ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره الأنعام آیه ۱-۳۹
جلد هشتم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
سوره انعام
ابن عباس مىگوید: این سوره مکّى است، بجز شش آیه: آن از آیه «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ …» تا پایان سه آیه و از آیه: «قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ …» تا پایان سه آیه، این شش آیه، در مدینه نازل شدهاند.
در روایت دیگر از وى نقل شده است که فقط سه آیه دوم در مدینه نازل شده است.
از ابىّ بن کعب و عکرمه و قتاده، نقل شده است که تمام سوره، شبى در مکه بر پیامبر گرامى اسلام نازل شد در حالى که هفتاد هزار ملک با صداى حمد و تسبیح، سوره را همراهى میکردند. پیامبر گفت: «سبحان اللَّه العظیم» و به سجده افتاد. سپس کاتبان وحى را فرا خواند و همان شب سوره را نوشتند.
در این سوره، بیشتر روى سخن با مردم مشرک و تکذیب کنندگان قیامت است.
تعداد آیات
این سوره، از نظر کوفیان ۱۶۵ و از نظر بصریان ۱۶۶ و از نظر حجازیان ۱۶۷ آیه است. (بموارد اختلاف، در جاى خود اشاره خواهیم کرد)
فضیلت سوره
ابىّ بن کعب، از پیشواى عالیقدر اسلام، روایت کرده است که فرمود:
«سوره انعام یک جا بر من نازل شد، در حالى که ۷۰ هزار فرشته با صداى حمد و تسبیح، سوره را همراهى میکردند. هر کس این سوره را بخواند، همین هفتاد هزار فرشته بعدد هر آیهاى یک شبانه روز بر او صلوات مىفرستند» نیز جابر بن عبد اللَّه انصارى روایت کرده است که حضرت رسول ص فرمود:
«هر کس سه آیه اول سوره انعام را، تا «وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ» بخواند، خداوند چهل هزار فرشته، موکل او مىسازد که مثل عبادت ایشان را تا روز قیامت، برایش بنویسند و فرشتهاى از آسمان هفتم با عصائى آهنین نازل میشود و هر گاه شیطان بخواهد در دلش وسوسه اى کند، با آن عصا بر سرش مى کوبد …» عیاشى به اسناد خود از ابى بصیر روایت کرده است که امام صادق ع فرمود:
«سوره انعام، یک جا نازل شد و هفتاد هزار ملک، سوره را با تعظیم همراهى کردند، زیرا در هفتاد جاى آن نام خداوند آمده است. اگر مردم میدانستند در قرائت آن چقدر فضیلت است، آن را ترک نمیکردند» سپس فرمود:
«هر که را بخداوند حاجتى است که میخواهد بر آورده شود، چهار رکعت نماز با فاتحه الکتاب و سوره انعام بخواند و بعد از آنکه از قرائت فارغ شد، بگوید:
یا کریم یا کریم یا کریم، یا عظیم یا عظیم یا عظیم، یا اعظم من کل عظیم یا سمیع الدعاء، یا من لا تغیره اللیالى و الایام. صل على محمد و آل محمد.
و ارحم ضعفى و فقرى و فاقتى و مسکنتى یا من رحم الشیخ یعقوب حین رد علیه یوسف قره عینه. یا من رحم ایوب بعد طول بلائه. یا من رحم محمداً و من الیتم آواه و نصره على جبابره قریش و طواغیتها و امکنه منهم. یا مغیث یا مغیث یا مغیث ….
بخدا قسم اگر این دعا را بخوانى و همه حوائج خود را از خدا بخواهى، بتو عطا مىکند» على بن ابراهیم نقل کرده است که حضرت رضا ع فرمود:
«سوره انعام، یک جا نازل شد و هفتاد هزار فرشته با صداى تسبیح و تهلیل و تکبیر سوره را همراهى کردند. هر کس این سوره را بخواند، فرشتگان تا روز قیامت، برایش تسبیح مىکنند»
ابو صالح نقل کرده است که ابن عباس مىگفت:
«هر کس سوره انعام را هر شب بخواند، روز قیامت از مردمى است که ایمن هستند و آتش را هرگز به چشم خود نمىبیند»
تفسیر سوره
خداوند سوره مائده را به آیه «عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» خاتمه داد. سوره انعام را هم با بیان خلقت آسمانها و زمین و … آغاز کرد که دلیل قدرت کامل اوست. مىفرماید:
[سوره الأنعام (۶): آیات ۱ تا ۳]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ (۱) هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ ثُمَّ قَضى أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ (۲) وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ (۳)
ترجمه
بنام خداوند رحمان و رحیم. ستایش خداى راست که آسمانها و زمین را آفرید و ظلمات و نور را پدید آورد. آن گاه کسانى که کافر شدهاند، دیگرى را با پروردگار خویش برابر میکنند. او کسى است که شما را از خاک آفرید، سپس مدتى مقرر کرد و مدتى معین نزد اوست. باز هم شما شک مىکنید.
او کسى است که در آسمانها و زمین، معبود همگان است و به نهان و آشکار و کردار شما آگاه است.
بیان آیه ۱- ۲
تعداد آیات
بنا بر تعداد عراقیان و شامیان دو آیه و بنا بر تعداد حجازیان سه آیه است. دسته اخیر «وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ» را پایان آیه دو دانستهاند.
لغت
عدل: خلاف جور.
اجل: پایان مدت. اجل انسان، یعنى پایان عمرش امتراء: شک. بیان شبهه، بدون اینکه جوابى به آن داده شود.
مقصود
خداوند، این سوره را با ستایش خویش آغاز میکند، تا بمردم بفهماند که او سزاوار همه ستایشهاست، زیرا تمام نعمتهاى اصلى و فرعى از اوست و صفات عالى به او اختصاص دارد. مىفرماید:
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ: ستایش مخصوص خدایى است که آسمانها و زمین را با همه صنایع عجیب و حکمتهاى بدیع آنها، اختراع کرده است.
برخى گویند: یعنى خدا را- که آفریدگار آسمانها و زمین است- ستایش کنید، بنا بر این منظور، امر است. علت اینکه امر را بصورت خبر آورده، این است که براى بیان مقصود، رساتر است، زیرا جامع دو مطلب است: یکى اینکه حمد مخصوص خداست. دیگر اینکه مردم وظیفه دارند خدا را حمد کنند.
ما در باره معناى حمد و تفسیر آن، بقدر کافى، در سوره حمد گفتگو کرده ایم.
وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ: سدّى و جماعتى از مفسران گویند: منظور از آفرینش ظلمتها و نور، شب و روز است. قتاده گوید: منظور بهشت و جهنم است.
علت اینکه «ظلمت» را پیش از «نور» آورده، این است که: نخست ظلمت، سپس نور را آفریده است. هم چنان که آفرینش آسمانها پیش از آفرینش زمین است.
اکنون تعجب مىکند از کسانى که با اینهمه دلایل روشن بر یکتایى خدا، گرفتار شرک و بت پرستى شدهاند: ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ: مردمى که کافر شده و منکر حقند، خدا را مساوى دیگران قرار داده، براى او شریک قرار مىدهند.
آمدن کلمه «ثم» در آغاز جمله، به یک معناى لطیف اشاره دارد و آن این است که: از یک طرف روش مشرکین را مورد انکار قرار دهد و از طرف دیگر مؤمنین را از روش ایشان به تعجب در آورد. نظیر آن جمله «ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ» در آیه بعد است. دلیل این تعجب این است که مشرکین از یک سو اعتراف داشتند که تمام نعمتهاى اصلى و فرعى از خدا است و او را خالق و رازق مىشناختند و از سوى دیگر بر خلاف اعتقاد و اعتراف خود به پرستش سنگ و چوبهاى بیجان و بىسود و زیان مىپرداختند.
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ ثُمَّ قَضى أَجَلًا: مقصود آدم است. یعنى:
خداوند پدر شما را از خاک آفریده است. شما هم فرزندان او هستید و همانطورى که پدر شما از خاک است، شما نیز از خاک هستید. پس از آفرینش شما، براى شما اجلى مقرر ساخت که تا فرا رسیدن آن، در این جهان زندگى کنید.
قضاء، بمعناى حکم، امر، خلق، اتمام و اکمال است.
وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ: در این باره اقوالى است:
۱- گروهى از مفسرین معتقدند که: مقصود از اجل اول، مدت زندگى انسان تا وقت مرگ است و مقصود از اجل دوم، از وقت مرگ تا روز قیامت است. عطاء از ابن عباس روایت کرده است که: یعنى خداوند از وقت تولد تا مرگ انسان، اجلى تعیین کرده و اجل معینى از وقت مرگ تا قیامت، پیش خداوند است که احدى به آن علم ندارد. هر گاه، انسان، صالح باشد، خداوند بر دوران زندگى او در این جهان مىافزاید و از مدت دوران پس از مرگ تا قیامت او کم مىکند و اگر ناصالح باشد، از عمر او کم مىکند و بر دوران بعدى مىافزاید. چنان که مىفرماید:
«وَ ما یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِی کِتابٍ» (فاطر ۱۱ عمر هیچکس زیاد یا کم نشود، جز اینکه در کتابى است) ۲- جبائى و سعید بن جبیر و مجاهد گویند: منظور از اجل اول، عمر انسان در دنیا و منظور از اجل دوم، آخرت است، زیرا مدت زندگى آخرت، بى پایان است و جز خدا کسى نمىداند. اینکه مىگوید: این مدت، پیش خداوند معین است، بخاطر این است که در «لوح محفوظ» در آسمان، نوشته شده است.
لوح محفوظ، جایى است که تنها خداوند، در آنجا در باره خلق حکم مىکند.
۳- ابو مسلم گوید: مقصود از اجل اول، اجل گذشتگان و مقصود از اجل دوم، اجل آیندگان است.
۴- از ابن عباس روایت شده است که: مقصود از اجل اول، خواب است که روح انسان در وقت خواب گرفته میشود و در بیدارى باز میگردد و مقصود از اجل دوم، مرگ انسان است.
مؤید آن جمله «وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» است (زمر ۴۲: آن را که مرگش رسیده، نگه میدارد و دیگرى را تا وقت معین باز مىفرستد) کلمه «اجل» در اصل به معناى وقت است. «اجل حیات» وقتى است که انسان در آن وقت زندگى میکند و «اجل موت یا قتل» وقت مرگ یا قتل انسان است. اگر چه در مورد قتل، اجل حقیقى انسان فرا نرسیده است و بعید نیست که این تعبیر مجازى باشد. در بعضى از اخبار آمده است که: «صله رحم عمر را افزایش میدهد و صدقه، اجل انسان را به تاخیر مىاندازد و خداوند اجل قوم یونس را به تاخیر انداخت و ….» پس مانعى نیست که به غیر اجل حقیقى انسان هم اجل، گفته شود.
ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ: این خطاب، متوجه کفار است که در باره قیامت، شک میکردند. به آنها میگوید: خداوند شما را آفریده و از حالى به حالى نقل داده و مرگ را بر شما مقرر داشته است اینها را مىبینید و اقرار دارید. مع الوصف شک و تکذیب مىکنید. با اینکه: کسى که بر آغاز چیزى قادر است، بر اعاده آن نیز قدرت دارد.
بیان آیه ۳
اعراب
هو: بهتر این است که این ضمیر براى شان و قصه باشد. یعنى: «الامر اللَّه یعلم …» پس «اللَّه» مبتدا و «یعلم» خبر «فِی السَّماواتِ وَ فِی الْأَرْضِ» در محل نصب به «یعلم» و «سرکم» مفعول «یعلم».
مقصود
وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ: این خطاب متوجه همه مخلوقات است. خواه فرشتگان که در آسمانند یا جن و بشر که در زمینند.
خداوند به اسرار و حالات و کارهاى ایشان آگاه است و بر او مخفى نیست چنان که میفرماید وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ: یعنى بر همه کارهاى نیک و بد شما آگاه است و شما را بر حسب کردارتان پاداش مىدهد.
ممکن است خطاب، تنها متوجه انسانها باشد. یعنى: کسى که در آسمانها و زمین، معبود همه مخلوقات است به نهان و آشکار شما انسانها آگاه است و هیچیک از امور مربوطه به شما بر او پوشیده نیست.[۲]
«وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ»: خداوند به نیتهاى شما و حالات و کردار شما آگاه است.
از این آیه، بر مىآید که خداوند، بذات خویش عالم است و علمش را از دیگرى کسب نکرده است. زیرا کسى که علم ذاتى ندارد، علمش محدود است.
[سوره الأنعام (۶): آیات ۴ تا ۶]
وَ ما تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَهٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ (۴) فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۵) أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ مِدْراراً وَ جَعَلْنَا الْأَنْهارَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ (۶)
ترجمه
هیچ آیهاى از آیه هاى خداوند، بر آنها نازل نشد، جز اینکه از آن روى گردان شدند.
و چون حق بسوى ایشان آمد، دروغ شمردند. بزودى اخبار آنچه مسخره میکردهاند، به آنها مى رسد.
آیا ندانستهاند که پیش از آنها چه نسلهایى را هلاک کردهایم که ایشان را در زمین تمکنى داده بودیم که به شما ندادهایم؟ باران فراوان براى آنها فرستادیم و نهرها را در زیر پایشان جارى کردیم. آن گاه بکیفر گناهانشان هلاکشان کردیم و از پى آنها نسلى دیگر بوجود آوردیم.
بیان آیه ۴- ۵
اعراب
مِنْ آیَهٍ: «من» زایده است و فایده آن فرا گرفتن همه موارد و به اصطلاح استغراق جنس است. در محل رفع. مِنْ آیاتِ: «من» براى تبعیض است.
مقصود
اکنون خداوند در باره کفارى که در آغاز سوره، از آنها یاد شد، مىفرماید:
وَ ما تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَهٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ: هیچ دلیل و معجزهاى نظیر شق القمر و آیات قرآنى و … از جانب پروردگار، براى آنها فرستاده نمیشود، جز اینکه از آنها اعراض کرده، نمىپذیرند و آنها را دلیل یکتایى خداوند و راستگویى پیامبر قرار نمیدهند.
فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ: اینها قرآن و سایر امور دینى را که از جانب پروردگار و حق است، مورد تکذیب قرار دادند.
فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ: بزودى خبر کیفر آنچه را که مورد استهزا قرار مىدهند، به آنها مىرسد. یعنى متوجه عذاب آخرت خواهند شد.
استهزاء، بمعناى تحقیر و کوچک شمردن چیزى است با بیانى که موهم تعظیم باشد.
بیان آیه ۶
لغت
قرن: مردم یک عصر که مقارن و معاصر یکدیگرند. قرن را هشتاد سال و هفتاد سال دانستهاند. بنظر ما قرن، مردمى هستند که با پیامبرى یا عالمى معاصر باشند، خواه مدت آن کم باشد یا زیاد. پیامبر اسلام فرمود،
«خیرکم قرنى ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم»
یعنى: بهترین شما، آنهایى هستند که معاصر منند، سپس مردمى که بعد از آنها مىآیند، سپس مردمى که بعد از آنها مىآیند.
تمکین: تمکن دادن به کسى براى انجام کارى خواه بوسیله دادن ابزار آن کار باشد، خواه بوسیلهاى دیگر.
اقدار به معناى قدرت بخشیدن است.
مدرار: صیغه مبالغه است. یعنى بارانى که به شدت و همیشه ببارد.
اعراب
کم: مفعول «اهلکنا» نه «یروا» زیرا استفهام صدارت طلب است. در حقیقت استفهام عمل «یروا» را باطل کرده است. البته بر حسب لفظ نه بر حسب معنى. در اینجا بوسیله «لکم» از خبر به خطاب، منتقل شده و کلام را توسعه بخشیده است.
