الضحی --ترجمه مجمع البيان

ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره سوره و الضحى‏ ۱ الی ۱۱

سوره و الضحى‏

مکّیست و باتفاق قاریان و مفسّرین یازده آیه است.

 

 

فضیلت آن:

ابى بن کعب از پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله روایت نموده که فرمود هر کس آن را قرائت کند مى ‏باشد از افرادى که خدا از او راضى است و براى (حضرت) محمّد صلّى اللَّه علیه و آله است که او را شفاعت نماید و براى او به عدد هر طفل یتیم وسائلى ده حسنه خواهد بود.

 

 

توضیح و وجه ارتباط این سوره با سوره قبل:

چون خداوند سبحان آن سوره را پایان داد به اینکه اتقى را آن قدر ثواب بدهد تا راضى شود، این سوره را افتتاح نمود به اینکه پیامبرش را خوشنود نماید به آنچه به او در روز قیامت از کرامت و مقام عطا نماید پس فرمود:

[سوره الضحى (۹۳): آیات ۱ تا ۱۱]

 

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

وَ الضُّحى‏ (۱)

وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى‏ (۲)

ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى‏ (۳)

وَ لَلْآخِرَهُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى‏ (۴)

وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏ (۵)

أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى‏ (۶)

وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدى‏ (۷)

وَ وَجَدَکَ عائِلاً فَأَغْنى‏ (۸)

فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ (۹)

وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ (۱۰)

وَ أَمَّا بِنِعْمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ (۱۱)

 

 

 

ترجمه:

بنام خداوند بخشاینده مهربان

(۱) سوگند بچاشتگاه

(۲) سوگند به شب آن گاه که تاریک شود

(۳) فرو نگذاشته است تو را پروردگارت و دشمن نگرفته (تو را)

(۴) و البته سراى دیگر بهتر است براى تو از سراى دنیا

(۵) و بزودى بدهد تو را پروردگارت (مقام شفاعت و کرامتها) پس خوشنود شوى

(۶) آیا نیافت تو را کودک بى ‏پدر، پس جاى داد تو را

(۷) و یافت ترا (از معالم نبوّت) راه گم کرده پس رهبرى کرد

(۸) و یافت تو را تهى دست پس توانگر کرد

(۹) و امّا یتیم را قهر مکن (بر او ستم روا مدار

(۱۰) و امّا تهیدست سؤال کننده را محروم مساز

(۱۱) و امّا بنعمت پروردگارت‏ حدیث کن.

 

 

 

قرائت:

در قرائت شواذ و نادره از پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله و عروه بن زبیر رسیده ما ودعک بتخفیف و قرائت مشهور ما ودّعک بتشدید است، و از اشهب عقیلى فاوى بدون مد ذکر شد و از ابن سمیفع، عیّلا با تشدید نقل شده، و از نخعى و شعبى فلا تکهر بکاف و در مصحف عبد اللَّه هم همین طور است.

 

 

 

دلیل:

ابن جنّى گوید: ودع بتخفیف استعمالش کم میشود، و سیبویه گوید بقولشان ترک از گفتن و ذرو، ودع بینیاز شده‏اند، و ابو على در این موضوع انشاد کرده شعر ابى الاسود را:

لیت شعرى عن خلیلى ما الذى‏ غاله فى الحبّ حتى ودعه‏

اى کاش میدانستم از خلیل و دوست من چه چیز او را در محبت فریب داد و اغفال کرد تا ترک گفت، شاهد این بیت کلمه ودعه است بتخفیف آمده.

