تفسیر بیان السعادة-البقرة

ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه» سوره بقره ۱۱۱ تا ۱۲۰

[سوره البقره (۲): آیه ۱۱۱]

 

وَ قالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّهَ إِلاَّ مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصارى‏ تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۱۱۱)

ترجمه:

و گفتند هرگز کسى به بهشت نرود مگر کسى که یهودى یا نصرانى باشد، این آرزوهاى آنهاست. بگو برهان خود را بیاورید اگر راست‏گویان‏اید.

تفسیر:

«وَ قالُوا»: یعنى اهل کتاب از یهود و نصارى گفتند: این عبارت آن عطف بر «ودّ» است.

«لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّهَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً»: «هود» اسم جمع است، در ابتدا به معنى یهود، یا اینکه در اصل جمع «هائد» به معنى توبه ‏کننده بوده است، یا به معنى رجوع ‏کننده به حقّ است، یا به معنى داخل در یهودیت بنا بر اینکه از مشتقّات جعلى باشد مانند تهوید و تهوّد، مانند «عوذ» که جمع «عائذ» است بدون تغییر، یا اینکه آن «هوود با دو واو» بوده و مخفف شده و به صورت هود درآمده است.

«أَوْ نَصارى‏»: یا ترسایان لفظ «او» براى تفضیل است، یعنى سخن آنان این بود. وجوه نامگذارى نصارى بیش از این بیان شد.

«تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ»: آنچه که مورد اشاره است، مجموع چیزهایى است که گذشت، از قبیل اینکه دوست ندارند خیرى بر مؤمنان نازل شود و دوست دارند از ایمان مرتدّ شده و باز گردند، و مدّعى هستند که بهشت جز براى اهل ملّت آنان نیست» و «الأمانى» جمع «امنیّه» و تغییر یافته «امنویّه»- مانند اضحوکه- است و معنى آن تمنّى و آرزوى حصول امرى است بدون آماده کردن اسباب آن، و ادّعاى حصول امرى است بدون حجّت و دلیل و لذا فرمود: اى محمّد! «قُلْ»: به آنان بگو، اگر مدّعاى شما محض تمنّاى نفس است، پس آن را با حجّت و دلیل ثابت کنید.

«هاتُوا بُرْهانَکُمْ»: برهان بر ادّعایتان بیاورید.

«إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ»: اگر در ادّعایتان راستگو هستید.

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۱۱۲]

 

بَلى‏ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۱۱۲)

ترجمه:

آرى هر کس خود را در فرمان خدا گذاشت و نیکوکار هم شد، پس مزد او نزد پروردگار او است و بر آنها ترسى نباشد و اندوهگین هم نشوند.

 

تفسیر:

«بَلى‏»: اثبات چیزى است که آن را با این گفتارشان‏ «لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّهَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصارى‏» (هرگز غیر از یهود و نصارى کسى به بهشت داخل نشود)، نفى کردند.

«مَنْ أَسْلَمَ»: یعنى کسى که خالص کند.

«وَجْهَهُ»: توجّه خویش را. وجه (رو، رخسار، چهره) عضو ویژه‏اى است و چیزى است که به سبب آن توجّه بر شی‏ء مى‏شود و نیز خود شی‏ء را وجه مى‏گویند و در این آیه منظور از کسى است که توجّهش را به شی‏ء و یا ذات شی‏ء خالص کند.

«لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ»: نیکوکار، در افعالش، یا نیکى‏ کننده به خلق خدا.

«فَلَهُ أَجْرُهُ»: پس براى او، اجر آن نیکى ثابت است. اجرى که مناسب آن نیکى است، که آن نمایان نمى‏شود مگر با مقایسه و سنجیدن به همان نیکى.

«عِنْدَ رَبِّهِ»: و آن پاداش نزد خداست. به خاطر اهمیّت دادن به اجر و پاداش، آن را موکول به غیر از خدا نکرده است.

«وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ»: و ترس بر آنان نیست. جمع ضمیر در اینجا با اینکه در گذشته ضمیر ها را مفرد آورده، به اعتبار لفظ «من» و معنى آن است.

«وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»: بیان این آیه در اوّل سوره گذشت.

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۱۱۳]

وَ قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصارى‏ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ وَ قالَتِ النَّصارى‏ لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتابَ کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (۱۱۳)

ترجمه:

یهود گفتند: ترسایان بر حق نیستند و ترسایان گفتند: یهود بر حق نیستند، در حالى که هر دوى آنها کتاب (آسمانى) مى‏خوانند.

آنان که نمى‏دانند، همچون گفتار ایشان (گویند)، و خداوند روز قیامت در آنچه در آن اختلاف همى‏ کردند، میانشان حکم نماید.

 

تفسیر:

«وَ قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصارى‏ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ»: یهود گفتند: ترسایان بر چیزى از دین نیستند. این عبارت عطف بر «قالوا» است، یا عطف بر چیزى است که «قالوا» بر آن عطف شده است. و آن نمایاندن ادّعاى باطل دیگر آنان است که بدون دلیل بوده و همان موجب شده تا به علّت غرور و حماقتشان رسوا شوند، و معلوم شود، آنچه را درباره رسالت رسول خدا گفته‏اند، از همین قبیل است و سخنى از روى حجّت و دلیل نمى‏گویند.

