ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطان علیشاه» سوره النساء ۸۱ تا ۱۰۰
[سوره النساء (۴): آیه ۸۱]
وَ یَقُولُونَ طاعَهٌ فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ بَیَّتَ طائِفَهٌ مِنْهُمْ غَیْرَ الَّذِی تَقُولُ وَ اللَّهُ یَکْتُبُ ما یُبَیِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلاً (۸۱)
ترجمه:
و منافقان نزد تو؛ به زبان اظهار ایمان کنند و شب چون از حضور تو دور شوند، گروهى خلاف گفته تو را در دلگیرند. و خداوند اندیشه شبانه آنها را خواهد نوشت. پس تو اى پیامبر از آنها روى بگردان و به خدا اعتماد کن که تنها خدا ترا یاور و نگهبان کافى است.
تفسیر:
وَ یَقُولُونَ با زبانشان مىگویند که شأن ما طاعَهٌ اطاعت تو درباره علىّ (ع) است، گویا که گفته است: لکن آنها با زبانهایشان اطاعت مىکنند و با دلهایشان اعراض مىکنند، و تنها با زبانهایشان مىگویند:
شأن ما اطاعت کردن است.
فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ بَیَّتَ طائِفَهٌ مِنْهُمْ گروهى از آنها شب نقشه مىکشند و دسیسه مىکنند غَیْرَ الَّذِی تَقُولُ به غیر از آنچه که درباره علىّ (ع) مىگویند یا (تو درباره علىّ (ع) مىگوئى) یا آن طائفه مىگویند که ما درباره علىّ (ع) اطاعت تو مىکنیم، ولى در همان حال از طرف دیگر با هم پیمان مىبندند که علىّ (ع) را از خلافت منع کنند.
وَ اللَّهُ یَکْتُبُ ما یُبَیِّتُونَ و خدا آنچه را که شبانه مى اندیشند، مى نویسد و این سخن دلدارى براى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و تهدید براى آنان است.
فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ پس از آنها دورى کن و آنها را مؤاخذه نکن که آن براى شما شایسته تر است، تا امّت تو به فتنه نیفتند.
وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ در همه امورت به خدا توکّل کن. مخصوصا در چیزى که به آن اهمیّت مىدهى مانند خلافت علىّ (ع).
وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا که خداوند احتیاجى به معاون در تنفیذ امر و احتیاجى به مشاور در استعلام امر ندارد.
[سوره النساء (۴): آیه ۸۲]
أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً (۸۲)
ترجمه:
آیا در قرآن از روى فکر و تأمّل نمى نگرند که اگر از جانب غیر خدا بود در آن از حیث لفظ و معنى بسیار اختلاف مى یافتند.
تفسیر:
أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ و اینکه قرآن از نزد خداست آیا تدبّر و تفکّر نمىکنند تا صدق و رسالت تو را بدانند؟ و خلاف اطاعت تو نیندیشند.
تدبّر مانند تفکّر است.
وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ (که اگر از جانب غیر خدا بود) این جمله، عطف بر «قرآن» است به اعتبار اینکه تدبّر متعلّق نسبت به جمله است ولى فعل متعلّق به «لو (اگر)» یا جمله حالیّه است.
لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً اختلاف بسیارى در آن یافت مىشد، زیرا در ظاهر و صورت آن تخالف و تناقض وجود داشت ولى چون از جانب خداست و بر حسب عوالم متعدّد داراى بطنها و جهاتى است که هر یک از دو طرف مخالف هم بر یک عالم یا بر جهت مخصوصى نازل شده است، یا معنى آیه این است: که اگر قرآن چنانکه مىگفتند، از جانب غیر خدا بود، و پیامبر را بشر تعلیم مىداد و یا اینکه قرآن افترا بود، در آن تخالف واقع مىشد، زیرا دروغ از آنجا که مبتنى بر اصلى یا شهودى نیست بین اجزاء آن توافق به وقوع نمى پیوندد، در حالى که در قرآن تخالف حقیقى وجود ندارد.
[سوره النساء (۴): آیه ۸۳]
وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ إِلاَّ قَلِیلاً (۸۳)
ترجمه:
چرا منافقان اگر مسلمانند اسرار جنگى اسلام را فاش مىکنند، و چون امرى که باعث ایمنى یا ترس مسلمانان است و باید پنهان داشت منتشر مىسازند (تا دشمنان آگاه شوند) در صورتى که اگر به رسول و صاحبان حکم رجوع مىکردند همانا تدبیر کار را چون اهل بصیرت هستند، مىدانستند و اگر نه این بود که فضل خدا شامل حال شماست همانا به جز اندکى همه از شیطان پیروى مىکردید.
تفسیر:
وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ عطف بر فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ است یا بر جزاى آن یعنى «بیّت طائفه» یا عطف است بر أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ یا بر مجموع أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ به اعتبار مقصود، یا حال است. یعنى هرگاه که خبرى از سرایاى[۱] تو یا از جانب دشمن یا از قول تو به وعده فتح یا وعید از عدو … به آنان مىرسید فاش مىکردند چون توکّل و ثبات در ایمان نداشتند، و همچنین اگر امر باطنى از خوابها، یا حالات، یا خیالات، یا خطورات مژدهدهنده یا بیمدهنده، بر آنها آشکار مىشد، آن را فاش مىساختند.
وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ یعنى اگر به رسول و اولیالامر واگذار مىکردند و در مورد آن به چیزى تکلّم نمىکردند یا اینکه بر خودشان اظهار مىکردند نه بر غیر خودشان.
لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ در آن صورت اهل استنباط مىدانستند، آوردن کلمه الَّذِینَ براى آن است تا اشعار به این داشته باشد که آنها اهل استنباط هستند، یا مقصود از اولیالامر اعمّ از فرماندهان لشگرهاست. و مستنبطون رسول صلّى اللّه علیه و آله و اوصیاى او هستند.
وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ در این قسمت آیه، خدا آنها را از باب تفضّل و طفیلى بودن به محمّد صلّى اللّه علیه و آله و على (ع) مورد خطاب قرار داد، و فرمود: اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، جز اندکى از شما، بقیه از شیطان پیروى مىکردید. این مژده بعد از آن است که آنان را به جهت ضعف عقیده و کار بدشان مورد نکوهش قرار داده بود. امّا فضل خدا همان رسالت است. و چون رسالت از شئون رسول و سعه صدر او و متّحد با او است تفسیر فضل به رسول صلّى اللّه علیه و آله صحیح مىشود، و آن در اینجا محمّد صلّى اللّه علیه و آله و رحمت او است که همان ولایت است.
ولایت نیز با ولىّ متّحد است پس تفسیر ولایت به ولىّ نیز صحیح است که در اینجا علىّ (ع) است. ازاینرو فضل و رحمت در اخبار ما به محمّد صلّى اللّه علیه و آله و علىّ (ع) تفسیر شده است. و از آنجا که در محمّد صلّى اللّه علیه و آله اصل ولایت است گو اینکه رسالت در او ظاهرتر است و علىّ (ع) در رسالت خلیفه است گرچه ولایت در او ظاهرتر است. تفسیر فضل به علىّ (ع) و رحمت به محمّد صلّى اللّه علیه و آله نیز چنانکه در خبر آمده است صحیح مىباشد.
لَاتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ إِلَّا قَلِیلًا یعنى با وجود کارهاى بدى که دارید، شما را خوار نمىکنیم که آن به واسطه محمّد صلّى اللّه علیه و آله و علىّ (ع) است و اگر محمّد صلّى اللّه علیه و آله و علىّ (ع) نگهبان شما نبودند، جز اندکى از شما، بقیّه از شیطان پیروى مىکردید.
[سوره النساء (۴): آیه ۸۴]
فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ لا تُکَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَکَ وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَکُفَّ بَأْسَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْکِیلاً (۸۴)
ترجمه:
(یا پیامبر) در راه خدا پیکار کن، شخص تو مکلّف بر اجراى این حکم هستى. مؤمنان را بر جهاد تشویق کن، باشد که خداوند از نیروى کافران بکاهد. خداوند قدرتش بیشتر و مجازاتش شدیدتر است.
