهیم مأمور چیزى باشد که آن جارى مجراى ذبح باشد ولى در صورتى که امر به ذبح بوده باشد این تأویل جایز نخواهد بود چه این که در این صورت تکلیف، غیر مقدور خواهد بود.

وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ‏ (و فدیه دادیم او را به ذبح عظیم) لفظ (فداء) چیزى را گویند که به جاى چیز دیگرى قرار داده شود که از چیز اول، ضرر بر- طرف شود و (ذبح) به معنى مذبوح و آن که ذبح گردیده شود مى‏باشد و مقصود این که ما ذبح را به جاى آن قرار داده مانند اسیرى که مقابل چیزى فدیه و آزاد شود.

«ذبح چه چیز بوده است؟»

درباره ذبح اختلاف شده است:

«ابن عباس» گوید: مراد از ذبح قوچى از گوسفند است. و این قول «مجاهد» و «ضحاک» و «سعید بن جبیر» است. «ابن عباس» نیز گوید:

ذبح عبارت از قوچى بود که «هابیل» آن را به قربانگاه آورد.

ذبح عظیم- درباره این که چرا ذبح را عظیم گفته است اختلاف است:

«مجاهد» گوید از این جهت عظیم گفته شده که مورد قبول بود. و برخى گفته ‏اند به این جهت است که اندازه آن بزرگتر از قوچهاى دیگر بوده است.

و نیز گفته ‏اند: به این جهت است که آن قوچ چهل پائیز در بهشت چریده بود و این از «سعید بن جبیر» است.

و برخى گفته ‏اند باین جهت عظیم گفته شده که خداوند آن را بدون پدر و مادر بوجود آورده بود. و گفته‏اند براى این که فداء عبد عظیم بود.

وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ سَلامٌ عَلى‏ إِبْراهِیمَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ‏ (و گذاردیم براى او در آیندگان، سلام باد بر ابراهیم، این- چنین پاداش دهیم نیکوکاران را، همانا او از بندگان با ایمان ماست) تفسیر این آیات در قبل گفته شد.

وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ‏ (و بشارت دادیم او را به اسحاق) یعنى به ولادت اسحاق‏ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ‏ (پیغمبرى از شایستگان) یعنى فرزند پیامبرى از پیامبران صالح، و این جمله براى تشویق به صلاح است چه این که مانند اسحاق که فرد با جلالتى مى‏باشد به عنوان صالح یاد شده است.

کسى که نظرش این است که ذبیح اسحاق بوده است و در تفسیر آیه فوق گوید: بشارت دادیم به نبوت اسحاق و این که او را در اثر صبر به مقام نبوت رساندیم.

وَ بارَکْنا عَلَیْهِ وَ عَلى‏ إِسْحاقَ‏ (و مبارک گردانیدیم بر او و بر اسحاق) یعنى در آن چه به ایشان دادیم خیر و برکت را در آن قرار دادیم که منظور رشد و زیادت است، پس مقصود این است که قرار دادیم براى ایشان خیر و برکت‏ دائم و ثابت و رشد کننده. و جایز است که مقصود این باشد، بقا و کثرت اولاد به ایشان دادیم که تا روز قیامت دوام داشته باشد.

وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِما (و از دودمان آن دو) یعنى از اولاد ابراهیم و اسحاق‏ مُحْسِنٌ‏ (نیکوکار است) با ایمان و اطاعت.

وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ‏ (و ستمگر است بر خویشتن) با کفر و معاصى.

مُبِینٌ‏ (آشکارا) یعنى ظلم آشکار.

«قصه ابراهیم و ذبح»

آن که گوید مراد از ذبح اسحاق است داستان را چنین بیان مى‏دارد:

ابراهیم موقعى که از قوم خود جدا شده و به خاطر پاسدارى از دین خود به سوى شام هجرت کرد از خدایش خواست که براى او فرزند پسرى از نسل «ساره» عطا کند. هنگامى که فرشتگان مرسل میهمان ابراهیم شده او را بشارت به غلام حلیم دادند، ابراهیم چون این بشارت را شنید گفت این فرزند همان ذبیح خواهد بود، تا آن که پسر متولد شده و به حد سعى و کوشش رسید، گفته شد به ابراهیم که اینک باید به نذر خود وفا کنى و این همان امر خداوند نسبت به ذبح کردن ابراهیم بود، پس در این هنگام ابراهیم به اسحاق گفت آماده براى تقرب به خداوند شود و ابراهیم کارد و ریسمانى را گرفته همراه اسحاق به میان کوه‏ها رفت و اسحاق گفت اى پدر قربانى تو پس کو؟ ابراهیم گفت اى فرزند! خدایم امر کرده است که تو را به عنوان قربانى او ذبح کنم. این سخنان از «سدى» بود.

و نیز درباره داستان ابراهیم گفته شده که ابراهیم در خواب دید که فرزند خود اسحاق را ذبح مى‏کند و در آن هنگام با «ساره» مادر اسحاق حج مى‏کرد، چون به «منى» رسید (رمى جمره) را به جا آورد و اهل خود را امر کرد که بیت را زیارت کند و اسحاق را در نزد خود نگه داشت و او را به جانب‏ (جمره وسطى) برد و با فرزندش مشاوره کرد و فرزندش گفت اى پدر انجام بده آن چه را که امر شده‏اى و هر دو به امر خداوند تسلیم شدند.

در این هنگامى پیرى هویدا شد و گفت اى ابراهیم درباره فرزندت چه فکر کرده‏اى؟ ابراهیم گفت اراده کرده‏ام که او را ذبح کنم، پیر مرد گفت پناه به خدا آیا اراده کرده‏اى که پسرى را ذبح کنى که هنوز هیچ گناهى نکرده است؟! ابراهیم گفت پروردگارم چنین امر کرده است. پیر مرد گفت: این شیطان است که تو را به این کار امر کرده است و خداوند از این کار نهى میکند ولى ابراهیم به گفته او اعتنا نکرده و به ذبح فرزند خود تصمیم گرفت.

اسحاق گفت اى پدر روى مرا بپوشان و پاى مرا ببند.

ابراهیم گفت: فرزندم من هرگز پاى تو را نبندم و سپس روى خود را به آسمان کرده و با کاردى که در دست داشت به سوى اسحاق خم شد ولى جبرئیل در این هنگام کارد را به پشت برگردانید و قوچى از جانب «ثبیر» که از کوه‏هاى بزرگ میان مکه و عرفات بوده آورده و به جاى اسحاق قرار داد و از جانب چپ مسجد «خیف» ندا آمد (اى ابراهیم راست آوردى خواب خود را …) در این هنگام شیطان که همان پیر مرد بود به سوى مادر اسحاق آمد و او مشغول زیارت بیت بود، گفت پیر مردى را دیدم «ساره» گفت آن شوهر من است، گفت کودکى را دیدم «ساره» گفت آن فرزند من است. «شیطان» گفت دیدم که پدر فرزند خود را خوابانیده تا او را ذبح کند «ساره» گفت دروغ مى‏گویى چه این که ابراهیم مهربانترین افراد به مردم است، چگونه فرزند خود را ذبح میکند؟

شیطان گفت: سوگند به خداى آسمان و سوگند به خداى کعبه که او را در این حال دیدم.

«ساره» گفت علت چه بود؟ شیطان گفت او گمان مى‏کرد که خدایش به چنین کارى امر کرده است «ساره» گفت: واجب است بر او که خدایش را اطاعت کند. «ساره» چون امر مناسک را پایان داد با سرعت به سوى (منى)رفت و در حالى که دستهاى خود را بر سر گذارده و مى‏گفت خدایا مرا نگیر به آن چه که درباره مادر اسماعیل انجام دادم. چون «ساره» به منى رسید و اثر زخم کارد را بر گلوى فرزند خود مشاهده کرد فریاد بر آورده و زارى کرد و از اینجا بیمارى او آغاز شد که بدان واسطه جان سپرد. این قصه را عیاشى و على بن ابراهیم در تفسیر خود ذکر کرده‏اند.

