ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه» سوره بقره ۱۶۴ تا ۱۸۴
[سوره البقره (۲): آیه ۱۶۴]
إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِما یَنْفَعُ النَّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّهٍ وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (۱۶۴)
ترجمه:
محقّقا در خلقت آسمانها و زمین و رفت و آمد شب و روز و کشتیها که به روى آب براى انتفاع خلق در حرکت هستند و بارانى که خدا از بالا فروفرستاد تا به آن آب، زمین را پس از مردن و نابود شدن گیاه آن، زنده کرده سبز و خرّم نمود و در برانگیختن انواع حیوانات در آن و در وزیدن باد به هر سو و در خلقت ابر که میان زمین و آسمان مسخّر است و در همه این امور عالم ادلّهاى واضح بر علم و قدرت آفریننده براى عاقلان است.
تفسیر:
خداى تعالى، به امور یاد شده، برهان اقامه نمود و فرمود:
«إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»: این جمله استیناف است و در مقام تعلیل و جمع سماوات، به آن جهت است که آسمان در حقیقت متعدد است، به خلاف زمین و نشانههاى آفرینش آسمانها که دلالت دارد بر وجود صانعى حکیم و دانا و توانا و داراى عنایت به خلق، بخشنده و مهربان. «صفات حضرت احدیّت» آن قدر زیاد است که از شمارش بشر خارج است و آنچه که شمارش کرده اند، بیان قادر به احاطه بر آن نیست. از جمله آنها، وضع افلاک کلى و جزئى و محیط و غیر محیط و حرکات جزئى و کلى است که افلاک و کرات در سرعت حرکت و کندى، مختلف هستند و نیز از جهت بر پا بودن و استقامت و شرقى و غربى بودن که اختلاف آنها موجب انضباط خاصى است، نشانه هاى حکمت الهى در آنها قرار دارد، چه نظام رستنیهاى زمین به آن بستگى دارد و تولید زمین و بقا و استکمال در ذات و صفات آن و وضع ستارگان و اختلاف آنها در دورى و نزدیکى به زمین و شدّت و ضعف نور آنها و بزرگى و کوچکى جرمشان، و گرم و سرد کردن زمین و ظهور آثارى از آنها در موجودات خاکى و غیر اینها، از چیزهایى است که مولود همان نظام الهى است و اینها از مواردى به شمار مىروند که در علم هیئت و نجوم و احکام نجوم به تفصیل بیان شده است.
همچنین است نشانه هاى آفرینش زمین، مانند استقرار زمین در مرکز[۱] و امکان تأثیر امور آسمانى به هر سو و ماندن آب روى زمین (طبق نیروى جاذبه) و بیرون آمدن سطوح زمین از آب، براى امکان تولید رستنیهاى خشکى، و تولید آب در زیر زمین و استقرار کوهها روى زمین و سرازیر بودن دامنههاى کوه براى جریان یافتن چشمهها روى آن و امکان جارى کردن قناتها روى آن و قرار دادن زمین به نحو متعادل و معتدل که نه آن قدر نرم است که چیزى را فروبرد و نه آن قدر سفت و سخت و محکم است که بنا روى آن سخت باشد و آن قدر به هم پیوسته و چسبیده است که بنا روى آن ایستاده، جذب مىشود. و غیر اینها از منافع بسیارى که جز خدا کسى نمىتواند بشمارد، و نیز نشانه هایى که از چگونگى ارتباط و محبّت زمین و آسمان و تأثیر و تأثّر هر کدام از دیگرى استنباط مىشود، زیاد است.
«وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ»: یعنى پشت سر هم بودن شب و روز و آمدن هر یکى پس از دیگرى، یا اختلاف هر یک از آن دو در طول سال با زیاد و کم شدن، یا اختلاف آن دو به اینکه در بیشتر وقتها یکى زیادتر از دیگرى است. و اختلاف آن دو در صفات و آثار همه اینها نشانههاى متعدّدى است که بر وجود صانع حکیم توانا و رحمان و رحیم دلالت مىکند.
«وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِما یَنْفَعُ النَّاسَ»: یعنى در قرار دادن آب به صورت مایع و سیّال و قرار دادن مواد کشتى به صورتى که روى آب بایستد و راهنمایى شما به ساختن آن به طرزى که باد آن را در سطح آب به حرکت درآورد و در عین حال از اختیار شما خارج نکند. و نیز در آثارى که مترتّب بر کشتى و سرعت سیر آن مىشود، با ملاحظه اینکه نیاز به هزینه و مخارج چندانى ندارد و بارهاى زیادى را به شهرهاى دور حمل مىکند. در همه اینها نشانههایى است که بر وجود صانع حکیم توانا که صاحب لطف و عنایت به خلق است، دلالت مىکند.
«وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ»: و آنچه را که خدا از آسمان فروفرستاده، از جهت فلک، یا از جهت بالا «مِنْ ماءٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها»، از آب، پس زمین را بعد از مرگش زنده کرد، به این گونه که نیروهاى زمین را تحریک کرده، گیاهان را مىرویاند و برگ درختها سبز مىشوند.
«وَ بَثَّ»: عطف است بر جمله «أَنْزَلَ اللَّهُ»، یعنى در آنچه که از حشرات و چهارپایان و درندگان و اصناف انسان برانگیخت، یا بر احیا عطف است، یعنى در آنچه که از آسمان فروفرستاد، پس به سبب آن زمین را زنده کرد به سبب آن چهارپایان و سایر جنبندگان را برانگیخت.
«فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّهٍ»: و هر جنبندهاى را در آن آفرید و لفظ «من» بنا بر اوّل بیانیّه است (من براى بیان کلمه مورد نظر مىآید) و بنا بر دوم تبعیضیه است. من براى جدا کردن و تفاوت و تبعیض کلمه مىآید.
و وجه علیّت و سبب بودن باران براى برانگیختن جنبنده ها این است که تولید نسل از حشرات به وسیله رطوبت زمین و هوایى است که با حرارت آفتاب ممزوج شده، با اجزاى متعفّن زمینى به سبب حرارت و بقاى آن مخلوط گشته است، و بقاى آن چیزهایى که از حشرات تولّد یافته. زیست آنها به سبب زیادى گیاه زمین است که آن نیز از زیادى رطوبت زمین و هوایى است که از زیاد شدن باران به وجود مىآید.
«وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ»: وزیدن بادهاست که هوا را عوض مىکند تا راکد نگشته، متعفّن نشود، که در این صورت، مزاج حیوان و نبات فاسد مىشود و وزیدن باد، هواى متعفّن را مىبرد و بدنهاى حیوان و نبات را سرد مىکند. به این نحو، هوایى که به سبب مجاورت و ایستادن گرم شده، آن را تبدیل مىکند و شما در زندگیتان از وزیدن باد بهره ها مى برید، زیرا باد کشتى (کشتى بادى) را به حرکت و ابرها را به جنبش درمىآورد و دانهها را از کاه جدا مىکند.
«وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ»: (و ابرها که بین آسمان و زمین فرمانبرند) و ابرها اجزاى ریز آب را حمل مىکنند و اجزایى از هوا نیز به اجزاى آب بدل مىشوند. ابرها به سوى مکانهایى که خداوند دستور مىدهد، حرکت مىکنند تا در آنجا ببارند و در نتیجه، در آن مکان باران مىبارد به نحوى که زمین از انواع باران بهرهمند مىشود. باران به اندازه مىبارد نه به طورى که زمین و عمارتها و رستنیهاى آن فاسد شوند
و گاهى در وقت خودش برف و یخ مىآید، یا در محلى سرما مىآید که از آن سود حاصل مىشود و هرگاه که خداوند زیان قوم یا ملّتى را بخواهد، باران و سرما و یخ را با هم مىفرستد تا زیانش از سودش بیشتر شود.
«لَآیاتٍ»: یعنى نشانه هایى است که بر صانع دانا و حکیم و توانا دلالت مىکند، که از علم او چیزى غایب و کم نمىشود. چنانچه به آن اشاره شد، بخشنده و مهربان است.
«لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ»: براى کسانى که با عقل درک مىکنند نه با درکهاى حیوانى، یا اینکه مقصود قومى باشند که عاقل شده اند و آوردن مضارع، به آن جهت است که بر این مسئله دلالت نماید که عقل پس از آنکه وجود نداشت، پدیدار گشت. البته نه براى غیر عقلا و آن کسانى که مانند چهارپایان هستند یا از آنها نیز گمراهتراند، زیرا که عاقل نکته هاى حکمت اشیا را که در آنها به ودیعت نهاده شده است و سببهاى آنها را درک مىنماید و غیر عاقل این چیزها را درک نمىکند.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۶۵]
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَ لَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّهَ لِلَّهِ جَمِیعاً وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذابِ (۱۶۵)
ترجمه:
برخى از مردم نادان، غیر خدا را چون بتها و مدّعیان باطل را، مانند خدا گیرند و دوست دارند، چنانکه خدا را باید دوست داشت.
اما آنها که اهل ایماناند، کمال محبت و دوستى را تنها به خدا دارند. اگر فرقه مشرکان ستمکار عذاب خدا را مشاهده کنند که قدرت و توانایى خاص خداست، از شرک خود پشیمان مىشوند و عذاب خدا، مشرکان را بسیار سخت است.
تفسیر:
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ»: عطف است بر جمله «إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» یا حال است.
«مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً»: آیه شریفه در اخبار، به منافقان امّت و انداد به رؤساى آنان تفسیر شده است، بنابراین معنى آیه چنین مىشود: از مردم، کسانى هستند که رؤسایى براى ولایت امر خویش مىگیرند، در حالى که بعضى از آن رؤسا، مظاهرى از غیر خداى تعالى هستند، یا اینکه کسانى هستند که بدون اذن خدا، مانندهایى مىگیرند، یا بدون اذن خدا مانندهایى از مظاهر او براى خدا برمىگزینند.
«یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ»: و آنها را چون دوست داشتن خدا، دوست دارند.
«وَ الَّذِینَ آمَنُوا»: یعنى آنانى که به سبب بیعت خاص ولوى و قبول دعوت باطنى ایمان آوردند.
«أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»: (بیشترین دوستى را به خدا دارند)، در مظهر او که همان على (ع) است و حبّ مؤمنان شدیدتر از حبّ و دوستى غیر مؤمنان است، زیرا محبّت غیر مؤمنان نفسانى و عرضى است. چون شأن نفس، دشمنى و کینهتوزى است، ولى محبّت مؤمنان عقلانى و ذاتى است.
«وَ لَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا»: یعنى کسانى که به خودشان ظلم کردند و روان خود را از حق خویش باز داشتند، چه حقوق متعلّق به روان عبارت از تسلیم به ولایت و قبول و تأثّر از ولایت و پیروى ولى امر و روشن شدن به نور او است و لفظ «لو» ظاهرا براى شرط است و نیز ممکن است براى تمنّى باشد.
«إِذْ یَرَوْنَ الْعَذابَ»: «اذ» ظرف است، یا اسم خاص مفعول به است.
براى «یرى» و بنا بر اوّل قول خداى تعالى «أَنَّ الْقُوَّهَ لِلَّهِ جَمِیعاً»، مفعول به «یرى» مىشود، یا بدل از عذاب است، بنا بر اینکه مفعول «یرى» محذوف باشد و بنا بر دوم بدل از «اذ یرون» یا «من العذاب» است و معنى اینکه همه قدرت و قوّت براى خداست، این است که قدرت هر صاحب قدرتى یک شاخه باریک از قدرت مطلقه است و شاخههاى باریک همگى به سبب مطلق استوارند و نسبت قدرت به ممکنات اعتبارى است و حقیقتى ندارد.
و «ترى» به صورت مخاطب و «یرون» به صورت مجهول از فعل «ارى» خوانده شده. «انّ القوّه» با کسر إنّ است و همچنین، قول خداى تعالى که مىفرماید:
«وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذابِ»: محققا خداوند را سختترین عذاب است.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۶۶]
إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ (۱۶۶)
ترجمه:
هنگامى که رؤسا و پیشوایان باطل، از پیروان خود بیزارى جویند و عذاب خدا را مشاهده نمایند و هر گونه وسیله و اسباب از آنها قطع شود، هیچ یک از روابط باطل به جا نمى ماند.
تفسیر:
«إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ»: «إذ» ظرف «شَدِیدُ الْعَذابِ» است که در آیه پیشین بود، یا ظرف است براى قول خدا «اللّه» یا ظرف «یرون» است، یا بدل از «العذاب» یا بدل از «إذ» اوّلى است و معنى آیه چنین است: اگر ستمکاران ببینند هنگامى را که پیشوایان و رؤسا از پیروان خود تبرّى مى جویند، یا پیروان از پیشوایان تبرّى مىجویند، این دو معنى بستگى به این دارد که «اتّبعوا» را مجهول یا معلوم بخوانیم.
«مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا»: یعنى پیروان یا رؤسا، بنا بر قرائت مجهول یا معلوم.
«وَ رَأَوُا الْعَذابَ»: حال است به تقدیر «قد» یا عطف است بر «تبرّا» یا عطف است بر «اتّبعوا» اوّلى یا دوّمى.
«وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ»: اسباب جمع سبب است و آن، عبارت از ریسمانى است که با آن چیزى بسته و کشیده مىشود، و اسباب استعاره است براى اتّصالهایى که بین آنان موجود است، از قبیل خویشها و صورت معاملات دینى که از مقام نفس شیطانى و مناسبات دنیایى ناشى مىشود و لفظ «بهم» ممکن است صله براى «تقطّعت» باشد. بنابراین که باء براى متعدّى کردن بیاید، معنى آیه چنین مىشود: آن سببها که بین آنان وجود داشت و سبب الفت و اجتماع آنها در دنیا شده بود، بریده و منقطع گشت، زیرا آن سببها جهت اغراض فانى و در میان نفسهایى ایجاد شده بود که همه محکوم به فنا و هلاک بودند و آن سببها از انس و الفت روحانى، باقى مانده بودند، لذا اسباب تفرقه و پراکندگى در آخرت شدند. و ممکن است که لفظ «بهم» حال از «اسباب» باشد که بر آن مقدّم شده است، باء براى الصاق است.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۶۷]
وَ قالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا کَرَّهً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَما تَبَرَّؤُا مِنَّا کَذلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَیْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنَ النَّارِ (۱۶۷)
ترجمه:
آنگاه پیروان آن پیشوایان باطل از روى پشیمانى و حسرت گویند: اى کاش دیگر بار به دنیا باز مى گشتیم و از اطاعت اینان بیزارى مى جستیم، چنانکه اینان از ما بیزارى جستند. این گونه خدا کردار زشت جاهلانه آنان را مایه حسرت و پشیمانى آنها نمود و آنان را از عذاب جهنّم نجاتى نباشد.
تفسیر:
«قالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا کَرَّهً»: یعنى مىگویند کاش دوباره به دنیا باز مىگشتیم و «لو» براى تمنّى است و لذا، فعل در جواب آن، فاء به خود گرفته، منصوب شده است.
«فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ»: یعنى در دنیا از آنها بیزارى مىجستیم.
«کَما تَبَرَّؤُا مِنَّا»: چنانچه آنها در اینجا (آخرت) از ما تبرّى نمودند.
«کَذلِکَ»: یعنى مانند نشان دادن پیروان آنان براى رؤسایى که موجب گمراهى پیروان خود شده اند تا حسرت بخورند که چرا از چنین پیشوایانى پیروى نمودند؟
«یُرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ»: همه اعمال آنان را به آنها نشان مىدهد.
«حَسَراتٍ عَلَیْهِمْ»: یعنى همچنان که اصل پیروى از پیشوایان سبب بعد و دورى آنان از خدا و نزدیکى به دار عذاب گشت و آن موجب حسرت آنان شد و دریغ خوردند، جمیع اعمالى که انجام دادند، سبب دورى آنان از خدا و موجب حسرت و پشیمانى گشت.
به امام صادق (ع) نسبت داده شده که فرمود[۲]: در قول خداى تعالى: «یُرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَیْهِمْ»، مقصود مردى است که به خاطر بخلى که دارد مالش را مىگذارد و در راه فرمانبردارى از خدا انفاق نمى کند، سپس مى میرد و مالش را براى کسى که در طاعت یا معصیت خدا عمل مىکند وامى گذارد. حال اگر آن شخص مال را در راه خدا مصرف کند، آن اطاعت را در ترازوى غیر خویش مى بیند و حسرت مى کشد که این مال متعلّق به او بوده و کسى دیگر از آن بهرهمند شده است، و اگر در راه معصیت خدا به کار برده باشد، باز هم چون مى بیند با تقویت مال خود او، آن شخص در راه معصیت گام برداشته است حسرت مىخورد و این معنى اشاره به وجهى از وجوه آرزومندى است، زیرا کسى که از ناحیه بخل امساک کند، اگر چه به ظاهر مؤمن باشد، باز از زمره جاهلان است.
«وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنَ النَّارِ»: (و آنان از آتش بیرون نشوند)، این عبارت حال از فاعل «قال» یا فاعل «اتّبعوا» یا مفعول «یریهم» است و در آن ردّ تمنّاى آنها و شدّت گرفتن به آنها با گوشزد نمودن عذاب ابدى براى آنان است.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۶۸]
یا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلالاً طَیِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (۱۶۸)
ترجمه:
اى مردم! از آنچه در زمین است حلال و پاکیزه را بخورید و پیرو وسوسههاى شیطان نشوید که البته او دشمن آشکارى براى شماست.
تفسیر:
«یا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ»: یعنى از انواع خوردنى و آشامیدنى که در زمین است بخورید و باکى نیست به اینکه تعمیم بدهیم نسبت به خوردن و خورنده و خورده. زیرا که همه نیروها و قوا آکل و مأکول مخصوص به خود را دارند. مقصود از آیه این است که باکى نیست، چه خوردن واجب باشد، یا مستحب، که بر حسب اشخاص، نسبت به خوردن از راه دهان، شنیدن صداهاى خوب، نگاه کردن به امور زیبا و تعجّبآور، بو کردن بویهاى خوش، و لمس کردن ملموسات مرغوب و مورد پسند، تفاوت دارد. ضمنا این آیه کنایه از کسى است که با خوددارى در خوردن چیزهایى پاک و پاکیزه و پوشیدن لباسهاى نرم و راحت و نکاح کردن و بهرههاى دیگر و لذتهاى نفس، خود را به زحمت مىاندازد.
بلى، صرف کردن همّت در راه این چیزها، آنها را غایت آفرینش قرار دادن یا پیروى از خلفا را ترک کردن یا پیروى کردن از کسى که اهلیّت و صلاحیّت پیروى را ندارد و دشمنى با کسى که اهلیّت و صلاحیّت پیروى کردن را دارد، همه اینها حرام است. و شخصى که پیروى از حق را ترک کند، هر کارى که انجام دهد، حرام است خواه خوردن بلغور باشد، یا طعام لذیذ و خواه جامه پاره بپوشد، یا لباس زیبا، صداى بد و نکره بشنود یا صداى خوب. البتّه حرمت این چیزهاى ذکر شده، بر حسب ظاهر شریعت نیست.
و کسى هم که تابع و پیرو امام (ع) است، اگر ببیند که ارتکاب چیزى از لذّتهاى نفس، انگیزههاى نفسانى را تقویت کرده، انگیزه عقل را ضعیف مىنماید، باید از آن اجتناب کند و به زودى وجه اختلاف این آیه را با آیه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ» بیان خواهیم کرد.
«حَلالًا طَیِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ»: یعنى در ترک خوردنیها و خود را به زحمت انداختن در مورد طیّبات و چیزهاى حلال و پاکیزه که شریعت آن را منع نکرده، پیرو وسوسههاى شیطانى نباشید، یا اینکه در خوردن به پیروى از شیطان گام بر ندارید، چنانچه بیان خواهیم کرد.
بیان وسوسه هاى شیطان (بر راه شیطان گام نهادن)
خطوه اثر قدم (ردّ پا) یا فاصله بین دو قدم است و مقصود از خطوات شیطان، خیالات و تصوّرات فاسد است که از آنها خواستها و هواهاى پست ناشى مىشود. و پیروى از وسوسههاى شیطانى در خوردنیها، تحصیل آنها از راههاى غیر صحیح است. و در خوردن، به این ترتیب است که خوردنى را بخورد در حالى که خورنده پیرو پیشوایان گمراه یا دشمن پیشوایان حق و هدایت بوده، یا غافل از پیروى ائمه هدى و پیشوایان گمراهى باشد. یا اینکه پیرو ائمّه هدى است، ولى در حین خوردن از این تبعیّت و از ذکر خدا غافل است و خوردن او جهت محض تشفّى نفس است. بدون اینکه ملاحظه امرى را از جانب خدا نموده و نیروى بدن را رعایت کند تا این مرکب روح را براى عبادت نگهدارى نماید.
خلاصه شخصى که چیزى را مىخورد، اگر در حقیقت مسلمان یا مؤمن به ایمان خاصّى باشد، در حین خوردن، خدا را به یاد بیاورد و خوردن او ضمن مباح بودن در جهت امر خداى تعالى است تا اینکه به این وسیله، بدنش را تقویت کرده، آن را براى عبادت و تفریح نفس که از رسیدن به لذّتهاى نفسى حاصل مىشود، نگه دارد. اگر خوردنى نیز از چیزهایى باشد که شریعت آن را مباح کرده است، در این صورت این نوع خوردن از پیروى از وسوسه هاى شیطان خارج است. اگر خوردن غیر از این باشد که اشاره کردیم، پیروى از وسوسه هاى شیطان بوده، غذایى که خورده مىشود تقویتکننده شیطان اغواکننده و تضعیفکننده ملایکه زاجر (قدرتهاى بازدارنده روحى یا نفس لوّامه) مىشود. به تحقیق ذکر کردهاند که خوردن با پراکندگى حواس و افکار، موجب پراکندگى و پریشانى خاطر مىشود، در حالى که اگر افکار و حواس پراکنده نباشد، موجب اطمینان و خاطر جمعى مىشود.
پس اى برادران من! از پیروى کردن وسوسه هاى شیطانى بر حذر باشید که پیروى کردن از آن، شیطان را بر شما مسلّط مىکند، به نحوى که نمىتوانید از آن فرار کنید و وسوسههاى شیطانى، گاهى تأویل به پیشوایان گمراهى و ضلالت مىشود. زیرا آنها هستند که وسوسههاى شیطان را تحقّق مىبخشند، گویا که در وجودشان جز اثر شیطان، چیزى نیست.
«إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ»: یعنى دشمنى و عداوتش ظاهر است، یا اینکه دشمنىاش را بر کسانى که یک جهت الهى در آنها هست، ظاهر مىکند و بر غیر آنان دشمنىاش را ظاهر نمىنماید.
بدان که شیطان، از عالم ظلمت و تاریکى است و تاریکى ضدّ نور و فانى کننده نور است. چنانچه نور ضدّ تاریکى و از بین برنده آن است و انسان با بدن و نفسش بین دو عالم نور و ظلمت واقع شده. این قابلیّت را دارد که ظلمت در آن تصرف کند و از سویى، هر چیزى فطرتا اقتضاى آن را دارد که با سنخ خود مجاور باشد و هر صاحب شعورى فطرتش اقتضا مىکند به هر چیزى که احاطه بر آن ممکن است، احاطه داشته باشد و از همین جهت است که هر عاقلى مىخواهد به چیزهایى که نمىداند، احاطه علمى پیدا کند. از سوى دیگر، لطیفه سیّاره انسان پرتوى است از عالم نور که آن تنزّل پیدا کرده و بر نفس حیوان و انسان مىتابد و این پرتو نورى مادامىکه در انسان باقى است براى شیطان تصرف کامل در او ممکن نیست، ولى وقتى که این نور خاموش شد، ملک انسان ملک شیطان شده، هیچ معارضى هم وجود ندارد. وقتى که این مطلب محقّق شد، دانسته مىشود که عداوت شیطان با انسان، عداوت ذاتى است و بر هر کسى که از این لطیفه نورى در او باقى باشد، دشمنى شیطان ظاهر است.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۶۹]
إِنَّما یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۱۶۹)
ترجمه:
این دشمن است که به شما دستور بدکارى و زشتى مىدهد و بر آن مىگمارد تا به خدا سخنانى از روى نادانى نسبت دهید.
تفسیر:
«إِنَّما یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ»: عبارت، پاسخ پرسش از حال شیطان با انسان است. و «سوء» هر چیزى است که شرع و عرف و عقل، آن را قبیح بشمارد، ولى مقصود از «سوء» در اینجا، آن است که در زشتى و قبح به نهایت و آخرین حدّ نرسیده، «وَ الْفَحْشاءِ» آن است که در قبح و زشتى به نهایت درجه و آخر رسیده باشد.
«وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»: یعنى آنچه را که حقیقت آن را نمىدانید، یا اثر آن را که مضرّ است یا نافع نمىدانید، بگویید مانند اینکه حرکت یا اباحه در چیزى از غذاها و دواها را به خداى تعالى نسبت دهید، بدون اینکه ضرر و نفع آن را بدانید.
تحقیق در اینکه کسى چیزى را نداند و آن را به خدا نسبت دهد
بنا بر آنچه که گفتیم، اگر انسان بداند که این دارو بر حسب اسباب طبیعى براى شخص خاصى یا براى عموم مردم ضرر دارد، در این صورت هیچ مانعى ندارد که بگوید این دارو براى این شخص یا براى عموم مردم از سوى خدا حرام است. در صورتى که این حکم به حرمت به چیزى باز گردد، که حرمت آن از جانب شرع، به ضرورت معلوم شده باشد، یا این است که مىگویید و بر خدا افترا مىبندید و چیزى را که انتساب آن را به خدا نمىدانید، بیان مىکنید. مانند احکام شرعى و اخلاق درونى و روانى و عقاید دینى (که باطل است).
باید دانست که علم به چیزى، از سه حال بیرون نیست: ۱) از جانب خداست به سبب وحى، ۲) به سبب اتّصال به عالم امر است، ۳) به سبب تقلید از صاحب وحى یا صاحب اتّصال است.
