ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه» سوره بقره ۹۰ تا ۱۰۰
[سوره البقره (۲): آیه ۹۰]
بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ یَکْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْیاً أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ مُهِینٌ (۹۰)
ترجمه:
چه بد و ناچیز است، آنچه را که نفوس خود را به بهاى آن فروختند که به آنچه خدا فروفرستادهبود بود کافر شدند، کفرى از روى حسد و کینه. از اینکه خداوند، از فضل خود، بر هر یک از بندگانش که خواهد فرومىفرستد، حسد بردند و خشم دیگرى بر خشم خدا افزودند و براى کافران، عذاب خوار کنندهاى است.
تفسیر:
«بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ»: چه بد و ناچیز است آنچه را که نفوس خود را به بهاى آن فروختند.
«ما» نکره موصوفه است و تمیز فاعل مستتر است و «اشتروا» صفت آن است.
در واقع، تقدیر جمله این است که: «بئس هو شیئا اشتروا به انفسهم» چه بد چیزى بوده است، آنچه خود را به آن فروختند.
مىتوان گفت لفظ «ما»، موصول و معرفه ناقصه و فاعل بئس، است و «اشتروا» صله آن است.
و اینکه «ما» نکره تامّه، یا معرفه تامّه باشد، و «اشتروا» جمله مستأنفه، جدّا بعید است.
«شرى» در خریدوفروش، هر دو به کار مىرود و مقتضاى قاعده آن است که لفظ «اشتراء» در هر دو مورد به کار رود، امّا در اغلب موارد، کاربرد آن مقابل بیع (فروختن) است.
اگر در اینجا منظور از آن فروختن باشد، اشکالى نیست. چه فروش آنان این بوده است که خویشتن خود را در برابر کفر فروخته و شیطان را خریدهاند.
این عبارت، درست نقطه مقابل آن است که بگوییم: آنان خویشتن را به بهشت فروخته اند و خدا خریدار آنان و مالهایشان بوده است و در مقابل، بهشت را به آنان پرداخته است.
اگر «اشتروا» به معنى خریدن به کار رود، به آن معنى است که آنها انانیّت و خودخواهى را که در واقع یک حقّ شیطانى است، خریده در عوض لطیفه الهى خویش را دادهاند. چه لفظ «ب» در کلمه «به» براى سببیّت است نه براى بدلیّت، یعنى به سبب خریدن انانیّت، الهیّت دادهاند.
در تفسیر امام (ع)، به این معنى اشعار دارد که «اشتروا» به معنى بیع است، و مخصوص به فعل ذمّ محذوف است. در آن تفسیر چنین آمده است:
خودشان را فروختند در مقابل هدیهها و زیادى اموالى که به آنها مىرسید. در حالى که امر خدا آن بوده است که در برابر آن، طاعت خدا را خریده خویشتن را در معرض بهرهمندى همیشگى از آن قرار دهند[۱].
«أَنْ یَکْفُرُوا»: این عبارت، مخصوص به ذمّ است (فعل ذم، بئس است)، یا تعلیل است و مخصوص به ذمّ محذوف است.
چنانکه، تفسیر امام هم به این مسئله اشعار دارد و تقدیر آیه چنین است: «بئس ما اشتروا به انفسهم هدایاهم و فضولهم الّتى تصلّ الیهم» (که هدایاهم و فضولهم … حذف شده است)، یعنى بد است آنچه خویشتن را در برابر هدایا و بخششهایى که دریافت داشتند، فروختند.
(بِما أَنْزَلَ اللَّهُ): به معنى الّذى انزل اللّه یا بشىء انزل اللّه (لفظ «ما» بنا بر اول مؤوّله و بنا بر دوم موصوفه است).
یهودیان، درباره کسى یا چیزى که خداى تبارک و تعالى در کتابشان (که درباره محمد صلّى اللّه علیه و آله و على (ع) و خاندان آنان است و یا آنچه خداى تعالى از قرآن یا قرآن فضل على (ع) نازل کرده بود، کافر شدند.
بغیا. کفرشان از روى سرکشى و فرمانبردارى نکردن از محمد صلّى اللّه علیه و آله و خلیفه خدا یا به علّت سرکشى و ستمگرى علیه محمد صلّى اللّه علیه و آله بوده است.
«أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»: که چرا خدا بعضى از فضل و یا کتاب فضل خویش را بر محمد صلّى اللّه علیه و آله و على (ع) مىفرماید؟
«أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ»: یعنى تا اینکه خداوند نازل کند.
این عبارت بدل اشتمال از «بِما أَنْزَلَ اللَّهُ» است. ممکن است «ما» در «بِما أَنْزَلَ اللَّهُ» مصدریّه باشد، و «أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ» تعلیل یا بدل از «بِما أَنْزَلَ اللَّهُ» باشد.
«مِنْ فَضْلِهِ»: یعنى بعضى از فضل خدا یا کتابى از فضل او.
«عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ»: بر هر کس از بندگانش که بخواهد نازل مىکند، یعنى بر محمد صلّى اللّه علیه و آله.
از این جهت، موصول و صله آمده است تا مشعر بر این باشد که آنچه که ناخوشایند آنهاست، براى مشیّت خداست تا در تهدید و ذمّ آنها مبالغه نماید.
چون این آیه، کنایه است از منافقان امّت رسول اللّه و کراهت آنها از آنچه درباره خلافت على (ع) نازل شده بود، لذا تفسیر آن، چنانچه در اخبار است: «بما انزل اللّه فى على بغیا على علىّ» صحیح است و نیز صحیح است که مقصود از «یُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى مَنْ یَشاءُ» على (ع) است[۲].
«فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ»: و خشم دیگرى علاوه بر خشم پیشین خدا طلبیدند. این عبارت، براى بیان بسیارى امر و محض تکثیر استعمال مىشود و معنى آن خشم شدید و بسیار و پشت سر هم و فشرده است.
گاهى این گونه عبارات، براى بیان عدد به کار مىرود. پس:
«فَباؤُ بِغَضَبٍ»: به این معنى است که از خدا یا از حضور حضرت محمد، خشمى دیگر را پذیرا شده اند.
این پذیرش غضب، به خاطر آن بود که بر آنچه خدا بر محمد نازل فرموده بود، کافر شدند. و بر آن غضب دیگرى از جانب خدا اضافه شد، چون به عیسى (ع) کافر شدهاند.
«عَلى غَضَبٍ»: یا اینکه غضب اوّل مربوط به کفر بر حضرت محمد صلّى اللّه علیه و آله و غضب دوم مربوط به کفر بر فرمایشات حضرت موسى (ع) است که نعت حضرت محمد صلّى اللّه علیه و آله را بیان نموده بود. یا مقصود این است که خود آنها بر آنچه که بر محمد صلّى اللّه علیه و آله نازل کرد، خشمگین شدند و این بر خشم دیگر آنها اضافه شد از اینکه خداوند بر موسى در وصف محمد صلّى اللّه علیه و آله نازل کرد.
این معنى بر حسب تنزیل و تصریح است. امّا بر حسب تأویل و کنایه، مقصود این است که منافقان امت محمد صلّى اللّه علیه و آله پذیراى غضب دیگرى از جانب خدا یا خودشان شدند، چون به محمّد صلّى اللّه علیه و آله و على (ع) کافر گشتند.
«وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ مُهِینٌ»: و براى کافران، عذاب خوارى آورى مهیّاست.
علّت اینکه کافران را به صورت اسم ظاهر آورده است، در حالى که ضمیر «هم» در اینجا مناسبتر بود، این است که در موقع غضب، طولانى کردن مطلب، مطلوب است. و نیز براى این است که ناپسند بودن اعمال آنان را توصیف کند. در عین حال، مشعر به علّت حکم در آخرت نیز هست. از این رو، این عذاب از نوع ذلّتآور است، نه عزّتآور، و بر خلاف بلا و آزمایشهاى پیامبران است که براى عزّت و مقام بخشیدن به آنان است. یا مقصود، تأکید عذاب و مبالغه در عذاب است.
[سوره البقره (۲): آیه ۹۱]
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا وَ یَکْفُرُونَ بِما وَراءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۹۱)
ترجمه:
و چون به آنها گفته شود، به آنچه خدا نازل کرده است ایمان بیاورید، مىگویند: به آنچه بر ما نازل شده است، ایمان مىآوریم و به غیر آن، هر چه با حقیقت همراه باشد و کتابشان هم تصدیق کند ایمان نمىآورند. بگو اگر به راستى مؤمن بودید، پس چرا پیامبران خدا را پیش از این مىکشتید؟
تفسیر:
«وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ»: چون به آنان گفته شود.
این عبارت، عطف به اعتبار معنى است، گویا که گفته شده است:
آنان به آنچه بر ایشان نازل شده است کافر شدند، تا اینکه خداوند بر محمد صلّى اللّه علیه و آله نازل کند.
حالا اگر به آنان گفته شود، به آنچه بر محمد صلّى اللّه علیه و آله نازل شده است ایمان آورید، مىگویند: بر آنچه بر ما نازل شده است ایمان مىآوریم. و ممکن است عطف به جمله «فَباؤُ بِغَضَبٍ» باشد.
یا حال از فاعل «أَنْ یَکْفُرُوا» باشد، یا حال از فاعل «باءوا» باشد.
یا جمله مستأنفه است. بنابراین که آمدن «واو» براى استیناف جائز باشد و استیناف براى این است که ذمّ دیگرى براى آنها ایجاد شده و سفاهت و حماقت آنها به سبب تناقضى که در ادّعاى آنهاست، مسجّل شود.
این عبارت، بیشتر در مقام مدح و ذم استعمال مىشود و از خصوص زمان آینده بیرون آمده و افاده استمرار در گذشته و حال و آینده مىنماید.
گویا که به آنها گفته شده، اخلاق جبلّى و ذاتى آنان این است که هرگاه به آنان گفته شود:
«آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ»: یعنى، به آنچه خدا بر محمد صلّى اللّه علیه و آله از قرآن نازل فرمود، یا آنچه بر سایر انبیا از کتاب آسمانى و وحى الهى فروفرستاد؛ ایمان بیاورید صریحا تکذیب مىکنند.
«قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا وَ یَکْفُرُونَ بِما وَراءَهُ»: مىگویند: به آنچه بر ما نازل شده است، یعنى به تورات ایمان مىآوریم (به غیر آن کافر مىشویم)، در حالى که اگر به تورات ایمان داشتند، به قرآن کفر نورزیده سایر کتب الهى را انکار نمىکردند. چه محقّقا در تورات، حقّانیت قرآن و سایر کتابهاى آسمانى به اثبات رسیده است.
«وَ هُوَ الْحَقُّ»: و آن (یعنى قرآن) حقّ است چه قرآن ناسخ تورات و دیگر کتابهاى آسمانى است و پس از نسخ آنها، دیگر حقّى جز آن وجود ندارد.
«مُصَدِّقاً لِما مَعَهُمْ»: و قرآن، آنچه را در تورات، آمده است، تصدیق مىکند.
