تفسیر بیان السعادة-يوسف

ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»سوره یوسف آیه۸۷-۱۱۱

آیات ۸۷- ۸۱

[سوره یوسف (۱۲): آیات ۸۱ تا ۸۷]

ارْجِعُوا إِلى‏ أَبِیکُمْ فَقُولُوا یا أَبانا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلاَّ بِما عَلِمْنا وَ ما کُنَّا لِلْغَیْبِ حافِظِینَ (۸۱) وَ سْئَلِ الْقَرْیَهَ الَّتِی کُنَّا فِیها وَ الْعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنا فِیها وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (۸۲) قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (۸۳) وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ یا أَسَفى‏ عَلى‏ یُوسُفَ وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ (۸۴) قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّى تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهالِکِینَ (۸۵)

قالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۸۶) یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ (۸۷)

ترجمه:

(۱۲/ ۸۷- ۸۱)

شما نزد پدر باز شوید و بگویید که فرزندت (بنیامین در مصر) سرقت کرد (و بدین جرم گرفتار شد) و ما جز آنچه دانستیم گواهى ندادیم.

این که حقیقت امر چیست؟ ما حافظ اسرار غیب نیستیم.

(و اگر پدر باور نکرد بگویید) از آن شهر و از آن قافله که ما در آن بودیم حقیقت را جویا شو تا صدق دعوى کاملا بر تو معلوم گردد.

آن‏ها نزد پدر آمدند و قضیّه را اظهار داشتند. یعقوب گفت: این قضیه هم مانند قضیّه یوسف و گرگ حقیقت ندارد. بلکه چیزى از اوهام عالم نفس بر شما جلوه کرده پس من باز هم راه صبر پیش گیرم که امّید است خدا ایشان را به من بازگرداند که او خدایى دانا و درستکار است.

آنگاه یعقوب (از شدّت حزن) روى از آن‏ها برگردانید و گفت: وا اسفا بر فراق یوسف عزیزم و از گریه‏ى غم چشمانش سفید شد و سوز هجران و داغ دل بنهفت.

فرزندانش به ملامت گفتند به خدا سوگند که تو آن‏قدر یوسف یوسف کنى تا از غصّه‏ى فراقش مریض شوى و یا خود را به دست هلاک سپارى.

یعقوب به فرزندان گفت من با خدا غم و درد دل خود گویم و از لطف بى‏حساب خدا چیزى مى‏دانم که شما نمى‏دانید.

اى فرزندان بروید به ملک مصر و از حال یوسف و برادرش تحقیق کرده جویا شوید (و از رحمت بى‏منتهاى خدا نومید مباشید که هرگز) جز کافر هیچ کس از رحمت خدا نومید نیست.

تفسیر

ارْجِعُوا إِلى‏ أَبِیکُمْ فَقُولُوا یا أَبانا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ‏ همان برادر بزرگ گفت: به پیش پدر باز گردید و بگویید طبق آنچه که ما مشاهده کردیم فرزند تو دزدى کرده است.

وَ ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا ما دیدیم که جام ملک از داخل بار بنیامین پیدا شد.

وَ ما کُنَّا لِلْغَیْبِ‏[۲] حافِظِینَ‏ ما به اسرار غیب آگاه نیستیم تا باطن قضیه را بدانیم، و بفهمیم که بنیامین واقعا دزدى کرده یا بدون جرم و گناه به او نسبت دزدى داده‏اند.

بعضى گفته‏اند معناى آیه این است که وقتى بنیامین نزد ما حضور داشت ما او را از امثال نسبت دزدى نگه مى‏داشتیم، و امّا وقتى از ما غایب بود دیگر حافظ و نگهبان او نبودیم، چون دیگر حفظ او امکان‏پذیر نبود.

بعضى گفته‏اند که غیب در لغت طایفه‏ى حمیر به معناى شب است که در این صورت معناى آیه این است که ما در شب نمى‏توانستیم او را از سرقت و دزدى حافظ و نگهبان باشیم.

برخى گفته‏اند که این جمله سؤال یعقوب است که گفت: چه کسى به ملک گفت که جزاى دزدى به بردگى گرفتن سارق است؟

برادران یوسف گفتند: این مطلب را ما گفتیم، یعقوب گفت، چرا گفتید، آن‏ها گفتند: ما گواهى ندادیم جز به آنچه که از شریعت پیامبران دانستیم و ما علم غیب نداشتیم که بدانیم جام پادشاه در داخل بار اوست.

وَ سْئَلِ الْقَرْیَهَ اگر باور نمى‏کنى کسى را بفرست تا از اهل قریه قضیه را بپرسد، یا از کسانى از اهل مصر که در قافله بودند سؤال شود.

الَّتِی کُنَّا فِیها وَ الْعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنا فِیها وَ إِنَّا لَصادِقُونَ‏ تصریح به راستگو بودنشان است که لازمه اخبار آن‏ها است، و این تصریح جهت تأکید آمده است.

و لذا آن را با (ان) و (لام) و جمله اسمیّه تأکید کرده‏اند، و آن عطف بر جمله (انّ ابنک سرق) است و وسط قرار گرفتن (و اسأل القریه … تا آخر) براى اشعار به علّت راست بودن ادّعاى صدق و راستى است، و ممکن است که توصیه و سفارش برادر بزرگشان تا جمله (و اسأل القریه) باشد، و جمله (و اسأل القریه) از کلام کسانى باشد که به سوى یعقوب بازگشتند و یعقوب با آن‏ها سخن گفت، و در این صورت معناى آیه چنین مى‏شود: پس بازگشتند و به پدرشان گفتند:پسر شما دزدى کرده است، و یعقوب آن‏ها را تکذیب کرد، پس آن‏ها گفتند از اهل قریه سؤال کن.

قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً معناى ظاهر آیه این است که پسر من دزدى نکرده و شما دروغ مى‏گویید، و در بردن بنیامین با من نیرنگ و حیله بکار بردید، چنانچه معناى این کلمه در قصه یوسف نیز چنین بوده، در حالى که آن برادران در مورد بنیامین حیله بکار نبردند و در اتّهام او به دزدى دروغ نگفتند، و در حقّ او پیروى از هواى نفس نکردند، و یعقوب علیه السّلام پیامبر بود و باید بین دو قضیه فرق مى‏گذاشت در حالى که او بین داستان یوسف و بنیامین فرق نگذاشت.

جواب این ایراد این است که معناى آیه چنین است که نفس شما نسبت سرقت به بنیامین را به صورت یقینى درآورده در حالى که او در حقیقت دزدى نکرده، یا معناى آیه این است که نفس شما بردن بنیامین را به گمان جلب منفعت بیشتر زیبا جلوه داده و آن را براى شما زینت داده است در حالى که از تقدیر پروردگار غفلت کردید و در نتیجه مرا مضطرّ و مجبور به اجازه کردید و بنیامین را در ضرر و زیان داخل نمودید.