صاحب وحى از هوا و هوس سخن نمىگوید، بلکه از آن وحى که به او شده (منظور حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله) حرف مىزند[۳].
صاحب اتّصال کسى است که به حقیقت امر و آثار آن علم پیدا کرده، پس او نیز از هوا و هوس حرف نمىزند. از این رو قرآن کریم مىفرماید: «آیا شک و جدال مىکنید بر چیزى که مىبیند؟»[۴] شأن صاحب تقلید تسلیم است و مىگوید: همه آنها از جانب پروردگار ما است.[۵] غیر از این سه طایفه بر هیچ کس جائز نیست که در ضرر و نفع اشیا نظر بدهد و به حلال و حرام بودن اشیا حکم کند، چه گمان در اینجا به جاى علم نمىنشیند، جز اینکه دلیلى بر خروج از این حکم کلّى باشد که خداى تعالى فرمود: «گمان از حق بى نیاز نمىکند[۶]». لذا عامّه کور که قایل به ظن و رأى و قیاس و استحسان هستند، در مورد خدا چیزى را که نمىدانند مىگویند و امّا خاصّه (شیعه)، جز تسلیم کارى نمىکنند و آنان پیرو صاحب وحى و اتّصال و مقلّد آنان هستند.
بلى اگر آنها نیز از تسلیم و تقلید خارج شدند و پیرو رأى و قیاس گشتند و بر فتواى بدون اجازه از صاحب اجازه جرأت پیدا کردند، در این صورت، اینان نیز چون همان عامّه کور هستند و با آنان تفاوتى ندارند و اصولا علم در مورد گمان به کار نمىرود تا اینکه کسى ادّعا کند که گمان کرده که این علم است، چه گمان جز گمان حاصلى ندارد. یقین داشتن به اینکه عمل به ظن جائز است غیر از خود یقین داشتن به خود حکم است، پس نسبت دادن چیزى مبتنى بر گمان و حکم مظنون به خداى تعالى، نسبت دادن چیزى است که نمىداند و به آن علم ندارد و این گونه نسبت و نظر از مذهب شیعه نیست.
و برخى از عامّه تصریح کرده اند که در این آیه، از پیروى ظن و گمان در مسائل دینى ممنوع شده است، و براى کسى که در آیه کمترین اندیشهاى نماید نیاز به بیان دیگرى نیست. ولى براى زیادى توضیح، اندکى از آنچه را که از معصومان (ع) وارد شده، یاد مىکنیم. پس مىگوییم:
به امام صادق (ع) نسبت داده شده[۷]، که فرمود: از دو خصلت دورى کن که در آن دو، آنکه باید نابود شود، نابود شده است. اول اینکه از فتوى دادن براى مردم بپرهیز. دیگر اینکه آنچه را که به آن علم ندارى به دین مبند.
و باز از امام صادق (ع) است که فرمود: من تو را از دو خصلت که در آن مردان به هلاکت رسیده اند، نهى مى کنم: ۱) اینکه باطل را به دین خدا نسبت دهى. ۲) مردم را به چیزى که به آن علم ندارى فتوى بدهى[۸].
و نیز از صادق (ع) است که[۹]: خداوند بندگانش را به دو آیه از کتابش خاص کرد، یکى اینکه نگویند مگر آنچه را که مىدانند، دیگر اینکه آنچه را که نمىدانند رد نکنند. خداى تعالى فرموده: آیا از آنان پیمان کتاب گرفته نشده است که بر خدا نگویند و نسبت ندهند، مگر حق[۱۰]. و نیز فرموده: بلکه تکذیب کردند آنچه را که به علم آن احاطه ندارند و تأویل آن به آنها نرسیده[۱۱] است.
و از امام باقر (ع) است[۱۲]: کسى که بدون علم و هدایت به مردم فتوى دهد، ملایکه رحمت و ملایکه عذاب او را لعنت مىکنند و گناه کسانى که عمل به فتواى او کنند، به او ملحق مىشوند. و نیز از امام باقر (ع)[۱۳]، پرسیده شد که حق خدا بر بندگان چیست؟ فرمود: بگویند آنچه را که مىدانند و توقف کنند در آنجا که نمىدانند. و از امام صادق (ع) است که فرمودند[۱۴]: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله گفته است، کسى که به قیاسها عمل کند، محقّقا هلاک شده و هلاک کرده است. و کسى که بدون علم به مردم فتوى دهد، در حالى که ناسخ را از منسوخ و محکم را از متشابه تمیز نمىدهد، او نیز محقّقا هلاک شده و دیگران را نیز هلاک کرده است.
مانند این اخبار بسیار زیاد است.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۷۰]
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ (۱۷۰)
ترجمه:
و چون کفّار را گویند پیروى از شریعت و کتابى که خدا فرستاده کنید پاسخ دهند که ما پیرو کیش پدران خود خواهیم بود آیا بایست آنها تابع پدران باشند در صورتى که آنها بىعقل و نادان بوده هرگز به حق و راستى هدایت نیافتهاند.
تفسیر:
«وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ»: عطف است بر جمله محذوف که پاسخ پرسش مقدّر است. گویا گفته شده است، چه کار مىکنند کسانى که شیطان به آنها امر مىکند؟ پس جواب مىدهد که، تبعیت از شیطان مىکنند. اگر به آنان گفته شود:
«اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ»: پیروى از چیزى بکنید که خداوند در مورد ولایت على (ع)، فروفرستاده است. البتّه این معنى وقتى است که مقصود، بیان حال منافقان با على (ع) باشد.
«قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا»: (مىگویند بلکه ما از آنچه پدرانمان را یافتیم، پیروى مىکنیم) ممکن است عبارت عطف بر جمله محذوفى باشد که در آن صورت پاسخى است از پرسشى که درباره حال بدى و زشتى شده، طبق تأویلى که گفتیم، یا نسبت دادن چیزى به خدا باشد.
«أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً»: (اگر چه پدرانشان چیزى را به خرد درنیابند) این آیه مربوط به انکار و سرزنش تقلید از کسى است که انسان او را نمىشناسد و حالش را نمىداند که آیا او از اهل تحقیق و علم است که خداوند آنان را به سبب علمشان از دیگران بىنیاز کرده، یا از تقلیدکنندگان خردمندانى است که تقلید از آنان زشت شمرده نمىشود.
زیرا که مقلّدان آنان، تبعیّت از عاقل نموده اند و اینکه خداى تعالى مىفرماید: «وَ لا یَهْتَدُونَ»، هدایت نمىشوند، بر این دلالت دارد که آنان از سوى عقل هدایت نیافتهاند. این آیه بیان حال مردم از هر مذهبى است که همه عموم جز افراد نادر و اندک، به زبان حال فریاد مىکنند که: ما نمىتوانیم آنچه را پدرانمان را بر آن یافتیم، ترک کنیم. چون تکیهگاه و اطمینان آنان تقلید بر چیزى است که از پدران و نزدیکان و کسانى که آنها را از بچگى عالم دانستهاند، دیدهاند. بدون اینکه روش خاصّى اعمال کنند و عالم را از غیر عالم تمیز دهند. چه خوب گفتهاند:
خلق را تقلیدشان بر باد داد | اى دو صد لعنت بر این تقلید باد | |
[سوره البقره (۲): آیه ۱۷۱]
وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إِلاَّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ (۱۷۱)
ترجمه:
و مثل کافران در شنیدن سخن انبیا و درک نکردن معناى آن، چون حیوانى است که آوازش کنند. از آن آواز معنایى درک نکرده، جز صدایى نشنود و کفّار هم از شنیدن و گفتن و دیدن حق، کر و لال و کورند، زیرا عقل خود را به کار نمىبندند.
تفسیر:
«وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا»: عطف است بر جمله «إِذا قِیلَ» تا آخر آیه و اینکه در اینجا اسم ظاهر را به جاى ضمیر آورده از آن جهت است که اشاره به این داشته باشد که هر کس چنین پاسخى بدهد (یعنى صرفا از آبا و اجداد تقلید کند)، کافر است. ممکن است جمله حال باشد و معنى آیه در این صورت چنین است، که آنها گفتند: ما پیرو چیزى هستیم که از پدران و گذشتگان یافتهایم، حال آنکه آنان یا پدرانشان مانند چهارپایان هستند، در اینکه زیرکى و هوشیارى و فهم ندارند.
«کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً»: نعق بر وزن منع و ضرب که مصدر آن نعقا و نعیقا و نعاقا است. یعنى به گوسفندان صدا زد و معنى آیه چنین است: مثل و مانند اینان که چنین گفتند یا مثل پدرانشان در عدم قصد معنى از کلماتى که مىگویند، مانند و مثل کسى است که چهارپایان را صدا مىکند و آنها را مىراند و در اینکه او هم از الفاظ قصد معنى نکرده، منظورى جز صدا زدن و راندن و منع کردن ندارد. یا معنى آیه چنین است: مثل این گویندگان یا پدرانشان، در نفهمیدن معنى کلمات دیگران، مثل چهارپایانى است که از الفاظ چیزى جز صدا زدن و زجر نمودن نمىفهمد. مقصود این است مثل کسانى که به دلالت على کافر شدند، در دعوت توبه ولایت على، مثل چهارپایانى است که چیزى جز خواندن و صدا زدن نمىفهمند.
و از امام باقر (ع) روایت شده که فرمودند: معنى آیه این است که حیوانات را صدا مىکند، و آن حیوانات تنها صدا مىشنوند.
در تشبیهات مرکب لازم نیست که تشبیه بین اجزاى دو طرف درست باشد، تا چه رسد به اینکه در ترتیب نیز با هم تطابق داشته باشند.
«صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ»: بیان این سه کلمه در اول سوره گذشت.
«فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ»: یعنى آنان تعقّل نمىتوانند بکنند، زیرا که به مقام ادراکهاى حیوانى تنزّل کرده، روزنه هاى عقلشان بسته شده است.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۷۲]
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ اشْکُرُوا لِلَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ (۱۷۲)
ترجمه:
اى اهل ایمان! روزى حلال و پاکیزه اى که ما نصیب شما کرده ایم، بخورید و شکر خداى را به جاى آرید و تنها سپاس او را گویید، اگر شما تنها خدا را مى پرستید.
تفسیر:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ»: پس از آنکه در آیه پیش همه مردم را مورد ندا و خطاب قرار داد. در این آیه خاصّ، مؤمنان را براى بزرگداشت و احترام آنان ندا فرمود. گویا که نداى مردم، مقدّمه نداى مؤمنان قرار گرفته و لذا روش امر به خوردن را نیز تغییر داد و نسبت رزق را در اینجا به خود داد و بر مؤمنان واقع کرد، گویا که مقصود از ایجاد خوردنى، مؤمنان هستند. مقدّم داشتن صفت «طیّبات» بر «رزقناکم» و امر به خوردن، در اینجا افاده وجوب یا استحباب مىکند، چون جمله «رزقناکم» مفید اباحه است به خلاف سایر مردم که از امر آنان به خوردن جز مباح بودن آن، چیزى استفاده نمىشود. همچنین، در اینجا پس از امر به خوردن، ترغیب به شکرگزارى و سپاس کرده تا اشاره باشد که مؤمنان، نیازى به تحذیر و ترسانیدن ندارند و راهى براى وسوسه شیطان در آنان نیست. و آوردن شرط تهییجى پس از امر به شکر و تعیین محرّمات، براى این است که نیاز به بر حذر داشتن از محرّمات نیست، تنها به این نیاز است که محرّمات و آنچه که باید از آن پرهیز کرد، معلوم باشد.
«وَ اشْکُرُوا لِلَّهِ»: مقصود از شکر در اینجا، صرف کردن نعمت در راه درست آن است. از آن جهت که توجّه به نعمتدهنده و انعام در مورد نعمت، از جمله «رزقناکم» استفاده مىشود. بنابراین، از تکلّم به غیبت التفات فرمود. گویا که خداى تعالى مىخواهد بگوید: پس از ملاحظه انعام ما در نعمت شایسته است به چیزى که نعمت به خاطر آن خلق شده، توجه شود و این معنى به سبب رو برتافتن مردم از حضور و توجّه به آن چیزى از نعمت است که به خاطر آن آفریده شده، حاصل مىشود.
(چون مردم به نعمت و نعمت دهنده توجّه نداشته و ازآنرو بر تافته اند، امر به شکرگزارى مىشود).
«إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ»: شرط تهییجى است و تنبیه است بر اینکه شایسته است عبادت مؤمن منحصر بر معبودش باشد و در عبادتش به غیر معبود نظر نکند. از قبیل رضایت، نزدیکى، بهشت، خلاصى از آتش و غرضهاى مباح دیگر و نیز غرضهاى فاسد حرام، از قبیل ریا، نیک نامى، منصب و مقام، محبوب شدن بین مردم و غیر اینها را در نظر نگیرد. پس باید منحصر بودن عبادت مؤمن در معبودش، یک امر مسلّم و استثناناپذیر باشد.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۷۳]
إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۷۳)
ترجمه:
به تحقیق حرام گردانید خدا بر شما مردار و خون و گوشت خوک را و هر چه را که به اسم غیر خدا کشته باشند. پس هر کس به خوردن آنها نیازمند شود، در صورتى که به آن تمایل نداشته، از اندازه سدّ رمق نیز تجاوز نکند، گناهى بر او نخواهد بود که به قدر نیاز صرف کند، محققا خدا آمرزنده و مهربان است.
