ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره الأعراف آیه ۸۰- ۱۲۲
[سوره الأعراف (۷): آیات ۸۰ تا ۸۴]
وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَهَ ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ (۸۰) إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَهً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (۸۱) وَ ما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ (۸۲) فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ (۸۳) وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُجْرِمِینَ (۸۴)
ترجمه
و یاد آور لوط را که بقوم خود گفت: آیا مرتکب چنین کار زشتى مىشوید؟
هیچیک از مردم جهان، پیش از شما بچنین کارى دست نزدهاند. شما از روى شهوت به سراغ مردان مىروید، نه زنان، بلکه شما قومى متجاوز هستید. پاسخ قومش این بود که آنها را از شهر خود اخراج کنید که آنان از اینکارها خود را پاک میشمارند.
ما لوط و خانوادهاش را نجات دادیم. بجز همسرش که از باقى ماندگان در شهر بود.
بر آن شهر سنگ باریدیم. ببین عاقبت مجرمین چگونه است.
بیان آیه ۸۰ تا ۸۴
قرائت
اهل مدینه و حفص و سهل قرائت کرده اند: «انکم لتاتون …» و بطور کلى در هر جاى قرآن که دو استفهام با هم جمع شوند، دومى را حذف مىکنند. مذهب کسایى هم بجز در قصه لوط همین است. اما دیگران بدو همزه قرائت کردهاند.
ابو على گوید: هر یک از دو استفهام جمله مستقلى است. اگر هر دو با استفهام قرائت شوند، هر دو جمله، استفهامى هستند و اگر دومى بدون همزه استفهام قرائت شود، جمله خبرى است و تفسیر است براى «الفاحشه» چنان که «لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ» تفسیر است براى «الوصیه» (نساء ۱۲۴).
لغت
لوط: زجاج گوید: این کلمه مشتق نیست، زیرا عجمى از عربى مشتق نمیشود. این کلمه نام یکى از انبیا است.
شهوت: کارى که براى نفس لذت داشته باشد. وجود شهوت در نهاد انسان، حتمى و ضرورى و لازم است.
اسراف: خروج از حدّ حق بسوى فساد.
غابر: باقى.
اعراب
لوطا: این کلمه بخاطر اینکه خفیف است، منصرف شده. نصب آن بتقدیر «اذکر» یا «ارسلنا» است.
شهوه: حال.
إِلَّا امْرَأَتَهُ: استثناى متصل. زیرا زوجه، جزء اهل و خانواده است.
الغابرین: جمع مذکر براى این است که زن لوط جزء مردانى بود که هلاک شدند.
مقصود
بدنبال داستان صالح ع داستان لوط ع آغاز میشود:
وَ لُوطاً: قهرمان این داستان لوط بن هاران بن تارخ، پسر برادر ابراهیم و بقولى پسر خاله اوست. ساره، همسر ابراهیم، خواهر لوط بود.
إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَهَ ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ: او بقوم خود گفت: شما با این عمل همجنس گرایى خود، گناهى بس بزرگ و زشت مىکنید که پیش از شما کسى مرتکب نشده است. عمر و بن دینار گوید: پیش از قوم لوط مردى با مردى جفت نشده بود. حسن گوید: این کار را با عزبا مىکردند- إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَهً مِنْ دُونِ النِّساءِ: شما شهوت خود را بوسیله مردان فرو مىنشانید و از هم بستر شدن با زنان که خداوند براى شما حلال کرده است، خود دارى مىکنید.
بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ: بلکه شما مردمى هستید مسرف و متجاوز و ستمکار و فاسد و همه عیبها را در خود گرد آورده اید.
وَ ما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ: پاسخى که قوم به او میدادند، این بود که مىگفتند او و مؤمنان را از شهر اخراج کنید و نصیحت و دلسوزى او را با سفاهت و نابخردى، جبران مىکردند مقصود از قریه، شهر است.
چنانچه ابو عمرو بن علا مىگفت: «ما رایت قرویین افصح من الحسن البصرى و الحجاج» یعنى: هیچکدام از شهر نشینان را فصیحتر از حسن بصرى و حجاج نیافتیم.
إِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ: اینها مردمى هستند که از توجه بهم جنس خود را پاک و منزه مى شمارند. این کار در حقیقت، حسن آنها بود ولى مردم شهر بر آنها عیب میدانستند. این معنى از ابن عباس و مجاهد و قتاده است. برخى گویند: یعنى آنها خود را از راه و رسم شما منزه مى شمارند.
فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ: لوط و خانوادهاش را نجات دادیم. بجز همسرش که در شهر باقى ماند و با قوم هلاک شد. او بدین قوم بود و به لوط ایمان نیاورد. حسن و قتاده گویند: یعنى وى از کسانى بود که در عذاب خداوند باقى ماند.
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُجْرِمِینَ: بر مردم شهر لوط، مثل باران سنگ باریدیم. در آیه دیگر میفرماید: «وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَهً مِنْ سِجِّیلٍ» (هود ۸۲: بر آن شهر سنگ باریدیم) پس باید بیندیشى و بدیده خرد بنگرى که سرانجام گنهکاران، چه از لحاظ عذاب دنیوى و چه از لحاظ عذاب اخروى چگونه است.
داستان لوط و قومش
در روایتى که بوسیله ابو حمزه ثمالى و ابو بصیر از امام باقر (ع) روایت شده است، لوط مدت سى سال در میان قوم بسر برد. او از خود قوم نبود، بلکه از خارج بسوى ایشان رفته بود. آنها را بسوى خدا دعوت میکرد و از زشتىها بر حذر میداشت.
مردم او را پاسخ نگفتند و از او اطاعت نکردند. خود را از جنابت پاک نمیکردند و بسیار بخیل و نظر تنگ بودند. سرانجام بکیفر بخل و نظر تنگى دردى بیدرمان در فروج آنها افتاد. جریان از این قرار بود که آنها بر سر راه کاروان مصر و شام بودند و مهمانان زیادى بر آنها وارد میشدند. آنها از پذیرایى مهمانان بیزار بودند. تصمیم گرفتند که هر گاه غریبى وارد شهر میشود، او را رسوا کنند تا مایه عبرت دیگران گردد.
در نتیجه دچار مرضى شدند که آسایش خود را از مردها میخواستند و در ازاى آن پول میپرداختند.
لوط مردى سخى و دست و دل باز بود و بگرمى از مهمانان پذیرایى میکرد.
وى را از این کار منع کرده، گفتند: اگر دست برندارى، مهمانت را رسوا مىکنیم.
لوط از آن پس ورود مهمانان را پوشیده میداشت. سرانجام خداوند، اراده فرمود که قوم را دچار عذاب کند. از اینرو جبرئیل را با چند فرشته بسوى آنها فرستاد. نخست بر ابراهیم خلیل وارد شدند. ابراهیم گوساله اى سر برید و غذایى براى آنها فراهم کرد. اما وقتى غذا را پیش روى آنها گذاشت، ملاحظه کرد که نمیخورند. ابراهیم ناراحت شد و از آنها ترسید. گفتند: اى ابراهیم، ما غذا نمیخوریم. ما فرستاده خداى توایم که بسوى قوم لوط میرویم. از آنجا حرکت کردند و نزد لوط رفتند. لوط مشغول آبیارى بود. پرسید: شما کیستید؟ گفتند: مسافریم. امشب ما را مهمانى کن. لوط گفت: مردم این شهر، خوب نیستند و تمایل به همجنس دارند و مال مردم را میبرند.
گفتند: ما احتیاط میکنیم. لوط بخانه آمد و از همسرش خواهش کرد که ورود مهمانان را به اطلاع کسى نرساند. او هم پذیرفت. علامت میان زن و مردم شهر این بود که هر گاه روز مهمان میآمد، از پشت بام دود میکرد و هر گاه شب مهمان میآمد، آتشى بر مىافروخت. مردم مطلع شدند و خانه لوط را محاصره کردند. جبرئیل بال خود را بر چشمان آنها زد و قوه بینایى را از آنها سلب کرد. مردم فهمیدند که عذاب نازل شده است.
جبرئیل گفت: اى لوط، به انفاق خانوادهات- بجز همسرت- از شهر خارج شو. لوط گفت: چگونه خارج شوم؟ اینها خانه ام را محاصره کرده اند. جبرئیل خطى از نور جلو روى او قرار داده، گفت: از همین جا بروید و احدى از شما رو بعقب بر نگرداند.
آنها رفتند و سپیده دم، طلوع کرد. در این وقت جبرئیل بالهاى خود را به اطراف شهر زد و آن را از جاى برکند و آن چنان بالا برد که صداى عوعوى سگان و بانگ خروسان را اهل آسمان شنیدند سپس شهر را وارونه کرد و خداوند شهر را سنگباران کرد.
زن لوط سنگى عظیم بر سرش افتاد و نابود شد. برخى گویند: شهر بر ساکنان خود وارونه شد و بر آنها که از شهر خارج بودند سنگ بارید.