«قُلْ» بگو (براى اینکه بفهمید ادّعاى شما بیهوده و باطل است و به خود تورات هم ایمان ندارید) به خود تورات مراجعه کنید، اگر راست مىگویید و به آن گرویدهاید، تا ببینید که در آن بزرگداشت مقام پیامبران و حرام بودن کشتن آنها تأکید شده است.
«فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیاءَ اللَّهِ»: پس چرا پیامبران خدا را مىکشید؟
در این خطاب، عمل زشت گذشتگان یهود را به افراد حاضر نسبت داده، و لفظ مستقبل آورده است و آن را با ماضى قید زده تا بفهماند که افراد حاضر همجنس گذشتگاناند و کشتن پیامبران از خصوصیّات آنان است چه قادر به اجراى آن باشند یا نباشند.
«مِنْ قَبْلُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»: اگر ایمان به تورات داشتهاید؟ در حالى که مخالفت با دستور تورات، خود دلیل عدم ایمان شما به آن است.
[سوره البقره (۲): آیه ۹۲]
وَ لَقَدْ جاءَکُمْ مُوسى بِالْبَیِّناتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ (۹۲)
ترجمه:
همانا موسى با بیّنات (معجزات) به سوى شما آمده است، سپس شما گوساله را به پرستش گرفتید، در حالى که ستمکار بودید.
تفسیر:
«وَ لَقَدْ جاءَکُمْ مُوسى بِالْبَیِّناتِ»: محققا موسى (ع) با معجزاتى که دلالت بر صدق ادّعا و حقیقت نبوّتش بود، به سوى شما آمد، ولى شما به او ایمان نیاوردید.
«ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ»: بعد از آمدن موسى (ع) همراه با معجزات که دلیل بر حقّانیتش بود، باز شما گوساله را خداى خویش قرار دادید. یا در غیاب موسى (ع) که به کوه طور رفته بود، شما گوساله را خداى خود کردید. این خود دلیل است که خمیره و سرشت شما به تکذیب حقّ و پیروى از باطل سرشته شده است.
«وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ»: و کار شما، گذاردن باطل به جاى حق و یا ستم بر خویشتن است.
[سوره البقره (۲): آیه ۹۳]
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّهٍ وَ اسْمَعُوا قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَیْنا وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَما یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۹۳)
ترجمه:
و آنگاه که از شما پیمان گرفتیم و کوه را بالاى سر شما بلند کردیم، (و گفتیم) آنچه به شما دادیم با قوّت (قوّت تمام) نگهدارید و بشنوید. گفتند: شنیدیم و نافرمانى کردیم. و به سبب کفرشان در دلهاشان آب «محبت» گوساله نوشیدند (دلهایشان سیراب عشق گوساله شد).
بگو، اگر به راستى مؤمن هستید، آنچه ایمانتان به آن فرمان مىدهد، بسى بد و ناپسند است.
تفسیر:
«وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ»: در اینجا، از زبان موسى بیان مىکند که از شما پیمان گرفتیم و شما را بر کوه طور بالا بردیم و گفتیم:
«خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّهٍ»: آنچه به شما دادیم با قوّه و نیروى تمام، با دلهایتان بگیرید و بدنهایتان را به اجراى آن استوار کنید.
در مورد آیه، چون قبلا تفسیر شد، دیگر تکرار نکرده شما را به آیات پیشین که به این موضوع مربوط مىشود، ارجاع مىدهیم.
علت تکرار، این است که تکرار و یادآورى و طولانى نمودن آن امور ناپسند، لازمه مقام نکوهش است.
«وَ اسْمَعُوا»: آنچه درباره برترى مقام حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و على (ع) بر سایر پیامبران و جانشین آنان گفته شد، یا از احکام تورات است، بشنوید و پند بگیرید.
«قالُوا»: آنها پس از آن گفتند:
«سَمِعْنا»: شنیدیم، ولى قبول نکرده، گفتند:
«عَصَیْنا»: نافرمانى و سرپیچى کردیم.
یا در موقع خطاب، گفتند: شنیدیم ولى ما سرپیچى و نافرمانى را خواستهایم. یا در دلهایمان عصیان اندیشیدهایم.
«وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ»: با خوردن آبى که در آن براده گوساله است در دلهاى گوشتىشان جرم و ماده گوساله را داخل نمودند، و در دلهاى روحانىشان وزر و وبال عبادت آن را داخل کردند. و این از آن جهت است که چون از آسمان وحى نازل شد، که توبه گوسالهپرستان تنها به وسیله قتل است، عدهاى پرستش گوساله را منکر شدند و بعضى نسبت به برخى دیگر، سخن چینى کرده گوسالهپرستى را به دیگرى نسبت دادند. پس، خداى عزّ و جلّ فرمود: گوساله را خرد کرده و بر هم بریز و نرم کن و برادهها و ذرات آن را در دریا بیفکن. پس از آن، هر کس از پرستندگان گوساله از آن آب نوشد، لبان و بینى او اگر سفید باشد، سیاه و اگر سیاه باشد، سفید شده، گناه او به این ترتیب روشن مىشود. پس، بنى اسرائیل آن آب را نوشیدند و عمل آنان آشکار شد. آنان ششصد هزار بودند که تنها دوازده هزار نفرشان گوساله پرستى نکرده بودند. پس خدا فرمان داد که آن دوازده هزار نفر در بین آنان بر بقیه خروج و شورش کنند، در حالى که شمشیرهاى خویش را کشیدهاند.
از حضرت باقر (ع) حدیثى روایت شده است که فرمود: پس موسى (ع)، به سوى گوساله رفت و آن را از بینى تا دم ریزریز نمود.