تفسیر:
«إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ»: (تنها و منحصرا خداوند بر شما مرده و خون و گوشت خوک را حرام نمود) اینکه حرام بودن را منحصر به مرده و … نموده، در اینجا امرى نسبى است. یعنى آنچه که شما با هوا و هوسهایتان بر خود حرام کرده اید، حرام نیست.
پس حرمت چیزهایى که در آیه یاد شده، در مقابل محرّماتى است که در جاهلیت بوده، نه اینکه حرامهاى الهى منحصر در همین موارد یاد شده، باشد. در جاهلیت، بحیره[۱۵]، سائبه[۱۶]، وصیله[۱۷]، حام[۱۸]، و غیر اینها را حرام مىدانستند که نهى از جانب خدا در این امور وارد نشده است.
«وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ»: و آنچه که براى غیر خدا صدا بلند شود، یعنى آنچه که اسم غیر خدا بر آن یاد شود و قول خداى تعالى: «از چیزى که اسم خدا بر آن بروده نشده، نخورید» اعمّ است از جایى که نام غیر خدا بر آن برده شود. پس تخصیص در اینجا به آنجایى که نام غیر خدا بر آن برده شود، یا به جهت اهمیّت دادن به حرام بودن این قسم است، از باب اینکه این مورد شدیدتر از آنجایى است که اصلا نام برده نشده یا از آن جهت است که یاد نکردن نام خدا از یادآورى نام غیر خدا جدا نیست.
زیرا وقتى که در واقع و نفس امر خدا را فرمان نبرد، قهرا فرمان شیطان را برده است و هنگامى که به یاد خدا و یاد او مشغول نباشد، به یاد شیطان مىپردازد، زیرا نفس هیچگاه خالى از یک نوع فرمان بردن و به ذکر آوردن نیست.
تفسیر آیه، به کشتهاى که نام غیر خدا بر آن یاد شده، بیان تنزیل آیه است. و مخفى نماند بر کسى که در طریق تأویل آیات بینایى و آگاهى اجمالى دارد. در مىیابد که «ما أُهِلَّ بِهِ» عمومیّت دارد و شامل هر چیزى است که در اختیار انسان و زیر دست او است، و همچنین، شامل هر فعلى از افعال قواى انسانى مىشود و معنى آیه این است که: چیزى را نگیرید و نخورید و با آن نکاح نکنید، مگر با نام خدا و هیچ کار کوچک یا بزرگ را که نام غیر خدا بر آن برده شده، یا نام خدا بر آن برده نشده، انجام ندهید. و آیه تفسیر شده است به جایى که نام خدا یاد شده یا نام غیر خدا برده شده است، ولى غیر خدا منظور بوده، یعنى آنچه که ذبح شده است، به خاطر بتها یا غیر از بتها، از چیزهایى باشد که براى عبادت گذاشتهاند.
«فَمَنِ اضْطُرَّ»: یعنى کسى که مجبور به استفاده از این محرّمات باشد.
«غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ»: «باغ» از بغیه، به معنى خواستن، یا از بغى به معنى فجور و زنا، یا از بغى به معنى تکبّر است. و در خبر، به کسى که براى سرگرمى به شکار پردازد، به طلب کننده لذّت و به کسى که نافرمانى ورزیده و بر امام خروج کرده[۱۹]، تفسیر شده است. و نیز، به کسى که از حق خود تجاوز نماید باغى گویند، خواه تجاوز از حدّ در امامت باشد که قایل به امامت امام باطلى باشد، یا امام باطل را با امام حق شریک کند، یا در امام حق غلو کند به اینکه درباره امام چیزى بگوید و معتقد باشد که خود امام آن را نگفته است. خواه تجاوز از حدّ در سایر حقوق الهى و حقوق خلق بوده باشد، خواه تجاوز از حدّ در همه افعال و کارهایى باشد که از قواى مدرکه و قواى عملکننده صادر مىشود، زیرا که افراط و تفریط در همه اینها تجاوز از حدّ به حساب مىآید و هر یک از این معانى، در اخبار تفسیر شده است.
«فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ»: یعنى در خوردن از این چیزهایى که یاد شد، بر او گناهى نیست.
«إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ»: یعنى خداوند عیب و نقصهاى شما را مىپوشاند.
«رَحِیمٌ»: یعنى به شما رحم مىکند و در حالت ناچارى که در تنگنا قرار گرفته باشید، اذن ارتکاب در محرّمات را مىدهد. از امام صادق (ع) است[۲۰]: کسى که مضطرّ به خوردن مردار و خون و گوشت خوک شود و از اینها نخورد تا بمیرد، او کافر است.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۷۴]
إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۷۴)
ترجمه:
آنان که پنهان داشتند آیاتى از کتاب آسمانى را که خدا درباره بعثت محمّد صلّى اللّه علیه و آله فرستاده بود و آن را به بهاى اندک فروختند، جز آتش دوزخ نصیب آنان نباشد، و در قیامت، خدا از خشم با آنها سخن نگوید و از پلیدى عصیان پاک نگرداند و هم آنان را در قیامت عذابى دردناک خواهد بود.
تفسیر:
«إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتابِ»: (آنان که آنچه خدا از کتاب فروفرستاده بود پنهان مىدارند)، یا مقصود منافقان امّت است که کتاب فضائل و مناقب على (ع) را پنهان داشتند و عیب و نقص احزاب خودشان را حذف کردند، از این رو، فعل را به صورت مضارع «یکتمون» آورده، تا اخبار از آینده باشد. یا مقصود اعمّ از اهل کتاب و منافقان امّت است.
و جمله «من الکتاب» صله «أنزل» است، یعنى آنچه که خداوند از لوح محفوظ یا مقام نبوّت نازل فرمود. منظور نازل کردن از مقام قلب به مقام صدر و طبع است[۲۱] و ممکن است جمله حال باشد از «ما انزل اللّه» و «من» براى تبعیض است، بنا بر آنکه مقصود از کتاب، کتاب تدوینى یا اعم از کتاب تدوینى و احکام نبوّت باشد.
«وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا»: (و آن را به بهاى اندک مىفروشند) بیان مفصّلى در مورد فروختن و تبدیل آیات خدا به قیمت اندک در اوّل سوره در آیه «وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلًا» گذشت.
«أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ»: آنان آنچه که به وسیله خوردن داخل شکم خود مى کنند، مقصود عوضهایى است که در مقابل آنچه که نازل شده مىگیرند.
«فِی بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ»: (در درونشان جز آتش نخواهد بود) این عبارت و مانند آن، در کتاب خدا چند بار تکرار شده و همه آنها مبنى بر تضمین[۲۲] است.
«وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ»: کنایه از این است که خداوند تعالى به جهت شدت غضب به آنها اعتنا نکرده، با آنان سخن نمىگوید.
«وَ لا یُزَکِّیهِمْ»: یعنى آنان را پاکیزه نمىکند و مدح به پاکیزه بودن درباره آنها نمىنماید یا اینکه به آنان انعام نمىدارد. کلمه «یزکّیهم» از «زکى الرّجل» یعنى صالح و متنعّم، گرفته شده است.
«وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ»: براى آنان عذابى دردناک است.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۷۵]
أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَهَ بِالْهُدى وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَهِ فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ (۱۷۵)
ترجمه:
آنها همان گروه اند که ضلالت و گمراهى را به جاى لطف و هدایت و عذاب خدا را به جاى آمرزش و رحمت، برگزیدند وه که چه قدر بر آتش جهنّم سخت جان و پرطاقتاند!
تفسیر:
«أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَهَ بِالْهُدى»: تبدیل کردند ضلالتى را که ملک شیطان است با هدایت که در دنیا مالک آن بودند.
«وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَهِ»: و در آخرت، عذاب را با مغفرت عوض کردند.
«فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ»: یعنى چه چیز آنها را بر کارى که موجب دخول در آتش و بقاى در آن است، واداشت. این جمله تعبیرى است به لزوم چیزى که لازمه آن است، لذا اخبار در تفسیر آن مختلف است و مفسران نیز در بیان آن اختلاف دارند.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۷۶]
ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتابِ لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ (۱۷۶)
ترجمه:
حق این است که خدا کتاب آسمانى را به راستى فرستاد و کسانى که در آن اختلاف ورزیدند، در خلافى دور از حق خواهند بود.
تفسیر:
«ذلِکَ»: یعنى آن حکم که براى کتمان کنندگان منزلات (آنچه که خداوند فروفرستاده است) یاد شد، از قبیل داخل شدن در آتش، سخن نگفتن خدا با آنان، پاکیزه نکردن آنها، ثبوت عذاب دردناک، تبدیل کردن هدایت با گمراهى و عذاب با مغفرت.
«بِأَنَّ اللَّهَ»: یعنى به سبب اینکه خداوند کتاب را به حق نازل نموده، جمله «بأنّ اللّه» خبر «ذلک» است و نیازى به تقدیر مبتدا یا خبر یا فعل ناصب (فعلى که موجب نصب شود) نیست.
«نَزَّلَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ»: یعنى به سبب حقّى که کتاب با آن خلق شده است و آن مشیّت و اراده الهى است که همه چیزها به وسیله آن آفریده مىشوند. یا اینکه کتاب متلبّس به حق و موصوف به حق است. یا کتاب با حق و همراه آن است. پس کسى که کتاب را پنهان مىکند، در حقیقت حق را کتمان کرده است و مستحق چیزهایى مىشود که یاد شد و مقصود از کتاب، احکام نبوّت و تورات و انجیل و قرآن است که صورت این احکام هستند.
«وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا»: عطف است بر «إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ» و اختلاف ضدّ اتّفاق است یا به معنى تردّد است. پس معنى آیه بنا بر نظر اوّل این است که کسانى که با تو اختلاف دارند، یا کسانى که اختلاف بین آنها واقع شد. و بنا بر نظر دوّم، معنى آیه این است که: کسانى که دودلى نمودند.
«فِی الْکِتابِ»: براى استنباط احکام شرعى و براى اینکه قیاس کنند آنچه را که در آن نیست با آنچه که در آن مىیابند و مراد به کتاب، احکام نبوّت است که تورات و انجیل و قرآن صورت آنها هستند.
«لَفِی شِقاقٍ»: «لفى» ظرف از «کم» است یا از «اللّه».
«بَعِیدٍ»: یعنى در عناد و دشمنى با شما هستند (پس به علت دشمنى در خلاف شما هستند).
بدان که هر کس تسلیم و فرمانبردار نبىّ یا وصىّ باشد، دیگر با امثال خودش در هیچ حکمى از احکام مخالفت نمىتواند داشته باشد، زیرا از خودش در چیزى رأى مستقلّى ندارد، بلکه او فرمانبردار و مطیع غیر خودش است. به خلاف کسى که مطیع نبىّ و یا وصىّ نباشد که در این صورت، شیطان حتما بر او مسلّط مىشود، مگر اینکه آن شخص در حکم مطیع باشد و کسى که شیطان بر او مسلّط شد، نمىتواند توافق حاصل کند، زیرا کار او همیشه نگرانى و عدم ثبات در آرا است و همواره در اختلاف و عناد با همه مردم است.
بنابراین، مؤمنان حتّى اگر احکامشان نیز مختلف باشد، با هم در توافق و رفق و اتّحاد به سر مىبرند و غیر مؤمنان اگر چه در احکام متوافق باشند، ولى با هم در تخالف و عناد به سر مىبرند و از عناد هیچ وقت خارج نمىشوند. آنچه که از اختلاف برخى از اصحاب ائمه با بعضى دیگر نقل شده است، منافاتى با توافق آنها با همه مردم ندارد، زیرا مخالفتى که در آنها ظاهر مىشود، از آن بابت است که در طرف مقابل آنها مخالفت ظاهر شده، و این امر مستلزم ظهور مخالفت از سوى آنان است.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۷۷]
لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِکَهِ وَ الْکِتابِ وَ النَّبِیِّینَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ وَ السَّائِلِینَ وَ فِی الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاهَ وَ آتَى الزَّکاهَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِینَ الْبَأْسِ أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (۱۷۷)
ترجمه:
نیکوکارى به آن نیست که روى به جانب مشرق یا مغرب کنید. لیکن نیکوکار کسى است که به خداى عالم و روز قیامت و فرشتگان و کتاب آسمانى و پیامبران ایمان آورد و دارایى خود را در راه دوستى خدا به خویشان و یتیمان و فقرا و رهگذران و گدایان بدهد، و هم در آزاد کردن بندگان صرف کند و نماز به پا دارد و زکات مال به مستحق برساند و با هر که عهد بسته به موقع وفا کند و در کارزار و سختیها صبور و شکیبا باشد و به وقت رنج و تعب صبر پیشه کند. کسانى که به این اوصافاند آنها به حقیقت راستگویان عالم و پرهیزکاراناند.
