ص -ترجمه مجمع البيان

ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره «ص»

سوره «ص»

عدد آیات‏

«کوفیان» این سوره را هشتاد و هشت و «حجازیان»، «بصریان» و «شامیان» هشتاد و شش آیه دانسته و تنها «ایّوب بن متوکل» این سوره را هشتاد و پنج آیه گفته است.

فضیلت سوره‏

«ابى بن کعب» از رسول خدا (ص) نقل کرده که فرمود:

هر که سوره (ص) را بخواند خداوند به وزن هر کوهى که براى «داود» (ع) مسخر کرده بود به او از حسنات پاداش دهد و او را نگه دارد از اصرار ورزیدن به گناه کوچک و بزرگ.

«عیاشى» به اسناد خود از «حضرت باقر» (ع) نقل کرده که فرمود: هر که بخواند سوره (ص) را در شب جمعه داده مى‏شود به او خیر دنیا و آخرت که به هیچ کس جز پیامبر مرسل و فرشته مقرب داده نشود و خداوند او را به بهشت داخل مى‏کند و نیز داخل کند آن را که او دوست داشته باشد از اهل بیت خود حتى خادم او را، اگر چه در ردیف خانواده او نباشد و ایمن گرداند خداوند او را از بى‏تابى بزرگ روز قیامت‏

 

[سوره ص (۳۸): آیات ۱ تا ۵]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ (۱) بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی عِزَّهٍ وَ شِقاقٍ (۲) کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ (۳) وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذَّابٌ (۴)

أَ جَعَلَ الْآلِهَهَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ عُجابٌ (۵)

ترجمه:

ص، و سوگند به قرآن صاحب ذکر. بلکه آنان که کافر شدند در سرکشى و ستیزند. بسا هلاک کردیم پیش از ایشان از قرنى، پس ندا کردند و نبود هنگام گریز. و عجب داشتند که بیایدشان بیم دهنده‏اى از ایشان و گویند کافران، این جادوگر و دروغگوست. آیا خدایان را خداى واحدى قرار داد همانا این است چیز شگفت.

قرائت‏

ص- در میان قرائت‏هاى قلیل، قرائت «ابى بن کعب» و «ابن ابى اسحاق» است که (صاد) را به کسر (دال) خوانده‏اند و توجیه در قرائت ایشان به دو وجه است، اول این که کسره (دال) به جهت (التقاء ساکنین) است، دوم این که (صاد) را از (مصاداه) بگیریم و آن به معنى (معارضه)است، یعنى قرآن را به عمل خود عرضه کن.

قرائت دوم نظر «ثقفى» بوده که (صاد) را به فتح (دال) خوانده است و توجیه آن نیز بر دو گونه است اول این که فتحه اخف از کسره است و دوم این که (صاد) علم باشد بر سوره و غیر منصرف باشد.

قرائت سوم که قرائت مورد انتخاب است به وقف (صاد) مى‏باشد چون (صاد) از حروف هجاء بوده و لازمه آن وقف است.

عجاب- این کلمه با تشدید به معنى زیاده روى در تعجب است که مرحله اول (عجیب)، مرحله دوم (عجاب) به تخفیف و مرحله سوم از نظر شدت (عجّاب) به تشدید مى‏باشد.

شقاق- به معنى خلاف است و اصل این کلمه از قرار گرفتن یکى از دو فرقه در جانبى و سمتى مى‏باشد، گفته مى‏شود، فلانى شق عصاى اجتماع مى‏کند یعنى به خلاف ایشان کار مى‏کند.

مناص- این کلمه از (نوص) بوده و به معنى تأخر است و در مقابل آن (بوص) بوده که به معنى تقدم مى‏باشد.

اعراب‏

وَ الْقُرْآنِ‏– حرف (واو) قسم بوده و جواب آن را چند گونه دانسته‏اند که به ترتیب توجه مى‏کنید:

۱- جواب قسم محذوف بوده و تقدیر چنین باشد (لقد جاء الحق و ظهر الامر) زیرا که حذف در جواب رساتر مى‏باشد چون در این صورت جواب قسم عمومیت داشته و به یک معنى اختصاص پیدا نمى‏کند.

۲- جواب قسم عبارت از (ص) به معنى (صدق) است که مقصود چنین است (سوگند به قرآن که محمد (ص) راست مى‏گوید) ۳- جواب قسم چیزى است که این جمله جاى او را گرفته است‏ (کَمْ أَهْلَکْنا) و یا چیزى بوده که به جاى آن‏ (بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا) قرار داده شده‏

ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج‏۲۱، ص: ۶۸

است، گویا که خداوند مى‏گوید: (سوگند به قرآن که امر آن چنان نیست که مى‏گویند) و این دو سخن، اولى از «فراء» و دومى از «قتاده» است.

۴- جواب قسم جمله‏ (کَمْ أَهْلَکْنا) بوده و (لام) قسم به خاطر طول کلام از سر (کم اهلکنا) حذف شده است چنان که لام در کلام‏ (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى) که باید (لقد …) باشد به خاطر طول کلام حذف شده است. این سخن نادرست است زیرا که (کم) مفعول بوده و لام بر سر مفعول داخل نمى‏شود.

۵- جواب قسم در آخر سوره این جمله است‏ (إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ) ولى توجه مى‏کنید که جواب از خود قسم بسیار دور مى‏باشد.

وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ‏– در این جمله دو قول است:

اول- «زجاج» گوید: (تا) به (لا) متصل بوده و (لات) به معنى (لیس) است، در این صورت (حین) منصوب و خبر (لیس) مى‏باشد که اسم آن در تقدیر بوده و (الوقت) مى‏باشد، و یا خبر در تقدیر بوده و (حین) مرفوع و اسم (لیس) است.

کسانى که وقف به (تاء) کرده درست گفته‏اند به خلاف آنان که (لات) را به صورت (لاه) به (ه) وقف کرده‏اند، زیرا که این (تاء) مانند (تاء) در فعل (ذهبت) مى‏باشد و یا (تاء) در حرف چون (رأیت زیدا ثمت عمروا) «اخفش» گوید: لات حین مناص، مانند (لا رجل فى الدار) مى‏باشد دوم- این که (تاء) متصل به (حین) است، چنان که شاعر گوید:

العاطفین تحین ما من عاطف‏ و المطعمین زمان ما من مطعم‏

شأن نزول‏

مفسران گفته‏اند: اشراف «قریش» که بیست و پنج نفر بودند و «ولید ابن مغیره» که بزرگتر از ایشان بود، و «ابو جهل» و «ابى بن خلف» و «امیه ابن خلف» و «عتبه» و «شیبه» پسران «ربیعه» و «نصر بن حارث» که همه از اشراف قریش بودند به نزد «ابو طالب» آمدند و گفتند: تو پیر و بزرگ ما هستى! پیش تو آمدیم تا میان ما و پسر برادرت قضاوت کنى چه این که او به خدایان ما ناسزا گفته و مقاصد ما را به باد مسخره گرفته است، پس «ابو طالب» حضرت محمد (ص) را طلبید و گفت اى پسر برادرم! این مردم از تو پرسش مى‏کنند، محمد (ص) گفت چه مى‏گویند؟ قریش گفتند تو ما را و خدایان ما را رها کن و ما هم تو و خدایت را رها مى‏کنیم! حضرت رسول (ص) فرمود: آیا یک کلمه مى‏بخشید و مى‏گوئید که مالک عرب و عجم گردید؟ گفتند ما ده برابر آن کلمه را به تو مى‏دهیم! حضرت فرمود: بگوئید (لا اله الا اللَّه) چون قریش این سخن را شنیدند همگى برخاسته و گفتند: آیا قرار مى‏دهد خدایان ما را یک خدا؟! پس بدین مناسبت این آیات نازل شد.

روایت شده که پیغمبر پس از اطلاع از گفتار قریش گفت اى عمو! اگر خورشید در دست راست من قرار داده شود و ماه در دست چپ من، هرگز سخن خود را ترک نمى‏کنم یا آن را نافذ ساخته و یا کشته شوم! «ابو طالب» گفت: برو به تعقیب کار خود هرگز تو را تنها نخواهم گذاشت.

تفسیر:

ص‏– در لفظ (ص) اختلاف شده برخى گفته‏اند این لفظ نام سوره است و اقوال دیگرى نیز وجود دارد که ما در اول سوره «بقره» یاد آور شدیم.

«ابن عباس» گوید: لفظ (ص) یکى از نامهاى خداوند است که به آن سوگند خورده است و این نظر از «امام صادق (ع)» نیز روایت شده است.

«ضحاک» گوید: لفظ (ص) به معنى (صدق) مى‏باشد.

«قتاده» گوید: لفظ (ص) یکى از نامهاى قرآن است بنا بر این جایز است که محلا منصوب باشد چون با حذف حرف قسم- منصوب به (نزع خافض) خواهد بود. و نیز جایز است که مرفوع باشد به این که خبر بوده و مبتداء محذوف بوده که (هذه) باشد و این نظر کسى است که (ص) را نام قرآن مى‏داند.

وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ (و قرآن صاحب ذکر) یعنى صاحب شرف. از ابن عباس. و واضح کننده این سخن قول خداوند است که مى‏گوید: (إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ)، «همانا آن ذکرى براى تو و براى قومت مى‏باشد- زخرف- ۴۴» و برخى گفته‏اند معنى‏ (ذِی الذِّکْرِ) یعنى صاحب بیانى که مودّى به حق و هدایت کننده‏اى به سوى رشد باشد، زیرا در چنین کتابى دلیل‏هایى ذکر شده است که هر شخصى در آنها تفکر کند مسلما حق را خواهد شناخت هم از طریق عقل و هم از طریق شرع.

«قتاده» گوید: (ذى الذکر) بمعنى صاحب تذکر است که موجب تذکر خوانندگانش مى‏شود.

و «جبائى» گفته مراد از (ذى الذکر) کتابى است که داراى ذکر خداوند و توحیدش و نامهاى نیکویش و صفات برترش، و ذکر پیامبران، و اخبار امتها، و ذکر بعث و نشر و ذکر احکام و آن چه مکلف از احکام و دستورات احتیاج دارد، باشد، و مؤیّد این نظر قول خداوند است که مى‏فرماید: (ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ‏ءٍ)، «فرو نگذاردیم در کتاب چیزى را- انعام- ۳۸».

بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا (بلکه آنان که کافر شدند) از اهل مکه فى عزه (در سرکشى) یعنى در تکبر از حق و حمیت جاهلیت هستند.

و این سخن «قتاده» است. و بر این سخن دلالت مى‏کند آیه دیگرى در قرآن که: (أَخَذَتْهُ الْعِزَّهُ بِالْإِثْمِ)، «بگیردش عزت به گناه- بقره- ۲۰۶».

و برخى گفته: (فِی عِزَّهٍ) یعنى در مالکیت و اقتدار و قوتى که خداوند به آنان داده است مى‏باشند.

وَ شِقاقٍ‏ (و خلاف) یعنى هستند ایشان در عداوت و معصیت و اختلاف زیرا که آنان از متابعت تو سرپیچى کرده و به مخالفت تو مى‏پردازند. سپس خداوند آنان را ترسانده و گوید:

کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ‏ (اى بسا هلاک کردیم پیش از ایشان از مردم روزگار) به این که رسولان را تکذیب کردند.

فَنادَوْا (پس ندا کردند) هنگام وقوع عذاب و استغاثه نمودند وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ‏ (و نبود هنگام گریز) یعنى زمانى نبود که نجات یابند و نادیده گرفته شوند.

و برخى گفته‏اند: نبود هنگام ندایى که نجات بخش باشد.

«قتاده» گوید: یعنى ندا کردند هنگامى که وقت ندا نبود.

وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ‏ (و عجب مى‏کردند که بیایدشان ترساننده‏اى از جانب خودشان) یعنى شگفت داشتند که پیامبرى از جانب خودشان مبعوث شود که از طرف خداوند مأموریت داشته و ترساننده باشد که ایشان را از معاصى بر حذر داشته و از آتش بترساند.

وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذَّابٌ‏ (و گویند کافران این جادوگر دروغگو است) با این که خود را رسول خداوند مى‏داند.

أَ جَعَلَ الْآلِهَهَ إِلهاً واحِداً (آیا قرار داد خدایان را خداى واحدى) این جمله، استفهام انکارى و سخن اعجاب آمیز است، و به این جهت است که پیامبر اکرم (ص) عبادت خدایان ایشان را در مقابل عبادت خداوند باطل کرده بود و آنان را به عبادت خداوند یکتا دعوت مى‏کرد و لذا ایشان تعجب مى‏کردند از این سخن، و مى‏گفتند: چگونه براى ما یک خدا قرار داد پس از آن که خدایان متعددى را عبادت مى‏کردیم.

إِنَّ هذا (بدرستى که این) که محمد (ص) مى‏گوید: خداوند یکى است.

لشى‏ء عجاب (چیز شگفتى است) و بسیار تعجب آور است‏.

 

[سوره ص (۳۸): آیات ۶ تا ۱۰]

وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى‏ آلِهَتِکُمْ إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ یُرادُ (۶) ما سَمِعْنا بِهذا فِی الْمِلَّهِ الْآخِرَهِ إِنْ هذا إِلاَّ اخْتِلاقٌ (۷) أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِنْ بَیْنِنا بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْ ذِکْرِی بَلْ لَمَّا یَذُوقُوا عَذابِ (۸) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَهِ رَبِّکَ الْعَزِیزِ الْوَهَّابِ (۹) أَمْ لَهُمْ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما فَلْیَرْتَقُوا فِی الْأَسْبابِ (۱۰)

ترجمه:

و رفتند گروهى از ایشان که بروید و صبر کنید بر خدایان خویش، همانا این چیزیست خواست شده. ما نشنیده‏ایم این را در ملت آخر، نیست این مگر دروغ ساختنى. آیا نازل شده است بر او ذکر از میان ما، بلکه ایشان در شک هستند از ذکر من، بلکه هنوز نچشیده‏اند عذاب مرا. یا که در نزد ایشان خزینه‏هاى رحمت پروردگارت بود که عزیز و بخشاینده است. یا براى ایشان است ملک آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است؟، پس بالا روند در اسباب.

شرح لغات:

انطلاق- به آسانى راه رفتن را گویند و لذا گفته مى‏شود: (طلاقه الوجه) یعنى خوشرویى و (طلاقه الخلق) یعنى خوش خویى‏ اختلاق- این کلمه با (افتراء) از نظر مقصود یکسان است.

ارتقاء- به معنى صعود به بلندى با طىّ درجات مى‏باشد اسباب- جمع سبب است، و فرق میان (سبب) و (علت) در اصطلاح متکلمان آن است که (علت) ذاتا موجب چیزى و (سبب) صفتا موجب چیزى مى‏باشد.

اعراب‏

أَنِ امْشُوا– کلمه (ان) در اینجا به معنى (مفسّره است) که معنى چنین مى‏شود (این که بروید). و «زجاج» گوید: تقدیر چنین است (بان امشوا) به این که به این سخن بروید.

تفسیر:

وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ‏ (و رفتند گروهى از ایشان) این سخن پایان حکایت کافران است که قبلا یاد آورى شد، و اکنون بزرگان و اشراف ایشان مى‏روند تا بگویند:

أَنِ امْشُوا (که بروید) یعنى برخى به برخ دیگرشان گفتند: بروید وَ اصْبِرُوا عَلى‏ آلِهَتِکُمْ‏ (و صبر کنید بر خدایان خویش) یعنى ایشان از مجلس «ابو طالب» خارج شده و مى‏گفتند: ثابت باشید بر خدایانتان و بر دین خود صبر کنید و در راه آن مشقات را تحمل کنید، گفته‏اند که گوینده این سخن «عقبه بن ابى معیط» بود.

إِنَّ هذا (بدرستى که این) که از زیاد شدن اصحاب «محمد» (ص) مشاهده مى‏کنیم:

لَشَیْ‏ءٌ یُرادُ (چیزیست که اراده شده) یعنى کارى است که بر ما اراده و خواسته شده است.

برخى گفته‏اند مقصود این است که: این فساد در زمین است که بزودى نابود شده و خلاص خواهیم شد.

و نیز گفته شده که: این امرى است که براى از میان رفتن نعمت و نزول شدت بما وارد شده است، چه این که اعتقاد داشتند اگر در عبادت بت‏ها و خدایانشان کوتاهى و متارکه کنند، قحط و شدت بر ایشان نازل مى‏شود.

