ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطان علیشاه» سوره النساء ۱۲۱ تا ۱۴۰
[سوره النساء (۴): آیه ۱۲۱]
أُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ لا یَجِدُونَ عَنْها مَحِیصاً (۱۲۱)
ترجمه:
ایشان یعنى شیطان و پیروانش را منزلگاه، جهنّم است و از آن مفرّ و گریزگاهى نخواهند یافت.
تفسیر:
أُولئِکَ آنان که شیطان بر آنها مسلّط است.
مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ لا یَجِدُونَ عَنْها مَحِیصاً یعنى مفرّ و جاى فرارى ندارند، و این بدان جهت است که آنان در طریق عالم سفلى و دار شیاطین متمکّن شدند که رجوع براى آنان ممکن نیست.
[سوره النساء (۴): آیه ۱۲۲]
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِیلاً (۱۲۲)
ترجمه:
آنان را که به خدا گرویدند و کارها به اصلاح خود و خلق کردند به زودى آنها را در بهشتى در آوریم که از زیر درختانش نهرها جارى است تا منزلگاه ابدى باشد وعده خدا حقّ است و کیست که در گفتار راستگوتر از خدا باشد؟
تفسیر:
وَ الَّذِینَ آمَنُوا کسانى که با بیعت عامّ ایمان آوردند، بنا بر این باید این قول خداى تعالى: وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، اشاره به ایمان خاصّ ولوى باشد، زیرا عمل، مادام که از ایمان قلبى و پیمان علوى صادر نشود عمل صالح نمىشود. یا مقصود کسانى است که با بیعت خاصّ ولوى ایمان آوردند و به وسیله کسب خیرات عمل صالح انجام دادند تا اینکه در ایمان متمکّن شدند (چون ایمان مادام که انسان در آن متمکّن نشود ودیعه و امانتى است که احتمال زوال در آن مىرود).
سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ به زودى آنها را داخل بهشتهائى مىکنیم که از زیر درختانش نهرها جارى است، زیرا طریق آنان طریق قلب و طریق ولایت است که به عالم علوى مىرساند و در آن عالم جنّات است.
و خالِدِینَ فِیها أَبَداً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وعده داده است خداوند وعدهدادنى.
وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِیلًا پس خلافى براى وعده خدا نیست، با تأکیدات متعدّد این مطلب را تأکید کرد، سپس کلام را از بیان حال مؤمنین به خطاب با منافقین پیرو شیطان برگردانید، پس فرمود:
[سوره النساء (۴): آیه ۱۲۳]
لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ وَ لا أَمانِیِّ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ وَ لا یَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً (۱۲۳)
ترجمه:
کار به آمال و آرزوهاى شما و آرزوى یهود و نصارى درست نشود هر آنکه کار بد کند کیفر آن را خواهد دید و احدى را جز خدا یار و یاور خود نتواند یافت.
تفسیر:
لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ وَ لا أَمانِیِّ أَهْلِ الْکِتابِ یعنى شما و اهل کتاب انتساب به نبىّ و کتاب را آرزو مىکنید که خدا گناهان شما را هر چه که باشد ببخشاید. و با شما معامله پدر با عزیزترین اولادش را انجام دهد، در حالى که مطلب بستگى به آرزوها و آرزوهاى اهل کتاب ندارد، بلکه مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ شما از کسانى نیستید که گناهانش بخشیده شود یا محو و یا تبدیل به حسنه گردد، زیرا این کارها براى کسى است که نبىّ و امام یعنى یار و یاور داشته باشد، و شما که از نبوّت و ولایت منحرف شدید، به خود بستن و نسبت دادن احکام نبوّت سودى به حال شما نمىرساند، پس هر کس کار بد انجام دهد کیفر آن را مىبیند.
وَ لا یَجِدْ لَهُ یعنى نمىیابد براى خودش مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا بدون مظاهر خدا، یاور و صاحب اختیارى که امور او را متولّى شود، از قبیل امامى که از جانب خدا منصوب شده و صاحب ولایت باشد.
وَ لا نَصِیراً و نه نبىّ به حقّى که او را در مقابل چیزهائى که ضرر مىزند، یارى کند.
روایت شده است که اسماعیل به امام صادق (ع) عرض کرد[۱]: اى پدر چه مىگوئى در گناهکار از ما و از غیر ما؟ پس فرمود: لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ وَ لا أَمانِیِّ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ و آن اشاره به تعمیم حکم است و منافاتى با تخصیص خطاب به منافقین که دین را به خود بستهاند ندارد.
[سوره النساء (۴): آیه ۱۲۴]
وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ وَ لا یُظْلَمُونَ نَقِیراً (۱۲۴)
ترجمه:
و هر که از زن و مرد با ایمان به خدا، کارى شایسته کند آن کس به بهشت در آید و بقدر نقیرى (پوسته روى هسته خرمائى) به وى ستم نشود.
تفسیر:
وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ زیرا که شرط قبول عمل، ایمان خاصّ و بیعت به دست علىّ (ع) است، یعنى اینکه عمل صالح وقتى صالح مىشود که از ایمان ناشى شود و به او باز گردد، وگرنه عمل صالح نمىشود اگر چه ظاهر عمل، صالح باشد.
زیرا اصل صلاح، ولایت علىّ (ع) است و هر فعلى که از وجهه ولوى صادر شود آن صالح است هر چه که مىخواهد باشد و هر فعلى از آن جهت صادر نشود فاسد است.
فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ وَ لا یُظْلَمُونَ نَقِیراً «نقیر» یعنى چیز اندک، و نقیر عبارت از نقطه وسط هسته خرماست. و علّت اختلاف بین دو فقره از آیه که در اوّلى شرط مجمل است و جزاء مضارع بدون فاء است و در دوّمى تفصیل در شرط داده و جمله را اسمیّه مصدّر با فاء آورده است، این است که این نوع سخن گفتن از عادت صاحبان حیا و کرم است که در جانب وعید به اجمال و در جانب وعده با تفصیل و تأکید سخن مىگویند.
[سوره النساء (۴): آیه ۱۲۵]
وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّهَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلاً (۱۲۵)
ترجمه:
در عالم کدام دین بهتر از آن است که مردم خود را تسلیم حکم خدا نموده و سر زیر بار فرمان حقّ آورند و هم نیکوکار باشند و پیروى از آئین حنیف ابراهیم کنند ابراهیمى که خدا او را به مقام دوستى خود برگزیده است.
تفسیر:
وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ استفهام انکارى است و در آن معنى تعجّب است، عطف است بر مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ به اعتبار لازم کلام و آن این است که هیچ کسى بهتر از ابراهیم از جهت دین نیست، و اشاره به علّت حکم و به وصف دیگرى است که مشعر به مدح است، زیرا که مقصود از مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ عبارت از مؤمن است، و مقصود از «محسن» کسى است که عمل صالح انجام دهد، چون که ایمان عبارت است از تسلیم وجه باطنى و خالص گردانیدن آن به کسى که به دست او بیعت کردى، و چون کسى که تو با او به بیعت حقّ بیعت کردى واسطه است بین تو و بین خدا. اخلاص وجه براى او، اخلاص براى خداست، و آن علىّ (ع) و جانشینان اوست.
و احسان این است که عامل اجراى امر کسى باشد که او اصل حسن و نیکوئى باشد و آن علىّ (ع) و جانشینان اوست چنانکه در بیان عمل صالح گذشت. گویا که گفته باشد: احدى از جهت دین بهتر از آنان نیست، زیرا که حسن دین یا با عمل است و آن در صورتى است که عمل از اطاعت امر حسن حقیقى صادر شده باشد، و یا با اعتقاد و عمل قلبى است و آن در صورتى است که به امام زمان خود عارف بوده با بیعت کردن با او، وجهه روحانى خویش را که همان حسن حقیقى است، به دست آورد. لذا کسانى متّصف به وصف عملى هستند که به وجه صادر از حسن حقیقى، و به انقیاد و اطاعت ناشى از اعتقاد به آن حسن حقیقى متّصف باشند.
