الاعراف- ترجمه مجمع البیان

ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره الأعراف آیه ۱- ۳۹

سوره اعراف‏

این سوره مکى است. از قتاده و ضحاک روایت شده است که این سوره مکى است، بجز آیه‏هاى‏ «وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَهِ … بِما کانُوا یَفْسُقُونَ» (۱۶۳ تا ۱۶۵) که در مدینه نازل شده‏اند.

تعداد آیات‏

به شماره حجازیان و کوفیان ۲۰۶ آیه و به شماره بصریان و شامیان ۲۰۵ آیه است (بموارد اختلاف در جاى خود اشاره میشود)

فضیلت سوره‏

ابى بن کعب از پیامبر گرامى اسلام روایت کرده است که هر کس سوره اعراف را بخواند، خداوند میان او و شیطان پرده‏اى قرار مى‏دهد و روز قیامت حضرت آدم شفیع اوست. عیاشى به اسناد خود از ابو بصیر، از امام صادق ع روایت کرده است که هر کس سوره اعراف را در هر ماه بخواند، روز قیامت از کسانى است که آنان را بیمى نیست و محزون نمیشوند و اگر در هر روز جمعه بخواند، از کسانى است که در روز قیامت حساب ندارند. امام صادق ع فرمود: در این سوره آیات محکمه وجود دارد. قرائت و عمل به آن را ترک نکنید که روز قیامت براى کسانى که قرائت کرده‏اند، شهادت خواهد داد.

تفسیر

سوره مبارکه انعام با ذکر رحمت خداوند، خاتمه یافت. در آغاز این سوره، توصیفى از قرآن کریم و اینکه احکام دین و مطالب حکمت آمیز در آن است، آورده، مى‏فرماید:

 

[سوره الأعراف (۷): آیات ۱ تا ۳]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

المص (۱) کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِکْرى‏ لِلْمُؤْمِنِینَ (۲) اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ قَلِیلاً ما تَذَکَّرُونَ (۳)

[۱]

ترجمه

بنام خداى رحمان رحیم. المص. این کتاب بر تو نازل شده است و باید در سینه تو نسبت به آن تنگى نباشد تا مردم را به آن بترسانى و براى مؤمنین یاد آورى باشد. آنچه از جانب خدا بر شما نازل شده پیروى کنید و از اولیاى دیگر پیروى نکنید شما بندرت متذکر مى‏شوید.

 

بیان آیه ۱- ۲- ۳

شماره آیات‏

بر حسب تعداد کوفیان، سه آیه و بر حسب تعداد دیگران دو آیه است. کوفیان‏ «المص» را یک آیه دانسته ‏اند.

 

قرائت‏

ابن عامر «یتذکرون» و کوفیان غیر از ابو بکر» تذکرون» به تخفیف ذال و دیگران «تذکرون» به تشدید ذال و کاف خوانده‏اند. قرائت سوم بنا بر ادغام تاء دوم در ذال و قرائت دوم بنا بر حذف تاء دوم و قرائت اول بنا بر این است که روى سخن با پیامبر و مرجع ضمیر کفار باشد.

 

لغت‏

المص: در باره حروف مقطعه‏اى که در اوایل سوره‏ها آمده‏اند و اقوالى که در باره معانى آنها وجود دارد و اعراب آنها، در اول سوره بقره گفتگو کرده‏ایم. علت اینکه کوفیان، این حروف را یک آیه شمرده‏اند، این است که بر خلاف حروف «ق» و «ن» که شبیه اسامى مفرده هستند، اینها بجمله شباهت دارند و آخر آن حرف «ص» نیز داراى سه حرف است، لکن «المر» حرف آخر آن «ر» داراى سه حرف نیست، از اینرو، این را آیه نشمرده‏اند.

بنا بر قول کسانى که این حروف را نام سوره دانسته‏اند، علت اینکه این سوره‏ها به این حروف نامگذارى شده‏اند نه باسماء منقوله این است که این حروف خود در آغاز سوره هستند و میان آن و سوره قبلى فاصله انداخته‏اند و تألیف آیاتى که بعد از آنها آمده، مانند تألیف خود آنها معجز آساست.

ذکرى: اسم مصدر «تذکیر» به معناى یاد آورى است. در معناى این کلمه،مبالغه است مثل «رجعى»

 

اعراب‏

کتاب: زجاج گوید به اجماع نحویان رفع این کلمه به مبتداى محذوف است به تقدیر «هذا کتاب» فَلا یَکُنْ‏: فاء ممکن است حرف عطف و ممکن است جواب باشد به تقدیر:

«اذا کان انزل الیک الکتاب لتنذر به فلا یکن» ذکرى: زجاج گوید، ممکن است منصوب باشد به تقدیر «لتذکر به ذکرى» و ممکن است مرفوع باشد به تقدیر «هو ذکرى» و ممکن است مجرور باشد به تقدیر «للانذار و للذکرى»

 

مقصود

المص‏: در باره تفسیر آن گفتگو شده است.

کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ‏: این که بر تو نازل شده است کتابى است که فرشتگان بامر خدا بر تو نازل کرده‏اند و نباید در سینه تو حرجى باشد.

در باره معناى حرج اقوالى است:

۱- حسن گوید: بمعناى تنگى است. یعنى: باید بر اثر پراکندگى فکر در سینه تو تنگى نباشد و ترس از اینکه نمى‏توانى بوظیفه تبلیغ، بخوبى عمل کنى از دل خود بیرون سازى، زیرا غیر از ترسانیدن مردم وظیفه‏اى ندارى.

۲- ابن عباس و مجاهد و قتاده و سدّى گویند: بمعناى شک است. یعنى نسبت بوظیفه‏اى که براى تبلیغ رسالت بر عهده دارى، نباید بدل خود شک و تردید راه دهى زیرا قرآن بمنظور اینکه مردم را بوسیله آن بترسانى بر تو نازل شده است.

۳- فرّاء گوید: از اینکه مردم مرا تکذیب و با تو بد رفتارى مى‏کنند، باید دلتنگ و ناراحت نشوى. چنان که مى‏فرماید: فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى‏ آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً» (کهف ۶: شاید از غم اینکه ایشان بقرآن ایمان نیاوردند، خویشتن را هلاک کنى) در روایت است که وقتى قرآن کریم نازل شد،پیامبر عرض کرد: مى‏ترسم مردم مرا تکذیب کنند و سرم را بشکنند. خداوند با این آیه ترس را از وى زایل کرد.

لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِکْرى‏ لِلْمُؤْمِنِینَ‏: مقصود از نازل شدن قرآن این است که مردم را بوسیله آن بترسانى و براى مردم مؤمن یاد آورى باشد. اکثر علما معتقدند که در این آیه تقدیم و تأخیرى است و جمله‏ «فَلا یَکُنْ …» در اصل در آخر آیه است. عده‏اى هم گفته‏اند: ترتیب آیه درست است. یعنى: باید در دل تو ناراحتى نباشد تا مردم را بوسیله آن بترسانى و … و امر و نهى و امثال و وعده و وعید آن را به آنها ابلاغ کنى.

اینکه مى‏گوید: براى مردم مؤمن، یاد آورى است، بخاطر این است که فقط آنها از قرآن بهره‏مند میشوند.

اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ‏: این جمله خطاب به مکلفین است. یعنى بآنها بگو: از آنچه خداوند بر آنها نازل کرده است، تبعیت کنند. این تبعیت در امور واجب و مستحبّ و مباح است که باید در این امور تابع دستور خدا بوده و بآنها اعتقاد داشت هم چنان که از حرام واجب است اجتناب کرد.

وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ. و از غیر قرآن پیروى نکنید و از این راه گناهکار نشوید. بدیهى است که هر کس مطیع قرآن نباشد، مطیع شیطان و بتهاست.

از اینجهت است که خداوند دستور مى‏دهد که از قرآن پیروى کنند و از پیروى غیر آن خود دارى کنند و پیروى قرآن پیروى خداست.

قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ‏، شما مردم مشرک، کمى متذکر میشوید و پند میآموزید.

در حقیقت منظور این است که این روش شما پسندیده نیست. شما باید از قرآن کریم تدریجاً پند بیاموزید و امور دین و دنیاى خود را فرا بگیرید.

تذکر به معناى فرا گرفتن تدریجى است.

 

 

[سوره الأعراف (۷): آیات ۴ تا ۵]

وَ کَمْ مِنْ قَرْیَهٍ أَهْلَکْناها فَجاءَها بَأْسُنا بَیاتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ (۴) فَما کانَ دَعْواهُمْ إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلاَّ أَنْ قالُوا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ (۵)

 

ترجمه‏

بسیارى از مردم قریه‏ها را هلاک کردیم و عذاب ما بهنگام شب یا هنگام خواب نیمروز بر آنها نازل شد. سخن آنها بوقت نازل شدن عذاب ما این بود که مى‏گفتند:

ما ستمکار بوده ‏ایم.

 

بیان آیه ۴- ۵

اعراب‏

کم: این کلمه، اسم و براى تکثیر و «رب» حرف و براى تقلیل است. «کم» بر دو قسم است: خبرى و استفهامى. هر گاه خبرى باشد، براى تکثیر است، اما هر گاه براى استفهام باشد حقیقت آن معلوم نیست و تقلیل و تکثیر آن موکول بجواب مخاطب است: در اینجا «کم» مبتدا و «أَهْلَکْناها» خبر آن است و جایز است که در محل نصب باشد.

فَجاءَها: حرف فاء براى تعقیب است. اول عذاب خدا بر قریه‏اى نازل میشود، سپس مردم قریه هلاک مى‏شوند. لکن در آیه نخست هلاک و سپس نازل شدن عذاب ذکر شده است. به همین جهت، در توجیه این مسأله اقوالى است:

۱- منظور این است که نخست حکم بهلاکت آنها کردیم، سپس عذاب نازل کردیم.

۲- نخست فرشته عذاب فرستادیم، سپس عذاب نازل کردیم.

۳- برخى فاء را به معناى واو گرفته‏اند.

أَوْ هُمْ قائِلُونَ‏: این جمله حالیه است و برخى و او حالیه را مقدّر دانسته‏اند. در حقیقت منظور این است که «جاءهم باسنا بائتین او قائلین» أَنْ قالُوا: در محل رفع و اسم «کان» و خبر آن «دعواهم»

 

مقصود

در آیه پیش دستور داد که مردم پیروى قرآن کنند و از پیروى غیر قرآن دست بر دارند. اکنون آنها را بیاد سرگذشت گذشتگان مى‏اندازد، تا بترسند و رفتار آنها را تکرار نکنند.

وَ کَمْ مِنْ قَرْیَهٍ أَهْلَکْناها فَجاءَها بَأْسُنا بَیاتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ‏: بسیارى از مردم قریه‏ها را هلاک کردیم و عذاب ما بوقت شب یا هنگامى که آنها بوقت ظهر استراحت کرده بودند، بر آنها نازل شد: بدیهى است که نازل شدن عذاب، در چنین وقتى خطرناکتر است.

فَما کانَ دَعْواهُمْ إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلَّا أَنْ قالُوا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ‏: هنگامى که عذاب ما بر آنها نازل شد، تنها مطلبى که اظهار میکردند، این بود که مى‏گفتند: ما ستمکار بودیم. بدینترتیب هنگامى که عذاب خدا را بچشم مى‏دیدند، زبان به اقرار و اعتراف مى‏گشودند یا هنگامى که دچار عذاب شده بودند و هنوز نیمه جانى داشتند، اعتراف مى‏کردند. از اینجا استفاده مى‏شود که اقرار و اعتراف مى‏کردند. از اینجا میشود که اقرار و اعتراف و توبه، بهنگام نزول بلا و گرفتارى سودى ندارد.

 

 

[سوره الأعراف (۷): آیات ۶ تا ۹]

فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ (۶) فَلَنَقُصَّنَّ عَلَیْهِمْ بِعِلْمٍ وَ ما کُنَّا غائِبِینَ (۷) وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۸) وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما کانُوا بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ (۹)

[۲]

ترجمه‏

سوگند که از آنها که پیامبران بسویشان فرستاده شده و از پیامبران سؤال خواهیم کرد و براى آنها از روى اطلاع نقل مى‏کنیم و ما غایب نبوده‏ایم. آن روز وزن کردن، بحق انجام میشود. هر کس که اعمالش سنگین باشد، رستگار است و هر کس که اعمالش سبک باشد، آنها کسانى هستند که خویشتن را زیان زده‏اند بخاطر اینکه به آیات ما ظلم کرده‏اند.

 

بیان آیه ۶ تا ۹

لغت‏

سؤال: پرسش قصص: مطالبى که بدنبال یکدیگر مى‏آیند و بهم مربوطند.