و نیز خداوند از قول ایشان نقل مى‏کند که گفتند:

ما سَمِعْنا بِهذا (نشنیده‏ایم به این) که بخواند «محمد» (ص) ما را به سوى توحید و این که غیر از (اللَّه) را ترک کنیم! فِی الْمِلَّهِ الْآخِرَهِ (در ملت آخر) «ابن عباس» گوید: منظورشان «نصرانیان» است که آخرین ملتها بودند و گوید: که نصرانیان اهل توحید نبودند چه این که مى‏گفتند خداوند (سومین سه گانه است) برخى گفته‏اند: منظور از ملت آخر خود «قریش» مى‏باشد، یعنى این سخن را از ملت این زمان نشنیده‏ایم. و این نظر «مجاهد و قتاده» است.

«حسن» گوید: یعنى ما نشنیده‏ایم در آخر الزمان چنین چیزى بوجود خواهد آمد.

إِنْ هذا (نیست این) که محمد (ص) مى‏گوید، إِلَّا اخْتِلاقٌ‏ (مگر دروغ ساختنى) سپس کافران منکر مى‏شوند که از میان ایشان تنها محمد (ص) به نزول قرآن و نبوت اختصاص داشته باشد و مى‏گویند:

أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِنْ بَیْنِنا (آیا نازل شده است ذکر بر او از میان ما) یعنى چگونه قرآن بر محمد نازل شده در حالى که از نظر سن و سال از ما بزرگتر نیست و از حیث شرف از ما برتر نمى‏باشد.

بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْ ذِکْرِی‏ (بلکه ایشان در شک هستند از ذکر من) یعنى ایشان را بر این سخن وا نمى‏دارد مگر این که شک مى‏کنند در ذکر من که به رسولم نازل کرده ‏ام‏

بَلْ لَمَّا یَذُوقُوا عَذابِ‏ (بلکه هنوز نچشیده‏اند عذاب مرا) و این سخن، هشدارى است بر ایشان، و مقصود این است که ایشان به زودى عذاب مرا خواهند چشید.

سپس خداوند از انکار نبوت ایشان پاسخ گفته و مى‏فرماید:

أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَهِ رَبِّکَ‏ (یا نزد ایشان است خزینه‏هاى رحمت پروردگارت) یعنى آیا کلیدهاى نبوت و رسالت مگر به دست ایشان است تا هر جا که بخواهند بگذارند؟!، یعنى نبوت به دست ایشان نبوده بلکه به دست خداوند است که:

الْعَزِیزِ (عزیز) است در ملکش‏ الْوَهَّابِ‏ (بخشاینده) است، یعنى بخششها و عطایاى او زیاد بوده و طبق مصالح، به هر که بخواهد مى‏دهد، و از بندگانش هر که را بخواهد به پیامبرى انتخاب مى‏کند. و این، مانند قول خداوند است که مى‏فرماید: (وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى‏ عِلْمٍ عَلَى الْعالَمِینَ)، «و همانا به حقیقت برگزیدیم ایشان را با علمى بر جهانیان- دخان- ۳۲».

أَمْ لَهُمْ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما (یا بر ایشان است ملک آسمانها و زمین و میان آن دو) تا مهیا شده و خداوند را از مرادش مانع شوند!.

فَلْیَرْتَقُوا (پس بالا روند) یعنى اگر چنین ادعایى دارند پس بالا بروند.

فِی الْأَسْبابِ‏ (در اسباب) یعنى در درهاى آسمان و راههاى آن. از «مجاهد و قتاده».

برخى گفته‏اند: مراد از اسباب حیله‏ها مى‏باشد، یعنى در اسباب رسیدن به آسمانها حیله کنند تا وحى را بیاورند و آن که مى‏خواهند براى آن.

انتخاب کنند.

[سوره ص (۳۸): آیات ۱۱ تا ۱۵]

جُنْدٌ ما هُنالِکَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ (۱۱) کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتادِ (۱۲) وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ الْأَیْکَهِ أُولئِکَ الْأَحْزابُ (۱۳) إِنْ کُلٌّ إِلاَّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقابِ (۱۴) وَ ما یَنْظُرُ هؤُلاءِ إِلاَّ صَیْحَهً واحِدَهً ما لَها مِنْ فَواقٍ (۱۵)

ترجمه:

لشکرى‏اند در آنجا شکست خورده از احزاب. تکذیب کرد پیش از ایشان، قوم نوح و عاد و فرعون صاحب میخها. و ثمود و قوم لوط و اصحاب ایکه ایشانند احزاب. نبودند همه مگر تکذیب کردند رسولان را، پس حق شد عقاب. و نظر نکنند اینان مگر فریاد واحدى را، نیست براى آن رجوعى.

قرائت:

اهل کوفه غیر از «عاصم» (من فواق) با ضمّ خوانده‏اند و دیگران به فتح خوانده‏اند، و این دو لغت مانند (قصاص) به فتح و (قصاص) به ضمه مى‏باشد و آن از باب (افاقه) و هوشیارى است و برخى گفته (فواق) به فتح اول به معنى راحتى و به ضم اول به معنى مهلت و انتظار است. و این قول «ابو عبیده» و «فراء» مى‏باشد.

اعراب‏

جُنْدٌ ما هُنالِکَ‏– لفظ (ما) زاید است و (جند) مبتداء بوده و خبرش (مهزوم) مى‏باشد و (هنا لک) صفت براى (جند) است.

 

شرح لغات:

هنا لک- اشاره به مکان بعید است.

احزاب- جمع حزب و آن به معنى جماعت است.

فواق- به معنى رجوع و بازگشت است.

تفسیر:

خداوند از شکست کافران در جنگ «بدر» حکایت کرده و مى‏گوید:

جُنْدٌ ما هُنالِکَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ‏ (لشکرى‏اند آنجا، شکسته خورده از احزاب) «قتاده» گوید: خداوند سبحان در مکه از شکست مشرکان در جنگ خبر داده و تأویل آن در جنگ «بدر» بوقوع پیوسته است، و (هنالک) اشاره به جنگ بدر است، یعنى آنان که این سخن را گفتند از جمله کفارى هستند که با پیغمبران جنگ کرده و شکست مى‏خورند، و تو اى پیغمبر بر علیه آنان یارى شده و غالب خواهى شد. و ایشان احزابى هستند که در جنگ «خندق» با پیغمبر ما جنگ کردند، و وجه اتصال این جمله به ما قبل خود این است که:

چگونه ایشان مى‏توانند به آسمانها صعود کنند در حالى که از گروه‏هاى مختلفى هستند که همواره در مقابل نهضتهاى انبیاء شکست خورده‏اند.

کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ‏ (تکذیب کرد پیش از ایشان) یعنى قبل از این کفار:

قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتادِ (قوم نوح و عاد و فرعون صاحب میخها) درباره لفظ (اوتاد) اختلاف شده که اینک توجه مى‏کنید:

۱- «ابن عباس»، «قتاده» و «عطاء» گویند: مراد از میخها بازیچه- هایى بود که فرعون با آنها بازى مى‏کرد.

۲- «سدى»، «ربیع بن انس»، «مقاتل» و «کلبى» گویند: فرعون چون به کسى غضب و خشم مى‏کرد دستها و پاهاى او را با میخ به زمین میکوبید و این عذابى بود که او اعمال مى‏کرد.

۳- «ضحاک» گفته است: منظور از (اوتاد) بنیان است، یعنى فرعونى که صاحب بنیان است.

۴- «جبائى» و «قتیبى» گویند: مراد از (ذو الاوتاد) صاحب لشکریان و جمعیتهاى بسیار است به معنى این که آنان ملک او را استوار ساخته و امرش را تقویت کنند، آن چنان که میخ چیزى را محکم و ثابت مى‏کند.

۵- به این جهت (ذو الاوتاد) گفته شده که فرعون داراى لشکریان سیر کننده در زمین و کثرت میخهاى خیمه‏ها بوده است پس به کثرت (اوتاد) تعبیر از کثرت لشکریان شده است.

وَ ثَمُودُ (و ثمود) یعنى قوم صالح و قوم لوط و اصحاب الئیکه (وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ الْأَیْکَهِ) و آنان قوم «شعیب» بودند أُولئِکَ الْأَحْزابُ‏ (ایشانند احزاب) خداوند چون حال این دروغگویان را بیان کرد به ما تذکر میدهد که مشرکان قریش نیز حزبى از این احزاب مى‏باشند و مقصود این است که ایشان حقا احزاب شیطان مى‏باشند.

إِنْ کُلٌّ إِلَّا کَذَّبَ الرُّسُلَ‏ (و نبودند همه مگر تکذیب کردند رسولان را) فَحَقَّ عِقابِ‏ (پس حق شد عقاب) یعنى عقاب بر ایشان واجب شد به این که رسولان مرا تکذیب کردند.

وَ ما یَنْظُرُ (و ننگرند) یعنى انتظار نبرند هؤُلاءِ (اینان) یعنى کافران مکه‏ إِلَّا صَیْحَهً واحِدَهً (مگر فریاد واحدى) و ن نفخه اول است در صور ما لَها مِنْ فَواقٍ‏ (نیست بر آن رجوعى) یعنى براى این صیحه، هوشیارى براى رجوع به دنیا نیست. و این سخن از «قتاده» و «سدى» مى‏باشد و مراد این است که عقوبت امت «محمد» تا روز قیامت تأخیر مى‏افتد و عقوبت‏ امتهاى دیگر معجّلا در دنیا انجام مى‏شود چنان که خداوند مى‏گوید: (بَلِ السَّاعَهُ مَوْعِدُهُمْ وَ السَّاعَهُ أَدْهى‏ وَ أَمَرُّ) «بلکه ساعت است وعده ایشان و ساعت است هراسناکتر و تلختر- قمر- ۴۶».

«فرّاء» گوید: زمانى که حیوان بچه خود را شیر دهد تا بچه فارغ و نازل شود این حالت را (افاقه) گویند و این همان لغت (فواق) است، براى کسى که راحت گشته و انتظار استراحت کند گفته مى‏شود و «ابن زید» گوید: فواق به معنى فتور است که به معنى سستى است‏.

 

[سوره ص (۳۸): آیات ۱۶ تا ۲۰]

وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ یَوْمِ الْحِسابِ (۱۶) اصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَیْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ (۱۷) إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِشْراقِ (۱۸) وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَهً کُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ (۱۹) وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَهَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ (۲۰)

ترجمه:

و گفتند پروردگار ما شتاب کن براى ما بهره ما را پیش از روز حساب.

شکیبایى کن بر آن چه مى‏گویند و یاد آور عبد ما داود را که صاحب قدرت بوده و همانا اوست بسیار بازگردنده. همانا ما مسخر کردیم کوه‏ها را با او تسبیح مى‏کردند به شامگاه و هنگام اشراق. و مرغان را جمع کرده شده بودند همه او را رجوع کننده. و سخت کردیم پادشاهیش را و دادیم به او حکمت و فصل خطاب.

شرح لغات:

قط- به معنى کتاب است و اشتقاق این کلمه از (القط) به معنى قطع مى‏باشد زیرا که به واسطه آن نصیب هر کسى قطع و جدا مى‏شود به آن مقدارى که در آن نوشته شده است. و نیز (قط) به معنى نصیب و بهره است. و نیز (قط) به معنى حساب و به معنى جوائز و ارزاق است و لذا درباره خرید و فروش ارزاق و جوائز اختلاف شده و از آن به عنوان (قطوط) یاد کرده‏اند.

 

تفسیر:

وَ قالُوا (و گفتند) یعنى این کافران که خداوند وصفشان کرد رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا (پروردگار ما شتاب کن براى ما بهره ما را) یعنى مقدم بدار نصیب ما را از عذاب.

قَبْلَ یَوْمِ الْحِسابِ‏ (پیش از روز حساب) کافران این سخن را بر اساس مسخره از خبر دادن خداوند به عذاب، گفتند. و این گفتار نظر «ابن عباس» و «قتاده» و «مجاهد» است.

«سدى» و «سعید بن جبیر» گویند: خدایا نشان بده به ما حظ و قسمت ما را از نعمت در بهشت تا ایمان بیاوریم.

«ابى العالیه» و کلبى» و «مقاتل» گفته‏اند: چون این آیه نازل شد:

(أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِشِمالِهِ فَیَقُولُ یا لَیْتَنِی لَمْ أُوتَ کِتابِیَهْ)، «اما آن که داده شد کتابش به چپش، پس گوید اى کاش داده نمى‏شدم کتاب خویش را- حاقه- ۲۵».

«قریش» گفتند اى محمد: تو که گمان مى‏کنى کتاب و نامه ما به دست چپ ما داده خواهد شد پس زودتر کتابمان را بده تا آن را بخوانیم. و این سخن از باب مسخره کردن بود که وعید را مسخره کرده و آن را تکذیب مى‏کردند و خداوند به پیامبر خود مى‏گوید:

اصْبِرْ (صبر کن) اى محمد و خود را نگه دار عَلى‏ ما یَقُولُونَ‏ (بر آن چه مى‏گویند) که تو را تکذیب مى‏کنند، چه اینکه وبال و نتیجه کارشان به خودشان باز مى‏گردد.

وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَیْدِ (و به یاد آور بنده ما داود را که صاحب قدرت بود) که «ابن عباس» و «مجاهد» گفته‏اند: صاحب نیرو براى عبادت خدا بود که نیمه شب برخاسته و نیمه‏اى از عمر خود را روزه گرفت، چه این که یک روز افطار کرده و روز دیگر را روزه‏دار بود و این، صورت سخت روزه دارى مى‏باشد.

برخى گفته ‏اند: صاحب نیرو و قوت بر دشمنان و غلبه بر آنان بود چون سنگى را از سنگ انداز خود به سینه کسى پرتاب مى‏کرد از سینه او وارد و از پشت او خارج شده و به دیگرى اصابت مى‏کرد و هر دو را هلاک مى‏گردانید.

و نیز گفته شده که: (ذا الاید) به معنى صاحب قدرت عظیم و نعمتهاى بزرگ و فراوان مى‏باشد، چه این که در کنار محراب و لشکرگاهش هزاران مرد نیرومند در هر شب مى‏خوابید إِنَّهُ أَوَّابٌ‏ (همانا اوست بسیار باز گردنده) یعنى بسیار توبه کننده‏اى که از هر چیزى که براى خداوند ناپسند باشد رجوع کرده و به سوى آن چه خداوند واجب کرده است باز گردد. و (اوّاب) از (آب- یؤب) به معنى (رجع) مى‏باشد. و این سخن از «مجاهد و ابن زید» است. و «سعید» گفته مراد از (اوّاب) عبارت از (مسبح) مى‏باشد. و «ابن عباس» گوید:

(اوّاب) به معنى اطاعت کننده است.

إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ‏ (و همانا مسخّر کردیم کوه‏ها را با او تسبیح مى‏کنند) خداوند را، چون داود تسبیح مى‏کند.

احتمال دارد تسبیح جبال به این باشد که خداوند در آنها تسبیح را خلق کرده باشد و یا بنائى را قرار داده باشد که آواز تسبیح از آن خارج شود.

بِالْعَشِیِّ وَ الْإِشْراقِ‏ (به شامگاه و صبحگاه) وَ الطَّیْرَ (و مرغان) یعنى و رام کردیم براى او مرغان را مَحْشُورَهً (جمع شده) که به نزد داود جمع شده و با او خدا را تسبیح مى‏کردند.

کُلٌ‏ (همه) یعنى همه پرندگان و کوه‏ها لَهُ أَوَّابٌ‏ (به سوى او باز گردنده است) یعنى رجوع مى‏کردند به مراد داود و او را در تسبیح اطاعت و تبعیت مى‏کردند.

«جبائى» گوید: مانعى ندارد که خداوند در پرندگان معارفى را قرار داده باشد که امر و نهى داود را بفهمند، پس اطاعت کنند او را در آنچه که اراده کرده است، اگر چه مکلف نبوده و داراى عقل کامل نباشند.

وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ‏ (و محکم ساختیم پادشاهیش را) یعنى ملک او را با نگهبانى و لشکریان و شکوه و زیادى نیرو و افراد فراوان، قوى گردانیدیم.

وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَهَ (و دادیم او را حکمت) که آن نبوت باشد و یا مصاب بودن در امور و یا علم به خدا و احکام و شرایع خداوند باشد. و این سخن «ابى العالیه» و «جبائى» است.

وَ فَصْلَ الْخِطابِ‏ (و خطاب تفصیل دهنده) که آن مسأله حضور شهود و استعمال سوگند است و یا این است که: (مدعى باید بیّنه بیاورد و منکر باید سوگند بخورد) به این جهت به این امور فصل الخطاب گفته مى‏شود که دشمنى ها و نزاع‏ها فقط از این امور قطع و انفصال پیدا مى‏کند. و این تفسیر نظر اکثریت مفسران مى‏باشد.

«ابن مسعود»، «حسن»، «قتاده» و «مقاتل» گفته‏اند: مراد از فصل الخطاب، فهم و علم به قضا و حکومت مى‏باشد.

«بلخى» گفته مراد از تسبیح گفتن جبال با داود، این است که حضرت داود داراى آواز دلنشین و طنین افکن بود و خداوند آواز او را نیکو قرار داده بود و چون «زبور» را با صداى بلند مى‏خواند در کوه‏ها طنین افکنده و باز بر مى‏گشت و خداوند نیز عکس العمل صداى داود را به عنوان تسبیح آنها یاد کرده است‏.

 

[سوره ص (۳۸): آیات ۲۱ تا ۲۵]

وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ (۲۱) إِذْ دَخَلُوا عَلى‏ داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى‏ بَعْضُنا عَلى‏ بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى‏ سَواءِ الصِّراطِ (۲۲) إِنَّ هذا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَهً وَ لِیَ نَعْجَهٌ واحِدَهٌ فَقالَ أَکْفِلْنِیها وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ (۲۳) قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلى‏ نِعاجِهِ وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلِیلٌ ما هُمْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ (۲۴) فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى‏ وَ حُسْنَ مَآبٍ (۲۵)

ترجمه:

و آیا آمد تو را خبر ستیزه کنندگان هنگامى که بالا رفتند بر دیوار پرستشگاه.

زمانى که داخل شدند بر داود پس هراسید از ایشان، گفتند نترس دو تن‏ ستیزه کننده‏ایم، بعض ما بر بعض دیگر ستم کرده است، پس میان ما به حق حکم کن و گزاف نگو و هدایت کن ما را به راه راست. به درستى که این برادر من است براى او نود و نه میش و براى من یک میش است، پس گفت واگذار آن را به من و مغلوب کرد مرا در خطاب. گفت به حقیقت تو را ستم کرده است به خواستن میش تو بسوى میشهاى خود، و همانا بسیارى از آمیختگان هر آینه ستم میکنند بعضى از ایشان بعض دیگر را، مگر آنان که ایمان آوردند و عمل صالح کردند و اندکى‏اند ایشان و گمان کرد داود که آزمایش کردیم او را پس درخواست آمرزش کرد از پروردگارش و بروى افتاد رکوع کننده و باز گردید. پس این را بر او آمرزیدیم و همانا براى اوست در نزد ما تقربگاهى و نیکو بازگشتگاه.

قرائت:

تشطط- «ابن ابى رجاء» و «قتاده» کلمه (تشطط) را به فتح (تاء) و ضم (ط) خوانده که از باب (شط- یشط- و یشط) مى‏باشد ولى قرائت مشهور (تشطط) به ضم (تاء) و کسر (ط) مى‏باشد.

نعجه- قرائت «حسن» و «اعرج» به کسر (نون) است و مانند لغت (لقوه) به کسر (لام) مى‏باشد ولى قرائت مشهور به فتح (نون) بوده و هر دو قرائت جایز بوده مانند (شجعه و شجعه) عزنى- «ابى حیات» این کلمه را به تخفیف خوانده و وجهش آن که این کلمه مخفف باشد از (عزّتى) به تشدید که (زاى) اول یا دوم براى تخفیف حذف شده باشد ولى قرائت مشهور در این کلمه به تشدید مى‏باشد.

فتناه- «عمر بن الخطاب» این کلمه را به تشدید (تاء) خواند و آن مبالغه است مانند (فعّلنا) که با تشدید باشد.

«قتاده» و «ابى عمرو» کلمه (فتناه) را به تخفیف خوانده و توجیه آن چنین است که این فعل تثنیه بوده و دو فاعل آن دو فرشته باشد که براى «داود» آمده بودند.

 

شرح لغات:

خصم- مدّعى را گویند که حقى را از حقوق از دیگرى ادعا کند و این لفظ بر واحد و تثنیه و جمع یکسان اطلاق مى‏شود.

تسور- از ماده (سور) که به معنى دیوار است بوده و گفته مى‏شود (فلان تسور الدار) یعنى از دیوار وارد خانه شد، پس (تسور) از دیوار آمدن را گویند.

محراب- جاى اشراف و بزرگان را گویند چه این که با مقام پائین و افراد پست محارب و مخالف است و بدین جهت قبله و جاى نماز را محراب گویند.

شطط- یعنى ستم کرد اذ دخلوا- این جمله بدل از (اذ تسوروا) بوده و نیز گفته‏اند زمان دخول غیر از زمان (تسور) است.

خصمان- خبر است بر مبتداء محذوف که (نحن) باشد.

قلیل ما هم- (هم) مبتداء و (قلیل) خبر و (ما) زاید است. و ممکن است که (ما) به معنى (الذى) بوده و (هم) مبتداء و خبر آن محذوف باشد و تقدیر چنین باشد (و قلیل الذینهم کذلک)

تفسیر:

هنگامى که خداوند از اعطاء حکمت و فصل خطاب به داود سخن گفت به یک نمونه از مخاصمه‏هایى که نزد او آورده شده است اشاره کرد و فرمود:

وَ هَلْ أَتاکَ‏ (و آیا آمد تو را) اى محمد (ص) نَبَأُ الْخَصْمِ‏ (خبر مخاصمه کنندگان)، کلمه استفهام در این جمله براى تشویق به شنیدن و ارائه مواردى از نقایص مى‏باشد.

إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ‏ (زمانى که بالا رفتند بر دیوار پرستشگاه) تا در نمازگاه بر «داود» داخل شدند و این که فعل (تسوروا) به صورت جمع آورده شده با این که فاعل آن دو فرشته بوده است به جهت دو فرقه مخاصمه کننده مى‏باشد ولى آنان که گفته‏اند جمع بر دو نفر نیز اطلاق مى‏شود به این آیه تمسک جسته‏اند ولى جواب آنها در جمله فوق گفته شده است. إِذْ دَخَلُوا عَلى‏ داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ‏ (زمانى که داخل شدند بر داود پس او هراسید از ایشان) که در غیر وقت مخاصمه، وارد شده و از غیر درب وارد گشتند و بدون اذن او داخل شدند.

قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ‏ (گفتند نترس دو ستیزه کننده است) یعنى به داود گفتند ما دو خصم هستیم.

بَغى‏ بَعْضُنا عَلى‏ بَعْضٍ‏ (بعضى بر بعض دیگر ستم کرده است) آمدیم تا میان ما قضاوت کنى.

فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ (پس حکم کن میان ما به حق و ستم نکن) و تجاوز از حق نکن که فقط به میل یکى قضاوت کنى‏ وَ اهْدِنا إِلى‏ سَواءِ الصِّراطِ (و هدایت کن ما را به راه راست) یعنى ارشاد و دلالت کن ما را به راه میانه‏اى که راه حق است. سپس خداوند از قول یکى از دو خصم به خصم دیگر مى‏گوید:

إِنَّ هذا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَهً وَ لِیَ نَعْجَهٌ واحِدَهٌ (همانا این برادر من است براى اوست نود و نه میش و براى من یک میش است).

«خلیل» گوید: نعجه عبارت است از مؤنث گوسفند و گاو وحشى و گوسفند کوهى و عرب از زنان به (نعاج) تعبیر مى‏کنند.

فَقالَ أَکْفِلْنِیها (پس گفت واگذار آن را به من) یعنى آن یک میش را نیز به.

میشهاى من منضم کن و آن را در کفالت و حیازت من قرار بده و مقصود این است.

که آن را به من ببخش و در نصیب من قرار بده. و این گفتار از «ابن عباس» و «ابن مسعود» و «مجاهد» مى‏باشد.

وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ‏ (و مغلوب کرد مرا در خطاب) یعنى در کلام به من غلبه کرد، و برخى گفته‏اند مقصود این است که: اگر سخن مى‏گفت رساتر بود و اگر یورش مى‏آورد سخت‏تر از من بود و اگر به یارى مى‏طلبید بیش از من مى‏توانست. و این سخن «ضحاک» است.

قالَ‏ (گفت) داود لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ‏ (به حقیقت بر تو ستم کرده با درخواست میشت) یعنى اگر امر آن چنان است که تو ادعا مى‏کنى حقا به تو ستم کرده که خواسته است که میش تو را به میشهاى خود منضم کند:

إِلى‏ نِعاجِهِ‏ (به میشهاى خود) پس مصدر به مفعول له اضافه شده است.

وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ (و همانا بسیارى از آمیختگان) یعنى بسیارى از شریکان، و لفظ (خلطاء) جمع (خلیط) است.

لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ‏ (هر آینه ستم مى‏کند بعضى بر بعض دیگر) سپس خداوند از میان شریکان که برخى بر برخ دیگر ستم مى‏کنند عده‏اى را جدا کرده و مى‏فرماید:

إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ‏ (مگر آنان که ایمان آورده و عمل صالح کنند) که ایشان هرگز به همدیگر و به شریک خود ستم نمى‏کنند.

وَ قَلِیلٌ ما هُمْ‏ (و اندکند ایشان) لفظ (ما) در این جمله زاید است‏ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ‏ (و گمان کرد داود که آزمایش کردیم او را) یعنى داود دانست که ما او را ابتلاء و اختبار کرده‏ایم.

«على بن عیسى» گفته است: یعنى سخت کردیم بر او تعبد را.

و نیز گفته‏اند: مراد از لفظ (ظن) همان خلاف یقین است.

فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ‏ (پس استغفار کرد پروردگارش را) یعنى از خداوند درخواست آمرزش و طلب پوشش کرد.

وَ خَرَّ راکِعاً (و به روى افتاد و رکوع کننده) یعنى نماز گزارد.

وَ أَنابَ‏ (و بازگشت) به سوى او. و گفته‏اند: به زمین افتاد و خدا را سجده کرد و به سوى او رجوع کرد، چه این که گاهى از سجده به عنوان رکوع‏ یاد مى‏کنند. و شاعر گوید:

فخرّ على وجهه راکعا و تاب الى اللَّه من کل ذنب‏

«پس به روى افتاد رکوع کننده- و توبه بر خدا برد از هر گناهى» «حسن» گوید: علت در به کار بردن رکوع به جاى سجود این است که اصولا رکوع پیش از سجود انجام مى‏شود.

«مجاهد» گوید: داود چهل روز سر به سجده گزارده بود که جز براى نماز واجب و کارهاى ضرورى سر از سجده بر نداشت.

فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى‏ (پس این را براى او آمرزیدیم و براى او نزد ماست تقربگاهى) یعنى قرب و کرامتى.

وَ حُسْنَ مَآبٍ‏ (و نیکو بازگشتگاهى) در بهشت.

در استغفار داود اختلاف شده است در این که از چه چیزى بوده است؟

برخى گفته‏اند: استغفار داود بر اساس پیوستن به خداوند و خضوع براى او و اظهار ذلت و خوارى با عبادت و سجود در مقابل خداوند بوده است، چنان که خداوند از قول «ابراهیم» نقل کرده که: (وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ)، «و آن که امیدوارم، این که بیامرزد خداوند لغزشم را روز جزاء- شعراء- ۸۲».

و کلمه (فغفرناه) در این صورت به معنى (قبول کردیم) خواهد بود و این کلمه به صورت (جزاء) آمده مانند قول خداوند: (یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ) «نیرنگ کنند با خدا و اوست نیرنگ کننده ایشان- نساء ۱۴۲» و (اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ)، «خدا مسخره کند به ایشان- بقره- ۱۵». پس چون مراد از استغفار و توبه قبول مى‏باشد و لذا در جواب آن (غفرنا) گفته مى‏شود. این سخن کسى است از امامیه و غیر ایشان که پیامبران را از همه گناه منزه مى‏دانند.

ولى آن که گناهان صغیره را بر پیامبران جایز مى‏شمارد مى‏گوید: استغفار داود از گناه بوده است و سپس درباره این گناه سخنان گوناگونى گفته ‏اند که‏ اکنون توجه مى‏کنید:

سخنان نادرست درباره «داود» و «اوریا»

۱- «اوریا بن حیان» زنى را به همسرى خواستگارى کرد و خویشانش بر آن شدند که با وى تزویج کند، زیبایى این زن به گوش داود رسید، او نیز از این زن خواستگارى کرد و پیش از «اوریا» آن را به تزویج خود درآورد، بدین جهت که داود در این امر طمع کرده و حرص خود را نسبت به دنیا ابراز داشته بود مورد سرزنش قرار گرفت. و این گفتار «جبائى» است.

۲- داود در یکى از لشکر کشى‏هاى خود، اوریا را از دست داد و در مرگ او مانند دیگران ناراحت نشد چون مایل بود با زن او ازدواج کند، بدین جهت با نازل شدن دو فرشته مورد عتاب قرار گرفت.

۳- در آئین داود چنین رسم بود که چون مردى مى‏مرد و همسرى از او باقى مى‏ماند در مرحله اول نزدیکان وى سزاوارتر و مقدم بر ازدواج همسر او بودند و اگر ایشان رغبت نکرده و اعراض مى‏کردند در این صورت دیگران حق داشتند با همسر وى ازدواج کنند ولى حضرت داود این رسم را رعایت نکرده و پس از کشته شدن «اوریا» با همسر وى ازدواج کرد و هیبت بزرگى او مانع شد از این که فامیل و خویشان «اوریا» همسر وى را خواستگارى کنند، از این جهت داود مورد سرزنش قرار گرفت.

۴- یک مرد و زن براى محاکمه به نزد داود آمدند و حال خود را بر او عرضه کردند، داود طبق معمول چون نظرش به چهره زن افتاد بر اساس طبیعت انسانى به آن تمایل پیدا کرد چون آن دو از محاکمه فارغ شده و رفتند، داود مشغول عبادت شد ولى در حین عبادت گاهى فکرش متوجه زیبایى آن زن میشد بدین جهت خداوند او را مورد عتاب قرار داده است.

۵- هنگامى که دو نفر فرشته به صورت خصم براى محاکمه به نزد داود آمدند، او در قضاوت عجله کرد، در حالى که بر او واجب بود قبلا، ادعاى هر یک از دو خصم را درباره دیگرى پرسیده و بشنود و به نفع یکى، پیش از استماع دعواى دومى قضاوت نکند تا اصل دعوى ثابت گردد، و این که داود در این هنگام شتاب در قضاوت کرده به این جهت بود که از وارد شدن نابهنگام آن دو خصم به وحشت افتاد و بى‏توجه شده بود.

داستانى ناپسند درباره «داود» (ع)

درباره حضرت «داود» (ع) قصه ‏اى را نقل کرده ‏اند که ناپسند بوده و موافق با مقام نبوت نمى‏ باشد و اکنون آن را نقل مى‏کنیم:

حضرت «داود» بسیار نماز مى ‏خواند و مى‏ گفت خدایا! تو ابراهیم را بر من فضیلت دادى و او را به عنوان خلیل انتخاب کردى و موسى را بر من فضیلت دادى و او را (کلیم) گردانیدى! خداوند فرمود: اى داود! ما ایشان را آزمایش کردیم و به این مقام رسانیدیم ولى تو را به مانند آنان آزمایش نکردیم، اگر بخواهى تو را هم امتحان مى‏ کنیم؟

داود گفت: آرى مرا هم امتحان کن، پس روزى که او در محرابش بود کبوترى به چشمش خورد و خواست او را بگیرد، کبوتر به پنجره پرستشگاه پرید و داود به دنبال آن به پنجره درآمد در این هنگام چشمش به زن «اوریا» افتاد که او خود را مى‏شست، پس دل به او بست و تصمیم گرفت با او ازدواج کند. در یکى از جنگها دستور داد که «اوریا» در پیشاپیش جبهه جلوتر از «تابوت سکینه» مشغول مبارزه شود، «اوریا» نیز چنین کرد و کشته شد، و چون عده وى تمام شد با همسر او ازدواج کرد و «سلیمان» از او زاده شد، روزگار به کام داود مى‏گذشت تا روزى که در محراب خود مشغول عبادت بود، دو مرد را مشاهده کرد و از آنان هراسید، آن دو به وى گفتند نترس ما دو خصم هستیم که بعضى بر بعض دیگر ستم کرده و آمده‏ایم که تو درباره ما قضاوت کنى! یکى از آن دو مرد به دیگرى نگاه کرده و خندید، در این هنگام «داود» متوجه شد آن دو مرد دو فرشته مى‏باشند که خداوند به صورت دو خصم فرستاده تا «داود» را بر لغزش او متوجه کنند، پس در این هنگام توبه کرده و گریه نمود تا جایى که از آب چشم او گیاهى روئیده شد.