«محمد بن اسحاق یسار» و آنان که گفته‏اند مراد از ذبیح اسماعیل بوده ذکر کرده‏اند، هر زمانى که ابراهیم براى دیدن اسماعیل و هاجر مى‏رفت، صبح از خانه در شام بیرون آمده و با (براق) به مکه آورده مى‏شد و سپس بازگشته و شب در شام در پیش اهل خود بود تا آن که اسماعیل به حد کوشش و سعى رسید، و ابراهیم در خواب دید که باید فرزند خود را ذبح کند، پس به اسماعیل گفت اى فرزندم بگیر این ریسمان و کارد را و برو بسوى گردنه کوه تا با هم هیزم جمع کنیم. چون ابراهیم با فرزند خود در شعب «ثبیر» خلوت کرد قضیه خواب خود را بیان کرد و اسماعیل گفت: پدرم! دست و پاى مرا محکم ببند تا اضطراب نکنم و لباس خود را جمع کن تا به خون من آلوده نشود و مادرم ببیند، و از آن پس، کارد را تیز کرده و بسرعت بر گلوى من بکش تا کارم آسان شود که مرگ سخت است.

ابراهیم گفت: اى پسرک چه نیکو یارى و اطاعت مى‏کنى امر خدا را. و ابراهیم به سخنان خود ادامه داده و امورى انجام شد که مقدارى از آن قبلا تذکر داده شد.

«عیاشى» به اسناد خود از «برید بن معاویه عجلى» نقل کرده که گفت به حضرت صادق (ع) عرض کردم فاصله میان بشارت به اسماعیل تا بشارت به اسحاق چه اندازه بوده است؟ حضرت فرمود: میان این دو بشارت پنج سال فاصله بوده است.

خداوند مى‏گوید: (فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ) که منظور اسماعیل است و این‏ اولین بشارتى است که خداوند درباره فرزند به ابراهیم داد و چون براى ابراهیم از «ساره» اسحاق متولد شد و به سن سه سالگى رسید، روزى اسماعیل به نزد ابراهیم آمده و اسحاق را در دامن پدر دید، او را از جاى خود بلند کرده و خود در دامن ابراهیم نشست، «ساره» مادر اسحاق چون این حالت را دید به ابراهیم گفت: آیا فرزند هاجر یعنى اسماعیل، فرزند من، اسحاق را از جاى خود بر مى‏دارد و خود به جاى آن مى‏نشیند؟ نه هرگز، باید هاجر و فرزند او را از شهر دور کرده و از نزد من بجانب دیگرى ببرى.

ابراهیم نسبت به «ساره» احترام زیادى قائل بود چه این که او از فرزندان پیامبران و دختر خاله ابراهیم بود. «ابراهیم» را این کار، سخت آمده و از فراق و جدایى اسماعیل غمگین گردید، چون شب شد رسولى از جانب خداوند آمده و رؤیاى ذبح اسماعیل را بر ابراهیم عرضه داشت که در موسم حج ذبح کند.

ابراهیم بامداد با غم و اندوه از دیدن این خواب بیدار شد و چون موسم حج آن سال رسید هاجر و اسماعیل را در ماه (ذیحجه) برداشته و به همراه خود از شام به سوى مکه روانه گردانید تا در آنجا، هنگام موسم حج اسماعیل را ذبح کند.

اول ابراهیم به ساختن پایه‏ هاى «بیت الحرام» مشغول شده و چون آنها را بالا آورد به عنوان حاجى به سوى منى روانه شد، برنامه آنجا را تمام کرده و به سوى بیت برگشت و با فرزند خود بیت را طواف کرد و به جانب سعى رهسپار شدند، در آنجا ابراهیم به اسماعیل گفت اى پسرک من در خواب دیدم که تو را ذبح مى‏ کنم در موسم این سال، پس چه نظر دارى؟ اسماعیل گفت: اى پدر انجام کن آنچه فرمان شده‏اى، چون از برنامه سعى فارق شدند به سوى منى آمدند و این در روز (قربان) بود، تا آمدند به «جمره وسطى» رسیدند و ابراهیم فرزند خود اسماعیل را بر روى زمین قرار داد تا او را ذبح کند، پس ندا آمد: اى ابراهیم راست آوردى رؤیاى خود را … پس بجاى اسماعیل قوچى‏ آمد و ابراهیم آن را ذبح کرد و گوشت آن را میان فقرا تقسیم نمود.

«محمد بن مسلم» گوید: از حضرت باقر (ع) درباره قوچ ابراهیم سؤال کردم که چه رنگى داشت فرمود: رنگ این قوچ سفید مایل به سیاهى و شاخدار بوده است و از آسمان از جانب راست کوه مسجد «خیف» نازل گردیده و دور «جمره وسطى» مشغول به گردش شد، این قوچ همواره در سبزه‏زارها چریده و زندگى کرده بود.

از «عبد اللَّه بن سنان» نقل شده که از حضرت صادق (ع) از صاحب قوچ پرسش شد؟ فرمود: او اسماعیل بود.

«زیاد بن سوقه» گوید: از حضرت باقر (ع) از صاحب ذبح سؤال کردم فرمود: او اسماعیل بود.

 

[سوره الصافات (۳۷): آیات ۱۱۴ تا ۱۲۲]

وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ (۱۱۴) وَ نَجَّیْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ (۱۱۵) وَ نَصَرْناهُمْ فَکانُوا هُمُ الْغالِبِینَ (۱۱۶) وَ آتَیْناهُمَا الْکِتابَ الْمُسْتَبِینَ (۱۱۷) وَ هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ (۱۱۸)

وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما فِی الْآخِرِینَ (۱۱۹) سَلامٌ عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ (۱۲۰) إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۱۲۱) إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ (۱۲۲)

ترجمه:

و به حقیقت منت نهادیم بر موسى و هارون، و نجات دادیم آن دو را و قومشان را از غمى بزرگ. و یارى کردیم ایشان را، پس بودند ایشان غالبان.

و دادیم آن دو را کتاب آشکار. و هدایت کردیم آن دو را به راه راست، و باقى گذاردیم بر آن دو در آیندگان. سلام بر موسى و هارون. همانا ما این چنین پاداش دهیم نیکوکاران را. همانا آن دو از بندگان مؤمن ما بودند.

شرح لغات:

مننا- اصل لغت (منّ) به معنى قطع است، خدا گوید: (لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ)، «بر ایشان است اجر غیر ممنون- فصلت- ۸» که ممنون در این‏ آیه به معنى مقطوع است.

نصر- به معنى یارى مى‏باشد، ولى باید گفت: هر نصرى به معنى عون و یارى بوده ولى هر عون و یارى به معنى نصر نیست چه این که هر کمکى را (عون) گویند ولى نصر فقط کمک براى مبارزه با دشمن را گویند.

تفسیر

خداوند به دنبال داستان ابراهیم به داستان «موسى» و «هارون» پرداخته و فرمود:

وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ‏ (و به حقیقت منت نهادیم بر موسى و هارون) یعنى نعمت دادیم به ایشان آن چنان که هر اذیتى از ایشان بریده است و از آن نعمتها، نبوت و نجات از دست فرعونیان و سایر نعمت‏هاى دنیوى و اخروى مى‏باشد.

