ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه» سوره بقره۲۳۳ تا ۲۵۱
[سوره البقره (۲): آیه ۲۳۳]
وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَهَ وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلاَّ وُسْعَها لا تُضَارَّ والِدَهٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ فَإِنْ أَرادا فِصالاً عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۲۳۳)
ترجمه:
مادران باید دو سال تمام فرزندان خود را شیر دهند، آن که خواهد فرزند را شیر تمام دهد به عهده صاحب فرزند (پدر) است که خوراک و پوشاک مادر را به حدّ متعارف بدهد و هیچ کس را تکلیف جز بهاندازه طاقت نکنند، نباید مادر در نگهدارى فرزند به زیان افتد و نه پدر بیش از متعارف براى کودک متضرّر شود، و اگر پدر نبود باید وارث به نگاهدارى کودک قیام کند پس اگر زن و شوهر به رضایت خاطر و صوابدید هم بخواهند (زودتر از موعد مقرّر) طفل را از شیر بازگیرند هر دو را رواست، و اگر خواهید که غیر مادران فرزندان را شیر دهند در صورتى که حقوق آنان (دایگان) را به متعارف دهید آن هم روا باشد و از خدا بترسید و بدانید که خدا از کردار شما آگاه است.
تفسیر:
وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَ پس از ذکر نکاح و ذکر این که زنان به منزله زراعت براى تولّد فرزند هستند و منجر شدن کلام به ذکر طلاق، اکنون خداى تعالى اولاد و چگونگى شیر دادن به آنها را ذکر فرمود، و کلّ جمله خبر است به معنى امر، یا این که اخبار از مدّت شیر دادن است و اشاره به این که شیر دادن بر زنان واجب نیست، مثل اینست که خداوند فرموده است: مادران اگر بخواهند به فرزندان شیر بدهند دو سال کامل شیر بدهند.
حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ تأکید به کامل بودن دو سال براى این است که بسیارى از اوقات مسامحه مىشود و به یک سال و مقدارى از سال دوّم دو سال گفته مىشود، روایت شده که زن آزاد را نمىشود مجبور به شیر دادن نمود، ولى امّ ولد[۱] را مىشود مجبور کرد، و روایت شده که براى کودک هیچ شیرى بهتر از شیر مادرش نیست[۲].
لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَهَ این حکم براى آن عدّه از زنان و مردانى است که بخواهند شیر دادن را کامل کنند، وگرنه جائز است که به کمتر از این اکتفا شود، یا این که به خاطر پدرانى است که مىخواهند شیر دادن را کامل کنند.
وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ تعبیر به این عبارت براى این است که مخارج فرزندان به عهده پدران است و مادران در آن شرکتى ندارند، و براى اشاره به علّت حکم است.
رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ (خوراک و پوشش آنها به خوبى داده شود)، این مطلب نسبت به کسى است که خوراک و پوشاک مىدهد یعنى نباید طورى باشد که به او ضرر برسد. و همچنین نسبت به کسى است که به او انفاق مىشود یعنى انفاق نباید طورى باشد که موافق شأن او نباشد. ظاهر آیه وجوب شیر دادن از سوى مادران است خواه آن زن در خانه پدر کودک باشد یا نباشد، و نیز ظاهر آیه وجوب انفاق از جانب پدران است (پدر کودک) خواه مادران در خانه آنان باشند یا در خانه شوهرانشان غیر از شوهران اوّل، (منظور این که مادر کودک اگر شوهر هم کرد باز باید پدر براى شیر دادن مزد بدهد) ولى اخبار و فتاوى غیر این را مىگویند.
لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها وسع به قدرت و طاقت تفسیر شده است، ولى مقصود از آن در قرآن هرجا که استعمال شده است، توان و تحمّل نفس است، خواه از اموال باشد یا از افعال، پس آن اسم مصدر است به معنى آنچه که نفس تاب و توان آن را دارد، مثلا در مال باید مقدارى باشد که نفس طاقت و تحمّل آن را دارد بدین نحو که با انفاق کردن نقصانى در آن ظاهر نشود، و در فعل باید فعلى باشد که نفس توان انجام آن را داشته باشد بدین گونه که براى نفس در انجام ان کار زحمت و مشقّتى حاصل نشود پس وسع نفس یعنى کمتر از حدّ طاقت در کارها و کمتر از حدّ تضرّر در اموال، و این تعلیل قید زدن به معروف است، چنانچه قول خداى تعالى لا تُضَارَّ والِدَهٌ بِوَلَدِها بدل تفصیلى است از قول خدا: لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها بنابراین که «لا تضارّ» مرفوع خوانده شود، امّا بنا بر قرائت فتحه، این جمله استینافیه است و از ما قبلش منقطع.
وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ و جائز است که «لا تضارّ» فعل معلوم باشد و یا فعل مجهول و در معنى فرقى بین آن دو نیست، و ضرر زدن به فرزند اعم از این است که مانع از حقوق زوجیّت شود از جهت ترس بر فرزند، یا تنگ گرفتن انفاق بر زن بر حسب مال خودش یا بر حسب حال آن زن، و همچنین است اجحاف در مال فرزند، یا این که از شیر دادن به کودک منع مىکند در حالى که زن مایل به شیر دادن است، یا زن هم از شیر دادن ابا دارد ولى به جاى مادر کسى پیدا نمىشود، یا کودک جز مادر با کسى انس و الفت نمىگیرد.
از امام صادق (ع) است[۳]: هرگاه مرد، زن را طلاق داد در حالى که آن زن آبستن بود، باید آن زن انفاق کند تا وضع حمل نماید، و هنگامى که بچّه را به دنیا آورد مزد زن را باید بدهد، و نباید به زن ضرر بزند مگر این که کسى را پیدا کند که مزدش ارزانتر از او باشد، در این صورت اگر آن زن به آن اجرت راضى شد پس او سزاوارتر است به فرزندش تا از شیر بازش کند.
وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ و این از مجملاتى است که احتیاج به بیان دارد یعنى بر وارث پدر است که بعد از مرگ پدر خوراک و پوشاک زن شیردهنده را بدهد ولى به مقدار اجرت شیر دادن، از مال کودک، اگر براى او ارثى باشد، بردارد.
فَإِنْ أَرادا فِصالًا یعنى قبل از سپرى شدن دو سال اگر بخواهند کودک را از شیر بگیرند وگرنه بعد از دو سال که احتیاجى به آوردن قید تراضى بین زن و مرد نیست که در قول خداى تعالى است عَنْ تَراضٍ مِنْهُما، از این قید استفاده مىشود که رضایت مادر شرط بریدن کودک از شیر است، و این معنى قبل از دو سال درست است، زیرا در این دو سال حضانت و سرپرستى حقّ مادر است و این امر اقتضا مىکند که بریدن از شیر قبل از دو سال با رضایت مادر باشد.
وَ تَشاوُرٍ یعنى با مشورت هر دو، تا این که مصلحت فرزند را طلب کنند، و امر کردن به مشورت با مادر در اینجا با این که مشورت با زنان مکروه است از این جهت است که مادر به وضع کودک آگاهتر است.
فَلا جُناحَ عَلَیْهِما باکى نیست که قبل از کامل شدن دو سال کودک را از شیر ببرند، و این توسعهاى است در امر شیر دادن بعد از این که شیر دادن را به دو سال محدود کرد، کم کردن مدّت را بىایراد دانسته وقتى که گفت: مادران باید اولادشان را شیر دهند، و خوراک و پوشاک مادران به عهده پدر است از ظاهر آیه این توهّم پیش مىآید که شیر دادن مادران و انفاق پدران واجب است، پس خواست این توهّم را رفع کند، و این که شیر دادن واجب نیست مگر در صورت پیش آمدن بعضى عوارض و حالات.
پس فرمود:
وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ یعنى اگر کسى را غیر از مادران طلب کنید که اولادتان را شیر بدهد فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ بر شما ایرادى نیست. این مطلب نیز از مجملات است، زیرا ظاهر آن دلالت بر جائز بودن شیردهى از غیر مادران مىکند در حالى که مادران وجود دارند، و دلالت دارد بر جائز بودن شیر دادن بدون اجرت یا با اجرت مثل اجرت غیر و کافى بودن شیر آنان براى فرزندان، در حالى که چنین نیست، زیرا این امور منافات با حضانت و حقّ سرپرستى دارد که بر مادران واجب و ثابت است- بنا بر قول به وجوب حضانت مادر.
إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ یعنى آنچه را که اراده کردید یا آنچه را که شایسته است به شیر دهندگان یا به مادران بدهید بر حسب شرط یا بر حسب امر خداى تعالى، یعنى این که مادران در صورتى که همسر شما باشند بر شما حقّى دارند از خوراک و پوشاک و اگر جدا شده باشند رها کردن آنان به خوبى، حقّ ایشان است، و شیر دهندگان غیر مادران نیز بر شما حقّ دارند، به سبب این که اولادتان را شیر مىدهند پس هرگاه حقّ هر صاحب حقّى را دادید به نحوى که آنها از شما راضى شدند دیگر بر شما باکى نیست به این که رضایت شیر دهندگان را بِالْمَعْرُوفِ به صورت پسندیده جلب کند و اخبار و روایات در مورد این که زن شیردهنده چگونه باید باشد و این که شیر در نفس طفل شیر خوار اثر مىگذارد و این که شیر مادران بهترین شیرها براى کودکان است …، بسیار است.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ و تقواى الهى پیشه گیرید، این سخن بر حذر کردن پدران است از تعدّى و تجاوز بر مادران و اولاد به سبب لجبازى یا بخلورزى، یا اینکه پدران و مادران، هر دو مورد خطابند.
وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ پس اطاعت خدا کنید، و امر و نهى او را مخالفت نکنید و بدانید که او به آنچه مىکنید بیناست، این سخن هم ترغیب است و هم تهدید.
[سوره البقره (۲): آیه ۲۳۴]
وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَهَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (۲۳۴)
ترجمه:
و مردانى که بمیرند و زنانشان زنده مانند باید که مدّت چهار ماه و ده روز از شوهر کردن خوددارى کنند پس از پایان این مدّت گناهى بر شما نیست که آنها در حقّ خود کارى شایسته کنند یعنى با دیگران ازدواج کنند و خداوند بر آنچه که انجام مىدهید آگاه است.
