ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»سوره الحج۱-۳۸
(هو الحى الذى لا یموت)
(۲۲) سورهى حجّ
این سورهى مکّى است جز چند آیه، بعضى گفتهاند مدنى است به جز آیاتى که دربارهى سفر نازل شده و بعضى گفتهاند غیر از شش آیه و برخى غیر از چهار آیه گفتهاند[۱].
و در فضیلت این سوره (حجّ) از نبىّ صلّى اللّه علیه و آله وارد شده که هر کس سورهى حجّ را بخواند مانند کسى که حجّ و عمرهاى که انجام داده باشد به او پاداش داده مىشود و حتما به عدد کسانى که حجّ و عمره در گذشته و آینده انجام دادهاند به او اجر داده مىشود[۲].
و از ابى عبد اللّه علیه السّلام آمده است: هر کسى این سوره را در هر سه روز یک مرتبه بخواند از آن سال بیرون نمىرود مگر آنکه به سوى بیت اللّه الحرام خارج شود و اگر در این سفر مرگ او فرارسد داخل بهشت مىشود[۳].
آیات ۱- ۶
[سوره الحج (۲۲): آیات ۱ تا ۷]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ إِنَّ زَلْزَلَهَ السَّاعَهِ شَیْءٌ عَظِیمٌ (۱) یَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَهٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى وَ ما هُمْ بِسُکارى وَ لکِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدِیدٌ (۲) وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَرِیدٍ (۳) کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَ یَهْدِیهِ إِلى عَذابِ السَّعِیرِ (۴)
یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَهٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَهٍ مُخَلَّقَهٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَهٍ لِنُبَیِّنَ لَکُمْ وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَهً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ (۵) ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتى وَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۶) وَ أَنَّ السَّاعَهَ آتِیَهٌ لا رَیْبَ فِیها وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ (۷)
ترجمه:
(۲۲/ ۷- ۱)
به نام خداوند بخشنده مهربان
هان اى مردم از پروردگارتان پروا کنید، تا زلزلهى قیامت چیزى سهمگین است.
روزى که در آن بینید هر زن شیردهنده اى از نوزاد شیرى اش غافل شود، و هر زن آبستنى [بى اختیار] وضع حمل کند و مردمان را مست بینى، حال آنکه مست نباشند، ولى عذاب الهى سخت و سنگین است.
و از مردمان کسى هست که دربارهى خداوند بدون دانش مجادله مى کند و از هر شیطان سرکشى پیروى مى کند.
بر او مقرّر شده است که هر کس او را دوست گیرد، او گمراهش مى کند و به عذاب آتش جهنّم مى کشاند.
هان اى مردم اگر دربارهى رستاخیز شکّ و شبهه دارید، [بدانید که] ما شما را از خاک، سپس از نطفه، سپس از خون بسته، سپس گوشت پارهى شکل یافته و شکل نیافته آفریدیم تا [حقیقت را] براى شما هویدا کنیم، هر چه را بخواهیم تا زمانى معیّن در رحمها قرار مى دهیم، سپس شما را که کودکى شده اید [از شکم مادر] بیرون مى آوریم تا به کمال بلوغتان برسید، بعضى از شما جانشان گرفته مى شود و بعضى از شما به حدّ اعلاى فرتوتى برده شوند، چندانکه پس از دانستن [بسیارى چیزها] چیزى نداند؛ و زمین را پژمرده بینى، آنگاه چون بر آن آب [باران] فروفرستیم، جنبش یابد و رشد کند و چه بسیار از گونه هاى خرّم برویاند.
این از آنست که خداوند بر حقّ است و از آنکه او مردگان را زنده مىکند و او بر هر کارى تواناست.
و اینکه قیامت آمدنى است [و] در آن شکّى نیست و خداوند کسانى را که در گورهاخفته اند، برمى انگیزد.
تفسیر
یا أَیُّهَا[۴] النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ[۵] اى مردم از غضب و خشم پروردگارمان و عقوبت او بترسید و مخالفت اوامر و نواهى او را ترک کنید.
إِنَّ زَلْزَلَهَ السَّاعَهِ که زلزلهى روز قیامت جمله مستأنفه و در مقام تعلیل است.
مقصود از ساعت ساعت ظهور قائم عجّل اللّه فرجه وقت احتضار با مرگ اختیارى یا اضطرارى است، ساعت قیامت صغرى، یا ساعت قیامت کبرى و ظهور ولایت کلیّه مى باشد، چنانچه به همهى اینها در خبر اشاره شده است.
شَیْءٌ عَظِیمٌ بسیار حادثه بزرگ و واقعه سختى خواهد بود که آن زلزله چیز سهمناکى است چون حال احتضار و زلزلهى آن در عالم صغیر امرى است که نفوس بشرى و مدارک حیوانى تحمّل آن را ندارند، زیرا که آن زلزله جهت خراب کردن نفوس بشرى و مدارک حیوانى و مبانى دانى و پست است.
یَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ آن روز که آن ساعت و زلزله را ببینید مىبینید که زن شیرده از غایت دهشت و وحشت بچّه شیر خوارش را رها مىکند.
کُلُّ مُرْضِعَهٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ با اینکه مرضعه که بچه اش را شیر مى دهد خود را فداى شیر خوارش مى کند.
وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها و هر آبستن بار رحم را بیفکند، مقصود از آبستن و صاحب حمل هر چیزى است که در آن چیز دیگرى پنهان و مخفى باشد، چون آن روز زمین سنگینىها و پنهان شده هایش را بیرون مى اندازد.
وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى مردم را مىبینى از غایت حیرت و هول و هراس عقلشان زائل شده است و مستاند.
وَ ما هُمْ بِسُکارى و در حقیقت آنان مست نیستند، یعنى چنان نیست که از لذّت مستى بهرهمند شوند.
وَ لکِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدِیدٌ و لکن عذاب خدا شدید است (که از هول آن مردم چنین مست و مدهوشند) و روى همین جهت است که عقل آنان زائل مى شود، نه از جهت لذّت مستى است.
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ برخى مردم از جهل و نادانى در کار خدا جدل کنند جمله حالیّه یا مستأنفه است بنابراین که «واو» براى استیناف آمده باشد، یا عطف بر مقدّر است.
گویا که گفته است: از مردم کسانى هستند تسلیم مى شوند ومى ترسند و از ترس آن روز تسلیم مى شوند و از مردم کسانى نیز هستند که تسلیم نمى شوند و جدال مى کنند.
فِی اللَّهِ جدال مى کند در ذات، صفات، افعال، مظاهر، خلفاى خدا و از همین قبیل است مجادله در احکام بندگان و نظر در آنان با رأى و استحسان بدون اینکه از خدا اذن و از جانشینان خدا اجازه داشته باشد.
بِغَیْرِ عِلْمٍ و آنان در این مجادله علم ندارند، چه علم به خدا و صفات و احکام و جانشینان یا با شهود و وجدان حاصل مىشود، که آنان در این مورد قصور دارند و از آن محروم و دستهایشان کوتاه است، یا با تقلید از صاحب شهود و وجدان حاصل مىشود که آنان از تقلید استنکاف دارند.
وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَرِیدٍ عطف است و در آن معناى تعلیل است، یعنى مجادله مى کند از روى جهل و نادانى و بدون علم، زیرا که او پیروى مى کند از هر شیطانى متکبّر و سرکش، با پیروى از آن جز جهل و سرکشى چیزى حاصل نمى شود، پس براى او نه علم حاصل مى شود، و نه تقلید از اهل علم.
کُتِبَ عَلَیْهِ این جمله مستأنف، یا صفت بعد از صفت، یا حال به تقدیر «قد» است.
یعنى در حالى که اینگونه مقرّرش است که در تقدیر چنین فرض و لازم شده است.
أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَ یَهْدِیهِ إِلى عَذابِ السَّعِیرِ هر کس شیطان را دوست گیرد او گمراهش مىکند به عذاب آتش جهنّم مى کشاندش.
پس از این آنجا ماندن و بعد از بر حذر داشتن از وحشت بعث و برانگیخته شدن و زنادقه را که منکر بعث هستند مورد خطاب قرار داد و فرمود: یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ[۶] گذشت که «ریب» عبارت از تزلزل در اعتقاد ثابت و اضطراب در آنست، و ریب مقدمهى شکّ است، و بسیار در شکّ استعمال مى شود.
مِنَ الْبَعْثِ اگر از زنده شدن اموات در روز حساب در شکّ و ریب هستید (براى رفع شکّ خود بدین دلیل توجّه کنید) پس در حالاتى که براى شما گذشته است فکر و اندیشه کنید تا بدانید که بعث و زنده شدن مردگان جائز است، زیرا شما نشئه اوّل را که خلقت آغازین شماست که مى دانید، پس چرا آن را به یاد نمى آورید.
فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ که ما شما را از خاک آفریدیم، یعنى در مادّهى خلقت و آفرینش خود نظر و اندیشه کنید که جزء اعظم آن خاک بود که پستترین عنصرهاست، سپس آن خاک در مراتب استکمالش کامل گشت، هر کامل شدنى براى شما مرگ بود از صورتى و زنده شدن در صورتى دیگر، تا به بالاترین مراتب بشرى رسیدید، و مرگ شما از بشریّت و زنده شدنتان با ملکیّت مانند مردنها و زنده شدنهاى گذشته است.
ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَهٍ آنگاه از نطفه و از خون بسته «علقه» عبارت از خون بسته است.
ثُمَّ مِنْ مُضْغَهٍ «مضغه» قطعه گوشتى است که هنوز کامل خود را نگرفته و شل است و اجزاى آن متماسک و به هم پیوسته نیست، همانند گوشتى که جویده مىشود.
و داخل شدن لفظ «من» بر مادّه دلالت بر آن دارد که مادّه انسان نیست و جزیى از آن هم نیست، بلکه انسان اسم فعلیّت اخیر است که عبارت از روح است و نفس انسانى چنانچه فلاسفه معتقدند از نظر حدوث جسمانى است، نه قدیم است، نه قبل از بدنها خلق شده است.
چنانچه جمعى از متکلّمین و فقها مىگویند، آنچه که وارد شده ارواح قبل از بدنها خلق شده اند بر حسب نشئهى مجرّد روح است، نه بر حسب نشئهى متعلّق و وابسته، تعلّق و وابستگى یک وصف عرضى براى نفوس نیست چنانچه برخى گفتهاند، بلکه آن مرتبه اى از مراتب ذات نفوس و نشئه اى از نشئه هاى وجود نفوس است.
مُخَلَّقَهٍ آنکه با خلقت کامل و تامّ است و وزن «تخلیق» که براى مبالغه مىآید دلالت بر تمام و کامل بودن خلقت دارد.
وَ غَیْرِ مُخَلَّقَهٍ و آنکه خلقت او تمام نیست، یا ناتمام شدن زمان خلقتش در رحم باقى مانده، آن زمانى است که براى جنین در رحم معهود است، یا در رحم باقى نمانده، سقط شده یا به طور سالم قبل از نه ماه خارج شده است.
لِنُبَیِّنَ لَکُمْ تا براى شما کیفیّت و چگونگى زنده شدن شما پس از مرگ را از این زنده شدن که براى شما مشهود است بیان کنیم.
و حذف مفعول براى این است که هر احتمال ممکن در ذهن سامع شکل بگیرد، گویا که گفته است: تا براى شما بیان کنیم حکمت، قدرت، علم، رأفت، پشتکار، خسته نشدن، میراندن و زنده کردن، بعث، نشر، جزا و حساب شما را.
وَ نُقِرُّ این لفظ با رفع و نصب از باب افعال خوانده شده، و از ثلاثى مجرّد به صورت تکلّم و غیبت خوانده شده، ثلاثى مجرّد متکلّم از «قررت الماء» مأخوذ است، یعنى آب را ریختم.
و اگر «نقرّ» مرفوع خوانده شود عطف بر «خلقنا» است، یا حال است به تقدیر مبتدا، یا مستأنف است.
و اگر منصوب خوانده شود معطوف بر «نبیّن» است، گویا که گفته است: غرض ما از صبر و تدریج در خلقت بیان حکمت و قدرت ما بر بعث و زنده کردن و استقرار نطفه هاى شماست.
فِی الْأَرْحامِ مدّتى در رحمها قرار مى گیرید، تا دلیل بر بقاى شما در برزخ و قبل از بعث باشد، همانند باقى ماندن شما در رحمها.
ما نَشاءُ تا مدّت مشیّت و خواست ما باید در رحم باقى بمانید، یا آنچه را که از نطفه ها مى خواهیم در رحم بماند آن را در رحم برقرار مى سازیم و آنچه را که مى خواهیم از رحمها زائل مى کنیم.
إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى تا مدّت معیّنى در رحم مى مانید، حدّ اقلّ آن شش ماه و حدّ اکثرش نه ماه است.
و در خبرى آمده است: اگر زن در مدّت حمل و آبستن حیض شود به مقدار ایّام حیض بر ایّام حمل و آبستنى اضافه مىشود.
و در خبر دیگرى است: اگر بیشتر از یک سال هم طول بکشد نباید تصدیق و باور کرد اگر چه یک ساعت باشد[۷].
و از طریق عامّه آمده است: اکثر حمل آخر چهار سال مى باشد.
ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ تا وقتى معیّن طفلى چون (گوهر) از (صدف) رحم بیرون آوریم، لفظ طِفْلًا حال از مفعول است، مفرد آمدن حال یا بر این تقدیر است که هر یک از شما را به صورت طفل خارج مى سازیم، یا به لحاظ این است که لفظ «طفل» اسم جنس است و بر یکى و بیشتر اطلاق مى شود، یا به اعتبار این است که آن در اصل مصدر است که بر واحد و کثیر اطلاق مى شود.
ثُمَّ لِتَبْلُغُوا عطف بر محذوف است، یعنى تا باقى بمانید و شیر بخورید و رشد و نموّ داشته باشید، سپس به حدّ بلوغ برسید، یا متعلّق به محذوف است، یعنى سپس به شما نموّ و رشد مى دهیم، و شما را باقى مىگذاریم تا به حدّ بلوغ برسید.
أَشُدَّکُمْ تا به کمال در نیرو و عقل برسید، این مطلب گذشت که «أشدّ» هنگام کمال جمیع قواى بدنى و نفسانى است و آن از هیجده سالگى یا از اوّل بلوغ تا سى یا چهل سالگى است.
و این لفظ مفرد است در صورت لفظ جمع، یا جمع است که از لفظ خود مفرد ندارد، یا مفرد آن «اشدّه» با کسره است، مانند «النّعمه» و «انعم» یا مفرد آن «شدّ» است مانند «کلب» و «أکلب» یا مفرد آن «شدّ» است، مانند «ذئب» و «أذؤب»، ولى این دو مورد شنیده نشده است.
وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى جمله حالیّه، یا عطف است به اعتبار معنا، گویا که خداى تعالى گفته: کسانى از شما با مادّهاش در رحمها مستقرّ مى شوند، کسانى ساقط مى شوند و کسانى قبل از بلوغ یا حین بلوغ مى میرند.
وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ و کسانى از شما به پایینترین و پستترین اوقات عمر مىرسند، که آن وقت پیرى و هنگام خرفتى و نفهمیدن و پى نبردن به نکته ها و دقایق مقصود و مصنوع است، و آن خرفتى و نفهمى نسبت به اشخاص مختلف است، پس چه بسا پیرى که در صد سالگى یا بیشتر خرفت نشود، و چه بسا پیرى که در هفتاد و پنج سالگى خرفت شود، و لذا در اخبار در بیان وقت پست ترین عمر اختلاف کرده اند.
لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً لام براى غایت است، زیرا که نادانى و عدم علم بعد از علم از غایتهاى عرض است، نه علّت غایى.
زیرا که علّت غایى ابقا عبارت از استکمال به وسیلهى علم و عمل است، نه زوال علم پس از کامل شدن.
ممکن است همین زوال علم علّت غایى باشد، بدین معنا که علوم دنیوى و ادراکات بشرى که به وسیله مدارک دنیوى حاصل مى شود در آخرت از موذیات و آزاردهنده هاست، خداوند بعضى از بندگانش را باقى مى گذارد و نگه مىدارد تا مدارک دنیوى ضعیف گردد و مدرکاتش زائل گردد تا در آخرت راحت باشد.
و لذا خیر و نفع بنى آدم در این است که بعد از رسیدن به پیرى بماند چنانچه در خبر است، چه بقاى ادراکات دنیوى در آخرت صاحبش را آزار مى دهد.
و چه خوب گفته شده:
سینهى خود را برو صد چاک کن | دل از این آلودگیها پاک کن | |
وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَهً زمینى را مىبینى از گیاه خالى و خشک است؛ این جمله خطاب به فرد غیر معیّن و عطف بر جزا یا شرط و جزاست.
گویا که خداوند در مقام استدلال بر امکان بعث و حشر همه را مورد خطاب قرار داده و فرمود: وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَهً …
تا آخر» یا خطاب به محمّد صلّى اللّه علیه و آله و عطف به اعتبار معنا و کنایه از منکرین زنده شدن بعد از مرگ است، گویا که خداوند چنین فرموده است: نطفه و تغییرات و میراندن و زنده کردن آن را مى بینى؛ پس چگونه منکر بعث مى شوى در حالى که زمین را هم خشک مى بینى؟! فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ پس آنگاه که آب را بر زمین فرستادیم حرکت و نشاط در زمین پدید مى آید، زمین را در سیراب شدن از آب و تحریک دانه ها و ریشه هاى گیاهان و رشد و نموّ آنها به کسى که آب بیاشامد و نشاط و تحرّک پیدا کند، مثال زده است.
وَ رَبَتْ گیاه در آن مىروید و بالا مى آید.
وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ از هر نوع گیاه زیبا و خوب مىروید.
ذلِکَ آنچه که ذکر شد از تغییرات نطفه و عارض شدن حالات آن و میراندن و زنده کردن آن و زنده شدن زمین بعد از مرگش به سبب فرستادن باران بر آن، همهى اینها بدان جهت است که:
بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُ[۸] این (آثار قدرت) عالم داراى مبدأ قادر، علیم و حکیم است که عنایت و لطف و مهربانى به خلقش دارد.
و اگر این مبدأ نبود آن تغییرات واقع نمى شد، تغییراتى که از ادراک دقایق و نکته هاى آن و ادراک نظم اسباب آن حکماى عقلا عاجزند.
وَ أَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتى و بدان جهت خداوند پس از مرگ زنده مى کند که عادت خداى تعالى زنده کردن مرده هاست، هر مرده اى مى خواهد باشد.
پس وقتى خداوند زمین مرده را ترک نمى کند (در نتیجه به طریق اولى) نطفهى میّت را به حال خود رها نمى کند، بلکه آن دو را زنده مى کند، پس انسان را که شریفتر از همه است رها مى کند و بعد از مرگش زنده نمى کند.
وَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ این زنده گردانیدن بدان جهت است که عادت و رسم خداى تعالى زنده گردانیدن مرده هاست به اضافه اینکه خداوند قدرت و توانایى این کار را دارد، پس حتما انسان را مرده رها نمى کند.
وَ أَنَّ السَّاعَهَ آتِیَهٌ ساعت و روز قیامت حتما مى آید و این بدان جهت است که همهى عالم مادّه از نظر ذات و صفت از نقص به کمال در تجدّد هستند.
و همین است معناى اینکه جهان هستى در ترقّى است و آنچه که از نقص به کمال تجدّد و تحرّک پیدا کرده حتما از حجابهایش که همان حدود مانع از حضور نزد پروردگارش مى باشد خارج مى شود.
و آنچه که از حدود خارج گشته نزد پروردگار مى ایستد و ساعت جز قیام و ایستادن نزد پروردگار نیست.
مقصود در اینجا پروردگار مضاف است که آن قائم آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله است.
لا رَیْبَ فِیها نباید در ساعت و قیامت شکّ کرد.
یا شکّى در آن باقى نمى ماند بعد از ملاحظهى ترقّى هاى نطفه و دانه ها و ریشه ها، یا جنس ریب و شکّ از ساعت منفى است، بدین معنا که هر کس ساعت قیامت را تصوّر کند در آن شکّ نمىکند، هر کس در آن شکّ کند ساعت را تصوّر نکرده است، پس در قیامت یا ظهور شکّى نیست و در آنچه که شکّ است ساعت نیست.
وَ أَنَّ اللَّهَ عادت و رسم خدا این است که یَبْعَثُ حتما زنده مى گرداند.
مَنْ فِی الْقُبُورِ کسانى را که در قبرها هستند.
چنانچه مى بینى همهى قواى پنهان در نطفه ها و زمینها را زنده مى کند، پس چگونه انسان را که اشرف موجودات است به حال خود رها مى سازد و ارواح و قواى پنهان در بدن او را زنده نمى گرداند.
آیات ۸- ۱۶
[سوره الحج (۲۲): آیات ۸ تا ۱۶]
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا کِتابٍ مُنِیرٍ (۸) ثانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَ نُذِیقُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ عَذابَ الْحَرِیقِ (۹) ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ یَداکَ وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ (۱۰) وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَهٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ (۱۱) یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَضُرُّهُ وَ ما لا یَنْفَعُهُ ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ (۱۲)
یَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ الْعَشِیرُ (۱۳) إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یُرِیدُ (۱۴) مَنْ کانَ یَظُنُّ أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْیَقْطَعْ فَلْیَنْظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ ما یَغِیظُ (۱۵) وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ آیاتٍ بَیِّناتٍ وَ أَنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یُرِیدُ (۱۶)
ترجمه:
(۲۲/ ۱۶- ۸)
و از مردمان کسى هست که دربارهى خداوند بدون هیچ علمى و هیچ رهنمودى و هیچ کتابى روشنگر مجادله مى کند.
پهلوى خویش به تکبّر بگرداند تا [مردمان را] از راه خدا گمراه کند. در دنیا خفّت و خوارى دارد و در روز قیامت عذاب آتش را به او مى چشانیم.
این به خاطر کار و کردار پیشین توست، [وگرنه بدان که] خداوند هرگز در حقّ بندگان ستمگر نیست.
و از مردم کسى هست که خداوند را با دو دلى مى پرستند، پس اگر خیرى به او برسد، دلش به آن آرام گیرد، اگر رنجى به او رسد روى گردان شود، در دنیا و آخرت زیانکار شده است؛ این همان زیانکارى آشکار است.
کسى را به دعا مى خواند که زیانش محتمل تر است از سودش؛ بد یار و بد دمسازى است.
بى گمان خداوند کسانى را که ایمان آورده اند و کارهاى شایسته کردهاند، به باغهایى درآورد که جویباران از فرو دست آن جارى است؛ بى گمان خداوند هر چه اراده کند انجام مى دهد.
هر کس مى برد که خداوند هرگز او [پیامبر] را در دنیا و آخرت یارى نمى کند، ریسمانى به سقف [خانه اش] ببندد [و به گردن اندازد] سپس [آن یا نفس خود را] ببرد آنگاه بنگرد آیا این تدبیر او مایهى خشمش را از بین مى برد؟
و بدین سان آن را به صورت آیاتى روشنگر فروفرستادیم و خداوند هر که بخواهد را هدایت مىکند.
تفسیر
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ و برخى از مردم چون (ابو جهل و نصر حارث) جدل مىکند در کار خدا جمله حالیّه، یا مستأنف، یا معطوف بر مقدّر است مانند گذشته.
و تکرار این جمله بدان جهت است که هر یک از دو جمله در جهتى مستغرق است غیر از جهت جملهى دیگر، پس هر یک معنایى را افاده مىکند غیر از معناى جملهى دیگر.
بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا کِتابٍ مُنِیرٍ از روى جهل و نادانى و گمراهى بىهیچ کتاب و حجّت روشن.
مراتب ادراک علم
بدان که انسان داراى مراتبى است و ادراک او در هر مرتبه غیر از ادراکى است که در مرتبهى دیگرست.
زیرا انسان در مقام نفسش که نسبت به معانى غیبى حجاب و پرده دارد ادراکش جز به صورتهاى معلومات نیست، که آن صورتها مغایر با معلوماتى است احتمال مطابقت آنها با صورتها و عدم مطابقت با آنها مى رود، و در این مرتبه ادراکات او تصوّر، اوهام، شکوک، ظنون و علوم عادى و تقلیدى و یقینى نامیده مى شود.
و لکن در عرف شرع همهى تصدیقات ظنّى و یقینى انسان ظنون و گمان نامیده مىشوند و این بدان جهت است که بارها در گذشته گفتیم که علوم در این مرتبه چون مغایر با معلومات و منفکّ از آنها و زوالش جائز است، همانند ظنون و گمانها که ظنون نامیده مىشوند.
پس اگر ادراک انسان به جولان دادن نفسش و ترتیب مقدّمات و فکر و نظر از ناحیهى تقلیدى نامیده مى شود، و تقلید یا با شنیدن از کسى است که از او تقلید شده یا با دیدن کتابى از اوست، به این سه نوع علم اشاره نمود آنجا که فرمود: بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا کِتابٍ مُنِیرٍ و علم را مقدّم انداخت چون از حیث خود علم از تقلید شریفتر است اگر چه تقلید از جهت خروج از انانیّت و تسلیم شریفتر از علم است.
زیرا که علم حصولى خالى از شایبهى انانیّت نیست که آن انانیّت نوعى تفرعن و ادعاى الهیّت است.
و عبارت را با کلمهى «هدى» و «کِتابٍ مُنِیرٍ» ادا کرد تا اشعار به این باشد که تقلید اگر از کسى باشد که تقلیدش صحیح است به اینکه از جانب خدا مجاز و صدق او معلوم باشد توسّل به او و اعتماد بر او در تکلّم و جدال صحیح است.
و امّا اگر تقلید از کسى باشد که تقلید از او صحیح نباشد از قبیل امثال و اقران و پدران و معلمین پس اعتماد بر او جائز نیست.
ممکن است مقصود از کتاب منیر علم شهودى حضورى باشد که در مرتبهى قلب و روح براى صاحب شهود و عیان است، زیرا که مشهود در آن مرتبه مانند مکتوب است که در صفحه اى نزد نفس در اعیان حاضر باشد.
بنابراین اقسام سه گانه به ترتیب الاشرف فالاشرف مى شود.