یک جا «مَکَّنَّاهُمْ» و یک جا «نُمَکِّنْ لَکُمْ» فرموده و هر دو از نظر استعمالات عرب، صحیح است.
مقصود
اکنون خداوند متعال آنها را بیاد سرگذشت عبرت آموز گذشتگان انداخته:
مىفرماید:
أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ:
آیا این کافران نمیدانند که ما بسیارى از امتها را در قرنهاى گذشته، هلاک و نابود کردهایم، با اینکه به آنها قدرت و ثروتى بخشیده بودیم که به شما نه بخشیدیم؟
مقصود این است که آنها را از لحاظ غلامان و کنیزان و اموال و قدرت و و سلطنت و نفوذ و در ازاى عمر، در گشایش و رفاه قرار دادیم. شما اخبار آنها را شنیده و خانهها و آثار آنها را دیده
اید.
وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ مِدْراراً: ابن عباس گوید: مقصود این است که باران و برکات روزى را براى آنها مىفرستادیم. «سماء» در اینجا به معناى باران است.
وَ جَعَلْنَا الْأَنْهارَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ: و آبها را در رودها براى آنها جارى ساختیم: اما هیچیک از این نعمتها و قدرتها آن را سودى نبخشید. همین که سرکشى و قانون شکنى کردند، آنها را هلاک کردیم.
وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ: پس از هلاک آنها مردم دیگرى را بوجود آوردیم.
دلالت آیه
از این آیه، بر مىآید که تفکر و تدبر و بحث کردن با منکرین قیامت لازم است. باید به آنها فهمانید که: خدایى که گذشتگان را هلاک کرده و اقوام و ملل دیگرى بعد از آنها آفریده، قادر است که این جهان را فانى کند و جهان دیگرى را خلق کند و مردم را پس از مرگ، از قبرها بیرون آورد و بحساب اعمالشان رسیدگى کند.
[سوره الأنعام (۶): آیات ۷ تا ۱۰]
وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتاباً فِی قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِینٌ (۷) وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً لَقُضِیَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ (۸) وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ (۹) وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَحاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۱۰)
ترجمه
اگر نوشتهاى را در جزوهاى براى ایشان بفرستیم و آن را با دستهاى خویش لمس کنند، کسانى که کافر شدهاند، گویند: این بجز سحرى آشکار، نیست.
گفتند: چرا فرشتهاى بر او نازل نشد؟ اگر فرشتهاى نازل مىکردیم، کار تمام مىشد و به آنها مهلت داده نمیشد. اگر فرستاده خویش را فرشتهاى قرار میدادیم، او را بصورت آدمى در مىآوردیم و آنچه را اکنون مشتبه میسازند، بر آنها مشتبه میکردیم. پیش از تو پیامبرانى مورد استهزاء قرار گرفتهاند. آنها که پیامبران را مسخره میکردند به کیفر آنچه مورد استهزاء قرار میداند، گرفتار شدند.
بیان آیه ۷
شان نزول
کلبى گوید: این آیه، در باره نضر بن حرث و عبد اللَّه بن ابى امیه و نوفل بن خویلد، نازل شده است. اینها به پیامبر اسلام، گفتند:
– ما بتو ایمان نمىآوریم. مگر اینکه کتابى از جانب خداوند همراه چهار فرشته، بر تو نازل شود و فرشتگان شهادت دهند که کتاب از جانب خداست و تو رسول خدایى.
مقصود
اکنون خداوند پرده از روى عناد و ستیزه جویى آنها برداشته، مىفرماید:
وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتاباً فِی قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ: مقصود از «قرطاس» صحیفه یا کتاب است. ابن عباس گوید: منظور کتابى است که از آسمان بزمین آویخته شده باشد.
بقدرى آنها در انکار حق، سرسختى نشان میدادند که خداوند به پیامبرش فرمود: اگر وحى خود را بصورت مطالبى که بر صفحات کتابى نقش شده است، بر تو نازل کنیم و آنان، این کتاب را علاوه بر اینکه بچشم خود مىبینند، بدست خود لمس کنند، باز هم مىگویند: چیزى جز سحر نیست! زیرا عناد و سرسختى و سنگدلى را بحد اعلا رسانیدهاند.
دلالت آیه
عدلى مذهبان به لطف خداوند متعال، اعتقاد دارند. این آیه، موید اعتقاد آنهاست، زیرا بیان میکند که خداوند چنین کتابى را بخاطر اینکه مىدانست آنها ایمان نمىآورند، نفرستاد و این کمال لطف خداوند است.
بیان آیه ۸- ۹- ۱۰
لغت
قضاء: این کلمه، داراى معانى مختلفى است که جامع همه آنها پایان دادن است در باره معانى آن در سوره بقره، آیه «وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (۱۱۷) گفتگو کردهایم.
لبس: مشتبه ساختن و مشکل کردن چیزى، بطورى که فهم انسان از درک آن عاجز شود.
حیق: فرا گرفتن و دامنگیر شدن انسان، نتیجه کار زشتى که انجام داده است.
مقصود
اکنون به نقل قول کافران پرداخته، مىفرماید:
وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ: گفتند: چرا بر محمد صلّى اللَّه علیه و آله ملکى نازل نشد که او را بچشم خود مشاهده کنیم و رسالت وى را تصدیق کنیم؟
سپس براى نشان دادن اینکه ستیزهگرى آنها باوج خود رسیده است، مىفرماید:
وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً لَقُضِیَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ: اگر طبق میل آنها فرشتهاى فرستاده بودیم، ایمان نمىآوردند و حکمت و مصلحت، ایجاب میکرد که دیگر به آنها مهلت ندهیم و بیدرنگ آنها را گرفتار عذاب کرده، نابودشان کنیم. این معنى از حسن و قتاده و سدّى است.
مجاهد گوید: مقصود این است که فرشتهاى بصورت اصلى مىفرستادیم، قیامت بر پا مىشد یا اینکه آنها دچار عذاب مىشدند. سپس مىفرماید:
وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً لَجَعَلْناهُ رَجُلًا: اگر ملکى را بعنوان رسالت یا بعنوان اینکه برسالت پیامبر- بنا بخواهش آنها- گواهى دهد، مىفرستادیم، باز هم او را بصورت آدمى در مىآوردیم، زیرا آدمیان قادر نیستند که فرشته را بصورت اصلى مشاهده کنند.
مگر اینکه تجسم پیدا کند. به همین جهت است که فرشتگان بصورت انسان بر پیامبران نازل مىشدند. جبرئیل بصورت دحیه کلبى بخدمت پیامبر مىرسید. فرشتگانى که براى آزمایش، بر داود نازل شدند، به شکل دو انسان بودند و اینطور وانمود کردند که با یکدیگر اختلاف دارند و آمدهاند که داود در میان آنها قضاوت کند (ص ۲۰ به بعد) چند فرشتهاى که بر ابراهیم و لوط نازل شدند، بعنوان مهمان بر آنها وارد شدند.
وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ: زجاج مىگوید: کفار مردم ساده لوح را در باره پیامبر دچار شک و تردید میکردند و میگفتند: این هم بشرى است مثل شما. در اینجا خداوند مى فرماید: اگر فرشتهاى هم بصورت آدمى فرستاده بودیم، همانطورى که مردم ساده لوح دچار اشتباه شده اند. آنها هم دچار اشتباه مى شدند. بدین ترتیب آمدن فرشته، دردى دوا نمیکند و شبهه اى را از میان بر نمیدارد و هم چنان بر همان حال سابق خود باقى مى مانند.
برخى گفته اند: منظور این است که اگر فرشته اى نازل شود، جز از راه تفکر او را نمى شناسند. از آنجا که اینها اهل تفکر نیستند، هم چنان بر اشتباه خود باقى مى مانند.
اینکه مىگوید: ما امر را بر آنها مشتبه مى ساختیم، بخاطر این است که عامل اصلى خداوند است، زیرا با نازل شدن فرشته، از جانب خداوند، این اشتباه حاصل میشود.
بدنبال این مطالب، براى تسلیت خاطر پیامبر مى فرماید:
وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ: امتهاى گذشته، پیامبران پیشین را مورد استهزاء قرار میدادند. تو نخستین پیامبرى نیستى که از طرف مردم، مورد استهزاء قرار میگیرى. امت تو هم اولین امتى نیست که پیامبر خود را استهزا میکند.
فَحاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ: آنچه پیامبران بمنظور بیدار کردن مردم در باره نتایج گناه و آثار شوم انحراف، گفته بودند و مورد مسخره ایشان قرار گرفته بود، دامنگیرشان شد.
ضحاک و زجاج گویند: یعنى به کیفر استهزا، عذاب خدا آنها را احاطه کرد.[۵]
[سوره الأنعام (۶): آیات ۱۱ تا ۱۳]
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُکَذِّبِینَ (۱۱) قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلْ لِلَّهِ کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَهِ لا رَیْبَ فِیهِ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۱۲) وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۱۳)
ترجمه
بگو: در زمین گردش کنید و بچشم ظاهر و باطن، بنگرید که سرنوشت تکذیب کنندگان چگونه بوده است؟ بگو: آنچه در آسمانها و زمین است، از کیست؟ بگو: از خدا. او رحمت را بر خویشتن لازم کرده است. سوگند که شما را تا روز قیامت، مهلت میدهد و در آن روز که تردیدى در آن نیست، شما را جمع مىکند. آنها که خویشتن را بزیان افکندهاند، ایمان نمىآورند. براى خداست آنچه در ظلمت شب و نور روز، آرامش گزیند. او شنوا و داناست.
بیان آیه ۱۱- ۱۲- ۱۳
اعراب
الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ: مبتدا و خبر آن «فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ» لَیَجْمَعَنَّکُمْ: لام قسم. ممکن است این جمله، آغاز کلام و ممکن است بدل و مفسر از «الرحمه» باشد
مقصود
اکنون خطاب به پیامبر خود کرده، میفرماید:
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُکَذِّبِینَ: نظر کردن در چیزى، عبارت از کوشش براى فهم آن است از راه چشم و فکر و استدلال.
به پیامبر خود دستور میدهد که به آنها بگوید: در روى زمین گردش و سفر کنید و با چشم ظاهر و چشم باطن، بنگرید که آنهایى که حق را مسخره و تکذیب میکردند، به چه سرنوشتى گرفتار شدند؟
بدیهى است که اگر خود تکذیب کنندگان نابود شده بودند، امّا دیار و آثار آنها باقى بود و نشان میداد که آنها چگونه گرفتار عذاب خدا شده و راه زوال پیمودهاند.
آرى آنها اگر طبق دستور قرآن کریم به جهانگردى مىپرداختند، کمى بیدار مىشدند و دست از کفر و طغیان بر مىداشتند. سپس مىفرماید:
قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: از این کافران سؤال کن که آنچه در آسمانها و زمین است، از کیست؟ آیا خدا آنها را آفریده است یا بتها؟ بدیهى است که مىگویند:
خدا آفریده است. اگر آنها نگفتند، تو بگو.
قُلْ لِلَّهِ کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ: بگو: مالک و خالق و صاحب اختیار همه موجودات خداوند است که هر گونه بخواهد، در آنها تصرف میکند. او بر خود واجب کرده است که بخلق خود نعمت ببخشد. و بقولى یعنى بمردم پاداش بدهد.
برخى گویند: منظور این است که او بر خود لازم کرده است که مردم را مهلت دهد تا در صدد تدارک گذشته بر آمده، از گناهان خود توبه کنند.
کلبى گوید: منظور این است که خداوند بر خویشتن لازم کرده است که امت محمّد را مثل امتهاى دیگر در برابر گناهان دچار عذاب نکند و آنها را بکیفر تکذیب گرفتار نسازد، بلکه تا روز قیامت مهلت دهد.
لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَهِ: آرى رحمت او نسبت به شما مردم این است که تا روز قیامت به شما مهلت مىدهد، آن گاه شما را جمع و به اعمال شما رسیدگى میکند. این جمله، همانطورى که گفتهایم، «الرحمه» را تفسیر میکند. مقصود این است که گنهکار از این مهلت، استفاده کند و نادم و تائب شود.
برخى گویند: این جمله، خطاب بمنکرین قیامت است. یعنى: میان شما و روز قیامت که منکر آن هستید، جمع خواهیم کرد و در آن روز تمام نسلها بیک جا مى آوریم.
لا رَیْبَ فِیهِ: روز قیامت، همان روزى است که: در باره آن تردیدى نیست.
ممکن است گفته شود: چگونه مشرکین را از روز قیامت مىترساند، حال آنکه آنها منکر قیامت هستند و کسى که منکر چیزى هست، از آن نمىترسد؟
پاسخ این است که: در حقیقت خداوند میخواهد آنها را الزام کند که قیامت حتمى است. وانگهى این مطلب بدنبال دلیل قیامت ذکر شده و صحیح است.
دیگر اینکه: در اینجا بطور مطلق، از قیامت نفى شک و تردید شده است، در حالى که مردم کافر در باره آن شک و تردید دارند. لکن باید توجه داشت که حق، حق است، خواه کسى در باره آن تردیدى داشته باشد یا نه. از طرف دیگر، دلایل طورى بیان شدهاند که جایى براى شک و تردید باقى نمیگذارند، زیرا نعمتهاى دنیا هم براى نیکوکاران است هم براى بدکاران، بنا بر این باید جاى دیگرى باشد که میان بدکاران و نیکوکاران فرق گذاشته شود. دلیل دیگر این است که: تکلیفات الهى پاداش لازم دارند. از آنجا که دادن پاداش در این جهان ممکن نیست، زیرا پاداش باید خالى از شایبه رنج و زحمت باشد و چنین پاداشى در این جهان وجود ندارد و نیز پاداش نباید توام با تکلیف که خود مشقت و زحمت لازم دارد، باشد، پس جهان دیگرى باید باشد که فقط در آنجا پاداش بىرنج و مزد بىزحمت به نیکوکاران داده شود. از همه این دلایل که بگذریم، ملاحظه مىکنیم که در این جهان، ستمکاران بهر گونه ستمى دست مىیازند و هیچگونه انتقامى به نفع مظلوم از آنها گرفته نمیشود. گروهى دچار بیمارى و درد و مصیبت میشوند بدون اینکه استحقاقى داشته باشند. یا عوضى به آنها داده شود. اینها ایجاب مىکنند که جهان دیگرى باشد که بمردم عوض داده شود و حق مظلوم از ظالم گرفته شود.
الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ: با آنها که کفر و عناد، خود را بورطه هلاک افکندهاند، ایمان نمىآورند و در برابر حق تسلیم نمیشوند. قبلا به این نکته اشاره کرد که ملک آسمانها و زمین، از خداست. اکنون در باره موجوداتى که در آسمانها و زمین هستند، مىفرماید:
وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ: آفرینش و مالکیت و سلطنت هر چه در زیر پرده ظلمت شب یا در زیر پرده سفید روز ساکن است، بخدا تعلق دارد. در آیه پیش فرمود:
موجوداتى که در آسمانها و زمین هستند، بخدا تعلق دارند و در این آیه، میفرماید، موجوداتى که در ظلمت شب و نور روز، ساکنند، از خدا هستند و بدینترتیب در قلمرو بىنهایت مکان و زمان، حکومت و قدرت خود را توسعه بخشید. گویا مقصود این است که تمام اجسام و عوارض آنها بخدا تعلق دارند. مقصود از سکون، در حقیقت، حلول و وجود است.
برخى گفتهاند: منظور این است که تمام موجوداتى که در شب، آرمیدهاند و تمام موجوداتى که در روز، بکوشش و تلاش مشغولند، مخلوق خدا هستند. علت اینکه فقط سکون را آورده و به تحرک، اشارهاى نکرده، این است که بیشتر، موجودات در حال سکون و آرامش و کمتر در تحرکند. وانگهى بدنبال هر تحرکى، سکون و آرامش است. پس آیه، باین معنى است: براى خداست موجوداتى که شب و روز در حال آرامش و تحرک هستند. لکن عرب، با ذکر یک طرف قضیه، از ذکر طرف دیگر خوددارى میکند.