این گونه تفسیر «محسن» که بیان شد به این حدیث نبوى اشاره دارد که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «احسان آن است که تو خدا را عبادت کنى گویا که او را مىبینى، و اگر تو او را نمىبینى او تو را مىبیند»، یعنى احسان هنگامى صادق است که عمل با مشاهده خدا که همان مشاهده امر خدا است انجام شود تا اینکه مصدر فعل امر خدا باشد.
(عمل صالح) را در جانب معلول از آن جهت مقدّم آورده است که عنوان مطلب، اعمال و جزاء اعمال، و مؤخّر آوردن (احسان) که آن به معنى عمل صالح، در جانب علّت است، براى این است که ایمان ذاتا بر عمل صالح مقدّم است.
وَ اتَّبَعَ مِلَّهَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً در آن اشاره است به اینکه مقصود از «محسن» کسى است که اعمال قلبى ولوى را انجام دهد و نفسش از رذائل و پلیدىها و وسوسه ها خالى بوده، به زیور خصلتهاى خوب و الهامات و سخن گفتن و مشاهدات و معاینات آراسته باشد.
و مقصود از پیرو ملّت ابراهیم کسى است که به اعمال قالبى و احکام نبوى از واجبات و مستحبّات عمل کند و منهیّات را ترک نماید، زیرا کسى که به دست علىّ (ع) توبه کند و آداب سلوک و احکام قلب را از او بگیرد باید به احکام قالبى عمل کند، چون احکام قالبى مانند پوسته براى احکام قلبى هستند، و مادام که پوسته حفظ نشود مغز حفظ نمىشود.
و حَنِیفاً حال از «و اتّبع» یا «ملّت»، یا «ابراهیم» است، و عدم رعایت تأنیث یا از باب این است که حنیف به فعیل به معنى مفعول تشبیه شده است و یا از باب این است که مِلَّهَ به علّت اضافه شدن به ابراهیم از مضاف الیه خود مذکر بودن را کسب نموده است، زیرا حذف مضاف الیه صحیح است. و «حنیف» به معنى خالص یا رو گردان از دینهاى دیگر است، یا کسى است که به اسلام گرایش دارد و بر آن ثابت است.
وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا عطف است مشعر به تعلیل (ذکر علّت) است به تقدیر «قد» یا بدون تقدیر بنا بر اختلافى که در آن وجود دارد.
و در خبر از امام صادق و باقر آمده است[۲]: خداى تعالى ابراهیم را به بندگى گرفت پیش از آنکه او را به نبوّت برگزیند، و او را به نبوّت گرفت قبل از اینکه او را به رسالت بگیرد، و او را به رسالت مبعوث کرد قبل از اینکه او را به عنوان دوست خود گیرد و او را به دوستى برگرفت قبل از آنکه او را به امامت برقرار سازد.
در آیه بعد، پس از اشاره به انتهاى عبودیّت، به مراتب کلّى چهارگانه اى اشاره نمود که امّهات مراتب خلافت الهى است و تحت هر مرتبه اى از آن، مراتب جزئى بى نهایت نیز وجود دارد.
شرح آن مراتب بر سبیل اجمال به نحوى که طبیعت مردم از آن بیزار و خسته نشود و سبب جنجال و جدال و گفتگو نگردد، این است:
انسان از ابتداى خلقتش تا آخرین مراتب وجودش که نهایتى ندارد داراى حالات مختلفى است که بر او عارض مىشود، و شئون متضادّى را به خود مىگیرد که گویا در هر روز داراى شأنى است.
در آغاز خلقتش نطفه اى است در مکان معیّن مستقرّ، سپس کمکم در اطوار جمادیّت حرکت مىکند تا به مرتبه نبات مىرسد، و تدریجا در آنجا که حرکت مىکند به جایى مىرسد که روح حیوانى در آن دمیده مىشود تا اینکه تدریجا به آن حدّ مىرسد که روح دماغى در آن دمیده مىشود، سپس بعد از استحکام اعضاء و پوست او به نحوى که آماده رسیدن هوا به او بشود به دنیا مىآید در حالى که در او مدرکات حیوانى که بالفعل ظاهر است وجود دارد تا اینکه به تدریج به جائى مىرسد که مدرکات باطنى او به فعلیّت مىرسد و در او عقل بالقوّه موجود است که عقل هیولائى نامیده مىشود.
و غذاى او در رحم، خون تازه است که صلاحیّت دارد غذاى او باشد و بعد از تولّد خونى است که تبدیل به شیر شده است تا موافق بدنش باشد. و پس از استحکام اعضاء و سفت شدن و غلظت استخوانش که دیگر غذائى غیر از شیر به او ضرر نرساند از شیر گرفته و با غذاهاى لذیذ دیگر تغذیه مىشود، و جز آنچه را که اشتها به آن دارد نمىشناسد تا به دوران مراهقه (تمیز) مىرسد که اجمالا بین خیر و شرّ تمیز مىدهد، و تدریجا به زمان رشد و استعداد تمیز بین خیر و شرّ باطنى مىرسد، و در این موقع است که عقل او بالفعل شده و آماده درک اوامر و نواهى تکلیفى مىگردد.
پس اگر خداوند به او توفیق داد تا کسى را که از جانب خدا به او امر و نهى مىکند، بجوید و طلب او از روى صدق باشد، حتما به رسولى از جانب خدا یا جانشین رسول مىرسد و رسالت و خلافت او را مىپذیرد.
و آنگاه که او را قبول کرد آداب وصل و بیعت و عهد را به او مىآموزد، و او هم بیعت کرده، پیمان مىبندد و بعد از بیعت و پیمان، احکام قالبى را به او تلقین مىکند، و از انس گرفتن با نفس امّاره برحذرش مىدارد، و از هواهاى باطل او را نهى کرده مىترساند.
پس چون ترسید و از شیر هواها و نفس امّاره بریده شد طالب کسى مىشود که با او انس گرفته و از غذاى او تغذیه کند، وقتى این مطلب به راستى و جدیّت صورت گرفت حتما به رسول از جانب خدا و جانشین او در مرحله دوّم مىرسد و ولایت او را قبول مىکند، پس هر وقت ولایت و تسلّط باطنى او را پذیرفت آداب وصل و بیعت و پیمان خاصّ را به او مىآموزد، و با او با بیعت ولوى باطنى قلبى مخصوص، بیعت کرده و پیمان مىبندد، و احکام قلب را به او تلقین مىکند، و پس از آنکه از مادر نفس برید، او را با پدرش یعنى عقل، مأنوس مىسازد و از غذاى پدر عقلش به او اطعام مىکند.
بیعت اوّل را اسلام، و بیعت دوّم را ایمان مىنامند، و امکان ندارد که مسلمان تنها از جهت اسلامش به سوى خدا رود یا بر طریق خدا، ره سپرد. زیرا مسلمان قبل از اسلامش به منزله کسى است که در بیابان بزرگى گم شده باشد که هیچ آثار راه در آن پیدا نباشد و درندگان و راهزنان زیادى در آن باشد و او از گم شدن خودش و از درندگان غافل است و گمان مىکند در راه یا در موطن و محل قرار خود است و از هر اذیّت کنندهاى در امان مىباشد.
