ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطان علیشاه» سوره المائده ۲۱ تا ۴۰
[سوره المائده (۵): آیه ۲۱]
یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَهَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِینَ (۲۱)
ترجمه:
اى قوم به سرزمین مقدّسى که خدا براى شما مقرّر گردانید داخل شوید و پشت به حکم خدا نکنید که زیانکار شوید.
تفسیر:
یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَهَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ اى قوم به سرزمین شام که خداوند براى شما نوشته است که آنجا مسکن شما باشد، داخل شوید امّا چنانکه نقل شده، آنان مخالفت کردند و محروم شدند ولى فرزندان فرزندانشان داخل شدند.
وَ لا تَرْتَدُّوا یعنى از طریق سرزمین مقدّس که شام است یا از سرزمین قلب بر نگردید.
عَلى أَدْبارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِینَ بر عقب سرتان، که زیانکار مىگردید، چنانکه نبىّ صلّى اللّه علیه و آله ما به امّتش همین سخن را درباره علىّ (ع) گفته است، پس آنها جز ارتداد چیزى را قبول نکردند.
[سوره المائده (۵): آیه ۲۲]
قالُوا یا مُوسى إِنَّ فِیها قَوْماً جَبَّارِینَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنَّا داخِلُونَ (۲۲)
ترجمه:
قوم موسى گفتند در آن سرزمین مقدّس گروهى مقتدر و قاهر و ستمکار هستند و هرگز تا آنها را از آنجا بیرون نشوند ما داخل نخواهیم شد هرگاه آنان بیرون شدند ما داخل مىشویم.
تفسیر:
گفتند: چون ما طاقت مقاومت آنها را نداریم، هرگاه آنان خارج شدند، ما داخل مىشویم.
[سوره المائده (۵): آیه ۲۳]
قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذِینَ یَخافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غالِبُونَ وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۲۳)
ترجمه:
دو نفر مرد خدا ترس (یوشع و کالب) که مورد لطف خدا بودند گفتند شما بر آنها از این در در آیید چون در آمدید آنگاه محققا بر آنها غالب خواهید شد و نترسید و اگر به او گرویده اید بر خدا توکّل کنید.
[تفسیر:]
قالَ رَجُلانِ دو مرد که یوشع بن نون و کالب بن یوفنّا دو پسر عموى موسى بودند گفتند، و بعض گفته اند: دو مرد از اهل شام بودند که به دست موسى اسلام آورده بودند.
مِنَ الَّذِینَ یَخافُونَ یعنى آن دو مردى که متّصف به خوف هستند، یا از خشم خدا مىترسند.
أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمَا جمله معترضه است یا حال، که خدا به آنها نعمت داده بود.
ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبابَ از این در داخل شوید، یعنى غافلگیرشان کنید تا نتوانند آشکار شوند، یا دلهایتان را قوى کنید و به بزرگى جثه آنها نگاه نکنید که آنها جسمهاى خالى از جرأت و شجاعت هستند.
فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غالِبُونَ وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ که چون داخل شوید، غالب گردید یعنى ایمان مقتضى توکّل بر خداست.
پس آن شرط تهییجى است.
[سوره المائده (۵): آیه ۲۴]
قالُوا یا مُوسى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ (۲۴)
ترجمه:
باز قوم گفتند اى موسى هرگز ما در آنجا مادامى که آنها باشند ابدا در نیائیم پس تو برو به اتفاق پروردگارت با آنها قتال کنید ما اینجا خواهیم نشست.
تفسیر:
این کلام نهایت حماقت آنها را مىرساند و اینکه آنها معتقدند که خدا هم یکى مثل آنهاست منتهى خدا قدرت دارد بر چیزى که آنها قدرت بر آن را ندارند، پس از ترس ستمگران گفتند: تو با پروردگارت برو و بعضى گفتهاند: این گفته آنان جهت استهزاى خدا و رسول و اهمیّت ندادن به آنهاست.
[سوره المائده (۵): آیه ۲۵]
قالَ رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلاَّ نَفْسِی وَ أَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ (۲۵)
ترجمه:
موسى گفت خدایا من جز بر خود و برادر خود مالک و فرمانروا نیستم تو میان ما و این قوم فاسق جدائى انداز.