علاوه بر این قسمتى که ذکر شده، بر قسمت محذوف دلالت مىکند. مثل: «سَرابِیلَ- تَقِیکُمُ الْحَرَّ» (نحل ۸۱) یعنى: جامههایى که شما را از سرما و گرما هر دو حفظ میکند، نه فقط از گرما.
پرسش چرا از میان تمام جنبههاى عالم خلقت، تنها به حرکت و سکون اشاره کرده است؟
پاسخ علت این است که: حرکت و سکون موجودات، دلالت دارند بر اینکه آنها از نیستى به هستى آمدهاند و هر چه از نیستى به هستى آمده باشد، نیازمند خالق و صانع است.
بعلاوه، هیچ جسمى خالى از حرکت و سکون نیست؛ بنا بر این براى حرکت خود، محتاج محرک و براى سکون خود نیازمند کسى است که او را از حرکت باز دارد و سکون بخشد؛ زیرا نسبت جسم، به حرکت و سکون، مساوى است و هیچکدام بدون یک علت، عارض آن نمیشود. از آنجا که در آغاز آیه، مطلبى را آورده بود که نتیجه آن اثبات صانع و آفریدگار جهان است، در پایان آیه، اشارهاى به بعضى از صفات او کرده، میفرماید:
وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ: سمیع یعنى شنوا. خدا همواره سمیع است، زیرا معناى آن یکى است که اگر موجود زندهاى در جهان خلقت پدید آید، خداوند شنواى صوت اوست. علیم، یعنى کسى که به تدبیر عالم خلقت و هر موجودى عالم باشد.
در این آیه، شب و روز بمنزله مسکن موجودات به شمار آمد، زیرا سکون موجودات از شب و روز نیست. خداوند با همین جمله کوتاه، بموجودات بىشمار عالم هستى اشاره کرد و این از فصاحت و بلاغت قرآن کریم است.
شاعر عرب، نابغه، در شعر زیر، توانسته است بیک همچو شاهکار ادبى دست بزند:
فانک کاللیل الذى هو مدرکى | و ان خلت ان المنتأى عنک واسع | |
یعنى: قلمرو قدرت تو وسیع است. تو همچون ظلمت شب، مرا فرا مىگیرى.
بهر کجا فرار کنم، از قلمرو قدرت تو خارج نمیشوم.
[سوره الأنعام (۶): آیات ۱۴ تا ۱۵]
قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۴) قُلْ إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (۱۵)
ترجمه
بگو: آیا جز خدا را ولى و صاحب اختیار خود قرار دهم؟ خدا آفریدگار آسمانها و زمین است. اطعام میکند و اطعام نمیشود. بگو: به من دستور داده شده است که اولین مسلم باشم و از مشرکین نباشم.
بگو: اگر خدا را معصیت کنم، از عذاب روزى بزرگ مىترسم.
بیان آیه ۱۴- ۱۵
لغت
فطره: آفرینش موجودات و آوردن آنها از نیستى به هستى. ابن عباس گوید: من معناى «فاطر» را نفهمیده بودم. تا اینکه دو نفر عربى که بر سر چاهى اختلاف داشتند، نزد من آمدند و یکى از آنها گفت: «انا فطرتها» یعنى: من از اول چاه را حفر کردهام.
اعراب
غَیْرَ اللَّهِ: مفعول دوم «اتخذ» إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی: ممکن است جمله معترضه باشد و محلى از اعراب نداشته باشد و ممکن است جمله حالیه باشد در هر صورت، جواب شرط محذوف است.
شان نزول
گفتهاند: اهل مکه، به پیامبر گفتند:
– دین قومت را رها کردى. میدانیم که این کار را از روى فقر انجام دادهاى. ما مقدارى از اموال خود را بتو مىدهیم که از همه ما ثروتمندتر شوى.
به همین مناسبت، آیه نازل شد.
مقصود
قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: به این مشرکین بگو:
چگونه ممکن است از خدایى که آسمانها و زمین را از نیستى بهستى آورده است، دور شوم و جز او را ولى و سرور و صاحب اختیار خود قرار دهم؟
ولىّ، کسى است که صاحب اختیار کسى باشد. مقصود این است که من کسى را جز خدا ولى خودم قرار نمیدهم، لکن جمله را بصورت پرسش آورده، تا در بیان مقصود، رساتر باشد.
وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ: او خداى است که موجودات را روزى میدهد و نیازى بروزى دیگران ندارد. اما علت اینکه بجاى روزى دادن، اطعام کردن را بکار مىبرد، این است که مردم بیشتر نیازمند طعام هستند. بعلاوه، از این بیان، استنباط میشود که خداوند شباهتى به موجودات جسمانى که نیازمند غذا هستند، ندارد. تنها موجودات جسمانى به غذا محتاجند.
این آیه، استدلال محکمى است در برابر کافران. کسى که خالق آسمانها و زمین و پدید آورنده موجودات و مدبر و رازق و اطعام کننده ایشان است و همه موجودات، دست نیاز بسوى درگاه او بر آوردهاند، برتر از آن است که مانند و نظیرى داشته باشد.
او قادر، قاهر، غنى و حىّ است و جز او کسى سزاوار پرستش نیست.
قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ: بگو: خدا بمن فرمان داده است که نخستین کسى باشم که در برابر فرمانش تسلیم و در برابر حکمش راضى باشم. پیش از همه، خدا را عبادت کنم و پیش از همه بعد از دوران فترت رسل به او ایمان آورم، بنا بر این او اولین مؤمن و مسلمان است، زیرا بر او وحى نازل شده است.
برخى گویند: یعنى مامورم که اولین خاضع و مؤمن و حق شناس و رها کننده شرک و بت پرستى باشم. چنان که موسى گفت: «سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ» (اعراف ۱۴۳: خدایا منزهى تو. بدرگاهت توبه مىکنم و من نخستین مؤمن هستم) مقصود موسى این بود که من از کسانى نیستم که میخواستند ترا بچشم بنگرند. و چنان که ساحران دربار فرعون گفتند: «إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطایانا أَنْ کُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِینَ» (شعراء- ۵۱.) یعنى: طمع ما این است که خدا از خطاهاى ما در گذرد، زیرا ما نخستین کسانى هستیم که به سحر نبودن عصا و حق بودن آن از میان ساحران ایمان مى آوریم.
وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ: نه تنها به من امر کرده است که اولین مؤمن و مسلم باشم، بلکه امر کرده است که خود را از صف مشرکین خارج سازم.
قُلْ إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ: بگو من یقین دارم و مىترسم که اگر امر خدا را ترک و او را معصیت کنم یا غیر او را ولى خود قرار داده، پرستش کنم، در آن روز بزرگ و هولناک که دلها را به طپش مىافکند، یعنى روز قیامت، گرفتار عذاب خدا شوم.
[سوره الأنعام (۶): آیات ۱۶ تا ۱۸]
مَنْ یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ (۱۶) وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۱۷) وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ (۱۸)
ترجمه
هر کس عذاب خدا در آن روز، از او برداشته شود، خدا او را رحم کرده و این، رستگارى بزرگ است.
اگر از جانب خدا زیانى بتو برسد، جز او کسى آن زیان را دور نمیسازد و اگر خیرى بتو رسد. او بر هر چیزى تواناست. او مقتدر و بر سر بندگان خویش غالب است.
او حکیم و آگاه است.
بیان آیه ۱۶
قرائت
یصرف: حمزه و کسایى و خلف و یعقوب و ابو بکر، بفتح یاء و کسر راء و دیگران بضم یاء و فتح راء خواندهاند. بنا بر اول فاعل «یصرف» ضمیر عاید به «ربى» است ممکن است ضمیر مفعول که عاید به عذاب است نیز حذف شده باشد. بدیهى است که «من» شرطیه است و موصوله نیست تا عاید آن حذف شده باشد. بنا بر قرائت دوم، نایب فاعل ضمیر مستتر است که به عذاب برمیگردد. در هر صورت ضمیر «عنه» به «من» برمیگردد.
مقصود
مَنْ یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ: آنان که از عذاب خدا در روز قیامت، آسوده هستند و خدا آنها را آمرزیده است، حتماً از رحم و پاداش خدا برخوردار مىشوند. مقصود این است که تنها عذاب از آنها برداشته نمیشود، بلکه مورد رحمت خدا نیز قرار مىگیرند.
وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ: رستگارى آشکار، همین است.
ممکن است مقصود این باشد، که تنها عذاب از کسانى برداشته میشود که رحمت خدا شامل حالشان شود. از پیامبر گرامى روایت شده است که فرمود:
– به خدا هیچکس با عمل خود داخل بهشت نمیشود.
گفتند:
– یا رسول اللَّه، حتى شما؟! دست را بر سر گذاشت و با صداى بلند فرمود.
– حتى مرا هم در دریاى رحمت و فضل خود فرو خواهد برد.
بیان آیه ۱۷- ۱۸
مقصود
اکنون این مطلب را بیان میکند که تنها خداوند مالک سود و زیان است.
مىفرماید:
وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ: اگر خداوند ترا دچار فقر یا بیمارى یا گرفتارى دیگرى کند، هیچکس جز خودش قادر نیست که ترا نجات دهد و آسوده کند.
وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ: و اگر از جانب خداوند روزى فراوان و تندرستى و دیگر امور پسندیده دنیا، نصیب تو شود، او بر همه چیز قادر است و سود و زیان مردم بدست اوست. هیچکس قادر نیست که جلو سود و زیانهایى که خدا بمردم مىرساند، بگیرد.
پرسش مس کردن، خاصیت اجسام است، اما خدا جسم نیست که کسى را مس کند. چرا مىگوید: «إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ …»؟
پاسخ مقصود این نیست که خدا کسى را مس میکند، بلکه مقصود این است که سود و زیان از جانب خداوند بر مردم نازل میشوند و آنها را مس میکنند. در حقیقت، سود و زیان مردم را مس میکنند نه خدا.
کلمه هاى «ضرّ» و «خیر» دو اسم جامع هستند که شامل هر سود و زیانى میشوند.
وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ: او بر بندگان خویش غالب است. همه بندگان در زیر نفوذ قدرت او قرار دارند و هیچکس از قلمرو قدرت او خارج نیست. نظیر آن «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ» است (فتح ۱۰) مقصود این است که خدا از همه قویتر است.
وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ: خداوند در عین اینکه قادر و قاهر است، حکیم و آگاه است و هیچ کارى را بدون مصلحت، انجام نمیدهد.
«قاهر» یا صفت فعل است یا صفت ذات. بنا بر تفسیرى که ما کردیم و قاهر را به معناى قادر بودن ذات حق دانستیم، صفت ذات است، اما برخى هم صفت فعل دانستهاند.
گویند: خداوند هنگامى قاهر است که دیگرى را مقهور و مغلوب خود قرار دهد. بنا بر این معنى، قاهر صفت همیشگى حق نیست.
[سوره الأنعام (۶): آیات ۱۹ تا ۲۰]
قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَهً قُلِ اللَّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَهً أُخْرى قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنِی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ (۱۹) الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۲۰)
ترجمه
بگو: چه چیزى براى شهادت بزرگتر است؟ بگو: خدا میان من و شما گواه است. این قرآن بمن وحى شده است تا شما و هر کس که قرآن باو برسد، بترسانم.
آیا شما شهادت مىدهید که با خدا خدایان دیگرى است؟ بگو: من گواهى نمیدهم.
بگو: فقط او خداى یکتاست و من از آنچه شریک قرار میدهید، بیزارم.
آنان که کتاب بر آنها نازل کردهایم، پیامبر را چنان مىشناسند که پسران خود.
آنان که خویشتن را بزیان افکندهاند، ایمان نمىآورند.
بیان آیه ۱۹- ۲۰
اعراب
شهاده: تمیز وَ مَنْ بَلَغَ: در محل نصب به انذار. عائد موصول حذف شده است.
الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ: مبتدا. خبر آن «یعرفونه» الَّذِینَ خَسِرُوا: صفت «الَّذِینَ آتَیْناهُمُ» یا مبتدا
شان نزول
کلبى گوید: اهل مکه، خدمت پیامبر آمده، عرض کردند:
– آیا خدا پیامبرى جز تو سراغ نداشت که بفرستد؟ هیچکس ترا تصدیق نمیکند.
از یهودیان پرسیدهایم، آنها هم در کتابهاى خود بنام تو بر نخوردهاند. اکنون شاهدى بیاور که برسالت تو شهادت دهد.
از اینرو آیه نازل شد.
مقصود
قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَهً: به این کفار بگو: چه چیز در نظر شما براى شهادت به رسالت من مهمتر است تا همان را بیاورم و گواه صدق گفتار خویش قرار دهم؟ ممکن است بگویند: خدا از همه چیز و همه کس مهمتر است. اگر اینطور گفتند، چه بهتر؟! و اگر نگفتند، تو بگو.
قُلِ اللَّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ: بگو: خداوند میان من و شما گواه است و به رسالت و نبوت من گواهى میدهد. و بقولى: یعنى خدا شاهد است که من تبلیغ رسالت مىکنم و شما تکذیبم مىکنید.
وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ: خدا این قرآن را بعنوان دلیل یا گواه راستگویى من، بر من نازل کرده است تا شما و هر کس که تا روز قیامت قرآن به او برسد، از عذاب خداوند بترسانم.
حسن در تفسیر خود از پیامبر روایت کرده است که: هر کس که صداى دعوت من به یگانه پرستى به او برسد، مصداق این آیه است و بر او اتمام حجت شده است.
محمد بن کعب گوید: هر کس که قرآن به او برسد، گویى پیامبر اسلام را دیده و سخن او را شنیده است.
مجاهد گوید: قرآن بهر جا بیاید، دعوت کننده و ترساننده است. وى همین آیه را مىخواند.
در تفسیر عیاشى است که امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام میفرمودند:
معناى «مَنْ بَلَغَ» این است که هر کس، امامى از آل محمد (ص) ببیند که مردم را بوسیله قرآن مىترساند، مثل این است که خود پیغمبر را دیده است. بنا بر این بیان «مَنْ بَلَغَ» در محل رفع و عطف بر ضمیر مستتر در «انذر» است.
دلالت آیه
از این آیه، برمىآید که خدا را مىتوان «شیء» نامید، زیرا در جواب «قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَهً» مىفرماید «قُلِ اللَّهُ» شیء چیزى است که بتوان به آن علم پیدا کرد و از آن خبر داد، بنا بر این خداوند «شیء» است اما نه مثل اشیاء دیگر. او با موجودات جهان- اعم از موجودات جوهرى و عرضى- تفاوت دارد و اشتراک اسمى موجب مشابهت و برابرى او با موجودات دیگر نمیشود.
از جمله «مَنْ بَلَغَ» استفاده میشود که پیامبر، خاتم انبیا و مبعوث بهمه جهانیان در همه اعصار است.
در آیه بعد، براى توبیخ آنها مىفرماید أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَهً أُخْرى: این جمله، بصورت استفهام و پرسش است: اما معناى آن انکار و ردّ است. یعنى: شما چگونه شهادت مىدهید که با خداوند، خدایان دیگرى است، با اینکه بطلان این مطلب، مسلم است و دلایل روشنى در دست است که خدا یکى است؟[۱۰] اکنون به پیامبر خود میفرماید:
قُلْ لا أَشْهَدُ: بگو: من چنین شهادتى نمىدهم. اگر چه شما بدون هیچگونه دلیلى شهادت مىدهید و بزعم خود براى خدا اثبات شریک مىکنید.