کلى گوید: اولین کسى که عمل قوم لوط را انجام داد، شیطان بود. شهر لوط، یکى از شهرهاى آبادى بود که مسافران بسیارى را بخود جذب میکرد. شیطان بصورت جوانى زیبا در آمد و آنها را بعمل لواط تشویق کرد. تدریجاً این عمل در میان ایشان رواج یافت و زمین از دست آنها بدرگاه خداوند استغاثه کرد. آسمان هم صداى استغاثه زمین را شنید و به استغاثه در آمد. عرش هم صداى استغاثه آسمان را شنید و بزارى افتاد. خداوند به آسمان امر کرد که بر آنها سنگ ببارد و بزمین امر کرد که آنها را فرو برد.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۸۵ تا ۸۷]
وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۸۵) وَ لا تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ اذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلاً فَکَثَّرَکُمْ وَ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُفْسِدِینَ (۸۶) وَ إِنْ کانَ طائِفَهٌ مِنْکُمْ آمَنُوا بِالَّذِی أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طائِفَهٌ لَمْ یُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنَنا وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ (۸۷)
ترجمه
و شعیب را بسوى برادرانش مدین فرستادیم. گفت: اى قوم خدا را پرستش کنید. شما را جز او خدایى نیست. از جانب پروردگارتان دلیل روشن بسوى شما آمده است. پیمانه و وزن را بطور کامل ادا کنید و حقوق مردم را کم ندهید و در روى زمین، پس از اصلاح آن فساد نکنید. اگر ایمان داشته باشید، اینها براى شما بهتر است. در هر راهى براى تهدید و بازداشتن مردم مؤمن از راه خدا کمین نکنید و در جستجوى کج کردن راه خدا نباشید و بیاد آورید که شما کم بودید و خداوند بسیارتان کرد و بنگرید که عاقبت تبهکاران چگونه است. و اگر جماعتى از شما برسالت من ایمان آورده و جماعتى نمیاوردهاند. صبر کنید تا خداوند میان ما حکم کند و او بهترین حکم کنندگان است.
بیان آیه ۸۵- ۸۶- ۸۷
لغت
ایفاء: ادا کردن چیزى بطور کامل و بحق.
کیل: پیمودن وزن: کشیدن و سنجیدن بوسیله میزان.
بخس: کم دادن.
افساد: فاسد کردن. ضد آن اصلاح است.
صد: بازداشتن از کارى بوسیله اغوا. چنان که شیطان مردم را از یاد خدا باز مىدارد.
عوج: انحراف از راه دین.
طائفه: جماعتى از مردم،
اعراب
مدین: نام شهرى یا قبیلهاى است. این کلمه غیر منصرف است، بخاطر تعریف و تانیث. ممکن است عجمى هم باشد.
بِکُلِّ صِراطٍ: بمعناى «على کل صراط» در اینجا استعمال باء و على و فى جایز است، زیرا باء بمعناى ملاصقه و على بمعناى استعلاء و فى بمعناى حلول است.
مَنْ آمَنَ: مفعول به.
فاصبروا: این جمله جزاست. لکن صبر در همه حال لازم است نه فقط در این حال. مقصود این است که: هر کسى بکیفر یا پاداش خود مىرسد. وظیفه شماست که در برابر حکم خدا صبر کنید.
مقصود
بدنبال داستان لوط ع، بنقل داستان شعیب پرداخته مىفرماید:
وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً: برخى گفته اند: مدین فرزند ابراهیم خلیل بود و آنها از نسل او بودند. قهرمان این داستان- بقول عطا- شعیب بن میکیل بن یشحب بن مدین بن ابراهیم بود. مادر میکیل دختر لوط بود. وى را خطیب انبیا مىگفتند، مدین همان اصحاب «اینکه» است. قتاده گوید: شعیب دو بار رسالت یافت: یک بار بسوى مدین و یک بار بسوى ایکه.
قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ:
تفسیر این قسمت گذشت.
فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ: پیمانه و وزن را تمام بدهید و در معاملات حقوق مردم را بطور کامل ادا کنید.
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ: و حقوق مردم را کم ندهید و تضییع نکنید.
قتاده و سدى گویند: بخس بمعناى ظلم است.
وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها: در روى زمین معصیت نکنید و حرام خدا را حلال نشمارید. زیرا خداوند بوسیله امر و نهى و بعثت انبیا و راهنمایى مردم زمین را در مسیر اصلاح قرار داده است. برخى گفتهاند: یعنى بوسیله ترک ایمان فساد نکنید که باعث از بین رفتن زراعتها و حیوانات خواهید شد.
ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ: آنچه به شما میگویم، اگر ایمان داشته باشید، بحال شما سودمندتر است. بهتر بودن این دستورات را به ایمان آنها مقید میسازد. اگر چه اینها در هر حال خیر هستند، زیرا کسى که ایمان نداشته باشد، نمیتواند باور کند که این دستورات براى ادامه یک زندگى شرافتمندانه، سودمندتر است. در حقیقت میخواهد بگوید: ایمان بیاورید تا بدانید که این دستورات به حال شما بهتر است. ممکن است مقصود این باشد که: درست دادن پیمانه و وزن وقتى به حال شما سودمند است که ایمان داشته باشید.
فراء گوید: شعیب را معجزهاى نبود، زیرا در قرآن در اینباره چیزى نیامده است. لکن این مطلب غلط است. ممکن نیست خداوند پیامبرى را بدون معجزه بفرستد. بخصوص که در باره شعیب میفرماید: «قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ» و بدنبال بیان این مطلب دستور میدهد که کیل و وزن را کامل ادا کنید. ممکن است وى داراى معجزاتى بوده است که در قرآن بیان نشده است. همانطورى که بسیارى از معجزات پیامبر گرامى ما در قرآن نیامده است.
وَ لا تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ: در اینباره اقوالى است:
۱- ابن عباس و حسن و قتاده و مجاهد گویند: آنها بر سر راه کسانى که مى- خواستند نزد شعیب بروند و ایمان بیاورند مىنشستند و آنها را تهدید بقتل میکردند.
به آنها دستور داد که در راه مردم کمین نکنید.
۲- ابو هریره و عبد الرحمن بن زید گویند: آنها راهزنى میکردند. ممکن است مقصود اینها همان معناى اول باشد. یعنى راه را بر کسانى که نزد شعیب مى- رفتند، مىبستند.
۳- یعنى بوسیله ایراد شبهه و اشکال، راههاى دین را منحرف نکنید و شعیب را دروغگو نخوانید و او را تهدید نکنید.
وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً: شما کسانى را که میخواهند ایمان بیاورند از دین خدا منع مىکنید و راه حق را تغییر داده، میگویید:
اینها دروغ و باطل و … است. این معنى از قتاده است. مجاهد گوید: یعنى میخواهید راه خدا را بپوشانید. حسن گوید: یعنى در راه هدایت استقامت ندارید. زجاج گوید:
یعنى قصد شما این است که از راه راست منحرف شوید.
وَ اذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلًا فَکَثَّرَکُمْ: بیاد آورید که شما کم بودید و خداوند شما را بسیار کرد. ابن عباس گوید: مدین بن ابراهیم با دختر لوط ازدواج کرد و صاحب فرزندانى بسیار شد. زجاج گوید: ممکن است مقصود این باشد که شما فقیر بودید و خداوند ثروت شما را زیاد کرد و ممکن است آنها ناتوان بودهاند و خداوند قدرت آنها را افزایش داده است.
وَ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُفْسِدِینَ: در باره سرنوشت عاد و ثمود و لوط فکر کنید و به بینید که چگونه دچار عذاب و هلاکت شدند.
وَ إِنْ کانَ طائِفَهٌ مِنْکُمْ آمَنُوا بِالَّذِی أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طائِفَهٌ لَمْ یُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنَنا وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ: اگر جماعتى از شما برسالت من ایمان آورده و سخن مرا پذیرفتهاند و جماعتى از تصدیق من خود دارى کردهاند، صبر کنید تا خداوند که بهترین حکم کنندگان است و به کسى ستم نمیکند، در میان ما حکم کند.
مقصود شعیب این است که اگر مىبینید مردم از اطراف من پراکنده هستند، مغرور نشوید، زیرا عاقبت نیکو از آن من است و هر دو جماعت به نتایج اعمال خود میرسند. یا در دنیا یا در آخرت. بدین ترتیب آنها را تهدید میکند.
بلخى گوید: در این آیه آنها را امر کرد که دست از کارهاى زشت خود بردارند و مردم را از ایمان بخداوند مانع نشوند. پس امر به خیر و رشد کرده است نه امر به باقى ماندن بر کفر. از این آیه بر مىآید که همه کارهاى کافران کفر و معصیت نیست.
