تفسیر بیان السعادة-يوسف

ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه» سوره یوسف آیه ۵۴-۸۶

آیات ۶۱- ۵۴

[سوره یوسف (۱۲): آیات ۵۴ تا ۶۱]

وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمَّا کَلَّمَهُ قالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکِینٌ أَمِینٌ (۵۴) قالَ اجْعَلْنِی عَلى‏ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ (۵۵) وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ (۵۶) وَ لَأَجْرُ الْآخِرَهِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ (۵۷) وَ جاءَ إِخْوَهُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ (۵۸)

وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ أَ لا تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ (۵۹) فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِی بِهِ فَلا کَیْلَ لَکُمْ عِنْدِی وَ لا تَقْرَبُونِ (۶۰) قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ (۶۱)

 

ترجمه:

(۱۲/ ۶۱- ۵۴)

شاه گفت یوسف را نزد من آرید که من او را از زندان خلاص و از خاصّان خود گردانم چون او را ملاقات کرده با او هرگونه سخن به میان آورد (او را بسیار خردمند و شایسته یافت) با او گفت تو امروز نزد ما امین و صاحب منزلت خواهى بود.

یوسف به شاه گفت: در این صورت مرا به خزینه‏ دارى مملکت و ضبط دارایى کشور منصوب دار که من در حفظ دارایى و مصارف آن دانا و بصیرم.

سپس یوسف به مقام شاهى رسید و در حقیقت یوسف را در زمین بدین منزلت که هرجا خواهد فرمانروا باشد رسانیدیم که هر کس را ما بخواهیم به لطف خاصّ خود مى‏ گردانیم و اجر هیچ کس از نیکوکاران را (در دنیا) ضایع نمى‏ گذاریم، و حال آن که اجر عالم آخرت براى اهل ایمان و مردم پرهیزگار بسیار بهتر (از اجر و مقام دنیوى است).

برادران یوسف (که در کنعان به قحطى مبتلا شدند چهل سال بعد از فروختن یوسف) به مصر نزد یوسف آمدند یوسف آن‏ها را شناخت ولى آن‏ها یوسف را نشناختند، برادران یوسف در برابر متاعى که آورده بودند، طعام‏ خواستند.

یوسف چون بار غلّه آنان را بست از آن‏ها پرسید که شما برادر دیگرى نیز دارید؟ گفتند یک برادر پدرى هم داریم گفت مى‏ خواهم برادر پدرى را نزد من سفر دیگر بیاورید نمى‏ بینید که من مقدار زیادى از خواربار به شما عطا کردم و بهترین میزبان شما بودم؟

و اگر آن برادر را همراه نیاورید دیگر به کشور من نیایید و از من تقاضاى مساعدت نکنید، برادران گفتند تا مى ‏توانیم مى‏ کوشیم که پدر را راضى کرده برادر را همراه بیاوریم.

تفسیر

وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی‏ یوسف را بیاورید تا او را از خواصّ خود قرار دهم بدون این که غیر من کسى بر او حکومت داشته باشد، پس قاصد رفت و او را احضار کرد.

فَلَمَّا کَلَّمَهُ‏ وقتى با او سخن گفت و او را صاحب رشد و کمال دانست و عفّت و امانت سابقش را دانست گفت:

قالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکِینٌ‏ تو پیش ما از جهت رشد و عقلى که دارى داراى مقام منزلت هستى.

أَمِینٌ‏ چون عفّت و امانت تو ظاهر شده امین هستى.

قالَ اجْعَلْنِی عَلى‏ خَزائِنِ الْأَرْضِ‏ یوسف گفت مرا خزانه‏دار نقد و جنس زمین مصر بگردان.

إِنِّی حَفِیظٌ آنچه که در اختیار و زیر دست من است از خیانت محفوظ است، چون خودم که خیانت نمى‏کنم و دیگرى هم نمى‏تواند در امانتى که در دست من است خیانت کند چون تدبیر و چاره‏ام در نگهدارى نیکو است.

عَلِیمٌ‏ به کیفیّت تصرّف و حفظ از فساد و تلف دانا هستم.

از نبى صلّى اللّه علیه و آله نقل شده که فرمود: خدا رحمت کند برادرم یوسف را اگر نمى ‏گفت مرا متولّى خزاین زمین قرار بده از همان ساعت خداوند او را متولّى خزاین زمین مى‏ ساخت، ولى با این گفتن یک سال به تأخیر انداخت.[۱] و از امام صادق علیه السّلام است که فرمود: جائز است شخص خودش را تزکیه کند و اگر اضطرار پیدا کرد از خودش تعریف کند، آیا نشنیدى قول یوسف را که گفت: مرا خزانه‏ دار کشور قرار بده که من نگهدارنده ماهر و دانایى هستم.[۲] من مى‏ گویم: گویا که غرض یوسف از این گفتار این است که بر آنچه که مردم به آن احتیاج دارند تسلّط پیدا کند، تا مردم به سوى او توجّه پیدا کنند، و کلام او را بشنوند تا بدین ‏وسیله رسالتش را تبلیغ نماید.

پس از این قضیّه پادشاه به دست او ایمان آورد و امر حکومت را به او موکول کرد، و یوسف چنین چاره اندیشید که در آن هفت‏ سال خوب به تحصیل و نگهدارى غلّات پرداخت و در سالهاى گرسنگى و خشکسالى شروع به فروختن آن‏ها کرد تا کار به جایى رسید که جمیع اموال و حشم و املاک و بندگان و کنیزان مصر را تحصیل نمود و اهل مصر بندگان او شدند و یوسف مالک همه گشت، و در بعضى از اخبار آمده است. که یوسف بعد از برطرف شدن خشکسالى به پادشاه گفت: اى پادشاه چگونه مى ‏بینى آنچه را که پروردگارم به من محوّل کرده است از ملک مصر و اهل آن؟

رأى خودت را به ما بگو، من مردم را اصلاح نکردم که فاسدشان سازم، و از بلا نجات ندادم تا وبال بر آن‏ها گردم، و لکن خداى تعالى آن‏ها را به دست من نجات داد. شاه گفت: رأى رأى توست.

یوسف گفت: من خدا را شاهد مى‏ گیرم و تو را شاهد مى‏ گیرم که من همه اهل مصر را آزاد کردم، و اموال و بندگانشان را به آن‏ها ردّ نمودم و انگشتر و تاج و تخت تو را نیز به خودت مى‏ دهم به شرط این که جز به سیره و روش من راه نروى و جز به حکم من حکم نکنى.