تفسیر:
وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ توفّى در مورد شىء، گرفتن آن شیئى است با تمام اجزائش. توفّى در مورد انسان، گرفتن روح اوست با تمام فعلیّاتش، و استعمال کلمه «توفّى» در قبض روح اشاره به این است که بعد از مرگ در دنیا از انسان چیزى نمىماند مگر یک مادّه قابل، که دخالتى در انسان و حقیقت و تشخّص او ندارد.
وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَ بیان تربّص به انفس در معنى قول خداى تعالى وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَ گذشت.
أَرْبَعَهَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً یعنى چهار ماه و ده روز و لفظ «عشر» را در اینجا براى مؤنث آورد چون لیالى (شبها) در تقدیر گرفته شده است، که جمع «لیله» است تا تمیز باشد.
بیان حکمت عدّه گرفتن زنان
بدان که حکمت در عدّه چند چیز است: اوّل حفظ احترام مؤمن،
دوّم انتظار حصول رغبت از طرف زن و شوهر با گذشتن مدّتى که با هم همبستر نشده باشند، و مراجعه و مواصلت بین آنها محقّق نشده باشد، چون طلاق و جدائى مبغوض خداوند تعالى است، و وصال و الفت محبوب خداست،
سوّم تبرئه رحم از حمل (یعنى باردار نبودن)،
چهارم مراعات دلبستگى و علاقه دل زن به مرد و قطع این علاقه، که عدّه گرفتن سه ماه بعد از طلاق آتش محبّت زن را خاموش مىکند، و آتش زنى که شوهرش مرده خاموش نمىشود مگر در چهار ماه و ده روز، چنانکه در خبر است[۴]، پنجم مراعات صبر و طاقت زن از جماع که زن مىتواند چهار ماه صبر کند و لذا در قسم و ایلاء نیز به همین مقدار مقرّر شده است و این نیز در خبر ذکر شده است[۵].
و در بعضى از این موارد که گفتیم گاهى اختلاف است. مثلا مطلّقه که دخول به آن نشده است، و مطلّقه یائسه عدّه ندارند، و کنیز و متعه در مورد طلاق با انقضاى مدّت (در متعه) و یا بذل مدّت (در متعه) مدتى به اندازه نصف زن آزاد در نکاح دائم عدّه مىگیرند و در مورد وفات به اندازه زن آزاد دائم عدّه مىگیرند (قولى خلاف نیز هست) و آنهائى که قاعده مىشوند باید بعد از پاک شدن عدّه نگه دارند و صاحبان ماهها[۶] عدّهشان با ماهها است. بعد از این که قبل از طلاق سه ماه به انتظار قاعده شدن به سر برده باشند. امّا کسى که شوهرش غائب بوده (طلاق غائب) از زمان طلاق باید عدّه نگه دارد. و اگر خبر وفات شنید از موقع وصول خبر باید عدّه نگه دارد.
از امام باقر (ع) روایت شده است که فرمود[۷]: همه نکاحها چنین است که هرگاه زوج بمیرد بر زن است که چهار ماه و ده روز عدّه بگیرد آزاد باشد یا کنیز، و نکاح بر هر وجهى که صورت گرفته باشد چه متعه باشد یا تزویج یا ملک یمین و ما قبلا به این مطلب اشاره کردیم که در بعضى از این امور اختلاف است.
فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَ یعنى به آخرین مدّت عدّه رسیدند یعنى عدّه که منقضى گشت، فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ اى اولیا، یا ازواج، یا اولیا و ازواج همگى، شما را باکى نیست فِیما فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ در آنچه که از نیکى مانند نکاح و اجابت خواستگارها مىخواهند انجام دهند و شما متعرض آنان نشوید.
وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ پس از خدا بترسید و زنان را بعد از گذشتن عدّه از تزویج منع نکنید چون خدا به آنچه مىکنید دانا و آگاه است. و چون خداى تعالى به سبب خواستگارى و نکاح گناه را نفى نمود. البته آن را مشروط به پایان یافتن عدّه نمود، از مفهوم مخالف، این توهّم پیش مىآید که قبل از پایان یافتن عدّه بر مردانى که ذکر شد گناه و ایراد ثابت است، در حالى که این ایراد واقع نمىشود مگر به سبب گناه زنان که در معرض خواستگارها قرار گرفته اند، و گناه کردن زنان مستلزم گناه خواستگاران نیز هست، پس این توهّم را اینگونه رفع کرد که فرمود:
[سوره البقره (۲): آیه ۲۳۵]
وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَهِ النِّساءِ أَوْ أَکْنَنْتُمْ فِی أَنْفُسِکُمْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَّ وَ لکِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلاَّ أَنْ تَقُولُوا قَوْلاً مَعْرُوفاً وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَهَ النِّکاحِ حَتَّى یَبْلُغَ الْکِتابُ أَجَلَهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ (۲۳۵)
ترجمه:
باکى نیست بر شما که به خواستگارى آن زنان برآیید یا نیّت ازدواج را داشته باشید بدون هیچ اظهار نظر. خداوند مىداند که از این پس از دل بر زبان خواهید آورد و لیکن با آنها پنهان قرار و پیمانى مگذارید مگر آنکه سخنى به میزان شرع گوئید ولى عزم عقد و ازدواج نکنید تا زمان عدّه آنها به پایان رسد و بدانید که خدا از نیّات درونى شما آگاه است پس از او بترسید و بدانید که خدا آمرزنده و مهربان است.
تفسیر:
وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما عَرَّضْتُمْ بِهِ اى خواستگاران باکى بر شما نیست که به خواستگارى این زنان در آیید و یعنى اشاره به خواستگارى کنید نه تصریح، مِنْ خِطْبَهِ النِّساءِ چون در اینجا به نفى ایراد از خواستگاران اکتفا کرد، لذا از ذکر بهره بردن از زنان و مردانى که ذکر شد، بىنیاز گردید.
و تعریض این است که چیزى را براى زن ذکر کند و اشاره کند به این که پس از انقضاى عدّه قصد نکاح با او را دارد و به او تمایل دارد تا این که آن زن به کس دیگر جواب ندهد و خود را براى او نگه دارد.
أَوْ أَکْنَنْتُمْ فِی أَنْفُسِکُمْ یا این که در خود پنهان دارید بدون این که با زنهایتان با تصریح یا با اشاره اظهار بکنید.
عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَ پس مباح نمود بر شما تعریض و اشاره به خواستگارى، نه تصریح به آن که خلاف حفظ احترام مؤمن است.
وَ لکِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا که از قول خداى تعالى: عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَ استفاده مىشود، این جمله محذوف که به زبان بیاورید و لکن وعده پنهانى به آنان ندهید، یعنى در جاى خالى یا وعده جاى خالى ندهید.
و ممکن است که خود «سرّا» مفعول مطلق نوعى باشد بدون لفظ فعل، زیرا خلوت با اجنبى که رغبت انسان در آن باشد انسان را به چیزى مىخواند که شرع راضى به آن نیست.
یا مقصود این است که وعده جماع و کارى که باید مستور و پوشیده باشد به او ندهید، زیرا خیلى وقتها از جماع و آنچه که قبیح است به کلمه «سرّ» کنایه مىشود، یعنى وعده همخوابى و ملاعبت ندهید یا وعده عقد قبل از انقضاى عدّه ندهید، یا وعده نزدیکى زیاد بعد از نکاح را ندهید، تا این که به غیر شما مایل نگردند، بدین نحو که خودتان را به زیاد نزدیکى کردن وصف نکنید، یا این که جاى خلوتى را به آنان وعده ندهید بدین نحو که به زنى که مىخواهى نکاحش کنى قبل از انقضاى عدّه بگوئى: وعده من و تو خانه فلانى، و به تمام این معانى اشاره مختصرى در اخبار شده است[۸].
إِلَّا أَنْ تَقُولُوا استثناء متّصل است در کلام تامّ بدل است از «سرّ» یا استثناء مفرّغ است یعنى به آنها وعده پنهانى، به چیزى یا براى چیزى یا در حالى ندهید یا به چیزى وعده ندهید مگر این که: قَوْلًا مَعْرُوفاً به کنایه و اشاره باشد، که اشکالى ندارد.
وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَهَ النِّکاحِ یعنى عزم عقد نکاح نکنید و فرق بین «عقد» و «عقده» مانند فرق بین مصدر است و اسم مصدر، و نهى از عزم بر عقد نکاح مبالغه در نهى از نکاح است.
حَتَّى یَبْلُغَ الْکِتابُ أَجَلَهُ تا آنچه که درباره عدّه فرض شده است، برسد.
وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی أَنْفُسِکُمْ و بدانید که خدا مى داند آنچه را که در دل دارید از عزم بر عقد، یا دروغ، یا فسق و فجور.
فَاحْذَرُوهُ بر حذر باشید از خشم خدا یا از عزمى که در دل دارید، یا از وعده پنهانى.
وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ خدا مىبخشد آنچه را که در دل دارید مادام که انجام ندادهاید.
حَلِیمٌ در عقوبت کسى که امر بازدارنده را مرتکب شده شتاب نمىکند، پس، از این که سریعا مؤاخذه نمىشوید مغرور نباشید.
[سوره البقره (۲): آیه ۲۳۶]
لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَهً وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِینَ (۲۳۶)
ترجمه:
باکى بر شما نیست اگر طلاق دهید زنانى را که با آنها مباشرت نکرده اید و مهرى مقرّر نداشته اید ولى آنها را به چیزى بهرهمند سازید، دارا به قدر خود و نادار به اندازه خویش به بهره اى شایسته او که سزاوار مقام نیکوکاران است.
تفسیر:
لا جُناحَ عَلَیْکُمْ جمله استینافیه است و جواب سؤال مقدّر، گویا که بعد از ذکر طلاق و احکام زنهاى مطلّقه گفته شده: چه حقّى زن مطلّقه بر طلاقدهنده دارد؟ پس خداوند فرمود: چیزى از مهر و غیر مهر بر شما نیست.
إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَ تمسّوهنّ کنایه از جماع است (منظور این که اگر پیش از جماع آنها را طلاق دادید) أَوْ تَفْرِضُوا یعنى مگر این که مهرى مقرّر کرده باشید، یا این که لفظ «أو» به معنى (واو) است.
