التوبه - ترجمه مجمع البیان

ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره التوبه آیه۶۰ -۸۵

[سوره التوبه (۹): آیه ۶۰]

إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ وَ الْعامِلِینَ عَلَیْها وَ الْمُؤَلَّفَهِ قُلُوبُهُمْ وَ فِی الرِّقابِ وَ الْغارِمِینَ وَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ فَرِیضَهً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (۶۰)

ترجمه‏

صدقات فقط مال فقیران، و مسکینان، و عاملان (جمع کنندگان) آن و آنها که جلب دلهاشان (را با مال) کنند، و آزاد ساختن بندگان، و قرض داران (ورشکسته شدگان) و در راه خدا، و در راه مانده است، (و این) فرض و حکم خدا است، و خدا دانا و فرزانه است (۶۰).

 

 

بیان آیه ۶۰

تفسیر

خداى سبحان در این آیات بیان فرموده که صدقات مال چه کسى است.

«إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ» معناى آیه آن است که صدقات که همان زکات اموال است مال چند طائفه زیر است. و در فرق بین فقیر و مسکین بر دو قول اختلاف کرده ‏اند:

اول- قول ابو على جبائى و ابو یوسف و محمد است که گفته‏ اند: فقیر و مسکین هر دو یک صنف هستند و از اینرو گفته‏ اند: اگر کسى وصیت کرد که ثلث مال من از فقراء و مساکین و فلان کس باشد، در اینصورت نصف آن مال که نصف ثلث باشد مال آن شخصى است و نصف دیگر ثلث، مال فقراء و مساکین است، زیرا آن هر دو یک صنف هستند.

قول دوم- که بیشتر بدان رفته ‏اند اینکه آنها دو صنف هستند، و این گفتار شافعى و ابو حنیفه است، و از اینرو اینان در مسئله بالا گفته‏ اند: یک ثلث آن مال، از آن شخص است و دو ثلث دیگر از فقراء و مساکین است. آن گاه اینان نیز در اینکه فقیر کیست و مسکین کدام است بر چند قول اختلاف کرده‏اند:

۱- آنکه فقیر آن نیازمند عفیفى است که سؤال نکند، و مسکین آن کسى است که سؤال کند، و این قول از ابن عباس و زهرى و مجاهد نقل شده و اینان گفته ‏اند: مسکین از «مسکنت بسئوال» مشتق است. و از امام باقر علیه السلام نیز این قول روایت شده است.

۲- آنکه گفته ‏اند: فقیر کسى است که سؤال میکند و مسکین آن است که سؤال نمیکند، و در حدیث نیز آمده که رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- فرمود: مسکین آن کسى نیست که یک خوراک و دو خوراک و یک خرما و دو خرما (که بدو میدهید) او را باز گرداند بلکه مسکین کسى است که توانگرى نیابد تا او را بى‏نیاز کند، و از مردم چیزى درخواست نکند و کسى هم نفهمد که باو صدقه بدهد.

۳- قتاده گفته: فقیر: بشخص زمین گیر محتاج گویند، و مسکین بشخص سالم محتاج گویند.

۴- ضحاک و ابراهیم گفته ‏اند: مقصود از فقراء، مهاجرین مکه هستند، و مقصود از مساکین دیگران هستند، و بدنبال این اختلاف در معناى فقیر و مسکین اختلاف دیگرى هم کرده‏اند بدین شرح: که دسته‏اى چون شافعى و ابن انبارى گفته‏اند: فقیر بکسى گویند که سخت حال‏تر از مسکین باشد زیرا فقیر آن کسى است که هیچ ندارد، و مسکین کسى است که زندگى مختصرى دارد که کفایت او را نکند. و ایندو براى اثبات قول خود به این آیه استدلال کرده‏اند که خداى تعالى فرماید: «أَمَّا السَّفِینَهُ فَکانَتْ لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ»[۱] (یعنى اما کشتى از مسکینانى است که در دریا کار میکنند).

و دلیل دیگر آنکه «فقیر» از «فقار ظهر» (ستون فقرات پشت) مشتق شده، و اینکه شخص فقیر را فقیر گویند بدانجهت است که گویا نیازمندى، استخوان فقرات او را در هم شکسته.

و دسته‏اى دیگر چون ابو حنیفه و ابن درید و اهل لغت گفته‏اند: مسکین بدتر از فقیر است، زیرا فقیر آن کسى است که مختصر زندگى دارد و مسکین آن است که هیچ ندارد، و اینان براى اثبات گفته خود به این شعر استدلال کرده ‏اند:

اما الفقیر الذى کانت حلوبته‏ وفق العیال فلم یترک له سبد[۲]

که شاعر در این شعر شخصى را که شتر شیرده دارد فقیر نامیده است.

و از آیه‏ «أَمَّا السَّفِینَهُ …» که شافعى بدان استدلال کرده است پاسخ داده ‏اند که آن کشتى مشترک میان گروهى بود که هر کدام مختصرى از آن را مالک بودند. و گذشته‏ ممکن است از باب ترحم آنان را مسکین نامیده باشد (نه بمعناى حقیقى مسکین) چنانچه در حدیث، اهل دوزخ را مسکین نامیده ‏اند و گفته ‏اند: «مساکین اهل النار» و شاعر نیز گوید:

مساکین اهل الحبّ حتى قبورهم‏ علیها تراب الذل بین المقابر[۳]

گذشته از اینکه برخى گفته‏اند: آن کشتى در اجاره آنها بوده و خودشان مالک آن نبوده ‏اند.

«وَ الْعامِلِینَ عَلَیْها» یعنى متصدیان زکات و جمع کنندگان آن.

«وَ الْمُؤَلَّفَهِ قُلُوبُهُمْ» و آنها مردمانى از اشراف زمان پیغمبر- صلى اللَّه علیه و آله- بودند که آن حضرت سهمى از زکات بدانها میداد تا بوسیله آن بدین اسلام علاقه‏ مندشان سازد و در مواقع لزوم از آنها براى جنگ با دشمنان دین کمک بگیرد.

و در اینکه آیا این سهم پس از رحلت رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- نیز ثابت است یا نه اختلاف است شافعى و جبائى گفته‏اند: ثابت است، و از امام صادق علیه السلام نیز همین قول روایت شده جز آنکه آن حضرت مشروط فرموده به اینکه امام عادل باشد که دل آنها را بدین اسلام جلب کند.

و برخى چون حسن و شعبى و ابو حنیفه و پیروانش گفته ‏اند: این سهم مخصوص بزمان رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- بوده و پس از وى ساقط است، زیرا خداى سبحان اسلام را نیرومند ساخت (و نیازى به اینکار نیست).

«وَ فِی الرِّقابِ» یعنى براى آزاد کردن بردگان، و منظور آن بردگان مکاتب هستند[۴] علماى ما (گروه شیعه) اجازه داده‏اند که اگر برده مؤمنى در سختى و شدت بود وى را از این سهم خریدارى کرده آزاد کنند و صاحبان زکات حق ولایت او را داشته باشند. و قول ابن عباس و حسن و مالک نیز، همین است.

«وَ الْغارِمِینَ» و آنها کسانى هستند که زیر بار قرض و بدهکارى رفته‏اند، قرضهایى که صرف در معصیت نشده و در خرج آنها اسراف کارى هم نکرده باشند، که در اینصورت بدهکارى آنها را از زکات میپردازند.

«وَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» منظور از «سبیل اللَّه» (راه خدا) جهاد است بدون هیچ اختلافى، و در نظر علماى ما همه مصالح مسلمانان نیز تحت این عنوان در آید، و ابن عمر و عطا و بلخى و جعفر بن مبشر نیز همین قول را پذیرفته‏اند و گفته ‏اند: مخارج بناى مساجد و پلها را نیز از همین سهم میتوان پرداخت.

«وَ ابْنِ السَّبِیلِ» یعنى مسافر در راه مانده، که باو سهمى از زکات میدهند اگر چه در شهر خودش توانگر و در رفاه باشد، و اینکه مسافر در راه مانده را «ابن السبیل» (فرزند راه) گویند بخاطر آن است که ملازم و گرفتار راه است، چنانچه شاعر در وصف خود (بجنگجویى و ملازم بودن با جنگ) گوید:

انا ابن الحرب ربتنى ولیداً الى أن شبت و اکتهلت لداتى‏[۵]

و قتاده گفته: منظور از «ابن السبیل» میهمان است.

«فَرِیضَهً مِنَ اللَّهِ» یعنى دستور واجبى است که خدا آن را مقدر و حتم فرموده.

«وَ اللَّهُ عَلِیمٌ» و خدا بحاجات خلق دانا است‏ «حَکِیمٌ» و در آنچه از پرداخت صدقات و چیزهاى دیگر بر ایشان واجب کرده حکیم و فرزانه است.

 

 

[سوره التوبه (۹): آیات ۶۱ تا ۶۳]

وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ رَحْمَهٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۶۱) یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ إِنْ کانُوا مُؤْمِنِینَ (۶۲) أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ یُحادِدِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِداً فِیها ذلِکَ الْخِزْیُ الْعَظِیمُ (۶۳)

ترجمه:

و برخى از ایشان پیغمبر را بیازارند و گویند: او گوش است، (و هر چه را مى‏شنود زود باور میکند) بگو براى شما گوش خوبى است که خدا را تصدیق کند و مؤمنان را (نیز) تصدیق کند و براى آنان که از شما ایمان آورده‏اند رحمتى است، و آنان که رسول خدا را بیازارند عذابى دردناک دارند (۶۱) اینان براى شما بخدا قسم خورند تا شما را راضى سازند، و اگر ایمان داشتند بهتر آن بود که خدا و رسول او را از خود راضى سازند (۶۲) مگر نمیدانند که هر کس با خدا و رسولش بمخالفت برخیزد کیفرش آتش دوزخ است که همیشه در آن باشند و این رسوایى بزرگى است (۶۳).

 

 

بیان آیه ۶۱ تا ۶۳

شرح لغات:

فرق بین «أحق» (سزاوارتر) و «اصلح» (شایسته‏تر) آن است که «احق» گاهى از غیر صفات فعل است مانند آنکه گویى «زید أحق بالمال» (زید سزاوارتر بمال است) ولى «أصلح» مخصوص صفات فعل است، و از اینرو گفته میشود: «اللَّه أحق بأن یطاع» (خدا سزاوارتر است که فرمانبرداریش شود) ولى در اینمورد «اصلح» گفته نمى‏شود.

محاده: بمعناى تجاوز از حد از روى دشمنى است، و محاده، و مخالفت، و معاداه، در معنا نظیر یکدیگر هستند، و اصل آن بمعناى منع است. و نیز محاده بحالت شتاب و سبکى در حال غضب گویند زیرا آن حالت انسان را از وظیفه خود باز دارد.

خزى: رسوایى و آنچه از آن شرم آید.