فَصَبْرٌ[۳] جَمِیلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً من باز هم راه زیباى صبر پیش گیرم، امّید است که خداوند آن‏ها (فرزندانم) را به من بازگرداند که صبر کلید فرج و گشایش است.

إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ‏ که خداوند به عاقبت کارها دانا است، و شاید ابتلا به فراق این فرزندان براى من و براى آن‏ها خوب بوده است.

الْحَکِیمُ‏ در کارهایش حکیم است و آنچه که حکمتش‏ اقتضا کند انجام مى‏دهد، و این سخن دلدارى دادن یعقوب به خودش و آسان کردن صبر بر بلا و سختى است.

وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ‏ یعقوب از آنان (فرزندان) روى گردانید چون دوست داشت از نهایت حزن و اندوه به خلوت رفته و تنها باشد، و چون دید که روى آوردن به اولاد و اعتماد بر آن‏ها چگونه سه نفر از آن‏ها را از بین برد و از یعقوب درو ساخت دیگر متنبّه شد و فهمید که اعتماد بر غیر موجب زیان است و لذا از آن‏ها روى گردانید.

وَ قالَ یا أَسَفى‏ عَلى‏ یُوسُفَ‏ اما چون حبّ یوسف در قلبش قوى بود نمى‏توانست او را فراموش کند، لذا گفت بر یوسف تأسف مى‏خورم.

وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ‏ آن‏قدر بر یوسف تأسف خورد و گریه کرد که چشمانش از اندوه سفید گشت، و این کلام کنایه از نابینایى است، و بعضى گفته‏اند: از زیادى گریه چشمانش سفید دیده مى‏شد نه این که واقعا کور شده باشد. چون حدقه چشم وقتى پر از اشک شود سفید دیده مى‏شود.

فَهُوَ کَظِیمٌ‏ لفظ (کظیم) به معناى (مکظوم) اسم مفعول است، یعنى از خشم و غضب بر اولادش پر شده است، یا از اندوه و غم یوسف پر شده است، و ممکن است به معناى اسم فاعل (کاظم) باشد مانند (الکاظمین الغیظ) خشم و اندوهش را مى‏خورد و در خود نگاه مى‏دارد و جز خیر و خوبى چیزى ظاهر نمى‏ سازد.

و لفظ (فا) در (فهو کظیم) براى سببیّت محض است و اشعار به سببیّت ما بعدش نسبت به ما قبلش دارد به سبب آیه بعد آن که مى‏گوید: (قالوا تاللّه) یا اشعار به سببیّت ما قبلش نسبت به اعتقاد به ما بعدش دارد (به سبب تأسّف بر یوسف).

قالُوا فرزندان یعقوب دیدند که او دایما به یاد یوسف است، و طول مدّت و بسیارى بلاها و سختى‏ها موجب فراموشى یوسف نشده است.

زیرا که قحطى و فقر بر آن‏ها غلبه کرده بود، و مدّت فراق یوسف نزدیک به هشتاد یا هفتاد یا چهل یا بیست و دو یا هیجده سال طول کشیده بود، لذا فرزندان به پدر گفتند:

تَاللَّهِ تَفْتَؤُا لفظ (لا) حذف شده و اصل آن (لا تفتؤا) بود تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّى تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهالِکِینَ‏ تو آن قدر یوسف یوسف مى‏کنى تا مریض مى‏شوى و مشرف بر هلاک و نابودى مى‏ گردى.

قالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی‏ کلمه (بثّ) به معناى شرّ و گرفتارى است یعنى شکایت گرفتارى و اندوه خود را به خدا مى‏برم، وَ حُزْنِی‏ اندوه و غمم و آنچه را که از سختى مى‏ کشم.

إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ‏ و من از جانب خدا به ‏وسیله وحى مى‏دانم که یوسف زنده است و من به وصال او نایل مى‏ شوم و شما نمى‏ دانید، یا این که این مطلب را ناشى از رحمت خدا مى‏دانم و این که خداوند کسى را به بلایى مبتلا نمى ‏کند مگر این که بعد از آن فرج و گشایش مى ‏آورد.

یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا[۴] اى فرزندان بروید و تفحّص کنید، مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ‏ درباره یوسف و برادرش و از فرج و گشایش الهى ناامید نشوید.

إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ‏ که از رحمت خدا جز کافران کسى نومید نمى‏شود پس از این سخنان برادران یوسف به مقصد مصر در طلب برادرانشان خارج شدند.

آیات ۹۸- ۸۸

[سوره یوسف (۱۲): آیات ۸۸ تا ۹۸]

فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَهٍ مُزْجاهٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ (۸۸) قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ (۸۹) قالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ (۹۰) قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنا وَ إِنْ کُنَّا لَخاطِئِینَ (۹۱) قالَ لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (۹۲)

اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا فَأَلْقُوهُ عَلى‏ وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیراً وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ (۹۳) وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ (۹۴) قالُوا تَاللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ (۹۵) فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ أَلْقاهُ عَلى‏ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۹۶) قالُوا یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ (۹۷)

قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۹۸)

ترجمه:

(۱۲/ ۹۸- ۸۸)

برادران به امر پدر باز به مصر آمده و بر شاه وارد شدند و گفتند اى عزیز مصر ما با همه اهل بیت خود به فقر و قحطى و بیچارگى گرفتار شدیم و با متاعى ناچیز و بى‏ قدر به حضور تو آمدیم محبّت فرما و بر قدر احسانت بر ما بیفزا و از ما به صدقه دستگیرى کن که خدا صدقه‏ دهنده و بخشندگان را نیکو پاداش مى ‏دهد،در این حال که یوسف دل شکستگى و نیازمندى برادران را دید رحمش آمده و پرده از روى کار برداشت و گفت که شما از روى نادانى به یوسف چه کردید؟ آیا مى‏دانید؟

(آنان به خود آمده با شرم حضور) گفتند آیا همان یوسف تو هستى؟ پاسخ داد آرى من همان یوسفم و این برادر من (بنیامین) است خدا به رحمت بى‏ حساب خود بر ما منّت نهاد (و ما را به دیدار هم پس از چهل سال رسانید) که البتّه هر کس در حوادث تقوا و صبر پیشه کند نیکو است و خدا اجر نیکوکاران را ضایع نگذارد،برادران با سرور گفتند به خدا که خدا تو را به ملک و عزّت و عقل و حسن و کمال بر ما برگزید و ما در حقّ تو مقصّر و خطاکاریم.

یوسف چون برادران را شرمگین یافت از روى مهربانى گفت: امروز هیچ شرمنده و متأثّر نباشید که من عفو کردم خدا هم گناه شما را ببخشاید که او مهربان‏ترین مهربانان است.

اکنون پیراهن مرا نزد پدرم یعقوب برده بر روى او افکنید که تا دیدگانش بینا شود آنگاه او را با همه اهل بیت و خویشان از کنعان به مصر آرید.