لَهُنَّ فَرِیضَهً فریضه بر وزن فعیله است و وزن فعیل به معنى مفعول و تاء براى نقل است، یا مصدر است پس خداى تعالى حکم زنهاى مطلّقه را با دلایل منطقى و به تفصیل و اجمال از حیث مهر (کابین) ذکر کرده و از کسى که زوجهاش را طلاق داده، در صورتى که با آن زن مباشرت و نزدیکى نکرده و مهرى هم براى او بر قرار نکرده باشد، رفع ایراد در عدم پرداخت مهر و غرامت نمود. البتّه این حکم از منطوق آیه ثابت مىشود، و نیز اجمالا یک نوع غرامت را براى کسى که زنى را طلاق داده که با او نزدیکى کرده یا مهر براى او مقرّر داشته است، و یا زنى که با او نزدیکى نشده ولى مهر معیّنى داشته حقّ دارد که نصف مهر را بگیرد چنانچه به زودى خواهد آمد، و آنکه با او نزدیکى شده ولى مهر معیّنى نداشته است باید به او مهر المثل داده شود، و آنکه هم نزدیکى با او محقّق شده و هم مهر معیّنى دارد باید مهر تعیین شده را به او پرداخت.
وَ مَتِّعُوهُنَ پس آنها را طلاق داده و از باب استحباب یا وجوب آنان را به چیزى بهرهمند سازید.
عَلَى الْمُوسِعِ یعنى کسى که در مال و ثروت داراى وسعت است (زیرا همزه باب افعال در مثل آن براى صیروره و شدن است).
قَدَرُهُ یعنى آنچه که قادر بر آن است و طاقت آن را دارد. یا آنچه که مقدّر مىشود بر حسب گنجایشى که دارد.
وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ و بر تنگدست به اندازه خودش. از اخبار استفاده مىشود که آیه تنها مربوط به حال مرد طلاق دهنده نیست بلکه باید علاوه بر حال طلاق دهنده به شأن زن مطلّقه نیز توجّه شود و بهره زن مطلّقه بر حسب حال هر دو ملاحظه مىشود، زیرا بهرهمندى زنى که حسب و نسب و شرف دارد مانند بهرهمندى کسى نیست که آنها را ندارد اگر چه طلاق دهنده یکى باشد.
مَتاعاً مصدر است از غیر لفظ فعل یا مفعول به است.
بِالْمَعْرُوفِ یعنى «تمتیعا بالمعروف» بهرهمند کردن به معروف بنابراین که مصدر باشد یا جنس متلبّس به معروف بنابراین که مفعول به باشد. یا این که ظرف متعلّق به «متّعوهنّ» باشد و آوردن قید معروف، به مراعات حال هر دو طرف، دلالت دارد.
حَقًّا صفت «متاعا» است یا مصدرى است که غیر خودش را تأکید مىکند.
عَلَى الْمُحْسِنِینَ یعنى کسانى که اراده احسان به مردم را دارند، زنهاى مطلّقه آنان سزاوارتر به احسان آنان هستند، یا هر کسى که رسمش احسان به مردم است، یا بر احسانکنندگان در کارهایشان این کار شایسته است و علّت این که اسم ظاهر آورد، با این که حقّ عبارت این بود که بگوید: (حقا علیکم)، این است که ترغیب و تشویق در بهره رساندن به زنان مطلّقه نماید، یا مقصود این است که بر احسانکنندگان از شما حقّ است و این که شأن محسنین چنین است پس شایسته است که شما نیز این شأن و عادت را طلب کنید. و در اخبار اندازهاى براى بهره دادن به زن مطلّقه ذکر نشده چنانچه در آیه همین طور است، و بعضى گفتهاند بهاندازه نصف مهر المثل به او داده مىشود.
[سوره البقره (۲): آیه ۲۳۷]
وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَهً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ إِلاَّ أَنْ یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَهُ النِّکاحِ وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۲۳۷)
ترجمه:
و اگر زنهایى را طلاق دهید پیش از آنکه با آنها مباشرت کرده باشید در صورتى که براى آنان مهر مقرّر داشته اید بایستى نصف مهرى را که تعیین کرده اید به آنها بدهید مگر آن که آنها خود یا کسى که امر نکاح به دست او است درگذرند و اگر شما درگذرید (و تمام مهریه را بپردازید) به تقوى و خداپرستى نزدیکتر است و فراموش نکنید برترىهائى را که در نیکوئى به یکدیگر است که خداوند بر آنچه انجام مىدهید بیناست.
تفسیر:
إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَهً و اگر پیش از جماع طلاق دادید پس بر شماست فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ نصف آنچه تعیین کرده اید بپردازید و این بیان یکى از شقوق مفهوم مخالف است که از آیه سابق استفاده مىشد و باقى مىماند آن شقّى که طلاق بعد از نزدیکى و تعیین مهر صورت گیرد، و حکم آن ظاهر است، زیرا با عقد نکاح فریضه ثابت مىشود و مهر معیّن مىگردد آنچه که مىتواند نصف مهر را ساقط کند طلاق قبل از نزدیکى است، در حالى که فرض این است که طلاق دادن زنان بعد از نزدیکى و عدم تعیین مهر باشد. باقى مىماند آن شقّ از طلاق دادن زنان که بعد از نزدیکى و عدم تعیین مهر باشد.
إِلَّا أَنْ یَعْفُونَ یعنى زنهاى مطلّقه درگذرند از نصف مهر که حقّ آنان است.
أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَهُ النِّکاحِ یعنى پدر یا جد یا وکیل مطلق زنان مطلّقه، یا وکیل در امر طلاق و نکاح آنان درگذرند. و ممکن است مقصود از الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَهُ النِّکاحِ زوجها باشند، و معنى آیه این است:
مگر این که درگذرند زوجها از نصفى که حقّ زنان بود و با طلاق قبل از نزدیکى حقّ مردان شده است، و در اخبار به همه این معانى اشاره شده است و تأیید مىکند معنى اخیر را قول خداى تعالى: وَ أَنْ تَعْفُوا که ظاهر آن خطاب به زوجها است، و ممکن است خطاب براى مطلّقین و مطلّقات از باب تغلیب باشد، یا خطاب به اولیاى نکاح باشد، یا خطاب به همه اینها.
أَقْرَبُ لِلتَّقْوى این کار به تقوى نزدیکتر از ظلم است، زیرا کمتر اتّفاق مىافتد که مطالبه کردن حقّ ثابت، موجب شکسته شدن قلب طرف مقابل که حقّ از او مطالبه شده است نگردد.
وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ یعنى برترى که خداوند به بعضى از شما انعام کرده است فراموش نکنید، بنابراین خطاب به زوجها است که خداوند آنها را بر زنان برترى داده است. و معنى فراموش نکردن فضل یادآورى برترى است که خداوند مردان را بر زنان داده است تا این که آن یادآورى آنان را دعوت به عفو بکند، زیرا که صاحب فضل و برترى سزاوارتر است به عفو و اعطا. یا مقصود این است که فراموش نکنید تحصیل برترى را که بَیْنَکُمْ بین شما دور مىزند، زیرا بخشش و عطا سبب حصول برترى و زیادى درجات است، پس باید هر یک از شوهران و زنان و اولیاى آنها یادآور این ارزش، و طالب آن باشند. پس آیه طبق معنى اوّل ترغیب در عفو است براى زوجها فقط، و بنا بر معنى دوّم ترغیب در عفو است براى جمیع.
از على (ع) روایت شده است که فرمود: زود است که بیاید بر مردم، زمانى که مردم اموال خود را با چنگ و دندان نگه مىدارند، مؤمن هر چه که با خود دارد به دندان مىگیرد و نگاه مىدارد، درحالىکه به این کار امر نشده است (دستور ندارد که مال خود را نگه دارد و نبخشد) لذا خداى تعالى مىفرماید: فضل (عفو و بخشش یا بخشیدن زیادى مال) در بین خود را فراموش نکنید[۹].
إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ پس آنچه که به سبب عفو از شما فوت مىشود از خدا فوت نمىشود، پس شما را به ده برابر تا هفتصد هزار برابر پاداش مىدهد.
[سوره البقره (۲): آیه ۲۳۸]
حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاهِ الْوُسْطى وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ (۲۳۸)
ترجمه:
باید در هر نماز توجّه کامل داشته باشید، به خصوص نماز وسطى و به اطاعت خدا قیام کنید.
تفسیر:
حافِظُوا ابتداى کلام است براى ترغیب در نماز و توجّه به خدا بعد از ذکر زنان و احکام آنان و طلاق و احکام آن، گویا که گفته است:
اینها همه احکام کثرتها است، ولى بر شما شایسته نیست از جهت وحدت و توجّه به خدا غافل شوید پس مواظبت کنید عَلَى الصَّلَواتِ بر نمازها از این جهت که اوقات و حدود و ارکان آن را نگه دارید، و در اوّل سوره براى نماز و مراتب آن مطالبى بیان شد، و اینکه نماز داراى مراتب است مانند مراتب انسان، و نمازهاى قالبى از باب اینکه هر کدام در عرض دیگرى است نه در طول آن. و برترى بین آنها نیست، و اینکه مراتب طولى نماز هر مرتبه عالى بر مرتبه پائین محیط و مقوّم آن است، و حکم مرتبه عالى نسبت به مرتبه پائین حکم روح نسبت به جسد است، و آن متوسّط و معتدل است، چنانکه روح نسبت به جسد متوسط و معتدل است.
بیان نماز وسطى
پس قول خداى تعالى: وَ الصَّلاهِ الْوُسْطى یعنى نماز برتر و داراى فضیلت یا نماز متوسط یا معتدل که اشاره به مراتب عالیه از نمازها است نه این که اشاره به چیزى از نمازهاى عرضى باشد، و تفسیر آن به نماز ظهر چنانکه در اخبار شیعه وارد شده از باب این است که نماز ظهر از وجهى مظهر صلاه وسطى است، چنانچه شب قدر و اسم اعظم عبارت از شبى است که نسبت به سایر شبهاى عرضى در حکم روح است، و اسم اعظم نیز چنین است، و آن دو را گاهى به چیزى از شبها تفسیر کرده اند و اسمهاى عرضى از باب این که مظهر آن دو هستند، با مظهریّت خاصّ خود و این مظهریّت غیر از مظهریّت عامّه است که جمیع شبها و نامها در آن شریکند.
و گاهى صلاه وسطى را به نماز عصر یا مغرب یا عشاء یا صبح تفسیر کرده اند. نقل شده است که نماز وسطى در میان نمازهاى پنجگانه مخفى است و خداوند آن را معیّن نکرده است تا این که بدینوسیله بر همه نمازها محافظت شود، چنانچه شب قدر میان شبهاى ماه رمضان یا در همه شبهاى سال پنهان است و اسم اعظم در جمیع اسماء، و ساعت اجابت دعا در تمام ساعات روز جمعه مخفى شده است.