وزن: سنجش چیزى با دیگرى براى معلوم شدن مقدار آن. در عین حال در موارد دیگرى هم استعمال میشود. مثل وزن شعر. شاعر گوید:

و اذا وضعت اباک فى میزانهم‏ رجحوا و شال ابوک فى المیزان‏

یعنى: هر گاه پدرت را با آنها بسنجى، پدرت داراى افتخاراتى است که بر آنها فزونى دارد.

حق: گذاشتن هر چیزى بجاى خود بر طبق حکمت. این کلمه به معناى مصدرى و وضعى هر دو استعمال میشود. مثل «عدل» ثقل: طرفى که بر اثر سنگینى در میزان به پایین مى‏رود. ضد آن خفت است.

 

اعراب‏

فَلَنَسْئَلَنَ‏: فاء عاطفه است و جمله‏اى را بجمله‏اى عطف کرده. بدیهى است که فاصله میان هلاک و پرسش قیامت، زیاد است، و اینجا بهتر بود «ثم» بکار رود. لکن خداوند با بکار بردن فاء، میخواهد بفهماند که در حقیقت فاصله کم و ناچیز است. چنان که مى‏فرماید: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ» (قمر ۱: قیامت نزدیک شد)

 

مقصود

قبلا مشرکین را از عذاب دنیا ترسانید. اکنون آنها را از عذاب آخرت، ترسانیده، مى ‏فرماید:

فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ‏: در اینجا سوگند یاد مى‏کند که سر انجام از مردمى که پیامبران را بسوى آنها فرستاده و از خود پیامبران سؤال خواهد کرد. از دسته اول مى‏پرسد که فرمانبرى کرده‏اند یا نه و از دسته دوم مى‏پرسد که ابلاغ کرده‏اند یا نه. اگر چه خدا مى‏داند که دسته اول امتثال کرده یا نکرده ‏اند و دسته دوم ابلاغ کرده‏اند یا نکرده‏اند. مع الوصف آنها را تهدید مى‏کند تا خود را براى چنین پرسشى آماده کنند. برخى گویند: از امتها مى‏پرسد که اجابت کرده‏اند یا نه. و از پیامبران مى‏پرسد که مردم با آنها چگونه رفتار کرده‏اند؟ برخى گویند: از امتها بمنظور توبیخ و از پیامبران بمنظور شهادت سؤال مى‏شود. این قول از حسن است.

فایده این سؤال، چند چیز است: ۱- مردم بدانند که خداوند پیامبران خود را فرستاده و عذر را برداشته و کسى را ظلم نمى‏کند. ۲- مردم بدانند که کفار بکیفر کردارشان مى‏رسند. ۳- اهل ایمان شاد و مسرور و کفار غمگین مى‏شوند ۴- این هم لطفى است در باره مکلفینى که از آینده به آنها خبر داده شود.

پرسش در دو مورد دیگر مى‏فرماید: «مجرمین از گناهان خود سؤال نمیشوند» (قصص ۷۸) «در روز قیامت، هیچ انسانى و هیچ جنى از گناهش پرسیده (الرحمن ۳۹) اما در اینجا مى‏فرماید: از مردم- که پیامبران بسوى آنها فرستاده شده‏اند- و از پیامبران سؤال خواهیم کرد. مقصود چیست؟

پاسخ ۱- مقصود این است که از آنها براى کسب اطلاع و معلوم شدن حقیقت، سؤالى نمیشود، اما بمنظور سرزنش، از آنها سؤال میشود. چنان که بدنبال آیه ۳۹ سوره الرحمن مى‏فرماید: مردم مجرم به سیماى خود شناخته میشوند و بنا بر این احتیاجى به سؤال نیست. لکن سؤالات توبیخى مانعى ندارد. چنان که مى‏فرماید: «اى اولاد آدم، آیا با شما عهد نکردم که شیطان دشمن آشکار شماست؟» (یس ۶۰) شاعر عرب گوید:

«اطربا و انت قنسرى»

یعنى: آیا در سن پیرى به بازى مى‏پردازى؟

گاهى هم سؤال براى تقریر و تثبیت موضوع است. مثل:

الستم خیر من رکب المطایا و اندى العالمین بطون راح‏

یعنى: آیا شما بهترین سواران و سخى‏ترین مردم نیستید؟ یعنى هستید. پس سؤال مردم براى توبیخ است. اما سؤال پیامبران بمنظور توبیخ خودشان نیست، بلکه بمنظور توبیخ کفار است.

۲- روز قیامت، بهنگام محاسبه، از آنها سؤال مى‏کنند، اما همین که وارد جهنم شدند، از آنها سؤالى نمى‏کنند. پس در بعضى مراحل سؤال هست و در بعضى مراحل نیست. چنان که مى‏فرماید: «آنها را نگه دارید که آنها مسئولند» (صافات ۲۴) ۳- قیامت داراى مواقفى است. در بعضى از موقفها سؤال هست و در بعضى سؤال نیست.

رفع تناقض از دو مورد دیگر

در یک جا مى‏فرماید: «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ» مؤمنون ۱۰۱ در آن روز نسبتى میان آنها نیست و از یکدیگر سؤال نمیکنند) در جاى دیگر مى‏فرماید:

«وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ» (صافات ۲۷: آنها بیکدیگر روى مى‏آورند و از یکدیگر سؤال مى‏کنند) در مورد اول مقصود این است که براى کسب خبر و آگاهى چیزى از یکدیگر نمى‏پرسند و در مورد دوم منظور این است که سؤال و جوابها بمنظور ملامت و سرزنش است. چنان که مى‏فرماید: «أَ نَحْنُ صَدَدْناکُمْ عَنِ الْهُدى‏ بَعْدَ إِذْ جاءَکُمْ» (سبا ۳۲: آیا ما شما را از هدایت باز داشتیم؟)

اکنون به این مطلب اشاره مى‏کند که سؤالى که از آنها میشود براى کسب علم و آگاهى نیست. لذا مى‏فرماید:

فَلَنَقُصَّنَّ عَلَیْهِمْ بِعِلْمٍ‏: ما از همه کارهاى آنها به آنها خبر مى‏دهیم، زیرا عالم هستیم، تا بدانند که اعمال آنها محفوظ است و هر کس بدون هیچگونه ظلمى بکیفر کردار خود مى‏رسد. ابن عباس گوید: مقصود این است که نامه اعمالشان این مطالب را به آنها مى‏گوید: چنان که مى‏فرماید: «هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ» (جاثیه ۲۹: این است کتاب ما که بحق با شما سخن مى‏گوید)وَ ما کُنَّا غائِبِینَ‏. ما از آن غایب نیستیم. یعنى بکار آنها علم داریم و بقولى یعنى: به تبلیغات پیامبران و رفتار مردم در قبال آنها آگاه هستیم. بهر حال، بوسیله این جمله میخواهد علم خود را تاکید کند.

وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُ‏: در اینباره اقوالى است:

۱- منظور این است که در آخرت، همه کارها بعدالت است و بکسى ظلم نمیشود. این معنى از مجاهد و ضحاک و حسن و بلخى است.

۲- خداوند در روز قیامت میزانى نصب مى‏کند که داراى دو کفه است و تکلم مى‏کند و بوسیله آن اعمال نیک و بد مردم سنجیده مى‏شود. این معنى از ابن عباس و حسن و جبائى است. در باره اینکه چگونه اعمال سنجیده مى‏شود، اختلاف کرده‏اند.

زیرا اعمال امور عرضى هستند و قابل اعاده نیستند و وزنى هم ندارند که کشیده شوند عبد اللَّه بن عمر و جماعتى گویند: نامه‏هاى اعمال بسنجش در مى‏آیند. جبائى گوید:

علائم نیکى‏ها و بدیها در دو کفه ظاهر میشود و مردم مى‏بینند. ابن عباس گوید: نیکى‏ها بصورتى پسندیده و بدیها بصورتى ناپسندیده، ظاهر مى‏شوند. عبید بن عمیر گوید:

نفس مؤمن و کافر وزن مى‏شود. در آن روز افرادى مى‏ آورند که جثه عظیمى دارند، اما بقدر بال مگسى وزن ندارند.

۳- مقصود از وزن این است که مقدار مؤمن در عظمت و مقدار کافر در ذلت ظاهر مى‏شود. چنان که مى‏فرماید: «فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَزْناً» (کهف ۱۰۵: روز قیامت براى آنها وزنى بپا نمى‏داریم) آنان که عمل صالح- که وزن آن سنگین است- دارند، رستگارند و آنان که کار زشت- که وزنى ندارد- کرده‏اند، زیانکارند. این قول از ابو مسلم است. اما قول اول از همه اقوال بهتر است. قول دوم هم تا حدى خوب است. اینکه قول اول را ترجیع مى‏دهیم بخاطر این است که وقتى گفته مى‏شود: گفتار و کردار فلان کس موزون است، یعنى بیجا و نامناسب نیست و اینکه قول دوم را هم خوب تلقى مى‏کنیم، بخاطر حدیثى است که در اینباره وارد شده است.

فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ‏: اینکه در اینجا موازین که جمع میزان است بکار مى‏برد، ممکن است بدینجهت باشد که در روز قیامت، بعید نیست که براى هر نوعى از کارها میزانى نصب شود. ممکن است هر میزانى صنفى از اعمال باشد چنان که در خبر است: نماز میزان است. هر که بنماز وفا کند، حقش بتمامى داده مى‏شود. بهر صورت، مى‏فرماید: کسانى که میزانهایشان سنگین است، رستگارند وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما کانُوا بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ‏:

و آنان که میزانهایشان سبک است، دچار عذاب ابد مى‏شوند، زیرا آیات، حجج ما را منکر شده‏اند. خسران از دست دادن سرمایه است و بزرگترین سرمایه انسان نفس اوست که هر گاه بر اثر کردار زشت، به هلاکت افتد. زیان دیده است.

 

 

[سوره الأعراف (۷): آیات ۱۰ تا ۱۳]

وَ لَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلْنا لَکُمْ فِیها مَعایِشَ قَلِیلاً ما تَشْکُرُونَ (۱۰) وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ (۱۱) قالَ ما مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ (۱۲) قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ (۱۳)

[۳]

ترجمه‏

ما شما را در روى زمین قدرت بخشیدیم و براى شما در روى زمین اسباب زندگى قرار دادیم و شما بندرت شکر مى‏کنید، ما شما را آفریدیم، سپس بشما صورت بخشیدیم، سپس بفرشتگان گفتیم که آدم را سجده کنید. فرشتگان سجده کردند ولى ابلیس از سجده کنندگان نبود.

خداوند فرمود: ترا چه منع کرد که هنگامى که ترا امر کردم، سجده نکنى؟

شیطان گفت: من از او بهترم. مرا از آتش و او را از خاک آفریده‏اى. خداوند فرمود:

از آن فرود آیى. ترا نرسد که در آنجا تکبر کنى. بیرون رو که تو از فرومایگان هستى.

بیان آیه ۱۰- ۱۱

قرائت‏

معایش: در قرائت غیر مشهور به همزه خوانده شده است. بنا بر قرائت مشهور این کلمه اعلال نشده، نظیر «حول». برخى از محققین گفته‏اند: هر گاه یاء زایده باشد، اعلال میشود. مثل: صحیفه و صحائف. اما در مثل معایش که یاء آن اصلى است، اعلال نمیشود. چنان که کلمه مقام را به مقاوم جمع بسته‏اند. شاعر گوید:

و انى لقوام مقام لم یکن‏ جریر و لا مولى جریر یقومها

یعنى من در جاهایى مى‏ایستم که جریر و مولاى جریر در آنجا نایستاده‏اند.

 

 

لغت‏

تمکین: دادن قدرت و رفع مانع. بدیهى است که کار را هنگامى مى‏توان انجام داد که بر انجام آن قادر باشیم و مانعى بر سر راه ما نباشد. تمکین، دادن چنین امکانى است.

جعل: ایجاد حالتى براى شی‏ء که بر خلاف حالت سابق باشد. مثل بحرکت در آوردن جسم ساکن. پس جعل شی‏ء، اعم از حدوت شی‏ء است.

معیشت: وسیله ادامه حیات، مثل خوراک و پوشاک و نوشابه.

خلق: آفرینش تصویر: صورت بخشیدن بچیزى.

سجود اظهار خوارى کردن و حقیقت آن گذاشتن چهره بر زمین است.