سپس با آتش سوزاند و خاکستر آن را به دریا ریخت. پس، بعضى از آنها با وجود اینکه به آشامیدن آب احتیاج نداشتند وارد آن آب مىشدند تا خاکسترها را همراه آب بنوشند. این است فرموده خدا، که گفت:
«وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ[۳]»: پس طبق خبر اول، معنى عبارت این است که چون موسى آب مخلوط به براده گوساله را به آنها نوشاند، آنان جرم گوساله را در قلوب جسمانى و وبالش را در قلوب روحانى خویش وارد کردند. بنا بر خبر دوم، دوستى گوساله موجب نوشیدن آب مخلوط با براده گوساله شد، و در نتیجه، جرم گوساله را داخل دلهایشان کردند.
و گفته شده است که دوستى گوساله را به دلهایشان نوشانیدند.
«بِکُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَما یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمانُکُمْ»: و این داخل شدن محبّت گوساله به دلهایشان، به سبب کفر آنها بود.
بگو اى پیغمبر، که ایمانتان (به گوساله) سخت شما را به کردار زشت مىگمارد که پیامبران خدا را مىکشید و گوسالهپرستى پیشه مىگیرید، یا اینکه به من کافر مىشوید.
«إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»: اگر شما واقعا به موسى و تورات ایمان داشتید.
چون عقیده یهود بر این بود که دینشان حق است و آنچه غیر از دینشان باشد، باطل است آنان خود اولیاى خدایند و دیگران نیستند و سراى آخرت، تماما براى آنان است، از این رو، خداى تبارک و تعالى در آیه بعدى مىفرماید:
[سوره البقره (۲): آیه ۹۴]
قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَهُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَهً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۹۴)
ترجمه:
بگو (اى پیامبر) اگر سراى دیگرى نزد خدا، خالص (به طور مطلق) براى شماست، نه دیگر مردم، پس آرزوى مرگ کنید اگر (در این ادّعا) راستگویانید.
تفسیر:
«قُلْ»: اى محمد صلّى اللّه علیه و آله به آنان بگو:
«إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَهُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَهً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ»: اگر دعوى شما راست است که از اولیاى خدا هستید و ملاقات او را خواستارید (چه هر که به آخرت و نعمتهاى آن ایمان و یقین داشته باشد، براى وصول به آن شتاب مىکند)، اگر راست مىگوید باید مرگ را آرزو کنید.
این آیه، مانند آیه دیگرى است که مىفرماید: «قُلْ یا أَیُّهَا الَّذِینَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ»[۴].
در تفسیر امام (ع) آمده است: بگو اگر سراى آخرت و بهشت و نعمتهاى آن مخصوص شماست و دیگر مردمان، از جمله محمد صلّى اللّه علیه و آله و على (ع) و ائمه هدى (ع) و سایر اصحاب و مؤمنان امّت من را از آن بهره اى نیست، و اینکه شما درباره محمد صلّى اللّه علیه و آله و على (ع) و ذریّه او مورد آزمایش قرار گرفته اید و اگر دعایتان مستجاب گشته، رد نمىشود، مرگ را براى دروغگو چه از شما باشد و چه از مخالفان شما، آرزو کنید، چه محمد صلّى اللّه علیه و آله و على (ع) و ذریه او، مىگویند: که خود اولیاى خدا هستند و دیگران که با دینشان مخالفت مىکنند، چنین نیستند و دعاى آنان مستجاب مىشود. حال اگر شما هم که ادّعا مىکنید اولیاى خدایید و در ادعاى خود صادق هستید، سزاوار آنید که دعایتان مستجاب شود.
پس علیه مخالفان دعا کنید. (یعنى، نفرین کنید).
پس از عرضه کردن این مطلب، پیغمبر خدا فرمود: هیچ یک از شما چنین چیزى نخواهد گفت و چنین نفرینى را نمىتواند بر زبان جارى کند، مگر با همان آب دهان خفه شده، در جا بمیرد[۵].
البتّه یهودیان خود مىدانستند که دروغگو هستند و محمّد صلّى اللّه علیه و آله و على (ع) برحقّاند و آنان که ایشان را تصدیق مىکنند، صادق هستند.
لذا، جسارت نورزیدند که چنین دعایى بکنند. از این رو خداى تعالى در آیه بعد فرمود:
[سوره البقره (۲): آیه ۹۵]
وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ (۹۵)
ترجمه:
آنان با توجه به آنچه پیش فرستادهاند (دستهایشان پیش فرستاده است)، هرگز آرزوى مرگ نمىکنند، و خدا ستمکاران را مىشناسد.
تفسیر:
«وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ»: و هرگز و در هیچ زمان، هیچ کدام از آنان به علّت کردارهاى پیشین خود و آنچه به دستشان انجام شده است، این چنین آرزوى مرگ نخواهند کرد.
آن کارهایى که انجام داده بودند که مانع آرزوى مرگ بوده است، عبارتند از: رشوهخوارى در اجراى احکام، حکم کردن در حقّ کسى که مستحقّ آن نبوده است، به علّت واسطه و شفاعت. حرام کردن حلالها و حلال کردن حرامها از مالها و ناموسها و خونها، تحریف کتاب خدا و ناسپاسى و کفر نسبت به آنچه مىدانستند که حقّ است.
«وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ»: و خدا ستمکاران را مىشناسد.
در این آیه، نیز اسم ظاهر «ظالمین» به جاى ضمیر «هم» آمده است، تا صفت ناپسند آنان را که ستمکارى است، بیان نماید و اشعار دارد که ایشان در همه آنچه بر آنان واقع شده است، ستمکار بودهاند و ادّعاى چیزى را کردهاند که حقّ آنان نبوده و آن را نداشتهاند.