شاه گفت: این که جز به روش تو راه نروم و جز به حکم تو حکم نکنم از شرف و افتخار من است، و اگر تو نبودى من توانایى این کار را نداشتم و به آن راهنمایى نمى‏ شدم، و تو سلطنت مرا عزیز قرار دادى و به مقصود رساندى، و من شهادت مى‏ دهم که جز خداى‏ یگانه خدایى نیست و شریک ندارد و تو رسول او هستى، پس بر آنچه که من تو را سرپرست آن کرده ‏ام قیام کن که تو نزد ما داراى مقام و منزلت و امین هستى.

وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا[۳] عطف بر محذوف است، یعنى این گونه یوسف را از زندان نجات دادیم، و همان گونه که نجاتش دادیم او را بر روى زمین قدرت بخشیدیم.

یا معناى آیه این است: مثل آن تمکین و توانایى که بدنبال آن بلاهاى متعدّد و سختى‏هاى فراوانى است یوسف را متمکن و توانا کردیم که از فرزندان انبیا ما بود و او را نبى قرار دادیم، پس هر کس که تمکّن در زمین عالم کبیر یا زمین عالم صغیر را بخواهد باید بر سختى‏ها و بلاها صبر نماید و از بى‏تابى کردن در سختیها خود را دلدارى دهد.

فِی الْأَرْضِ‏ مقصود زمین مصر است و از آن تجاوز نکرده است، چنانچه در خبر است.

یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ چون تسلّط بر همه‏ى زمین مصر دارد، بلکه در حقیقت همه‏ى آن زمین ملک او است، اگر چه مالکین سابق آن را به ودیعت گذارده باشند چنانچه گذشت.

نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ‏

جواب سؤالى است گویا که گفته شده: چرا به یوسف تمکن در زمین داده شد؟ پس جواب داد اوّلا فعل ما مورد سؤال قرار نمى‏گیرد، و ثانیا یوسف محسن و نیکوکار بود.

وَ لَأَجْرُ الْآخِرَهِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ‏ و اجر و مزد آخرت بهتر از تمکین یوسف در زمین است. و براى هر مؤمن پرهیزگار این گونه است.

وَ جاءَ إِخْوَهُ یُوسُفَ‏[۴] پس از آن که قحطى واقع شد و شهر کنعان نیز دچار قحطى گردید برادران یوسف رفتند تا براى خانواده‏شان غلّه بیاورند، و این بدان جهت بود که یعقوب همه پسران را جز بنیامین با کالاى اندکى فرستاد و گفته شده است که آن بضاعتى که با خود بردند تا با گندم عوض کنند کندر بود.

فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ‏ وقتى داخل آنجا شدند یوسف آن‏ها را شناخت، چون حالشان تغییر نکرده بود و یوسف به فراست آن‏ها را شناخت.

وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ‏ در حالى که آن برادران یوسف را نشناختند، چون حال یوسف از آن موقع که آن‏ها او را دیده بودند از نظر سن و صورت و مرتبه و هیبت تغییر کرده بود.

نقل شده است که بین یوسف و پدرش هیجده روز راه بود و پدرش در بادیه زندگى مى‏کرد.

و مردم از همه طرف به مصر مى‏ رفتند تا طعامى تهیه کنند، و یعقوب و فرزندانش در بادیه‏ اى منزل گزیده بودند که در آنجا فقط کندر وجود داشت پس برادران یوسف از آن کندر گرفتند و به مصر حمل کردند تا با غلّه عوض کنند، و یوسف خودش متصدّى فروش بود، وقتى برادرانش داخل شدند آن‏ها را شناخت و آن‏ها یوسف را نشناختند، چنانچه خداى عزّ و جلّ حکایت کرده است.

وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ‏[۵] و چون آنچه را که به خاطر آن آمده بودند و آنچه را هم که در سفر به آن احتیاج پیدا مى‏ کردند، همه را آماده کرد، (و جهاز آماده کردن چیزهایى است که در سفر به آن احتیاج پیدا مى‏شود).

قالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ‏ یوسف گفت: آن برادر پدرتان را نزد من بیاورید توضیح این که چون یوسف آن‏ها را شناخت‏ براى آن‏ها مهمان‏خانه‏ى مخصوصى قرار داد، و از آن‏ها نیکو پذیرایى نمود، و به آن‏ها تلطّف و مهربانى کرد و از محلّ و نسب آن‏ها و از حال پدرشان و اولادشان پرسید، و آن‏ها به تفصیل جواب دادند، و گفتند که ما یک برادر پدرى داریم که از مادر از ما جدا است.

پس یوسف به آن‏ها خوبى کرد و بارهایشان را پر کرد بدون این که توجّه کند که کالاى آن‏ها وافى به قیمت بارشان نیست، قیمت کندر را هم که آورده بودند در میان بار آن‏ها گذاشت، و بعضى گفته ‏اند که کالاى آن‏ها کفش و چرم بوده است.

و یوسف گفت: أَ لا تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ‏ آیا نمى ‏بینید که من کیل و پیمانه را بدون نقص ادا مى‏ کنم.

وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ‏ من بهترین میزبانان هستم چون دیدید که بچه زیبایى و خوبى از شما مهمان‏دارى کردم.

فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِی بِهِ فَلا کَیْلَ لَکُمْ عِنْدِی وَ لا تَقْرَبُونِ‏ اگر آن یکى برادرتان را نیاورید دیگر به کشور من وارد نشوید، در مأیوس کردن برادرانش مبالغه نمود تا برآوردن برادرش تأکید کند.

قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ‏ گفتند: ما این کوشش را انجام مى ‏دهیم که آن برادر را از پدر بگیریم و بیاوریم، یا این که ما آن برادر را مى ‏آوریم.

بعضى گفته ‏اند: وقتى برادران بر یوسف داخل شدند و یوسف آن‏ها را شناخت به آن‏ها گفت: شما چه کسانى هستید؟

شاید جاسوس هستید و مقصود یوسف از طرح این سؤال این است که حیله‏ى بکار برد تا یکى از آن‏ها نزد یوسف بماند بدون این که یوسف را بشناسد، آن‏ها جواب دادند: ما جاسوس نیستیم و ما فرزندان یک پدر هستیم و آن یعقوب پیامبر است.