وَ نَجَّیْناهُما وَ قَوْمَهُما (و نجات دادیم آن دو و قوم ایشان را) از «بنى اسرائیل» مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ‏ (از اندوهى بزرگ) که مسخر و زیر دست فرعونیان بوده و بشدت براى ایشان به کار گرفته مى‏شدند.

و گفته‏اند: نجات دادیم ایشان را از غرق شدن در دریا و یارى کردیم ایشان را بر فرعون و قوم او وَ نَصَرْناهُمْ‏ (و یارى کردیم ایشان را) فَکانُوا هُمُ الْغالِبِینَ‏ (پس بودند ایشان غالبان) یعنى غالب و قاهر شدند بعد از آنکه مغلوب و مقهور بودند.

وَ آتَیْناهُمَا الْکِتابَ الْمُسْتَبِینَ‏ (و دادیم ایشان را کتاب واضح) یعنى «تورات» که به واسطه بیانى که دارد بسوى خود مى‏خواند و این صفت هر کتاب آسمانى است.

وَ هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ‏ (و هدایت کردیم ایشان را به راه راست) یعنى دلالت کردیم ایشان را به راهى که مؤدّى به حق و رساننده به بهشت باشد.

وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما (و گذاردیم بر آن دو) ثناء و ستایش نیکویى‏ فِی الْآخِرِینَ‏ (در آیندگان) به اینکه گفتیم:

سَلامٌ عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ‏ (سلام بر موسى و هارون) از تفسیر این آیه در پیش سخنانى گفتیم.

إِنَّا کَذلِکَ‏ (ما بدین سان) مانند آنچه که به موسى و هارون انجام دادیم‏ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ‏ (پاداش دهیم نیکوکاران را) به ایشان انجام مى‏دهیم و این پاداش به خاطر اطاعت ایشان است.

إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ‏ (بدرستى که آن دو از بندگان مؤمن ما هستند) یعنى آن دو از بندگان ما مى‏باشند که تصدیق کننده هستند به آنچه که خداوند واجب کرده و به آن عمل مى‏کنند.

 

[سوره الصافات (۳۷): آیات ۱۲۳ تا ۱۳۲]

وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (۱۲۳) إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ (۱۲۴) أَ تَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِینَ (۱۲۵) اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ (۱۲۶) فَکَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (۱۲۷)

إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (۱۲۸) وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ (۱۲۹) سَلامٌ عَلى‏ إِلْ‏یاسِینَ (۱۳۰) إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۱۳۱) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ (۱۳۲)

ترجمه:

و همانا الیاس از مرسلان است. زمانى که گفت به قومش آیا پرهیز نمى‏کنید. آیا مى‏خوانید بعل را و مى‏گذارید بهترین آفریدگاران را.

خداوند است پروردگار شما و پروردگار پدران پیشین شما. پس تکذیب کردند او را پس همانا ایشان احضار شدگانند. مگر بندگان خالص شدگان خداوند.

و گذاردیم براى او در پسینیان. سلام بر آل یاسین. همانا ما بدینسان پاداش دهیم نیکوکاران را. همانا او از بندگان مؤمن ما است.

قرائت:

ربکم و رب آبائکم- اهل عراق غیر از «ابى بکر» و «ابى عمرو» این دو کلمه را به نصب و دیگران را به رفع خوانده‏اند.

حجت قرائت اول این است که این دو کلمه از (احسن الخالقین) بدل‏ است.

و حجت قرائت دوم این است که (اللَّه ربّکم) جمله مستأنفه مى‏باشد.

ال یاسین- «ابن عامر» و «نافع» و «رویس» از «یعقوب» کلمه (آل یس) را به فتح الف و کسر لام که از (یاسین) جدا است خوانده‏اند و دیگران (الیاسین) را به کسر الف و سکون لام متصل به (یاسین) خوانده‏اند.

«ابو على» گوید حجت در قرائت اول این است که در قرآن (ال) از (یاسین) جدا آمده است، بنا بر این (ال) تصغیرش (اهیل) خواهد بود.

«زجاج» گوید وجه قرائت دوم این که کلمه (الیاسین) جمع (الیاس) است که به معنى الیاس و امت الیاس است، چنان که در نسبت گروهى به شخصى جمع بسته مى‏شود و مى‏گویند (مهلّبین) یعنى پیروان (مهلب).

وجه دیگرى نیز وجود دارد و این است که (الیاس) و (الیاسین) دو لغت مترادف مانند (میکائیل) و (میکال) مى‏باشد.

اعراب‏

سلام- این لفظ در تمام آیات گذشته مبتداء بوده و جار مجرور پس از آن خبر مى‏باشد و جملتاً در محل مفعول براى فعل (ترکنا) مى‏باشد و اگر (ترکنا) عمل در خود لفظ مى‏کرد باید (سلاماً) خوانده مى‏شد.

ممکن است تقدیر چنین باشد (و ترکنا علیه فى الآخرین الثناء الحسن) که مفعول حذف شده و ابتداء به (سلام) شده است.

«قصه الیاس»

تفسیر

خداوند پس از داستان ابراهیم به قصه (الیاس) پرداخته و مى‏گوید:

وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ‏ (و همانا الیاس از مرسلان است). در شخص‏ (الیاس) اختلاف شده است.

«ابن مسعود» و «قتاده» گویند مراد از (الیاس) «ادریس» میباشد.

عده ‏اى گفته ‏اند: مراد از الیاس یکى از پیامبران بنى اسرائیل بوده که از فرزندان «هارون بن عمران» عموى «یسع» مى‏باشد و این قول «ابن عباس» و «محمد بن اسحاق» و دیگران است که گفته ‏اند که «الیاس» پس از «حزقیل» در اثر حوادث عظیمى که در بنى اسرائیل اتفاق افتاده بود به نبوت مبعوث شد.

«یوشع بن نون» چون «شام» را فتح کرد «بنى اسرائیل» را در آن قرار داده و این سرزمین را میان ایشان تقسیم کرد، و سبطى از «الیاس» را در «بعلبک» قرار داد و میان ایشان پیمبرى مبعوث گردید و پادشاه او را اجابت کرد، سپس زن پادشاه او را وادار کرد که مرتد شده و با «الیاس» مخالفت کند و او را بکشد، بدین طریق «الیاس» راه فرار را پیش گرفته و به سوى بیابانها و کوه‏ها فرار کرد.

برخى گفته‏ اند که «الیاس»، حضرت «الیسع» را جانشین خود براى مردم بنى اسرائیل قرار داد و خداوند «الیاس» را از مقابل دیدگانشان بالا برده و لذت طعام و شراب را از آنان برداشت و به وى دو بال داد که یک انسان زمینى به صورت یک فرشته آسمانى به پرواز در آمد و خداوند بر قوم او و بر پادشاه آنان دشمنى را مسلط کرد که پادشاه و زن او را بقتل رسانید و سپس خداوند «الیسع» را به عنوان رسالت در میان ایشان مبعوث گردانید که بنى اسرائیل به وى ایمان آورده و او را بزرگ شمرده و از دستورش فرمان بردند. این گفتار از «ابن عباس» مى‏باشد.

و گفته شده که: «الیاس» صاحب و گردش کننده بیابانها و «خضر» صاحب و گردش کننده جزیره‏ها بوده است.

«وهب» گوید: مراد از الیاس «ذو الکفل» مى‏باشد.

إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ‏ (گاهى که گفت به قوم خود آیا نمى‏پرهیزید) از عذاب و بلاى خداوند به اینکه دستورهاى او را انجام داده و از گناهانش پرهیز کنید.