آنها که چنین عقیدهاى دارند، به خطا رفته اند.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۸۸ تا ۸۹]
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا قالَ أَ وَ لَوْ کُنَّا کارِهِینَ (۸۸) قَدِ افْتَرَیْنا عَلَى اللَّهِ کَذِباً إِنْ عُدْنا فِی مِلَّتِکُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ (۸۹)
ترجمه
گردنفرازان قوم شعیب گفتند: اى شعیب، تو و پیروانت را از شهر بیرون مىکنیم، مگر اینکه بکیش ما داخل شوید، شعیب گفت: آیا اگر کراهت هم داشته باشیم. (داخل کیش شما شویم؟!) بعد از آنکه خداوند ما را از کیش شما نجات داده است، اگر داخل کیش شما شویم، بخداوند نسبت دروغ دادهایم. ما داخل کیش شما نمىشویم، مگر اینکه خداوند، پروردگارمان بخواهد. علم پروردگارمان همه چیز را فرا گرفته است. ما بخدا توکل کردهایم. پروردگارا میان ما و قوممان حکم کن که تو بهترین حکم کنندگانى.
بیان آیه ۸۸- ۸۹
لغت
عود: بازگشت. این کلمه گاهى به این معنى است که انسان کارى را دو بار انجام دهد و گاهى به این معنى است که کارى را براى اولین بار انجام داده باشد.
شاعر گوید:
لان کانت الایام احسن مره | الى فقد عادت لهن ذنوب | |
یعنى اگر روزگار یک بار بمن نیکى کرد، بارها در باره من بدى کرده است.
افتراء: نسبت دروغ دادن.
ملت: دینى که جماعتى به دستور آن عمل مىکنند.
فتح: حکم. فاتح یعنى حاکم. ابن عباس گوید: من معنى این کلمه را نمى- فهمیدم. تا اینکه میان من و دختر سیف بن ذى یزن اختلافى پیدا شد. بمن گفت:
«انطلق افاتحک الى القاضی» یعنى، بیا تا ترا براى داورى نزد قاضى بردم.
مقصود
اکنون در باره گفتگوهایى که میان شعیب و قومش ردّ و بدل شده است، مىفرماید:
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا: گردن فرازان قوم به شعیب گفتند: تو و پیروانت را از شهر تبعید مىکنیم و از وطن دور مىسازیم. مگر اینکه به کیش ما باز گردید و از مخالفت ما خوددارى کنید. آنها گمان مىکردند که شعیب، قبلا تابع دین آنها بوده و حالا دست کشیده است. در حالى که چنین نبود. او مدتها دین خود را پنهان میداشت. ممکن است مقصود آنها پیروان شعیب باشد نه خود شعیب. ممکن است مقصود آنها بازگشت نباشد، بلکه مقصودشان این باشد که اگر داخل دین ما شوید شما را رها مىکنیم.
بنا بر این عود به معناى شدن است نه بازگشتن. چنان که زجاج گفته و شعر زیر هم مؤید آن است:
تلک المکارم لا قعبان من لبن | شیبا بماء فعادا بعد ابوالا | |
یعنى: اینها صفات پسندیده نیستند که به آنها مىنازید. کاسههاى شیر هستند که با آب مخلوط شده و بصورت بول در آمدهاند.
قالَ أَ وَ لَوْ کُنَّا کارِهِینَ: شعیب گفت: شما ما را دعوت مىکنید که وارد کیش شما شویم و از عقاید شما پیروى کنیم، در حالى که ما به این کار دلخوشى نداریم، زیرا میدانیم که دین و عقاید شما باطل و بىاساس است. برخى گویند: یعنى شما نمىتوانید ما را بدین خود در آورید و از روى اجبار و اکراه با خود هم عقیده کنید.
قَدِ افْتَرَیْنا عَلَى اللَّهِ کَذِباً إِنْ عُدْنا فِی مِلَّتِکُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها: اگر تابع کیش شما شویم و حرام شما را حرام و حلال شما را حلال بشماریم و اینها را بخداوند نسبت دهیم، بخداوند نسبت دروغ دادهایم. آنهم بعد از آنکه خداوند با دلیل و حجت، بطلان دین شما را براى ما ثابت کرده و حق را آشکار ساخته و ما را نجات بخشیده است.
وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا: ما داخل کیش شما نمى- شویم. مگر اینکه خدا بخواهد. بدیهى است که آنها میدانستند که خداوند چنین چیزى نمیخواهد و به پرستش بتها راضى نمیشود پس چرا چنین گفتند؟ در این باره اقوالى است:
۱- مقصود از ملت، شریعت و قوانین دینى است نه امور اعتقادى است. اعتقادات قوم در باره ذات و صفات خدا نادرست بود اما پارهاى از قوانین زندگى آنها- که مربوط به شریعت است- خوب بود. از اینرو گفتند: ما تابع شریعت شما نمىشویم مگر اینکه خداوند شریعت ما را نسخ کند و دستور دهد که از شریعت شما پیروى کنیم. این قول از جبائى و قاضى است.
۲- در حقیقت خداوند آنچه شدنى نیست، مربوط کرده است به آنچه که میداند شدنى نیست و منظور این است که چنین چیزى انجام پذیر نیست و بسیار بعید است که ما داخل کیش شما شویم. مگر اینکه خدا بخواهد و نمىخواهد. چنان که قبلا فرمود: «لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ» یعنى: آنها داخل بهشت نمىشوند تا اینکه شتر- یا طناب- داخل در سوراخ سوزن شود. شاعر نیز گوید:
اذا شاب الغراب اتیت اهلى | و صار القار کاللبن الحلیب | |
یعنى هر گاه کلاغ پیر شود و قیر همچون شیر، سفید گردد، بسوى خانوادهام مىروم.
پس مقصود این است که: همانطورى که خداوند پرستش بتها و کارهاى زشت را نمىخواهد، ما هم بکیش شما داخل نمیشویم. زیرا هیچکدام مطابق حکمت نیست.
این قول از جعفر بن حرب است.
۳- مقصود این است که: ما داخل دین شما نمىشویم. مگر اینکه خداوند به شما قدرتى بدهد که بتوانید ما را بجبر و اکراه بدین خود بکشانید. مؤید این قول جمله «أَ وَ لَوْ کُنَّا کارِهِینَ» است.
۴- ضمیر «فیها» بقریه باز مىگردد. یعنى: ما از قریه شما بیرون مىرویم و دیگر باز نمىگردیم. مگر اینکه خداوند به ما قدرتى بخشد و بخواهد که با فتح و پیروزى داخل شهر شویم.
۵- یعنى: مگر اینکه خداوند بخواهد که شما بحق باز گردید و همه ما تابع یک دین باشیم، زیرا آنها مىگفتند: اگر داخل کیش ما نشوید، شما را از قریه اخراج مىکنیم. شعیب در جواب گفت: ما داخل کیش شما نمىشویم. مگر اینکه خدا بخواهد که اختلاف از طرف شما برداشته شود و بدین ما گرایش پیدا کنید.
پرسش گویا خداوند نخواسته است که آنها بدین حق گرایش پیدا کنند.
پاسخ خداوند خواسته است. لکن خواسته است که به اختیار خود ایمان آورند نه از روى جبر و اکراه. تا سزاوار پاداش شوند. پس شعیب گفته است: کیش ما و شما هرگز یکى نمیشود، مگر اینکه خداوند بخواهد از شما سلب اختیار کند و بدین ما در آورد.
وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً: علم پروردگار ما همه چیز را فرا گرفته است. در باره ارتباط این جمله به سابق گفتهاند: در صورتى مردم باید از دینى پیروى کنند که در آن مصلحتى باشد. پس مقصود این است که خداوند بهمه چیز عالم است و میداند که صلاح ما در چیست که ما را به اطاعت آن دعوت کند. برخى گویند: مقصود اینست که: خداوند بهتر میداند که آیا ما داخل دین شما مىشویم یا نمىشویم؟
عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا: ما در همه امور- و از جمله پیروزى بر شما- بخدا توکل مىکنیم.
رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِ: در اینجا شعیب از پروردگار خود در خواست میکند که میان او و قومش بحق حکم کند. مقصود شعیب نشاندادن توجه کامل بذات خداوند است و الا او میداند که خداوند جز بحق حکم نمىکند. برخى گویند: یعنى پروردگارا، حق را آشکار کن و هر چه زودتر ما را پیروز گردان.
وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ: تو بهترین حکم کنندگان هستى.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۹۰ تا ۹۳]
وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْباً إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ (۹۰) فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَهُ فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ جاثِمِینَ (۹۱) الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کانُوا هُمُ الْخاسِرِینَ (۹۲) فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ فَکَیْفَ آسى عَلى قَوْمٍ کافِرِینَ (۹۳)
ترجمه
گروهى از کافران قومش بدیگران گفتند: اگر پیروى از شعیب کنید، زیانکار خواهید بود. سرانجام صیحهاى (یا زلزلهاى) آنها را فرو گرفت و همگى در خانهها بمردند. آنان که تکذیب شعیب میکردند، گویى در آن خانه نزیسته بودند. آنان که تکذیب شعیب میکردند، خودشان زیانکار بودند. شعیب از آنها اعراض کرده، گفت:
اى قوم، دستورات پروردگارم را به شما ابلاغ و شما را نصیحت کردم. چرا بر مردم کافر تأسف بخورم؟!