تفسیر:
قالَ رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلَّا نَفْسِی وَ أَخِی مقصود از «أخى» (برادرم) یا هارون است، یا مقصود هر کس است که مطیع و دوست او باشد بنا بر اینکه مفرد مضاف مانند معرّف به لام براى عموم مىباشد (یعنى موسى (ع) گفت: پروردگارا جز مالک خود و برادر یا تابعم از مؤمنین نیستم). و «اخى» در محلّ رفع است و معطوف بر محلّ اسم «انّ» است یا عطف بر ضمیر مستتر در «لا املک» است و همین امر و فاصله قرار گرفتن آن را جائز کرده است. یا در محلّ نصب است که عطف باشد بر اسم «انّ» یا بر «نفسى» یا در محلّ جرّ است که عطف بر «یاء» شده که مضاف الیه نفس است بدون اعاده حرف جرّ بنا بر قول ضعیف.
فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ پس تو بین ما و بین مردمان فاسق جدایى افکن، این کلام را از باب نفرین و حسرت گفت.
[سوره المائده (۵): آیه ۲۶]
قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَهٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَهً یَتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ (۲۶)
ترجمه:
خدا گفت چون مخالفت امر کردند شهر را بر آنان حرام کرده تا چهل سال بایستى در بیابان سرگردان باشند پس تو بر این گروه فاسق متأسّف مباش.
تفسیر:
قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَهٌ عَلَیْهِمْ به جهت عقوبت آنها، پس داخل شهر نشوند و مالک آن نشوند به سبب اینکه عصیان و نافرمانى کردند.
أَرْبَعِینَ سَنَهً چهل سال، ظرف «محرّمه» یا ظرف قول خداى تعالى یَتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ مىباشد.
یَتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ یعنى متحیّر و سرگردان مىشوند و راهى براى خروج نمىبینند.
فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ یعنى بر این گروه فاسق متأسّف مباش گویا که بر نفرینى که بر آنها کرده بود و حسرت بر آنان خورده بود پشیمان گشته بود، از امام باقر (ع) از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله است[۱]: قسم به خدایى که جان من به دست اوست شما هم انجام مىدهید همان کارهائى را که قبل از شما انجام دادهاند بدون یک ذرّه کم یا زیاد تا آنجا که از راه آنان تخطّى نمىکنید و سنّت بنى اسرائیل هم از شما تخطّى نمىکند سپس امام باقر (ع) فرمود: موسى به قومش گفت: اى قوم داخل سرزمین مقدّس بشوید که خدا بر شما مقرّر داشته است، پس سخن موسى را ردّکردند و ششصد هزار نفر بودند، پس گفتند: یا مُوسى إِنَّ فِیها قَوْماً جَبَّارِینَ … تا آخر آیات فرمود: چهل هزار نفر نافرمانى کرد و هارون و دو فرزندش و یوشع بن نون و کالب بن یوفنّا سالم ماندند، پس خدا آنان را فاسقین نامید و فرمود: فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ پس چهل سال گم شدند چون گناه کردند.
و اینان نیز طبق همان سنّت حرکت کردند، آنگاه که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله قبض روح شد، بر امر خدا به جز علىّ (ع) و حسن (ع) و حسین (ع) و سلمان و مقداد و ابو ذر (ره) بر امر خدا نبودند، پس چهل سال مکث کردند تا علىّ (ع) قیام کرد و با مخالفین خود جنگ نمود.
[سوره المائده (۵): آیه ۲۷]
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ (۲۷)
ترجمه:
«اى پیامبر» بخوان بر آنها حقیقت و راستى حکایت دو پسر آدم (هابیل و قابیل) را که تقرّب به قربانى جستند از یکى پذیرفته شد و از دیگرى پذیرفته نشد قابیل به برادرش هابیل که قربانیش قبول شد گفت ترا خواهم کشت هابیل گفت مرا گناهى نیست که خدا قربانى پرهیزکاران را مىپذیرد.
تفسیر:
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ خبر دو فرزند آدم، قابیل و هابیل را بر آنها بر خوان بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً هر یک از آن دو قربانى پیش کشید و بر خدا عرضه کرد، و قربان چیزى است که به سبب آن تقرّب حاصل مىشود، چه ذبیحه باشد یا غیر آن.
فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما از یکى از ایشان پذیرفته شد، زیرا که او از نفس و هواى نفس خارج شد و قربانى را به امر مولایش آورد و قصد بهترین چیزى را کرد که نزد او بود.
وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ از دیگرى پذیرفته نشد چون حکم خدا را به خشم گرفت و قربانىاش از جانب نفس و هواى نفس بود و پستترین چیز نزد خودش را آورد. و او قابیل بود.
قالَ قابیل به هابیل گفت: لَأَقْتُلَنَّکَ ترا خواهم کشت از جهت زیادى حسدى که به او داشت چون قربانى او قبول شده بود.
قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ گفت: خدا از متّقین قبول مىکند نه از متجاوزین که اقدام بر قتل نفس محترم مىکنند یعنى قبول قربانى به سبب تقواى از نفس و هواى نفس حاصل مىشود، نه از حسد بر غیر، و قتل غیر به جهت تقواى او.
[سوره المائده (۵): آیه ۲۸]
لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ (۲۸)
ترجمه:
اگر تو به کشتن من دست بر آورى من هرگز بکشتن تو دست دراز نخواهم کرد که من از خداى جهانیان مىترسم.
تفسیر:
(مفسّر معظم تفسیرى را براى آن نیاورده است)
[سوره المائده (۵): آیات ۲۹ تا ۳۰]
إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَ إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِکَ جَزاءُ الظَّالِمِینَ (۲۹)
فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِینَ (۳۰)
ترجمه:
من خواهم که گناه کشتن من و گناه مخالفت تو هر دو به تو باز گردد تا تو اهل آتش جهنم شوى که آن آتش جزاى ستمکاران است.(۲۹)
پس از این گفتگو هواى نفس او را به کشتن برادرش ترغیب کرد تا او را کشت و بدین سبب از زیانکاران عالم گردید.(۳۰)
تفسیر:
یعنى در دنیا و آخرت از زیانکاران شد. روایت شده است که وقتى خواست او را بکشد نمىدانست چگونه بکشد تا اینکه شیطان آمد و او را تعلیم داد. و بعد از کشتن نمىدانست با جنازه چه کند.
[سوره المائده (۵): آیه ۳۱]
فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوارِی سَوْأَهَ أَخِیهِ قالَ یا وَیْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِیَ سَوْأَهَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ (۳۱)
ترجمه:
آنگاه خدا کلاغى را برانگیخت که زمین به چنگال خود گود کند تا به او بنماید که چگونه زمین را براى پنهان کردن برادر زیر خاک بکند قابیل با خود گفت اى واى بر من آیا من از آن عاجزترم که مانند این کلاغ باشم تا جسد برادر را زیر خاک پنهان سازم پس برادر را به خاک سپرد و از این کار سخت پشیمان گردید.
تفسیر:
فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ نقل شده است که دو کلاغ آمدند و با هم قتال کردند و یکى دیگرى را کشت، پس جسد مقتول را زیر خاک پنهان کرد.
لِیُرِیَهُ یعنى خدا به وسیله کلاغ به او نشان داد.
کَیْفَ یُوارِی سَوْأَهَ أَخِیهِ «سوأه» به معنى فرج و چیزى است که نام بردن آن قبیح است و اینکه گفته «سوأه أخیه» ازاینروست که جسد مقتول قبح دارد و مى گندد و پلید مىشود.
قالَ یا وَیْلَتى «الف» بدل از یاء متکلّم است، و ویل حلول شرّ یا خود شرّ و نهایت رسوائى است، و آن کلمه اى است که در مقام مصیبت و نوحه و گریه و زارى بکار برده مىشود.
أَ عَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِیَ سَوْأَهَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ منظور از نادم شدن، ندامت نفس است که آن عقوبت و حسرت باشد نه ندامت عقل که آن نجات و توبه است، چون آن مادّه توبه را قطع مىکند.