 

 

اعراب‏

قلیلا: منصوب است به «تشکرون» و «ما» زائده است. ممکن است «ما» مصدریه باشد، بتقدیر «قلیلا شکر کم»

 

 

مقصود

در این دو آیه، در پیرامون نعمتهایى که به انسان بخشیده است، مى‏فرماید:

وَ لَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلْنا لَکُمْ فِیها مَعایِشَ قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ‏:

ما به شما قدرت دادیم که در زمین هر گونه تصرفى که بخواهید انجام دهید و انواع روزیها و نعمت‏ها را در زمین قرار دادیم و راه و رسم کسب معیشت را بشما آموختیم. مع الوصف، شما کمتر سپاسگزارى مى‏کنید و کمتر بوظائف خود در برابر ما توجه دارید. اکنون به اصل مسأله آفرینش انسان پرداخته، مى‏فرماید:

وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ‏: ما نخست آدم را از خاک آفریدیم، سپس او را بصورت خاصى که مورد نظر ما بوده، در آوردیم.[۴] ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ‏: پس از اینکه آفرینش آدم را بپایان رساندیم، به فرشتگان گفتیم: براى آدم سجده کنید. با اینکه خطاب بهمه انسانهاست، گفتیم:

منظور خلقت و تصویر آدم است، زیرا گاهى گفته میشود: ما به شما چنین و چنان کردیم و منظور این است که به نیاکان شما چنین و چنان کردیم. این مطلب در عرف عرب شایع است. قرآن هم مى‏فرماید: «وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ» (بقره ۶۳) این خطاب به بنى اسرائیل است. یعنى از نیاکان شما پیمان گرفتیم و طور را بر سر ایشان بر افراشتیم.

در این باره اقوال دیگرى هم هست: ۱- ابن عباس و ربیع و مجاهد و قتاده و سدّى گویند: یعنى: آدم را آفریدیم و صورت شما را در پشت آدم، درست کردیم. سپس بملائکه گفتیم که آدم را سجده کنند ۲- جماعتى از علماى نحو گویند: این ترتیبها خبرى است یعنى: شما را آفریدیم. سپس صورت بخشى کردیم. سپس به شما مى‏گوییم که بفرشتگان گفتیم: آدم را سجده کنید. از همین جاست که عکرمه گوید: یعنى شما را در پشت پدران آفریدیم و در رحم مادران بصورت انسان در آوردیم. یمان گوید: یعنى شما را در رحم خلق کردیم. سپس گوش و چشم و سایر اعضا را پدید آوردیم. شاعر گوید:

سئلت ربیعه من خیرها ابا ثم اما فقالت لیه‏

یعنى: از ربیعه پرسیدم که بهترین افراد آنها کیست؟ نخست باید از پدر سخن بگوید، سپس از مادر و او بمن پاسخ داد.

فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ‏: همه فرشتگان سجده کردند، بجز ابلیس. در اینباره در سوره بقره گفتگو کرده‏ایم.

 

 

بیان آیه ۱۲- ۱۳

لغت‏

صاغر: خوار و ذلیل. کسى که بخوارى خود راضى شود.

 

 

اعراب‏

ما مَنَعَکَ‏: «ما» مبتدا «منعک» خبر أَلَّا تَسْجُدَ: «لا» در اینجا ملغى است یعنى: «ما منعک ان تسجد» مثل:

ابى جوده لا البخل و استعجلت به‏ نعم من فتى لا یمنع الجود قاتله‏

گفته‏اند: یعنى «ابى جوده البخل» مقصود این است که جود او از بخل ورزیدن امتناع دارد و همیشه جواب او «آرى» است. در مورد آیه، احتمال داده‏اند که «لا» زاید نباشد به معناى «ما دعاک الى ان لا تسجد».

 

 

مقصود

اکنون در باره خطاب خود به ابلیس مى‏فرماید:

قالَ ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ‏: خداوند به ابلیس فرمود: هنگامى که ترا به سجده آدم امر کردم، چه چیز ترا منع کرد که سجده نکردى؟

قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ‏: ابلیس در پاسخ گفت:

من از او بهترم، زیرا مرا از آتش و او را از خاک آفریده‏اى. این جواب مطابق سؤال نیست، زیرا نپرسیده است کدامیک از شما بهتر هستید، بلکه پرسیده است چه چیز ترا از سجده کردن مانع شد؟ مع الوصف این جمله، پاسخ اصلى سؤال را هم در بر دارد.

ابن عباس گوید: ابلیس اولین کسى که قیاس کرد و بخطا رفت. هر کس دین را با رأى خود بچیزى قیاس کند، خداوند او را همدم ابلیس خواهد کرد. ابن سیرین گوید:

اولین کسى که قیاس کرد، شیطان بود. کسى ماه و خورشید را پرستش نکرد، مگر بواسطه قیاس. شیطان تصور مى‏کرد که چون آتش برتر از خاک است، نباید وى سجده آدم کند و این اشتباه بود، زیرا سجده آدم را خداوند طبق مصالحى بر شیطان واجب کرده بود. برخى هم گفته‏اند: خاک بهتر از آتش است، زیرا زمین از خاک است و محل زندگى مردم و تولید کننده تمام وسائل است. و بهتر بودن چیزى به این است که منافع بیشترى داشته باشد.

قالَ فَاهْبِطْ مِنْها: حسن گوید: یعنى از آسمان پایین برو. برخى گویند:

یعنى از بهشت پایین برو. برخى گویند: یعنى از این مقام بلندى که دارى پایین برو زیرا این مقام، مخصوص بندگان مطیع خداست و تو اکنون نافرمانى کرده‏اى. باید تنزل کنى و خود را بمقام گنهکاران برسانى.

فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها: تو حق ندارى در آسمان یا در بهشت بمانى و تکبر کنى، زیرا اینجا جاى اهل تکبر نیست. جاى آنها جهنم است. چنان که مى‏فرماید:

«أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَکَبِّرِینَ» (زمر ۶۰).

فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ‏: از این مقام یا از این مکان بیرون رو، که بر اثر معصیت، خود را خوار و زبون کردى. بدیهى است که گنهکار، پیش خداوند و بوسیله عذاب آخرت، ذلیل است.

جبائى گوید: این کلام را برخى از فرشتگان از جانب خدا گفته‏اند. برخى گویند: شیطان صحنه معجزه آسایى دید که دانست این مطلب، کلام خداست.

اینکه مى‏گوید: نباید در بهشت یا آسمان تکبر کنى، مفهوم آن این نیست که در جاى دیگر باید تکبر کنى. زیرا در هیچ حالتى تکبر جایز نیست. در عین حال براى خداوند تکبر، امرى است پسندیده، زیرا صاحب آن چنان عظمتى است که تکبر به او مى‏برازد ولى براى غیر خدا تکبر ناپسندیده است. از آنجا که شیطان در مقابل امر خدا تکبر کرد، ناچار او را از بهشت اخراج کردند: اما کسانى که در دنیا تکبر کنند، بوسیله امر و نهى آنها را منع مى‏کنند.

 

 

[سوره الأعراف (۷): آیات ۱۴ تا ۱۷]

قالَ أَنْظِرْنِی إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ (۱۴) قالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ (۱۵) قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ (۱۶) ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ (۱۷)

[۵]

ترجمه‏

شیطان گفت: مرا تا روزى که آدمیان مبعوث مى‏شوند، مهلت ده. خداوند فرمود: تو از مهلت یافتگانى. شیطان گفت: از اینجهت که گمراهى نصیبم کرده‏اى، بر سر راه راست تو در کمین آنها مى‏نشینم. آن گاه از پیش رو و از پشت سر و از سمت راست و از سمت چپ به آنها تازم و بیشتر آنها را سپاسگزار نخواهى یافت.

 

بیان آیه ۱۴ تا ۱۷

لغت‏

انظار: مهلت دادن بعث: برانگیختن، حشر و نشر

 

 

اعراب‏

لاقعدن: جواب قسم محذوف. در قرآن کریم گاهى قسم حذف میشود و گاهى مقسم به. مثل‏ «ص. وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ» در اینجا که قسم حذف شده، مقصود تأکید کلام است و در آنجا که مقسم به حذف شده، منظور تعظیم مقسم به است.

صراطک: منصوب به حذف حرف جر. یعنى «على صراطک» شاعر گوید:

کانى اذا اسعى لأظفر ظائراً مع النجم فى جو السماء یصوب‏

نصب طائرا بتقدیر على طائر مى‏باشد. یعنى گویا هنگامى که براى ظفر یافتن بر مرغى کوشش مى‏کنم، همراه ستاره‏اى هستم که در جو آسمان گردش مى‏کند.

 

 

مقصود

قالَ أَنْظِرْنِی إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ‏، ابلیس به پیشگاه خداوند عرض کرد: مرا تا روزى که مردم سر از قبرها بیرون مى‏آورند، مهلت بده. برخى گفته‏اند: گویا شیطان مى‏ترسید که خداوند کیفر او را به پیش از قیامت موکول کند، از اینرو درخواست کرد که کیفر او را به قیامت موکول کند و او را تا قیامت مهلت دهد. شیطان تا روزى که مردم مى‏میرند مهلت نخواست، بلکه تا روزى که زنده مى‏شوند، مهلت خواست.

منظورش این بود که طعم مرگ را در نفخه اول نچشد و با مردم پیش از قیامت گرفتار مرگ نشود. لکن خداوند او را تا وقت معین مهلت داد و این همان وقتى است که‏ اسرافیل نفخه اول را در صور مى‏دمد و همگان مى‏میرند. فاصله آن تا نفخه دومى که در صور دمیده میشود، چهل سال است و بنا بر این شیطان هم طعم مرگ را خواهد چشید.

با اینکه شیطان میدانست که ملعون و مطرود درگاه خداست، مع الوصف تقاضاى مهلت کرد، زیرا مى‏دانست که فضل و کرم خداوند عمومى است و بر اثر معصیت، فضل و کرم خود را از کسى دریغ نمى‏دارد.

قالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ‏: خداوند به شیطان فرمود: بتو مهلت داده میشود.

قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ‏: شیطان گفت: بر اثر اینکه مرا اغوا کرده‏اى، بر سر راه راست تو در کمین آنها مى‏نشینم و آنها را اغوا مى‏کنم و براه باطل مى‏کشانم این کار را بخاطر دشمنى با آنها انجام مى‏دهم. در اینجا شیطان بخداوند نسبت اغوا مى‏دهد و خدا را گمراه کننده خود میخواند. آیا واقعاً خداوند شیطان را گمراه کرده بود؟ در اینباره اقوالى است:

۱- مقصود شیطان این بود که چون مرا از رحمت و بهشت خود مأیوس کرده‏اى، آدمیان را کمین کرده، گمراهشان مى‏کنم.

چنان که شاعر گوید:

فمن یلق خیراً یحمد الناس أمره‏ و من یغو لا یعدم على الغى لائما

یعنى: هر کس به خیرى برسد، مردم او را مى‏ستایند و هر کس بخیرى نرسد، با اینکه گناهى ندارد، مردم او را سرزنش مى‏کنند. در اینجا یغو به معناى مأیوس شدن و دسترسى پیدا نکردن بکار رفته است.

۲- مقصود شیطان این است که: چون مرا به سجده آدم امتحان کردى، من گمراه شدم. یعنى امتحان تو باعث گمراهى من شد.

۳- ابن عباس و ابن زید گویند: مقصود شیطان این است که تو حکم بگمراهى من کرده ‏اى.

۴- مقصود این است که تو با لعن خود مرا هلاک کردى. شاعر گوید:

معطفه الاثناء لیس فصیلها برازئها درا و لا میت غوى‏

در این شعر غوى به معناى هلاک بکار رفته. یعنى: بچه آن شتر از شیر مادر محروم نیست و بر اثر بى شیرى هلاک نمیشود. و در قرآن کریم نیز مى‏فرماید:

فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا (مریم ۵۹: بزودى بهلاکت مى‏رسند).

۵- ممکن است واقعاً عقیده شیطان این بوده است که خدا او را گمراه کرده است و اصولا گمراه کننده مخلوقات، خداست و این یکى از عقاید زشت اوست.

برخى گفته‏اند: هر گاه آلت کفر و ایمان یکى باشد، میان‏ فَبِما أَغْوَیْتَنِی‏ و فبما اصلحتنى فرقى نیست، زیرا از آیه استفاده میشود که شیطان آلتى است که اگر اغوا شود، اغوا مى‏کند و اگر اصلاح شود، اصلاح مى‏کند و براى او اینها فرقى ندارند.

لکن این مطلب صحیح نیست، زیرا اغوا و اصلاح شیطان نتیجه اختیار خود اوست. چون بدرگاه خدا نافرمانى کرد، اغوا شد و بنا بر این درست است که شیطان آلت کفر است، ولى آلت کفر بودن با آلت ایمان بودن فرق دارد. اولى را گمراه کننده و دومى را هدایت کننده مى‏نامیم. چنان که یک شمشیر ممکن است آلت قتل یک مؤمن باشد یا آلت قتل یک کافر. بدیهى است که این دو حالت یکى نیست (مع الوصف شیطان با شمشیر فرق دارد، زیرا شمشیر از خود اختیارى ندارد) ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ‏:

در اینباره اقوالى است: ۱- ابن عباس و قتاده و سدّى و ابن جریج گویند: منظور این است که آنها را از ناحیه دنیا و آخرت و از ناحیه نیکى‏ها و بدیها مورد حمله قرار مى‏دهم.