بیان آیه ۹۰ تا ۹۳
لغت
غنى: ماندن در جایى. فعل آن «غنى یغنى» است. حاتم طائى گوید:
غنینا زمانا بالتصعلک و الغنى | فکلا سقاناه بکاسیهما الدهر | |
فما زادنا بغیاً على ذى قرابه | غنانا و لا ازرى باحسابنا الفقر | |
یعنى: روزگارى بفقر و ثروت گذراندیم و روزگار از هر دو جام کام ما را تلخ و شیرین کرد. در روزگار ثروتمندى بکسى تجاوز نکردیم و در روزگار تهیدستى شخصیت خود را خوار نکردیم.
اسى: اندوه بسیار
اعراب
إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ: جواب قسم است که جانشین جواب شرط نیز شده است.
«اذا» در اینجا ملغى است که در آغاز کلام نیست.
الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً: مبتداست و خبر آن «کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا». تکرار آن براى تغلیظ و تشدید است.
هُمُ الْخاسِرِینَ: ضمیر فصل است که براى تأکید آمده.
مقصود
اکنون در باره گفتار قوم کافر شعیب مىفرماید:
وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْباً إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ:
گروهى از کافران قوم، بدیگران گفتند: اگر دین خود را ترک کنید و تابع دین شعیب شوید و دستورات او را بکار بندید، دچار زیان و بدبختى خواهید شد. همچون کسى که سرمایه از کف بدهد و دچار ندامت و حسرت شود.
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَهُ: کلبى گوید: یعنى قوم شعیب را زلزلهاى فرا گرفت. ابن عباس و مفسران دیگر گویند: چنان گرمایى شدید آنها را فرا گرفت که بخانه ها و سایه ها پناه بردند. اما آنها را سودى نبخشید. حتى آب هم بحال آنها فایده نداشت. از شدت گرما بدن آنها پخته شده بود. خداوند ابرى فرستاد که همراه آن نسیم ملایمى مى وزید.
آنها همگى به سایه ابر پناه بردند. در این وقت شعلهاى آتش از ابر جدا شد و آنها را همچون ملخ سوزانید و خاکستر شدند. این عذاب را عذاب «یوم الظله» خواندهاند.
از امام صادق ع نقل شده است که صیحهاى بگوش آنها رسید و همگى مردند.
برخى گویند: شعیب را دو قوم بود که یکى بوسیله زلزله و دیگرى بوسیله ابر هلاک شد.
فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ جاثِمِینَ: همگى در خانه هاى خود بخاک هلاک افتادند.
الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا: آنان که شعیب را تکذیب مىکردند، گویى هرگز در این خانهها نمانده بودند، زیرا براى همیشه از صفحه گیتى محو شدند.
قتاده گوید: یعنى مثل اینکه آنها زندگى خوشى نداشتند. ابن عباس گوید: یعنى مثل اینکه آنجا را آباد نکرده بودند.
الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کانُوا هُمُ الْخاسِرِینَ: باز بمنظور تاکید و تشدید بیشتر مىفرماید: آنان که شعیب را تکذیب کردند، زیانکارند نه کسانى که به شعیب ایمان آوردند.
فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ: هنگامى که شعیب آنها را در آستانه عذاب و نابودى مىدید، با یأس از آنها اعراض کرده، گفت:
اى قوم، من دستورهاى خدا را به شما ابلاغ و شما را نصیحت کردم، اما شما گوش ندادید و سخن مرا نپذیرفتید! یعنى: اگر چه این عذاب سخت و دشوار است، ولى شما بر اثر جنایاتى که مرتکب شدهاید، مستوجب آن هستید.
فَکَیْفَ آسى عَلى قَوْمٍ کافِرِینَ: چرا بحال مردمى تاسف بخورم که کافر شدند و خود را مستوجب عذاب کردند! یعنى تأسف نمى خورم. پس استفهام براى انکار است.
بدین ترتیب شعیب خاطر خود را تسلى مىدهد، زیرا او در هدایت قوم تمام کوششهاى لازم را کرده است. اما چه کند؟ آنها سرکشى و تمرّد پیشه کردند و این هم سزایشان! بلخى گوید: از این آیه بر مىآید که کافر را نباید دعوت به خیر کرد و بخاطر هلاک کافران و ستم پیشگان نباید متأسف شد.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۹۴ تا ۹۵]
وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَهٍ مِنْ نَبِیٍّ إِلاَّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ (۹۴) ثُمَّ بَدَّلْنا مَکانَ السَّیِّئَهِ الْحَسَنَهَ حَتَّى عَفَوْا وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَهً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۹۵)
ترجمه
ما در هیچ قریهاى پیامبرى نفرستادیم جز اینکه اهل قریه را گرفتار زیانهاى بدنى و مالى کردیم تا بخود آیند و توبه کنند. آن گاه بجاى سختى نیکى گذاشتیم تا بسیار شدند و گفتند: پدرانمان دچار زیانهاى بدنى و مالى گشتند. آن گاه ناگهان آنها را فرو گرفتیم و آنها نمىفهمیدند.
بیان آیه ۹۴- ۹۵
لغت
تبدیل: گذاشتن چیزى بجاى دیگرى.
عفو: این کلمه در اصل به معناى ترک است. مثل «فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ» (بقره ۱۷۸: هر کس چیزى از برادرش برایش ترک شده باشد) بنا بر این «عفوا» یعنى: واگذارده شدند تا بسیار گشتند. شاعر گوید:
و لکنا نعض السیف منها | با سوق عافیات اللحم کوم | |
یعنى: شمشیر را به ساق شترانى فربه و بزرگ کوهان مىزنیم.
بغته: ناگهانى.
اعراب
یضرعون: در اصل «یتضرعون» است که تاء در ضاد إدغام شده، اما عکس آن جایز نیست.
بغته: حال.
مقصود
بدنبال نقل داستان پیامبران پیشین بمنظور تسلیت خاطر مبارک پیامبر گرامى اسلام مىفرماید:
وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَهٍ مِنْ نَبِیٍّ إِلَّا أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ:
در هیچ قریه یا شهرى پیامبرى نفرستادیم که مردم آن از اطاعت او سر پیچى کنند، جز اینکه اهل قریه یا شهر را گرفتار سختى کردیم تا تنبّه پیدا کنند و بدانند که مقدمه عذاب آخرت است و از شرک خود دست بردارند. مقصود از «باساء» زیانهاى جانى و مقصود از «ضراء» زیانهاى مالى است. حسن گوید: اولى گرسنگى و دومى بیمارى است. سدّى گوید: اولى گرسنگى و دومى فقر است.
ثُمَّ بَدَّلْنا مَکانَ السَّیِّئَهِ الْحَسَنَهَ: آن گاه زشتى را از میان برداشتیم و بجاى آن نیکى گذاشتیم. ابن عباس و حسن و قتاده و مجاهد گویند: یعنى سختى را برداشتیم و بجاى آن آسایش گذاشتیم. اینکه سختى را «سیئه» مىنامند، بخاطر این است که ناخوش آینده است.
حَتَّى عَفَوْا: ابن عباس و مجاهد و سدّى گویند: یعنى تا اینکه بر اثر رفاه و آسایش، جمعیت آنها بسیار شد. حسن گوید: یعنى فربه شدند. ابو مسلم گوید:
از شکر اعراض کردند.
وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ، بیکدیگر مىگفتند: رسم روزگار این است. بر همین حال باشید، تا خوش باشید. مانند پدرانتان نباشید که تغییر حال دادند و بیچاره شدند.
فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَهً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ: ناگهان آنها را گرفتار کردیم، تا مایه عبرت دیگران شود. خود آنها نمیدانستند که عذاب خدا بر آنها نازل گشته است.
هدف آیه شریفه بیان این مطلب است که خداوند گاهى مردم را دچار فقر و گاهى غرق در نعمت مىکند. اگر در این تحولات زندگى اصلاح شدند و بیدار شدند که چه بهتر! اما اگر در هیچ حال بخود نیامدند و به وظائف خود توجه نکردند، ناگهان آنها را هلاک خواهد کرد. بدیهى است که عذاب و بلاى ناگهانى دشوارتر و وحشتناکتر است. از غضب خدا به خدا پناه مىبریم!
[سوره الأعراف (۷): آیات ۹۶ تا ۹۹]
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (۹۶) أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا بَیاتاً وَ هُمْ نائِمُونَ (۹۷) أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ یَلْعَبُونَ (۹۸) أَ فَأَمِنُوا مَکْرَ اللَّهِ فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ (۹۹)
ترجمه
اگر مردم قریهها ایمان آورده و تقوى پیشه کرده بودند، برکات را از آسمان و زمین برایشان مىگشودیم. لکن تکذیب کردند و آنها را بکیفر کردارشان گرفتار کردیم. آیا مردم قریهها ایمن هستند که عذاب ما شبانه، در حالى که بخواب فرو رفتهاند، برایشان نازل شود، آیا مردم قریهها ایمن هستند که عذاب ما بامدادان، در حالى که سرگرم هستند، بر آنها نازل شود؟ آیا از عذاب ناگهانى خدا غافل هستند؟ بجز مردم زیانکار، کسى از عذاب ناگهانى خدا ایمن نیست.