چون کاروان از مصر بیرون آمد یعقوب گفت: اگر مرا تخطئه نکنید من بوى یوسف، را مى‏ شنوم.

شنوندگان زبان به ملامت گشوده و گفتند: قسم به خدا که تو از قدیم الایّام از شوق یوسف حواسّت پریشان و عقلت مشوّش است، (که هنوز بوى یوسف مى‏شنوى)

پس از آن که بشیر بشارت یوسف آورد و پیراهن او را بر رخسارش افکند دیده انتظارش به وصل روشن شد و گفت: به شما نگفتم که من از لطف خدا به چیزى از اسرار غیب آگاهم که شما آگه نیستید، در آن حال برادران یوسف با تضرّع و التماس عرضه داشتند اى پدر ما گنهکاریم از ما درگذر بر تقصیرات ما از خدا آمرزش طلب که درباره یوسف خطا کرده‏ایم.

پدر گفت حال که به دیدار یوسف مى‏رسم به زودى (در شب جمعه سحرگاه) از درگاه خدا براى شما آمرزش طلبم که او بسیار آمرزنده و مهربان است.

تفسیر

فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ‏ هنگامى که بر یوسف وارد شدند.

قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ گفتند اى عزیز[۵] ما و خانواده‏مان گرفتار قحطى و گرسنگى شدیم.

وَ جِئْنا بِبِضاعَهٍ مُزْجاهٍ و کالاى پستى آوردیم که بهاى آن زیاد نیست، کالاى آن‏ها کندر یا درهم‏هاى پستى بود که در مقابل بهاى طعام مورد قبول واقع نمى‏شد، و یا جوال‏هاى کهنه، یا ریسمان، یا متاع پوسیده، یا پشم، و روغن بوده که این دو از کالاهاى عرب بوده، یا صنوبر یا پسته کوهى، یا کشک یا کفش و پوست بوده است.

فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ‏ پس بما غلّه کامل بده همان‏طور که سابقا چنین کردى، وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا غلّه را بما تصدّق نما بدون این که قیمت آن را بگیرى، یا این که به برادرمان بنیامین تصدّق نمایى.

إِنَّ اللَّهَ‏ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ‏ که خدا صدقه دهندگان را پاداش بخشد.

آیه بیانگر آن است که شدّت و سختى آنان به اوج خود رسیده بود، و از سوى دیگر در اثر نسبت سرقت که به آن‏ها داده شده بود شرمنده و خجل بودند.

لذا در نهایت مسکنت در مقابل یوسف خاضع شدند، در همین موقع بود که یوسف خودش را معرفى کرد و دلش به حال آن‏ها سوخت و در کار آن‏ها گشایش ایجاد کرد.

قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ‏[۶] وَ أَخِیهِ‏ و گفت:مى‏دانید درباره یوسف و برادرش چه کردید؟

و سپس چون یوسف دید که برادرانش از شناختن او و آنچه که در حقّ یوسف روا داشتند خجل و شرمنده شدند از جانب آن‏ها عذر آورد و گفت:

إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ‏ در آن وقت نسبت به کار خود نادان بودید.

شاید مقصود از آنچه که به برادر یوسف انجام داده‏اند ذلّت و خوارى رساندن به او باشد، زیرا او جز با عجز و شکستگى نمى‏توانست با آن‏ها حرف بزند.

از امام صادق علیه السّلام روایت شده که هر گناهى که از بنده صادر مى‏شود اگر چه عالم به آن گناه باشد ولى در وقتى که از دلش مى‏ گذرد که معصیت و نافرمانى پروردگارش را مى‏ کند جاهل و نادان‏ است، خداى تعالى قول یوسف علیه السّلام را نقل مى‏ کند که به برادرانش گفت: آیا شما مى ‏دانید که به یوسف و برادرش چه کردید در حالى که شما جاهل بودید چون هنگام ارتکاب گناه به دلشان خطور کرد که آن‏ها در معصیت و نافرمانى خدا هستند.

قالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ‏ استفهام تقریرى است، چون برادران یوسف از مکالمه او فهمیدند که او یوسف است.

و لذا با تأکیدهاى متعدّد آن را تأکید کردند و (أ انّک) بدون همزه استفهام خوانده شده که به صورت اخبار باشد، یا بنابراین باشد که همزه استفهام حذف شده است، و (انّک) با مدّ خوانده شده که همزه دوّم مخفّف شده باشد.

قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا گفت من یوسف هستم و این هم برادر من است که خداوند بر ما منّت گذارده که منزلت و مقام ما را بالا برده و ملک و سلطنت به ما عطا کرده است.

إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ‏ هر کس در مخالفت رضاى خدا از خدا بترسد وَ یَصْبِرْ و بر گرفتاریها و پرهیز از گناهان صبر پیشه گیرد.

فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ‏ خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نسازد.

قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنا وَ إِنْ کُنَّا لَخاطِئِینَ‏ آن‏ها گفتند: به خدا که خود خدا تو را برگزید و اعتراف‏ کردند که در تدبیرشان در مقابل تقدیر خطا و اشتباه کرده‏اند، یا در مخالفت طاعت خدا و رضایت پدرشان خطا کرده ‏اند.

چون یوسف دید که آن‏ها از سرزنش و عتاب او و از عقوبت خدا مى ‏ترسند آن‏ها را از این ترس ایمن داشت و گفت: قالَ لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ‏ امروز دیگر گناهى بر شما نیست و از سرزنش من نترسید، یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ‏ و از عقوبت خدا هم نترسید که خداوند شما را مى ‏بخشد.

وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ‏ جمله عطف است و در آن معناى تعلیل است، یا حال است و معناى تعلیل دارد، یا این که عطف یا حال است جهت فزونى رجاء و امّید آن‏ها.

یعنى خداوند شما را مى‏بخشد و بر شما تفضّل و لطف مى‏کند که بالاتر از مغفرت و بخشش است، زیرا که او مهربان‏ترین مهربانانست.

اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا گفت این پیراهن مرا پیش پدرم ببرید، پیراهن یوسف با اشکهاى چشمش تر شده بود، یا این که آن پیراهن ابراهیم بوده که وقتى نمرود او را در آتش انداخت آن پیراهن را جبرئیل از بهشت آورد و آتش سرد و سالم گشت، و آن پیراهن را ابراهیم تعویذ اسحاق و اسحاق تعویذ یعقوب و او هم تعویذ یوسف قرار داده بود، و این احتمالات در مورد پیراهن ناشى از اختلاف در اخبار است.

فَأَلْقُوهُ عَلى‏ وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیراً وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ در آن هنگام که کاروان برادران یوسف، یعنى کاروانى که پیراهن یوسف در آن است از شهر مصر دور شد قالَ أَبُوهُمْ‏ پدرشان یعقوب به کسانى که نزد او بودند گفت: إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ‏[۷] یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ‏ من بوى یوسف را استشمام مى‏کنم اگر مرا به دروغ و خرافى گفتن ناشى از پیرى متّهم نکنید.