دنیا را در نظر ایشان مى‏آرایم و آنها را از فقر مى‏ترسانم و به آنها مى‏گویم که بهشت و جهنمى و قیامت و حسابى نیست، بدینترتیب آنها را از نیکیها باز مى‏دارم و بزشتى‏ها سرگرم مى‏کنم. ابن عباس مى‏گوید: علت اینکه شیطان مى‏گوید: از جلو و پشت سر و راست و چپ به آنها حمله مى‏کنم و نمى‏گوید: از بالاى سر، بخاطر این است که از بالاى سر رحمت نازل میشود و او نمى‏تواند از بالاى سر حمله کند، چنان که نمى‏تواند از پایین‏ پا سر برآورد و حمله ‏ور شود، زیرا ترسناک است.

۲- مجاهد گوید: منظور از حمله‏اى که از جلو و سمت راست مى‏شود، حمله- هایى است که مردم مى‏بینند و منظور از حمله‏هایى که از پشت سر و عقب میشود، آن حمله‏هایى است که نمى‏ بینند.

۳- از امام باقر ع روایت شده که منظور از حمله پیش رو این است که آخرت را در نظرشان بى ارزش مى‏کنم و منظور از حمله پشت سر، این است که آنها را بجمع مال و بخل از اداى حقوق واجب تشویق مى‏کنم، تا مال براى ورثه باقى بماند و مقصود از حمله سمت راست این است که دین آنها را فاسد مى‏کنم و گمراهى را در نظرشان نیکو جلوه مى‏دهم و منظور از حمله سمت چپ این است که لذتها و شهوات را بر دلهاى ایشان غالب مى ‏کنم.

علت اینکه در جلو و عقب، حرف «من» و در راست و چپ «عن» بکار رفته، این است که جلو و عقب، مبدء و راست و چپ، انحراف از جهت هستند.

وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ‏: شیطان در دنباله سخنان خود بخداوند گفت: تو اکثر آدمیان را سپاسگزار نخواهى یافت. این مطلب را شیطان از فرشتگان فهمیده بود، یا اینکه بنا بر گمان خودش بود. چنان که مى‏فرماید: «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ» (سبا ۲۰: ابلیس ظن خود را در باره آنها تصدیق کرد) البته گمان شیطان بیجا هم نبود، زیرا هنگامى که آدم را دچار لغزش و انحراف کرد، فهمید که اولاد وى ضعیفترند و گمراه کردن آنها آسان‏تر است.

 

 

[سوره الأعراف (۷): آیات ۱۸ تا ۲۱]

قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِینَ (۱۸) وَ یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ (۱۹) فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَ قالَ ما نَهاکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَهِ إِلاَّ أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدِینَ (۲۰) وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ (۲۱)

[۶]

ترجمه‏

خداوند فرمود: از این جایگاه بیرون رو که نکوهیده و مطرود هستى. هر کس از تو تبعیت کند، جهنم را از تو و پیروانت پر خواهم کرد. اى آدم، تو و همسرت در بهشت ساکن شوید و از هر جا میخواهید بخورید و به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید بود. شیطان آنها را وسوسه کرد، تا عورت آنها را که از نظر آنها پوشیده بود، براى آنها آشکار سازد و به آنها گفت: خداى شما از این درخت شما را نهى نکرده است، مگر از بیم اینکه دو فرشته باشید یا زندگى شما جاوید باشد و براى آنها سوگند یاد کرد که براى شما از نصحیت کنندگانم.

 

بیان آیه ۱۸ تا ۲۱

قرائت‏

مذؤما: در قرائت غیر مشهور، زهرى بتخفیف همزه خوانده است.

سوآت: ابو جعفر و شیبه «سوات» به تشدید و او خوانده‏اند. علت این است که فتحه همزه را نقل بواو مى‏کنند و در این صورت هم به تشدید و او و هم بدون تشدید واو تلفظ مى‏کنند. لکن تشدید واو، لغت خوبى نیست.

هذه: ابن محیض. «هذى» خوانده است. البته اصل کلمه همین است و هاء بجاى یاء آمده است.

لغت‏

ذأم و ذیم: نکوهش کردن شدید. شاعر گوید:

صحبتک إذ عینى علیها غشاوه فلما انجلت قطعت نفسى اذیمها

یعنى: هنگامى که بر دیده‏ام پرده‏اى بود با تو همراه شدم و همین که دیده‏ام باز شد بملامت خویش پرداختم.

دحر: راندن کسى با خوارى و بى احترامى وسوسه: دعوت بکارى با صداى خفیف. شاعر گوید:

وسوس یدعو مخلصا رب الفلق‏ سرا و قد أون تاوین العقق‏

یعنى: خدا را با صدایى خفیف مى‏خواند و شکمش نفخ کرده بود ابداء: اظهار موارات: پنهان کردن چیزى از نظر سواه: چیز زشت و در اینجا منظور عورت است.

مقاسمه: سوگند یاد کردن.

نصح: ضد خیانت‏

 

اعراب‏

لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَ‏: لام اول براى ابتدا و لام دوم براى قسم. «من» شرطیه و در محل رفع و مبتدا. جواب شرط محذوف است. زیرا هر گاه قسم پیش از شرط باشد (و لو مقدراً) جواب شرط حذف میشود. علت اینکه «منکم» را به صیغه خطاب بکار مى‏برد، تغلیب حاضر بر غایب است.

إِلَّا أَنْ تَکُونا: به تقدیر «کراهه ان تکونا» و مفعول له‏ إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ‏: «لکما» متعلق به «ناصح» محذوف است که بوسیله‏ «لَمِنَ النَّاصِحِینَ» تفسیر شده است.

 

 

مقصود

در این آیات، در پیرامون خوارى و پریشانى شیطان مى‏فرماید:

قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً: خداوند به شیطان فرمود: تو مورد لعن و مذمت هستى و از درگاه ما رانده شدى، از این منزلت رفیعى که پیش ما (یا در بهشت یا در آسمان) دارى، خارج شو.

لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِینَ‏: جهنم را از تو و اولاد تو و آدمیانى که بتو اقتدا کنند و دستورهاى ترا بکار ببندند، پر خواهم کرد. بدیهى است که جهنم، جایگاه شیطان و حزب اوست. آدمیانى که بکفر مى‏گرایند و شیطانهایى که دنباله رو ابلیس هستند، همه در جهنم جمع میشوند.

وَ یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ: اى آدم، تو و همسرت در بهشت ساکن شوید. اینکه «زوجه» نمى‏گوید: بخاطر این است که مقصود معلوم است.

فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ‏:

براى شما مباح است که از هر چه و از هر جا بخواهید، بخورید، اما نزدیک این درخت نشوید و از آن نخورید که خود را از ثواب عظیم محروم خواهید کرد. تفسیر این آیه را مشروحاً در سوره بقره آورده ‏ایم.

فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ‏: شیطان در قیافه یک خیر خواه و دوست، آدم و حوا را وسوسه کرد.

لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما: تا وقتى که آنها از «شجره ممنوعه» نخورده بودند، عورت آنها ظاهر نبود. شیطان میدانست که هر کس عورتش ظاهر باشد، نباید در بهشت بماند، براى ظاهر شدن عورت، تنها راه، خوردن از «شجره ممنوعه» بود، از اینرو نیرنگى بکار برد که آنها از آن درخت بخورند.

بدینترتیب مقدمات اخراج آنها را از بهشت فراهم کرد.

وَ قالَ ما نَهاکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَهِ إِلَّا أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدِینَ‏: بآنها گفت اگر از این درخت بخورید به صورت فرشتگان در مى‏آیید و براى همیشه در بهشت خواهید بود. علت اینکه خداوند شما را از خوردن آن نهى کرده، این است که فرشته نشوید یا در بهشت، جاودانى نباشید. از یحیى بن ابى کثیر «ملکین» بکسر لام نقل شده است. زجاج گوید: آیه‏ «هَلْ أَدُلُّکَ عَلى‏ شَجَرَهِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى‏» (طه ۱۲۰: آیا ترا بدرخت جاودانى و پادشاهى و زوال ناپذیر راهنمایى کنم؟» مؤید همین قرائت است. ممکن است شیطان به آدم و حوا گفته باشد: فقط فرشتگان و آنها که جاودانى هستند، از خوردن این درخت ممنوع هستند. شما که هیچکدام از آنها نیستید، پس چرا از خوردن آن خوددارى میکنید؟ بدیهى است که این بیان فریبنده‏تر است. این معنى را سید مرتضى (ره) فرموده است.

وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ‏: قتاده گوید: شیطان از روى مکر و نیرنگ براى آنها بخدا سوگند یاد کرد که غرضى جز نصیحت و راهنمایى ندارد و بدینترتیب آدم و حوا بر اثر حسن ظنى که پیدا کردند، بهشت ابد را از دست دادند! گروهى از معتزله بجمله‏ «إِلَّا أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ» استدلال کرده‏اند که فرشته افضل از انبیاست، زیرا شیطان آنها را ترغیب کرد که از «شجره ممنوعه» بخورند تا بمقام فرشتگان برسند. هرگز ممکن نیست آدم عاقل را اینطور فریب دهند که اگر فلان کار را بکنى، مقامت تنزل خواهد کرد. طبق معنایى که سید مرتضى براى آیه بیان کرد، این استدلال‏ وارد نیست، اما طبق معناى مشهور، پاسخ این است که ابلیس آنها را تشویق کرد که به صفت و صورت فرشتگان در آیند. از این مطلب بر نمى‏آید که مقام فرشتگان برتر است، زیرا برترى مقام، تابع اعمال پسندیده و پاداشهاى الهى است. نه تابع شکل و هیات! بعید نیست که شیطان فقط آنها را تشویق کرده باشد که از درخت ممنوع بخورند تا به شکل فرشتگان در آیند، نه اینکه ارتقاى مقام پیدا کنند. ملاحظه مى‏کنید که شیطان تنها آنها را براى فرشته شدن تشویق نکرد، بلکه یک تشویق فریبنده دیگر هم داشت و آن جاودانى شدن در بهشت است. واضح است که ماندن در بهشت، براى همیشه، مزیت و فضیلتى نبود.

 

 

[سوره الأعراف (۷): آیات ۲۲ تا ۲۵]

فَدَلاَّهُما بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَهَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّهِ وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَهِ وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبِینٌ (۲۲) قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ (۲۳) قالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حِینٍ (۲۴) قالَ فِیها تَحْیَوْنَ وَ فِیها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ (۲۵)

[۷]

ترجمه‏

و بفریبى سقوطشان داد. همین که از آن درخت خوردند. عورتشان بر ایشان ظاهر شد و شروع کردند به چسبانیدن برگهاى بهشت بخودشان. پروردگارشان آنها را ندا کرد که مگر شما را از این درخت نهى نکرده و نگفته بودم که شیطان براى شما دشمنى آشکار است. گفتند: پروردگارا، بخود ستم کردیم. اگر ما را نیامرزى و بما رحم نکنى، از زیانکاران خواهیم بود.

خداوند فرمود: در حالى که دشمن یکدیگرید، بپایین روید. در روى زمین تا مدتى براى شما استقرار و بهره بردارى است. فرمود: در زمین زندگى مى‏کنید و در آن میمیرید و از آن خارج مى‏شوید.

 

بیان آیه ۲۲ تا ۲۵

قرائت‏

تخرجون: کوفیان غیر از عاصم در اینجا و در روم و جاثیه و زخرف بفتح تاء و یاء و دیگران همه را بضم تاء و یاء خوانده‏اند. قرائت فتح براى این است که در آیه‏ «إِذا دَعاکُمْ دَعْوَهً مِنَ الْأَرْضِ إِذا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ» (روم ۲۵) همه قراء بفتح تاء و در آیه‏ «إِلى‏ رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ» (یس ۵۱) همه قراء بفتح یاء خوانده‏اند و قرائت ضم به این دلیل است که در سوره مؤمنون آیه ۳۵ مى‏فرماید: «أَ یَعِدُکُمْ أَنَّکُمْ إِذا مِتُّمْ وَ کُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّکُمْ مُخْرَجُونَ» و نیز مى‏فرماید: «کَذلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتى‏» (اعراف ۵۷)

 

 

لغت‏

دلّا: این فعل از تدلیه، به معناى انداختن دلو در چاه است.