بدان که امثال حکایت خلق آدم و حوّاء و ساکن شدن آن دو در بهشت دنیا، و نهى آن دو از درخت گندم یا انگور یا عنّاب یا حسد، یا علم یا غیر اینها و وسوسه کردن شیطان آنها را و خوردنشان از درخت نهى شده و کنده شدن لباسشان از بدن و پیدا شدن عورت آن دو و هبوط آنان بر زمین، و سالها جدائى آن دو و گریه آنها بر فراق، سپس وصل و بهم رسیدنشان و حامله شدن حواء در هر شکم یک پسر و یک دختر و تولّد قابیل و توأم آن اقلیما در شکم اوّل و تولّد هابیل و توأم آن لیوذا در شکم دیگر، و امر خدا به آدم که قابیل با خواهر هابیل و هابیل با خواهر قابیل ازدواج کند و حسد قابیل بر هابیل از جهت اینکه خواهرش زیباتر از خواهر هابیل بود، و راضى نشدنش به ازدواج و امر آدم به آن دو که قربانى بیاورند و قربانى از هابیل قبول شود و از قابیل قبول نشود، و شدت گرفتن حسد قابیل بر هابیل و کشتن او … همه اینها از امور پیچیده و از مرموزات گذشتگان است چنانکه گذشت.
و همچنین است مطلب در حکایت سلیمان و انگشترش و نشستن شیطان بر تخت سلیمان بعد از دزدیدن انگشترش و حکایت داود و مجسّم شدن شیطان به صورت زیباترین پرنده دنیا در حالى که داود در نماز بود، و در طلب آن پرنده نماز را قطع مىکند و به پشت بام مىرود و بر خانه «اوریا» مشرف شده و به زوجه او عشق مىورزد و به فرمانده لشگر مىنویسد که او را جلو تابوت ببرند تا کشته شود.
و حکایت هاروت و ماروت و فرود آمدن آن دو به روى زمین و عاشق شدنشان به زنى و ابتلاى آن دو به شرب خمر و سجده بت و قتل نفس، و غیر اینها از داستانهائى است، که با شأن انبیاء و ملائکه وفق نمىدهد.
اینها بدان جهت است که خواسته اند بر معانى غیبى آگاهى دهند که براى خود آنها مشهود بوده و از انظار دیگران غائب، و عوام آنها را بین خودشان به صورت افسانه متداول کردند، و از آنها جز معانى ظاهر که با مدرکات حیوانى درک مىشود چیزى درک نکردند، و بهمین جهت به انبیا و ملائکه نسبت دادند به نحوى که مقتضى عصمت و تطهیر ساحت آنان از امثال آن قضایا باشد.
و چون این نوع قضایا به ظاهرشان باطل، و به آن معانى که براى انبیا و حکما مقصود بوده صحیح است در اخبار ما از طرفى انکار شده و قائلین به آن را تضعیف کرده اند، و از طرف دیگر تقریر و تصدیق، نسبت به آنها بعمل آمده است، و در این تکذیب و تصدیق نظر به دو جهت مختلف بوده است.
سپس بدان هر چه که در عالم کبیر باشد نمونه آن در عالم صغیر هست، بلکه تحقیق این است که عالم کبیر نمونه اى از عالم صغیر است مخصوصا اگر از قبیل افعال اختیارى و حوادث یومیّه باشد.
آنچه که در اخبار وارد شده است، از قبیل برکت اموال و اولاد و عمرها به سبب صله ارحام و همسایه خوب بودن، و حبس باران به سبب منع زکات، و انتشار و با به سبب کثرت زنان دلالت بر همین معنى مىکند.
و همانطور که آدم ابو البشر و حوّاء امّ البشر در عالم کبیر آفریده شدند و به زمین هبوط کردند، آدم بر کوه صفا نزدیک مسجد الحرام که بیت از آنجا از درب مسجد موازى با صفا مشاهده مىشود، و حوّاء بر مروه فرود آمد که از مسجد الحرام و بیت دورتر است و بیت از آنجا مشاهده نمىشود، و اوّل شکم حوّاء قابیل بود با توأمش، و شکم دوّم هابیل بود با توأمش. و در بعضى از اخبار اشاره به این هست که آدم جز دو اولاد نداشت که براى یکى از آن دو حوریّه اى از بهشت آمد و براى دیگرى از جنّ آوردند و نسل آدم از آن دو بسیار شد. همچنین بود هبوط آدم و حوّا در عالم صغیر که یکى از آن دو بر صفاى نفس و بر بالاى آن و صافترین اطراف آن و نزدیکترینش به بیت اللّه حقیقى فرود آمد، و دیگرى بر مروه نفس و پائینترین و تیره و کدرترین اطراف آن و دورترین آن از قلب فرود آمد، و به همین جهت آدم، آدم نامیده شده است که به سبب اختلاط با نفس و صافى آن گندمگون شده است، و حوّاء را حوّاء گفته اند به سبب اختلاط با مراتب پائین نفس حوّاء شده است و آن رنگ سبز یا قرمز مایل به سیاه است.