ثانِیَ عِطْفِهِ کنایه از اعراض و استکبار و تکبّر است یعنى پهلوى خویش به تکبّر بگرداند.
لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ تا خلق را از راه خدا گمراه کند لفظ «یضلّ» از باب افعال و از ثلاثى مجرّد خوانده شده، سبیل خدا همان ولایت است و نبوّت نیز سبیل خداست، چه آن سبیل ولایت است.
لَهُ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ در دنیا براى آن کس که در خدا مجادله مى کند خوارى، گرفتارى و رسوایى است.
زیرا حالت جدل، اراده اى غلبه بر بندگان خدا، استکبار و تکبّر بر بندگان بلایى بزرگ و آتشى از جهنّم است، چون او در گمراهى اش فرورفته است دیگر رنج و درد آن را احساس نمى کند.
وَ نُذِیقُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ عَذابَ الْحَرِیقِ و اختلاف معطوف و معطوف علیه با اسمیّه و فعلیّه بودن جمله براى اشعار به این است که خزى و خوارى لازمهى جدال مجادله کننده است و محتاج جعل جاعل نیست و آن خوارى در دنیا براى او ثابت است بدون اعتبار تجدّد، به خلاف عذاب آخرت که محتاج به جعل و تجدّد است که هر وقت پوست بدنشان از بین برود به پوست دیگرى غیر از آن تبدیل خواهد شد و به او گویند: ذلِکَ این خوارى عذاب بِما قَدَّمَتْ یَداکَ به سبب آن چیزى است که دستان تو آن را پیش فرستاده، یا دستهاى تو عملهاى بد را مقدّم انداخته و این عذاب و خوارى بدون استحقاق و آمادگى از خود تو نیست تا ظلم بشود.
و چون بیشتر عملها با دو دست انجام مى گیرد جمیع بدیها را از اقوال و افعال و حالات و اخلاق به دو دست نسبت داد.
وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ عطف بر بِما قَدَّمَتْ یَداکَ است و نفى ظلم کنایه از عدل است، یعنى این خوارى و عذاب بدان جهت است که خداوند عادل است و عدل اقتضا مىکند حقّ هر مستحقّى به او داده شود و تو استحقاق خوارى و عذاب را داشتى.
و لفظ «ظلام» مانند تمّار براى نسبت است نه براى مبالغه.
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ بعضى از مردم کسى است که خدا را به ظاهر مى پرستد.
«حرف» به معناى طرف و کنار است، خداوند عابد را که در امرش شکّ مىکند و در عبادتش متزلزل است به جنگجویى تشبیه کرده که عازم بر قتال نیست، شک کننده و متزلزل از پیروزى است که به طور دایم کنارى مى ایستد و در کنار سربازان و در یک طرف آنانست که اگر فتح و غلبه اى بود با سربازان راه مى افتد و موافق آنان مى شود وگرنه فرار مى کند.
و صحیح است تفسیر آیه به کسى که در خدا شکّ مى کند، یا به خدا اقرار کرده و در محمّد صلّى اللّه علیه و آله شکّ مى کند.
و به کسى که در امرش متزلزل است و بر حسب دنیایش مترصّد خیر و شرّ است.
چنانچه فرمود: فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَهٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ این رو هرگاه به نعمتى رسد اطمینان پیدا کند و اگر به شرّ و آفتى رسد از دین خدا رو برگرداند.
مقصود از خیر، خیرهاى بدنى و مقصود از شرّ، شرور بدنى است؛ و ممکن است مقصود از «حرف» کسب باشد، یعنى بعضى از مردم خدا را عبادت مى کنند در حالى که مشتمل بر کسب دنیا و خیرهاى بدنى در عبادتش باشد، یعنى عبادتش را وسیلهى دنیایش قرار مىدهد.
پس اگر به دنیایش رسید آرام مى گیرد و مطمئن مى شود وگرنه از خدا روى برمى گرداند.
خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهَ چنین کسى در دنیا و آخرت زیانکارست.
لفظ «خسر» به معناى این است که گمراه شد و مغبون گشت، به کمتر از سرمایهى اصلى فروخت، درمان کم شد و ناقص شد، و «خسر» در این معناى اخیر مثل «اخسر» است و نصب الدُّنْیا وَ الْآخِرَهَ بنا بر ظرفیّت است در همهى این معانى، یا بنا بر ظرفیّت است در غیر معناى اخیر و در معناى اخیر مفعول به است.
یا بنا بر تشبیه به مفعول به است در همهى معانى، یا در غیر معناى اخیر مانند «حسن الوجه» است با نصب «الوجه» خسران او در دنیا به این است که عمرش را که کالاى با ارزش و گرانبهایى است بدون عوض تمام کند.
زیرا عوض در دنیا لذّت بردن از مناجات خدا، فارغ و خالى شدن قلب از چیزهایى است که او را مشوش مىکند و طهارت وپاکى او از کینه، حسد، بخل و سایر رذایل مى باشد، عوض در آخرت نعمتها و بهشتهاى آخرت است و رضوان از خدا که آن بزرگتر است.
و این عابد از همهى اینها محروم است، علاوه بر این او از مستلذّات حیوانى نیز در دنیا بهرهمند نمى شود و لذّت نمى برد، چون در هر حال اضطراب دارد و آرامش و اطمینان ندارد.
ذلِکَ این خسران و زیان و آن محروم بودن از لذّتهاى انسانى در دنیا و آخرت و از لذّتهاى حیوانى است زیان آشکار و واضحى است.
هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ و این (نفاق و دورویى) زیانش بر همه کس آشکار است.
یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ بدون اذن خدا چیزى را فرا مىخواند که نه به او ضرر مىرساند و نه نفعى عاید او مىکند.
یا «من» براى تبعیض و ظرف مستقرّست و حال از قول خدا: ما لا یَضُرُّهُ وَ ما لا یَنْفَعُهُ مىباشد.
زیرا مدعوّ و معبودش در حقیقت هواى نفس اوست و او گمان مىکند که در یک طرف از دین خدا را عبادت مىکند، در حالى که هواى نفسش توانایى ضرر و نفع او را ندارد.
و این آیه کنایه از کسى است که به محمّد صلّى اللّه علیه و آله و رسالتش اقرار نموده، و به قول پیامبر دربارهى على علیه السّلام توجّه نکرده و به خود على علیه السّلام اقرار ننموده است.
ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ و این حقّ همان گمراهى دور از سعادت است نسبت دورى به گمراهى مجاز عقلى است و حصر در اینجا و در قول خدا: ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ حقیقى است یا ادّعایى.
یَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ بدبخت خدا را رها کرده و چیزى که به ضرر نزدیکتر از نفع است مىپرستد.
لفظ «یدعوا» براى تضمین «یقول» است، «لمن ضرّه» مبتدا، لام مقدّمه و آمادهکنندهى براى قسم است.
لَبِئْسَ الْمَوْلى بسیار بد معبودى یافته خبر آن «لمن ضرّه» است و لام آن «لبئس» لام جواب قسم است که مؤخّر شده و روى خبر آمده، چه جمع بین دو لام خوب نیست و ناخوشایند است، چنانچه بعضى گفتهاند.
یا خبر موصول محذوف است، یعنى مىگوید کسى که ضررش نزدیکتر از نفعش مىباشد «مولاى» و «لبئس المولى» ابتداى کلام یا به تضمین «یزعم» یا «یعلم» است، که در این صورت جمله با هر دو جزء آن دو مفعول «یعلم» مىشوند.
یعنى پس از آنکه در آخرت امر مدعوّ (دعوت شونده زیانبخش) ظاهر شد به کسى که ضررش نزدیکتر از نفعش است مىگوید (یا مىداند) که، چه بد مولایى است! و در صورتى که فعل به معناى «یزعم» و «یعلم» معلق به دو مفعولى مى باشد که به توسّط لام معلّق گردیده است.
یا «یدعوا» تأکید «یدعوا» سابق است، لام مقدمه و آمادهکننده است مثل سابق، جز اینکه در این صورت جمله دیگر تعلّقى به «یدعوا» ندارد.
وَ لَبِئْسَ الْعَشِیرُ چه بد معاشر و همراه و دمسازى اختیار کرده است.
إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ به راستى که خداوند کسانى را که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردند در بهشتهایى داخل مى کند که در زیر آنها نهرهایى جارى است.
آنچه که موافقتر به مقابله است این است که بگوید: (و من الناس من یؤمن بالله و یعمل الصالحات) لکن خداى تعالى به این عبارت عدول نمود، تا این معنا و پاداش مؤمنین را با یک عبارت برساند، دیگر اینکه براى بزرگداشت مؤمنین ابتدا به پاداش آنان کرد و آن را قرین و مقابل غیر مؤمنین از اصناف گذشته قرار نداد، گویا که مؤمنین شریفتر از آن هستند که در مقابل غیر مؤمنین ذکر شوند.
مقصود از ایمان، ایمان عامّ است که به معناى اسلام است که جز با بیعت عامّ نبوى و قبول دعوت ظاهرى حاصل نمىشود.
پس عمل صالح اشاره به بیعت خاصّ و لوى و قبول دعوت باطنى و ایمان خاصّ مىشود که آن جز با بیعت خاصّ حاصل نمىشود.
یا مقصود از ایمان، ایمان خاصّ است که عمل صالح در این صورت اشاره به عمل به آن چیزى است که در بیعت او اخذ شده، که خداوند آنان را که ایمان آوردند به سبب بیعت با دست على علیه السّلام و دخول ایمان در قلبشان و به سبب امتیاز آنان از غیرشان با حصول فعلیّت ولایت در وجودشان … داخل بهشت مى کند که نهرها در آن جارى است که بیان کیفیّت جریان نهرها از زیر بهشتها بارها در گذشته گفته شد.
إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یُرِیدُ خداى (قادر مطلق) هر چه اراده کند خواهد کرد هیچ چیزى نمىتواند از تحقّق مراد خدا مانع باشد، این آیه با تفصیل تمام در بیان آن در تفسیر قول خدا: وَ لکِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یُرِیدُ در سورهى بقره گذشت.
مَنْ کانَ یَظُنُّ أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ کسى که گمان مىکند خداوند هرگز او را (رسولش را در دنیا و آخرت) یارى نخواهد کرد و این مطلب او را به خشم مىآورد، یا کسى که چیزى بر او عارض مىشود موجب خشم و غضبش مىگردد و گمان مىکند که هرگز خدا او را یارى نخواهد کرد فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ پس ریسمانى به آسمان بیاندازد یعنى ریسمانى به آسمان (سقف) خانهاش بیاندازد تا خودش را خفه کند.
ثُمَّ لْیَقْطَعْ سپس نفس خود را با اختناق و خفه کردن قطع کند.
فَلْیَنْظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ کید و مکر او در اختناق خودش آیا غیظ او را مىبرد؟
ما یَغِیظُ آنچه که او را به غیظ و خشم مىآورد، یا ریسمانى را به آسمان دنیا بیاندازد و کوشش در رسیدن به آسمان بکند، سپس ریسمان را قطع کند، یعنى خشم خود را استعمال کند، آن وقت نظر بیفکند و ببیند آیا کید و حیلهاش غیظ و خشم او را مىبرد؟
یا هر کس از مؤمنین گمان مىکند که خدا محمّد صلّى اللّه علیه و آله را یارى نخواهد کرد و به همین جهت خشمناک مىشود ریسمانى به آسمان خانه اش بیفکند تا خود را خفه کند، یا به آسمان دنیا ریسمان اندازد و بخواهد حیله اى براى یارى کردن محمّد صلّى اللّه علیه و آله درست کند سپس نفسش را قطع کند یا خشمناک گردد، پس ببیند … تا آخر.
یا هر کس از منافقین یا کافرین که گمان مىکرده است خداوند محمّد صلّى اللّه علیه و آله را هرگز یارى نخواهد کرد، اکنون که گمان مىکند خدا به او یارى مىکند و از این رو به خشم مىآید خوب است ریسمانى به آسمان خانهاش بیفکند تا خود را خفه کند، یا به آسمان دنیا ریسمانى اندازد تا یارى خدا را دفع کند، سپس ببیند …تا آخر آیه.
وَ کَذلِکَ همچنین است انزال قرآن در بیان بعث و زنده کردن پس از مرگ با برهان واضح و روشنى که براى بیان این مطلب آوردیم، در بیان حال کسى که در خدا مجادله نماید بدون دلیل و بیان، حال کسى که بر یک طرف از دین عبادت مىکند و بیان حال مؤمن که بر دین ثابت و استوارست.
در بیان حال همهى این گروهها أَنْزَلْناهُ قرآن را نازل کردیم، آیاتٍ بَیِّناتٍ آیاتى که واضح هستند، یا آیاتى که واضح کنندهى حال مردم و صفات خدا و جانشینان خدا هستند.
وَ أَنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یُرِیدُ این جمله عطف بر «کذلک» به تقدیر لام، یا عطف بر ضمیر مفعول است، یعنى به تو این مطلب را نازل کردیم که خداوند هر کس را بخواهد هدایت مىکند.
و فاعل «یرید» ضمیرى است که به موصول یا به «اللّه» برمىگردد.
