ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»سوره طه۷۷-۱۱۴
آیات ۷۷ الى ۸۴
[سوره طه (۲۰): آیات ۷۷ تا ۸۴]
وَ لَقَدْ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً لا تَخافُ دَرَکاً وَ لا تَخْشى (۷۷) فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ (۷۸) وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى (۷۹) یا بَنِی إِسْرائِیلَ قَدْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ وَ واعَدْناکُمْ جانِبَ الطُّورِ الْأَیْمَنَ وَ نَزَّلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى (۸۰) کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ لا تَطْغَوْا فِیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوى (۸۱)
وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى (۸۲) وَ ما أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یا مُوسى (۸۳) قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِی وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضى (۸۴)
ترجمه:
(۲۰/ ۸۴- ۷۷)
و به موسى وحى کردیم که بندگان مرا شبانه روانه کن، و براى آنان راهى خشک در دریا بشکافت، به طورى که نه از فرا رسیدن [دشمن] بیمناک باشى و نه [از غرق] بترسى.
آنگاه فرعون با سپاهیانش آنان را دنبال کرد، و آب دریا آنان را فرا گرفت و فروپوشاند.
و [بدینسان] فرعون قومش را به گمراهى کشاند و به جایى نرساند.
اى بنى اسرائیل به راستى شما را از دشمنتان رهانیدیم و با شما در جانب طور ایمن وعده گذاردیم و بر شما منّ و سلوى فروفرستادیم.
[و گفتیم] از پاکیزهها آنچه که روزیتان کردهایم، بخورید و در آن از حدّ تجاوز مکنید، که خشم من بر شما فرود آید، هر کس که خشم من بر او فرود آید، به راستى نابود شود.
و من در حقّ کسى که توبه کرده، ایمان آورد و کارى شایسته پیش گرفته و به راه آید آمرزگارم.
و [گفتیم] اى موسى چه چیز باعث شد که بر قومت پیشى بگیرى؟
گفت آنان به دنبال من روانند و من پروردگارا به سوى تو شتافتیم تا از من خشنود باشى.
تفسیر
وَ لَقَدْ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى پس از آن که موسى حدود چهل سال یا بیشتر در بین آنها ماند و آنان را به سوى خدا فرا خوانده و آیات الهى را روشن و ظاهر نمود، طغیان و سرکشىشان فزونى یافت به موسى وحى کردیم:
أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی بنى اسرائیل را از مصر به سوى دریا ببر.
فَاضْرِبْ لَهُمْ براى آنها راهى در دریا طلب کن، که «فاضرب» از «ضرب المجد» است، یعنى بزرگى و بزرگوارى را کسب کرد و طلب نمود، یا معناى آن این است که عصایت را به دریا بزن تا براى آنها راهى آشکار شود.
طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً مقصود از طریق یک راه نیست، بلکه مقصود جنس طریق است، زیرا راههایى که ظاهر شد دوازده راه یا یک راه بود که از آن دوازده راه منشعب مى شد.
و این تقدیر که گفته شده (دوازده راه) با قول خداى تعالى در سورهى شعراء: فَأَوْحَیْنا إِلى مُوسى أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَکانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ موافقتر و سازگارتر است.
لا تَخافُ دَرَکاً حال یا مستأنف یا صفت دوم براى «طریقا» است یعنى راهى که در آن نترسى که دشمن فرارسد، یا در دریا غرق شوى.
وَ لا تَخْشى تأکید «لا تخاف» است، یا مقصود این است که از دشمن یا غرق شدن نترس، که در اینجا چیزى مغایر با «لا تخاف» اراده شده تا از حیث تأسیس باشد نه تأکید.
یا معناى آن این است: از چیزى که به شما صدمه برساند نترس که معناى «لا تخاف» است و بر یارانت نیز نترس که معناى «لا تخشى» است، چون خشیت متعلّق به کسى است که به او مهر ورزیده و به امرش همّت گمارند.
چنانچه خوف از کسى مىشود که از او فرار کنند، «لا تخف» با جزم، «لا تخشى» با الف خوانده شد که در این صورت «لا تخف» مجزوم جواب امر است، یا حال از فاعل «أوحینا» یا از فاعل «اضرب» به تقدیر قول مىباشد و «لا تخشى» نیز مجزوم و معطوف بر «لا تخاف»، که در این صورت الف «لا تخشى» براى اطلاق است.
مانند قول خداى تعالى: وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا، یا جملهى مستأنف یا حال است به تقدیر مبتدا.
فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فرعون با لشگریانش آنان را دیده و دنبال کرد.
اگر لفظ «با» براى تعدیه باشد، یا همزه براى تعدیه معناى آن این است که: فرعون خودش با لشگریانش آنها را دنبال کرد، چه «أتبع» به صورت لازم و متعدّى استعمال شده است.
و «ابتعهم» از باب افتعال نیز خوانده شده که در این صورت «باء» در «بجنوده» به معناى «مع» است یا براى تعدیه است (یعنى فرعون لشگریانش را) و در این کلام اختصار و ایجاز به روشنى و آشکار معلومست.
چون معناى آیه چنین است: موسى بنى اسرائیل را حرکت داد و به دریا رسید، و عصایش را به دریا زد و براى آنان راه خشکى ظاهر نمود، پس او و قومش داخل آن راه شدند، که فرعون با لشگریانش به آنان ملحق شد، پس فرعونیان نیز داخل دریا شدند، پس آنگاه که آخرین فرد از بنى اسرائیل از دریا خارج شد و آخرین فرد از فرعونیان داخل دریا گشت دو طرف آب به هم رسید و راه بسته شد.
فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ روى آنان را آب پوشانید که عظمت و بزرگى آب آنقدر زیاد بود که ممکن نبود اندازهى آن معرّفى شود.
و نیز «فغشّاهم ما غشّاهم» از باب تفعیل خوانده شده است، یعنى خداوند آنان را با آب پوشانید، یا فرعون موجب شد که لشگریانش را آب فرا گیرد.
وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى و فرعون پیروان (نادان) خود را علاوه بر این که هدایت نکرد سخت به ضلالت و بدبختى افکند. عطف «ما هدى» بر «أضلّ» براى تأکید و اشعار بر این است که گمراه کردن براى فرعون مستمرّ بوده و تغییرى پیدا نکرده است.
و مقصود این است که فرعون آنان را از حقّ گمراه کرد، یا در دریا گمراه کرد.
و این جمله ردّ قول فرعون است که مى گفت: من شما را جز به راه راست و رشد راهنمایى نمى کنم.
روایت شده که جبرئیل علیه السّلام به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله عرض کرد:
وقتى فرعون به قومش گفت: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى» که به دریا رسید و دید که دریا خشک شده و در آن راه باز شده است.
پس به قومش گفت: مى بینید که دریا از جایى که من باز کرده ام خشک شده، پس قومش او را تصدیق کردند، چون دیدندکه راه باز شده، این است معناى قول خداى تعالى: وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى.
یا بَنِی إِسْرائِیلَ این جمله مربوط به ما قبلش مى باشد و جواب سؤال مقدّر به تقدیر قول است، و حکایت از چیزى که خداى تعالى بعد از نجات دادن بنى اسرائیل به آنها گفته است، گویا که گفته شده: بعد از غرق شدن فرعون و قومش چه کارى در مورد بنى اسرائیل انجام گرفت؟ و خداوند به آنان چه گفت؟
پس فرمود: خداوند به آنها گفت: اى بنى اسرائیل ممکن است این جمله از ما قبلش منقطع و استیناف و خطاب از جانب خداى تعالى به کسانى از بنى اسرائیل باشد که در زمان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله حاضر باشند.
قَدْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ به سبب غرق کردن فرعون شما را از دشمنتان نجات دادم.
وَ واعَدْناکُمْ جانِبَ الطُّورِ الْأَیْمَنَ و به شما جهت مناجات موسى و نزول تورات در وادى ایمن در کوه طور وعده دادیم. چه خداى تعالى به موسى وعدهى تورات و نزول احکام و شرایع داد. و موسى نیز به قومش وعده داد که به آنها ابلاغ کند.
پس خداى تعالى وعده دادن به موسى را وعده دادن به آنها حساب کرده است.
یا مقصود این است که در جانب کوه طور که آن سینهى گشوده شدهى به اسلام است، جانب ایمن آن را که به دنبال قلب مى آید وعده دادیم به شرط این که شما به شروط عهد و پیمان بیعت خود وفادار باشید.
وَ نَزَّلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى در صحرا که سرگردان و حیران بودید براى شما من به و سلوى نازل کردیم، تفصیل این مطلب در اول سورهى بقره گذشت و هر سه فعل «أنجیناکم» و «واعدناکم» و «نزّلنا» به صورت متکلّم وحده خوانده شده است.
در حالى که به شما گفتیم: کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ لا تَطْغَوْا فِیهِ طغى یطغى از باب «علم» و «طغى یطغو» از باب «نصر» و «طغى یطغى» از باب «منع» یعنى از اندازه تجاوز کرد، در کفر بلند مرتبه گشت و علوّ پیدا کرد و در معاصى و ظلم اسراف کرد.