 

 

شأن نزول:

برخى گفته‏اند: این آیات درباره گروهى از منافقین نازل شد که از آن جمله بود:

جلاس بن سوید، و وشاس بن قیس، و مخشى بن حمیر، و رفاعه بن عبد المنذر و دیگران که اینان سخنان نابجایى (درباره رسول خدا) میگفتند، مردى از آنها گفت:

این سخنان را نگوئید که میترسیم بگوش محمد برسد و درباره ما تصمیمى بگیرد! جلاس بدو گفت: ما هر چه خواستیم مى‏گوییم آن گاه بنزد او میرویم و منکر آن میشویم و او باور میکند چون محمد گوش شنوایى است.

و محمد بن اسحاق و جمعى دیگر گفته‏اند: این آیات درباره مردى بنام نبتل بن حارث نازل شد و او مردى سیاه چهره و سرخ چشم و سوخته گونه و زشت رو بود که سخنان پیغمبر- صلى اللَّه علیه و آله- را بگوش منافقان میرسانید، بدو گفتند: اینکار را مکن، او در پاسخ گفت: محمد کسى است که هر کس چیزى بدو بگوید باور کند، ما هر چه خواستیم مى‏گوییم آن گاه بنزد او میرویم و برایش قسم میخوریم و او قسم ما را هم باور میکند، و این نبتل کسى است که رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- درباره‏اش فرمود: هر که میخواهد شیطان را ببیند به نبتل بن حارث بنگرد.

و آیه‏ «یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ» را برخى چون مقاتل و کلبى گفته‏اند:

درباره منافقانى که از جنگ تبوک تخلف کردند نازل شده که چون آن حضرت از تبوک بازگشت بنزد مؤمنان آمده و از تخلف خود عذر خواهى کرده بهانه تراشى نمودند و براى آنها قسم خوردند.

و قتاده و سدى گفته‏اند: درباره جلاس بن سوید و دیگر از منافقان نازل شد که گفتند: اگر آنچه محمد گوید حق باشد ما از خران پست‏تریم، و در آن وقت غلامى از انصار بنام عامر بن قیس نزد ایشان بود چون این سخن را شنید بدانها گفت: بخدا قسم آنچه محمد میگوید: حق است و شما بدتر از خران هستید، سپس بنزد پیغمبر- صلى اللَّه علیه و آله- آمد و جریان را باطلاع آن حضرت رسانید، رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- آنان را خواست و گفته عامر بن قیس را از آنها پرسید آنان قسم خوردند که عامر دروغ میگوید. پس این آیه نازل شد.

 

 

تفسیر:

خداى سبحان در این آیات دوباره بذکر حال منافقان پرداخته چنین فرماید:«وَ مِنْهُمُ» یعنى از این منافقان.

«الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ» اذیت و آزار گاهى عملى است و گاهى قولى و زبانى، و در اینجا منظور اذیت زبانى است.

«وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ» یعنى میگویند او چنان است که هر چه بدو گویند مى ‏شنود و آن را مى‏ پذیرد.

«قُلْ» بگو اى محمد «أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ» یعنى او گوش خوبى است که آنچه بخیر و صلاح شما است مى‏ شنود که همان وحى باشد. و برخى گفته ‏اند: معناى این‏ کلام آن است که او خیر مى‏ شنود و بدان عمل میکند.

(و این دو معنا روى آن است که «اذن خیر» را بصورت اضافه «اذن» به «خیر» بخوانیم، چنانچه قرائت مشهور است) و اما روى قرائت «اذن خیر» که «خیر» صفت «اذن» باشد (چنانچه قتاده و عیسى بن عمر و جمعى خوانده ‏اند) معنى چنین میشود: بگو گوش بودن او براى شما بهتر است (و بصلاح شما است) زیرا عذر شما را مى‏پذیرد و سخنتان را استماع میکند، و اگر عذر شما را نپذیرد براى شما شرّ است، پس چگونه او را در چیزى که بنفع شما است عیبجویى میکنید؟

«یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ» معناى این آیه آن است که گوش بودن او بر او زیان نرساند زیرا وى گوش خوبى است که نمى‏پذیرد جز خبر راستى را که از جانب خدا باشد، و آنچه را مؤمنان نیز بدو گزارش دهند تصدیق کرده و از آنها مى‏پذیرد نه آنچه منافقان گویند، و این تفسیرى است که از ابن عباس نقل شده و روى این تفسیر معناى ایمان آن حضرت بمؤمنان (در جمله‏ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ‏) همان تصدیق سخن ایشان است.

و برخى گفته‏اند: معناى‏ «یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ» آنست که آن حضرت مؤمنان را در آنچه بدانها رسد امانشان دهد، ولى بمنافقان امان ندهد و آنها همیشه در خوف و ترس بسر میبرند اگر چه قسم بخورند.

«وَ رَحْمَهٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ» یعنى آن حضرت براى آنها (که ایمان آورده‏اند) رحمتى است، زیرا اینان بوسیله هدایت و دعاى او موفق به قبول ایمان شدند.

«وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» یعنى در آخرت.

«یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ» خداى سبحان خبر میدهد که این منافقان براى عذر خواهى و جلب رضایت شما به خدا قسم میخورند که آنچه از آنها بسمع شما رسیده دروغ است.

«وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ» یعنى خدا و پیغمبر او شایسته‏تر و سزاوارترند که‏ جلب رضایتشان شود.

«إِنْ کانُوا مُؤْمِنِینَ» اگر خداى را تصدیق کنند و به نبوت پیغمبرش محمد- صلى اللَّه علیه و آله- اقرار دارند سپس خداى تعالى بصورت توبیخ و سرزنش این منافقان فرماید:

«أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ یُحادِدِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» یعنى اینان نمیدانند که هر کس از حدودى که خداوند براى مکلفین تعیین فرموده تجاوز کند، و اینکه خداوند بمردمى که نمیدانستند فرموده: «أَ لَمْ یَعْلَمُوا» آیا نمیدانند (یا مگر نمیدانند)، بدان جهت است که میخواهد بفرماید: اینان چرا نباید بدانند با اینکه قادر بعمل بدین علم هستند و برخى گفته‏اند: این خود دستور بعلم (و یاد گرفتن) است یعنى با این خبر واجب است بدانند. و جبائى گفته: یعنى آیا پیغمبر- صلى اللَّه علیه و آله- این جریان را باطلاع آنها نرسانید و بدانها نگفت؟

«فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِداً فِیها» یعنى در جهنم جاویدان است. «ذلِکَ الْخِزْیُ الْعَظِیمُ» این است رسوایى و خوارى بزرگ.

 

 

[سوره التوبه (۹): آیات ۶۴ تا ۶۶]

یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ سُورَهٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فِی قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِؤُا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ (۶۴) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَیَقُولُنَّ إِنَّما کُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ قُلْ أَ بِاللَّهِ وَ آیاتِهِ وَ رَسُولِهِ کُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ (۶۵) لا تَعْتَذِرُوا قَدْ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَهٍ مِنْکُمْ نُعَذِّبْ طائِفَهً بِأَنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ (۶۶)

ترجمه‏

منافقان میترسند که سوره‏اى درباره آنها نازل شود که آنها را بدانچه در دلهاى ایشان است آگاه سازد بگو اکنون مسخره کنید که خدا آنچه را از آن بیم دارید آشکار خواهد ساخت (۶۴) و اگر از آنها (درباره تمسخرشان) بپرسى (که چه میگفتند) گویند از روى شوخى سخن میگفتیم، بگو آیا بخدا و آیات او و پیغمبرش تمسخر میکردید (۶۵) عذر نیاورید که شما (با اینکارتان) پس از ایمان آوردنتان (در ظاهر) کافر شدید، اگر (هم) دسته‏اى از شما را ببخشیم دسته‏اى دیگر را عذاب خواهیم کرد بدانجهت که اینان مردمانى روگردان از حق (و گنه کار) بوده‏اند (۶۶).

 

 

بیان آیه ۶۴ تا ۶۶

شرح لغات‏

حذر: آماده کردن وسائل دفع ضرر.

منافق: کسى است که بر خلاف کفر باطنى خود تظاهر به ایمان کند، و این لفظ مشتق است از «نافقاء» بمعناى سوراخ لانه موش صحرایى، چون حیوان مزبور براى لانه خود دو راه میسازد یکى را میپوشاند و دیگرى را آشکار میکند که اگر از یکى از آنها بسراغ او آمدند از راه دیگر بیرون رود.

خوض: پا نهادن در گل و لاى و در اثر کثرت استعمال در غیر آن هم استعمال میشود.

لعب: کارى است که براى تحصیل لذت موجب سقوط منزلت گردد مانند کارهاى کودک. و از همین جهت (بشجاع معروف عرب: عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب) ملاعب الاسنّه (شوخى کننده با نیزه‏ها) گفته‏اند، یعنى آن مرد بخاطر شجاعتى که داشت پیش روى نیزه‏ها میرفت مانند کارهاى بچگانه که از روى مآل اندیشى (و فکر عاقبت کار) نبود.

اعتذار: عذر خواهى.

اجرام: از حق بریدن و بباطل گرویدن.

 

 

شأن نزول‏

از ابن کیسان نقل شده که گوید: این آیات درباره دوازده نفر نازل شد که در عقبه (گردنه‏اى در راه مدینه) کمین کردند تا وقتى که رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- از جنگ تبوک مراجعت میکند آن حضرت را بقتل برسانند، جبرئیل این جریان را بآن حضرت گزارش داد و او را مأمور ساخت تا کسى را بنزد آنها روانه کند و مرکبهاى ایشان را بزند تا آنها را از سر راه دور سازد، و در آن حال افسار مرکب رسول خدا- صلى اللَّه‏ علیه و آله- در دست عمار بود، و حذیفه از پشت سر، آن مرکب را میراند، حضرت رو بحذیفه کرد و فرمود: آنها را شناختى؟ عرضکرد: نه یا رسول اللَّه هیچیک از آنها را نشناختم، حضرت یک یک نام آنها را برد، حذیفه گفت: پس چرا آنان را بقتل نمى- رسانى؟ فرمود: خوش ندارم که عرب بگویند: محمد چون بر اصحاب خود مسلط شد شروع بقتل آنان کرد! و مانند همین حدیث از امام باقر علیه السلام روایت شده جز آنکه در روایت آن حضرت چنین است: که آنها درباره قتل آن حضرت مشورت کردند، و با هم گفتند اگر محمد از تصمیم ما با خبر شد بدو مى‏ گوییم: ما بشوخى سخن میکردیم، و اگر خبر دار نشد که او را بقتل میرسانیم.

و حسن و قتاده گفته‏اند: جریان بدین قرار بود که گروهى از منافقان در غزوه تبوک گفتند: این مرد چنین پندارد که قصرهاى شام و قلعه‏ هاى آن را خواهد گرفت! اوه! چه آرزوى دور و درازى! خداى تعالى سخن آنها را باطلاع آن حضرت رسانید، حضرت دستور داد لشگر توقف کنند پس آنها را خواست و بدانها فرمود: شما چنین و چنان گفته‏اید! در پاسخ گفتند: اى پیغمبر خدا ما بشوخى سخن میراندیم و براى اثبات گفته خود سوگند خوردند، در اینجا بود که این آیه نازل شد: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَیَقُولُنَّ …» تا آخر آیه.