یوسف گفت: چند برادر بودید؟ گفتند: دوازده برادر بودیم، یکى از ما به صحراها رفت و هلاک شد، و ما یازده نفر ماندیم، یوسف گفت: شما فعلا در کشور ما چند نفرید؟

گفتند: ده نفر، گفت: پس آن یکى دیگر کجا است؟ گفتند: او را نزد پدرمان گذاشتیم.

یوسف گفت: چه کسى در این مورد گواه و شاهد شما است؟

گفتند: کسى که در اینجا ما را بشناسد و گواه ما باشد نیست، یوسف گفت: بعضى از شما باید به عنوان گروگان نزد من بماند تا برادرتان را بیاورید تا من شما را تصدیق کنم و در این مورد قرعه زدند و قرعه به نام شمعون درآمد.

آیات ۶۶- ۶۲

[سوره یوسف (۱۲): آیات ۶۲ تا ۶۶]

وَ قالَ لِفِتْیانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِی رِحالِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَها إِذَا انْقَلَبُوا إِلى‏ أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۶۲) فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى‏ أَبِیهِمْ قالُوا یا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَکْتَلْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (۶۳) قالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلاَّ کَما أَمِنْتُکُمْ عَلى‏ أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (۶۴) وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ قالُوا یا أَبانا ما نَبْغِی هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَیْنا وَ نَمِیرُ أَهْلَنا وَ نَحْفَظُ أَخانا وَ نَزْدادُ کَیْلَ بَعِیرٍ ذلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ (۶۵) قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلاَّ أَنْ یُحاطَ بِکُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قالَ اللَّهُ عَلى‏ ما نَقُولُ وَکِیلٌ (۶۶)

 

ترجمه:

(۱۲/ ۶۶- ۶۲)

آنگاه یوسف به غلامانش گفت که متاع این کنعانیان را در میان بارهاشان بگذارید که چون به شهر رفته متاع خود را دیدند (دریابند که من غلّه بلاعوض به آن‏ها داده‏ام این احسان موجب شود که شاید باز نزد من مراجعت کنند)،

چون برادران نزد پدر بازگشتند گفتند اى پدر (با همه کرم و سخاى عزیز مصر) غلّه‏ى بسیار به ما عطا نشد (وعده داد که اگر برادر خود را همراه آورید به شما گندم فراوان خواهم داد پس تو با کمال اطمینان او را با ما بفرست تا غلّه‏ى کافى تهیه کنیم و البتّه ما کاملا نگهبان او خواهیم بود،یعقوب گفت: آیا من همان قدر درباره این برادر به شما مطمئن و ایمن باشم که درباره یوسف مطمئن بودم؟ (بلى باز این را هم به خدا مى‏سپارم که خدا بهترین نگهبانان و مهربان‏ترین مهربانان است)،

چون برادران بارها گشودند متاعشان را به خود ردّ شده یافتند پدر را گفتند که ما دیگر چه مى‏ خواهیم (با همین مال التّجاره باز به مصر مى‏ رویم) و غلّه براى اهل بیت خود تهیّه کرده برادر را هم در کمال مراقبت حفظ مى‏کنیم و بار شترى بر این قوت کم که اکنون آورده‏ایم مى‏افزاییم،

یعقوب گفت تا شما براى من به خدا عهد و قسم یاد نکنید که او را برگردانید یا به قهر هلاک شوید من هرگز بنیامین را همراه شما نخواهم فرستاد چون برادران عهد و قسم یاد کردند. یعقوب گفت: خدا بر قول ما وکیل و گواه است (و او را فرستاد).

تفسیر

وَ قالَ لِفِتْیانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِی رِحالِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَها شاید حقّ ردّ کالاى خودشان را بفهمند، یا عین کالاى خودشان را بشناسند و در نتیجه رغبت و تمایل به بازگشت پیدا کنند.

إِذَا انْقَلَبُوا إِلى‏ أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى‏ أَبِیهِمْ قالُوا یا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ‏ دستور داده شده که اگر برادرمان را با خود نبریم دیگر غلّه را از ما منع کنند.

فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَکْتَلْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ‏ اگر برادرمان را همراه ما بفرستى مانع برطرف مى‏شود و به ما غلّه مى‏دهند، چون سبب منع و محروم بودن ما از غله این است که برادرمان بنیامین را نبردیم، و لفظ «نکتل» «یکتل» به صورت مضارع غایب خوانده شده یعنى بنیامین براى خودش غلّه بیاورد، یا براى ما هم بیاورد، یا این که او سبب وزن کردن غله باشد، یا سبب غله وزن کردن کسى باشد که ترازو در دست او و متصدّى وزن کردن است.

و چون برادران مى‏دانستند که به یوسف چه‏کار کردند و درباره او به پدرشان دروغ گفته و مکر و حیله بکار بردند به این گفتار مبادرت ورزیدند که ما از او محافظت و مراقبت مى‏کنیم.

قالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ‏ یعقوب به منظور سرزنش به آن‏ها گفت: آیا به شما اعتماد کنم؟ و خواست از این گفته به آن‏ها کنایه بزند که در حقّ یوسف نیز چنین سخنى گفتند ولى وفا نکردند و به آن عمل ننمودند.

إِلَّا کَما أَمِنْتُکُمْ عَلى‏ أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ‏ و همان قدر که در مورد برادرش یوسف به شما پیش از این اطمینان کردم هم اکنون هم مطمئن شوم! بعد از این سخن از اعتماد آن‏ها منصرف شد و به نگهدارنده حقیقى پناه برد و گفت:

فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ‏ پس بر حفظ و رحمت خدا اعتماد مى‏کنم نه بر قول و گفته شما در حقّ یوسف و برادرش.

و به خبرى نسبت داده شده که خداى تعالى فرمود: به عزّت خودم سوگند حال که بر من توکّل کردى آن دو برادر را حتما به تو برمى ‏گردانم.

وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ‏ و چون ظرفهایى را که متاعشان در آن‏ها بود وقتى باز کردند وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ‏ قیمت‏ کالاى خود را که کندر یا کفش یا پوست بود در داخل متاعشان یافتند و فهمیدند که متاع آن‏ها به خودشان بازگردانده شده است.

قالُوا وقتى دیدند، احسان و مهمان‏نوازى از این بالاتر نمى‏شود از باب خوشحالى گفتند:

یا أَبانا ما نَبْغِی هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَیْنا وَ نَمِیرُ أَهْلَنا وَ نَحْفَظُ أَخانا اى پدر احسان و نیکوکارى از این بالاتر نمى‏ شود که از ما نیکو پذیرایى کرد و کالاى ما را هم داخل بارهایمان قرار داد، دیگر چه مى‏خواهیم، پس برادرمان را هم ببریم و براى خانواده غذا تهیه کنیم.