قالُوا تَاللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ آن‏ها گفتند به خدا که تو هنوز پریشان خاطرى گذشته را دارى. امّا چون بشیر آمد … بشیر یهودا فرزند یعقوب یا فرزند کنیزى است که یعقوب آن را در کوچکى فروخته بود.

أَلْقاهُ عَلى‏ وَجْهِهِ‏ پیراهن را بر روى یعقوب انداخت.

فَارْتَدَّ بَصِیراً یعقوب در اثر پیراهن بینایى خویش را بازیافت، زیرا که شوق و حرارت غریزى او تقویت یافت و قوى شد.

قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ‏ استفهام تعجّبى است و مورد حکایت محذوف است، یعنى این که آیا من به شما نگفتم که یوسف زنده است و من او را ملاقات مى‏کنم، یا این که بیانگر قول این گفته خداى تعالى است. إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ‏ آیا من به شما نگفتم که من از جانب خدا چیزى را مى‏دانم که شما آن را نمى‏دانید.

و درباره مکاتبات و نوشته‏ هاى یعقوب و عزیز مصر به یکدیگر بعد از حدوث قحطى و به گرو گرفته شدن یکى از فرزندانش و به برده گرفتن بنیامین بدون این که یعقوب بداند که عزیز مصر همان یوسف علیه السّلام است و چگونگى تظلم و دادخواهى یعقوب از یوسف، و ادب کردن خداوند او را بدان سبب که به غیر خداى تعالى شکایت برده است … همه این‏ها در کتابهاى مفصّل ذکر شده است.

قالُوا یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ‏ در محضر پدرشان تضرّع و زارى کردند و از کارى که کرده بودن توبه نمودند، و به زشتى کارهایشان اعتراف نمودند و گفتند: اى پدر از خدا جهت آمرزش گناهانمان آمرزش خواه که ما درباره یوسف خطا کرده ‏ایم.

قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی‏ این که یعقوب گفت به زودى استغفار مى‏کنم و استغفار را به تأخیر انداخت بدان جهت بوده که انتظار وقت سحر را مى‏کشیده، چون در مورد یعقوب جنایت آن‏ها بر غیر او واقع شده بود.

لذا یعقوب منتظر شریف‏ترین وقت‏ها بود به امّید این که دعایش به اجابت رسد، ولى در مورد یوسف علیه السّلام چون جنایت آن‏ها بر خودش واقع شده بود، لذا فورى استغفار کرد.

إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ‏ روایت شده که بین آن‏ها و بین یوسف هجده روز راه فاصله بود، و سریع‏ترین شترى که بشارت‏ را آورد نه روز طول کشید، و یعقوب علیه السّلام با فرزندانش نیز در نه روز این راه را طى کردند.

آیات ۱۰۱- ۹۹

[سوره یوسف (۱۲): آیات ۹۹ تا ۱۰۱]

فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ یُوسُفَ آوى‏ إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ (۹۹) وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ یا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِما یَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (۱۰۰) رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ (۱۰۱)

ترجمه:

(۱۲/ ۱۰۱- ۹۹)

پس آنگاه که یعقوب و خاندانش بر یوسف وارد شدند یوسف پدر و مادر خود را در آغوش آورد (از آنجا که به استقبالشان آمده بود) گفت به شهر مصر درآیند که ان‏شاءالله بعد از این (از شر فراعنه مصر) ایمن خواهید بود.

آنگاه پدر و مادر را بر تخت بنشاند و آن‏ها به شکرانه‏ى دیدار او خدا را سجده کردند و یوسف در آن حال پدر را گفت که این بود تعبیر خوابى که از این پیش دیدم که خداى من آن خواب را واقع و محقّق گردانید و درباره من‏ احسان فراوان فرمود که مرا از تاریکى زندان نجات داد و شما را از آن بیابان دور به اینجا آورد (که پس از دیرگاه به دیدار هم نایل شدیم) پس از آن که شیطان میان من و برادرانم فساد کرد و مدّتى جدایى افکند که خداى من لطف و کرمش به آنچه مشیّتش تعلّق گیرد شامل بوده هم او دانا به حقیقت امور و محکم کار در تدبیر آفرینش است،

(و آنگاه یوسف رو به درگاه خدا آورد و عرض کرد) بار الها تو مرا سلطنت و عزّت بخشیدى و علم رؤیا و تعبیر خواب بیاموختى تویى آفریننده زمین و آسمان تویى ولى نعمت و محبوب من در دنیا و آخرت مرا به تسلیم و رضاى خود بمیران و با صالحانم محشور فرما.

تفسیر

فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ یُوسُفَ آوى‏ إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ‏ وقتى بر یوسف داخل شدند پدر و مادرش را به آغوش کشید یعنى یعقوب و مادرش راحیل را.

و روایت شده که مادرش در نفاس بنیامین وفات نمود و یعقوب خواهر او را تزویج نمود که خاله‏ى یوسف مى‏شود، و اسم او یامیل، یا یامین بوده، و خاله را مادر نامیدن شایع است، و از طرفى مربّى یوسف بوده و مربّى را نیز مادر نامیدن شایع است.

وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ‏ لفظ (ان شاء اللّه) براى تیمّن و تبرّک است و لذا آن را بر (آمنین) مقدّم قرار داده است و حال از فاعل (أدخلوا) است.

علّت این که قبل از دخول مصر بر یوسف وارد شدند این بود که یوسف به استقبال آن‏ها رفت و در خانه ‏اى و یا در چادرى خارج از شهر مصر آن‏ها را فرود آورد.

از امام صادق علیه السّلام است که وقتى یعقوب علیه السّلام پیش یوسف آمد یوسف را غرور و عزّت پادشاهى گرفت، و به سوى یعقوب پایین نیامد، آن وقت جبرئیل پایین آمد و گفت: اى یوسف پنجه‏ى دستت را باز کن، یوسف دستش را باز کرد که از آن نورى تا جو آسمان بلند شد، یوسف گفت: اى جبرئیل این نورى که از کف دست من خارج شد چه نورى است؟

جبرئیل گفت: نبوّت را از نسل تو بیرون بردم، چون به نزد شیخ و پدر خود یعقوب علیه السّلام پایین نیامدى، دیگر در نسل تو پیامبرى نخواهد آمد.

در خبر دیگرى است که گفت: نبوّت را در فرزند لاوى برادر یوسف قرار دادم، و آن کسى است که برادران را از قتل یوسف نهى کرد، و کسى است که در زمین مصر ماند و گفت من از اینجا بیرون نمى‏ روم تا پدرم اجازه دهد، و خداوند نیز از او این چنین تشکّر کرد و انبیاى بنى اسرائیل از فرزندان او بوجود آمدند.

وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً[۸] و پدر و مادر را بر تخت نشاند[۹] و خدا را سجده کرد البتّه سجده‏اى که آن‏ها کردند عبادت خداى تعالى بود.