تفسیر:
«لَیْسَ الْبِرَّ»: کلام مستأنفى است براى ظاهر کردن حکمى دیگر، یا پاسخ پرسشى است که از آیه قبل ناشى مىشود و گویا که گفته شده:
چگونه است حال ما که در قبله اختلاف کردیم، گاهى به سوى بیت المقدّس نماز خواندیم و گاهى به سوى مکّه، در حالى که مسئله قبله از کتاب است، پس فرمود:
«لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ»: نیکوکارى و اطاعت آن نیست که رو به جانب مشرق و مغرب کنید. البته اختلاف در عمل از جهت تسلیم به امر خداوند شدن، اتفاق در عقیده و در گفتار است، به خلاف آنجایى که اختلاف از رأیهاى مختلف حاصل شود.
«الْبِرَّ» با کسر باء مصدر است، به معنى صله و خیر و توسعه در احسان و صدق و طاعت، و آن ضدّ عقوق (آزردن) است و فعل آن از باب «علم» و «ضرب» است.
این آیه ردّ کسانى از اهل کتاب است که پس از تغییر قبله مسلمانان به سوى کعبه، در مسئله قبله ژرفاندیشى کردند و به اندیشه فرورفتند و همچنین ردّ مسلمانانى است که پس از تغییر قبله، در مسئله به ژرفاندیشى پرداختند.[۲۳] از امام سجّاد (ع)، روایت شده که فرمود[۲۴]: یهود گفتند ما بر قبله خودمان نمازهاى زیادى خواندیم، در بین ما کسانى هستند که شب زندهدارى کرده و به سوى آن قبله نماز خوانده اند و آن قبله موسى است که ما را به توجّه به آن امر کرده است و نصارى گفتند: ما به این قبله خودمان نمازهاى زیادى خواندیم و در بین ما کسانى هستند که شب را بیدار مانده، به سوى آن قبله نماز خوانده اند و آن قبله اى است که عیسى به آن امر کرده است و هر یک از دو دسته گفتند: آیا مى بینید پروردگار ما را که عملهاى ما را باطل مىکند. این عملهاى زیاد و نمازهاى ما را که به سوى بیت المقدّس خواندیم، زیرا ما تابع هواى نفس محمّد و برادرش که نیستیم. در اینجا بود که خداى تعالى آیه نازل نمود و فرمود: یا محمّد! بگو اى گروه نصارى و یهود، آن نیکى و طاعتى که به وسیله آن به بهشت مىرسید و استحقاق غفران پیدا مىکنید، این نیست که رو به سوى مشرق آورید یا به مغرب توجّه کنید، در حالى که شما اى یهود و نصارى مخالف امر خدایید و به ولىّ خدا کینه مى ورزید.[۲۵] «وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ»: حمل کردن اسم ذات بر اسم معنى، مانند حمل کردن معنى بر ذات، نیاز به تصرّف در کلام دارد و این تصرف به صورت تقدیر گرفتن مضاف[۲۶] در اول یا در دوّمى است، یا اینکه «برّ» مصدر را به معنى «بارّ» اسم فاعل بگیریم، یا اینکه ادّعاى اتحاد بین معنى و ذات بکنیم. این ادّعا، از جهت مبالغه در اتّصاف ذات به معنى، تحقّق مىپذیرد.
«بِاللَّهِ»: نیکى عبارت است از ایمان و اذعان به خدا و تسلیم به او و این معنى همان روح عمل است، نه صورت عمل و نه جهتى که در آن اعتبار شود.
«وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ»: یعنى اقرار به مبدأ و معاد.
«وَ الْمَلائِکَهِ وَ الْکِتابِ وَ النَّبِیِّینَ»: منظور از کتاب همان شریعت الهى است (درباره فرشتگان و پیامبران که پیش از این توضیح داده شد).
«وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ»: (و دادن مال با وجود دوست داشتن آن) که حبّ در اینجا، شامل دوستى خدا یا دوستى مال یا دوستى انفاق به فقیر مىشود و بر هر سه تقدیر جائز است که ضمیر مجرور فاعل باشد که به «من آمن» بازگردد و یکى از این سه تقدیر مفعول مقدّر باشد. و ممکن است که ضمیر مجرور، مفعول باشد و به یکى از این سه تقدیر بازگردد و فاعل محذوف باشد. و ممکن است فاعل باشد و به خدا بازگردد.
«ذَوِی الْقُرْبى»: یعنى خویشان کسى که ایمان آورده یا خویشان نبى صلّى اللّه علیه و آله، یعنى از مال خودش از باب استحباب یا از باب خمس واجب به خویشان بدهد. و اما زکات واجب، پس از این ذکر مىشود.
«وَ الْیَتامى»: عطف است بر «قربى» بنابراین که دادن صدقات مستحبّى به یتیمان خودى (یتیمانى که ذوى القربى نیز باشند) جائز نباشد یا اینکه بر عامل تقدیرى «کون المال من الحقوق الواجبه»، (مال از حقوق واجب باشد) عطف شده، یا عطف بر «ذوى القربى» است و لفظ «یتامى» جمع «یتمان» به معنى یتیم است و «یتیم» از باب ضرب و علم (یتم، یتم) به معنى چیزى است که تک و تنها باشد و مانند نداشته باشد (مثل درّ یتیم، یعنى گوهر یکتا و بىنظیر)، و در انسانها به معنى فقدان پدر و در سایر حیوانات به معنى فقدان مادر است، در صورتى که به حدّ بلوغ نرسیده باشند.
«وَ الْمَساکِینَ»: مسکین کسى است که حالش از فقیر بدتر باشد. این معنى در جایى است که با هم استعمال شوند. اما وقتى جدا شدند و با هم یاد نشدند، هر یک از دو لغت به هر دو معنى آمده است.
«وَ ابْنَ السَّبِیلِ»: یعنى مسافرى که خرجى او تمام شده، اگر از خویشان پیامبر باشد از خمس به او داده مىشود و اگر غیر آن باشد، از مطلق مال ابن السّبیل. از این رو، گفته مىشود که اعراب هر کسى را که کارى انجام داده و مباشرت به انجام کارى مىکند، پدر و پسر آن کار مى نامند.
«وَ السَّائِلِینَ»: یعنى کسانى که نسبت به خواستن صریح عفّت مىورزند و سؤالشان را ضمن اظهار حال و به طور کنایه مطرح مىکنند، این نوع خواستن، به آن جهت است که منافاتى با دادن حقوق واجب به سائل نداشته باشد. بنابراین که دادن حقوق واجب به کسى که دست باز کرده و سؤال مىکند، جائز نباشد. و اگر دادن مال به صورت استحباب مراد باشد، آن وقت مقصود از «سائلان» اعم از سائلى است که با دست دراز کردن، چیزى را مىخواهد یا غیر آن.
«وَ فِی الرِّقابِ»: مقصود از رقاب، مالکان بنده ها یا خود بنده هاست.
یعنى در راه خلاصى و آزاد شدن بنده ها مال خرج کند، چه آن بندهها مکاتب[۲۷] بوده یا در سختى قرار گرفته باشند و یا چنین نباشند.
«وَ أَقامَ الصَّلاهَ وَ آتَى الزَّکاهَ»: یعنى برّ و نیکى عبارت است از ایمان و اذعان به خدا و واگذاردن آنچه که در آن خیر و نفع او است، به خاطر نفع و خیر دیگران و توجه تامّ به خدا و تسلیم و خروج از انانیّت و لوازم آن، هر آنچه که خلاف تسلیم است، از قبیل اختلاف، نزاع، از خود رأى و نظر دادن و غیر اینها، از انگیزههاى خودخواهى و خود محورى.
پس برّ و نیکى، شامل مواردى بود که یاد شد، و برّ و نیکى این نیست که روى و بدن را به سوى مشرق و یا مغرب بگرداند و دراینباره رأى بدهد و توقف بر آن نماید. مورد نماز و زکات هم در اوّل سوره گفته شد. هر کس بخواهد به آنجا مراجعه کند.
«وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ»: (و کسانى که به عهد خویش وفا مىکنند)
این عبارت عطف است بر جمله «من آمن» و این جمله را خبر مبتداى محذوف، یا مبتداى خبر محذوف قرار داده اند، و آن به خاطر تقدیر گرفتن کلماتى است (که در عبارت محذوف است)، بدون اینکه نیاز به تقدیر باشد. اما عدول نمودن از فعل به اسم، اشاره به این امر است که وفا کردن به عهد و پیمان چیزى است که در آن استمرار و ثبوت مطلوب است، به خلاف ایمان که آن حادث مىشود. خواه مقصود از آن اقرار به خدا باشد یا بیعت. امّا باقى ماندن بر حالتى که از ایمان حاصل است، دیگر ایمان نیست، بلکه آن بقاى بر ایمان است و به خلاف نماز و زکات که آن دو نیز حالت ثابتى ندارند و همیشه تجدّدپذیر هستند و اما وفاى به عهد و پیمان، چیزى جز بقاى بر عهد نیست و همچنین است در مورد صبر، و مقصود از عهد، عهدى که در ضمن بیعت حاصل مىشود یا مقصود مطلق عهد است.
«إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِینَ»: (هنگامى که با هم عهد بستند و شکیبایان) وجه عدول فعل به اسم دانسته شد (در چند سطر قبل) و اما عدول از حالت رفع به حالت نصب (عاهدوا در حالت رفع، صابرین در حالت نصب) ازآنرو است که مدح مورد نظر است، با در نظر گرفتن اینکه فعل به صورت تقدیرى است.
«فِی الْبَأْساءِ»: (در سختیها)، بأس عبارت است از عذاب و سختى در جنگ «بؤس» بر وزن «کرم» اسم فاعل آن «بئیس» است که گفته مىشود فلانى «بئیس» یعنى شجاع و سخت دلاور است. و بئس بر وزن «سمع»، یعنى حاجتش سخت و شدید شد، «و البأساء» به معنى بلاى سخت و بزرگ بوده و آنچه که در اینجا مناسب است، این است که به شدّت حاجت و دشوارى و سختى و بلاى در مال تفسیر شود و «وَ الضَّرَّاءِ» در نفوس «و حین البأس» به شدّت کشتار «أُولئِکَ» بزرگانى که عظمت آنان منحصر به این اوصاف بزرگ مىباشد تفسیر شده است.
«الَّذِینَ صَدَقُوا»: یعنى جز راستگویى در گفتار آنان وجود ندارد و افعال و اعمال آنان، گفتارشان را تصدیق مىکند. و همچنین، آنان در افعال و احوال نیز راستگو هستند که آثار کارها و حالتهایشان آن را تصدیق مىکند.
«وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ»: غیر از آنها هیچ پرهیزگارى وجود ندارد.
این آیه به على (ع) تفسیر شده، زیرا کسى که جامع بین حقیقت این اوصاف باشد، کسى جز محمّد صلّى اللّه علیه و آله و على (ع) و اولاد طاهرین آنان نیست. و اما غیر آنها، از انبیا و اوصیا، پس آنها نیز بهرهاى از این اوصاف دارند و به اندازه بهره اى که دارند «متّقین» بر آنها صادق است.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۷۸]
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فِی الْقَتْلى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثى بِالْأُنْثى فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسانٍ ذلِکَ تَخْفِیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَهٌ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِکَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۷۸)
ترجمه:
اى اهل ایمان! حکم قصاص کشتگان چنین معین گشت که مرد آزاد را در برابر آزاد و بنده را در برابر بنده و زن را به جاى زن قصاص توانید کرد و چون صاحب خون از قاتل که برادر دینى او است بخواهد تا با دیه یا بدون دیه درگذرد، کارى است نیکو. پس دیه را قاتل در کمال رضا و خشنودى ادا کند. در این حکم، تخفیف و آسانى امر قصاص و رحمت خداوندى است، پس هر که از این دستور سرکشى کند و به قاتل ظلم و تعدّى روا دارد، او را عذابى سخت خواهد بود.
تفسیر:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا»: آن کسانى که به ایمان عمومى، ایمان آوردند و دعوت ظاهرى و بیعت عمومى نبوى را قبول نمودند.
«کُتِبَ عَلَیْکُمُ»: در لوح محفوظ، در سینه نبىّ صلّى اللّه علیه و آله نوشته شده.
مقصود این است که واجب شده است، و به همین جهت و براى اشاره به ضررى که در این مورد و متوجّه آنان است، فعل را با «على» متعدى نمود.
«الْقِصاصُ»: قصاص آن است که با جنایت کننده چنان رفتار کنند که او نسبت به مورد جنایت رفتار کرده است. وجوب قصاص بر حکّام، پس از درخواست اولیاى دیه با این امر، منافاتى ندارد. زیرا ولىّ دم (صاحب خونبها) بین قصاص و دیه و عفو مخیّر است.
«فِی الْقَتْلى»: (در کشتگان) متعلق به «کتب» است.
«الْحُرُّ بِالْحُرِّ»: آزاد در مقابل آزاد کشته مىشود. (بالحرّ) که جار و مجرور است، متعلّق به فعل «یقتل» یا به اسم مفعول (مقتول) است. و این حکم در صورتى ثابت است که قتل عمدى باشد، نه قتلى که محقّق شود ناشى از خطاست. در ضمن، این آیه مانند سایر آیات، مجمل و به بیان نیازمند است. پس نباید این اشکال وارد شود که مسئله برخلاف مفهوم با قید مخالف[۲۸] است. چون مفهوم قید قطعا در اینجا اعتبارى ندارد و تفصیل مسئله موکول به فقه است.
«وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثى بِالْأُنْثى»: (و بنده به بنده و زن به زن) نقل شده است[۲۹] که دو طایفه از عرب بودند که یکى از آنها قدرت بیشترى بر دیگرى داشت و چنین قرار داد بسته بودند که طایفه قدرتمند، در برابر هر بنده، آزادى را بکشد و در برابر مؤنث، مذکر را و در برابر یک مرد، دو مرد را، وقتى که اسلام آمد، داورى به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بردند، پس آیه نازل شد و آنها مأمور به مقابله به مثل شدند.
«فَمَنْ عُفِیَ لَهُ»: هر کسى که مورد عفو قرار گرفته، یعنى جنایتکارى که بخشیده شده است.
«مِنْ»: از جانب «اخیه»، برادر دینى اش که همان صاحب خون است، یا از خون برادرش که کشته شده … عبارت را با لفظ برادر ادا نموده تا به این امر دلالت داشته باشد که لازمه عفو و بخشش، مهربانى و مهرورزى است، چنانچه مهربانى و عطوفت مقتضى عفو است. پس مناسب مقام این است که لفظى بیاورد که مقتضى مهرورزى و مهرورزى نیز مقتضى آن باشد.
«شَیْءٌ»: و چیزى از عفو و بخشش از قصاص، نه از دیه، یا چیزى از عفو، به این معنى که یک وارث عفو کند.
«فَاتِّباعٌ»: یعنى عفوکننده باید از امور پسندیده پیروى کند، یا اینکه حکم عفوکننده تبعیت است، یا اینکه پیروى از گذشت در خونبها واجب است.
«بِالْمَعْرُوفِ»: به طریقى رفتار کند که عقلا تحسین کنند، و آن را به خوبى و نیکى بشناسند، یعنى در مطالبه دیه، فشار و عنف و اصرار نباشد و زیادتر از مقدار مقرّر نگیرد، و از سوى جنایتکننده نیز باید «أَداءٌ»، پرداخت خونبها، «الیه»، به کسى که قصاص را عفو کرده، «بِإِحْسانٍ»، با احسان و نیکى صورت پذیرد. یعنى زیر پوشش نوعى از احسان قرار بگیرد. این در حقیقت توصیهاى براى بخشنده است که با رفق و مدارا و عدم تعدّى و عنف همراه باشد، و توصیه اى است به جنایتکننده که حیله و فریب و مسامحه و بخل و اکراه در کارش نباشد.
«ذلِکَ»: یعنى اجازه در عفو و بخشش، با انتقال به دیه یا بدون آن، یعنى تخییر بین سه چیز، عفو با دیه، بدون دیه و قصاص، زیرا جواز بخشش دیه به طریق اولى از گذشت بر قصاص استفاده مىشود، و عفو از قصاص از قول خداى تعالى: «فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ»، تا آخر آیه استفاده مىشود.
«تخفیف»: یعنى تخفیف در چیزى که بر شما واجب کردیم و آن مؤاخذه کردن به جهت جنایت است.
«مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَهٌ»: یعنى این رحمت خداوند است که بخشش را که مستلزم بقاى نفوس است جائز دانسته و از سویى ولىّ مقتول و صاحب خون را تکلیف به عفو بدون عوض نکرده است.
نقل شده است[۳۰] که اهل تورات تنها حق قصاص یا بخشش داشتند، و اهل انجیل حق بخشش و دیه داشتند، و این امت، مخیّر بین سه چیز هستند، و به روایت نسبت داده شده که در شرع موسى قصاص بود، و در شرع عیسى دیه، پس دین سهل اسلام آمد و هر دو را تشریع نمود.
«فَمَنِ اعْتَدى»: یعنى هر کس از صاحبان خون و جنایتکننده تجاوز از حدّ خودش بکند، «بَعْدَ ذلِکَ» پس از آنکه حدّ آنها یاد شد از قصاص و عفو و دیه، «فَلَهُ عَذابٌ أَلِیمٌ» پس براى او عذابى دردناک است، و وجه توصیف عذاب به دردناک بودن گذشت.
و چون ممکن بود این توهّم پیش آید که تشریع قصاص موجب از بین رفتن نفوس بشرى است، و از بین رفتن نفوس خلاف حکمت الهى است، چنانچه ملّتها و دینهاى باطل بر این عقیده هستند بنابراین، این توهّم را رفع نمود به اینکه قصاص موجب باقى ماندن نفوس است نه از بین رفتن آنها، زیرا تشریع قصاص موجب منع همه نفوس است از تجرّى بر قتل. پس قصاص باعث از بین رفتن نفوس اندکى شده و در عوض نفوس زیادى مىمانند، به خلاف ترک قصاص که مطلب بر عکس مىشود.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۷۹]
وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاهٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (۱۷۹)
ترجمه:
اى خردمندان! حکم قصاص براى حفظ حیات شماست تا مگر از قتل یکدیگر بپرهیزید.
تفسیر:
پس فرمود: «وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاهٌ»: در قصاص حیات شماست، عرب در مقابل این جمله، جمله دیگرى مىگوید که مقصودشان افاده همین معنى است و آن جمله این است «القتل انفى للقتل»[۳۱]. و مفسّران وجوهى یاد کرده اند که دلالت مىکند بر اینکه تعبیر قرآن بر تعبیر مقابل، ترجیح دارد.
«یا أُولِی الْأَلْبابِ»: صاحبان عقل و خرد را از آن جهت، خاص خطاب و ندا قرار داد که احترام و بزرگ داشتن براى آنها باشد و از سوى دیگر، مىخواهد بگوید تنها خردمندان هستند که مى فهمند چگونه در قصاص زندگى است و آنها کسانىاند که تشریح حکمها مخصوص آنهاست و در آفرینش اشیاء، آنها منظور نظراند. آنها هستند که وجودشان مهم است و به آن اهمیّت داده مى شود نه غیر آنها.
«لَعَلَّکُمْ»: شاید شما اى صاحبان عقل و خرد، «تَتَّقُونَ»، پرهیزکار شوید.
رجا یعنى امیدوار بودن، از یاد قصاص، یا از نهادن حیات در قصاص، یا از ذکر حیات، ناشى مىشود، پس اگر دو معنى اول مقصود باشد، معنى آیه این است: که خداوند براى شما قصاص را تشریح کرد، یا حیات را در قصاص قرار داد، تا شاید شما از کشتن بپرهیزید، یا از معاصى پرهیز کنید، یا متّصف به تقوى باشید. اگر معنى سوم مراد باشد، معنى آیه چنین است: خداوند براى بقاى شما قصاص را تشریح فرمود، تا شاید از معاصى پرهیز کنید و متّصف به تقوى باشید.
نسبت دادن رجا (امیدوارى) به خداوند)، درست نیست، زیرا امید تحقّق نمىپذیرد، مگر از جاهل که منتظر به دست آوردن چیزى است که به آن رغبت داشته و از اختیارش خارج است (اکنون امیدوار است به آن برسد) و حق تعالى چنین نیست. پس امیدوارى از خداى تعالى به معنى علّت آوردن است و ممکن است به این صورت تعبیر شود که خداوند تعالى نیز مانند پادشاهان و بزرگان سخن گفته باشد، چه آنان وعدههایى را که مىدانند، با «لیت و لعلّ و عسى» تحقق پیدا خواهد کرد، یعنى با «اگر» و «شاید» و «امید است» ادا مىکنند، تا کسانى که به آنها وعده مىدهند، اتّکا و اطمینان به وعده پیدا نکنند و بین خوف و رجا باقى بمانند.
و یا اینکه خداوند تعالى، حال بندگان را ملاحظه نموده و اینکه وضع بندگان، رجا و طمع داشتن و امید است، پس امیدوارى به اعتبار حال مخاطب است.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۸۰]
کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّهُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ (۱۸۰)
ترجمه:
دستور داده شد که چون یکى از شما را مرگ فرارسد، اگر داراى متاع دنیاست، براى پدر و مادر و خویشان، به چیزى که شایسته عدل باشد وصیّت کند، این کار سزاوار مقام پرهیزکاران است.
تفسیر:
«کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ»: این عبارت جمله استینافیه بوده، براى اظهار حکم دیگرى که به حکم سابق ارتباطى ندارد، لذا آن را از جمله سابق قطع نموده، و عامل «اذا» فعل شرط است، چنانچه آن قول، در جمیع مواردى که براى «اذا» بوده، محقّق است، نه اینکه عامل فعل «کتب» باشد چنانچه برخى گفتهاند، زیرا «کتب» ماضى مجهول است و «اذا» براى مستقبل، و همچنین «الوصیّه» نمىتواند عامل «اذا» باشد، چون جائز نیست تقدّم معمول مصدر الف و لام دار بر خود مصدر، اگر چه ظرف باشد، و جواب «اذا» محذوف است، و آن جمله اى است معترضه که بین فعل و مرفوعش واقع شده، چنین است تقدیر آیه:
«اذا حضر احدکم الموت فلیوص» (و اگر یکى از شما را مرگ فرا رسید، پس باید وصیت کند) و ممکن است جواب «اذا» این کلام بعدى خداى تعالى «إِنْ تَرَکَ خَیْراً» باشد، بنابراین که فاء در جواب إذا لازم نباشد، یا جواب «اذا» «الْوَصِیَّهُ لِلْوالِدَیْنِ» است، بنا بر همان قول که فاء را در جواب «اذا» لازم ندانسته باشد.
بنابراین جمله «إِذا» حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ «نایب فاعل» «کتب» است، زیرا در آن معنى قول است، و جمله «إِنْ تَرَکَ خَیْراً» معترضه است. چنانچه بنا بر فرض حذف جواب «اذا» معترضه بود.
و مقصود از خبر یا مطلق مال است یا مال زیاد، چنانچه به امیر المؤمنین (ع) نسبت داده شده[۳۲] به خانه یکى از بردگانش وارد شد، آن شخص بیمار شده بود و هفتصد یا ششصد درهم پول داشت، پس گفت:
آیا وصیت بکنم؟ امام فرمود: نه، خداوند فرموده است، «إِنْ تَرَکَ خَیْراً» اگر چیزى را بعد از خود باقى گذارد باید وصیت نماید و تو مال زیادى ندارى، و این خبر و غیر آن به همین مضمون از طریق عامّه نیز روایت شده است.
و «الوصیّه» نایب فاعل «کتب» است، و مذکر آوردن فعل از آن جهت است که «الوصیه» مؤنث مجازى است، و جائز است که «الوصیّه» مبتداى آن باشد و «للوالدین» خبر آن، و همه جمله نایب فاعل «کتب» است.
«وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ»: یعنى باید وصیّتى بکند که عقل و عرف آن را نیکو بداند، زیرا معروف اسم چیزى شده است که عرف آن را تحسین نموده و نیکو بداند. مقصود این است که وصیّتى بکند که در آن حیف و میل و ضرر زدن به ورثه نباشد. مانند آنجایى که میّت مال زیادى داشته و ورثه نیز با بعضى از آن مال بى نیاز مىشوند، ولى از سوى دیگر، پدر و مادر و نزدیکان نیازمند هستند. در این صورت، آن مقدار از مال را که ورثه به آن نیاز ندارند، براى خویشان و نزدیکان وصیّت نماید.
«حَقًّا»: حقّ، حقّا، مفعول مطلق است و خود را تأکید مىکند، در صورتى که مؤکّد مضمون «کتب» قرار داده شود. اگر مؤکّد مضمون وصیّت بر والدین قرار گیرد، غیر خودش را تأکید مىکند.
«عَلَى الْمُتَّقِینَ»: بدل از «علیکم» است، یا متعلّق به «حقّا» است، و به هر تقدیر آگاهاندن این نکته است که در تشریع احکام صاحبان عقل و خرد منظور نظر هستند و آنان مؤمناناند که با بیعت خاص بیعت نمودند.
اما غیر آنها، در هیچ یک از احکام بشر و منافع او و ایجاد اشیاء، مورد نظر نیستند، مگر به نفع همان عاقلان و آنچه که در اخبار وارد شده، از نسخ شدن این آیه به آیه مواریث، دلالت مىکند بر اینکه مقصود از «کتب» فرض است و اینکه آنچه که نسخ شده وجوب است نه جواز، وگرنه در آیه مواریث جمله «مِنْ بَعْدِ وَصِیَّهٍ» باید یاد شده باشد و این معنى ثبوت وصیّت را تأکید مىکند، نه اینکه آن را نسخ نماید.
به امیر المؤمنین (ع) نسبت داده شده که فرمود[۳۳]: کسى که هنگام مرگ، به خویشانش که ارث نمىبرند وصیّت نکند، عملش را ختم به گناه کرده، و به امام صادق (ع) نسبت داده شده که فرمود[۳۴]: وصیّت یاد شده چیزى است که خداوند براى صاحب این امر، یعنى میّت قرار داده است. گفته شد: آیا براى وصیّت به خویشان حدّى هست؟ فرمود:
کمتر چیزى که باید باشد یک سوّم از ثلث مال است.