و همهى معانى به خروج از تسلیم در برابر عقل خارجى یا داخلى مربوط مى شود.
و معناى «لا تَطْغَوْا فِیهِ» این است که در آنچه بر شما روزى کردیم از حدّى که خدا تعیین کرده است تجاوز نکنید، یعنى مقدار خوردن، جهت تحصیل مأکول و آداب خوردن و غایات آن و نام خدا بردن و شکر کردن به این که در نعمت ملاحظه منعم بشود.
یا مقصود این است که با زیادى مأکولات و رنگارنگ بودن سفره، یا با زیاد خوردن، یا اطعام به کسى که اهل نیست یا به سبب غیر ذکر خدا اسراف نکنید.
یا در خوردن تجاوز نکنید که ضمیر به اکل برگردد، که در ضمن «کلوا» است و از آن فهمیده مىشود، یا به علّت خوردن، تجاوز از حدّ نکنید، یا به سبب آنچه که ما به شما روزى کردیم تجاوز از حدّ نکنید، یا در حالى که شما در بین آنچه که ما روزى کردیم ثابت هستید یا در خوردن از حدّ تجاوز نکنید.
فَیَحِلَ با ضمّهى حاء و کسر آن خوانده شده، چنانچه «یحلل» با ضمّهى لام اول و با کسرهى آن خوانده شده است.
عَلَیْکُمْ غَضَبِی وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوى بر هر کس که غضب من حلول کند او نابود و هلاک شده است، یا از آسمان انسانیّت به زمین هفتم سقوط کرده که آن خانهى اجنّه و اشقیاست.
بدان که خداى تعالى از حالى به حالى منتقل نمى شود، در وصف یا حالى تغییر پیدا نمى کند بلکه خداى تعالى صرف رحمت، همهى موجودات را با رحمت خودش ایجاد و ابقا نمود و هیچ چیزى در عالم نیست مگر این که به رحمت رحمانى او متحقّق و متقوّم باشد، با این رحمت در بیشتر موجودات ظاهر گشته به نحوى که موافق فطرت نوع موجودات است، مگر انسان و جنّ، که انسان مجمع عوالم است، در آن طبق نصّ «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ» نمونهى جمیع موجودات است.
لذا گاهى آن رحمت در وجودش مخالف انسانیّت و صورت نوع مىشود، زیرا قواى جمیع موجودات در انسان به ودیعت گذاشته شده به نحوى که یک قوّه هرگاه از بالقوّه بودن خارج شود و به فعلیّت برسد، تحت تسخیر انسانیّت انسان قرار مى گیرد.
و آنگاه که یک فعلیّت از آن فعلیتها مقابل انسانیّت باشد، یا انسانیّت انسان را تسخیر کند مخالف انسانیّت و مخالف آفرینش و خلقت انسانیّت از او ظاهر مىشود، اگر تحت تسخیر انسانیّت گشت موافق انسانیّت و موافق خلقت آن مى شود.
و این مخالف بودن و موافق بودن هر دو ظهور رحمت رحمانى و صورت آن هستند.
پس غضب و رضا که از آن به رحمت رحیمى تعبیر مىشود از عوارض و ظهور فعل اوست، نه از صفات ذاتش و عروض آن دو بر فعلش که از جهت قابل (قابلیّت) است نه از جهت فاعل فاعلیّت بدون دخالت قابلیّت[۱].
وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ عطف بر «کلوا» است، به این گونه که آن را در جملهاى قرار مىدهیم که مقول قول مقدّر باشد، یا عطف بر «قَدْ أَنْجَیْناکُمْ» یا عطف بر یکى از جملههاى سابق و اجزاى آن یعنى «قلنا قد أنجیناکم» و «قلنا إنّى لغفّار» لِمَنْ تابَ من بخشاینده ام به کسى که به دست جانشینان ما توبه نموده و از نفس و خواسته هاى آن انزجار داشته باشد.
وَ آمَنَ و با بیعت عام نبوى که همان اسلام است ایمان بیاورد.
وَ عَمِلَ صالِحاً و عمل صالح انجام دهد یعنى عملى که موافق امر مولایى است که با دست او بیعت عامّ انجام داده است.
ثُمَّ اهْتَدى و سپس به سوى ولایت ولىّ امرش هدایت یابد و به بیعت خاصّ ولوى نایل گردد.
پس معناى آیه این است که من بخشنده هستم نسبت به کسى که با توبهى خاصّ ولوى به دست ولىّ امرش توبه کند، به این گونه که از توقّف تنها بر ظاهر احکام قالبى منزجر بوده، باطن و نمونهى معانى را جوید، با بیعت خاصّ ولوى ایمان آورد و عمل صالح موافق شروط بیعتش انجام دهد.
سپس تا ظهور امام عجّل اللّه فرجه و بروز ملکوت او بر سینه اش و دخول او در خانهى قلبش هدایت یابد، که تا قائم عجّل اللّه فرجه ظاهر نشود مغفرت تامّ و کامل به ظهور نمى رسد.
و در اخبار زیاد با الفاظ مختلف و متوافق وارد شده که مقصود از اهتدا هدایت یافتن به ولایت است و هیچ عملى بدون ولایت نافع نیست، و اگر بندهاى خودش را در راه عبادت پروردگارش بین رکن و مقام خسته کند تا مانند مشگ دریده و کهنه لاغر گردد خداوند عبادت او را قبول نمى کند، یا خداوند او را با رو به آتش مى اندازد.
و در اخبار زیادى آمده است: اسلام بر پنج چیز بنا شده است که بالاترین و شریفترین آنها ولایت است.
و خداوند پنج چیز را بر بندگانش فرض و واجب نموده است که در چهار چیز ترخیص نموده است که اشاره به نماز و زکات و حجّ و صوم است و در یکى از آنها ترخیص نکرده است که اشاره به ولایت است.
و در خبر دیگرى انتظار قائم عجّل اللّه فرجه را یکى از ارکان دین شمرده است.
اخبار بسیارى است که دلالت مى کند بر این که اسلام غیر از ایمان است، اثر اسلام از دنیا فراتر نمى رود، فایدهى اسلام حفظ خون و ناموس، جواز تناکح و توارث است؛ اجر و پاداش مترتّب بر ایمان است.
این اخبار دلالت مى کند بر این که ملاک امر آخرت فقط ولایت است، نه چیز دیگر.
و قول خداى تعالى: وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ[۲] دلالت مىکند بر این که ایمان همان ولایت است که عبارت از بیعت خاصّ ولوى و قبول دعوت باطنى است، که با پذیرش دعوت باطنى و بیعت خاصّ ولوى، یک حالت و کیفیّتى از کسى که با او بیعت شده است در قلب بیعتکننده داخل مىشود که به وسیلهى آن بیعتکننده فرزند کسى مى شود که با او بیعت کرده است، استحقاق کرامت و شرافت نزد خدا پیدا مىکند و با همین وسیله است که گناه به او ضرر نمى رساند اگر چه مرتکب گناهان ثقلین شود.
و خداوند حیا مى کند که او را عذاب کند اگر چه فاجر[۳] باشد و از عذاب کردن بدون ولایت حیا نمى کند اگر چه در اعمالش (به حسب ظاهر) نیکوکارى باشد.
و با ولایت است که وارث منازل اهل آتش مىشود، سرشت و طینت سجّینى او با عملهاى بدش که از لوازم سرشت سجّینى است گرفته شده و به دشمنش داده مىشود، طینت و سرشت علیّین و اعمال خوب دشمنش که از لوازم طینت علیّین است گرفته شده و به خود او داده مى شود.
و با همین ولایت است که علوى، فاطمى، هاشمى، عالم، متعلّم، عارف، مؤمن، عابد و متّقى بر او صدق مى کند.
و با ولایت است که انسان ولىّ خدا نامیده مى شود.
و در خبر دیگرى است: سه طایفه گمراه شدند و به سرگردانى و حیرت بزرگى دچار گشتند، که اشاره به توبهى عامّ و بیعت عامّ اسلامى و اعمال قالبى مىکند.
اخبارى که دلالت مىکند بر این که هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهلیّت مرده است،[۴] دلالت بر این دارد که بیعت عام بدون راه یافتن و اهتداى به ولایت در آخرت نفعى به حال او ندارد.
و در خبر دیگرى است: هر کس از این امّت صبح بکند و از جانب خدا امام ظاهر عادلى نداشته باشد گمراه و سرگردان است و اگر بر همین حالت بمیرد مردنش به حالت کفر و نفاق است.[۵]
و نیز دلالت مىکند بر این که اسلام و احکام آن بدون هدایت یافتن و راه پیدا کردن به سوى امام ظاهر عادل و بیعت خاصّ با او در نجات انسان از عذاب کافى نیست.
اخبارى که دلالت مىکند بر این که حجّت بر مردم قائم نمىشود مگر با امام زنده اى که شناخته شود دلالت بر لزوم راه یافتن به امام دارد.[۶] آیاتى که دلالت بر این دارد که لازم است انسان همراه با صادقین باشد.
و لازم است وسیله اى به سوى خدا طلب کند، و لازم است اقتداى به صادقین بنماید، و رسالت جز انذار و هدایت و راهنمایى به ولایت چیز دیگرى نیست.