در حالى که رسول یا جانشین او به منزله کسى است که او را از غفلتش بیدار مىکند و از گم شدنش باز مىدارد و از آزاردهندگانش خبر دار مىکند. پس او وحشت مىکند و راهى را طلب مىکند که نجاتش دهد و راهنمائى باشد که او را ره نماید. سپس تسلیم قول او مىشود و از او درخواست راهنمائى و دلالت بر آثار طریق مىکند. آنگاه رسول مىگوید: من بیم دهنده از جاهاى ترسناک هستم و بیدارکننده از غفلت و هدایت کننده راه مىباشم، پس علامت کسى را که هدایت کننده است، بیان مىکند. مثلا مىگوید: «هر کس که من مولاى او هستم پس این علىّ (ع) مولاى او است»، و لذا شأن و کار نبىّ منحصر در انذار است، و هدایت موکول به کسى است که پیامبر او را براى صاحبان بصیرت تعیین کرده است إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ، پس وقتى که نبىّ یا جانشین او کسى را تعیین کرد که راه را نشان دهد انسان گمشده حتما به سوى او شتاب مىکند و آثار راه را از او درخواست مىنماید. و پیمانهاى مؤکّد جهت بیعت و عهد از او مىگیرد سپس آثار طریق را که عبارت از ایمان است به او یاد مىدهد[۳].
آنگاه که ایمن شد و آثار طریق را دانست، اگر به آثار و علائمش شتاب کرد و به سوى آن طریق رفت سالک به سوى طریق شده از موذىها و درندگان مىترسد و از نرسیدن به راه نیز مىترسد، پس خود را در سیر و حرکت خسته مىکند و به رنج مىاندازد، و بیشتر اوقات شیرها و درندگان و راهزنان و موذىها با او به معارضه مىپردازند، و او از خودش دفاع مىکند و آنها را دور مىسازد، اوّلا با اسلحهاى که منذر (پیامبر بیمدهنده) به او داده و ثانیا با سلاحى که از هادى گرفته است،
پس با زور اسلحه اگر خدا بخواهد از آنها نجات پیدا مىکند. و در نتیجه به راهى مىرسد که عبارت از علىّ (ع) است، و براى او حضور نزد علىّ (ع) حاصل مىشود که آن مرتبه را فکر و حضور مىنامند.
و بعد از رنج، براى او راحتى حاصل مىشود و سرور پس از اندوه، و بشارت بعد از خوف، و لذّت بعد از الم، به او دست مىدهد. و پس از آن سالک به سوى خدا مىشود، زیرا که او پس از انذار حیران و وحشت زده و ترسان است، و پس از دلالت بر طریق، سالک به سوى طریق است که ترسان و امیدوار است و خود را در این راه به زحمت و رنج مىاندازد، و پس از رسیدن به طریقى که به خدا مىرساند سالک الى اللّه مىشود که در این مرحله امیدوار و ترسان است، ولى ترس او دیگر ترس از نابودکننده و اذیتکننده نیست و همچنین ترس از نفس امّاره که خوف نام دارد نیست و ترس نفس عالم به خدا که خشیت نامیده مىشود نیست، بلکه ترس قلب است که هیبت نام دارد.
و سالک در این حالت گاهى از نسبت افعال به خودش فانى مىشود و افعال را از علىّ (ع) مىبیند، و گاهى با علىّ (ع) در افعال مشارکت مىکند، و گاهى با او متّحد مىشود. و فناى از افعال، فناى فعلى نامیده مىشود.
پس، هر وقت که سیر کرد و سلوک نمود، و به درجه بلندى رسید تا حدّى که صفات را به خودش نسبت نداد، بلکه صفات را از علىّ (ع) دید دوگانگى ضعیف و معاینه قوى مىشود. و به نحوى نزدیک مىشود که خودش را نمىبیند و این را فناى از صفات مىنامند و لیکن به مقدار احساس و شعور به خودش امید و ترس دارد اگر چه به سبب خوف و رجاء از احساس غافل مىشود، و خوف او را در این موقع «سطوت» مىنامند. و وقتى که با همان حال سیر کرد تا جائى که خودش را ندید و در وقت حضورش نزد علىّ (ع) از خودش غایب شد دوگانگى برداشته مىشود، و در این هنگام براى او نفسانیّتى نیست تا رجاء و خوف باشد، و در این موقع مصداق قول امام (ع) مىشود که فرمود:
«آنگاه که رسیدند متّصل شدند»، و دیگر فرقى بین او و حبیبش نمىماند، و این را فناى ذاتى مىنامند. و همه این فناها محو و محق و طمس[۴] نامیده مىشود. و شخص قبل از اسلام آوردن گمشده و سرگردان نام دارد و بعد از اسلام مسلمان و طالب نامیده مىشود.
پس اگر ایستاد و کسى را که او را به راه، هدایت کند طلب نکرد، مخصوصا بعد از انقطاع از کسى که به دست او مسلمان شده است، باز گمراه و گمشده نامیده مىشود. لذا در اخبار وارد شده است: کسى که از این امّت صبح کند و امامى از جانب خدا نداشته باشد گمشده و سرگردان است. و اگر بر همین حالت بمیرد با مرگ کفر و نفاق مرده است.
و بعد از رسیدن به امام و ولىّ امرش و بیعت و پیمان بستن با او، سالک در واقع، سیرکننده به طریق است نه سیرکننده به خدا، گرچه سیر او به طریق، سیر به سوى خدا باشد، و این سیر، سفر از خلق به حقّ نامیده مىشود، امّا پس از رسیدن او به طریق، سالک الى اللّه مىشود که این سیر او سفر از حقّ، به سبب حقّ به سوى حقّ نامیده مىشود.
پس آنگاه که واصل شد و از افعال و صفاتش فانى گشت و به سبب وصال، در فناى ذاتش سیر کرد، سائر فى اللّه نامیده مىشود. و این سیر او سفر به سبب حقّ در حقّ نامیده مىشود. و به همین سیر، عبودیّت و فناى براى او تمام مىشود، و از او ذات و اثرى باقى نمىماند، و وصال او اتّصال مىشود، و پس از آن عبودیّت او به ربوبیّت منتقل مىشود، و فناى او، بقاى مىشود.
و آنچه که گفته اند وقتى که فقر تامّ و کامل شود پس آن خداست،
اشاره به همین معنى است. زیرا که او پس از صحوش موجود به وجود خدا، و باقى به بقاى خدا و حاکم به حکم خدا و خلیفه خدا مىشود، زیرا وقتى که او عبد براى خدا شد و خداوند راستى عبودیّت او را دانست او را به آنچه که از آن عود کرده بود، بر مىگرداند. و امور خانهاش را که قلب اوست به او واگذار مىکند، و او را به شرافت خلافت بیت مشرّف مىگرداند، و آنگاه که او را در اصلاح بیت، بینا و امین و کامل دید، امور مملکتش را به او واگذار مىکند و به شرافت خلافت مملکت مشرّف مىگرداند، این بازگشت بعد از وصول سفر از حقّ به خلق به سبب حقّ نامیده مىشود.
و هرگاه ببیند که او در اصلاح مملکت و تعمیر بلاد و تکثیر عباد آن، آگاه و امین و بالغ است براى بار دوّم او را به مقام انس فرا مىخواند و با خودش مأنوس مىگرداند. ولى این حضور غیر از حضور اوّل است، زیرا حضور اوّلى ترس و سرگردانى و فقر و فاقه است و این حضور انس و حشمت و بىنیازى است که به سبب انس و حشمت و بىنیازى خدا حاصل شده است.
وقتى خدا با او انس گرفت و از او راضى شد همه کارهایش را از قبیل امور بندگان و سربازان و زندان و آتش جهنّم و مهمان کردن و مهماندارى و اعطا و منع و غیر آنها، به او واگذار مىکند. پس هر کس را که بخواهد زندانش مىکند، و هر کس را که بخواهد مهمانش مىنماید، و هر که را بخواهد عطا و هر که را بخواهد منع مىکند، پس براى او تسلّط و تصرّف در هر کس که بخواهد و هر طور که بخواهد پیدا مىشود.
و این مقام را در حضور اوّل و فناى تامّ «عبد» و در حال اصلاح بیت «نبىّ»، و در حال اصلاح مملکت «رسول» و در حضور دوّم «خلیل و دوست»، و در حال تفویض، «امام» مىنامند.