تفسیر:
فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یعنى وقتى که حال قومت را از ترسو بودن، شکست نیّت بر خلاف اطاعت تو و افشا کردن اخبارى را که شنیده اند دانستى و در برابر، توکّل بر خدا کردى و کفایت کردن خدا نسبت به خودت را دانستى پس در حفظ راه خدا و بالا بردن آن، کارزار کن، یا در حالى که تو در راه خدا هستى یا در ولایت علىّ (ع) که آنهم راه خداست، و خود علىّ (ع) نیز راه خداست از اینکه قوم تو کمک بکنند یا نکنند باکى نداشته باش.
لا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ مگر فعل خودت یا اصلاح نفس خود یا اصلاح علىّ (ع) که او هم نفس تو است کس دیگر مکلّف به انجام آن نیست و جمله حال است یا مستأنف و جواب سؤال مقدّر است در مقام تعلیل یا در مقام بیان حال.
وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ مؤمنین را ترغیب به کارزار کن، زیرا اگر تو احتیاج به آنها نداشته باشى ولى آنها به تو احتیاج دارند که تو آنها را اصلاح کنى، و جنگ و کارزار وسیله اصلاح آنهاست چون باعث شجاعت و قدرت و ثبات و توکّل مىشود.
عَسَى اللَّهُ أَنْ یَکُفَّ بَأْسَ الَّذِینَ کَفَرُوا منظور از الَّذِینَ کَفَرُوا بنا بر آنچه که روایت شده است قریش مىباشد، و این آیه در موعد بدر صغرى نازل شده است که مردم از خارج شدن براى جنگ باز ایستادند، ولى پیامبر در حالى که فقط با او هفتاد مرد بودند بیرون آمد.
وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْکِیلًا یعنى خداوند در تعذیب (بأس) از کفّار شدیدتر است عطف بر معنائى است که از ذکر «بأس» کفّار استفاده مىشود یعنى کفّار ترس و عذاب دارند و عذاب خدا شدیدتر است، یا حال از «اللّه» یا از «الّذین کفروا» مىباشد.
در این آیه پس از بیان بى نیازى پیامبر از غیر، و کافى دانستن لطف خدا بر پیامبر، به او امر کرد که تنها کارزار کند و مؤمنین را ترغیب نماید، لذا موقعیت مناسب آن شد که گفته شود: چرا امر نمودى به ترغیب مؤمنین؟ یا اینکه گفته شود: آیا کفّار را بر خیر دلالت کنم؟ و آیا آنها را پند و اندرز بدهم؟ و چگونه است حال کسى که پیامبر او را نصیحت کرده باشد؟ و چه کارى شایسته است که مؤمنین در مقابل او انجام دهند؟ که خداوند جواب همه اینها را داد و فرمود:
[سوره النساء (۴): آیه ۸۵]
مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَهً حَسَنَهً یَکُنْ لَهُ نَصِیبٌ مِنْها وَ مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَهً سَیِّئَهً یَکُنْ لَهُ کِفْلٌ مِنْها وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ مُقِیتاً (۸۵)
ترجمه:
هر که سبب نیکوکارى شود، بهره کامل از آن مى برد و هر که وسیله کار زشتى گردد، از آن سهمى بسزا خواهد یافت و خدا بر همه (نیک و بد) اعمال مراقب است.
تفسیر:
مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَهً حَسَنَهً جمله استیناف و جواب سؤال مقدّر است که در مقام بیان علّت (تعلیل) نشسته است. یا در مقام بیان حال، و معنى آن این است که هر کس عمل نیکى را به عمل نیک دیگر منضمّ کند، یا کسى که به رفیقش منضمّ شود و در عمل نیک او مشارکت کند، یا کسى که بین دو نفر صلح کند، یا کسى که براى دیگران درخواست خیر یا دفع ضرر و ترک عقوبت بکند، خواه درخواست از خلق باشد یا از خدا یا کسى که براى دوستش دعاى خیر کند، از آن بهره اى خواهد یافت.
شفاعت از «شفع» است به معنى دعا کرد به نفع یا به ضرر او، یا مقصود کسى است که دوستش را به کار نیکى فرا خواند، یا بر کار نیکى دوستش را کمک کند، یا او را به کار نیک راهنمائى کند. همه این معانى از این عبارت استفاده مىشود و همه آنها صحیح است.
یَکُنْ لَهُ نَصِیبٌ مِنْها نصیب و کفل به معنى بهره و چیزى است که از قسمت به کسى داده مىشود، ولى استعمال نصیب در چیزى است که بهره و نفع صاحبش بیشتر از استعمال آن در جائى است، که رنج و زحمت داشته باشد و کفل عکس آن است.
وَ مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَهً سَیِّئَهً یَکُنْ لَهُ کِفْلٌ مِنْها و هر که وسیله کار زشتى گردد، بهره آن را خواهد برد توصیف شفاعت به خوب و بد، به اعتبار متعلّق آن است.
وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ مُقِیتاً یعنى خداوند قدرتمند و نگهبان است و شفاعت هیچ شفاعت کننده اى و همچنین کیفیّت و مقدارش از او فوت نمى شود.
[سوره النساء (۴): آیه ۸۶]
وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّهٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ حَسِیباً (۸۶)
ترجمه:
هرگاه کسى به شما درودى فرستد باید در مقابل، او را به درودى مثل آن یا بهتر پاسخ دهید که خدا به حساب هر نیک و بد، کاملا خواهد رسید.
تفسیر:
وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّهٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها عطف بر مَنْ یَشْفَعْ تا آخر آیه» است، و جواب دیگرى براى سؤال سابق است و آن سؤال این بود که مؤمنین نسبت به کسانى که پیامبر به آنان نصیحت، کرده است چگونه رفتار کنند؟ که جواب داده است.
اگر چه این مطلب از آداب مهمّى است که محتاج به بیان است، ولى آن را طورى ادا کرد، که به جمله قبل مرتبط باشد تا اینکه افاده تأکید به تقدیر سؤال کند. تحیّت در عرف عبارت از تسلیم است ولى مقصود از آن معنائى است که اعمّ از تسلیم است، و آن عبارت از رساندن خیر است به غیر به نحو مهربانى و تعظیم از قبیل تسلیم و دعا و ثنا و تعظیم و هدیه، و نوشته اى که در آن تعظیم و شفقت و زیارت و غیر اینها باشد از چیزهائى که دلالت بر عظمت و محبوبیّت تحیّت شونده در قلب تحیّت گوینده نماید، ولى باید این تحیّت فقط براى شفقت و محبّت باشد، نه براى غرضهایى که بین اهل رسم و عبادتها شایع شده است. تا جائى که شخص بلند مرتبه به دماغش بر مىخورد که به پائینتر از خودش سلام کند و منتظر سلام او مىماند، و نیز به دماغش بر مىخورد که ابتداء به زیارت او برود مگر اینکه به صورت بازدید باشد، و همچنین است حال، در غیر آن دو.
پس آنچه که بین فارسها معروف شده است که مىگویند «دیدن مستحبّ و بازدید واجب» صحیح است، به شرط اینکه شائبه اغراض فاسد در آن نباشد. وگرنه دیدوبازدید هر دو مذموم است. و به همین جهت، وارد شده است: کسى که برادر مؤمن خود را در خانه اش زیارت کند بدون عوض و غرض، مانند کسى است خدا را در عرش زیارت کرده باشد[۲]، و خلوص اعمال اهل دنیا از اغراض فاسد محال است و اختلاط با آنها در نفوس ضعیف اثر مى گذارد.