و برادر ما را حفظ مى ‏کنیم، ممکن است‏ نَبْغِی‏ از بغى باشد یعنى تجاوز نمى‏کنیم و براى خانواده غذا تهیه مى‏کنیم.

وَ نَزْدادُ کَیْلَ بَعِیرٍ با همراهى برادرمان بار شتر اضافى هم مى‏گیریم.

ذلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ در حالى که آن بار و غلّه‏ى که قبلا به ما داده بودن اندک بود یا مقصود این است که آن بار اضافى که با آمدن برادرمان گیر ما مى‏آید اندک است و چیز زیادى نیست و پادشاه آن را از ما مضایقه نمى‏کند و ممکن است این سخن از کلام یعقوب علیه السّلام باشد که جواب فرزندانش را مى‏دهد و حرف آن‏ها را رد مى‏نماید، یعنى آن بار اضافى ناچیز و اندک است، شایسته شخص عاقل نیست که فرزندش را به خاطر آن در معرض ترسها و خطرها قرار دهد.

قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ‏ یعقوب گفت: من بدون وثیقه و ضمانت او را با شما نمى‏فرستم همان‏طور که یوسف را فرستادم.

حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ‏ پیمان و عهد محکمى از جانب خدا به من بدهید تا من در حفظ او با شما اطمینان کنم.

لَتَأْتُنَّنِی بِهِ‏ این جمله جواب قسم محذوف است، یعنى سوگند یاد کنید که او را به من برمى‏گردانید، یا جواب جمله‏ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ‏ است، چه این جمله به معناى قسم است.

إِلَّا أَنْ یُحاطَ بِکُمْ‏ مگر این که از نگهدارى او منع شوید یا مغلوب گردید به نحوى که قدرت نداشته باشید یا همه هلاک شوید که دیگر از شما کسى باقى نماند.

فَلَمَّا آتَوْهُ‏ مَوْثِقَهُمْ قالَ اللَّهُ عَلى‏ ما نَقُولُ وَکِیلٌ‏ و چون برادران با پیمانشان قسم یاد کردند، یعقوب استشهاد به وکالت خدا نمود، تا تأکیدى بر وثیقه و عهد باشد، یا اشاره به این باشد که توکّل بر خدا است نه بر عهد و پیمان شما، یعنى این که من توکّل بر خدا کردم و آنچه را که از توسّل به اسباب وظیفه من بود انجام دادم و ممکن است ذکر وکالت خدا از باب تیمّن و تبرّک بوده تا عهد و پیمان آن‏ها نافذ و اجرا گردد.

آیات ۶۹- ۶۷

[سوره یوسف (۱۲): آیات ۶۷ تا ۶۹]

وَ قالَ یا بَنِیَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَهٍ وَ ما أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ (۶۷) وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ ما کانَ یُغْنِی عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ حاجَهً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضاها وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۶۸) وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ یُوسُفَ آوى‏ إِلَیْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۶۹)

 

ترجمه:

(۱۲/ ۶۹- ۶۷)

و یعقوب گفت اى پسران من سفارش مى‏کنم چون به مصر رسیدید همه از یک دروازه وارد نشوید بلکه از درهاى مختلف وارد شوید و بدانید که از خدا چیزى شما را بى‏ نیاز نتواند کرد که فرمانفرماى عالم جز خدا نیست بر او توکّل مى‏ کنم و باید همه صاحبان مقام توکّل هم بر او اعتماد کنند،چون آن‏ها به ملک مصر به طریقى که پدر دستور داده بود وارد شدند چیزى آنان را از خدا بى‏ نیاز نکرد جز آن که در دل یعقوب (که گفت از درهاى متفرّق درآیند) غرضى بود (که از چشم بد گزندى نبینند) او اگر دید و او بسیار دانشمند بود زیرا او را (به وحى خود) علم آموختیم و لیکن اکثر مردم نمى‏ دانند، و چون برادران بر یوسف وارد شدند او برادر خود بنیامین را در کنار خویش جاى داد و به او اظهار داشت که همانا برادر تو یوسف که از فراقش مى‏ سوختى منم بر آنچه برادران به یوسف کردند محزون نباش.

 

تفسیر

وَ قالَ یا بَنِیَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ چون یعقوب فهمید که پادشاه و یارانش این برادران را شناخته‏اند و فهمیده‏اند که این‏ها فرزندان یک پدر هستند ترسید که بر آن‏ها از چشم بد گزندى برسد، و لذا بر حسب بشریّت به آن‏ها سفارش کرد که در مورد چشم بد چاره‏اى بیندیشند[۶] از این رو گفت:

وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَهٍ[۷] از درهاى متعدّد و متفرّق داخل شوید، و چون بر چاره اندیشید خودش اعتماد نکرد گفت:

وَ ما أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ‏ و بدانید که چیزى شما را از خدا بى‏نیاز نمى‏کند و حکم جز براى خدا بر کسى نیست و دستور من به این چاره‏جویى تنها به خاطر توسّل به اسباب ظاهرى‏ است که خداوند بندگانش را در توکّل به آن امر کرده است‏[۸] وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ‏ و چون طبق امر پدرشان از درهاى متفرّق وارد شدند، ما کانَ یُغْنِی عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ سفارش پدر آن‏ها یا تدبیر پدر یا دخول آن‏ها بر حسب تدبیر پدر نمى‏ توانست آن‏ها را از تقدیر خدا به هیچ وجهى بى‏ نیاز گرداند، یا نمى‏ توانست آن‏ها را به هیچ وجه از تقدیر بى‏ نیاز گرداند، لذا نسبت دزدى به بنیامین و گرفتن او پیش آمد.

إِلَّا حاجَهً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ‏ و این کار آنان (از درهاى گوناگون وارد شدن) چیزى نبود جز حاجتى که در دل یعقوب بود و آن عبارت از دست دادن به تدبیر و چاره بود با توکّل بر خدا و در عین حال مى‏ دانست که تدبیر و چاره از تقدیر بى‏ نیاز نمى ‏کند و جلو آن را نمى ‏گیرد.

قَضاها وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ‏ به خاطر این که ما به او علم آموختیم، یا به خاطر آن چیزى که ما آن را به او یاد دادیم نه این که هر چیزى را به او یاد داده باشیم.