شاهد به کسى مىگویند که براى اثبات دعواى مدعى گواهى مىدهد.
قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنِی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ: به کسانى که شهادت مىدهند که خدایان دیگرى با خدا هستند، بگو: خداوند، معبود یکتا و یگانه است.
من از بتهاى شما و از بت پرستیهاى شما بیزارم.
علما مىگویند: مستحبّ است کسى که مسلمان میشود، شهادتین را بر زبان آورد و از هر دینى بجز اسلام تبرى جوید.
اکنون این نکته را بیان مىکند که کفار بر دو دستهاند: جاهل و معاند.
مىفرماید:
الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ: این جمله را در سوره بقره، تفسیر کردهایم.
الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ: آنان که خود را بزیان افکندهاند، ایمان نمىآورند. اگر «الذین» صفت براى «الذین» اول باشد، منظور اهل کتاب است که با اینکه وى را همچون فرزندان خود مىشناسند، دچار زیانکارى شده، به او ایمان نمىآورند. اما اگر ارتباطى به سابق نداشته باشد، شامل همه کفار میشود.
ابو حمزه ثمالى گوید: وقتى که پیامبر گرامى اسلام وارد مدینه شد، عمر به عبد اللَّه بن سلام گفت: خداوند در قرآن کریم فرموده است که: اهل کتاب، پیامبر را همچون فرزندان خود مىشناسند. آیا این مطلب صحیح است؟
عبد اللَّه بن سلام گفت: ما پیامبر را با همان اوصافى که خداوند بیان کرده است، در میان شما مىشناسیم. همانطورى که فرزندان خود را مىشناسیم. بخدا قسم، من محمد (ص) را از پسرم بهتر مىشناسم.
عمر گفت: چطور؟
پاسخ داد: محمد را با اوصافى که خداوند برایش شمرده است، مىشناسم و اطمینان پیدا مىکنم. اما در باره پسرم اطمینان ندارم. شاید مادرش خطایى کرده باشد.
عمر گفت: توفیق یافتى و راست گفتى و بصواب رفتى.
[سوره الأنعام (۶): آیات ۲۱ تا ۲۴]
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (۲۱) وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (۲۲) ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاَّ أَنْ قالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ (۲۳) انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ (۲۴)
ترجمه
ظالمتر از کسى نسبت دروغ به خدا مى دهد و آیات خدا را تکذیب مىکند، کیست؟ ستمکاران رستگار نمیشوند.
روزى که همه آنها را محشور مىکنیم. سپس به آنهایى که براى خدا شریک قرار دادهاند، گوییم کجایند شریکان شما که مىپنداشتند شریک خدا هستند؟
آن گاه پاسخ آنها جز این نباشد که گویند: قسم بخدا، پروردگارمان، که ما مشرک نبودهایم.
بنگر که چگونه بخود دروغ بستند و دروغى که ساخته بودند، گم میشود و براى آنها سودى ندارد.
بیان آیه ۲۱- ۲۲
قرائت
نحشرهم: یعقوب این کلمه را به یاء و دیگران به نون خواندهاند. قرائت یاء بنا بر این است که ضمیر آن به «اللَّه» برگردد و قرائت نون بنا بر این است که کلامى مستقل باشد.
اعراب
وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ: یعنى «اذکر یوم …» الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ: عائد موصول حذف شده است. همچنین دو مفعول «تزعمون» یعنى «تزعمونهم شرکاء»
مقصود
اکنون خداوند متعال، در مقام توبیخ آنها بر آمده، میفرماید:
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ: این استفهام به معناى انکار است. ابن عباس گوید: یعنى هیچکس ستمکارتر از کسى که بخدا نسبت دروغ داده:
خدایان دیگرى را شریکش قرار میدهد یا قرآن و پیامبر و معجزاتش را تکذیب مىکند، نیست.
إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ: مردم ستمکار، یعنى کسانى که به نبوت حضرت محمد (ص) کافرند و آیات خدا را تکذیب و انکار مىکنند، برحمت و ثواب و رضوان خدا و نجات از آتش رستگار نمىشوند.
وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً: روزى بیاید که همه آنها را از قبرها محشور و وارد محل حساب کنیم.
ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ: آن گاه به آنها که براى ما شریکانى قرار دادهاند، خواهیم گفت: کجایند آنان که گمان مىکردند شریک ما هستند؟
در وجه این سؤال، اختلاف شده است.
برخى گویند: روز قیامت، مشرکین مىبینند خداوند از گناه اهل توحید در مى- گذرد. بیکدیگر مىگویند: هر گاه از شما سؤال کردند، بگویید: ما یکتا پرست بودهایم.
هنگامى که خداوند آنها را جمع مىکند، به آنها مىگوید: شرکاء کجا هستند؟ تا بدانند که خداوند علم دارد که آنها مشرک بودهاند و کتمان کردن براى آنها سودى ندارد.
بیشتر مفسران گویند: مشرکین گمان مىکنند که بتها پیش خدا آنها را شفاعت خواهند کرد. روز قیامت به آنها گفته میشود: کجایند آنان که شریک خدا مىپنداشتید و گمان میکردید که شفیع شما خواهند شد؟ بدینترتیب آنها را توبیخ کرده، سرکوفت مىدهند.
اینکه مىگوید: شرکاى ایشان، بخاطر این است که آنان بتها را براى خاطر خودشان شریک خدا مىپنداشتند. زعم به معناى دروغ است. ابن عباس گوید: هر زعمى در کتاب خدا بمعناى دروغ است. این آیه، دلیل است بر ردّ جبریان و اثبات معاد و زنده شدن تمام مردم.
بیان آیه ۲۳- ۲۴
قرائت
لم تکن فتنتهم: اهل مدینه و ابو عمرو و ابو بکر از عاصم و خلف «لم تکن» را به تاء «فتنتهم» را به نصب و ابن کثیر و ابن عامر و حفص از عاصم به رفع خواندهاند.
حمزه و کسایى و یعقوب «لم یکن» را به یاء «فتنتهم» را به نصب خواندهاند. بنا بر اینکه «فتنتهم» به نصب خوانده شود، فاعل «لم تکن» قول است که چون مقصود از آن فتنه است، مؤنث آورده شده، چنان که اگر فعل به یاء هم خوانده شود، فاعل آن قول است. قرائت متن به این اعتبار است که «فتنتهم» فاعل است.
ربنا: حمزه و کسایى و خلف به نصب و دیگران به جر خواندهاند. وجه نصب این است که بتقدیر «یا ربّنا» و وجه جر این است که صفت باشد.
لغت
فتنه: آزمایش. «فتن الرجل بالمرأه» یعنى آن مرد شیفته آن زن شد. شاعر گوید:
لئن فتنتنى لهى بالامس افتنت | عقیلا فامسى قد قلى کل مسلم | |
یعنى: اگر دنیا مرا آزمود و شیفته خود کرد، دیروز هم عقیل را چنان شیفته خود کرد که هر مسلمانى را بخشم در آورد.
اعراب
کیف: مفعول «کذبوا»
مقصود
اکنون خداوند بنقل پاسخ آنها پرداخته، مىفرماید:
ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ: در باره معناى فتنه، اختلاف است:
۱- یعنى: پاسخ آنها این است که مىگویند: بخدا ما مشرک نبودیم، زیرا وقتى که از آنها سؤال میکنند که: شرکا کجا هستند؟ در حقیقت آنها را امتحان میکنند.
پاسخ این امتحان چیزى جز این نیست که بگویند: بخدا ما مشرک نبودیم.
۲- یعنى: عذر آنها این است که بگویند ما مشرک نبودیم. این معنى از ابن عباس و قتاده و مروى از امام صادق (ع) است.
۳- زجاج گوید: این آیه داراى معناى لطیفى است که کسانى مىفهمند که به رموز کلام آشنا باشند. خداوند متعال، در این آیات، گفتگوهایى که میان پیامبر و مشرکین ردّ و بدل شده بود و شیفتگى و دلبستگى ایشان را نسبت بشرک بیان کرد. بدیهى است که این شیفتگى و دلبستگى سرانجام خوشى ندارد و عاقبت کار، آنها بخود مىآیند و به بیهودگى رفتار خود و بىارزشى بتها پى مىبرند و از آنها تبرى میجویند. خیلى عادى است که هر گاه انسانى شخص گمراهى را دوست بدارد، همین که آن شخص دچار هلاکت و بدبختى شد، از او نفرت پیدا مىکند. آن گاه به او مىگویند که دوستى تو نسبت بآن شخص، بخاطر این بود که شیفته و دلبسته او شده بودى. پس فتنه در اینجا به معناى شرک و شیفتگى به بتهاست. مؤید این مطلب روایت عطا از ابن عباس است که:
مقصود از فتنه آنها، شرک آنها در دنیاست. بازگشت این معنى به حذف مضاف است.
یعنى: عاقبت فتنه آنها (عاقبه فتنتهم) جز این نیست که بگویند ….
پرسش چگونه ممکن است در آنجا دروغ بگویند و قسم دروغ بخورند، با اینکه آنجا دار تکلیف نیست؟ مردم بخاطر مشاهده حقایق و بر طرف شدن شک و تردید و معرفت آنها نسبت بخدا، ناگزیرند دست از کارهاى زشت بردارند.
پاسخ معناى گفتار آنها این است که: ما بر حسب اعتقاد خودمان در دنیا مشرک نبودهایم.
چه مشرکین در دنیا معتقدند که راه صواب مىپیمایند. از همین جهت است که در آخرت بر این اعتقاد خود سوگند یاد میکنند و خود را راستگو میدانند.
برخى گوید: علت اینکه سوگند میخورند، این است که بر اثر ترس از قیامت، عقل خود را از کف دادهاند، اما همین که عقلشان بجا آمد، زبان به اقرار و اعتراف مىگشایند.
ممکن است با مشاهده اهوال قیامت، چنان مدهوش شده باشند که شرک خود را در دنیا فراموش کرده باشند.
انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ: ببین اینها چگونه بر خویشتن دروغ مىبندند و سوگند دروغ یاد مىکنند.
این استفهام، براى اظهار تعجب و شگفتى است. منظور این نیست که پیامبر به صحنه قیامت نگاه کند، زیرا آخرت هنوز فرا نرسیده و قابل دیدن نیست. منظور این است که پیامبر در باره این گفتار دقت کند.
در اینجا خداوند آنها را دروغگو معرفى مىکند، در حالى که آنها بعقیده خودشان راستگو هستند. علت این است که دروغ عبارت از خلاف واقع گفتن است. خواه گوینده، علم داشته باشد که خلاف واقع مىگوید یا نه. آنها مىگویند: ما مشرک نبودهایم. در حالى که مشرک بودهاند. پس دروغگو هستند.
جبائى گوید: یعنى ببین آنها چگونه در دنیا بخود دروغ مىبندند و با اینکه حقیقتاً مشرک هستند، معتقدند که بر حقند.
وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ: آنها بدروغ مىگفتند: بتها پیش خدا شفاعت ما مىکنند. روز قیامت بتها را نمىبینند و از آنها نفعى نمىبرند. برخى گویند: این جمله اختصاصى به بتها ندارد. اصولا هر چه را که انسان بغیر از خداوند پرستش کند، در روز قیامت گمش مىکند و نفعى از او نمىبرد.
یک بحث کلامى
عدلى مذهبان اختلاف کرده اند که آیا مردم در آخرت، ممکن است دروغ بگویند.
بنا بر آنچه ما گفتیم، صحیح این است که ممکن نیست. برخى گویند ممکن است بر اثر ترس و وحشت، دروغ بگویند، اما همین که بهشتیان وارد بهشت و دوزخیان وارد دوزخ شدند، دیگر ممکن نیست کسى دروغ بگوید یا کار زشتى کند. بلکه ناچارند زشتىها را ترک کنند. این قول از ابى بکر بن اخشید است. برخى از متکلمین مىگویند:
در همه حال ممکن است دروغ بگویند یا کار زشت کنند.
[سوره الأنعام (۶): آیات ۲۵ تا ۲۶]
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَهٍ لا یُؤْمِنُوا بِها حَتَّى إِذا جاؤُکَ یُجادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ (۲۵) وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ یُهْلِکُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ (۲۶)
ترجمه
برخى از آنها بتو گوش مىدهند. ما بر دلهاى ایشان پوشش و در گوشهاى ایشان سنگینى افکندهایم که نفهمند. آنها هر آیهاى ببینند، ایمان نمىآورند. حتى هنگامى که نزد تو مىآیند، با تو بجدال پرداخته، کافران گویند: این نیست مگر احادیث عجیب و غریب گذشتگان.
آنها مردم را از وى نهى میکند. و از وى دور میشوند و جز خویشتن را هلاک نمیکنند و نمیدانند.
بیان آیه ۲۵
لغت
اکنّه: پوششها. جمع «کنان» وقر: سنگینى گوش. شاعر گوید:
و کلام سیئ قد وقرت | اذنى منه و ما بى من صمم | |
یعنى: سخن زشتى که گوش من از آن سنگین شد، در حالى که من دچار کرى نیستم.
اساطیر: جمع «اسطوره» و «اسطاره» این کلمه از «سطر کتاب» یعنى نوشتن کتاب گرفته شده است. مقصود از «اساطیر الاولین» نوشتههاى عجیب و غریب پیشینیان است. جمع «سطر» به «اسطار» بسته میشود و «اسطار» به «اساطیر» بنا بر این ممکن است «اساطیر» جمع جمع باشد. شاعر گوید:
انى و اسطار سطرن سطرا | لقائل یا نصر نصرا نصرا | |
یعنى: قسم به سطرهایى که نوشته شدهاند، من مىگویم: اى نصر، یارى کن.
جدال: خصومت
اعراب
أَنْ یَفْقَهُوهُ: مفعول له. یعنى «کراهه ان …» یُجادِلُونَکَ: حال
شان نزول
گفتهاند: گروهى از مشرکین مکه، که نضر بن حارث و ابو سفیان و ولید بن مغیره و عتبه بن ربیعه و برادرش شیبه و … از آنها بودند، در مجلس پیامبر که مشغول قرائت قرآن بود، نشستند و به نضر گفتند: محمد چه میخواند؟ گفت: داستانهاى عجیب و غریب گذشتگان. نظیر آنچه که من در باره گذشتگان براى شما نقل میکردم.
این آیه بهمین مناسبت نازل شد.
مقصود
اکنون خداوند در باره حال آنها در موقع استماع قرآن مىفرماید:
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً: گروهى از کفار که سابقاً در باره آنها سخن گفتیم و بقول مجاهد، یعنى قریش به کلام تو گوش میکنند. اما بر دلهاى آنها پردهاى افکندهایم و در گوشهاى آنها سنگینى قرار دادهایم، تا سخن ترا نفهمند.
ابو عاصم عامرى گوید: بهترین اقوال در اینباره این است که روایت شده، که پیامبر اسلام، شبها نماز را بلند میخواند و در ضمن نماز قرائت قرآن میکرد، بامید اینکه کسى گوش کند و درباره معناى آن بیندیشد و ایمان آورد. مشرکین وقتى که صداى او را مىشنیدند، بآزارش پرداخته، او را از بلند خواندن قرآن منع میکردند.
خداوند متعال آنها را خواب میکرد و بر دلهاى ایشان پوششى مىافکند که از هدف خویش باز ایستند و نتوانند پیامبر را اذیت و منع کنند. این کار را خداوند هنگامى میکرد که آنها دلایل پیامبر را شنیده بودند و بر آنها اتمام حجت شده بود و دیگر مسلم شده بود که ایمان نخواهند آورد. پس القاى خواب بر آنها، تشبیه شده است به افکندن پرده بر دلها و سنگینى در گوشها. زیرا هر دو از نظر خاصیت عدم تدبر و دقت، یکى هستند. به همین معنى است آیه: «وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ حِجاباً مَسْتُوراً» (اسراء ۴۵: هنگامى که قرآن میخوانى میان تو و آنها که به آخرت ایمان ندارند، پردهاى قرار میدهیم) یک احتمال هم این است که خداوند جلو فهم آنها را میگیرد و آنها را از فهم باز میدارد، بخاطر کفرشان. یعنى کیفر کفر آنها را اینطور میدهد که موانعى در راه فهم و شنوایى آنها ایجاد کند.