طفق: جعل خصف: جمع کردن. خصف نعل یعنى تعمیر کفش. چنان که پیامبر گرامى در مورد معرفى جانشین واقعى خود بعمر و ابو بکر فرمود: «لکنه خاصف النعل فى- الحجره» یعنى: همان کسى که در حجره مشغول تعمیر کفش است.

بعض: قسمتى که از عده یا مقدارى جدا شود. اما عدد یک، بعض ندارد.

عدو: کسى که بوقت یارى از انسان دورى کند. ولىّ کسى است که بوقت یارى به انسان نزدیک شود.

مستقر: محل قرار متاع: چیزهایى که در دنیا مورد استفاده قرار مى‏گیرند.

حین: مدت دراز یا کوتاه. لکن در اینجا به معناى مدت طولانى بکار رفته است.

 

مقصود

فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ: شیطان آنها را فریفت و در دره بدبختى پرتاب کرد و از آن مقام و مرتبه و الا دور گردانید.

فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَهَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما: همین که اندکى از آن درخت چشیدند و خوردند، عورت آنها براى یکدیگر ظاهر شد. کلبى گوید: همین که از درخت ممنوع خوردند، لباس از تن آنها فرو ریخت و عورتشان ظاهر شد و از یکدیگر خجل شدند. از این آیه بر مى‏آید که چشیدن چیز حرام جایز نیست.

وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّهِ: زجاج گوید: یعنى برگهاى درختان را روى هم مى‏گذاشتند و عورت خود را بوسیله آن مى‏پوشیدند. قتاده گوید: برگهاى درخت انجیر را بیکدیگر وصل و براى خود لباسى- باندازه پوشش عورت- فراهم کردند.

در اینباره در سوره بقره گفته‏ایم که: مصلحت این بود که چنین صحنه‏اى براى آدم و حوا پیش آید و از بهشت خارج شوند. اخراج آنها از بهشت کیفر آنها نبود، زیرا انبیا گناهى نمى‏کنند که سزاوار کیفر شوند.

وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَهِ وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبِینٌ‏: خداوند به آنها ندا کرد: مگر شما را از خوردن این درخت منع نکردم و مگر بشما نگفتم که شیطان دشمن آشکار شماست؟! قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا: آنها در جواب نکوهش پروردگار، عرضه داشتند:

پروردگارا ما بخویشتن ظلم کردیم. منظور از ظلم در اینجا این است که ترک مستحبى کردیم و از ثواب آن محروم شدیم. برخى گفته‏اند: مقصود از ظلم گناه صغیره است. این مطلب در صورتى صحیح است که اثر گناه صغیره، کم شدن ثواب باشد. چنان که عقیده بعضى همین است. اما اگر قائل شویم که گناه صغیره هم بدون اینکه چیزى از ثواب کم کند، کیفر دارد، این معنى صحیح نیست، زیرا مسلم است که آدم و حوا سزاوار کیفر نشده بودند. اینکه گفتند: بخود ظلم کرده‏ایم، بخاطر این است که هر که از لحاظ دینى مقامش عالیتر و در این بزم مقربتر باشد، در برابر لغزش‏ها بیشتر دچار ندامت مى‏شود.

برخى گفته‏ اند: مقصودشان این است که بر اثر آمدن بزمین و محرومیت از آن زندگى آرام و بى دردسر بخود ستم کردیم.

وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ‏: اگر عیب ما را نپوشى و بما رحم نکنى و بوسیله نعمت و پاداشهاى دیگر ما را مشمول تفضل و عنایات خود قرار ندهى، از جمله کسانى خواهیم بود که سودى از زندگى خود نبرده‏اند. هر گاه کسى بخود زیانى وارد کند و از خود ضررى را دور نسازد، بخود ظلم کرده است، بدون اینکه سزاوار کیفر باشد.

قالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حِینٍ‏ بدینترتیب آدم و حوا از بهشت اخراج و نوع بشر زندگى پر ماجراى خود را بر روى کره زمین آغاز کرد. تفسیر این قسمت در سوره بقره، گذشت.

فِیها تَحْیَوْنَ وَ فِیها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ‏: زندگى و مرگ شما بر روى کره زمین است و روز قیامت از دل خاک سر بر مى‏آورید.

جبائى گوید: از این آیه بر مى‏آید که روز قیامت خداوند مردم را از همین خاک بیرون مى‏آورد، سپس آنها را بجایگاهى دیگر مى‏راند و زمین را فانى مى‏کند. آن جایگاه را قرآن مجید «ساهره» مى‏نامد. چنان که مى‏فرماید: «فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَهِ»

 

 

[سوره الأعراف (۷): آیات ۲۶ تا ۲۸]

یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُوارِی سَوْآتِکُمْ وَ رِیشاً وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (۲۶) یا بَنِی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّهِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ (۲۷) وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَهً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۲۸)

[۸]

ترجمه‏

اى فرزندان آدم، براى شما لباسى نازل کرده‏ایم که عورتهاى شما را مى‏پوشاند و لباس زینت و لباس تقوى که بهتر است. این است که از آیه‏هاى خدا، براى اینکه ایشان اندرز گیرند.

اى پسران آدم، شیطان فریبتان ندهد، چنان که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد و لباسشان را از تنشان کند تا عورتشان را در نظرشان هویدا سازد. او و سپاهیانش از آنجا که شما آنها را نمى‏بینید، شما را مى‏بینند. ما شیطان‏ها را دوستان کسانى که ایمان ندارند، قرار داده‏ایم. هنگامى که کار بدى کنند، گویند: پدرانمان را بر آن یافته‏ایم و خداوند ما را به آن کار امر کرده است. بگو: خداوند بزشتى امر نمى‏کند. آیا در باره خدا چیزى مى‏گویید که نمى‏دانید؟!

 

بیان آیه ۲۶- ۲۷- ۲۸

قرائت‏

لباس التقوى: اهل مدینه و ابن عامر و کسایى «لباس» را به نصب و دیگران برفع خوانده‏اند. ابو على گوید: نصب آن بنا بر این است که عطف بر «لباسا» باشد، بنا بر این «ذلک خیر» مبتدا و خبر است. رفع آن بنا بر این است که مبتدا باشد و «ذلک» صفت یا بدل یا عطف بیان و «خیر» خبر است. یعنى لباس تقوى از لباسهاى ظاهرى که وسیله آرایش تن هستند براى انسان بهتر است. (این اضافه، استعارى است)

 

لغت‏

لباس: هر چیز پوشیدنى ریش: پر و بال مرغ. زجاج گوید: یعنى هر چه که براى تن و معیشت انسان مفید است، اعم از لباس و چیزهاى دیگر. ابو عبیده گوید: یعنى لباس ظاهر.

فتنه: امتحان. «قلب فاتن» یعنى دل شیفته. شاعر گوید:

رخیم الکلام قطیع القیام‏ امسى فؤادى بها فاتنا

یعنى دل من شیفته اوست و از ایستادن و سخن گفتن عاجز هستم.

قبیل: جماعتى که از قبیله‏هاى مختلف باشند. اما قبیله جماعتى است که نسب آنها بیک پدر و مادر منتهى شود.

 

مقصود

قبلا به این نکته اشاره کرد که کره زمین محل زندگى آدمیان است. در این آیات در باره نعمتهایى که در روى زمین در دسترس آنها قرار داده است، مى‏فرماید:

یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُوارِی سَوْآتِکُمْ‏: این آیه خطاب بهمه‏ انسانهایى است که بتدریج بر روى کره زمین ظاهر مى‏شوند. بدیهى است که خطاب به افرادى که هنوز نیامده‏اند، در صورتى که آمدن آنها حتمى باشد بعداً شرایط تکلیف در آنها جمع شود، مانعى ندارد. جبائى گرید: هنگامى که آدم و حوا مامور شدند که بزمین فرود آیند، لباس هم بر آنها نازل شد تا عورت خود را بپوشند. حسن گوید:

مقصود این است که بوسیله باران که از آسمان نازل میشود، لباس و وسائل دیگر زندگى از زمین تولید میشود. برخى گویند: اینکه مى‏گوید لباس و وسائل دیگر را بر شما نازل کردیم، بخاطر این است که مى‏گویند، برکات از آسمان نازل میشود. چنان که مى‏فرماید: «وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ» (حدید ۲۵: آهن را نازل کردیم که در آن نیروى ضربتى شدید است.) این معنى از على بن عیسى است. برخى گویند: معناى «انزلنا» این است که لباس و چیزهاى دیگر به شما بخشیدیم و هر چه خداوند به بنده خود ببخشد، بر او نازل کرده است، اما بالا و پایینى در میان نیست که چیزى از بالا به پایین آمده باشد و این خود نوعى تعظیم از مقام خداوند است که بگوییم نعمتها را فرو مى‏فرستد و بدینوسیله عظمت و برترى مقام او و پایین بودن مقام خود را نشان داده ‏ایم.

این معنى از ابو مسلم است. ابو على فارسى گوید: مقصود این است که ما لباس و دیگر وسایل زندگى براى شما آفریده‏ایم. چنان که مى‏فرماید: «وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِیَهَ أَزْواجٍ» وَ رِیشاً: منظور اثاثیه زندگى است. ابن عباس و مجاهد و سدّى گویند: منظور مال است. ابن زید گوید: منظور جمال است. برخى هم معاش و خیر گفته‏اند. در حقیقت هر کدام از مفسران قرآن، قسمتى از چیزهاى نیکو را ذکر کرده‏اند.

وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ: ابن عباس گوید: مقصود از لباس تقوى، عمل صالح است. حسن گوید: منظور حیاست که همچون لباسى تقوى بر تن انسان مى‏پوشاند.

جبائى گوید: منظور لباس پشمى و درشت است که زاهدان بمنظور تواضع، بر تن میکنند.

زید بن على بن حسین (ع) گوید: منظور لباس جنگ یعنى زره و کلاه خود و دیگر وسائل جنگى است. عروه بن زبیر گوید: منظور ترس از خداست. ابن زید گوید: مقصود پوشش عورت‏

است. قتاده و سدّى گویند: منظور ایمان است. همه این معانى، خوب هستند و هر کدام از این لباسها که انسان بر اندام خود بپوشد، به خیر و صلاح اوست.

ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ‏: اینها را خداوند خلق کرده و دلیل یکتایى و قدرت و عظمت او هستند. باشد که آدمیان بیندیشند و ایمان آورند و خدا را اطاعت کنند.

یا بَنِی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ‏: بار دیگر خطاب به آدمیان کرده، مى‏فرماید:

شیطان شما را از راه دین گمراه نکند و از حق دور نسازد و بوسیله دعوت به معصیت، شما را گرفتار نکند. در اینجا در حقیقت شیطان را از گمراه کردن انسانها نهى کرده مى‏گوید: اى اولاد آدم، باید شیطان شما را گمراه نکند. اما خود اولاد آدم را نهى نکرده است. بدیهى است که چنین بیانى براى ترسانیدن مردم، مفیدتر و رساتر است، زیرا در عین حال اعلام خطر مى‏کند که شیطان دشمن آنها و در کمین آنهاست و باید از او بترسند.

کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّهِ: همانطورى که پدر و مادر شما را از بهشت، اخراج کرد، زیرا آنها را اغوا کرد و باعث شد که از بهشت اخراج شوند و اخراج آنها از بهشت به امر خدا بود. چنان که در باره فرعون مى‏فرماید: «یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ» (قصص ۴: پسرانشان را سر مى‏برید) در حالى که فرعون خودش اطفال را سر نمى‏برید بلکه بدیگران دستور مى‏داد که آنها را سر ببرند. منظور این است که سر بریدن اطفال کار ناپسندى بود و مسبب اصلى آن کسى غیر از فرعون نبود.

یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما: او با وسوسه و دعوت بخوردن درخت، لباس بهشت را از تن ایشان بیرون آورد تا عورتشان را به آنها بنمایاند.

إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ‏: شیطان و تابعانش یا فرزندانش شما را مى‏بینند و شما آنها را نمى‏بینید. ابن عباس گوید: شیطانها مثل خون در رگ و پوست آدمیان در گردشند و سینه‏هاى مردم مسکن آنهاست، چنان که مى‏فرماید:

«الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ» (الناس ۵: آنکه در سینه‏هاى مردم وسوسه‏ مى‏کند) آنها آدمیان را مى‏بینند و آدمیان آنها را نمى‏بینند. قتاده گوید: بخدا، دشمنى که ترا از جایى مى‏نگرد که تو او را نمى‏نگرى، غیر قابل تحمل است مگر نسبت بکسانى که در پناه خدا باشند. علت اینکه مى‏گوید: غیر قابل تحمل است، این است که دشمنى که دیده نشود، خطرش بیشتر است، از اینرو باید هر گاه احساس کردیم که وسوسه‏اى در خاطرمان مى‏گذرد، احتیاط کنیم، زیرا ممکن است از شیطان باشد.