و اولین شکم حوّاء بعد از ازدواج با آدم، قابیل نوعى است که صفات نفس از قبیل انانیّت و بخل و حسد و کینه و دشمنى و حبّ جاه و کبریاء به سبب غلبه نفس و قوّت صفات نفسانى بر او غالب شده است. و شکم دوّم او هابیل است که صفات عقل بر او غالب است، چون با مجاورت آدم (ع) و حوّاء نفس تکمیل و صفات نفسانى ضعیف و صفات عقل غالب مىشود.
و هر یک از آن دو با خواهرى توأم بودند و آدم نوعى خواست قابیل و خواهرش را به قرب عقل جذب کرده و صفات نفسانى آن دو را به صفات عقلانى تبدیل کند، پس خواست خواهر قابیل را به نکاح هابیل در آورد و خواهر هابیل را نیز به قابیل بدهد تا با این کار صفات آنها تغییر و تبدیل پیدا کند، امّا قابیل از تبدیل و از صعود به مقام عقل امتناع کرد، و به برادرش حسد برد و در رأیش مستبدّ گشت، پس برادر را بکشت و از زیانکاران گشت، چون بضاعت و سرمایهاش را که استعداد صعود به مقام عقل بود باطل کرد و به هدر داد زیرا با قتل هابیل، عقل انسانیّت از عالم صغیر منقطع مىشود و همه مردم در این عالم فنا مىشوند، زیرا که همه مردم در این عالم از نسل هابیل بودند، و مردم این عالم فرزندان عقل هستند که اسرائیل نوعى است یعنى عبد خالص خدا، چنانکه قابیل و ذریّه اش اجنّه و شیاطین در این عالم مىباشند.
و اگر هابیل عالم صغیر کشته نشود، حکم خدا بر آنها جارى مىشود و تکلیف باقى مىماند و خطاب از جانب خدا متوجّه آنها مىگردد، ولى وقتى هابیل کشته شد و انسانیّت منقطع گشت دیگر از جانب خدا حکم و خطاب و تکلیف باقى نمىماند، و نماز و زنا براى آنان مساوى مىشود، پس در ملک هر کس قابیل وجودش هابیل وجودش را بکشد همه مردم را در وجودش کشته است و دیگر به آنها خطاب و تکلیفى متوجّه نمىشود.
[سوره المائده (۵): آیه ۳۲]
مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلى بَنِی إِسْرائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَیِّناتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ (۳۲)
ترجمه:
بدین سبب بر بنى اسرائیل چنین حکم کردیم که هر کس نفسى را بدون حقّ قصاص و یا بى آنکه فتنه و فسادى در زمین بکند بکشد چنان باشد که همه مردم را کشته است، و هر کس نفسى را حیات بخشد و از مرگ نجات دهد مثل آن است که تمام مردم را حیات بخشیده است و هرآینه رسولان ما به سوى خلق با أدلّه و معجزات آمدند سپس بسیارى از مردم بعد از فرستادن رسول باز در روى زمین بناى افساد و سرکشى گذاشتند.
تفسیر:
مِنْ أَجْلِ ذلِکَ یعنى به خاطر آنکه قابیل عالم کبیر، هابیل عالم کبیر را کشت، که آن دلیل کشته شدن هابیل عالم صغیر به دست قابیل عالم صغیر است.
کَتَبْنا از جهت تکوین اثبات و الزام کردیم.
عَلى بَنِی إِسْرائِیلَ بر کسانى که در وجود انسانیّت باقى مانده اند، زیرا آنان فرزندان عقل اند که آن اسرائیل باشد، و چون بنى اسرائیل ذاتا در عالم کبیر همهشان یا بیشترشان بر طریق حقّ بودند، و بیشتر آنان انبیا بودند و ظهور این حکم در آنان بیشتر است … تفسیر به فرزندان یعقوب صحیح مىباشد.
أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ هر که در عالم کبیر بکشد.
نَفْساً نفسى را به سبب از راه (مستقیم) بیرون بردن روح حیوانى اش یا قطع روح انسانى آن به اینکه او را به گمراهى دعوت کرده و از راه هدایت جلوگیرى نماید چه آن قتل به مباشرت باشد یا وسایل و اسباب گمراهى فراهم ساختن باشد.
بِغَیْرِ بدون قصاص.
نَفْسٍ أَوْ یا بدون «فساد» یعنى فساد از جانب مقتول.
فِی الْأَرْضِ در زمین، از قبیل راهزنى و غارت مال و ترساندن مسلمانان به اینکه شمشیر را از غلاف بیرون آورد یا در شب آن را حمل کند (مگر اینکه کسى به آن شکّ نکند).
فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً گویا همه مردم را کشته است زیرا مادام که قابیل وجودش هابیل وجودش را نکشد و انسانیّت را قطع نکند و مردم وجودش را فنا نکند راضى به قتل نفس نمىشود. پس قاتل، همه مردم را در وجودش کشته است و بعد از آن نفسى را در خارج کشته است و کسى که همه مردم را در وجودش بکشد مانند کسى است که همه مردم را در خارج کشته باشد.
و نیز کسى که نفسى را بکشد ربّ النّوع وجودش را کشته و قطع کرده است. و هر کس ربّ النوع را بکشد مثل کسى مىباشد که همه مردم را کشته است.
و در خبر به وجه دیگرى اشاره شده که در جهنم وادى است که هر کس نفس را بکشد منتهى به آن مىشود، و هر کس جمیع مردم را بکشد از آن تجاوز نمىکند.
وَ مَنْ أَحْیاها و هر که مردم را (یا قواى عالیه خود را) از هلاک و مرگ طبیعى نجات دهد یا دعوت به هدایت کرده و با حیات انسانى و ایمانى آن را احیاء کند.
فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً گویا که همه مردم (یا قواى عالیه خود) را زنده ساخته است، زیرا که احیاى مردم محقّق نمىشود مگر اینکه قابیل وجودش در وجودش مبدّل شود و جمیع سربازانش با حیات عقل احیا شوند.
وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَیِّناتِ و بىشک فرستادگان ما با معجزات، یا احکام قالبى شریعت، یا دلائل سمعى و عقلى که دلالت بر این حکم و تغلیظ (شدّت) در آن مىکند، به سوى آنها آمدند.
ثُمَّ إِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ سپس بسیارى از بنى اسرائیل بَعْدَ ذلِکَ بعد از آمدن رسولان با بیّنات، یا بعد از این حکم، یا بعد از هر دو.
فِی الْأَرْضِ در زمین عالم صغیر یا کبیر.
لَمُسْرِفُونَ از حدود خدا با خونریزى و حلال شمردن محارم و غیر آن (چنانکه در خبر است) تجاوز مىکنند، وقتى که قتل را ذکر کرد و درباره مرتکب آن نهایت ذمّ را نمود، این سؤال پیش مىآید: چگونه است حال کسى که با اولیاى خدا جنگ کند، پس خداى تعالى در جواب این سؤال فرمود:
[سوره المائده (۵): آیه ۳۳]
إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَهِ عَذابٌ عَظِیمٌ (۳۳)
ترجمه:
همانا کیفر آنان که با خدا و رسول او به جنگ برخیزند و در روى زمین به فساد کوشند جز این نباشد که آنها را کشته یا بدار مجازات آویخته شوند و یا دست و پایشان را به خلاف ببرند یا با نفى بلد و تبعید از سرزمین صالحان دور کنند این ذلّت و خوارى عذاب دنیوى آنها است و امّا در آخرت باز در دوزخ به عذابى بزرگ معذّب خواهند بود.
تفسیر:
جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ این است جزاى محاربه و جنگ با اولیا و بندگان مؤمن خدا.
وَ رَسُولَهُ و جزاى جنگ با خود رسول یا جانشین او، یا مؤمنین، به سبب قطع طریق آنان یا قطع طریق کسى که رسول صلّى اللّه علیه و آله یا امام (ع) را مىخواهد. و اقلّ آن جزا این است که شمشیر (یا هر اسلحه اى) براى ترسانیدن مؤمن برهنه کند (و به کار اندازد) و شمشیر را در شب حمل کند. مگر اینکه از اهل شکّ نباشد.
وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً «فسادا» مفعول مطلق «یسعون» است که از لفظ خودش فعل ندارد یا بتقدیر مصدر از «سعى» و افساد در زمین با راهزنى، و غارت مال، و قتل نفس، محقّق مىشود.
أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ که آنان را بکشند و یا مصلوب سازند، یا دست و پایشان را به خلاف ببرند یا تبعید کنند، عقوبات به نحو اختیارى است، یا منوط به رأى امام است که هر طور که بخواهد عمل کند. یا منوط برأى خودش است ولى با ملاحظه جنایت و مقدار آن و اینکه عقوبت را بمقدار جنایت اختیار کند اخبار مختلف است و همچنین در تبعید نیز اختلاف است که آیا آن اخراج از شهرى است که در آن زندگى مىکند به شهر دیگر، یا اینکه علاوه بر اخراج باید به آن شهر هم نوشت که او تبعید شده است و با او تا یک سال ننشینید، و معامله نکنید و نکاح ننمائید و خوردن و آشامیدن با او نداشته باشید. یا اینکه مقصود از تبعید غرق کردن دردریا است، یا گذاشتن در حبس است.
[سوره المائده (۵): آیه ۳۴]
إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۳۴)
ترجمه:
مگر آنان که پیش از آنکه به آنها دست یابید توبه کنند پس بدانید که خداوند بخشنده و مهربان است.
تفسیر:
مقصود از این توبه آن نیست که بین خدا و بنده محقّق مىشود که بر معصیت پشیمان شده و لفظ توبه را بر زبان جارى مىکند، این توبه دانسته نمى شود مگر با اقرار توبه کننده، و اقرار شخص بنفع خودش نافذ نیست، بلکه اقرار علیه خودش نافذ است.
بلکه مقصود از توبه آن است که مناط اسلام و ایمان است به سبب قبول دعوت ظاهرى یا دعوت باطنى که آن تنها امر بین خدا و عبد نیست بلکه باید رسول یا امام نیز توبه او را قبول کند و براى او استغفار کند، و پیمان از او بگیرد، و هر کس که رسول یا امام براى او استغفار کند و توبه اش را بپذیرد، گناه او بخشیده شده و توبه اش قبول و داراى شاهد و گواه است، زیرا که اسلام (گناهان) ما قبلش را مى پوشاند.
وقتى حال محاربین و مفسدین را ذکر کرد و اینکه عقوبت آنها در دنیا و آخرت شدیدترین عقوبتها است، و اینکه هر کس به دست رسول یا امام توبه کند و به آنان متوسّل شود آن عقوبت عظیم از او ساقط مىشود … مناسب مقام این شد که توبه کنندگان به دست محمّد صلّى اللّه علیه و آله را مورد ندا قرار دهد و آنها را از چیزى که موجب آن عقوبت است بر حذر دارد و آنها را ترغیب به چیزى بکند که عقوبت را ساقط سازد، پس فرمود:
[سوره المائده (۵): آیه ۳۵]
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (۳۵)
ترجمه:
اى اهل ایمان از خدا بترسید و به وسیله ایمان و پیروى از اولیاى حقّ به خدا توسّل جوئید و در راه او جهاد کنید، باشد که رستگار شوید.
تفسیر:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى کسانى که با بیعت عام، ایمان آورده اید، اتَّقُوا اللَّهَ بترسید از خدا از چیزى که موجب آن عقوبت است.
وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ وسیله اى که بتواند آن عقوبت را ساقط کند، بجویید. چون خطاب به مؤمنین است مقصود از «وسیله» که با الف و لام معرفه شده است کسى باید باشد که بعد از ایمان به رسول صلّى اللّه علیه و آله توبه را قبول کند و توبه به دست او باشد و این نیست مگر امام که به دعوت باطنى ولوى دعوت مىکند، لذا ائمّه هدى (ع) آن را به خودشان تفسیر کردهاند.
وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ و در راه خدا جهاد کنید گویا که در آن (وسیله) اشعار به این است که جهاد بعد از توسّل بهوسیله است، و امّا قبل از وسیله راهى نیست که در آن راه جهاد شود.