این عبارت، تهدیدى علیه آنان محسوب مىشود.
[سوره البقره (۲): آیه ۹۶]
وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى حَیاهٍ وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَهٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ یُعَمَّرَ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما یَعْمَلُونَ (۹۶)
ترجمه:
و اینها را آزمندترین مردم بر زندگى مىیابى «حتّى» از کسانى که مشرک شدهاند (اینها حریصتر هستند)، «تا آنجا که» هر یک از آنها بسى دوست دارد هزار سال (در دنیا) عمر کند، در حالى که این گونه زیست و عمر، از عذاب بر کنار نمىدارد. و خدا به آنچه مىکند، بسیار بیناست.
تفسیر:
«وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى حَیاهٍ»: در حالى که آنها را حریصترین مردم به زندگى کوچک و پست دنیا مىیابى و آنان به دنیا نمىنگرند تا آن را بشناسند (از آن جهت که حقیقت دنیا را درک کنند به دنیا نگاه نمىکنند). همین امر، دلیل آن است که (به علّت نشناختن ناپایدارى دنیا) به دنیا، رو آورده به آخرت و نعمتهاى آن پشت کردهاند و به آن گرایشى ندارند. پس با وجود این، چگونه مىتوانند آرزوى مرگ نموده، خواستار سراى آخرت شوند.
«وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا»: این عبارت، عطف به کلمه «ناس» است که در واقع «من النّاس» بوده است و اختصاص این حکم به مشرکان و تخصیص بعد از عموم (ناس) براى این است. مشرکان حریصترین مردم به زندگى دنیا هستند.
«یَوَدُّ أَحَدُهُمْ»: اضافه «احد» به «هم» آن را به بدل عموم مقیّد مىکند.
«لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَهٍ»: هر یک از آنها دوست داشتند که هزار سال عمر کنند.
لفظ «لو» مصدرى است. معنى عبارت این است که هزار سال عمر کردن را دوست دارند، زیرا از خدا و آخرت و نعمتهاى آن غفلت نموده به دنیا و نعمتهاى آن خود را آرامش بخشیدهاند و این شأن دوستداران خدا، آنان که آخرت و نعمتهاى آن را خواستارند، نیست.
«وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ یُعَمَّرَ»: هزار سال عمر کردن هم آنها را از عذاب الهى دور نمىکند.
«هو» به «احدهم» باز مىگردد. «ان یعمّر» فاعل است.
یا اینکه «هو» به عمر کردن که مستفاد از «یعمّر» است، بازمىگردد.
فاعل «مزحزحه» به مرجع «هو» برمىگردد و مفعول آن به «احدهم» برگشته و «ان یعمّر» بدل آن است. یا، «هو» ضمیر مبهم است، مانند ضمیر شأن، و «ان یعمّر» تفسیر آن است.
«وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما یَعْمَلُونَ»: و خدا به آنچه مىکنند، آگاه است.
این عبارت تهدید آنهاست، زیرا که افعالشان با گفتارشان یکى نیست.
[سوره البقره (۲): آیه ۹۷]
قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِینَ (۹۷)
ترجمه:
بگو، هر که دشمن جبرئیل است، باشد، که او (جبرئیل) آن کتاب را بر قلب تو، به اذن خدا نازل کرده است. در حالى که تصدیقکننده است آنچه را پیش روى او بوده و (نور) هدایت و بشارت براى مؤمنان است.
تفسیر:
یکى از گفتههاى یهودیان این است که جبرئیل دشمن ماست. زیرا، او فرشته نگهبان کشتار، سختى، جنگ و خشکسالى است. و او است که در خرابى بیت المقدّس دشمن را یارى کرد، چون دانیال را از کشتن بختالنّصر باز داشت و بر کشتار بنى اسرائیل و خرابى بیت المقدّس کمک کرد. زیرا اگر او، دانیال را از کشتن بختالنّصر منع نکرده بود، کشتار و خرابى به بار نمىآمد و طبق این عقیده، بنا بر برخى از روایات که نقل آن با اختلاف بیان شده است، به حضرت محمّد گفتند: اگر میکائیل به سوى تو مىآمد، به تو ایمان مىآوردیم و اگر جبرئیل بر تو وارد شود، ما به تو نمىگرویم، چه او دشمن ماست[۶].
پس خداى تعالى فرمود:
«قُلْ» اى محمّد صلّى اللّه علیه و آله! به آنان بگو:
«مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ»: کسى که دشمن جبرئیل باشد، او دشمن خداست. زیرا (فانّه نزله)، همانا جبرئیل قرآن را نازل نموده است.
آوردن ضمیر شأن، بدون یادى از قرآن که به صراحت از قرآن نام نبرده است، دلالت بر بزرگ شمردن آن دارد، زیرا قرآن، بىنیاز از این است که قبلا از آن یادى به عمل آمده باشد، چه خودش، خودش را معرّفى مىکند.
«عَلى قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللَّهِ»: و جبرئیل، قرآن را به اذن خدا در قلب تو نازل فرمود.
پس، هر که با فرستاده خدا (جبرئیل) مخالفت کند، با فرستنده (خدا) دشمنى ورزیده است.
یا اینکه هر کس به جبرئیل دشمنى ورزد، باید خفه شود. زیرا جبرئیل بوده است که قرآن را که تصدیق کننده کتاب شماست و در آن پیامبرى من (حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله) اثبات گشته و دین شما نسخ شده است، در قلبم نازل فرمود و مرا در این طریق، به اذن خدا یارى داده است.