أَ تَدْعُونَ بَعْلًا (آیا بعل را مى‏خوانید) «عطا» گوید: «بعل» بتى بوده که آنان از طلا ساخته و به آن عبادت مى‏کردند. «عکرمه»، «مجاهد»، «قتاده» و «سدى» گویند: «بعل» به لغت اهل «یمن» به پروردگار و بزرگ و آقا گفته میشود، پس تقدیر چنین میشود! (آیا پروردگارى را غیر از خداوند مى‏خوانید) وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِینَ‏ (و وا مى‏گذارید بهترین آفریدگان را) یعنى آیا ترک مى‏کنید عبادت و پرستش بهترین خالقان را؟.

اللَّهَ رَبَّکُمْ‏ (خداوند است پروردگار شما) یعنى خالق و رازق شما اوست که سزاوار عبادت است.

وَ رَبَّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ‏ (و پروردگار پدران پیشین شما) و خلق کننده پدران و اجداد شما مى‏باشد.

فَکَذَّبُوهُ‏ (پس تکذیب کردند او را) در آنچه ایشان را مى‏خواند و تصدیقش نکردند.

فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ‏ (پس ایشان احضار شدگان) براى حساب یا براى عذاب و آتش.

إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ‏ (مگر بندگان خالص شدگان خداوند) از میان ایشان خداوند استثناء و جدا کرده است آنان را که عبادت خود را خالص براى خداوند انجام دادند.

وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ‏ (و گذاردیم براى او در آخر ان) در این جمله دو قول بود که گفته شد.

سَلامٌ عَلى‏ إِلْ‏یاسِینَ‏ (سلام بر الیاسین)«ابن عباس» گوید: مراد از «ال یاسین» آل محمد (ص) است و «یاسین» یکى از نامهاى پیغمبر است.

کسى که این کلمه را (الیاسین) متصل خوانده گوید مراد از آن «الیاس» و پیروان او مى‏باشد.

و گفته شده که (یس) نام سوره مى‏باشد گویا که خداوند فرموده است:

سلام بر آن که به کتاب خداوند و به قرآن که (یس) است ایمان آورد.

إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ‏ (همانا ما این چنین پاداش دهیم نیکو- کاران را) در مقابل کارهاى نیکویى که انجام داده‏اند.

إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ‏ (که او از بندگان با ایمان ما مى‏باشد) که تصدیق و عمل کنند به آنچه ما واجب کرده‏ایم.

 

[سوره الصافات (۳۷): آیات ۱۳۳ تا ۱۴۸]

وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (۱۳۳) إِذْ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ (۱۳۴) إِلاَّ عَجُوزاً فِی الْغابِرِینَ (۱۳۵) ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ (۱۳۶) وَ إِنَّکُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ مُصْبِحِینَ (۱۳۷)

وَ بِاللَّیْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۱۳۸) وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (۱۳۹) إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ (۱۴۰) فَساهَمَ فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ (۱۴۱) فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلِیمٌ (۱۴۲)

فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ (۱۴۳) لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ (۱۴۴) فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقِیمٌ (۱۴۵) وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَهً مِنْ یَقْطِینٍ (۱۴۶) وَ أَرْسَلْناهُ إِلى‏ مِائَهِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ (۱۴۷)

فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى‏ حِینٍ (۱۴۸)

[ترجمه‏]

و بدرستى که لوط از مرسلان بود. زمانى که نجات دادیم او را و کسانش را همگى. مگر پیر زنى در بازماندگان. سپس هلاک کردیم دیگران را. و بدرستى که شما مى‏گذرید بر ایشان بامداد کنندگان. و به شب، آیا پس تعقل نمى‏کنید. و همانا یونس از مرسلان است. هنگامى که گریخت به کشتى انباشته. پس قرعه زد، پس شد از افتاده شدگان. پس فرو بردش ماهى و او بود نکوهیده. پس اگر نبود که او از تسبیح کنندگان بود. هر آینه درنگ مى‏کرد در شکمش تا روزى که مبعوث شوند. پس انداختیمش به هامون و او بیمار بود. و رویاندیم براى او درختى از کدو. و فرستادیم او را به صد هزار یا مى‏افزودند. پس ایمان آوردند، پس کامرانشان کردیم تا هنگامى.

قرائت‏

حضرت صادق (ع) بجاى (او) این کلمه را (و یزیدون) با (واو) خوانده و جهتش روشن است.

شرح لغات‏

غابر- این کلمه باقیمانده اندک چیزى را گویند که از میان رفته است و بدین جهت گرد را (غبار) گویند که اندکى از خاک بوده که باقى مانده است.

تدمیر- این کلمه به معنى هلاکت بر اساس مخالفت و نکوهش است.

ابق- کسى را گویند که بگریزد و صاحبش به آن دست نتواند پیدا کند.

مشحون- به معنى مملو و آکنده و انباشته مى‏باشد.

مساهمه- به معنى قرعه زدن را گویند که بواسطه انداختن تیر انجام شود.

دحض- به معنى سقوط کردن است، مى‏گویند: (دحضت حجته) یعنى ساقط شد حجت او. یا گویند: (ادحضها اللَّه) پرت و منحرف و ساقط کرد خداوند او را، که (دحض) در اینجا از (زلق) به معنى لغزش گرفته شده زیرا که عابر در جاى لغزان سقوط مى‏کند.

عراء- فضایى را گویند که درخت و چیز دیگرى او را نپوشاند و گویند مراد از (عراء) زمین بایر و خالى است.

یقطین- هر درختى را گویند که از زمستان تا تابستان باقى بماند و براى آن ساقه نباشد.

اعراب‏

مصبحین- حال از (تمرون) مى‏باشد و (باللیل) نیز جار و مجرور محلا منصوب است چون عطف به (مصبحین) است و تقدیر چنین میشود (تمرون علیه مصبحین و ممسین)

سخنى از «لوط» و «یونس»

تفسیر

این بار خداوند پس از یاد آورى از «الیاس» به ذکر «لوط» پرداخته و مى‏فرماید:

وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ‏ (همانا لوط از مرسلان است) یعنى لوط یکى از رسولانى است که خداوند او را فرستاده تا به طاعت او دعوت کند و به امر توحید مردم را آشنا گرداند.

إِذْ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ‏ (زمانى که نجات دادیم او را و کسانش را همگى) یعنى خلاص کردیم او را و آنان که از قومش باو ایمان آورده بودند از عذاب درماندگى.

إِلَّا عَجُوزاً فِی الْغابِرِینَ‏ (مگر پیر زنى را در بازماندگان) یعنى در میان باقى ماندگان که هلاک شدند پیر زنى که همسر «لوط» بود نگه داشتیم.

ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ‏ (سپس هلاک کردیم آخرین را) که نابود کردیمشان.

وَ إِنَّکُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ مُصْبِحِینَ وَ بِاللَّیْلِ‏ (و همانا شما مى‏گذرید بر ایشان صبح کنندگان و به شب) این خطاب متوجه مشرکان عرب است که شما مى‏گذرید در رفت و آمدتان به شام بر منزلها و قریه‏هاى قوم «لوط».

أَ فَلا تَعْقِلُونَ‏ (آیا تعقل نمى‏کنید) مقصود این است که: آیا تفکر نمى‏کنید در آنچه بر آن قوم نازل شد تا از کفر و گمراهى که ایشان مرتکب مى‏شدند اجتناب کنید.

انگیزه یاد آورى از پیامبران‏

خداوند به قصه‏هاى پیامبران پرداخته و آنها را تکرار کرده است تا مردم را تشویق کند که به راه آنان رفته و از مکارم اخلاق و محاسن آداب ایشان سرمشق بگیرند و از کافران به جهت داشتن خصال زشت و کردار ناپسند دورى کنند.

وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ‏ (و بدرستى که یونس از رسولان است، هنگامى که به سوى کشتى انباشته گریخت) یعنى از میان قوم خود فرار کرده و به سوى کشتى که پر از مردم و کالا بود گریخت چه این که مى‏ترسید بر قومش عذاب نازل شده در حالى که او در میان ایشان باشد.

فَساهَمَ‏ (پس قرعه انداخت) یونس به قوم به این که تیرها را بر اساس قرعه انداخت یعنى با آنان قرعه انداخت.

فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ‏ (پس بود از افتاده شدگان) یعنى از کسانى که قرعه به نام ایشان افتاده شده بود، و این قول «حسن» و «ابن عباس» است «مجاهد» گوید: منظور کسانى هستند که تیر به نام آنان به هدف خورده شده بود، یعنى باید آنان به دریا افکنده مى‏شدند.

در انگیزه این کار اختلاف شده است، برخى گفته‏اند: چون کشتى نزدیک بود که غرق شود سرنشینان آن گفتند اگر یکى از ما به دریا انداخته شود ما همه از خطر غرق شدن نجات خواهیم یافت.

و نیز گفته شده: کشتى توقف کرده و حرکت نکرد، ناخدایان گفتند در این کشتى بنده فرارى وجود دارد و عادت کشتى چنین بود که اگر یکى از مسافرین آن، بنده گریز پا بود از حرکت باز مى‏ایستاد، بدین جهت سه نوبت‏ قرعه انداخته تا یکى را به دریا افکند و در هر سه بار قرعه بنام یونس افتاد و لذا دانستند که منظور همان یونس است، او نیز خود را به دریا افکند و یا مردم او را به دریا افکندند.

فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ‏ (بلعید او را ماهى) گفته‏اند که خداوند به ماهى وحى فرستاد که من بنده خود را روزى تو قرار نداده‏ام بلکه شکم تو را مسجد او قرار داده‏ام، پس نباید استخوانى از او بشکنى و پوستى از بدن او را زخمى کنى.

وَ هُوَ مُلِیمٌ‏ (و او نکوهیده بود) یعنى او مستحق و سزاوار سرزنش بود نه این که سزاوار عذاب باشد به خاطر این که بدون امر خداوند از میان قومش خارج شده بود.

در نزد ما شیعیان، ملامت حضرت یونس به خاطر ترک مندوب و مستحبّ بوده و انسان گاهى براى ترک کار مستحبّ و مندوب مورد ملامت قرار مى‏گیرد ولى آن کسى که سر زدن گناه صغیره را از انبیاء جایز مى‏داند، کار حضرت یونس را گناه صغیره مى‏شمارد که به واسطه رفتن در شکم ماهى کفاره‏اش داده شده و مورد بخشش قرار گرفته است. اهل تفسیر در مدت درنگ یونس در شکم ماهى اختلاف کرده‏اند:

«مقاتل بن حیان» گوید: سه روز بوده است.

«عطا» گفته: هفت روز بوده است.

«ضحاک» قائل شده که: بیست روز بوده است.

«سدى» و «مقاتل بن سلیمان» و «کلبى» آن را چهل روز دانسته‏ اند.

فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ‏ (پس اگر نبود که او از تسبیح کنندگان بود) یعنى اگر نبود که در حال بیچارگى از نماز گزاران و نیایشگران باشد تا خدا او را هنگام بلاء و نجات دهد … این قول «قتاده» است «سعید بن جبیر» گوید: تسبیح «یونس» این بود که مى‏گفت‏ (لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ‏ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ) برخى گفته‏اند: منظور از تسبیح کنندگان یعنى آنان که خداوند را از آنچه لایق او نیست و ذاکران در وصف او نباید بگویند منزه و پاک و دور مى‏دانند.

لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ‏ (درنگ مى‏کرد در شکمش تا روزى که مبعوث شوند) یعنى در این صورت تا روز قیامت شکم ماهى گور او مى‏شد.

فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ (پس افکندیمش در هامون) یعنى او را به مکانى انداختیم که نه گیاهى بود، نه درختى و گفته‏اند منظور از (عراء) ساحل مى‏باشد که خداوند به ماهى وحى کرد که یونس را از شکم خود به سوى زمین خشک بیفکند.

وَ هُوَ سَقِیمٌ‏ (و او بیمار بود) در آن هنگامى که ماهى افکندش.

وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَهً مِنْ یَقْطِینٍ‏ (و رویاندیم براى او درختى از کدو) «ابن عباس» گوید: مراد از (یقطین) هر گیاهى است که ساقه نداشته و بروى زمین روئیده شود.

«ابن مسعود» گفته: «یونس» از شکم ماهى خارج شد در حالى که مانند جوجه‏اى بود که پر ندارد و خود را در مقابل خورشید در سایه درخت پناه داد.

وَ أَرْسَلْناهُ إِلى‏ مِائَهِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ‏ (و فرستادیم او را بر صد هزار یا زیادتر مى‏شدند) «قتاده» گوید: خداوند «یونس» را به «نینوى» از سرزمین «موصل» فرستاد و این رسالتش پس از بیرون آمدن از شکم ماهى بوده است و این سخن «ابن عباس» است، بنا بر این جایز است که «یونس» به رسالت قومى پس از قومى مأمور شده باشد و ممکن است که رسالت شریعت آور او براى قوم نخستین باشد.

أَوْ یَزِیدُونَ‏– در لفظ (او) به چند گونه اظهار نظر شده است:

۱- شاید این کلمه به معنى ابهام باشد، گویا این که گوید: (فرستادیم او را به یکى از دو فرقه).

۲- ممکن است به معنى تخییر باشد که نظر کننده مخیر است بگوید (صد هزار نفر یا بیشتر) و این قول «سیبویه» است، و در این صورت معنى چنین مى‏شود که نظر کننده در آن قوم گوید: یا صد هزار یا بیشتر.

۳- به معنى (واو) باشد که گویا گفته: صد هزار نفر و بیشتر.

و این عقیده اهل کوفه است و برخى گفته‏اند (بلکه بیشتر) و این دو قول اخیر که (واو) به معنى (او) باشد در نزد پژوهشگران پسندیده نمى- باشد، بلکه بهترین اقوال قول دوم است.

در این که زیادتر چه اندازه است اختلاف شده، «ابن عباس» و «مقاتل» گویند: بیست هزار نفر بوده‏اند. و «حسن» و «ربیع» گفته‏اند که: سى هزار نفر زیادتر بوده است. و «مقاتل» و «ابن حیان» هفتاد هزار نفر دانسته‏اند.

فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى‏ حِینٍ‏ (پس ایمان آوردند پس کامرانشان کردیم تا هنگامى) خداوند حکایت مى‏کند که ایشان ایمان آورده و به واسطه توبه بازگشت نموده و عذاب از ایشان برداشته شد و خداوند ایشان را تا پایان اجلشان از منافع و لذات بهره‏مند گردانید.

 

[سوره الصافات (۳۷): آیات ۱۴۹ تا ۱۶۰]

فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ (۱۴۹) أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَهَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ (۱۵۰) أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ لَیَقُولُونَ (۱۵۱) وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ (۱۵۲) أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنِینَ (۱۵۳)

ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (۱۵۴) أَ فَلا تَذَکَّرُونَ (۱۵۵) أَمْ لَکُمْ سُلْطانٌ مُبِینٌ (۱۵۶) فَأْتُوا بِکِتابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۱۵۷) وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجِنَّهِ نَسَباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّهُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (۱۵۸)

سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ (۱۵۹) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (۱۶۰)

[ترجمه‏]

پس بپرس ایشان را، آیا دختران براى پروردگار تو و پسرانى براى ایشان است؟ یا آفریدیم فرشتگان را ماده‏گانى و آنان شاهد بودند. آگاه باش آنان از دروغشان مى‏گویند. فرزند آورده خداوند، و بیگمان ایشان دروغگویانند. آیا برگزید دختران را بر پسران. چیست شما را چگونه حکم کنید. آیا یاد آور نمى‏شوید. یا براى شما دلیل آشکار است. بیاورید کتاب خود را اگر راستگویان هستید. و قرار دادند میان او و میان پریان‏ نسبى و به حقیقت دانستند پریان که احضار شوندگانند. منزه است خداوند از آنچه مى‏ستایند. مگر بندگان خداوند خالص شدگان.