و امّا قول خدا، فآوى، پس آن از آویه است یعنى رحمت کردم بر او و امّا عیّلا، پس آن فیعل از عیله و آن بمعناى فقر است و آن مثل عائل است و معناى هر دو صاحب عیال و عیال‏مند است بدون توانگرى، مى‏گویند عال الرجل یعیل عیله، یعنى عیال و نان خور او زیاد، و فقیر و محتاج شد، شاعر گوید:

و ما یدرى الفقیر متى غناه‏ و ما یدرى الغنىّ متى یعیل‏

و نمیداند فقیر توانگرى و بینیازى او کى و کجاست، و نمیداند شخص‏ توانگر و مالدار چه وقت فقیر و محتاج میشود، شاهد این بیت کلمه یعیل است که بمعناى فقر و نیازمندیست.

و امّا فلا تکهر پس آن مانند فَلا تَقْهَرْ است و عرب گاهى از دنبال قاف کاف میآورد و در حدیث معاویه بن حکم که در نمازش سخن گفت آمده که گفت ما کهرنى و لا ضربنى بمن قهر نکرد و مرا نزد.

 

 

 

شرح لغات:

السجو: بمعناى سکون و استراحت است میگویند سجى یسجو آن گاه که رهنمونى شد و ساکن گردید و طرف ساج و بحر ساج، اعشى گوید:

فما ذنبنا اذ جاش بحر بن عمّکم‏ و بحرک ساج لا یوارى الدّعامصا

پس گناه ما چیست آن گاه که دریاى پسر عموى شما جوش کرد و مضطرب شد و حال آنکه دریاى تو آرام است که دعا مص را پنهان نمیکند در زیر آب، و دیگرى گوید:

یا حبّذا القمراء و اللیل السّاج‏ و طرق مثل ملاء النساج‏

اى چه قدر نیکوست مهتاب و شب آرام و ساکن و راه‏هایى که مانند پرده نساج باشد، شاهد این بیت کلمه ساج است که بمعناى آرام و ساکن است.

القلى: بمعناى بغض و دشمنى است وقتى کسر داده شود با الف مقصور خوانده میشود قلى و وقتى مفتوح شود با الف ممدود خوانده میشود (قلا) گوید:

علیک سلام لا مللت قریبه‏ و ما لک عندى ان نائت قلا

درود و سلام بر تو که ملول نکردى نزدیک خود را و مال تو نزد من است اگر قصد جدایى و دشمنى کرده‏اى نهره و انتهره، بیک معنى است، و آن اینست که در صورت سائل و گدا داد زده و پرخاش شود.

 

 

 

اعراب:

وَ ما قَلى‏ یعنى و ما قلاک و همین طور قول خدا فآوى و اغنى تقدیرش فآواک فاغناک است، پس مفعول در این آیه‏ ها محذوف است که کاف خطاب باشد (ک) و فرمود وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ‏ و نه فرمود و یعطینک و اگر چه جواب قسم است براى اینکه نون قطعا داخل میشود که اعلان کند به اینکه لام لام قسم است نه لام ابتداء و حقّا در اینجا معلوم شده به اینکه این لام براى قسم است نه لام ابتداء براى داخل آن بر سوف و لام ابتداء بر سوف داخل نمیشود براى اینکه سوف مختص به افعال است و لام ابتداء داخل بر اسماء میشود.

فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ تقدیرش اینست پس تا ممکن میشود از چیزى یتیم را زجر و قهر مکن، سپس امّا قائم مقام شرط شده و حاصل شده امّا فلا تقهر الیتیم آن گاه مفعول بر فاء مقدّم شده بجهت کراهت اینکه فایى که از شأن و رتبه او نیست پیرو باشد شیئا شیئا در اوّل کلام و اینکه جمع شود در لفظ با امّا، پس بر خلاف اصول کلام ایشان «عرب و یا نحویها» باشد و همین طور است و امّا بنعمه ربّک فحدّث.