وَ قالَ یا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ‏ و گفت: اى پدر این است تأویل خواب پیشین من که خدا آن را محقّق گردانید و آنچه را که برادرانش نسبت به او انجام دادند و نجات او از دست آن‏ها را ذکر نکردند تا این که ملامت و سرزنش آن‏ها نباشد.

وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ و شما را از آن بیابان دور به اینجا آورد چون آن‏ها چادرنشین و صاحبان حشم بودند که اکنون به جاهایى که آب فراوان داشت و سبزه ‏زار بود مى‏ آمدند.

مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی‏ بعد از آن که شیطان بین من و برادرانم وسوسه و افساد کرد و کار برادرانش را به شیطان نسبت داد تا مراعات حال آن‏ها را کرده باشد.

إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِما یَشاءُ پروردگار من از نظر علم و عمل به آنچه که مى‏خواهد دقیق است، و آن را به دقیقترین وجه‏ ممکن تدبیر مى‏ کند به نحوى که راههاى تدبیر او را کسى درک نمى‏ کند.

إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ‏ که او در علم کامل است، الْحَکِیمُ‏ که در عمل نیز کامل است.

چون نعمت بر یوسف تمام و کامل گشت به پادشاهى رسید و از هلاکتها نجات یافت و خداوند او را در حین کمال عزّت و سلطنت با ارحام و خویشانش جمع نمود.

لذا به خداوند توجّه پیدا کرد و نعمت‏هاى او را یادآور شد و گفت: رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ‏ خدایا تو ملک ظاهرى و باطنى را به من دادى، وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ‏ و بعضى از تأویل احادیث را بمن آموختى.

فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ سپس براى خود از خدا حسن عاقبت و سر انجام نیک طلب کرد همان‏طور که خداوند در دنیا حال او را نیکو گردانید، پس گفت: تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ‏ مرا به کسانى ملحق نما که در خیر و صلاح کامل باشند، در خبر است که یعقوب بن اسحاق علیه السّلام یک‏صد و چهل سال زندگى کرد، و یوسف یک‏صد و بیست سال عمر نمود و در خبر است که یوسف دوازده‏ساله بود که داخل زندان شد و هیجده سال در زندان ماند و بعد از بیرون آمدن از زندان هشتاد سال زندگى کرد و یعقوب علیه السّلام در مصر دو سال زندگى‏ کرد، و غیر از این مقدار نیز حد اکثر بیست و چهار سال روایت شده است.[۱۰]

آیات ۱۱۱- ۱۰۲

[سوره یوسف (۱۲): آیات ۱۰۲ تا ۱۱۱]

ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ یَمْکُرُونَ (۱۰۲) وَ ما أَکْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ (۱۰۳) وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ (۱۰۴) وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَهٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ (۱۰۵) وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ (۱۰۶)

أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِیَهُمْ غاشِیَهٌ مِنْ عَذابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِیَهُمُ السَّاعَهُ بَغْتَهً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۱۰۷) قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بَصِیرَهٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۰۸) وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏ أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدارُ الْآخِرَهِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۱۰۹) حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّیَ مَنْ نَشاءُ وَ لا یُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ (۱۱۰) لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ ما کانَ حَدِیثاً یُفْتَرى‏ وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَهً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۱۱۱)

 

ترجمه:

(۱۲/ ۱۱۱- ۱۰۲)

اى رسول ما این حکایت از اخبار غیب بود که ما بر تو به وحى رساندیم وگرنه تو آنجا که (برادران یوسف) بر مکر و حیله تصمیم گرفتند حاضر نبودى.

و بدان که تو هر چند جهد و ترغیب در ایمان مردم کنى باز اکثر آنان ایمان نخواهند آورد.

و تو اى رسول ما از امّت خود اجر رسالت نمى‏ خواهى و این کتاب غرضى جز آن که اهل عالم را متذکّر سازد ندارد.

و این مردم بى‏ خرد چه بسیار بر آیات و نشانهاى قدرت حقّ در آسمانها و زمین مى‏ گذرند و از آن روى مى‏ گردانند (و اعراض از تأمّل و تفکّر در آن نمى‏ کنند)،

و اکثر خلق ایمان نمى‏ آورند مگر آن که مشرک شوند و جز خدا امور دیگر را نیز در نظام عالم مؤثّر مى ‏دانند.

آیا مردم کافر ایمن از آنند که عذابى از قهر خدا بر آن‏ها احاطه کند یا آن که ساعت مرگشان ناگهان فرارسد که در آن غافل باشند.

اى رسول ما امّت را بگو طریقه من و پیروانم همین است که خلق را به خدا با بینایى و بصیرت دعوت کنم و خدا را از شرک و شریک منزّه دانم و هرگز به خدا شرک نیاورم،

و هیچ کس را پیش از تو به رسالت نفرستادیم جز آن که رسولان همه مردانى بودند از اهل شهرهاى دنیا که به وحى ما مؤیّد شدند (اینان که به انکار رسول خدا به راه کفر مى‏روند) آیا در روى زمین سیر نکرده‏اند تا عاقبت حال پیشینیانشان (که چگونه هلاک‏ شدند) بنگرید؟ و شما مؤمنان اگر تعقّل کنید به خوبى خواهید فهمید که سراى آخرت براى اهل تقوى (از حیات دنیا) بسیار نیکوتر است.

(مردم با انبیا چندان ضدّیت کردند) تا آنجا که رسولان مأیوس شده و گمان کردند که وعده نصرت خدا خلاف خواهد شد در آن حال وقت یارى ما فرا رسید تا هر که را خواهیم نجات بخشیم و انتقام ما از بدکاران عالم باز نخواهد گردید.

همانا در حکایت آنان (پیغمبران یا یوسف و برادران) براى صاحبان عقل عبرت کامل خواهد بود این (قرآن) نه سخنى است که فرا توان بافت لیکن کتب آسمانى مانند خود را تصدیق کرده هر چیزى را مفصّل بیان مى‏کند و براى اهل ایمان هدایت و رحمت خواهد بود.

تفسیر

ذلِکَ‏ آنچه که ذکر شد از داستان یوسف و برادرانش و حزن و اندوه یعقوب و زن عزیز و قصد وصال او به یوسف، و زندانى شدن یوسف و به پادشاهى رسیدن او، و جمع شدن او با پدر و مادر و برادرانش، همه این‏ها مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ‏ از اخبار غیب است، از اخبارى است که از تو و غیر تو غایب است.

نُوحِیهِ إِلَیْکَ‏ اى محمّد ما به تو به سبب وحى این داستانها را بازگو مى‏ کنیم.

وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ‏ تو که نزد برادران یوسف نبودى، إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ‏ وقتى که تصمیم جدّى بر امرى گرفتند که بر آن اتّفاق داشتند.

وَ هُمْ یَمْکُرُونَ‏ در حالى که آن‏ها نسبت به یعقوب و یوسف علیه السّلام مکر و حیله مى‏کردند بنابراین دانستن تو این قضایا را جز با وحى نمى‏شود.