آیات ۱۷- ۲۴
[سوره الحج (۲۲): آیات ۱۷ تا ۲۴]
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا وَ الصَّابِئِینَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (۱۷) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ کَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ وَ کَثِیرٌ حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذابُ وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یَشاءُ (۱۸) هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ فَالَّذِینَ کَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیابٌ مِنْ نارٍ یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ (۱۹) یُصْهَرُ بِهِ ما فِی بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ (۲۰) وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِیدٍ (۲۱)
کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعِیدُوا فِیها وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ (۲۲) إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ (۲۳) وَ هُدُوا إِلَى الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِیدِ (۲۴)
ترجمه:
(۲۲/ ۲۴- ۱۷)
همانا خداوند در میان مؤمنان، یهودیان، صائبین، مسیحیان، مجوس و مشرکان در روز قیامت داورى خواهد کرد؛ بى گمان خداوند بر همه چیز گواه است.
آیا نیندیشیده اى که هر که در آسمانها و هر که در زمین است و خورشید و ماه و ستارگان و کوهها و درختان و جانوران و بسیارى از مردم، بر خداوند سجده مى برند؛ بسیارى هم هستند که عذاب بر آنان محقّق شده است؛ هر کس که خداوند خوار [ش] بدارد، گرامى دارندهاى ندارد، که خداوند هر چه خواهد همان را انجام مى دهد.
اینان حریفان هستند که در حقّ پروردگارشان مجادله کرده اند؛ اما کسانى که کفر مى ورزیده اند، بر بالاى آنان جامه هایى از آتش بریده اند [و] از بالاى سرهایشان آب جوش ریخته شود.
که آنچه در درونشان هست و پوست هایشان به آن گداخته مىشود.
و گرزهاى آهنى براى آنان [مهیّا] هست.
هرگاه که بخواهند از شدّت اندوه از آن [جهنّم] بیرون روند، به آن باز گردانده شوند [و گویند] عذاب آتش را بچشید.
بى گمان خداوند کسانى را که ایمان آورده اند و کارهاى شایسته کردهاند، به باغهایى درمىآورد که جویباران از فرودست آن جارى است، در آنجا به دستبندهایى زرّین و نیز مروارید آراسته شوند، و لباسشان را آنجا ابریشم است.
و به سخن پاکیزه و راه خداوند ستوده ره نموده شوند.
تفسیر
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا آنان که با بیعت به دست محمّد صلّى اللّه علیه و آله اسلام آوردند، چون در بدو اسلام ایمان اسم اسلام بود، چون مسلم مشرّف بر ایمان بود.
وَ الَّذِینَ هادُوا و آنان که بر یهودیّت بودند.
وَ الصَّابِئِینَ آنان که از دین خارج شدند، آنان کسانى هستند که ستارگان را عبادت مىکنند.
بعضى گفتهاند: آنان گمان مىکنند بر دین نوح هستند.[۹] وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا و مسیحیان و زرتشتیان (و شاخه هاى آیین مسیح) و آنان که بتها یا غیر بتها را با خدا شریک قرار دادند.
إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ خداوند بین آنان در روز قیامت تمیز مىدهد.
اگر چه در دنیا شبیه هم بودند و از همدیگر ممتاز و جدا نبودند و کلمه «انّ» در اینجا با مدخولش خبر «إنّ» اوّل (انّ الّذین) است.
إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ که او بر احوال همه موجودات عالم (بصیر و) گواه است این جمله استیناف و در مقام تعلیل است.
أَ لَمْ تَرَ آیا (به چشم بصیرت) مشاهده نکردى؟
از ماقبلش در لفظ و معنا منقطع است، یا به ماقبلش ربط دارد و جواب سؤال مقدّر در مقام تعلیل است، یعنى تعلیل تمیز دادن گروههاى مختلف و علّت قدرت خدا بر هر چیز.
گویا که گفته شده: آیا خداوند مى تواند بین نفوس زیاد که با هم شبیه هستند و تشابهشان نیز شدیدست تمیز بدهد؟
پس فرمود: خداوند توانایى بر این کار دارد، چون تو همهى نفوس بشرى را بلکه همهى موجودات علوى و سفلى را با کثرت و تشابه آنها مى بینى که براى خدا سجده مى کنند و تحت فرمان او هستند.
و خطاب به محمّد صلّى اللّه علیه و آله است که در این صورت یا خطاب به غیر معیّن است که استفهام براى توبیخ مىشود، یعنى براى تو شایسته نیست که نبینى.
أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ همهى آنچه که در آسمانها و زمین است براى خدا خضوع مى کنند نهایت خضوع.
و خضوع در هر چیزى بر حسب همان چیزست، غایت خضوع براى کسانى که مختار هستند این که از اراده و اختیار و انانیّت خود خارج شوند، تحت اختیار انانیّت کسى که براى او سجده مىکنند داخل شوند، چون افتادن بر خاک ظهور آن خروج است سجدهى نماز را سجود نامیده اند، چون همهى موجودات با فطرت وجودشان تحت امر حقّ تعالى مسخّر و فرمانبردارند همه براى خدا سجده مىکنند با فطرت وجودشان.
پس سجده مىکند براى خداوند مَنْ فِی السَّماواتِ همهى کسانى که در آسمانهاست به طور تکوینى و اختیارى.
وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ همهى آنچه که در زمین است به طور تکوینى و بعضى از آنان در حال اختیار نیز سجده مىکنند.
وَ الشَّمْسُ و خورشید با جریانش سجده مىکند.
وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُ و نیز ماه، ستارگان، کوهها، گیاهان و جانوران سجده گرند، که مقصود از درخت مطلق چیزى است که از زمین مى روید، یا خصوص چیزى است که داراى ساق باشد، چنانچه همین معناى لغوى «شجر» است.
وَ کَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ عطف بر مَنْ فِی السَّماواتِ است، یعنى بسیارى از مردم هم بهطور اختیارى سجده مىکنند.
یا مبتداست که خبر آن ما بعدش مى باشد و جمله بر جملهى «أ لم تر» عطف شده است.
وَ کَثِیرٌ ابتداى کلام است، بنا بر اینکه «کَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ» از قبیل عطف مفرد باشد، یا تکرار و تأکید اوّلى است.
حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذابُ خبر مبتداى اوّل «کثیر» یا مبتداى دوّم است، که آنان سزاوار عذابند.
وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ جملهى معطوفه یا حالیّه است که هر که خدا خوارش بدارد هیچ کس گرامیش ندارد.
إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یَشاءُ این جمله در مقام تعلیل است و (در سورهى بقره) در تفسیر قول خداى تعالى: وَ لکِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یُرِیدُ بیان تامّ این آیه گذشت که چگونه خدا هر چه بخواهد همان را مىکند؟
هذانِ خَصْمانِ این دو گروه (مؤمن و کافر) که در دین خدا با هم به جدال برخاستند مخالف و دشمن یکدیگرند مستأنف است و جواب سؤال مقدّر، گویا که گفته شده: چگونه است حال کسى که در خدا و مؤمنین جدال مىکند، مؤمنینى که کفّار با آنان دربارهى خدا مجادله مىکنند؟
پس فرمود: این دو گروه مؤمن و کافر مخالفت و دشمن یکدیگرند.
لفظ «خصم» در اصل مصدر است که بر مؤنّث و مذکّر و تثنیه و جمع اطلاق مىشود، یا وصف است و اینچنین است، گاهى تثنیه و جمع بسته مىشود، مانند اینجا.
اخْتَصَمُوا با هم مجادله کردند.
فِی رَبِّهِمْ فَالَّذِینَ کَفَرُوا آنان که دربارهى خدا بدون علم مجادله کردند قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیابٌ مِنْ نارٍ بر ایشان جامههایى از آتش بریده شده است کنایه از خیّاطى است که در اینجا از باب استهزا استعمال شده است.
لفظ «قطّعت» را به صورت ماضى آورد تا اشعار به تحقّق و حتمى بودن وقوع آن داشته باشد.
یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ و از بالاى سرشان آب جوش (یا بسیار سرد) ریخته مىشود، چه «حمیم» به معناى آب گرم و آب سرد است، یعنى از اضدادست.
یُصْهَرُ بِهِ که بدنشان با آن آب جوش بریان مىشود، یا با آن ذوب مىگردد.
ما فِی بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ اثر آن آب داغ از ظاهرشان به باطنشان مىرسد پس ظاهر و باطن آنان بریان مىشود و تقدیم باطن جهت اهمیّت دادن به آن در مقام تهدیدست.
وَ لَهُمْ مخصوص به آنانست مَقامِعُ عمودهاى آهنین، زیرا مقامع جمع «مقمعه» است، مانند «مکنسه» و جمع «مقمع» مانند «مکحل» نیست که آن چوبى است که با آن به سر فیل مى زنند.
مِنْ حَدِیدٍ و آن گرزهاى آهنین است تقیید به «حدید» آهن جهت تصریح به این است که «مقامع» جمع «مقمعه» است نه «مقمع».
کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها هرگاه خواستند از آتش یا از عمود آهنى خارج شوند، یعنى از عذاب آنان خارج شوند.
مِنْ غَمٍ قصد خروج آنان از غم و اندوه است نه از شوق، زیرا اگر شوق داشتند و قصد خروج به مراتب عالى را داشتند که به طور حتمى خارج مى شدند، چون افسار شوق آنان را مى کشاند و در آتش وانمى گذارد.
أُعِیدُوا فِیها با همان عمودهاى آهنى دوباره به سر جاى خود برگردانده مى شوند. وَ و به آنان گفته مى شود:
ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ عذاب آتش سوزان و سوزاننده را بچشید، بنا بر آن که «حریق» اسم مصدر یا وصفى باشد که مذکّر و مؤنّث در آن مساوى است، یا مقصود عذاب آب داغ سوزان است.
إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ آنان که ایمان به خدا آوردند و نیکوکار شدند البتّه خدا همه را در بهشتهایى داخل گرداند (و الذین آمنوا و عملوا الصالحات قطعت لهم ثیاب من النعیم أولهم جنات …) تا آخر».
ولى خداى تعالى به این عبارت عدول کرد تا بزرگداشت مؤمنین باشد، بدینگونه که شأن آنان بالاتر از این است که قرین کافران قرار گیرد، علاوه بر افادهى این معنا مؤمنین را شرف و بزرگى بخشید و مباشرت پاداش را به خدا نسبت داد.
نیز اشعار به این دارد که جزاى کافرین از لوازم اعمال آنانست، جزاى پاداش مؤمنین محض تفضّل از خداست، اینجا اکتفا به ایمان نکرد، چنانچه در جانب کفّار بر کفر اکتفا کرد.
زیرا کفر در عقوبت کافى بود، بر خلاف اسلام که اگر مقرون به عمل که همان ولایت است نباشد یا مقرون به ولایت که جزیى از عمل صالح است نباشد، براى پاداش کافى نیست بلکه صاحب این اسلام مثل کسانى است که امیدوار به امر خدا هستند، تا وقت مرگ محکوم به چیزى نیستند بر خلاف کسى که تولّاى على علیه السّلام را دارد که آنان محکوم به این هستند که خدا آنان را به بهشت داخل مىکند.
جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ آنگونه بهشتها که از زیر عمارتها یا درختانش نهرها جارى است مکرّر گذشت که مقصود زیر عمارتهاى بهشت یا درختان یا قطعه هایش مى باشد، یا مقصود از نهرها، نهرهاى معنوى است که از هر مرتبه اى به مراتب پایینترش جریان دارد و از مراتب جنان تا عالم طبع.
یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ[۱۰] که در آنجا به دستبندهایى زرّین و مروارید آراسته شوند و لباسشان ابریشم است؛ لفظ «لؤلؤ» با نصب (مفعول یحلّون» و جرّ (معطوف به ذهب) خوانده شده است.
وَ هُدُوا[۱۱] إِلَى الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ خداوند آنان را به اقوال و گفتارهایى ارشاد مى کند که با آنها نفوسشان پاک مى شود.
از قبیل ذکرها، تحیّتها، افکار و تخیّلات و این جملهى «لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ» عطف بر «تجرى» یا «یحلّون» است.
اگر جملهى «یحلّون» صفت بعد از صفت نباشد، یا هر دو جمله با جملهى «یحلّون» حالهاى مترادف یا متداخلاند.
و اگر معناى «هدوا» یهدون باشد پس آوردن ماضى به جهت تحقّق وقوع آنست، اگر معناى آن این باشد که آنان در دنیا به گفتار خوب هدایت شدند و راه یافتند پس ماضى بر همان معناى خودش خواهد بود.
وَ هُدُوا إِلى صِراطِ و آنان به راه خدا هدایت شدند.
الْحَمِیدِ عنوان «حمید» را آورد تا اشاره به این باشد که مؤمن چون عملکننده به صالحات و کارهاى نیک است در اوصاف پسندیده و نیروهاى معنوى استکمال پیدا کرده، از جهت محمودیّت و پسندیده بودنش به سوى خدا هدایت شده است.
بر خلاف مجذوب غیر عامل که به سوى خدا از جهت سبّوح و قدّوس بودنش هدایت مىشود.