و آیه اشاره به گستردگى و کمال یعقوب علیه السّلام در مرتبه‏ى بشریّت‏ دارد، و این که او به آنچه که بشریّت اقتضا مى ‏کند عمل مى ‏نماید که به اسباب ظاهرى متوصل مى‏ شود (که مى‏گوید از یک در وارد نشوید) و به مرتبه عقلى نیز اشاره دارد که مقتضى انقطاع از اسباب است (که مى‏گوید حکم از آن خداست و به او توکّل کردم) مقتضى علم به استقلال مسبب است در هرجا که داراى سبب باشد، و این که اسباب حجابهایى هستند که جلوى ظهور اثر مسبب واقع مى‏ شوند.

وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ‏ بیشتر مردم نمى‏ دانند که بر حذر بودن و فرار کردن کسى را از قدر بى‏ نیاز نمى‏ کند، یا این که به مرتبه علم متّصف نمى ‏شوند، این جمله استدراک از این توهّم است که اگر یعقوب داراى علم است باید چیزى را که مقتضاى بشریّت و موهم جهل است ظاهر نسازد، در این جمله این توهّم را چنین برطرف مى‏ سازد که اگر چه یعقوب داراى علم است ولى چون بیشتر مردم نمى‏دانند لذا آنچه را که اقتضاى بشریّت است ابراز مى‏ دارد، تا با آن‏ها موافق باشد، و از جمله کسانى که جاهلند و نمى‏ دانند فرزندان یعقوب‏اند که مخاطب او قرار گرفته ‏اند.

ممکن است معناى آیه این باشد که یعقوب داراى علم است و مقتضاى علم او این است که در عین توکّل از اسباب ظاهرى بهره گیرد، و لیکن بیشتر مردم مادامى‏که از عالم اسباب خارج نشوند نمى‏دانند که مقتضاى علم توسّل به اسباب است.

وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ یُوسُفَ آوى‏ إِلَیْهِ‏ و چون برادران‏ بر یوسف وارد شدند، یوسف برادرش (بنیامین) را در آغوش کشید.

چگونگى داخل شدن آن‏ها بر یوسف و در کنار خود کشیدن یوسف برادرش را، در کتابهاى مفصّل به تفسیر ذکر شده است.[۹] أَخاهُ قالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلا تَبْتَئِسْ‏ یوسف گفت: من برادر توام اندوهناک مباش. بِما کانُوا یَعْمَلُونَ‏ درباره بدیهایى که درباره من و تو کردند اندوهناک مباش، که آن بدى سبب بالا رفتن و موجب سلطنت ما شد، و خداوند ما و پدرمان و برادرانمان را در بهترین و نیکوترین حال جمع نماید.

آیات ۷۷- ۷۰

[سوره یوسف (۱۲): آیات ۷۰ تا ۸۰]

فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقایَهَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ (۷۰) قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ ما ذا تَفْقِدُونَ (۷۱) قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِکِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ (۷۲) قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ وَ ما کُنَّا سارِقِینَ (۷۳) قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ کُنْتُمْ کاذِبِینَ (۷۴)

قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ (۷۵) فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِیهِ کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ (۷۶) قالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَ لَمْ یُبْدِها لَهُمْ قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ (۷۷) قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ (۷۸) قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاَّ مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ (۷۹)

فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا قالَ کَبِیرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ (۸۰)

ترجمه:

(۱۲/ ۸۰- ۷۰)

چون باز آن قافله را مهیّا ساختند جام زرّین شاه را در رحل برادر نهاد. آنگاه از غلامان منادى ندا کرد که، اى اهل قافله، شما بى‏شک دزدید.

آن‏ها رو به غلامان کرده (و برآشفتند) که مگر چه چیز از شما مفقود شده است؟ (که نسبت سرقت به ما مى‏دهید)

غلامان گفتند جام شاه ناپیدا است و من (که رییس انبارم) یک بار شتر ضمانت کنم بر آن‏کس که جام را پیدا کند و بیاورد.

برادران گفتند: به خدا سوگند که شما به خوبى حال ما را دانسته ‏اید و شناخته ‏اید که براى فساد بدین سرزمین نیامدیم و دزد نبوده ‏ایم.

غلامان گفتند اگر کشف شد شما دروغ مى‏ گویید کیفر آن دزد چیست؟

گفتند: جزاى آن کسى که این جام در رحل او یافت شود آن است که هم او را به بندگى برگیرید که ما دزد و ستمکار را چنین به کیفر مى‏ رسانیم.

(یوسف یا مأمور او) شروع در تحقیق از بارهاى ایشان کرد آخر مشربه را از بار برادر خود (بنیامین) بیرون آورد. این تدبیر (که آن برادر به این اتّهام نزد خود نگاه دارد و امر را بر برادران دیگر مشتبه کند) ما به یوسف آموختیم که در آیین ملک این نبود که بتواند آن برادر را به گرو بگیرد جز آن که خدا بخواهد (و دستورى از طریق وحى به یوسف علیه السّلام بیاموزد) و ما که خداى جهانیم هر کس را بخواهیم به مراتب بلند مى‏ رسانیم (تا مردم بدانند که) فوق هر دانشمندى دانشمندترى وجود دارد (تا به خدا منتهى شود و تنها خدا در همه اوصاف و کمالات فوق همه موجودات است).

برادران (چون مشربه سلطان از بار بنیامین درآمد) گفتند: اگر این دزدى کند بعید نیست که برادرش یوسف نیز از این پیش دزدى کرد (از پدر مادرى بتى دزدید که نابود کند چون از کودکى با بت دشمن بود) یوسف چون اتّهام دزدى را به خود شنید خشم خود را فروبرد و قضیّه را در دل خود پنهان کرد و به آن‏ها اظهار نکرد (که من آن یوسفم و ابدا نه من و نه برادرم دزدى نکرده ‏ایم) و گفت شما مردم بسیار بدى هستید (که خود بد کرده و به دیگران تهمت بسته و یا غیبت مى‏کنید) و خدا به حقیقت آنچه بر من نسبت مى‏دهید آگاه‏تر است.

برادران به التماس گفتند اى عزیز مصر ما را پدر پیرى است که به این برادر علاقه شدید دارد لطفى کن و یکى از ما را به جاى او نگاهدار.