وَ ما أَکْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ‏ بیشتر مردم هر چند که تو حریص باشى، بِمُؤْمِنِینَ‏ مؤمن نیستند.

این جمله استدراک است به منزله‏ى و لکن‏ ما أَکْثَرُ النَّاسِ‏ و لیکن اکثر مردم با وجود ظهور امثال این آیات و اخبار غیبى از مثل تو که امى هستى ایمان به تو و به رسالت تو نمى ‏آورند اگر چه تو بر ایمان آن‏ها حریص باشى و در آن مبالغه بکنى.

وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَیْهِ‏ تو بر تبلیغ یا بر اخبار از غیبت یا بر قرآن مزد یا اجرى از آن‏ها درخواست نمى‏کنى‏ مِنْ أَجْرٍ تا درخواست اجر مانع از ایمان آن‏ها گردد.

إِنْ هُوَ آن تبلیغ یا اخبار از غیبت یا قرآن چیزى نیست‏ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ‏ جزء ذکر و یادآورى اهل عالم.

وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَهٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ‏ و چه بسا به آیاتى در آسمانهاى عالم کبیر و عالم صغیر، و همچنین در زمینهاى آن دو وجود دارد که بر آن مى‏گذرد و از تفکّر در آن خوددارى مى‏کنند، پس تعجّب و شگفتى نیست از آیات و نشانه‏هایى که از تو حاضر مى‏شود اعراض کنند، این جمله دلدارى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله است.

وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ‏ بیشتر آن‏ها به خدا ایمان نمى‏آورند، یعنى اذعان و یقین نمى‏کنند، یا به ایمانى که بر اثر ایمان خاصّى یا عامّ حاصل نایل نمى‏آیند.

إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ‏[۱۱] و آن‏ها مشرک در وجوب هستند یا در الهیّت، یا در عبادت یا در طاعت یا در ولایت، و اقلّ شرک در وجود و شهود است (پس اکثر مردم شرک جلى یا خفى یا ذاتى و صفاتى و افعالى و عبادى و یا شهودى و ولایى دارند).

أَ فَأَمِنُوا آیا کسانى که رسالت تو را منکر شدند یا کسانى که با شرک‏ورزى ایمان آوردند ایمن از عذاب هستند، این جمله تهدید آن‏ها است تا توحید را خالص گردانیده و مستوجب مزید نعمت شود؟

أَنْ تَأْتِیَهُمْ غاشِیَهٌ مِنْ عَذابِ اللَّهِ‏ آیا ایمن هستند که عذاب و عقوبت خدا آن‏ها را بپوشاند؟

أَوْ تَأْتِیَهُمُ السَّاعَهُ بَغْتَهً یا ساعت قیامت صغرى، یا قیامت کبرى، یا ظهور قائم عجّل اللّه تعالى فرجه، بدون علامتى که ظهور یابد، فرارسد وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ‏ و آنان عذاب ناگهانى که فرود آید حس نمى ‏کنند و قبلا نزول عذاب را نمى‏ فهمند تا استعداد و آمادگى آن را داشته باشند قُلْ هذِهِ سَبِیلِی‏ دعوت به توحید و رهایى از شرک و تأسیس قانون معاشى آن‏چنان‏که به حسّ معاد منجر شود راه و روش من است.

أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ‏ که خلق را به خدا دعوت کنم، جمله‏ى (أدعوا فى اللّه) تفسیر (هذه سبیلى) است.

با چیز اضافى که (على بصیره) باشد یا مستأنف و جواب سؤال مقدّره، یا حال از (سبیلى) است با تقدیر ضمیر که به آن برگردد.

عَلى‏ بَصِیرَهٍ و من به صحّت دعوت خودم بینا و آگاه هستم چون دعوت من ناشى از اذن صریح بدون واسطه از جانب خداست به خلاف روش غیر من از کسانى که دعوت به باطل مى‏کنند که آن‏ها آگاهى و بصیرت به دعوت خودشان و صحّت آن ندارند چون دعوت آن‏ها ناشى از اذن صریح بى‏واسطه یا با واسطه از جانب خدا نیست.

ممکن است مقصود این باشد که من نسبت به آنچه که به سوى آن شما را فرا مى‏ خوانم و دعوت مى‏ کنم بینا و آگاهم.

چون صحّت آن مشهود است و حقّ بودن آن قابل رؤیت است‏ و دیده مى‏ شود.

ما به خلاف دیگر دعوت‏ کنندگان که به صحّت آنچه بدان دعوت مى‏ کنند آگاهى ندارند، و به حقّ بودن آن اعتماد ندارند تا چه برسد به این که حقّ بودن آن را ببینند.

و ممکن است مقصود، بصیرت و آگاهى داشتن به دعوت و الیه دعوت‏ شوندگان هر دو باشد.

أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی‏ من و پیروانم از کسانى که با اجازه من بى‏واسطه یا با واسطه به توحید دعوت مى‏کنند آگاهیم چه آن‏ها نیز صحّت و دعوت و دعوت‏شدگان را شاهد هستند، یا حدّ اقلّ اگر شهود بر آن نباشد یقین به آن دارند.

بنابراین هر کس که دعوتش با اذن از جانب خدا یا از جانب کسى که از طرف خدا مأذون است نباشد، و به آنچه که دعوت مى‏کند یقین هم نداشته باشد، از پیروان پیامبر به حساب نمى‏آید و بر راه و روش او هم نیست.

چون در این جمله: (هذه سبیلى ادعوا الى اللّه على بصیره انا و من اتّبعنى) پیامبر براى خود انانیّت و راه و روش و دعوت و پیروى کردن را ثابت مى‏کند که نوعى از شرک آوردن در وجود را به ذهن مى‏آورد؛ و لذا پس از این جمله فرمود:

وَ سُبْحانَ اللَّهِ‏ خدا را من از اشراک منزّه مى‏دانم، زیرا که اثبات کثرت بر حسب مراتب وجود توسعه وحدت و تأکید آن است،نه این که با آن منافات داشته باشد، از این رو بعد از آن گفت: وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ‏ من در آنچه که آن را ثابت مى‏کنم از شرک‏آورندگان در وجود نیستم.

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ إِلَّا رِجالًا چون مردم انکار مى‏کردند که رسول و رسالت از بشر باشد خداوند در ردّ آن‏ها مى‏فرماید رسولان قبل از تو جز مردانى که از جنس بشرند نبوده‏اند.

نُوحِی إِلَیْهِمْ‏ پیامبران هیچ فرقى با سایر افراد بشر ندارند جز در این که به آن‏ها وحى مى‏کنیم یعنى فرق آن‏ها با دیگران فقط با وحى است، و تو مانند سایر رسولان هستى فعل مستقبل آورد تا ماضى و گذشته را حاضر سازد، و نیز مشعر به تکرّر و تجدّد وحى بر رسولان باشد.

مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏ از انسانهایى که در زمین متوطّن هستند، نه از فرشتگانى که از آسمان نازل گشته و به صورت مردان متمثّل مى‏شوند، و نه از اهل بیابان‏نشینان و بدویان، که بدوى مستعدّ رسالت و قبول وحى نیست.

أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ‏ آیا سیر نمى‏کنند در زمین عالم کبیر یا عالم صغیر یا زمین قرآن، یا زمین احکام شریعت، یا زمین سیره‏ها و اخبار گذشتگان؟

فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ‏ پس بنگرند که عاقبت و سر انجام رسولان و مردمى که این رسولان بر آن‏ها فرستاده شده‏اند از مؤمنین و مکذّبین چه شد و کجا رفتند. تا از حال آن‏ها عبرت بگیرند و از تکذیب تو منصرف شوند و بر تصدیق تو روى بیاورند.

وَ لَدارُ الْآخِرَهِ خَیْرٌ حسن عاقبت در آخرت بهتر از حسن عاقبت در دنیا است دنیایى که آن را از اخبار اهلش شناختید.

لِلَّذِینَ اتَّقَوْا براى کسانى که از شرک و تکذیب رسولان پرهیز کردند.

أَ فَلا تَعْقِلُونَ‏ آیا در حسن عاقبت و سر انجام نیک و بد در دنیا و آخرت تعقّل و اندیشه نمى‏کنید.

مولوى قدس سره فرموده:

سحر رفت و معجزه‏ى موسى گذشت‏ هر دو را از بام بود افتاد طشت‏
بانگ طشت سحر جز لعنت نماند بانگ طشت دین به جز رفعت نماند

حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ‏ این جمله غایت جمله محذوفى است که جمله سابقش بر آن دلالت مى‏کند و تقدیر آیه چنین است: شما شنیدید که امّتهاى پیشین رسولان خدا را تکذیب کردند و خداوند به آن‏ها مهلت داد، یا این که امّتهاى پیشین رسولان را تکذیب کردند تا این که رسولان از ایمان آوردن امّتها و اعجاز وعده خدا ناامّید شدند.

وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا لفظ (کذّبوا) با تشدید به صورت مجهول و با تخفیف به صورت معلوم و مجهول خوانده شده، و بنا بر هر یک از این قرائت‏ها محتمل است فاعل (ظنّوا) رسولان و فرستادگان خدا و مؤمنین و تکذیب‏ کنندگان باشد که رسولان به سوى آنان فرستاده شدند.

و ضمیر (انّهم) نیز محتمل است به هر یک از آن‏ها برگردد، و در وجه تحقیق (کذبوا) به صورت معلوم و ارجاع ضمایر به رسولان بر اخبار وارد شده که خداوند لحظه‏اى به مقدار یک چشم بر هم زدن یا کمتر آن‏ها را به خودشان واگذار کرد تا این که آن‏ها گمان کردند که در وعده یارى و وارد آمدن عذاب بر تکذیب‏ کنندگان به آن‏ها دروغ گفته شده بدین نحو که گمان کردند که شیطان به صورت ملایکه وحى درآمده و اخبار یارى و عذاب را بر آن‏ها به دروغ گفته است.

جاءَهُمْ نَصْرُنا تا این که وقت یارى ما فرا رسید و این تأخیر بدان جهت بود که خداى تعالى به علّت نهایت مهربانى و رحمت که بر بندگانش دارد، در وعده نزول عذاب و هلاک کردن آن‏ها سستى کرده و تأمّل و تأنّى مى‏ کند.

فَنُجِّیَ‏ لفظ (نجّى) ماضى معلوم از باب تفعیل خوانده شده، و نیز مضارع متکلّم مع الغیر از باب افعال و ماضى معلوم از باب ثلاثى مجرّد خوانده شده است.

مَنْ نَشاءُ هر که را بخواهیم از رسولان و پیروانشان‏ نجات مى‏ دهیم.

وَ لا یُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ‏ و انتقام ما از بدکاران باز نخواهد گردید.

و لفظ (لا یردّ) را به صیغه‏ى مضارع آورد که دلالت بر استمرار مى‏کند و از سوى دیگر امّتهاى گذشته را که هلاک شده‏اند توصیف به مجرمین کرد تا اشعار به این باشد که هلاکت براى هر مجرمى در هر زمانى ثابت است.

و این کنایه از امّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله نیز هست.

لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ‏ در داستانهاى اخبار رسولان علیهم السّلام و امّتهاى مؤمن و مکذب آن‏ها یا در داستانهاى اخبار یوسف و پدر و برادرانش.

عِبْرَهٌ چیزى است که باید عبرت گرفت و بینا شد.

لِأُولِی الْأَلْبابِ‏ که عبرت براى صاحبان خرد و عقل است، چه غیر آن‏ها این چیزهاى عبرت‏آور را مى‏بینند و از آن‏ها اعراض مى‏کنند و آن‏ها را مانند افسانه مى‏شنوند.

ما کانَ‏ این داستانها یا این کتاب که در آن داستانهاى آنان است، حَدِیثاً یُفْتَرى‏ مانند افسانه‏هاى مختلفى نیست که افترا باشد، وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ‏ و لکن وحى از جانب خداست.

چه آن کتاب تصدیق کتابهاى آسمانى گذشته، و اخبار راستین‏ گذشته درباره‏ى احوال امّتها و شرایع پیشین است.

وَ تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ و در آن کتاب تفصیل هر چیز است از قبیل احوال یوسف و برادرانش و پدرش، یا از امور گذشته و آینده و سنتهاى حقّ و باطل.

وَ هُدىً‏ آن قرآن حقیقت هدایت از جانب خدا است که به صورت حروف و نقوش و معانى ذهنى تصویر گشته است، یا این که مقصود از هُدىً‏ هدایت‏ کننده است، چه قرآن از جهتى هدایت است و از جهتى هادى و هدایت ‏کننده است.

وَ رَحْمَهً قرآن از جانب حقّ تعالى که این چنین به سوى شما نازل شده است یا این که قرآن به سبب رحمت است.

لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ‏ این قرآن هدایت و رحمت براى گروهى است که ایمان بیاورند چه غیر مؤمنین را قرآن یا داستانها گمراه مى‏کند و به جاى رحمت نقمت و بدبختى براى آن‏ها مى‏شود.

به امیر المؤمنین علیه السّلام نسبت داده شده که فرمود:

سوره یوسف را به زنانتان یاد ندهید و براى آن‏ها نخوانید که در آن سوره فتنه‏ها است، و سوره نور را به آن‏ها یاد بدهید که در آن پندها و اندرزها است.

و سرّ مطلب این است که زنها چون نفوسشان ضعیف است زود به‏وسیله مسموعات تحت تأثیر قرار مى‏ گیرند.[۱۲]


[۱] تفسیر الصافى ج ۳: ص ۲۷، مجمع البیان ۳: ص ۲۴۳

[۲] تفسیر الصافى ۳: ص ۲۷، تفسیر العیاشى ۲: ص ۱۸۱ ۴۰

[۳] فرمودند: کفران نعمت سبب هلاک و آفت آمد، و صبر در محنت موجب ملک و دولت آمد.