«وَ قالَتِ النَّصارى‏ لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتابَ»: و ترسایان نیز گفتند: یهود بر چیزى از دین نیست، در حالى که کتاب را مى‏خوانند. یعنى این سخن را گفتند در حالى که آنها یعنى علماء تابع شرایع هستند، یا علمایى هستند که کتب الهى را خوانده‏اند و عالم، ادّعاى بدون دلیل ابراز نمى‏کند و در کتب الهى تأدیبات و تعلیماتى براى چگونگى اظهار دعوى هست. بنابراین عالم عاقل خواننده کتاب و تابع شرایع، ادّعایى را بدون دلیل اظهار نمى‏کند و مقصود از تکذیب آنها، در اصل ادّعایشان نیست، بلکه هر دو گروه، اصل دعوى خویش را با وجود نسخ دینهایشان پس از دین محمّد صلّى اللّه علیه و آله تصدیق مى‏کنند.

یا مقصود تکذیب آنها در اصل دعوى و سرزنش آنها در طریق اظهار مطلب است، زیرا هر یک از دو گروه، وقتى حق بودن سوى مقابلش را انکار مى‏کند، به آن معنى است که حق بودن نبى صلّى اللّه علیه و آله و دین و شریعت و کتاب آن را انکار مى‏کند و این ادّعا علاوه بر اینکه خودش ذاتا باطل است، از آن جهت نیز که برهان بر آن وجود ندارد باطل مى‏باشد.

و چون عامّه مردم و عموم حیوانات بر این عادت هستند که آنچه را که به آن عادت ندارند و از پدرانشان ندیده ‏اند، انکار مى‏ کنند و خیال مى‏کنند حق همان است که بدون دلیل به آن خو گرفته‏ اند و دلیلى جز این سخن ندارند که «پدران خود را چنین یافته ‏ایم»، لذا خداى تعالى فرمود:

«کَذلِکَ»: یعنى مانند قول آنهاست.

«قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ»: گفته کسانى که داراى علم نیستند.

«مِثْلَ قَوْلِهِمْ»: و آن تأکید قول خداى تعالى «کذلک» است و مقصود رسوایى دیگرى براى آنهاست به اینکه آنها شبیه به جاهلان شده‏ اند. یعنى اینکه پیروى آنها از شرایع و خواندن کتب براى آنها، آموزنده نبوده، بلکه آن نیز صرف تقلید و عادت بوده است. وگرنه چیزى که شبیه گفتار جاهلان باشد، نمى‏گفتند، و گویا که امّت مرحومه این عادت را از یهود و نصارى گرفتند. پس هر کدام شروع به انکار طرف مقابلش کرد. بدون دلیل‏ «کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ»[۱]، ولى از آنجا که هر گروهى به آنچه که دارد خوشحال است، اینان انکار چیزى را که نمى‏دانند، ترک نمى‏کنند.

«فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ»: پس خدا بین دو گروه، یا بین اختلاف‏ کنندگان از یهود و نصارى و کسانى که در این گفتار به راه آنها رفته‏اند، داورى مى‏کند.

«یَوْمَ الْقِیامَهِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ»: و این داورى در روز قیامت است که در آنچه اختلاف داشتند، حکم مى‏کنند. یعنى در چیزى که‏ اختلاف مى‏کردند، بى‏دلیل و علم و در نزول آیه یاد شده که در دو طایفه از یهود و نصارى نازل شد که خدمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آمدند و این دو قول را بر او عرضه داشتند و گفتند اى محمّد! بین ما داورى کن.

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۱۱۴]

 

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ وَ سَعى‏ فِی خَرابِها أُولئِکَ ما کانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوها إِلاَّ خائِفِینَ لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَهِ عَذابٌ عَظِیمٌ (۱۱۴)

 

ترجمه:

و کیست بیدادگرتر از آنکه مسجدها را باز دارد که نام خدا در آنها برده شود و در ویرانى آنها بکوشد و ایشان را (حق) نبود در آن درآیند مگر بیمناک باشند. ایشان را در دنیا خوارى و در آخرت عذابى بزرگ است.

 

تفسیر:

«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ»: عطف است بر جمله‏ «کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ»، چه آن مشعر بر این است که آنها بندگان خدا را از اسلام و از مساجد صورى و از مساجد حقیقى آنها که رسول و جانشینان او هستند، منع مى‏ کنند. و «من اظلم» استفهام انکارى در معنى نفى است، پس گویا که گفته باشد:

این چنین است که کسانى که علم ندارند، از مساجد خدا منع مى‏کنند و چه کسى ظالم‏تر از کسى است که از مساجد خدا منع کند.