پس براى سالک، بهتر این است که تا جائى که ممکن است با اهل دنیا آمیزش نکند تا خود را از پیروى و جذب اغراض آنها دور نگهدارد، مگر اینکه تقیّه اى براى حفظ ناموس یا مال یا نفس باشد یا به جهت اصلاح حال کسى، مهربانى به خرج دهد. که در این صورت اختلاط و معاشرت واجب مىشود اگر چه جذب شدن را احتمال دهد.
و مقصود از ردّ تحیّت اگر از اغراض دنیوى (مال و هدیه) باشد، ردّ عین آن نیست. زیرا که احسان را جز الاغ «حمار»، کسى ردّ نمى کند!، بلکه باید همانند آن احسان را به او بر گرداند. (یعنى همان اندازه که او احسان کرده است بایستى به وى احسان کرد).
مثلا اگر گفت: سلام علیک، و جواب داد: سلام علیک این ردّ عین تحیّت است، و اگر گفت: سلام علیک و رحمه اللّه، آن ردّ تحیّت به بهتر از خودش است، و بهتر ردّ کردن و نیکو جواب دادن اعمّ از این است که چیزى بر آن زیاد کنند یا هیئت آن را به صورت بهتر و نیکوتر تغییر دهند، چنانکه حضرت ابراهیم (ع) وقتى که ملائکه ها به او گفتند «سلاما» به صورت نصب، در جواب آنها گفت: «سلام» به صورت رفع که دلالت بر دوام مىکند. به ذهنم خطور مىکند که اگر خدا به من توفیق دهد رسوم عادى و آداب مستحبّ را تدوین نمایم تا اینکه سالکین از آنها آگاه باشند، و از روى کورى و عادت صرف، مرتکب آن نشوند.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ حَسِیباً پس خداوند به حساب تحیّتها و ارزشهاى آنها رسیدگى مىکند و همچنین به حساب اغراض شما در آن تحیّتها مىرسد پس آنها را با اغراض نیامیزید.
[سوره النساء (۴): آیه ۸۷]
اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَهِ لا رَیْبَ فِیهِ وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِیثاً (۸۷)
ترجمه:
خداى یکتا که خدایى جز او نیست البتّه همه را در روز قیامت که هیچ شکّ در آن نیست جمع آورد و کیست که راست تر از خدا سخن گوید.
تفسیر:
اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ جمله استیناف است و به تعلیل (به علّت آوردن) آیات سابق اشاره مىکند و ذهن را براى مقدّمه بعدى آماده مىکند.
لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَهِ لا رَیْبَ فِیهِ شما را در روز رستاخیز که هیچ گونه شکّى در جمع کردن شما در آن روز نیست، گرد مىآورد، «لا ریب فیه» استیناف است یا حال از «یوم» مىباشد.
وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِیثاً استفهام انکارى است (یعنى:
چه کسى از خدا راستگوتر است؟!) و جمله معطوف بر جمله قسم و مقسم علیه است، یا جمله حالیه است و مقدّمه انکار آینده است.
[سوره النساء (۴): آیه ۸۸]
فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ وَ اللَّهُ أَرْکَسَهُمْ بِما کَسَبُوا أَ تُرِیدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً (۸۸)
ترجمه:
چرا شما درباره منافقین دو فرقه شدید (گروهى به اسلام و گروهى به کفرشان قائل شدید، چه، آنها در باطن کافرند، و خدا به کیفر اعمال زشتشان بازگرداند آیا شما مىخواهید کسى را که خدا گمراه کرده است هدایت کنید در صورتى که خدا هر که را گمراه کند تو بر هدایت او راهى نخواهى یافت.
تفسیر:
فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ حال است از ضمیر مجرور یعنى شایسته نیست که شما به دو گروه متفرّق شوید درباره کسانى که خداوند حکم به کفر آنان کرده است. از امام باقر (ع) است که آیه درباره گروهى نازل شده است که از مکّه آمدند و اظهار اسلام کردند، سپس به مکّه برگشتند و اظهار شرک نمودند، سپس به یمامه سفر کردند، و مسلمانان در جنگ با آنها اختلاف کردند زیرا در اسلام و شرک آنان، اختلاف داشتند.
وَ اللَّهُ أَرْکَسَهُمْ خدا آنها را به کفر و کیفر اعمال زشتشان بازگردانید.
بِما کَسَبُوا أَ تُرِیدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلًا و آن به دلیل دستاورد خودشان است.
[سوره النساء (۴): آیه ۸۹]
وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَما کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَواءً فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِیاءَ حَتَّى یُهاجِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً (۸۹)
ترجمه:
منافقان و کافران آرزو کنند که شما مسلمانان هم مانند آنها کافر شوید تا همه برابر و مساوى در کفر باشید پس تا در راه خدا هجرت نکنند، آنان را دوست نگیرید و آنها را هر کجا یافتید گرفته بکشید و از آنها یاور و دوستى، نباید اختیار کنید.
تفسیر:
وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَما کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَواءً کافران مىخواهند که شما نیز کافر شوید تا با آنان مساوى باشید چنانکه عادت و رسم مردم است، زیرا که هر صاحب مذهب و طریق مخصوص دوست دارد که مردم نیز بر طریق او باشند، این مطلب در عالم صغیر (انسان) نیز جارى است، ضمنا کنایه از منافقین امّت است اگر هم در مورد آنها نازل نشده باشد، ولى چون بعد از محمّد صلّى اللّه علیه و آله با انکار گفتار او درباره علىّ (ع) مرتدّ شدند، و از دار شرک نفسانى به دار اسلام و ایمان علوى و ولوى هجرت نکردند، به آنها اشاره دارد …
فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِیاءَ بعد از اینکه خدا بر آنان به گمراهى حکم کرد دیگر از آنان دوست نگیرید.
حَتَّى یُهاجِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ تا اینکه از وطنهاى مشرکین به سوى شما در راه خدا هجرت کنند.
فِی سَبِیلِ اللَّهِ ظرف یُهاجِرُوا یا حال از فاعل است، یعنى با نیّتهاى صادق هجرت کنند، نه با نیّتهائى که متمایل به شیطان باشد، یا مقصود این است که از سراى شرک بیرون آیند و در ولایت علىّ (ع) وارد شوند و به سوى علىّ (ع) برگردند.
فَإِنْ تَوَلَّوْا و اگر از مهاجرت صحیح که در صورت به سوى تو و در باطن به سوى علىّ (ع) صورت مىگیرد، اعراض کردند.
فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ پس آنها را بگیرید و هرجا یافتید بکشید. چنانکه محمّد صلّى اللّه علیه و آله این کار را در مورد مرتدّین زمان خودش انجام داد، پس در مورد علىّ (ع) نیز نسبت به مرتدّین زمانش مانند اصحاب جمل و صفّین و نهروان این حکم جارى است.
وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً نه به ظاهر آنها را دوست گیرید و نه در باطن یعنى با آنها بیعت نکنید با بیعت عامّ محمّدى (که تسلیم ظاهر است) و نه با بیعت خاصّ علوى (که تسلیم باطن است)، یا اینکه از آنان دوست و یاورى نگیرید.
[سوره النساء (۴): آیه ۹۰]
إِلاَّ الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلى قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ أَوْ جاؤُکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ یُقاتِلُوکُمْ أَوْ یُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْکُمْ فَلَقاتَلُوکُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقاتِلُوکُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلاً (۹۰)
ترجمه:
مگر آنان که به قومى که میان شما با آنها عهد و پیمانى است در پیوسته باشند یا که بر این عهد نزد شما آیند که از جنگ با شما یا قوم خودشان که دشمنان شما هستند هر دو خوددارى کنند و از جنگ دلتنگ باشند با این دو طایفه از کافران که در حقیقت به شما پناهنده شدهاند نباید کارزار کنید. اگر خدا مىخواست آنها را بر شما مسلمانان مسلّط مىکرد، تا با شما نبرد مىکردند پس هرگاه از جنگ با شما کناره گرفتند و تسلیم شدند، در این صورت خدا براى شما راهى علیه آنها نگشوده است و مال و جانشان را بر شما مباح نکرده است.