و نیز اخبارى که دلالت مى کند بر این که معرفت و عبادت و علم جز با ائمّه علیهم السّلام محقّق نمى شود، ولایت دلیل معرفت است، رسالت و احکام آن حجاب خداست … همهى اینها دلالت بر لزوم اهتدا و راه یافتن به واسطهى امام مى کند.[۷] و هم چنین اخبارى که دلالت مىکند بر این که کوچ کردن جهت طلب امام جانشین بعد از وفات امام علیه السّلام واجب است و کوچکنندگان مادام که در طلب هستند معذورند و به انتظارنشستگان،مادام که منتظرند، معذورند، مدّعاى ما را ثابت مىکند.[۸] و اخبارى که دلالت مىکند به منع تفسیر به رأى، و منع عمل به رأى و منع رأى و قیاس بر آنچه ما گفتیم ارشاد مىکند.[۹] وَ ما أَعْجَلَکَ عطف بر قول خداى: «یا بَنِی إِسْرائِیلَ» است، زیرا بنابراین که جملهى «یا بَنِی إِسْرائِیلَ» حکایت قول خداى تعالى در گذشته باشد لفظ «قول» در تقدیر قرار مىگیرد، و تقدیر چنین مىشود: «قلنا یا بنى اسرائیل» و «قلنا ما أعجلک» یا عطف بر «کلوا» است، اعمّ از آن که نداى اوّل براى گذشتگان یا براى حاضرین باشد، گویا که گفته است: «أنجیناکم من عدوّکم قائلین کلوا و قائلین ما أعجلک» عَنْ قَوْمِکَ یا مُوسى اى موسى چه چیز باعث شد که بر قومت پیشى گیرى.
برخى گفته اند: قرار بر این بوده که موسى و قومش به وعدهگاه بروند، و بعضى گفتهاند: بنا بوده موسى با بعضى از بزرگان و وجوه قومش به میعاد برود، که موسى عجله کرد و بر قومش پیشى گرفت و آنان نیز به دنبال موسى به سوى میقات مى آمدند.
این معناى ظاهر آیه بعدى موافق است که مى فرماید:
قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِی موسى گفت: آنان به دنبال من روانند، گویا قرار بر این بود که موسى و قومش با هم به میقات بروند که موسى پیشى گرفت و هارون را به عنوان جانشین خود بر آنان برگماشت.
پس قوم موسى از همان اوّل از ملحق شدن به موسى تخلّف کردند، یا معناى آیه این است: چه چیز باعث شد که تو در رفتن به سوى میقات عجله کردى و از قوم خودت جدا شدى و از آنها پیشى گرفتى، در حالى که ماندن تو در بین آنان و توجّهت ایشان را از شرّ شیطان حفظ مى کند و آنان را بر دین باقى مى گذارند، در حالى که دست برداشتن از آنها اخلال در ایمانشان پیش مى آورد و آنان را فاسد مى سازد.
و بنابراین معناى قول خدا «هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِی» این است که آنان بر سنّت من باقى هستند، گویا بدون این که از جانب خدا وقتى براى میعاد تعیین شود موسى خارج شده، و منتظر تعیین خدا نماند، پس خداى تعالى او را سرزنش کرد و شتاب او را در رها کردن قوم در غیر وقتش مورد ایراد قرار داد.
پس موسى دربارهى علّت دست برداشتن از قومش جواب داد: که آنها بر سنّت من باقى هستند یا به دنبال من در حال آمدن هستند، یعنى از این که دستم بر سرشان نیست، باکى بر آنان نمى باشد به مخصوص که هارون را جانشین و خلیفه قرار داده ایم.
و جواب خروج از بین قوم را مقدّم انداخت، زیرا که شأن نبىّ اهتمام به امر قوم و مراقبت احوال آنانست، دست برداشتن از آنان و خروج از بینشان خلاف شأن نبوّت نبىّ است، سرزنش بر این خروج شدیدتر از هر چیز دیگرست.
و از شتاب و عجله اش جواب داد که سرعت و تعجیل به جهت شوق به رضایت پروردگارش بوده نه از غم وقوف در بین قومش و هواى نفس، که عجله را مورد رضایت پروردگارش مىدید، اشتیاق به رضایت پروردگار مرضىّ پروردگار و مقبول اوست.
در حالى که دو مطلب اخیر یعنى غم وقوف در بین قوم پیروى از هواى نفس مبغوض خداست و مقبول درگاه الهى نمىباشد.
وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضى موسى علیه السّلام گفت:
پروردگارا من عجله کردم تا تو راضى شوى.
آیات ۸۵ الى ۹۸
[سوره طه (۲۰): آیات ۸۵ تا ۹۸]
قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ مِنْ بَعْدِکَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ (۸۵) فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ یا قَوْمِ أَ لَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً أَ فَطالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِی (۸۶) قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنا وَ لکِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زِینَهِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَکَذلِکَ أَلْقَى السَّامِرِیُّ (۸۷) فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسى فَنَسِیَ (۸۸) أَ فَلا یَرَوْنَ أَلاَّ یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلاً وَ لا یَمْلِکُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً (۸۹)
وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ یا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِی وَ أَطِیعُوا أَمْرِی (۹۰) قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاکِفِینَ حَتَّى یَرْجِعَ إِلَیْنا مُوسى (۹۱) قالَ یا هارُونُ ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا (۹۲) أَلاَّ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی (۹۳) قالَ یَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی (۹۴)
قالَ فَما خَطْبُکَ یا سامِرِیُّ (۹۵) قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَهً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ کَذلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی (۹۶) قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیاهِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ وَ إِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ وَ انْظُرْ إِلى إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً (۹۷) إِنَّما إِلهُکُمُ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَسِعَ کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً (۹۸)
ترجمه:
(۲۰/ ۹۸- ۸۵)
فرمود ما قومت را در غیاب تو امتحان کردیم و سامرى آنان را گمراه ساخت.
آنگاه موسى خشمگین و اندوهگین [و شتابان] به سوى قومش بازگشت و گفت اى قوم من آیا پروردگارتان با شما وعدهاى نیکو نگذاشت؟ آیا به نظرتان این عهد طولانى شد، یا خواستید که خشم پروردگارتان بر شما فرود آید، که در وعدهتان با من خلاف کردید؟
گفتند: در وعدهى تو به اختیار خود خلاف نکردیم، بلکه از زر و زیور مردم انبوهى به ما داده شد و آنها را [در آتش] انداختیم، و سامرى چنین راهنمایى کرد.
و [چنین بود که سامرى] براى آنان پیکر گوساله اى ساخت و پرداخت که بانگى [همچون بانگ گاو] داشت، آنگاه گفتند این خداى شما و خداى موسى است که فراموشش کرده بود.
آیا اینان نیندیشیدند که [این گوساله] پاسخ سخنى به آنان نمىدهد و زیان و سودى براى آنان ندارد؟!
و هارون پیش از آن به آنان گفته بود، اى قوم من شما با آن امتحان پس مىدهید، و پروردگار [حقیقى] شما خداوند رحمان است، از من پیروى کنید و از دستورات من اطاعت کنید.
گفتند:
همچنان در خدمت او [گوساله] مى ایستیم تا موسى به نزد ما باز گردد.
[موسى آمد و برآشفت و] گفت: اى هارون چون دیدى که گمراه شده اند.
چه چیزى تو را از متابعت من بازداشت؟ آیا از دستور من سرپیچى کردى؟
[هارون] گفت اى پسر مادرم مرا و سرم را مگیر [و با من درشتى مکن] من ترسیدم که بگویى بین بنى اسرائیل تفرقه انداختى و سخن مرا پاس نداشتى.
[سپس رو به سامرى کرد و] گفت اى سامرى کار و بار تو چیست؟
[سامرى] گفت من چیزى را دیدم که دیگران آن را ندیده بودند، و مشتى از خاکپاى جبرئیل برگرفتم، آن را [در خمیر مایهى گوساله] انداختم و بدینسان بود که نفسم بدى را به من آراسته جلوه داد.
گفت: پس برو و براى تو موعدى است که در آن با تو خلاف نشود و به «خدایت» که در خدمتش معتکف بودى بنگر که مى سوزانیمش،سپس آن را بر دریا مى افشانیم،همانا خداى شما خداوند است که خدایى جز او نیست، که بر همه چیز احاطهى علمى دارد.
تفسیر
قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ مِنْ بَعْدِکَ خداى تعالى فرمود: ما قوم تو را بعد از خروج تو (به فتنه سامرى) آزمایش کردیم، یعنى عجله و شتاب تو سبب آزمایش قوم تو شد، به این گونه که آنها مستحقّ آن بودند که گمراهى را اختیار کردند چون تو در بین آنها نبودى و نگهبانى تو نسبت به آنها باقى نماند و در سورهى بقره و سورهى اعراف حکایت آنها و حکایت سامرى و گوساله اش گذشت.
وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُ ما آنها را آزمودیم به واسطهى سامرى گمراهشان کرد.