احتمال سوم این است که: کفرى که در دلهاى ایشان است، بطور تشبیه و مجاز،پوشش دل و اعراض و روى گردانى آنها از فهم قرآن را بطور مجاز، سنگینى گوش نامیده است، زیرا با وجود کفر و اعراض ممکن نیست، ایمان حاصل شود، چنان که با وجود پرده بر دل و سنگینى در گوش، ممکن نیست انسان چیزى بفهمد و ایمان بیاورد. اما علت اینکه: عامل سنگینى گوش و پرده افکنى بر دلها را خودش معرفى کرده، این است که: این تشبیه را خود خداوند بکار برده است. یعنى: ما کفر و اعراض ایشان را با پرده دل و سنگینى گوش، همانند دانستیم. چنان که هر گاه انسان کسى را ستایش کند و فضایل و مناقبى به او نسبت دهد، مىگوید: من او را فاضل و بزرگوار قرار دادم و هر گاه براى او معایب و گناهانى بشمارد، مىگوید: من او را فاسق کردم. در حالى که گوینده فقط اوصاف آنها را بیان کرده، نه اینکه تاثیرى در فضل و فسق آنها داشته است.
نمونه دیگر اینکه مىگویند: قاضى فلان کس را عادل ساخت. یعنى حکم به عدالت او کرد و حال او را آشکار ساخت. شاعر گوید:
جعلتنى باخلا کلا و رب منى | انى لأسمح کفا منک فى اللزب | |
یعنى: تو مرا بخیل شمردى. سوگند به خداى منى، چنین نیست، من در روزگار قحطى از تو دست بازترم.
وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَهٍ لا یُؤْمِنُوا بِها: ابن عباس گوید: یعنى اگر هر چیز عبرت- آموزى بنگرند، ایمان نمى آورند. برخى گویند: یعنى اگر معجزه اى هم ببینند که دلیل نبوت تو باشد، ایمان نخواهند آورد. بخاطر اینکه عناد دارند.
اگر آیه را بر معناى ظاهرش حمل کنیم، صحیح نیست، زیرا کسى که نمیتواند بفهمد و بشنود، در باره او نمیگویند: عناد دارد و حتى اگر معجزه یا چیز عبرت آموزى هم بنگرد، ایمان نمىآورد. چنین کسى را نمیتوان غافل معرفى کرد و تکذیب آیات را بر او عیب دانست، زیرا او ممنوع از فهم است.
اما حل اشکال این است که: خداوند در وصف بعضى از کفار میفرماید:
«وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِ آیاتُنا وَلَّى مُسْتَکْبِراً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها» (لقمان ۷: هر گاه آیات ما برایش خوانده شود، طورى روى گردان میشود که گویى نشنیده است) و اگر در گوش آنها طورى سنگینى بود که نمىشنیدند، چه معنى داشت که بدنبال آن بگوید: «کَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْراً» (گویا در گوشهایش سنگینى است) و چه معنى داشت که او را مورد نکوهش قرار دهد، زیرا او قوه شنوایى ندارد و کسى که این قوه را ندارد، بر ترک شنوایى نکوهش نمیشود؟ (پس منظور این است که با اینکه میشنوند، همانند کرها هستند و مطلب را درک نمیکنند).
حَتَّى إِذا جاءُوکَ یُجادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ اینان هنگامى که روزها نزد تو مىآیند، براى کسب فضیلت و ارشاد نمىآیند، بلکه میخواهند با تو مجادله کنند و سخن ترا مردود و باطل شمارند و دلایل توحید و نبوت، براى آنها سودى ندارد. کافران مىگویند: این قرآن سخن خدا نیست. داستانهایى از گذشتگان است که نوشتهاند و بیادگار گذاشته
اند.
برخى گویند: منظور از «أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ» مطالب پوچ و مهملى از قبیل داستان «رستم و اسفندیار» است که در شاهنامهها و «خدا نیامک» ها بوسیله یک مشت مهمل گو و دروغ پرداز، براى نسلهاى تیره بخت بیادگار مانده و هیچ نفعى براى آنها ندارد.
برخى گویند: جدال آنها همین بود که قرآن را از سنخ مطالب اساطیرى معرفى مىکردند. نظیر جدال دیگر آنها که: چرا آنچه خودتان مىکشید، میخورید، اما آنچه خدا کشته است، نمیخورید؟!
بیان آیه ۲۶
لغت
نأى: دورى. «ینئون عنه» یعنى از آن دور میشوند.
مقصود
وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ: ابن عباس و محمد بن حنفیه و حسن و سدّى گویند: یعنى کافران مردم را از پیروى پیامبر نهى میکنند و خود از او دور میشوند و فرار میکنند. قتاده و مجاهد گویند: یعنى مردم را از شنیدن قرآن منع مىکنند تا در دلشان اثر نکند و خود از استماع قرآن دور میشوند.
برخى گویند: این آیه در باره ابو طالب، پدر گرامى على علیه السلام است. یعنى مردم را از آزار پیامبر منع و خود از او پیروى نمیکنند. لکن این مطلب صحیح نیست، زیرا این آیه، دنباله آیاتى است که همه در نکوهش کفار هستند. به اجماع اهل بیت علیهم السلام ابو طالب داراى ایمان بوده است و اجماع و اتفاق ایشان براى ما حجت است، زیرا آنها یکى از دو «ثقل» هستند که پیامبر خدا امر به تمسک به آنها کرده و گفته است: «اگر به آنها تمسک جویید، هرگز گمراه نمیشوید» طبرى مىنویسد: رؤساى قریش، وقتى احساس کردند که ابو طالب، سرسختانه از پیامبر دفاع میکند، نزد او رفتند و گفتند، اینک عماره بن ولید که از جوانان قریش و صاحب جمال وجود و شهامت است بتو واگذار مىکنیم تا تو هم برادر زادهات را که باعث تفرقه ما شده و ما را بیخرد میخواند، بما واگذار کنى و او را بکشیم.
ابو طالب گفت:
– زهى بى انصافى! شما فرزندتان را بمن واگذار میکنید که از او پذیرایى کنم و من فرزندم را به شما واگذار کنم که او را بکشید؟ قاعده این است که منهم
فرزند شما را بکشم.
آن گاه چنین گفت،- از پیامبر خدا با شمشیرهایى که از سفیدى میدرخشند و همچون جهش برق زود گذر نیستند، دفاع میکنم.
– از رسول خدا دفاع و حمایت مىکنم، همچون حمایت کنندهاى دلسوز و مهربان[۱] گفتار و اشعار بسیارى از وى در دست است که همه شاهد اسلام وى هستند و از حد شمار، بیرون هستند. مىگوید:
– مگر نمیدانید که ما محمد را همچون موسى پیامبرى یافتیم که نامش در کتب آسمانى پیشین ثبت است؟
– آیا پدر ما هاشم، براى جنگ کمر خود را نبست و فرزندان خود را به جنگ و نبرد سفارش نکرده است؟[۲] در یک قصیده مىفرماید:
– به احمد گفتند: ترا عقلى کامل نیست و از سببى قوى حمایت نمیشوى.
– بدانید که او بحق آمده است و زبانش را بدروغ نمىآلاید.[۳] در قصیدهاى که برادر خود حمزه را به پیروى از پیامبر تشویق کرد، مىفرماید:
– اى ابا یعلى، بر دین احمد صبر و استقامت داشته باش. دین را با صبر و شکیبایى آشکار کن که توفیق پیدا مىکنى.
– خوشحال شدم که اظهار ایمان کردى. در راه خدا یار پیامبر خدا باش[۴] در قصیدهاى دیگر میفرماید:
– در راه یارى پیامبر خدا، محمد (ص)، پایدارى میکنم و براى پیروزى او با نیزه و سپاه، مىجنگم[۵] در ترغیب نجاشى، شاه حبشه، بیارى پیامبر میفرماید.
– اى پادشاه حبشه، بدان که محمد، وزیر موسى و مسیح بن مریم است.
– برنامهاى که او آورده مثل برنامه موسى و عیسى براى هدایت است. همگى به امر خدا هدایت مىکنند و مردم را حفظ مىکنند.
– شما نام او را در کتابهاى خود میخوانید. آنچه که در کتابهاى شما آمده، حدیث راست است، نه حدیث دروغ.
– براى خدا شریک قرار ندهید. اسلام بیاورید که راه حق تاریک نیست.[۶] در وقت مرگ، چنین فرمود:
– پسرم على و بزرگ قوم، عباس را وصیت میکنم که پیامبر نیکو محضر را یارى کنند.
– حمزه که شیرى است حامى حقیقت و جعفر را سفارش میکنم که در برابر مردم از او دفاع کنند.
– مادرم و هر که زاده است، فداى شما. در برابر دشمنان براى احمد، سپر باشید.[۷] از این اشعار، که در قصائد مشهور او موجود است و وصایا و خطبههاى او که نقل همه موجب قطور شدن کتاب میشود، بخوبى برمىآید که او هرگز از پیامبر دور نمیشد، بلکه همواره با او معاشر بود و از او حمایت میکرد. بنا بر این، چگونه ممکن است، منظور از این آیه، ابى طالب باشد.
وَ إِنْ یُهْلِکُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ: نهى آنها از پیروى پیامبر و دورى آنها از وى، باعث تباهى خود آنها میشود و نمیدانند.
[سوره الأنعام (۶): آیات ۲۷ تا ۳۰]
وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقالُوا یا لَیْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُکَذِّبَ بِآیاتِ رَبِّنا وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۲۷) بَلْ بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ (۲۸) وَ قالُوا إِنْ هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ (۲۹) وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ قالَ أَ لَیْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ (۳۰)
ترجمه
اگر میدیدى آنها را که بر آتش قرار دارند و میگویند: کاش باز مىگشتیم. تا آیات خدا را تکذیب نکنیم و ایمان آوریم! لکن آنچه از پیش پنهان میداشتند، براى آنها آشکار میشود و اگر باز گردند، بهمان چیزى که از آن نهى شدهاند، باز میگردند و آنها دروغگو هستند.
گفتند: زندگى فقط همین زندگى دنیاست و ما زنده نمیشویم اگر آنها را میدیدى که بر پروردگار خود وقوف یافته اند. بآنها گوید آیا این حق نیست؟ گویند:
به پروردگارمان سوگند، حق است. گوید. عذاب را بچشید که کافر بوده اید.
بیان آیه ۲۷- ۲۸
قرائت
حفص از عاصم و حمزه و یعقوب «لا نکذب» و «نکون» را به نصب خواندهاند.
ابن عامر دومى را به نصب خوانده است. دیگران هر دو را برفع خواندهاند.
قرائت رفع بنا بر این است که عطف بر «نرد» یا به تقدیر «نحن» باشد. قرائت نصب بنا بر این است که این دو فعل داخل در تمنى هستند و تمنى حکم استفهام و امر و نهى دارد. فعلى که بعد از اینها واقع میشود، خواه داراى فاء یا داراى واو باشد، منصوب میشود.
لغت
وقف: نگهداشتن «وقفت الدابه» یعنى: اسب را نگهداشتم.
بدا: ظاهر شد. بداء نسبت بخداوند جایز نیست، زیرا بهمه چیز عالم است.
اعراب
وَ لَوْ تَرى: جواب «لو» محذوف است. در مواردى که در قرآن کریم، جواب «لو» حذف شده است، بمنظور تعظیم و مهم شمردن موضوع است. امرء القیس نیز گوید:
و جئتک لو شیء اتانا رسوله | سواک و لکن لم نجد لک مدفعا | |
یعنى: پیش تو آمدم و اگر قاصدى از غیر تو آمده بود، نمىآمدم ولى در برابر تو چارهاى نداشتم.
علت اینکه «وقفوا» را بصورت ماضى آورده، این است که چنان این خبر، قطعى و حتمى است که گویى واقع شده است.
مقصود
روز قیامت، مردم کافر دچار حسرت شده، آرزوى بازگشت مىکنند. قرآن در این باره مىفرماید:
وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ: این جمله، سه احتمال دارد: یکى اینکه منظور این است که آنها آتش را مىنگرند. دیگر اینکه: یعنى آنها بر روى آتش قرار مىگیرند احتمال سوم قول زجاج است که: یعنى آنها داخل آتش میشوند و بمقدار عذاب آن پى مىبرند. مثلا هر گاه گفته شود: بر سخن فلان کس وقوف یافتم، یعنى فهمیدم و بمقصود او پى بردم.
به پیامبر خود مىگوید: روزى که آنها داخل آتش میشوند، اگر آنها را بنگرى، ملاحظه مىکنى که بسى هول انگیز و وحشتناک است[۹] فَقالُوا یا لَیْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُکَذِّبَ بِآیاتِ رَبِّنا وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ: هنگامى که آتش جهنم را مىنگرند، از کردار خود نادم شده، گویند: کاش بدنیا برمىگشتیم تا کتابهاى آسمانى و پیامبران خدا را تکذیب نکرده، در صف مؤمنین قرار مىگرفتیم.
بَلْ بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ: در اینباره اقوالى است:
۱- آنچه علما از مطالب کتب آسمانى مخفى کرده بودند، براى ایشان آشکار میشود و متوجه میشوند که عالمان، عناد داشته اند.
۲- کارهایى که در نهان انجام میدادند و پوشیده میداشتند، در آنجا آشکار میشود زیرا اعضاى بدن به آنها گواهى میدهند.
۳- اینها از یک مشت مردمى پیروى کردهاند که مساله قیامت و … را از آنها کتمان میکردند. روز قیامت، آنچه توسط ایشان کتمان مىشد، آشکار میشود. بدلیل اینکه در آیه بعد مىگوید: «آنها گفتند: زندگى منحصر بهمین دنیاست و قیامت و حیات بعد از مرگ، صحیح نیست». این قول از زجاج و حسن است.
۴- یعنى: کیفر کفر و بىایمانى را که در دنیا مخفى مىکردند، براى آنها آشکار میشود.
در هر صورت، مقصود این است که در روز قیامت، آنها مفتضح مىشوند و اسرارشان فاش و بر ملا میشود.
وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ: بازگشت آنها بدنیا سودى ندارد. آنها اگر بدنیا هم بازگردند، رفتارشان بهتر نمیشود. بلکه باز هم دنبال همان رفتار و خوى ناپسند خود را خواهند گرفت و کفر و تکذیب را از نو آغاز مىکنند.
وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ: این آرزو، دروغ است.
پرسش مگر ممکن است آرزو هم دروغ باشد؟ خبر ممکن است دروغ یا راست باشد.
اما آرزو چطور؟! پاسخ برخى تمام خواستههاى آنها را حمل بر تمنى کرده و گفتهاند: دروغگویى آنها در امور دیگر است، نه در آنچه آرزو کردهاند. مقصود این است که آنها مدعیند که در دنیا کار نیکو کرده و در اعتقاد خود خطا نکرده اند. لکن دروغ مى گویند.
یا اینکه: خداوند میخواهد بفرماید: آنها دروغ مىگویند. اگر بدنیا برگردند، اصلاح نمیشوند، بلکه همان خواهند بود که بودهاند.
ممکن است مقصود دروغ حقیقى نباشد. یعنى آنها آرزوى کاذب مىکنند.