و این امامت غیر از آن معنائى است که بر ائمّه جور اطلاق مىشود و غیر از آن معنائى است که بر ائمّه جماعت اطلاق مىشود، و غیر از آن معنائى است که بر اولیاى جزئى اطلاق مىشود، بلکه آن مرتبهاى است که مرتبهاى بالاتر از آن تصوّر نمىشود.
و از آنچه که ذکر شد لازم نمىآید که هر کس که با نبىّ صلّى اللّه علیه و آله با بیعت عامّ بیعت کرد، به مقام بیعت خاصّ هم برسد مانند بیشتر عامّه، و نیز لازم نمىآید که هر کس با بیعت خاصّ بیعت نمود به طریق برسد مانند بیشتر شیعیان. و لازم نمىآید هر کس به طریق رسید به حقّ برسد، و نه هر کس به حقّ رسید عبد شود، و نه هر کس عبد شد نبىّ شود، و نه هر نبىّ، رسول و نه هر رسول، خلیل، و نه هر خلیل، امام باشد.
و چون امامت به این معنى، خلافت مطلقه کلیّه و نهایت جمیع مراتب است، و ابراهیم خلیل نیز این مطلب را احساس کرد و فهمید که آن آخرین مراتب کمالات انسانى است خوشحال شد و از خوشحالى گفت: وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی (از نسل و فرزندان من نیز امام قرار ده).
[سوره النساء (۴): آیه ۱۲۶]
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطاً (۱۲۶)
ترجمه:
هر چه در آسمانها و زمین است ملک خداست و خدا به همه چیز احاطه و آگاهى دارد.
تفسیر:
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ لام براى اختصاص است و گاهى به اعتبار مبدأ استعمال مىشود و گاهى به اعتبار غایت، و گاهى به اعتبار مملوکیّت، چنانکه گفته مىشود: «هذا البیت لفلان» یعنى بناکننده و مصدر بناء آن فلانى است نه غیر او. یا گفته مىشود: «هذا البیت لسکنى الشتاء او لسکنى الصّیف» یعنى این خانه براى سکونت زمستانى یا تابستانى است که به اعتبار غایت است، یا گفته مىشود: «هذا البیت لفلان» یعنى فلانى مالک آن است و کسى با او شریک نیست.
مقصود در اینجا و امثال آن معنى عامّ است که شامل هر سه معنى مىشود یعنى آنچه که در آسمان و زمین است از حیث ابتدا و غایت و ملک براى خداست. و آن عطف است یا حال و در آن اشعار به تعلیل است و همچنین است قول خداى تعالى وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطاً.
گویا که گفته است: حال احدى بهتر از آن کس نیست که وجهش را براى خدا تسلیم کند و پیرو و خلیل او باشد، زیرا که هر چه در آسمانها و زمین است مملوک خداست و او به هر چیزى علم دارد، پس مىداند چه کسى وجهش را براى او تسلیم کرده است و مرتبه و مقدار استحقاق او را هم مىداند، پس آنچه را که او مستحقّ است از او امساک نمىکند.
[سوره النساء (۴): آیه ۱۲۷]
وَ یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّساءِ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِیهِنَّ وَ ما یُتْلى عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ فِی یَتامَى النِّساءِ اللاَّتِی لا تُؤْتُونَهُنَّ ما کُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الْوِلْدانِ وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْیَتامى بِالْقِسْطِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِهِ عَلِیماً (۱۲۷)
ترجمه:
اى پیامبر درباره زنان از تو فتوى خواهند بگو خدا و آنچه از آیات کتاب خدا براى شما تلاوت شود در حقّ زنان و دختران یتیم ایشان که مهر و حقوق لازمه آنها را ادا نکرده مایل به نکاح آنان نیستید و هم در حقّ فرزندان ناتوان فتوى خواهد داد و دستور مىدهد که درباره یتیمان عدالت پیشه کنید و در نیکى کوشید که هر کار نیک بجاى آرید خدا بر آن آگاه است.
تفسیر:
وَ یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّساءِ یعنى در حکم زنانشان از الفت و جدائى فتوى مىخواهند به قرینه آیه بعد، «وَ إِنِ امْرَأَهٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها … تا آخر آیه» یا در حکم مطلق زنان از ارث مىپرسند به قرینه فِی یَتامَى النِّساءِ اللَّاتِی لا تُؤْتُونَهُنَّ ما کُتِبَ لَهُنَ یا در حکم زنان بر حسب ارث از همسران از تو مىپرسند، چنانکه حکمش گذشت، یا از خویشان چنانکه گذشت، یا به سبب معاشرت چنانکه مىآید.
قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِیهِنَ و در نسبت فتوا دادن به خدا در جواب، اشاره است به اینکه آنچه را که محمّد صلّى اللّه علیه و آله مىگوید با رأى و اجتهاد و ظنّ و تخمین خودش نیست چنانکه به زودى چنین سخنى خواهند گفت، بلکه آن، فتواى خداست که بر زبان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله جارى شده است یا به جهت فناى از خودش و یا از جهت وحى است.
وَ ما یُتْلى عَلَیْکُمْ عطف بر «اللّه» است یا بر ضمیر مستتر در «یفتیکم» و فاصله واقع شدن، این استنباط را جائز کرده است. یا اینکه به تقدیر فعل «یبیّن» است، یا اینکه «ما» نافیه است و جمله عطف است بر جمله «اللّه یفتیکم» یا جمله حالیّه است به تقدیر مبتدا و معنى آن این است: فتوى دادن او هنوز بر شما تلاوت نشده است.
فِی الْکِتابِ فِی یَتامَى النِّساءِ متعلّق به «یتلى» است یا بدل است از قول خدا «فیهنّ».
اللَّاتِی لا تُؤْتُونَهُنَّ ما کُتِبَ لَهُنَ و با ذکر «ما کُتِبَ لَهُنَّ» اشاره کرد به اینکه براى زنان میراث مفروضى هست، و در اوّل سوره آنچه را که براى زنان از ارث از همسران و خویشان ثابت است، بیان کرد. علّت سؤال آن است که در زمان جاهلیّت به صغیر و زن ارث نمىدادند، و مىگفتند ارث براى کسى است که از جنگ و دفاع از حریم و حفظ و نگهدارى از غنیمت توانا باشد.
وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْکِحُوهُنَ در صورتى که آنها صاحب جمال نباشند و اموالى نیز نداشته باشند، شما از آنها اعراض مىکنید.
وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ عطف بر «یَتامَى النِّساءِ» است.
مِنَ الْوِلْدانِ «ولدان» جمع ولید است و حکم آنان بر حسب ارث و حفظ مال همه در اوّل سوره گذشت.
«و» و براى شما نیز فتوا مىدهد أَنْ تَقُومُوا لِلْیَتامى بِالْقِسْطِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ عطف بر «یستفتونک» یا بر «اللّه یفتیکم» است بنا بر اینکه از جمله مقول قول باشد، یعنى به آنان بگو آنچه که از کار خیر انجام مىدهید در ارث زنان و قسامه آنها و در حفظ یتیمان و اموال آنان، عمل شما را ضایع نمىکند فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِهِ عَلِیماً زیرا خداوند به آن داناست.
[سوره النساء (۴): آیه ۱۲۸]
وَ إِنِ امْرَأَهٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یُصْلِحا بَیْنَهُما صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۱۲۸)
ترجمه:
و اگر زنى بیم آن داشت که شوهرش با وى بدسلوکى کند یا از او دورى گزیند، باکى نیست که هر دو تن به راه صلح و سازش بازآیند که صلح به هر حال بهتر از نزاع و کشمکش است. نفوس را بخل و حرص فرا گرفته که به آزار هم مىکوشند و اگر درباره یکدیگر نیکوئى کرده پرهیزکار باشید، به اجر نیکى خود مىرسید که خدا به هر چه کنید آگاه است.
تفسیر:
وَ إِنِ امْرَأَهٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً «نشوز» یعنى بدرفتارى با زنان و منع آنها از حقوقشان، چون خوف نشوز و بدرفتارى زن را قبلا ذکر کرد در اینجا نیز خوف نشوز مرد را ذکر نمود.