از امام صادق (ع) است که[۳۵]: آن حقّى است که خداوند در اموال مردم براى صاحب این امر قرار داده، گفته شد: آیا براى آن حدّ محدودى است؟ فرمود: بلى، گفته شد: چه مقدار؟ گفت: کمترین آن یک ششم و بیشترین آن یک سوم است.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۸۱]
فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَى الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۱۸۱)
ترجمه:
پس هرگاه کسى پس از شنیدن وصیّت آن را تغییر دهد و (به منافع اشخاص) بر خلاف حقیقت رفتار کند گناه این کار بر آنهاست که عمل به خلاف وصیّت کنند و خداوند به هر چیز که خلق گویند و کنند شنوا و داناست.
تفسیر:
«فَمَنْ بَدَّلَهُ»: یعنى نوشتن وصیّت را تبدیل نماید، به این نحو که به آن عمل نکند و به پدر و مادر و خویشان وصیّت نکند. یا مقصود این است: کسى که وصیّت ثابت از جانب محتضر را تبدیل کند، خواه تبدیل کننده وصىّ باشد یا وارث یا شهود یا حاکم. و مذکر بودن ضمیر، به اعتبار (مصدر باب افعال) «ایصاء» است (به معنى وصیت کردن).
«بَعْدَ ما سَمِعَهُ»: یعنى پس از آنکه فرض و حکم خدا را شنید بنا بر تقدیر اوّل، یا وصیّت کردن را شنید بنا بر دوم، و تقیید به شنیدن، اشاره به این است که اینجا نیز مانند سایر تکالیف قبل از علم به تکلیف مؤاخذهاى نیست.
«فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَى الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ»: گذاردن اسم ظاهر جاى ضمیر براى این است که اشعار به علت حکم است و علاوه بر آن، به وسیله تکرار، زجر و نهى زیادى نیز حاصل مىشود و حصر در اینجا، حصر قلب[۳۶] ادّعایى فرضى است، زیرا که خداى تعالى، بر طریقه مخاطبه هاى عرفى سخن مىگوید و اهل عرف وقتى که بخواهند در منع از چیزى و یا ترغیب بر چیزى مبالغه نمایند، مىگویند: فلان کار را انجام بده که اجراى آن جز براى تو نیست. در این مورد، گویا متکلّم ادّعا مىکند که بجاآورنده این فعل زشت مىداند که این کار عقوبت دارد، ولى گمان مىکند که عقوبت آن به گردن دیگرى است و لذا آن فعل را انجام مىدهد، پس به او مىگوید: چنین نیست که تو گمان کرده اى، گناه آن تنها به خودت باز مىگردد، و همچنین است مسئله در مورد ترغیب.
«إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ»: خداوند شنواست آنچه را که وصیّت کننده در حین وصیّت کردن مىگوید، یا آنچه را که تبدیل کنندگان در حین تبدیل مىگویند.
«عَلِیمٌ»: به اغراض آنان داناست، پس مجازات مىکند هر یک را بر حسب گفتار و هدفش، و این تهدید تبدیل کنندگان است.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۸۲]
فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصْلَحَ بَیْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۸۲)
ترجمه:
و هر کس چنین پندارد که از وصیّت وصیّت کننده به وارث او ستمى رفته است و به اصلاح آن پردازد، بر او گناهى نیست اگر چه خطا رفته باشد، زیرا خداوند آمرزنده و مهربان است.
تفسیر:
«فَمَنْ خافَ»: فاء براى تعقیب است به اعتبار لازم حکمى که عبارت از علم به حکم است، گویا پس از آنکه معلوم شد تبدیل کننده وصیّت گناه کرده است، فرمود: بدان که اگر تبدیل در راه اصلاح وصیّت باشد گناه ندارد.
«مِنْ مُوصٍ جَنَفاً»: در حالى که از باب خطا و اشتباه از حقّ عدول کند، چنانچه در خبر تفسیر شده است.
«أَوْ إِثْماً»: اگر عدول از حق عمدى باشد، و مقصود این است که زیادتر از ثلث وصیّت کند یا به وارث ضرر بزند، به این نحو که مال میّت اندک باشد و وارث نیاز داشته باشد، یا اینکه بعضى از ورثه یا همه ورثه را از ارث محروم کند.
«فَأَصْلَحَ بَیْنَهُمْ»: یعنى بین وارث و کسى که به او وصیّت شده، یا بین وصیّت کننده و ورثه، صلح ایجاد کند، به این نحو که وصیّت را بعد از وفات وصیت کننده تغییر دهد یا اینکه وصیت کننده را از وصیّت به صورت زیانرسانى به ورثه در حال حیات منع کند. همچنین اگر وارث خواست تا نگذارد وصیّت کننده نسبت به ثلث وصیّت کند، جلوى او را بگیرد.
«فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ»: در این تبدیل و در منع یاد شده، گناهى نیست.
«إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ»: خداوند مى بخشد گناهى را که توهم مى شود بر تبدیل مترتّب شود، پس از آنکه بر مبدّل در آیه پیش گناه مسجّل گشت.
«رَحِیمٌ»: رحم و تفضّل مىکند بر اصلاح کننده وصیّت، با این جمله رفع حرج و زحمت از اصلاح کننده نمود و به او وعده رحمت داد.
و اشکال کردن به این ترتیب که خوف از چیزى است که احتمال وقوع آن مىرود نه از چیزى که واقع شده، در حالى که «خاف» در اینجا متعلّق به وصیّت و عدول از حق در وصیّت است ناوارد است و در دفاع آن مىتوان گفت، معنى آیه این است: کسى از وصیّت کننده اى بترسد از باب اینکه او وصیّت کننده است و در حین وصیّت کردن، عمدا یا سهوا، از حق عدول کند. یا معنى چنین است: کسى که علم دارد که وصیّت کننده عمدا یا سهوا از حق عدول مىکند، چون استعمال خوف در علم بسیار است و نیازى به برخى از تکلّفها و به زحمت افتادنها نیست، و اخبار بر همین معنى اخیر دلالت مىکند. از امام باقر (ع)، پرسیده[۳۷] شد از قول آیه «فَمَنْ بَدَّلَهُ»، فرمود: آیه بعدى آن آیه را نسخ کرده، یعنى آیه «فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصْلَحَ بَیْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ» یعنى، آن کسى که به او وصیّت شده است اگر بترسد که وصیّت کننده به چیزى وصیّت کرده که خدا راضى نیست و خلاف حق است، پس گناهى نیست که آن را به حقّ و مرضىّ خدا و راه خیر بازگرداند.
حمل این خبر بر تبدیل در حال حیات وصیّت کننده جائز است. از امام صادق (ع) است که[۳۸]: وقتى مردى وصیّتى کرد. بر وصىّ حلال نیست که وصیّت را تغییر دهد، بلکه باید طبق وصیّت او انجام دهد، مگر اینکه وصیّت به غیر آن چیزى باشد که خداوند به آن امر کرده که در این صورت عمل به وصیّت ظلم و عصیان است. پس جائز است بر وصى که آن وصیّت را به حق بازگرداند. مثلا مردى چند وارث دارد، ولى همه اموالش را براى برخى از ورثه قرار مىدهد و بعضى را محروم مى کند، در این صورت، جائز است که وصىّ آن را به حق بازگرداند. پس معنى «جنف» این است که به سوى برخى از ورثه میل پیدا کنى (ورّاث دیگر را محروم نمایى)، و «اثم» آن است که امر کنى به عمران و آبادى آتشکده ها و درست کردن شراب، که در اینجا براى وصى حلال است که به هیچ یک از اینها عمل نکند.
[سوره البقره (۲): آیه ۱۸۳]
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (۱۸۳)
ترجمه:
اى اهل ایمان! بر شما نیز روزه داشتن فرض شده است، چنانکه امّتهاى گذشته را فرض شد، و این دستور براى آن است که پاک و پرهیزکار شوید.
تفسیر:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا»: چون این حکم نوع دیگرى از تکلیف بود غیر از تکلیف اول که در معاملات بود، و نیز روزه از سختترین عبادتهاست لذا خداى تعالى صدر کلام را با ندا آورد تا زحمت تکلیف با لذّت خطاب جبران و تلافى شود. از امام صادق (ع) است که[۳۹]:
لذّت ندا زحمت و سختى عبادت را زائل مىکند. و مکرّر گفتهایم که مقصود از ایمان در این جاها، ایمان عام است که بهوسیله بیعت عمومى و قبول دعوت ظاهرى حاصل مىشود.
از امام صادق (ع) است[۴۰] که از ایشان درباره این آیه و از قول خداى تعالى «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ» پرسش شد، فرمود: همه این آیه ها شامل گمراهان و منافقان و هر کسى است که به دعوت ظاهرى اعتراف داشته باشد.
«کُتِبَ»: یعنى در لوح محفوظ نوشته شده است یا در سینه نبىّ صلّى اللّه علیه و آله یا در کتاب تدوینى الهى، یا اینکه واجب شده است.
«عَلَیْکُمُ الصِّیامُ»: صوم و صیام مصدر هستند از صام، یصوم، صوما و در لغت به معنى مطلق امساک است و در شرع امساک مخصوص (مانند روزه گرفتن ماه مبارک رمضان و غیره) است.
«کَما کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ»: یعنى روزه یک عبادت قدیمى است که از زمان آدم (ع) واجب بوده، زیرا هیچ پیامبرى نبوده مگر اینکه در شریعتش یک نوع امساک را توصیه کرده است. از امیر المؤمنین (ع) روایت[۴۱] شده که اول آن انبیا آدم (ع) است، که روزه بر او واجب بود.
پس، تشبیه روزه ما به روزه هاى شرایع گذشته، در اصل امساک مخصوص شرعى است نه در جمیع خصوصیات آن، زیرا روزه ما موافق روزه یهود و نصارى در وقت و عدد روزها و چیزهایى که باید از آنها امساک نمود، نبوده است.
«لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»: باشد که متّصف به تقوى شده و آدمهاى پاکیزه اى شوید، یا اینکه شاید شما از گناهان و انگیزههاى نفس دورى کنید، زیرا امساک نفس از خوردنى و آشامیدنى در یک مدّت غیر عادى نفس را ضعیف مىکند، و با ضعیف شدن نفس، انگیزهها و مقتضیات آن نیز ضعیف مىشود و قوّه عقل را که اقتضاى اجتناب از بدیها در انسان دارد، قوى مىکند.
به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نسبت داده شده که فرمود[۴۲]: اخته کردن امّت من روزه است، و در خبر است کسى که نمىتواند نکاح کند، پس روزه بگیرد که روزه براى او اخته[۴۳] کردن است.
و از امام صادق (ع) است که فرمود: روزه واجب شد تا اینکه غنى و فقیر با هم مساوى شوند، و این از آن جهت است که چون غنى هیچ وقت گرسنگى را احساس نمىکرد تا به فقیر رحم کند، خداوند خواست که سختى گرسنگى را به غنى بچشاند تا نسبت به ضعیف رقّت قلب یافته و به گرسنه رحم نماید[۴۴].
[سوره البقره (۲): آیه ۱۸۴]
أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّهٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ وَ عَلَى الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَهٌ طَعامُ مِسْکِینٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ وَ أَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۱۸۴)
ترجمه:
روزهایى را به شماره معیّن روزه دارید و هر کس از شما بیمار باشد یا مسافر، به شماره آن روزهاى غیر ماه رمضان روزه دارد و کسانى که روزه آنان را به زحمت و مشقّت خواهد انداخت، عوض هر روز غذا دهند، آن قدر که فقیر گرسنه اى سیر شود و هر کس بر نیکى بیفزاید، این براى او بهتر است و بىتعلّل روزه داشتن شما از هر کار بهتر خواهد بود، اگر فوائد بىشمار این عمل را بدانید.
تفسیر:
«أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ»: یعنى روزهاى کم، زیرا عرف وقتى مىخواهد از اندازه کمى کنایه آورد، کلمه «معدودات» را ذکر مىکند یعنى روزهایى چند، و «ایّام» متعلّق به «تتّقون» است، به سبب همین قرینه و متعلّق «الصّیام» محذوف است، و مقصود از ایّام، روزهاى دنیا یا روزهاى روزه است. پس تعلّق آن به «کتب» یا «صیام» صحیح نیست، چون اولى به معنى کلّى (معدود است) و دومى به لفظ آن خلل مىرساند، زیرا که بین مصدر و مفعولش فاصله واقع مىشود و آن جمله بیگانه «لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» است و این مطلب جائز نیست، زیرا که در این صورت، عامل ضعیف مىشود و نمىتواند عمل کند.
«فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً»: یعنى در آن ایّام که روزه گرفتن مقرّر شده، اگر بیمار باشند «أَوْ عَلى سَفَرٍ»، یا در سفر باشند، فقها درباره حدّ سفر و شرائط آن و شرائط قصر و شکستن روزه و حدّ مرض و موارد خوردن روزه به تفصیل شرح داده اند.
«فَعِدَّهٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ»: عوض آن روزهایى که روزه نگرفته، یا معنى این است که بر او است چند روز از روزهاى دیگر، «عدّه» با نصب خوانده شده است، به تقدیر فعلى که آن را نصب بدهد، و تقدیر آیه این است:
«فلیصم عده من ایام آخر» و ظاهر این آیه دلالت مىکند بر اینکه در هر دو مورد سفر و مرض، خوردن روزه و انتقال به بدل لازم است، چون خداى تعالى قضیّه را شرطیّه آورده و لازمه شرط را که همان مرض و سفر است، زمانش را جایگزین زمان روزهایى نموده که نگرفته و بدون قید، آورده که نشان دهد این جزا لازمه این شرط مطلق است.
از طریق عامّه، اخبار زیادى است که دلالت بر افطار کردن در سفر مىکند و اگر تقدیر شرط را بخواهیم چنین بگیریم که: «پس روزهاى چندى از روزهاى غیر ماه رمضان را روزه بگیرد اگر افطار کند»، خلاف ظاهر است و در عین حال مىگوییم: اگر دلیل نباشد که گفته ما را در مقابل عامّه ثابت کند، در آن صورت، چون آیه از مجملات قرآن محسوب مىشود که نیاز به روشن شدن دارد، و براى ما آن را مانند سایر مجملات قرآن بیان کردهاند، زیرا که گرفتن احکام از محض الفاظ قرآن، به ویژه مجملات آن، جز تفسیر به رأى، چیزى نیست که حتّى اگر به حقّ هم برسد باز خطا کرده است و جایگاه او آتش است.
«وَ عَلَى الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَهٌ»: و آنها که قدرت بر فدیه دارند، «طاق الشیء طوقا و اطاقه و اطاق علیه قدر»، یعنى قدرت بر شیء پیدا کرد و بنا بر همین قرائت گفته شده: در ابتداى اسلام مردم عادت به روزه گرفتن نداشتند، لذا خداوند آنها را بین روزه و فدیه مخیّر نمود، سپس این حکم نسخ شد.
یا اینکه مقصود این بوده که بر کسانى که مىتوانند روزه بگیرند، از بیماران و مسافران، فدیه بدهند، سپس دستور به وجوب آن آمد یعنى وجوب روزه، یا اینکه مراد این بوده که بر کسانى که مىتوانند روزه بگیرند، از بیمار یا مسافر که قبلا روزهشان را خوردهاند و حالا عوض آن را مىگیرند، فدیه است، یعنى مخیّرند بین روزه و فدیه. سپس، تخییر نسخ شد و فقط روزه ماند، و تنها فدیه در حالتى ماند که به جاى روزههایى که خوردهاند و نتوانستهاند تا ماه رمضان بعد بگیرند، باید فدیه دهند.
ممکن است مقصود این باشد که امثال پیرمردان و پیرزنان و زنى که بچه اش را شیر مىدهد، و کسى که زیاد تشنه مى شود، اگر نتوانند روزه بگیرند، واجب است روزه را بخورند، و اگر مىتوانند روزه بگیرند مخیّر بین روزه و فدیه هستند، و در اخبار به اکثر این وجوه اشاره شده است.
و «یطّقونه منه» به ادغام تاء در طاء بعد از تبدیل، و «یطیقونه» و «یطیقونه» که ملحق به باب «فعلل و تفعلل» شود که اصل آنها از «یطیقونه و ینطیوقونه» باشد خوانده شده است و همه اینها از طوق به معنى قدرت است، یا از قلاده و زنجیر است که افاده معنى تکلّف، جهد، زحمت و مشقّت را نیز مىکند. بنابراین، قرائت معنى آیه چنین مىشود:
بر کسانى که روزه بر آنها سخت است و با روزه گرفتن به زحمت مىافتند، مانند پیرمردان و پیرزنان، و زنان شیرده، و صاحبان عطش، مىتوانند فدیه بدهند، و در این صورت، دیگر در آیه اشکالى نیست، پس آیه مانند سایر مجملها، مجمل است.
«طَعامُ مِسْکِینٍ»: یک مدّ از طعام یا دو مدّ چنانچه برخى گفته اند.
«فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً»: یعنى به طور مجرّد مطلق عمل خیرى انجام دهد، یا کسى که به طریق طاعت در اداى فدیه، خیر انجام دهد به اینکه
فدیه را زیادتر کند، یا اینکه بین روزه و فدیه جمع نماید (یعنى هر دو کار را انجام دهد) یا اینکه کسى که تطوّع کند (بر رغبت فرمانبردارى کند)، بهتر از همه طاعتهاى دینى است.
«فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ وَ أَنْ تَصُومُوا»: یعنى اى مردم که مخیّر بین روزه و فدیه هستید، یا بیماران و مسافران، یا قضاکنندگان روزهها و آنان که مخیّر یا معذورند، و یا به سبب روزه به زحمت مىافتند، یا اینکه مقصود، مؤمنان باشند بنابراین که کلام مستقل بوده و تشویق به روزه نماید، بدون اینکه آنچه که بر آن مقدّم شده نظر بنماید.
«خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ»: یعنى اگر شما از اهل علم باشید، یا اگر مىدانید که آن بهترین چیزى است که اختیار کرده اید (در آن صورت اگر روزه دارید براى شما بهتر است).
_________________________________________________________
[۱] طبق هیئت قدیم، زمین در مرکز افلاک قرار داشته و فلکهاى ۹ گانه به دور آن مىچرخیدند.
[۲] تفسیر صافى، جلد ۱، ص ۱۵۷، به نقل از کافى. فقیه و عیاشى و برهان، ج ۱، ص ۱۷۳.
[۳] اشاره به سوره نجم، آیه ۳ و ۴( و ما ینطق عن الهوى، ان هو الّا وحى یوحى).
[۴] سوره نجم، آیه ۱۲( أ فتمارونه على ما یرى).
[۵] سوره آل عمران، آیه ۷( آمنّا کلّ من عند ربّنا).
[۶] سوره نجم، آیه ۲۸( ان الظّن لا یغنى من الحق شیئا).
[۷] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۵۸ و اصول کافى، ج ۱، ص ۵۲.
[۸] اصول کافى، ج ۱، ص ۵۲.
[۹] اصول کافى، ج ۱، ص ۵۳.
[۱۰] سوره اعراف، آیه ۱۶۹.
[۱۱] سوره یونس، آیه ۳۹.
[۱۲] اصول کافى، ج ۱، ص ۵۲.
[۱۳] اصول کافى، ج ۱، ص ۵۳.
[۱۴] اصول کافى، ج ۱، ص ۱۵۸.
[۱۵] ماده شتر یا گوسفندى است که در جاهلیت هرگاه ده شکم مىزایید، گوش او را مىشکافتند، آزاد مىگذاردند تا بچرد و ذبح آن را حرام مىدانستند.
[۱۶] شترى که اولاد اولاد خرد را دریابد.
[۱۷] گوسفندى که دو بار، دو ماده در پى یکدیگر زاید.
[۱۸] شترى که نسل دهم را ببیند و پیر شود و کسى سوار آن نشود.
[۱۹] تفسیر صافى، جلد ۱، ص ۱۵۹ به نقل از کافى از قول امام صادق( ع).
[۲۰] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۵۹، به نقل از الفقیه و نور الثّقلین، ج ۱، ص ۱۳۰.
[۲۱] عوالم درونى را هفت قسم دانسته اند که توقّف در هر کدام را مقام گویند، که به ترتیب از پایین به بالا عبارتند از: طبع، نفس صدر، قلب، روح، سرّ، خفى و اخفى، نزول عبارت از ورود حقایق از عالم برتر به پایینتر، مثلا از قلب به صدر و سپس از صدر به طبع.
[۲۲] تضمین: فعلى که متضمّن معنى فعل دیگرى است، که در اینجا خوردن آتش متضمّن فعل خریدن کتاب به بهاى اندک است.
[۲۳] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۶۰( منظور خوض در امرى الهى با توجیه مادّى و عقل جزئى است).
[۲۴] تفسیر صافى، جلد ۱، ص ۱۶۰.
[۲۵] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۶۰.
[۲۶] مضاف در عبارت به صورت تقدیر است.
[۲۷] مکاتب: درباره مکاتب، در آیه ۳۳ سوره نور، خداى تعالى مىفرماید: و الّذین یبتغون الکتاب ممّا ملکت ایمانکم فکاتبوهم ان علمتم فیهم خیرا. یعنى آنان که مکاتبه مىجویند از آنچه دستهایتان مالک آن شد. پس مکاتبه کنید، اگر خیرى در ایشان امید داشته باشد … منظور از مکاتبه این است که هرگاه برده( کنیز یا غلام) بخواهد با پرداخت قیمت خود با صاحبش خود را بخرد، بر صاحبش واجب( بنا به قول طبر و عمر بن دینار و عطا) یا مستحب( به قول اکثر فقها) است که قبول کند و با او مساعدت نماید. این پرداخت بها و نوع عمل را مکاتبه گویند و بر دو قسم است مطلق و مشروط( فقه القرآن- چاپ قم، ۱۳۹۹ ه ق. ص ۲۱۶).
[۲۸] مفهوم در مقابل منطوق است. منطوق عبارت از حکمى است که خود لفظ مذکور بر آن ندارد. مفهوم بر دو قسم است: مفهوم موافق و مفهوم مخالف. مفهوم موافق عبارت است از اینکه در مفهوم موافق با حکم منطوق باشد. مانند قول خداى تعالى:« فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ» که مفهوم آن دلالت بر نهى از زدن و ناسزا گفتن و هر چیزى که در اهانت و ایذاى پدر و مادر شدیدتر از حکم منطوق باشد.
مفهوم مخالف: عبارت از آن است که حکم در مفهوم مخالف باشد با حکم در منطوق که آن در جاى خود به اقسامى از قبیل مفهوم شرط و مفهوم وصف و غایت و عدد و حصر و قید تعمیم مىشود. ظاهر مفهوم مخالف الحرّ بالحرّ، این است که عبد در مقابل حرّ قصاص نشود، یعنى اگر عبدى حرّى را بکشد، طبق مفهوم مخالف قید نباید قصاص شود. در حالى که چنین مفهومى در این آیه قطعا منظور نیست( اصول فقه مظفّر، ص ۱۰۷ تا ۱۱۰).
[۲۹] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۶۱، به نقل از عیاشى.
[۳۰] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۶۲، به نقل از عوالى.
[۳۱] منظور این است که قتل( در جهت قصاص) بهترین دفعکننده قتلهاى بعدى است( مانع از تکرار قتل مىشود).
[۳۲] صافى، ج ۱، ص ۱۶۲ و نور الثّقلین، ج ۱، ح ۵۳۱، ص ۱۳۳.
[۳۳] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۶۳، به نقل از تفسیر مجمع و عیاشى از قول امام صادق( ع)، و تفسیر برهان، ج ۱، ص ۱۷۸.
[۳۴] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۶۳، به نقل از فقیه و عیاشى از قول امام صادق( ع)، و عیاشى، ج ۱، ح ۱۶۸، ص ۷۷.
[۳۵] همان مأخذ، همان صفحه، به نقل از عیاشى و عیاشى ج ۱، ح ۱۶۳، ص ۷۶.
[۳۶] حصر دو معنى دارد: الف) به معنى قصر مصطلح که نزد علماى بیان معروف است، اعم از اینکه از نوع قصر صفت در موصوف باشد، مانند« لا فتى الا على لا سیف الا ذو الفقار»، یا از نوع قصر موصوف در صفت، مانند« ما محمّد الا رسول صلّى اللّه علیه و آله» ب) قصر مصطلح ادّعایى یا قرضى و استثنا که در اصطلاح به آن قصر نمىگویند( اصول فقه، ج ۱، ص ۱۲۶). قصر به اعتبار حال مخاطب بر سه قسم است: قصر افراد، قصر قلب، قصر تعیین، مثلا اگر بگوییم« الشّجاع على لا معاویه»، اگر مخاطب معتقد به اشتراک على و معاویه در شجاعت باشد، قصر افراد نامیده مىشود و اگر معتقد به عکس آن چیزى باشد که گفتیم، قصر، قصر قلب است و اگر مردّد باشد و نداند که کدام یک از آن دو شجاع هستند، قصر، قصر تعیین است.( البلاغه الواضحه، ص ۲۱۹).
[۳۷] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۶۳، به نقل از کافى و عیاشى و تفسیر برهان، ج ۱، ص ۱۷۹.
[۳۸] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۶۴، به نقل از ضحى.
[۳۹] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۶۴، به نقل از مجمع.
[۴۰] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۶۴، به نقل از عیاشى و تفسیر عیاشى، ج ۱، ح ۱۷۵، ص ۷۸.
[۴۱] تفسیر صافى، ج ۱، ص ۱۶۴.
[۴۲] مجمع البیان، ج ۲، ص ۲۷۲. توضیح اینکه، در بعضى ادیان مجاز است که شخص براى راحت شدن از فشار غریزه جنسى و فرار از اعمال شهوى و نفسانى و شیطانى، خود را اخته کند، ولى در اسلام چنین امرى مجاز نیست، لذا فرموده اند: همان اثرى که از اخته کردن در نظر بوده است در دین اسلام از روزه گرفتن حاصل مىشود.
[۴۳] صافى، ج ۱، ص ۲۰۰.
[۴۴] مجمع البیان، ج ۲، ص ۲۷۲.
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۲