آرزویى که هرگز ممکن نیست عملى شود. گاهى در محاورات عرب، چنین تعبیراتى مشاهده میشود. مثلا به کسى که آرزوى چیز غیر ممکنى کرده است. مىگویند: «کذب املک» یعنى: آرزویت دروغ است. شاعر نیز گوید:
کذبتم و بیت اللَّه لا تنکحونها | بنى شاب قرناها تصر و تحلب | |
یعنى: قسم بخانه خدا، شما آرزوى دروغ مىکنید. با او زناشویى نخواهید کرد. اى پسران زنى که موهایش سفید شده و هنوز شیر مىدوشد.
پرسش آنها مىدانند که بدنیا برنمیگردند. پس چرا آرزوى بازگشت بدنیا مىکنند؟
پاسخ از این ایراد، چند جواب ممکن است داده شود:
۱- از کجا مىدانیم که اهل آخرت، همه چیز را میدانند؟ تنها چیزى که مىدانیم، این است که آنها خدا را بر اثر دیدن نشانیهاى قطعى و مسلم شناختهاند، بنا بر این ممکن است، آرزو کنند، بنالند و براى خلاص خود دعا کنند.
۲- ممکن است انسان چیزى را آرزو کند که میداند عملى نمیشود. از اینرو انسان آرزو میکند که چیزى که شده است، کاش نشده بود و چیزى که نشده است، کاش شده بود.
۳- مانعى ندارد که آنها آرزوى بازگشت و ایمان کنند. برخى همه کلام را براى تمنى ندانستهاند. قسمتى را تمنى و قسمتى را خبر دانستهاند. در حقیقت آنها آرزوى بازگشت کردند و گفتند اگر باز گردیم تکذیب نمیکنم و مؤمن میشویم خداوند میفرماید آنها دروغ مىگویند. اگر باز گردند، باز هم تکذیب مىکنند و مؤمن نخواهند شد این معنى در صورتى صحیح است که «نکذب» و «نکون» را برفع قرائت کنیم.
مىگویند: ابو عمرو بن علا استدلال میکرد که قرائت رفع صحیح است، زیرا در آرزو صدق و کذب نیست. بنا بر این دروغ آنها در باره تکذیب نکردن و ایمان آوردن است که صرف آرزو نبوده، بلکه خبر بوده است از اینکه: اگر بازگردند، ایمان مى- آورند، خداوند هم آنها را تکذیب کرد.
بیان آیه ۲۹- ۳۰
مقصود
باز هم در پیرامون اینکه کافران منکر قیامت و حشر و حساب، بودند، مىفرماید:وَ قالُوا إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ: مىگفتند:
زندگى، همین زندگى دنیاست. بعد از مرگ، زندگى دیگرى نخواهیم داشت.آخرت و قیامتى نیست.
وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ: آنچه در سه آیه پیش در باره «وقفوا» گفتیم، در اینجا صحیح نیست. اینجا فقط یک معنى صحیح است و آن اینکه:
هنگامى فرا مىرسد که ایشان خدا را بالبداهه خواهند شناخت. چنان که وقوف بر کلام کسى یعنى فهمیدن و شناختن آن. پس وقوف بر خدا یعنى معرفت او. برخى گفتهاند: یعنى هنگامى که آنها بر وعدههاى پروردگار وقوف پیدا مىکنند و مى- بینند که خداوند چگونه عذاب خود را بر کافران نازل میکند و پاداش خود را به مردم مؤمن مىدهد در نتیجه متوجه میشوند که هر چه خدا گفته بود، حق و صحیح بود. ممکن است مقصود این باشد که آنها را در برابر خداوند نگه مىدارند تا در انتظار صدور فرمان خداوند باشند. قاعده این است که بنده در حضور مولاى خود در انتظار صدور فرمان بپا ایستد. قرآن با بیان این مطلب، فصاحت و بلاغت خود را آشکار ساخته است.
قالَ أَ لَیْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا: خداوند یا فرشتگان به آنها مىگویند: آیا همانطورى که پیامبران گفته بودند قیامت و کیفر و پاداش خدا، حق نیست؟ کفار، اعتراف و اذعان کرده، گویند: به پروردگارمان سوگند یاد مى- کنیم که حق است.
قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ: باز هم خداوند یا فرشتهاى به آنها مىگوید: عذاب خدا را بر اثر اینکه کافر بودهاید، بچشید. تعبیر چشیدن عذاب، جالب است. یعنى آنها چنان سختى عذاب را احساس مىکنند که گویى آن را در کام خود مىچشند.
[سوره الأنعام (۶): آیات ۳۱ تا ۳۲]
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ حَتَّى إِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَهُ بَغْتَهً قالُوا یا حَسْرَتَنا عَلى ما فَرَّطْنا فِیها وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ (۳۱) وَ مَا الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَهُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۳۲)
ترجمه
کسانى که لقاى خدا را تکذیب کردند، زیانکار شدند، تا وقتى که قیامت بناگهان ایشان را فرا رسد، گویند: دریغا، از آن کوتاهیها که در دنیا کردهایم! آنها بار- هاى خود را بر دوش دارند. هان، چه بد بارى بر دوش دارند! زندگى این جهان بجز بازیچه و سرگرمى نیست و خانه آخرت براى کسانى که تقوى پیشه کنند: بهتر است. چرا تعقل نمىکنید؟!
بیان آیه ۳۱- ۳۲
قرائت
للدار الآخره: ابن عامر بیک لام و جر آخرت و دیگران بدو لام و رفع آخرت خواندهاند. طبق قرائت دوم، «الآخره» صفت «الدار» است. طبق قرائت اول صفت «الدار» نیست بلکه مضاف الیه و صفت «الساعه» محذوف است.
تعقلون: برخى از قراء بتاء و برخى بیاء خواندهاند. هر دو قرائت صحیح است.
لغت
بغته،: وقوع امر ناگهانى حسره: شدت پشیمانى تفریط: تقصیر وزر: بار سنگین. «یزرون» یعنى: بار سنگینى که بدوش میگیرند.
در باره زنانى که جنازه کشته خود را دنبال میکنند، در حدیث است که:
«ارجعن موزورات غیر مأجورات»
یعنى: باز گردید که گنهکار میشوید و اجرى نمىبرید.
عقل: خوددارى از کار زشت.
اعراب
حَتَّى إِذا …: این کلمه، براى غایت و پایان است. در اینجا اولا غایت چه معنى دارد و ثانیاً عامل «حتى» چیست؟
اولا معناى غایت و پایان این است که: پایان تکذیب آنان حسرت روز قیامت است و ثانیاً عامل آن «کذبوا» است.
یا حَسْرَتَنا: در اینجا «حسرتنا» منادى است. یعنى «اى حسرت ما» این ندا یعنى چه؟
رسم عرب این است که هر گاه میخواهد در خبر دادن از یک حادثه بزرگ، مبالغه و تاکید نشان دهد، آن را منادى قرار مىدهد. مقصودش این است که دیگران را متوجه عظمت آن سازد. مثل: «یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ» (زمر ۵۶: زهى حسرت و تأسف بر اینکه در پیشگاه خدا تقصیر کردم) برخى گفتهاند این تعبیر، براى استفائه است.
ساءَ ما یَزِرُونَ: به تقدیر: «بئس الشیء شیء یزرونه»
مقصود
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ: آنان که ملاقات و عقاب خداوند را منکر شدند، زیانکارند. در اینجا ملاقات ثواب و عقاب خدا را ملاقات خدا نامیده است و این استعمال مجازى است. چنان که ابن عباس و حسن گفتهاند. برخى گفتهاند:
مقصود از ملاقات خدا ملاقات جزاى خداست. چنان که میفرماید: «إِلى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ» (توبه ۷۷: تا روزى که جزاى خدا را بر اثر خلف وعده خویش ملاقات کنند) حَتَّى إِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَهُ بَغْتَهً قالُوا یا حَسْرَتَنا عَلى ما فَرَّطْنا فِیها:
همین که روز قیامت، بطور ناگهانى، فرا رسید، با دیدن آن روز هول انگیز و تفاوت اهل ثواب و اهل عقاب، مىگویند: زهى حسرت! ما در دنیا عمر خود را تضییع کردیم و کارى براى آخرت انجام ندادیم.[۱۱] وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ: در حالى که بار گناهان بر دوش قتاده و سدّى گویند: همین که مؤمن از قبر خارج میشود، صورتى زیبا و خوشبو در برابرش ظاهر میشود و مىگوید: منم عمل صالح تو. در دنیا همواره بر دوش تو بودم. اکنون وقت آن است که بر دوش من قرار گیرى. خداوند مىفرماید: «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً» (مریم ۸۵) یعنى: روزى که مردم متقى را سواره، بسوى خداوند رحمان، محشور مىکنیم. اما کافر، همین که از قبرش خارج میشود، صورتى بسیار زشت و بد بو در برابر او ظاهر شده، گوید: منم عمل زشت تو. در دنیا سوار من بودى. اکنون باید بر دوش تو سوار شوم.
خداوند مىفرماید: «وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ» زجاج گوید: ممکن است منظور از این سنگینى، سنگینى عذاب باشد.
همانطورى که سنگینى در مورد و زن استعمال میشود، در مورد حالات نیز بکار مى- رود. چنان که مىگویند: سخن فلان کس بر من سنگین آمد. یعنى نپسندیدم.
بنا بر این یعنى: عذاب گناه، طورى بر آنها سنگینى مىکند که از عهده تحمل آن برنمىآیند. على علیه السلام فرمود: خود را سبک سازید تا به نیکان ملحق شوید، زیرا آخر و سرانجام شما در انتظار اول شماست.
أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ: بد بارى بر دوش دارند و بقولى یعنى: بد کیفرى در برابر گناهان خویش متحمل میشوند. اکنون به پاسخ اینکه گفتند: زندگى منحصر بهمین دنیاست و قیامتى نیست، پرداخته، میفرماید: دنیا با همه خوشیها و تمتعاتش، فانى و تباه شدنى است.
وَ مَا الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ: زندگى دنیا در صورتى که راهى براى درک سعادت آخرت نباشد، جز باطل و غرور نیست. منظور از حیات دنیا، اعمال دنیاست، زیرا خود دنیا بازیچه نیست. کارهایى هم که موجب خشنودى خدا هستند، بازیچه نیستند، «لعب» کارى است که نفعى ندارد و «لهو» کارى است که جنبه جدى بخود نگیرد.
چنین کارهایى غیر از معصیت، چیز دیگرى نیستند. برخى لهو و لعب را به معناى زودگذر و فانى بودن لذتها و خوشیهاى دنیا دانستهاند.
آنها سنگینى میکند. ابن عباس گوید: منظور گناهان و خطاهاى ایشان است.
وَ لَلدَّارُ الْآخِرَهُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ: خانه آخرت با همه نعمتهایش براى اهل تقوى بهتر است. زیرا باقى و جاویدانى است و همواره از آن برخوردارند و شادى میکنند. چرا عقل خود را بکار نمىاندازید تا به این حقیقت، پى برید و دنیا در نظرتان خوار گردد و به نعمتهاى آخرت، رغبت پیدا کنید و کارهایى انجام دهید که به پاداش الهى برسید؟! این آیه خاطر مستمندان را که از لذایذ دنیا محرومند، تسلى مىدهد و ثروتمندان را که به حطام دنیا دل و دین فروختهاند، سرکوفت مىدهد.
[سوره الأنعام (۶): آیات ۳۳ تا ۳۴]
قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ وَ لکِنَّ الظَّالِمِینَ بِآیاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ (۳۳) وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ فَصَبَرُوا عَلى ما کُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا وَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ وَ لَقَدْ جاءَکَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِینَ (۳۴)
ترجمه
میدانیم که گفتار آنها تو را غمگین میکند. آنها ترا تکذیب نمیکنند، بلکه ستمکاران آیات خدا را منکر مىشوند. پیش از تو پیامبرانى تکذیب شدند و بر تکذیب و اذیت صبر کردند، تا یارى ما آنها را فرا رسید. براى کلمات خدا تغییر دهندهاى نیست و اخبار پیامبران بسوى تو آمده است:
بیان آیه ۳۳- ۳۴
قرائت
لیحزنک: نافع بضم یاء و کسر زاء و دیگران بفتح یاء و ضم زاء خواندهاند.
لکن قرائت دوم صحیحتر است، زیرا وزن ثلاثى این فعل در جاهاى دیگر بطور متعدى استعمال شده است (سوره یوسف آیه ۱۳) یکذبونک: نافع و کسایى و اعشى از ابو بکر بضم یاء و سکون کاف خواندهاند.
قرائت على ع نیز همین است. از امام صادق ع نیز روایت شده است. دیگران بفتح کاف و تشدید ذال خواندهاند.
قرائت دوم به این مناسبت است که باب تفعیل براى نسبت دادن کارى به کسى مىآید. مثل «زنیته» یعنى: نسبت زنا به او دادم. باب افعال هم به همین معنى آمده است. مثل «اسقیته» یعنى: به او گفتم خدا ترا آب دهد. شاعر گوید:
و اسقیه حتى کاد مما ابثه | تکلمنى احجاره و ملاعبه | |
یعنى: به او گفتم خداوند آبت دهد. تا آنجا که نزدیک بود سنگهاى آن با من سخن گویند.
بنا بر این هر دو قرائت، داراى یک معنى هستند. مؤید دیگر قرائت اول، گفته کمیت است:
و طائفه قد ا کفرتنى بحبکم | و طائفه قالت مسیء و مذنب | |
یعنى: گروهى بدوستى شما مرا کافر خواندهاند و گروهى مرا گنهکار و بدکار، گفتهاند: عرب مىگوید: «اکذبت الرجل» یعنى نسبت دروغ به او دادم.
مقصود
هم اکنون خداوند، پیامبر خود را از ناراحتىهایى که بر اثر تکذیب مخالفان،متحمل مىشد، تسلى بخشیده، میفرماید:
قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ: ما میدانیم که تو از اینکه آنها شاعر و دیوانهات میخوانند، اندوهگین میشوى.
فَإِنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ: علت اینکه بر سر این جمله «فاء» آمده، این است که جمله قبل اقتضاى آن را دارد. گویا چنین مىگوید: هر گاه از سخن ایشان محزون شوى، بدان که آنها ترا تکذیب نمىکنند. در باره مقصود این جمله اقوالى است:
۱- یعنى: آنها قلباً ترا تکذیب نمىکنند. بلکه در قلب معتقدند که تو راستگو هستى. این معنى را بیشتر مفسران قرآن قبول کردهاند. گویند: مقصود خداوند این است که آنها میدانند که تو پیامبر هستى، لکن با داشتن علم، ترا انکار میکنند. شاید این معنى روایتى است که سلام بن مسکین از ابو یزید مدنى نقل کرده است که ابو جهل پیامبر را ملاقات و با او مصافحه کرد. از ابو جهل علت را پرسیدند. گفت:
– بخدا میدانم که او راستگوست. لکن کى ما تابع عبد مناف بودهایم؟
این آیه، بهمین مناسبت نازل شد.
سدّى گوید: اخنس بن شریق با ابو جهل بیکدیگر رسیدند. اخنس گفت:
– اى ابا الحکم، بمن بگو «آیا محمد راستگوست یا دروغگو؟ اینجا بجز من و تو کسى نیست که صداى ما را بشنود.
ابو جهل گفت:
– واى بر تو! بخدا محمد راستگوست. او هرگز دروغ نگفته است. لکن اگر اولاد قصىّ پرچمدار مردم شوند و پردهدارى کعبه و سقایى حجاج و رتق و فتق امور و نبوت بدست آنها باشد، سایر قریش چه کنند؟!