در نادرست بودن داستان فوق هیچگونه شک و تردیدى نمى‏باشد زیرا که این داستان موجب از میان رفتن عدالت حضرت داود مى‏باشد!! چگونه درست باشد که بگوئیم پیامبران بى‏عدالت بودند در حالى که ایشان امینان بر وحى خدا و سفیران میان مردم و خدا مى‏باشند و آیا جایز است که پیامبران داراى چنین صفتى باشند که شهادت آنان مورد قبول نبوده و مردم از شنیدن این سخن ایشان و قبول آن منزجر و متنفر باشند؟!

«داود» در بیان «على» (ع)

از حضرت «على» (ع) روایت شده که فرمود:

اگر کسى بگوید که داود زن «اوریا» را تزویج کرد باید بداند که من در باره او دو حدّ جارى کرده و تازیانه مى‏زنم، یکى براى اهانت به نبوت و دیگرى طبق قانون اسلام! «ابو مسلم» گوید: مانعى ندارد که بگوئیم آن دو خصم واقعا دو مرد عادى بودند که براى قضاوت به نزد «داود» آمده بودند و مسأله (میش) نیز واقعیت داشته است و ترس و هراس داود هم به این جهت بود که آنان در غیر وقت عادى و بدون اجازه بر وى داخل شده بودند و سرزنش از این جهت بوده که «داود» بدون شنیدن دلیل طرف دوم به نفع اولى قضاوت کرده بود.

 

[سوره ص (۳۸): آیات ۲۶ تا ۲۹]

یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَهً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ (۲۶) وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ (۲۷) أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ (۲۸) کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ (۲۹)

ترجمه:

اى داود همانا قرار دادیم تو را خلیفه در زمین، پس حکم کن میان مردم به حق و پیروى مکن خواهش نفس را، پس گمراه مى‏کند تو را از راه خدا، همانا آنان که گمراه شدند از راه خدا بر ایشان است عذاب سخت به آن چه فراموش کردند روز حساب را. و نیافریدیم آسمان و زمین را و آنچه میان آن دو است.

بیهوده، این گمان آنان است که کافر شدند، پس واى بر آنان که کافر شدند از آتش. یا قرار مى‏دهیم آنان را که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند مانند. مفسدان در زمین؟ یا قرار مى‏دهیم پرهیزکاران را مانند فاجران. کتابى است، نازل کردیم آن را بر تو، مبارک است، تا تدبیر کنند در آیات آن و تا پند بگیرند صاحبان خرد.

قرائت:

«ابو جعفر» و «اعمش» و «برجمى» (لتدبروا) به (تاء) و تخفیف و دیگران به (یاء) و تشدید قرائت کرده‏اند.

توجیه در قرائت اول این است که: کلمه فوق در اصل (لتتدبروا) بوده که (تاء) دوم که فاء الفعل باشد حذف شده است.

و توجیه قرائت دوم این است که: اصل کلمه فوق (لیتدبروا) بوده که (تاء) در (دال) ادغام شده است.

لغات:

خلیفه- کسى را گویند که تدبیر امور را از طرف شخص دیگرى متعهد شود و (خلیفه اللَّه) در زمین آن را گویند که خداوند تدبیر امور بندگانش را به امر خود به او سپرده باشد.

تفسیر:

و اکنون خداوند به تمام کردن نعمت خود بر داود پرداخته و مى‏گوید:

یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَهً فِی الْأَرْضِ‏ (اى داود همانا قرار دادیم تو را خلیفه در زمین) یعنى تو را خلیفه گردانیدیم از جانب خودمان بر بندگان تا به امر ما امور آنان را تدبیر کنى.

«ابى مسلم» چنین معنى کرده است که: تو را جانشین پیامبران گذشته در دعوت به توحید و عدل و بیان احکام، قرار دادیم.

فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِ‏ (حکم کن میان مردم به حق) یعنى تفصیل بده امور بندگان را. و منظور از حق قرار دادن هر چیزى در جاى خود مى‏باشد.

وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ (و پیروى از هوى نکن) یعنى از آن چه طبعت به سوى‏ آن میل مى‏کند و خواهش نفست به آن دعوت مى‏کند در صورتى که مخالف حق باشد پیروى نکن.

فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ‏ (پس گمراه مى‏کند تو را از راه خدا) یعنى اگر از هواى نفست پیروى کنى تو را از راه حق که راه خداست باز مى‏دارد.

إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ‏ (همانا آنان که گمراه شوند از راه خدا) و از دستورى که خدا به ایشان داده اعراض کنند:

لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ‏ (بر ایشان خواهد بود عذاب سخت به آن چه فراموش کردند روز حساب را) که ترک کردند در دنیا اطاعت خداوند را. از «عکرمه» و «سدى». بنا بر این (یوم الحساب) متعلق به (عذاب شدید) مى‏باشد.

و برخى چنین معنى کرده‏اند که: بر ایشان عذاب سخت خواهد بود به این که از یاد روز حساب اعراض کردند. و در این صورت (یوم) متعلق به (نسوا) خواهد بود.

وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلًا (و ما نیافریدیم آسمان و زمین و آنچه را میان آن دو است بیهوده) که غرض و حکمتى در آن نباشد، بلکه همه روى حکمت آفریده شده است که عبارت باشد از خلقت انواع حیوانات سودمند و عرضه ثواب عظیم بر خردمندان و هزاران حکمت و منافع دیگر که در سراسر جهان هویداست و این سخن منافات دارد با نظریه «اهل جبر» که معتقدند کارهاى باطل و گمراه کننده نیز از فعل خداوند است! ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا (این، گمان آنان است که کافر شدند) به خداوند و حکمت او را در خلقت منکر شدند.

فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ (پس واى بر آنان که کافر شدند از آتش) که دچار آن خواهند شد.

سپس خداوند بر اساس سرزنش کافران با جمله استفهامیه مى‏گوید:

أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا (یا قرار دهیم آنان را که ایمان آوردند) یعنى آیا ما قرار مى‏دهیم آنان را که خدا را تصدیق کرده و به رسولان او ایمان آوردند وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ‏ (و عمل کردند به صالحات) و طاعات‏ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ‏ (مانند فساد کاران در زمین) و عمل کنندگان به گناهان.

أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ (یا قرار مى‏دهیم پرهیزکاران را مانند تباه- کاران) یعنى آیا ما پرهیزکاران را که از معاصى خداوند بجهت ترس از مجازات پرهیز کرده‏اند مانند فاجران که طاعات را ترک کرده و مرتکب معاصى شده‏اند قرار مى‏دهیم؟! هرگز چنین نخواهد بود!! سپس خداوند پیامبر خود را مورد خطاب قرار داده و مى‏فرماید:

کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ‏ (کتابى است نازل کردیم بر تو مبارک است) یعنى این قرآن که بر تو نازل کردیم داراى منافع بسیار است هر که به آن معتقد شود خواهد فهمید که چه اندازه خداوند به او نعمت ارزانى داشته است.

لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ‏ (تا تدبّر کنند در آیات آن) یعنى باید مردم در آن اندیشه کنند و از مواعظ آن پند گیرند.

وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ‏ (و باید پند گیرند صاحبان خرد) یعنى عقلایى که مورد خطاب این آیه مى‏باشند.

 

[سوره ص (۳۸): آیات ۳۰ تا ۴۰]

وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (۳۰) إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصَّافِناتُ الْجِیادُ (۳۱) فَقالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ (۳۲) رُدُّوها عَلَیَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ (۳۳) وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمانَ وَ أَلْقَیْنا عَلى‏ کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ (۳۴)

قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (۳۵) فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخاءً حَیْثُ أَصابَ (۳۶) وَ الشَّیاطِینَ کُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ (۳۷) وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ (۳۸) هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ (۳۹)

وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى‏ وَ حُسْنَ مَآبٍ (۴۰)

ترجمه:

و بخشیدیم به داود سلیمان را چه نیکو بنده است، همانا اوست بسیار بازگردنده. هنگامى که عرضه شد بر او هنگام شام، اسبان که بر سه پا و سر ناخن چهارم مى‏ایستند. پس گفت همانا من دوست داشتم دوستى اسب را از یاد پروردگارم تا پنهان شد خورشید در حجاب. برگردانید آن را بر من پس آغاز کرد به مسح کردن ساقها و گردنها. و هر آینه به حقیقت آزمایش کردیم سلیمان را و افکندیم بر تختش جسدى را سپس بازگشت. گفت پروردگارم بیامرز مرا و ببخش براى من ملکى را که سزاوار نباشد به احدى پس از من، همانا تو بسیار بخشنده‏اى. پس رام کردیم براى او باد را، روان مى‏شد به فرمان او به نرمى هر جا که مى‏خواست. و دیوها را هر بنا کننده و فرو رونده در دریا. و دیگران را بسته شده در زنجیرها. این است بخشش ما پس ببخش یا نگهدار بدون حساب. و البته براى اوست در نزد ما تقربگاهى و نکو بازگشتگاه.

شرح لغات:

صافنات- جمع (صافنه) است و آن اسبى را گویند که بر سه پاى خود به ایستد و پاى چهارم را بر نوک پا به زمین گذارد.

جیاد- جمع (جواد) است که (واو) تبدیل به (یا) شده است و آن اسب تندرو را گویند، و برخى گفته‏اند (جیاد) جمع (جود) است مانند (سوط) و (سیاط).

کرسى- به معنى (تخت) است.

رخاء- باد نرم و آرام را گویند.

اصفاد- جمع (صفد) است که به معنى (زنجیر) مى‏باشد.

اعراب:

حب الخیر- این کلام منصوب است چون (مفعول به) است و تقدیر چنین است (اخترت حب الخیر) و حرف (عن) در جمله (عن ذکر ربّى) به معنى (على) است.

«ابو على» گوید: (حبّ الخیر) مفعول له براى فعلى است که به معنى (لزمت الارض لحبّ الخیر معرضا عن ذکر ربّى) مى‏باشد، پس کلمه (عن) محلا منصوب و حال مى‏باشد، و (ذکر) مصدر بوده که به مفعول اضافه شده است و جایز است که اضافه به فاعل باشد به این معنى که (عما ذکرنى ربّى).

مسحا- مصدر فعل محذوف است که (یمسح) باشد.

رخاء- بنا به حالیت منصوب است و عامل در آن فعل (تجرى) مى‏باشد و کل بناء- بدل از شیاطین است که بدل بعض از کل مى‏باشد بغیر حساب- محلا منصوب و حال است که تقدیر (غیر محاسب) مى‏باشد.

تفسیر:

خداوند سرگذشت سلیمان را به داستان داود پیوسته و فرموده است:

سلیمان سان مى‏بیند

وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ‏ (و بخشیدیم به داود سلیمان را).

نِعْمَ الْعَبْدُ (چه نیکو بنده است) حضرت سلیمان.

إِنَّهُ أَوَّابٌ‏ (همانا اوست بسیار بازگردنده) که براى بدست آوردن رضایت خداوند همواره بازگشتش در امور دین بسوى اوست.

إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ‏ (زمانى که عرضه شد بر او). جایز است که (اذ) متعلق به‏ (نِعْمَ الْعَبْدُ) باشد که مقصود چنین مى‏شود (چه نیکو بنده‏اى است هنگامى که عرضه شد بر او) و جایز است که متعلق به (یاد کن اى محمّد) بوده که در تقدیر مى‏باشد بِالْعَشِیِ‏ (به هنگام شام) یعنى هنگام زوال خورشید و غروب و عصر الصَّافِناتُ‏ (اسبان) یعنى اسب‏هایى که بر سه پا ایستاده و بر نوک ناخن پاى چهارم قرار گیرند الْجِیادُ (اسبان تندرو) که داراى قدمهاى فراختر باشند.

مقاتل گوید: حضرت سلیمان از پدر خود، داود دو هزار اسب بارث برده بود و داود آنها را از «عمالقه» به چنگ آورده بود. «کلبى» گوید:

سلیمان در دمشق و نصیبین جنگ کرده و دو هزار اسب به چنگ آورد.

«حسن» گوید: اسبانى از دریا خارج شده که داراى بال بودند و «سلیمان» مشغول نماز بود که نماز اوّل را تمام کرده و اسبان بر او عرضه شد و او مشغول سان دیدن بود که خورشید غروب کرد.

فَقالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی‏ (پس گفت همانا دوست داشتم دوستى اسب را از ذکر پروردگارم) یعنى دوستى اسبان را بر ذکر خداوند برگزیدم.

«فراء» گوید: هر کسى که چیزى را دوست داشته باشد آن را برگزیده و انتخاب کرده است.

«ابن مسعود»، (حب الخیل) قرائت کرده است.

رسول خدا (ص)، (زید الخیل) را (زید الخیر) نامیده است و نیز فرمود: (الخیر معقود بنواصى الخیل)، «خیر و نیکى در پیشانى‏هاى اسبان بسته شده است».

و برخى (حب الخیر) را به معنى حبّ مال گفته‏اند. و این قول «سعید ابن جبیر» است، و از نظر قرآن، خیل بمعنى مال و خیر به معنى مال زیاد میباشد گفته شده: که اسبان، «سلیمان» را از نماز عصر باز داشته و مشغول کرد تا وقت آن سپرى شد. و این قول از «على» (ع) و «قتاده» و «سدى» مى‏باشد.

و در روایات اصحاب ما آمده است که اوّل وقت نماز سپرى شده بود.

«جبائى» گوید: آن چه از سلیمان ترک شد نماز واجب نبوده بلکه نماز مستحبى بوده است که در آخر روز انجام مى‏داد چون مشغول به سان دیدن از اسبها شده بود.

و برخى از مفسران گفته‏اند: مراد از (ذکر رب) «تورات» مى‏باشد و مقصود این است که: من دوست داشتم اسبها را از کتاب خداوند، هم چنان که (خیل) در کتاب ما ممدوح است در کتابهاى آسمانى گذشته نیز پسندیده بوده‏ است. و این قول «ابى مسلم» است.

حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ‏ (تا پنهان شد در حجاب) یعنى غروب کرد خورشید. و این قول «ابن مسعود» و گروهى از مفسران است.

برخى گفته‏اند: ضمیر (تورات) به خیل و اسبها برمى‏گردد، و مقصود چنین مى‏شود که فکر سلیمان مشغول اسبها شد تا آن که از چشمش ناپدید گشته و در حجاب ناپیدایى فرو رفتند، چه این که «سلیمان» دستور داد اسبان را بتازند. و آنها رفتند تا از دیده سلیمان ناپدید شدند. و این سخن از «ابى مسلم» و «على بن عیسى» نقل شده است.

رُدُّوها عَلَیَ‏ (برگردانید آن را بر من) بسیارى از مفسران گویند:

«سلیمان» به اصحاب خود گفت اسبها را بازگردانید.

حضرت (على علیه السلام) فرمود: چون خورشید غروب کرد «سلیمان» از خداوند مسئلت کرد که خورشید را باز گرداند تا او نماز عصر را بجا آورد.

پس ضمیر (ها) به خورشید برمى‏گردد.

فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ‏ (پس آغاز کرد به مسح کردن ساقها و گردنها) درباره این آیه سخنان گوناگونى گفته شده است که اکنون به برخى از آنها توجه شما را جلب مى‏کنیم:

۱- مسح به معنى بریدن است و سلیمان بخاطر فوت شدن نمازش، گردن و ساقهاى اسبها را برید و قطع کرد. و این سخن «حسن» و «مقاتل» است.

«ابو عبیده» گوید: عرب گویند (مسح علاوته) یعنى گردنشان را زد و قطع کرد.