و لفظ «منع» ضدّ «اعطى» است و آن بدون واسطه متعدّى به دو مفعول است، یا اینکه به مفعول اول با «من» و به مفعول دوم بنفسه و بدون واسطه، یا به مفعول اول بدون واسطه و به مفعول دوم با «عن» یا با «من» متعدّى مى‏شود. «مساجد اللّه» در اینجا مفعول اول است و «ان یذکر» بدل از آن به نحو بدل اشتمال است و مفعول اول محذوف است و تقدیر چنین است: «من اظلم ممّن منع النّاس عن مساجد اللّه عن الذّکر فیها»، یعنى چه‏ کسى ستمگرتر از آن شخصى است که مردم را از مسجدهاى خدا که در آنجا یاد خدا به عمل مى‏آید، باز مى‏دارد.

 

تحقیق ظلم‏

ظلم، عبارت از وضع شی‏ء است در غیر آنجایى که باید گذاشته شود، و منع شی‏ء است از جایى که باید آنجا گذارده شود، بنابراین، ظلم به دادن حق به غیر مستحق و منع حق از مستحق تفسیر شده است. ظلم ناشى از تاریکى نفس و روشن نشدن آن به نور عقل است و لذا آن نیز مشتق از ظلمت به معنى تاریکى است، زیرا کسى که نفسش را تاریک کرده، از چراغ عقل روشنى نگیرد و تابع ولىّ امر نباشد، حق مستحق نزد او تمیز داده نمى‏شود. و کسى که حق مستحق را تمیز ندهد، دادن حق به مستحق براى او ممکن نیست، حق را به غیر مستحق مى‏دهد و از مستحق در عالم صغیر خویش (جهان درون) باز مى‏دارد. زیرا که هر یک از قوا و مدارک و اعضایش، حقى دارند و هر یک از آنها، مستحق خواستى ویژه‏ اند و نیازمند حقى که متعلق به آنان است و باید حق مستحق که همان خرد فرمان‏بر ولىّ امر است، پرداخت.

و آنگاه که در عالم صغیرش ظالم شد، در عالم کبیر نیز نسبت به زیر دستانش و غیر آنها ظالم مى‏شود و حدّ اقل ظلم این است که نفسش را از مستحق، که ولىّ امر او است، منع مى‏کند و در این ظلم، به تدریج پیش مى‏ رود تا کارش به جایى مى‏رسد که مستحق را که غایت غایات است و همان ولىّ امر، چه نبى صلّى اللّه علیه و آله و چه وصى (ع) باشد، از حق منع مى‏کند. اما حقى که غایت حقوق و نهایت عبادات است، یاد نام خداى تعالى نزد صاحب یاد و در وجود او است. چنانچه خداى تعالى فرمود: «ثُمَّ کانَ‏

ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج‏۲، ص: ۲۲۹

عاقِبَهَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى‏ أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ»[۲] (پس، عاقبت آنان که بد کردند، بدتر از آنانى است که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را مورد مسخره قرار دادند).

و امّا کسى که تابع ولىّ امر است، مانند او از ولىّ امرش اخذ مى‏کند و به امر او عمل مى‏نماید و نهى او را ترک مى‏کند، عادل است و به نور ولىّ امر روشن است، اگر چه خودش بى‏واسطه روشن نباشد.

 

 

تحقیق مسجد

«المساجد» جمع مسجد به کسر جیم و یا مسجد به فتح جیم، است. اسم مکان است به معنى محل سجود که نهایت خضوع است. پس به این معنى، همه زمین مسجد است، زیرا هر چیزى که در زمین است جز خوارى و خاکسارى چیزى ندارد، پس همه روى زمین جایگاه خوارى و خضوع هر چیزى است که روى زمین است و نبى صلّى اللّه علیه و آله فرمود: زمین براى من مسجد و طهور قرار داده شده، این سخن بیانگر آن است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله سجده کلیّه موجودات را در همه زمین مى‏دید. به همین معنى، سینه ‏هایى که با نور اسلام باز شده است و دلهایى که با نور ایمان روشن گشته است در حقیقت مساجد هستند، چون در حقیقت هر چه را که در سینه‏ ها و دلهاست سجده مى‏ کنند و خاضع‏ اند.

امتیاز مساجد صورى از بین بقاع زمین به نام مسجد و نام بیت اللّه، به این معنى نیست و نیز از جهت ویژگى بقعه و مکان نیست و از جهت ویژگى خشت و گل و گچ و سایر آلات بنا هم نیست و همچنین، از جهت ویژگى بنّا و عمله هم نیست، وگرنه هر چیزى که در این خصوصیّات شریک باشد، در این نام شرکت دارد.

بلکه امتیاز به سبب نیّت وقف‏ کننده است، زیرا اگر نیّت واقف نیّت صحیح و خالص بوده و منسوب به اغراض نفس نباشد، سینه ‏اش باز و قلبش روشن مى‏شود و این دو، مسجد خدا مى‏شوند.