2- مقصود این است که آنها براى تکذیب تو دلیلى ندارند، دلیل آن روایتى است که مىگوید: على ع قرائت میکرد: «لا یکذبونک» و مىفرمود: مقصود این است که آنها نمیتوانند حقى ارائه دهند که حقانیت آن بیشتر و محکمتر از قرآن کریم باشد.
۳- مقصود این است که آنها ترا دروغگو نمىیابند. در استعمالات عرب، در نثر و شعر، گاهى چنین معنایى اراده شده است. مثل:
«قاتلناکم فما اجبناکم» |
یعنى:
با شما نبرد کردیم و شما را ترسیده نیافتیم. اعشى گوید:
اثوى و قصر لیله لیزودا | فمضى و اخلف من قتیله موعدا | |
یعنى: شبى اقامت کرد تا از معشوقه خود توشهاى برگیرد ولى از معشوقه خود خلف وعدهاى دید.
دیگرى گوید:
تریک بیاض لبتها و وجها | کقرن الشمس افتق ثم زالا | |
یعنى: سفیدى سینه و صورتش را همچون قرص خورشید که در نایابى ابر، خودنمایى مىکند، بتو نشان داد.
این معنى با هر دو قرائت، سازگار است. منتهى با قرائت اول سازگارتر است.
۴- مقصود این است که آنها ترا امین و راستگو میدانند و قصدشان تکذیب تو نیست. میخواهند آنچه را از جانب خداوند بر تو وحى شده است، تکذیب کنند. چنان که میفرماید: «وَ لکِنَّ الظَّالِمِینَ بِآیاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ» یعنى: ستمکاران منکر آیات خدا میشوند، و میفرماید: «وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ وَ هُوَ الْحَقُّ» (انعام ۶۶) یعنى قوم تو قرآن را که حق است تکذیب کردند نه اینکه ترا تکذیب کردند. در روایت است که ابو جهل به پیامبر عرض کرد: ما ترا متهم نمىکنیم. ما آنچه را آوردهاى تکذیب مىکنیم.
۵- مقصود این است که آنها ترا تکذیب نمیکنند، بلکه مرا تکذیب میکنند، زیرا تکذیب تو در حقیقت تکذیب من است. تو فرستاده منى. هر کس ترا رد کند، مرا رد کرده و هر کس ترا تکذیب کند، مرا تکذیب کرده است. بدینترتیب خاطر پیامبر را آرامش مىبخشد.
وَ لکِنَّ الظَّالِمِینَ بِآیاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ: لکن مردم ستمکار، بدون دلیل و مدرک از روى جهل و عناد، منکر قرآن و معجزات مىشوند.[۱۳] باز هم بمنظور تسلیت بیشتر پیامبر خویش، مىفرماید:
وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ فَصَبَرُوا عَلى ما کُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا پیامبران گذشته نیز، از طرف مردم مورد تکذیب واقع شدند، لکن در مقابل تکذیب مردم و آزار و اذیتهاى ایشان صبر کردند، تا اینکه از جانب ما یارى شدند و مخالفان آنها از پاى در آمدند.
خداوند در اینجا پیامبر خود را امر مىکند که در برابر کافران قوم، مثل انبیاى دیگر صبر کند، تا وقتى که خداوند او را یارى کند و بر آنها پیروز گردد.
وَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ: در حقیقت هیچکس قادر نیست، گفتار خدا را تکذیب یا وعده او را خلاف کند. هر چه خدا وعده کرده است که در باره کفار انجام میدهد، انجام خواهد داد و وعدهاى که نسبت بیارى تو داده است، عمل خواهد کرد. زیرا بر خداوند روا نیست که دروغ بگوید یا خلف وعده کند.
کلبى و عکرمه گویند: مقصود از «لِکَلِماتِ اللَّهِ» همان آیاتى است که در آنها وعده یارى انبیاء داده شده است. مثل: «کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی» (مجادله ۲۱: خداوند چنین مقرر کرده است که من و پیامبرانم غالب میشویم) و مثل: «إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ» (صافات ۱۷۲: آنها هستند که از جانب خدا یارى مىشوند).
وَ لَقَدْ جاءَکَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِینَ: در قرآن، از سرگذشت پیامبران اطلاع یافتهاى و میدانى که چگونه ما آنها را یارى کرده و نجات دادهایم[۱۴].
[سوره الأنعام (۶): آیات ۳۵ تا ۳۷]
وَ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِی السَّماءِ فَتَأْتِیَهُمْ بِآیَهٍ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِینَ (۳۵) إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ وَ الْمَوْتى یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ (۳۶) وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَهٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ قادِرٌ عَلى أَنْ یُنَزِّلَ آیَهً وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۳۷)
ترجمه
اگر روى گردانى آنها بر تو دشوار است، مگر مىتوانى نقبى در زمین یا نردبانى در آسمان بجویى و آیهاى براى آنها بیاورى! اگر خداوند میخواست، آنها را براه هدایت مىآورد. پس از جاهلان نباش. تنها کسانى ترا اجابت مىکنند، که گوش شنوا دارند. مردگان را خداوند مبعوث مىکند، آن گاه بسوى او بازگردانیده میشوند.
گفتند: چرا از جانب پروردگارش آیهاى بر او نازل نشد؟ بگو: خداوند قادر است که آیهاى نازل کند. ولى بیشتر آنها نمیدانند.
بیان آیه ۳۵- ۳۶- ۳۷
لغت
نفق: نقب و پناهگاه در زیر زمین. اصل این کلمه به معناى خارج شدن است.
منافق یعنى کسى که خارج از ایمان است. نفقه یعنى چیزى که از دست انسان خارج مىشود.
سلّم: نردبان وسیله سالمى براى بالا رفتن.
استجابت: فرق آن با اجابت این است که در استجابت، معناى قبول است ولى اجابت، اعم از رد و قبول است. برخى هر دو را بیک معنى دانستهاند.
اعراب
فَإِنِ اسْتَطَعْتَ: جواب شرط محذوف است. یعنى «فافعل» حذف جواب شرط در هر جا که معلوم باشد، صحیح است.
مقصود
وَ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِی السَّماءِ فَتَأْتِیَهُمْ بِآیَهٍ: خداوند متعال، به پیامبر خود مىگوید: اینها از کفر خود دست بردار نیستند و ایمان نمىآورند، اگر بىایمانى و گمراهى آنها بر تو دشوار است، در صورتى که مىتوانى، راهى بدرون زمین یا نردبانى بسوى آسمان، پیدا کن و براى آنها نشانى بیاور که آنها را به ایمان مجبور کند و کفر را ترک کنند. ابن عباس مىگوید:
مقصود این است که آیهاى بهتر و آشکارتر از قرآن وجود ندارد که براى آنها بیاورى.
کسى که در برابر قرآن سر تسلیم فرو نیاورد، در برابر هیچ چیز تسلیم نمیشود.
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى: اگر خدا میخواست، این قدرت را داشت که آنها را مجبور کند که دست از کفر برداشته، مسلمان شوند، لکن چنین کارى نمیکند، زیرا شرط تکلیف، داشتن اختیار است و اجبار با تکلیف، سازگار نیست. و اگر کسى را بر کارى اجبار کنند، کیفر و پاداش وى در برابر آن کار، ساقط میشود. مقصود این نیست که خداوند نمیخواهد که آنها ایمان بیاورند. بلکه مقصود این است که ایمان اجبارى آنها را نمیخواهد و آنها در کفر خویش خدا را مغلوب نکردهاند. او قادر است که میان ایشان و کفر فاصله اندازد و آنها را از کفر منع کند. لکن اراده خداوند، این است که آنها با اراده و اختیار خود ایمان بیاورند تا سزاوار پاداش شوند و با تکلیف آنها هم منافاتى نداشته باشد.
فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِینَ: گفتهاند: یعنى جایى که باید صبر کنى بىتابى نکن این کار، در خور مردم جاهل است و اگر بىتابى کنى براه آنها رفتهاى! برخى گفتهاند:
مقصود این است که از مقام رسالت نفى جهل کند. یعنى: حالا دیگر آنها را شناختهاى و دانستهاى که نور ایمان تاریکخانه قلوب آنها را روشن نخواهد کرد. پس نباید از حال آنها جاهل باشى و نسبت بکفر و بىایمانى آنها اظهار ناراحتى کنى. این خطاب را با شدت و درشتى بیان میکند، تا پیامبر خود را از این حالت، کاملا دور گرداند.
علت ایمان نیاوردن آنها چیست؟ در آیه بعد، به بیان همین علت پرداخته، مىفرماید:
إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ: کسانى دعوت ترا اجابت کرده، ایمان مىآورند، که گوش شنوا داشته، سخن ترا بشنوند و آیات قرآنى در گوش جان آنها نفوذ کند و درباره آنها بیندیشند. اما اینها گویى گوش شنوا و قوه اندیشه را از دست دادهاند و ایمان نمىآورند. شاعر مىگوید:
لقد اسمعت لو نادیت حیّا | و لکن لا حیاه لمن تنادى | |
یعنى: اگر زندهاى را صدا مىزدى، صدایت را مىشنید و جوابت مىداد، لکن کسى که او را صدا مىزنى، حیات ندارد.
وَ الْمَوْتى یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ: آرى اینها بمنزله مردگانند. هم چنان که مردگان را قوه شنوایى و تدبر و تفکر نیست، اینها هم قوه شنوایى و تفکر را از دست داده اند. همانطورى که تو از مردگان توقعى ندارى، از اینها هم توقعى نداشته باش. بگذار در جهل و بیخبرى و خیره سرى باقى بمانند. خداوند قدرت دارد که مردگان را زنده کند و قوه شنوایى و تفکر را به آنها بازگرداند. اینها نیز در روز قیامت زنده میشوند و در آن روز خوب مىشنوند و خوب مىفهمند. خلاصه اینکه: کسى گوش حق نیوش دارد و ترا اجابت مىکند که مؤمن باشد. آدم کافر همچون مرده بىرمق است، حرکتى دارد، اما خاصیتى ندارد. از اجابت او مأیوس باش، تا قیامت فرا رسد و از راه ناچارى ایمان بیاورد.
برخى گویند: یعنى کسى ترا اجابت مىکند که زنده دل باشد. اینها مرده دلند و ایمان نمىآورند.
ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ: اکنون در وصف مردگان مىفرماید: پس از آنکه آنها را زنده کرد، بسوى حکم خداوند باز مىگردند. برخى گویند: یعنى خداوند آنها را از قبرها برمىانگیزد آن گاه بجایگاه حساب، رجوع میکنند.
باز هم سخنى از زبان کفار
وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَهٌ مِنْ رَبِّهِ: این سخن از زبان رؤساى گردنکش قریش است وقتى که خود را از مبارزه با قرآن عاجز و زبون دیدند، گفتند: چرا معجزهاى همچون عصاى موسى و شتر قوم ثمود، ندارد؟ یک جا خداوند جواب این ایراد را اینطور داد: «أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ» (عنکبوت ۵۱: آیا براى آنها کافى نیست که ما بر تو کتاب نازل کردهایم؟) در اینجا جواب دیگرى داده، مىفرماید:
قُلْ إِنَّ اللَّهَ قادِرٌ عَلى أَنْ یُنَزِّلَ آیَهً: بگو: خداوند قادر است که آیهاى نازل کند که برابر خواست آنها باشد.
وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ: ولى بیشتر آنها نمیدانند که اگر خداوند چنین آیهاى را نازل کند، در صورتى که ایمان نیاورند، گرفتار عذاب و هلاک میشوند و این بر خلاف مصلحت آنهاست. برخى گفتهاند: یعنى آنها نمىدانند که همین آیاتى که نازل کردیم براى اهل اندیشه و تدبر، قانع کننده و کافى است.
برخى از ملحدین اعتراض کردهاند که طبق این آیه، خداوند آیهاى بر پیامبر خود نازل نکرده است، زیرا اگر نازل کرده بود، در اینجا بیان میکرد.
لکن اینها توجه نکردهاند که مشرکین آیه مخصوصى را میخواستند که خداوند چنین آیهاى را بنا بمصلحت، نازل نفرموده است. مع الوصف آیات قرآنى و معجزات آشکارى بر پیامبر خود نازل فرمود که آنها مشاهده میکردند و اگر در همه آنها یا در بعضى از آنها مىاندیشیدند، پیامبر را تصدیق و به نبوتش اعتراف میکردند. در جاى دیگر فرمود: اگر آنچه آنها میخواهند، براى آنها نازل کنیم، باز هم ایمان نخواهند آورد (آیه ۱۱۱ همین سوره) و نیز فرمود: «وَ یَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَهٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ» (یونس ۲۰: گفتند: چرا آیهاى از پروردگارش بر او نازل نشد؟ بگو: همه آیات پیش خداست) یعنى آیات در قدرت خدا هستند و هر کدام را بخواهد، نازل مىکند.
[سوره الأنعام (۶): آیات ۳۸ تا ۳۹]
وَ ما مِنْ دَابَّهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ (۳۸) وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا صُمٌّ وَ بُکْمٌ فِی الظُّلُماتِ مَنْ یَشَأِ اللَّهُ یُضْلِلْهُ وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۳۹)
ترجمه
هیچ جنبندهاى در زمین و هیچ پرندهاى که ببالهاى خود پرواز کند، نیست، جز اینکه امتهایى هستند مثل شما. ما هیچ چیز را در کتاب فرو گذار نکردهایم.
آن گاه بسوى پروردگارشان محشور مىشوند.
آنان که آیات ما را تکذیب کردهاند، کر و لالند در تاریکیها. هر که را خدا بخواهد گمراه میکند و هر که را بخواهد بر راه راست، قرار مىدهد.
بیان آیه ۳۸- ۳۹
لغت
دابه: جنبندگان و حیوانات روى زمین. در حدیث است که:«لا یدخل الجنه دیبوب»
یعنى: آدم نمّام که میان مردم در جنب و جوش و حرکت است، به بهشت نمىرود. در حدیث دیگر است که:
ایتکن صاحبه الجمل الادبب تنبحها کلاب الحوأب»
حوأب جایى است میان بصره و کوفه که وقتى عایشه در آنجا پیش از جنگ جمل فرود آمد، سگان حوأب باو حمله کردند. پیامبر بزنان خود فرموده بود: کدامیک از شما صاحب آن شتر پشمالو هستید که سگان حوأب به او حمله مىکنند؟
جناح: بال
اعراب
ما مِنْ دَابَّهٍ: «من» زایده است. «و لا طائر» عطف بر «من دابه» و در غیر قرآن برفع هم جایز است.
مِنْ شَیْءٍ: «من» زایده است.
صُمٌّ وَ بُکْمٌ- هر دو خبر الذین.
مقصود
در آیه پیش، اشاره کرد که او قدرت دارد هر گونه آیهاى را نازل کند. در اینجا در باره کمال قدرت و حسن تدبیر و حکمت خود مىفرماید:
وَ ما مِنْ دَابَّهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ:
حیوانات از دو دسته خارج نیستند: دستهاى از آنها بر روى زمین در حرکتند و دستهاى هم در آسمان پرواز میکنند. ممکن است گفته شود، چرا خداوند مىگوید:
پرندهاى که با دو بال خود پرواز مىکند. کافى بود بگوید: پرندهاى که با بال خود پرواز میکند؟
پاسخ این است که: این مطلب را براى تاکید و رفع اشتباه گفته است. گاهى شخصى بدیگرى مىگوید: در حاجت من پرواز کن. معلوم است که او پرواز نمیکند. پس مقصود این است که: در حاجت من شتاب کن.
شاعر نیز میگوید:
قوم اذا الشر ابدى ناجذیه لهم | طاروا الیه زرافات و وحدانا | |
یعنى: آنها مردمى هستند که هر گاه شر، دندانهاى تیز خود را به آنها نشان دهد، دسته دسته و تک تک، بسوى آن پرواز میکنند. در این شعر، نیز مقصود از پرواز کردن، شتاب کردن است. بنا بر این ممکن است در مورد آیه شریفه، کسى تصور کند که منظور از پریدن، شتاب کردن است. براى رفع این اشتباه، توضیح داد که: پرندهاى که با دو بال خود پرواز مىکند.