عده‏اى از تفسیر نگاران گفته‏اند: بدین جهت «سلیمان» گردن اسبها را برید که آنها را در راه خداوند احسان کند چه این که آنها را بسیار دوست مى‏داشت و به این آیه عمل کرد که خداوند مى‏فرماید: (لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ)، «هرگز به نیکى نرسید تا انفاق کنید از آنچه دوست دارید-آل عمران- ۹۲» ۲- حضرت «سلیمان» (ع) چون از اسبهاى خود، سان دید، دست به یال و دم آنها از روى نوازش کشید. و این قول «ابن عباس» و «زهرى» است.

داستان سلیمان، در بیان «على» (ع)

«ابن عباس» گوید: درباره آیه مورد بحث از حضرت «على» (ع) پرسش کردم، به من فرمود چه چیزى را از آن شنیده ‏اى؟

گفتم: از «کعب» شنیده ‏ام که گفت: حضرت سلیمان مشغول به سان دیدن اسبها شد تا نمازش فوت گردید، ناراحت شده و گفت اسبها را بسوى من بازگردانید و آنها چهارده عدد بودند پس ساقها و گردنهاى آنان را با شمشیر قطع گردانید، خداوند نیز چهارده روز پادشاهى او را از میان برد چه این که به اسبها ستم کرده بود. پس حضرت على علیه السلام فرمود: «کعب» دروغ گفته است، زیرا سلیمان براى جنگ با دشمنان خدا از اسبها، سان مى- دید که نماز عصرش فوت شد و خورشید در نقاب مغرب چهره پوشید، سلیمان به امر خداوند به خورشید دستور بازگشت داد و آن بازگشت و او نماز عصر را به جاى آورد، آرى پیامبران ستم نکرده و امر به ستم نمى‏کنند، زیرا که ایشان معصوم و مطهّر هستند.

۳- سلیمان دست به ساق و گردن اسبها کشیده و آنها را در راه خدا قرار داد.

به «تغلب» گفته شد که «قطرب» مى‏گوید: سلیمان از باب نوازش دست بر اسبها کشید، وى گفت سخن او نادرست است سخن همان است که «فراء» گفته است که سلیمان گردن و ساقهاى اسبان را قطع کرد.

وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمانَ‏ (و هر آینه آزمایش کردیم سلیمان را) یعنى او را امتحان کرده و محنت را بر او سخت گردانیدیم.

وَ أَلْقَیْنا عَلى‏ کُرْسِیِّهِ جَسَداً (و انداختیم بر تخت او جسدى را) جسد آن باشد که روح ندارد ثُمَّ أَنابَ‏ (سپس بازگشت) سلیمان بسوى خداوند.

داستان تخت و لاشه‏

مفسران و دانشمندان درباره کرسى و جسد و لغزش سلیمان نظریات گوناگونى ابراز داشته ‏اند که به ترتیب اشاره مى‏کنیم:

۱- از حضرت رسول (ص) نقل شده که فرمود: روزى سلیمان در مجلس خود گفت من امشب به نزد همسران خود که هفتاد نفر بودند رفته که هر زنى از من فرزندى بزاید که در راه خداوند جهاد کنند و شمشیر زنند و (ان شاء اللَّه) نگفت، پس به نزد همسرانش رفت و از هیچ کدام فرزندى زاده نشد مگر نصف تنى از یکى زاده شد و این همان جسد و لاشه‏اى بود که به تخت سلیمان افکنده شد، سپس فرمود: سوگند به آن که جان «محمّد» بدست اوست اگر سلیمان (ان شاء اللَّه) مى‏گفت آنان همگى زاده شده و در راه خداوند پیکار مى‏کردند.

و سپس سلیمان بازگشت و توبه کرد و نماز خواند و دعا کرد، و این از رهگذر اتصال به خداوند بوده است و دلیل نمى‏شود که گناه از سلیمان سر زده باشد نه کوچک و نه بزرگ، زیرا سلیمان اگر چه ظاهرا (ان شاء اللَّه) نگفت ولى در باطن به آن معتقد بود زیرا اگر در باطن اعتقاد نداشت مسلما ایمن از دروغ در آمدن گفتارش نبود پس مورد عتاب و نکوهش قرار گرفتن سلیمان به جهت ترک ظاهر این لفظ بوده است از این جهت اینکه یک مستحبّ و مندوبى را فراموش و ترک کرده است.

۲- روایت شده که چون براى سلیمان فرزندى زاده شد دیوان و پریان به همدیگر گفتند اگر این فرزند براى سلیمان باقى و زنده بماند مانند پدر بر ماسخت خواهد گرفت، لذا سلیمان از خطر آزار پریان و دیوان ترسیده و فرزند خود را به دایه ابر سپرد تا در آنجا دور از خطر شریران، شیر خورده و بزرگ شود، تا آنکه جسد مرده فرزندش در تخت وى افکنده شد، و این بدان جهت بود که خداوند خواست سلیمان را متوجه کند که مواظبت، تنها نمى‏تواند از سرنوشت جلوگیرى کند، پس سرزنش سلیمان از جهت ترس وى از پریان و دیوان بوده است. و این قول از «شعبى» و نیز از حضرت صادق (ع) روایت شده است.

۳- «جبائى» گوید: براى سلیمان فرزندى زاده شد که بیجان و مرده بود و در تخت وى افکنده گشت.

۴- جسد افکنده شده حضرت سلیمان بوده است که بشدت خداوند او را براى امتحان بیمار کرده و به روى تختش افکند.

و عرب کسى را که بیمار باشد گویند جسم بیجان و گوشتى بر چوبه قصاب است.

ثم اناب (سپس بازگشت) به حال بهبودى و سلامت و این قول «ابى مسلم» است، و گفته است که در قرآن مواردى وجود دارد که خداوند بدون شرح با کنایه مطلب را بیان کرده است.

سخنانى ناشایست درباره سلیمان‏

۱- «ابن عباس» گوید: شیطانى به نام «صخر» بر تخت سلیمان افکنده شد که بسیار سر پیچ و متمرد بود و همه شیاطین و دیوان بر آن قدرت پیدا نمى‏کردند.

شیوه و روش سلیمان این بود که هنگامى که به محل تطهیر مى‏رفت انگشتر خود را که نشانه پادشاهى و پیمبریش بود از انگشت در مى‏آورد، روزى چون به محل تطهیر رفت، انگشتر خود را بیرون آورده و به همسرش سپرد، آن شیطان‏ و دیو متمرد بصورت سلیمان در آمده و به نزد همسرش رفت و انگشتر را از او گرفته و به عنوان پیامبر و پادشاهى در چهره سلیمان بر تخت وى جلوس کرد و چهل روز سلیمان فرارى شد.

۲- دیوى بود که «آصف» نام داشت، روزى سلیمان از وى پرسید، مردم را چگونه فریب مى‏دهى؟ دیو گفت انگشتر خود را نشان ده تا بگویم! سلیمان چون خواست انگشتر خود را نشان دهد دیو از دست او ربوده و به دریا انداخت، و در نتیجه پادشاهى سلیمان از میان رفته و دیو به جاى او بر تخت سلطنت نشست، ولى نتوانست با همسران سلیمان نزدیکى پیدا کند و خدا او را از این کار منع کرد، در این مدت سلیمان طعام گرفته و مى‏خورد و بر کسى نمى‏توانست طعام دهد، تا روزى زنى به وى ماهى آورد چون شکم ماهى را شکافت انگشتر خود را در آن میان یافت، و خدا پادشاهى او را دوباره به وى بازگردانید و «سدى» گفته که نام این دیو «حیقیق» بوده است.

۳- سبب سرزنش سلیمان این بوده که خدا وى را امر کرده بود که از غیر «بنى اسرائیل» ازدواج نکند ولى او از غیر ایشان ازدواج کرد.

۴- و یا علت نکوهش این بوده که سلیمان با زنى در حال حیض نزدیکى کرد و خونى از آن چکید و سلیمان انگشتر خود را گذاشته و به حمام رفت، پس شیطان آمده و انگشتر وى را ربود.

۵- سلیمان با زن مشرکى ازدواج کرد و او را نتوانست به سوى خدا باز گرداند و او چهل روز در خانه سلیمان بت پرستى کرد، پس خداوند وى را چهل روز دچار داستان دیو و انگشتر کرد.

۶- سلیمان سه روز کناره گرفت و به کار مردم رسیدگى نکرد و خداوند او را بدینوسیله آزمایش و امتحان کرد.

نقدى از داستانهاى گذشته‏

خواننده محترم خوب توجه کنید که چگونه این داستانها ساختگى است،

اولا پیمبرى و نبوت در انگشتر نمى‏باشد، ثانیا خداوند به کسى که نبوت داد از او باز پس نمى‏گیرد، ثالثا شیطان که نمى‏تواند به صورت پیامبران در آید، رابعا خداوند نمى‏گذارد که شیطان به صورت پیامبر بر مردم حکومت کند!!!.

سپس خداوند به دعا و نیایش و بازگشت سلیمان بازگشته و مى‏فرماید:

قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ‏ (گفت پروردگارا ببخش براى من ملکى را که نزیبد به کسى پس از من که همانا تو بسیار بخشنده هستى) در اینجا این سؤال مطرح مى‏شود که سلیمان چرا این پرسش را کرده و حتى راضى نشد که پادشاهى وى به دیگرى داده شود؟! در پاسخ این پرسش چند گونه سخن گفته شده است:

۱- پیامبران از خداوند چیزى را درخواست نمى‏کنند مگر آن که در آن اجازه و اذن داشته باشند و ممکنست که خداوند سلیمان را آموخته باشد که ملکى را سؤال کند که براى دیگرى نباشد و براى وى صلاح در دین بوده و براى دیگرى در این پرسش و درخواست مصلحتى براى دینش نمى‏باشد، پس اگر یکى از ما هم از خداوند درخواست کند که اى خدا براى من ثروتى را عطا کن که از همه بیشتر باشد در صورتى که صلاح دین من باشد، نیکو و پسندیده خواهد بود و این درخواست را نمى‏توان به بخل و حسادت تأویل کرد. و این سخن، مختار «جبائى» است.

۲- درخواست سلیمان به این صورت بوده که گفته است خدایا براى من پادشاهى و ملکى عنایت کن که نشانه‏اى براى پیامبرى من باشد و دیگرى از افرادى که من مبعوث به آنان شده‏ام چنین قدرتى و ملکى نداشته باشد!، چنان که گفته مى‏شود: (من پس از تو از کسى اطاعت نمى‏کنم) یعنى از غیر تو اطاعت نمى‏کنم تا تو هستى.

۳- «سید مرتضى علم الهدى» گوید: جایز است که سلیمان از خداوند چنین درخواست کند که اى خدا! در آخرت براى من از ملک و ثواب بهشت‏

چنان عطا کن که کسى پس از من مستحق آن نباشد پس از آن که به من رسید، زیرا در آن هنگام مسئله تکلیف برچیده شده و احدى نمى ‏تواند با عمل و کردار خود مستحق چیزى شود و سزاوار ثواب سلیمان گردد.

۴- سلیمان با این درخواستش از خداوند معجزه‏اى را مسئلت مى‏کند که مخصوص او باشد چنان که «عصا» و «ید بیضا» مخصوص «موسى» (ع) و «ناقه» مخصوص «صالح» (ع) و «معراج» و «قرآن» مخصوص حضرت «محمد» (ص) مى‏باشد و نیز به این مضمون روایت مرفوعى از رسول خدا (ص) روایت شده که حضرت نماز گزارد و سپس فرمود: شیطان بر من آشکار شد تا نمازم را فاسد کند ولى خداوند مرا قدرت داده که او را از خودم دفع کنم و تصمیم گرفتم که او را در جاى محکمى بسته و محبوس کرده تا شما هنگام بامداد آمده و او را تماشا کنید، ولى به یاد سخن سلیمان افتادم که گفت‏ (هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی) پس خداوند او را به حالت بد و صورت زشتى طرد کرده و بازگردانید این روایت در کتاب صحیح «مسلم» و «بخارى» آورده شده است.

سپس خداوند دعاى سلیمان را اجابت کرده و فرمود:

فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخاءً (و مسخر کردیم براى او باد را، روان مى‏شد با امر او به نرمى).

«ابن زید» گوید: (رخاء) به معنى نرمى و آسانى است.

«قتاده» گوید: معنى کلمه فوق چنین است که باد به پاکى و سرعت روان مى‏شد.

«ابن عباس» گفته: باد در اطاعت سلیمان بوده به هر جا که مى‏خواست روان مى‏شد.

حَیْثُ أَصابَ‏ (هر جا که بخواهد) اکثر مفسران گفته‏اند: باد در اختیار سلیمان بوده به هر ناحیه‏اى که اراده مى‏کرده روان مى‏شد.

«حسن» گفته: سلیمان هنگام صبح از «ایلیا» حرکت کرده ظهر در «قزوین» و شب در «کابل» بود.

در اینجا پرسش مى‏شود که خداوند در یک مورد به عنوان باد تند بیان داشته و در اینجا به باد نرم تعبیر مى‏کند، در جواب گفته مى‏شود که ممکن است خداوند دو گونه باد در اختیار سلیمان گذاشته باشد که تند باد و نرم باد باشد.

وَ الشَّیاطِینَ‏ (و رام کردیم براى او دیوان را) کُلَّ بَنَّاءٍ (هر بنا کننده‏اى) که در خشکى آن چه سلیمان اراده مى‏کرد مى‏ساختند.

وَ غَوَّاصٍ‏ (و فرو رونده) در آب و دریا تا لؤلؤ و جواهر و آن چه سلیمان مى‏خواست بیرون آوردند.

وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ (و دیگران را بسته شده در زنجیرها) یعنى مسخر و رام کردیم براى او دیوان و شیاطین را که در غل و زنجیر آهنین بسته شده بودند که سلیمان هر سه و چهار عدد از ایشان را در زنجیرى بسته بود که مانع از تمرد آنان مى‏شد.

برخى گفته‏اند: سلیمان، کفار شیاطین و دیوان را به زنجیر مى‏کشید و چون ایمان مى‏آوردند آزادشان مى‏کرد.

هذا عَطاؤُنا (این است بخشش ما) یعنى نعمتهایى که عبارت از پادشاهى بى‏نظیر و دیگر نعمتها بود بر تو بخشیدیم.

فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ‏ (پس ببخش یا نگه دار) یعنى به هر که مى‏خواهى، احسان کن و به هر که نمى‏خواهى، احسان مکن و لفظ (من) به معنى احسان است.

بِغَیْرِ حِسابٍ‏ (بدون حساب) یعنى اى سلیمان آن چه بدهى و یا نگه دارى روز قیامت مورد حساب واقع نخواهى شد. و این قول «قتاده» و «ضحاک» و «سعید بن جبیر» است.

«زجاج» گوید: بدون حساب یعنى بدون درخواست پاداش و جزاء به تو این نعمتها را دادیم. و نیز گفته شده است: اى سلیمان به هر که از شیاطین بخواهى احسان کرده و آزادش کن و هر که از آنان را خواستى در قید و بند و زنجیر نگه‏دار و براى تو در این کار حرجى و مانعى نمى‏باشد.

وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى‏ وَ حُسْنَ مَآبٍ‏ (و همانا براى اوست در نزد ما تقربگاهى و نیکو بازگشتگاهى) و این از بزرگترین نعمتها است چه این که جاوید است‏.

 

[سوره ص (۳۸): آیات ۴۱ تا ۴۴]

وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ إِذْ نادى‏ رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ (۴۱) ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ (۴۲) وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَهً مِنَّا وَ ذِکْرى‏ لِأُولِی الْأَلْبابِ (۴۳) وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (۴۴)

ترجمه:

و یاد کن بنده ما ایوب را، هنگامى که ندا کرد پروردگارش را که همانا رسانید شیطان به من رنج و شکنجه‏اى. بزن پایت را که چشمه‏اى است سرد و آشامیدنى. و بخشیدیم براى او کسانى را و با ایشان مانند آنان، رحمتى از ما و پندى براى صاحبان خرد. و بگیر به دست خود دسته‏اى را پس بزن به آن و سوگند مشکن، همانا او را شکیبا یافتیم، چه نیکو بنده‏اى است که او بسیار بازگشت کننده است.

اعراب‏

نصب- «ابو جعفر» این کلمه را با دو (ضمه) و «یعقوب» با دو فتحه و دیگران به (ضم) نون و سکون (صاد) قرائت کرده‏اند.