 

 

 

شأن نزول سوره:

ابن عبّاس گوید: وحى از پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله پانزده روز قطع شد، پس مشرکین مکّه گفتند که پروردگار محمّد او را رها کرد، و مبغوض داشت و اگر امر او از طرف خدا بود هر آینه پى در پى باو وحى‏  میشد، پس این سوره نازل شد ابن جریح گوید، دوازده روز قطع شد و بگفته مقاتل چهل روز وحى نرسید، و بعضى گفته ‏اند که مسلمانها گفتند اى رسول خدا وحى بر تو نازل نمیشود، فرمود چگونه وحى بر من نازل شود و حال آنکه شما بندهاى انگشتان را پاک نمیکنید، و ناخنهاى خود را نمى‏ گیرید، و چون سوره نازل شد پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله به جبرئیل فرمود نیامدى تا مشتاق بدیدار تو شدم جبرئیل گفت و من اشتیاقم بزیارت شما بیشتر بود و لیکن من بنده مأمورم و ما فرود نمى ‏آئیم مگر بامر و اذن پروردگار تو.

و بعضى گفته ‏اند: یهودیها از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله پرسیدند از ذى القرنین و اصحاب کهف و از روح فرمود بزودى در فردا صبح بشما خواهم گفت ولى نفرمود، ان شاء اللَّه، پس وحى از آن حضرت در این ایّام حبس شد، پس پیامبر مغموم و غمگین شد از شماتت دشمنان، پس این سوره نازل شد براى تسلیت قلب آن حضرت و بعضى گفته ‏اند: سنگى بانگشت پیامبر (ص) زدند (که آن حضرت را متألّم نمود) پس فرمود آیا تو نیستى مگر انگشتى که هدف سنگ شده و در راه خدا مصدوم شدى، پس دو شب یا سه شب گذشت که وحى به آن حضرت نرسید، پس ام جمیل دختر حرب (خواهر ابو سفیان) زن ابو لهب گفت اى محمّد، نمى ‏بینم شیطان تو را مگر اینکه تو را ترک نموده ندیدم او را نزدیک تو از اوّل دو شب یا سه شب پس سوره نازل شد.

 

 

 

تفسیر:

(وَ الضُّحى‏) خداوند سوگند یاد نمود بتمام نور روز از گفته ایشان ضحى فلان للشمس آن گاه که ظاهر شود براى خورشید و دلالت میکند بر آن قول خدا در مقابل آن:

(وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى‏) و سوگند بشب آن گه که سیاهى آن عالم را فرا میگیرد، یعنى تاریکى آن ساکن و مستقر گردد و بگفته بعضى مقصود به ضحى ساعت اوّل از روز است و بگفته بعضى دیگر صدر روز و آن ساعتیست که در آن خورشید بالا آمده (وقت چاشتگاه) و موقع اعتدال روز است در گرما و سرما در تابستان و زمستان.

جبائى گوید: یعنى قسم به پروردگار چاشتگاه و پروردگار شب آن گه که تاریکیش همه جا را بگیرد.

عطاء و ضحاک گویند: اذا سجى یعنى آن گاه بپوشاند تاریکیش هر چیز را، و بگفته حسن آن گاه که تاریکى آن اقبال کند.

(ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى‏) این جواب قسم است، و معنایش اینست که اى محمّد پروردگار تو ترک نکرد تو را و وحى را از تو قطع ننموده که رها کرده باشد تو را و دشمن نداشت تو را از روزى که تو را برگزید.

(وَ لَلْآخِرَهُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى‏) یعنى اینکه ثواب آخرت و نعمتهاى دائمى در آن براى تو بهتر است از دنیاى فانیه و بودن در آن.

ابن عبّاس گوید: یعنى اینکه براى آن حضرت در بهشت هزار هزار (یک ملیون) قصر است از لؤلؤ که خاکش از مشک است و در هر قصرى آنچه سزاوار و شایسته است براى آن حضرت از همسران و خدمتگزاران‏ و آنچه میخواهد بر کامل‏ترین و تمامترین صفت.

و بعضى گفته‏ اند: یعنى و هر آینه آخر عمر تو که باقى مانده است براى تو بهتر از اوّل آنست براى آنچه از فتوحات و یاورى‏ها که براى تو خواهد بود.

(وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏) یعنى و بزودى پروردگار تو به تو عطا نماید، در آخرت از شفاعت و حوض (کوثر) و سایر انواع کرامت در باره تو و امّت تو آن اندازه که بآن راضى شوى.

حارث بن شریح از محمّد بن على (ابن الحنفیه) روایت نموده که او گفت اى اهل عراق شما گمان میکنید که امیدوارترین آیه در کتاب خداى عزّ و جل آیه‏ (یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ …) و ما خاندان رسالت و اهل نبوّت علیهم السلام مى‏ گوییم ارجى و امیدوارترین آیه در کتاب خدا، آیه‏ (وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏) و آن قسم بخدا که شفاعت است هر آینه آن را عطا فرماید در اهل لا اله الّا اللَّه تا بگوید راضى شدم و از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که فرمود داخل شد رسول خدا (ص) بر دخترش فاطمه (ع) و آن حضرت عبایى از پشم شتر بر سر داشت و با دستش آسیا میکرد و فرزندش را شیر میداد، پس دیدگان رسول خدا (ص) چون او را با این وضع دید پر از اشک شد، پس فرمود اى دختر من تلخى دنیا را بشیرینى آخرت قبول کن که حقّا خدا نازل فرموده‏ وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏.

زید بن على (ابن الحسین الشهید) علیهما السلام گوید: قطعا از رضا و خوشنودى رسول خدا (ص) اینست که اهل بیت خود را داخل بهشت‏ نماید.

و حضرت صادق علیه السلام فرمود: خوشنودى جدّ من اینست که نمى گذارد موحّدى در آتش بماند، سپس خداوند سبحان بر آن حضرت نعمتهاى خود را بر آن حضرت در دنیا بر شمرده و گفت:

(أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى‏) در معناى آن دو قول است:

۱- اینکه آن تقریر و بیان نعمتهاى خداى است بر آن حضرت هنگامى که پدرش (عبد اللَّه) وفات نمود و آن بزرگوار یتیم و بى ‏پدر ماند، پس خدا او را مکان و جا داد به اینکه براى او عبد المطّلب را اوّل مسخّر نمود آن گاه که او وفات نمود ابو طالب را متکفّل امور آن حضرت نمود و خدا او را براى محبّت و مهر بر او مسخّر نمود و آن حضرت را محبوب او قرار داد تا آنجایى که او را از فرزندانش بیشتر دوست میداشت پس او را کفالت و تربیت نمود و یتیم آنست که پدر براى او نباشد و پدر پیامبر (ص) وفات نمود در حالى که آن حضرت دو ساله بود و جدّ او وفات کرد و او هشت ساله بود، پس او را بابى طالب سپرد براى اینکه او برادر مادرى عبد اللَّه بود، پس ابو- طالب نیکو نگاهدارى کرد از آن حضرت.

از حضرت صادق علیه اسلام سؤال شد که چرا پیامبر (ص) از پدر و مادر یتیم شد فرمود براى اینکه حقّى مخلوق بر او نداشته بود.

۲- اینکه‏ أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً یعنى واحدا تنهایى که مانندى براى تو در شرافت و فضیلت نیست (فآواک) پس تو را نزد خود جا داد و تو را تخصیص داد برسالت و پیامبرى خود (و این معنى) از قول ایشان درّه یتیمه است وقتى براى آن مانندى نباشد، گوید:

لا و لا درّه یتیمه بحر تتلألأ لا فى جونه البیّاع‏

نه و نیست درّ بى همتایى دریایى که درخشندگى کند در جعبه و ویترین فروشنده و دکّان جواهرى.