تفسیر:
پس نه آنها را اولیاى خود بگیرید، و نه آنها را بکشید تا پیمان را از جمیع وجوه حفظ کرده باشید. آنها نه در مقابل شما هستند و نه با شما مىباشند، بلکه به جهت دلتنگى خود از جنگ، مستحقّ مدارا هستند نه اخذ و قتل. و نزول آیه در تفسیرها موجود است و تعمیم آن براى شخص بینا آسان است.
[سوره النساء (۴): آیه ۹۱]
سَتَجِدُونَ آخَرِینَ یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ کُلَّما رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَهِ أُرْکِسُوا فِیها فَإِنْ لَمْ یَعْتَزِلُوکُمْ وَ یُلْقُوا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ وَ یَکُفُّوا أَیْدِیَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أُولئِکُمْ جَعَلْنا لَکُمْ عَلَیْهِمْ سُلْطاناً مُبِیناً (۹۱)
ترجمه:
گروهى دیگر را خواهید یافت که مىخواهند از شما (به اظهار اسلام) و از قوم خود و به اظهار کفر ایمنى یابند، و هرگاه راه فتنه گرى و شرک بر آنها باز شود به کفر خود بازگردند پس اگر از فتنه انگیزى و نفاق شما کناره نگرفته تسلیم شما نشدند و از آزارتان دست نکشیدند در این صورت آنها را هر کجا یافتید بگیرید و بکشید و شما را بر جان و مال این گروه تسلّطى کامل بخشیدیم.
تفسیر:
سَتَجِدُونَ آخَرِینَ استیناف است و تنبیه بر حال فریب دهندگان و بیان حکم آنان است.
یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ از راه خدعه و حیله مىخواهند از شما ایمنى یابند.
وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ با قوم خودشان موافق مىشوند که از آنها ایمن باشند.
کُلَّما رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَهِ هرگاه آنان به جنگ با شما پرداختند، جمله حال یا استیناف است و جواب سؤال مقدّر مىباشد.
أُرْکِسُوا فِیها از اظهار وفاق سر باز زده، به جنگ با شما برخاستند.
فَإِنْ لَمْ یَعْتَزِلُوکُمْ وَ یُلْقُوا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ وَ یَکُفُّوا أَیْدِیَهُمْ عطف بر معنى است. (یعنى اگر از جنگ بازنایستاده، تسلیم نشده و بر شما به جنگ دست درازى کردند) فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أُولئِکُمْ جَعَلْنا لَکُمْ عَلَیْهِمْ سُلْطاناً مُبِیناً پس آنها را هرجا یافتید، بگیرید و بکشید که شما را بر آنها تسلط و استیلا دادیم، یا دلیل و حجّتى براى حیله و فریب آنها قرار دادیم.
[سوره النساء (۴): آیه ۹۲]
وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاَّ خَطَأً وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِیرُ رَقَبَهٍ مُؤْمِنَهٍ وَ دِیَهٌ مُسَلَّمَهٌ إِلى أَهْلِهِ إِلاَّ أَنْ یَصَّدَّقُوا فَإِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَکُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِیرُ رَقَبَهٍ مُؤْمِنَهٍ وَ إِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ فَدِیَهٌ مُسَلَّمَهٌ إِلى أَهْلِهِ وَ تَحْرِیرُ رَقَبَهٍ مُؤْمِنَهٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ تَوْبَهً مِنَ اللَّهِ وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (۹۲)
ترجمه:
هیچ مؤمنى را نرسد که مؤمنى را به قتل رساند مگر به خطا مرتکب آن شود در صورتى که به خطا هم مؤمنى را کشت باید به کفّاره این خطا بنده مؤمنى را آزاد کند و خونبهاى مقتول را به صاحب خون بپردازد مگر آنکه ورثه، دیه را به قاتل ببخشد و این مقتول اگر با آنکه مؤمن است از قومى باشد که با شما دشمن و محاربند در این صورت قاتل (دیه ندهد) لیکن بر اوست که بنده مؤمنى را آزاد کند و اگر مقتول از قومى است که میان شما و آن قوم عهد و پیمان برقرار بوده است پس خونبها را به صاحب خون پرداخته، بنده مؤمنى را نیز به کفّاره آزاد کند و اگر بندهاى نیابد بایستى دو ماه متوالى روزه بدارد. این توبه از طرف خدا پذیرفته شده است و خدا به اعمال خلق و جزاى آن آگاه و بصیر و به همه امور دانا و حکیم است.
تفسیر:
وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ براى مؤمن صحیح نیست و مناسب حال او نمىباشد.
أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً که بدون حقّ مؤمنى را بکشد إِلَّا خَطَأً مگر از روى خطا و اشتباه. استثناء از لازمه قتل است یعنى قاتل بر هر حال عذاب مىشود مگر اینکه قتل از روى خطا باشد.
وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِیرُ رَقَبَهٍ مُؤْمِنَهٍ و کسى که مؤمنى را به خطا کشت، آزادى بندهاى مؤمن به عهده اوست تا کفاره او باشد وَ دِیَهٌ مُسَلَّمَهٌ إِلى أَهْلِهِ و باید دیه دهد تا خون مسلمان هدر نرود.
إِلَّا أَنْ یَصَّدَّقُوا مگر اینکه تصدّق کنند به سبب عفو، زیرا که تصدّق بر هر کار خوبى اطلاق مىشود.
فَإِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَکُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ از قبیل عطف تفصیل است بر اجمال نفى. حال اگر از قومى که دشمن شما هستند، مقتول مؤمن باشد، فَتَحْرِیرُ رَقَبَهٍ مُؤْمِنَهٍ پس بر گردن قاتل است، آزاد کردن بنده مؤمنى را بدون دیه، زیرا کافر تسلّطى بر مسلمان ندارد.
وَ إِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ فَدِیَهٌ مُسَلَّمَهٌ إِلى أَهْلِهِ وَ تَحْرِیرُ رَقَبَهٍ مُؤْمِنَهٍ و اگر بین شما پیمانى بود براى حفظ پیمان بر گردن قاتل است که دیه بپردازد و بنده مؤمنى را آزاد کند، علّت اینکه در اینجا «دیه» را مقدّم انداخت به جهت اهتمام به بیان آن است، زیرا به نظر مىآمد که چون آنها کفّار هستند دیهاى نداشته نباشد، و در آیه سابق تأخیر انداخت چون دیه حقّ النّاس و آزاد کردن بنده حقّ اللّه است.
فَمَنْ لَمْ یَجِدْ اگر بنده و قیمت آن را پیدا نکرد فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ تَوْبَهً مِنَ اللَّهِ جهت توبه از جانب خدا، دو ماه پیاپى باید روزه بگیرد.
وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً و خدا به وضع احکام عالم است حَکِیماً و احکام را طبق غایات محکم وضع مىکند.
[سوره النساء (۴): آیه ۹۳]
وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً (۹۳)
ترجمه:
و هر کس مؤمنى را به عمد بکشد مجازاتش آتش جهنّم است که در آن جاوید معذّب خواهد بود. خدا بر او خشم و لعن کند و عذابى بسیار شدید مهیّا سازد.
تفسیر:
آیه فوق تهدید به چیزى است که هیچ یک از صاحبان گناهان کبیره را به آن تهدید نکرده است و تعمّدى که موجب وعید شدید است چنانکه در اخبار آمده این است که مؤمن را از جهت مؤمن بودنش و در حالى که علم به آن دارد بکشد، نه اینکه او را بکشد از جهت غضب، یا جدل یا اینکه از جهت دیگرى (غیر از ایمان) یا کینه او را داشته باشد که در این صورت اگر چه قتل عمدى است ولى از وجهى خفى، شائبه خطا در آن است.