«زجاج» گوید: نَصَب و نُصُب دو لغتى مانند رُشُد و رَشَد مى‏باشد و آن‏ به معنى شر و بلا مى‏باشد.

شرح لغات:

رکض- به معنى زدن و دفع به پاست براى سرعت، و از این جهت مى- گویند: (رکض الفرس) یعنى با پاى خود زد که اسب به سرعت راه رود.

ضغث- دسته‏اى از علف و درخت است.

«یادى از ایوب»

تفسیر:

این بار خداوند به سرگذشت «ایوب» پرداخته و مى‏گوید:

وَ اذْکُرْ (و یاد کن) اى محمد! (ص) عَبْدَنا أَیُّوبَ‏ (بنده ما ایوب را) خداوند ایوب را تجلیل کرده به این که او را نسبت به خود مى‏دهد و پیامبر خود را یاد آور مى‏شود که در مصائب و گرفتارى از او تبعیت کند، حضرت «ایوب» در زمان حضرت «یعقوب بن اسحاق» زندگى مى‏کرد و با دختر یعقوب ازدواج کرد.

إِذْ نادى‏ رَبَّهُ‏ (هنگامى که ندا کرد پروردگارش را) یعنى دستهاى خود را بلند کرده و به آواز بلند از خداوند درخواست مى‏کرد.

أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ‏ (همانا رسانید به من شیطان رنج و عذاب) یعنى شیطان مرا آزار و مشقت مى‏رساند، و گفته‏اند: شیطان به من وسوسه مى‏کند که مى‏گوید: بیماریت به طول انجامیده و خدایت به تو رحم نمى‏کند. و این سخن «مقاتل» است.

و برخى گفته‏اند: که چون «ایوب» مال و فرزندان و نعمتهاى دیگر را از دست داد، شیطان همواره این مصائب را بر او یاد آور مى‏شد تا او را گمراه کند و از راه در آورد تا صبر خود را از دست بدهد، ولى «ایّوب» صبر و استقامت خود را از دست نداد.

و نیز گفته شده: بیمارى «ایّوب» شدت پیدا کرد تا به اندازه که مردم از او دورى کردند، و شیطان به مردم وسوسه کرد که از «ایّوب» به خاطر مرضش دورى کنند و از میان خود بیرون نمایند و زن او را نگذارند که میان ایشان وارد شود، «ایوب» از این حال بسیار رنجیده و متألم گشت و تردید نداشت که این بیمارى از جانب و امر خداوند مى‏باشد. «قتاده» گوید: این بیمارى هفت سال ادامه پیدا کرد، و نیز این مطلب از امام صادق (ع) نقل شده است.

اهل تحقیق گویند: بیمارى حضرت ایوب طورى نبود که مردم از او دورى و تنفّر کنند، زیرا چنین حالى زیبنده پیامبران نمى‏باشد، ولى بیمارى و فقر و از میان رفتن اهل براى امتحان مى‏باشد.

سپس خداوند به جواب از درخواست ایوب مى‏فرماید:

ارْکُضْ بِرِجْلِکَ‏ (بزن به پایت) یعنى خاک زمین را با پایت کنار بزن.

هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ‏ (این چشمه‏اى است سرد و آشامیدنى) در کلام چیزى محذوف است که این جمله باشد (پس پاى خود را بر زمین زد و چشمه‏اى جوشید) برخى گفته‏اند: دو چشمه جوشید که از یکى شستشو کرده و شفا پیدا کرد و از دیگرى نوشید. (مغتسل) جاى شستشو را گویند و یا نام آبى مى‏باشد که در آن غسل مى‏کنند.

وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ‏ (و بخشیدیم براى او کسانش را و مانند ایشان با آنان) این آیه در سوره انبیاء تفسیر شده است.

و نیز از حضرت صادق علیه السلام نقل شده که فرمود:

خداوند اهل و خانواده ایوب را چه آنان که پیش از بلا مرده بودند و چه آنان که پس از بلاء هلاک شدند زنده گردانید.

رَحْمَهً مِنَّا (رحمتى از ما) یعنى این از رحمت ما بود که نسبت به ایوب انجام دادیم.

وَ ذِکْرى‏ لِأُولِی الْأَلْبابِ‏ (و پندى براى صاحبان خرد) تا عقلا پند گیرند و سرانجام صبر را دانسته، شکیبایى کنند.

گویند: ایوب پس از بهبودى هفت روز مردم را طعام داد تا خدا را حمد و شکر کنند.

وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً (و بگیر به دستت دسته‏اى) یعنى کفى از ریشه یا ساقه گیاه را، و تفسیر آیه چنین است که حضرت ایوب نذر کرده بود که اگر بهبود یابد همسر خود را صد تازیانه بزند و چون شفا یافت و نتوانست به نذر خود عمل کند به او گفته شد که ساقه‏هایى گرفته و با آنها بزند.

فَاضْرِبْ بِهِ‏ (با آنها بزن) یعنى همه را جمع کرده و یک جا بزن، چون چنین کردى از سوگند خود برائت پیدا مى‏کنى.

وَ لا تَحْنَثْ‏ (و خلاف سوگند نکن).

«ابن عباس» گوید: شیطان به صورت طبیبى بر همسر ایوب ظاهر شد و گفت من ایوب را شفا مى‏دهم به این شرط که پس از بهبودى بگوید تو مرا شفا دادى، همسر ایوب قضیه را به وى ارائه کرد و او ناراحت شد و سوگند خورد که پس از بهبودى او را صد تازیانه بزند.

و نیز گفته شده که همسر ایوب براى کارى رفت و چون در بازگشت تاخیر کرد، وى ناراحت شده و سوگند خورد که پس از بهبودى صد تازیانه به همسر خود بزند.

سپس خداوند از عظمت ایوب یاد کرده و مى‏فرماید:

إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً (همانا ما او را شکیبا یافتیم) بر بلائى که او را مبتلا کردیم.

نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ‏ (چه نیکو بنده‏ایست، همانا اوست بسیار بازگشت کننده) «عیاشى» به اسناد خود روایت کرده که «عباد مکّى» گفت که «سفیان ثورى» به من گفت: تو این همه که منزلت و عظمت به حضرت صادق علیه السلام‏ قائل هستى از او بپرس درباره مردى که زنا کرده و بیمار است. اگر حد بر او جارى شود ممکن است بمیرد، چه چیز مى‏گویى؟، من از حضرت پرسیدم، فرمود: آیا این مسأله از پیش خودت مى‏باشد یا دیگرى از تو پرسیده است؟

گفتم «سفیان ثورى» این سؤال را از من کرده است، که از تو بپرسم، حضرت فرمود که حضرت رسول (صلى اللَّه علیه و آله) چون مرد بیمارى را به نزد وى آوردند که با زن بیمارى زنا کرده بود و از شدت مرض شکمش بالا آمده و رگهاى رانهایش آشکار شده بود، دستور داد دسته‏اى از ساقه‏هاى خرما را به نزدش آوردند و به هر یک از آن دو یک ضربه زد و آنان را رها کرد و این است قول خداوند که مى‏فرماید: (وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ)

[سوره ص (۳۸): آیات ۴۵ تا ۵۴]

وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ (۴۵) إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَهٍ ذِکْرَى الدَّارِ (۴۶) وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ (۴۷) وَ اذْکُرْ إِسْماعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ ذَا الْکِفْلِ وَ کُلٌّ مِنَ الْأَخْیارِ (۴۸) هذا ذِکْرٌ وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ لَحُسْنَ مَآبٍ (۴۹)

جَنَّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَهً لَهُمُ الْأَبْوابُ (۵۰) مُتَّکِئِینَ فِیها یَدْعُونَ فِیها بِفاکِهَهٍ کَثِیرَهٍ وَ شَرابٍ (۵۱) وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ أَتْرابٌ (۵۲) هذا ما تُوعَدُونَ لِیَوْمِ الْحِسابِ (۵۳) إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما لَهُ مِنْ نَفادٍ (۵۴)

ترجمه:

و ذکر کن بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب را، صاحبان قدرتها و بینائیها. همانا خالص گردانیدیم ایشان را به خالص کردن یاد آورى آن سراى.

و همانا ایشان نزد ما از برگزیدگان، نیکانند. و یاد آور اسماعیل و الیسع و ذا الکفل را، و همه ایشانند از نیکان. این است ذکر، همانا براى پرهیزکاران نیکو بازگشتگاهى است. بهشتهاى عدن، گشوده شده است بر ایشان دربها.

تکیه کنندگانند در آنها، مى‏خواهند در آن میوه‏ها بسیار و شراب را.

و نزد ایشان است زنان فرو هشته چشم، همسالان. این است آنچه نوید داده شدید به روز حساب. همانا این است روزى ما، نیست بر آن پایانى.

قرائت‏

عِبَادَنَا- تنها «ابن کثیر» (عبدنا) به صورت افراد و دیگران (عبادنا) به صورت جمع قرائت کرده‏اند.

توجیه در قرائت اول این است که خداوند به خاطر تکریم و تشریف، «ابراهیم» را به خود نسبت داده چنان که گفته مى‏شود (خانه خدا) در این صورت ابراهیم بدل از (عبدنا) و نامهاى بعدى عطف به ابراهیم خواهد بود.

توجیه در قرائت دوم این است که: صفت بندگى خداوند به همه افراد نامبرده شامل شده و هر یک عطف به (عبادنا) مى‏باشد.

بِخَالِصَهٍ ذِکْرَى الدَّارِ- در این جمله، احتمال دو امر مى‏رود:

اول- این که (ذکرى) بدل از (خالصه) باشد که تقدیر چنین شود:

(انا اخلصناهم بذکرى الدار) دوم- این که (خالصه) مصدر بوده باشد و مقصود چنین شود (بخالصه تذکر الدار) الْیَسَعَ- برخى این کلمه را به این نحو (اللیسع) خوانده‏اند، که در این صورت اسم بوده و به صورت صفت آورده شده است مانند (الحارث و العباس).

ولى آن که به صورت (الیسع) خوانده، توجیه کرده که الف و لام زاید است که گاهى بر سر کلمات داخل شوند چون (حکى ابو الحسن الخمسه عشر درهما) هذا ما توعدون- آن که این فعل را به تاء خطاب قرائت کرده گوید که مقصود چنین است: (بگو اى محمد بپرهیزکاران که این است آن چه که نوید داده شدید).

ولى قرائت آن که بیاء غیاب قرائت کرده چنین توجیه مى‏شود: (این است آن چه پرهیزکاران نوید داده شده بودند).

اولِى الایْدى- برخى کلمه (ایدى) را بدون (یا) خوانده‏اند و توجیه در قرائت ایشان این که حذف (ى) بخاطر تخفیف بوده و یا این کلمه (اید) بمعنى قدرت است.

اعراب‏

جَنَّاتِ عَدْنٍ‏– این کلام بدل از (لَحُسْنَ مَآبٍ) مى‏باشد، و (مُفَتَّحَهً لَهُمُ الْأَبْوابُ) در آخر آن، (منها) مى‏باشد، و برخى (مفتحه لهم ابوابها) گفته که هر دو بیک معنى است.

«ابو على» گوید: (مفتّحه) وصف براى‏ (جَنَّاتِ عَدْنٍ) مى‏باشد و در مفتّحه ضمیرى بوده که به جنات باز مى‏گردد، و ابواب بدل از این ضمیر است چنان که (فتحت الجنان) گفته و (فتحت ابوابها) اراده مى‏کنیم و در این صورت بدل بعض از کل مى‏باشد.

تفسیر:

خداوند بدنبال سخنان گذشته بیاد پیامبران پرداخته و میگوید:

وَ اذْکُرْ– (و ذکر کن) اى محمّد بر قوم و امت خود:

عِبادَنا إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ‏ (بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب را) تا مردم از آنان سرمشق گرفته و از کردار پسندیده و اخلاق حمیده آنان پیروى کنند تا به سعادت و ستایش نیکو در دنیا و ثواب فراوان در آخرت برسند آن چنان که پیامبران رسیدند و نائل شدند!.

اگر (عبدنا) را بصورت مفرد بخوانیم مقصود چنین مى‏شود که اى محمّد یاد کن بنده ما ابراهیم را که روى شرف و بزرگى بما انتساب دارد و یاد کن اسحاق و یعقوب را، که خداوند همه آنان را وصف کرده و فرمود:

أُولِی الْأَیْدِی‏ (صاحبان قدرتها) یعنى نیرومندان در عبادت‏ وَ الْأَبْصارِ (و بینایى‏ها) که فقه در دین باشد. و این قول «مجاهد» «ابن عباس» و «قتاده» است و مقصود این است که ایشان صاحبان ایدى‏ یعنى عمل و صاحبان ابصار یعنى علم مى‏باشند و این نظر «ابو مسلم» است.

و برخى از مفسران گفته‏اند: مراد از (اولى الاید) صاحبان نعمتهاى خداوند است که عبارت باشد از دعوت به دین، و ابصار جمع بصر بمعنى عقل است.

إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَهٍ ذِکْرَى الدَّارِ (همانا ما خالص گردانیدیم ایشان را به خالص کردن یاد آن سراى) یعنى قرار دادیم آنان را خالص براى خود- مان به اینکه براى ایشان یاد آن سرا خالص باشد.

خالصه به معنى خلوص و ذکرى به معنى تذکیر است چه اینکه ایشان بیاد قیامت شده و آماده مى‏گشتند و در دنیا زهد و پارسایى مى‏کردند و روش پیامبران این چنین است.

«ابو مسلم» و «جبائى» کلمه (الدار) را به دنیا تعبیر کرده و چنین تفسیر کرده‏اند که: آنان را از میان مردم به ذکر اعقاب در دنیا مخصوص گردانیدیم.

وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا (و ایشان نزد ما) و بر حسب آنچه که در علم ما گذشته است.

لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ‏ (هر آینه از برگزیدگانند) براى پیامبرى و تحمل سختى هاى رسالت.

الْأَخْیارِ (نیکان).

اخیار جمع خیّر است مانند اموات که جمع میّت است، و نیز گفته شده اخیار جمع خیر است مانند اقیال که جمع قیل است.

وَ اذْکُرْ إِسْماعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ ذَا الْکِفْلِ‏ (و یاد کن اسماعیل و الیسع و ذا الکفل را) یعنى اى محمّد اینان را نیز بر امت خود بازگو کن تا به ایشان اقتداء کرده و راه آنان را بپیمایند که سابقا ذکرشان گذشت.

وَ کُلٌّ مِنَ الْأَخْیارِ (و همه از برگزیدگانند) که خداوند براى نبوت‏ انتخابشان کرده است.

هذا ذِکْرٌ (این است ذکر) یعنى این شرفى است بر ایشان و ذکر جمیل و ستایش نیکویى است که در دنیا همواره به آن یاد شوند.

وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ لَحُسْنَ مَآبٍ‏ (و همانا براى پرهیزکاران نیکو بازگشتگاهى است) که در روز قیامت بسوى ثواب و خوشنودى خداوند بازگشت مى‏کنند سپس خداوند (حسن مآب) را تفسیر کرده و مى‏فرماید:

جَنَّاتِ عَدْنٍ‏ (بهشتهاى عدن) این کلام در موضع جرّ است که چون بدل است، یعنى بهشت‏هاى اقامت و جاودانى.

مُفَتَّحَهً لَهُمُ الْأَبْوابُ‏ (گشوده شده بر ایشان دربها) یعنى موقع رفتن به بهشت درهاى آنها را به روى خود گشوده مى‏یابند و نیازى به ایستادن کنار دربها ندارند.

برخى گفته: یعنى احتیاجى به کلید ندارند چه اینکه آنها بدون کلید گشوده مى‏شوند.

«حسن» گوید: اهل بهشت به دربها گویند: باز شوید گشوده شوند و بسته شوید بسته شوند.

و نیز نظر برخى از تفسیر نویسان این است که: درهاى بهشت اگر چه بسته باشند ولى ایشان ممنوع از دخول نمى‏باشند.

و برخى گفته‏اند: معنى گشوده شده درها این است که مصیر ایشان به بهشت است چنان که گفته مى‏شود: هر موقع به دیدن ما آمدى در باز و بالش گذاشته شده است.

مُتَّکِئِینَ فِیها (تکیه کنندگان در آنها) که مانند پادشاهان تکیه زنند.

