ابولهب ، ترجمه تفسیر مجمع البیان
ابو لهب لعنه اللَّه با خباثت و رجاست و عداوتش نسبت به مقام رسالت ارواحنا له الفداء سه کار عجیب در عمرش نموده که از او بسیار عجیب است،
۱- وقتى آمنه دختر وهب وضع حمل نمود و حضرت محمد صلّى اللَّه علیه و آله بدنیا آمد کنیز ابو لهب دوان دوان پیش او آمد و گفت، آمنه از عبد اللَّه برادرت پسر آورده از شادى آن کنیز را آزاد و باو احسان نمود.
۲- وقتى قریش جدّا تصمیم گرفتند که حضرت رسول را بقتل رسانند با خود گفتند گرچه ابو لهب با ما و دشمن محمد است امّا باز هم خویشاوندى و عرق رحمى نمیگذارد که در جلوى چشم او ما محمد را بکشیم ابو سفیان گفت من فکرى براى این کردهام بخواهرم ام جمیل که عیال اوست میگویم فردا صبح ابو لهب را در منزل مشغول و سرگرم کند تا ما محمد را بکشیم که او حاضر نباشد گفتند نقشه بسیار خوبى است، پس ابو سفیان جریان را به خواهرش گفت او هم اطمینان داد، پس در وقت صبح محاصره کردند آن حضرت را و ابو لهب که عادتش همه روز شکار رفتن بود خواست از منزل بیرون آید ام جمیل سر راه بر او گرفت و بر لطایف الحیل زنانه او را مشغول بمنادمت و میگسارى نمود، و نزدیک بود که قریش کار خود را انجام دهند که حضرت ابو طالب علیه السلام مطلب را فهمید که ابو لهب در میان قریش نیست فورا فرزندش حضرت على علیه السلام را خواست و گفت بعجله میروى در منزل عمویت ابو لهب اگر در را باز کردند که خوب و اگر باز نکردند در را بشکن و داخل شو و عمویت را در هر حال دیدى بگو من کان له مثلک عین فى القوم فلیس بذلیل کسى که مانند تو را در میان مردم دارد بیچاره نیست و جریان را بگو، پس حضرت على علیه السلام بشتاب آمد و دید درب منزل ابو لهب بسته است و در را کوبید زن او ام جمیل ملعونه آمد و گفت کیست گفت منم على بن ابى طالب و با عمویم کار دارم گفت( اکنون عمویت مشغول است و نمیشود، پس در را شکست و وارد شد- ابو لهب لعنه اللَّه تا چشمش بعلى افتاد از جا پرید و گفت پسر برادرم چه خبر است فرمود، پدرم ابو طالب گفت من کان مثلک عین فى القوم، فلیس بذلیل، و جریان را گفت و اینکه اگر دیر کنى رسول خدا بدست قریش کشته مى شود، پس کمان و شمشیر خود را برداشت که بیاید ام جمیل سر راه بر او گرفت و گفت گوش بحرف على نده ابو لهب چنان سیلى بصورت زنش زد که چشمش از کاسه در آمد و بعد از سه روز بجهنم رفت، پس خود را بقریش رسانید در وقتى که میخواستند همگى بآن حضرت حمله کنند فریادى زد و صداى شیر آساى خود را که دل شیر را میلرزانید بلند و گفت اگر از دور محمد متفرّق نشوید من باو ایمان آورده و حساب همه شما را میرسم، پس قریش از ایمان ابو لهب ترسیده و عذر خواسته و پراکنده شدند.
۳- در شبى که قریش منزل آن حضرت را محاصره کردند که او را بقتل آورند ابو لهب مانع شد و گفت در این خانه کودک خرد سالست نباید شبانه داخل شوید صبر کنید صبح شود آن وقت وارد خانه شوید که بچّه ها ناراحت نشوند.
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۲۷