أَوْ إِعْراضاً یعنى به او توجّه نکند در حالى که حقوقش را مىدهد از قبیل نفقه و پوشاک و قسامه (تقسیم کردن وقت خود، بین زنان متعدّد خویش)، زیرا نشوز آن است که آنچه که بر او واجب است به آن قیام نکند، و چون اعراض در مقابل نشوز ذکر شده است، باید چیزى غیر از آن باشد.
فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یُصْلِحا بَیْنَهُما صُلْحاً «یصلحا» از باب افعال خوانده شده و بنا بر این ممکن است «صلحا» مفعول به باشد یعنى صلح را واقع سازند، و ممکن است لفظ «بینهما» از ظرفیّت مجرّد گردد و مفعول به باشد، و ممکن است که مفعول به محذوف باشد.
و «یصّالحا» و «یصّلحا» با تشدید صاد از «تصالح» و «اصطلح» مىباشد.[۵] و مقصود این است که باکى نیست که صلح کنند و مرد به زن چیزى از مهر یا غیر آن عطا کند، یا اینکه خدمتى را براى او متحمّل شود تا دل او را به دست آورد، یا اینکه توافق کنند به ایجاد تعادل در قسامه و سایر حقوق آن.
از امام صادق (ع) است[۶] که قسامه حقّ مربوط به زن است که نزد مردى زندگى مىکند و مرد او را خوش ندارد. پس به او مىگوید:
مىخواهم تو را طلاق دهم، زن مىگوید: این کار را نکن من دوست ندارم به من شماتت شود، و لکن در نوبت شب من نگاه کن هر چه که خواستى انجام بده و جز آن هر چه بود براى تو باشد. و مرا به حال خودم واگذار. و آن قول خداى تعالى است: فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یُصْلِحا و اختصاصى به این ندارد که زن حقّش را بدون عوض اسقاط کند، پس جائز است که در مقابل اسقاط حقّ، عوض قرار داده شود.
وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ و صلح بهتر از جدائى و طلاق و بدرفتارى است.
وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَ زیرا که طبع نفوس این است که آنچه را که به خیر و نفع او است جذب کند و آن را از دستش خارج نکند، گویا که نفوس مجبور به بخل مىباشند آنچنانکه گویا نفوس مردان نمىتواند زنى را که دوست ندارد نگهدارد و حقوق آنها را بپردازد، و همچنین نفوس زنان نمىتواند حقّ خود را اسقاط نماید و بهره و حظّ خودش را ترک کند.
جمله اوّل ترغیب بر صلح است، و جمله دوّم توجیه عذر و بهانه و بهانه بخل دو طرف از صلح است.
وَ إِنْ تُحْسِنُوا و اگر در معاشرت خوب باشید وَ تَتَّقُوا و بپرهیزید از نقص حقوق آنان، یا از جدائى و فتح باب شماتت براى زنان، و آنها را با اینکه دوست ندارید، نگهدارید خداوند پاداش احسان شما را با احسان، و پاداش تقواى شما را با مغفرت، مىدهد.
فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً زیرا خدا به آنچه مىکنید آگاه بوده است. که در این جمله سبب به جاى (جزاى جمله) آمده است.
[سوره النساء (۴): آیه ۱۲۹]
وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوها کَالْمُعَلَّقَهِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً (۱۲۹)
ترجمه:
شما هرگز نتوانید میان زنان به عدالت رفتار کنید و هر چند راغب و حریص به عدل و راستى باشید پس به تمام میل خود، یکى را بهرهمند و دیگرى را محروم نکنید تا او معلّق و بلاتکلیف بماند و اگر سازش کنید و پرهیزکار باشید همانا خداوند بخشنده و مهربان است.
تفسیر:
وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا لفظ «لن» براى نفى ابد است و اشاره به این است که این مطلب مانند محال است.
أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ که عدل و مساوات بین زنان برقرار کنید، و آن اگر چه به سبب ظاهر، ممکن است ولى به حسب میل قلبى مقدور نیست.
وَ لَوْ حَرَصْتُمْ اگر چه بر عدل بین زنان حریص باشید. از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نقل است[۷] است که او وقت را بین زنانش تقسیم مىکرد و مىگفت:
خدایا این تقسیم من است در آنچه که من مالک آن هستم، پس مرا ملامت نکن در آنچه که تو مالک آن هستى و من مالک آن نیستم.
فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ کارى نکنید به اینکه میل باطنى به یکى از آنها و ناخوشى داشتن دیگرى به ظاهر نمایان گردد و در نتیجه قسامه و غیر آن را بر طبق میل باطنى خودتان قرار دهید.
فَتَذَرُوها یعنى زنى را که دوست ندارید وامگذارید کَالْمُعَلَّقَهِ مانند زنى که شوهر نداشته باشد و اختیارى براى خودش ندارد.
روایت شده است که علىّ (ع)[۸] دو زن داشت و در روز هر کدام حتّى در خانه دیگرى وضو هم نمىگرفت، (تا چه رسد به اینکه بىعدالتى داشته باشد) پس وا حسرتا بر عادلهاى زمان ما و تقسیم آنان بین همسرانشان مانند سایر موارد عدالتشان! وَ إِنْ تُصْلِحُوا و اگر خودتان را اصلاح کنید بدین گونه که تفاوت میل قلبى را تا آنجا که ممکن است کم کنید و ترحّم بر آنها را مساوى کنید به سبب اتّصاف شما به رحمت که از صفات خداست، وَ تَتَّقُوا و از انزجار قلبى نسبت به کسانى که آنها را دوست ندارید با چشم پوشى از نقایص و عیبهاى آنان پرهیز کنید، که در واقع بخشیدن آنان است که در این صورت متخلّق به اخلاق خدا و مستحقّ رحمت و مغفرت او مىشوید.
فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً زیرا خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است، این جمله سبب است و جانشین مسبّب شده است، یا معنى آن، این است که اگر آنچه را که با میل تمام فاسد کردهاید اصلاح کنید و در آینده از افساد خوددارى نمائید شما مستحقّ رحمت و مغفرت خدا خواهید شد. یا در مقابل و به قرینه جمله بعدى قول خداى تعالى وَ إِنْ یَتَفَرَّقا …
معنى این است. اگر توقّع صلح دارید و با رحم و بخشش بر زنان از جدایى خوددارى کنید شما مستحقّ رحمت خدا مىشوید.
[سوره النساء (۴): آیه ۱۳۰]
وَ إِنْ یَتَفَرَّقا یُغْنِ اللَّهُ کُلاًّ مِنْ سَعَتِهِ وَ کانَ اللَّهُ واسِعاً حَکِیماً (۱۳۰)
ترجمه:
هرگاه (در صورت عدم امکان سازش) از هم جدا شوند، خداوند هر کدام را از فضل و رحمت بى پایان خویش، بهرهمند مىسازد.
خدا وسعتبخش با حکمت است.
تفسیر:
وَ إِنْ یَتَفَرَّقا یعنى بعد از راضى نشدن به صلح و عدم احسان شوهران اگر جدا شوند یُغْنِ اللَّهُ کُلًّا مِنْ سَعَتِهِ خداوند هر یک را از وسعت خود بىنیاز مىکند و آن به سبب ازدواج است که موجب مىشود، مردان و زنان، وسعت یابند، یا به سبب صفات ملائکه و خصلتهاى آنان است، هر یک از آنها را از یاد مىبرد و فراموششان مىسازد و آن به دلیل فراموش ساختن طبیعت از همخوابى و کم کردن شهوت نکاح است، گاهى هم به سبب اموال دنیوى است که به هر یک چیزى مىدهد که آنها را بى نیاز کند. و اینکه امام صادق (ع)[۹] شخصى را که از فقر شکایت مىکرد به نکاح امر کرد و بعد از نکاح وقتى که فقر و بى بضاعتى شدّت گرفت، دو باره به جدائى امر کرد، و حصول بى نیازى بعد از جدائى، دلالت بر معنى اخیر مىکند، و منافاتى با تعمیم آن ندارد.