یا بگوییم، کسى که به جبرئیل دشمنى ورزد، هیچ راهى و وجهى ندارد. چون جبرئیل بود که قرآن را، که تصدیقکننده کتاب شما و تصحیحکننده دین شماست بر دل من نازل نموده است. پس بر شما لازم است (به خاطر خودتان هم که شده است) او را دوست بدارید نه اینکه با او دشمنى ورزید.
پس قول خدا «فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِکَ»، سبب و علّت به جاى مسبّب نشسته است و حق عبارت از این بود که به جاى «على قلبک»، عبارت «على قلبى» (در دل من)، گفته شود. ولى از مطلب عدول کرده آن را به قول خداى تعالى نسبت داده است. گویا این چنین فرموده است:
«مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِکَ»: یعنى، چه کسى دشمن جبرئیل است؟ در حالى که خدا مىگوید، او قرآن را بر قلبت جارى کرد.
ممکن است بگوییم در عبارت بالا، جزا، حذف شده است. در واقع، «فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِکَ»، سخن خداست که براى تعلیل امر به قول «قل» آمده، یا علّت براى جزاى محذوف است.
امّا درباره تلفظ جبرئیل، لغتهاى چندى یاد شده و وزنهاى مختلفى آمده و به صورتهاى زیر خوانده شده است.
۱) جبرئیل، مانند سلسبیل، به فتح جیم.
۲) جبرئیل، مانند سلسبیل، به کسر جیم.
۳) جبریل، مانند قندیل، به فتح جیم.
۴) جبریل، مانند قندیل، به کسر جیم.
۵) جبرئل، مانند جحمرش.
۶) جبرائیل، مانند میکائیل، به کسر جیم.
۷) جبرائیل، مانند میکائیل، به فتح جیم.
۸) جبرائل، به کسر جیم.
۹) جبرائل، به فتح جیم.
۱۰) جبرال به فتح جیم.
۱۱) جبرال، به کسر جیم.
۱۲) جبرعیل، با همان لغات یازدهگانه (بنابراین، ۲۲ صورت مىشود).
و گاهى، لام تبدیل به نون مىشود و اسماء عجم (غیر عربى)، چون عربى شود تغییر بسیارى مىیابد.
«مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ»: در حالى که آنچه در دست تو است همه کتابهاى آسمانى را که از آن جمله تورات است، تصدیق مىکند.
«هُدىً وَ بُشْرى»: که هدایت و بشارت است و آوردن مصدر (هدى و بشرى)، براى مبالغه است.
«لِلْمُؤْمِنِینَ»: و این هدایت و بشارت براى مؤمنان است.
[سوره البقره (۲): آیه ۹۸]
مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ (۹۸)
ترجمه:
کسى که دشمن خدا و فرشتگان و پیامبران و جبرئیل و میکائیل است (باشد)، پس خداوند هم قطعا دشمن کافران است.
تفسیر:
«مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ»: این جمله، یا استیناف از جانب خداست، یا از جمله مطالبى است که خداوند به پیامبر امر کرده تا به آنها بگوید.
روایت شده است که منافقان، وقتى آنچه را که پیامبر درباره على (ع) فرموده بود، شنیدند، که جبرئیل در سمت راست على (ع)، میکائیل در سمت چپ، اسرافیل از پشت سر، ملکالموت در پیش رو و خداى تعالى در بالاى عرش، ناظر به رضوان به سوى على (ع) هستند. یکى از ناصبیها گفت: من از خدا و جبرئیل و میکائیل و ملایکهاى که محمّد صلّى اللّه علیه و آله مىگوید که على (ع) را در برگرفتهاند و با او هستند، بیزارم.
پس، خداى تعالى این آیه را نازل فرمود که:
«مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ[۷]»: هر که دشمن خدا و ملایکه و فرستادگان او و جبرئیل و میکائیل باشد، این شخص محقّقا کافر است و خدا نیز دشمن کافران است. پس باید از دشمنى با خدا حذر کرد، یا اینکه با این دشمنى، آماده دشمنى خدا نیز باشد، چه، خدا دشمن کافران است.
از اینکه اسم ظاهر را به جاى ضمیر آورده است (کافران را به جاى «هم» آورده است)، اشاره به آن است که چنین شخصى کافر بوده و خواسته است تا صفت ناپسند آنها را که کفر باشد، به صورت ظاهر هم آشکار کند و علّت حکم را نیز بیان نماید.
[سوره البقره (۲): آیه ۹۹]
وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ آیاتٍ بَیِّناتٍ وَ ما یَکْفُرُ بِها إِلاَّ الْفاسِقُونَ (۹۹)
ترجمه:
به راستى، ما آیات بسیار روشن و روشنگر بر تو نازل کردیم، و به آن، جز فاسقان کافر نمىشوند.
تفسیر:
«وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ آیاتٍ»: و محقّقا بر تو معجزات یا احکام بر حسب قالب و قلب و یا آیاتى از قرآن یا نشانههایى از نشانههاى نفس و نشانههاى آفاق ظاهرى که در وجود تو بود، بر تو فروفرستادیم.
«بَیِّناتٍ»: و این آیات و نشانههاى روشن و واضح، دلالت بر راستى تو و رسالت تو و امامت على (ع) و وصىّ تو دارد.
در تفسیر امام (ع)، آمده است که[۸]: «بیّنات»، دلیلهاى روشنى است که صدق تو را در پیامبرى بیان نموده، روشنگر امامت على است که برادر و وصىّ و برگزیده تو است. آشکارکننده کفر کسى است، که درباره تو یا برادرت على (ع) شکّ نماید.