به سبب توجّه حق به آن بقعه، به بقعه روشن و مسجد گشتن، و خانه خدا شدن ممتاز مى‏شود و چون انسان به این گشادگى دل و روشن شدن درون، قدرتمند شد، خود مطلقا مسجد و خانه خدا مى‏شود. و اگر آن قدرت و تمکّن را در آن دو پیدا نکرد، هنگامى که به این انشراح و نورانیّت متّصف شد، على الاطلاق مسجد و خانه خدا در او صدق پیدا مى‏کند. و هر چه این اتّصاف فزونى یابد و شدّت گیرد، مسجد بودن و خانه خدا بودن آن شدیدتر مى‏شود و هر اندازه که مسجد بودن آن براى خدا شدّت پیدا کند، مسجد بودن آن براى آنچه براى خدا بنا کرده نیز، شدّت پیدا مى‏کند. و به همین معنى مولوى قدّس سرّه اشاره کرده است:

آن بناى انبیا بى‏ حرص بود لا جرم پیوسته رونقها فزود
اى بسا مسجد برآورده کرام‏ لیک نبود مسجد اقصاش نام‏
کعبه را که هر زمان عزّ مى‏ فزود آن ز اخلاصات ابراهیم بود

پس در حقیقت، مساجد و بیوتى که خداوند اذن داده که بالا رود، همان سینه‏ ها و دلهایى است که باز و روشن است، و پس از آن، صاحب آن سینه‏ ها و دلهاست. و اما مسجدهاى صورى، پس آنها مساجد حقیقى هستند، به اعتبار معنى اول، که همه بقاع زمین مسجد است، امّا امتیاز آن مسجدها به نام مسجد بودن، تنها به سبب توجّه مساجد حقیقى است که آنها وقف کننده مساجد هستند. به همین جهت، این گونه مساجد و خانه‏ ها به مکانهایى که اذن داده شده است بالا روند[۳]، تفسیر شده و در اخبار بسیار، به خود آن بزرگواران تفسیر شده است. مولوى قدّس سرّه در این پاره به انبیا و اولیا اشاره مى‏کند و چه خوب مى‏گوید:

گرنه پیدایند پیش نیک و بد چیست با ایشان خسان را این حسد
بر در این خانه گستاخى ز چیست؟ گر همى‏دانند کاندر خانه کیست‏
ابلهان تعظیم مسجد مى‏کنند در جفاى اهل دل جدّ مى‏کنند
آن مجاز است این حقیقت اى خران‏ نیست مسجد جز درون سروران‏
مسجدى کو اندرون اولیاست‏ سجده‏گاه جمله آنجا خداست‏

بنابراین، اگر غرضهاى شیطانى خواستار بناى مسجد باشد، آن بنا مسجد نمى‏شود، اگر در اصطلاح و قرارداد مسجد نامیده شود. بانى مسجد نیز اگر کسب نور ننموده، خود روشن نبوده، مطیع ولىّ امرش نشود، کم اتّفاق مى‏افتد که از اغراض منفک شود، زیرا هر چه بسیار کوشد باز نزدیک شدن خویش را به خدا، غایت بناى مسجد قرار مى‏دهد و آن را انگیزه بنا مى‏شمارد و صحت مثل آن در نهایت اشکال است.

و امّا آنچه که در صحّت وقف گفته‏ا ند که مشروط به تقرّب الى اللّه و عدم سودجویى از آن است، مقصود این است که باید انگیزه بانى نزدیکى به خدا و بیشتر شدن آن نزدیکى باشد، نه اینکه نفس بخواهد بر وقف اجرت بگیرد و قرب به خدا را اجرت آن قرار دهد، که در این صورت، آن یک نوع سودجویى نفس از وقف به حساب مى‏آید.

و امّا غرضهاى دیگر، مانند شهرت و ریا و ستایش خواهى و دیگر غرضها، بنا را خانه شیطان قرار مى‏دهد. و اگر انسان داراى قرب و نزدیکى باشد و قرب او چنین اقتضا کند، امّا نفس را نکشته باشد، باز او را در غرضهایش شرکت دهد، در این صورت، بناى مسجد و بیت خدا با مشارکت شیطان است.

و هرگاه بانى بخواهد خود را آزمایش کند، باید بیندیشد که آیا راضى مى‏شود قیمت زمین و اجرت بناى آن را به شخص غیر معروفى بدهد و او را امر کند که مسجد را بسازد، بدون اینکه کسى از آن مطّلع شود. پس اگر راضى گشته و به آن خوشحال شود، براى خدا وگرنه براى نفس یا با مشارکت نفس است.

«وَ سَعى‏ فِی خَرابِها»: یعنى سعى در خراب کردن سقفها و دیوارهاى آن کرد، یا اهل مسجد را از رجوع به آن منع نمود. خراب کردن مسجد به این است که آن را از یاد خدا و اقامه نماز تعطیل کند.

 

نزول آیه درباره مشرکان مکّه و منع مسلمانان پس از هجرت نبى صلّى اللّه علیه و آله از داخل شدن در مسجدهایشان و تخریب مساجد آنهاست، امّا با عمومیّت آیه درباره مساجد و عموم منع‏کنندگان و منع‏شدگان و تخریب به معنى عام آن، منافاتى ندارد.

«أُولئِکَ»: یعنى آن اشخاص پست که با اوصاف ناپسند از آنها یاد شد.

«ما کانَ»: شایسته نیست.

«لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوها إِلَّا خائِفِینَ»: که جز در حال خشوع و خوارى و در حال ترس از مؤمنان، به مسجدها داخل نشوند، تا چه رسد به اینکه جرأت به تخریب آن و منع مؤمنان را از دخول در آن پیدا کنند. یا مقصود این است که در علم خدا چنین است که آنها داخل مسجد نشوند، مگر با حالت ترس که در این صورت، وعده به پیروزى مؤمنان و ترسیدن مشرکان از آنهاست، چنانچه در روز فتح مکّه چنین شد و هنگام ظهور قائم (عجّ) نیز، چنین خواهد شد.

«لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ»: یعنى با قتل و غارت، اسارت، تبعید، دورى از وطن و جزیه دادن، در دنیا خوارى کشیده‏اند.

«وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَهِ عَذابٌ عَظِیمٌ»: عطف به قول خدا «وَ مَنْ أَظْلَمُ» است به اعتبار معنى، زیرا مقصود افاده این مطلب است که مشرکان یا به طور مطلق کفّار، از مساجد خدا جلوگیرى کردند، پس گویا گفته است:

آنان مساجد خدا را منع کردند، در حالى که با این کار نمى‏توانند به مؤمنان زیان برسانند.

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۱۱۵]

وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِیمٌ (۱۱۵)

 

ترجمه:

و از آن خداست مشرق و مغرب، پس به هر سو رو آورید قبله خدا آنجاست و خدا محیط به همه چیز و داناست.

 

تفسیر:

«وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ»: مشرق و مغرب، یعنى همه روى زمین ملک خداست.

«فَأَیْنَما تُوَلُّوا»: یعنى اى مؤمنان! به هر قطعه‏اى از قطعات زمین رو کنید آنجا وجه خداست.

«فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»: اختصاص به زمین خاصى ندارد و وجه چنانکه گذشت چیزى است که ظهور شی‏ء به آن است، و چیزى است که به‏ وسیله آن توجّه و استقبال به شی‏ء مى‏شود و نیز وجه شی‏ء ذات شی‏ء است.

بدان که حق اول تعالى، بر حسب مقام ذات غیبى‏ اش غیب مطلق و مجهول مطلق است، نه اسمى دارد و نه رسمى، و نه خبرى از او هست و نه اثرى، امّا بر حسب مقام ظهور و فعلش، هیچ خبر از چیزى نیست مگر اینکه او خود خبرى از آن است. و اسم و رسم براى چیزى نیست مگر اینکه او اسم و رسم آن چیز است، و ظهورى براى چیزى نیست مگر اینکه او ظهور آن چیز است. پس او با فعلش، بر همه اشیا محیط است، چنانچه خداى تعالى فرموده: او بر هر چیزى تواناست، و او با شماست و او هم نخستین است و هم بازپسین و هم پیدا و هم پنهان، و بر هر چیز داناست.[۴] و چنانچه امام (ع) فرمود: داخل در اشیاست، نه مانند دخول چیزى در چیزى، بلکه مانند دخول مقوّم در متقوّم است.[۵] با توجّه به این موارد، معلوم مى‏شود ذاتا عبادت نمودن و توجّه به خدا، اختصاص به بقعه و زمین خاصى ندارد، ولى گاهى به سبب امور خارج از ذات براى بعضى از قطعه‏هاى زمین امتیازى پدید مى‏آید. مثلا اگر بزرگى نسبت به بعضى از جاها توجّه کاملى نماید، یا وطن، یا محلّ تولّدش باشد، یا آنجا را تعمیر کرده، یا در آنجا دفن شده باشد، این امتیاز حاصل مى‏شود، و همچنین است وقتى در مکانى نیّت صادقى ابراز و براى عبادت خدا ممتاز شده باشد.

امتیاز بیت المقدّس و اختصاص آن به عبادت و توجّه آن در عبادت، به سبب همه این وجوه است و مکّه همچنین است. در این آیه نیز، که به طور خاص مساجد یاد شده، به سبب نیت صادقى است که انگیزه بناى مسجد باشد.

 

«إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ»: یعنى چنانچه دانستى هیچ مکان و جایگاه، چیزى و سایه‏اى از او خالى نیست.

«عَلِیمٌ»: پس، مى‏داند آنچه را که شما انجام مى‏دهید چگونه انجام مى‏دهید، و در کجا انجام مى‏دهید، پس، بر شما باد به تصحیح اعمال نه تعیین محل و جهت آن بکوشید. و در اخبار آمده است که آیه در مورد نماز نافله نازل شده که مى‏توان آن را به هر سو که بخواهى بخوانى. ولى در مورد فرائض و واجبات، این آیه نازل شده است: «وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ»[۶]، یعنى هر کجا که هستید روى خود را به آن‏سو (کعبه) نمایید. از امام صادق (ع)[۷] درباره مردى پرسش شد که نماز مى‏خواند و پس از تمام شدن نماز نگاه مى‏کند و مى‏بیند از قبله به سوى راست یا چپ منحرف شده است. امام (ع) در پاسخ فرمود: «نمازش صحیح است و ما بین مشرق و مغرب قبله است».