ماوردى گوید: یعنى قرار داد تو را پناهگاهى براى یتیم‏ها بعد از آنکه خودت یتیم بودى و کفیل براى مردم بعد از آنکه در تحت کفالت عمویت بودى، سپس یاد نمود نعمت دیگرى را و فرمود:

(وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى‏) در معناى آن چند قول است:

۱- حسن و ضحاک و جبائى گویند: یافت تو را گم شده یا گمراه از آنچه تو اکنون بر آن هستى از نبوّت و شریعت، یعنى از آن غافل بودى پس تو را بسوى نبوّت و شریعت هدایت نمود و مانند آنست آیه‏ ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ‏، نبودى تو که بدانى کتاب چیست و ایمان کدامست و قول خدا، وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِینَ‏ اگر چه تو قبل از آن از غافلین بودى.

پس معنى ضلال و گمراهى بنا بر این آن رفتن از علم است مانند قول خدا أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى‏، اگر یکى یادش رفت دیگرى تذکر دهد.

۲- ابى مسلم گوید: مقصود اینست که تو را متحیّر یافت که نمیشناختى راه‏هاى زندگى را پس تو را هدایت نمود براه‏هاى معیشت براى اینکه هر گاه آدمى رهبرى براه کسب و طریق معیشت نشود گفته میشود که او گمراه است، نمیداند کجا میرود، و از چه طریقى تحصیل معیشت و درآمد میکند، و در حدیث آمده که فرمود من یارى برعب و دلهره شدم و روزى مرا در سایه سر نیزه ‏ام قرار داده، یعنى در جهاد و جنگ با کفّار و منافقین‏

۳- اینکه یعنى یافت تو را که حق را نمیشناختى پس تو را هدایت به او نمود با تمام عقل و تعیین دلیلها و لطفها تا شناختى خدا را بصفاتش میان مردم گمراه مشرک و این از نعمتهاى خداى سبحان بود بر تو.

۴- ابن عبّاس گوید: یافت تو را گم شده در درّه‏هاى مکّه پس تو را هدایت و راهنمایى کرد بجدّت عبد المطّلب، و روایت شده که آن حضرت صلّى اللَّه علیه و آله در درّه‏هاى مکّه گم شده و کودک بود، پس ابو جهل او را دید و به جدّش عبد المطّلب برگرداند، پس خداوند سبحان بسبب این منّت گذارد بر آن حضرت آن گه که او را بجدّش بدست دشمنش بر- گردانید.

۵- کعب الاحبار گوید: روایت شده که حلیمه دختر ابى ذویب چون مدّتى آن حضرت را شیر داد و حق رضاع و شیر خوارگى آن حضرت را انجام داد خواست او را بجدّش برگرداند، پس او را آورد تا نزدیک مکّه شد پس آن بزرگوار را در راه گم کرد پس او را جستجو کرد از روى جزع و زارى گفت اگر او را نیابم هر آینه خود را از کوهى بیفکنم و شروع کرد به فریاد زدن و وا محمّدا گفتن گوید پس وارد مکّه شدم با این حال، پس پیر مردى را دیدم که بر عصا تکیه داده بود، پس از حال من پرسید او را خبر دادم، گفت گریه نکن من تو را رهبرى میکنم بر کسى که او را بتو برگرداند و اشاره بهبل بت بزرگ نمود و داخل خانه شد و طواف کرد بهبل و سر او را بوسید و گفت اى آقاى من همیشه منت تو فراوان بوده محمّد را بر این زن سعدیه رد کن گفت، چون نام محمد (ص) را بزبان جارى کرد بتها فرو ریختند و صدایى شنید که هلاکت و نابودى ما بدست محمد خواهد بود

پس بیرون آمد در حالى که دندانهایش بهم مى ‏خورد، پس حلیمه بسوى عبد المطلب رفته و او را خبر داد بداستان، پس بیرون آمد و خانه را طواف نمود و خداى سبحان را خواند، پس ندایى شنید که او را به جایگاه محمد صلّى اللَّه علیه و آله خبر داد، پس عبد المطلب براه افتاد و ورقه بن نوفل او را در راه دید و با هم آمدند پیامبر (ص) زیر درختى ایستاده و شاخه ‏ها را میکشد و با برگهاى آن بازى میکند، پس عبد المطلب گفت جانم بفداى تو و او را برداشته و بمکّه برگردانید.