[سوره المائده (۵): آیه ۳۶]
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِیَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذابِ یَوْمِ الْقِیامَهِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۳۶)
ترجمه:
آنان که کافر شدند اگر دو برابر آنچه که در زمین است فدا آرند تا خود را از عذاب روز قیامت برهانند هرگز از آنها قبول نشود و آنان به دوزخ عذاب دردناک خواهند رسید.
تفسیر:
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى کسانى که به این وسیله کافر شدند، و آن در موضع تعلیل براى طلب وسیله است.
لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِیَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذابِ یَوْمِ الْقِیامَهِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ تمثیل لزوم عذاب و شدّت آن است و اینکه هر کس به آن مبتلا شود رهائى ندارد.
[سوره المائده (۵): آیه ۳۷]
یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنْها وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِیمٌ (۳۷)
ترجمه:
آنها که دائم آرزوى آن کنند که از آتش دوزخ بیرون شوند و هرگز بدر نخواهند شد که عذاب آنها دائم و پایدار است.
تفسیر:
زیرا که طریق خروج از آتش منحصر در توسّل به وسیله مذکور است و هر کس به آن کافر شود راه خروجى ندارد.
[سوره المائده (۵): آیه ۳۸]
وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَهُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما جَزاءً بِما کَسَبا نَکالاً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (۳۸)
ترجمه:
دست زن و مرد دزد را به کیفر اعمالشان ببرید این عقوبتى است که خدا براى آنان مقرّر داشته است و خدا بر هر کار مقتدر و به مصالح خلق داناست.
تفسیر:
وقتى که حکم محارب و مفسد فى الارض و کافر را ذکر کرد حکم سارق را که او هم مفسد است ولى نه بحدّ قتل نیز ذکر کرد و شرائط سرقت که منجَر به حدّ شود از قبیل اینکه سرقت از جایى محفوظ و پوشیده باشد، و قیمت مال مسروق به ربع دینار برسد، و در مواقع گرسنگى و قحطى نباشد و شرائط قطع از قبیل ابتدا به دست و اینکه قطع نمىشود مگر چهار انگشت از دست راست، از ریشههاى انگشتان و انگشت ابهام بریده نمىشود، و اینکه پاى چپ قطع مىشود نه پاشنه پا همه اینها در کتب فقهى به طور مفصّل ذکر شده است، و اینجا جاى تحقیق و تفصیلش نیست، و این عقوبتى است از جانب خدا.
[سوره المائده (۵): آیه ۳۹]
فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۳۹)
ترجمه:
پس هر که بعد از ستمى که کرده است توبه کرده، کار خود را اصلاح نماید از آن پس خدا او را خواهد بخشید که خداوند بخشنده مهربان است.
تفسیر:
فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ هر که به سبب توبه مخصوص نبوى یا ولوى از جانب قدرت امام توبه نماید. (بنا به قرینه سابق و بیان معصومین (ع)).
وَ أَصْلَحَ بدین گونه که مال دزدى را به صاحبش برگرداند، دیگر حدّى براى او نیست و مانند محارب عمل نمىشود.
فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ تعلیل است براى ما قبلش.
یعنى به همان علّت خدا توبهاش را مىپذیرد که خدا آمرزنده مهربان است.
[سوره المائده (۵): آیه ۴۰]
أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۴۰)
ترجمه:
آیا ندانستى که ملک آسمان و زمین خدا راست هر که را خواهد عذاب کند و از هر که خواهد درگذرد و او بر هر چیز تواناست.
تفسیر:
چون مقام مقامى است که این مطلب در ذهن خطور مىکند که شایسته نیست حدّ محارب یا سرقت بر مجرّد توبه ساقط شود، پس خداوند جواب مىدهد و مىفرماید: أَ لَمْ تَعْلَمْ و خطاب یا عامّ است براى هر کس که خطاب در مورد او صحیح باشد یا مخصوص محمّد صلّى اللّه علیه و آله است از قبیل به تو مىگویم تا دیگرى بشنود.
___________________________________________________________
[۱] تفسیر الصافى ۲: ص ۲۶- تفسیر البرهان ۱: ص ۴۵۶/ ح ۳- تفسیر العیاشى ۱: ص ۳۰۳/ ح ۶۸.
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۴