و این آیه‏ «وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ» تا آخر آیه درباره قبله متحیّر نازل شده و در حدیث جاثلیق‏[۸] که پرسش از وجه ربّ کرده بود، آمده است که على (ع)، آتش و هیزم خواست و آن را روشن کرد و وقتى شعله کشید، فرمود: «وجه این آتش کجاست؟» نصرانى گفت: «جمیع حدود و اطراف آتش وجه آن است». على (ع) فرمود: «این آتش به دست دیگرى درست شده و ساخته شده، لذا خود جهت خویش را نمى‏شناسد، ولى آفریننده این آتش شبیه آن نیست. (هر سو و جهتى را مى‏شناسد)».

«وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» (مشرق و مغرب مر خدا راست پس هرجا رو کنید روى خدا آنجاست)، بر پروردگار ما هیچ امر پنهانى مخفى نمى‏ماند.

بنابراین وجه، معنى آیه این است: «به هر جهت که توجّه کنید، توجّه و نگرش خدا همان‏جاست».

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۱۱۶]

 

وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ (۱۱۶)

 

ترجمه:

و گفتند خدا (براى خود) پسرى گرفته، او منزّه است، بلکه آنچه در آسمانها و زمین است از آن اوست و همه فرمانبردار اویند.

 

تفسیر:

«وَ قالُوا»: یهود و نصارى و مشرکان گفتند:

«اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً»: خدا فرزند گرفته است. در آن هنگام که گفتند:

عزیر پسر خداست و مسیح پسر خداست و ملایکه دختران خدا هستند و در آن عطف بر گفته‏ هاى سابق آنها و اظهار حماقت دیگرى براى آنهاست.

«سُبْحانَهُ»: مصدر «سبح»، مانند «منع»، به معنى منزّه بودن است، یعنى خداوند از نسبت دادن فرزند و نقایصى که از آن لازم مى‏آید، از قبیل نیاز داشتن و شریک داشتن و دو تا بودن منزّه است.

«بَلْ لَهُ»: بلکه براى اوست، از جهت اینکه او مصدر کل و نهایت و مالک همه است.

«ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»: آنچه که در آسمانها و زمین است، یعنى آسمانها و زمین و آنچه که در آن دو است و هیچ چیزى در آن دو نمى‏تواند فرزند خدا باشد. بنا به تعمیم آسمانها، به آسمانهاى ارواح و تعمیم زمینها، به همه عالم طبع، دیگر چیزى از ما سوى اللّه نمى‏تواند فرزند او باشد، زیرا که نسبت فرزند به پدر، نسبت مملوکیّت نیست، در حالى که خدا مالک همه چیز است.

«کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ»: قنوت عبارت از دعا و طاعت و تواضع است و این شأن بندگان است که فرمانبردار و مطیع باشند، نه اولاد که وقتى بالغ شوند، همانند و همسان و شبیه پدرانشان مى‏شوند.

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۱۱۷]

 

بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (۱۱۷)

 

ترجمه:

پدیدآورنده و ابداع‏کننده آسمانها و زمین است، چون او چیزى را بخواهد (و مقدّر کند فقط) به آن مى‏گوید باش و مى‏شود.

 

تفسیر:

«بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»: یعنى ایجادکننده آسمانها و زمین است، بدون الگو و نمونه قبلى و بدون ماده و زمان و آلت و اسباب. «بدع» (مثل «منع») و ابدع و ابتدع، یعنى بدون نمونه و الگو و تهیه اسباب آفریده شده است.

«وَ إِذا قَضى‏ أَمْراً»: عطف بر جمله‏ «سُبْحانَهُ»، یا «لَهُ ما فِی السَّماواتِ»، یا «کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ»، یا «بَدِیعُ السَّماواتِ» است، یعنى بلکه وقتى خدا بخواهد امرى انجام یابد …

«فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»: به آن مى‏گوید محقّق شو، وجود پیدا کن. وجود پیدا مى‏کند. چه شأن خداوند، مانند اشخاص و ممکنات ناقص نیست که در تولید محتاج به زوج و حرکات و جدا شدن از مادّه و سپرى شدن مدّت باشد. همچنین، شأن اشخاص که ناقص در افعال هستند و نیاز به الگو و ماده و مدت و آلات و اسباب در فعلشان دارند، این نیست که بتوانند یکباره چیزى بیافرینند.

این عبارت، در کتاب و سنّت زیاد وارد شده و با لفظ اراده و مشیّت‏ و قضا ادا شده و مقصود یکى است، زیرا همه این‏ها از مقدمات فعل است، و چیزى وجود پیدا نمى‏کند مگر با علم و مشیّت و اراده و قدر و قضا و امضا. و گاهى امضا به اذن و کتاب و اجل تحلیل مى‏شود و گاهى با لفظ امضا ادا مى‏شود که آن اجمال این سه چیز است.