بیان آیه ۹۶ تا ۹۹
قرائت
ا و امن: عراقیان بفتح واو خواندهاند و دیگران به سکون. طبق قرائت اول همزه استفهام است و طبق قرائت دوم ابو على گوید: ممکن است «او» بمعناى اضراب باشد. یعنى «بلکه» و ممکن است به این معنى باشد که آیا از یکى از این عقوبتها ایمنى دارند؟
لغت
برکات: خیراتى که در حال فزونى باشد.
امن: آرامش، طمأنینه، ثقه. ضد خوف.
باس: عذاب. بئیس یعنى مردى که در جنگ سخت باشد.
نوم: خوابى که چشم را از دیدن و گوش را از شنیدن باز دارد.
ضحى: اول روز مکر: نیرنگ
اعراب
لو: حرف شرط در ماضى و «ان» حرف شرط در مستقبل.
أَ فَأَمِنَ أَ وَ أَمِنَ: استفهام براى استیناف و عطف براى ارتباط است. این موضوع در عطف جمله بر جمله اشکالى ندارد.
مقصود
اکنون به بیان این مطلب مىپردازد که: امتهاى پیشین بر اثر کردار زشت خود بهلاکت رسیدند. مىفرماید:
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ:
اگر مردم قریه هایى که بر اثر انکار و سرکشى بهلاکت رسیدند، پیامبران ما را تصدیق و از شرک و معصیت پرهیز کرده بودند، خیرات روز افزون را از آسمان و زمین بوسیله باران و گیاهان و میوهها بر آنها مىگشودیم. چنان که نوح بقوم خود وعده کرد که اگر ایمان بیاورند برکات آسمانى بر آنها نازل خواهد شد. برخى گویند: برکات آسمان استجابت دعاها و برکات زمین میسر شدن حاجتهاست.
وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ: اما آنها پیامبران را تکذیب کردند و ما آنها را بکیفر معصیتها و مخالفتها و تکذیب پیامبران گرفتار و باران را از آنها منع کردیم و نعمتهاى زمین را از آنها دریغ داشتیم.
أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا بَیاتاً وَ هُمْ نائِمُونَ: آیا مردم قریهها و شهرهایى که به تکذیب پیامبران مىپردازند، ایمن هستند که شب هنگام، وقتى که در خواب خوش فرو رفتهاند، عذاب ما بر آنها نازل شود؟ چنان که بر گذشتگان نازل شد.
أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ یَلْعَبُونَ: آیا مردم قریهها ایمن هستند که در اول روز، عذاب ما بر آنها نازل شود و آنها سرگرم کارهاى بىفایده باشند؟
بدیهى است که هر کس سرگرم دنیا باشد و بآخرت توجهى نداشته باشد، گویى سرگرم بازى است. مقصود از اهل قریه، هر قریه و هر جمعیتى است که سرگرم کارهاى بىفایده باشند و پیامبران را تکذیب کنند و از پرستش خداى یگانه سرباز زنند. اگر چه نازل شدن این دو آیه بخاطر خیرهسریهاى مشرکین مکه بود.
أَ فَأَمِنُوا مَکْرَ اللَّهِ: جبائى گوید: یعنى از همه اینها که بگذریم، آیا آنها ایمن هستند که عذاب خداوند طورى آنها را فراگیرد که خودشان هم نفهمند؟ وى گوید:
علت اینکه عذاب را مکر نامیده، این است که طورى بر آنها نازل میشود که ندانند و نفهمند. چنان که مکر نیز طرف را غافلگیر مىسازد. برخى گویند: مکر خدا این است که آنها را بوسیله تندرستى و طول عمر و نعمتهاى دیگر سرگرم و غافل سازد.
فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ: جز مردم زیانکار هیچکس از مکر خدا ایمن نیست.
پرسش
بدون تردید پیامبران از مکر خدا ایمن بودند و زیانکار هم نبودند. این مطلب چگونه قابل اصلاح است؟
پاسخ
1- یعنى گنهکارانى از مکر خدا ایمن میشوند که زیانکار باشند، زیرا مىفرماید:«إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ» (حجر ۴۵: مردم متقى در بهشتها و چشمهسارها هستند)
2- یعنى جز زیانکاران کسى گنهکاران را از عذاب خدا ایمن نمىسازد.
۳- یعنى هیچکس جز مردم زیانکار که به حکمت خداوند جاهلند، از عذاب او ایمن نیست.
هدف آیه این است که مکلف را متوجه سازد که از عقاب خدا بیمناک باشد و براى اطاعت او شتاب کند. هرگز بخود وعده ایمنى ندهد که در دنیا و آخرت گرفتار خواهد شد.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۱۰۰ تا ۱۰۲]
أَ وَ لَمْ یَهْدِ لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ (۱۰۰) تِلْکَ الْقُرى نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبائِها وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْکافِرِینَ (۱۰۱) وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ (۱۰۲)
ترجمه
آیا خداوند براى مردمى که بعد از هلاک ساکنان زمین جانشین آنها شدند بیان نفرمود که اگر بخواهیم آنها را بگناهشان گرفتار مىکنیم و بر دلشان مهر مىزنیم تا موعظه را نشنوند؟ این است قریههایى که سرگذشتشان را براى تو بیان مىکنیم.
پیامبران ما با دلایل روشن بسوى آنها آمدند. آنها به آنچه پیش از هلاک تکذیب کرده بودند، ایمان نمىآوردند. اینطور خداوند بر دل کافران مهر مىزند. براى بیشتر آنها عهدى نیافتیم و بیشتر آنها را فاسق یافتیم.
بیان آیه ۱۰۰ تا ۱۰۲
قرائت
ا و لم یهد: یعقوب در این سوره و در طه و سجده به نون خوانده است و دیگران به یاء. مقصود از قرائت اول تعظیم و مؤید این است که در قرائت دوم هم مرجع ضمیر «اللَّه» است.
لغت
قصص: حدیث پى در پى.
نبا: خبر از یک حادثه بزرگ. نبى کسى است که اخبار تکان دهنده بیاورد.
و جدان: ادراک.
اعراب
وَ نَطْبَعُ: جمله مستانفه است و عطف بر «أَصَبْناهُمْ» نیست، زیرا لازم بود که به صیغه ماضى باشد.
مِنْ عَهْدٍ: «من» براى تبعیض است. زیرا وقتى که برخى از عهدها واقع نشد، جمیع آنها هم واقع نمیشود. اما بهتر این است که زایده و فایده آن استغراق جنس باشد.
إِنْ وَجَدْنا: «ان» مخفف از ثقیله است. پس از تخفیف ممکن است بر سر فعل در آیند و از عمل ملغى شود.
مقصود
اکنون در نکوهش آنها که از سرگذشت گذشتگان عبرت نگرفتند، مىفرماید:
أَ وَ لَمْ یَهْدِ لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ این استفهام براى تقریر است. فاعل فعل بقول ابن عباس و مجاهد و سدّى «اللَّه» است.
برخى گفته اند: فاعل آن مشیت است، زیرا «أَنْ لَوْ نَشاءُ» به تاویل مصدر و فاعل آن است. یعنى: خداوند براى مردمى که پس از هلاک گذشتگان وارث زمین شدند و بر جاى آنها سکونت گزیدند، بیان فرمود: که اگر بخواهیم ایشان را هم گرفتار کیفر گناهانشان مىکنیم. همانطورى که گذشتگان را نیز هلاک کردیم.
وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ: در باره معناى طبع و ختم (مهر زدن بر دلها) در سوره بقره گفتگو کردهایم. یعنى: اگر بخواهیم بر دل ایشان مهر مىزنیم تا موعظه در گوششان فرو نرود و نپذیرند.
تِلْکَ الْقُرى نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أنبائها: این خطاب به پیامبر عالیقدر اسلام است.
ما داستان مردم این قریهها را براى تو بازگو مىکنیم، تا در باره آنها بیندیشى و قوم خود را به حال آنها آگاه سازى تا عبرت گیرند و دنبال روش آنها را نگیرند.
وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ: پیامبران با دلائل واضح بسوى ایشان رفتند و آنچه لازمه نصیحت و ارشاد بود انجام دادند، اما آنها حاضر نبودند آنچه را که تکذیب کرده بودند، بپذیرند و بهمین سبب ما آنها را هلاک کردیم، زیرا اگر باقى مىماندند، تغییر حال نمىدادند. این معنى از مجاهد است.