روى همین جهت است که خداى تعالى خطاب به پیامبرش فرمود: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی سنّت خویش را به سنّت من استوار سازید و به عمل من عمل کنید تا مثل خدا متّصف به صفات پسندیده شوید که آن وقت خدا شما را دوست مىدارد، چون به صفات او متّصف هستید، اساتید بر حقّ از گذشته و آینده سالکین را امر به حفظ ناموسهاى شرعى و عمل به جمیع واجبات و مستحبّات مىکنند که در شریعت وارد شده است.
پس نباید به آنچه که صوفى نمایان مثل قلندریّه و اباحیّه مىگویند گوش فرا داد، که مىگویند شریعت حجاب است، و عارف احتیاجى به عمل ندارد و کسى که واصل شده عمل از او قبیح است.
آیات ۲۵- ۳۸
[سوره الحج (۲۲): آیات ۲۵ تا ۳۸]
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِی جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَ الْبادِ وَ مَنْ یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ (۲۵) وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِیمَ مَکانَ الْبَیْتِ أَنْ لا تُشْرِکْ بِی شَیْئاً وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَ الْقائِمِینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ (۲۶) وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالاً وَ عَلى کُلِّ ضامِرٍ یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ (۲۷) لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ یَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِی أَیَّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَهِ الْأَنْعامِ فَکُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِیرَ (۲۸) ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ (۲۹)
ذلِکَ وَ مَنْ یُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ أُحِلَّتْ لَکُمُ الْأَنْعامُ إِلاَّ ما یُتْلى عَلَیْکُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ (۳۰) حُنَفاءَ لِلَّهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکانٍ سَحِیقٍ (۳۱) ذلِکَ وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ (۳۲) لَکُمْ فِیها مَنافِعُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَیْتِ الْعَتِیقِ (۳۳) وَ لِکُلِّ أُمَّهٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً لِیَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَهِ الْأَنْعامِ فَإِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ (۳۴)
الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ الصَّابِرِینَ عَلى ما أَصابَهُمْ وَ الْمُقِیمِی الصَّلاهِ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ (۳۵) وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَکُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَکُمْ فِیها خَیْرٌ فَاذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْها صَوافَّ فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَکُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ کَذلِکَ سَخَّرْناها لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۳۶) لَنْ یَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لکِنْ یَنالُهُ التَّقْوى مِنْکُمْ کَذلِکَ سَخَّرَها لَکُمْ لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداکُمْ وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِینَ (۳۷) إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ (۳۸)
ترجمه:
(۲۲/ ۳۸- ۲۵)
کسانى که کفر ورزیدهاند و [مردم را] از راه خدا و مسجد الحرام- که آن را براى مردم اعمّ از مقیم و مسافر بیابانى نهادهایم- بازداشته اند [آنان را به عذابى دردناک دچار مى کنیم]،هر کس در آن از سر ستمگرى آهنگ کژروى کند، به او عذابى دردناک مى چشانیم. و چنین بود که براى ابراهیم جایگاه خانهى کعبه را معیّن کردیم [و گفتیم] که براى من هیچگونه شریک میاور و خانهام را براى غریبان و مقیمان و نمازگزاران پاکیزه بدار.
و در میان مردم براى حجّ ندا ده که پیاده و سوار بر هر شتر لاغرى- که از هر راه دورى مىآیند- رو به سوى تو آورند.
تا در منافعى که براى آنان هست حضور داشته باشند، نام خداوند را در روزهاى معیّن بر چارپایان زبان بستهاى که روزیشان دادهایم، ببرند [و قربانى کنند]، آنگاه از آن بخورند و به درماندهى بینوا هم بخورانند.
آنگاه باید آلایشهایشان را بزدایند و نذرهایشان را وفا کنند و پیرامون بیت العتیق را طواف کنند.
چنین است و هر کس شعایر الهى را بزرگ بشمارد، آن برایش در نزد پروردگارشان بهتر است؛ حلال است، پس از پلیدى بتها پرهیز کنید و نیز از شهادت دروغ پرهیز کنید.
در حالى که براى خداوند پاکدین هستید و به او شرک نمىورزید، هر کس به خداوند شرک ورزد، گویى از آسمان در افتاده و پرندگان او را در ربوده، یا باد او را به جایى دور دست در انداخته است.
چنین است و هر کس شعایر الهى را بزرگ شمارد، [بداند که] آن از پروا و پرهیز دلهاست.
در آنها تا زمانى معیّن براى شما سودهایى هست، آنگاه بازگشتگاه آن بیت العتیق است.
و براى هر امّتى قربانىاى معیّن داشتهایم تا نام خدا را، [به هنگام ذبح]بر چارپایان زبان بستهاى که روزیشان کردهایم، ببرند؛ [آرى] خداى شما خداى یگانه است، در برابر او تسلیم باشید، به فروتنان بشارت ده.
همان کسانى که چون یاد خدا به میان آید، دلهایشان خشیت گیرد، و نیز کسانى که بر مصائبشان شکیبایى مى ورزند، بر پا دارندگان نماز و کسانى که از آنچه روزیشان داده ایم مى بخشند.
و [قربانى] شتران درشت اندام را براى شما از شعایر الهى گردانیده ایم؛ براى شما در آن خیرى هست، پس در حالى که به صف و بر پا ایستاده اید، نام خداوند را بر آنها ببرید [و قربانى کنید] و چون پهلویشان به خاک رسید [و بدنشان سرد شد] از آن بخورید، به فقیر غیر سایل و سایل نیز بخورانید؛ بدینسان آنان را براى شما رام کرده ایم، باشد که سپاس بگزارید.
گوشتهاى آنان و خونهایشان هرگز به خداوند نمى رسد، بلکه پرهیزکارى شما به رضاى او نایل مى گردد؛ بدینسان آنان را براى شما رام کرده است تا خداوند را به خاطر آنکه راهنمایىتان کرده است تکبیر گویید و به نیکوکاران بشارت ده.
بىگمان خداوند از مؤمنان دفاع مىکند، بىگمان خداوند هیچ خیانتگر ناسپاسى را دوست ندارد.
تفسیر
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا از جهت لفظ و معناى این جمله از سابقش گسسته است، یا جواب سؤال مقدّرست، گویا که گفته شده:
حال کافر مطلق و مؤمن را فهمیدیم؛ پس چگونه است حال کافرى که از راه خدا جلوگیرى مىکند؟
پس فرمود: کسانى که کافر شدند، وَ یَصُدُّونَ از راه خدا جلوگیرى مى کنند، اینجا «یصدّون» را به صورت مضارع آورد تا اشعار به این باشد که کفر یک امر وجدانى ثابت است بر خلاف صدّ و منع از راه خدا که آن امرى است متجدّد الحصول.
نیز براى اشاره به این است که خصلت و عادت کافر جلوگیرى از راه خدا بر سبیل استمرار تجدّدى است.
عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ راه خدا راه قلب است که تکوینى آن ولایت تکوینى و تکلیفى آن ولایت تکلیفى است، خداوند جز آن راهى ندارد و هر آنچه که راه خدا حساب شود یا راه خدا به آن تفسیر شود همان راه خداست چون راهى به سوى راه قلب است.
وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ مسجد الحرام صورى یا معنوى که آن قلب است.
الَّذِی جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ[۱۲] وَ الْبادِ آن را براى مردم اعمّ از مقیم یا مسافر قرار دادیم، که سواء مفعول دوّم «جعلنا» یا حال و «العکف» مرفوع «جعلنا» است،خواه «سواء» وصف قرار داده شود، یا مصدر در معناى وصف، وجه اینکه کعبه موضوع انتفاع و بهرهمندى مردم مىباشد در سورهى آل عمران گذشت.
لفظ «سواء» با رفع خوانده شده تا خبر مقدّم باشد یا مبتدایى باشد که با مرفوعش از خبر بىنیاز گشته است.
امّا «الباد» از لفظ «و الباد» یا در وقف اسقاط شده، و در حال وصل نیز بر همان حالت وقف جارى شده است.
و مقصود از «بادى» مطلق مسافر است، یعنى کسى که به سوى بادیه خارج شود، خواه آنجا ساکن شود یا نشود، و مقصود از مسجد الحرام حرم است و آنچه که حرم مشتمل بر آنست.
یا مکّه یا خود مسجد است و در اخبار ما تصریحاتى است به اینکه مقصود مکّه و خانه هاى آنست، که اخذ اجرت بر آن خانه ها جائز نیست و جائز نیست بر آن خانه ها در بگذارند.
و اوّل کسى که بر خانه اش دو لنگه در گذاشت معاویه بود و او صاحب زنجیر و سلسله اى است که خداى تعالى فرموده:
فِی سِلْسِلَهٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً و دیدارکنندگان هرگاه وارد مکّه مىشدند بر کسانى فرود مىآمدند که در خانه هایشان حاضر بودند (و درهاشان باز بود).
و لفظ «عاکف» با جرّ خوانده شده تا بدل از «النّاس»باشد، و حذف خبر «انّ» به جهت اتّکال بر جزاى شرط است که مىآید و آن عبارت از قول خداست:
سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَ الْبادِ وَ مَنْ یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ هر کس در مسجد یا در راه خدا چیزى را با الحاد و ظلم بخواهد، ما به او عذابى دردناک مى چشانیم.
که مفعول به جهت تعمیم حذف شده است (چیزى که مفعول بوده حذف شده است) و لفظ «بظلم» بدل از «بالحاد» یا صلهى آنست.
یا هر دو حال متداخل یا مترادف است، یا «بالحاد» صلهى «یرید» و «بظلم» حال است، «یرید» با فتحهى یا از «ورد» خوانده شده است.
وَ إِذْ بَوَّأْنا به یاد آور، یا قومت را یادآورى کن هنگامى که معیّن کردیم بر ابراهیم جاى کعبه را، بنا بر آنچه که وارد شده:
خداوند باد را فرستاد تا جاى بیت را جارو کرد و در نتیجه پایههاى بیت ظاهر شد که براى آدم از بهشت نازل شده بود، پس ابراهیم بیت را طبق همان پایه بنا نمود.
لِإِبْراهِیمَ مَکانَ الْبَیْتِ[۱۳] یعنى جاى بیت (کعبه)، چون ظاهر عنوان باطن است پس جاى دادن ابراهیم در مکان بیت، یا تعیین آن بیت براى او عنوان جاى دادن او به قلب و تعیین محل قلب براى اوست تا به سوى او جذب شود، توحید را براى او خالص گرداند.
و لذا خداى تعالى فرمود: أَنْ لا تُشْرِکْ تا مدد هیچ شریک و انباز نگیرد (و به اخلاص کامل مرا پرستش کند).
لفظ «أن» تفسیریه است، چون «بوّأنا» در معناى قول است یا مصدریّه است به تقدیر لام.
بِی شَیْئاً وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ خانهى ظاهر و باطن مرا از بتهاى ظاهر و باطن و از نجاستهاى ظاهر و آلودگى هاى آن به سبب رذایل باطنى پاک و طاهر کن.
لِلطَّائِفِینَ وَ الْقائِمِینَ[۱۴] براى کسانى که دعوت به سوى خدا مى کنند در قیامت و به سبب قیام نزد او، یا مقصود کسانى است که به امور بندگان قیام مىکنند و متصدّى امور مى شوند.
وَ الرُّکَّعِ و براى کسانى که براى خدا خضوع مى کنند، یا کسانى که منحنى مىشوند جهت مرمّت معاش خود و کسانى که برو مى افتند و سرشان را بلند نمىکنند، یا کسانى که بر حسب دنیایا آخرت فقیر و محتاج هستند.
السُّجُودِ کسانى که تواضع مىکنند در نهایت تواضع، یا مبتلا به مرمّت معاش خویش هستند به نحوى که در عالم کبیر و صغیر از آن خلاصى و رهایى ندارند.
وَ أَذِّنْ به مردم برسان و اعلان کن.
فِی النَّاسِ لفظ «فى» آورد و نگفت: «أذّن الناس» براى اشعار به اینکه اعلام ابراهیم براى همه نیست، بلکه براى کسى است که خداوند مىخواهد او نداى ابراهیم را بشنود، که روایت شده: ابراهیم علیه السّلام بالاى کوه ابو قبیس رفت، گفت: اى مردم حجّ خانهى پروردگارتان را انجام دهید.
پس خداوند آن را به گوش همهى کسانى که در صلبهاى در رحم زنان بود ما بین مشرق و مغرب رسانید، یعنى همهى کسانى که در علم خدا گذشته بود که حجّ انجام مىدهند[۱۵].
و مقصود فقط کسانى نیستند که در زمان ابراهیم در اصلاب مردان و رحم زنان بودهاند، بلکه مقصود همه کسانى بودهاند که در آینده تا روز قیامت در اصلاب مردان و رحم زنان قرار مىگیرند.
زیرا که ابراهیم علیه السّلام با زبان ملکوتى و نداى ملکوتى ندا کرد و هر کس که این ندا را شنید با گوش ملکوتى اش شنید و همهى مردم قبل از این عالم در عوالم عالى از عوالم ملکوت و جبروت از نفوس و عقول بودهاند.
پس هر کس که با گوشهاى ملکوتى ندا را شنید جواب داد و هر کس نشنید و نسبت به آن ندا کر بود جواب نداد و در این عالم حجّ انجام نداد.
بنابراین تفسیر اصلاب رجال و ارحام زنان به عوالم عالیه از عقول و نفوس جائز مىشود و وجود مردم در صلبها و رحمها کنایه از وجود اجمالى آنان در عقول و نفوس مىشود بدون تفصیل و تمیز.