و چون علم که قبل از مشیّت است از صفات ذات خداى تعالى و عین ذات او است و فاعل آن را از مقدّمات فعل نمى‏شمارد، مقدّمات فعل چیزى است که فاعل در حین ایجاد فعل به آن نیاز پیدا مى‏کند و لذا در اخبار علم، از مقدّمات فعل شمرده نشده است. این معنى، در حق اوّل تعالى، مانند مردم نیست که پس از آنکه نبود، پدید آید و پس از حدوث فانى شود، زیرا که مشیّت خداى تعالى و همچنین اراده و قدر و قضا و امضاى همه ازلى و ابدى است و حدوث، تنها از ناحیه امور حادث است. زیرا که این امور حادث نسبت به خدا، مانند اشعّه نسبت به خورشید است و اگر آفتاب را در وسط آسمان ثابت فرض کنیم و اشعّه نیز به دوام آن دایم فرض شود و از سویى، سطوحى که اشعه خورشید به آنها مى‏تابد و در مقابل اشعّه خورشید قرار گرفته‏ اند، در یک درجه و مرتبه نباشند، در این فرض، حدوث مربوط به روشن شدن آن سطح است به سبب اشعّه خورشید، نه اینکه خود اشعّه خورشید حادث باشد. پس خداى تعالى هرگاه چیزى را بخواهد و آن را اراده کند و قضا و قدرش به آن تعلق پیدا کند، به آن مى‏گوید «کن» و گفتن او اجازه او است و کلمه «کن» کتاب او است. پس آن شی‏ء محقّق مى‏شود و وجود پیدا مى‏کند.

پس قول خداى تعالى «اذا قضى»، اشاره به قضایى است که بعد از قدر است، که از آن ایجاب منتزع مى‏شود و «یقول» اشاره به اذن است که آن جزئى از ایجاد است، زیرا از ایجاد، اذن، کتاب و سر انجام نمودار مى‏شود. «کن» اشاره به کتاب و اجل است. امّا قول خداى تعالى و گفتار او ندایى است که شنیده شود و صدایى نیست که کوبیده شود.

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۱۱۸]

وَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ لَوْ لا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِینا آیَهٌ کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (۱۱۸)

 

ترجمه:

و آنان که هیچ نمى‏دانند، مى‏گویند: چرا خدا با ما سخن نمى‏گوید و یا آیتى بر ایمان نمى‏فرستد؟ پیش از آنها نیز کسانى (چند) چنین سخنانى گفتند. دلهاى آنها به هم شبیه است، البتّه ما آیات خدایى را براى اهل یقین بیان کردیم.

 

تفسیر:

«وَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ»: از مشرکان و همچنین از یهود و نصارى و آن عطف بر قولهاى سابق آنها و اظهار سفاهت دیگرى براى آنان است و مفعول فعل یا فراموش شده‏[۹] و یا مقدّر است و معنى آیه این است:

نمى‏دانند که خلق طاقت شنیدن کلام خداى تعالى را ندارند، و اگر بشنوند، مادام که نفسهایشان را از آلودگى ماده صاف نکنند، هلاک و نابود مى‏شوند و اینکه معجزه پیشنهادى آنها یا از باب این است که طاقت آن را ندارند، یا اینکه صلاحشان در آن نیست.

«لَوْ لا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ»: چرا خدا با ما سخن نمى‏گوید تا کلامش را بشنویم و به او ایمان بیاوریم؟

«أَوْ تَأْتِینا آیَهٌ»: یا نشانه ‏اى بیاورید که ما آن را ببینیم و مشاهده کنیم و به آن ایمان آوریم.

«کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ»: چنانچه امّت موسى به او گفتند: خدا را آشکارا به ما نشان بده و چنانچه امّت عیسى (ع) گفتند:

«آیا پروردگار تو مى‏تواند بر ما مائده ‏اى از آسمان بفرستد؟

«تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ»: دلهاى آنها در جهل نابینایى به آنچه سود آنان‏ است، همسان و در دشمنى و ستیزه‏جویى همانند است.

«قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ»: این جمله «و ما آیات خویش را به روشنى براى یقین‏ کنندگان بیان کردیم» استیناف بیانى است، گویا که گفته شده: آیا حق بودن حق و رسول او ظاهر نشد تا چنین پرسشى کردند، پس خداى تعالى فرمود: آیات را بیان کردیم و آنها را بدون تنبیه ترک نکردیم، امّا آنها اهل شک و ریب هستند و اهل عقل و ایقان نیستند تا به چیزى یقین آورند که شایسته یقین است و اگر ما هر آیت و معجزه پیشنهادى و غیر پیشنهادى را بیاوریم، آنها یقین نخواهند آورد.

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۱۱۹]

إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ (۱۱۹)

 

ترجمه:

بى‏ گمان ما تو را به حق فرستادیم تا (هم) بشارت‏دهنده و (هم) هشداردهنده باشى و از (جهنّمیان) و یاران آتش از تو پرسشى نخواهد نمود.

 

تفسیر:

«إِنَّا أَرْسَلْناکَ»: آن نیز استیناف بیانى است، گویا که گفته شده باشد:

پس با این‏ها چه‏کار کنم که اهل یقین نیستند، در حالى که تو مرا امر به دعوت آنها کردى؟ پس فرمود: «ما تو را فرستادیم …».