و کسى که مؤمنى را از جهت ایمانش بکشد، مانند کسى است که صاحبش را کشته باشد، و کسى که صاحبش را که امام است بکشد رهائى از آتش ندارد و توبه او پذیرفته نیست، یا اینکه موفّق به توبه نمىشود
چنانکه در اخبار است، و لذا وارد شده[۳] که غیبت مؤمن شدیدتر از زنا است، یا از هفتاد زنا، یا از هفتاد زناى تحت کعبه، و در بعضى اخبار از زناى با محارم شدیدتر است. و سرّ مطلب چیزى است که ما آن را ذکر کردیم، زیرا بدى مؤمن را ذکر کردن از جهت ایمان او ذکر کردن بدى صاحبش است، و ذکر کردن امام را به بدى از بزرگترین گناهان کبیره است.
[سوره النساء (۴): آیه ۹۴]
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاهِ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ کَثِیرَهٌ کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُوا إِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۹۴)
ترجمه:
اى اهل ایمان چون در راه دین خدا بیرون روید (در کار دشمن و دوست) تحقیق و جستجو کنید، و بر آن کس که اظهار اسلام کند و به شما سر تسلیم فرود آرد (بر شما سلام گوید) نسبت کفر ندهید، تا به بهانهاى مال و جانش را بر خود حلال کنید و از متاع ناچیز دنیا چیزى به غنیمت برید، که غنائم بیشمار نزد خداست. اسلام شما هم اوّل امر، همچنین اظهار و تسلیمى بیش نبود تا وقتى که خدا بر شما منّت گذاشت تا از اظهار اسلام به حقیقت ایمان رسیدید پس اکنون باید تحقیق کنید که خدا به هر چه کنید کاملا آگاه است.
تفسیر:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ «ضربتم» پاهایتان را به زمین زدید یعنى براى جهاد سفر کردید، تأدیب مجاهدین است که نیّت خود را اصلاح کنند به نحوى که در نیّت آنها نفس، بر امر خدا غلبه نکند.
فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا پس در طلب ظهور و روشن شدن مطلب از کفر و ایمان در مورد کسانى که آنها را ملاقات مىکنید نهایت کوشش را به خرج دهید، و فَتَبَیَّنُوا به معنى تأنّى و تأمّل خوانده شده است، و مقصود یکى است یعنى قبل از یقین پیدا کردن به کفر آنان، عجله در قتل نکنید.
وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَیْکُمُ السَّلامَ بر آنکه سر تسلیم فرود آورد و بر شما سلام گوید، السّلام «السّلم» خوانده شده به معنى انقیاد و تسلیم، یا مقصود تحیّت اسلام است تا اسلامش را بهوسیله شعار اسلام ظاهر نماید.
لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاهِ الدُّنْیا یعنى اسلام او را انکار نکنید براى اینکه او را بکشید تا به مالش برسید، بلکه در امر او روشنگرى و جستجو کنید، پس اگر آثار راستى در او پیدا و ظاهر شد به او نگویید که تو من نیستى و او را نکشید.
فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ کَثِیرَهٌ در این صورت شما مستحقّ غنیمتهاى زیادى از جانب خدا مىشوید که بیشتر از غنیمت اوست. پس نزد خدا غنیمتهاى زیادى است که به کسى که امر و نهى او را فرمان برد داده مىشود، و ذکر سبب امر، جانشین جواب شده است.
کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ قبل از این کافر بودید و متزلزل و اسلام را با زبانهایتان بدون علم به یکى بودن دلهایتان با زبانهایتان اظهار مىکردید.
فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ پس خدا بر شما منّت نهاد که به ایمان مشهور شوید.
فَتَبَیَّنُوا تکرار تبیّن براى تأکید و اشاره به این است که امتثال امر خدا مقتضى روشنگرى است، و مقایسه به نفسهایتان نیز مقتضى روشنگرى است.
إِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً پس در افعال و نیّتهایتان احتیاط کنید. این آیه اگر چه در مورد اسامه بن زید نازل شده است که یهودى را کشت و اعتنا به اظهار شهادتین او نکرد، ولى عمومیّت دارد و اختصاصى به قتل و به سفر ندارد.
[سوره النساء (۴): آیه ۹۵]
لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِینَ دَرَجَهً وَ کُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَى الْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً (۹۵)
ترجمه:
هرگز مؤمنانى که بى هیچ عذرى، مانند نابینایى و مرض و فقر و غیره از کار و جهاد بازنشینند با آنان که با مال و جان در راه خدا کوشش کنند، در مراتب ایمان یکسان نخواهند بود. خداوند مجاهدان فداکار به جان و مال را بر نشستگان، از حیث رتبه و مقام بلندى مرتبه و برترى بخشیده است. و همه اهل ایمان را وعده نیکو فرموده است و مجاهدان را بر نشستگان، به اجر و ثوابى بزرگ برترى داده است.
تفسیر:
لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مستأنف و جواب سؤال مقدّر است که از تهدید بر قتل عمدى مؤمن و دیه و کفّاره بر قتل خطا، ناشى مىشود. و همچنین سؤال از امر به تبیین هنگام ملاقات با کسى که حال او معلوم نیست، ناشى مىشود. و از آنجا که حالش معلوم است چنانکه در مورد نزول آیه این چنین است. زیرا مورد نزول آیه اسامه بن زید است که یک یهودى اهل فدک را کشت، بدین گونه که آن یهودى اسلام آورده بود و عیال و مالش را جمع کرده، گوسفندانش را مىراند تا به ناحیه کوهستانى رود.
یهودى پس از آنکه لشگر اسامه را دید گفت: سلام بر شما، لا إله الا اللّه محمّد رسول اللّه، اسامه مبادرت به کشتن او کرد، وقتى برگشت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به او فرمود: آیا دل او را شکافتى و پرده از دلش برداشتى؟، نه آنچه را که بر زبانش آورد قبول کردى، و نه آنچه را که در دلش گذشت دانستى، پس این آیه نازل شد.
پس اسامه بعد از آن سوگند خورد که کسى را که لا إله الا اللّه بگوید نکشد و با همین عذر از علىّ (ع) (در جنگ با خوارج) تخلّف نمود.
و بعضى گفته اند: آیه درباره مردى دیگر نازل شده است که در یکى از سریّه ها (جنگهائى که پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله فرمانده تعیین مىکرد). مردى را دید که بین آن دو کینه بود، آن مرد با تحیّت اسلام، تحیّت گفت ولى این مرد او را کشت و به خدمت رسول خدا آمد و گفت: براى من استغفار کن که خدا مرا ببخشد، رسول خدا فرمود: خدا تو را ببخشد.
و به هر حال جاى این سؤال اینجا پیش مىآید که آیا با توجّه به آفاتى که گاهى در جهاد اتّفاق مىافتد نشستن و به جهاد نرفتن بهتر نیست؟ پس خدا فرمود: کسانى که به جنگ و جهاد نمىروند با کسانى که جهاد مىکنند مساوى نیستند.
مِنَ الْمُؤْمِنِینَ یعنى کسانى که دعوت ظاهرى را قبول کرده اند اعم از اینکه دعوت باطنى را نیز پذیرفته و با بیعت خاصّ بیعت کرده و یا در همان دعوت ظاهرى و قبول بیعت عامّ اسلامى توقف نموده باشند، و ظرف مستقرّ است و حال از «قاعدون» یا از ضمیر مستتر در آن.
غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ لفظ «غیر» با رفع خوانده شده که صفت «قاعدون» باشد، زیرا لفظ «غیر» اگر چه با اضافه معرفه نمىشود چون آخرین درجه ابهام را دارد ولى وقتى اضافه شود به اسم معرفه صفت معرفه قرار مىگیرد در صورتى که آن معرفه با لام جنس یا موصول معرفه شده باشد که آن دو نیز مانند غیر هستند، و همچنین است اگر لفظ «غیر» بین دو نقیض قرار گیرد. به نصب خوانده شده که حال از «قاعدون» باشد یا از ضمیر مستتر در آن، یا منصوب است بنا بر استثناء و به جرّ خوانده شده است که صفت «مؤمنین» باشد.