روایت شده وقتى که ابراهیم و اسماعیل مأمور به بناى خانه شدند و بناى آن را تمام کردند، ابراهیم بر پایه و رکنى نشست، سپس ندا سر داد که: «هلمّ الحجّ» (بیا براى حجّ) پس اگر ندا مىداد «هلّموا الى الحجّ» (بیایید براى حجّ) به صورت جمع که شامل همه مىشد عمل حجّ انجام نمى داد مگر کسى که در آن روز انسان باشد و مخلوق.
ولى ابراهیم گفت: «هلمّ هلمّ الحجّ الحجّ» بدین ترتیب همهى کسانى که در اصلاب مردان بودند جواب مثبت داده و گفتند: لبّیک داعى اللّه، لبّیک داعى اللّه، پس آنکس که ده بار لبّیک گفت ده مرتبه حجّ کرد، آنکس که پنج مرتبه لبّیک گفت پنج بار حجّ نمود، هر کس بیشتر لبّیک به تعداد آن حجّ انجام داد، هر کس یک بار لبّیک گفت یک حجّ انجام داد و هر کس لبّیک نگفت حجّ انجام نداد.[۱۶] و در خبرى آمده است: خداوند شنواند همهى کسانى را که در اصلاب مردان و رحم زنان هستند تا روز قیامت[۱۷].
در خبر وارد شده که خطاب در قول خدا: «أَذِّنْ فِی النَّاسِ» به محمّد صلّى اللّه علیه و آله است.[۱۸].
از امام صادق علیه السّلام آمده است که رسول خدا در مدینه ده سال اقامت نمود و عمل حجّ انجام نداد، سپس خداى تعالى این آیه را نازل نمود: وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِ … تا آخر پس مؤذنین را امر کرد با بلندترین صداهایشان اعلام کنند که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در همین سال حجّ مىکنند، این مطلب را هر کس در شهر حاضر بود و اهل شهر و بادیه فهمیدند و براى حجّ رسول خدا اجتماع کردند؛ چون آنان فقط تابع رسول خدا بودند به آنچه که امر مىشد، تبعیّت مىکردند، یا کارى را که پیامبر انجام مىداد آنان هم آن را انجام مىدادند[۱۹].
بِالْحَجِ[۲۰] به قصد خانه خدا جهت انجام مناسک مخصوص.
یَأْتُوکَ به قصد حجّ پیش تو بیایند، نفرمود: به بیت اللّه بیایند تا اشاره به این باشد که مقصود از تشریع حجّ زیارت قلب و صاحب قلب است، نه زیارت سنگهاى آن، چنانچه در قول خداى تعالى: فَاجْعَلْ أَفْئِدَهً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ اشاره به همین معناست.
امام باقر علیه السّلام وقتى که دید مردم دور کعبه طواف مىکنند در اشاره به همین معنا فرمود: در جاهلیّت این چنین طواف مى کردند، مردم مأمور شده اند طواف کنند، سپس به سوى ما کوچ کنند، پس ولایت ما و مودّت و دوستى خودشان را اعلام کنند و یارى خودشان را بر ما عرضه بدارند[۲۱].
رِجالًا با پاى پیاده، لفظ «رجالا» با کسره را، تخفیف جیم و ضمّهى را، تخفیف جیم و تشدید آن و مانند «سکارى» خوانده شده است.
وَ در حالى که خودشان یا بارهایشان را حمل مىکنند.
عَلى کُلِّ ضامِرٍ چون اطراف مکّه بیابانهاى دور و خالى از آب و علف بود و هر اسب یا شتر یا قاطر یا الاغى که به مکّه مىآمد شکمش داخل مىرفت و به پشتش مىچسبید آن را با لفظ «ضامر» ادا کرد.
چون آنانى که به حجّ مىآمدند همهى افرادشان نمىتوانستند همهى مرکبهاى چهارپا را که در عالم موجود است سوار شوند و به آنجا بیاورند و لذا «ضامر» را با لفظ یَأْتِینَ توصیف کرد، یعنى آن مرکبهاى چهارپا که صاحبانشان قصد مکّه را دارند، به سمت مکّه مىآیند.
مِنْ کُلِّ فَجٍ از هر راه وسیع، «فجّ» در اصل راه وسیعى است که بین دو کوه واقع شده باشد و لکن لفظ توسعه داده شده و در مطلق راه استعمال شده است.
عَمِیقٍ دور که مقصود از هر راهى است که در اطراف مکّه باشد، نه در عالم این تقییدها خلاف ظاهر آیه است، ولى جهت تصحیح تنزیل آید لازم است.چون ظاهر آیه چنین است: به همهى مردم اعلام کن.
زیرا الف و لام در مثل «النّاس» جز براى استغراق نمىباشد، که همهى مردم به صورت پیاده و سواره بر حیوان چهارپا که در عالم موجود است از هر راهى در عالم بیایند.
در حالى که همهى مردم نیامدند، یا همهى مردم نمىآیند، همچنین همهى مرکبهاى حیوان نمى آیند، همهى حیواناتى هم که مىآیند به مکّه نمى آیند، همهى آنان که به مکّه مى آیند مرکوب حجّاج نیستند و همهى مرکبهاى حجّاج از هر راه موجود در عالم نمى آیند.
و لیکن خداى تعالى چون خواست تنبیه بر تأویل بکند آیه را به این عبارت ادا کرد، زیرا در صورت تأویل اطلاق و عموم در جمیع الفاظ آیه صحیح مى شود.
زیرا وقتى ابراهیم علیه السّلام که در عالم صغیر است یا محمّد صلّى اللّه علیه و آله در عالم صغیر با زبان رسالت یا ولایت در بین مردم در عالم صغیر اعلام به حجّ بیت اللّه الحرام که همان قلب است کردند، خداوند تعالى ندا را به جمیع قواى انسانى رسانده و شنواند اعمّ از اینکه قواى انسان موجود باشد یا پنهان، با قواى حیوانى مخلوط نشده باشد، یا مخلوط شده باشد ولى از حرم سینهاى که به اسلام گشوده شده و در سیرش به سوى مکّهى قلب محتاج به سوار شدن قواى حیوانى باشد، خداوند بعد از شنواندن جمیع قواى انسانى را که عبارت از افراد انسان در عالم صغیر است و به سوى قلب و صاحب قلب آمدهاند تهییج و تحریک نمود و آنان که در اطراف حرم سینه و خانهى قلب حاضر بودند پیاده آمدند.
چون با قواى حیوانى مختلط نشده بودند و احتیاج به رکوب آنان نداشتند و آنان که از حرم و بیت دور بودند سواره آمدند و با قواى حیوانى اختلاط کرده بودند.
و روى همین جهت حجّ پیاده براى اهل حرم افضل و برترست، به تدریج قواى پنهان که هنوز به فعلیّت نرسیدهاند به فعلیّت مىرسند، بعد از خروج از قوّه به فعل به سوى بیت اللّه مىآید و دور قلب طواف مىکند پیاده و سواره.
لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ[۲۲] تا حاضر بوده و شاهد منافعى (دنیوى و اخروى) براى خودشان باشند؛ چه منافع دینى و دنیوى، چه کسى که به مکّه آمده رحمت الهى که از حقّ تعالى بر حجّاج نازل مى شود و در ایّام حجّ مغفرت و برکت نازل مى گردد و به واسطهى همین مغفرت و برکات برکات دنیوى نیز حاصل شده و از گوشت قربانىها بهرهمند مى گردد … شامل حال او نیز مى شود.
و نکره آوردن لفظ «منافع» براى اشعار به این است که مقصود منافعى است که در ایّام حجّ حاصل مى شود.
وَ یَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِی أَیَّامٍ مَعْلُوماتٍ و درروزهاى معیّنى اسم خدا را ببرند.
بعضى گفته اند: مقصود از روزهاى معیّن ده روز اوّل از ماه ذىالحجّه است و آن روزهایى است که براى مناسک حجّ تعیین شده است و بعضى گفته اند: روزهاى تشریق روز نحر و سه روز بعد از آنست.
بعضى گفته اند: مقصود از ذکر در اینجا بردن نام خدا هنگام قربانى است.
و بعضى گفته اند: مقصود از ذکر ذبح است از باب اینکه صحّت ذبح به سبب ذکرست پس نام ذکر بر ذبح نهاده شده است.
حقّ این است که مقصود مطلق ذکر خداست، خواه با تلبیه در احرام باشد یا با تضرّع و دعا در ایّام حجّ، یا با یادآورى ایستادن نزد خدا در قیامت باشد که این یادآورى از مشاهده حال احرام ناشى مىشود که آن خود یادآورى قیام نزد خدا در محشرست، یا به سبب ذکر هنگام ذبح باشد یا با تکبیرات دهگانه باشد که در تعقیب نمازهاى پنجگانه که اوّل آن نماز ظهر روز نحرست گفته مىشود.
و ایّام معلومات عبارت از ایّام حجّ است، از اوّل احرام به حجّ تا آخر ایّام تشریق، زیرا کسى که احرام به حجّ بسته است مىداند که از مناسک حجّ فارغ نمىشود مگر بعد از ایّام تشریق در نفر اوّل یا نفر دوّم.
عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَهِ الْأَنْعامِ در اوّل سورهى مائده بیان بهیمهى انعام گذشت، و تقیید ذکر به قول خدا عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَهِ الْأَنْعامِ نوعى اشعار به این دارد که مقصود از ذکر، ذکر هنگام ذبح است که بر آن چهارپایان زبان بسته را باید با نام خود کشت (تا به کمال خویش رسند).
فَکُلُوا مِنْها و از آن بخورید این امر جهت مباح یا مستحبّ بودن خوردن است و امر براى وجوب نیست.
وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِیرَ مقصود از «بائس» کسى است که به جهت فقر و تنگدستى در مضیقه و سختى قرار گرفته و لذا کلمهى «فقیر» را به آن اضافه نمود.
ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ «تفث» به معناى غبار آلودگى و ژولیده موى شدن است، قضاى آن عبارت از زائل کردن آنست به سبب غسل، حلق، ناخن گرفتن و عطر استعمال کردن، یا مقصود از «تفث» مناسک حجّ یا احلال از احرام است.
یا مقصود چیزى است که در احرام براى انسان لازم مىشود، مانند کفّارهى گفتارى یا عملى و تضاد آن تدارک و اداى کفّاره است، یا مراد از «تفث» تعلّقات و وابستگىهاى نفسانى است که در احرام براى انسان باقى مىماند و قضاى آن به این است که امام علیه السّلام را ملاقات کند، چه کسى که امامش را با ملک یا ملکوتش ببیند از تعلّقات و وابستگىهایش منسلخ و در اخبار به همهى اینها اشاره شده است.
وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ نذرهایى که در ایّام حجّ یا قبل از حجّ براى حجّ کردهاند، یا مقصود نذر قبل از حجّ است به طور مطلق.
مراد از نذرها کفّاراتى است که براى مرتکبین منهیّات در ایّام حجّ لازم شده است.
یا مقصود مطلق کفّارات است، یا مقصود مناسک است که آنها نیز مانند نذرها بعد از شروع به وجهى براى انسان لازم مى شود.
وَ لْیَطَّوَّفُوا و باید در طواف بیت مبالغه کنند، یا طواف در بیت را زیاد کنند، پس از آنکه بر حسب ظاهر از آلودگى که لازمهى احرام است خود را پاکیزه نمودند و حلق نموده و کثافت ظاهر را زدودند.
و همچنین کثافت باطن از قبیل کفارهها و وابستگى ها را از بین بردند باید بسیار طواف کنند بدینگونه که امام را با ملک و ملکوتش ملاقات نمایند؛ چه لقاى امام با ملکوت او که همان معرفت به نورانیّت است، در رسیدن به قلب مىباشد که آن خانهى خداست.
پس مردم طواف نمایند بِالْبَیْتِ بیت ظاهر و باطن را، داخل بیت نشوند مگر بعد از طواف واجب.
الْعَتِیقِ بیت قدیم، چون بیت اللّه در ظاهر اوّلین بیت است که براى مردم وضع شده است چنانچه در اخبار آمده است[۲۳] که آن بیت براى آدم از بهشت و به باطنش نازل شده است، چه قلب صنوبرى در ملک بدن عنصرى اوّلین خانهاى است که براى مردم در عالم صغیر شده است.
و همچنین است قلب روحانى یا منظور از عتیق آزاد شده از غرق و آزادشدهى از کثرتها و وابستگى هایش مى باشد، یا آزاد از تسلّط جبّاران بر اوست در عالم صغیر و کبیر.
ذلِکَ لفظ «ذلک» خبر مبتداى محذوف یا مبتداى خبر محذوف است، یعنى «الأمر ذلک» یا «ذلک کذلک» یا مفعول فعل محذوف است، یعنى «خذ ذلک» آن را بگیرد.
وَ مَنْ یُعَظِّمْ عطف است، یا حال یعنى و کسى که بزرگ شمرده یا در حالى که بزرگ شمرد.