علت اینکه بشر، شیطان را نمى‏بیند این است که جسم شیطان شفاف و لطیف است و دیدن او نیازمند بینایى نیرومندترى است. ابو الهذیل و ابو بکر بن اخشید گویند:

ممکن است خداوند آنها را در نظر افرادى که احضار جن مى‏کنند، ظاهر سازد. عقیده على بن عیسى نیز همین است. مرحوم شیخ مفید (ره) نیز این مطلب را تأیید کرده است.

شیخ ابو جعفر طوسى (قدس اللَّه روحه) مى‏گوید: این قول، اقوى است. اما جبائى گوید: جن و شیاطین را نمى‏توان دید، زیرا خداوند متعالى مى‏فرماید: شما آنها را نمى‏بینید. تنها ممکن است در زمان پیمبران بوسیله آنها دیده شوند، همانطورى که در آن زمان ممکن بود فرشتگان نیز بوسیله انبیاء خدا بمردم نشان داده شوند.

إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ‏: ما حکم کرده‏ایم که شیطانها دوستان مردم بى‏ایمان هستند، زیرا به ترویج باطل و توسعه فساد یکدیگر را کمک مى‏کنند. در جاى دیگر مى‏فرماید: «وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَهَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً» (زخرف ۱۹) یعنى آنها حکم کردند که فرشتگان که بندگان خدایند، از جنس زنان هستند و دختران خدایند و این حکم، باطل بود. در عین حال، خداوند متعال خاطر نشان مى‏کند که شیطانها با همه ترس و عداوتى که دارند، حریف مردم مؤمن نیستند.

تنها نسبت بکفار و جاهلان و فاسقان و غافلان، قدرتى دارند و بس! وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَهً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا: رسم مشرکین این بود که موقع طواف، زن و مرد عریان مى‏شدند و خانه خدا را طواف مى‏کردند. مى‏ گفتند:

همانطورى که از مادر تولد شده‏ایم طواف مى‏کنیم، چرا در وقت طواف، لباسى بپوشیم که هنگام ارتکاب گناه، بر تن داشته‏ایم؟! این کار، در میان طوایف قریش و کنانه و جدیله و تابعان جاهلى آنان مرسوم بود. فراء گوید: قطعه ‏اى که اگر از پوست بود «حوف» و اگر از پشم بود «رهط» نامیده مى‏شد، بر خاصره خود مى‏گذاشتند. زنها نیز قطعه‏اى بنام «تسعه» بر فرج خود گذاشته، مى‏گفتند:

الیوم یبدو بعضه او کله‏ و ما بدامنه فلا احله‏

یعنى: امروز قسمتى از آن یا همه آن ظاهر میشود و من بر کسى حلال نمى‏کنم که آن قسمتى که ظاهر است نگاه کند! وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها: منطق آنها در مقابل ارتکاب این عمل شنیع این بود که مى‏گفتند: این سنت مربوط به نیاکان ماست و سنت ملى و نیاکانى محترم و مقدس است! ممکن بود کسى به این منطق صد در صد اصیل و انسانى!! قانع نشود و بگوید: آخر پدران شما این رسم را از که و از کجا آموخته‏اند؟! ممکن است آنها اشتباه کرده باشند و دلیلى ندارد که شما پس از قرنها اشتباه آنها را تکرار کنید! از اینرو مى‏گفتند:

این دستور خداست! و در برابر دستور خدا چون و چرا ممنوع است!! حسن گوید:آنها در عین حال جبرى بودند. مى‏گفتند: خدا خواسته است که ما اینطور باشیم. اگر نمیخواست، ما را مانع مى‏شد. خداوند در پاسخ آنها فرمود:

إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ‏: این کار شما زشت است و خداوند کسى را بکار زشت مأمور نمى‏کند. چرا مطلبى را بخدا نسبت مى‏دهید که بآن عالم نیستید؟! آیا این کار صحیح است که شما با جهل و بیخردى مطلبى را بخدا نسبت بدهید؟ در پاسخ این سؤال اگر مى‏گفتند: نه، سند محکومیت خود را امضاء کرده بودند و اگر مى‏گفتند: بله، خود را رسوا مى‏کردند و زیرا جهل و بیخردى خود صحه مى‏گذاشتند. زجاج گوید: یعنى: چرا بخدا نسبت دروغ مى‏دهید؟

 

 

[سوره الأعراف (۷): آیات ۲۹ تا ۳۰]

قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ (۲۹) فَرِیقاً هَدى‏ وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَهُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ (۳۰)

[۱]

ترجمه‏

بگو: پروردگارم به عدالت امر کرده و دستور داده که نماز را بطور خالص انجام دهید و در حالى که دین را براى او خالص کرده‏اید، او را بخوانید، هم چنان که شما را در آغاز آفرید، باز مى‏گردید. گروهى را هدایت کرد و گروهى گمراهى بر آنها حق است. آنها شیطانها را دوست خود گرفتند و گمان مى‏کنند- که با فراموشى خدا و توجه به شیطانها- اهل هدایت هستند.

 

 

بیان آیه ۲۹- ۳۰

تعداد آیات‏

از نظر کوفیان «تعودون» پایان آیه ۲۹ و از نظر بصریان «الدین» است.

 

لغت‏

قسط این کلمه در اصل بمعناى عدول و بازگشت است. هر گاه بازگشت بسوى حق باشد، عدل و هر گاه بسوى باطل باشد جور و ستم است. چنان که مى‏فرماید:

«وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً» (جن ۱۵: ستمکاران هیزم جهنم هستند) اخلاص: این کلمه در اصل خالص کردن جنس از زواید است: اخلاص دین براى خدا این است که: عبادت بطور خالص و بى‏ریا براى خداوند باشد.

بداء: انجام دادن کارى براى اول بار. نیز به معناى شروع کار هم آمده است.

عود. انجام دادن کارى براى دوم بار.

فریق: عده‏اى که از جمعیت جدا شود.

اتخاذ: مهیا کردن چیزى براى کارى.

حسبان: گمان. گمان آن است که احتمال خلاف در باره آن- بطور ضعیف- داده شود. بر خلاف یقین که احتمال خلاف دارد.

 

 

اعراب‏

وَ أَقِیمُوا: عطف است بر «لا یَفْتِنَنَّکُمُ» کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ‏: ابو على گوید به تقدیر «بدء خلقکم یعود خلقکم» سپس مضاف حذف شده است.

فَرِیقاً حَقَ‏: به تقدیر «فریقا اضل» تا فعل عطف بر فعل شده باشد. مفسر آن‏ «حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَهُ» است. فراء «فریقا» اول را حال از «تعودون» و دوم را عطف بر آن دانسته‏اند.

 

 

مقصود

قبلا بیان فرمود که به فحشاء- که نام جامع همه زشتى‏هاست- امر نمیکند.

اکنون این نکته را بیان مى‏کند که امر مى‏کند به قسط- که نام جامع همه نیکیهاست- مى‏فرماید:

قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ: مجاهد و سدّى و اکثر مفسران قرآن گویند: یعنى خداوند به عدالت و راستى امر کرده است. ضحاک گوید: یعنى به توحید امر کرده است. ابن عباس گوید: یعنى به «لا اله الا اللَّه» امر کرده است. ابو مسلم گوید: یعنى به طاعات و قرب بخدا امر کرده است.

وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ: در اینباره چند وجه گفته شده است:

۱- مجاهد و سدّى و ابن زید گویند: یعنى در هر مسجدى که نماز بخوانید، مستقیم بطرف قبله رو کنید ۲- جبائى و … گویند: یعنى در اوقات نماز بکعبه که خداوند امر کرده است رو کنید ۳- فراء و مغربى گویند: مقصود این است که بهر مسجدى رسیدید، نماز بخوانید و نگویید: در مسجد خودمان نماز مى‏خوانیم ۴- نماز جماعت را که اکثر مستحبّ و اقل واجب میدانند، در مسجد بخوانید ۵- ربیع گوید: یعنى نماز را- خالصاً- براى خدا بخوانید و بتها را شریک او قرار ندهید.

وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ‏: در اینجا دستور مى‏دهد که انسان بدرگاه خدا از روى اخلاص، نیایش کند. برخى گفته‏اند: یعنى: خدا را از روى اخلاص عبادت کنید.

کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ‏: در باره ارتباط این قسمت به سابق چند وجه گفته ‏اند:

۱- یعنى خدا را از روى اخلاص بخوانید که سر انجام مبعوث مى‏شوید و جزاى شما داده میشود، هر گاه از نظر عقلى تصور این مطلب براى شما دشوار باشد، به آغاز آفرینش و پیدایش خود توجه کنید و بدانید که همانطورى که خداوند شما را آفرید و از بیابان بى‏حد و مرز عدم بگلزار هستى آورد، بار دیگر پس از مرگ، بکالبد خاکى شما حیات‏ مى‏بخشد و به آفرینش جدید، شما را مبعوث مى‏کند.

۲- ارتباط این قسمت با «فِیها تَحْیَوْنَ وَ فِیها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ» است. یعنى: پس از مرگ، شما را از خاک خارج مى‏سازد، زیرا زنده کردن شما دشوارتر از خلقت ابتدایى شما نیست.این معنى از زجاج است. وى گوید: از آنجا که مشرکین قیامت و حشر و نشر را باور نداشتند، بدینوسیله براى ایشان استدلال کرد.

۳- ابو مسلم گوید: هیچ ارتباطى به سابق ندارد. این جمله، خود کلامى مستقل است، یعنى بدانید که همانطورى که خداوند شما را از خاک آفریده است، بار دیگر بخاک بر مى‏گردید. چنان که مى‏فرماید: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَهً أُخْرى‏» (طه ۵۵: شما را از خاک آفریدیم و بخاک باز مى‏گردانیم و بار دیگر شما را از خاک بیرون مى‏آوریم) برخى گفته‏اند: یعنى همانطورى که در آغاز خلقت، هیچ نداشتید و برهنه بدنیا آمدید، در قیامت نیز همانطور مبعوث مى‏شوید، از پیامبر گرامى اسلام روایت شده است که: در روز قیامت پا برهنه و عریان و بدون ساتر عورت، محشور مى‏شوید. قرآن کریم مى‏فرماید:

«کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْداً عَلَیْنا إِنَّا کُنَّا فاعِلِینَ» (انبیاء ۱۰۴: چنان که در خلقت نخستین، آغاز کردیم، بار دیگر او را باز مى‏گردانیم. این است وعده ما که بدست ما انجام مى‏گیرد) برخى گفته‏اند: یعنى همانطورى که مرده‏اید مبعوث مى‏شوید، مؤمن با ایمانش و کافر با کفرش. این معنى از ابن عباس و جابر است.

فَرِیقاً هَدى‏ وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَهُ: گروهى بر اثر آمادگى و پذیرش دعوت حق، مشمول لطف خداوند شده، به ثواب هدایت یافته‏اند و گروهى دعوت حق را رد کردند و از لطف خدا محروم گشتند و بخود واگذارده شدند. در نتیجه نور هدایت، سینه آنها را نگشود و دل آنها را روشن نکرد و مستحق گمراهى شدند. از آنجا که این جمله بعد از مبعوث شدن مردگان آمده، معلوم میشود هدایت به معناى راهنمایى بسوى ثواب و ضلالت به معناى محروم ماندن از ثواب و بهشت است.

إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ‏: این نکته را بیان مى‏کند که‏ کیفر آنها بیجهت و بیدلیل نیست، بلکه بخاطر این است که معصیت کرده و دوستى شیطان را بر دوستى خدا ترجیح داده‏اند و بجاى اطاعت خدا اطاعت شیطان کرده‏اند.

وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ‏: مع الوصف، گمان میکردند که براه حق و اهل هدایت هستند.

 

[سوره الأعراف (۷): آیات ۳۱ تا ۳۲]

یا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ (۳۱) قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَهَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا خالِصَهً یَوْمَ الْقِیامَهِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (۳۲)

[۲]

ترجمه‏

اى اولاد آدم، در هر نمازى زینت خود را بتن کنید و بخورید و بنوشید و اسراف نکنید که خدا مردم مسرف را دوست ندارد بگو: کى زینت خدا- که براى بندگانش خارج کرده است- و روزیهاى پاکیزه را حرام کرده؟ بگو: اینها در روز قیامت، بطور خالص براى کسانى است که در زندگى دنیا ایمان آورده‏اند. اینطور آیات را براى مردمى که بدانند، تفصیل مى‏دهیم.