یوسف گفت معاذ اللّه که ما در شرع خویش جز آن که متاع‏ خود را نزد او یافته‏ ایم دیگرى را بگیریم که اگر چنین کنیم بسیار مردم ستمکارى هستیم،

چون برادران از اجابت خواهش خویش نومید شدند با خود خلوت کرده و در سخن سرّ خود به میان آوردند برادر بزرگ گفت: آیا نه این است که پدر از ما عهد و سوگند به نام خدا گرفته است و پیش از این هم درباره یوسف مقصّر بودیم (ما دیگر با چه آبرو نزد پدر برویم) من هرگز از این سرزمین برنخیزم تا پدرم اجازه دهد یا خداى عالم حکمى درباره من فرماید که او بهترین حکم فرمایان است.

تفسیر

فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقایَهَ (سقایه) مشربه‏اى است که با آن غلّه و طعام کیل و وزن مى‏شود، فِی رَحْلِ أَخِیهِ‏ مقصود برادر یوسف بنیامین است، ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ‏ سپس منادى از جانب سلطان ندا کرد.

أَیَّتُهَا الْعِیرُ لفظ (عیر) اسم شترى است که قافله را با بارشان به مقصدهایشان مى‏رساند، سپس از باب غلبه بر خود قافله‏اى که شتر در بین آن‏ها است (عیر) اطلاق شده است. یعنى: اى کاروانیان (اى شترداران) إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ‏ این جمله (که شما دزد هستید) از باب توریه از این است که آن‏ها یوسف علیه السّلام را دزدیدند و به عنوان برده فروختند، یا کنایه از دزدیدن ذریّه‏ى عقولشان و استخدام آن مى‏باشد، نه تنها عقول را استخدام کردند، بلکه آن را به رقیّت و بندگى‏ نفس‏هایشان درآوردند، همه این تأویلات براى این است که (انّکم لسارقون) دروغ نباشد.

بعضى گفته ‏اند پس از آن که جام زرّین ملک گم شد بدون اذن یوسف علیه السّلام نسبت سرقت به آن‏ها داده شد.

و در اخبار آمده است که این دروغ در مقام اصلاح گفته شده و این‏ها سرقت نکردند و یوسف علیه السّلام دروغ نگفته، چون دروغ در مقام اصلاح دروغ نیست.

زیرا که یوسف با گرفتن برادرش قصد اصلاح آن‏ها را داشت و مى‏ خواست آن‏ها را از نفسهاى امّاره‏ شان رها سازد بدین‏گونه که به درگاه خدا تضرّع و زارى کنند و به یوسف علیه السّلام پناه ببرند و نزد پدرشان خاکسارى نمایند.

قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ‏ لفظ وَ أَقْبَلُوا حال است به تقدیر (قد) یا عطف است قبل از تمام شدن معطوف علیه، یا جمله معترضه است، و وجه آن آگاهاندن بر این مطلب است که آنان کاملا به خودشان مطمئن هستند و جرأت بر مجادله و بحث ندارند، چون یقین داشتند که دزدى نکرده ‏اند.

ما ذا تَفْقِدُونَ قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِکِ‏ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ بعضى گفته‏اند آن جام طلا بوده، یا نقره بوده که در آن جواهرات گرانبها بکار برده شده بود، و روى همین جهت بود که وعده مى‏دادند که هر کس آن را بیاورد یک بار شتر غلّه دریافت‏ خواهد کرد، با این که غلّه هم گران بود، چون جام زرّین گران قیمت بود در مقابل آن غلّه را قرار دادند.

وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ قالُوا تَاللَّهِ‏ لفظ تَاللَّهِ‏ قسم است جهت تأکید دعوى.

لَقَدْ عَلِمْتُمْ‏ تأکید دیگرى است که بر صدق ادّعایشان استشهاد به علم آن‏ها کردند، چون آن‏ها وقتى وارد شهرهاى مصر شدند بر دهن مرکبهایشان و شترهایشان دهن‏بند زده بودند تا داخل زراعتهاى آن‏ها نشوند و چنانچه بعضى گفته‏اند.

کالایى که به آن‏ها داده شده بود به ملک باز گردانیدند به این گمان که آن‏ها از باب سهو و اشتباه جام زرّین را در داخل بارشان گذاشته‏اند، و همین موجب شد که به امانت و خیر و صلاح مشهور شوند.

ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ وَ ما کُنَّا سارِقِینَ قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ کُنْتُمْ کاذِبِینَ‏ گفتند: شما قطعا مى‏دانید که در زمین فسادگر نیستیم و دزد نبوده‏ایم. گفتند: پس کیفر شما اگر دروغ‏گو باشید چه خواهد بود؟

قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ‏ گفتند:هر کسى که این دزدى را بکند مجازاتش خود اوست یعنى نگهداشتن خود دزد مجازات دزدى است.

جمله‏ فَهُوَ جَزاؤُهُ‏ تأکید قضیه اوّل یعنى‏ مَنْ وُجِدَ فِی‏ رَحْلِهِ‏ مى‏ باشد و روى همین جهت لفظ (فاء) آمده است تا اشاره به این باشد که آن در تقریر مطلب رساتر است، یا این که لفظ (من) موصوله و مبتداء است یا شرطیه است که‏ فَهُوَ جَزاؤُهُ‏ خبر مبتداء یا جزاء شرط است، و دخول فاء بنابراین که خبر باشد بدان جهت است که مبتداء متضمّن معناى شرط است، و جمله خبر (جزاؤه) است.

کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ‏ این سخن دلالت مى‏کند بر این که این چنین مجازات از شریعت یعقوب بوده، نه این که برادران یوسف چون اطمینان داشتند که دزدى نکرده و از باب تجرّى این کلام را گفتند، و نه این که دین پادشاه مصر چنین بوده چنانچه بعضى گفته ‏اند.

فَبَدَأَ ندادهنده یا یوسف علیه السّلام اوّل از ظرف آن‏ها شروع کردند، چون برادران یوسف بعد از آن که نسبت دزدى به آن‏ها داده شد به سوى عزیز برگشتند یا باز گردانده شدند.

بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِیهِ‏ قبل از ظرف برادرش از ظرف برادرانش شروع کرد تا شکّ نبرند که این کار از جانب خود یوسف و یارانش مى‏باشد.

ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِیهِ کَذلِکَ‏ این چنین مکر و حیله بکار بردیم که جام زرّین را مخفى و سپس حکم را موکول به برادرانش کردیم و خود آن‏ها حکم کردند که جزاى سارق برده قرار دادن خود سارق است، چون این حکم موافق شریعت پدرشان بود.

کِدْنا لِیُوسُفَ‏ و آنچه که در ظاهر به نظر مى‏رسد که ادات تشبیه در کَذلِکَ‏ بین شى‏ء و خودش آورده شده مندفع است به این که: تشبیه مانند این است که گفته شده انسان مانند زید است که کاف تشبیه بین کلى و جزیى آورده شده است.

ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ‏ در راه و روش ملک و آداب سیاست او این طور نبود که برادرش را بگیرد.

إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ‏ قول خداى تعالى‏ (کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ) براى رفع توهّم به کار بردن فریب و نیرنگ از جانب یوسف علیه السّلام است از آن جهت مکر و حیله با مقام نبوّت سازگار نیست، و لذا خداوند براى رفع توهّم مکر و حیله به خودش نسبت مى‏ دهد.

نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ‏ فوق هر دانشمندى دانشمندترى وجود دارد تا به خدا منتهى شود، یعنى تا به دانا و عالمى برسد که دیگر فوق او دانا و عالمى نیست.

بعضى گفته ‏اند که کارگران یوسف علیه السّلام دست بنیامین را گرفتند و او را به بردگى درآوردند پس برادرانش مجبور شدند به یوسف مراجعه کنند، بعضى گفته‏اند که در همان ابتداى بحث و جدال به یوسف مراجعه کردند.

قالُوا از شدّت غیظ و اندوه گفتند: إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ‏ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ‏ اگر این برادر دزدى مى‏کند بعید نیست که برادرش یوسف نیز از این پیش دزدى مى ‏کرد.

این مطلب اشاره به کمربند اسحاق است که عمّه یوسف آن را به ارث برد و آن را به کمر یوسف بست (شاید دیگران تصوّر کردند که یوسف کمربند را دزدیده است) چون یوسف را دوست داشت و مى‏ خواست او را خودش نگهدارد.

بعضى گفته‏ اند که (لیان) پدر راحیل (مادر یوسف) بت‏ پرست بود و بتى از طلا داشت یوسف آن بت را مخفیانه گرفت و به مادرش داد که بدین‏ وسیله هم مى‏ خواست بر جدّش ترحّم کند و او را از بت‏ پرستى خلاص کند، و هم بر مادرش ترحّم نماید و او را از فقر نجات دهد.

و بعضى گفته ‏اند که یوسف از سفره پدرش طعام برمى‏ داشت و مخفیانه به فقرا مى‏ داد، و برخى گفته ‏اند که یوسف گوسفندى از گوسفندان پدرش را گرفت و مخفیانه به فقیر داد، و قول اوّل از ائمه‏ى ما علیهم السّلام روایت شده و نزد اهل مذهب ما مشهور است.

فَأَسَرَّها یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَ لَمْ یُبْدِها لَهُمْ‏ یعنى این جمله را برادر بنیامین «یوسف» هم قبلا دزدى مى‏ کرد، یوسف در دلش پنهان داشت تا به موقع خودش آن‏ها را سرزنش نماید.

یا مقصود این است که این کلمه سرقت و دزدى را از آن جهت که دروغ است مخفى نگهداشت.

ممکن است مقصود این باشد که جمله‏ (أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً) (که پس از آن مى‏آید) را در دل خود پنهان داشت که از قبیل بازگشتن ضمیر به پس از خود باشد و در این صورت قول خداى تعالى: (قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً) بدل از آن مى‏باشد (بدل است از سرق اخ له)، و معناى آیه این مى‏شود که یوسف این گفتار را که شما بدتر از یوسف هستید در دل خود پنهان داشت.

قالَ‏ یوسف در دلش گفت: أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً شما از جهت مقام و مرتبه و منزلت بدتر هستید، یا این که شرّ و بد بودن را به مکان و محل نسبت داده از باب مجاز تا این که در وصف آن‏ها به بدى مبالغه کرده باشد.

یعنى اگر نسبت دزدى به برادر بنیامین صحیح باشد شما از او بدتر هستید، چون شما در کارى داخل شدید که در آن اذیّت شدن پدرتان است که پیامبر خدا مى ‏باشد.

و اگر در لفظ (شرّ) معناى برترى و تفضیل نباشد معناى آیه واضح است که شما مردم بدى هستید (دیگر توجیهات فوق در آن نمى‏ باشد).

وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ‏ و خداوند داناتر است به آنچه که شما توصیف مى‏کنید، یعنى نسبت دزدى که به یوسف مى‏دهید.

چون برادران یوسف حال پدرشان را به یاد آوردند که چگونه اندوهناک بود و چگونه با او عهد کردند که بنیامین را برگردانند و عهدشان را با سوگند تأکید کردند ناراحت و دلگیر شدند و به یوسف پناه بردند، و بر سبیل درماندگى و تضرّع و زارى گفتند:قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً برادران در مقام برانگیختن ترحّم به یوسف سه وصف ذکر کردند:

۱- پدر بودن یعقوب که دورى فرزند موجب حزن و اندوه او مى‏شود.

۲- پیر بودن او که مستلزم ترحّم است.

۳- زیادى سنّ او که مبالغه در پیرى است یا مبالغه در منزلت و مقام است که مستلزم مراعات او است.

فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ‏ ما تو را از نیکوکاران مى‏بینیم، نیکوکار هستى در این که یکى از ما را بجاى بنیامین بگیرى و نگهدارى، یا به طور مطلق نیکوکار هستى، یا سابقا نیکویى کردى.

قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ‏ این جمله استثناء مفرّغ از کلام موجب است، چون مستثنى منه محدود است، یعنى معاذ اللّه که ما یکى از شماها را نگهداریم، و ما یکى از شماها را نگه نمى‏داریم مگر این که گمشده خود را نزد او بیابیم، و ممکن است لفظ (الّا) به معناى (غیر) باشد و اصل آیه چنین بوده: (معاذ اللّه ان نأخذ واحدا الّا من وجدنا متاعنا عنده) غیر از کسى که متاع ما نزد او پیدا شود شخص دیگرى را نگه نمى‏ داریم.

سپس موصوف حذف شده و صفت جاى او را گرفته.

إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ‏[۱] یعنى اگر ما کسى را که مستحقّ بردگى نیست به بردگى بکشانیم ظالم و ستمگر خواهیم بود.

این معنا بر حسب ظاهر است و اما بر حسب واقع معناى آیه چنین است: اگر کسى را که ما از جانب خدا مأذون در گرفتن او نیستیم بگیریم و نگه داریم ظالم خواهیم بود، یا در گرفتن و نگه‏داشتن کسى که گمشده خود را نزد او نیافتیم ظلم و ستم است.

فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا بعد از پناه بردن به یوسف علیه السّلام و درخواست از او و اجابت نکردن یوسف وقتى ناامّید شدند.

مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا از اصحاب عزیز مصر جدا شدند و از آن‏ها جدا و مستقلّ با همدیگر خلوت کردند و نجوا کردند (یا در حالى که نجوا مى‏کردند و آهسته و در گوشى حرف مى‏زدند) مفرد آمدن کلمه‏ نَجِیًّا یا براى این است که مصدر است یا وصف شبیه مصدر.

قالَ کَبِیرُهُمْ‏ برادر بزرگ از نظر سنّ که اسمش روبیل بود، یا بزرگ آن‏ها در امر و حکم که نامش شمعون بود، یا بزرگ آن‏ها در عقل که اسمش یهودا بود، به هر حال بزرگ آن‏ها گفت:

أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ‏ وثیقه و عهد و پیمان به خدا نسبت داده شده، چون یعقوب علیه السّلام هنگام عهد و پیمان خدا را گواه و شاهد گرفته بود، و وثیقه را به خدا نسبت داده بود.

وَ مِنْ قَبْلُ‏ عطف بر محذوف است یعنى از شما در حین مسافرت به مصر پیمان گرفت، و از قبل نیز پیمان گرفت، و بنابراین لفظ ما در قول خدا: ما فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ‏ نافیه و جمله مستأنفه یا حالیه است و معناى آن این است که شما در حقّ یوسف افراط نکردید؟

که این سخن بر سبیل استهزا گفته شده، یا شما در تجاوز و تعدّى بر یوسف افراط نکردید.

یا این که لفظ (ما) استفهامیه، تعجبیه یا زاید است و در این صورت قول خداى تعالى: (من قبل) همان اعراب را دارد، و (فرّطتم) جمله مستأنفه یا حالیه است. یا این که لفظ (من قبل) متعلّق به (فرّطتم) و جمله حالیه یا معطوف بر جمله (أ لم تعلموا) است یا این که (ما) مصدریه است، و (ما فرّطتم) و (فى یوسف) هر دو معطوف بر اسم (انّ) و خبر آن مى‏باشد، و (من قبل) حال است، یا این که (ما فرّطتم) عطف بر (انّ) و اسم خبر آن مى‏باشد، و (من قبل) حال است و (فى یوسف) متعلّق به (فرّطتم) یا این که (من قبل) خبر (ما فرّطتم) و جمله عطف بر اسم (انّ) و خبر آن یا عطف بر (انّ) و ما بعد آن مى‏باشد، یا این که (ما) موصوله است و اعراب آن مانند اعراب مصدریه است.

فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ‏ من زمین مصر را ترک نمى‏کنم تا پدرم‏ به من اجازه دهد یا خداوند در مورد من حکم کند بدین‏گونه که برادرم خلاصى و نجات پیدا کند یا خداوند به هر نحو که بخواهد گشایش فراهم سازد. که خداوند بهترین داورهاست.

داستان گفتگو و مجادله برادران یوسف با او در کتابهاى مفصّل ذکر شده است.


[۱] تفسیر الصافى ج ۳: ص ۲۷، مجمع البیان ۳: ص ۲۴۳

[۲] تفسیر الصافى ۳: ص ۲۷، تفسیر العیاشى ۲: ص ۱۸۱ ۴۰

[۳] فرمودند: کفران نعمت سبب هلاک و آفت آمد، و صبر در محنت موجب ملک و دولت آمد.

[۴] سه کس از بهر سه چیز به سه بقعه آمدند: ۱. موسى علیه السّلام به طور آمد استماع کلام حضرت را.

قوله تعالى:\i وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‏ لِمِیقاتِنا\E. اعراف/ ۱۳۹( ۲) محمّد صلّى اللّه علیه و آله بدنیا آمد از بهر هدایت و رحمت،\i لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ.\E طه/ ۸۵( ۳) برادران یوسف به مصر آمدند از بهر حاجت را، و جاءوا اخوه یوسف. یوسف/ ۵۸ جامع الستّین جلد اوّل تفسیر سوره یوسف

[۵] سه کس از پیغامبران از سه کس سه چیز خواستند بلفظ اینان: سلیمان از بلقیس ایمان خواست. رسول از مشرکان بر شرک ایشان برهان خواست. یوسف از برادران دوست‏ترین برادران خواست.

جامع الستّین جلد اوّل تفسیر سوره یوسف

[۶] در ترجمه قران خرّمشاهى: علّت را حسد مردم و خوف حکومت از قدرت آنان مى‏داند نه چشم زخم( ترجمه قرآن، خرمشاهى) این نظر بیشتر قابل اثبات است زیرا همواره حکومتها از اجتماع، مخصوصا اجتماع یازده برادر مى‏ترسند و حسودان نیز نگران مى‏شوند

[۷] نقل شده: که نهى کردند سه کس را از داخل شدن در سه موضع ۱- مؤمنان را از داخل شدن در خانه یکدیگر بى‏اذن و دستور ایشان. ۲- نهى کرد صحابه را از داخل شدن در خانه رسول بى‏دستورى. ۳- یعقوب فرزند خود را از داخل شدن در مصر به یک دروازه نهى کرد.

جامع الستّین جلد اوّل تفسیر سوره یوسف

[۸] فرمودند: سه کس در سه جایگه رفتند از بهر سه مقصود: ابو قطروس الملک در بوستان رفت و مفاخرت نمود. موسى به شهرستان عین الشمس رفت و شجاعت نمود، فرزندان یعقوب در مصر شدند و حاجت نمودند.

جامع الستّین جلد اول تفسیر سوره یوسف

[۹] خداوند عالم سه کس را از سه کس جدا کرد، و در حریم عنایتشان مستقر و مأوى کرد.

عیسى و مادرش را از میان جهودان جدا کرد. پیامبر صلّى اللّه علیه و آله حضرت محمّد را از دار دنیا جدا کرد و در علیّین مأوى کرد\i( أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى‏)\E. بنیامین را از کنار یعقوب جدا کرد و بر تخت یوسف مأوى کرد.جامع الستّین جلد اول تفسیر سوره یوسف

[۱] ظلم: ستم. اصل آن به معناى ناقص کردن حقّ و یا گذاشتن شى‏ء در غیر موضع خویش است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=