و از کلبى و على بن ابراهیم و ابى حمزه نقل شده که گفته‏اند: در مراجعت آن حضرت از غزوه تبوک سه نفر یا چهار نفر بودند که اینها تمسخر و خنده میکردند و یکى از آنها میخندید ولى سخن نمیگفت، تا اینکه جبرئیل بر آن حضرت نازل شده و جریان را خبر داد، رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- عمار را خواسته بدو فرمود: این چند تن مرا و قرآن را مسخره میکنند، و این جریان را جبرئیل بمن خبر داده، و اگر از آنها بپرسى که چه میگفتند؟ گویند: سخن از راه سفر و سوارگان بمیان بود! عمار بنزد آنها آمده گفت: چرا میخندید؟ گفتند: سخن را از راه سفر و سوارگان بود! عمار گفت: خدا و رسولش راست گفتند، خدایتان بسوزاند که سوختید! آنان که این سخن را شنیدند بنزد پیغمبر- صلى اللَّه علیه و آله- آمده عذر خواهى کردند خداى تعالى آیات فوق را نازل فرمود.

ابن عمر و زید بن اسلم و محمد بن کعب گفته ‏اند: در غزوه تبوک مردى گفت: من دروغگوتر و ترسوتر از اینان- یعنى پیغمبر اسلام و یارانش- ندیده ‏ام، عوف بن مالک که این سخن را شنید بدو گفت: دروغ مى ‏گویى و تو مردى منافق هستى؟ و براى اینکه جریان را باطلاع رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- برساند، بنزد آن حضرت آمد دید خداى تعالى از طریق وحى پیغمبر را از سخن آن شخص مطلع ساخته، گوینده آن سخن نیز براى عذر خواهى بنزد حضرت آمده و گفت: ما بشوخى و مزاح سخن میراندیم، در اینوقت بود که این آیه نازل شد.

و مجاهد گفته: مردى از منافقان گفت: محمد میگوید: شتر فلان کس در فلان دره است در صورتى که وى از غیب خبر ندارد! در اینوقت آیه فوق نازل شد.

و ضحاک گفته: درباره عبد اللَّه بن ابىّ و هم مسلکان فامیل او (از منافقان) نازل شد.

 

 

تفسیر:

«یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ سُورَهٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فِی قُلُوبِهِمْ» در تفسیر این آیه دو قول است:

اول: سخنى است که حسن و مجاهد و جبائى و بیشتر مفسران گفته‏اند که مقصود از آیه اخبار از اینمطلب است که منافقان میترسند اسرارشان فاش گردد و از آن بیمناکند، و معناى آیه این است که: منافقان میترسند خدا بر پیغمبر و مؤمنان سوره‏اى نازل کند که از نفاق و شرک درونى ایشان خبر دهد.

و دنبال این معنى ابو مسلم گفته: آنها از روى تمسخر اظهار ترس میکردند نه از روى حقیقت، زیرا وقتى متوجه شدند که رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- در هر پیش- آمدى و هر چیزى بوحى الهى سخن میگوید از روى تمسخر و خنده بیکدیگر گفتند:مواظب باشید وحى درباره شما نازل نشود.

و جبائى گفته: اینان میترسیدند که آن حضرت در گفتار خود صادق باشد و درباره‏ آنها وحى نازل گردد و رسوا شوند.

و مجاهد گفته: آنان میان خود سخنانى میگفتند سپس دنبال آن سخنان میگفتند:امید است خداوند راز ما را فاش نکند.

دوم- آنکه بگوئیم: در این آیه اگر چه «یحذر …» بصورت خبر ذکر شده ولى معناى آن أمر است مانند آنکه گفته شود: «منافقان باید بترسند از اینکه سوره‏اى درباره آنان نازل شود که از نفاق درونى آنها خبر دهد …» و جهت اینکه خبر بجاى انشاء آمده بخاطر آن است که در مقام تهدید ذکر شده.

«قُلِ اسْتَهْزِؤُا» یعنى اى محمد به این منافقان بگو مسخره کنید، و این کلام تهدیدى است بصورت أمر.

«إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ» خداوند آشکار سازد آنچه را شما ترس آشکار شدنش را دارید. یعنى خداوند براى پیغمبرش درون حال و نفاق شما را آشکار میسازد.

«وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ» یعنى اگر از این عیبجویى آنها از دین و تمسخرشان از رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- و مسلمانان پرسش کنى.

«لَیَقُولُنَّ إِنَّما کُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ»- لام (در یقولن) براى تأکید و قسم است- یعنى میگویند ما براى گذراندن راه سخن میکردیم و در سخنانمان نظر جدّى نداشتیم بلکه براى سرگرمى این سخنان را گفتیم، که عذر آنها از جرم و جنایتشان بدتر است.

«قُلْ» بگو اى محمد «أَ بِاللَّهِ وَ آیاتِهِ» و منظور از آیات حجتها و دلیلها و کتاب خدا است.

«وَ رَسُولِهِ» یعنى محمد- صلى اللَّه علیه و آله- «کُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ» تمسخر میکنید.

آن گاه خداوند به پیغمبر- صلى اللَّه علیه و آله- دستور میدهد که دنبال این سخنان بمنافقان بگوید:«لا تَعْتَذِرُوا» به این عذرهاى دروغین عذر نیاورید.

«قَدْ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ» یعنى شما با این کردارتان کافر شدید پس از آنکه اظهار ایمان کردید آن ایمانى که هر کس آن را اظهار کند حکم به اسلام او میشود، و منظور ایمان‏ حقیقى نیست زیرا در جاى خود ثابت شده که کفر پس از ایمان حقیقى ممکن نیست.[۶] «إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَهٍ مِنْکُمْ نُعَذِّبْ طائِفَهً بِأَنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ» و مجرم در اینجا کافر اصرار ورز بر نفاق، است و در این آیه خداوند سبحان خبر دهد که اگر در اثر توبه از گروهى از آنان بگذرد آن گروه دیگر را که بحال نفاق باقى مانده و توبه نکرده ‏اند عذاب فرماید. و «طائفه» (که در آیه است) در اصل نام جماعت است ولى گاهى بیک نفر هم «طائفه» گفته میشود چنانچه در آیه شریفه‏ «وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَهٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»[۷] که مطابق روایات ما که از ائمه اطهار روایت شده کمترین کسى در شکنجه و عذاب آن دو (یعنى مرد و زن زنا کار) باید حضور یابد یک نفر شخص مؤمن است.

و در روایت آمده که این دو طائفه (که در آیه است) سه نفر بودند که دو نفرشان مسخره میکردند و یک نفر میخندید، و آن یک نفر همان بود که از نفاق خود توبه کرد و خدا از گناه او در گذشت و نامش: مخشى بن حمیر بود.

 

 

[سوره التوبه (۹): آیات ۶۷ تا ۷۰]

الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ یَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ إِنَّ الْمُنافِقِینَ هُمُ الْفاسِقُونَ (۶۷) وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْکُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها هِیَ حَسْبُهُمْ وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِیمٌ (۶۸) کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ کانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّهً وَ أَکْثَرَ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِکُمْ کَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ بِخَلاقِهِمْ وَ خُضْتُمْ کَالَّذِی خاضُوا أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ (۶۹) أَ لَمْ یَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْراهِیمَ وَ أَصْحابِ مَدْیَنَ وَ الْمُؤْتَفِکاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۷۰)

ترجمه‏

مردان منافق و زنان منافق برخى از آنها از برخى دیگرند که بکار بد دستور میدهند، و از کار نیک باز میدارند و دستهاى خود را (از انفاق یا جنگ) نگه میدارند، خدا را فراموش کردند، خدا نیز آنها را فراموش کرد،[۸] براستى که منافقان فاسق‏ (و زشت کار) هستند (۶۷) خدا بمردان و زنان منافق و کافران وعده آتش دوزخ داده که جاویدان در آنند، و همان (آتش دوزخ) آنها را بس است، و خدا لعنتشان کرده و عذابى همیشگى دارند (۶۸) مانند کسانى که پیش از شما بودند و قوت (و نیروى) ایشان از شما بیشتر و اموال و اولادشان از شما زیادتر بود، آنها از بهره (و نصیب) خویش بهره‏مند گشتند شما نیز از بهره خویش بهره‏ور شوید چنانچه گذشتگان شما از نصیب خود بهره‏مند گشتند، شما (در شهوات) فرو رفتید چنانچه آنان فرو رفتند، اینان اعمالشان در دنیا و آخرت باطل گشته، و آنها زیانکارند (۶۹) مگر خبر آنان که پیش از اینان بودند (یعنى) قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهیم و اهل مدین و دهکده‏هاى واژگون شده بآنان نرسیده که پیمبرانشان با دلائل و حجتها بسویشان آمدند، و چنان نبود که خدا بر آنها ستم کند بلکه خودشان در حق خویش ستم میکردند. (۷۰)

 

 

 

بیان آیه ۶۷ تا ۷۰

شرح لغات:

استمتاع: خواستن چیزى است که در آن لذت باشد چه خوراکى و نوشیدنى باشد و چه لذتهاى جنسى.

خلاق: بهره و نصیب، زود رس یا دیر رس.

مؤتفکات: جمع «مؤتفکه» یعنى واژگون شده.

 

 

تفسیر:

خداى سبحان در این آیات حال اهل نفاق را متذکر شده فرماید:

«الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ» یعنى آنها از یکدیگرند و در گرد آمدن‏ بر نفاق و شرک با هم هستند چنانچه مى‏گویى من از فلان کس هستم و فلانى از من است، یعنى کار ما یکى است و با یکدیگر هم عقیده هستیم. و کلبى گفته: یعنى آنها بدین هم هستند. و ابو مسلم گفته: یعنى آنها در رسیدن خشم سخت خداوند بدانها همگى یکسانند.

«یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ» یعنى بشرک و گناهان.

«وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ» یعنى از کارهاى نیکى که خداوند بدانها دستور داده و مردم را بانجام آن وادار کرده.

«وَ یَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ» حسن و قتاده گفته‏اند: یعنى از انفاق اموال خود در راه اطاعت و خوشنودى خدا خوددارى میکنند، و جبائى گفته: یعنى از جهاد در راه خدا خود دارى میکنند.

«نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ» أصم گفته: یعنى آنها طاعت خدا را واگذاردند خداوند نیز آنها را در آتش واگذارد و رحمت و پاداش نیک خود را از آنان بازداشت. و برخى گفته‏اند: یعنى آنها خداى را بدست فراموشى سپردند چون اندیشه نکردند که آنها را خدایى است که پاداش نیک و کیفرشان دهد تا این اندیشه آنها را از کفر و کارهاى زشت باز دارد خدا نیز آنان را از نظر پاداش همانند فراموش شدگان کرد، و اینکه لفظ نسیان و فراموشى در اینجا آورده شد بخاطر یک سنخ بودن کلام است و گرنه اسناد نسیان بخداى تعالى جایز نیست.

«إِنَّ الْمُنافِقِینَ هُمُ الْفاسِقُونَ» یعنى بیرون شدگان از ایمان بخدا و پیغمبر و از اطاعت او هستند، و برخى گفته‏اند فاسقان: یعنى سرگردانان در شرک.

«وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْکُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ» در این آیه خداوند بهر دو دسته یعنى آنان که تظاهر باسلام میکنند ولى در باطن کافرند، و کافران وعده آتش دوزخ داده است، و اینکه منافقان را جداى از کافران ذکر فرموده با اینکه نفاق در حقیقت کفر است بدانجهت بود که براى هر یک جداگانه وعده دوزخ را بیان کند.

«خالِدِینَ فِیها» جاویدانند در آن.

«هِیَ حَسْبُهُمْ» یعنى آتش دوزخ و کیفر آن برابر گناه آنان است. چنانچه گویى: من‏ تو را برابر آنچه انجام داده‏اى شکنجه کنم.

«وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ» یعنى از بهشت و خیر خود دورشان کند.

«وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِیمٌ» یعنى عذابى جاویدان که زوال نپذیرد.

«کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ» زجاج و جبائى گفته ‏اند: یعنى این وعده‏اى که بر نفاق و تمسخر شما داده شد همانند وعده‏اى است که بکافران پیش از شما که رفتارى همانند رفتار شما داشتند داده شده بود. و برخى گفته‏اند: یعنى رفتار شما مانند رفتار کافران پیش از شما است.

«کانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّهً» یعنى در نیروى بدنى از شما نیرومندتر بودند.

«وَ أَکْثَرَ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً» و مال و اولادشان بیش از شما بود ولى بدانها سودى نداد و عذاب خداوند آنها را فرا گرفت.

«فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ» یعنى از نصیب و بهره‏اى که در دنیا داشتند بهره‏مند شدند، یعنى آنها را در شهوات نامشروع و مواردى که خداوند نهیشان کرده بود مصرف کردند. و سپس نابود گشتند.

«فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِکُمْ کَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ بِخَلاقِهِمْ» یعنى شما نیز بهره خود را در دنیا گرفتید چنانچه آنها بهره خود را گرفتند.

«وَ خُضْتُمْ کَالَّذِی خاضُوا» شما نیز در کفر خود و تمسخر بمؤمنان فرو رفتید چنانچه پیشینیان شما در آن فرو رفتند.

«أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ» یعنى آن اعمالى که از مؤمنان بصورت طاعت پذیرفته شود مانند انفاق در راههاى خیر و صله رحم و اعمال دیگر.

«فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ» زیرا در آخرت که مستحق پاداش نیستند، و در دنیا نیز بخاطر کفر و شرکشان مستحق تعظیم و احترام نیستند.

«وَ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ» یعنى خود را بواسطه گناهان هلاکت بار بزیان و نابودى انداختند.

از ابن عباس روایت شده که در این آیه بمثل معروف «ما أشبه اللیله بالبارحه»[۹] تمثل‏ جسته و دنبال آن گفته: منظور از گفتار خداى تعالى‏ «کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ» بنى اسرائیل هستند که ما بدانها تشبیه شده‏ایم، و اینقدر میدانم که گفت:[۱۰] سوگند بدانکه جانم بدست او است شما از آنها (یعنى بنى اسرائیل) پیروى خواهید کرد تا بدانجا که اگر مردى از آنها بسوراخ سوسمارى رفته باشد شما هم در آن خواهید رفت.

و مانند این حدیث از أبى هریره از أبى سعید خدرى از رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- روایت شده که آن حضرت فرمود: همانا شما وجب به وجب و ذراع بذراع و باع به باع.[۱۱] کارهاى مردمان گذشته را پیش خواهید گرفت، تا بدانجا که اگر یکى از آنها در سوراخ سوسمارى رفته باشد شما هم خواهید رفت، اصحاب عرضکردند: اى رسول خدا یعنى همان کارهایى را که مردم فارس و روم و اهل کتاب انجام داده‏اند؟ فرمود: مگر مردم جز آنها هستند! و عبد اللَّه بن مسعود گفته: شما در روش و رفتار شبیه‏ترین مردم به بنى اسرائیل هستید، که رفتار آنها را مو بمو پیروى خواهید کرد، جز آنکه من ندانم آیا گوساله پرستى هم خواهید کرد یا نه.

و حذیفه گفته: منافقانى که در میان شما هستند بدتر از منافقان زمان رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- میباشند، بدو گفته شد: چگونه؟ در پاسخ گفت: بدانجهت که آنها نفاق خود را مخفى میکردند و اینان نفاقشان را آشکار میسازند.

و روایات فوق را بجملگى ثعلبى در تفسیر خود آورده است.

«أَ لَمْ یَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» یعنى آیا به این منافقان که توصیفشان گذشت اخبار آنان که پیش از آنها بودند نرسیده است! «قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْراهِیمَ وَ أَصْحابِ مَدْیَنَ» در اینجا خداى سبحان‏ سرگذشت ملتهاى گذشته و جریان نابودى آنان را بخاطر تکذیب پیمبرانشان یاد آورى فرموده تا اینان آسوده خاطر نباشند که عذابى مانند عذاب آنان بر ایشان فرود نیاید، و جریان آنها چنین بود که قوم نوح را بوسیله غرق شدن نابود کرد، و قوم هود- یعنى عاد- را بباد صرصر، و قوم صالح– یعنى ثمود- را به زلزله، و قوم ابراهیم را با گرفتن نعمتهاى خود و هلاکت نمرود، و اصحاب مدین یعنى آن شهرى که قوم شعیب در آن بودند بعذاب ابر آتشبار[۱۲] هلاک ساخت. و برخى گفته‏اند «مدین» نام کسى است که آن شهر بدو منسوب گشته و شرحش پیش از این گذشت.

«وَ الْمُؤْتَفِکاتِ» یعنى شهرهاى واژگون شده، و آنها سه شهر بود که قوم لوط در آنها زندگى میکردند که خدا آنها را فرو برد و شهر را بر سرشان واژگون ساخت.

«أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ» یعنى بحجتها و معجزات.

«فَما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ» خدا در مورد نابود کردنشان بآنان ستم نمى‏کند.

«وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ» بلکه از روى استحقاق آنها را کیفر کند، چون مانند شما پیمبران خدا را تکذیب کردند و خدا نیز بکیفر کفر و نافرمانى نابودشان ساخت.

 

 

[سوره التوبه (۹): آیات ۷۱ تا ۷۳]

وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ یُطِیعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (۷۱) وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ مَساکِنَ طَیِّبَهً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۷۲) یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ (۷۳)

ترجمه:

مردان و زنان مؤمن دوستدار (و کمککار) یکدیگرند بمعروف وامیدارند، و از منکر باز میدارند، نماز بپا میدارند، و زکات میدهند، و خدا و پیغمبرش را فرمان مى‏برند، اینان را خدا مورد رحمت خویش قرار میدهد، که براستى خدا نیرومند و فرزانه است (۷۱) خدا بمردان و زنان با ایمان بهشتهایى را وعده داده که نهرها در آن جارى است و در آن جاویدانند و جایگاههاى پاکیزه در بهشتهاى عدن، و خوشنودى خدا (از آنها) بزرگتر (از همه این نعمتها) است، و کامیابى بزرگ همین است (۷۲) اى پیغمبر با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنها سخت بگیر و جایگاهشان دوزخ است که بد منزلگاهى است (۷۳).

 

 

 

بیان آیه ۷۱ تا ۷۳

شرح لغات:

عدن: با اقامت و خلود (جاوید) در معنى نظیر یکدیگرند. و معدن نیز از همین باب است.

رضوان: مصدر «رضى یرضى» (بمعنى خوشنود بودن) است.

جهاد: ممارست کار دشوار. و اصل آن از جهد (کوشش) است.

 

 

تفسیر:

چون خداى تعالى شرح حال منافقان و توصیف خصلتهاى زشت آنان را نمود حکمت (کلام) اقتضا میکرد تا اوصاف مؤمنان و شرح حال ایشان را نیز بیان فرماید که از نظر بیان نقیض، پس و پیش کلام بیکدیگر متصل باشد، و از اینرو فرمود:

«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ» یعنى یار و کمککار همدیگرند، و هر یک از آنها خود را ملزم بیارى و دوستى رفیق خود میداند تا آنجا که زن وسائل سفر شوهر خود را فراهم کند، و در غیاب او وظیفه وفادارى را انجام دهد، و آنها در برابر دشمنان یک‏صدا و یک دست هستند.

«یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ» و منظور از معروف چیزهایى است که خداوند فعل آن را واجب کرده یا از نظر عقلى یا شرعى مردم را بدان واداشته.

«وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ» و «منکر» آن چیزهایى است که خداوند انجام آن را قدغن کرده و از نظر عقل و یا شرع بکناره‏گیرى آن دستور فرموده.

«وَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ یُطِیعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» یعنى مداومت بر خواندن نماز و پرداخت زکات دارند و در جایى که خداى تعالى دستور فرموده صرف‏ میکنند، و از خدا و رسولش فرمانبردارى کرده و روى خواسته و خوشنودى آن دو گام بر میدارند.

«أُولئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّهُ» یعنى آنان که داراى چنین اوصافى هستند خداوند آنان را در آخرت مورد رحمت خود قرار دهد.

«إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ» یعنى برحمت و عذاب، هر دو توانا است و هر کدام را در جاى خود مى‏نهد، و این آیه دلیل است بر اینکه أمر بمعروف و نهى از منکر واجب عینى است، زیرا آن دو را از صفات همه مؤمنان بشمار آورده و مخصوص بدسته خاصى نکرده است.

«وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» یعنى جویها از زیر درختهاى آن روانست.

«خالِدِینَ فِیها وَ مَساکِنَ طَیِّبَهً» یعنى زندگى در آن گوارا است، و خدا آن مسکنها را از درّ و یاقوت سرخ و زبر جد سبز بنا فرموده که آزار و رنجى در آنها نیست، چنانچه حسن گفته است.

«فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ» یعنى در بهشتهاى ماندگار و جاویدان.

و ابن مسعود گفته: «عدن» نام وسط بهشت است.

و ضحّاک گفته: شهرى است در بهشت که رسولان و پیمبران و شهیدان و امامان راهنما در آنجا سکونت دارند و مردم در اطراف آنها مسکن دارند، و بهشتهاى دیگر در اطراف آنها بنا شده.

و مقاتل و کلبى گفته‏اند: «عدن» بلندترین درجات بهشت است، و چشمه «تسنیم» در آنجاست، و بهشتهاى دیگر در اطراف آن قرار دارد، و از روزى که خدا آن را آفریده پوشیده است، تا آن گاه که خداوند صاحبانش را که همان پیمبران و شهیدان و مردمان شایسته و صالح باشند و هر که را خدا بخواهد در آن منزل دهد، و کاخهایى از درّ و یاقوت و طلا در آن است، و باد خوشى از زیر عرش میوزد و تلهایى از مشک سفید را با خود برداشته بر آنها در آورد.

و از پیغمبر- صلى اللَّه علیه و آله- روایت شده که فرمود: «عدن» آن خانه‏اى است که خدا آفریده و چشمى آن را ندیده و بر دل افراد بشر خطور نکرده و جز سه دسته در آن مسکن نگیرند: پیمبران، صدیقان، شهیدان، خداى عز و جل بدان گوید: خوشا بحال کسى که در تو در آید.

«وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ» و خوشنودى خداى تعالى از آنها، بالاتر از همه اینها است.