لکن خداى تعالى نسبت گمراه کردن را به سامرى داد تا مشعر به این باشد که نسبت اضلال به گمراهى به سبب صحیح است همانطور که نسبت آن به فاعل صحیح است.
و از سوى دیگر چون خدا فتنه و آزمایش را به خودش نسبت داد مىباید اضلال و گمراه کردن نیز به خودش منسوب باشد، (لذا خدا سامرى را به عنوان سبب آزمایش مطرح نموده است).
فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً موسى (که از فتنه سامرى آگاه شد) متأسّف و غضبناک به سوى قوم بازگشت، غضبناک شدن موسى در راه خدا بود، چه آنان از خدا روى گردانیده بودند، و موسى از این بابت تأسّف مىخورد، چون کالاى ایمان را باطل کرده بودند.
زیرا هر نبىّ پدر مهربانى براى امّت خودش مىباشد، امّت فرزندان عزیزى براى او هستند، ایمانشان به منزلهى صحّت کامل آنان، و نقصان ایمانشان و بطلان آن به منزلهى مرض و هلاکت است، حال نبىّ در صحّت و مرض و هلاکت امّت خود، حال پدر مهرمان نسبت به اولادش مى باشد بلکه مهربانى و شفقت در نبىّ نسبت به امّت به مراتب شدیدتر و زیادترست.
قالَ یا قَوْمِ لذا موسى از باب دلسوزى بر آنان گفت:
أَ لَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً آیا پروردگارتان به شما وعدهى نیکویى نداد؟ که من وعده را به شما خبر دادم! و او به من وعده داده است که تورات را بدهد، که در آن جمیع آنچه را که به آن احتیاج دارید، وجود دارد.
أَ فَطالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ مقصود از عهد وعدهاى است که ذکر شد.
یعنى آیا مدّت وعده طولانى شد؟ (که عهد من شکستید) یا مقصود از عهد عهد ملاقات است، یعنى آیا فراق عهد بر شما طولانى شد؟
که لفظ «فراق» به جهت وجود قرینه حذف شده است.
أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ مطلب چنین نیست که عهد بر شما طولانى شده باشد، بلکه شما خواستید غضب پروردگار بر شما (حلال شود) وارد آید.
استعمال اراده در چیزى که اصلا اراده نشده است، براى اشعار به این است که اعمال شما آثار ارادهى چیزى است که هیچ عاقلى آن را اراده نمىکند و کنایه از عدم عقل و شعورست.
فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِی اخلاف و خلاف کردن در مستقبل مانند دروغ در ماضى است، معناى آن این است که شما از آمدن به کوه طور که موعد من و شما بود تخلّف کردید و آن بنا بر آنست که به همهى قوم یا بزرگانشان وعدهى ملحق شدن به موسى در طور را داده باشند، چنانچه در معناى «هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِی» گذشت.
یا معناى آیه این است که شما از وعدهى ملحق شدن به من تخلّف کردید، یا از وعدهى ثبات بر دین و پیروى از هارون، یا از وعدهى خلافت و جانشینى نیکو تا بازگشت من تخلّف ورزیدید.
قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنا لفظ «ملکنا» با فتحه و ضمّه و کسرهى میم خوانده شده و در هر سه قرائت مصدر «ملک» است، یعنى اگر ما را به حال اختیار و مالکیّت خود مىگذاشتند ما تخلّف نمىکردیم و لکن سامرى با فریب و تزویر تملّک و اختیار را از ما گرفت.
وَ لکِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زِینَهِ الْقَوْمِ لفظ «حمّلنا» با ضمهى «حا» و تشدید میم و فتحهى «حا» و تخفیف میم خوانده شده است یعنى ما متحمّل و حامل بارهاى سنگینى شدیم که آن بارها عبارتند از قسمتى از زیور آلات قبطى ها که براى عروسى یا براى عید آنها عاریه گرفته بودیم.
سپس خارج شدیم بدون آن که آنها را به صاحبانشان ردّ کنیم، یا آن زیور آلات را پس از غرق شدن آنان و پس از آن که دریا آنان را به ساحل انداخت از آنان گرفتیم.
یا ما حامل زیور آلاتى که از قوم به عاریه گرفته بودیم حاصل بار سنگین گناهان شدیم، و در عدم رد آنها به صاحبانشان خیانت کردیم، پس ما به سببت خیانتى که در وامهایمان ورزیدیم فریب خوردیم و سامرى از ما خواست که آنها را داخل آتش بیفکنیم تا براى ما خدا درست کند.
فَقَذَفْناها و یا انداختن زیور آلات در آتش آن را نابود کردیم.
فَکَذلِکَ أَلْقَى السَّامِرِیُ هم چنین سامرى آنچه را که با خود داشت در آتش افکند تا ما گمان کنیم که او از ما است، یا معناى آن چنین است: هم چنین سامرى قبل از ما انداخت تا ما از او پیروى کنیم، پس ما از او پیروى کردیم و آن که را که در دست ما بود افکندیم.
بعضى گفتهاند: این جمله کلامى از خداى تعالى است که معطوف بر کلام آنها مىباشد و مؤیّد این گفتهى خداى تعالى است که مىفرماید:
فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَداً و از آن زینتها برایشان پیکر گوساله اى بیرون آورد، یعنى ساخت.
اگر این جمله از کلام آنها بود باید مىگفتند: «فأخرج لنا» (یعنى براى ما ساخت) و ممکن است جملهى قبلى از کلام آنها باشد، و این آیه: فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَداً از کلام خداى تعالى، و در بدل آوردن لفظ «جسدا» از «عجلا» اشعار به این است که گوساله در حقیقت گوساله نبود، بلکه جسدى بود مانند جسد گوساله بدون آن که روح داشته باشد.
لَهُ خُوارٌ آن جسد داراى صداى گاو بود؛ فَقالُوا سامرى و کسانى که شریک او بودند گفتند:
هذا إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسى این گوساله خداى شما و موسى است فَنَسِیَ که موسى فراموشش کرده بود.
لفظ «فنسى» عطف بر «هذا الهکم» و از کلام سامرى و شرکاى اوست، یعنى موسى فراموش کرد که این گوساله (خداى او و خداى شماست)، رفت که خدا را طلب کند، یا آن دو را در اینجا فراموش کرد و رفت تا در جاى دیگر طلب کند، یا خدا را فراموش کرد، وعده داده بود که در طور از درخت بر موسى ظاهر شود و در اینجا از گوساله ظاهر شد. یا این جمله از قول خداى تعالى است که بر «قالوا» یا «اخرج لهم عجلا» عطف شده است.
و معناى آن این است که سامرى ایمان خودش به موسى را فراموش کرد، یا دلائل نبوّت موسى علیه السّلام و الهیّت إله را فراموش نمود، یا فراموش کرد بفهمد که حادث بودن گوساله دلالت مى کند بر این که آن ساخته شده و مصنوع دست مخلوق است و نمى تواند معبود باشد.
أَ فَلا یَرَوْنَ آیا این گوساله پرستان نمى نگرند.
استفهام توبیخى است و جهت توبیخ بت پرستان است، یعنى آیا اندیشه نمى کنند؟! پس نمى بینند؟! أَلَّا یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلًا که بتها با پاسخ و جوابى به سوى آنها باز نمىگردند و جواب عبادتکنندگانشان را نمى دهند؟! وَ لا یَمْلِکُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً بتها مالک ضرر و نفعى براى عبادت کنندگانشان نیستند.
بعضى گفته اند: پس از آن که بیست روز از رفتن موسى گذشت سامرى گفت: این چهل روزى است که موسى به شما وعده داده، که بیست روز با شب و روزش چهل روز مى شود، موسى اشتباه کرده و به سوى شما برنمى گردد.
به این ترتیب سامرى آنها را فریب داد، بعضى گفته اند:
وقتى از سى روز گذشت سامرى آنها را فریب داد، چون موعد موسى سى روز بود.
و برخى گفته اند: پس از گذشت سى و پنج روز آنها را فریب داد و گوساله را در روز سى و ششم و سى و هفتم و سى و هشتم ساخت و آنها را در روز سى و نهم به عبادتش فراخواند و موسى بعد از کامل شدن چهل روز آمد.
و بعضى گفته اند: سامرى از اهل کرمان بود و در بین بنى اسرائیل مطاع بود و بعضى گفته اند: او از قریه اى بود که گوساله پرست بودند و دوستى گوساله در دلش بود.
بعضى گفته اند: از بنى اسرائیل بود و هنگامى که از دریا گذشتند منافق شد، وقتى بنى اسرائیل گفتند: براى ما خدایى بساز همانطور که آنها خدا دارند فرصت را غنیمت شمرد و گوساله را در آورد و آنها را به عبادت گوساله فراخواند.[۱۰] وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ و هارون قبلا به آنها گفته بود: اى قوم شما با این کار آزمایش شدید، این سخن را هارون قبل از بازگشت موسى به سوى آنها گفته بود، یا قبل از فراخواندن سامرى به عبادت گوساله در حین ظهور گوساله، یا پس از دعوت سامرى و پیش از پرستش گوساله گفته بود.