قرائت‏

اصطفى- «ابو جعفر» و «نافع» به روایت «اسماعیل» و «ورش» از از طریق «اصفهانى» کلمه (اصطفى) را به ما قبل خود متصل دانسته و چنین خوانده‏اند (.. لکاذبون اصطفى البنات …) و همزه (اصطفى) را به کسر خوانده‏اند.

«ورش» از طریق «بخارى» و دیگران به فتح همزه (اصطفى) قرائت کرده‏اند.

ابو على گوید: توجیه در قرائت اول این است که لفظ (اصطفى) خبر باشد، یعنى از دروغشان این است که مى‏گویند: (خداوند دختران را برگزیده است) پس در نظر آنان این چنین است، چنان که خداوند مى‏گوید: (ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ)، «بچش که همانا تو عزیز و گرامى هستى- دخان- ۴۹» که در این آیه منظور این است که اى پیغمبر تو در نزد خودت عزیز و گرامى هستى. و جایز است که (اصطفى البنات) از (ولد اللَّه) بدل باشد زیرا ولادت و اتخاذ آنها مانند اصطفاء و برگزیدن آنها مى‏باشد پس جمله (اصطفى) بدل از مثال سابق مى‏باشد. و ممکن است که جمله (اصطفى البنات) تفسیر از (و انهم لکاذبون) باشد و ممکن است که جمله (اصطفى) متعلق به (یقولون) باشد که حرف عطف ساقط شده است مانند: (سَیَقُولُونَ ثَلاثَهٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ) «به زودى گویند سه تا بودند چهارم‏شان سگ آنان بود.

کهف- ۲۲».

و توجیه در قرائت دوم این است که کلمه (اصطفى) بر اساس نکوهش و توبیخ باشد چنان که خداوند گوید: (أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا یَخْلُقُ بَناتٍ) «یا بگرفت از آنچه آفرید دختران را- زخرف- ۱۶» که در چنین مواردى منظور از کلام،استفهام بر اساس نکوهش است.

تفسیر

خداوند دوباره سخن خود را متوجه رد مشرکان عرب کرده و فرمود:

فَاسْتَفْتِهِمْ‏ (پس استفتاء کن از ایشان) یعنى بپرس و طلب کن از ایشان درباره این قصه.

أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ‏ (آیا بر پروردگار تو است دختران و براى ایشان است پسران) یعنى چگونه دختران را به خدا نسبت داده و پسران را براى خود انتخاب کردید؟ چه اینکه مشرکان مى‏گفتند که فرشتگان دختران خداوند مى‏باشند البته عقیده نداشتند که خداوند آنها را زاده است بلکه آنان را به عنوان دختر براى خداوند انتخاب کرده بودند.

أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَهَ إِناثاً (یا آفریدیم فرشتگان را مادگانى) مقصود این است که: بلکه آنها را ماده‏گانى آفریدیم.

وَ هُمْ شاهِدُونَ‏ (و آنان بودند شاهدان) یعنى آیا آنان شاهد بودند که ما آنها را ماده‏گانى و زنانى قرار دادیم، پس اگر حاضر نبودند چگونه دانستند که فرشتگان زن مى‏باشند.

سپس خداوند از دروغ آنان خبر داده و مى‏گوید:

أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ لَیَقُولُونَ وَلَدَ اللَّهُ‏ (آگاه باش که ایشان از دروغشان مى‏گویند خداوند زاده است) چون گمان مى‏کنند که فرشتگان دختران خدا هستند.

وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ‏ (و همانا ایشان دروغگویانند) در گفتارشان که‏ أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنِینَ‏ (برگزید پسران را بر دختران) در لفظ (اصطفى) همزه استفهام بر همزه وصل داخل شده و آن را ساقط کرده است مانند قول «ذى الرمه»:

استحدث الرکب من اشیائهم خبرا ام راجع القلب من اطرابه طرب‏

مقصود این است چگونه خداوند چیز پست را بر چیز برتر بر مى‏گزیند در حالى که او مالک حکیم است.

سپس خداوند آنان را نکوهش کرده و مى‏فرماید:

ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ‏ (پس گفت چیست شما را چگونه حکم مى‏کنید که دختران را براى خدا و پسران را براى خود مى‏پسندید.

أَ فَلا تَذَکَّرُونَ‏ (آیا یاد آور نمى‏شوید) یعنى آیا پند نمى‏گیرید که از این سخن دست بکشید؟.

أَمْ لَکُمْ سُلْطانٌ مُبِینٌ‏ (یا براى شما دلیل آشکارى است) یعنى حجت بیّنى بر آنچه که مى‏گوئید و ادعا مى‏کنید. و همه این سخنان استفهام انکارى مى‏باشد.

فَأْتُوا بِکِتابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ‏ (پس بیاورید کتابتان را اگر راستگویان هستید) یعنى اگر راست مى‏گوئید آن چه را که ادعا دارید بیاورید کتابى را که حجتى براى شما در آن باشد و مراد این است که دلیلى از طریق عقل ارائه دهید نه از جهت سمع.

وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجِنَّهِ نَسَباً (و قرار دادند میان او و میان پریان نسبى) در معنى این جمله اختلاف شده که اکنون توجه مى‏کنید:

۱- مراد از جمله فوق قول زنادقه و ملحدان است که خداوند و پریان با هم برادرند و خداوند خیر و حیوانات مفید را آفریده. و شیطان تاریکى و پلیدى و حیوانات مضر را آفریده است و این قول «کلبى» و «عطیه» است.

۲- مراد قول مشرکان است که فرشتگان دختران خداوند هستند و به (جن) و پرى نامیده شده‏اند چون از دیده‏ها مستور و ناپیدا مى‏باشند.

و این قول «مجاهد» و «قتاده» و «جبائى» است.

۳- مراد این است که خداوند با پریان خویشى کرده و فرشتگان حادث شده‏اند، منزه و دور است خداوند از این سخن!

۴- مراد این است که مشرکان شیطان را در عبادت خداوند شریک قرار داده‏اند و این همان نسبى است که میان خداوند و پریان قرار داده‏اند.

و این قول «حسن» است.

وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّهُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ‏ (و به حقیقت دانستند پریان که همانا ایشان احضار شدگانند) یعنى فرشتگان دانستند آنان که این سخنان را مى- گویند روز قیامت براى عذاب احضار مى‏گردند. و این نظر «سدى» است.

برخى گفته‏اند مقصود این است که: جنّیان دانستند که روز قیامت احضار شوند براى عذاب آنان که ایشان را به عنوان نسبیّت با خداوند خواندند.

سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ‏ (منزه است خداوند از آن چه وصف مى‏کنند) خداوند سبحان خود را منزه و دور کرده از آن چه او را وصف کرده و به او نسبت مى‏دهند.

إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ‏ (مگر بندگان خداوند خالص شوندگان) خداوند بندگان خالص خود را و وصف کردن آنها را از میان کافران و آنچه سزاوار نیست و درباره خدا مى‏گویند جدا و مستثنى گردانده است‏.