یَدْعُونَ فِیها بِفاکِهَهٍ کَثِیرَهٍ وَ شَرابٍ‏ (مى‏خوانند در آنها میوه‏هاى بسیار و شراب را) یعنى حکم مى‏کنند تا از میوه‏ها و آشامیدنیها آماده شود و چون چیزى را بخواهند مى‏گویند پیش بیا و آن حاضر گردد.

وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ‏ (و نزد ایشان است زنان چشم فرو هشته) یعنى در بهشت نزد ایشان زنانى خواهد بود که نگاهشان تنها به ایشان بوده و به آنان راضى بوده و رغبت به دیگرى نمى‏کنند.

(قاصر) به معنى کوتاه کننده که در مقابل آن (مادّ) به معنى کِشنده است و گفته مى‏شود: فلانى چشم از او پوشیده و کوتاه کرده و فلانى چشم به او بسته و کشیده است.

أَتْرابٌ‏ (همسالان) یعنى همه به یک سن بوده و میان آنان پیرى وجود ندارد.

«مجاهد» گفته: مانند هم و شبیه به هم هستند، یعنى در زیبایى و جوانى مانند یکدیگرند و یکى بر دیگرى برترى ندارد.

و بعضى گویند: (اتراب) یعنى دخترانى که هم سن و سال همسران خود مى‏باشند. «فراء» گوید: (ترب) همدوره را گویند که از بازى با خاک گرفته شده است که به معنى همدوره و همسال مى‏باشد.

هذا (این است) یعنى آن چه در گذشته ذکر شد.

ما تُوعَدُونَ‏ (آن چه وعده داده شدید) یعنى این است آن چه به پرهیز- کاران نوید داده شده است.

لِیَوْمِ الْحِسابِ‏ (به روز حساب) که روز پاداش باشد.

إِنَّ هذا– (این است) آن چه یاد کردیم.

لَرِزْقُنا (روزى ما) یعنى بخشش جارى و متصل ما.

ما لَهُ مِنْ نَفادٍ (نیست براى آن پایانى) و فنا و انقطاعى، زیرا که آن بر سبیل و اساس دوام و همیشگى است. و این سخن «قتاده» است.

«ابن عباس» گوید: چیزى در بهشت نیست که فنا داشته باشد و آن چه از میوه‏ها و گوشتها خورده شود به جایش قرار داده مى‏شود و آن چه از طیور و حیوانات مصرف شود، زنده به جایش باز میگردد.

 

[سوره ص (۳۸): آیات ۵۵ تا ۶۱]

هذا وَ إِنَّ لِلطَّاغِینَ لَشَرَّ مَآبٍ (۵۵) جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمِهادُ (۵۶) هذا فَلْیَذُوقُوهُ حَمِیمٌ وَ غَسَّاقٌ (۵۷) وَ آخَرُ مِنْ شَکْلِهِ أَزْواجٌ (۵۸) هذا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَکُمْ لا مَرْحَباً بِهِمْ إِنَّهُمْ صالُوا النَّارِ (۵۹)

قالُوا بَلْ أَنْتُمْ لا مَرْحَباً بِکُمْ أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنا فَبِئْسَ الْقَرارُ (۶۰) قالُوا رَبَّنا مَنْ قَدَّمَ لَنا هذا فَزِدْهُ عَذاباً ضِعْفاً فِی النَّارِ (۶۱)

ترجمه:

این است، و براى طغیان کنندگان بد بازگشتگاهى است. جهنم، مى‏چشند آن را، پس چه بد است آن بسترها. این است، پس باید بچشند آن را، آب جوشان است و چرک آلود. و دیگرى از شکل آن، هم مانندان.

این است گروهى فرو رفته در هم با شما، خوش نباد بر ایشان که آنانند چشندگان آتش. گویند شمائید، بر شما خوش مباد، شما پیش فرستادید براى ما آن را، پس چه بد است قرارگاه. گویند پروردگار ما، آن که براى ما پیش فرستاده است این را، پس زیاد کن عذاب او را چند برابر در آتش.

 

قرائت:

غَسَّاق- غیر از «ابو بکر» تمام اهل کوفه این کلمه را به تشدید خوانده‏اند در هر جاى قرآن که باشد و دیگران به تخفیف قرائت کرده‏اند.

در قرائت اول کلمه (غسّاق) از دو صورت خالى نیست یا اسم است و یا وصف! اما اسم به این وزن نیامده مگر در موارد قلیلى چون (کلّا- فدّان- جبّان) پس باید وصف باشد که به جاى موصوف قرار داده شده است ولى بهتر آن است که صفت جاى موصوف قرار نگیرد، پس قرائت اول نکوتر است.

اخَرُ- این کلمه را به دو گونه جمع و مفرد قرائت کرده‏اند، در هر صورت این کلمه مبتداء بوده و (از واج) خبر آن مى‏باشد و (من شکله) صفت آن است و این که (اخر) با این که نکره است مبتداء قرار داده شده چون وصف گردیده شده و در این صورت اشکالى براى ابتدائیت آن وجود ندارد.

شرح لغات:

مَهَادُ- به معناى بستر و فراش آماده مى‏باشد.

حَمیم- سخت سوزنده، و لذا به شخص تب‏دار مى‏گویند: (حمّى) زیرا که حرارت و سوزش تب، تن او را فرا مى‏گیرد.

غَسَّاق- چرک بد بو، و نیز گفته‏اند این کلمه از (غسق) مشتق شده که به معنى سیاهى و ظلمت است که در مقابل روشنى و شفافیت است که باید در آشامیدنیها باشد.

شَکْل- این کلمه به فتح شین به معنى نوع و صنف متشابه است و به کسر (شین) به معنى نظیر در زیبایى است.

اقْتِحَام- به شدت داخل شدن و هجوم آوردن را گویند.

لا مرحَبا بِکَ- یعنى زمین تو را وسعت و مکان ندهد و بر تو تنگ شود.

اعراب:

هذا فَلْیَذُوقُوهُ‏– هذا مبتداء و حمیم خبر است و غساق عطف به حمیم‏ است و (فلیذوقوه) خبر بعد از خبر است و تقدیر چنین است: (هذا حمیم و غساق فلیذوقوه) و ممکن است که‏ (هذا فَلْیَذُوقُوهُ) مبتدا و خبر و حمیم خبر مبتداء محذوف بوده که (هو) باشد و جایز است که (هذا) محلا منصوب به فعل محذوف بوده که ظاهر کلام، تفسیرش کرده است.

تفسیر:

خداوند پس از بیان احوال اهل بهشت و ثوابهایى که بر ایشان آماده کرده است به بیان احوال اهل آتش و آنچه از عذاب میرسد پرداخته و میگوید:

هذا (این است) آن چه براى پرهیزکاران ذکر کردیم‏ وَ إِنَّ لِلطَّاغِینَ‏ (و همانا براى طغیان کنندگان) که بر خداوند طغیان کرده و رسولان او را تکذیب کردند لَشَرَّ مَآبٍ‏ (بد بازگشتگاهى است) و آن خلاف بازگشتگاه پرهیزکاران است که خداوند تفسیر کرده و مى‏گوید:

جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها (جهنم است که مى‏چشند آن را) یعنى داخل مى‏شوند در آن تا بچشند آتش آن را.

فَبِئْسَ الْمِهادُ (پس چه بد است آن بستر) یعنى آن مسکنى که در آن قرار مى‏گیرند.

هذا فَلْیَذُوقُوهُ حَمِیمٌ وَ غَسَّاقٌ‏ (این است پس باید بچشند آن را که سوزان است و چرک آلود) یعنى این است سوزنده و چرک آلود و بد بو، پس باید آن را بچشند، و این تفسیر «فراء» و «زجاج» است.

و نیز چنین تفسیر شده است: این است جزاء طاغیان پس بچشند آن را، و به کار بردن لفظ چشیدن و ذوق به این جهت است که چشنده چیزى پس از درخواست و طلب، طعم آن را احساس مى‏کند و این سخت‏ترین احساسها مى‏باشد.

(حمیم) آب سوزان و گرم را گویند و غساق آب سرد شدید را گویند و این‏ سخن از «ابن مسعود» و «ابن عباس» است، پس مقصود این است که کافران نهایت و شدت سرما و نهایت و شدت گرماى آب را مى‏چشند که سرما نیز از شدت سردى سوزنده است.

«کعب» گوید: غساق چشمه‏اى است در جهنم که زهر هر حیوان زهر- دارى چون مار و عقرب در آن جارى مى‏شود. «سدى» گوید: مراد از (غساق) اشکهاى چشمهاى کافران است که آن را همراه آب سوزان مى‏نوشند. «و ابن عمر» گفته: مراد از (غساق) چرکى است که از بدن ایشان جارى مى‏شود که آن را جمع کرده و مى‏نوشند. و نیز گفته‏اند آن عذابى است که غیر از خداوند آن را نمى‏داند. و این قول «حسن» است.

وَ آخَرُ (و آخرى) یعنى اقسام و انواع دیگرى از عذاب.

مِنْ شَکْلِهِ‏ (از مانند آن) عذاب و از شکل و جنس آن.

أَزْواجٌ‏ (جفتهایى) یعنى رنگها و انواع متشابهى که در شدت شبیه بوده و داراى نوع واحدى نمى‏باشند.

هذا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَکُمْ‏ (این است گروهى فرو رفته با شما) یعنى بر ایشان گفته مى‏شود: این فوجى فرو رفته و بهم آمیخته با شما است و ایشان پیشروان گمراهان هستند که اول ایشان داخل شده و سپس اتباع و پیروانشان داخل شوند، که خازنان جهنم بر این پیشروان گویند و این است گروهى فرو رفته با شما که از شما پیروى مى‏کردند، داخل آتش شدند هم چنان که شما داخل شدید، و این گفتار «ابن عباس» است. و نیز گفته‏اند که فوج اول فرزندان شیطان و فوج دوم بنى آدم هستند، گفته مى‏شود به امر خداوند به اولاد شیطان که این جمعیتى از بنى آدم است فرو رفته با شما داخل آتش و عذاب آن مى‏شوند و شما با ایشان خواهید بود. نقل از «حسن» شده است.

لا مَرْحَباً بِهِمْ إِنَّهُمْ صالُوا النَّارِ (خوش مباد بر ایشان که ایشان چشنده آتش هستند) یعنى گشاده مباد جایگاه و نشیمنگاه آنان زیرا که ایشان ملازم‏ آتشند، پس بنا به قول اول، پیشروان به پیروان گویند: خوش مباد بر ایشان که ایشان نیز مانند ما داخل آتش مى‏شوند، پس در مشارکت ما با ایشان شادى و خوشى نیست، در این هنگام پیروان نیز گویند:

قالُوا بَلْ أَنْتُمْ لا مَرْحَباً بِکُمْ‏ (گویند: بلکه بر شما خوش مباد) یعنى نائل نشوید و نرسید به وسعت و گشایش.

أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنا (شما مقدم داشتید آن را بر ما) یعنى شما به کفر ما را وا داشتید که موجب عذاب ما شدید و ما را بر آن خواندید، ولى بنا بر قول دوم، اولاد شیطان مى‏گویند: خوش مباد بر آنان، که جایگاهمان را بر ما تنگ کردند، چه این که با وارد شدن هر یک از ایشان بشدت جاى ما تنگ مى‏شود، و این سخن مانند قول رسول خدا (ص) مى‏باشد که فرمود: آتش و دوزخ بر ایشان تنگ مى‏شود مانند تنگ شدن نیزه در جاى خود.

(قالُوا بَلْ أَنْتُمْ لا مَرْحَباً بِکُمْ) یعنى بنى آدم گویند: بلکه شادى و کرامت بر شما مباد، شما ما را به این راه قرار دادید و آن را در چشم ما آراستید.

فَبِئْسَ الْقَرارُ (پس چه بد است قرارگاه) که ما را در آن قرار دادید.

قالُوا رَبَّنا مَنْ قَدَّمَ لَنا هذا (گویند پروردگار ما آن که مقدم داشت این را بر ما) یعنى کافران چون داخل دوزخ شوند گویند بر آنان، خدایا کسى که سبب شد به این عذاب برسیم و ما را مستوجب عذاب کرد.

فَزِدْهُ عَذاباً ضِعْفاً (پس زیاد کن عذاب او را چند برابر) یعنى علاوه بر آنچه مستحق هستند دو چندان عذابشان کن.

فِی النَّارِ (در آتش) یکى را به خاطر کفرشان به خداوند و یکى را براى این که ما را به سوى کفر دعوت کردند.

 

[سوره ص (۳۸): آیات ۶۲ تا ۷۰]

وَ قالُوا ما لَنا لا نَرى‏ رِجالاً کُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ (۶۲) أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیًّا أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ (۶۳) إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ (۶۴) قُلْ إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (۶۵) رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا الْعَزِیزُ الْغَفَّارُ (۶۶)

قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ (۶۷) أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ (۶۸) ما کانَ لِی مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى‏ إِذْ یَخْتَصِمُونَ (۶۹) إِنْ یُوحى‏ إِلَیَّ إِلاَّ أَنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ (۷۰)

ترجمه:

و گویند چیست ما را که نمى‏بینیم مردانى را که مى‏شمردیم آنان را از اشرار.

آیا ایشان را به مسخره گرفتیم یاد گردید از ایشان دیده‏ها. همانا این حق است که دشمنى مى‏کنند اهل آتش. بگو همانا من بیم دهنده‏ام و نیست از الهى مگر اللَّه که یکتا و قهار است. پروردگار آسمانها و زمین و آن چه میان آن دو است که عزیز و بسیار آمرزنده است. بگو آن خبریست بزرگ. که شما از آن رو گردانندگانید. نیست براى من دانشى به گروه برتران هنگامى که گفتگو مى‏کنند. وحى به من نمى‏شود مگر این که همانا ترساننده آشکارم.

 

قرائت‏

اتخذناهم سخریا- اهل عراق غیر از «عاصم» کلمه (اتخذناهم) را به وصل همزه و دیگران به قطع همزه قرائت کرده‏اند.

«ابو على» گوید: اتصال همزه استفهام به کلمه (اتخذناهم) مقدارى بعید به نظر مى‏رسد زیرا که ایشان مى‏دانستند که آنان را به مسخره گرفته‏اند پس جاى سؤال و استفهام نمى‏باشد و این نظر تأیید مى‏شود به قول خداوند که مى‏فرماید: (فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیًّا حَتَّى أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی)، «پس ایشان را به مسخره گرفتید تا از ذکر من فراموش گردانید شما را- مؤمنون- ۱۱۲»، اما وجه قرائت فتح همزه این است که استفهام در اینجا به معنى تقریر و تثبیت است زیرا که به لفظ (ام) که براى استفهام است عدول شده است چنان که در این آیه به (ام) عدول شده که مى‏فرماید:

(سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ)، «یکسان است بر ایشان استغفار کنى یا استغفار نکنى هرگز خدا ایشان را نمى‏آمرزد- منافقون- ۷»، اگر چه از این آیه معنى استفهام استفاده نشود. اگر اشکال شود که در قرائت (کسر همزه) لفظ (ام) با چیزى نمى‏تواند معادل شود گوئیم که معادل آن در تقدیر است که مقصود چنین است: (أ تراهم ام زاغت عنهم الأبصار) که در قرآن در چندین مورد اینگونه استفاده مى‏شود مانند قول خداوند (ام هو من الغائبین) که تقدیرش این است (أ هو حاضر) و یا (ام من هو قانت) که تقدیرش این است (ء اصحاب النار خیر ام من هو قانت).

سِخْریّاً- اهل مدینه و کوفه غیر از «عاصم» به ضم سین و دیگران به کسر سین قرائت کرده‏اند.

«ابو عمرو» گوید: آن چه از مثل عبادت است (سخریا) به ضم بوده و آن چه از مثل مسخره و استهزاء است (سخریا) به کسر مى‏باشد.

انما انا نذیر مبین- «ابن جنّى» گوید: قرائت کسر (انما) بناء بر حکایت‏ است.

تفسیر:

و نیز خداوند از اهل آتش سخن گفته و مى‏فرماید:

وَ قالُوا ما لَنا لا نَرى‏ رِجالًا کُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ (چیست ما را که نمى- بینیم مردانى را که بودیم مى‏شمردیم آنان را از اشرار) یعنى، این سخن را هنگامى مى‏گویند که به دوزخ نگاه کرده و از مخالفان خود که مؤمنان مى‏باشند کسى را نمى‏بینند. و این نظر «کلبى» است.