جبائى گفته: و اینکه خوشنودى خدا بالاتر از همه آن پاداشها است بدان جهت است که هیچیک از آنها جز بواسطه خوشنودى او حاصل نگردد، و همان خوشنودى او است که انسان را بدان ثواب وادار کند.

و حسن گفته: بدانجهت است که سرورى که از رضایت خدا بر انسان دست دهد از همه آنها بالاتر است.

«ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ» یعنى این نعمتهایى که شرحش داده شد کامیابى بزرگى است که چیزى بزرگتر از آنها نیست. آن گاه خداى سبحان دستور جهاد داده فرماید:

«یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ» یعنى با شمشیر و کارزار.

«وَ الْمُنافِقِینَ» و در اینکه جهاد با منافقان چگونه است اختلاف شده:

جبائى گفته: یعنى با زبان و موعظه و تهدید. و دیگرى گفته: یعنى با اجراء حدود بر آنها، زیرا بهره آنها در اینباره بیش از دیگران بوده‏[۱۳]، و برخى چون ابن مسعود گفته‏اند: جهاد با منافقان بسه نوع است،- یعنى بهر نوع که ممکن بود-:

نخست بوسیله دست، و اگر نتوانست با زبان، و اگر با زبان هم نتوانست با دل و قلب، و چنانچه قدرت نداشت روى خود را بدانها ترش کند.[۱۴] و در قرائت اهل بیت علیهم السلام چنین است: «جاهد الکفار بالمنافقین» (با کفار بوسیله منافقان پیکار کن) و فرموده‏اند این معنى بدانجهت است که پیغمبر- صلى اللَّه علیه و آله- چنان نبود که با منافقان جنگ کند بلکه بهر ترتیب میتوانست با آنها مدارا میکرد و جلب رضایت آنها را میفرمود، چون منافقان تظاهر بکفر خود نمیکردند بلکه بر عکس تظاهر بایمان میکردند و صرف اینکه خداى تعالى عالم بکفر باطنى آنها بود موجب قتل آنها نمى‏شود.

«وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ» یعنى سخن درشت و سخت بدانها بگو و با آنها مدارا نکن.

«وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ» و جایگاه آن هر دو دسته (کفار و منافقان) و مسکنشان دوزخ است.

«وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ» و بد جایگاه و مأوایى است.

 

 

[سوره التوبه (۹): آیه ۷۴]

یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا کَلِمَهَ الْکُفْرِ وَ کَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا وَ ما نَقَمُوا إِلاَّ أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْراً لَهُمْ وَ إِنْ یَتَوَلَّوْا یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَلِیماً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ وَ ما لَهُمْ فِی الْأَرْضِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ (۷۴)

ترجمه:

اینان بخدا قسم میخورند که چیزى نگفته‏اند ولى محققاً سخن کفر را گفته‏اند.

و پس از (اظهار) اسلامشان کافر شدند و آهنگ کارى را که بدان نرسیدند کردند، و کینه (و عقده) اى (در دل) نداشتند جز آنکه خدا و رسول او از کرم خود آنان را (بى‏نیاز و) توانگر ساختند، پس اگر (با اینحال نیز) توبه کنند براى آنها بهتر است، و اگر روى بگردانند خداوند آنان را در دنیا و آخرت بعذابى دردناک معذب خواهد کرد، و در روى زمین یار و یاورى نخواهند داشت (۷۴).

 

 

بیان آیه ۷۴

شرح لغات:

همّ: آهنگ مقارن با انجام فعل است، و به آهنگ تنها «همّ» نگویند مگر آنکه بحد نهایى قوت در نفس برسد (یعنى تصمیم قطعى).

نیل: رسیدن بکار است.

نقم: ناخوش داشت.

فضل: فزونى در خیر و نیکى است. و تفضل آن فزونى در خیرى را گویند که قادر بر آن میتواند بکند و میتواند نکند.

 

 

شأن نزول:

در اینکه این آیات درباره چه کسانى نازل شده چند قول است:

۱- ابن عباس گفته: رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- در سایه درختى نشسته بود و رو باصحاب خود کرده فرمود: هم اکنون شخصى بنزد شما میآید و با دیدگان شیطان بشما نگاه میکند، طولى نکشید که مردى کبود چشم از راه رسید رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- او را پیش خود خواند و فرمود: چرا تو و یارانت مرا دشنام میدهید؟ آن مرد رفت و یاران خود را بیاورد و همگى بخدا قسم خوردند که سخنى نگفته ‏اند در اینوقت آیه فوق نازل گشت.

۲- ضحاک گفته: منافقان بهمراه رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- بتبوک رفتند، و هر گاه با هم خلوت میکردند به رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- و اصحاب آن حضرت دشنام میدادند و در دین طعن میزدند، حذیفه (که سخنان آنها را شنیده بود) ماجرا را برسولخدا- صلى اللَّه علیه و آله- گزارش داد، حضرت بدانها فرمود: این سخنها چیست که از شما بمن گزارش داده ‏اند؟ آنها قسم خوردند که سخنى نگفته ‏اند.

۳- کلبى و مجاهد و محمد بن اسحاق گفته ‏اند: این آیه درباره جلاس بن سوید- بن صامت نازل شد و جریان از اینقرار بود که روزى رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- در تبوک خطبه‏ اى خواند و منافقان را در آن خطبه گوشزد کرده و آنها را پلید نامید و نکوهششان کرد، جلاس که این سخن را شنید گفت: بخدا قسم اگر محمد در این سخنان که میگوید صادق و راستگو است ما از خران پست‏تریم، عامر بن قیس سخن جلاس را شنید و گفت: آرى بخدا قسم محمد راستگو است و شما از خران پست‏ترید، این جریان گذشت تا وقتى که رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- بمدینه بازگشت عامر بن- قیس بنزد آن حضرت رفته و سخن جلاس را بآن حضرت گفت، جلاس عرضکرد: اى رسول خدا عامر دروغ میگوید، حضرت بهر دوى آنها دستور داد در کنار منبر بروند و قسم بخورند، جلاس در پاى منبر بپاخاست و قسم خورد که این حرف را نزده است، عامر نیز بدنبال او برخاست و بخدا قسم خورد که او این حرف را زده است آن گاه عامر ادامه داده گفت: خدایا هر کدام از ما را که راستگو هستیم بوسیله آیه‏ اى بر پیغمبرت آشکار فرما، رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- و مؤمنان نیز آمین گفتند، هنوز مردم از آن مجلس برنخاسته بودند که این آیه بوسیله جبرئیل بر آن حضرت نازل شد، و چون بجمله‏ «فَإِنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْراً لَهُمْ» رسید جلاس بر خاست و گفت: مى‏ شنوم که خداوند توبه را بر من عرضه داشته، عامر بن قیس راست گفت و من این سخن را گفتم ولى اکنون بدرگاه خدا توبه میکنم، رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- نیز توبه ‏اش را پذیرفت.

۴- قتاده گفته: این آیه درباره عبد اللَّه بن ابىّ بن سلول نازل شد که گفت: «اگر بمدینه بازگشتیم عزیزتر (که منظور خودش بود) خوارتر را (که منظورش رسول خدا بود) از آن شهر بیرون خواهد کرد»[۱۵].

۵- زجاج و واقدى و کلبى گفته‏اند: آیه در شأن أهل عقبه نازل شد و آنها کسانى بودند که هم عهد شدند تا در مراجعت از تبوک در عقبه (نام گردنه‏اى بوده) رسول خدا را بطور ناگهانى بقتل برسانند بدین ترتیب که نخست تسمه زیر شکم شتر آن حضرت را قطع کنند و سپس بدو حمله کنند (یا شتر را رم دهند) رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- از تصمیم آنها خبر داد، و این سخن از معجزات آن حضرت بود، زیرا اطلاع از چنین جریانى جز بوسیله وحى خداى تعالى ممکن نیست، و بالجمله رسول خدا- صلى اللَّه- علیه و آله- راه عقبه را پیش گرفت، و عمار و حذیفه نیز همراه وى بودند که یکى در جلوى مرکب آن حضرت راه میرفت و دیگرى در پشت سر آن، و بمردم دستور فرمود از میان دره بروند، و آنان که تصمیم قتل آن حضرت را گرفته بودند دوازده یا پانزده نفر بودند بنا بر اختلافى که در اینباره هست، رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- آنها را شناخت و نام یک یک آنها را برد. و داستان آنها در کتاب واقدى بطور مشروح نقل شده.

و امام باقر علیه السلام فرمود: دوازده نفر آنها از قریش بودند و چهار نفر دیگر از سایر عرب.

 

 

 

تفسیر

خداى تعالى در این آیات اسرار منافقان را فاش کرده فرماید:

«یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا …» اینان بدروغ سوگند میخورند که این سخنان را نگفته ‏اند … و بدنبال آن قسم میخورد که چنین نیست و آن سخن را گفته ‏اند، زیرا «لام» در جمله «لَقَدْ قالُوا» لام قسم است، و منظور از «کلمه کفر» هر کلمه‏اى است که بوسیله آن نعمتهاى الهى انکار شود، و آنها چنان بودند که در دین اسلام طعنه میزدند.

«وَ کَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ» و پس از اظهار اسلام کفر ورزیدند، یعنى کفر باطنى ایشان آشکار شد.

«وَ هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا» در این جمله سه قول است:

۱- کلبى و مجاهد و دیگران گفته ‏اند: یعنى در شب عقبه تصمیم بقتل رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- و رم دادن شتر آن حضرت گرفتند.

۲- قتاده و سدّى گفته ‏اند: یعنى آهنگ بیرون کردن رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- را از مدینه کردند ولى نتوانستند منظور خود را عملى کنند.

۳- جبائى گفته یعنى در صدد ایجاد اختلاف و دو بهمزنى میان اصحاب آن حضرت بر آمدند.

«وَ ما نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ» یعنى اینان مخالف آنچه را بر ایشان واجب بود رفتار کردند، و بجاى سپاسگزارى نعمت ناسپاسى کردند، و بیان مطلب این است که اینان در جایى بصدد انتقام بر آمدند که جاى انتقام نبود زیرا مسلمانان گناهى نداشتند که آنها در صدد انتقام آن باشند، بلکه خداى تعالى غنائم جنگى را براى آنها مباح فرموده بود و بدینوسیله توانگرشان کرد و در چنین موردى شایسته بود که آنها سپاس آن نعمتها را بجاى آرند ولى کفران کردند، و نظیر اینمطلب نیز در سوره مائده در ذیل آیه‏ «قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا …» گذشت.

«فَإِنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْراً لَهُمْ» یعنى اگر این منافقان توبه کنند و بحق بازگردند براى دنیا و آخرت ایشان بهتر است زیرا بدینوسیله رضایت خدا و رسولش را جلب کرده ببهشت دست یافته‏اند.

«وَ إِنْ یَتَوَلَّوْا» و اگر از حق و گام نهادن در راه راست روى بگردانند.

«یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَلِیماً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ» خداوند بعذابى دردناک عذابشان کند، اما در دنیا بحسرت و اندوه و بدنامى، و اما در آخرت بعذاب دوزخ.