وَ قُومُوا به نماز ایستید لِلَّهِ قانِتِینَ براى خدا در حالى که دعا خوانید به سبب وضع قنوت نماز (که دعا است)، یا خشوعکنندگان یا اطاعتکنندگان، یا ساکتشوندگان از آنچه که در نفس مىگذرد و یا از کلامى غیر از ذکر خدا. یا مقصود از «قوموا» این است که معتدل شوید
براى خدا یا قیام به امور کثرتها نمائید، و کارهاى مهم اهلتان را کفایت کنید. و لفظ «للّه» یا متعلق به «قوموا» است یا به «قانتین» و پیش آوردن للّه جهت حصر و اهمیّت دادن واقع شده است (یعنى منحصرا براى خدا به دعا ایستید).
[سوره البقره (۲): آیه ۲۳۹]
فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالاً أَوْ رُکْباناً فَإِذا أَمِنْتُمْ فَاذْکُرُوا اللَّهَ کَما عَلَّمَکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ (۲۳۹)
ترجمه:
اگر شما را بیم خطرى از دشمن باشد به هر حال که میسّر است پیاده یا سواره نماز به جاى آرید آنگاه که ایمنى یافتید (با آداب و شرائط) خدا را یاد کنید که او آنچه را که نمىدانستید به شما آموخت.
تفسیر:
فَإِنْ خِفْتُمْ اگر ترسیدید از دشمن و دزد و درنده. «ف» پس محافظت نمائید بر نماز «رجالا» جمع راجل یا رجیل، یا رجلان، یا رجل بکسر جیم و ضمّ آن، یعنى لازم نیست در هنگام خوف ایستاده و بىحرکت نماز خواندن. أَوْ رُکْباناً جمع راکب است و اختصاصى به سوار شدن شتر و غیر آن ندارد، از امام صادق (ع) است که فرمود[۱۰]:
هرگاه کسى از درنده یا از دزد ترسید، تکبیر بگوید و اشاره بکند.
فَإِذا أَمِنْتُمْ فَاذْکُرُوا اللَّهَ و چون ایمن شدید نماز بخوانید یا مراد مطلق ذکر است، یا مراد ذکر قلبى است که نماز سینه است (یعنى چون ایمن شدید نماز بخوانید یا به ذکر قلبى مشغول شوید) کَما عَلَّمَکُمْ یعنى مانند ذکرى که خدا به شما یاد داد به ذکر پردازید. یعنى موازى تعلیم خدا باشد، یا مانند ذکرى که به وسیله خلفاى خود به شما یاد داد، یا مانند ذکرى که با زبان جانشینانش به شما آموخت و این معنى بنابراین است که (ما) مصدریّه یا موصوفه یا موصوله باشد، و بنا بر دو احتمال اخیر، قول خداى تعالى ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ بدل مىشود (یعنى به همان ذکرى که یادتان داد و شما نمىدانستید، بپردازید.
[سوره البقره (۲): آیه ۲۴۰]
وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِیَّهً لِأَزْواجِهِمْ مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَیْرَ إِخْراجٍ فَإِنْ خَرَجْنَ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِی ما فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوفٍ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (۲۴۰)
ترجمه:
مردانى که بمیرند و زنانشان زنده بمانند باید وصیّت کنند که آنها را تا یک سال نفقه دهند و از خانه بیرون نکنند پس اگر زنها خارج شوند شما را گناهى نیست از آنچه درباره خود در حدود شرع بگزینند، و خدا بر هر کار توانا و به مصالح امور خلق داناست.
تفسیر:
وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ کسانى که گمان مىبرند که مىخواهند بمیرند به سبب ظهور آثار مرگ، یا مىدانند که در آینده مى میرند.
وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِیَّهً و زنانشان زنده مانند باید وصیّت کنند «وصیّه» هم با نصب خوانده شده به تقدیر «یوصون» «یوصون وصیه» که در این صورت حال «الّذین»، حال مىباشد و نیز با رفع هم خوانده شده به تقدیر «علیهم وصیّه».
لِأَزْواجِهِمْ مَتاعاً «متاعا» مصدر محذوفى است که جواب سؤال مقدّر است، گویا که گفته شده است: با وصیّت چه کار مىکنند؟ پس فرمود: به همسرانشان نفقه بدهند إِلَى الْحَوْلِ تا یک سال، یا بدل از «وصیّه» است به نحو بدل اشتمال، یا منصوب به نزع خافض است، یعنى وصیّت مىکنند وصیّتى به متاع.
غَیْرَ إِخْراجٍ (بدون بیرون کردن) بدل است به نحو بدل بعض از کلّ یا حال است از «ازواجا» در حالى که به اسم مفعول تأویل برود، یا حال از فاعل «یذرون» است اگر به اسم فاعل تأویل برود. و در اعراب اجزاء آیه چیزهاى دیگرى گفته شده است که بهترین آنها چیزى است که ما ذکر کردیم.
و در اخبار است، که آیه نسخ شده است به آیه عدّه وفات و آیه «میراثهنّ» زیرا حکم در اوّل اسلام این بود که وارث تا یک سال به زن نفقه بدهد و سپس زن بدون ارث برود، پس هر دو حکم را آیه عدّه و آیه «میراثهنّ»[۱۱] نسخ کرد، اگر چه آیه عدّه در نظم مقدّم است ولى در نزول متأخر بوده است.
فَإِنْ خَرَجْنَ اگر خارج شوند از خانه هاى همسرانشان بعد از یک سال، گناهى بر شما نیست. بنابراین که حکم به عدم اخراج در بین سال و مدّت باشد. یا این که مقصود خروج قبل از تمام شدن سال است بنابراین که حکم به عدم اخراج واجب نباشد.
فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ اى وارثان، یا اى خواستگارانى که به اولیاى زنان، مراجعه مىکنید، و یا اى حکّام[۱۲]، ایراد و گناهى بر شما نیست، فِی ما فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوفٍ از آنچه که درباره خود از تزیین و آرایش و در معرض خواستگاران قرار گرفتن و اجابت خواستگارى آنها و نکاح با آنان که مىخواهند انجام دهند. وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ و خدا توانا و داناست، از چیزى که خدا مىخواهد مانعى وجود ندارد، پس، از انتقام خدا بترسید و با او مخالفت نورزید، و از ظلم به کسانى که زیر دست شما هستند بر حذر باشید. و او امر و نهى نمىکند مگر به آنچه که صلاح شما در آن است.
[سوره البقره (۲): آیه ۲۴۱]
وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ (۲۴۱)
ترجمه:
مردان زنانى را که مطلّقه کنند به چیزى بهرهمند سازند که این سزاوار پرهیزکاران است.
تفسیر:
وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ تعمیم است بعد از تخصیص و بیان حکم استحبابى است بعد از بیان حکم وجوبى، زیرا حکم بهرهمند ساختن زن در سابق براى زنان مطلّقه اى بود که با آنها نزدیکى نشده و مهرى نیز مقرّر نگردیده است. در خبر است[۱۳]: بهرهمند ساختن زنان واجب است چه دخول نماید یا ننماید، و این که باید آنان را بهرهمند بسازى قبل از این که طلاق بدهى ولى در بیان این آیه از امام صادق (ع) است که ذکر «متاع» در دو آیه براى نفقه زن بعد از گذشتن عدّهاش این است که دارا و ثروتمند به قدر خود و نادار هم به مقدار طاقت خود بپردازد، و در ادامه (براى بیان این که این حکم بعد از انقضاى عدّه و قطعى شدن طلاق است) فرمود: چگونه متاعى به زن ندهد و حال آن که زن هنوز در عدّه است و امید به مردش دارد و مرد نیز امیدوار است، و خداوند آنچه را که بخواهد بین آن دو پدید مىآورد.
حَقًّا مفعول مطلق است و غیر خودش را تأکید مىکند یا حال است.
عَلَى الْمُتَّقِینَ و این امر ثابت و شایسته پرهیزکاران است.
[سوره البقره (۲): آیه ۲۴۲]
کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (۲۴۲)
ترجمه:
خدا آیات خود را براى شما این گونه روشن بیان سازد باشد که بیندیشید و تفکّر کنید.
تفسیر:
کَذلِکَ این چنین است بیان کردن احکام زنان در مورد وفات همسرانشان و مطلّقه شدنشان.
یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ خداوند آیاتى که در حقّ خود شما و کسانى که از زن و مرد با شما معاشرت مىکنند، بیان مىکند. لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ یعنى عاقل شوید یا با عقلهایتان آیات و احکام خدا را درک کنید و مصالح و حکمتهاى احکام را دریابید.
[سوره البقره (۲): آیه ۲۴۳]
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ (۲۴۳)
ترجمه:
آیا ندیدى کسانى را که از ترس مرگ از دیار خود بیرون رفتند که هزاران تن بودند، خدا فرمود بمیرید همه مردند سپس آنها را زنده کرد زیرا خدا را در حقّ بندگان فضل و کرم است لیکن بیشتر مردم سپاسگزار حقّ نیستند.
تفسیر:
أَ لَمْ تَرَ آیا ندیدى؟! استفهام انکارى است و حقّ عبارت این بود که بگوید: «أ لم تذکر» یعنى آیا به یاد نمىآرى، ولى فعل رؤیت را آورد که دلالت بر جواز دیدن براى آنها مىکند و این مطلب اشاره به این دارد که اگر چه آنان گذشتند و رفتند، و کسانى که مقیّد به زمان هستند دیگر آنها را نمى بینند، البتّه نسبت به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آنها حاضرند، زیرا زمانها نسبت به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در هم پیچیده است و در پیش وى بین ماضى و مستقبل و حال فرقى نیست، چون او محیط بر زمان و زمانیّات است.
إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ کسانى که از سرزمینهاى خویش بیرون رفتند درحالىکه هزاران تن بودند، پس خدا گفت، گفتن مناسب با شأنش، نه با ندائى که شنیده مىشود، و نه با صوتى که نواخته شود بلکه با اراده اى که همان ظهور فعلش است.
لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ به آنها که بمیرید، سپس زنده شان کرد روایت شده است، که اینان اهل شهرى از شهرهاى شام بودند که داراى هفتاد هزار خانه بود، و در هر وقتى طاعون بین آنها واقع مىشد، و هرگاه که احساس مى کردند که طاعون مىآید اغنیا، چون قوى بودند از شهر خارج مى شدند. و فقراء از جهت ضعیف بودنشان در شهر مى ماندند، و مرگ بیشتر بین کسانى بود، که در شهر مى ماندند، و در بین کسانى که خارج شدند مرگ کمتر بود، و آنان که خارج از شهر بودند مى گفتند: اگر ما در شهر بودیم مرگ در بین ما زیاد مىشد، و آنان که در شهر مانده بودند مىگفتند: اگر ما بیرون شهر مىرفتیم مرگ در بین ما کمتر مىبود.
پس رأیشان بر این قرار گرفت که هر وقت آمدن طاعون را احساس کنند، همگى از شهر خارج شوند. پس وقتى طاعون را احساس کردند همه شان خارج شدند و از طاعون دورى جستند تا مبادا بمیرند، پس در شهرها به مسافرت پرداختند، تا جائى که از حرکت باز ایستادند و همانجا منزل کردند، وقتى بارهایشان را بر زمین گذاشتند و مطمئن شدند که آنجا ماندنى هستند خداوند به آنها گفت: همهتان بمیرید، از همان ساعت همگى مردند و پوسیده شدند ولى آن آثار برق مىزد و معلوم بود، و چون آنان بر سر راه بودند تا اینکه کسانى که از آنجا عبور مى کردند آنها را جادو کرده و در یکجا جمع کردند، یکى از پیامبران بنى اسرائیل که به او حزقیل مى گفتند از آنجا عبور مىکرد آن استخوانها را دید و گریه کرد و عبرت گرفت و گفت: خدایا اگر آنها را با مشیّت خود زنده مىکردى همانطور که آنها را میراندى شهرهایت را آباد کرده و بندگانت را بوجود مى آوردند، و با کسانى از مخلوقاتت که عبادت تو مىکنند ترا عبادت مىکردند. پس خداوند به او وحى نمود آیا این کار را دوست دارى؟ گفت: بلى پروردگارا، پس خداوند وحى کرد که چنین و چنان بگو. حزقیل همان کلماتى را که خداوند به او گفته بود گفت که همان اسم اعظم بود.
پس وقتى حزقیل آن را گفت به استخوانها نگاه کرد و دید که بعضى از استخوانها مى پرد و به بعضى دیگر مى چسبد، پس زنده شدند، و یکدیگر را نگاه مىکردند و تسبیح و تکبیر و تهلیل خدا را مىگفتند، حزقیل در آن وقت گفت: شهادت مىدهم که خداوند بر هر چیز تواناست[۱۴].
در کتاب نوروز فرس آمده است که: خداوند به آن پیامبر امر کرد که بر آنها آب بریزد، و او روى آنها آب ریخت پس ریختن آب در روز نوروز سنّت شد که سببش را جز راسخین در علم کسى نمىداند[۱۵].
روایت شده است، که خداوند آنها را به دنیا ردّ کرد تا اینکه در خانه ها ساکن شدند و غذا خوردند و نکاح کردند و تا مدّتى که خدا مىخواست در دنیا ماندند سپس به اجلهاى خودشان مردند[۱۶].
إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ این عبارت تعلیل (علت آوردن) زنده کردن بعد از میراندن یا تعلیل مجموع و میراندن و زنده کردن بعد از آن است، یعنى آنها را میراند و سپس زنده شان کرد تا اینکه با این عمل کامل گردند که خداوند صاحب فضل بر مردم است، یا براى این که دیگران از این عمل کامل گردند که خداوند صاحب فضل بر مردم است، یا براى این که دیگران از این عمل عبرت بگیرند که خداوند صاحب فضل و کرم بر مردم است و بعضى را بر بعضى دیگر عبرت قرار مىدهد.
وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ یعنى شکر فضل او را به جاى نمىآورند پس نظر به نعمتهایش نمىکنند، و نعمتش را در چیزى که نعمت براى آن خلق شده است، مصرف نمىکنند.
[سوره البقره (۲): آیه ۲۴۴]
وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۲۴۴)
ترجمه:
در راه خدا پیکار کنید و بدانید که خدا به گفتار و کردار خلق شنوا و داناست.
تفسیر:
وَ قاتِلُوا عطف بر جمله مقدّر است که از گذشته استفاده مىشود گویا که گفته است: از مرگ نترسید و کارتان را به قدر واگذارید که ترس، شما را از قضا و قدر نجات نمىدهد. لذا باید پیکار کنید.
فِی سَبِیلِ اللَّهِ درباره سبیل اللّه پیش از این گفته شد که یا ظرف لغو است یا مستقرّ و ظرف حقیقى است یا مجازى و معنى آیه این است که پیکار کنید در حالى که شما در راه خدا هستید، یا در حفظ راه خدا و اعلان او، و این که راه حقیقى خدا ولایت و طریق قلب است، و هر عملى که به آن کمک کند یا از آن صادر شود آن کار سبیل خداست.
وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ و بدانید که خدا شنواست و آنچه را که مجاهدین و قاعدین (که به جهاد نرفته اند) و سهل انگاران یعنى کسانى که در جنگ سستى کرده اند، و ترغیب کنندگان و تشویق کنندگان به جهاد …، مىگویند، همه را مىشنود. عَلِیمٌ به متخلّف آگاه است و نیّت او را مىداند، چنانچه به مجاهده و مقصودش نیز آگاهى دارد.
[سوره البقره (۲): آیه ۲۴۵]
مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَهً وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۲۴۵)
ترجمه:
کیست که خدا را وام قرض الحسنه دهد تا خدا چندین برابر بر آن بیفزاید و خداست که محدود مىکند و وسعت مى بخشد و همه به سوى او باز مىگردید.
تفسیر:
بیان قرض خدا و تحقیق آن
مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً قرض چیزى است که آن را به کسى که خواهان آن است مىدهى. و «أقرضه» یعنى او را قرض داد، و قرض دادن نمىشود مگر از چیزى که ملک قرض دهنده باشد، پس اگر چیزى به صورت عاریه یا ودیعه نزد شخص باشد و آن را به صاحبش رد کند قرض گفته نمى شود و اگر غیر از صاحب مال آن مال را وام دهد حرام است و تصرّف غصبى به شمار مىآید و قرض دادن محسوب نمىگردد.
و آنچه که انسان دارد از قبیل اموال عرضى دنیوى و قواى نباتى و حیوانى و آلات و اعضاى جسمانى و ادراکات و شئون انسانى، همه اینها از چیزهائى است که خداوند آنها را به انسان عاریه داده است، پس اگر چیزى از آنها را به خدا ردّ نماید از باب ردّ عاریه به صاحبش مىباشد، نه قرض دادن، و اگر چیزى از آنها را بدون اجازه صاحب اصلى به غیر بدهد حرام و تصرّف در مال غیر است.
و خداوند تعالى از باب کمال لطف و رحمتى که به بندگانش دارد آنچه را که به آنان عاریه داده است از آنها قرض مىگیرد، تا این که به مادّه قرض اشاره کند به این که خداوند عوض خواهد داد.
و قرضى را که خداوند طلب مىکند اختصاصى به مال دنیوى ندارد، بلکه در هر چیزى که انسان داراست بر حسب نشئه دنیوى و اخروى از اموال و قوا و اعضا جریان دارد.
مولوى (ره) در بیان عام بودن استقراض خداى تعالى چه خوب گفته است
تن چو با برگ است روز و شب از آن | شاخ جان در برگریز است و خزان | |
برگ تن بىبرگى جان است و زود | زین بباید کاستن وان را فزود | |
اقرضوا اللّه قرض ده زین برگ تن | تا بروید در عوض در دل چمن | |
قرض ده کم کن از این لقمه تنت | تا نماید وجه لا عین رأت[۱۷] | |
قرض ده زین دولتت در اقرضوا | تا که صد دولت ببینى پیش رو | |
قرض دادن خوب، به این است که عوض طلب نکند اگر چه آن عوض قرب خداى تعالى باشد.
فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَهً اضعاف جمع «ضعف» بکسر ضاد است. یعنى چند برابر که کمترین معنى آن است که به او نسبت داده مىشود و اکثر آن حدّى ندارد، و این لفظ مفعول دوّم «یضاعفه» است یا حال است یا مصدر عددى بنابراین که ضعف اسم مصدر باشد، و اضعاف کثیره صادق است بر ده برابر مثل خودش تا جائى که شمارش آن را جز خدا کسى نمىدادند.
و از امام صادق (ع) است که فرمود[۱۸]: وقتى که این آیه مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها (آیه ۸۹ سوره نمل- کسى که کار نیک کند بهتر از آن به او مىرسد.) نازل شد رسول خدا فرمود: پروردگارا براى من زیاد کن.
پس خداى تعالى وحى فرمود مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها باز پیغمبر عرض کرد خدایا براى من زیادتر کن. پس خداى تعالى نازل فرمود مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَهً پس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فهمید که کثیر از جانب خدا قابل شمارش نیست و انتهائى ندارد.
و از اینجا استفاده مىشود که هر طاعتى که براى خدا باشد قرض دادن به خداست خواه فعل باشد یا ترک، و مطلب همین طور است، زیرا طاعت جز حرکت دادن قواى محرّکه و خوددارى از قواى شهوت و غضب و کاستن شدّت آن دو، نیست. پس اطاعت خدا قرض دادن از جانب این نیروها مىباشد.
وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ جمله حالیه و تشویق در قرض دادن است، زیرا معنى آیه این است: چه کسى قرض مىدهد خدا را تا خداوند چند برابر کند، پس قرض بدهید و از ترس فقر و از بین رفتن، امساک نورزید زیرا فقط خداست که از گروهى روزى را مىگیرد و بر گروهى مىگسترد، یا در حالى روزى را تنگ مىگیرد، و در حالت دیگر مىگسترد، و امساک ورزیدن سبب بسط روزى و انفاق سبب قبض آن نمىشود.
و ممکن است مقصود این باشد که خداوند به قرض دهنده مضاعف مىکند پس قرض بدهید و امساک نکنید، زیرا امساک در این هنگام یا از ترس این است که خداوند اطّلاع به قرض نداشته باشد یا ترس این است که به خدا نرسیده باشد در حالى که خداى تعالى خودش قرض را مىگیرد نه غیر او و اوست که پاداش را مىدهد و روزى را بسط مىدهد.