برخى گفتهاند: آیه درباره جماعتى نازل شده که از غزوه تبوک تخلّف کردند و جز صاحبان عذر و ضرر کسى آنجا نبود، پس ابن امّ مکتوم که نابینا بود، در حالى که گریه مىکرد آمد و گفت: یا رسول اللّه چه کند کسى که استطاعت بر جهاد ندارد؟ پس وحى، پیامبر را براى بار دوّم فرا گرفت وقتى وحى بر طرف شد فرمود: بخوان «غیر اولى الضّرر» و آن را به آیه ملحق کن، قسم به کسى که جانم در دست اوست. من هنگام شکستگى شانه به ملحق آیه نظر مىکنم.
وَ الْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ و پیکارگران در راه خدا که اموالشان را بر مجاهدین مىبخشند و آن را در راه خیرات صرف کرده در جهاد، بر خودشان انفاق مىنمایند، و قوایشان را که اموال حقیقى آنها است صرف مىکنند، و همچنین افعال و اوصافشان را به خودشان نسبت نمىدهند.
وَ أَنْفُسِهِمْ به اینکه نفسهایشان در جهاد خسته کنند و جهاد آنها را در خیرات و ریاضتها قرار دهد، و این معنى تهییج مجاهد است در جهادش و ترغیب کسى است که جهاد نمىرود، تا از نشستن دست بردارد.
فَضَّلَ اللَّهُ جواب سؤال مقدّر است گویا که گفته شده است: چه فرق است بین آن دو؟ پس فرمود: خداوند مجاهدین را برترى داده است.
الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِینَ مجاهدین و قاعدین را با اسم ظاهر آورد تا اشعار به علّت حکم و تکرار وصف آن باشد که موجب برترى شده است تا اینکه تهییج و ترغیب هر دو باشد و اموال و انفس را اسم ظاهر آورد چون خداى تعالى خواست در صورتى که اموال و انفس هنوز در مقام انتساب به خود آنهاست آنها را فقط یک درجه بر قاعدین برترى دهد تا اینکه فرق بین این مجاهدین و مجاهدین مذکور در آیه بعدى ظاهر شود، زیرا در آنجا برترى مجاهدین را بر قاعدین با درجات ذکر کرده است و اشاره به بقاى نسبت اموال و انفس ممکن نبود مگر با تصریح به آن دو و اضافه آن دو به خودشان و اموال را بر انفس مقدّم داشته است، چون مجاهد در جهاد، اموال را بر خودش مقدّم مىدارد (نخست جهاد با مال مىکند)، و از طرفى تا اوّل نسبت اموال نباشد، نسبت انفس نیز محقّق نمىشود. علّت اینکه قاعدین را اوّل مقدّم آورد، و در اینجا مؤخّر، ازاینروست که در آنجا گویا که سؤال از حال قاعدین بود و اینکه آنها به درجه مجاهدین مىرسند یا نه، به خلاف مجاهدین که برترى آنها معلوم بود.
بدان که فرقى بین قاعد و مجاهد به اموال و انفس نیست مگر به یک درجه، زیرا هر دو در نسبت اموال و انفس به خودشان مساوى هستند و لکن قاعد آن را حتى را که به سبب مال و جان است ترک نکرده است، امّا مجاهد چون راحتى در مال و جان را ترک کرده است، یک درجه از او بالاتر است و این هر دو بر خلاف مجاهدین در آیه آینده مىباشد، لذا در اینجا برترى را مقیّد به: دَرَجَهً یک درجه نمود و در آیه آینده به طور مطلق ذکر کرده است. وَ کُلًّا هر یک از آن دو را وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى خدا وعده بهترین ثواب را داد در صورتى که جنگ نرفتن از ناحیه عذرى نباشد.
این آیه اختصاصى به قاعد و مجاهد صورى ندارد بلکه درباره مؤمن نیز صادق است که او در درون در نواحى دار اسلامش نشسته باشد یا به جهاد پرداخته باشد، یا اینکه به دار اسلامش که عبارت از سینه است رسیده و در آنجا ایستاده باشد. و نیز درباره مؤمن مجاهد فى سبیل اللّه در حالى که در همان حدود نفس باقى مانده نسبت مال و نفس بر او ثابت باشد یا اینکه به قلب رسیده نسبت مال و نفس را از نفسش گسسته است، او آنقدر جهاد مىکند تا جائى که نسبت مال و جان خود را از خود نیز بیرون مىاندازد و به سبب فناى در شیخ خود در حضور امام کشته مىشود، پس در مملکت وجودش غیر از شیخش چیزى نمىبیند. البتّه براى مجاهد در فنایش مراتب و درجاتى است خداوند آن را به ما و جمیع مؤمنین روزى نماید.
وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَى الْقاعِدِینَ خداوند مجاهدین را یعنى کسانى که از نسبت اموال و انفس به سبب طرح آن نسبت و فنا از نسبت اموال و صفات و انفس مجرّد هستند، بر «قاعدین» یعنى بر خانهنشستگان، برترى داد و آن أَجْراً عَظِیماً پاداش بزرگى است که به حدّى محدود نمىشود، زیرا که این مجاهدین از حدود مادّى خارج شده اند.
[سوره النساء (۴): آیه ۹۶]
دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَهً وَ رَحْمَهً وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۹۶)
ترجمه:
این درجات از نظر بخشایش و رحمت است که خدا درباره خلق آمرزنده و مهربان است.
تفسیر:
دَرَجاتٍ درجه ها و مرتبه هاى بزرگى.
مِنْهُ وَ مَغْفِرَهً وَ رَحْمَهً و همچنین بخشایش بزرگ از او است، زیرا که آنان از دار سخط و خشم خارج، و در راه رحمت داخل گردیدند و خودشان رحمت شدند. اینکه اموال و انفس را در اینجا نیاورد، پیش از این دانسته شد.
وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً یعنى طبیعت و ذات خداوند مغفرت و رحمت است و اختصاصى به رحمت و مغفرت مخصوص مجاهدین که مستحقّ آن هستند ندارد، بلکه رحمت و مغفرت خدا شامل قاعد (نشسته و به جنگ نرفته) غیر مستحقّ نیز مىشود، و در آن تهییج و به طمع انداختن قاعدین است.
[سوره النساء (۴): آیه ۹۷]
إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَهً فَتُهاجِرُوا فِیها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً (۹۷)
ترجمه:
به راستى آنان که بر خود ستم کرده اند، چون فرشتگان جانشان را گیرند، آن فرشتگان از ایشان باز پرسند که در چه کار بودید پاسخ دهند که در روى زمین مردمى ضعیف و ناتوان بودیم. فرشتگان گویند آیا زمین خدا پهناور نبود که در آن سفر کنید، از آنها عذر نپذیرند و مأواى ایشان جهنم است و بازگشت آنها جایگاه بسیار بدى است.
تفسیر:
إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ مستأنف است جواب سؤال مقدر، گویا که شنونده وقتى مغفرت و رحمت را براى قاعد شنید این توهّم براى او پیش آمد که رحمت خدا شامل همه اقسام قاعد مىشود، و این مطلب را سؤال کرد گویا که منکر عذاب قاعد است، پس خداى تعالى در حالى که با لفظ «انّ» و جمله اسمیّه تأکید نمود براى رفع این توهّم فرمود: إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ در حقّ خودشان ستم کردهاند بدین نحو که از دار شرک که نفوس حیوانى آنهاست خارج نشدند، و فرقى نمىکند که در این کار مقصّر باشند، مانند کسانى که خداوند به آنها وعده داده است که اصحاب آتش هستند، یا قاصر باشند مانند کسانى که خداوند آنها را استثنا کرده است.