[سوره الصافات (۳۷): آیات ۱۶۱ تا ۱۷۰]

فَإِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ (۱۶۱) ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ بِفاتِنِینَ (۱۶۲) إِلاَّ مَنْ هُوَ صالِ الْجَحِیمِ (۱۶۳) وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ (۱۶۴) وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ (۱۶۵)

وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ (۱۶۶) وَ إِنْ کانُوا لَیَقُولُونَ (۱۶۷) لَوْ أَنَّ عِنْدَنا ذِکْراً مِنَ الْأَوَّلِینَ (۱۶۸) لَکُنَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (۱۶۹) فَکَفَرُوا بِهِ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (۱۷۰)

[ترجمه‏]

پس همانا شما و آنچه مى‏پرستید. نیستید شما بر آن به فریب دهندگان.

مگر آن را که چشنده دوزخ است. و نیست از ما مگر آن که براى اوست مقامى معین. و همانا ما هر آینه صف کشندگانیم. و همانا ما هر آینه تسبیح کنندگانیم.

و اگر چه بودند مى‏گفتند. اگر در نزد ما ذکرى بود از پیشینیان. هر آینه بودیم بندگان مخلص خداوند. پس کافر شدند به آن پس زود است که بدانند.

قرائت‏

صال الجحیم- بر خلاف اکثریت «حسن» کلمه (صال) را به ضم (لام) قرائت کرده است.

«ابن جنّى» گوید: «ابو على» قرائت فوق را به این نحو توجیه کرده که:(لام) براى تخفیف حذف شده و (لام) به ضمه، اعراب داده شده است.

شرح لغات:

فاتن- کسى را گویند که با آرایش خود بسوى گمراهى بخواند و اصل لغت (فتنه) از باب (فتنت الذهب بالنار) است که به معنى: خارج کردم طلا را و بصورت خالص در آوردم مى‏باشد.

صالى- به معنى: ملازم آتش است که در آن مى‏سوزد و (مصطلى) کسى را گویند که به آتش گرم شود و یا چیزى که به آتش گرم کند، و لذا صلاه گویند به خاطر این که لازمه آن دعا مى‏باشد و (مصلى) آن را گویند که پس از شخص سابق آمده باشد چه اینکه ملازم اثر او مى‏باشد.

تفسیر:

و اکنون خداوند کافران را مخاطب ساخته و فرماید:

فَإِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ‏ (پس همانا شما و آن چه مى‏پرستید) محلّ (ما) منصوب بوده چون عطف به (کم) مى‏باشد و مقصود چنین است: اى گروه کافران و آن که او را مى‏پرستید.

ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ بِفاتِنِینَ إِلَّا مَنْ هُوَ صالِ الْجَحِیمِ‏ (نیستید شما بر آن فریب دهندگان مگر آن را که چشنده دوزخ است) در این که ضمیر (ها) در کلمه (علیه) به کجا رجوع مى‏کند دو قول وجود دارد:

۱- قول اول این است که ضمیر (ها) به کلمه (ما تعبدون) عود میکند و تقدیر چنین است: شما و آن که عبادت مى‏کنید نمى‏توانید احدى را گمراه کنید مگر آن را که دوزخ را بچشد و به علت بدى عملش در آتش بسوزد.

برخى گفته‏اند: شما نمى‏توانید کسى را گمراه کنید مگر آن را که در علم خدا گذشته که وى کافر شده و عذاب آتش را خواهد چشید.

۲- قول دوم این است که: ضمیر (ها) در کلمه (علیه) به (اللَّه) بر-مى‏گردد و مقصود چنین مى‏شود که: شما بر علیه خداوند نمى‏توانید گمراه کنید مگر آن را که چشنده دوزخ است، چنان که گفته مى‏شود هلاک کننده‏اى نمى‏تواند کسى را بر خدا هلاک کند، و فلانى سود مى‏کند بر فلانى و ضرر مى‏دهد بر فلانى.

وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ‏ (و نیست از ما مگر براى اوست مقام معلومى) این سخن «جبرئیل» به پیغمبر (ص) است و برخى گفته‏اند: این سخن، گفتار فرشتگان است و در این صورت چیزى در تقدیر است که مقصود چنین مى‏باشد: نیست از ما گروه فرشتگان فرشته‏اى، مگر براى اوست مقام معینى در آسمانها که خدا را در آن عبادت مى‏کند.

برخى گفته‏اند منظور از (مقام معلوم) اندازه معینى مى‏باشد که در آن، از امر و دستور خداوند تجاوز نمى‏کند چنان که صاحب مقام از مقام معین خود تجاوز نمى‏کند.

پس چگونه جایز است عبادت شود آن که به این صفت بوده و بنده آفریده شده مى‏باشد.

وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ‏ (و همانا ما صف کشندگانیم) در حول عرش و منتظر امر و نهى خداوند هستیم.

و برخى گفته‏اند: ما ایستاده و براى نماز صف کشنده‏گانیم. «کلبى» گوید: صفهاى فرشتگان در آسمان مانند صفهاى مردم است در زمین.

«جبائى» گوید: کشندگانیم با بال‏هاى خود براى این که خدایمان را تسبیح و عبادت کنیم.

وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ‏ (و همانا ما تسبیح کنندگانیم) یعنى نماز گزارده و منزه میداریم خداوند را از آن چه لایق او نمى‏باشد، و لذا گفته مى‏شود:

(فرغت من سبحتى) یعنى از نماز خودم فارغ شدم، چه این که در نماز تسبیح کرده میشود خداوند متعال و تعظیم مى‏گردد. و (مسبحون) عبارتند از کسانى که بر اساس تعظیم خداوند مى‏گویند: سبحان اللَّه.

وَ إِنْ کانُوا لَیَقُولُونَ‏ (و اگر چه بودند مى‏گفتند) کلمه (ان) در این آیه، مخفف از مثقل است چه این که (لام) بر سر خبر آن در آمده است و مقصود چنین است: بدرستى که این کافران یعنى اهل «مکه» مى‏گفتند:

لَوْ أَنَّ عِنْدَنا ذِکْراً (اگر همانا نزد ما ذکرى بود) کتابى بود مِنَ الْأَوَّلِینَ‏ (از اولین) یعنى از کتابهاى پیشینیان که بر پیامبرانشان نازل شده بود.

و برخى گفته مراد از (ذکر) علم مى‏باشد، در اینجا علم به عنوان (ذکر) یاد شده چون یکى از اسباب علم، ذکر مى‏باشد.

لَکُنَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ‏ (هر آینه بودیم بندگان مخلص خداوند) آنان که عبادت را خالص براى خداوند انجام مى‏دهند.

پس کافران، عدم اطلاع خود از اخبار پیشینیان را بهانه‏اى براى امتناع از ایمان قرار داده‏اند.

فَکَفَرُوا بِهِ‏ (پس کافر شدند به آن) در کلام فوق چیزى در تقدیر است و مقصود چنین مى‏باشد: چون قرآن به ایشان آمد به آن کافر شدند.

فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ‏ (پس زود باشد که دانند) عاقبت کفر خود را و این هشدارى بر آنان است‏.