وَ إِلَیْهِ به سوى خدا نه به سوى غیر خدا تُرْجَعُونَ بر مىگردید، پس استحقاق رضاى خدا و قرب او را پیدا مىکنید و این پاداش بر چند برابر عوضى که مىگیرید افزوده مىشود.
بعضى گفته اند: معنى آیه این است که خداوند بعضى را سبب مرگ قبض مىکند، و از ارث او بر وارثش بسط روزى مىکند، و این معنى جدّا بعید است و روایت شده است که این آیه درباره دادن صله به امام نازل شده است[۱۹]. و روایت شده است که هیچ چیز در نظر خدا از پرداخت درهم (پول) به امام محبوبتر نیست و این که خداوند آن درهم را براى او در بهشت مثل کوه احد قرار مىدهد[۲۰]، و بنابراین قول خداى تعالى که: خداوند توبه را از بندگانش قبول مىکند و صدقات را مىگیرد، بدان معنى است که خداوند توبه را در مظاهر جانشینانش قبول مىکند، بنابراین معنى عبارت (خدا قبض مىکند و بسط مىدهد) این است که خداوند در مظاهر جانشینانش قرض را مىگیرد و پاداش را مى گسترد.
[سوره البقره (۲): آیه ۲۴۶]
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى إِذْ قالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِکاً نُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ قالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ أَلاَّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلاَّ نُقاتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِیارِنا وَ أَبْنائِنا فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلِیلاً مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ (۲۴۶)
ترجمه:
آیا ندیدى آن گروه بنى اسرائیل را که بعد از وفات موسى از پیغمبر وقت خود تقاضا کردند که پادشاهى براى ما برانگیز تا به سرکردگى او در راه خدا جهاد کنیم پیغمبر آنها گفت اگر جهاد فرض شود مبادا به جنگ قیام نکرده نافرمانى کنید، گفتند که این چگونه شود که ما به جنگ نرویم در صورتى که (دشمنان)، ما و فرزندان ما را از دیارمان راندند، البتّه همه جنگ خواهیم کرد، پس با درخواست آنها حکم جهاد بر آنان مقرّر گردید. امّا به جز اندکى همه روى از جهاد بگردانند، و خدا به کردار ستمکاران آگاه است.
تفسیر:
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ آیا ملأ بنى اسرائیل یعنى اشراف و سخنگویان بنى اسرائیل را ندیدى؟ پیش از این علّت آوردن «دیدن» را به جاى «یادآورى» که حقّ این عبارت است، بیان شد.
مِنْ بَعْدِ مُوسى إِذْ قالُوا «اذ» اسم خالص است بدل از «ملأ» به نحو بدل اشتمال است، یا ظرف رؤیت است، یعنى بعد از موسى گفتند، لِنَبِیٍّ لَهُمُ به پیامبرى از خودشان که اسم او شمعون بن صفیّه از فرزندان لاوى است، یا اسمش یوشع بن نون از اولاد یوسف (ع) است، یا شموئیل است که در عربى اسماعیل مىشود، و این معنى اخیر از امام صادق (ع) روایت شده است[۲۱] و بیشتر مفسّرین نیز بر آن عقیده اند[۲۲].
ابْعَثْ بفرست و قرار بده لَنا مَلِکاً براى ما امیر و پادشاهى، نُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ که بجنگیم در راه خدا، روایت شده که در آن زمان پادشاه خودش سرکرده سربازانش مىشد و آنها را راه مىبرد و پیامبر نیز به امر او قیام کرده و آنها را از خبرهائى که از پیش پروردگارش مىآمد با خبر مىکرد.
قالَ نبىّ گفت هَلْ عَسَیْتُمْ یعنى آیا توقّع دارید، «عسى» در توقع حصول امرى که رغبت به آن هست استعمال مىشود، و استعمال آن در اینجا با این که آنها طلب قتال کردند و رغبت به آن داشتند اشاره به این است که آنها داراى روحیه اى بودند که پیکار را ناخوش مىداشتند و به ترک جهاد تمایل مى ورزیدند و براى آنان عقلهایى که مایل به جهاد باشد نبود، و مقصود از استفهام یاد آورى به آنهاست که پیکار را ناخوش مىدانستند و تثبیت این مطلب است که آنها متعهّد به جهاد شدند.
إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ أَلَّا تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلَّا نُقاتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِیارِنا وَ أَبْنائِنا فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ گذاشتن اسم ظاهر ظالمین به جاى ضمیر «هم» اشاره به این است که آنها در پشت کردن به جهاد ظالم هستند.
[سوره البقره (۲): آیه ۲۴۷]
وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً قالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَهً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ (۲۴۷)
ترجمه:
پیغمبر آنها گفت همانا خداوند طالوت را به پادشاهى شما برانگیخت گفتند که از کجا او را بر ما بزرگى و پادشاهى رواست در صورتى که ما به پادشاهى شایسته تر از او هستیم. او را مال فراوان نیست رسول در جواب آنها گفت که او از این رو به پادشاهى شایسته تر خواهد بود که خداوندش برگزیده و در دانش و توانائى، او را فزونى بخشیده است و خداوند ملک خود را به هر که خواهد بخشد که او به حقیقت وسعتبخش و داناست.
تفسیر:
وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً قالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ نقل است که: نبوّت در فرزندان لاوى مستقر شده بود و ملک و پادشاهى در فرزندان یوسف، و در یک خانه نبوّت و پادشاهى جمع نشده بود. طالوت از فرزندان بنیامین بود و او را طالوت نامیده اند چون بلند قامت بود، به نحوى که اگر مردى مى ایستاد و دستش را باز مىکرد و به بالا بلند مىکرد، به سر طالوت مىرسید. برخى گفته اند او سقّا بوده و بعضى گفته اند دبّاغ بوده است.
علّت این درخواست که خداوند براى آنان پادشاهى بفرستد این بود، که بنى اسرائیل پس از موسى گناه مىکردند، و دین خدا را تغییر دادند، و از امر پروردگارشان سرپیچى کردند، و در بین آنان پیامبرى بود که آنها را امر و نهى مىکرد و آنها اطاعت نمىکردند روایت شده است که آن ارمیاى پیامبر بود[۲۳]. پس خداوند جالوت را که از قبط[۲۴] بود بر آنها مسلّط گردانید، و او آنها را اذیّت کرد و مردانشان را کشت و از شهر و دیارشان بیرون راند، و اموالشان را گرفت، و زنهاشان را به بردگى و کنیزى گرفت، پس آمدند و به پیامبرشان پناه آوردند و گفتند: از خدا بخواه تا براى ما پادشاهى بفرستد. وقتى گفت خداوند طالوت را براى شما به عنوان پادشاه فرستاده انکار کردند و گفتند: او از اولاد بنیامین است و از بیت نبوّت نیست و از بیت ملک هم نیست، پس جائز نیست که او بر ما سلطنت داشته باشد، زیرا ما از خانواده نبوّت و پادشاهى هستیم.
وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَهً مِنَ الْمالِ و او وسعت در مال نیست و شرط سلطنت وسعت در مال است تا این که براى او ممکن باشد قیام به لوازم سلطنت، و این نیز کنایه از یک راه دیگر است زیرا گفتند که ما چون مال دنیا بسیار داریم مستحقّ پادشاهى هستیم نه طالوت که مال ندارد.
قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ گفت: خدا او را بر شما برگزید، البتّه این یک جواب اجمالى است یعنى به پادشاهى رسیدن با مقیاس و تدبیر شما نیست، بلکه آن فضل و کرم است از خدا به هر کس که بخواهد مىدهد.
و امّا جواب تفصیلى این است که پادشاه شایسته است جثّه بزرگى داشته باشد که مردم از او بترسند، و علم زیادى داشته باشد که به عاقبت امور نظر اندازد، و هر دو را خداوند به طالوت تفضّل نمود، وَ زادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ و سلطنت دادن به کسى موقوف بر آن نیست که از خانواده مخصوصى (توانگر یا شاه) باشد، چنانچه شما گمان بردید، بلکه اقتضاى شرائط اعطاى پادشاهى به طالوت، موجود است و آن وسعتى است که در علم و جسم دارد و همان موجب گزینش خداست، و مانع نیز مفقود است، زیرا مانعى که تصوّر مىکنید یا خارجى است، یا این که طالوت از خانواده پادشاهى نیست، یا توانگر نیست، یا خداى تعالى نمىداند که او اهلیّت پادشاهى دارد، در حالى که هیچ کدام از این موانع وجود ندارد. زیرا خداوند به هر که بخواهد پادشاهى مىدهد بدون این که مانعى در راه باشد چه از خارج و چه از جانب کسى که پادشاهى به او داده مىشود.
وَ اللَّهُ واسِعٌ و خداوند کمى ثروت و مال طالوت را با وسعت خودش جبران مىکند.
عَلِیمٌ مىداند که چه کسى اهلیّت پادشاهى دارد، او جاهل نیست که حکم و فعلش از یک قیاس ظنّى و دلیل تخمینى باشد. پس قول خدا:
وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ یا عطف بر معمول «انّ» است، یا عطف بر مجموع إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ، یا حال است.
[سوره البقره (۲): آیه ۲۴۸]
وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَهَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ بَقِیَّهٌ مِمَّا تَرَکَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِکَهُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۲۴۸)
ترجمه:
پیامبرشان به آن گروه گفت که نشان پادشاهى او این است که تابوتى که در آن سکینه خدا و الواح بازمانده موسى و هارون است و فرشتگانش بدوش برند براى شما خواهد آورد که در آن شما را حجّتى است روشن اگر ایمان داشته باشید.
تفسیر:
بیان تابوت و سکینه
وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ پیامبرشان بعد از آنکه انکار آنها را به سبب قیاس فاسدشان دید براى ملزم کردنشان گفت:
إِنَّ آیَهَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ از نشانه هاى پادشاهى او این است که تابوت را به راه مى آورد «تابوت» یا بر وزن فعلوت است از «تاب» به معنى بازگشت، صاحبش به خدا بود و نیز سبب بازگشت خداوند به او بود، یا بر وزن «فلعوت» مانند طاغوت از «تبى یتبوأ» یعنى جنگ کرد یا به غنیمت گرفت، چون تابوت سبب غلبه و غنیمت در جنگ بود.