بدان که خداى تعالى خواسته است در اینجا اقسام بندگان را در عبودیّت و عدم آن بعد از ذکر قاعدین و مجاهدین بیان کند، لذا مطلب را بدین نحو مطرح نمود که، بندگان یا در دار شرک توقّف کرده اند و آن نفسهاى امّاره آنان است خواه در دار شرک صورى باشند یا در دار اسلام صورى که خداى تعالى به آنها اشاره نمود: «إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ تا آخر آیه» یا از خانه هایشان که همان خانه هاى طبایع و نفوس امّاره آنهاست خارج شده اند و در طلب کسى هستند که به دست او اسلام آورده و در طلب کسى هستند که احکام قالبى را از او گرفته اند و خداوند به آنها اشاره کرد و فرمود: «وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً … تا آخر آیه» و چون مقصود از کسى که از خانهاش خارج مىشود طلبکننده اسلام است دیگر فِی سَبِیلِ اللَّهِ را نیاورد، زیرا که او هنوز بر راه خدا نیست، و لفظ إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ را آورد چون هنوز به رسول نرسیده است.
یا اینکه مقصود کسانى است که هجرت مىکنند بر راه خدا به سوى مراتب ایمان به سبب توسّل به ولایت پس از آنکه از نفوس امّاره خود به سبب قبول دعوت ظاهرى و قبول اسلام با بیعت عامّ نبوى از نفوس امّاره خود خارج شده اند. و اینان یا مجاهد هستند، یا از جهاد نشستهاند، و به آن دو، سابقا اشاره کرد که فرمود: لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ و اشاره به آنها کرد و فرمود: وَ مَنْ یُهاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و نفرمود: «من یخرج» زیرا فرض این است که آنها با قبول اسلام خارج شدند، و نفرمود «الى اللّه و رسوله» زیرا فرض این است که آنها به سوى خدا و رسول خارج شدند و دعوت ظاهرى را قبول کردند و فرمود: فِی سَبِیلِ اللَّهِ زیرا آنها با قبول اسلام در راه خدا بودند، زیرا اسلام طریق ایمان است.
تحقیق در مورد جان گرفتن از سوى ملائکه و فرستادگان
وجه جمع بین آیات مختلف در مورد جان گرفتن و میراندن انسانها از سوى خداوند یا ملک الموت یا ملائکه و رسولان، بر شخص آگاه مخفى نیست، زیرا عقل در عالم صغیر مانند حقّ در عالم کبیر است، و هرگاه ملاحظه شود که عقل داراى سربازان و یاران و قواى مدرکه است که آنچه عقل به آنها امر کند نافرمانى نمى کنند، و آنها به امر عقل عمل مى کنند، و اینکه امر عقل به قوا و مشاعر و امتثال آنها بدون مهلت و خوددارى از عقل است. و فعل آن قوا و مشاعر همانطور که به خود آنها به طور حقیقى نسبت داده مىشود به عقل نیز به طور حقیقى و بدون مجاز نسبت داده مىشود بدون اینکه یکى از این دو انتساب (نسبت به قوا- نسبت به عقل)» مجازى و غیر حقیقى باشد و بدون اینکه دوگانگى و یا تعدّد نسبت، وجود داشته باشد. بلکه فعل قوا بدون اینکه در حیثیّت نیز تعدّدى باشد فعل عقل مىباشد، مثلا رؤیت، فعل و کار حسّ باصره است و همان دیدن از جهت اینکه فعل باصره است فعل عقل نیز مىباشد؛ لکن در مرتبه قوّه باصره، نه در مرتبه عالیه، بلکه در مرتبه عالیه اش فعل. خاصّ عقل است زیرا مرتبه عالیه عبارت از تعقّل است یعنى درک اشیاء، مجرّد از پوششهاى مادّه و اندازه و حدود و شکل داشتن مىباشد.
با ملاحظه عقل و سربازانش دانسته مىشود که فاعل در هر فعلى، عالى باشد یا دانى خداى تعالى است، لکن براى هر فعلى مباشر مخصوصى است که فعل به او نسبت داده مىشود، و نیز به اعتبار تشأن و ظهور فعل بهوسیله یک فاعل مشخّص به خداوند هم نسبت داده مىشود و براى این فاعل مشخّص بر اعتبار مرتبه مخصوص به خود او فعل مخصوصى است که به غیر او نسبت داده نمىشود، پس عقل مظهر خداى تعالى است در مرتبه مخصوص، و نفس مظهر ملکالموت، و قوا و مشاعر مظاهر ملائکه و رسولان است. پس قوّه باصره مانند فرشته، مباشر بیرون آوردن صورتها از موادّ است، و نفس مانند ملکالموت است که صورتهاى مجرّد از حدود و تشکّلهاى خاص را با مقدار و اندازه آن از موادّ بیرون آورد.
و عقل مانند خدا کلیّات را از صورتها انتزاع مىکند با اینکه انتزاع اوّلیه نیز فعل عقل است به واسطه باصره و انتزاع اخیر فعل خداست بدون واسطه، پس اختلاف آیات و اخبار به اعتبار اختلاف مباشر و اختلاف مراتب است و انحصار در قول خدا اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ نیز صحیح است.
و اختلاف مباشر به اعتبار اختلاف نفوس است مانند مباشرى که نفوس نباتى و حیوانى و انسانى را مىگیرد، و در نفوس انسانى نیز مراتبى است پس بعضى از نفسهاست که خداوند آنها را بلا واسطه قبض روح مىکند، و بعضى نفسها را ملک الموت قبض مىکند و بعضى را ملائکه و رسولان. و مقبوض (قبض روح شده) ملائکه مقبوض ملک الموت و خداست و مقبوض ملک الموت مقبوض خداست.
و مقصود از ظلم نفس در اینجا غیر از آن چیزى است که در قول خداى تعالى: فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ است، زیرا کسانى که به خودشان ظلم کرده اند در اینجا محکوم به آتش جهنّم هستند، ولى در آنجا محکوم به بهشت مىباشند.
پس مراد از ظلم کننده به نفس در اینجا کسانى هستند که ملازم دار شرکشان شده و از خانه شرک به سوى خدا و رسول خارج نشده اند. ولى مقصود در آنجا کسى است که از خانه شرکش به سوى خدا و رسول خارج شده و لکن در آنجا ایستاده و در راه خدا هجرت نکرده و محکوم خانهنشینى و محروم از جهاد و هجرت است. و به عبارت دیگر: ظالم در اینجا در عالم صغیر کسى است که ملازم خانه نفس امّارهاش شده و از آنجا به ملک سینهاش (صدر) خارج نشده است، تا به رسول و قبول اسلام برسد، پس او در جهنّم طبعش مخلّد است و بعد از مرگ در جهنّم آخرت مخلّد مىشود.
ولى ظالم در آنجا کسى است که از خانه نفس امّاره اش به شهر سینه اش خارج شده و به رسول رسیده و اسلام را قبول کرده است به دلیل اینکه وارث کتاب یعنى کتاب نبوّت شده است ولى از جهت اینکه احکام رسالت را قبول کرده و از شهر سینه اش به جهاد اکبر در تحصیل ولایت هجرت نکرده است، پس او محکوم به دخول بهشت است ولى درجه مجاهدین در تحصیل ولایت را ندارد.
و آنچه که از امام صادق (ع) در تفسیر ظالم به نفس روایت شده است، آن کس است که به دور خودش مىچرخد و دور مىزند … و مشعر به معنائى است که ما ذکر کردیم.
قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ گویند با این کثافتها و پلیدىها کجا بودید یعنى در چه حالى بودید تا اینکه با این پلیدىها خارج شدید و چرا نفوستان را در زندگانى خود پاکیزه نکردید.
قالُوا در حالى که عذر مىآورند گفتند (مىگویند) کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ ما مستضعف روى زمین بودیم و اهل شرک بر ما غلبه کردند به نحوى که تغییر حال ما براى ما امکان نداشت.