وى گوید: مقصود از «مِنْ قَبْلُ» قبل از هلاک است. یعنى به آنچه پیش از هلاک تکذیب کرده بودند، ایمان نمىآوردند. چنان که مىفرماید: «وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ» (انعام ۲۸: اگر باز گردانده شوند بهمان چیزى که از آن نهى شده بودند، باز مىگردند) حسن گوید: یعنى آنها چنان دچار سرکشى هستند که حاضر نیستند آنچه را که پیش از آمدن پیامبران تکذیب کردهاند، بپذیرند. برخى گویند: یعنى اینها حاضر نیستند آنچه پدرانشان تکذیب کرده اند، بپذیرند. اخفش گوید: یعنى به تکذیب خود ایمان نمى آوردند.
کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْکافِرِینَ: برخى گویند: خداوند کفر را به زنگارى تشبیه کرده است که برق شمشیر و صفاى آینه را مىبرد. کفر نیز حلاوت ایمان و نور اسلام را از دل آنها مىبرد. آنها هنگامى به این حالت گرفتار شدند که خداوند به آنها دستور داد که ایمان بیاورند. پس زنگار دل در مرحله اول معلول نافرمانى آنها و در مرحله دوم معلول امر خداست. از اینرو مىگوید: ما دل کافران را زنگارگون مىکنیم و مهر مىزنیم. این قول از جعفر بن حرب و بلخى است. این تشبیه در «کاف» نهفته است. یعنى ایمان نیاوردن ایشان درست مثل مهرى است که بر دل کافران خورده است.
برخى گویند: یعنى همانطورى که خبر بى ایمانى آنها را براى شما بیان کردیم، بالطبع به فرشتگان نیز مىفهمانیم.
وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ: هیچیک از آنهایى که بهلاک رسیدند، به عهد خویش وفا نمىکردند. ممکن است مقصود از این عهد، عهد الهى باشد، چه عقلها بر اینند که شکر منعم و طاعت محسن و ترک کارهاى زشت واجب و لازم است. حسن گوید:
ممکن است این عهد همان باشد که بوسیله انبیا از مردم گرفته شده است که خدا را پرستش کنند و شرک نیاورند.
وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ: لام و «ان» هر دو براى تاکید هستند. یعنى بیشتر آنها را عهد شکن یافتیم.
ممکن است گفته شود: همه آنها فاسق و بعبارت دیگر عهد شکن بودند. چرا مىفرماید: بیشتر آنها؟
پاسخ این است که لازم نیست کافر در همه کارهایش منحرف و گمراه باشد. بسیارند افراد کافى که در کارهاى خود عادل و وظیفه شناس هستند و بر طبق راه و رسم دینى خود عمل مىکنند. پس مقصود این است که بیشتر آنها در عین اینکه کافر هستند، حتى از دین خود هم چنان که باید، اطاعت نمىکنند، عهد شکنى مىکنند و به وعدهها وفا نمىکنند.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۱۰۳ تا ۱۰۸]
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآیاتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُفْسِدِینَ (۱۰۳) وَ قالَ مُوسى یا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۰۴) حَقِیقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرائِیلَ (۱۰۵) قالَ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَهٍ فَأْتِ بِها إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۱۰۶) فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ (۱۰۷)
وَ نَزَعَ یَدَهُ فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنَّاظِرِینَ (۱۰۸)
ترجمه
سپس بعد از آنها موسى را با آیات خویش بسوى فرعون و مردمش فرستادیم.
آنها با تکذیب آیات ما بخود ظلم کردند. ببین که چگونه است عاقبت تبهکاران.
موسى گفت: اى فرعون، من فرستاده پروردگار جهانیانم. واجب است که جز حق در باره خدا چیزى نگویم. من با دلیل روشن از جانب پروردگارتان آمده ام و بنى اسرائیل را با من بفرست. گفت اگر راست میگویى و معجزهاى دارى بیاور، موسى عصا را افکند و اژدهایى آشکار گشت. دستش را بیرون آورد و براى بینندگان سفید و نورانى شد.
بیان آیه ۱۰۳ تا ۱۰۸
قرائت
على: نافع به تشدید یاء خوانده است و دیگران به تخفیف. ابو على گوید:
دلیل نافع این است که فعل «حق» به «على» متعدى میشود یا اینکه «حقیق» به معناى واجب است و همانطورى که «واجب» به «على» متعدى میشود، «حقیق» هم به «على» متعدى میشود. در قرائت اول نیز همین دو وجه محتمل است، علاوه بر آن به معناى باء هم ممکن است.
لغت
بعث: ارسال، اصل این کلمه به معناى نقل است. بعث مردگان نقل آنها به حیات و بعث رسل، نقل آنها بحال نبوت است.
عصا: چوب خشک. اصل این کلمه به معناى امتناع است، زیرا چوب خشک بر اثر خشکى از شکستن امتناع میکند، شاعر گوید:
تصف السیوف و غیرکم یعصى بها | یا بن القیون و ذاک فعل الصیقل | |
یعنى: اى پسر آهنگر، شمشیر را تو جلا میدهى و دیگران بوسیله آن از تسلیم غیر شدن امتناع میکنند. کلمه معصیت با عصا از یک ماده نیستند، زیرا اولى یائى و دومى واوى است.
القاء: افکندن ثعبان: مار عظیم نزع: جدا کردن چیزى از جایى.
اعراب
کیف: در محل نصب و خبر «کان»
موسى: نام یکى از انبیاى بزرگ و غیر منصرف، که عجمى و علم است.
فرعون: این کلمه نیز غیر منصرف است، زیرا علم و عجمى است.
إِلَّا الْحَقَ: مفعول «اقول» إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَهٍ: ابو العباس مبرد گوید: حرف شرط در اینجا ماضى را به مضارع نقل نمیدهد، زیرا «کان» ام الافعال و قوى است. اما سراج میگوید:
نقل میدهد.
فَأْتِ بِها: جواب شرط.
فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ: «اذا» ظرف مفاجاه است.
مقصود
بدنبال داستان انبیاى پیشین، اکنون بنقل داستان موسى پرداخته، میفرماید:
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآیاتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ: پس از پیامبران و امتهایى که داستان ایشان گذشت، موسى را با دلایل و براهین روشن خودمان بسوى فرعون و اشراف قومش فرستادیم.
فَظَلَمُوا بِها: حسن و جبائى گویند: یعنى آیات را منکر شدند و بخود ستم کردند. برخى گویند: یعنى کفر را بجاى ایمان گذاشتند و مطالب را واژگون کردند، زیرا ظلم این است که چیزى را در مورد خود بکار نبرند.
فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُفْسِدِینَ: ببین سر انجام کار کسانى که فساد کردند، چگونه است و چطور هلاک شدند؟
وَ قالَ مُوسى یا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ: موسى گفت: اى فرعون، من از جانب پروردگار جهانیان بسوى تو و قومت فرستاده شدهام. وهب گوید: نام فرعون ولید بن مصعب بود و این همان فرعونى است که حضرت یوسف با او روبروى بود.
از روزى که یوسف داخل مصر شد، تا روزى که موسى برنامه خود را آغاز کرد، چهار صد سال طول کشید.
حَقِیقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَ: زجاج گوید: یعنى سزاوار است که در باره خداوند جز حق نگویم. امام علامه زمخشرى گوید: یعنى واجب است که گوینده سخن حق من باشم و جز من کسى نباید ناطق به آن باشد. فراء گوید: «على» به معناى باء است، یعنى: براى من جز گفتن حق سزاوار نیست. ابو عبیده گوید: یعنى خداوند اداى رسالت خود را بر من واجب کرده است و من حریصم که جز حق در باره خداوند نگویم.
قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ: من از جانب پروردگار شما آمدهام و او بمن دلیل روشن و معجزه عطا کرده است.
فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرائِیلَ: بنى اسرائیل را رها کن تا آنها را به سرزمین مقدس ببرم. فرعون و قبطیان بنى اسرائیل را براى ساختن منازل و آب آوردن و خاکروبه بردن و … به بردگى گرفته بودند.
قالَ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَهٍ فَأْتِ بِها إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ: فرعون گفت:
اگر بر مدعاى خود دلیلى دارى و راستگو هستى، دلیل خود را بیاور.
فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ: موسى (ع) براى اجابت درخواست فرعون عصاى خود را افکند و بصورتى مارى عظیم در آمد. عصا واقعاً مار شده بود و هیچگونه تردیدى براى کسى باقى نماند.
برخى گویند: وقتى که عصا اژدها شد، قبه فرعون را که هشتاد ذراع طول داشت در میان دو فک خود قرار داد. فرعون ناراحت شد و از تخت خود افتاد و پا بفرار گذاشت، مردم نیز فرار کردند. فرعون داخل خانه خود شد و از موسى خواهش کرد که اژدها را بگیرد و وعده داد که ایمان بیاورد. موسى اژدها را گرفت و عصا شد.
این قول از ابن عباس و سدّى است. برخى گفتهاند: طول مار هشتاد ذراع بود.
وَ نَزَعَ یَدَهُ فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنَّاظِرِینَ: گویند: در این هنگام فرعون به موسى گفت: آیا معجزه دیگر هم دارى؟ گفت: آرى. سپس دست خود را داخل گریبان و بقولى در زیر بغل کرد. همین که بیرون آورد، آن چنان سفید و نورانى بود که از خورشید هم نورانىتر! آن گاه دست را داخل آستین کرد و بحال اول بازگشت این معنى از ابن عباس و مجاهد و سدّى است.