«بِالْحَقِّ»: به رسالت حق، یا در حالى که متلبّس به حق است، یا رسالت تو معلول حق است.

«بَشِیراً وَ نَذِیراً»: یعنى شأن تو مژده دادن و بیم دادن است، چه قبول کنند، یا ردّ کنند، یقین داشته باشند یا شک کنند و از شک و ردّ آنها نافرجامى و عقوبتى بر تو نیست.

«وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ»: و اهل دوزخ را تو پاسخگو نیستى، «لا تسئل» به نفى خوانده شده تا به صورت مجهول باشد و به نهى‏ تا معلوم باشد. و بنا بر قرائت نهى، مقصود مبالغه در آتش و عذاب آنهاست، نه آنچه که بعضى از عامّه گفته‏ اند که مقصود نهى رسول صلّى اللّه علیه و آله است. (العیاذ باللّه) پرسش از حال پدر و مادرش باشد. «جحیم»، آتش است که شعله و گداختگى ‏اش زیاد باشد، و هر آتشى است که روى هم قرار گرفته باشد و هر آتش بزرگى است که در گودال افروخته شده باشد.

بر جاى خیلى گرم نیز جحیم گفته مى‏شود و «جحم» از باب «منع» به معنى «افروخت» و از باب کرم و فرح به معنى «افروخته شد» است.

 

 

 

[سوره البقره (۲): آیه ۱۲۰]

 

وَ لَنْ تَرْضى‏ عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لا النَّصارى‏ حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى‏ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ (۱۲۰)

 

ترجمه:

و یهود و نصارى از تو خشنود نشوند، مگر از کیش آنها پیروى کنى. بگو به یقین هدایت خدایى (بهترین) هدایتهاست و اگر تو پس از دانشى که برایت آمد، (باز) از خواهشهاى آنان پیروى کنى، براى تو دوستى و یاورى از جانب خدا نباشد.

 

تفسیر:

«وَ لَنْ تَرْضى‏ عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لَا النَّصارى‏»: عطف بر جمله‏ «لا تُسْئَلُ» یا جمله‏ «إِنَّا أَرْسَلْناکَ» است. یعنى یهود و نصارى از تو خشنود نمى‏شوند.

«حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ»: مگر اینکه از کیش آنها پیروى کنى و این مطلب ناامید کردن رسول صلّى اللّه علیه و آله است از راضى شدن آنها به اینکه آنها راضى نمى‏شوند، مگر به چیزى که نزد او محال است و منع مؤمنان است از طلب رضایت آنها.

«قُلْ»: به مؤمنان بگو.

«إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى‏»: هدایت خدا هدایت واقعى است، نه طلب‏ رضایت یهود و نصارى و رضایت آنها، یا به یهود و نصارى بگو: هدایت خدا هدایت واقعى است، نه آنچه که شما عادت کردید از دینى که از پدرانتان گرفتید و آن خواسته شماست، چون به آن عادت کرده ‏اید.

«وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ»: اگر بدون دخالت عقل، از آراى آنها، یا به کلّى از خواسته‏ هاى آنان پیروى نمایى.

«بَعْدَ الَّذِی جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ»: پس از آنکه براى تو علم و یقین به حق بودن دینت و بطلان دین و آراى آنها آمد.

«ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ»: از خدا یاور و یارى‏دهنده‏اى نخواهى یافت، از این رو، عبارت لفظ «فاء» نیاورده تا جواب قسم باشد نه جواب شرط[۱۰]، مانند این مثل که: «به تو مى‏گویم تا کنیز بشنود». در اینجا نیز، عنوان خطاب یهود و نصارى است ولى کنایه از امت محمّد صلّى اللّه علیه و آله است.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] برداشتى از سوره صف، آیه ۳، که مى‏فرماید: کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ، یعنى چه زشت است پیش خدا چیزى را که عمل نمى‏کنید بگویید.

[۲] سوره روم، آیه ۹.

[۳] اشاره است به آیه ۳۶ سوره نور، که مى‏فرماید: فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسمه، یسبّح له بالغدوّ و الآصال. یعنى: در خانه‏هایى که خدا اجازه داد که بلند کرده شود( بالا رود) و نام خدا در آنجا یاد شود، او را هر بامداد و شبانگاه تسبیح مى‏کنند.

[۴] سوره حدید، آیه ۳.

[۵] اشاره به خطبه نخستین نهج البلاغه درباره حمد و ستایش خدا، کافى، ج ۱، ح ۱، ص ۸۵.

[۶] سوره بقره، آیه ۱۳۹.

[۷] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۶۶.

[۸] حدیث جاثلیق.

[۹] ممکن است مفعول قدّ شیئا یا کلام اللّه یا هذا باشد و مخصوصا حذف شده تا هر کس هر چه مى‏پندارد تصور کند، تا وجه عام باشد.

[۱۰] اصولا جزاى شرط با فاء جزاء آغاز مى‏شود. مانند على اللّه فلیتوکل للمؤمنون( پس باید مؤمنان بر خدا توکل کنند).

 

ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج‏۲،

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=