برخى گفتهاند: علت اینکه مىگوید: پرندهاى که با دو بال خود پرواز مى- کند این است که: ماهى هم در آب پرواز میکند، لکن ماهى بال ندارد. پس ماهى پرنده نیست. در هر صورت منظور تمام موجودات است، خواه آنها که پرنده باشند و خواه آنها که بال ندارند و بر روى زمین راه مىروند. این موجودات بسیار، انواعى هستند و هر نوعى داراى افراد بىشمارى است و با شما انسانها شبیهند. برخى گفته اند: شباهت آنها با انسان در این است که مخلوق خدا هستند و دلالت دارند بر اینکه آنها را خالقى است. برخى گفتهاند: منظور این است که آنها نیز مثل انسان در غذا و پوشش و خواب و بیدارى و احتیاج براهنمایى، نیازمند مدبرى هستند که خطوط زندگى آنها را بر طبق مصلحت ترسیم کند. آنها نیز سرانجام مىمیرند و پس از مرگ محشور میشوند.
از این آیه برمىآید: که انسان نباید بحیوانات ظلم کند، زیرا خداوند خالق آنهاست و انتقام آنها را از ظالم میگیرد.
ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ: در این کتاب. هیچ چیز فروگذار نکردهایم.
بقولى یعنى از بیان هیچ چیز، کوتاهى نکردهایم. در باره معناى کتاب، اقوالى است:
۱- مقصود قرآن است، زیرا تمام نیازمندیهاى دینى و دنیوى مردم، به اجمال یا تفصیل، در قرآن کریم آمده است. تفصیل مطالب اجمالى قرآن، بوسیله پیامبر داده شده و ما مأموریم که از او پیروى کنیم. چنان که مىفرماید: «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» (حشر ۷: آنچه پیامبر براى شما بیاورد بگیرید و آنچه شما را از آن نهى کند، ترک کنید) در آیه دیگر میفرماید: «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ» (نحل ۸۹: این کتاب را که بیان هر چیزى است، بر تو نازل کردیم) از عبد اللَّه بن مسعود روایت است که مىگفت: چرا کسانى را که خداوند در قرآن خود آنها را لعن کرده، یعنى زنانى که با خالکوبى و آرایشگرى و گیسوان مصنوعى زنان زشت را زیبا و زنان پیر را جوان نشان میدهند، لعن نکنم؟! زنى که این سخن را شنیده بود، تمام قرآن را خواند و چنین مطلبى را در قرآن نیافت. سپس نزد او رفته، گفت:
– دیشب همه قرآن را خواندم، اما مطلبى را که دیروز گفتى در قرآن نیافتم! عبد اللَّه بن مسعود گفت:
– اگر قرآن را خوانده بودى مىیافتى. خداوند متعال مىفرماید: «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» طبق این آیه، هر چه پیامبر بگوید، حکم سخن خدا دارد. پیامبر فرمود:
لعن اللَّه الواشمه و المستوشمه …
این قول را بیشتر مفسرین پذیرفته اند.
۲- مقصود لوح محفوظ است که پیش خداست و همه چیز، خواه مربوط بگذشته و خواه مربوط بحال و آینده، در آن ثبت است در لوح محفوظ است اجل حیوانات و روزى آنها و کارهاى آنها. بنى آدم باید بدانند که هیچگاه کارهاى حیوانات گم نمیشود، کارهاى ایشان بطور حتم، ثبت میشود و از بین نمىرود. این وجه از حسن است.
۳- مقصود از کتاب، اجل است، یعنى هیچ چیز را ترک نکرده ایم جز اینکه براى آن اجلى و مدتى قرار دادهایم و پس از سپرى شدن آن مدت، همگى محشور خواهند شد. این وجه از ابو مسلم و بعید است.
ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ: بعد از آنکه آنها مردند، در روز قیامت محشور مىشوند. همانطورى که انسانها هم محشور میشوند آنهایى که سزاوار پاداشى هستند، پاداش خود را مىگیرند و آنهایى که ستمى بدیگرى کرده اند، انتقام مى بینند.
از ابو هریره نقل شده است که: روز قیامت خداوند همه مخلوقات را محشور مىکند. در آن روز خداوند انتقام حیوانات بىشاخ را از حیوانات شاخزن بعدل خود میگیرد. سپس آنها را خاک میکند. از اینجهت است که: «کافر مىگوید: کاش خاک بودم» (نبا ۴۰) از ابو ذر روایت است که: ما در حضور پیامبر بودیم. دو گوسفند با شاخ خود بجان یکدیگر افتادند. فرمود: مىدانید چرا اینها بیکدیگر شاخ مىزنند؟ گفتیم:
نمیدانیم. فرمود: خدا میداند و بزودى میان آنها حکم مىکند! طبق این روایات، شباهت حیوانات با ما در این است که آنها هم در روز قیامت محشور میشوند و قصاص مىبینند. مؤید آن آیه «وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ» است (تکویر ۵: زمانى که حیوانات وحشى محشور شوند) اینکه مىفرماید: «إِلى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ» یعنى به جایى میروند که در آنجا جز خدا کسى مالک سود و زیان کسى نیست و کسى قدرت ندارد که بخود یا دیگرى سود یا زیان برساند.
سخنى از معتقدین به تناسخ
برخى از معتقدین به تناسخ به این آیه استدلال کرده اند که حیوانات هم، داراى تکلیف هستند. زیرا خداوند میفرماید: آنها امتهایى هستند مثل شما.
این استدلال باطل است. ما گفتیم که حیوانات از لحاظ محشور شدن و رسیدن بقصاص و پارهاى از امور دیگر، مثل ما هستند، نه از لحاظ تکلیف. اگر بنا باشد، از این جمله استفاده کنیم که حیوانات از همه جهت مثل ما هستند، باید از لحاظ صورت و هیات و خلقت و اخلاق، هم مثل ما باشند. وانگهى چگونه ممکن است حیوانات داراى تکلیف باشند، در حالى که آنها عقل ندارند و تکلیف در صورتى صحیح است که عقل کامل باشد؟!
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا صُمٌّ وَ بُکْمٌ فِی الظُّلُماتِ: آنها که قرآن و دیگر دلایل ما را تکذیب مىکنند، کر و لالند و در ظلمات کفر و جهل فرو رفته. راه به منافع دین نمىبرند. در باره معناى «صُمٌّ وَ بُکْمٌ» در سوره بقره، گفتگو کردهایم. برخى گویند: یعنى در آخرت، بکیفر کفرشان، کر و لال و در ظلمات هستند، زیرا این جمله پس از بیان حشر و قیامت آمده است.
مَنْ یَشَأِ اللَّهُ یُضْلِلْهُ: هر که را خدا بخواهد گمراه میکند. این جمله، مجمل است.
آیات دیگرى در قرآن هست که این اجمال را رفع کرده، مىگوید: خداوند فاسقان و ظالمان را گمراه میکند و بر هدایت اهل ایمان مىافزاید و راههاى سلامت و ایمنى و وصول بخشنودى خدا را به آنها نشان میدهد. (بقره ۲۶، ابراهیم ۲۷، مائده ۱۶) پس مقصود این است که: خداوند هر که را بخواهد، بحال خود مىگذارد و او را از الطاف خود منع میکند. این کار را هنگامى مىکند که دلایل روشن براى آنها بیان کند و آنها از قبول آن روى گردان شوند. ممکن است مقصود این باشد که خداوند هر که را بخواهد از راه بهشت و رسیدن به پاداش گمراه میکند.
وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ: و هر که را بخواهد رحم میکند و او را براه بهشت هدایت مىکند. یعنى او را براهى هدایت مىکند که مردم مؤمن از آن راه به بهشت مىروند.
پاورقی
[۱] – سوره انعام آیه ۱ و ۲ و ۳ جزء ۷ سوره ۶
[۲] – کلمه« اللَّه» ممکن است به معناى معبود و متعلق جار و مجرور باشد و ممکن است جار و مجرور متعلق به محذوف و حال یا خبر براى« اللَّه» باشد. مؤلف در هر دو وجه اشکال میکند. لکن از ابو بکر سراج نقل کرده است که« اللَّه» اگر چه اسم علم است، لکن معناى ثنا و تعظیم دارد و معناى آن قریب به معناى فعل است، بنا بر این ممکن است که متعلق جار و مجرور واقع شود. یعنى:
خداوند که در آسمانها و زمین مورد تعظیم است به نهان و آشکار شما آگاه است. با این بیان، شبهه مکان داشتن خداوند از بین مىرود و عبارت، از عیب و اشکال پیراسته میشود. نظیر آن جمله:
« وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ»( زخرف ۸۴: او کسى است که در آسمان و زمین، معبود و مورد تعظیم است.)( طبق این بیان، جار و مجرور متعلق است به معناى مستفاد از« اللَّه» و« هو» مبتدا و« اللَّه» خبر و« فِی السَّماواتِ وَ فِی الْأَرْضِ» متعلق به« اللَّه» یا خبر دوم است. یعنى: اوست که در آسمانها و زمین به خداوندى یگانه است. در همه جا هست و بهیچ مکانى نزدیکتر از مکان دیگر نیست. این معنى را با تاکیدى بیشتر، چنین بیان کرد: او کسى است که راز پوشیده شما و کار آشکار شما را مىداند.
ترتیبى که در اینجا در خصوص معانى آیه با توجه بوجوه مختلف اعراب، ذکر شده است، از کارهایى است که مؤلف بزرگوار، معتقد است پیش از او کسى انجام نداده است.
با این بیان از لحاظ اصول دین هم شبههاى متوجه آیه نیست. کسانى که معتقدند خداوند داراى مکان است، از این آیه، نمیتوانند استفادهاى کنند. بلکه آیه در رد آنهاست.
[۳] – آیه ۴ و ۵ و ۶ سوره انعام جزء ۷ سوره ۶
[۴] – آیه ۷ و ۸ و ۹ و ۱۰ سوره انعام جزء ۷ سوره ۶
[۵] – اگر« ما» کنایه از قرآن و شریعت باشد، مضاف حذف شده است. یعنى:
« جزاء ما کانوا به …» و اگر« ما» کنایه از عذاب باشد، احتیاج به تقدیر مضاف نیست.
یعنى:« فحاق بهم العذاب الذى کانوا …».
[۶] – آیه ۱۱ و ۱۲ و ۱۳ سوره انعام جزء ۷ سوره ۶
[۷] – آیه ۱۴ و ۱۵ سوره انعام جزء ۷ سوره ۶
[۸] – آیه ۱۶ ۱۷ و ۱۸ سوره انعام جزء ۷ سوره ۶
[۹] – سوره انعام آیه ۱۹ و ۲۰ جزء ۷ سوره ۶
[۱۰] – از آنجا که« آلهه» جمع است و حکم مؤنث را دارد، صفت آن را« اخرى» مؤنث آورده است. مثل« وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى» و« فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى».
[۱۱] – آیه ۲۱ و ۲۲ و ۲۳ و ۲۴ سوره انعام جزء ۷ سوره ۶
[۱۲] – آیه ۲۵ و ۲۶ سوره انعام جزء ۷ سوره۶
[۱] –
منعنا الرسول رسول الملیک | ببیض تلالا کلمع البروق | |
اذود و احمى رسول الملیک | حمایه حام علیه شفیق | |
[۲] –
الم تعلموا انا وجدنا محمداً | نبیا کموسى خط فى اول الکتب | |
أ لیس ابونا هاشم شد أزره | و اوصى بنیه بالطعان و بالحرب | |
[۳] –
و قالوا لاحمد انت امرؤ | خلوف اللسان ضعیف السبب | |
الا ان احمد قد جاءهم | بحق و لم یاتهم بالکذب | |
[۴] –
صبرا ابا یعلى على دین احمد | و کن مظهرا للدین وفقت صابرا | |
فقد سرنى اذ قلت انک مؤمن | فکن لرسول اللَّه فى اللَّه ناصرا | |
[۵] –
اقیم على نصر النبى محمد | اقاتل عنه بالقنا و القنابل | |
[۶] –
تعلم ملیک الحبش ان محمداً | وزیر لموسى و المسیح بن مریم | |
اتى بهدى مثل الذى أتیا به | و کل بامر اللَّه یهدى و یعصم | |
و انکم تتلونه فى کتابکم | بصدق حدیث لا حدیث المرجم | |
فلا تجعلوا اللَّه ندا و اسلموا | و ان طریق الحق لیس بمظلم | |
[۷] –
اوصى بنصر النبى الخیر مشهده | علیا ابنى و شیخ القوم عباسا | |
و حمزه الاسد الحامى حقیقته | و جعفرا ان یذودا دونه الناسا | |
کونوا فدى لکم امى و ما ولدت | فى نصر احمد دون الناس اتراسا | |
[۸] – آیه ۲۷ و ۲۸ و ۲۹ و ۳۰ سوره انعام جزء ۷ سوره ۶
[۹] – از لحاظ ادبى استعمال ماضى بجاى مستقبل، در صورتى که امر مستقبل حتمى الوقوع باشد، بلا مانع است. حتى استعمال هر یک به جاى دیگر هم صحیح است. مثل:
ستندم اذ یاتى علیک رعیلنا | بار عن جرار کثیر صواهله | |
کلمه« اذ» ظرف زمان ماضى است که بر سر فعل مضارع در آمده. یعنى: هنگامى که سپاه پر شکوه ما که اسبهاى بسیار دارد، بر سر تو فرود آمد، پشیمان میشوى.
[۱۰] – آیه ۳۱ و ۳۲ سوره انعام جزء ۷ سوره ۶
[۱۱] – در مورد مرجع ضمیر« فیها» اختلاف است. ابن عباس ضمیر را به دنیا، حسن ضمیر را به قیامت و سدى به بهشت برگردانده است. یعنى در دنیا یا در عمل مربوط بقیامت یا در طلب بهشت کوتاهى کردهایم. مؤید قول سوم روایتى است که اعمش از ابو صالح از ابو سعید از پیامبر روایت کرده است که در باره این آیه فرموده: اهل آتش جاى خود را در بهشت مىبینند و میگویند: یا حَسْرَتَنا …
[۱۲] – آیه ۳۳ و ۳۴ سوره انعام جزء ۷ سوره ۶
[۱۳] -« یجحدون» فعل متعددى است. علت اینکه در اینجا به حرف باء متعددى شده، این است که بمعناى« یکذبون» است. ابو على« بِآیاتِ اللَّهِ» را متعلق به« الظالمین» دانسته است: یعنى آنها راستگویى ترا با رد آیات خدا انکار مىکنند. مثل« وَ آتَیْنا ثَمُودَ النَّاقَهَ مُبْصِرَهً فَظَلَمُوا بِها»( اسراء ۵۹) یعنى: ظلموا بردها.
[۱۴] – در باره« من» اختلاف است. اخفش گوید زائده است. دیگران گویند: در جمله مثبت صحیح نیست که« من» زایده واقع شود. پس باید براى تبعیض باشد. بنا بر این مقصود این است که بعضى از اخبار پیامبران را طبق مصالح خویش براى تو گفتهایم. چنانچه مىفرماید:« وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ» غافر ۷۸: داستان برخى از آنها را براى تو نگفتهایم: طبق این قول فاعل فعل در تقدیر است.
[۱۵] – سوره انعام آیه ۳۵ و ۳۶ و ۳۷ جزء ۷ سوره ۶
[۱۶] – آیه ۳۸ و ۳۹ سوره انعام جزء ۷ سوره ۶
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۸، ص: ۸۳