یا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ لفظ «الفتن» به معانى متعدّدى آمده است: به معناى سوزاندن، آزمایش و امتحان، پسند کردن چیزى، گمراهى، گناه، کفر، رسوایى، عذاب، آب کردن طلا، گمراه کردن، دیوانگى، شغل، کار و اختلاف انداختن و فتنه درست کردن که همهى این معانى در اینجا مناسب است جز این که در بعضى از معانى باید ماضى را به معناى مستقبل گرفت.
وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ البتّه خداى شما که مستحق پرستش و عبادت است، از خداوند رحمان است که قوام و وجود و بقاى هر چیزى به او بستگى دارد و هم چنین وجود هر چیزى که به آن احتیاج است به وسیله خداى بخشاینده است.
فَاتَّبِعُونِی ازآنرو و از آن جهت که موسى مرا جانشین خودش قرار داده است، (سامرى و گوسالهاش را ترک گوئید و) از من پیروى کنید.
وَ أَطِیعُوا أَمْرِی و از دستور من فرمان برید، که من از جانب این خداى بخشنده شما را فرا مى خوانم و به شما دستور مى دهم.
مقصود از این سخن بیان مفهوم در لغت است که ناشى از تعلّق فعل «اطیعوا» بر مفعول خاصّ مى باشد که از قرینهى مقام معلوم مى شود، گویا که گفته است: پیرو من باشید نه سامرى و از امر من اطاعت کنید نه سامرى.
قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاکِفِینَ گفتند: ما بر عبادت گوساله ثابت هستیم.
حَتَّى یَرْجِعَ إِلَیْنا مُوسى[۱۱] تا وقتى که موسى برگشت تا آنگاه نظر کنیم و ببینیم که این گوساله همان خداى موسى است، همانطور که سامرى گفته است، یا این گوساله خداى او نیست و سامرى به ما دروغ گفته است.
و هارون پس از آن که آنها را پند و اندرز داد و از او نپذیرفتند با دوازده هزار نفر بنى اسرائیل جدا شد، وقتى موسى باز گشت، صداى بنى اسرائیل را شنید که دور گوساله مى رقصند و دایره و مزمار مى زنند و هارون به استقبال موسى آمد، و موسى از شدّت غضب و خشم الواح را انداخت و هارون را سرزنش نمود و سروریش او را گرفت و کشید.
قالَ یا هارُونُ ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا أَلَّا تَتَّبِعَنِ گفت: اى هارون وقتى دیدى آنان گمراه شدند چه چیزى تو را از متابعت من باز داشته است؟
لفظ «لا» زاید است، نظیر «ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ» یعنى چه چیز تو را از پیروى من باز داشت و مانع از آن شد که در راه خدا خشمناک شوى و با گوساله پرستان، بعد از آن که نصیحت تو را نشنیدند، جنگ و کارزاریى، یا چه چیزى مانع تو شد از این که به من ملحق شوى، و از آنها جدا گردى.
أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی آیا دستور مرا مبنى بر جانشینى خود و اصلاح امور مردم و پیروى نکردن راه مفسدین گوش نکردى و نافرمانى نمودى؟.
این که موسى، هارون را توبیخ کرد ازآنرو بود که چون موسى به خاطر خدا خشمناک شد کسى جز هارون را قابل سرزنش و مسئول امّت نمى دید.
لذا به سوى هارون شد، او را بر کار بنى اسرائیل سرزنش کرد، و در حقیقت سرزنش و عتاب هارون سرزنش آنها بود، زیرا که سرزنش هارون بر جدا نشدن از قوم در حقیقت سرزنش و عیب گرفتن بر قوم است که چرا حالشان به آن حدّ رسیده که باید هارون از میان آنها جدا شود و برود.
قالَ هارون علیه السّلام گفت:
یَا بْنَ أُمَ اى فرزند مادر اى برادر مهربان (بر من قهر و عتاب مکن و) هارون برادر ابوینى موسى بود، ولى از نظر عاطفى و استرحام او را به مادر نسبت داد.
لا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ ریش و سر من نگیر من اگر به تو ملحق مى شدم یا با بنى اسرائیل جنگ مى کردم مى ترسیدم تو بگویى:
فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ بین بنى اسرائیل تفرقه انداختى، یعنى اگر من از آنها جدا مى شدم یا با آنها جنگ مى کردم متفرّق و پراکنده مى شدند، یعنى عدّهاى به من ملحق مى شدند و عدّه اى بر عبادت گوساله باقى مى ماندند.
وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی و تو مىگفتى و به گفتهى من در مورد خلافت و اصلاح گوش ندادى و وقعى ننهادى، وقتى خشم موسى فروخوابید و تیزى آن شکست بر اثر مهربانى که از هارون دید و پوزش هارون در مقابل آنچه را که موسى آن را خلاف مى دید شنید، بر سامرى خشم گرفت و به او روى آورد و گفت:
قالَ فَما خَطْبُکَ یا سامِرِیُ آنگاه موسى به سامرى (با خشم گفت) اى سامرى چه چیز ساختى و چگونه آن را ساختى؟
که چون سؤال از چگونگى ساخت گوساله بود، لذا سامرى درباره چگونگى ساخت آن جواب داد.
قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ من چیزى از اجزاى ملکوت یا ملک محکوم به ملکوت دیدم که آنها ندیدند.
فَقَبَضْتُ قَبْضَهً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ من جبرئیل و عالم او را دیدم، و مشتى از عالم او که عالم ملکوت است از خاک قدم جبرئیل یا از خاک اسب جبرئیل از عالم ملکوت یا از عالم ملک برداشتم، که بعد از تاثیرپذیرى از قدم جبرئیل یا از قدم اسب او محکوم به حکم ملکوت گشت، اثر آن خاک این بود که زنده کند و حرکت دهد هر چیزى را که این خاک بر آن ریخته شود.
فَنَبَذْتُها پس من آن خاک را در پوست گوساله ریختم که به حرکت در آمده و صدا کرد.
وَ کَذلِکَ مانند این کار را که گرفتن از خاک قدم جبرئیل است نفس من در نظرم جلوه داد، در حالى که شایسته نبود من چنین کارى انجام دهم.
سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی در ساخت گوساله و خاک ریختن بر آن نفسم مرا فریب داد و آن را در نظرم خوب جلوه داد.
قالَ موسى گفت: حالا که نفست تو را فریب داده فَاذْهَبْ پس از نزد من یا از دین من یا از شهر یا از بین مردم بیرون برو.
فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیاهِ که در دار دنیا به مرضى مبتلا خواهى شد أَنْ تَقُولَ که هرگاه یکى از مردم را ببینى به او بگویى لا مِساسَ به من نزدیک نشو، تا این عقوبتى بر فعل تو باشد، چه هر کس با تو تماس بگیرد و به تو نزدیک شود او هم به آن مرض تب گرفتار خواهد شد چنانچه بعضى گفتهاند.
و برخى معتقدند که این مرض در نسل و اولاد او باقى مانده است که هرگاه یکى از آنان با یکى از مردم تماس بگیرد هر دو را تب مىگیرد.
و برخى گفتهاند: موسى علیه السّلام به سبب امر خدا به مردم امر کرد که با او رفت و آمد نکنند و انس نگیرند[۱۲] و با او چیزى نخورند تا عرصه را بر او تنگ کنند، پس سامرى در صحرا با وحوش ودرندگان زندگى مىکرد.
وَ إِنَّ لَکَ براى عذاب تو مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ موعدى است که خداوند از آن وعده تخلّف نخواهد کرد، این معناى قرائت «لن تخلفه» به صورت مجهول است، امّا بنابراین که فعل به صورت معلوم از باب افعال خوانده شود معناى آن چنین است: تو از آن موعد تخلّف نکرده، بلکه آن را اجرا مى کنى.
و فعل «لن تخلفه» با نون به صورت متکلّم مع الغیر خوانده شده بنابراین که حکایت قول خداى تعالى باشد، یا بنا بر آن که خودش را به منزلهى خداى تعالى قرار دهد، چون رسول از جانب اوست، و قول و فعلش، قول و فعل خدا مى باشد.
وَ انْظُرْ إِلى إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً به خدایت که عبادت او را بپا مى دارى نگاه کن.
لَنُحَرِّقَنَّهُ لفظ «لنحرقنّه» از باب تفعیل خوانده شده به معناى سوزاندن آن با آتش مىباشد و «لنحرقنّه» از حرق یحرق از باب نصر خوانده شده که به معناى سائیدن و سوهان زدن مىباشد، بنا بر اوّل احراق دلالت مىکند بر این که آن گوساله حیوان شد.
چنانچه روایت شده پس از آن که خاک بر آن ریخته شد حرکت کرد و موى و پشم در آورد و صدا کرد.
و بنا بر احتمال دوّم که ساییدن و سوهان زدن باشد دلیل آنست که آن پیکره بر فلزّ طلا بودنش باقى بوده است.
ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً سپس آن را در دریا پخش مىکنیم، یعنى پس از سوزاندن خاکستر آن را به دریا مى دهیم.
إِنَّما إِلهُکُمُ اللَّهُ این جمله مستأنفه و جواب سؤال از علّت حکم است.
و معناى آن این است که ما گوساله را از آن جهت مى سوزانیم که خدا نیست و خداى شما فقط آن خدایى است که اللّه نامیده مى شود و بر زبانهاى همگى شما جریان دارد.
الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ آن خدایى که جز ذات او هیچ معبودى نیست و این جمله صفت بیانى و تصریح به حصر الوهیّت در خدا و نفى الهیّت از غیر اوست.
وَسِعَ کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً این جمله کنایه از احاطهى علم خدا به اشیا است، چون علم خدا داراى مراتبى است، مرتبه اش از آن عین ذاتش است، که آن مرتبهى غیب است که خبرى و اثرى از آن نیست، پس در این مرتبه ما را بحثى در آن نیست.
مرتبهى دیگر آن مرتبهى فعل حقّ است که از آن تعبیر به مشیّت و حقّ مطلق مىشود و این مرتبه جامع همهى موجودات با وجودهایشان مى باشد، نه با حدود و تعیّناتشان، که حدود و تعیّنات نسبت به ذات نیست مى باشند و راهى به آن عالم ندارند.
و مرتبهى دیگر از علم خداى تعالى مرتبهى اقلام عالى است، که حکم آن حکم مشیّت است، مرتبهى دیگر آن نفوس کلّى، مرتبهى اى نفوس جزیى، مرتبه اى از آن وجودات طبیعى است و هر مرتبه اى از مراتب عالى علم خداى تعالى است بر مراتب پایین تر، زیرا که جمیع مراتب پایین با همه وجودهایشان با حدودشان در مرتبهى عالى مجتمع نیست.
و همانطور که آن مرتبهى عالى، به همهى مراتب پایینتر عالم است، به خود نیز عالم است.
علم مرتبهى پایینتر داشتن دانش است برخاسته از سبقت بر عالم از نظر مرتبه عالى، علم به خود آن مرتبهى علمى است که همراه معلوم است، و عالم طبع با همهى وجودش علم خداى تعالى است از نوع علمى که همراه معلوم است.
پس هر چیزى براى خدا معلوم است به سبب علم سابق حقّ تعالى بر معلوم و با وجود خاصّش معلوم خداى تعالى است که همان علم خداى تعالى به همان است.
آیات ۹۹ الى ۱۱۴
[سوره طه (۲۰): آیات ۹۹ تا ۱۱۴]
کَذلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ وَ قَدْ آتَیْناکَ مِنْ لَدُنَّا ذِکْراً (۹۹) مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ یَحْمِلُ یَوْمَ الْقِیامَهِ وِزْراً (۱۰۰) خالِدِینَ فِیهِ وَ ساءَ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ حِمْلاً (۱۰۱) یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ زُرْقاً (۱۰۲) یَتَخافَتُونَ بَیْنَهُمْ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ عَشْراً (۱۰۳)
نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَقُولُونَ إِذْ یَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَهً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ یَوْماً (۱۰۴) وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً (۱۰۵) فَیَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً (۱۰۶) لا تَرى فِیها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً (۱۰۷) یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ الدَّاعِیَ لا عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلاَّ هَمْساً (۱۰۸)
یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَهُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلاً (۱۰۹) یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً (۱۱۰) وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً (۱۱۱) وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا یَخافُ ظُلْماً وَ لا هَضْماً (۱۱۲) وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا وَ صَرَّفْنا فِیهِ مِنَ الْوَعِیدِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً (۱۱۳)
فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى إِلَیْکَ وَحْیُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً (۱۱۴)
ترجمه:
(۲۰/ ۱۱۴- ۹۹)
بدینسان بر تو از اخبار آنچه گذشته است مى خوانیم و به راست از سوى خویش به تو پندآموزى بخشیده ایم.
هر کس از آن روى برتابد، روز قیامت بار گناهى بر دوش کشد.
جاودانه در آن [عذاب] مى مانند و در روز قیامت سربار بدى براى آنانست.
همان روزى که در صور دمیده شود؛ و ما گناهان را در آن روز سبز چشم محشور گردانیم.
آهسته در میان خود سخن گویند که جز ده روز [در دنیا] به سر نبرده اید.
ما به آنچه مى گویند آگاهترین آنگاه که رهیافته ترین آنها به ایشان گوید: جز [به اندازهى] یک روز به سر نبرده اید.
و از تو دربارهى کوهها مى پرسند. بگو پروردگارم آنها را پخش و پریشان مى کند.
و آن را همچون دشتى هموار رها مى کند.
که در آن نه نشیبى مى بینى و نه فرازى.
در آن روز همه از منادى [اسرافیل] پیروى مى کنند، که در کارش هیچ گونه کژى نیست؛ و صداها همه در برابر خداى رحمان به خاموشى گراید، آنگاه جز نوایى نرم نشنوى.
در آن روز شفاعت سودى ندارد مگر براى کسى که خداوند رحمان به او اجازه دهد و از سخن او خشنود باشد.
گذشته و آینده شان را مى داند و آنان به احاطهى علمى ندارند.
و سرها در برابر [پروردگار] زندهى پاینده فرود آید؛ و هر کسى بار ستمى برداشته باشد، نومید گردد.
و هر کس که از کارهاى شایسته کرده باشد و مؤمن باشد و از ستم و کاستى [در پاداشش] نترسد.
و بدینسان آن را به صورت قرآنى عربى نازل کردیم و در آن گونه گونه هشدار آوردیم، باشد که پروا پیشه کنند، یا پندى براى آنان پدید آورد.
بزرگا خداوند فرمانرواى بر حقّ است، و در [باز خوانى] قرآن پیش از به پایان رسیدن وحى آن شتاب مکن؛ و بگو پروردگارا مرا دانشافزاى.
تفسیر
کَذلِکَ این چنین داستانهایى براى تو بازگو کردیم.
نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ پس از این هم اخبار وقایعى که گذشته است از قبیل وقایع انبیاء و غیر آنها بر تو مىخوانیم.
وَ قَدْ آتَیْناکَ مِنْ لَدُنَّا ذِکْراً و ما از سوى خود به تو مقام ذکر و پندآموزى که سبب یاد آورى امور گذشته است دادیم، و آن ولایت است، که به واسطهى آن جمیع مراتب وجود و جمیع آنچه که در هر مرتبه است یاد آورى مى شود، یعنى ما بر تو بازگو مى کنیم در حالى که ما به تو ولایت را دادیم که از داستانها تو را بى نیاز مى کند.
یا مقصود از ذکر قرآن یا آوازه و شهرت و ذکر جمیل است، یا مقصود از ذکر داستانهاى اخبار گذشته است و مقصود این است که ما این ذکر را از پیش خود به تو دادیم نه از ناحیهى واسطه ها.
مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ لفظ «من» موصوله، یا شرطیّه و جمله صفت «ذکرا» یا حال یا مستأنفه و جواب سؤال مقدّر است، ضمیر مجرور به ذکر با جمیع معانىاش بر مىگردد، یا به «قصص» یا به «اللّه» تعالى بر مىگردد؛ زیرا هر کس از هر یک از اینها که گفته شد اعراض کند و روى برگرداند، فَإِنَّهُ یَحْمِلُ یَوْمَ الْقِیامَهِ وِزْراً او در روز قیامت حامل بار سنگین گناه است چه، لفظ «وزر» با کسره به معناى گناه، سنگینى و بار سنگین است.
خالِدِینَ فِیهِ جمع آوردن ضمیر در اینجا و مفرد آوردن آن در ما قبل این جمله به اعتبار لفظ «من» و معناى آنست.
و مقصود این است که: آنها یعنى اعراض کنندگان در عذاب آن وزر و آتشى که لازمهى آنست مخلّد و همیشگى اند.
وَ ساءَ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ حِمْلًا و آن بار گناه در روز رستاخیز چه بار بدى است! توضیح اینکه، انسان بین سراى رحمان و شیطان واقع شده است و هر کس به ولایت الهى توجّه کند از قوّه به فعلیّتهاى و لوى رحمانى مىرسد، که موجب دخول در بهشت است.
و هر کس از ولایت اعراض کند از قوّه به فعلیّتهاى شیطانى رسد، چون بالاخره باید از قوّه به تدریج به فعلیّتها خارج شود، بین فعلیّتهاى و لوى و فعلیّتهاى شیطانى فاصله و واسطهاى نیست، و فعلیّتهاى شیطانى به مثابه بار سنگین بر انسان است که او را به سوى آتش سوق مىدهد، پس آن فعلیّت در روز قیامت چه بد حملى است.
یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ روز که نفخ صور دمیده نشود این جمله بدل از «یوم القیامه» است، مقصود از نفخ دمیدن حیات و زنده کردن است.
و «ینفخ» با یاء به صورت مجهول و معلوم خوانده شده، «ننفخ» با نون نیز خوانده شده تا نسبت فعل به امر باشد از جهت تفخیم و بزرگداشت فعل یا فاعل و «صور» در لغت به معناى شاخى است که به تعداد هر نفس سوراخى دارد.
وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ آن روز بدکاران ازرق چشم محشور خواهند شد (و چشم کبودشان نشانه جرم خواهد بود) لفظ «نحشر» با یاء به صورت مجهول، و «المجرمون» با رفع خوانده شده است.