 

 

بیان آیه ۳۱- ۳۲

قرائت‏

خالصه: نافع برفع خوانده است و دیگران به نصب. ابو على گوید: رفع آن بنا بر این است که خبر باشد براى «هى» و بنا بر این «للذین آمنوا» براى بیان خلوص است. یعنى طیبات، بطور خالص، تیول مردم مؤمن است. ممکن است خبر باشد.

نصب آن بنا بر این است که حال از ضمیر «آمنوا» باشد. در باره «فى الحیاه الدنیا» ابو على سه احتمال داده است: ۱- عامل آن «للذین آمنوا» است ۲- عامل آن «آمنوا» است ۳- حال است.

 

 

مقصود

قبلا بیان کرد که به آدمیان لباس و روزى بخشیده است اکنون دستور میدهد که خود را زینت کنند و بپوشند و در خوردن و نوشیدن رعایت اقتصاد کنند. مى‏فرماید:

یا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ: اى اولاد آدم، لباسهاى نو و زیباى خود را در نماز جمعه و نماز عید، بر تن بپوشید. این معنى از امام باقر (ع) است.

برخى گفته ‏اند: منظور تمام نمازهاست. عیاشى به اسناد خود روایت کرده است که امام حسن مجتبى (ع) هر وقت به نماز بر مى‏ خاست، بهترین لباسهاى خود را مى‏ پوشید. علت را جویا شدند، فرمود:

«ان اللَّه جمیل یحب الجمال فاتجمل لربى و هو یقول‏ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ فاحب ان البس اجود ثیابى»

یعنى خدا زیباست و زیبایى را دوست دارد. من براى خدایم خود را مى‏آرایم. او مى‏گوید: زینت خود را نزد هر نمازى به تن کنید. دوست دارم که بهترین لباسم را بپوشم.

برخى گویند: یعنى در وقت نماز عورت خود را بپوشید. این دستور از این جهت داد که آنها در وقت طواف عریان مى‏شدند. چنان که گذشت، مردها روز و زنها شب طواف مى‏ کردند. بما دستور داده شد که در وقت طواف و نماز خود را بپوشیم.

این معنى از گروهى از مفسران است. از امام صادق (ع) روایتست که منظور شانه کردن است.

وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا: مباح است براى شما که آنچه حرام نشده است بخورید و بنوشید ولى اسراف نکنید یعنى از حلال بسوى حرام نروید. مجاهد گوید:

اگر به اندازه کوه احد در راه خدا انفاق کنى، اسراف نیست و اگر به اندازه درهمى در راه معصیت انفاق کنى اسراف است. برخى گویند: معناى‏ «لا تُسْرِفُوا» این است که در خوردن و نوشیدن از حد میانه روى خارج نشوید. نقل شده است که هارون را طبیبى مسیحى بود. روزى وى به على بن حسین واقد گفت: در کتاب شما از علم طب چیزى نیست، در حالى که علم دو تاست: علم پزشکى و علم ادیان. وى در جواب گفت: خداوند تمام پزشکى را در نصف آیه، جمع کرده، مى‏فرماید: «کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا» و پیامبر ما تمام پزشکى را در یک جمله، خلاصه کرده، فرمود:

المعده بیت کل الداء و الحمیه رأس کل دواء و اعط کل بدن ما عودته‏

یعنى: شکم خانه هر بیمارى و پرهیز اصل هر داروست و بدن را از آنچه بدان معتاد کرده‏ اى محروم مگردان.

طبیب گفت، قرآن و پیامبر شما از پزشکى براى جالینوس چیزى باقى نگذاشته‏اند.

برخى گویند: یعنى چیزى را بحرام و باطل نخورید. خوردن حرام- اگر چه کم باشد- اسراف و تجاوز از حد است. هر چه نیز عقلا زشت شمارند و براى انسان ضرر داشته باشد، اسراف است و حلال نیست. مثل اینکه کسى دیگ خود را با گلاب و مشک بجوشاند یا بدست تهى شیشه عطرى بخرد و خود را معطر کند و خانواده را محتاج گذارد.

إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ‏: خداوند اهل اسراف را دوست نمیدارد، زیرا آنها را نکوهش کرده است. از آنجا که خداوند دستور داده است که مردم به وقت نماز خود را زینت دهند و بدون اینکه به اسراف گرایند، بخورند و بنوشند و از آنجا که قومى از عرب بسیارى از اینها را حرام مى‏شمردند، و حتى در حال احرام شیر و روغن را حرام‏ مى‏دانستند و شترانى که ده شکم زاییده بودند، یا گوششان را شکافته بودند، حرام مى‏شمردند، خداوند در ردّ آنها فرمود:

قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَهَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ‏: اى پیامبر ما، به اینان بگو: لباسهایى که مردم خود را بوسیله آنها زینت مى‏دهند و روزیهاى پاکیزه را چه کسى حرام کرده است؟ اینها را خداوند براى بندگان خود آفریده است. برخى گویند: منظور از طیبات خوردنى‏هاى لذیذ و برخى گویند مقصود چیزهاى حلال است. اما معناى اول بهتر است، زیرا اینها در روز قیامت، بطور خالص در تیول مؤمنان است.

قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا خالِصَهً یَوْمَ الْقِیامَهِ: ابن عباس گوید: یعنى مؤمنین و مشرکین در طیبات دنیا با هم شریکند از غذاهاى دنیا مى‏خورند و از لباسهاى دنیا مى‏پوشند و با زنان صالحه دنیا ازدواج مى‏کنند، اما در آخرت این نعمتها را خداوند اختصاص به اهل ایمان مى‏دهد و مشرکین را از آنها بهره‏اى نیست. فراء نیز قریب بهمین مضمون گفته است. جبائى گوید: مقصود این است که این نعمتها در دنیا براى اهل ایمان، خالص از غم و ناراحتى نیست، اما در آخرت خالص است.

کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ‏ همانطورى که شما را بمنافعتان راهنمایى و صلاح دینتان را به شما گوشزد مى‏کنیم، آیات را هم براى مردمى که بدانند تفصیل مى‏دهیم.

 

 

دلالت آیه‏

از این آیه بر میآید که مى‏توان لباسهاى فاخر را پوشید و غذاهاى لذیذ و حلال را خورد. عیاشى از حسین بن زید و او از عمویش عمر بن على (ع) و او از پدرش امام سجاد (ع) نقل، کرده است که: حضرت، عبایى از خز به پنجاه دینار خریدارى کرد و همین که فصل تابستان رسید، صدقه داد و این کار را بد نمى‏شمرد و مى‏فرمود: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَهَ اللَّهِ …

و نیز به اسناد خود از یوسف بن ابراهیم نقل کرده که گفت: بر امام باقر (ع) داخل‏ شدم در حالى که جبه‏[۳] و طیلسانى از خز بر تن داشت. وقتى که متوجه من شد، عرض کردم: جانم به قربانت، این خز است؟ در باره آن چه مى‏گویید؟ فرمود: پوشیدن خز مانعى ندارد، عرض کردم: نخ آن ابریشم است. فرمود: عیبى ندارد. حسین (ع) را کشتند در حالى که جبه‏اى از خز بر تن داشت. آن گاه فرمود: وقتى که على (ع) ابن عباس را بسوى خوارج فرستاد، بهترین لباسش را پوشید و بهترین بوى خوش را بکار برد و بهترین مرکبش را سوار شد و نزد آنها رفت. گفتند: پسر عباس، تو در میان ما بهترین مردمى هستى. اکنون تو را در لباس جباران و بر مرکب ایشان مى‏نگریم! ابن عباس همین آیه را خواند. تو هم لباس خوب بپوش و خود را زینت کن، که خدا زیباست و زیبایى را دوست دارد، ولى از حلال باشد. استفاده دیگرى که از آیه میشود، این است که همه چیز بنا بر اصل اولى براى انسان مباح است، زیرا جمله‏ «مَنْ حَرَّمَ …» همین معنى را افاده میکند. اینجاست که عقل و شرع هماهنگ شده‏اند.

 

 

[سوره الأعراف (۷): آیات ۳۳ تا ۳۴]

قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِکُوا بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۳۳) وَ لِکُلِّ أُمَّهٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَهً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ (۳۴)

[۴]

ترجمه‏

بگو: خداى من حرام کرده است تنها زشتى‏هاى آشکار و پنهان و گناه و ستم ناحق و اینکه چیزى شریک خدا قرار دهید که دلیلى براى آن نازل نکرده و چیزى در باره خدا بگویید که نمى‏دانید.

و براى هر امّتى اجلى است. همین که اجل ایشان فرا رسید، ساعتى به عقب و جلو نمى‏افتند.

 

 

بیان آیه ۳۳- ۳۴

لغت‏

تحریم: منع از کارى است. ضد آن تحلیل است.

فواحش: جمع فاحشه، گناهان کبیره.

بغى: تجاوز بمردم سلطان: برهانى که موجب تسلط بر خصم شود.

امه: جمعیتى که داراى یک هدف باشد.

اجل: پایان مدت‏

 

 

مقصود

اکنون به بیان محرمات پرداخته، مى‏فرماید:

قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ‏: جبائى و ابو مسلم گویند: یعنى خداوند تمام کارهاى زشت و گناهان کبیره- اعم از ظاهر و پنهان- حرام کرده است. مقصود این است که تنها زشتى‏ها را خداوند حرام کرده است. تا اینجا زشتى‏ها را بطور اجمال بیان کرد. بدنبال آن با تفصیل بیشتر مى‏فرماید:

وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِ‏: گویا میخواهد بفرماید: زشتى‏ها بر چهار قسمند، گناه و ستم بنا حق و شرک بخدا و نسبت دروغ بخدا دادن. البته ستم همیشه بنا حق است.

در حقیقت این قید را بمنظور تأکید اضافه کرده است. مجاهد گوید: منظور از فواحش زناى پنهانى و عریان شدن در طراف است. اولى پنهانى و دومى آشکار است. برخى گویند: فاحشه آشکار، طواف مردان لخت در روز و فاحشه پنهان طواف زنان لخت در شب است جبائى گوید: مقصود همه گناهان است. فراء گوید: «اثم» گناهى است که حد ندارد. حسن گوید: شراب است. چنان که شاعر گوید:

شربت الا ثم حتى ضل عقلى‏ کذلک الا ثم یذهب بالعقول‏

یعنى: آن قدر شراب خوردم که عقلم تباه شد. شراب اینطور عقلها را مى‏برد.

شاعر دیگرى گوید:

نهانا رسول اللَّه ان نقرب الخنا و ان نشرب الاثم الذى یوجب الوزرا

یعنى: پیامبر خدا ما را منع کرد از اینکه به فحش نزدیک شویم و از اینکه شراب که موجب بدبختى است، بنوشیم.

در مورد توصیف ظلم بنا حق، اگر بمنظور تأکید باشد، نمونه آن این آیه است:

«یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ» (آل عمران ۲۱) یعنى پیامبران را بنا حق مى‏کشند.

برخى گفته‏اند: ستم بر دو قسم است: به حق و بناحق. ستم بحق آن است که در شرع جایز باشد مثل قصاص.

وَ أَنْ تُشْرِکُوا بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً: یکى دیگر از فاحشه‏هاى محرم- چنان که اشاره شد- شرک بخداست. گناه شرک، هیچگونه دلیلى و حجتى ندارد که آن را موجه سازد.

وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ‏: یکى دیگر از فاحشه‏هاى محرم، گفتن مطالبى است در باره خداوند بدون علم و اطلاع، اکنون به تسلیت خاطر مبارک پیامبر پرداخته، مى‏فرماید:

وَ لِکُلِّ أُمَّهٍ أَجَلٌ‏، حسن گوید: یعنى براى هر جماعتى وقتى است که در آن وقت گرفتار هلاک خواهد شد. اینکه مى‏گوید: براى هر جماعتى و نمى‏گوید: براى هر فردى، بخاطر این است که با ذکر جماعت، نشان مى‏دهد که عمرهاى افراد یک دوره، بهم نزدیک است و دیگر اینکه مقصود این است که پس از راهنمایى و اتمام حجت، مستوجب هلاک خواهند بود، جبائى گوید: مقصود از «اجل» مدت زندگى است و بنا بر این شامل همه امتها مى‏شود و منظور فقط مشرکین مکه نیست.

فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَهً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ‏: همین که اجل آنها فرا رسید، از اجل خود نه یک ساعت عقب مى‏افتند، نه یک ساعت جلو. برخى گویند: یعنى درخواست نمى‏کنند که آنها را بتأخیر اندازند، زیرا مأیوس هستند و درخواست نمى- کنند که جلو بیفتند. معناى آمدن اجل نزدیک شدن اجل است.