حُرُماتِ اللَّهِ حرمتهاى خدا را، چه «حرمات» جمع حرمه یا حرم با ضمّه است، با ضمّه و سکون، یا حرم با دو ضمّه و سکون، یا حرم با دو ضمّه است که جمع حرام است، یا «حرم» با کسرهى حاء، یا «حرمات»، یا «حرمه» با دو ضمّه است، یا «حرمه» بر وزن همزه است.
و حرمات خدا چیزى است که هتک آن حرام است، مانند امر و نهى، مکان و زمان و غیر آنها یا مانند حرمین، ماههاى حرام، روزهاى متبرّک شرایع الهى، کتابهاى آسمانى، اخبار نبوى و ولوى، بیعت نبوى و ولوى، مشاهد مشرّفه، مؤمن خود ایمان و جانشینان خدا از انبیا و اوصیاى آنان.
و آنچه که وارد شده یا گفته شده مبنى بر اینکه «حرمات اللّه» مخصوص به مناسک حجّ، یا بیت الحرام و بلد حرام و شهر حرام است[۲۴] به قرینهى ذکر شدن آن در ذیل آیهى حجّ.
این گفته بیان مقصود از «حرمات اللّه» و تخصیص آنست وگرنه مفهوم آن عامّ است و با عمومش وارد شده است.
ولى مقصود و منظور در دین مقام همان چیزهایى است که ذکر شد.
فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ تعظیم و بزرگداشت حرمات خدا براى او بهتر از ترک تعظیم است، نه از هتک حرمت که آن شرّ و بد است.
و ممکن است لفظ «خیر» از معناى تفضیل منسلخ شده باشد.
عِنْدَ رَبِّهِ چون لکم اتّفاق مىافتد که تعظیم حرمات از تلف شدن اموال و خسته شدن نفوس جدا شود.
وَ أُحِلَّتْ لَکُمُ الْأَنْعامُ زوجهاى هشتگانه چهارپایان بر شما حلال گردید؛ إِلَّا ما یُتْلى به جز چیزهایى که تحریم آنها براى شما خوانده مىشود، مانند میته و آن ذبیحهاى که غیر نام خدا بر آن برده شده و حیوانى که خفه شده، … تا آخر آن و مانند بحیره و سائبه … تا آخر آیه.
عَلَیْکُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ و از پلید حقیقى یعنى بتها اجتناب کنید لفظ «رجس» با کسره را و سکون جیم، با تحریک، با فتحهى را دو کسر جیم پلیدى و گناه و هر مقدار از عملى است که پلید باشد، هر عملى است که به عذاب و شکّ و عقاب و غضب منجرّ شود و تفسیر به هر یک از اینها صحیح است.
و معناى «من» در مِنَ الْأَوْثانِ در هر یک از این معانى مناسب خودش مىباشد و در خبر «الرّجس من الأوثان» به شطرنج نیز تفسیر شده است.
وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ و نیز از قول باطل (مانند دروغ و شهادت ناحقّ و سخنان لهو غنا) دورى گزینید.
تکرار امر به اجتناب براى اشعار به این است که هر یک از آنها به طور مستقلّ امر به اجتناب دارند، «و الزّور» با ضمّه دروغ و شرک به خدا، مجلس غنا و خود غنا و آنچه که جز خدا مورد عبادت قرار مى گیرد مى باشد.
آیه تفسیر شده است به شهادت زور، به مطلق گفتار دروغ و به آنچه که مشرکین در تلبیهشان مىگفتند، مانند «لبّیک لا شریک لک الّا شریکا هو لک تملکه و ما ملک».
و نیز به غنا و سایر گفتارهاى لهوى تفسیر شده است و در اخبار به بعضى از آنها تصریح شده است.
حقّ این است که لفظ «وثن» اختصاص به بت ساخته شده ندارد.
بلکه هر چیزى که به آن نظر شود و قلب به آن وابسته باشد براى نفس بت است، بلکه هر هوا و خواهش و اقتضاى نفس، و هر رأى و انانیّت از نفس بت نفس مىباشد و نیز گفتارى که مسبّب از باطل و انحراف از حقّ باشد یا سبب باطل و انحراف باشد مخصوص به غنا و شهادت باطل نیست.
بلکه افعال قواى نباتى و حیوانى و انسانى، آثار اعضاى بدنى و ادراک مدارک ظاهرى و باطنى و احوال و اخلاق نفسانى و خطور است قلبى و تصرّفات واهمه … همهى اینها گفتارهاى قوا و نیروها است.
پس اگر آنها بر سبیل استقامت انسانى باشد یعنى متّصل بر طریق ولایت یا منتهى به آن باشد گفتارهاى صدق و راست محسوب مىگردد، اگر این چنین نباشد گفتارهاى باطل است هر چه که مى خواهد باشد.
بنابراین معناى آیه چنین مىشود: از رجس که عبارت از انانیّت نفس است که آن بت حقیقى نفس مىباشد و هر چیزى است که انانیّت آن را به دنبال مىآورد مانند هواهاى فاسد، معبودهاى باطل و منظورهاى فانى … اجتناب کنید و از هر قول یا فعل یا خطور ذهنى یا خیال یا تخیّل که سبب انحراف از حقّ یا مسبّب از انحراف است اجتناب کنید.
و از آنجا که اجتناب قید و کدورت ویژگى نفس است و از نوعى انانیّت براى نفس حاصل مىشود در صورتى که با توجّه و التفات نفس و خواهش آن حاصل شود موجب یک انانیّت دیگرى براى آن خواهد بود، در حالى که مطلوب این است که نفس به طور مطلق از انانیّت مجرّد شده، از هواها پاک گردد اگر چه هواى نزدیکى به خدا بوده باشد …
لذا خداى تعالى فرمود: حُنَفاءَ از انانیّت و هواى نفس خالص باشد اگر چه آن هواى نفس هواى خلاص و رهایى از هواى نفس باشد.
لِلَّهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ خالص بىهیچ شایبهاى از شرک، خدا را بپرستید تأکید «حنفاء» است یعنى پاکدینان غیر مشرک.
وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ و هر کسى به خدا شرک بورزد حتّى شرک آوردن به سبب خواستههاى اجتناب از هوا.
فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ پس (در عجز و بیچارگى) گویا که او از آسمان سقوط کرده است؛ تشبیه معقول به محسوس است، زیرا که انسان با شرک آورى و وابستگى از آسمان اطلاق به زمین وابسته ها سقوط مى کند.
فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ پس آنگاه پرنده هواها و آرزوها او را بربایند.
أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ یا باید او را به جاى دورى بیفکند.
عطف بر «خرّ» یا بر «تخطفه» است و آن را موافقترست یعنى باد شهوتها، غضبها و جهالتهاى شیطانى او را به جاى دور بیفکند.
فِی مَکانٍ سَحِیقٍ جاى دور، حالات مشرک را به کسى تشبیه کرده که از آسمان سقوط کند، چه لطیفهى سیّارهى انسانى به واسطه شرک آوردن و انانیّت از آسمان اطلاق به زمین محدود سقوط مىکند، پس از سقوط او به مقام تعیّن و انانیّت یا آرزوها، بخل، حسد و امثال آنها که در انسان از ترکیب شهوت، غضب و شیطنت متولّد شده و در لطیفهى سیّارهى انسانى تصرّف مى کنند.
یا شهوت، غضب و شیطنت که مانند بسترهایى هستند درآن تصرّف مىکنند، پس کسى را که آرزوها، حسد و امثال آنها که مانند موالید هستند تصرّف مى کنند، تشبیه کرده به کسى که پرندهاى او را مى رباید، کسى را که در او شهوت و امثال آن که در بساطت مانند عناصر هستند تصرّف کنند تشبیه کرده به کسى که باد او را به جاى دور مىافکند.
پس لفظ «أو» براى گوناگونى است، نه براى تخییر در تشبیه.
ذلِکَ این کلمه اندکى قبل از این گذشت.
وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ و هر کسى شعایر دین خدا را بزرگ و محترم دارد این جمله نظیر وَ مَنْ یُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ و تاکید بر آنست، در سورهى بقره بیان شعایر گذشت.
و آن مانند «حرمات» مطلق هر چیزى است که داراى حرمت و احترام بوده و تعلّق به دین داشته باشد، شعایر نیز مانند «حرمات در اینجا به ملاحظهى مقام تفسیر به مناسک حجّ و مخصوصا به «هدى» شده است، حقّ این است که آن عمومش وارد شده است و لیکن نظر و توجّه به مناسک یا به هدى به سبب قرینهى مقام است.
فَإِنَّها آن شعایر.
مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ (خوشا بر او که) این صفت دلهاى با تقواست از قبیل جایگزین شدن سبب به جاى جزاست، چه تقدیر چنینى است: کسى که شعایر را تعظیم کند از متّقین مىشود، چه آن شعایر از تقواى قلوب است و بودن شعایر از تقواى قلوب با اینکه بیشتر آنها از کثرتهایى است که دل را به غیر خدا مشغول مىکند بدان جهت اعتبار است که قلب داراى دو وجه است، وجهى به سوى کثرات دارد و وجهى به سوى وحدت و با ملاحظهى این دو وجه است که از قلب سلوک پدیدار مىشود و جذب به وقوع مىپیوندد.
و لذا قول خدا: فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ اشاره به سلوک دارد تقواى مکتب هم در حالتى است که کثرتها حفظ شود و حقوق به اهلش داده شود؛ که البتّه دادن حقوق به اهلش جز با ملتزم شدن اوامر و نواهى خداى تعالى در کثرتها ممکن نیست.
پس با جذب قلب که قول خداى تعالى: إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ اشاره به آن دارد، تقواى قلب حاصل مىشود و آن وقتى میسّر است که کثرتها طرح شود و التفات به ما سوى اللّه ترک گردد در این صورت تعظیم شعایر که عبارت از اطاعت اوامر و نواهى قالبى و قلبى خداى تعالى، انبیا و اولیا به واسطهى قالبهاى ملکى و ملکوتى مىباشد حاصل مىگردد همه از تقواى قلوب است، نه اشتغال به حضور فقط.
پس دور افکندن آنچه که غیر از حضور است جهت تحقّق تقواى قلوب ضرورى است.
لَکُمْ فِیها در شعایر براى شما منافعى است.
و مقصود از شعایر «بدنه» یعنى شتر یا گاوى است که جهت قربانى به مکّه اهدا مىشود.
مَنافِعُ مقصود از منافع، منافع چهارپایان است، از قبیل سوار شدن بر آنها و نیز پشم، شیر و بچّههاى آنها مىباشد.
إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى تا وقتى که آن شتر هدى قرار داده شود که دیگر پس از آن منافع قطع مىشود، چنانچه بعضى گفتهاند.
یا تا وقت نحر[۲۵] شتر، یا مقصود این است: براى شما در مناسک حجّ منافعى است در دنیا به سبب کثرت برکات و منافعى است در آخرت بر اثر کثرت اجر و پاداش.
یا براى شما در مطلق عبادات منافع دنیوى است از جهت حفظ خونها، اموال، عرضها، صحّت توارث و تناکح و منافع اخروى است بر اثر اجر و پاداشها، در این صورت قول خداى تعالى «إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» قید تحصیل انتفاع است نه قید خود منافع.
ثُمَّ مَحِلُّها محلّ بدن یا مناسک حجّ.
إِلَى الْبَیْتِ الْعَتِیقِ به طرف مکّه و حومهى آنست، که بیت در اینجا اعمّ از حرم یا محلّ عبادات است، که انتهاى حلول آن بدن (شتر یا گاو قربانى) و نزول آن به بیت عتیق و معتق قدیم باشد که عبارت از بیت معمور است.
وَ لِکُلِّ أُمَّهٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً براى هر امّتى روشى قرار دادیم، یعنى قربانى شگفتى نیست، همانطور که عجم مىگویند قربانى را آزار حیوان شمرده منکر اذیّت حیوان مىشوند.
و در مناسک حجّ نیز شگفتى نیست، چنانچه کسى که خبره و عالم نیست، مىگوید: این افعال از کارهاى عقلا نیست و نیز در مطلق عبادات شگفتى نیست، چنانچه متصوّفه (صوفى نمایان) و اباحیّه مىگویند.
زیرا که ما براى هر امّتى روش خاصّى از قربانىها، اضحیهها و مناسک مخصوصى در ایّام مخصوص قرار دادیم یا براى هر امّتى مناسک مخصوصى از عبادات، اوامر، نواهى قالبى و قلبى، ریاضتهاى بدنى و نفسى قرار دادیم.
لِیَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَهِ الْأَنْعامِ بیان بهیمهى انعام در اوّل سورهى مائده گذشت و تعلیل به آن براى اشعار به این است که مقصود از جمیع عبادات و جمیع بهرهمندىها و لذّت بردنها تذکّر و یادآورى معبودست، نه چیز دیگر.
فَإِلهُکُمْ پس اگر نحوهى ستایش شما متخالف است نباید با همدیگر تخالف و تباعض داشته باشید؛ زیرا خداى شما إِلهٌ واحِدٌ خداى یکتاست و آن مقتضى اتّفاق است، نه اختلاف که موجب لجاجت و عناد و شقاست سالم نگهدارید.
فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ خطاب به محمّد صلّى اللّه علیه و آله یا به هر کسى است که خطاب او ممکن باشد، پس «بشّر» در معنا «و بشّروا» تا عطف بر «أسلموا» باشد، یعنى تسلیم او شوید و بشارت دهید.