و این جمله عطف بر «یحمل» است و به جاى ضمیرى که به اعراضکنندگان بر گردد و اسم ظاهر «المجرمین» را آورد.
و مقصود از مجرمین کسانى هستند که از ذکر اعراض کرده اند و این بدان جهت است که نکوهش آنان را به صراحت بیان دارد.
و نیز اشعار به علّت حکم باشد و ممکن است جمله عطف بر «ساءَ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ حِمْلًا» یا بر «یُنْفَخُ فِی الصُّورِ» باشد.
و بنا بر این قول خداى تعالى یَوْمَئِذٍ تأکید است، زیرا تقدیر آیه چنین مى باشد: «یوم نحشر المجرمین یومئذ» زُرْقاً کبودى چشم که کبودى بدترین رنگ چشم است و ممکن است مقصود کورى باشد.
زیرا کبودى به معناى کورى نیز استعمال مى شود، بعضى گفتهاند: «زرقا» به معناى تشنگى است، چون چشم آدم تشنه مایل به کبودى مىشود.
یَتَخافَتُونَ با هم نجوى مىکنند و به طور سرّى حرف مىزنند، و جمله حال مترادف، یا متداخل است، یا صفت «رزقا» و یا مستأنفه است.
بَیْنَهُمْ از شدّت ترس و عدم توانایى آنان بر بلند کردن صدا یا از ترس اطلاع نگهبانان بر مکالمه با هم آهسته حرف مىزنند، زیرا که آنها خبر با اذن و اجازه خدا سخن نتوانند گفت.
یا از شدّت خوف و وحشت گمان مىکنند که بلند حرف زدن سبب عذاب دیگرى مىشود.
إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا عَشْراً بین خودشان مى گویند در دنیا جز ده روز درنگ نکردید، یا در قبرها، یا بین دو نفخ، که مدّت ماندنشان را فراموش مى کنند، یا آن را در چیزهایى که ذکر شد طولانى بودن مدّت عذابشان کوتاه مى کنند و تعبیر به ده روز جهت تقلیل است، چه یقین به ده روز ندارند، و لذا بزرگ و برتر آنها مى گوید: فقط یک روز در دنیا ماندید.
نَحْنُ أَعْلَمُ ما از خودشان و از نگهبانان داناتریم بِما یَقُولُونَ به آنچه مى گویند خواه آهسته بگویند، خواه بلند، یا ما داناتریم به آنچه که در مورد تعیین مدّت ماندنشان مىگویند.
إِذْ یَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَهً (آنگاه آن که از حیث سیره افضل دیرتر از آنهاست زیرا سیره و روش نیک جز از عقل کامل ناشى نمى شود) مى گوید:
إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا یَوْماً جز یک روز نماندید، زیرا که روزهاى دنیا اگر چه با توجّه به عرض زمان متعدّد و متکثّر است (و هم چنین ایّام قبر و برزخ و ایّام بین دو نفخ) و لیکن آن ایّام نسبت به ما فوق خودش در طول جز یک روز نیست.
لذا این گفته را به امثال و افضل نسبت داده، چه نسبت به ما فوق آن ایّام حدود و کثرتها برداشته و مستهلک مىشود.
وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ عطف بر قول خدا: «کذلک نقصّ» است تا مشعر به سؤال رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله یا سؤال مردم از اخبار باشد، پس گویا که گفته شده است: تو از اخبار گذشته مىپرسى و مردم از کوهها مى پرسند.
فَقُلْ لفظ «فقل» جواب شرط مقدّر، یا به تقدیر فعل بعد از فا است، تا عطف انشا بر خبر لازم نیاید.
و تقدیر آیه چنین است: آنگاه که از تو سؤال مى کنند پس بگو، یا از تو مى پرسند پس من به تو مى گویم که در جواب آنها بگو:
یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً[۱۳] پروردگارم آن کوهها را قطع مى کند، یا آنها را ویران و با خاک یکسان مى کند و آنها را مانند شن قرار مىدهد که باد از بین ببرد.
آن چنان ویرانى بزرگى که هیچ اثرى از کوه باقى نماند.
بعضى گفتهاند: مردى از طایفهى ثقیف پرسید: کوه در روز قیامت چگونه مىشود؟ که به نظر او شایسته بود که درباره کوه سؤال شود به خصوص پس از آن که بین آنها مشهور شد که زمین در روز قیامت صاف و هموار است و در آن درّه و تپّه و کوه نیست.
فَیَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً پس کوه را چنان رها مىکند که چون زمینى صاف شود، ضمیر «ها» به کوهها بر مىگردد به اعتبار محلّ کوه، از قبیل استخدام، یا به زمین بر مىگردد که به دلالت التزامى آورده شده است و «قاع» زمین صافى است که کوه و تپّه ندارد و صفصف زمین صاف است.
لا تَرى فِیها عِوَجاً در آن به دلیل عدم وجود کوه و تپّه کجى و سرازیرى نمىبینى.
وَ لا أَمْتاً و بلندى در آن نمىبینى، «عوج» زمین گرد و سرازیر است و «امت» تپّه و بلندى است.
یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ الدَّاعِیَ در آن روز از کسى پیروى مىکنند که آنها را به بهشت و جهنّم فرا مىخواند به خلاف روز دنیا که اکثر مردم در دنیا از دعوتکننده پیروى نمىکنند و کسى هم که از داعى پیروى مىکند، پیرویش با وجود او یا داعى در نظرش کجومعوج است لذا مىفرماید:
لا عِوَجَ لَهُ در او هیچ کژى نیست، این عبارت جمله حالیّه یا مستأنفه است.
و بنابراین که حالیّه باشد حال از «الدّاعى» یا از فاعل «یتّبعون» است و ضمیر مجرور یا به اتّباع یا به داعى بر مىگردد و در صورتى که جمله حال از «الدّاعى» یا از فاعل «یتّبعون»باشد.
و ضمیر مجرور به اتّباع بر گردد تقدیر ضمیر عاید لازم مى شود، چه در آن روز در داعى هیچ کجى و اعوجاجى وجود ندارد، چه در واقع و چه در نظر آنان و پیرویشان نیز بدون کجى است و آنان که دعوت مى شوند و فرا خوانده مى شوند نیز اعوجاجى ندارند، که آنها نیز مانند زمینهایى هستند که صاف و هموار گشته اند، به این گونه که کوه انانیّت در ایشان از بین رفته است و نفاق از وجودشان برداشته شده است.
زیرا در آن روز همانطور که کوههاى زمین به طور طبیعى از بین مى رود کوه انانیّتها و تقیّدها از عالم صغیر نیز برداشته مىشود.
وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ و صداها در برابر خداى بخشنده به خاموشى گراید (از جهت محبّت و هیبت) تحقیق معناى خشوع و فرق بین آن و بین خضوع و تواضع گذشت و همهى آنها از نظر مفهوم متقارب و نزدیک به همدیگرند و گذشت که خشوع حالتى است که از امتزاج محبّت و ادراک هیبت نسبت به شخص مورد خشوع حاصل مىشود.
و لکن محبّت و لذّت در خشوع غلبه دارد ولى در خضوع غلبه ندارد و در تواضع عظمت و هیبت غالب است.
و گاهى خشوع نسبت به صدا داده مىشود، چه خشوع به وسیلهى صدا نیز ظاهر مى شود و گاهى به همین جهت به بدن نسبت داده مى شود.
و جمله عطف بر قول خدا «لا عوج له» یا بر «یتبعون الدّاعى» است و تفاوت دو جمله در اسمیّه و فعلیّه بودن یا در مستقبل و ماضى بودن براى اشعار به این است که اصوات در دنیا براى رحمان خاشع بودهاند همانطور که در آن روز خاشع مىشوند، ولى خشوع اصوات در دنیا ظاهر نبود و در آن روز خشوع اصوات ظاهر مىشود.
و ممکن است جمله به تقدیر «قد» حال باشد.
فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً لفظ «همس» صداى خفى و پنهان، یا چیز خفى است یا آهسته و مخفىترین صداى قدم است.
یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَهُ جمله مستأنفه و جواب سؤال مقدّر یا حال است (یعنى آن روز شفاعت سود ندهد یا در حالى که شفاعت سود ندهد).
إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ هیچ شفاعتى در آن روز فایده ندارد، مگر شفاعت کسى که خدا به او اذن داده باشد، یا شفاعت هیچ کس را فایده نمى رساند مگر کسى که در شفاعتش مأذون باشد، یا شفاعت از کسى نافع نیست مگر از کسى که مأذون باشد، یا شفاعت براى احدى نافع نیست مگر کسى که رحمان به او اجازه داده باشد.
در سورهى بقره و غیر آن دربارهى ضرورت شفاعت به اذن از جانب خدا، یا جانشینانش، که مأذون از جانب خدا، بدون واسطه، یا با واسطه باشند، گفته شد.
و گفتیم که امر به معروف و نهى از منکر و فتوى دادن براى مردم و قضاوتها و محاکمات و امامت جماعت و جمعه و غیر اینها از کارهایى که به علماء مربوط مىشود، همه شفاعت هستند و جز از کسى که از طرف رحمان مأذون باشد صحیح نیست.