برخى گفته‏اند: این آیه درباره «ابو جهل» و «ولید بن مغیره» و دوستانشان نازل شده است که خواهند گفت: چیست ما را که «خبّاب» و «عمار» و «صهیب» و «بلال» را نمى‏بینیم که گمان مى‏کردیم آنان در دنیا از افرادى هستند که مرتکب کارهاى زشت و قبیح شده و کار نیکویى انجام نمى‏دهند و این سخن را «مجاهد» گفته است.

«عیاشى» به اسناد خود از «حضرت صادق» (ع) نقل کرده که فرمود:

اهل دوزخ خواهند گفت چیست ما را که نمى‏بینیم مردانى را که میشمردیم ایشان را از اشرار و منظور آنان شما هستید، که به خدا سوگند یک نفر از شما را در آتش نخواهند دید.

أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیًّا أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ (آنان را به سخریه گرفته بودیم یا چشمها از آنان برگشته بود) یعنى چون مخالفان خود را نمى‏بینند که در آتش باشند، گویند آیا ما ایشان را در دنیا به مسخره گرفته بوده پس خطا میکردیم یا چشمهاى ما از ایشان برگشته که آنان را با خود در آتش نمى‏بینیم؟!.

إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌ‏ (همانا این، حق است) یعنى آنچه در پیش گفته شد ناچار و حتما تحقق یافته، سپس به بیان آن پرداخته و مى‏گوید:

تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ (که گفتگوى اهل آتش باشد) یعنى مخاصمه و گفتگوى پیشوایان و پیروان در آتش که برخى با برخى مجادله مى‏کنند حق و مسلّم است‏ سپس خداوند پیامبر خود را مورد خطاب قرار داده و مى‏فرماید:قُلْ‏ (بگو) اى محمد.

إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ (همانا من بیم دهنده هستم) یعنى ترساننده‏ام از معاصى خداوند و بر حذر و هشدار دهنده هستم از عقاب او.

وَ ما مِنْ إِلهٍ‏ (و نیست از الهى) که سزاوار عبادت باشد.

إِلَّا اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (مگر خداوند یگانه قهار) که بر همه مخلوقات قهار و توانگر است و چون به کسى اراده عقاب و شکنجه کند نمى‏تواند از عقاب او خلاص گردد.

رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا (پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است) از انسان و جنّ و کلیه مخلوقات.

الْعَزِیزُ (عزیز است) که هیچ کس بر او غلبه نتواند بکند و هیچ کس نمیتواند مانع او گردد.

الْغَفَّارُ (بسیار آمرزنده است) گناهان بندگان خود را با این که قدرت بر عقاب آنان را دارد.

قُلْ‏ (بگو) اى محمد.

هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ‏ (آن، خبر بزرگ است) درباره لفظ (نبأ) اختلاف شده که برخى گفته مراد (قرآن) است یعنى قرآن حدیث بزرگ است چه اینکه کلام معجز آساى خداوند بوده و در آن اخبار پیشینیان مى‏باشد.

أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ‏ (شما از آن اعراض کننده هستید) یعنى از عمل و تدبر در آن اعراض مى‏کنید، که «ابن عباس و قتاده و مجاهد و سدى» این چنین تفسیر کرده‏اند، ولى «حسن» گفته است مراد از (خبر بزرگ) قیامت است که شما از آمادگى براى آن اعراض کرده و غافل شده و آن را تکذیب کرده‏اید.

«زجاج» گفته است: خبر بزرگى که شما را از آن آگاه ساختم خبرى است‏

ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج‏۲۱، ص: ۱۳۰

که از خداوند مى‏باشد، یعنى خبرى که بر ایشان گفتم شامل سرگذشت پیامبران بوده که در آن اندیشه نکردند تا به صدق نبوت من اعتراف کنند و دلالت مى‏کند بر این، قول خداوند که مى‏فرماید:

ما کانَ لِی مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى‏ (نمى‏باشد براى من دانشى به گروه برتران) که فرشتگان باشند.

إِذْ یَخْتَصِمُونَ‏ (زمانى که گفتگو مى‏کنند) یعنى چون خداوند به ایشان گفت که من قرار مى‏دهم در روى زمین براى خود خلیفه و جانشین، فرشتگان گفتگو کرده و عرض کردند: (أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ)، «آیا قرار میدهى در زمین کسى را که فساد کرده و خونریزى کند- بقره- ۳۰» و این گفتگوى فرشتگان و (ملاء اعلى) مى‏باشد که از «ابن عباس و قتاده و سدى» نقل شده است پس مقصود چنین مى‏شود که: من آنچه از گفتگوى فرشتگان فهمیدم، از طریق وحى مى‏باشد.

«ابن عباس» از رسول خدا (ص) روایت کرده که به من فرمود: آیا مى‏دانى مخاصمه و گفتگوى فرشتگان چه بوده است؟ گفتم نمى‏دانم، فرمود: درباره کفارات و درجات گفتگو مى‏کردند، که کفارات عبارت است از رنگین کردن وضو در بامدادان سرد و برداشتن گامها براى حاضر شدن در جماعات و انتظار نماز پس از نماز و اما درجات عبارت است از آشکار گفتن سلام و اطعام طعام و خواندن نماز در شب هنگامى که مردم در خوابند.

إِنْ یُوحى‏ إِلَیَّ إِلَّا أَنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ‏ (وحى نشود بر من مگر این که باشم ترساننده آشکار) یعنى مرا علمى به گفتگوى فرشتگان نبود و ممکن نبود که شما را از اخبار ایشان آگاه گردانم اگر خداوند مرا آگاه از اخبار ایشان نمى‏گردانید، ولى وحى نشده بر من مگر بیم دادن و ترساندن واضح و آشکار، و یا مقصود چنین است که وحى نشده‏ام مگر این که هستم بیم دهنده آشکار و ترساننده‏اى که ظاهر کننده حق باشم‏.

 

[سوره ص (۳۸): آیات ۷۱ تا ۸۳]

إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ (۷۱) فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ (۷۲) فَسَجَدَ الْمَلائِکَهُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (۷۳) إِلاَّ إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ (۷۴) قالَ یا إِبْلِیسُ ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالِینَ (۷۵)

قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ (۷۶) قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجِیمٌ (۷۷) وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى‏ یَوْمِ الدِّینِ (۷۸) قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ (۷۹) قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ (۸۰)

إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (۸۱) قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (۸۲) إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ (۸۳)

ترجمه:

زمانى که گفت پروردگارت به فرشتگان همانا من خلق کننده‏ام بشرى را از گل. پس چون درست کردمش و دمیدم در آن از روح خود پس بیفتید براى او سجده کنندگان. پس سجده کردند همه فرشتگان همگى. مگر ابلیس که کبر ورزید و بود از کافران. گفت اى ابلیس چه چیز بازداشت تو را این که سجده کنى بر آنچه که آفریدم او را به دو دست خود، تکبر کردى یا بودى از برتران.

گفت من بهتر از او بودم، مرا از آتش آفریدى و او را از گل آفریدى. گفت بیرون رو از آن، که همانا تو رانده شده‏اى، و همانا بر تو باد لعنت من تا روز جزاء.

گفت پروردگارا مهلت بده مرا تا روزى که بر انگیخته شوند. گفت بدرستى که تو از مهلت داده شدگانى. تا روز وقت معلوم. گفت پس به عزت تو سوگند که همگى آنان را گمراه مى‏کنم. مگر بندگان تو را از ایشان که خالص شدگانند.

تفسیر:

و اکنون خداوند به گفتگوى فرشتگان که درباره آدم بود پرداخته و مى- فرماید:

إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ (هنگامى که پروردگارت به فرشتگان گفت) ظاهرا لفظ (اذ) متعلق به فعل (یختصمون) مى‏باشد اگر چه میان آن دو فاصله افتاده است.

إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ‏ (همانا من آفریننده‏ام بشرى را از گل) که «آدم» باشد.

فَإِذا سَوَّیْتُهُ‏ (پس چون درست کردمش) یعنى زمانى که آفرینش این بشر را درست و کامل کرده و اعضا و صورت او را تمام کردم.

وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی‏ (و دمیدم در آن از روح خودم یعنى او را زنده کرده و به او جان بخشیدم.

و این که خداوند روح را به خود نسبت داده به این جهت است که آن را تکریم و تشریف کرده باشد. و معنى‏ (نَفَخْتُ فِیهِ) این است: یعنى خود به تنهایى بدون اسباب این کار را به عهده گرفتم مانند ولادت و زادنى که مؤدى به این باشد.

پس چون خداوند آدم را به این حالت تکریم و احترام کرد به فرشتگان گفت: فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ‏ (پس به روى افتید براى او سجده کنندگان).

و چون خداوند به وعده خود درباره خلقت آدم عمل کرد.

فَسَجَدَ الْمَلائِکَهُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ‏ (پس فرشتگان سجده کردند همگى) و در مقابل آدم کرنش کردند.

إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ‏ (مگر ابلیس که کبر ورزید و بود از کافران) که تفسیر این آیه در سوره بقره گفته شده است.

قالَ یا إِبْلِیسُ ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَ‏ (گفت اى ابلیس چه مانع شد تو را که سجده نکنى بر آنچه خلق کردم به دو دستم) در اینجا پرسش به صورت نکوهش بوده و براى این مى‏باشد که فرشتگان بدانند که ابلیس هیچ عذر و بهانه‏اى براى سجده کردن نداشت.

و معنى این جمله (آفریدم آن را به دو دستم) این است که خلق آن را خودم به عهده گرفتم بدون واسطه‏اى که در کار باشد، و این سخن «جبائى» است، و «مجاهد» گوید: بکار بردن لفظ (دو دستم) براى نسبت خلقت آدم به خود خداوند مى‏باشد، مانند این آیه‏ (أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینا أَنْعاماً)، «آیا ندیدند که آفریدیم براى ایشان از آن چه دستهامان انجام داده بود چهار پایانى- یس ۷۰» «ابى مسلم» گوید: در این آیه منظور از دو دست، توانایى و قدرت مى- باشد.

أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالِینَ‏ (آیا تکبر کردى یا بودى از برتران) یعنى آیا خود را بالاتر از قدر و اندازه خود بردى و بالاتر از آن قرار دادى که امر مرا فرمان برى یا این که بودى از آنان که قدرشان بالاتر از این است که سجده کنند پس خود را برتر دانستى؟!

قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ‏ (گفت من بهتر از او بودم، آفریدى مرا از آتش و آفریدى او را از گل)، شیطان با این سخن آتش را بالاتر از گل قرار داد.

قالَ فَاخْرُجْ مِنْها (گفت بیرون شو از آن) یعنى از بهشت.

فَإِنَّکَ رَجِیمٌ‏ (پس همانا تو رانده شده‏اى) یعنى طرد و دور شده‏اى.

وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى‏ یَوْمِ الدِّینِ قالَ‏ (و همانا بر تو باد لعنت من تا روز جزاء، گفت) شیطان در این هنگام‏ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ‏ (پروردگار من: مهلت بده مرا تا روزى که برانگیخته شوند) یعنى کار و آزادى مرا تأخیر بینداز تا روزى که مردم براى حساب محشور شوند که آن روز قیامت است.

قالَ‏ (گفت) خداوند متعال به ابلیس.

فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ‏ (تو از مهلت داده شدگانى) یعنى از تأخیر افتادگان مى‏باشى.

إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ‏ (تا روز وقت معلوم) که تفسیر این جملات را در گذشته بیان داشتیم.

قالَ‏ (گفت) ابلیس، فَبِعِزَّتِکَ‏ (سوگند به عزت تو) یعنى قسم مى‏خورم به قدرت تو که بر همه مخلوقات قاهر گشته‏اى.

لَأُغْوِیَنَّهُمْ‏ (هر آینه گمراه مى‏کنم آنان را) یعنى بنى آدم را همگى.

أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ‏ (همه را مگر بندگان تو از ایشان که خالص شدگانند) یعنى ایشان را به سوى گمراهى خوانده و قبائح را بر آنان مى‏آرایم مگر بندگانت که خالصشان گرداندى و برگزیدى و نگاهشان داشتى، پس مرا بر ایشان راهى نیست‏.

 

[سوره ص (۳۸): آیات ۸۴ تا ۸۸]

قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ (۸۴) لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ (۸۵) قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ (۸۶) إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ (۸۷) وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ (۸۸)

ترجمه:

پس گفت حق است و حق مى‏گویم. هر آینه پر کنم دوزخ را از تو و از آنکه از تو پیروى کند از ایشان همگى. بگو نمى‏خواهم بر آن از پاداشى و نیستم من از تکلیف کنندگان. نیست آن مگر ذکرى براى جهانیان. و هر آینه خواهید دانست خبرش را پس از زمانى.

قرائت:

فالحق- اهل کوفه غیر از «کسایى» و «هبیره» و «روح» و «زید» از «یعقوب» کلمه (فالحق) را به رفع و دیگران به نصب خوانده‏اند.

«ابو على» گوید: کلمه (فالحق) بناء به نصب، معمول فعل مضمر است که (یحق) باشد و جایز است که از باب تشبیه به قسم منصوب باشد که تقدیر چنین است (سوگند به حق که پر مى‏کنم دوزخ را) و ممکن است که حق دوم همان حق اول باشد که براى تأکید مى‏باشد. ولى رفع کلمه (الحق) از دو راه محتمل است اول این که خبر باشد براى مبتداء محذوف که چنین باشد (انا الحق) و دوم این که مبتداء باشد براى خبر محذوف که چنین باشد (فالحق منى)

 

تفسیر:

سپس خداوند به پاسخ ابلیس پرداخته و مى‏گوید:

قالَ‏ (گفت) براى او.

فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ لَأَمْلَأَنَ‏ (پس حق است و حق مى‏گویم هر آینه آکنده کنم) در اینجا میان قسم و مقسم علیه فاصله شده تا موضوع تأکید شود.

جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ‏ (دوزخ را از تو و از آن که پیروى کرد تو را) و پذیرفت سخن تو را.

مِنْهُمْ‏ (از ایشان) یعنى از بنى آدم.

أَجْمَعِینَ‏ (جمیعا).

سپس خداوند پیامبر خود را مورد خطاب قرار داده و فرمود:

قُلْ‏ (بگو) اى محمد بر کافران مکه.

ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ‏ (نمى‏خواهم از شما بر آن) یعنى براى تبلیغ وحى و قرآن و دعوت به خداوند سبحان.

مِنْ أَجْرٍ (از اجرى) یعنى مالى که به من بدهید.

وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ‏ (و نیستم من از تکلیف کنندگان) به این قرآن و از جانب خودم. و گفته‏اند یعنى: من از طرف خود به عنوان پیمبرى به سوى شما نیامده‏ام و آمدن خود را بر شما تکلیف نمى‏کنم بلکه خدایم مرا به این کار دستور داده است.

و نیز گفته شده: من اصرار نمى‏کنم به چیزى که طبق مقتضى عقل نباشد.

از «عبد اللَّه بن مسعود» نقل شده که گفت: اى مردم هر که چیزى را مى‏داند بگوید، و هر که نمى‏داند بگوید خدا داناتر است چه این که خود این علم است که انسان چیزى را که نمى‏داند بگوید خدا داناتر است چه این که خداوند به پیامبر خود مى‏گوید: (قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ).

این سخن را «بخارى» در کتاب «صحیح» خود نقل کرده است.

إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ‏ (نیست آن مگر ذکرى براى جهانیان) یعنى نیست قرآن مگر موعظه و پندى براى همه مردم، و یا نیست قرآن مگر شرفى براى آن که به آن ایمان بیاورد.

وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ‏ (و هر آینه خواهید دانست خبرش را پس از زمانى) یعنى اى کافران مکه خبر راستى او را پس از مرگ خواهید دانست. و این نظر «ابن عباس» و «قتاده» است.

و «سدى» گوید: یعنى خبرش را پس از جنگ «بدر» خواهید دانست و برخى گفته ‏اند: یعنى آن که زنده بماند خبر آن را خواهد دانست موقعى که دینش بالا گرفته و امرش آشکار شود و آن را که بمیرد پس از مرگ خبر آن را خواهد دانست. و این قول «کلبى» است.

ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج‏۲۱، ص: ۱۳۸

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا