البقرة - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره بقره آیه ۲۱۹-۲۲۱

النوبه الاولى‏

– قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ‏- ترا مى‏پرسند عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ۲۱۹ از مى و قمار قُلْ‏ بگوى‏ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ در مى و قمار بزه بزرگ است‏ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ‏ و مردمان را در آن منفعتهاست، وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما اما بزه‏مندى آن مهتر است از منفعت آن، وَ یَسْئَلُونَکَ‏ و ترا مى‏پرسند ما ذا یُنْفِقُونَ‏ که چند نفقه کنیم‏ قُلِ الْعَفْوَ بگوى آنچه بسر آید از شما و ازیشان که داشت ایشان واجب است بر شما، کَذلِکَ‏ چنین هن‏[۱] یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ- الْآیاتِ‏ پیدا میکند خداى شما را سخنان خویش، و نشانهاى مهربانى خویش.لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ‏ تا مگر در اندیشید در آن منتها که وى را بر شماست.

فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ- در آن نیکویها که با شما کرد در این جهان و وعده دادن در آن جهان، وَ یَسْئَلُونَکَ‏ و ترا مى‏پرسند عَنِ الْیَتامى‏ از یتیمان و گرد مال ایشان گشتن؟ قُلْ‏ بگوى‏ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَیْرٌ اگر مال ایشان را بصلاح آرید و بحسبت نگاه دارید، و رایگان در آن تجارت کنید، و خود را سود مجوئید آن به است. وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ‏ و اگر در ایشان آمیزید فَإِخْوانُکُمْ‏ على حال برادران شمااند در دین، وَ اللَّهُ یَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ‏ و خداى باز داند تباه کار از نیکو کار در کار ایشان، وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَکُمْ‏ و اگر خداى خواهد کارى دشوار ناتاوست بآن فرا سر شما نشانید، إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ‏ که خداى توانا است بى همتاى دانا.

وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ‏- و بزنى مکنید زنان مشرکان را حَتَّى یُؤْمِنَ‏ تا آن گه که بگروند وَ لَأَمَهٌ مُؤْمِنَهٌ و کنیزکى گرویده‏ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکَهٍ به از آزاد زنى ناگرویده، وَ لَوْ أَعْجَبَتْکُمْ‏ و هر چند که شما را خوش آید آن زن مشرکه بصورت یا بمال یا به نسب، وَ لا تُنْکِحُوا الْمُشْرِکِینَ‏ و زن مسلمان بمرد مشرک مدهید حَتَّى یُؤْمِنُوا تا آن گه که بگروند وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ‏ و بنده گرویده‏ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ‏ به از آزاد مردى ناگرویده، وَ لَوْ أَعْجَبَکُمْ‏ هر چند که شما را خوش آید از آن آزاد مشرک بصورت و مال و نسب. أُولئِکَ یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ این مشرکان که با مؤمنان در صحبت آمیزند ایشان را با شرک میخوانند، با آتش، وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلَى الْجَنَّهِ وَ الْمَغْفِرَهِ و اللَّه رهیکان خود را فرا بهشت‏

مى‏خواند و با آمرزش، بِإِذْنِهِ‏ بخواست و توفیق و فضل خویش، وَ یُبَیِّنُ آیاتِهِ لِلنَّاسِ‏ و پیدا میکند سخنان خویش و نشانهاى مهربانى خویش، لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ‏ ۲۲۱تا مگر ایشان پند پذیرند و حق دریابند.

النوبه الثانیه

– قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ الآیه …- این اول آیت است که در کار مى‏ آمد، که هنوز در تحریم آن از آسمان پیغام نیامده بود و قومى از مسلمانان کراهیت می داشتند مى‏ خوردن، از آنچه در آن می دیدند از هتک حرمت، و خرق مروت، و عیب زوال عقل و زیان مال و عداوت و عربده که در آن مى‏ دیدند. همواره از رسول خدا مى ‏پرسیدند که در کار مى هیچ چیز نیامد؟ و آن پرسنده عمر خطاب بود، جواب آمد، این آیت:

قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ‏- منفعت در آن آن بود، که در مجلس مى شتران مى‏ کشتند، و درویشان را در جنب آن مى‏ رفق بود. رب العالمین گفت:- بزه کارى و بزه‏مندى آن مه است از منفعت آن. مردمان چون این بشنیدند، قومى از مى باز ایستادند و قومى نه. تا آن روز که عبد الرحمن عوف میزبانى کرد جماعتى را از یاران رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، و در میان ایشان خمر بود، مى خوردند تا مست شدند، وقت نماز شام در آمد، یکى فرا پیش شد بامامى، و سوره قل یا ایها الکافرون در گرفت و نه بر وجه برخواند، که بر جاى «لا اعبد ما تعبدون» اعبد گفت تا بآخر سوره، گفت:- لکم دینکم الشرک ولى دینى الاسلام- پس رب العالمین این آیت فرستاد: که‏ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاهَ وَ أَنْتُمْ سُکارى‏ حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ‏ گرد مسجد مگردید که مست باشید، تا آن گه که بهوش باز آئید و دانید که مى چه خوانید و چه مى‏گویید.

قومى باز از مسلمانان گفتند که خیر نیست در چیزى که از مسجد باز دارد و از مى ‏خوردن باز ایستادند، و قومى هم چنان می خوردند و اوقات نماز در آن نگه میداشتند، تا آن گه که قومى از انصار در خانه یکى ازیشان مهمان بودند و با ایشان‏ مى بود. و حمزه بن عبد المطلب حاضر بود. حمزه بیرون آمد و شراب در وى کار کرده، و دو شتر دید از آن برادر زاده خود على بن ابى طالب. که بر آن اذخر[۲] می آورند، شمشیر بر کشید و قصد شتران کرد وى را گفتند- که این آن على ‏اند. وى گفت- «هل انتم الّا عبید لابى» جواب داد- که شما که اید مگر بندگان پدر من عبد المطلب؟ و ایشان را هر دو پى زد و شکم بشکافت، و جگر بیرون کشید، و بر آتش افکند. على، در رسید، و آن حال دید گریستن بر وى افتاد، بر رسول خدا شد، و آن قصه باز گفت. جبرئیل آمد و آیت آورد.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ- تا آنجا که گفت‏ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ؟- رسول خدا بر منبر شد، و این آیت بر خواند، و مى حرام کرد. مسلمانان برخاستند، و با خانهاى خود شدند، و میها مى‏ریختند. تا مى در کویهاى مدینه برفت و جایهاى آن مى کس بود که مى شکست، و کس بود که بآب و گل مى شست بعضى مفسران گفتند- که موضع تحریم آنست که گفت:- فَاجْتَنِبُوهُ‏- اى فاترکوه. و قومى گفتند.

فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ؟ اى انتهوا- کما قال فى سوره الفرقان:- أَ تَصْبِرُونَ‏ و المعنى- اصبروا- و لهذا قال عمر عند نزول الآیه: ا «نتهینا یا رب!»

فصل‏

مذهب شافعى آنست: که هر شرابى که جنس آن مستى آرد، اگر خمر بود و اگر نبیذ مطبوخ یا خام، از خرما، یا از مویز، یا از گندم، یا از گاورس، یا از عسل، اندک و بسیار آن حرامست، و آشامنده آن مستوجب حدّ، اگر مست شود و اگر نه مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت:-

«کل مسکر خمر، و کل خمر حرام انّ من التمر خمرا و ان من البر خمرا و ان من الشعیر خمرا و ان من العسل خمرا»

و روى انه قال: «انهاکم عن قلیل ما اسکر کثیره»

و عن عبد اللَّه بن عمر قال- قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «من‏ شرب الخمر لم یقبل اللَّه له صلاه اربعین صباحا، فان تاب تاب اللَّه علیه، فان عاد لم یقبل اللَّه له صلاه اربعین صباحا، فان تاب تاب اللَّه علیه فان عاد لم یقبل اللَّه له صلاه اربعین صباحا فان تاب تاب اللَّه علیه فان عاد الرّابعه لم یقبل اللَّه له صلاه اربعین صباحا فان تاب لم یتب اللَّه علیه و سقاه من نهر الخبال. قال و من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلا یجلس على مائده یدار علیها الخمر، قال:- و الذى بعثنى بالحق، انّ شارب الخمر یجی‏ء یوم القیمه مسودا وجهه یسیل لعابه على قدمه، یقذره کل من رآه. قال:- و من کان فى قلبه آیه من کتاب اللَّه و یصبّ علیه الخمر یجی‏ء کل حرف من تلک الآیه یأخذ بناصیته حتى یقیمه عند الرب، فیخاصمه، و من خاصمه القرآن خصم»

گفته ‏اند که این خمر معجون لعنت است، آن جوش آواز دست شیطان است، چون دست درو کند بجوشد، پس آب دهن درو اندازد تا تلخ گردد، پس بول درو کند تا بگندد. آن مسکین که خمر میخورد بول شیطان میخورد، و معجون لعنت است که بکار میدارد، این خمر زهر دین است، چنانک تن را با زهر بقا نیست؟ دین را با خمر بقا نیست.

مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت:«شارب الخمر کعابد الوثن»

این بمعنى خوف عاقبت گفت، یعنى که بسیار افتد مى خواره را که بعاقبت از ایمان درماند، و بعبادت وثن کشد. چنانک یکى مى خواره را بوقت مرگ گفتند- بگو «لا اله الا اللَّه» وى میگفت- شاد باش و نوش خور. بوقت مرگ بر بنده آن غالب شود، که جمله روزگار خویش بآن بسر برده باشد. و به‏ قال النبى‏ یموت الرجل على ما عاش علیه.

عایشه گفت:- اگر قطره مى در چاهى افتد و آن چاه انباشته شود، پس از آنجا گیاه برآید، و گوسپند بخورد من کراهیت دارم که گوشت آن گوسپند خوردم. مى خواره را هم سقوط عدالت است، و هم زوال ولایت، و هم وجوب لعنت، و هم فساد عاقبت، و هم خوف خاتمت. اما سقوط عدالت آنست که باجماع امت شهادت وى مقبول نیست، و بقول بعضى علما وى را ولایت بر دختر نیست، و وجوب لعنت آنست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت:

«ان اللَّه لعن الخمر و عاصرها و معتصرها و شاربها و ساقیها و حاملها و المحموله الیه و بایعها و مشتریها و آکل ثمنها.»

و خوف خاتمت آنست که در آثار بیارند که پنج چیز نشان بدبختان است، و در وقت مرگ بیم زوال ایمان در آنست:- ترک الصلاه، و اکل الربوا، و الاصرار على الزنا، و عقوق الوالدین، و الادمان على شرب الخمر. و فساد عاقبت آنست که‏ مى خواره فرداى قیامت ناچار بدوزخ رسد، و حمیم جهنم خورد، چنانک در خبر است:

و الذى بعثنى بالحق من شرب من مسکر ثلث شربات کان حقا على اللَّه ان یسقیه من طینه الخبال، یقال طینه الخبال ما ذاب من حراقه اجساد اهل النار

درین خبر سه شربت گفت، و در خبر دیگر یک جرعه گفت- و ذلک فى‏

قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «ان اللَّه بعثنى رحمه و هدى للعالمین و اقسم ربى بعزته لا یشرب عبد من عبیدى جرعه من خمر الّا سقیته مکانه من حمیم جهنم، معذبا کان او مغفورا له، و لا یسقیها صبیا صغیرا الا سقیته مکانه من حمیم جهنم، معذبا کان او مغفورا له. و لا یدعها عبد من عبیدى من مخافتى الا سقیتها ایاه فى حظیره القدس»

اما حد مى خواره- اگر آزاد باشد و عاقل و بالغ و مختار نه مکره، چهل تازیانه است و اگر بنده باشد بیست تازیانه، و اگر راى امام چنان بود که آزاد را هشتاد زند و بنده را چهل روا باشد، که در عهد رسول خدا و روزگار خلفا این اختلاف بوده است، و همه نقل کرده‏اند، و اگر بجاى تازیانه دست زنند و نعلین و چوب و جامه تا بداده رواست که بو هریره گفت یکى را حاضر کردند که مى خورده بود، رسول خدا گفت: بزنید او را، کس بود که طپانچه مى‏زد، و کس بود که نعلین، و کس بود که چوب، و کس بود که گوشه جامه یعنى جامه تا بداده سخت کرده، گفتا بعاقبت کسى او را گفت: اخزاک اللَّه، رسول خدا گفت‏

«لا تقولوا هکذا، و لا تعینوا علیه الشیطان و لکن قولوا- اللهم اغفر له- اللهم ارحمه.»

و کسى را که حد شرعى زدند، در کبیره که از وى در وجود آید، آن حد کفارت گناه وى باشد. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت:«من اصاب ذنبا فاقیم علیه حد ذلک الذنب فهو کفارته.»

– و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم:« من اصاب حدا فعجّل عقوبته فى الدنیا فاللّه اعدل من ان یثنى على عبده العقوبه فى الآخره، و من اصاب حدا فستره اللَّه علیه و عفا عنه، فاللّه اکرم من ان یعود فى شى‏ء قد عفا عنه.»

یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ الآیه … مى را خمر نام کرد- لانها تخامر العقل، از بهر آنک در خرد آمیزد و آن را بپوشد. و- میسر- قمار- است و از کسب عرب بود، و قومى از عجم. رب العالمین آن را با مى حرام کرد. و مفسران گفتند- کل شى‏ء فیه قمار فهو من المیسر حتى لعب الصبیان بالجوز و الکعاب

و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم- «ایاکم و هاتین الکعبتین المشؤمتین فانهما من میسر العجم و قال القاسم بن محمد کل شى‏ء الهى عن ذکر اللَّه و عن الصلاه فهو میسر.»

قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ- بنا قراءت حمزه و على است دیگران ببا خوانند و بمعنى متقارب‏اند، که در خمر و قمار هم عظیمى گناهست و هم بسیارى گناه چنانک در آیت دیگر بر شمرد:- إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَهَ وَ الْبَغْضاءَ الى آخر الایه …

وَ یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ الآیه …- برفع و او قراءت بو عمر است اى الذى تنفقونه العفو- دیگران بنصب و او خوانند. على معنى تنفقون العفو- اى ما عفى، یعنى ما فضل من اموالکم، یقال صمیم مالى لفلان و عفوه لفلان اى فضله.

این هم جواب سؤال عمر و جموح است که گفت: یا رسول اللَّه دانستیم که صدقات به که میباید داد یعنى فى قوله‏ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ فَلِلْوالِدَیْنِ‏ الآیه، اکنون خواهیم تا بدانیم که چند دهیم و چه دهیم؟ آیت آمد- قُلِ الْعَفْوَ بگوى آنچه بسر آید یعنى از نفقه خود و عیال خود.

قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم:- «افضل الصدقه ما کان عن ظهر غنى و ابدأ بمن تعول»

وروى ابو هریره- ان رجلا قال یا رسول اللَّه عندى دینار. قال انفقه على نفسک فقال عندى آخر. فقال انفقه على ولدک، قال عندى آخر، قال انفقه على اهلک، قال عندى آخر، قال انفقه على خادمک، قال عندى آخر قال انت اعلم.

پس هر که خداوند مال و ضیاع و املاک بود یک ساله نفقه خود و عیال در کسوه و در طعام و در شراب بنهادى، و باقى بصدقه دادى و هر که را نفقه خود و عیال از مزد و کار و کسب نقدى بودى یک روزه بنهادى و باقى صدقه دادى، پس کار دشوار شد بر ایشان، تا خداى تعالى این آیت فرستاد: خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَهً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها قالوا یا رسول اللَّه کم ناخذ؟ فبینت السنه اعیان الزکاه من الورق و الذهب و الماشیه و الزرع.

فصارت هذه الآیه- اعنى قوله تعالى: خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ‏ ناسخه لقوله تعالى- قل العفو.

قوله‏ کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ ….- چنانک احکام مى و قمار و انفاق‏ بیان کرد و روشن، خداى شما را بیان میکند و پدید میآرد نشانهاى کردگارى و مهربانى خویش. لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ- تا شما تفکر کنید در کار دنیا و آخرت و بدانید که این دنیا سراى بلا و فنا است، و آخرت سراى جزا و بقا.

روى انس بن مالک قال- قال رسول اللَّه: «ایها الناس اتقوا اللَّه حق تقاته و اسعوا فى مرضاته، و ایقنوا من الدنیا بالفناء، و من الآخره بالبقاء، و اعملوا لما بعد الموت، فکانکم بالدنیا لم تکن، و بالآخره لم تزل. ایها الناس! ان من فى الدنیا ضیف و ما فى یده عاریه، و ان الضیف مرتحل، و العاریه مردوده، ألا! و ان الدنیا عرض حاضر یاکل منها البرّ و الفاجر، و الآخر وعد صادق یحکم فیها ملک قادر، فرحم اللَّه امرأ نظر لنفسه و مهد لرمسه ما دام رسنه مرخى و حبله على غاربه ملقى، قبل ان ینفد أجله و ینقطع عمله‏

وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْیَتامى‏ ….- این آیت در شأن قومى آمد که قیمان یتیمان بودند در مال ایشان، و شنیدند که خداى تعالى در قرآن در صدر صوره النساء چه تشدید کرد در خوردن مال یتیمان، بترسیدند و قصد کردند که گریزند از قیام کردن بامر یتیمان، و مال یتیمان مى ضایع خواست ماند، این آیت آمد:- قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَیْرٌ بگوى این قیمان یتیمان را، اگر در مال یتیمان تجارت کنید، و بى مزد ایشان را نگه دارید، آن بهتر است و نیکوتر.

قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «من ولى یتیما له مال فلیتجر فیه و لا یترکه حتى یأکله الصدقه»

وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ‏ الآیه …- و اگر با ایشان در آمیزید، و مال ایشان با مال خود درهم نهید، و آمیخته دارید، آن گه مزدى معروف بر گیرید بچم، بى اسراف و بى شطط، و بگذارید ایشان را تا در جاى شما نشینند، و شما در جاى ایشان نشینید ایشان بر فرش شما نشینند، و شما بر فرش ایشان نشینید، ایشان با شما میخورند از آن شما، و شما با ایشان میخورید از آن ایشان، اگر چنین کنید فَإِخْوانُکُمْ‏ على حال ایشان برادران شمااند در دین، و برادران در دین با یکدیگر چنین باید که زندگانى کنند. و الیه الاشاره

بقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم:- «لا تحاسدوا و لا تباغضوا و لا تدابروا و لا تقاطعوا و کونوا عباد اللَّه اخوانا».

وَ اللَّهُ یَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ‏ الآیه …- و اللَّه باز داند مفسد را از مصلح، آن کس که در آمیزد پوشیدن مال خویش بمال ایشان، از آن کس که در آمیزد و از ایشان دریغ ندارد مال خویش ازیشان،

مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت:«خیر بیت المسلمین بیت فیه یتیم مکرم»

و فیه روایه«یحسن الیه- و شر بیت المسلمین بیت فیه یتیم یساء الیه»

وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ‏ الآیه …- این در شأن مرثد بن ابى مرثد الغنوى آمد، مردى بود قوى دلاور، رسول خدا وى را بمکه فرستاد، تا قومى از مسلمانان که آنجا بودند نهان از کافران بیرون آرد. چون بمکه رسید، زنى مشرکه آمد نام آن زن عناق- و در جاهلیت آن زن با مرثد سرو کارى داشت. مرثد را بخود دعوت کرد، مرثد سر وازد- گفت: ویحک یا عناق!- ان الاسلام حال بیننا و بین ذلک» گفت:- مرا بزنى کن مرثد جواب داد که تا از رسول خدا پرسم، پس آن زن آواز برآورد، و فریاد خواست تا قومى آمدند، و مرثد را بزدند. چون با مدینه آمد این قصه با رسول خدا بگفت و دستورى خواست تا وى را بزنى کند. رب العالمین آیت فرستاد وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ‏ الآیه … زنان مشرکات را بزنى مکنید، و گرد ایشان مگردید، تا مشرک باشند، اکنون حرام است بر مسلمانان که زنان بت پرستان و گبران و همه طواغیت پرستان بزنى خواهند. مگر حرایر اهل کتابین که قرآن ایشان را مستثنى کرد: فقال تعالى‏ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ. اگر کسى گوید که حرایر اهل کتابین هم از کافران اند و نکاح سبب مودت، لقوله تعالى- وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَهً، و مودت با کافران منهى است باین آیت- که اللَّه گفت‏ لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ …؟ جواب آنست‏ که ان مودت که منهى است مودت دینى است، و مودت نکاح مودت نفعى و شهوانى است پس در تحت آن نهى نشود.

وَ لَأَمَهٌ مُؤْمِنَهٌ الآیه …- این در شأن عبد اللَّه رواحه آمد، که کنیزکى سیاه داشت، روزى بر وى خشم گرفت و طپانچه بر وى زد. آن گه برسول خدا شد و آن حال باز گفت، رسول گفت‏«و ما هى؟»؟

چیست آن کنیزک؟ قال هى- تشهد أن لا اله الا اللَّه، و انک رسوله، و تصوم شهر رمضان، و تحسن الوضوء، و تصلى. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم چون وصف وى شنید گفت:«هذه مؤمنه».

این کنیزک مؤمنه است. عبد اللَّه گفت بآن خداى که ترا براستى بخلق فرستاد که وى را آزاد کنم، پس او را بزنى خواهم، چنان کرد. پس مردمان وى را طعن کردند که کنیزکى سیاه بزنى خواست، و آزاد زنى مشرکه با مال و جمال با وى عرضه میکردند و نخواست! رب العالمین گفت: آن کنیزک سیاه مؤمنه به از آن آزاد زن مشرکه، با مال و جمال. و گفته‏ اند- این در شأن خنساء فرو آمد، کنیزکى بود از آن حذیفه یمان، حذیفه او را گفت: یا خنساء قد ذکرت فى الملأ الاعلى مع سوادک و دمامتک پس وى را آزاد کرد و بزنى خواست.

وَ لا تُنْکِحُوا الْمُشْرِکِینَ حَتَّى یُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ وَ لَوْ أَعْجَبَکُمْ‏ الآیه …. میگوید- زن مسلمان را بمرد مشرک مدهید، نه رواست بهیچ حال که مرد کافر زن مسلمان خواهد، که این نکاح استدلال است، و نوعى اقتهار، و رب العزت نخواست که زن مسلمان زیردست و مقهور مرد کافر گردد، و لن یجعل اللَّه للکافرین على المؤمنین سبیلا، أُولئِکَ یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلَى الْجَنَّهِ وَ الْمَغْفِرَهِ بِإِذْنِهِ‏- این همچنانست که گفت:- یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ‏ جاى دیگر گفت:- وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ‏- چون خلق را بر روش راه دین، و رنج بردن و بار کشیدن در مسلمانى میخواند، بواسطه باز گذاشت گفت:- ادْعُ إِلى‏ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ باز چون دعوت دار السلام و مغفرت و رحمت بودى واسطه ایشان را خود خواند گفت- وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلَى الْجَنَّهِ و اللَّه اعلم‏

النوبه الثالثه

– قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ الآیه …- شراب اهل غفلت را و سر انجام و صفت اینست که گفتیم، بار خداى را عز و جل بر روى زمین بندگانى‏اند که آشامنده شراب معرفت‏اند، و مست از جام محبت. هر چند که از حقیقت آن شراب در دنیا جز بویى نه، و از حقیقت آن مستى جز نمایشى نه، زانک دنیا زندان است، زندان چند بر تابد؟ امروز چندانست، باش تا فردا که مجمع روح و ریحان بود، و معرکه وصال جانان، و رهى در حق نگران.

امید وصال تو مرا عمر بیفزود خود وصل چه چیزست چو امید چنین است‏

شوریده بکلبه خمار شد، در مى داشت بوى داد. گفت:- باین یک درم مرا شراب ده! خمار گفت:- مرا شراب نماند. آن شوریده گفت: من خود مردى شوریده‏ام، طاقت حقیقت شراب ندارم! قطره بنماى تا از آن بویى بمن رسد، بینى که از آن چند مستى کنم! و چه شور انگیزم! سبحان اللَّه! این چه برقیست که از ازل تابید، دو گیتى بسوخت. و هیچ نپائید؟ یکى را شراب حیرت از کاس هیبت داد، مست حیرت شد- گفت.

قد تحیرت فیک خذ بیدى‏ یا دلیلا لمن تحیّر فیکا
کار دشخوارست آسان چون کنم؟ درد بى داروست درمان چون کنم؟
از صداع قیل و قال ایمن شدم‏ چاره دستان مستان چون کنم؟

یکى را شراب معرفت از خمخانه رجا داد بر سر کوى شوق بر امید وصل همى گوید:

بخت از درخان ما درآید روزى، خورشید نشاط ما برآید روزى،
و ز تو بسوى ما نظر آید روزى، وین انده ما هم بسر آید روزى!

یکى را شراب وصلت از جام محبت داد بر بساط انبساطش راه داد، بر تکیه‏گاه انسش جاى داد، از سر ناز و دلال گفت:

بر شاخ طرب هزار دستان توایم، دل بسته بدان نغمه و دستان توایم!
از دست مده که زیر دستان توایم، بگذار گناه ما که مستان توایم!

یکى را خود از دیدار ساقى چندان شغل افتاد، که با شراب نپرداخت!

سقیتنى کأسا فاسکرتنى‏ فمنک سکرى لا من الکاس‏

آنان زنان مصر که راعیل را ملامت میکردند در عشق یوسف، چون بمشاهده یوسف رسیدند چنان بیخود شدند که دست ببریدند و جامه دریدند، و آن مستى مشاهده یوسف بر ایشان چندان غلبه داشت که نه از دست بریدن خبر داشتند نه از جامه دریدن.

همین بود حال یعقوب- غلبات شوق دیدار یوسف وى را بر آن داشت که بهر چه نگرست یوسف دید، و هر چه گفت از یوسف گفت.

با هر که سخن گویم اگر خواهم و گرنه‏ ز اوّل سخن نام توام در دهن آید

تا روزى که جبرئیل آمد و گفت: نیز نام یوسف بر زبان مران، که فرمان چنین است! پس یعقوب بهر که رسیدى گفتى- نام تو چیست؟ بودى که در میانه یوسف نامى برآمدى، و وى را بدان تسلى بودى!

دل زان خواهم که بر تو نگزیند کس، جان زان که نزد بى غم عشق تو نفس،
تن زان که بجز مهر تواش نیست هوس، چشم از پى آنک خود ترا بیند و بس‏

وَ یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ‏ الآیه … ارباب معانى گفتند- سؤال بر سه ضرب است: یکى سؤال تقریر و تعریف، چنانک، رب العزه گفت: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ‏- و هو المشار الیه‏

بقول النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم- لا یزول قدما عبد یوم القیمه حتى یسئل عن اربع: عن شبابه فیما ابلاه، و عن عمره فیما افناه، و عن ماله من این جمعه، و فیما ذا انفقه، و ما ذا عمل بما علم.»

دیگر سؤال- تعنّت- است، چنان که بیگانگان از مصطفى پرسیدند که قیامت کى خواهد بود؟ و بقیامت خود ایمان نداشتند، و به تعنت مى‏پرسیدند، و ذلک قوله: یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ أَیَّانَ مُرْساها، و کذلک قوله:- وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ‏ الآیه. سدیگر سؤال- استفهام- است و طلب ارشاد، چنانک درین آیات گفت! یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ، وَ یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ‏، وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْیَتامى‏، وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ‏- این همه سؤال استر شاداند و مردم درین سؤال مختلف‏اند. یکى از احوال مى‏پرسید، بزبان واسطه جواب مى‏شنیدو او که از محول احوال میپرسید بى واسطه از حضرت عزت بنعت کرم جواب مى‏شنود که «انى قریب»! پیر طریقت- گفت: خواهندگان ازو بر در او بسیاراند، و خواهندگان او کم! گویندگان از درد بى درد او بسیارند، و صاحب درد کم. و در تفسیر آورده‏اند که- رب العالمین گفت: منکم من یرید الدنیا و منکم من یرید الآخره، فأین من یریدنى؟

وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْیَتامى‏ الآیه …- چندان که توانى یتیمان را بنواز و و در مراعات و مواساه ایشان بکوش، که ایشان درماندگان و اندوهگنان خلقند، نواختگان و نزدیکان حقند. ان اللَّه یحب کل قلب حزین، فرمان در آمد که- اى مهتر عالمیان! و چراغ جهانیان! یتیمان را واپناه خود گیر، که سراپرده حسرت جز بفناء دل ایشان نزدند، و حسرتیان را بنزدیک ما مقدار است. اى مهتر! ترا که یتیم کردیم از آن کردیم تا درد دل ایشان بدانى، ایشان را نیکودارى.

با تو در فقر و یتیمى ما چه کردیم از کرم‏ تو همان کن اى کریم از خلق خود بر خلق ما
اى یتیمى دیده اکنون با یتیمان لطف کن‏ اى غریبى کرده اکنون با غریبان کن سخا

انس مالک گفت:- روزى مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم در شاهراه مدینه میرفت، یتیمى را دید که کودکان بر وى جمع آمده بودند و او را خوار و خجل کرده، و هر یکى بروى تطاولى جسته، آن یکى میگفت- پدر من به از پدر تو. دیگرى میگفت: مادر من به از مادر تو، سدیگرى میگفت: کسان و پیوستگان ما به از کسان و پیوستگان تو، و آن یتیم مى‏گریست، و در خاک مى‏غلتید. رسول خدا چون آن کودک را چنان دید، بر وى ببخشود، و بر وى بیستاد، گفت: اى غلام کیستى تو؟ و چه رسید ترا که چنین درمانده؟ گفت: من پسر رفاعه انصارى‏ام، پدرم روز احد کشته شد، و خواهرى داشتم فرمان یافت، و مادرم شوهر باز کرد، و مرا براند، اکنون منم درمانده، بى کس! و بى‏نوا! و ازین صعب‏تر مرا سرزنش این کودکان است! مصطفى از آن سخن وى در گرفت، و آن درد در دل وى بدو کار کرد، و بگریست! پس گفت اى غلام اندوه مدار، و ساکن باش، که اگر پدرت را بکشتند من که محمدم پدر توام، و فاطمه خواهر تو، و عایشه مادر تو. کودک شاد شد و برخاست، و آواز برآورد که- اى‏ کودکان، اکنون مرا سرزنش مکنید و جواب خود شنوید- «ان ابى خیر من آبائکم! و امّى خیر من امهاتکم! و اختى خیر من اخواتکم؟» آن گه مصطفى دست وى گرفت، و بخانه فاطمه برد، گفت- یا فاطمه! این فرزند ما است و برادر تو، فاطمه برخاست، و او را بنواخت و خرما پیش وى بنهاد، و روغن در سر وى مالید، و جامه در وى پوشید، و همچنین وى را بحجره‏هاى مادران مؤمنان بگردانید. فکان یعیش بین ازواجه حتى قبض النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، فوضع التراب على رأسه، و نادى «وا ابتاه! الیوم بقیت یتیما» فابکى عیون المهاجرین و الانصار، فاخذه ابو بکر. و هو یقول یا بنىّ مصیبه دخلت على المسلمین اذا اختلس محمد من بین اظهرهم، انا ابوک یا بنى! فکان مع ابى بکر حتى قبضه اللَّه عز و جل.

_____________________________________________

[۱] ( ۱) کذا فى نسخه الف

[۲] ( ۱) الاذخر: الحشیش الاخضر. نبات طیب الرائحه، الواحده[ اذخره] جمع، أذاخر،( المنجد)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=