پرسش چرا در اینجا مىفرماید: «فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ» و در جاى دیگر مىفرماید:
«فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ»؟ (نمل ۱۰: چون آن را دید که مىجنبد و گویى مارى است، فرار کرد) ثعبان مار بزرگ و جان مار کوچک است. چرا یک جا مار را کوچک و و یک جا مار را بزرگ توصیف کرده است؟
پاسخ این دو مطلب مربوط بیک مورد نیست. آن وقت که عصا به صورت مار کوچک در آمد، آغاز نبوت موسى بود و آن وقت که عصا به صورت اژدهایى مخوف درآمد، هنگام ملاقات فرعون بود.
برخى گفتهاند: در آنجا مار را تشبیه به «جن» کرده است، زیرا از لحاظ سرعت و تند روى به جنیان شباهت داشت. و این از لحاظ اعجاز حیرت انگیز تر است.
داستان عصا
در باره نسب موسى ع در سوره بقره گفتگو کرده ایم. در باره عصا گفته اند:
هنگامى که بمدین مىرفت، فرشتهاى به او داد. برخى گویند: این همان عصائى بود که آدم از بهشت آورده بود و میان فرزندانش دست بدست مىگشت، تا به شعیب رسید. این عصا و چهل عصاى دیگر میراث گذشتگان بود و همگى در خانه شعیب جاى داشت. وقتى که موسى اجیر شعیب شد، به او دستور داد که یکى از عصاها را براى خود بردارد. موسى همین عصا را برداشت، اما شعیب از او پس گرفت و گفت:
عصاى دیگرى بردار. هر بار که دست مى برد، همان عصا بدستش مى افتاد، این وضع تا چهار مرتبه تکرار شد و شعیب هم رضایت داد، هنگامى که رهسپار مصر شد و آتشى دید و بسوى درخت آمد، خطاب رسید منم خداوند و دستور آمد که عصا را بیفکند، عصا را افکند و به صورتى مارى در آمد و موسى فرار کرد، خطاب رسید: مار را برگیر و نترس، او مار را گرفت و عصا شد، هنگامى که نزد فرعون آمد عصا را چنان که گفتیم، جلو او انداخت و اژدها شد.
برخى گویند: پیامبران براى اجتناب از تکبر عصا بدست مىگرفتند، پیامبر اسلام فرمود: عصا بردارید که از سنتهاى برادران مرسل من است، و نیز فرمود:
هر کس به سفر رود و عصا داشته باشد، (سپس همین آیه را تا وَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَکِیلٌ خواند) خداوند او را از هر خطرى و دزدى ایمن مىکند تا بخانه اش باز گردد و هفتاد و هفت فرشته براى او استغفار مىکنند تا باز گردد و عصا را بر زمین نهد.
گویند: اولین کسى که در عرب هنگام خطبه، عصا بدست گرفت قسّ بن- ساعده بود.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۱۰۹ تا ۱۱۲]
قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ (۱۰۹) یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ فَما ذا تَأْمُرُونَ (۱۱۰) قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ (۱۱۱) یَأْتُوکَ بِکُلِّ ساحِرٍ عَلِیمٍ (۱۱۲)
ترجمه
در باریان فرعون گفتند: این است جادوگرى ماهر. میخواهد شما را از سرزمینتان اخراج کند. چه میگویید؟ گفتند: موسى و برادرش را مهلت ده و افرادى را در شهرها بفرست تا هر جادوگر ماهرى را جمع کرده، نزد تو آورند.
بیان آیه ۱۰۹ تا ۱۱۲
قرائت
ارجه: اهل مدینه و کسایى و خلف بکسر هاء خواندهاند. نافع و کسایى و خلف کسره هاء را اشباع کردهاند. عاصم و همزه به سکون هاء خواندهاند. دیگران «ارجئه» بهمزه ساکن و هاء مضموم خواندهاند (همچنین در شعراء) ابو على گوید:
بنا بر قرائت اخیر اصل آن «ارجاء» است و باید پس از همزه ساکن هاء را مضموم کرد. وجه سه قرائت قبل این است که در «ارجاء» دو لغت است: «ارجیت و ارجئت» عدهاى ها را مکسور و عدهاى هاء مکسور را اشباع و عدهاى ساکن کردهاند.
ساحر: کوفیان بجز عاصم «سحار» و دیگران «ساحر» خواندهاند. اولى مبالغه است. بخصوص که «علیم» نیز مبالغه است.
لغت
سحر: جادوگرى و انجام کارهایى که به معجزه شبیه باشد.
اعراب
فَما ذا تَأْمُرُونَ: ممکن است «ما» مبدء و «ذا» به معناى «الذى» باشد.
ممکن است «ما ذا» یک کلمه و در محل نصب باشد.
یأتوک جزم آن بخاطر این است که در جواب فعل امر واقع شده است.
بِکُلِّ ساحِرٍ: باء به معناى «مع» یا براى تعدیه است.
مقصود
قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ: گروهى از اشراف و در باریان جیره خوار و بى عاطفه فرعون بمردم گفتند: این مرد جادوگر ماهرى است.
یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ فَما ذا تَأْمُرُونَ: میخواهد دلهاى بنى اسرائیل را با خود همراه کند و از آنها کمک بگیرد و بر شما پیروز گردد و شما را از این سرزمین اخراج کند. اکنون در این باره چه مىگویید؟
گویند: این مطلب را اشراف بیکدیگر میگفتند و با یکدیگر مشورت مى- کردند. ممکن است آنها این مطلب را بفرعون گفته باشند. اما علت اینکه خطاب جمع میکنند، بمنظور تجلیل از مقام سلطنت بوده است! ممکن است این مطلب را فرعون بقوم خود گفته باشد. این قول از فراء و جبائى است.
قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ: آنها بفرعون گفتند: موسى و برادرش را مهلت ده و در باره آنها شتابزدگى نشان نده، زیرا اگر شتابزدگى نشان دهى بزیان خودت هست.
این معنى از زجاج است. برخى گویند: یعنى موسى و برادرش را زندانى کن. این معنى صحیح نیست، زیرا با توجه به معجزاتى که از موسى دیده بود، چنین جرأتى نداشت.
وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ یَأْتُوکَ بِکُلِّ ساحِرٍ عَلِیمٍ: افرادى را به شهرها بفرست که ساحرانى را که در اطراف و اکناف میشناسند و میدانند که در کار خود ماهر و زبر دست هستند، جمع آورى کرده، نزد تو آورند. این معنى از مجاهد و سدّى است. ابن عباس گوید: ۷۲ نفر بودند که پلیس فرعون بودند و آنها مأمور انجام این کار شدند.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۱۱۳ تا ۱۱۶]
وَ جاءَ السَّحَرَهُ فِرْعَوْنَ قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ کُنَّا نَحْنُ الْغالِبِینَ (۱۱۳) قالَ نَعَمْ وَ إِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ (۱۱۴) قالُوا یا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ (۱۱۵) قالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِیمٍ (۱۱۶)
ترجمه
ساحران نزد فرعون آمده، گفتند: اگر غالب شویم، مزدى داریم؟ گفت: آرى.
شما از مقربان خواهید بود. گفتند: اى موسى نخست تو عصا را مىاندازى یا ما بیندازیم.
گفت: شما بیندازید. همین که انداختند، دیدگان مردم را جادو کردند و آنها را بوحشت انداختند و سحرى بزرگ آوردند.
بیان آیه ۱۱۳ تا ۱۱۶
قرائت
ان لنا: اهل حجاز و حفص بیک همزه و دیگران بدو همزه خواند و برخى آن را بهمزه ممدوده و برخى بهمزه غیر ممدوده خواندهاند.
ابو على گوید: در اینجا مناسبتر است که استفهام باشد. گاهى همزه استفهام حذف میشود. مثل: «تِلْکَ نِعْمَهٌ تَمُنُّها عَلَیَّ …» (شعراء ۲۲) شاعر گوید:
و اصبحت فیهم آمنا لا کمعشر | اتونى فقالوا من ربیعه ام مضر؟ | |
یعنى: در میان آنها ایمن زیستم. آنها مثل کسانى نبودند که مىگفتند: از ربیعه هستى یا مضر؟ (بدیهى است که «ام» باستفهام است)
اعراب
نحن: ممکن است مرفوع و تاکید ضمیر «کنا» یا ضمیر فصل باشد.
نَعَمْ وَ إِنَّکُمْ: «نعم» حرف جواب و واو حرف عطف است. یعنى «لکم ذلک و انکم …» کسر همزه بخاطر استیناف است.
إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ: در اینجا «ان» آمده، زیرا معناى امر دارد. یعنى «اختر اما القاءک و اما القاءنا» اما «إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ» بدون «ان» بکار رفته، زیرا معناى امر ندارد.