۶- سعید بن مسیب گوید: روایت شده که آن حضرت (ص) با عمویش ابو طالب در کاروان میسره غلام حضرت خدیجه بسوى شام مسافرت نمود و در میان راه که او سوار بود شب تاریکى شیطان آمد و مهار شتر را گرفت و از راه بدر برد، پس جبرئیل آمد دمید بشیطان که او را بحبشه پرت نمود و آن حضرت را به کاروان برگردانید، پس خداوند باین سبب بر او منّت گذارد.

۷- اینکه یعنى تو را یافت گمنام در میان قومت که نمیشناختند حق تو را، پس ایشان را هدایت نمود بشناخت، و ارشادشان نمود بفضل و مقام و اعتراف براستگویى تو، و مقصود اینکه تو در میان ایشان بى‏نام بودى و تو را یاد نمى‏کردند و شناخته نبودى، پس خدا تو را بمردم معرّفى کرد تا تو را شناختند و بزرگداشتند و تعظیم کردند تو را.

(وَ وَجَدَکَ عائِلًا) یعنى یافت تو را تهیدستى که براى تو مالى نبود (فَأَغْنى‏) یعنى تو را بمال خدیجه و غنائم جنگى توانگر ساخت.

مقاتل گوید: یعنى پس تو را بقناعت و راضى بودن بآنچه تو را عطا نموده توانگر نمود، و فراء هم همین را اختیار نموده گوید: توانگر از بسیارى مال نبود لیکن خداوند سبحان او را راضى نمود بآنچه که او را از روزى داده بود و این حقیقت توانگرى است، و عیاشى باسنادش از حضرت ابى الحسن الرضا علیه السلام روایت نموده است در ذیل آیه‏ (أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى‏) فرمود یعنى تنهایى و در میان مخلوقات مانندى براى تو نیست پس پناه داد مردم را بسوى تو، وَ وَجَدَکَ ضَالًّا یعنى گمنام در میان مردم که فضل و مقام تو را نمیشناختند، پس ایشان را هدایت فرمود بتو، وَ وَجَدَکَ عائِلًا که اراده و سرپرستى نمودى اقوامى را بعلم و دانش پس بینیاز نمود ایشان را بسبب تو.

و روایت شده که پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: منّت گذارد خدا بر من و اوست اهل منّت، و بعضى از ملحدین طعنه زده و اشکال نموده که چطور امتنان با انعام و احسان نیکو بود و آیا این از فعل کریمان است و جواب اینست که منّت البتّه قبیح و زشت است از منعم آن گاه که از متنعّم و نعمت داده شده تنقیص کند و بر سر او بزند و او را اذیت کند و امّا کسى که میخواهد تذکّر بدهد براى شکر و سپاس نعمت او و ترغیب در او تا اینکه شاکى و سپاسگزار مستحق زیاده و فزونى شود، پس آن در نهایت خوبى و حسن است و براى اینکه از کمال وجود و تمامیّت کرم تعریف آنست که بر او نعمت داده شده و اینکه البتّه بر او انعام فرمود تا سؤال کند آنچه بآن محتاج است تا عطایش نماید، سپس خداوند سبحان او را سفارش در باره یتیمان و بینوایان نموده و فرمود:

(فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ) قراء و زجاج گویند: یعنى و امّا یتیم را مقهور و مغلوب بر مالش نکن تا حقش پا مال شود و از بین برود براى ناتوانى او چنانچه عرب در امر یتیمان مینمودند.

و بگفته مجاهد، یتیم را کوچک مشمار که توهم یتیم بودى و پیغمبر «ص» بایتام احسان و نیکى میکرد و در باره آنها سفارش مینمود، و در حدیث از ابى اوفى آمده که خدمت پیغمبر (ص) نشسته بودیم، پس بچه ‏اى آمد و گفت من یتیم هستم و خواهر یتیمى هم دارم و مادرم هم بیوه زن یتیم‏دار است، بما اطعام فرما از آنچه که خدا بشما اطعام نموده، خدا بشما از آنچه دارد عطا کرده تا راضى شدى پیغمبر (ص) فرمود چه اندازه نیکو سخن گفتى اى جوان، بلال برو آنچه نزد ما و در خانه موجود است بیار، پس بلال بیست و یک خرما آورد حضرت فرمود اى غلام هفت خرما از تو و هفت خرما از خواهر تو و هفت خرما از مادر تو، پس معاذ بن جبل برخاست و دست بر سر آن یتیم که از اولاد مهاجرین بود کشید و گفت خدا یتیمى تو را جبران و تلافى کند و تو را جانشین پدرت قرار دهد.

پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله فرمود اى معاذ بن جبل دیدم تو را و آنچه که کردى گفت من بر او ترحّم و نوازش کردم، فرمود متکفّل و متولّى نمیشود هیچکس از شما یتیمى را که کفالت او را خوب انجام دهد و دست خود را بر سر او گذارد مگر اینکه خدا مینویسد بهر مویى یک حسنه و محو نماید از او بهر مویى یک سیّئه و گناه و بالا برد براى او بهر مویى یک درجه.

و از عبد اللَّه بن مسعود، روایت شده که گفت رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمود کسى که دست بر سر یتیمى بکشد بوده باشد براى او بهر مویى که از زیر دست او بگذرد نورى در روز قیامت، و فرمود من و کفالت کننده‏ یتیم مانند این دو انگشت در بهشت خواهیم بود هر گاه از خداى عزّ و جل بترسد، و اشاره بانگشت سبابه (شهادت) و وسطى فرمود.

و از عمر بن خطاب از پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله روایت شده که فرمود هر گاه یتیم گریه کند عرش خدا از گریه او بلرزد، پس خدا بفرشتگان فرماید اى ملائکه من چه کسى گریانید این یتیمى را که پدرش در خاک پنهان شده پس فرشتگان گویند تو داناترى، پس خداى تعالى فرماید اى- ملائکه من من شما را گواه میگیرم که هر کس او را ساکت کند و خوشنود نماید من روز قیامت او را مسرور و راضى نمایم، و عمر هر وقت یتیمى را مى‏ دید دست بر سر او کشیده و چیزى باو میداد[۱].

(وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ) یعنى سؤال کننده و گدا را محروم نکن و هر وقت آمد نزد تو او را با دست خالى بر مگردان زیرا که تو هم فقیر بودى پس با اینکه او را اطعام کن و یا او را با دل خوش و ملاطفت روانه کن و در حدیث از انس بن مالک رسیده که گفت رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمود هر گاه سائلى نزد تو آمد که بر اسب سوار بود و دستش دراز، پس براى او حقّى لازم است گرچه بیک نصفه خرما باشد.

ابو مسلم گوید: چنانچه خدا تو را ترحّم نموده و عطا کرد و تو عیالمند و بى‏ مال بودى، پس بسائلت ترحم کن و چیزى باو بده.

جبائى گوید: مقصود تمام مکلّفین است گرچه خطاب به پیغمبر «ص» است، و بگفته حسن مقصود از سائل طالب علم و طلّاب علومند و آن متّصل بقول خدا وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى‏ است، یعنى بیاموز هر کس که از تو سؤال علم میکند چنانچه خداوند تو را تعلیم شرایع نمود و تو بآن عالم نبودى.

(وَ أَمَّا بِنِعْمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ) یعنى نعمتهاى خدا را یاد کن و اظهار نما و آن را بازگو کن، و در حدیث است که کسى که مردم را سپاس نگوید خدا را سپاس نگفته و کسى که شکر کم و اندک را بجا نیاورد، شکر زیاد را هم نکرده است و بازگو کردن و حدیث گفتن نعمت خدا شکر است و ترک آن کفر و ناسپاسى.

و بگفته کلبى اراده کرده از این نعمت قرآن را که گوید و قرآن بزرگ ترین نعمتى بود که خدا بر او انعام فرمود، پس امر کرد او را که آن را قرائت کند و بگفته مجاهد مقصود از آن نعمت مقام نبوّت و رسالت است که پروردگارت تو را عطا نمود، و زجاج هم همین را اختیار کرده و گوید: یعنى ابلاغ رسالت نما و نبوّتى را که خدا به تو داده است بازگو کن و آن بزرگترین نعمتها است، و گفته ‏اند یعنى شکر کن براى آنچه یاد شد در این سوره از نعمتهاى خدایى بر تو، حضرت صادق علیه السلام فرمود یعنى بازگو کن آنچه را که خدا بتو عطا کرد و فضیلت داد و روزیت نمود و احسان بتو کرده و هدایت نمود تو را[۲].

 

 

ترتیب:

وجه اتصال و پیوست قول خدا، (وَ لَلْآخِرَهُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى‏) به ما قبل آن اینکه در قول خدا، ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى‏ اثبات محبت خدا است به آن حضرت و انعام و احسان بر او، پس این را نیز بآن متّصل نمود و تقدیر اینست که مطلب چنانچه گفتند نیست بلکه وحى میآید بسوى تو مادامى که زنده باشى و محبّتم بتو ادامه دارد، و آنچه را که در آخرت بتو داده ‏ام از شرافت و بلندى مقام بهتر است از آنچه را که امروز بتو داده ام، پس هر گاه بر این نعمتهاى دنیوى بر تو حسد ورزند، چگونه خواهند بود وقتى عظمت تو را در آخرت ببینند، و امّا پیوست قول خدا أَ لَمْ یَجِدْکَ‏ بما قبلش، پس وجه آن اینکه اتصال و پیوست ذکر نعمت است بذکر منعم و نعمت داده شده و تقدیرش اینکه خداى سبحان، بزودى در آینده بر تو انعام خواهد نمود چنانچه در گذشته ‏ات انعام فرمود.

______________________________

[۱] – و من العجب اینکه این روایت را عامّه از عمر نقل نموده و خود در کتابهایشان مانند ابن قتیبه در امامه و سیاسه و متقى در کنز العمّال، و دها نفر دیگر از بزرگانشان نقل نمودند که چند روزى از رحلت پیغمبر« ص» نگذشته بود که عمر بامر ابى بکر با جمعى از منافقان درب خانه پیغمبر« ص» آمده و دختر یتیم و حسن و حسین دو نور دیده معصوم و مظلوم پیغمبر« ص» را آزردند و حتى در خانه پیغمبر را آتش زدند و یگانه دختر آن حضرت فاطمه( ع) را زدند تا آنجا که بچه رحم او را که محسن نام داشت شهید کردند و آن بى‏بى از این حادثه بیمار و بعد از ۷۵ روز یا ۹۵ روز از رحلت پیغمبر( گذشته شهید از دنیا رفت آیا این یتیم نوازى عمر است، داورى با اهل انصاف از اهل ایمان و و جدان.( مترجم)

[۲] – حافظ حاکم حسکانى در شواهد تنزیل در ص ۳۴۷ در ذیل آیه( وَ أَمَّا بِنِعْمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ) از فرات بن ابراهیم کوفى باسنادش از حضرت على بن ابى طالب علیه السلام روایت نموده که فرمود: زمین براى هفت نفر خلق شده که بطفیل ایشان مخلوقات روزى میخورند و به سبب ایشان یارى میشوند و به برکت ایشان باران بر ایشان میبارد، و ایشان( عبد اللَّه بن مسعود) و ابو ذر و عمّار و سلمان و مقداد و حذیفه، و من امام ایشان هفتمى آنها هستم، خداوند فرمود، وَ أَمَّا بِنِعْمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ.

 

ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج‏۲۷

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=