«وَ ما لَهُمْ فِی الْأَرْضِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ» و اینان را در روى زمین نه دوستى باشد، و نه یاورى که آنها را یارى کند و عذاب خدا را از آنها دفع کند.

 

 

[سوره التوبه (۹): آیات ۷۵ تا ۷۸]

وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ (۷۵) فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (۷۶) فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلى‏ یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ (۷۷) أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ (۷۸)

ترجمه:

برخى از آنها با خدا عهد بست که اگر خدا از فضل خویش (چیزى) بما عطا کند ما (نیز بفقیران) تصدق کنیم و از مردمان شایسته گردیم (۷۵) ولى چون خدا از فضل خود بدانها عطا کرد بخل ورزیدند و روى گردانده (از حق) اعراض کردند (۷۶) خدا (نیز) براى این کردارشان در دل آنها تا روزى که او را (یعنى خداوند و یا کیفر کردارشان را) دیدار کنند نفاق انداخت، براى آن تخلفى که از وعده خود با وى کردند، و براى آنکه آنها دروغ میگفتند (۷۷) آیا نمیدانند که خداوند باطن کار و سخنان سرّى آنها را میداند، و محققاً باسرار پنهانى آگاهست (۷۸).

 

 

بیان آیه ۷۵ تا ۷۸

شرح لغات:

معاهده: آنست که انسان بگوید: «بر عهد و پیمان خدا فلان کار را خواهم کرد» و با این جمله آن کار را بر خود واجب ساخته، و خداى تعالى بدان کار حکم کرده، و در شرع اسلام آن عمل بر او واجب گردد.

بخل: خود دارى از عطاى مال بسائل است بخاطر آنکه عطاى آن بر وى دشوار آید، و در شرع اسلام بخوددارى کردن از پرداخت مال واجب اطلاق شود زیرا کسى که از دادن زکات خوددارى کند بدان بخل کرده.

«أعقبه»: (در جمله و أعقابهم) بمعناى پرداختن و بجاى نهادن است و گاهى نیز بمعناى پاداش و کیفر دادن میآید، نابغه گوید:

فمن أطاع فأعقبه بطاعته‏ کما أطاعک و ادلله على الرشد
و من عصاک فعاقبه معاقبه تنهى الظلوم و لا تقعد على ضمد[۱۶]

نجوى: سخن پنهانى و پوشیده. و اصل این لغت از «نجوى» بمعناى دور است، که چون دو نفر با هم رازگویى کنند همانند آن است که از دیگران فاصله گرفته و دور شده‏اند از اینرو بسخن گفتن آنان نجوى گفته‏اند، و برخى گفته‏اند از «نجوه» بمعناى جاى بلندى که سیل آن را فرا نگیرد گرفته شده و گویا سخن گفتن دو نفر رازگو چنان است که دست دیگرى بدان نرسد.

 

 

شأن نزول:

از ابى امامه باهلى نقل شده و در روایت مرفوعى نیز روایت شده که این آیات درباره ثعلبه بن حاطب که مردى از انصار بود نازل شد، و او مردى بود که برسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- عرض کرد: از خدا بخواه تا مالى روزى من گرداند، حضرت در پاسخش فرمود: اى ثعلبه مال اندکى که شکرش را بجاى آرى بهتر از مال بسیارى است که تاب آن را نداشته باشى! مگر نمیخواهى به پیامبر خدا اقتدا کنى (و از وى پیروى داشته باشى؟) سوگند بدانکه جانم بدست اوست اگر بخواهم کوه‏ها بصورت طلا و نقره در آمده و در همراهم روان گردد خواهد شد (ولى در همین حالى که هستم براى من بهتر است)! ثعلبه (آن روز برفت و پس از چند روزى) دوباره بنزد آن حضرت آمده گفت:

اى رسول خدا از خدا بخواه تا مالى روزى من گرداند، و سوگند بدانکه تو را براستى مبعوث برسالت فرموده اگر خدا مالى روزى من کرد بهر صاحب حقى حق او را از آن مال میپردازم.

رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- دعا کرده گفت: خدایا مالى روزى ثعلبه گردان، ثعلبه پس از این دعا برفت و گوسفندى گرفت، و این گوسفند همانند کرم خاکى زمین بسرعت افزایش یافت تا جایى که شهر مدینه بر او تنگ شد و بیکى از درّه ‏هاى اطراف رفت، ولى باز هم در اثر ازدیاد گوسفندان ناچار شد از آنجا هم دورتر برود و همین دورى سبب شد که از حضور بجماعت و نماز جمعه محروم گردد، تا اینکه رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- براى گرفتن زکات مأمور خود را بنزد وى فرستاد، ثعلبه حاضر بپرداخت زکات نشد و بخل ورزید و در پاسخ مأمور آن حضرت گفت: این که از ما مطالبه میکنید نوعى جزیه است (که از کفار دریافت میکنید، و این هم یک نوع باج و خراجى است)! رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- که این سخن را شنید (دو بار) فرمود: اى واى بر ثعلبه، اى واى بر ثعلبه و دنبال آن آیات فوق نازل گردید.

و از ابن عباس و سعید بن جبیر روایت شده که ثعلبه بیکى از مجالس انصار آمده و آنها را گواه گرفته و گفت: اگر خدا از فضل خویش بمن چیزى بدهد زکاتش را میدهم و حق هر کس را که در آن حقى داشته باشد میپردازم، و بخویشاوندان رسیدگى میکنم، خداى تعالى او را آزمایش کرد، بدین ترتیب که عموزاده او از دنیا رفت و ثروتى از وى بدو رسید ولى ثعلبه بعهد خویش وفا نکرد، و در این باره آیات فوق نازل گشت.

حسن و مجاهد گفته‏ اند: آیات فوق درباره ثعلبه بن حاطب و معتب بن قشیر که هر دو از طائفه عمرو بن عوف بودند نازل گشت، و آن دو گفتند: اگر خدا مالى روزى ما کرد صدقه خواهیم داد ولى چون خدا مالى روزى ایشان کرد بدان بخل ورزیدند.

ضحاک گفته: آیات فوق درباره چند تن از منافقان بنامهاى: نبتل بن حارث، و جدّ بن قیس، و ثعلبه بن حاطب و معتب بن قشیر نازل گشت.

و کلبى گفته: این آیات درباره حاطب بن ابى بلتعه نازل گشت که او مال التجاره اى در شام داشت و رسیدن آن مال بطول انجامید و همین سبب شد که او در مضیقه سختى قرار گرفت، و از اینرو قسم خورد که اگر خدا آن مال را بوى برساند صدقه بدهد، و چون خداوند مال مزبور را بدو رسانید بر طبق قسمى که خورده بود رفتار نکرد.

 

 

تفسیر:

خداى سبحان در این آیات وضع منافقان را که در آیات پیش نامشان مذکور گشته بیان کرده چنین فرماید:«وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ» یعنى اگر از روزى خویش بما عطا کند بفقیران صدقه دهیم.

«وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ» و در نتیجه بسبب انفاق آن در راه خدا و صله رحم و مواسات با نیازمندان از شایستگان گردیم.

«فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ» و چون همان را که خواسته بودند خداى تعالى بدیشان‏ عطا فرمود، و مالى که آرزو کرده بودند روزیشان کرد.

«بَخِلُوا بِهِ» از وفاى بعهد و پیمان خود دارى کردند و حق خداى را از آن دریغ داشتند.

«وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ» و از انجام آنچه خداوند مأمور ساخته بود سرپیچى کرده و از دین خداى تعالى روگردان شدند.

«فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ» و همین بخل ورزیدن آنها از انجام دستور خداى تعالى، موجب جایگیر شدن نفاق در دلهاى ایشان گشت، و این معنایى است که حسن در تفسیر آیه گفته است.

و مجاهد گوید: معناى آیه این است که خداى تعالى بدین سبب آنان را از توبه محروم ساخت چنانچه نسبت به شیطان چنین کرد، و منظورش از این سخن آن است که خداى تعالى با این کلام ما را آگاه ساخت که آنها توبه نمى‏کنند چنانچه از وضع شیطان نیز خبر داد که وى توبه نخواهد کرد زیرا قدرت توبه را از وى سلب فرمود.

«إِلى‏ یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ» یعنى تا روزى که کیفر بخل خود را دیدار کنند، و منظور از دیدار بخل (که ضمیر بدان باز میگردد) کیفر بخل است، چنانچه در گفتار خداى تعالى: «أَعْمالُهُمْ کَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ»[۱۷] همین معنى منظور است.

و بنا بر قول دوم (که فاعل أعقب خداوند باشد ضمیر در «یلقونه» نیز بدو باز گردد) و منظور دیدار خداوند است، یعنى روزى که کسى مالک سود و زیانى در آن روز نیست جز خداى تعالى، و خداوند در این آیه خبر از حال این منافقان دهد که بر حال نفاق خواهند مرد و همین طور هم شد و این خود یکى از معجزات رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- بود (که از آینده خبر داد).

«بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ» یعنى این تباهى حال از کردار بد آنها بدیشان رسید و آن کردار بد همان خلف وعده و دروغ ایشان بود.

«أَ لَمْ یَعْلَمُوا» یعنى آیا این منافقان نمیدانند.

«أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ» که خداوند آنچه در دلهاى خویش پنهان کنند میداند.

«وَ نَجْواهُمْ» و هم آنچه را در میان خود بطور سرّى و راز گویند؟ و این جمله بصورت استفهام است و منظور توبیخ و سرزنش آنها است، و غرض این است که اینان باید این حقیقت را بدانند.

«وَ أَنَّ اللَّهَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ» و هم بدانند که خدا داناى هر نادیده‏اى است.

و غیوب: جمع غیب است، و غیب چیزى است که به احساس نیاید. و معناى آیه این است که خدا میداند هر چه را از بندگان و ادراک آنان پوشیده باشد چه موجود باشد و چه معدوم و بهر طریقى که بتوان بعلم آن پى برد، زیرا «علام» صیغه مبالغه است.

و آیه‏ «فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً …» دلالت دارد بر اینکه برخى از گناهان چنان است که انسان را بگناهان دیگر میخواند زیرا اینان چون در اداى حق سستى کردند همین کار آنها را تا هنگام مرگ در حال نفاق و دورویى نگاه داشت چنانچه برخى از طاعتها و فرمانبرداریهاى خداوند نیز اینچنین است که انسان را بکار نیک و اطاعت دیگرى میکشاند، و ترتیب شرایع دین بر همین منوال بوده. و مطلب دیگرى که از این آیه استفاده میشود آنست که خلف وعده و خیانت و دروغ از اخلاق مردمان منافق است، و در روایت صحیح از رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- روایت شده که آن حضرت فرمود:

نشانه منافق سه چیز است:

1- چون حدیث کند دروغ گوید.

2- و چون وعده دهد خلف کند،

3- و چون امانتى نزدش بسپارند بدان خیانت کند.