وَ کانَ اللَّهُ واسِعاً حَکِیماً عطف است و در آن معنى تعلیل است، یعنى خداوند قدرت بر توسعه در ازدواج، یا در خصال، یا در اموال را بر فرض جدایى دارد، زیرا که خداوند به سبب هر چیزى وسعت دارد و شما را به احسان امر و از خطایتان چشم پوشى مىکند زیرا خدا حکیم است و صلاح شما در چیزى است که خداوند به آن امر مىکند.
[سوره النساء (۴): آیه ۱۳۱]
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ لَقَدْ وَصَّیْنَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ إِیَّاکُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ وَ إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ کانَ اللَّهُ غَنِیًّا حَمِیداً (۱۳۱)
ترجمه:
و هر چه در آسمانها و زمین است ملک خداست و ما هم به آنان که پیش از شما به آنها کتاب فرستاده شد سفارش اکید کردیم که پرهیزکار باشید و اگر همه کافر شوید خدا که ملک آسمان و زمین او راست به طاعت شما محتاج نیست که خداوند به ذات خویش بى نیاز و ستوده صفات است.
تفسیر:
وَ لِلَّهِ همه چیز از جهت صدور و بازگشت و ملکیّت از آن خداست.
ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ آنچه که در آسمانها و زمین است، از آن خداست. در این قسمت آیه معنى تعلیل دیده مىشود (یعنى به علّت آنکه آنچه هست از خداست، او چنین مىفرماید) وَ لَقَدْ وَصَّیْنَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ إِیَّاکُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ در آن تأکید اکید براى تقوى است اشاره به این است که آنچه بر طریق مداراى شما با همسرانتان ذکر شد که از معاشرت بد و جدائى بپرهیزید یک سفارش قدیم و جدید است. پس چرا از بدرفتارى پرهیز نمىکنید و در امر همسرانتان به جدائى منتهى مىشوید.
خداوند در این موضوع به طور اجمال، جمیع چیزهائى را که شایسته است به او توصیه شود، سفارش کرده است. زیرا که تقواى خدا از چیزى که راضى نیست، ملاک ترک هر حرام و مکروه و مناط فعل هر واجب و مستحبّ است.
وَ إِنْ تَکْفُرُوا یعنى اگر هم از آسمانى (مقام علوى) که محلّ طاعت است به سوى زمین (مقام سفلى) که محلّ شرک و معصیت است خارج شوید، از مملکت خدا خارج نمىشوید تا اینکه در آن نقصى پدید آید، و خداوند احتیاجى به طاعت و تقواى شما ندارد تا با ترک شما حاجت او بر آورده نشود، و به واسطه کفر شما نکوهشى به او ملحق شود، تا در رفع آن نکوهش به طاعت شما نیازمند باشد، و احتیاجى ندارد که براى وجود و مملکت خویش شما را حفظ کند تا اینکه با ترک طاعت شما آن دو محفوظ نباشند.
فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ کانَ اللَّهُ غَنِیًّا حَمِیداً این جمله، علّت موضوع فوق را بیان مىکند که جانشین جزاى جمله شرطیّه شده است.
[سوره النساء (۴): آیات ۱۳۲ تا ۱۳۳]
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلاً (۱۳۲) إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ أَیُّهَا النَّاسُ وَ یَأْتِ بِآخَرِینَ وَ کانَ اللَّهُ عَلى ذلِکَ قَدِیراً (۱۳۳)
ترجمه:
و آنچه در آسمانها و زمین است همه ملک خداست و خدا به تنهائى نگهبانى خلق را کافى است.
اى مردم! خدا اگر بخواهد همه شما را از دنیا مىبرد و قومى دیگر مىآورد و البتّه خدا بر این کار مقتدر و توانا است.
تفسیر:
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ تأکید سابق و تمهید و تعلیل وکیل بودن خدا بر هر چیز و قدرت داشتن او براى تصرّف در هر چیز و هر طور که بخواهد مىباشد.
وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا پس او در حفظ، احتیاجى به طاعت شما ندارد.
إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ أَیُّهَا النَّاسُ وَ یَأْتِ بِآخَرِینَ پس با کافر شدنتان از تحت قدرت و تصرّف خدا نمىتوانید خارج شوید.
وَ کانَ اللَّهُ عَلى ذلِکَ قَدِیراً روایت شده که وقتى این آیه نازل شد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دستش را به پشت سلمان زد و گفت؛ آنان قوم ایشان هستند یعنى عجم فارس، و مقصود این است که خداوند خواسته است قومى را ببرد و قومى دیگر را به جاى آن بیاورد که آن قوم، قوم سلمان است.
[سوره النساء (۴): آیه ۱۳۴]
مَنْ کانَ یُرِیدُ ثَوابَ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ وَ کانَ اللَّهُ سَمِیعاً بَصِیراً (۱۳۴)
ترجمه:
هر که ثواب و نعمت دنیا را طالب است ثواب دنیا و آخرت هر دو نزد خداست که خدا به دعاى خلق شنوا و به احوالشان بیناست.
تفسیر:
مَنْ کانَ یُرِیدُ ثَوابَ الدُّنْیا هر کس مىخواهد با ترک تقوى و کافر شدن به خدا دنیا را بجوید، خوب است تقوى و طاعت خدا را طلب کند، تا اینکه ثواب دنیا با ثواب آخرت هر دو براى او حاصل شود، زیرا کسى که همّت او آخرت باشد خدا همّت دنیایى او را کفایت مىکند.
فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ این جواب سؤالى است که ممکن است گفته شود که تارک تقوى در طاعت و ترک آن ملتفت به حاجت خدا در چیزهائى که ذکر شد نیست. بلکه او ثواب دنیا را مىخواهد و گمان مىکند که با تقوى حاصل نمىشود، لذا این جمله را به صورت مستقلّ و جدا آورد، و با عطف آن را متّصل نکرد.
وَ کانَ اللَّهُ سَمِیعاً بَصِیراً پس هرگاه اطاعت و تقوى پیشه کنند و با زبان قال و حال طلب کنند، خدا مىشنود و به آنها جواب مىدهد، و اگر طلب نکنند ولى غرضشان آن باشد، یا اینکه غرضشان آن نباشد ولى احتیاج به آن داشته باشند خداوند غرضها و مقدار حاجات آنها را مىداند، پس ثواب دنیا را به آنها مىدهد.
[سوره النساء (۴): آیه ۱۳۵]
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقِیراً فَاللَّهُ أَوْلى بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۱۳۵)
ترجمه:
اى اهل ایمان نگهدار عدالت باشید و براى خدا شهادت دهید، هر چند که به ضرر خود یا پدر و مادر و خویشان شما باشد و براى هر کس که شهادت دهید چه غنى باشد یا فقیر، شما نباید در حکم شهادت از هیچ کدام آنها طرفدارى کرده از حقّ عدول نمائید که خدا به رعایت حقوق آنها اولى است، پس در حکم شهادت پیروى هواى نفس نکنید تا عدالت را نگاه دارید و اگر زبان را در شهادت بگردانید که سخن بر نفع شما مجمل و مبهم شود و یا از بیان حقّ خوددارى کنید، خدا به هر چه کنید آگاه است.
تفسیر:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا یعنى اى کسانى که با دست محمّد صلّى اللّه علیه و آله، بیعت عامّ کرده و دعوت ظاهرى را قبول نمودهاید، کُونُوا قَوَّامِینَ بر این وصف ثابت بمانید، زیرا که لفظ «کون» دلالت بر ثبات و دوام مىکند، «قوّام» کسى است که از اعوجاج خارج شده باشد و خودش و قوایش و غیر خود را نیز از آن خارج کند، زیرا که از صیغه مبالغه (قوّام) سرایت به غیر استفاده مىشود چنانکه در لفظ ظاهر چنین است. و ممکن است از «قام علیه و بامره» اخذ شده باشد یعنى آن را اصلاح کرد.