ذکر این دلایل و عبارت روشنگر و واضحکننده که در زیر «بیّنات» آمده است، تفسیر بیّنات نیست، بلکه تفسیر آیات است. چه آیه، از آن جهت که آیه و نشانه است، به چیز دیگرى دلالت مىکند که آن را واضح نماید. یا اینکه مطالب یاد شده، تفسیر بیّنات است.
«وَ ما یَکْفُرُ بِها إِلَّا الْفاسِقُونَ»: و جز فاسقان، به آن آیات روشن کفر نمىورزند.
در این آیه «وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ آیاتٍ بَیِّناتٍ»، اشاره به صغراى قیاس از شکل اوّل است[۹].
«وَ ما یَکْفُرُ بِها إِلَّا الْفاسِقُونَ» اشاره به کبراى قیاس دیگرى از شکل اوّل است. ترتیب قیاس چنین است.
تو رسول خدا با نشانه هایى هستى (صغرى).
هر رسولى که با او نشانه هایى است، دشمن او به وى و به آیاتش از جهت پیامبرى او کافر است (کبرى).
پس دشمن تو، کافر به تو و به نشانه هاى تو است.
(حال نتیجه را صغراى قیاس شکل اوّل دیگرى قرار مىدهیم) دشمن تو، کافر به تو و نشانه هاى تو است (صغرى).
هر کافر به تو و نشانه هاى تو، فاسق است (کبرى).
پس دشمن تو فاسق است (نتیجه).
فسق، خروج از پیروى خرد است، که پیامبر درونى است، و بیرون شدن از پیروى پیامبر است که خرد بیرونى است.
در تفسیر امام (ع) آمده است که، على بن حسین (ع) در تفسیر این آیه فرمودند:
داستان این آیه چنین است که عبد اللّه بن سلام به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ایمان آورد. این ایمان پس از آن بود که مسئله اى از رسول خدا پرسید و پاسخ آن را گرفت و آنگاه گفت:
اى محمّد! یکى دیگر مانده است و آن مسئله بزرگ و هدفهاى دور و دراز رسالت تو است و آن این است که چه کسى پس از تو جانشین تو شود، که دیون تو را بپردازد، وعده هاى تو را وفا کند، امانتهاى تو را به صاحبانش بپردازد و حجّتهاى تو را شرح داده آشکار نماید؟
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: اصحاب من آنجا نشسته اند. به سوى آنها برو و به سر حلقه آنان بنگر، آن کس که از رخسارش نورى تابان و از صورتش فروغى درخشان بود، ولیعهد من است که طومار وجود تو (دل تو) به تو خواهد گفت به اینکه او، وصىّ من است و جوارح تو به آن شهادت خواهند داد.
پس، عبد اللّه نزد آن قوم رفت، و پس على (ع) را دید که از رخسارش نورى مى تابد که نور خورشید را تیره مى کند و آنگاه، دل و اعضاى بدنش همه گفتند:
اى پسر سلام! این علىّ بن أبی طالب (ع) است که بهشت را از دوستان و دوزخ را از دشمنان خود پر مىکند.
او ناشر دین، در گوشه و کنار زمین و سرزمینهاست. او ازبین برنده کفر از هر ناحیه زمین و اطراف است.
پس، به ولایت او متمسّک شو تا خوشبخت شوى، و در تسلیم به او پایدارى ورز تا به رشد برسى.
پس، عبد اللّه بن سلام گفت:
«اشهد انّ لا إله الّا اللّه، و اشهد انّ محمّدا صلّى اللّه علیه و آله عبده و رسوله المصطفى وحده لا شریک له …»، گواهى مىدهم که جز اللّه خدایى نیست و او یکتایى بىنیاز است. و گواهى مىدهم که محمّد صلّى اللّه علیه و آله بنده و فرستاده و برگزیده او است و امین او مرتضى على (ع) است و او امیر رسول خدا بر همه چیز و همه جاست (تا اینکه گفت) و گواهى مىدهم شما دو تن، آن کسانى هستید که موسى (ع) مژده آمدن شما را داد و پیش از او دیگر پیامبران، این مژده را دادند و برگزیدگان خدا، ما را به شما دو نفر هدایت کرده اند. همین دلیل بر حقّانیّت شماست.
سپس، به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله عرض کرد حجّتها تمام شده، بهانه ها از بین رفت و عذرها گسسته گشت. پس، براى من بهانه اى وجود ندارد که در قبول تو تأخیر کنم و خیرى براى من نیست که تعصّب بورزم.
بعد گفت: اى رسول خدا! اگر یهودیان بشنوند که من اسلام آورده ام به سرم مىریزند و به جان من مىافتند. پس مرا نزد خود مخفى کن، و هر وقت نزد تو آمدند، پیش از آنکه بدانند من اسلام آورده ام، گفتارشان را راجع به من بشنو، پس از آن بر تو روشن مىشود که چه خواهند کرد.
رسول خدا، او را در خانه خود پنهان کرد.
سپس، گروهى از یهود را دعوت کرد. آنان در خانه پیامبر حاضر شدند. پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله فرمان خدا را در جهت اسلام به آنان عرضه کرد، ولى ایشان از پذیرش آن خوددارى کردند.
حضرت فرمود: به حکمیت چه کسى راضى مىشوید که بین من و شما حکم کند؟
گفتند: به عبد اللّه بن سلام.
رسول خدا فرمود: آن مرد چهکاره است؟
گفتند: او رئیس و پسر رئیس ماست. او سرور ما و فرزند سرور ماست. او عالم ما و فرزند عالم ماست. وى پارساى ما و فرزند پارساى ماست.