و متصدّى این امور بدون اجازه و اذن از جانب خدا مبغوضترین خلق به سوى خداست، که خداوند ما را از شرور نفوسمان در امان دارد.
وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلًا جارّ و مجرور «له» یا لغو است و صلهى «رضى» مىباشد، یعنى خداوند براى او به خاطر او به گفتارى از میانجى (شافع) خشنود شده است، یا در حقّ او به گفتارى از شافع گردیده است، یا به خاطر او به گفتارى از او در شفاعت خشنود شده باشد، یا ظرف مستقرّ است و حال از «قولا» یعنى خداوند به قول او راضى باشد اعمّ از این که او شفاعتکننده باشد، یا شفاعت در حقّ او انجام گرفته شده باشد.
و نکره آوردن لفظ «قولا» جهت تغلیب جان رجا است.
یعنى انسان طورى باشد که خداوند یا گفتار ناچیز کوچکى که میانجى در حقّ او گوید راضى بشود یا شفاعت او در حقّ غیر نافع باشد.
یَعْلَمُ خداوند مىداند ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ آنچه را که پیش رویشان مى باشد.
یعنى پیش روى کسانى که از دعوتکننده پیروى مى کنند، یا پیش روى کسانى که رحمان به آنها اجازه داده است.
وَ ما خَلْفَهُمْ و آنچه که پس سر آنانست یعنى از احوال آینده و گذشته شان، و از دنیا و آخرت یا از آخرت و دنیا بنا بر اختلافى که در تفسیر دو جملهى «ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ» و «ما خلفهم» وجود دارد، آگاه است.
وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً و آنان به آنچه که پیش رویشان و پشت سرشان وجود دارد احاطه علمى ندارند.
وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ صورتها خاضع مىگردد یا اسیر مىشود، به این معناى که روىنمایانگران سرکش ذلیل و خاضع مىگردند و ادا کردن با لفظ «وجوه» بدان جهت است که تسلیم شدن و اطاعت کردن به وسیلهى صورتها معلوم مىشود (که روى نمایند یا رو گردانند).
لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ فعل را معلّق بر وصف حیات و قیومیّت مطلق نمود، تا اشعار به این باشد که حیات مطلق و قیّومیّت مطلق مخصوص به اوست، و نیز جهت اشاره به علّت حکم است، چه حىّ مطلق و حیات مطلق مقتضى احاطه داشتن به جمیع اصناف حیات جزیى است و قیومیّت اقتضا مى کند، که به آنچه تحت قیومیّت اوست احاطه و اشراف داشته باشد.
وَ قَدْ خابَ منکر ولایت الهى از آنچه که بندگان خدا به آن امید دارند از ثواب و قرب نومید است.
مَنْ حَمَلَ ظُلْماً و آن نومیدى بر هر ستمگرى که بار ستم مىبرد حکمفرماست، البتّه بار ستم انکار ولایت یا شرک آوردن به آنست و آن به قرینه تقابل یا آیه بعد معلوم مىشود که مىفرماید: وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا یَخافُ ظُلْماً وَ لا هَضْماً کسى که عمل صالح انجام دهد در حالى که مؤمن باشد به ایمان خاصّ و بیعت خاصّ و لوى و قبول دعوت باطنى از ستم و کاهش پاداشش نرسد.
اختصاص به ایمان خاص از آن روست که اثر ایمان عامّ و قبول دعوت ظاهرى از دنیا فراتر نمى رود.
ثواب فقط مترتّب بر ایمان خاصّ و قبول ولایت است و شکّى نیست که مقصود از ناامیدى فقط از ثواب آخرت است.
بنابراین «ظلم» اشاره به ظلم و سقوط در آخرت دارد، «هضم» به معناى هجوم، هبوط، سقوط، ظلم، غصب و شکستن است.
و فعل «فلا یخاف» به صورت مجزوم «فلا یخف» نیز خوانده شده است.
وَ کَذلِکَ همانطور که اخبار قیامت و وعید آن را با قرآن عربى نازل کردیم هم چنین أَنْزَلْناهُ قُرْآناً همهى قرآن یا قرآن یا این سوره را به لغت عرب نازل کردیم، یا مقصود این است که قرآن مشتمل بر آداب و علوم است، نه عجمى است (که عرب درک نکنند) و نه اعرابى که در آن آداب و علوم نباشد و این جمله عطف بر جملهى «عنت الوجوه» است.
عَرَبِیًّا وَ صَرَّفْنا فِیهِ مِنَ الْوَعِیدِ و در این قرآن وعید را تکرار کردیم آن هم با الفاظ مختلف و متوافق و مثلهاى بسیار و متخالف.
لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ تا شاید که مجرمین یا عرب یا مردم پرهیزکار شوند یا از وعدههایى که به آنها داده مىشود بترسند یا از معاصى پرهیز کنند.
أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً یا قرآن عربى موجب تذکّر امور آخرت و اشتیاق به آنها گردد.
بدان که خروج انسان، بلکه همهى حیوان از قوّهها به فعلیّتها، بلکه باقى ماندن در این حیات و زندگى نیست مگر با خوف و رجا، توبه و انابه، زکات و نماز، برائت و ولایت، خلع و لبس، از بین رفتن و تشکّل پیدا کردن، پشت کردن و روى آوردن تخلیه و تحلیه، بغض و حبّ، دفع و جذب، تقوى و طاعت و غیر اینها از اسمایى که دلالت بر این دو معناى مىکند.
پس قول خداى تعالى: لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ اشاره به برائت است، قول خداى تعالى: أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً اشاره به ولایت است.
فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُ این جمله عطف بر قول خدا: عَنَتِ الْوُجُوهُ و فرع بر آنست.
و مقصود این است که خداى تعالى با قیومتش، بر هر چیزى استعلا و برترى دارد، او مالک على الاطلاق و حقّ است که هیچ شایبهى بطلان در آن نیست، که قیّومیّت این معناى را اقتضا مىکند، پس چیزى از او درخواست و سؤال نکن، که او با قیّومیّت و علوّش همه چیز مىداند و هر چه را که شایسته درخواست باشد، چه درخواست بشود و چه نشود عطا مىکند.
وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ[۱۴] و در بازخوانى قرآن تعجیل نکن.
مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى إِلَیْکَ وَحْیُهُ قبل از آن که ما قرآن را وحى کنیم یا قبل از آن که جبرئیل آن را بخواند از آن سؤال نکن، که ما به مصالح نزول قرآن و وقت آن داناتریم، یا عجله به خواندن و قرائت قرآن با ملایکهاى که وحى را آورده نکن و قبل از تمام کردن ملایکه تو نخوان، یا در خواندن بر یارانت قبل از آمدن وقت حکم آن یا قبل از بیان مجمل آن شتاب نکن.
وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً بلکه بگو: پروردگارا به علم من بیفزا یعنى بر علم به وقت حکم قرآن و بیان آن، یا بر علم به تفصیل و اجمال آن، یا کلّا بر علم من بیفزا.
[۱] به قول حافظ:
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک | چو درد در تو نبیند که را دوا بکند | |
[۲] سورهى الحجرات آیه ۱۴
[۳] المواعظ العددیه.
[۴] المواعظ العددیه.
[۵] المواعظ العددیه.
[۶] ( ۱، ۲) المواعظ العددیه.
[۷] ( ۱، ۲) المواعظ العددیه.
[۸] ( ۱- ۲) المواعظ العددیه.
[۹] ( ۱- ۲) المواعظ العددیه.
[۱۰] طبرى سامرى را فردى برجسته از بنى اسرائیل از قبیلهى سامره مىداند. زمخشرى مىگوید( و از قبیلهى سامره ولى دینش با سایرین تفاوت داشته سامرى را نماینده ابى طالب سامرهاى در فلسطین بود که در انجیل لوقا و یوحنّا آمده است)( نقل از پاورقى قرآن ترجمه خرّمشاهى).
[۱۱] سعدى:
بگوى آنچه دانى سخن سودمند | و گر هیچ کس را نیاید پسند | |
که فردا پشیمان بر آرد خروش | که آوخ چرا حقّ نکردم به گوش | |
[۱۲] طبرى مىگوید: موسى براى مجازات سامرى بنى اسرائیل را از هر گونه تماس اجتماعى و تجارى نهى کرد. زمخشرى هم همین نظر دارد و اضافه مىکند که قوم او هنوز این منع را مراعات مىکنند و با مردم تماس نمىگیرند.
[۱۳] ابن جریج گوید قریش به پیامبر گفتند یا محمّد خداوند در روز قیامت با این کوهها چه کارى خواهد کرد این آیه نازل گردید. تفسیر ابن المنذر.
[۱۴] بعضى از مفسّرین گویند علّت نزول آیه چنین بوده که وقتى که جبرئیل آیات را بر پیامبر نازل مىنمود رسول خدا از شدّت علاقهى به آیات، قبل از اتمام و پایان یافتن آن با جبرئیل قرائت مىکرد و بعضى گفتهاند مراد این آیه آنست که تا تمام آیات قرآن را نشنوى و ندانى براى اصحاب خود مگو.تفسیر روض الجنان یا روح الجنان.
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۹، ص: ۲۷۶