 

[سوره الصافات (۳۷): آیات ۱۷۱ تا ۱۸۲]

وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ (۱۷۱) إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ (۱۷۲) وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ (۱۷۳) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِینٍ (۱۷۴) وَ أَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ (۱۷۵)

أَ فَبِعَذابِنا یَسْتَعْجِلُونَ (۱۷۶) فَإِذا نَزَلَ بِساحَتِهِمْ فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرِینَ (۱۷۷) وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِینٍ (۱۷۸) وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ (۱۷۹) سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ (۱۸۰)

وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ (۱۸۱) وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۸۲)

ترجمه:

و هر آینه به حقیقت سبقت گرفت کلمه ما به بندگان مرسل ما. بدرستى که آنان همانا ایشانند یارى شدگان. و بدرستى که لشکریان ما همانا ایشانند غلبه کنندگان. پس روى گردان از ایشان تا هنگامى. و بنگر به ایشان پس به زودى مى‏نگرند. پس آیا به عذاب ما عجله مى‏کنند. پس گاهى که نازل شد به ساحت ایشان، پس بد باشد بامداد بیم شدگان. و روى بگردان از ایشان تا هنگامى. و بنگر بزودى بنگرند. منزه است پروردگارت، پروردگار عزت از آنچه وصف مى‏کنند. و سلام بر مرسلان. و ستایش مر خداوند را پروردگار جهانیان.

 

تفسیر:

اینکه خداوند قسم یاد کرده و مى‏گوید:

وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ‏ (و هر آینه به حقیقت سبقت گرفت کلمه ما بر بندگان مرسل ما) یعنى سبقت گرفت وعده ما بر بندگانى که به سوى خلق فرستادیمشان.

إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ‏ (بدرستى که ایشان همانا یارى شدگانند) یعنى با قهر و غلبه و حجتهاى ظاهر بر دشمنانشان در دنیا و آخرت یارى شوند.

و برخى گفته‏اند: سبقت گرفت کلمه ما به سعادت بر ایشان و سپس شروع کرده و فرمود: همانا رسولان، ایشانند یارى شدگان. لفظ لام در (لهم) براى تأکید است.

گفته شده که منظور از (کلمه) این جمله است که خداوند مى‏گوید: (کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی)، «نوشت خدا که پیروز مى‏شوم من و رسولانم- مجادله- ۲۱» و این که خداوند کلمه را به جاى یک جمله به کار برده به این جهت است که معانى بعضى از این جمله با معانى دیگرش پیوسته و به صورت یک خبر و یک قصه در آمده است.

«حسن» گوید: مراد از نصرت در این آیه، یارى در جنگ است چه این که هیچ پیغمبرى تا کنون در جنگ مغلوب نگشته که کشته شود و کشته شدن آنان یا از راه نیرنگ و یا از راه دیگرى غیر از جنگ بوده است و اگر پیغمبرى بمیرد و غالب نشود مسلما پس از او قومش بر دشمن غلبه مى‏کنند پس در این صورت نصرت او عبارت از نصرت قوم او مى‏باشد.

سدى گفته است: مراد از نصرت، یارى و نصرت در دلیل و حجت است.

وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ‏ (و بدرستى که لشکریان ما همانا ایشانند غلبه کنندگان)خداوند مؤمنان را به خود نسبت داده و آنان را به عنوان لشکریان خود ستوده است تا به آنان تشریف قائل شده و یادشان را بلند بدارد چه این که آنان به یارى دین خدا برخاستند.

و برخى گفته‏اند معنى چنین است: رسولان ما یارى شدگانند زیرا که آنان لشکریان ما بوده و لشکریان ما پیروزمندان هستند که به کافران گاهى با حجت و برهان غلبه مى‏کنند و گاهى با نیرو و قدرت پیروز مى‏شوند. سپس خداوند به پیامبر خود مى‏فرماید:

فَتَوَلَّ عَنْهُمْ‏ (پس روى بگردان از ایشان) یعنى از این کافران اعراض کن‏ حَتَّى حِینٍ‏ (تا هنگامى) یعنى تا وقتى که تو را امر به قتال آنها کنم در روز بدر و این قول «مجاهد و سدى» است.

و گفته شده است: تا روز مرگ. و این سخن «ابن عباس و قتاده» است. و نیز گفته‏اند: تا روز قیامت. و باز گفته شده: تا انقضاى مدت مهلت.

وَ أَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ‏ (و بنگر به ایشان به زودى مى‏نگرند) یعنى نظر کن و بنگر چگونه امر خدا را ضایع و تباه کردند و بزودى خواهند دید عذاب را. و این سخن «ابن زید» است.

نظر دیگر این است که: بنگر به ایشان زمانى که عذاب بر آنان نازل شود پس بزودى خواهند دید.

و باز گفته شده: حال آنان را با قلب خود بنگر، پس بزودى حال خود را عینا در روز قیامت خواهند دید. و در این سخن اخبار به غیب است، چه این که خداوند پیامبر خود را به پیروزى و نصرت وعده داده است پس خبر با مخبر موافق مى‏باشد گویا که کافران گفتند عذاب خدا کى خواهد بود، پس خداوند این آیه را نازل کرد:

أَ فَبِعَذابِنا یَسْتَعْجِلُونَ‏ (پس آیا به عذاب ما شتاب مى‏کنید) یعنى به‏ زود فرا رسیدن عذاب ما را طلب مى‏کنید.

فَإِذا نَزَلَ بِساحَتِهِمْ فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرِینَ‏ (پس زمانى که نازل شود بساحت ایشان پس بد باشد بامداد بیم شدگان) یعنى چون به آستانه و فضاى وسیع خانه ایشان عذاب نازل شود.

عادت عرب این بود که به هنگام بامداد به خانه دشمن براى غارت یورش مى‏آوردند و خداوند نیز اقوام و ملل را هنگام صبح دچار عذاب میکرده است و آیه فوق نیز بر اساس عادت مردم گفته شده است و خداوند مى‏فرماید:

(ان موعدهم الصبح أ لیس الصبح بقریب)، «همانا وعده ایشان صبح است آیا صبح نزدیک نیست؟- هود- ۸۱» وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِینٍ وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ‏ (و روى گردان از ایشان تا هنگامى و بنگر پس بزودى مى‏نگرند) تفسیر این آیه گذشت و این که این جملات تکرار شده بجهت تأکید است، و شاید یکى از این آیات راجع به عذاب دنیا و دیگرى راجع به عذاب آخرت مى‏باشد. یعنى در کار خود با بصیرت باش که ایشان نیز به زودى در کار خود بصیرت پیدا مى‏کنند هنگامى که این بصیرت ایشان را سودى ندهد.

سپس خداوند خود را از آنچه وصف مى‏کند و بهتان میگویند منزه کرده و مى‏فرماید:

سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ‏ (منزه است پروردگارت، پروردگار عزت از آن چه وصف مى‏کنند) یعنى منزه است خداوندت و پروردگارت که مالک عزت است، عزیز مى‏کند از پیامبران و اولیاء آنکه را بخواهد، کسى مالک عزت دادن به کسى غیر از خداوند نمى‏باشد، پس منزه است خداوند از آنچه وصف مى‏کنند که لایق او نیست، که مى‏گفتند خداوند اولاد و شریک اتخاذ کرده است.

وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ‏ (و سلام بر مرسلان) یعنى سلامت و امان باشد براى انبیاء از این که دشمنانشان بر آنان پیروز شوند.

و برخى گفته‏اند که: لفظ (سلام) به صورت خبر بوده ولى به معنى امر مى‏باشد و مقصود چنین است: سلام کنید بر ایشان همگى و میان آنان فرق نگذارید.

وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ‏ (و ستایش خدا راست پروردگار جهانیان) یعنى ستایش کنید خداوند را که او مالک جهانیان و خالق و منعم آنان است و خالص کنید سپاس و ستایش را براى خداوند و شریکى براى او قرار ندهید که نعمتها همه از اوست.

«اصبغ بن نباته» از «على» (ع) و مرفوعا از «پیغمبر» (ص) نقل کرده که فرمود: هر که بخواهد در روز قیامت پیمانه اجرش کامل و بهتر باشد پس آخرین گفتارش در مجلس باید این باشد که بگوید:

(سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ)

ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج‏۲۱، ص: ۶۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=