رسول خدا گفت: اگر شما دیدید که به من ایمان آورده است، شما هم راضى مىشوید که به من بگروید؟
گفتند: به خدا پناه مىبریم از این مطلب (یعنى، امکان ندارد).
پس گفت: اى عبد اللّه بیرون آى و آنچه خدا درباره محمد صلّى اللّه علیه و آله بر تو آشکار نمود، بر مردم آشکار کن.
پس عبد اللّه بیرون آمد، در حالى که مىگفت:
«اشهد انّ لا إله الا اللّه وحده لا شریک و اشهد انّ محمّد عبده و رسوله …».
شهادت مىدهم که جز خداى یکتا خدایى نیست و شهادت مىدهم که محمّد صلّى اللّه علیه و آله بنده و فرستاده او است که در تورات و انجیل و صحف ابراهیم و سایر کتابهاى خدا، نام او و برادرش على ابن أبی طالب (ع)، وجود دارد.
یهودیان چون سخنان وى را شنیدند، گفتند:
اى محمّد! او سفیه ما و فرزند سفیه ماست، شرّ ما و فرزند شر ماست، فاسق ما و فرزند فاسق ماست و نادان ما و فرزند نادان ماست.
و فکر او از ما پنهان بود و ما دوست نداشتیم که از او غیبت کنیم.
پس عبد اللّه گفت: اى رسول خدا، این بود از آنچه که مىترسیدم …
(تا آخر روایت)[۱۰].
[سوره البقره (۲): آیه ۱۰۰]
أَ وَ کُلَّما عاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِیقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۱۰۰)
ترجمه:
(مگر چنین نیست) هر عهدى که بستند، گروهى از آنها آن عهد را پشت سر افکندند. آرى، (بلکه) بیشتر آنان ایمان نمىآورند.
تفسیر:
«أَ وَ کُلَّما عاهَدُوا عَهْداً»: آیا این یهود از بدى و نادانى باز نمىایستند که رسالت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و خلافت على (ع) را بعد از نشانههاى واضح که دلالت بر رسالت و امامت مىکرد، منکر شدند. هر وقت اینها با حضرت عهدى بستند که هر چه آن شخص (عبد اللّه بن سلام) گفت قبول کنند، آن عهد را شکستند.
یا این ناصبیان (آنان که به على (ع) بد مىگویند) هر پیمانى که با محمّد صلّى اللّه علیه و آله بستند، مانند بیعت رضوان که در آن تسلیم به همه فرمانهاى رسول خدا و ترک مخالفت با وى شرط شده بود، مانند بیعت با محمّد صلّى اللّه علیه و آله در غدیر خم به خلافت (ع) و مانند بیعت با خود على (ع) به خلافت او، که همه این بیعتها را شکستند. و نیز هرگاه بدون بیعت عهد کردند، که مخالفت محمّد صلّى اللّه علیه و آله نکنند و تسلیم على (ع) شوند.
«نَبَذَهُ فَرِیقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یُؤْمِنُونَ»: گروهى از آنها آن پیمان را پشت سر انداختند، بلکه بیشتر آنها ایمان ندارند، یعنى در آینده هم با وجود مشاهده آیات و معجزات و دیدن دلیلهاى محکم، باز اینها، عهد را رعایت نکرده توبه نمىکنند.
یا معنى آن این است که بلکه اکثر اینها در موقع پیمان بستن، تو را در دل تصدیق نمىکنند، آوردن عبارت به صورت جمله شرطیّه، کلّى است و دلالت مىکند بر اینکه این عادت، شیوه قدیم و جدید آنان است و این حالت از آنها جدا نمىشود.
به پیغمبر خدا، منسوب است که فرمودند: اى بندگان خدا، تقوى پیشه کنید و به آنچه رسول خدا به شما فرمان داده است از توحید خدا و ایمان به نبوّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله- رسول خدا- و از اعتقاد به ولایت على (ع)- ولىّ خدا- و در همه آنها ثابت قدم باشید.
نماز و روزه و عبادتهاى گذشتهتان شما را فریفته نکند، زیرا آنها در صورت مخالفت با عهد و پیمان، سودى براى شما ندارد.
پس، هر که به عهد خدا وفا کند، خدا نیز به عهدش درباره او وفا خواهد کرد.
هر که پیمان شکند، زیان پیمانشکنى به خودش باز مىگردد و خدا از او انتقام مىگیرد. چه او منتقم (انتقامگیرنده) است و کلّا همه اعمال به سر انجام و پایان آن بستگى دارد.
__________________________________________
[۱] تفسیر امام عسکرى، طبع مدرسه الامام المهدى، ص ۴۰۱.
[۲] تفسیر عیاشى، ج ۱، حدیث ۷۰، ص ۵۰.
[۳] تفسیر عیاشى، ج ۱، حدیث ۷۳، ص ۵۱.
[۴] سوره جمعه، آیه ۶. معنى آن این است: اى کسانى که یهودى شدهاید، اگر مىپندارید که شما از دوستان خدا هستید و دیگران نیستند، پس براى صدق گفتار خود مرگ را تقاضا کنید.
[۵] تفسیر امام عسکرى، طبع مدرسه الامام المهدى، ص ۴۴۳.
[۶] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۵۰.
[۷] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۵۰.
[۸] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۵۲- ۱۵۳.
[۹] شکل اوّل حد وسط، در صغرى محمول، در کبرى موضوع است. مانند کافر که حد وسط است و در صغرى محمول و در کبرى موضوع است.
[۱۰] تفسیر امام عسکرى، ص ۴۶۰- ۴۶۲.
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۲،