بِالْقِسْطِ یعنى به عدالت. چون خروج و اخراج از اعوجاج با تعادل بین دو طرف افراط و تفریط در آن نفس و نیز در منازعه خارجى به سبب تساوى و تعادل بین دو طرف منازعه ممکن مىشود. و ممکن است متعلّق به قول خداى تعالى شُهَداءَ باشد یعنى در حالى که تحمّل کننده و اداکننده شهادت باشید، خبر بعد از خبر و در حکم تفسیر خبر اوّل است، یا حال.
«اللّه» یعنى براى طلب رضایت خدا یا در شهادتهایى که بر حسب آن پیش آید خداى را در نظر آید. از باب اینکه صاحب حقّ در آنها خداى تعالى است، یا براى خدا به اعتبار مظاهر و جانشینانش و مخصوصا کاملترین مظهر خدا بعد از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله که او علىّ (ع) است. و آیه، عمومیّت دارد ولى مقصود و مهمّ همین است، زیرا که آیه سفارش و مقدّمه جهت تحمّل شهادت دادن (اداى شهادت) براى علىّ (ع) است وقتى که نبىّ صلّى اللّه علیه و آله از آنان درخواست نمود و فرمود: «رحم اللّه امرأ سمع فوعى» خدا رحمت کند شخصى را که شنید و نگهداشت. و جهت اداى شهادت نسبت به علىّ (ع) در وقتى که پیامبر از آنان درخواست کرد و فرمود: «ألا فلیبلّغ الشاهد منکم الغائب» یعنى شاهد به غایب برساند. و در وقتى که علىّ (ع) بعد از نبىّ صلّى اللّه علیه و آله درخواست کرد که آنچه را که شنیدهاند ادا کنند، مردم به این وصیّت وفا نکردند و از اداى شهادت خوددارى کردند.
وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِکُمْ حتّى اگر بر ضرر خود شما باشد، چون نفسهاى شما محبوبترین چیزى در نظر شماست.
أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ پدر و مادر و خویشان، بعد از خود شخص، محبوبتر از دیگران هستند.
إِنْ یَکُنْ اگر باشند هر یک از دو طرف، غَنِیًّا أَوْ فَقِیراً بى نیاز یا نیازمند، پس از استقامت و راستى خارج نشوید بدین گونه که ملاحظه کنید فقیر سزاوارتر است به نفع بردن و ضرر نکردن، و غنى بر فرض اینکه با شهادت زور علیه او به مال خودش نرسد، یا دیگرى از مال او بهره ببرد، متضرّر نمىشود، یا به خیال اینکه از غنىّ بهره ببرید و از ناحیه او ضرر نبینید بخواهید به فقیر اعتنا نکنید.
فَاللَّهُ أَوْلى بِهِما پس امر خدا را امتثال کنید و به اینکه فقیر متضرّر مىشود و یا غنى متضرّر نمىشود نیندیشید.
فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى أَنْ تَعْدِلُوا یعنى در عدول از حقّ، یا به سبب عدول، یا براى اینکه عدل در شهادت را مکروه و ناپسند مىدانید، از هواى نفس پیروى نکنید.
وَ إِنْ تَلْوُوا یعنى در حین اداى شهادت زبانتان را نچرخانید بدین نحو که با زبانهایتان آن را تغییر دهید، و «تلوا» از «ولى» به معنى توجّه کردن نیز خوانده شده است.
أَوْ تُعْرِضُوا و یا به سبب کتمان شهادت از آن اعراض کنید که خداوند به سبب آن جزاى مىدهد.
فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً (یعنى به سبب اینکه خدا به آنچه مىکنید، آگاه است باید چنین و چنان بکنید). در این جمله نیز، سبب جانشین جزا شده است.
[سوره النساء (۴): آیه ۱۳۶]
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذِی نَزَّلَ عَلى رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذِی أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعِیداً (۱۳۶)
ترجمه:
اى کسانى که به زبان ایمان آورده اید به حقیقت و از دل هم به خدا و رسول و کتابى که به رسولش فرستاد (یعنى قرآن) و به کتابى که پیش از این فرستاده شده است (تورات و انجیل و غیره) ایمان آورید. و هر که به خدا و فرشتگان و کتابهاى آسمانى و رسولان و روز قیامت کافر شود، سخت در گمراهى فرومانده و از راه سعادت دور افتاده است.
تفسیر:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى کسانى که با ایمان عامّ و بیعت با دست محمّد صلّى اللّه علیه و آله و قبول دعوت ظاهرى ایمان آورده اید.
آمَنُوا با ایمان خاصّ و بیعت ولوى و قبول دعوت باطنى نیز ایمان بیاورید، زیرا که اسلام که عبارت است از بیعت عامّ نبوى و گرفتن میثاق بر اعطاى احکام قالبى و توبه به دست محمّد صلّى اللّه علیه و آله گاهى ایمان نامیده مىشود، چون اسلام طریق به سوى ایمان و سبب حصول آن است و ایمان حقیقى آن بیعت ولوى و توبه به دست علىّ (ع) یا به دست محمّد صلّى اللّه علیه و آله از جهت ولویّت او و اخذ میثاق بر اعطاى احکام قلب و ادخال ایمان در قلب است، لذا در انکار ایمان کسانى که مدّعى ایمان هستند فرمود: وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ (و هنوز ایمان در قلب شما داخل نشده است).
بنا بر این براى تفسیر این آیه احتیاجى به تکلّفات دور که مفسّرین مرتکب آن شدهاند، نیست.
بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذِی نَزَّلَ عَلى رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذِی أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ یعنى اینکه ایمان به محمّد صلّى اللّه علیه و آله با قبول دعوت ظاهرى اسلام و اطاعت اوست و تقلید محض است که شناخت و تحقیقى در آن نیست، و معرفت فقط از طریق قلب حاصل مىشود پس با قبول کردن دعوت باطنى به علىّ (ع) ایمان بیاورید، تا اینکه ایمان در دلهاى شما داخل شود و درهاى قلوب شما به ملکوت باز شود، و در نتیجه خدا و رسولش، و کتاب جامع او را که همان نبوّت است بشناسید که کامل آن کتاب در (باطن) محمّد صلّى اللّه علیه و آله است و صورت آن قرآن است. و ناقص آن در پیامبران گذشته است و صورت آن تورات و انجیل و صحف و زبور و غیر آن است.
و براى اشاره به فرق بین نبوّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و نبوّت غیر او به کمال و ضعف، در اوّلى «نزّل» را از باب تفعیل آورده است، که در آن نوعى «تعمّل»[۱۰] است و در دوّم «أنزل» است که خالى از تعمّل است، و هر دو به صورت مجهول نیز خوانده شده است.
وَ مَنْ یَکْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ از مبدأ تا منتهى به ترتیب ذکر نمود، زیرا که مقصود از (ملائکه) عقول و منظور از (کتب) نبوّتها و احکام آنهاست، زیرا که نبوّتها از جهت نزول بعد از ملائکههاست، و رسالت بعد از نبوّت است، و کفر به آنها سبب کفر به ولایت و عدم قبول دعوت باطنى است، زیرا مادام که با بیعت به دست علىّ (ع) ایمان به قلب داخل نشود، در قلب باز نمىشود. و مادام که در قلب به سوى ملکوت باز نشود چیزى از آنها شناخته نمىشود. چنانکه پیش از این معلوم شد و ازاینرو آن را بعد از امر به ایمان نسبت به علىّ (ع) آورده است.
فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِیداً وصف به حال متعلّق است و تهدید رسائى براى منحرفین از ولایت و کسانى که ایمان به دست علىّ (ع) را قبول نکردهاند، مىباشد.