قالُوا از باب ردّ عذر آنها به ایشان مىگویند أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَهً فَتُهاجِرُوا فِیها مگر زمین خدا وسیع نبود تا مهاجرت کنید، یعنى اگر تغییر در زمین خودتان ممکن نبود مهاجرت از آنجا که ممکن بود، و زمین اعم است از زمین عالم کبیر و زمین عالم صغیر و زمین کتب انبیا و سیر احوال آنها و زمین احکام ملّتهاى مختلف، و تمییز آنها از مستقیم و غیر مستقیم.
فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً پس جاى آنان دوزخ است و آن بد جایگاهى است، این سخن منافاتى بین خصوصیّت نزول آیه و تعمیم آن که ذکر کردیم ندارد، و آن موافق با چیزى است که در اخبار به آن اشاره شده است.
[سوره النساء (۴): آیه ۹۸]
إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَهً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلاً (۹۸)
ترجمه:
مگر آن گروه از مردان و زنان و کودکان که به راستى ناتوان بودند که گریز و چاره اى بر آنها نبود و راهى براى نجات خود از آن و از کفر نمى یافتند.
تفسیر:
إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ اگر ظالمین به نفس، کسانى باشند که مقصّر هستند استثناء منقطع است و اگر اعمّ از مقصّر و قاصر باشد استثناء متّصل است. زیرا کسى که در دار شرک نفس مانده و مقیم است بر حسب قوّه نظرى و عملى قدرت به خروج از آن را داشته است و یا نداشته است یا نمىتواند اوّلى مقصّر و دوّمى قاصر است.
مستضعف کسى است که بر حسب قوّه عملى، قدرت بر اعمالى ندارد که قلبش را از آن چیزى که مانع افاضات خداوند مىشود پاک گرداند، و بر حسب قوّه نظرى، قدرت بر تمییز بین حقّ و باطل را ندارد، لذا مفسرین قرآن، عبارت: لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَهً را اشاره به کسانى مىدانند که توانائى چاره اندیشى بر حسب عمل را ندارند- و عبارت وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا را اشاره به آن کسانى مىدانند که از جهت قوّه نظرى توانایى ندارند. گاهى نیز مستضعف به کسى که دین و مذهبى را نشنیده است، تفسیر مىشود، و آن به همان معنى اوّل بر مىگردد، زیرا که عجز یا از جهت اصل فطرت است، یا از جهت عدم وجود آگاهاننده.
[سوره النساء (۴): آیه ۹۹]
فَأُولئِکَ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ کانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً (۹۹)
ترجمه:
آنها امیدوار به بخشایش خداوند از گناهانشان مىباشند، خداوند بخشنده و آمرزنده بندگان است.
تفسیر:
فَأُولئِکَ آنها با اینکه از دار شرکشان خارج نشده اند عَسَى اللَّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ باشد که خداوند از مقیم بودن آنان در دار شرک، درگذرد.
وَ کانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً که خدا بخشاینده و آمرزگار است، این بیان از قبیل عطف علّت است.
[سوره النساء (۴): آیه ۱۰۰]
وَ مَنْ یُهاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُراغَماً کَثِیراً وَ سَعَهً وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۱۰۰)
ترجمه:
و هر کسى در راه خدا از وطن خود هجرت کند و از آوارگى و غربت نیندیشد در زمین براى آسایش و گشایش کارهایش جایگاه بسیار خواهد یافت و هرگاه کسى از خانه خویش «شهر خود» براى هجرت به سوى خدا و رسول و حفظ مقام ایمان بیرون آید و در سفر، مرگ وى را فرارسد اجر و ثواب چنین کسى بر خداست یعنى به یقین خدا بر او رحمت و تفضّل خواهد کرد و خدا پیوسته بر خلق آمرزنده و مهربان است.
تفسیر:
وَ مَنْ یُهاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وقتى از بیان حال مقصّر و قاصر که در دار شرک متوطّن هستند فارغ شد خواست حال کسى را که از خانه شرک خارج مىشود بیان کند، و او یا در ظاهر از خانه وطن صوریش خارج مىشود، و یا در باطن از خانه نفس امّارهاش در طلب اسلام خارج مىشود و جهادى براى او نیست چون جهاد بعد از قبول اسلام و شناختن دشمنان با اذن نبىّ یا امام است.
یا اینکه مقصود این است که بعد از اسلامش در طلب ایمان از خانه صورى یا معنوى اش مهاجرت نماید، و براى این مهاجر، جهاد با مراتبى که دارد تصوّر مىشود یا با اموال و انفس، یا فانى از اموال و انفس باشد به محض امر بدون وابستگى خاطر به غیر امر، یا حتّى از امر فانى باشد و فقط براى خدا جهاد کند. و کسى را که از دار اسلام یا دار ایمانش به سوى دار شرک خارج مىشود ذکر نکرد چون به آن اعتنا نکرد و (حکم آن) از مفهوم مخالف استفاده مىشود، و به مهاجر بعد از اسلام فى سبیل اللّه به این آیه اشاره نمود که وَ مَنْ یُهاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ.
یَجِدْ فِی الْأَرْضِ … منظور از «ارض» همه آن معانى است که براى آن پیش از این گفته شد.
مُراغَماً کَثِیراً از «رغام» است و آن خاک است و به معنى محلّ رفتن و محلّ فرار است، و مقصود از آن محلّى است از زمین که در آنجا به تفرّج و تفریح مىپردازند به نحوى که دماغ دشمنان به خاک مالیده شود.
وَ سَعَهً یعنى توسعه در زمین یا در خودش، یا در معیشتش، یا در سیر ظاهرى و باطنى، و بیان حال مهاجر بعد از اسلام را مقدّم انداخت بر کسى که خارج مىشود و به سوى اسلام از جهت شرافت آن، اگر چه در رتبه مؤخّر است. و به کسى که به سوى اسلام خارج مىشود اشاره نمود به قول خداى تعالى:
وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ و کسى که از خانهاش ظاهرا و باطنا خارج شود.
مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ در حالى که مهاجر به سوى خدا و رسول او باشد لفظ «الى اللّه» را ذکر نمود تا اشاره به این بکند که کسى که از بیت شرک خارج شود در حالى که در طلب اسلام به سوى رسالت مىرود چنین شخصى به سوى خدا مىرود. چون منتهى به خدا مىشود، و نیز براى اینکه رسول صلّى اللّه علیه و آله مظهر خداست، لذا لفظ «الى» را تکرار نکرد.
ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ و سپس مرگ چه اختیارا با جذبه الهى و یا به اضطرار در سبیل ظاهرى و باطنى، او را در رباید.
فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ یعنى شایسته نیست که غیر خدا اجر او را متکفّل شود، و در آن بشارت تامّى براى آنان است.
وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً پس خداوند مىبخشاید بدیهایى را که از او زائل نشده است، و به او رحم مىکند، به اینکه اجرش را بدون واسطه عطا نماید. و نزول آیه اگر چه درباره جندب بن حمزه است در وقتى که از مکّه به سوى مدینه خارج شد و در راه مرد. یا درباره نجاشى است که به سوى مدینه خارج شد و در راه مرد. ولى این خصوصیّت منافات با تعمیم آن ندارد.
وقتى مجاهدان و مهاجران را ذکر نمود خواست حکم آنان را در عبادت بیان کند، پس فرمود:
___________________________
[۱] سرایا جمع سریّه مىباشد و آن جنگى بود که پیغمبر( ص) شخصا در آن شرکت نداشت بلکه یکى از اصحاب را به سرکردگى سپاه تعیین مىفرمود. جمعا ۳۷ سریّه در زندگى رسول خدا ثبت شده است. امّا جنگهایى که خود پیغمبر( ص) در آن شرکت داشته است غزوه نامیده اند.
[۲] قریب به این مضمون در بحار الانوار: ۷۴، ص ۳۵۰/ ح ۱۵ و کافى: ۲، ص ۱۴۰/ ح ۱
[۳] سفینه البحار، مبحث غیبت
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۴،