الْمُخْبِتِینَ از «خبت» به معناى مکان وسیع است، یا از «خبیت» به معناى حقیرست، شاید توصیف به اوصافى که مىآید به اعتبار هر دو معناست.
و تفسیر به «خاشعین» شده به اعتبار تحقیر نفس و به کسى که دلش به خدا آرامش یافته به اعتبار معناى اتّساع و وسیع بودن دل.
لذا بقیّهى آیه: الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ کسانى که نزد آنان ذکر خدا مىشود وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ دلهایشان خشیت مىگیرد، ناظر به معناى کوچک شمردن خود و خودش است.
و نیز بقیه آیه:
وَ الصَّابِرِینَ عَلى ما أَصابَهُمْ کسانى که بر رویدادهاى سخت شکیبایى مىورزند ناظر به معناى وسعت است، چه وسیع بودن قلب موجب تحمّل کردن بلاهاست بدون بىقرارى و بىتابى.
وَ الْمُقِیمِی الصَّلاهِ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ چون صبر عبارت از باقى ماندن بر حال اوّل بدون حادث شدن و تجدّد چیزى است و بپا داشتن نماز عبارت از دوام توجّه به حقّ اوّل تعالى است مناسب صبر و نماز این بود که با اسم فاعل مطلب ادا شود.
و چون مطلوب از انفاق تجدّد آن بر سبیل استمرارست آن را به صورت مضارع آورد تا دلالت بر تجدّد استمرارى بکند.
وَ الْبُدْنَ لفظ «بدن» با ضمّه و سکون، و «بدن» با حرکت، و «بدن» مانند «کتب» جمع «بدنه» مانند خشیه و آن به معناى شترهاى چاقى است که آنها را براى قربانى به مکّه رهسپار مىکنند یا شتر و گاوست به معناى اعم.
جَعَلْناها لَکُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ آنها (شتران فربه) را از شعایر حجّ مقرّر داشتیم از جمله علامتهاى دین خدا قرار دادیم، یا از جملهى مناسک خانهى خدا.
لَکُمْ فِیها براى شما در آنها خیرست، مانند لَکُمْ فِیها مَنافِعُ.
خَیْرٌ فَاذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْها صَوافَ اسم خدا را بر آن ببرید در حالى که براى نحر شتر ایستادهاید و در حالى که به سنّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله مقیّد باشید و آن بدینگونه است که یکى از دو دستش بسته مىشود و شتر روى سه دست و پا مىایستد، یا دو دست آن را از پایین تا زانو به یکدیگر ببیندند.
فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها چون پهلویش بر زمین افتاد (بدنشان سرد شد)، کنایه از خروج روح است.
فَکُلُوا مِنْها از آن حیوان بخورید اگر چه به مقدار یک خوراک، در اینجا امر براى وجوب نیست، یا براى استجاب است یا اباحه، چون مردم در زمان جاهلیّت خوردن گوشت آن را حرام مىکردند.
بعضى گفته اند: امر براى وجوب است.
وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ و به مردمان بینواى قانع، یعنى به کسى که به آنچه داده مىشود و آنچه که دارد قانع است و سؤال نمىکند، اطعام کنید.
وَ الْمُعْتَرَّ و نیز به کسى که هر چه به او بدهید مىگیرد و سؤال نمىکند، از آن گوشت بدهید.
کَذلِکَ اینچنین حیوانات را جهت ذبح و خوردن گوشت آنها سَخَّرْناها لَکُمْ و آنها را در سایر منافع مسخّر شماگردانیدیم.
لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ باشد که شما شکر نعمت رام کردن آنها را به جاى آورید، یا به یاد آورید نعمت ما را که بر شما دادیم پس بر تمام نعمتها، شاکر باشید.
لَنْ یَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها بدانید که هرگز گوشت این قربانىها نزد خدا قبول نمىشود جواب سؤال مقدّرست، خداى تعالى وقتى گفت: وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ و منظور از شعایر خدا در اینجا اضحیهها و قربانىها بود، و قربانى هم چیزى است که خونش ریخته مىشود، گوشتش خورده مىشود، خداوند آن را توصیف نمود به این صفت که به تقواى قلوب مقرون و نزدیک است اکنون جاى این سؤال بود که: آیا گوشت و خون آن قربانى به خدا مى رسد؟
خداى تعالى در مقام جواب فرمود: گوشت و خون آن به خدا نمى رسد.
وَ لکِنْ یَنالُهُ التَّقْوى بلکه پرهیزگارى شما به رضاى او نایل مىشود.
بعضى گفتهاند: مردم در جاهلیّت وقتى ذبح مىکردند با خون کعبه را استقبال مىکردند، دور بیت را با خونآلوده مىکردند تا به خدا تقرّب جویند و نزدیک شوند.
مِنْکُمْ کَذلِکَ سَخَّرَها آرى این چنین آنها را رام و فرمانبر شما قرار دادیم (که هم مىخورید و هم به خدا تقرّب مىجویید) این جمله را تکرار کرد تا تأکید و مقدّمه باشد براى غایت دیگرى.
و آن این است:
لَکُمْ لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداکُمْ تا خدا را تکبیر گویید بر اینکه شما را به تسخیر حیوانات راهنمایى کرد.
یا شما را هدایت کرد به مناسک بیت اللّه، یا به معالم دینش، یا به ذبح قواى بهیمیّه از نفس، یا به ولىّ امرتان.
وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِینَ و تو اى رسول نیکوکاران را (به سعادت ابدى) بشارت ده عطف بر مقدّر، یا عطف به اعتبار معناست، گویا که گفته شده: پس تکبیر خدا یکى، و نیکوکاران در اعمالشان را بشارت بده، یا عملکنندگان را بشارت بده به اینکه گویا آنان خدا را مىبینند، یا آنان که به خلق خدا احسان مىکنند، یا آنانى که خوى و عادتشان احسان است، یا مؤمنین به ایمان خاصّ را که با بیعت و لوى حاصل مىشود بشارت بده، زیرا که اصل احسان عبارت از ولایت است که همان بیعت خاصّ ولوى مىباشد که از آن به ایمان تعبیر مىشود.
إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا[۲۶] این جمله جواب سؤال مقدّرست که به منزلهى تعلیل براى بشارت دادن است.
و تنزیل آیه این است که خداوند دفع مىکند کفّارى را که با مؤمنین جنگ مىکنند و مقصود تعمیم دفع خداى تعالى است یعنى خداوند کفّار، بلاها و حیلهى حیلهکنندگان، آزار اذیّتکنندهها، لشگریان جهل از جنّ و شیاطین را از مؤمنین دفع مىکند.
و در لفظ «یدافع» اشعار به این است که کفّار و بلاها و آزار دهندگان، و جنود جهل از جنّ و شیاطین بر مؤمنین هجوم مىآورند و لکن خداوند آنها را دفع مىکند.
إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ خداوند هر خیانتکار ناسپاس را مبغوض مىدارد.
این نیز در مقام تعلیل است، گویا گفته است: خداوند مؤمنین را دوست مىدارد، کافرین، مکر کنندگان و جنود شیاطین را مبغوض مىدارد؛ و لکن آن را با لفظ «خوّان کفور» یعنى خیانتکار ناسپاس آورد تا اشعار به این باشد که هر کس بر مؤمنین هجوم آورد او خیانتکار ناسپاس است، هر کس که مىخواهد باشد.
[۱] مجمع البیان ج ۴ ص ۶۸
[۲] مجمع البیان ج ۴ ص ۶۸، تفسیر نور الثقلین ج ۳ ص ۴۶۹ ح ۲
[۳] مجمع البیان ج ۴ ص ۶۸، ثواب الاعمال ص ۱۳۵ ح ۱ و تفسیر الصّافى ج ۳ ص ۳۹۲
[۴] نداى علامت است، نداى علامت بر عامّهى مردم است. کشف الاسرار
[۵] دین دو کلمه یکى قهر است یکى لطف اتّقوا قهر است که مىداند به عدل خویش و ربّکم لطف است که مىنماید به فضل خویش. کشف الاسرار
[۶] همه چیز در آدمى بازیابى و آدمى را در هیچ بازمیابى و این تن بدین صفت که شنیدى مانند تختى است که شاهى بر آن نشسته که آن را دل گویند و او را با این خاک تیره خویشاوندى نه! و همچون زندانى او را آرام و قرارى نه! کشف الاسرار
[۷] تفسیر الصّافى ج ۳ ص ۳۶۴
[۸] خداوند یگانه مخلوق را براى اظهار قدرت خلق کرد! و براى اظهار کرم روزى داد، و براى اظهار جبروت میرانید، و در آخر براى کیفر و پاداش دوباره زنده کرد! چنانکه آدمى نخست نطفه بود به قدرت خود آن را علقه گردانید به مشیّت خود آن را مضغه ساخت به اراده خود استخوان پدید آورد. کشف الاسرار
[۹] صائبین: دو دستهاند، نخستین آنان از مغان کلده و ستارهپرست بودند. و سپس آنان صابئین موحّدند که از پیروان حضرت یحیى علیه السّلام بودند.
( مراجعه شود به اعلام قرآن و دائره المعارف اسلامى و فرهنگ دهخدا و غیره)
[۱۰] همان گونه که امروز اهل معرفت متفاوتند و مؤمنان در ایمان کمى و بیشى دارند، فردا در سراى جاودان هم هر کسى بر حسب حال خویش و بر اندازهى معرفت خویش، نوازش و کرم بیند. کشف الاسرار
[۱۱] گفتار پاک زدن است که از دعوى پاک است و از خودبینى و خودستایى دور، به نیاز نزدیک و به عجز خویش اقرار و به گناه خویش اعتراف کردن و به سوز و گداز اقتداى به آدم کردن و ظلمنا انفسنا گفتن است. کشف الاسرار
[۱۲] اشارت است به جوانمردى، زیرا نزد جوانمرد، مقیم و مسافر یکى هستند و در خانهى وى هر که فرود آید حرمت دارد و دلیل عمده سخن خداوند است که مىگوید: در حرم من چه شهرنشین چه بادیهنشین هر دو یک حال دارند و یک مقام. که هر زینهارى و هر خواهندهاى را به سراى جوانمردان و پناه کریمان راه بود و چون بازگرداندند، آن که شکستهترست بیشتر نوازند و هر که دورتر او را نزدیکتر دارند. کشف الاسرار
[۱۳] خداوند مىفرماید: ما ابراهیم را نیرو و اسباب و ابزار کار دادیم و او را یارى کردیم تا خانه کعبه را ساخت آنگاه به او گفتیم ساخته خود را مبین و توفیق و یارى ما را ببین جهد و کوشش خود را منگر بلکه عنایت و خواست ما را بنگر. کشف الاسرار
[۱۴] به زبان اهل اشارت مىگوید: دل خویش را یکبارگى بازتر پرداز و هیچ دیگرى را در آن راه مده که دل پیرایه شراب مهر و محبّت ما است. کشف الاسرار
[۱۵] تفسیر البرهان ج ۳ ص ۸۵
[۱۶] تفسیر الصّافى ج ۳ ص ۳۷۳ و علل الشّرائع ص ۴۱۹ ح ۱
[۱۷] تفسیر الصّافى ج ۳ ص ۳۷۳ و علل الشّرائع ص ۴۱۹ ح ۲
[۱۸] مجمع البیان ج ۸- ۷ ص ۸۰
[۱۹] تفسیر الصّافى ج ۳ ص ۳۷۳، الکافى ج ۴ باب ۲۷ ح ۴، التّهذیب ج ۵ ص ۴۵۴ باب ۲۶ ح ۲۳۴ و البرهان ج ۳ ص ۸۵
[۲۰] حجّ دو حرف است( حاء) اشارت است به حلم خداوند و( جیم) اشاره است به جرم بنده بدین حال که بنده گوید: خداوندا آمدم با جرم خویش مرا بیامرز با فضل خویش. کشف الاسرار
[۲۱] تفسیر الصّافى ج ۳ ص ۳۷۷ و الکافى ج ۱ ص ۳۹۲
[۲۲] روندگان در راه حقّ مختلفند و منافع هر یکى بر اندازه روش اوست و به قدر همّت او صاحبان مال را منافع مال و معاش است، صاحبان کار منافع حلاوت طاعات است و ارباب احوال را منافع صفاى انفاس است. خواجه عبد اللّه انصارى
[۲۳] تعظیم حرمتها کار جوان مردان و سیرهى صدّیقان است، اصحاب خدمت دیگرند و ارباب حرمت دیگر. کشف الاسرار
[۲۴] مجمع البیان ج ۸- ۷ ص ۸۲
[۲۵] نحر یعنى گلو بریدن شتر و روز عید قربان یوم النّحر نیز نامیده شده است. مترجمان
[۲۶] پیر طریقت گفت: وقتى خواهد آمد که زبان در دل برسد و دل در جان برسد و جان در سرّ برسد و سرّ در حقّ برسد، آنگاه دل به زبان گوید خاموش سرّ به جان گوید خاموش و نور به سرّ گوید خاموش خداوند گوید: اى بنده من دیرى بود تا قولى گفتى. اکنون من مىگویم و تو مىشنوى. خواجه عبد اللّه انصارى
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۱۰، ص: ۱۰۲