[سوره النساء (۴): آیه ۱۳۷]
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ سَبِیلاً (۱۳۷)
ترجمه:
آنان که نخست ایمان آوردند و سپس کافر شدند باز ایمان آورده و دگر بار کفر ورزیدند سپس بر کفر خود افزودند اینان را خدا نخواهد بخشید و به راهى هدایت نخواهد فرمود.
تفسیر:
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا مفهوم آیه عامّ است و تنزیل آن خاصّ، زیرا مقصود از آن منافقین است که ایمان به محمّد صلّى اللّه علیه و آله آوردند یعنى اسلام آوردند.
ثُمَّ کَفَرُوا و سپس به اینکه در مکّه، بر خلاف او عهد بستند، کافر شدند.
ثُمَّ آمَنُوا وقتى که قول پیامبر را در غدیر قبول کردند و با علىّ (ع) به خلافت بیعت کردند.
ثُمَّ کَفَرُوا سپس در حال حیات رسول خدا از لشکر اسامه تخلّف کردند.
ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً چون بر آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله سخت گرفتند، بر کفر خود افزودند.
لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ سَبِیلًا خداوند آنها را نخواهد بخشید و …، زیرا که آنها از فطرت مرتدّ شدند به اینکه فطرت انسانى را قطع کردند، پس دیگر نمىتوانند به توبه بازگشت کنند و راهى براى آرامش و راحت ندارند، چون فطرت انسانى است که راه به سراى راحت است. پس دیگر براى آنها مغفرت و هدایتى تصوّر نمىشود، زیرا براى مرتدّ فطرى توبهاى نیست چنانکه به فارسى گفتهاند:
«مردود شیخى را اگر تمام مشایخ عالم جمع شوند نتوانند اصلاح نمایند» زیرا که او مرتدّ فطرى است و فطرتش را قطع کرده است.
[سوره النساء (۴): آیات ۱۳۸ تا ۱۳۹]
بَشِّرِ الْمُنافِقِینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۱۳۸) الَّذِینَ یَتَّخِذُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّهَ فَإِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمِیعاً (۱۳۹)
ترجمه:
منافقان را بشارت ده که براى آنان عذاب سخت و دردناک خواهد بود
آن گروه که کافران را به سرپرستى خود برگزیده و مؤمنان را ترک گفتند آیا نزد کافران عزّت مى طلبند؟! که عزّت همه نزد خداست.
تفسیر:
بَشِّرِ الْمُنافِقِینَ آیه قبل بیان حال رؤسائى است که از آنها پیروى شده و متبوع هستند و این آیه بیان حال پیروىکنندگان است و تعمیم نیز امکان دارد.
بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً استعمال بشارت در عذاب به جهت استهزاء است.
الَّذِینَ یَتَّخِذُونَ الْکافِرِینَ آنان را که دشمنان آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله هستند و ذکر آنان گذشت أَوْلِیاءَ با پیروى از کافران و قبول دعوت و بیعت با آنها، آنها را ولىّ خویش مىگیرند.
مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ و مؤمنان یعنى علىّ (ع) و پیروانش را به ولایت نمىپذیرند أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّهَ استفهام انکارى است براى توبیخ. یعنى شایسته نیست که از کفّار عزّت طلب کنند.
فَإِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمِیعاً همه عزّتها پیش خدا جمع است، پس چرا آنها مخالفت امر او مىکنند و از اولیاى خدا پیروى نمىکنند، و عزّت را از غیر خدا طلب مىکنند.
[سوره النساء (۴): آیه ۱۴۰]
وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللَّهِ یُکْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقِینَ وَ الْکافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً (۱۴۰)
ترجمه:
در کتاب الهى حکم بر شما فرستاده شد که وقتى شنیدید که منافقان، نسبت به آیات الهى کفر مى ورزند و استهزاء مىکنند، در آن مجلس ننشینید تا از آن سخن باز گردند و کلام را عوض کرده در مطلب دیگرى داخل شوند. اگر هنگامى که قرآن و مسلمانى را استهزاء کنند با آنها همنشین شوید شما هم به حقیقت مانند آنها منافق هستید و خدا منافقان و کافران را در جهنّم جمع خواهد کرد.
تفسیر:
وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ حال از فاعل «یتّخذون» است و جمله «أ یبتغون» معترضه است. یا حال از فاعل «یبتغون» یا از «اللّه» و مجرور به سبب لام است. و مقصود از کتاب یا احکام نبوّت است یا قرآن یا هر دو.
أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ «أن» تفسیریّه است یا مخفّفه.
آیاتِ اللَّهِ و بزرگترین آیت خدا علىّ (ع) است (یعنى وقتى درباره علىّ (ع) شنیدند، به آن کافر شدند).
یُکْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ پس با آنها ننشینید تا چه برسد به اینکه با آنها دوست باشید.
حَتَّى یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ منظور مبالغه در حد اعلى و تأکید در نهى از پیمان با آنهاست، یا غایت مبالغه در ترک تعظیم آنان است، یا غایت استهزاء آنهاست که این معانى کلّا از نهى همنشینى با آنها استفاده مىشود، یعنى با آنها ننشینید تا منفعل و شرمنده شوند، و به مثل آن برنگردند.
إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ به محض نشستن با آنها شما مثل آنها مىشوید تا چه رسد به اینکه با آنها دوستى کرده یا در کفر، مثل آنها شوید. بدین گونه که اگر به قول آنها راضى شوید، در کفر، و در صورتى که به قول آنها راضى نشوید، در گناه افتید.
إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقِینَ وَ الْکافِرِینَ یعنى خداوند منافقان کسانى که ظاهرا با محمّد صلّى اللّه علیه و آله بودند، سپس پیرو دشمنانش شدند. و کافران یعنى متبوعین را فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً همگى در جهنّم گرد مىآورد.
____________________________________
[۱] تفسیر صافى: ۱، ص ۵۰۲، عیون اخبار الرّضا: ۲، ص ۲۳۴/ ح ۵
[۲] تفسیر صافى: ۱/ ص ۵۰۳- اصول کافى: ۱/ ص ۱۷۵/ ح ۲ و ۴.
[۳] باید توجه داشت که عنوان( نبوت) شأنش انذار است و عنوان( ولایت) شأنش هدایت. انبیا داراى هر دو جنبه بودند و پیامبر ما، در هر دو جنبه سر آمد آنان بود. در زمان حیات وى، خود او، هم ولىّ بود و هم نبىّ. منتها چون جنبه نبوّت ظهور بیشترى دارد و مبعوث بر عامّه مردم است عنوان( خاتم النّبیین) به او اطلاق مىشود.
[۴] توضیح آن در جلد اوّل آمده است.
[۵] تصالح( ماضى) یتصالح( مضارع) پس از ابدال« تاء» به« ص» و ادغام مىشود یصّالح یا یصّالحا … اصطلح( ماضى) یصطلح( مضارع) پس از ابدال« تاء» به« ص» و ادغام مىشود، یصّلح، یصّالحا
[۶] تفسیر صافى: ۱، ص ۵۰۷، تفسیر عیاشى: ۱، ص ۲۷۹، ح ۲۸۴، تفسیر برهان: ۱، ص ۴۱۹/ ح ۲، کافى: ۶، ص ۱۴۵، ح ۲
[۷] تفسیر صافى: ۱، ص ۵۰۸، مجمع البیان: ۲، ص ۱۲۱
[۸] تفسیر صافى: ۱، ص ۵۰۸، مجمع البیان: ۲، ص ۱۲۱
[۹] تفسیر صافى: ۱، ص ۵۰۸، تفسیر برهان: ۱، ص ۴۲۰، ح ۱، اصول کافى: ۵، ص ۴۳۱، ح ۶
[۱۰] عاملیّت و تدریج در پذیرش و عمل که در کتب آسمانى است.
[۱۱] طبق قاعده اعلال باید استحوذ به« استحاذ» قلب مىشد ولى چنین نشده است.
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۴،