[۴] سه کس از بهر سه چیز به سه بقعه آمدند: ۱. موسى علیه السّلام به طور آمد استماع کلام حضرت را.

قوله تعالى:\i وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‏ لِمِیقاتِنا\E. اعراف/ ۱۳۹( ۲) محمّد صلّى اللّه علیه و آله بدنیا آمد از بهر هدایت و رحمت،\i لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ.\E طه/ ۸۵( ۳) برادران یوسف به مصر آمدند از بهر حاجت را، و جاءوا اخوه یوسف. یوسف/ ۵۸ جامع الستّین جلد اوّل تفسیر سوره یوسف

[۵] سه کس از پیغامبران از سه کس سه چیز خواستند بلفظ اینان: سلیمان از بلقیس ایمان خواست. رسول از مشرکان بر شرک ایشان برهان خواست. یوسف از برادران دوست‏ترین برادران خواست.

جامع الستّین جلد اوّل تفسیر سوره یوسف

[۶] در ترجمه قران خرّمشاهى: علّت را حسد مردم و خوف حکومت از قدرت آنان مى‏داند نه چشم زخم( ترجمه قرآن، خرمشاهى) این نظر بیشتر قابل اثبات است زیرا همواره حکومتها از اجتماع، مخصوصا اجتماع یازده برادر مى‏ترسند و حسودان نیز نگران مى‏شوند

[۷] نقل شده: که نهى کردند سه کس را از داخل شدن در سه موضع ۱- مؤمنان را از داخل شدن در خانه یکدیگر بى‏اذن و دستور ایشان. ۲- نهى کرد صحابه را از داخل شدن در خانه رسول بى‏دستورى. ۳- یعقوب فرزند خود را از داخل شدن در مصر به یک دروازه نهى کرد.

جامع الستّین جلد اوّل تفسیر سوره یوسف

[۸] فرمودند: سه کس در سه جایگه رفتند از بهر سه مقصود: ابو قطروس الملک در بوستان رفت و مفاخرت نمود. موسى به شهرستان عین الشمس رفت و شجاعت نمود، فرزندان یعقوب در مصر شدند و حاجت نمودند.

جامع الستّین جلد اول تفسیر سوره یوسف

[۹] خداوند عالم سه کس را از سه کس جدا کرد، و در حریم عنایتشان مستقر و مأوى کرد.

عیسى و مادرش را از میان جهودان جدا کرد. پیامبر صلّى اللّه علیه و آله حضرت محمّد را از دار دنیا جدا کرد و در علیّین مأوى کرد\i( أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى‏)\E. بنیامین را از کنار یعقوب جدا کرد و بر تخت یوسف مأوى کرد.جامع الستّین جلد اول تفسیر سوره یوسف

[۱] ظلم: ستم. اصل آن به معناى ناقص کردن حقّ و یا گذاشتن شى‏ء در غیر موضع خویش است.

[۲] غیب: نهان نهفته. هر آنچه از دیده یا از علم نهان است. از باب لغت گفته‏اند:( الغیب: کل ما غاب عنک)

[۳] صبر- تحمل و شکیبایى و بردبارى. در اصطلاح، ترد شکایت از سختى بلا نزد غیر خدا است. صبر عبارت از انتظار کشیدن فرج و گشایش است از ناحیه حقّ تعالى. صبر آن است که در صبر صبر کنى. یعنى صبر خود نبینى و در بلا صابر باشى و بلا نبینى.

[۴] تجسّس به معناى جستجو کردن با حاسّه است و منظور پیدا کردن مى‏باشد خواه با دیدن باشد یا شنیدن.

[۵] در این آیه منظور از عزیز عنوان یوسف است که با عزّت بوده است وگرنه در آیات دیگر این سوره منظور عزیز مصر همسر زلیخا است که پیش از آن عنوان عزیز داشت.( مترجمین)

[۶] یوسف از نظر اهل بیت معرفت مراد روح شریف انسان است که گرفتار بند ظلمتکده تن شده است.

الا اى یوسف قدسى برآ از چاه ظلمانى‏ به مصر عالم جان شو که مرد عالم جانى‏

مولانا جلال الدّین رومى گوید:

چون کمند تو دلم را مى‏کشید یوسفم از چاه بر صحرا دوید
یوسفى از چاه و زندان چاره نیست‏ سوى ز هر قهر چون شکر بیا

[۷] ریح: باد، در نزد عارفان کنایه از نسمات الهى و نفس رحمانى است.( مترجمین)

[۸] سجود در لغت به معناى تذلّل، خضوع و اظهار فروتنى است از نظر اهل معرفت: فناى عبد در حقّ در زمان مشهود است، به نحوى که از اعضا و جوارح خود بى‏خبر شود و رؤیت و شهود حقّ او را متوجّه به غیر نکند.

[۹] شیخ طوسى در تبیان و میبدى در کشف الاسرار و ابو الفتوح در تفسیر ابو الفتوح مى‏گویند:

مراد از مادر یوسف خاله اوست زیرا راحیل که مادر یوسف و بنیامین بود هنگام زادن بنیامین سر زا رفته بود و یعقوب خواهر وى را به جایش گرفته بود که در حکم مادر یوسف مى‏شود.

[۱۰] عقلا درست به نظر نمى‏آید که جوان دوازده‏ساله نابالغ مورد عشق زلیخا و زنان مصر قرار گیرد. از طرفى هم قبلا مدّت زندان او ۱۲ سال ذکر شده است پس باید گفت: یوسف حدّ اقلّ ۱۸ سال داشته که به زندان رفته است.( مترجمین)

[۱۱] شرک اسم است یعنى عمل شرک چنانچه در صحاح و قاموس آمده است و نیز به معناى شریک و نصیب آمده، مشرک کسى است که براى خدا شریک قرار بدهد چنین شخصى قابل آمرزش نیست. و شرک اقسامى دارد. ۱- شرک در خلقت. ۲- شرک در تدبیر عالم. ۳- شرک در عبادت.

خواجه عبد اللّه انصارى در کشف الاسرار ج ۵ ص ۵۳۲ شرک را به جلى و خفى تقسیم کرده است و در بیانى دیگر به شرک عامّ و خاصّ یا شرک اکبر و اصغر تقسیم کرده است. کشف الاسرار ج ۲ ص ۵۴۱

[۱۲] این حدیث به نظر مجهول مى‏رسد زیرا بر مرد و زن خواندن همه قرآن فرض است. نه برخى از آن که در آن صورت( فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ مى‏شود) دیگر این که اگر براى زنان بد بود خدا آن را نازل نمى‏کرد و نمى‏فرمود: تا آنجا که میسر است قرآن را بخوانید و مى‏گفت بعضى را زنان بخوانند و بعضى را نخوانند( تبارک الله اما تصفون)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=