و ممکن است بر وزن «فاعول» باشد اگر چه مانند «سلس» و «قلق» به صورت سالوس و قالوق کمتر به کار رفته است. زیرا بتوّتا (مثل تنوّر) به معنى تابوت، بیانگر آن است که تابوت بر وزن فاعول است، و آن تابوت عبارت از صندوقى بود که خداوند براى مادر موسى نازل نمود، تا موسى را در آن گذاشت و به دریا افکند، لذا بنى اسرائیل به آن تبرّک مى جستند، وقتى که موسى را اجل فرا رسید الواح وزره و هر چه که از آیات نبوّت در نزد او بود در صندوق گذاشت، و آن را نزد وصىّ خود یوشع به ودیعه نهاد و تابوت همچنان بین آنها بود تا این که به آن بى احترامى کردند و بچّه ها در راه با آن بازى مى کردند. مادام که تابوت بین بنى اسرائیل بود آنها در عزّت و شرف بودند، ولى وقتى که مرتکب معاصى شدند و تابوت را سبک شمردند خداوند تابوت را بالا برد و از بین آنان برداشت[۲۵] سپس وقتى که از نبىّ در خواست کردند و خداوند طالوت را به عنوان ملکى که جنگ کند به سوى آنها فرستاد تابوت را خداوند به آنها برگردانید، چنانچه خداوند فرمود که علامت و نشانه پادشاهى طالوت این است که تابوت را بیاورد.
فِیهِ سَکِینَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ اخبار در بیان سکینه مختلف است در خبرى آمده است که آن بادى است از بهشت و صورتى دارد مانند صورت انسان و هرگاه تابوت را در میان مسلمانان و کفّار مىگذاشتند اگر مردى بر تابوت جلو مىافتاد نباید بر مىگشت بلکه باید یا کشته مىشد یا غلبه مىکرد، و اگر کسى بر مىگشت کافر شده بود و امام او را مىکشت.
و در خبرى آمده است: سکینه روح خداست که حرف مىزند، و هر وقت در چیزى اختلاف مىکردند آن را به سخن مىآوردند و آنان را از آنچه که مىخواستند خبر مىداد.
و در خبر دیگرى است: سکینه اى که در بین بنى اسرائیل بود بادى بود که از بهشت مىوزید، و براى او صورتى بود مانند صورت انسان[۲۶].
و در خبر دیگرى است: سکینه بادى است از بهشت خارج مىشود و صورتى مانند صورت انسان دارد و بوى خوشى دارد، و این همان است که بر ابراهیم نازل شد، و در حول ارکان خانه خدا دور مىزد و آن پایه ها و ستونها را به زمین مىگذاشت[۲۷].
و در خبر دیگرى است: سکینه دو بال دارد و یک سر مانند سر گربه که از زیر جداست[۲۸].[۲۹] وَ بَقِیَّهٌ مِمَّا تَرَکَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ یعنى موسى و هارون و آل آن دو، چون خیلى وقتها چیزى که اضافه به چیز دیگر مىشود مضاف و مضاف الیه همه با هم اراده مىشوند مخصوصا وقتى که حیثیّت اضافه مورد نظر باشد و اخبار در تفسیر بقیّه مختلف است. پس در بعضى از اخبار است که آن ذریّه انبیاست، و در بعضى اخبار منظور ذریّه انبیا و ریزههاى الواح است که در آن علم و حکمت وجود دارد.
و در بعضى اقوال این است که علم از آسمان آمد و در الواح نوشته شد و در تابوت گذاشته شد.
و در بعضى دیگر است: در تابوت الواح موسى است که شکسته است، و طشتى که دلهاى انبیا در آن شسته مى شود، نیز در تابوت است.
و در بعضى دیگر است: در تابوت فقط عصاى موسى بود.
و در بعضى اقوال است که تابوت چیزى است که خداوند در آن صورت انبیا را بر آدم نازل کرده است، پس اولاد آدم آن را به ارث بردند.[۳۰] تَحْمِلُهُ الْمَلائِکَهُ برخى گفته اند: ملائکه آن را بین زمین و آسمان حمل مىکردند، و در خبر است[۳۱]: تابوت در دست دشمنان بنى اسرائیل از عمالقه بود و آن وقتى بود که امر بر بنى اسرائیل سخت شد و حادثه ها در بین آنان پدید آمد سپس خدا از دست آنها گرفت و دوباره به بنى اسرائیل برگردانید.
و بعضى گفته اند: وقتى که دشمنان بر تابوت غلبه کردند آن را داخل خانه بتها کردند، پس بتهایشان سرنگون شد و برو افتاد، پس تابوت را خارج کردند و در جاى دیگرى از شهر گذاشتند، پس دردى در گردنشان در گرفت، و در هر جائى که تابوت را گذاشتند آنجا بلا و مرگ و و با ظاهر شد، پس آن را به فال بد گرفتند و بر پشت دو گاو گذاشتند ملائکه آن دو گاو را به سوى طالوت کشاندند[۳۲].
و در خبرى پرسیده شده است که: بزرگى آن چقدر است؟
معصوم (ع) فرمود: سه زرع در دو زرع[۳۳]. از مجموع اخبار و بیان منظور بر مىآید که سکینه و بقیّه که مراد از تابوت است، سینهاى مىباشد که با نور امام روشن شود که در آن، صورت غیبى از بهشت ظاهر شود و سینهاى که در آن صورت غیبى نمودار شود با نصرت و ظفر همراه است، و ملائکه آن سینه را حمل مىکنند، و در میان آن طشتى است که دلهاى انبیا در آن شسته مىشود، و در آن ذریّههاى انبیا و صورتهاى آنان و بقیّه آل موسى و هارون قرار دارند، و در آن علوم و حکمت است و این صورت با ابراهیم (ع) بود و در اطراف ارکان خانه خدا دور مىزد.
و ظهور این صورت بشارتى است از خدا به نبوّت و ولایت که اگر در انسان متمکّن و ثابت شود بهمنزله بادى است که از بهشت مىوزد و بشارت به عنایت از جانب خدا مىدهد، و این سبب استجابت دعا و نازل شدن نصرت و تأیید از خداست، و به همین جهت هم در قرآن درباره سکینه ذکر شده است که مقارن و همراه نصرت و تأیید خداست و همراه با لشکریانى است که شما آنها را نمىبینید.
و صوفیان اصطلاح نمودهاند که این صورت را سکینه نام گذارند، زیرا که آن سبب سکون و آرامش نفس است، و بهوسیله آن سختى تکلیف برداشته مىشود و سختى به لذّت تبدیل مىشود، و احسان که عبارت از عبادت است حاصل مىشود به نحوى که عابد خدا را مىبیند، زیرا که دیدن آن صورت دیدن خداست، و قول امام صادق (ع): آیا خدا را در جائى که نشستى نمىبینى؟ اشاره به همین دیدن است. و قول خداى تعالى: کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ و وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ و جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ و اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ و قول امام (ع) «انا الصّراط المستقیم»[۳۴] و قول مولوى (ره):
چون که با شیخى تو دور از زشتیئى | روز و شب سیّارى و در کشتیئى | |
و قول او:
هیچ نکشد نفس را جز ظلّ پیر | دامن آن نفسکش را سختگیر | |
و امثال اینها همه اشاره به این ظهور و آن معیّت است.
و چون معانى اقتضاى ظهور در مظاهر پست و پائین مىکند لذا ممکن است تابوت در ظاهر صندوقى باشد از چوب شمشاد که با طلا روى آن پوشانده شده باشد، و همه آن را حسّ کنند، و هرجا که تابوت باشد نبوّت با آن همراه است و با آن دور مىزند.
گویا که بسیارى از بنى اسرائیل چنین بودند که تابوت و سکینه و بقیّه آل موسى و هارون به حسب معنى و تأویل بر سینههایشان ظاهر مىشد، براى این که قوّت نفوس پدرانشان در آنها اثر مىکرد و خداوند به سبب پدرانشان به آنها تفضّل نمود، و به همین جهت در بین آنها انبیاى زیادى بودند تا جائى که در یک روز تا ظهر جماعت زیادى از آنها را کشتند و حالشان تغییر نکرد انگار که هیچ کارى نکردند.
و چون مرتکب معاصى شدند آن فضل و لطف از آنها برداشته شد، و دیگر از تشرّف به تابوت و سکینه محروم شدند، و بعد از آنکه مضطرّ شدند و به پیامبرشان پناه بردند خداوند با اعاده تابوت به آنان تفضّل نمود و آن را علامت پادشاهى طالوت قرار داد، و فرمود:
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لَکُمْ که این نشانهاى است براى شما و ممکن است که این کلام از تتمّه کلام پیامبرشان باشد.
إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ اگر با ایمان بوده اید، که این کلام شرط تهییجى است، لذا پس از ظهور تابوت و اقرار به طالوت براى او سربازانى جمع کردند و به جنگ با جالوت رفتند.
[سوره البقره (۲): آیه ۲۴۹]
فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَهً بِیَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاَّ قَلِیلاً مِنْهُمْ فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَهَ لَنَا الْیَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ کَمْ مِنْ فِئَهٍ قَلِیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثِیرَهً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ (۲۴۹)
ترجمه:
پس هنگامى که طالوت لشگر کشید به سپاه خود گفت خدا شما را به نهر آبى آزمایش کند هر که از آن بسیار بیاشامد از من و هم آئین من نیست و هر کس از آن هیچ نیاشامد و یا کفى بیش بر نگیرد از من و هم آئین من است پس همه سپاه آشامیدند به جز عدّه اندکى از آنها پس بدین سبب که معصیت حق کردند، هنگامى که طالوت و سپاهش با دشمن مواجه شدند لشکر بیمناک گشته گفتند ما را تاب مقاومت با سپاه او نخواهد بود، آنان که لقاى رحمت خدا و ثواب آخرت را امیدوار بودند ثابت مانده گفتند چه بسیار باشد که به یارى خدا گروهى اندک بر سپاهى فراوان پیروزى یافته اند که خدا یار و معین بردباران است.
تفسیر:
فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ یعنى هنگامى که سربازان را از مواطن و جایگاههایشان بیرون کرد، بعضى گفته اند که سربازان هشتاد هزار نفر بوده اند، و بعضى هفتاد هزار ذکر کرده اند. و آنها هنگامى که تابوت و آثار نصرت و پیروزى را دیدند به جهاد مبادرت کردند.
قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ گفت خداوند شما را به نهر آبى آزمایش کند، چنانکه همواره خدا درباره مؤمنین چنین مىکند، و آنها را به امرى مبتلا و آزمایش مىکند تا بر ایمان پایدار شوند.
فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی یعنى پس هر که از آن نوشد از پیروان من نیست وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ طعم عامّ است، در خوردنى و آشامیدنى استعمال مىشود، پس هر که آن را نیاشامد فَإِنَّهُ مِنِّی إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَهً بِیَدِهِ او از من است و هر که کفى بیش گزیند از من نیست و «غرفه» با فتح غین خوانده شده، و فرق بین آن دو این است که مضموم الفاء اسم مصدر است، و مفتوح الفاء مصدر عددى است، و این جمله استثناء است از فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ و تقدم جملهاى که بر آن عطف شده جهت اهمیّت دادن به آن جمله است.
فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ یعنى همه از آن نهر خوردند جز سیصد و سیزده مرد از مجموع هشتاد هزار، و بین آنها کسانى بودند که اصلا نخوردند، و کسى که هیچ نخورد از آن بى نیاز شد، و کسى که یک کف خورد براى شرب همان مقدار او را کفایت کرد، و کسى که اکتفا به کف دست نکرد تشنگى اش غلبه پیدا کرد و لبهایش سیاه شد و نتوانست راه برود. و پادشاه آنان این مطلب را به سبب وحى و الهام و یا خبر دادن پیامبرشان فهمید، و این صورت دنیا بود که براى آنها تمثّل پیدا کرد تا آنان تنبّه پیدا کنند که حال دنیا چنین است براى کسى که اجتناب از آن کند و یا آن را بخواهد.
فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ یعنى کسانى که نیاشامیدند یا یک کف دست آشامیدند و زیادى سربازان جالوت و کمى عدد خودشان را دیدند قالُوا گفتند، یعنى کسانى که یک کف دست خوردند گفتند: لا طاقَهَ لَنَا الْیَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ امروز ما تاب جنگ با جالوت و لشکریانش را نداریم، امّا آن کسانى که هیچ نخوردند گمان دارند یعنى مىدانند، (درباره ظنّ قبلا بیان شد که در علوم حصولى چون معلوم با علم مغایر است حکم آن حکم ظنّ و گمان را دارد، و بیشتر اوقات بر آنها ظنون اطلاق مىشود، و علوم نفوس نیز چون متغیّر مىباشد و ثابت نیست مانند ظنون است) أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ که آنها به ملاقات خدا نائل مىشوند، زیرا معتقد بودند که کَمْ مِنْ فِئَهٍ قَلِیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثِیرَهً بِإِذْنِ اللَّهِ با ترخیص و امداد (چون اذن در مثل اینجاها صرفا به معنى ترخیص نیست) خدا چه بسا گروه کوچک بر گروه بزرگ پیروز مىشود.
و خداوند با شکیبایان است وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ این مطلب گذشت که این همراهى و معیّت مانند معیّت در قول خداى تعالى هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ نیست.
معیّت در اینجا مانند معیّت در قول امام (ع) است که فرمود[۳۵]:
خداوند با هر چیزى هست نه به صورت امتزاج، که این معیّت رحیمى است، و آن معیّت رحمانى.
و از امام رضا (ع) است[۳۶] که خداى تعالى به نبىّ آنان وحى کرد که جالوت را کسى مى کشد که زره موسى به اندازه تن او باشد، و آن مردى از فرزندان لاوى بن یعقوب است و اسمش داود بن آسى است.
آسى چوپانى بود که ده پسر داشت که کوچکترین آنها داود بود، پس وقتى که طالوت بر بنى اسرائیل مبعوث شد و آنان را به جنگ جالوت جمع کرد به آسى پیام فرستاد که حاضر شو و فرزندانت را هم حاضر کن، پس وقتى حاضر شدند یکى یکى از فرزندانش را صدا زد و زره موسى را به آنها پوشانید، به بعضىها کوتاه بود و به بعضى دیگر بلند.
پس به آسى گفت: آیا از فرزندانت کسى را جا گذاشتى، گفت: بلى کوچکترین آنها را گذاشته ام تا گوسفندان را بچراند، پس به دنبال او فرستاد و او را آوردند وقتى که او را صدا زد، جلو آمد در حالى که یک فلاخن با او بود.
داود گفت: هنگامى که در راه مى آمد سه عدد سنگ او را صدا زدند و گفتند: اى داود ما را با خودت بردار، پس آنها را برداشت و به توبره انداخت. داود خیلى دلیر و سخت حمله، و در بدن قوى و شجاع بود، وقتى که پیش طالوت آمد زره موسى را به او پوشانید، پس به اندازه او شد. پس طالوت لشگریانش را فرستاد، و پیامبرشان به آنان گفت: اى بنى اسرائیل خداوند شما را با نهرى که در این بیابان است آزمایش مىکند، پس کسى که از آن آب بیاشامد از حزب خدا نیست، و هر کس که نیاشامد از حزب خداست مگر اینکه یک کف دست از آن بخورد، پس وقتى وارد نهر شدند خداوند آنها را آزاد گذاشت که هر کدام یک کف دست بخورند، پس، از آن آب آشامیدند جز اندکى از آن عدّه، آنهائى که از آن آب آشامیدند شصت هزار نفر بودند و این آزمایشى بود که به آن امتحان شدند، چنانکه خداوند عزّ و جلّ فرمود:
[سوره البقره (۲): آیه ۲۵۰]
وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ (۲۵۰)
ترجمه:
چون آنها به میدان مبارزه جالوت و لشگریان او آمدند از خدا خواستند که بار پروردگارا به ما صبر و استوارى بخش و ما را ثابت قدم دار و بر شکست کافران یارى فرما.
تفسیر:
وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالُوا چون آنها به میدان مبارزه جالوت و لشگریانش رسیدند در حالى که پناه به خدا مىبردند و از او یارى مىخواستند، چنانکه این عادت و رسم هر کسى است که در شدّت و اضطرار واقع شود، گفتند:
رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً پروردگارا به ما صبر زیاد بخش «أفرغ الماء» یعنى آب را ریخت، گویا که آنها زیادى صبر را طلب کردند چون خیلى ترس و وحشت آنها را برداشته بود، و لذا کلمه «أفرغ» استعمال کردند.
وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ و پایدارمان بدار و بر قوم کافر یاریمان بخش.
___________________________________________
[۱] امّ ولد منظور کنیزى است که از ارباب فرزند آورده باشد. ارباب دیگر حق ندارد این کنیز را بفروشد بلکه بعد از مرگ ارباب آن کنیز را در سهم الارث فرزندش قرار مىدهند و وى آزاد مىشود.
[۲] نور الثّقلین: ج ۱، ص ۱۹۰، ح ۸۹۱.
[۳] نور الثّقلین: ج ۱، ص ۱۸۹، ح ۸۸۳.
[۴] صافى: ج ۱، ص ۲۴۲.
[۵] صافى: ج ۱، ص ۲۴۲.
[۶] ظاهرا مربوط به کسى است که هر سه ماه یکبار عادت مىشود و سه طهر و یک طهر قبل از طلاق جمعا ۱۲ ماه مىشود.
[۷] نور الثّقلین: ج ۱/ ص ۱۹۲/ ح ۹۰۰
[۸] نور الثقلین: ج ۱، ص ۱۹۲، ح ۹۰۲.
[۹] نور الثقلین: ج ۱، ص ۱۹۷، ح ۹۳۳.
[۱۰] برهان: ج ۱، ص ۲۳۱.
[۱۱] عیاشى: ج ۱، ص ۱۲۹، ح ۴۲۶۱.
[۱۲] حکّام اعمّ از حاکم شرع و یا حاکم عرف است.
[۱۳] نور الثقلین: ج ۱، ص ۲۰۰، ح ۹۵۷.
[۱۴] برهان: ج ۱، ص ۲۳۳.
[۱۵] صافى: ج ۱، ص ۲۵۰.
[۱۶] صافى: ج ۱، ص ۲۵۰.
[۱۷] تا آن وجه خود را که هیچ چشمى آن را نمىبیند به تو نشان دهد.( اشاره به آیه لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ- آیه ۱۰۳ سوره انعام).
[۱۸] عیاشى: ج ۱، ص ۱۳۱، ح ۴۳۴.
[۱۹] عیاشى: ج ۱، ص ۱۳۱، ح ۴۳۵.
[۲۰] نور الثقلین: ج ۱، ح ۹۶۶.
[۲۱] صافى: ج ۱، ص ۲۵۱.
[۲۲] در تورات شموئیل یا سموئیل ذکر شده است.
[۲۳] برهان: ج ۱، ص ۲۳۵.
[۲۴] قبط یا قبطى: مقابل سبطى تیره دیگرى از نژاد سامى بود که عموما در مصر ساکن بودند. فلسطینیان برخى از نژاد عرب و برخى قبطى بودند.
[۲۵] تابوت در بین یهود شباهت به صندوقى دارد که طبق اساطیر مصر« ست» خداى خشکى برادرش ازیریس را کشت و در آن نهاد و در نیل افکند و با تابوت مردگان پس از مرگ هم که جسد مومیائى شده در آن مىنهادند نزدیکى دارد و این ارتباط دو فرهنگ مصر و یهود را مىرساند( مترجم).
[۲۶] صافى: ج ۱، ص ۲۵۴.
[۲۷] عیاشى: ج ۱، ص ۱۳۳، ح ۴۴۲.
[۲۸] صافى: ج ۱، ص ۲۵۴.
[۲۹] همه آنچه گفته شد صورتهاى مثالى و تعیّنى و سمبلیکى است در حالى که سکینه آرامش حاصل از روح القدس درونى است که براى سالک در اتّصال به مقام روح حاصل مىشود( مترجم).
[۳۰] صافى: ج ۱، ص ۲۵۴.
[۳۱] صافى: ج ۱، ص ۲۵۴.
[۳۲] مجمع البیان: ج ۱ و ۲، ص ۳۵۳.
[۳۳] صافى: ج ۱، ص ۲۵۴.
[۳۴] موارد فوق در تفسیر صافى: ج ۱، ص ۷۳، و تفسیر برهان: ج ۱، ص ۵۱. در این دو تفسیر به صورت« نحن صراط المستقیم» آمده است.
[۳۵] مجمع البیان: ج ۲، ص ۲، ح ۳۵۷.
[۳۶] نور الثقلین: ج ۱، ص ۲۸، ح ۹۸۱.
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۳، ص: ۷۲