 

 

[سوره الأعراف (۷): آیات ۳۵ تا ۳۶]

یا بَنِی آدَمَ إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی فَمَنِ اتَّقى‏ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۳۵) وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (۳۶)

[۵]

ترجمه‏

اى پسران آدم، اگر پیامبرانى از جنس خودتان بسوى شما آیند و آیات ما را بر شما بخوانند، کسانى که تقوى پیشه کنند و عمل خود را اصلاح کنند، بر آنها ترسى نیست و محزون نمیشوند و کسانى که آیات ما را تکذیب و از قبول آن تکبّر کنند، آنان اصحاب آتش بوده، در آن جاودانى هستند.

 

 

بیان آیه ۳۵- ۳۶

اعراب‏

اما: در اصل «ان» شرط است که «ما» بر آن داخل شده. بخاطر همین است که فعل آن با نون تأکید ثقیله آمده است. و اگر بخاطر «ما» نبود، آمدن نون تأکید هم جایز نبود.

 

 

مقصود

یا بَنِی آدَمَ … تا آخر آیه ۳۵: اى اولاد آدم، اگر پیامبرانى از جنس شما به سویتان آمدند که آیات ما را بر شما بخوانند و اخبار ما را بگوش شما برسانند، هر کس تقوى پیشه کند و آنها را تکذیب نکند و اعمال و اخلاق خود را اصلاح کند، او را در دنیا ترسى و در آخرت غمى نیست.

وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا … تا آخر آیه ۳۶: و کسانى که آیات ما را تکذیب کنند و از قبول آن سر بتابند، براى همیشه در آتش جهنم خواهند بود.

 

 

[سوره الأعراف (۷): آیه ۳۷]

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ أُولئِکَ یَنالُهُمْ نَصِیبُهُمْ مِنَ الْکِتابِ حَتَّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا یَتَوَفَّوْنَهُمْ قالُوا أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا وَ شَهِدُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کانُوا کافِرِینَ (۳۷)

[۶]

ترجمه‏

کیست ستمکارتر از کسى که بخدا نسبت دروغ دهد یا آیات او را تکذیب کند؟

اینان را از عذاب نصیبى خواهد رسید، تا وقتى که فرستادگان ما نزد ایشان آیند که آنها را بمیرانند، گویند: آنچه جز خدا مى‏خواندید، کجا هستند؟ گویند: از ما دور و گم شده‏اند و اقرار مى‏کنند که کافر بوده‏اند.

 

 

بیان آیه ۳۷

لغت‏

نیل: رسیدن سود به انسان (در صورتى که بطور مطلق بکار رود، اما اگر مقید بکار رود، به معناى رسیدن زیان به انسان است) امرء القیس گوید:

سماحه ذا و بر ذا و وفاء ذا و نائل ذا اذا صحا و اذا سکر

یعنى، بخشش و نیکى و وفا و خیر این، در وقت هر شیارى و در وقت مستى است.

توفى، گرفتن تمام چیزى‏

 

 

مقصود

اکنون به تهدید تکذیب کنندگان پرداخته، مى‏فرماید:

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ‏، این استفهام، براى تأکید مطلب و حقیقت آن اخبار است، مى‏فرماید: احدى ستمکارتر از آنکه بخدا نسبت دروغ دهد یا آیات خدا را- که دلیل توحید و نبوت هستند- تکذیب کند، نیست.

أُولئِکَ یَنالُهُمْ نَصِیبُهُمْ مِنَ الْکِتابِ‏، آنها نصیب خود را از عذاب خواهند دید، در اینجا کتاب را بجاى عذاب بکار برده است زیرا این کتاب است که از عذاب ایشان خبر مى‏دهد. چنان که مى‏فرماید: «لکِنْ حَقَّتْ کَلِمَهُ الْعَذابِ عَلَى الْکافِرِینَ» (زمر ۷۱، کلمه عذاب بر کافران حق است) این معنى از حسن و ابو صالح است، ربیع و ابن زید گویند: مقصود این است که بهره خود را از عمر و روزى و هر چه براى آنها نوشته و مقدر شده است، مى‏برند و چیزى از آنها قطع نمیشود، مجاهد و عطیه گویند:

یعنى هر چه به سود و زیان آنها نوشته و مقدر شده، به آنها مى‏رسد.

حَتَّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا یَتَوَفَّوْنَهُمْ قالُوا أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ‏:

هنگامى که فرستادگان ما پس از سپرى شدن عمر و پر شدن پیمانه‏شان نزد آنها مى‏روند که قبض روحشان کنند، به آنها مى‏گویند: بتهایى که پرستش مى‏کردید، چه شدند!؟ منظور از این سؤال سرزنش ایشان است، یعنى، چرا حالا بداد شما نمى‏رسند و از عذاب نجاتتان نمى‏دهند؟! حسن گوید: مقصود موقع مرگ ایشان نیست، بلکه منظور روز حشر است که فرشتگان براى بردن آنها بجهنم مى‏آیند.

قالُوا ضَلُّوا عَنَّا وَ شَهِدُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کانُوا کافِرِینَ‏، در جواب فرشتگان مى‏گویند: آنها از ما دور شده‏اند و نمیتوانند از ما دفاع کنند و عبادت ما براى آنها همه باطل شد و بر باد رفت! و اقرار مى‏کنند که کافر بوده‏اند

 

 

[سوره الأعراف (۷): آیات ۳۸ تا ۳۹]

قالَ ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِی النَّارِ کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّهٌ لَعَنَتْ أُخْتَها حَتَّى إِذَا ادَّارَکُوا فِیها جَمِیعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لکِنْ لا تَعْلَمُونَ (۳۸) وَ قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ فَما کانَ لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ (۳۹)

[۷]

ترجمه‏

خداوند میفرماید: در میان امتهایى که پیش از شما از جن و انس مى‏زیستند و هلاک شدند، داخل آتش شوید. هر امتى که داخل آتش مى‏شود، هم مسلکهاى خود را لعن مى‏کند. همین که همگى در آنجا جمع شدند، دسته بعدى در باره دسته قبلى گوید: پروردگارا، اینان ما را گمراه کردند. عذاب آنها را از آتش دو چندان کن.

خداوند مى‏فرماید: هر امتى را عذاب دو چندان است، ولى شما نمى‏دانید. دسته قبلى بدسته بعدى گوید: شما را بر ما برترى نیست. بکیفر کردارتان عذاب را بچشید.

 

 

 

بیان آیه ۳۸- ۳۹

قرائت‏

لا تعلمون: ابو بکر به یاء خوانده است و دیگران به تاء.

 

 

لغت‏

خلو: بیرون رفتن چیزى از جایى.

جن: موجودى که از چشم پوشیده است و بیشتر تمرد و سرکشى مى‏کند. چنان که فرشتگان بیشتر فرمانبردارى مى‏کنند.

ضعف: دو چندان.

ادّارکو: در اصل «تدارکوا» است که تاء در دال ادغام و همزه وصل اضافه شده تا ابتداى به ساکن نباشد.

 

 

مقصود

قالَ ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِی النَّارِ:

روز قیامت خداوند به کافران مى‏فرماید: اکنون در میان اقوام و گروهى از جن و انس که پیش از شما براه کفر رفتند و نابود شدند داخل آتش شوید. ممکن است خداوند چنین مطلبى را نفرماید: بلکه عملا آنها را در جرگه هم مسلکهاى گذشته‏شان قرار دهد. برخى گفته‏اند «فى» به معناى «مع» است یعنى همراه آنها بجهنم بروید.

کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّهٌ لَعَنَتْ أُخْتَها: هر امتى که داخل آتش مى‏شود، امتى که پیش از وى به آتش وارد شده و هم مسلک خودش هست، لعن مى‏کند. منظور از «اخت» خواهر نیست بلکه منظور هم مسلک است. این معنى از ابن عباس است. ابو مسلم گوید: یعنى امتها پیشوایان و رهبران خود را که در دنیا مرید و دلباخته‏شان بودند، لعن کرده، گویند: شما ما را به اینجا کشاندید. لعنت خدا بر شما باد!

حَتَّى إِذَا ادَّارَکُوا فِیها جَمِیعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ: همین که همگى در آتش جهنم جمع شدند و در کنار یکدیگر قرار گرفتند، آنها که بعداً داخل شده‏اند در باره رهبران و پیشوایان خود که قبلا داخل شده‏اند، گویند: پروردگارا، اینها باعث شدند که ما از پرستش تو محروم شویم. اکنون عذاب آنها را دو برابر کن. این معنى از ابن عباس است. برخى گفته‏اند: یعنى اینها بودند که ما را بگمراهى دعوت کردند و از پیروى حق بازداشتند. امام صادق (ع) میفرماید:

مقصود ائمه جور است. ابن مسعود گوید: اینکه مى‏گویند: عذابشان را دو چندان کن، یعنى مارها و افعى‏ها را بجان آنها بینداز. برخى گفته‏اند: مقصود این است که آنها مستوجب دو عذابند: عذاب کفر و عذاب گمراه کردن دیگران.

قالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لکِنْ لا تَعْلَمُونَ‏: خداوند مى‏فرماید: هر دو دسته را عذاب دو چندان است، ولى شما گمراه شدگان و گمراه کنندگان نمیدانید که هر دسته‏اى را چه عذابى است.

وَ قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ فَما کانَ لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ‏: پیشوایان قلابى به پیروان گمراه خود مى‏گویند: میان ما و شما تفاوتى نیست که از خدا میخواهید که عذاب ما را افزایش دهد. برخى گویند: یعنى امت قبلى به امت بعدى مى‏گوید: شما از لحاظ رأى و عقل بر ما برترى ندارید. همان عذابى که بما رسید به شما هم رسید.

چرا از ما پیروى کردید؟! برخى گفته‏اند: منظور این است که شما از لحاظ عذاب نسبت بما تخفیفى ندارید.

فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ‏: شما خود اختیار کفر کردید و ما را در این اختیار دخالتى نبود. پس عذاب خدا را تحمل کنید.


[۱] – سوره اعراف آیه ۱ و ۲ ۳ و جزء ۸ سوره ۷

[۲] – سوره اعراف آیه ۶ تا ۹ جزء ۸ سوره ۷

[۳] – سوره اعراف آیه ۱۰ تا ۱۳ جزء ۸ سوره ۷

[۴] – در باره« ثم» اختلاف است. زجاج گفته است به معناى و او است. لکن اهل ادب این معنى را نپذیرفته و وجوهى در باره آن گفته‏اند که در متن آمده است.

آنچه بنظر مى‏رسد، این است که آیات قرآن کریم از سلاست خاصى بر خوردار است و توجیهاتى که کرده‏اند با این سلاست منافات دارد بنا بر این باید دید، در برخورد اول ذهن ساده انسان از این آیات چه مى‏فهمد. بدیهى است که خلقت موجودات، مرحله‏اى است و پیدایش صورت در آنها، مرحله دیگرى یا مراحل دیگرى است. انسان نخست بصورت ژنها در اسپرم و اوول مردها و زنها وجود دارد و سر انجام بصورت نطفه در مى‏آید. هنگامى که نطفه زن و مرد با هم آمیزش یافتند، آغاز دوره تشکیل صورت است. بنا بر این میان خلقت تا تصویر فاصله زیادى است. این خطاب در مورد خلقت و تصویر متوجه نوع انسان و از جمله آدم است و همه جا حتى در مورد آدم هم صدق میکند. لکن در مورد آدم یک خصوصیت دیگر هست و آن اینکه پس از خلق و تصویر، فرشتگان مامور میشوند که وى را سجده کنند.

[۵] – آیه ۱۴ تا ۱۷ سوره اعراف جزء ۸ سوره ۷

[۶] – آیه ۱۸ تا ۲۱ سوره اعراف جزء ۸ سوره ۷

[۷] – آیه ۲۲ تا ۲۵ سوره انعام جزء ۸ سوره ۶

[۸] – آیه ۲۶ و ۲۷ و ۲۸ سوره اعراف جزء ۸ سوره۷

[۱] – آیه ۲۹ و ۳۰ سوره اعراف جزء ۸ سوره ۷

[۲] – سوره اعراف آیه ۳۱ و ۳۲ جزء ۸ سوره ۷

[۳] – جبه( بضم جیم) جامه گشاد و بلند که روى جامه‏هاى دیگر به تن مى‏کنند. طیلسان( بفتح طاء و لام) ردا، جامه گشاد و بلند( فرهنگ عمید)

[۴] – سوره اعراف آیه ۳۳ و ۳۴ جزء ۸ سوره ۷

[۵] ( سوره اعراف آیه ۳۵ و ۳۶ جزء ۸ سوره ۷

[۶] – آیه ۳۷ سوره اعراف جزء ۸ سوره ۷

[۷] – سوره اعراف آیه ۳۸ و ۳۹ جزء ۸ سوره ۷

 

 

ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج‏۹، ص: ۱۰۲

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=