 

 

 

[سوره التوبه (۹): آیات ۷۹ تا ۸۰]

الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فِی الصَّدَقاتِ وَ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ إِلاَّ جُهْدَهُمْ فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۷۹) اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّهً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ (۸۰)

ترجمه:

آنان که عیبجویى میکنند از آن دسته مؤمنانى که در کار انفاق زیاده از آنچه بر ایشان واجب است انفاق کنند، و نیز بر آن دسته (از مؤمنان) که جز باندازه استطاعت و طاقتشان (براى انفاق چیزى) نمییابند، و آنان را مسخره میکنند، خدا (در عوض) تمسخرشان کند، و عذابى دردناک دارند (۷۹) برایشان آمرزش بخواه یا براى ایشان آمرزش نخواه، اگر هفتاد بار براى آنها آمرزش بخواهى هرگز خدا آنها را نخواهد آمرزید، و این بدانجهت است که اینان بخدا و پیامبرش کافر شدند و خدا مردمان فاسق را هدایت نمیکند (۸۰).

 

 

بیان آیه ۷۹- ۸۰

شرح لغات‏

مطوّع- در اصل متطوع بوده- و تطوع: هر کارى است که انسان در انجام آن شایسته مدح و ستایش باشد ولى در ترک آن مذمتى نداشته باشد و نظیرش در لغت: نافله و مستحبّ است.

جهد:- بفتح جیم و ضمّ آن هر دو بیک معنى است- و آن واداشتن نفس است بدانچه بر آن دشوار و سخت باشد، و برخى گفته ‏اند: جهد- بفتح جیم- در کار استعمال گردد و بضم جیم- در قوت و روزى استعمال شود. و قتیبى گفته: جهد- بفتح جیم مشقت است، و بضم جیم بمعناى طاعت و فرمانبردارى است.

تفسیر:

در اینجا خداوند بنحو دیگرى آنان را توصیف کرده فرماید:

«الَّذِینَ یَلْمِزُونَ‏ الْمُطَّوِّعِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فِی الصَّدَقاتِ» یعنى عیبجویى کنند از مؤمنانى که بطور استحباب صدقه دهند (بى‏آنکه بر آنها واجب باشد)، و بر آنها طعن زنند.

«وَ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ» یعنى و عیبجویى کنند بر آن کسانى که جز بمقدار طاقت و استطاعت خود چیزى نیابند، و در نتیجه بچیز اندکى صدقه دهند.

گویند: عبد الرحمن بن عوف یک کیسه درهم بنزد رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- آورد و آن درهمها باندازه‏اى بود که مشت را پر میکرد. و عقبه بن زید حارثى یک صاع (سه کیلو) خرما آورد و عرضکرد: اى رسول خدا من باندازه دو صاع خرما کار کردم، یک صاع آن را براى زن و بچه‏ام گذاردم و یک صاع دیگر را بپروردگار خود وام دادم. و زید بن اسلم نیز چیز مختصرى آورد، در اینجا بود که معتب بن قشیر و عبد اللَّه بن نبتل (دو تن از مردمان منافق) گفتند: عبد الرحمن مردى است ریا کار که تظاهر را دوست دارد و خوش دارد نامش بر سر زبانها بیفتد و نیز گفتند: خداوند از یک صاع خرما بى‏نیاز و مستغنى است، و خلاصه آنها از کسانى که بمقدار زیادترى صدقه میدادند بنام ریاکارى عیبجویى میکردند، و از آنها که کمتر داشتند بهمان عنوان کمى و ناچیزى زبان عیبجویى بر آنها باز میکردند.

«فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ» یعنى استهزاشان میکردند.

«سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ» یعنى خدا بکیفر تمسخرشان آنها را تمسخر کند آن گاه که بسوى دوزخ روند.

«وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» یعنى عذابى دردناک و الم انگیز. و در روایت است که از رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- سؤال شد: کدام صدقه بهتر است؟ فرمود: آنچه را شخص نیازمند فقیر طاقت آن را داشته باشد.

«اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ» صیغه «استغفر» صیغه امر است ولى مقصود مبالغه در نومید ساختن از آمرزش است، یعنى اگر بر طبق دستور و فرمان نیز براى آنها استغفار کنى یا بعنوان حرمت براى ایشان استغفار نکنى در اینجهت یکسان است که خداى تعالى آنها را نخواهد آمرزید، چنانچه در جاى دیگر خداى سبحان فرماید: «سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ»[۱۸] «إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّهً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ» و منظور از لفظ هفتاد در اینجا مبالغه است نه اینکه خصوص این عدد مقصود باشد، مانند اینکه مردم میگویند: «اگر هزار بار هم بگویى من نمى‏پذیرم» که در اینجا منظور آن است که هر چه بگویى من سخنت را نمى‏پذیرم نه اینکه مقصود خصوص عدد هزار باشد، در این آیه نیز مقصود مبالغه است نه اینکه در عدد هفتاد خصوصیتى باشد یعنى براى ایشان آمرزشى نیست.

و برخى گفته ‏اند: عرب را رسم است که عدد هفت و هفتاد را براى مبالغه بکار میبرد،و از اینرو به شیر درنده «سبع» گویند و منظورشان این است که قوت و نیروى او هفت مرتبه زیاد شده.

و اما روایتى که از پیغمبر- صلى اللَّه علیه و آله- نقل شده که فرمود: «بخدا من زیاده از هفتاد بار استغفار خواهم کرد» خبر واحدى است و (در اینگونه مسائل) قابل اعتماد نیست. و دیگر آنکه حدیث متضمن اینمطلب نیست که رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- براى کافران آمرزش میخواست زیرا اینمطلب بدلیل اجماع جایز نیست (و از اینرو باید مضمون حدیث را بر فرض صحت تأویل کرد) و گذشته در روایتى دیگر از آن حضرت آمده که فرمود: اگر میدانستم با افزودن استغفار بر هفتاد بار خدا آنها را میآمرزد من اینکار را انجام میدادم. و محتمل است که رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- امیدوار بود تا شاید در وجود آنها مصلحتى باشد که شایسته استغفار باشند و از اینرو در صدد بر آمد تا براى ایشان استغفار کند ولى پس از اینکه خداى تعالى وى را از حال آنان آگاه ساخت از اینکار منصرف شد.

و احتمال دیگر آنکه رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- پیش از آنکه از کفر و نفاق آنان مطلع گردد، یا پیش از آنکه آگاه شود که کافر آمرزیده نمیشود براى آنها آمرزش خواست.

و یا اینکه استغفار آن حضرت براى ایشان مشروط بتوبه آنها بود ولى خدا بآن حضرت اطلاع داد که اینان هرگز ایمان نیاورند و از اینرو استغفار تو براى آنها سودى ندارد. اینها احتمالاتى بود که داده‏اند و اللَّه اعلم.

«ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» یعنى محرومیت ایشان از آمرزش حقتعالى بخاطر کفر ایشان بخدا و رسول او بود.

«وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ» معناى آن گذشت‏.

 

 

 

[سوره التوبه (۹): آیات ۸۱ تا ۸۳]

فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ وَ کَرِهُوا أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ کانُوا یَفْقَهُونَ (۸۱) فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (۸۲) فَإِنْ رَجَعَکَ اللَّهُ إِلى‏ طائِفَهٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوکَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَداً وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِیَ عَدُوًّا إِنَّکُمْ رَضِیتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّهٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفِینَ (۸۳)

ترجمه‏

بازماندگان (از جهاد) از تخلف خود پس از رفتن رسول خدا خوشحال گشتند و خوش نداشتند که با مالها و جانهاى خویش در راه خدا جهاد کنند و گفتند: در این گرما بیرون نروید، بگو آتش دوزخ داغ‏تر است اگر میفهمید (۸۱) بکیفر کارهایى که میکرده‏اند باید کم بخندند و بسیار بگریند (۸۲) اگر خدا ترا سوى دسته‏اى از اینان (در مراجعت بمدینه) باز گردانید، و از تو اجازه بیرون آمدن خواستند بگو هرگز با من بیرون نیائید و هرگز بهمراه من با دشمنى کار زار نکنید که شما در نخستین بار بتخلف (از جهاد) راضى گشتید و اینک نیز با واماندگان (در خانه ‏هاى خود) بنشینید (۸۳).

 

 

 

بیان آیه ۸۱ تا ۸۳

شرح لغات‏

مخلّف: وامانده را گویند چنانچه مؤخر نیز بهمین معنا است.

فرخ: ضد اندوه، و آن لذتى است که با رسیدن بخواسته دل در قلب حاصل گردد، مانند سرور. و آنان که در بصره بر عقیده معتزله میزیسته‏اند، گفته‏اند: سرور و غم دو صفت هستند که بازگشت آنها باعتقاد است. و سرور اعتقاد به وصول منفعت یا دفع ضرر در آینده است، و غم و اندوه نیز در مقابل آن اعتقاد برسیدن ضرر یا از دست رفتن منفعتى در آینده است، و مرحوم سید مرتضى قدس اللَّه روحه نیز همین گفتار را اختیار فرموده.

خلاف: بمعناى مخالفت است، و ابو عبیده معتقد است که بمعناى دور شدن میباشد ضحک: حالت انبساط و باز رویى است که از روى تعجب و خوشى در چهره انسان پدیدار گردد.

بکاء: حالت گرفتگى است که بخاطر اندوه در چهره پیدا گردد و بدنبالش اشگ بر گونه روان شود.

 

 

تفسیر

خداى تعالى در این آیات خبر دهد که جمعى از منافقان که پیغمبر- صلى اللَّه علیه و آله- آنان را با خود به تبوک نبرد و براى ماندن کسب اجازه کردند از این تخلف خود خوشحال و شادمان بودند و بهمین منظور فرماید:

«فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ» یعنى به خوددارى کردن و تخلف از جهاد (خوشحالند) «خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ» یعنى بدورى از رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- و برخى گفته ‏اند یعنى بخاطر مخالفتشان با آن حضرت.

«وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ» یعنى براى آنکه مسلمانان را از جنگ باز دارند بدانها گفتند: باین شتاب در این گرما بیرون نشوید، و برخى گفته‏اند: طرف سخن آنها افرادى از خودشان (یعنى منافقان) بودند، و اینها بخاطر اینکه در راه فرمانبردارى و جلب رضایت حقتعالى متحمل رنجى نشوند و آسوده بسر برند این سخنان را بیکدیگر میگفتند «قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ کانُوا یَفْقَهُونَ» اى محمد بدانها بگو: آتش دوزخى که با این تخلف از جهاد براى شما مقرر گشته سوزانتر از این حرارت است، و بهتر آن است که از آن آتش سوزان احتراز کنید، اگر قوانین خداى تعالى و نوید و تهدید او را فهم میکنید، زیرا حرارت این هواى داغ در برابر حرارت سوزان آتش دوزخ قابل توجه نیست.

«فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلًا وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً» این جمله تهدیدى است بصورت امر، یعنى این منافقان باید در این دنیاى فانى زود گذر کم بخندند زیرا هر چه باشد فانى است گذشته از آنکه خنده در دنیا اندک است چون غم و اندوه آن بسیار است. و در آخرت بسیار بگریند زیرا آن روزى است که اندازه‏اش پنجاه هزار سال است و چون روزش طولانى است در نتیجه گریه آنها نیز بسیار خواهد بود.

«جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ» بکیفر کفر و نفاق و تخلف بى‏عذر آنان از جهاد، ابن- عباس گفته است: مردمان منافق در دوزخ باندازه عمر دنیا گریه میکنند در اینمدت اشگشان خشک نمى‏شود و خواب بچشمشان نمیرود. و انس بن مالک از رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- روایت کرده که فرمود: اگر آنچه را من میدانستم شما نیز میدانستید براستى که کم میخندیدید و بسیار میگریستید.

«فَإِنْ رَجَعَکَ اللَّهُ إِلى‏ طائِفَهٍ مِنْهُمْ» اگر خدایت تو را از این سفر و جنگ بسوى گروهى از این منافقان که از همراهى و جنگ در رکاب تو تخلف ورزیدند بازگردانید.

«فَاسْتَأْذَنُوکَ لِلْخُرُوجِ» و از تو براى بیرون شدن بهمراهیت در جنگ دیگرى اجازه خواستند.

«فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَداً …» بگو هرگز براى جنگى بهمراه من بیرون نیائید و سبب این دستور را در آیه بعدى بیان فرموده که گوید:«إِنَّکُمْ رَضِیتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّهٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفِینَ» که شما در نخستین بار- یعنى در غزوه تبوک- تخلف کردید پس در هر غزوه‏اى باید در خانه بنشینید.

و در اینکه منظور از «خالفین» (بجاى ماندگان) در آیه چه کسانى هستند اختلاف است. حسن و ضحاک گفته‏اند: منظور زنان و کودکان هستند.

و از ابن عباس نقل شده که گفته است: منظور مردانى هستند که بى‏عذر و جهت از جنگ تخلف ورزیدند.

و برخى گفته ‏اند: منظور مخالفان (با جنگ) هستند. بدلیل آنکه فراء در معناى «عبد خالف» و «صاحب خالف» گفته: یعنى (بنده و یا همدم) مخالف.

و دیگرى گفته: منظور مردمان خسیس و فرومایه است.

و قولى است که منظور مردمان فساد پیشه و تبهکاران میباشند. چنانچه گویند:

«نبیذ خالف» یعنى فاسد.

و از جبائى نقل شده که منظور: بیماران و مردمان زمین گیر و هر کس که بخاطر نقصى از جنگ بازمانده است میباشد.

 

 

[سوره التوبه (۹): آیات ۸۴ تا ۸۵]

وَ لا تُصَلِّ عَلى‏ أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى‏ قَبْرِهِ إِنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ (۸۴) وَ لا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الدُّنْیا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کافِرُونَ (۸۵)

ترجمه‏

و (اى محمد) هیچگاه بر یکى از آنان که مرده نماز نخوان و بر سر قبرش (براى دعا) نه ایست، که اینان بخدا و پیغمبرش کافر شده و در حال فسق (و گناه و انکار) مردند (۸۴) اموال و اولاد ایشان تو را بشگفت نیاورد چون خدا میخواهد بدان وسیله آنها را در دنیا معذب گرداند و در حالى که کافرند جانشان بیرون آید. (۸۵)

 

 

بیان آیه ۸۴- ۸۵

تفسیر

خداى تعالى پیغمبر خود- صلى اللَّه علیه و آله- را از نماز بر آنها نهى کرده فرماید:

«وَ لا تُصَلِّ عَلى‏ أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً» اى محمد بر هیچیک از این منافقان پس از مردنش نماز نخوان، چون رسم رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- چنان بود که بر آنها نماز میخواند و احکام سایر مسلمانان را بر ایشان جارى میکرد.

«وَ لا تَقُمْ عَلى‏ قَبْرِهِ» و براى دعا کردن بر سر قبرش نه ایست، و این نیز بدانجهت بود که رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- چون بر شخص مرده ‏اى نماز میخواند ساعتى نیز بر سر قبر آن میت میایستاد و براى او دعا میکرد، و خداى سبحان او را از این دو کار جلوگیرى فرمود. و بدنبال این دستور، سبب آن را چنین بیان کرده:

«إِنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ» و پس از نزول آیه رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- تا روزى که از اینجهان رفت بر هیچ منافقى نماز نخواند. و این آیه دلیل است بر آنکه ایستادن بر سر قبر براى خواندن دعا عبادت مشروعى است، و گرنه خداى سبحان خصوص کافر را بوسیله نهى از اینکار اختصاص نمیداد.

و از ابن عباس و جابر و قتاده نقل شده که گویند: پیش از آنکه رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- از نماز بر منافقان نهى شود بر جنازه عبد اللَّه بن أبىّ (رئیس منافقان مدینه) نماز خواند، و پیراهن خود را بر او پوشانید.[۱۹] و از انس و حسن (بصرى) نقل شده که گفته ‏اند: رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- خواست تا بر جنازه وى نماز بخواند که جبرئیل (نزدیک آمده و) جامه او را گرفت و آیه (فوق) «وَ لا تُصَلِّ عَلى‏ أَحَدٍ …» را بر او خواند.

و در روایتى که زجاج نقل کرده، به رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- عرض شد:

اى رسول خدا چگونه با اینکه وى شخص کافرى است پیراهن خود را برایش فرستادى تا خود را بدان کفن کند؟.

حضرت در جواب فرمود: (من میدانم که) پیراهن من براى او سودى ندارد ولى من از درگاه خداوند آرزومندم که بدینوسیله جمع بسیارى بدین اسلام در آیند و در روایت است که چون (قبیله) خزرج مشاهده کردند عبد اللَّه از جامه رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- استشفاء میطلبد هزار نفرشان مسلمان گشتند. و دنبال این سخنان زجاج گوید: آنچه از بیشتر روایات بدست آید آن است که حضرت بر جنازه وى نماز نخواند.

«وَ لا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ» (اموال و اولاد ایشان تو را بشگفت نیاورد) مخاطب در این آیه پیغمبر- صلى اللَّه علیه و آله- است ولى مقصود امت وى هستند.

«إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الدُّنْیا» و عذاب آنها به اموال و اولاد در دنیا بهمان مصیبتها و اندوه‏هایى است که درباره آنها بدیشان میرسد و آنچه مسلمانان بصورت غنیمت از آنها میگیرند و گذشته با اعتقادى که آنها ببطلان اسلام دارند دادن زکات و انفاق در راه خدا بر آنها سخت و دشوار است و همین عذابى است براى آنها.

«وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کافِرُونَ» و بمیرند در حالى که کافرند، و نظیر این جمله در آیات پیش نیز با تفسیر آن گذشت، و ممکن است هر کدام از این دو آیه (که تکرار شده) درباره دسته‏اى از منافقان بطور جداگانه باشد، نظیر آنکه کسى بگوید: بشگفت نیاورد تو را وضع زید، و بشگفت نیاورد تو را وضع عمرو.


[۱] – سوره کهف آیه ۷۹. و وجه استدلال آنست که با اینکه صاحب یک کشتى بوده‏اند خداوند آنها را مساکین نامیده است.

[۲] – اما آن فقیرى که در آمد شتر شیرده او باندازه نانخورانش میباشد و چیزى زیاد نیاید …

[۳] – عاشقان مسکین که حتى بر گورهاشان خاک مذلت نشسته.

[۴] – برده مکاتب برده‏اى است که روى قرار داد کتبى که با مولاى خود کرده میتواند با پرداخت مبلغى بطور اقساط یا غیر اقساط خود را آزاد کند.

[۵] – من زاده جنگم که از کودکى او مرا تربیت کرد تا وقتى که پیر شدم و همسالانم نیز بسن کهولت رسیدند.

[۶] – ممکن است کسى بگوید: ایمان داراى مراتبى است و چنان نیست که در تمام مراتب آن کفر راه نیابد چون بعضى از مراتب ضعیف ایمان قابل زوال است و خدا نیز در قرآن کریم( سوره نساء آیه ۱۳۷) فرماید:« إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا …». و شاید منظور مؤلف همان مرتبه قوى ایمان باشد که قابل زوال نیست.

[۷] – سوره نور آیه ۲، یعنى در شکنجه زن و مرد زناکار باید طائفه‏اى از مؤمنان حضور یابند. و منظور از این استدلال بضمیمه روایت آن است که« طائفه» بیک نفر نیز اطلاق شده است.

[۸] – معناى فراموشى خدا در تفسیر آیه خواهد آمد.

[۹] – امشب چقدر شبیه به دیشب است.

[۱۰] – ظاهراً فاعل رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- است و ابن عباس این قسمت به بعد را از آن حضرت روایت کرده است.

[۱۱] – باع: اندازه دو دست را که باز باشد گویند، و منظور این است که هر کارى آنها کرده‏اند شما بى‏کم و زیاد همانها را انجام خواهید داد.

[۱۲] – داستان آن در سوره شعراء آیه ۱۹۰ بیان شده است.

[۱۳] – این جمله جوابى از سؤال مقدر است که اگر کسى بگوید: اجراء حدود اسلام بر هر- گناهکارى واجب است و اختصاصى بمردم منافق ندارد؟ در جواب گفته شود که بیشتر کسانى که در زمان رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- بخاطر انجام گناهان حد بر آنها جارى میشد همین منافقان بودند و بهره آنها بیش از دیگران بود.

[۱۴] – مخفى نماند که عبارت در اینجا مجمل است زیرا سه نوع: همان جهاد با دست و زبان و قلب است، و جمله اخیر نوع چهارم است، گذشته از اینکه عدم قدرت بر جهاد با دل( یعنى در دل مخالفت با آنها کردن) معنایش معلوم نشد که چگونه انسان نمى‏تواند در دل نیز با آنان پیکار کند و از اعمال آنها قلباً اظهار تنفر کند. و عبارت تفسیر فخر رازى در اینجا واضح‏تر است که گوید:

« و قال عبد اللَّه فى قوله:\i« جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ»\E قال تاره بالید و تاره باللسان، فمن لم یستطع فلیکشر فى وجهه، فمن لم یستطع فبالقلب» یعنى عبد اللَّه در تفسیر این آیه گفته: جهاد با منافقان گاهى بدست است و گاهى بزبان، و اگر با آن دو نتوانست رو بدانها ترش کند، و اگر اینکار هم مقدورش نبود در دل با آنها جهاد کند.

[۱۵] – بشرحى که در سوره منافقون آیه ۸ ذکر شده.

[۱۶] – یعنى هر که فرمانبرداریت کرد او را در برابر فرمانبرداریش پاداش ده و براه راست راهنماییش کن، و هر که نافرمانیت کرد او را باندازه‏اى که دست از ستمکارى بردارد و متنبه گردد کیفر کن و از کینه جویى و انتقام کشیدن خوددارى نما.

[۱۷] – کارهاى آنها چون خاکسترى است که باد بر آن بوزد … سوره ابراهیم آیه ۱۸.

[۱۸] – براى آنها یکسان است چه برایشان آمرزش بخواهى و چه آمرزش نخواهى هرگز خداوند آنها را نخواهد آمرزید( سوره منافقون آیه ۶)

[۱۹] – از روایت بعدى معلوم شود که عبد اللَّه بن أبى براى استشفاء از آن حضرت خواست تا پیراهن خود را بوى عطا کند و حضرت نیز بدنبال درخواست او پیراهن خود را براى وى فرستاد.

 

ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج‏۱۱، ص: ۱۷۸

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=