مقصود
وَ جاءَ السَّحَرَهُ فِرْعَوْنَ: سرانجام پس از فعالیتهاى پیگیر ساحران کشور که پانزده هزار نفر و بقولى هفتاد هزار نفر و بقولى بیش از سى هزار نفر و بقولى هفتاد و دو نفر- هفتاد نفر سبطى و دو نفر قبطى- بودند، در درباره فرعون گرد آمدند. کلبى گوید:
هفتاد نفر بودند.
قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ کُنَّا نَحْنُ الْغالِبِینَ: همین که با فرعون روبرو شدند، گفتند: آیا اگر ما موسى را شکست بدهیم، مزد کارمان را خواهیم گرفت؟
قالَ نَعَمْ وَ إِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ: گفت: آرى. هم مزد دارید و هم مقرب درگاه من خواهید شد و بمقامات عالیهاى خواهید رسید. این جمله نشان مىدهد که فرعون کاملا به عجز در آمده بود.
قالُوا یا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ: ساحران به موسى گفتند: یا نخست تو عصایت را بینداز، یا نخست ما عصاها و ریسمانها را مىاندازیم.
قالَ أَلْقُوا: موسى گفت: شما بیندازید. این جمله براى تهدید است.
برخى گویند: یعنى آنچه باید و شاید بیندازید، نه آنچه ایجاد فتنه و فساد مىکند.
برخى گویند: یعنى اگر بر حق هستید، شما بیندازید.
فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ: همین که سحره، آنچه داشتند، بر زمین افکندند، چشمان مردم را جادو کردند و عصاها و ریسمانها را که در آنها جیوه بود و با حرارت خورشید و حیلههاى دیگر، بحرکت در مىآمد، براه انداختند و مردم را به اشتباه انداختند، زیرا چیزهایى بمردم نشان مىدادند که حقیقت آنها براى مردم آشکار نبود. از اینجا معلوم میشود که سحر حقیقتى ندارد، زیرا اگر حقیقتاً مار شده بودند، خداوند نمىفرمود: دیدگان مردم را جادو کردند. بلکه مىفرمود: آنها بصورت مار در آمدند. در جاى دیگر مىفرماید: «یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى» (طه ۶۶: بخیال او آنها حرکت مىکردند) وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ: براى اینکه مردم را بوحشت اندازند، به مردم مىگفتند:بترسید و فرار کنید.
وَ جاءُو بِسِحْرٍ عَظِیمٍ: و سحرى بزرگ کرده بودند، زیرا حد اکثر حیله و نیرنگ را بکار انداخته بودند. از اینرو بزرگ بود و براى مردم شگفت آور تلقى مىشد علاوه بر این جمعیت عظیم ساحران، هر کدام با خود عصا یا ریسمانى آورده بود. بدیهى است که وقتى چندین هزار مار و افعى بمردم نشان داده شود، براى مردم وحشت انگیز و خیره کننده است.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۱۱۷ تا ۱۲۲]
وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاکَ فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ (۱۱۷) فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۱۸) فَغُلِبُوا هُنالِکَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرِینَ (۱۱۹) وَ أُلْقِیَ السَّحَرَهُ ساجِدِینَ (۱۲۰) قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ (۱۲۱)
رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ (۱۲۲)
ترجمه
بموسى وحى کردیم که عصایت را بیفکن. در این هنگام تمام کارهاى جادویى آنها را بلعید. حق آشکار شد و کردار آنها باطل گشت. فرعون و پیروانش مغلوب شدند و بخوارى بازگشتند و ساحران به سجده افتاده، گفتند: به خداى جهانیان، خداى موسى و هارون، ایمان آوردیم.
بیان آیه ۱۱۷ تا ۱۲۲
قرائت
تلقف: حفص از عاصم این کلمه را در این سوره و در سوره طه و شعراء به تخفیف خوانده است و دیگران به تشدید. قرائت دوم از باب تفعل است که تاء اول آن حذف شده و قرائت اول ثلاثى مجرد است. شاعر گوید:
انت عصا موسى التی لم تزل | تلقف ما یافکه الساحر | |
یعنى: تو عصاى موسى هستى که همواره نیرنگهاى جادوگران را مىبلعید.
لغت
افک: دروغ، وارونه کردن و غلط نشان دادن چیزى.
وقوع: در اصل به معناى افتادن.
حق: چیزى که مطابق حکمت است. ضدّ باطل.
غلبه: پیروزى.
صاغر: ذلیل.
اعراب
أَنْ أَلْقِ: ممکن است «ان» مصدریه یا تفسیریه باشد.
ما یَأْفِکُونَ: «ما» موصوله یا مصدریه است.
هنالک: اشاره به دور.
مقصود
وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاکَ فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ:
به موسى وحى کردیم که عصاى خود را بیندازد. همین که عصا را انداخت، بصورت اژدهایى عظیم در آمد و مارهاى دروغین آنها را بلعید. این معنى از مجاهد است.
فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ: سرانجام حق ظاهر شد و نیرنگهاى آنان باطل گردید. این معنى از جبائى است. ظهور حق از این لحاظ بود که چون آنها این معجزات را از موسى در باره عصا دیدند، دانستند که این کار آسمانى است و جز خدا کسى بر آن قادر نیست. یکى از معجزات، اژدها شدن عصا و دیگر بلعیدن مارها و عصاهاى بىشمار آنها و از میان بردن ریسمانها و دیگر عصا شدن اژدها بود، بدون اینکه چیزى از آن کم و یا زیاد شود. اینها کارهایى نیستند که براى یک بشر عادى مقدور باشند. از اینرو ساحران به یگانگى خدا و نبوت موسى اعتراف کردند و اسلام آنها شکستى بود براى فرعون و دار و دستهاش.
فَغُلِبُوا هُنالِکَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرِینَ: فرعون و اطرافیانش شکست خوردند و از این واقعه مبهوت گشتند و خوار و شکست خورده موسى و اتباعش را رها کردند.
وَ أُلْقِیَ السَّحَرَهُ ساجِدِینَ: همین که ساحران یقین کردند که این معجزات از جانب خداست، ایمان آوردند و در برابر خداوند به سجده افتادند و این سجده به الهام خدا بود. برخى گویند: موسى و هارون به شکرانه پیروزى حق سجده کردند و ساحران هم به آنها تأسى جستند. با بکار بردن فعل مجهول، میخواهد نشان دهد که ساحران چنان شیفته اعجاز آسمانى موسى شدند، که اختیار از دستشان خارج شد و بى محابا به سجده افتادند.
قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ: گفتند به آفریدگار آسمانها و زمین و ما بین آنها، خداى موسى و هارون ایمان آوردیم. گر چه موسى و هارون، جزء «عالمین» هستند، آنها را جداگانه ذکر مىکنند، زیرا آنها بودند که مردم را به پرستش خداى عالمین دعوت میکردند، علاوه بر این نام آنها در سر لوحه نام نیکان درخشندگى خاصى داشت. برخى گویند: آنها بدنبال سجده خود اظهار داشتند که بخداى جهانیان ایمان آوردهاند، تا کسى خیال نکند که آنها منظورشان سجده فرعون است. باز هم ممکن بود کسى احتمال دهد که منظور از رب العالمین هم فرعون است. از اینرو گفتند: منظور ما از رب العالمین، خداى موسى و هارون است.
على بن عیسى گوید: «رب» ممکن است صفت ذات باشد، زیرا او همواره رب بوده و مربوب نبوده چنان که همواره سمیع بوده و مسموع نبوده.
رب را بطور اطلاق جز بخدا نمیتوان گفت: زیرا معناى آن مالکیت تمام موجود است. در مورد غیر خدا به اضافه گفته میشود. مثل رب الدار و رب الفرس. نظیر کلمه خالق که بطور اطلاق فقط بخداوند گفته میشود.
پاورقی
[۱] – آیه ۸۰ تا ۸۴ سوره اعراف جزء ۸ سوره ۷
[۲] – سوره اعراف آیه ۸۵ و ۸۶ و ۸۷ جزء ۸ سوره ۷
[۳] – آیه ۸۸ و ۸۹ سوره اعراف جزء ۹ سوره ۷
[۴] – سوره اعراف آیه ۹۰ تا ۹۳ جزء ۹ سوره ۷
[۵] – سوره اعراف آیه ۹۴ و ۹۵ جزء ۹ سوره ۷
[۶] ( آ- سوره اعراف آیه ۹۶ تا ۹۹ جزء ۹ سوره ۷
[۷] سوره اعراف آیه ۱۰۰ تا ۱۰۲ جزء ۹ سوره ۷
[۸] – سوره اعراف آیه ۱۰۳ تا ۱۰۸ جزء ۹ سوره ۷
[۹] سوره اعراف آیه ۱۰۹ تا ۱۱۲ جزء ۹ سوره ۷
[۱۰] – سوره اعراف آیه ۱۱۳ تا ۱۱۶ جزء ۹ سوره ۷
[۱۱] – آیه ۱۱۷ تا ۱۲۲ سوره اعراف جزء ۹ سوره۷
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۹، ص: ۲۱۲